جلسه دهم “تحلیل تاریخی واقعه کربلا” از ده جلسه

17

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز چهارشنبه مورخ 24 مردادماه 1403 در بیت الحسین علیه السلام به ادامه ی سخنرانی با موضوع “تحلیل تاریخی واقعه کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر باعظمت حضرت بقیة‌ الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

جلسات گذشته یک تلاش مذبوحانه‌ای داشتیم که اندکی سیری در حرکت سیّدالشّهداء علیه الصلاة والسلام داشته باشیم، طبعاً معلوم است که در ده جلسه نمی‌شود سیر ماجرا را گفت، سعی کردیم به اندازه‌ی فرصت‌مان درنگی در حرکت حضرت و توجّهی به قیام حضرت داشته باشیم.

به اینجا رسیدیم که ظاهر رفتار حضرت یک عملیات چهارگانه بود، دو گام اول تبلیغی و فرهنگی است که حضرت از این دو گام به هیچ وجه عدول نفرمود. دو گام اول این بود که باید مردم بفهمند که برای همه‌ی امورشان، دینشان، دنیایشان، آخرتشان، باید به سراغ سفره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بروند و هر کسی که مقابل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است طاغوت است، مقابل اهل بیت حتّی اگر ظاهراً آدم خوبی هم باشد طاغوت است، وای بحال اینکه یزید باشد. نعوذبالله نستجیربالله اگر سلمان مقابل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد طاغوت است، البته سلمان سلام الله علیه از ارکان شیعیان است. هر کسی در مقابل اهل بیت قرار بگیرد طاغوت است، دیگر وای بحال یزید و خلفا و امثال این‌ها.

دو گام سوم و چهارم، اسقاط حکومت بنی امیّه و تشکیل حکومت اسلامی بود. حضرت در جاهایی از این دو گام عدول فرمودند، چون دیگر شرایط و امکان این امر نبود و مانع وجود داشت. کمااینکه امام مجتبی سلام الله علیه اصلاً حکومت را به معاویه دادند، چون شرایط نبود.

اما دو گام اول هیچوقت قابل عدول نبود.

عرض کردیم امام وقتی قصد تبلیغ کردن دارد باید به جایی برود که افراد قابل ملاحظه‌ای مخاطب حضرت باشند، لذا پیشنهادهای دیگران که به یمن یا مناطق ناشناخته بروید، توضیح دادیم که نسبت به هدف حضرت بی‌ربط بود.

مسئله‌ی دعوت‌های امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام راه افتادند، اما برخلاف تصوّر، بدون عجله. وقتی امام حسین علیه السلام از مکه راه افتادند، هیچ عجله‌ای نکردند. به نقل‌هایی بعضی از حاجیان که کارشان تمام شد، در مسیر به حضرت رسیده‌‌اند. یعنی حضرت بعد از اینکه از مکه خارج شد یا کندتر از حالت عادی حرکت می‌کردند یا مثل حالت عادی حرکت می‌کردند، یعنی بی‌شتاب.

امام حسین علیه السلام با خیلی‌ها صحبت کردند و خیلی‌ها را دعوت کرده‌اند، این دعوت‌های حضرت هم عجیب است.

گاهی زن و شوهر، هر دو شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، هزاران هزار نقطه‌ی اشتراک داریم، بر سر موضوعات کوچکی زندگی را زهر مار می‌کنیم. از علامت‌های تدیّن ما این است که باید زندگی ما حلوا باشد، اگر اینطور نیست یعنی تدیّن ما ایراد دارد.

شما به درِ خانه‌ی هر عارفی بروید و بپرسید که حال شما چطور است؟ می‌گوید: از این بهتر نمی‌شود. دروغ هم نمی‌گویند، واقعاً از آن بهتر نمی‌شود. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم.

این خیلی هنر است، باید دنده‌ی آدم پهن باشد، باید سینه‌ی انسان وسیع باشد، حال یک نفر هم یک چیزی گفت،‌ اگر آن شخص همسر انسان باشد که هزار نوع حق به گردن انسان دارد، اگر چیزی هم گفت که گفت! وای به حال آن کسی که اضافه می‌گوید، ولی گفت که گفت! اصلاً ارزش ندارد.

خیلی از مشکلات ما، مشکلات تدیّنی ماست، وگرنه آدم دیندار که به این راحتی عصبانی و خشمگین و ناراحت نمی‌شود، آدم که از هر چیزی ناراحت نمی‌شود. آدم اگر فرصت ارتباط با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را از دست بدهد باید ناراحت شود، نعوذبالله اگر این محرّم و صفر تمام شود و من آدم نشده باشم، این جای غصه دارد؛ باقی امور که غصه ندارد.

هیچ کسی مانند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در صدمه و آسیب و اذیت نبود، ولی سرخوش بودند، مهربان بودند، حالشان خوب بود. اگر کسی نزد اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌نشست اینطور نبود که بگوید این‌ها از غم در حال جان سپردن هستند، ولو همان زمانی که برای مصائب سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اشک می‌ریختند. اشک می‌ریختند ولی حالشان خوب بود.

یعنی انسانی که حال او در این دنیا خوب نیست، معلوم است که نفهمیده است که خدا دارد، این شخص بی کس و کار است و هنوز موحد نشده است، ان شاء الله خدای متعال ما را جزو موحدان قرار بدهد.

