«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا و حضرت مجتبی سلام الله علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
در این جلسات اندک و مختصری نگاهی به نهضت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داریم.
بعد از مقدّماتی عرض شد برای شناخت ماهیتِ نهضتِ سیّدالشّهداء علیه الصلاة والسلام باید اول ببینیم کار حضرت نظامی است یا فرهنگی است یا تبلیغی است یا جنگ است.
اجمالاً عرض کردیم که یک امر ترکیبی است، مراحل اولیهی نهضتِ سیّدالشّهداء علیه الصلاة والسلام تبلیغی است، مانند بقیهی امامان. اولین قدم هم «معرّفی جایگاه اهل بیت» است، یعنی برگرداندنِ مردم به ریلِ اطاعت از اهل بیت است. تا زمانی که مردم متوجّه نشوند که باید از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اطاعت کنند، عملاً هدایت نشدهاند و در گمراهی بسر میبرند، و کار اصلی امام هدایت است.
مهم ترین کار معصوم «هدایت» است
کار امام هدایت است، همانطور که کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هدایت است، معمولاً کسانی که خواستهاند نهضتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تحلیل کنند، یک زاویه و بُعد و جمله را دیدهاند، یا یک جمله را دیدهاند و بیش از آن چیزی که باید، معنا کردهاند.
مثلاً «هیهات منا الذلّة» سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دیدهاند، اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این «هیهات منا الذلّة» را سال اول امامت خود نفرموده است، همیشه امام عزیز است و همیشه امام ذلیل نیست، اما آنجایی که میخواستند حضرت را ملزم کنند که یا اسیر شو تا دست تو را ببیندیم، یا بجنگی؛ یعنی روزهای پایانی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا، آنجا فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اِثْنَتَيْنِ بَيْنَ اَلسَّلَّةِ وَ اَلذِّلَّةِ»[4] میخواهد مرا مجبور به انتخاب کند «هَيْهَاتَ مِنَّا اَلذِّلَّةُ».
این جمله برای چند روز قبل از شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، اینطور نیست که بگوییم امام حسین علیه الصلاة والسلام از اول آمادهی جنگ شده است.
مهمتر از جنگ برای امام، اول کار اصلی خودش هست که هدایت است.
توضیحاتی گذشت که آنها را تکرار نمیکنم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سعی کرد ما را بر سرِ سفرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بنشاند تا خیال ایشان راحت شود که ما بعد از او هدایت میشویم.
توضیحاتی عرض شد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم همین کار را کردند، عرض کردیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم در خطبهی منا و در شروع قیام اینطور فرمودند که موضوع این است که ما اهل بیت هستیم. تمام خطبههای حضرت در کربلا به این موضوع اشاره دارد که ما اهل بیت هستیم.
محور امور «اهل بیت» هستند
تا زمانی که مردم به این موضوع نرسند که باید دین را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بگیرند، هر کار دیگری که کنند گمراهی است، ولو اینکه خیال کنند با طاغوت میجنگند.
زمانهایی در دورهی ائمهی ما بوده است که مردم با بدترین افراد میجنگیدند، مثلاً با بنی امیّه یا بنی عبّاس میجنگیدند، ولی ائمهی ما اینها را یاری نمیکردند، در این درگیریها ورود نمیکردند، چرا؟
ما به شکل گسترده و جدی، هیچ گزارش جدی نداریم که ائمهی ما در درگیریهای مردم با بنی امیّه و بنی عبّاس، در یک طرف به مردم کمک جدّی کرده باشند و به این موضوع ورود پیدا کرده باشند.
چرا؟ چون اغلب اینها، آن نقطهی اصلی را نداشتند که «پذیرش مرجعیت در همهی امور با اهل بیت است» را بدانند و بفهمند یا بپذیرند.
یک سال از عاشورا نگذشته بود که مردم مدینه بر علیه یزید قیام کردند، سیّدالسّاجدین سلام الله علیه این قیام را رها کرد، اینطور نبود که هر جایی کسی به اسم مبارزه با ظلم قیام کند، ائمه علیهم السلام پشت او بروند.
اولاً ممکن است امام کاری را مصلحت اسلام نداند.
مهمتر از آن، مردمی که بر علیه یزید قیام کردند، کاری به امام حسین علیه السلام نداشتند. اینها اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را یاری میکردند، شاید اصلاً کار به آنجا نمیکشید. به این نتیجه نرسیده بودند که امامِ اهل بیت «امام» است.
و اگر کسی در مسئلهی امامت مشکل داشته باشد، اگر عَلَمِ مبارزه با ظلم را هم بردارد، خیلی قابل اطمینان نیست. کسی که خودش گمراه است نمیتواند رهبریِ یک جریان هدایت را بعهده بگیرد.
ائمهی ما به این راحتی به کسی که با ظلم میجنگید کمک نمیکردند، یا مصلحت نمیدانستند و تقیّه میکردند، یا چون آنها معمولاً عَلَمِ امامت برمیداشتند؛ کمتر دورهای هست که گروهی بر علیه بنی امیّه و بنی عبّاس و مثل اینها قیام کرده باشند، و موضوع آنها صرفاً نهی از منکر باشد. معمولاً قیام میکردند که یک نفر را به امامت و حکومت برسانند. یعنی گمراهی خود اینها از جهاتی کمتر از بنی امیّه و بنی عبّاس نبود.
گاهی هم متأسفانه ائمهی ما را کتک میزدند، بعضیهایشان هم از نَسَبهای مهم بودند، از چند جهت، با واسطههای کم امامزاده بودند. مثلاً به امام صادق علیه السلام میگفتند باید بیعت کنی، برای این امر هم حضرت را کتک زدند، ولی حضرت قبول نکرد.
بخش اعظمی از این روایاتی که «هر عَلَمی که قبل از قیام امام زمان ارواحنا فداه بلند شوند طاغوت است» برای این کسانی که اصلاً ادّعای امامت داشتند، یعنی عَلَم بلند میکردند که من امام هستم یا امامت با فلانی است. پس معلوم است این طاغوت است و به دنبال نهی از منکر نیست.
همانطور که میدانید جناب حُجر بن عدی هم با حکومت معاویه درگیر بود، ولی هیچیک از ائمهی ما حُجر بن عدی را تخطئه نکردند، چون حُجر بن عدی عَلَمِ امامت نداشت، حُجر بن عدی معاویه را امر به معروف کرد. هیچیک از ائمهی ما به جناب ابوذر سلام الله علیه جسارتی نکردهاند، در حالی که ابوذر درگیرِ جدّی بود. چون ابوذر به خودش دعوت نمیکرد، ابوذر اگر قیام کرد که عثمان فلان طور است یا معاویه فلان طور است، اشکالات طواغیت را میگفت، بعد از آن نمیخواست از این نمد کلاهی برای خودش درست کند. برای همین ما کجا دیدهایم که ائمه علیهم السلام ابوذر یا حُجر را تخطئه کنند؟
منتها حکومت، قدرت، ثروت، بیت المال، وسوسه دارند. در آن دوره هم خیلیها قیام میکردند، در آن دوره گاهی هم شعارها اهل بیتی بود، ولی ائمهی ما یاری نمیکردند، حتّی امام سجّاد علیه الصلاة والسلام یک کار عجیبی کردند، آن هم این است که به فراریهای واقعهی حرّه… «فراریهای واقعهی حرّه» یعنی کسانی که از بنی امیّه بودند، بنی امیّه در مدینه حاکم بودند، مردم قیام کردند و اینها فرار کردند؛ امام سجّاد علیه الصلاة والسلام شش ما به دختران اینها پناه داد و از اینها پذیرایی میکرد.