امام حسین علیه السلام آرام آرام حرکت می‌کرد و کسانی را دعوت کرده است که انسان خیلی تعجّب می‌کند. کسانی که استعداد داشتند با حضرت بجنگند را دعوت کرد که با من همراه شوید!

مثلاً در حال رد شدن بودند که به «قصر بَنِی مُقاتِل» رسیدند، اینجا منزلی بود که برای استراحت می‌ایستادند، حضرت فرمود: آن چادر برای کیست؟ گفتند: برای عبیدالله حرّ جُعفی است… تقریباً تمام مقاتل قابل ملاحظه به این موضوع اشاره کرده است، این آدم اصلاً ربطی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداشت، اما امام حسین علیه السلام آمده است که عالم را دست‌گیری کند، همّت حضرت هم بلند است، ما نباید امام حسین علیه السلام را نعوذبالله مانند خودمان ببینیم، آقا می‌تواند از یک حرّ، کسی را درست کند که شما می‌بینید وقتی ائمه‌ی ما می‌خواهند به شهدای کربلا سلام بدهند، حرّ را کنار حبیب بن مظاهر قرار می‌دهند. اگر یک صدقی باشد و آن‌ها توبه‌ای عنایت کنند، «وإنَّ الرّاحلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَة»،[4] اگر دست ما را بگیرند، مانند کسانی که طی‌الأرض می‌کنند، با یک قدم پر می‌کشیم.

امام حسین علیه السلام عبیدالله حرّ جعفی را دعوت کرد، عمر سعد را دعوت کرد، شمر را دعوت کرد… اگر مثلاً شمر آمده بود، امروز ما به شمر هم «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی» و «سلام الله علیه» می‌گفتیم!

این است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی محل امید ماست، هر کسی هر جا که باشد، وقتی به حضرت برسد، اگر در این آمدن صدق داشته باشد، اگر حضرت اراده کند که دست او را بگیرد، آن آدم را زیر و رو می‌کند، زهیر و حرّ و ابوشعثای کِندی آمدند، امروز به آن‌ها عرض می‌کنیم «بِأبِی أنتُم وَ اُمِّی»؛ اگر شمر و عمر سعد هم آمده بودند می‌گفتیم، چون امام حسین علیه السلام ماهیت آن‌ها را تغییر می‌داد.

امام حسین علیه السلام «فَرَزدَق» را دعوت نکرد!

امام حسین علیه السلام در مسیر آرام آرام می‌آمد و همه را دعوت می‌کرد، اما یک نفر را دعوت نکرد!

ائمه‌ی ما صراف وجود هستند…

یکی از مشکلاتی که در جلسات زنانه بیشتر از جلسات مردانه هست، این اشکال در بعضی از سخنران‌های کم‌سواد مانند من هست، در سخنران کم‌سواد خانم بیشتر از آقایان است، آن هم این است که طرف هنوز خودش یک قدم راه نرفته است، می‌خواهد دست بقیه را بگیرد! به این شخص ذکر می‌گوید و به آن دیگری راه نشان می‌دهد و به این شخص راه سلوکی می‌گوید و…

جراحی مغز و اعصاب را که به دانشجوی سال دوم پزشکی نمی‌سپارند! این کار خطرناک است. انسان که از هر کسی ذکر نمی‌گیرد. اصلاً اگر دیدید آدم خامی مانند من از این کارها می‌کند، از او فرار کنید، شاید خودش هم نمی‌داند که آدم خطرناکی است. البته بنده به استثناءها کاری ندارم، ضمن اینکه نمی‌گویم به کسی جسارت کنید، ولی احتیاط کنید.

طرف برای بانوان جلسه گذاشته بود و دستورات مختلف داده بود، چهارده خانواده تا مرز طلاق رفته بودند!

یکی از تفاوت‌های جدّی امام با بقیه این است که امام صراف وجود است، یعنی نگاه می‌کند این کاشانی در چه موضوعی و تا چه حدّی می‌تواند رشد کند، و ما را در همان مسیر قرار می‌‌دهد.

امام نگاه می‌کند اگر بخواهیم حرّ را رشد بدهیم باید چکار کنیم؟ اگر امام حسین علیه السلام به حرّ فرموده بود پدرت تو را درست تربیت نکرده است، شاید حرّ پاسخی می‌داد، اما وقتی امام بفرماید مادرت تو را خوب تربیت نکرده است و باید در عزای تو شرکت کند، می‌داند حرّ به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جسارت نمی‌کند؛ پس او را به همان نقطه‌ای می‌برد که این آدم می‌تواند رشد کند، و در همان نقطه چیزی به او می‌گوید، که حرّ بگوید من حرمت مادر شما را حفظ می‌کنم. در اینصورت چیزی در کارنامه‌ی حرّ اضافه شد «اکرام و احترام به صدیقه طاهره سلام الله علیها».

اگر امام حسین علیه السلام به حرّ فرموده بود پدرت تو را درست تربیت نکرده است، شاید حرّ ناگهان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارتی می‌کرد، و در اینصورت بدتر از قبل سقوط می‌کرد.

امام نگاه می‌کند که چه کسی در چه موضوعی چقدر استعداد دارد، امام آینه‌ی رَبّ است، یعنی می‌خواهد ما را پرورش بدهد.

لذا این یک پاسخ برای هر کسی که می‌گوید «من می‌خواهم کار خیر کنم و نمی‌دانم باید چکار کنم»، آیا مجلس‌داری کنم؟ آیا منبری شوم؟ آیا مداح شوم؟ آیا درس بخوانم؟ آیا کاسبی کنم و به فقرا خدمت کنم؟ آیا گرافیست بشوم؟ بنده این جواب را عرض می‌کنم: ببینید در کارهای خیر به چه چیزی علاقه دارید که می‌توانید در روز هجده ساعت روی آن موضوع کار کنید و خسته نشوید، خدا شما را برای آن کار درست کرده است. علاقه و استعداد خودتان را ببینید.

قرار نیست همه یک کار انجام دهند، هر کسی باید ببیند علاقه و استعداد او چیست و در آنجا خدمت کند، علاقه و استعداد یک نفر این است که کارآفرینی کند و چند نفر از شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بر سر کار ببرد، این کار برای او خیر است، یک نفر برود و درس بخواند، یک نفر از درس خواندنِ شخص دیگر حمایت کند، یک نفر کار هنری کند، به عدد انفاس خلایق مسیر خیر هست، باید ببینیم علاقه و استعداد ما چیست، در جایی که علاقه و استعداد نداریم بیهوده زور نزنیم، بلکه به آنجایی برویم که علاقه و استعداد داریم.

علاقه و استعداد یک نفر این است که آشپزِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شود و مثلاً هزار غذا درست کند، بنده عرضه‌ی این کار را ندارم، آن کار هم مهم است، اولین آشپزِ جلسات سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، سیّدالسّاجدین علیه الصلاة والسلام است. هیچ کاری کوچک نیست، هر کاری که در آن اخلاص باشد بزرگ است، اگر جارو کشیدن باشد و در آن اخلاص باشد بزرگ است و دیگر قیمت ندارد، در مسیر خیر قیمت به اخلاص است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرزدق را دعوت نکرد! با فرزدق دیدار کرد ولی او را دعوت نکرد، با اینکه از قدیم به فرزدق پول می‌داد.

بعضی‌ها می‌آمدند و می‌گفتند این فرزدق اهل فلان گناه است… بعضی‌ها هم مردم را نگاه می‌کنند و جستجو می‌کنند که یک عیب او را پیدا کنند! به این موضوع توجّه نمی‌کنند که همین شخص حسن‌های زیادی هم داشت، مگر خود تو معصوم هستی؟

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به فرزدق پول می‌داد، فرزدق هم برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شعر نمی‌گفت، چون اگر برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شعر می‌گفت دیگر از دستگاه بنی امیّه دور می‌شد، محل درآمد فرزدق این بود که برای بنی امیّه شعر بگوید، ولی فرزدق فی الجمله به امام حسین علیه السلام علاقه داشت، امام حسین علیه السلام هم به او پول می‌داد.

برخی به امام می‌گفتند: فرزدق حتّی دو بیت هم برای شما نسروده است!

امام صراف وجود است، آیا اگر کسی حبیب بن مظاهر نمی‌شود، باید او را دور انداخت؟ نه! شاید این شخص در جایی به دردی بخورد! قرار نیست همه حبیب شوند، همه حضرت عباس علیه السلام نمی‌شوند، اما باید بروند و بمیرند؟ نه! به عدد انفاس خلایق راه در مسیر کمال وجود دارد.

بعضی‌ها می‌گفتند ببین موقوفات پدرش را به چه کسی می‌دهد! فرزدق هم که اهل فلان گناه است!

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرزدق را هم در مسیر دید، از او پرسید چه خبر؟ عرض کرد: اوضاع کوفه خراب است. امام حسین علیه السلام هم نفرمود آیا با ما همراه می‌شوی یا نه؟ چرا؟ چون فرزدق ترسو بود. فرزدق توانایی‌هایی داشت ولی آدم ترسویی بود، اگر آدم ترسو را به جنگ ببری فرار می‌کند، اگر فرزدق این کار را می‌کرد که بدبخت می‌شد. یعنی اگر به کربلا می‌آمد و از ترس فرار می‌کرد که بیچاره می‌شد. فرزدق توان اینکه کنار حبیب و زهیر بایستد و وقتی دشمن تیر زد، تیر به صورت او بخورد که به امام نخورد را ندارد. مسلماً فرزدق هم هیچوقت مانند حبیب جزو یاران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و انصارالحسین علیه السلام نشد. این آدم نمی‌تواند مانند حبیب و عابس و مسلم بن عوسجه و زهیر و برید شود، آیا باید برود و بمیرد؟ نه!

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید اگر فرزدق را دعوت کند و او به کربلا بیاید و بترسد، رها کردنِ امام هم گناه خیلی بزرگی است، برای همین هم حضرت اصلاً او را دعوت نکرد، وقتی هم کربلا تمام شد فرزدق به دوست خود گفت: خدا تو را لعنت کند! آن روز مرا تحریک می‌کردی که به حسین بن علی کمک کنیم، در آنصورت من یا فرار می‌کردم و ضایع می‌شدم و یا کشته می‌شدم! یعنی فرزدق از نرفتن به کربلا خوشحال بود.

تبلیغ جزو دو مرحله‌ی اول حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، حضرت روی این دو مرحله با فرزدق هم کار کرد. فرزدق در حد سربازی مرحله‌ی سه و چهار نبود، اما فهمید اهل بیت چه کسانی هستند.