همهی این اعمال هم درس بود، یعنی اگر ما جنگ هم داریم، جنگ محدوده دارد، اگر صلح داریم، صلح محدوده دارد، ما بنی امیّه جنگ داریم ولی به ناموس آنها کار نداریم.
تفاوت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با بقیه این است که اهل بیت حقمدار هستند، بنی امیّه شرافت نداشتند، وقتی با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه درگیر شدند، دخترِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را اسیر گرفتند، اما مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور نیست و اجازه نمیدهد.
هنوز یک سال از ماجرای کربلا نگذشته بود که امام سجّاد علیه الصلاة والسلام به بیش از سیصد نفر از دختران بنی امیّه پناه داد، حضرت باید هر روز به اینها سه وعده غذا میداد!
ما با سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیلی فاصله داریم، انسان به هر کدام از اینها که نگاه میکند امیدوار میشود، باید به امام سجّاد علیه السلام گفت: دوستان را کجا کنی محروم؟…
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نسبت به دشمنان خود اینطور هستند، جنگشان محدوده دارد، صلحشان محدوده دارد، اینجا با بنی امیّه درگیر هستند اما با نوامیس بنی امیّه که درگیر نیستند.
کسی که غیور است، فقط نسبت به ناموس خود غیور نیست، کسی که غیور است نسبت به ناموس مسلمان غیور است، در مرحلهی بعد نسبت به ناموس غیرمسلمان غیور است. نمیشود کسی اهل عدالت باشد اما بگوید عدالت فقط با فرزندان خودم! این دروغ است.
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مظهر غیرت خداست، اگر خطری برای هر زنِ شناس و ناشناسی وجود داشت حساس بود.
مرحله ی اول و دوم قیام امام حسین علیه السلام
مرحلهی اول حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این بود که شما باید دین خودتان را با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تطبیق بدهید، وگرنه اصلاً دینداری به کار نیست.
مرحلهی دوم هم این بود که دستگاه خلافتی که نتیجهی آن معاویه و یزید شده است، طاغوت است. منتها با محدودههایی.
حضرت نسبت به این مرحله در تقیّه بود، یعنی به این راحتی واضح صحبت نمیکرد. اینطور نبود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چون در کربلا بود راحت راجع به قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بصورت واضح صحبت کند.
دو مرحلهی امام حسین علیه السلام کاملاً تبلیغی است. حال یک مرتبه قیام حضرت را بر حسب این امر تطبیق کنیم.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواهد بفرماید امامت جامعه با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، یزید و مثل یزید هم طاغوت هستند.
شرایطی پیش آمد که حضرت بتواند این موضوع را اعلام کند، باید در جلسهی دیگری به این موضوع پرداخت که چرا حضرت زمان معاویه این کار را نکرد و زمان یزید این کار را کرد؛ بعضیها که اشتباه رفتهاند خیال کردهاند که چون یزید شرابخوار بود اینطور شده است، فکر کردهاند یزید باعث حرکت حضرت شده است. اگر در یاد داشته باشید جلسهی قبل عرض کردم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خطبهی منا را اواخر عمر معاویه فرمود، منتها معاویه قدرت داشت، زمان معاویه کار رسانهای سخت بود.
گاهی شما میخواهید حرفی بزنید اما میبینید که بازتاب رسانهای آن طوری است که برعکس برداشت میشود، انسان خیلی دقّت میکند که این حرف برعکس معنا نشود. کسی که میخواهد تبلیغ کند، میخواهد ذهن مردم را روشن کند. اگر جملهای بگویی که ذهن مردم بصورت اشتباه برعکس شود، باید احتیاط کرد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با یزید بیعت نکرد، همانطور که عرض کردم باید در جلسهای بگوییم که تفاوت یزید و معاویه در این شرایطِ امام حسین علیه السلام چه بوده است.
یزید پیغام داد که حسین بن علی باید بیعت کند، یا گردن او را بزنید.
امام حسین علیه السلام چند روز دورهی فرار دارد، آن هم این دوره است. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شب 28 رجب بصورت شبانه، همراه با خانواده از مدینه خارج شد و این آیه را هم خواند که «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ».[5]
این همان آیهای است که حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام در سحری که کسی نبود و خوف این بود که دستگیر شود…
این تنها دورهای است که حضرت مخفیانه حرکت کرد، تا به مکه برسد. این دوره حدود پنج روز است، یعنی شب 28 رجب حرکت کرد و سوم شعبان به مکه رسید.
چرا امام حسین علیه السلام در مکه حکومت تشکیل نداد؟
اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مکه مخفی نشد، چرا؟ چرا حضرت به مکه رفت؟ حضرت میتوانست به پیشنهادهای کسانی مثل ابن عباس گوش بدهد و به یمن برود، یا به منطقهای برود که ناشناخته باشد.
آدمی که بخواهد صرفاً کشته نشود، باید طوری مخفی شود که پیدا نشود، اما فرار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای کشته نشدن فقط پنج روز است، چون اگر در مدینه کشته میشد تبلیغی صورت نگرفته بود.
ضمن اینکه بنی امیّه مدینه را نابود کرده بودند، مدینه بعد از قتلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، یکی از مهمترین مراکز فسق و فجورِ جهان اسلام است. اگر روایات را نگاه کنید، هم امام سجّاد علیه السلام فرموده است و هم از ائمهی دیگر به ما رسیده است که فرمودهاند «مردم مدینه ما را دوست ندارند»، در مدینه شبیخونهای فرهنگی مختلفی زده بودند، مردم مدینه نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین زاویه داشتند. اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در مدینه میکشتند اتفاقی رخ نمیداد، کمااینکه بعداً مردم مدینه وقتی بر علیه یزید قیام کردند، از امام حسین علیه السلام خونخواهی نکردند! این واقعاً از عجایب است!!!
یعنی امام حسین علیه السلام عاشورا شهید شد، کمتر از یک سال بعد مردم مدینه قیام کردند، ولی گفتند یزید نماز را به تأخیر میاندازد و شراب میخورد! اما نگفتند امام حسین علیه السلام را کشته است!
امروز بسیاری از غیرشیعیان هم وقتی میخواهند مشکلات یزید را بگویند، همینها را میگویند و قتلِ امام حسین علیه السلام را نمیگویند! خود همین موضوع نشان میدهد که چقدر وضع مدینه وخیم است.
خبرهایی مانند اینکه یزید شرابخوار است، باعث شد که بعضی از زهاد مدینه تا شام بروند که ببینند آیا یزید شرابخوار است یا نه؛ اما برای قتل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این کار را نکردند!
پس مدینه جای مناسبی نبود، اگر امام حسین علیه السلام را در مدینه میکشتند، صدای کسی درنمیآمد، بیانی نبود، روشنگری رخ نمیداد.