از این موضوع گذشت، «هشام بن عبدالملک» که بعداً خلیفه‌ی مروانی بنی امیّه است، بعنوان ولیعهد و امیرالحاج به حج آمد، سیصد نفر از او محافظت می‌کردند، او وارد مسجد الحرام شد، هرچه تلاش کردند نتوانستند صفوف متراکم حاجیان را بشکنند که او به حجرالأسود دست بزند. خیلی ضایع شدند و انتهای مسجد تختی بنا کردند و او روی تخت نشست، ناگهان دیدند مولای عالم علی بن الحسین صلوات الله علیه که جوان لاغراندامی بود، همینطور که وارد شد و به سمت صفوف آمد، صفوف باز شد…

ما در زیارت جامعه کبیره عرض می‌کنیم «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ»، تکویناً هر شریفی به شما برسد، مطیع شماست. عالم در برابر امام خاضع است. می‌خواستند بفرمایند اگر ما اراده می‌کردیم عالم اینطور می‌شد، اما ما نمی‌خواهیم، می‌خواهیم بقیه انتخاب کنند.

راه باز شد و حضرت سجّاد صلوات الله علیه تشریف بردند و به حجرالأسود این افتخار را دادند که دستی بر سر او بکشند.

ما در زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم عرض می‌کنیم «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَنْ شُرِّفَتْ بِهِ مَكَّةُ وَ مِنًى»، سلام بر کسی که مکّه و منا را شرافت می‌دهد.

بقیه به آنجا می‌روند که شرافت بگیرند، اما امام سجّاد علیه السلام رفت که دستی بر سر حجرالأسود بکشد.

اطرافیان «هشام بن عبدالملک» که شامی بودند تعجّب کردند و گفتند: این شخص کیست؟ «هشام بن عبدالملک» که نمی‌توانست به آن‌ها بگوید این شخص پسر پیغمبر است، گفت: او را نمی‌شناسم!

ناگهان آن شاعری که ترسو بود و توان جنگ نداشت، توان نداشت حبیب شود، ولی او توانی داشت که حبیب بن مظاهر سلام الله علیه نداشت، حبیب خیلی بزرگ است، ولی او توان چنین بیانی که هزار و چهارصد سال بدرخشد را نداشت، حبیب بن مظاهر سلام الله علیه شهید کربلاست، عظیم الشأن است، ولی این هنر را نداشت… ائمه‌ی ما اینطور هستند که در ما جستجو می‌کنند و گوهری در ما پیدا می‌کنند و این گوهر را صرافی می‌کنند تا ما تلألو کنیم، ما باید فقط خودمان را به دست اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بسپاریم.

فرزدق شاعر بود، آمده بود که برای این ولیعهد شعر بگوید، اما ناگهان شجاعت پیدا کرد، همینکه «هشام بن عبدالملک» گفت او را نمی‌شناسم، فرزدق دید این حرف بی‌انصافی است، گفت: آیا او را نمی‌شناسی؟ «هَذا الَّذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ»[5] این کسی است که سرزمین حجاز او را می‌شناسد، ریگ‌های بیابان حجاز او را می‌شناسند، «وَالبَيتُ يَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ» این خانه او را می‌شناسد، «هَذا اِبنُ فاطِمَةٍ إِن كُنتَ جاهِلَهُ» اگر نمی‌شناسی او پسر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، «هَذا اِبنُ خَيرِ عِبادِ اللَهِ كُلِّهِمُ» او پسر برترین بندگان خداست…

ابیات فوق العاده‌ی عرشی دارد، فرزدق با همین یک قصیده «شاعر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین» شد، اگر کسی برود و دیوان فرزدق را نگاه کند، اگر بخواهد بصورت کمّی نگاه کند، فرزدق بیشتر شاعر دیگران است تا شاعر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، اما ما باید این را بدانیم که ائمه‌ی ما در کارهای ما جستجو می‌کنند که یک چیزی پیدا کنند و پرورش دهند تا دست ما را بگیرند.

فرزدق گفت «ما قالَ لا قَطُّ إِلّا في تَشَهُّدِهِ» این‌ها خانواده‌ای هستند که بجز تشهد که لا اله الا الله دارد، به کسی «نه» نمی‌گویند، این‌ها خانواده‌ی کَرَم هستند.

یعنی اگر کسی بخواهد ببیند کارِ زین العابدین و امام حسین علیهما السلام در معرّفی جایگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نتیجه داده است یا نه، می‌بیند در آن کسانی که ظهور تشیّع نداشتند نتیجه داده است.

فرزدق را دستگیر کردند و به زندان انداختند، او فقط فضائل امام سجّاد علیه السلام گفته بود، مثلاً‌ نگفته بود که امام سجّاد علیه السلام امام است و شما هم ناحق هستید، برای همین فضائل او را دستگیر کردند.

امام سجّاد علیه السلام پول جریمه را فرستاد که او را آزاد کنند، امام سجّاد علیه السلام دوازده هزار سکّه به درِ خانه‌ی او فرستاد، وقتی خبر به او رسید گفت: آقا! کلاً کار من این است که پول می‌گیرم و شعر می‌گویم، ولی خدا می‌داند این یک شعر را برای خودتان گفته‌ام!

من امتحان کرده‌ام، بالاخره هر کسی در کار خود تجربه دارد، جلسه‌ای که در آن به شعر فرزدق اشاره می‌شود، تکان می‌خورد. یعنی زین العابدین صلوات الله علیه در آن ابیات اثر گذاشت.

حضرت سجّاد علیه السلام فرمودند: بله! ولی ما اهل بیت به کسی چیزی بدهیم پس نمی‌گیریم.