پس امام حسین علیه السلام باید کجا برود؟
اگر امام حسین علیه السلام میخواست صرفاً کشته نشود، پیشنهاد یمن و مناطق ناشناخته خوب بود، چون امام را نمیشناختند. بعضی از یاران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند که چهل سال مخفی هستند، ما در بین یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسانی را داریم که اصلاً باخبر نشده است که امام حسین علیه السلام قیام کرده است و شهید شده است! چون در یک منطقهی دیگری بصورت ناشناخته زندگی میکند.
اگر امام حسین سلام الله علیه صرفاً میخواست مخفی شود که کشته نشود، میشد فرارهای دیگری کرد. ولی امام «امام جامعه» است.
کسی که بخواهد کار تبلیغی کند کجا میرود؟ الآن اگر کسی بخواهد کار رسانهای کند، چکار میکند؟ به سمت رسانههای پُرطرفدار میرود.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مکه تشریف بردند، چون موسم حج بود و بزرگان جهان اسلام به مکه میآمدند، تریبون اصلی مکه است؛ لذا حضرت به مکه تشریف بردند. حضرت در مکه دیدار و سخنرانی کرد.
مکّه یک ویژگی دیگر هم داشت، چون مسلمین معتقد هستند اگر کسی مکه را ناامن کند کافر است، نه یزید دوست داشت در مکه با امام حسین علیه السلام درگیر شود، نه امام حسین علیه السلام دوست داشت در مکه با کسی درگیر شود، مکه جایی بود که به کسی کاری نداشتند.
زمان امیرالمؤمنین علیه الصلاة والسلام که حضرت حاکم بود، یاران معاویه هم یک امیرالحاج انتخاب کردند و به حج رفتند. حاکم مکه به حضرت نامه زد که اینها آمدهاند، چکار کنم؟ حضرت فرمود: اینجا مکه است؛ مادامی که با تو درگیر نشدهاند، با اینها درگیر نشود.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مکه شروع کرد به سخنرانی و حرف زدن و گفتگو و دیدار و بیان و نامهنگاری، از مکه به مردم بصره نامه نوشت، آنجا فرمود: «اسْتَأْثَرَ عَلَیْنَا قَوْمُنَا»،[6] قوم ما حق ما را غصب کردند ولی ما بخاطر مصالحی دندان روی جگر گذاشتیم (حضرت به سقیفه اشاره کرد)، حال میخواهم بر علیه این یزید اقداماتی کنم…
پس حال باید معلوم شود که اهل بیت چه کسانی هستند و یزید کیست؛ آنجا امام حسین علیه السلام در نامه به مردم بصره اشاره کرد که ما اهل بیت هستیم.
خانمی در بصره بود که انقلابیون بصره، طرفداران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، در خانهی او جمع میشدند… حضرت شش یا هفت نامهی جدا نوشتند، یکی «مُنذر بن جارود» پدر همسر عبیدالله بن زیاد است. «منذر بن جارود» قبلاً از حکام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود که حضرت او را عزل کرده بود.
«منذر بن جارود» فکر کرد عبیدالله بن زیاد میخواهد او را گیر بیندازد و یک نفر را به نام نامهی حسین بن علی به سمت او فرستاده است تا او را خراب کند. برای همین سفیر امام را پیش عبیدالله برد و گفت: آیا میخواهی مرا تخریب کنی؟ عبیدالله بن زیاد درجا گردن این سفیر امام را زد و در آمدن به کوفه تعجیل کرد.
نامهی امام به مردم بصره از مکه است.
امام حسین علیه السلام از سوم شعبان تا هشتم ذی الحجه، یعنی در بیش از این چهار ماه، هر روز بیان و تبلیغ و گفتگو و نامهنگاری و سخنرانی و دعوت دارد.
مردم کوفه باخبر شدند که حسین بن علی به مکه آمده است و بر علیه یزید صحبت میکند و با یزید بیعت نکرده است، بعد از آن تازه نامه نوشتند.
یعنی امام حسین علیه السلام به دعوت کوفیان اقدام نکرده است، امام حسین علیه السلام کارهای خود را انجام داده است… امام حسین علیه السلام به بصریان هم نامه نوشت، اما کوفیان از بصریان زرنگتر بودند.
از همهی بصره فقط یک پدر و دو پسر به کربلا آمدند.
یعنی اگر جلوتر فرصت شد که بگوییم چرا امام حسین علیه السلام به سمت کوفه رفته است، باید اول گزینههای حضرت را بررسی کنیم.
حضرت به مردم بصره نامه نوشت، بصره که چند صدهزار جمعیت دارد، فقط یک پدر و دو پسر آمدند. این پدر هم ده فرزند داشت، به فرزندان خود فرمود: سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشته است. دو نفر از ده فرزند او گفتند ما میآییم. به این ترتیب بصره در کربلا سه شهید دارد.
کوفیان فهمیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اقدام کرده است، برای همین به حضرت نامه نوشتند؛ که بعداً به این موضوع خواهم پرداخت.
یعنی امام حسین علیه السلام اقدامِ پیشدستانه را کرده است.
قبلاً که کوفیان از امام حسین علیه السلام درخواست کردند که تشریف بیاورید، حضرت به حرف آنها اعتناء نکرده است. این مرتبه اول امام حسین علیه السلام اقدام کرده است، در مکه بعنوان معارض یزید است، منتها چرا یزید در مکه با امام حسین علیه السلام کاری ندارد؟ چون اگر یزید در مکه بخواهد امام حسین علیه السلام را دستگیر کند، آبروی او میرود و بیدینیِ او بر همگان روشن میگردد؛ مگر اینکه بخواهند بعداً امام را ترور کنند، یعنی کسی این امر را بعهده نگیرد.
گزارشهای تاریخی نشان میدهد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میتوانست در مکه حکومت تشکیل دهد.
مکه یک شهر توریستی است، مانند این شهرهایی که مثلاً صد هزار نفر جمعیت دارد و سه میلیون نفر زائر و توریست دارد.
توریستهای مکه حجاج هستند، برای اینها فرزندِ پیغمبر حرمت داشت، اگر امام حسین علیه الصلاة والسلام میخواست میتوانست در مکه حکومت تشکیل دهد، همانطور که بعداً عبدالله بن زبیر این کار را کرد. ولی امام حسین علیه السلام قصد تبلیغ کردن داشت، تشکیل حکومت در مکه اولاً ضدّ تبلیغ است، ثانیاً از نظر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برخلاف شرع است. چون حضرت میداند اگر در مکه حکومت تشکیل دهد، یزید لشکر میفرستد و مکه به منطقهی جنگی تبدیل میشود.
جلوتر عرض خواهم که کرد امام حسین علیه السلام به دنبال تشکیل حکومت بود، ولی «تشکیل حکومت» برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جزو اولویتهای بعدی بود و مقدّماتی لازم بود، امام حسین علیه السلام نمیخواست به هر قیمتی حکومت تشکیل دهد.
برای امام حسین علیه السلام مقدّمات اول، یعنی ولایت و برائت، یعنی معرّفی اهل بیت چه کسانی هستند، یعنی بنی امیّه چه کسانی هستند و آن کسانی که بنی امیّه را بر سر کار آوردند چه کسانی بودند، مهمتر است، چون هدایت مردم به این شناخت وابسته است.