یعنی امام سجّاد علیه السلام تأیید کردند که تو این شعر را برای خدا گفتی.

اگر کسی بر درِ این خانه بیاید ثروتمند و غنی است.

سرمایه‌ی مشترکِ ما و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

زمانی یک شیعه‌ی ایرانی با عربی بگو مگو کردند، آن عرب به این ایرانی گفت: اصلاً نَسَبِ تو کیست؟ پدر تو  کیست؟ ما عرب هستیم، اجداد ما قریشی هستند، نسل ما با نسل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در فلان جا مشترک می‌شود.

این شیعه‌ی ایرانی با دلی محزون نزد امام صادق علیه السلام آمد، حضرت فرمود: برگرد و به او بگو «إِنَّكَ بِالْوَلاَيَةِ أَشْرَفُ مِنْهُ نَسَباً»،[6] ما که شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم، پدرمان علی بن ابیطالب است، شرافت نسبی که ما داریم شما ندارید.

لذا حضرت صادق علیه السلام فرمود درست است که پدرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ولی «وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وَلاَدَتِي مِنْهُ»،[7] اینکه پدرم علی است مهم است، ولی اینکه مولایم علی است، برای من مهم‌تر است.

این موضوع هم سرمایه‌ی مشترک ما با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

امام هادی سلام الله علیه در زیارت غدیریه، رو به قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: «أنْتَ الْعُدَّةُ لِلْمَعَادِ» من در قیامت بجز تو سرمایه‌ای ندارم!

تأثیر قیام سیّدالشّهدا صلوات الله علیه

ما هم می‌توانیم آن چیزی که امام هادی علیه السلام فرمود را بگوییم، ما بجز شما چیزی نداریم، این شوق ما و حبّ ما به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، حاصل اسارتِ فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، مسیر تربیتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، اگر کسی می‌خواهد ببیند دو مرحله‌ی اولِ قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کجا اثر گذاشته است، باید حال خودتان را نگاه کنید، اثر زنده‌ی پایدار گذاشت.

وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام به امام حسین علیه السلام رسید، همه رفتند، آن کسانی که بخاطر پول و پست و مقام آمده بودند رفتند، برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیروزی نظامی مبهم شد، اما مسئله‌ی تبلیغ که مبهم نشد، هنوز هم جایی مهم‌تر از کوفه نبود، چون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید بالاخره به جایی می‌رفت، جایی مانند کوفه هم استعداد نداشت و هم احتمال تربیت نداشت، لذا امام حسین علیه السلام ادامه داد.

آیا امام حسین علیه السلام برای جنگیدن به کربلا رفت؟

وقتی حضرت به حرّ رسید، اینجا یا باید از نظر نظامی با حرّ درگیر می‌شد و یا برمی‌گشت، وقتی حضرت خبر شهادت مسلم را شنید، ظاهر امر برای پیروزی نظامی، برای حضرت مبهم شده بود، ولی برای تبلیغ آمد، وقتی حرّ آمد و جلوی حضرت را گرفت، حرّ سپاه هزار نفره داشت و کاروان امام با زن و بچه صد نفر هم نبودند، هنوز نیروها نرسیده بودند، بقیه‌ی شهدای کربلا هم بعد از این به حضرت پیوستند، حضرت فرمود: اگر نمی‌خواهید برگردم.

چون حضرت یا باید جنگ می‌کرد، که دیگر برای جنگ مانع می‌دید… که حرّ اجازه نداد حضرت برگردد. یعنی وقتی امام حسین علیه السلام دید مانع وجود دارد، می‌خواست از مرحله‌ی سوم و چهارم عدول کند، اما امام حسین علیه السلام برای همان کاروان حرّ هم منبر رفته است، آن‌‌ها هم توهین کردند و گفتند برای ما حرف نزن، ولی حضرت تبلیغ کرد، کمااینکه در کربلا هم تبلیغ کرد.

لذا امام حسین علیه السلام به سمت مرحله‌ی سوم و چهارم خود نرفت و فقط از مردم کوفه یک بیعت گرفت، و اگر حضرت را وادار به جنگ نمی‌کردند، حضرت در کربلا هم نمی‌جنگید. آن‌ها مقابل حضرت ایستادند و گفتند یا تسلیم می‌شوی و یا تو را می‌کشیم، معلوم است که حضرت تسلیم نشد. اینطور نیست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفته باشد که بجنگد.

یعنی امام حسین علیه السلام دید شرایط مراحل سوم و چهارم نیست، منتها اگر می‌خواست تسلیم شود باید می‌پذیرفت که یزید حاکم است، حضرت هم نمی‌خواست این موضوع را بپذیرد که یزید حاکم مشروع است، باید مردم این موضوع را بفهمند.

طبق توضیحاتی که جلسه‌ی گذشته عرض کردیم، امام حسین علیه السلام آخرین فردی بود که می‌توانست پرده از روی بنی امیّه بردارد.

امام حسین علیه السلام قبول نکرد و آن‌ها گفتند می‌جنگیم، آن‌ها جنگیدند و حضرت هم دفاع کرد.

لذا آن کسی که می‌گوید امام حسین علیه السلام در ماه حرام جنگید، درست نیست، امام حسین علیه السلام در ماه حرام دفاع کرد!

چرا امام حسین علیه السلام در دوره‌ی یزید اینقدر محکم گرفت؟ معاویه و یزید تفاوتی نداشتند، منتها توان معاویه برای بازیگری بگونه‌ای بود که در تبلیغ حضرت اخلال ایجاد می‌کرد.