برخی به حضرت عرض میکردند که شما میتوانید در مکه حکومت تشکیل دهید، حضرت میفرمود: من یک قدم دورتر از خانهی خدا و مکه بمیرم، برای من بهتر از این است که یک قدم نزدیکتر به خانهی خدا باشم. من نمیخواهم با ریخته شدن خون من حرمتِ خانهی خدا شکسته شود.
آن کسی که به دنبال دین و حقیقت است، مانند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، همه چیز او حدود و ثغور دارد، هر کاری را به هر قیمتی انجام نمیدهد.
حکومت خوب است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود ولی همین حکومت به اندازهی آب بینی بز و استخوان خون جزامی و کفش پاره هم ارزش ندارد، مگر اینکه حقی اقامه شود. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: اگر بتوانم حقی را احقاق کنم حکومت مهم است.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با عمل خود فرمود من حکومتی تشکیل نمیدهم که یزید لشکری ارسال کند و با منجنیق به خانهی خدا حمله کند و خانهی خدا بیحرمت شود.
تنها کسی که موافقِ رفتنِ امام حسین علیه السلام از مکه بود «عبدالله بن زبیر» بود! چون عبدالله بن زبیر میخواست در مکه حکومت تشکیل دهد، اما اگر امام حسین علیه السلام در مکه میماند او نمیتوانست این کار را کند.
امام حسین علیه السلام تا روزی که امکان داشت در مکه ماند، بعد از آن هم از نظر بعضی از گروههای اسلامی، دیگر ماندن و حج نرفتن و اعمال حج را در ایام تشریق انجام ندادن، شاید شبههناک بود، از طرفی در شلوغی ایام حج امکان ترور امام جدی بود.
امامی که نمیخواهد حرمت خانهی خدا شکسته شود، از مکه بیرون آمد.
امامی که از مدینه مخفیانه بیرون آمد که درگیر نشود، «عَمرو بن سعید اَشدَق» فرماندار مکه بود، لشکر فرستاد که امام را برگرداند. قریب به این مضمون از حضرت صادر شده است که آمدهی درگیری شد، یعنی حضرت حاضر است بجنگد که به مکه برنگردد. یعنی میخواهند مرا به زور به مکه برگردانند ولی من نمیخواهم بخاطر من در سرزمین وحی جنگ شود.
باید مردم یاد بگیرند که همه چیزِ امامِ اهل بیت «حق» است، برای یک حق، حقِ دیگری را زیر پای خود نمیگذارد.
لذا بین این فرستادههای فرماندار مکه با یاران امام درگیریهایی رخ داد، اما هم فرماندار مکه قصد جنگ کردن نداشت و هم امام حسین علیه السلام نمیخواست جنگ کند، لذا امام را رها کردند و حضرت راه افتاد. دیگر این امر مخفیانه هم نبود.
همه باید بدانند که امام حسین علیه السلام نمیخواهد در مکه بماند، حضرت نمیخواهد در مکه بجنگد.
همینکه امام حسین علیه السلام از مکه بیرون رفت، عبدالله بن زبیر اعلام حکومت کرد!
فرماندار بنی امیّه آنجا بود، ولی چون جمعیت طوری بود که توان نداشتند… اولاً دست و پای همه هم برای درگیری بسته بود… عبدالله بن زبیر حاکم مکه شد.
عبدالله بن زبیر نوهی ابوبکر است و عایشه خالهی اوست، به عایشه «امّ عبدالله» میگویند. عبدالله بن زبیر جایگاهی هم داشت، البته نه مانند امام حسین علیه السلام که جایگاه فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم؛ ولی عبدالله بن زبیر هم بالاخره نوهی خلیفه اول بود. او نسبت به حاکم مکه که «عَمرو بن سعید اَشدَق» است، میتوانست حکومت کند. لذا عبدالله بن زبیر در مکه حکومت تشکیل داد.
در دورهی نحس حیات عبدالله بن زبیر دو مرتبه به خانهی خدا جسارت شد، یک مرتبه پردهی خانهی خدا را آتش زدند، چند سال بعد از آن هم با منجنیق بیش از پنجاه درصد خانه خدا را خراب کردند.
این یکی از تفاوتهای امام با اشخاص دیگر است، امام همه چیز خود را فدا میکند که حتّی کوچکترین آسیبی به خانهی خدا وارد نشود، نه اینکه برای رسیدن به قدرت هر کاری کند.
امام حسین علیه السلام به دنبال بیان این حقایق است، این حقایق باید در تاریخ روشن شود که مردم بفهمند حق چیست و باطل چیست و چه کسانی اهل بیت هستند و بنی امیّه چه کسانی هستند و چه کسانی بنی امیّه را بر سر کار آوردند.
چرا کوفه؟
لذا وقتی امام حسین علیه السلام به سمت کوفه حرکت میکند، اینجا خیلیها به حضرت عرض کردند که به سمت عراق نرو.
بحث را اینجا نگه میدارم و فردا به همینجا میپردازیم که اصلاً مگر حضرت چند گزینه داشت؟ حضرت میتوانست به کجاها برود؟ اگر کسی به تبلیغ برود، میتواند به چه جاهایی برود؟
مثلاً طرف میگفت: به یمن بروید.
این حرف مانند این است که به من بگویند به غار علیصدر بروم و برای رودخانه حرف بزنم.
به این موضوع توجّه نمیکردند که تبلیغ مخاطب میخواهد که حقایقی منتقل شود، اینها گیج بودند و با این گیجی به امام مشورت هم میدادند!
یزید آرزو داشت که امام حسین علیه السلام به چنین مناطقی برود، چون اینطور هیچ خطری برای یزید وجود نداشت. یزید که به زندگی امام کاری نداشت، یزید به امامی کار داشت که در جامعه و نفس کشیدن او نشان میداد که یزید از جبههی کفر است نه ایمان، یزید از جبههی نفاق است نه اهل توحید. بودنِ امام بود که نشان میداد آنها چقدر باطل هستند.
این موضوع نسبت به ائمهی بعدی هم بود، مثلاً منصور دوانیقی میگفت: این جعفر بن محمد [صلوات الله علیه] مانند استخوان شکسته در حلقوم من است!
امام صادق صلوات الله علیه که جنگ نمیکرد! اما وجود امام صادق سلام الله علیه در جامعه نشان میداد که منصور دوانیقی دروغی است و نمایندهی اسلام نیست و امیر مؤمنان نیست.
امام باید حقایق را به ما نشان بدهد که اگر زمانی ما خواستیم برگردیم و ببینیم، متوجّه شویم حق کجاست و باطل کجاست.
لذا مدام به امام حسین علیه السلام پیشنهادات عجیب و غریب میدادند.
ان شاء الله بحث را از اینجا ادامه خواهیم داد.
روضه و توسّل به امام حسن مجتبی علیه السلام
به نقلی امشب شبِ شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است، نقل بیست و هشتم صفر قویتر است، ولی این هم از لطف خدا بوده است، همانطور که ما برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چند مرتبه و برای امام سجّاد سلام الله علیه به دو نقل عزاداری میکنیم، که ما متأسفانه نسبت به امام سجّاد علیه السلام خیلی کمکار هستیم. در اکثر حسینیههای ما اسم امام سجّاد علیه السلام در بین پرچمها نیست، در حالی که او امامِ دورهی غارتِ خیام است، امامِ دورهی اسارت است.
اگر ما هر روز هم برای امام حسن سلام الله علیه عزاداری کنیم کم است، مرحوم شهید اول سلام الله علیه فرموده است که تاریخ شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هفتم صفر است.
الحمدالله! برای گداها فرصتی است، میگویند میشود یک روز دیگر هم بر درِ خانهی کریم رفت.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی غریب است.
اگر زیارتنامههای ائمه علیهم السلام را نگاه کنید، ما در مورد زندگی آن بزرگواران عرض میکنیم «عِشْتَ سَعِیداً وَ مَضَیْتَ شَهِیداً» باسعادت زندگی کردی و بعد هم شهید شدی.
امام عسکری سلام الله علیها که نوهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است. از امام باقر سلام الله علیه به بعد، همهی ائمه نوهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم هستند، امام سجّاد سلام الله علیه دامادِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است. امام عسکری سلام الله علیه برای جدّ خود امام حسن مجتبی صلوات الله علیه صلواتی دارد که خیلی خواندنی است، در مفاتیح بعد از زیارت جامعه است، اصل آن را شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه برای ما نقل کرده است؛ آنجا امام حسن عسکری علیه السلام به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عرض میکند: «عِشْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَيْتَ شَهِيداً» مظلوم زندگی کردی تا شهید شدی.
اگر کسی بخواهد درست بگوید، اصلاً شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نه هفتم صفر است و نه بیست و هشتم صفر.
شاعر معاصر عربی به نام «مَعتوق مَعوق» میگوید درست است که به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سَم دادند و جگر او را پاره کردند، ولی این سَمّی که دادند، دردی به دردهای او اضافه نکرد، همهی جگرِ او بین در و دیوار آتش گرفت… هرچه شد بین در و دیوار شد… موهای مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در ماجرای بین در و دیوار سپید شد…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی غیور بود، شش یا هفت سال داشت که دید ابوبکر روی منبر نشسته است، فرمود: از روی منبر پدرم پایین بیا…
آمدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گله کردند، گفتند این بد است که نوهی پیامبر در جمع به ما اینطور میگوید. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: من چیزی نگفتهام، او به تشخیص خودش فرموده است.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی مظلوم است و خیلی کریم. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سه مرتبه تمام اموال خود را به مردم مدینهای داد که او را دوست نمیداشتند، دو مرتبه هم اموال خود را با اینها تقسیم کرد.
وقتی فقرا میآمدند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه از آنها عذرخواهی میکرد…
روزی شاعری آمد، این شاعرها نزد این و آن میرفتند و شعر میخواندند و پول میگرفتند، یعنی شعر خواندنِ آنها نوعی رو زدن بود. همینکه خواست نزدِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شعر بخواند، حضرت فرمود: صبر کن.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به مسئول امور مالی خود فرمود: چقدر داریم؟ او مقداری را عرض کرد. حضرت فرمود: آن مقدار را به این شاعر بده.
اطرافیان گفتند: اجازه میدادید چند بیت شعر بخواند، حضرت فرمود: من پول آبروی او را ندارم…
ما یقین داریم خدا ما را بر درِ خانهی کسانی نمیفرستد که ما را ذلیل کنند، ما را به درِ خانهی معز میفرستد که به ما عزّت بدهد.
مرحوم آسید علی تُرک رحمت الله علیه شاعر خیلی بااستعدادی است، شعر ترکی و فارسی و عربی میگفت، مدّتهاست که من به دنبال دیوانهای او میگردم، از او دو قصیده پیدا کردهایم، یک قصیده برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و یک قصیده هم برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه. میگوید: هر کسی به هر کجا برود و رو بزند، ذلیل میشود، بجز یک جا! اگر کسی چیزی از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میخواست، چنان گل از گلِ حضرت میشکفت که سائل خیال میکرد کاری برای حضرت کرده است. میگوید: «یُعطِی وَ یَبسَمُ فِی یَومٍ نَدَی کَرَماً» روزی که میخواست ببخشد آنقدر خوشحال بود که وقتی آن گدا میآمد، انگار به خودش میگفت الحمدلله کاری کردیم که آقا لبخندی به لب دارد، وقتی گدا برمیگشت، گدا هم خوشحال بود، عطایی که از آقا میگرفت هم گوارا بود، چون در آن عزّت بود و منّت نبود.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه استری داشت، مروان خیلی این استر را میپسندید، این ملعون ازل و ابد مثلاً شاهزاده بنی امیّه بود، به دوست خود گفت: وقتی در حال رد شدن بود، بگو عجب استری!
دوست مروان هم وقتی حضرت را سوار بر استر دید، گفت: عجب استری!
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه پیاده شد و افسار این استر را به دست او داد، وقتی این شخص خواست برود، حضرت فرمود: اگر مروان هم میآمد ما این استر را به او هم میدادیم… درگیری ما با شما که بر سر استر و مال دنیا و طلا نیست، درگیری ما بر سر هدایت مردم با شما درگیر هستیم…
آقا جان! یا امام حسن! ما هم امشب آمدیم، «ضَیفُکَ بِبَابِک» میهمان به درِ خانهی شما آمده است، «یَا مُحسِن، قَد أتَاکَ المُسِیء» ای اهل احسان! گنهکار به درِ خانهی شما آمده است… «عَبدُکَ بِبَابِک»، «عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ» اگر قبول کنید هم من بندهی شما هستم و هم پدرم نوکر در این خانه است، «وَابْنُ أَمَتِكَ» اگر قبول کنید مادرم هم کنیز شماست… ما محبّان مادر شما هستیم، وقتی نام مادر شما بیاید تنِ ما میلرزد… من یقین دارم که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ما را با دست خالی رد نمیکند…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در بستر بیماری بود، حضرت چهل و هفت سال سن داشت، بدن آب شد، چشمها گود رفت، چهره زرد شد… بعضی از رجالیین عامّه نوشتهاند که سَم چکار کرده است، من توان بیان ندارم… بدن از بین رفت…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی اهل عبادت بود، بیش از بیست سفر پیاده حج رفته بود…
بعضیها در این دنیا خدمت میکنند، خیلی از اینها که جلسهدار هستند در خانه یا حسینیهی خودشان جلسه برگزار میکنند، اینها به هر جایی که میروند، به برکت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین محترم هستند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم کریم بود و هم طعنه میشنید، هر جایی که فرصت میکردند در مقابل حضرت طعنی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میزدند… «عِشْتَ مَظْلُوماً»، «عِشْتَ غَریِباً»…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در بستر بیماری افتاد… آن کسی که کریم است، فقط با بندهها کریم نیست، با خدای بندهها هم کریم است، اگر کاری کرده است اصلاً به حساب نمیآورد… امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به آن زن فرمود: زودتر برو تا حسین نیامده است…
البته امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همسر خوب هم داشت، یکی از دختران امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مادرِ امام باقر علیه السلام است، اما بالاخره این خیلی غربت است…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به آن زن فرمود: تا حسین نیامده است برو…
چند روز بیماری حضرت شدّت گرفت، به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خبر دادند که برادر شما محتضر است…
دو مرتبه کمرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برای برادر شکسته است، یکی در مدینه و یکی هم کنار علقمه…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امامِ امام حسین علیه السلام بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اصلاً سخنی نمیفرمود…