عدّه‌ای معاویه را صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌دانستند، او هم توان این را داشت که امام حسین علیه السلام را تخریب کند، و امام حسین علیه السلام نتواند این حقیقت را بیان کند. مشکل دوم هم آتش‌بسی بود که معاویه با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امضاء کرده بود.

ما در جلساتی بصورت مفصل توضیح داده‌ایم که آن آتش‌بس چه برکاتی برای مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داشت و چه ربطی به قوّت قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داشت.

ائمه‌ی ما علیهم السلام اگر با کافر هم عهد و پیمان ببندند، اگر او یک طرفه نقض کامل نکند، از اینطرف نقض کامل نمی‌کنند. امام اگر دست بدهد زیر دست خود نمی‌زند، صدق در رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین موج می‌زند.

در ماجرای حکمیت هم وقتی عدّه‌ای به اشتباه خود پی بردند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند که اشتباه کردیم، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: دیگر باید تا پایان حکمیت صبر کنید، ما حرف زده‌ایم.

برخی از علاماتِ شیعه

ان شاء الله خدای متعال روزی کند، یک شهری را، یک تهرانی را به ما نشان بدهند و بگویند شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اگر در این شهر معامله‌ای کنند و حرف بزنند، اگر گردنشان برود حرفشان نمی‌رود، آنوقت معلوم است که ما شیعه هستیم.

بگوید شخصی به خواستگاری دختر من آمده است و گفته است که من شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم، من او را خوشبخت می‌کنم و دل او را نمی‌شکنم، بشود روی حرف این شخص حساب کرد.

روزی که ما اینطور شدیم، اندکی شیعه هستیم، وگرنه ما بر سر این سفره خورده‌ایم و لذّت برده‌ایم، قیمه را خورده‌ایم و در جلسه شرکت کردیم و نفس کشیدیم و تنفس کردیم و نفس تازه کردیم.

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که رنگی بگیریم، ان شاء الله خدای متعال علامات ما را هم مانند علامات شیعیان نخستین قرار بدهد.

این علامات پنج‌گانه که از امام حسن عسکری علیه السلام رسیده است ما را فریب ندهد، این یک روایت است، روایات زیاد دیگری هم برای موارد دیگری داریم. انگشتر به دست راست داشتن جزو علامت‌های شیعه هست، ولی این علامت اصلی نیست، علامت اصلی چند چیز است، یکی نماز درست و حسابی است… مسلم بن عوسجه سلام الله علیه چون نماز درست و حسابی می‌خواند، او را شناختند و لو رفت… مورد بعدی صداقت است، مورد بعدی امانتداری است، مورد بعدی وفاست، مورد بعدی فتوّت است. این‌ها علامت‌های شیعه‌ی نخستین بود.

ان شاء الله خدای متعال به ما کمک کند که وقتی می‌خواهند ما را بشناسند بگویند فلانی راستگو یا امانتدار یا باوفا یا اهل فتوّت یا اهل نماز درست است، این‌ها علامت‌های شیعه است.

ان شاء الله خدای متعال جمع ما را جزو کسانی قرار بدهد که علائم تشیّع در ما بروز دارد.

روضه و توسّل به حضرت زهرا سلام الله علیها

هر مصیبتی در اسلام بر سر مسلمین آمد، هرچه شد بین در و دیوار شد…

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باردار بود، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که جگر ایشان از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آتش گرفت، دید با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طوری رفتار می‌کنند…

اینطور نبود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سلام کنند و مردم جواب ندهند، متن بخاری این است که اگر شما آدم غریبه را در خیابان ببینید اصلاً‌ به او توجّه نمی‌کنید که سلام کنید، اصلاً انگار علی بن ابیطالب همشهری این‌ها نبود، می‌گوید: «وَ كَانَ لِعَلِيٍّ وَجْهٌ بَيْنَ اَلنَّاسِ فِي حَيَاةِ فَاطِمَةَ»[8] تا زمانی که فاطمه زنده بود کمی به علی توجّه می‌کردند، «فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ اِنْصَرَفَتْ وُجُوهُ اَلنَّاسِ عَنْ عَلِيٍّ» وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شهید شد اصلاً انگار علی را نمی‌شناختند…

وضع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها طوری بود که خیلی محیای تحرّک نبود، اما شب‌ها به درِ خانه‌ی انصار و مهاجر می‌رفت، آن هم بصورت سرزده… چون اگر از قبل مشخص بود که می‌خواهد به کجا برود، حکومت اجازه نمی‌داد. این خانواده هم خانواده‌ی کَرَم هستند، اهل مناعت طبع هستند، وقتی کسی بصورت سرزده به جایی برود منفعل می‌شود، مرحوم شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه نوشته است مجبور بود وارد خانه هم شود، برای اینکه می‌دانست امنیتی‌های حکومت وقت اجازه نمی‌دهند، لذا باید به درِ خانه‌ی انصار می‌رفت و در می‌زد و سرزده وارد می‌شد و رو می‌زد، آن‌ها هم جواب سربالا می‌دادند… فاطمه‌ای که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: در طول زندگی مشترکمان از من چیزی نخواست؛ برای او سخت بود از پدر خود چیزی بخواهد… بخاطر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به درِ خانه‌ی مردم رفت، در نقلی دارد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید به خانه برمی-گشتیم، من از این موضوع که فاطمه رو زده است و جواب نداده بودند خجل بودم، اما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌فرمود: علی جان! فردا هم می‌رویم…

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها هم به سرِ مزار حمزه سیّدالشّهدا علیه السلام می‌رفت…

فاصله زیاد است، چون اجازه نمی‌دادند بر سرِ مزار پدر خود گریه کند، به مزار حمزه سیّدالشّهدا علیه السلام می‌رفت، آنجا هم فاصله بود، هم می‌خواست بفرماید جای حمزه خالی است، باید مردی مانند حمزه بیاید و بار را بلند کند…

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تحرّک کرد، خطبه خواند…

دستگاه خلافت نحس حساب و کتاب کرد که اگر اینطور ادامه پیدا کند مردم تحریک می‌شوند…

گریه‌های حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مردم را بیچاره کرد، این نیست که شما خیال کنید حضرت آنقدر بلند گریه می‌کرد، صدای حضرت مزاحم این‌ها بود. نخیر! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «إِنَّ فَاطِمَةَ شَجْنَةٌ مِنِّي»[9] فاطمه ریشه‌ی من است، «يَقْبِضُنِي مَا يَقْبِضُهَا» اگر او حالت قبض پیدا کند همه می‌خواهند خفه شوند، پیغمبر حالت قبض پیدا می‌کند، «وَ يَبْسُطُنِي مَا يَبْسُطُهَا»، اگر دل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شاد شود قلبِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شاد می‌شود.

دیده‌اید گاهی غروب جمعه به انسان حالت خفگی دست می‌دهد؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که بلند جیغ نمی‌زد، اینکه او مهموم بود عالم روی سر مردم مدینه خراب می‌شد و در حال خفه شدن بودند…

چه کارها کردند، به نقلی برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیت الأحزانی ساختند، همان بیت الأحزان را هم تحمّل نکردند، یک نقلی دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده‌اید اولین کسی که از اهل پیامبر به ایشان ملحق می‌شود فاطمه است، پس فاطمه خیلی میهمان این شهر نیست… ولی گوش نکردند…

حساب و کتاب کردند و گفتند این تحرّکات زیاد است، شب‌ها و روزها به درِ خانه‌ی مهاجر و انصار می‌رود، خطبه می‌خواند، ممکن است ناگهان شهر را دگرگون کند، به این نتیجه رسیدند که باید از علی انتقام بگیریم، باید علی تنها شود…

به قول آن شاعر که می‌گوید خدا هرچه داشت به علی داد، اما هرچه به او داده بود را بین در و دیوار یکجا از او گرفت…

از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کینه داشتند، گفتند باید کاری کنیم که علی هر روز هزار مرتبه کشته شود، عدّه‌ای را به درِ خانه‌ی حضرت فرستادند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بیرون بکشند، حضرت به پشت در آمد و فرمود: ما عزادار هستیم، کاری به شما نداریم…

آن‌ها گریه‌کنان برگشتند، همه می‌دانستند این خانه محل امید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، محل امید و رجاء رسول خداست، پشت در این خانه محل نماز شب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است…

حکومت دیدند اینطور نمی‌شود، گروه دومی را فرستادند، این‌ها بی‌ادب بودند، اهل جسارت بودند، اهل حرف نامربوط بودند، به پشت در آمدند، در نزدند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بخواهد در را باز کند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به پشت در آمد بلکه این‌ها حرمت نگه دارند و برگردند، این مرتبه چون این‌ها حرف نامربوط زدند، دیگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به این‌ها جواب نداد، رو کرد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… چون فاصله‌ی قبر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا خانه‌ی صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها چند قدم است، عرض کرد: «يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اَللَّهِ ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ»[10] این حرف‌ها را راجع به دختر شما می‌زنند…

این‌ها رذل و پست بودند ولی برگشتند، هر کسی این میزان نانجیبی و ناپاکزادگی نداشت، به آن فرد اصلی خبر دادند، گفتند اگر اینطوری باشد از فردا مدینه را بر سر ما خراب می‌کند… خود او آمد، در دست او مشعل آتش بود… نانجیب‌های اطراف او هم از این حرکت او ترسیدند و گفتند: فلانی! «إنَّ فِیهَا فَاطِمَة» فاطمه در خانه است!… گفت مهم نیست… یا یعنی اینکه اصلاً من برای فاطمه می‌روم… دو طرف در را آتش زد، قدری صبر کرد که دو طرف در بسوزد که در سست شود، متنی نوشته‌اند که من امیدوارم دروغ باشد، می‌گوید قدری که گذشت و دیدم درب سست شده است، خواستم درب را تکان بدهم که ببینم آیا آماده‌ی حمله هست یا نه، وقتی درب را تکان دادم، «قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ»[11] دیدم فاطمه تن خود را به درب چسبانده است… یک لحظه در ذهن من آمد که ما با علی خیلی کار داریم، علی بارها ما را رسوا کرده است، «فَرَكَلْتُ‏ الْبَابَ» لگدی به درب زدم که درب باز شد، وقتی درب باز شد او صیحه‌ای زد، احساس کردم همه‌ی اهل مدینه شنیدند، وارد شدم و پشت درب را نگاه کردم، دیدم نور چهره‌اش به چشم من خورد، دست خود را بالا بردم…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] دعای ابوحمزه ثمالی