چشم دل همهی عالم شب جمعه به سمت کربلاست، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا زمانی که در مدینه بود، شبهای جمعه بر سرِ قبر مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود…
امام حسین علیه السلام آمد و سرِ برادر را به دامان گرفت و دید بدن لاغر شده است، زرد شده است… دید امام حسن علیه السلام گریه میکند، عرض کرد: حسن جان! چرا اینطور گریه میکنی؟ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: «لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ»،[7]… یعنی از خوف قیامت، یعنی نمیدانم آیا خدا مرا میپذیرد یا نه…
گریهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شدید شد… من اینها را از طرف خودم از طرف حضرت میگویم که حسن جان! تو شش سال داشتی که جلوی چشم تو اینطور… این همه در راه خدا عبادت کردی، اموال خودت را بخشیدی، جهاد کردی، کسی از تو تشکر نکرد، کسی دلِ تو را بدست نیاورد، مدام به تو طعنه زدند، دیگر باید در راه خدا چکار میکردی؟…
قدری آرام شد، دوباره امام حسین علیه السلام دید که امام حسن علیه السلام گریه میگند، عرض کرد: حسن جان! اینطور که گریه میکنی، جگرِ من آب میشود… امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: حسین جان! «لِفَقْدِ اَلْأَحِبَّةِ»… تو تنها میشوی…
همینکه امام حسین علیه السلام خواست گریه کند، فرمود: «لَا یَوم کَیَومکَ یَا أبَاعَبدالله»… الآن سر من به دامان توست، الآن در آغوش تو هستم، آن لحظهای که تو در قتلگاه افتادهای کسی نیست که سرِ تو را به دامان بگیرد…
حسین جان! «كُنْ لِأوْلَادِی خَلَفاً وَ وَالِداً»[8] برای فرزندانم پدری کن…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] اللهوف علی قتلی الطفوف، جلد ۱، صفحه ۹۵ (قَالَ : فَلَمَّا كَانَ اَلْغَدَاةُ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِفُسْطَاطٍ فَضُرِبَ فَأَمَرَ بِجَفْنَةٍ فِيهَا مِسْكٌ كَثِيرٌ وَ جَعَلَ عِنْدَهَا نُورَةً ثُمَّ دَخَلَ لِيَطَّلِيَ فَرُوِيَ أَنَّ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ اَلْهَمْدَانِيَّ وَ عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ اَلْأَنْصَارِيَّ وَقَفَا عَلَى بَابِ اَلْفُسْطَاطِ لِيَطَّلِيَا بَعْدَهُ فَجَعَلَ بُرَيْرٌ يُضَاحِكُ عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ يَا بُرَيْرُ أَ تَضْحَكُ مَا هَذِهِ سَاعَةُ ضَحِكٍ وَ لاَ بَاطِلٍ فَقَالَ بُرَيْرٌ لَقَدْ عَلِمَ قُومِي أَنَّنِي مَا أَحْبَبْتُ اَلْبَاطِلَ كَهْلاً وَ لاَ شَابّاً وَ إنَّمَا أَفْعَلُ ذَلِكَ اِسْتِبْشَاراً بِمَا نَصِيرُ إِلَيْهِ – فَوَ اَللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ نَلْقَى هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ بِأَسْيَافِنَا نُعَالِجُهُمْ بِهَا سَاعَةً ثُمَّ نُعَانِقُ اَلْحُورَ اَلْعِينَ. قَالَ اَلرَّاوِي: وَ رَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ فَبَعَثَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا وَ ذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا فَرَكِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَاقَتَهُ وَ قِيلَ فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى اَلْمَلاَئِكَةِ وَ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ اَلرُّسُلِ وَ أَبْلَغَ فِي اَلْمَقَالِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا اَلْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اِسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اِقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ فَهَلاَّ لَكُمُ اَلْوَيْلاَتُ تَرَكْتُمُونَا وَ اَلسَّيْفُ مَشِيمٌ وَ اَلْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرامي[اَلرَّأْيُ]لَمَّا يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ اَلدَّبَى وَ تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ اَلْفَرَاشِ فَسُحْقاً لَكُمْ يَا عَبِيدَ اَلْأُمَّةِ وَ شُذَّاذَ اَلْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ اَلْكِتَابِ وَ مُحَرِّفِي اَلْكَلِمِ وَ عُصْبَةَ اَلْآثَامِ وَ نَفَثَةَ اَلشَّيْطَانِ وَ مُطْفِئِ اَلسُّنَنِ أَ هَؤُلاَءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اَللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اِثْنَتَيْنِ بَيْنَ اَلسَّلَّةِ وَ اَلذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا اَلذِّلَّةُ يَأْبَى اَللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اَللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ اَلْكِرَامِ أَلاَ وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ اَلْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ اَلْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ اَلنَّاصِرِ ثُمَّ أَوْصَلَ كَلاَمَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ اَلْمُرَادِيِّ : فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا إِذَا مَا اَلْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ كَلاَكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سرواة[سَرَوَاتِ]قَوْمِي كَمَا أَفْنَى اَلْقُرُونَ اَلْأَوَّلِينَا فَلَوْ خَلَدَ اَلْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا وَ لَوْ بَقِيَ اَلْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا سَيَلْقَى اَلشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا – ثُمَّ اَيْمُ اَللَّهِ لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلاَّ كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ اَلْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ اَلرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ اَلْمِحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي « فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اُقْضُوا إِلَيَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ »« إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ » اَللَّهُمَّ اِحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ اَلسَّمَاءِ وَ اِبْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً – فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا« عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ ». ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمُرْتَجِزِ فَرَكِبَهُ وَ عَبَّى أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ. فَرُوِيَ عَنِ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَنَّهُمْ كَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ وَ رُوِيَ غَيْرُ ذَلِكَ. قَالَ اَلرَّاوِي فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسَهْمٍ وَ قَالَ اِشْهَدُوا لِي عِنْدَ اَلْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى وَ أَقْبَلَتِ اَلسِّهَامُ مِنَ اَلْقَوْمِ كَأَنَّهَا اَلْقَطْرُ – فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ إِلَى اَلْمَوْتِ اَلَّذِي لاَ بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ اَلسِّهَامَ رُسُلُ اَلْقَوْمِ إِلَيْكُمْ. فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ اَلنَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَمَاعَةٌ. قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ اِشْتَدَّ غَضَبُ اَللَّهِ تَعَالَى عَلَى اَلْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَ اِشْتَدَّ غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى اَلنَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلاَثَةٍ وَ اِشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى اَلْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ دُونَهُ وَ اِشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ اِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أَمَا وَ اَللَّهِ لاَ أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي .)
[5] سوره مبارکه قصص، آیه 21 (فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ)
[6] وقعة الطف، جلد ۱، صفحه ۱۰۳ (كَتَبَ حُسَيْنٌ مَعَ مَوْلًى لَهُمْ يُقَالُ لَهُ: سُلَيْمَانُ بِنُسْخَةٍ [وَاحِدَةٍ] إِلَى رُءُوسِ اَلْأَخْمَاسِ بِالْبَصْرَةِ ، وَ إِلَى اَلْأَشْرَافِ: مَالِكِ بْنِ مِسْمَعٍ اَلْبَكْرِيِّ ، وَ اَلْأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ ، وَ اَلْمُنْذِرِ بْنِ اَلْجَارُودِ ، وَ مَسْعُودِ بْنِ عَمْرٍو ، وَ قَيْسِ بْنِ اَلْهَيْثَمِ ، وَ عَمْرِو بْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ مَعْمَرٍ: «أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَى مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ عَلَى خَلْقِهِ، وَ أَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَ اِخْتَارَهُ لِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اَللَّهُ إِلَيْهِ وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبَادِهِ وَ بَلَّغَ مَا أُرْسِلَ بِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ وَ كُنَّا أَهْلَهُ وَ أَوْلِيَاءَهُ وَ أَوْصِيَاءَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِمَقَامِهِ فِي اَلنَّاسِ، فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنَا قَوْمُنَا بِذَلِكَ، فَرَضِينَا وَ كَرِهْنَا اَلْفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا اَلْعَافِيَةَ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّا أَحَقُّ بِذَلِكَ اَلْحَقِّ اَلْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنَا مِمَّنْ تَوَلاَّهُ وَ قَدْ أَحْسَنُوا وَ أَصْلَحُوا وَ تَحَرَّوْا اَلْحَقَّ. وَ قَدْ بَعَثْتُ رَسُولِي إِلَيْكُمْ بِهَذَا اَلْكِتَابِ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ فَإِنَّ اَلسُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ، وَ إِنَّ اَلْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِي وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ اَلرَّشَادِ، وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ». فَكُلُّ مَنْ قَرَأَ ذَلِكَ اَلْكِتَابَ مِنْ أَشْرَافِ اَلنَّاسِ كَتَمَهُ. غَيْرَ اَلْمُنْذِرِ بْنِ اَلْجَارُودِ، فَإِنَّهُ خَشِيَ بِزَعْمِهِ أَنْ يَكُونَ [رَسُولُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: سُلَيْمَانُ] دَسِيساً مِنْ قِبَلِ عُبَيْدِ اَللَّهِ، فَجَاءَهُ بِالرَّسُولِ مِنَ اَلْعَشِيَّةِ اَلَّتِي يُرِيدُ أَنْ يَسْبِقَ فِي صَبِيحَتِهَا إِلَى اَلْكُوفَةِ، وَ أَقْرَأَهُ كِتَابَهُ إِلَيْهِ. فَقَدَّمَ [عُبَيْدُ اَللَّهِ] اَلرَّسُولَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ.)
[7] الکافي، جلد ۱، صفحه ۴۶۱ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: لَمَّا حَضَرَتِ اَلْحَسَنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْوَفَاةُ بَكَى فَقِيلَ لَهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ تَبْكِي وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلَّذِي أَنْتَ بِهِ وَ قَدْ قَالَ فِيكَ مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِياً وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَكَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ حَتَّى اَلنَّعْلَ بِالنَّعْلِ فَقَالَ إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ .)
[8] الأمالي (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۱۵۸ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ بِلاَلٍ اَلْمُهَلَّبِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ اَلْوَارِثِ بْنِ عَبَّادٍ اَلْبَصْرِيُّ بِمِصْرَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا اَلْغَلاَبِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْعَبَّاسُ بْنُ بَكَّارٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ اَلْهُذَلِيُّ ، عَنْ عِكْرِمَةَ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ . قَالَ اَلْغَلاَبِيُّ : وَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحِ بْنِ اَلنَّطَّاحِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلصَّلْتِ اَلْوَاسِطِيُّ ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ يُونُسَ اَلْيَمَامِيُّ ، عَنِ اَلْكَلْبِيِّ ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ . قَالَ: وَ حَدَّثَنَا أَبُو عِيسَى عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْفَضْلِ اَلطَّائِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَمٍ اَلْكُوفِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلصَّلْتِ ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ يُونُسَ اَلْيَمَامِيُّ ، عَنِ اَلْكَلْبِيِّ ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ: دَخَلَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) عَلَى أَخِيهِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) فِي مَرَضِهِ اَلَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ، فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ تَجِدُكَ يَا أَخِي قَالَ: أَجِدُنِي فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ اَلْآخِرَةِ وَ آخِرِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ اَلدُّنْيَا، وَ اِعْلَمْ أَنِّي لاَ أَسْبِقُ أَجَلِي، وَ أَنِّي وَارِدٌ عَلَى أَبِي وَ جَدِّي (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) ، عَلَى كُرْهٍ مِنِّي لِفِرَاقِكَ وَ فِرَاقِ إِخْوَتِكَ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ، وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ مِنْ مَقَالَتِي هَذِهِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ، بَلْ عَلَى مَحَبَّةٍ مِنِّي لِلِقَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ لِقَاءِ فَاطِمَةَ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، وَ فِي اَللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) خَلَفٌ مِنْ كُلِّ هَالِكٍ، وَ عَزَاءٌ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ، وَ دَرَكٌ مِنْ كُلِّ مَا فَاتَ. رَأَيْتَ يَا أَخِي كَبِدِي آنِفاً فِي اَلطَّسْتِ، وَ لَقَدْ عَرَفْتَ مَنْ دَهَانِي، وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُ، فَمَا أَنْتَ صَانِعٌ بِهِ يَا أَخِي فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَقْتُلُهُ وَ اَللَّهِ. قَالَ: فَلاَ أُخْبِرُكَ بِهِ أَبَداً حَتَّى نَلْقَى رَسُولَ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، وَ لَكِنِ اُكْتُبْ: ‘هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى أَخِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، أَوْصَى أَنَّهُ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّهُ يَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ، لاَ شَرِيكَ لَهُ فِي اَلْمُلْكِ، وَ لاَ وَلِيَّ لَهُ مِنْ اَلذُّلِّ، وَ أَنَّهُ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً ، وَ أَنَّهُ أَوْلَى مَنْ عُبِدَ وَ أَحَقُّ مَنْ حُمِدَ، مَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ، وَ مَنْ عَصَاهُ غَوَى، وَ مَنْ تَابَ إِلَيْهِ اِهْتَدَى. فَإِنِّي أُوصِيكَ يَا حُسَيْنُ بِمَنْ خَلَّفْتُ مِنْ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ أَهْلِ بَيْتِكَ، أَنْ تَصْفَحَ عَنْ مُسِيئِهِمْ، وَ تَقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَ تَكُونَ لَهُمْ خَلَفاً وَ وَالِداً، وَ أَنْ تَدْفِنَنِي مَعَ جَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَإِنِّي أَحَقُّ بِهِ وَ بِبَيْتِهِ مِمَّنْ أُدْخِلَ بَيْتَهُ بِغَيْرِ إِذْنِهِ وَ لاَ كِتَابٍ جَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِهِ، قَالَ اَللَّهُ (تَعَالَى) فِيمَا أَنْزَلَهُ عَلَى نَبِيِّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي كِتَابِهِ : «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ اَلنَّبِيِّ إِلاّٰ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ» فَوَ اَللَّهِ مَا أُذِنَ لَهُمْ فِي اَلدُّخُولِ عَلَيْهِ فِي حَيَاتِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ، وَ لاَ جَاءَهُمُ اَلْإِذْنُ فِي ذَلِكَ مِنْ بَعْدِ وَفَاتِهِ، وَ نَحْنُ مَأْذُونٌ لَنَا فِي اَلتَّصَرُّفِ فِيمَا وَرِثْنَاهُ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِنْ أَبَتْ عَلَيْكَ اَلاِمْرَأَةُ فَأَنْشُدُكَ بِالْقَرَابَةِ اَلَّتِي قَرَّبَ اَللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) مِنْكَ، وَ اَلرَّحِمِ اَلْمَاسَّةِ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) أَنْ لاَ تُهَرِيقَ فِيَّ مِحْجَمَةً مِنْ دَمٍ حَتَّى نَلْقَى رَسُولَ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَنَخْتَصِمَ إِلَيْهِ، وَ نُخْبِرَهُ بِمَا كَانَ مِنَ اَلنَّاسِ إِلَيْنَا بَعْدَهُ’ .ثُمَّ قُبِضَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ). قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ : فَدَعَانِي اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْعَبَّاسِ فَقَالَ: اِغْسِلُوا اِبْنَ عَمِّكُمْ، فَغَسَلْنَاهُ وَ حَنَّطْنَاهُ وَ أَلْبَسْنَاهُ أَكْفَانَهُ، ثُمَّ خَرَجْنَا بِهِ حَتَّى صَلَّيْنَا عَلَيْهِ فِي اَلْمَسْجِدِ ، وَ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) أَمَرَ أَنْ يُفْتَحَ اَلْبَيْتُ، فَحَالَ دُونَ ذَلِكَ مَرْوَانُ بْنُ اَلْحَكَمِ وَ آلُ أَبِي سُفْيَانَ وَ مَنْ حَضَرَ هُنَاكَ مِنْ وُلْدِ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ ، وَ قَالُوا: أَيُدْفَنُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عُثْمَانُ اَلشَّهِيدُ اَلْقَتِيلُ ظُلْماً بِالْبَقِيعِ بِشَرِّ مَكَانٍ وَ يُدْفَنُ اَلْحَسَنُ مَعَ ! رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ اَللَّهِ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً حَتَّى تُكْسَرَ اَلسُّيُوفُ بَيْنَنَا وَ تَنْقَصِفَ اَلرِّمَاحُ وَ يَنْفَدَ اَلنَّبْلُ. فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَمَا وَ اَللَّهِ اَلَّذِي حَرَّمَ مَكَّةَ – لَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ اِبْنُ فَاطِمَةَ أَحَقُّ بِرَسُولِ اَللَّهِ وَ بَيْتِهِ مِمَّنْ أُدْخِلَ بَيْتَهُ بِغَيْرِ إِذْنِهِ، وَ هُوَ وَ اَللَّهِ أَحَقُّ بِهِ مِنْ حَمَّالِ اَلْخَطَايَا، مُسَيِّرِ أَبِي ذَرٍّ (رَحِمَهُ اَللَّهُ)، اَلْفَاعِلِ بِعَمَّارٍ مَا فَعَلَ، وَ بِعَبْدِ اَللَّهِ مَا صَنَعَ، اَلْحَامِي اَلْحِمَى، اَلْمُؤْوِي لِطَرِيدِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، لَكِنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَهُ اَلْأُمَرَاءَ، وَ بَايَعَكُمْ عَلَى ذَلِكَ اَلْأَعْدَاءُ وَ أَبْنَاءُ اَلْأَعْدَاءِ. قَالَ: فَحَمَلْنَاهُ، فَأَتَيْنَا بِهِ قَبْرَ أُمِّهِ فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ) فَدَفَنَّاهُ إِلَى جَنْبِهَا (رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاهُ). قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ : وَ كُنْتُ أَوَّلَ مَنِ اِنْصَرَفَ فَسَمِعْتُ اَللَّغْطَ وَ خِفْتُ أَنْ يُعَجِّلَ اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) عَلَى مَنْ قَدْ أَقْبَلَ، وَ رَأَيْتُ شَخْصاً عَلِمْتُ اَلشَّرَّ فِيهِ، فَأَقْبَلْتُ مُبَادِراً فَإِذَا أَنَا بِعَائِشَةَ فِي أَرْبَعِينَ رَاكِباً عَلَى بَغْلٍ مُرَحَّلٍ تَقْدُمُهُمْ وَ تَأْمُرُهُمْ بِالْقِتَالِ، فَلَمَّا رَأَتْنِي قَالَتْ: إِلَيَّ إِلَيَّ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، لَقَدْ اِجْتَرَأْتُمْ عَلَيَّ فِي اَلدُّنْيَا تُؤْذُونَنِي مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَى، تُرِيدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَيْتِي مَنْ لاَ أَهْوَى وَ لاَ أُحِبُّ. فَقُلْتُ: وَا سَوْأَتَاهْ! يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، تُرِيدِينَ أَنْ تُطْفِئِي نُورَ اَللَّهِ، وَ تُقَاتِلِي أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ، وَ تَحُولِي بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ بَيْنَ حَبِيبِهِ أَنْ يُدْفَنَ مَعَهُ، اِرْجِعِي فَقَدْ كَفَى اَللَّهُ (تَعَالَى) اَلْمَئُونَةَ، وَ دُفِنَ اَلْحَسَنُ إِلَى جَنْبِ أُمِّهِ، فَلَمْ يَزْدَدْ مِنَ اَللَّهِ (تَعَالَى) إِلاَّ قُرْباً، وَ مَا اِزْدَدْتُمْ مِنْهُ وَ اَللَّهِ إِلاَّ بُعْداً، يَا سَوْأَتَاهْ! اِنْصَرِفِي فَقَدْ رَأَيْتِ مَا سَرَّكِ. قَالَ: فَقَطَبَتْ فِي وَجْهِي، وَ نَادَتْ بِأَعْلَى صَوْتِهَا: أَمَا نَسِيتُمُ اَلْجَمَلَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، إِنَّكُمْ لَذَوُو أَحْقَادٍ. فَقُلْتُ: أَمَا وَ اَللَّهِ مَا نَسِيَهُ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ، فَكَيْفَ يَنْسَاهُ أَهْلُ اَلْأَرْضِ! فَانْصَرَفَتْ وَ هِيَ تَقُولُ: فَأَلْقَتْ عَصَاها فَاسْتَقَرَّتْ بِهَا اَلنَّوَى كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالْإِيَابِ اَلْمُسَافِرُ)