[5] مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، جلد ۴، صفحه ۲۸۳ (السيّد المرتضى – رضي اللّه سبحانه عنه -، في عيون المعجزات، قال: من دلائل عليّ بن الحسين – صلوات اللّه عليه – و براهينه، ما روته أصحاب الحديث إلى رشيد الهجري، و يحيى بن أمّ الطويل – رفع اللّه درجتهما -، أنّهما قالا: لمّا ادّعى محمّد بن الحنفيّة الإمامة بعد الحسين – عليه السلام -، و قال: أنا أحقّ بالإمامة، فإنّي ولد أمير المؤمنين – عليه السلام -، و قد [كان] اجتمع إليه خلق كثير، أقبل زين العابدين – عليه السلام – يعظه و يذكّره ما كان من رسول اللّه – صلّى اللّه عليه و آله – في الإشارة إلى ولد الحسين – عليه السلام -، و أنّ الوصيّة وصلت إليه من أبيه – عليه السلام -، فلم يقبل محمّد بن الحنفيّة، و انتهى الأمر إلى أن أخذ عليّ بن الحسين – عليهما السلام – بيده، و قال: نتحاكم إلى الحجر [الأسود] (فتحاكما إلى الحجر الأسود) فأنطق اللّه سبحانه الحجر الأسود، و شهد لعليّ بن الحسين – عليهما السلام – بالإمامة، و رجع محمّد بن الحنفيّة عن خلافه و فيه – عليه السلام – قال الفرزدق و أشار بيده إليه: [شعرا] .

هذا الّذي تعرف البطحاء وطأته      و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم

هذا ابن خير عباد اللّه كلّهم           هذا التقيّ النقيّ الطاهر العلم

من جدّه دان فضل الأنبياء له          و فضل أمّته دانت له الامم

هذا ابن فاطمة إن كنت جاهله        بجدّه أنبياء اللّه قد ختموا

هذا ابن فاطمة الزهراء و يحكم      و ابن الوصيّ عليّ خيركم قدم

فليس قولك من هذا؟ بضائره        العرب تعرف من أنكرت و العجم

اللّه شرّفه قدما و فضّله                 جرى بذلك له في لوحة القلم

يغضي حياء و يغضى من مهابته      و لا يكلّم إلاّ حين يبتسم

ينشقّ نور الدّجى من نور غرّته      كالشّمس ينجاب عن إشراقها الظلم

مشتقّة من رسول اللّه نبعته            طابت عناصره و الخيم و الشّيم

من معشر حبّهم دين و بغضهم كفر                 و قربهم ملجأ و معتصم

تقدّم بعد ذكر اللّه ذكرهم              في كلّ يوم و مختوم به الكلم

إن عدّ أهل التّقى كانوا أئمتهم        أو قيل من خير أهل الأرض؟ قيل هم

من يعرف اللّه يعرف أوّليّة ذا         و الدّين من بيت هذا ناله الأمم)

[6] علل الشرایع، جلد ۲، صفحه ۳۹۳ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اَللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْأَصْبَغِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: سَمِعَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ يُكَلِّمُ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا فَاسْتَطَالَ عَلَيْهِ اَلْقُرَيْشِيُّ بِالْقُرَشِيَّةِ وَ اِسْتَخْزَى اَلرَّجُلَ لِقُرَشِيَّتِهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَجِبْهُ فَإِنَّكَ بِالْوَلاَيَةِ أَشْرَفُ مِنْهُ نَسَباً .)

[7] الروضة في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۱۰۳ (وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وَلاَدَتِي مِنْهُ، لِأَنَّ وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَرْضٌ، وَ وِلاَدَتِي مِنْهُ فَضْلٌ .)

[8] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، جلد ۳، صفحه ۴۱۲ (وَ رَوَى اَلْقَاضِي نُورُ اَللَّهِ مِنْ عُلَمَائِنَا فِي كِتَابِ إِحْقَاقِ اَلْحَقِّ وَ إِزْهَاقِ اَلْبَاطِلِ نَقْلاً مِنَ اَلصَّحِيحَيْنِ [فِي حَدِيثٍ] قَالَ: قَالَتْ عَائِشَةُ: وَ كَانَ لِعَلِيٍّ وَجْهٌ بَيْنَ اَلنَّاسِ فِي حَيَاةِ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ اِنْصَرَفَتْ وُجُوهُ اَلنَّاسِ عَنْ عَلِيٍّ، وَ مَكَثَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ ثُمَّ تُوُفِّيَتْ، فَلَمَّا رَأَى عَلِيٌّ اِنْصِرَافَ وُجُوهِ اَلنَّاسِ عَنْهُ ضَرَعَ إِلَى مُصَاَلَحَةِ أَبِي بَكْرٍ .)

[9] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳ ، صفحه ۳۹ (مُسْتَدْرَكُ اَلْحَاكِمِ عَنْ أَبِي سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ وَ حِلْيَةُ أَبِي نُعَيْمٍ عَنِ اَلزُّهْرِيِّ وَ اِبْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ وَ اَلْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: إِنَّمَا فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّي يَقْبِضُنِي مَا يَقْبِضُهَا وَ يَبْسُطُنِي مَا يَبْسُطُهَا.)

[10] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۰ ، صفحه ۲۸۷

[11] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۱ ، صفحه ۹۴۱ (فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ الْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَاءً فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ الْبَابِ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَ وُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ الْعَرَبِ، وَ كَيْدَ مُحَمَّدٍ وَ سِحْرَهُ، فَرَكَلْتُ‏ الْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَ سَمِعْتُهَا وَ قَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى الْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا)