درنگی بر یکی از جملات زیارت جامعه کبیره؛ قسمت سوم

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ هفتم مردادماه 1403، در “حسینیه بیت الزهراء سلام الله علیها” به ادامه ی سخنرانی با موضوع “درنگی بر یکی از جملات زیارت جامعه کبیره” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاة والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه و عرض تسلیت به محضر بابرکت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسه‌ی گذشته

بر سرِ خانِ پُرنعمتِ زیارت جامعه کبیره هستیم و این جمله‌ی حضرت که «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا»، با پذیرش محبّت شما، با محبّت شما، با پذیرش ولایت شما، ما شاخص‌های اصلی دینمان را یاد گرفتیم.

اهمیتِ فهمیدنِ موضوعِ عصمتِ امام

این بحث چند جنبه دارد، یک بخش آن مقدّماتی است که با دوری از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چقدر آسیب خورد، دین در دست اشرار اسیر شد، یک جنبه‌ی دوم این است که یک تفاوت اصلی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با بقیه دارند این است که اگر این موضوع فهم شود که آن‌ها عصمت دارند، بسیاری از شبهات پیش نمی‌آید، و در غیر اینصورت خیلی از مشکلات پیش می‌آید. آنوقت بعضی از عبارات و حساسیت‌ها هم درک می‌شود. مثل اینکه عرض کردیم آن کسانی که به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جسارت کردند که شما ما را ذلیل کردید، اگر نگاهی که آن‌ها داشتند که متأسفانه به نگاه ما نزدیک هم هست، ما هم داشتیم، ما هم نعوذبالله همان را می‌گفتیم، تفاوت ما با آن‌ها در فهمِ عصمتِ امام است، وگرنه آن‌ها واقعاً خطا می‌دیدند. مانند اینکه ما امروز حکومت را به اسرائیل تحویل دهیم، شما در اینصورت چه نگاهی پیدا می‌کنید؟ آیا تشکّر می‌کنید و تبریک می‌گویید و عزّت می‌دانید؟

منتها نکته‌ی اساسی اینجاست که ما در دوره‌ای هستیم که دستمان در دست معصوم نیست، یک فقیه عادلی، همه‌ی جهاد خود را انجام می‌دهد و تلاش خود را می‌کند که مسیر درست پیش برود، معصوم هم نیست، بار سنگینی هم روی دوش اوست، و قاعدتاً هم کاری نمی‌کنند که با فضای کل افکار عمومی ناسازگار باشد، چرا؟ چون ایشان اگر ببیند که فضای کلّی جامعه بشکل جدّی می‌خواهد مقابله کند، حتّی اگر آن کار درست باشد، پا پس خواهد کشید.

کمااینکه خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم در اکثر موارد، اگر جامعه مخالفت می‌کرد، پا پس می‌کشید.

امام معصوم زمین جهاد را مشخص می‌کند

مورد آتش‌بسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با معاویه، یک مورد شبه‌استثناء است. چرا می‌گویم شبه‌استثناء؟ چون توقع شیعیان در طول دوره‌ی امامت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این بود که ائمه علیهم السلام شمشیربدست به میان بیایند و با طواغیت زمانشان درگیر شوند. درحالی که امام زمین جهاد را مسیر و زمین دیگری می‌دانست.

هم به امام صادق، هم به امام باقر، هم به حضرت سجّاد، هم به موسی بن جعفر علیهم السلام فشار آوردند، گفتند شما در فلان جا صد هزار یار دارید، چرا قیام نمی‌کنید؟

یعنی اینکه این‌ها جهاد را تک بُعدی در این موضوع می‌‌دیدند که باید بر علیه این ظالم قیام کرد. دیگر اینکه امام می‌خواهد زیرساخت ایجاد کند، کار فرهنگی کند… مسئله‌ی «امامت» شوخی نیست، برای حداقل هزار و چهارصد سال تا حالا و بعد هست… و البته من هنوز به بعضی موارد وارد نشده‌ام.

موارد کمی بود که جامعه کلاً با امام مخالف باشد، یعنی در آن قیام‌های علیه بنی‌امیّه و بنی‌عبّاس، توقع اکثریت این بود که امام باید به وسط میدان بیاید، و می‌دیدند که امام ظاهراً زندگی عادی می‌کند.

بعضی شبهات هم می‌چسبید، بعضی‌ها هم ریزش می‌کردند.

اصلاً خود این موضوع یک محل بحث بود که نسبت ما با امام چیست؟

نسبت به آتش‌بسِ امام حسن علیه السلام که مسئله خیلی برایشان روشن بود، یعنی اگر شما هم امام مجتبی علیه الصلاة والسلام را آن سبط پیغمبرِ معصوم ندانید، ظاهر اولیه‌ی کار چیز خیلی عجیبی می‌شود.

البته ما در جلساتی بصورت مفصل توضیح داده‌ایم که آتش‌بس امام حسن علیه السلام چه برکاتی داشته است، ولی ظاهر کار حضرت برای خیلی‌ها قابل فهم نبود، دور از ذهن بود، دور از ارتکاز بود، فکر نمی‌کردند چنین اتفاقی رخ دهد. می‌گفتند زمانی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گفتند دو ماه به معاویه امتیاز بده و بعداً او را عزل کند تا او بیعت کند و حکومت را بگیریم، ولی می‌فرمود: من دو روز هم کوتاه نمی‌آیم… بعد ناگهان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آتش‌بس امضاء کرد؛ این‌ها ناگهان بهت‌زده شدند!

یکی از غلط‌هایی که ممکن است ما هم انجام بدهیم این است که ما با سیره‌ی یک امام بخواهیم یک امام دیگر را بازخواست کنیم.

دو امام، مثل هم «امام» هستند، شما نمی‌توانید با سیره‌ی امام کاظم صلوات الله علیه، امام رضا سلام الله علیه را مقیّد کنید، چون هر دو از یک افق نگاه می‌کنند. این مسلّم است که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین عدل محض و ما جهل محض هستیم و این کار بی‌ادبی است.

آن کسانی که اعتراض نکردند، کسانی بودند که امامت حضرت را پذیرفته بودند.

این بحث ادامه دارد، اما یک بُعد دیگر را هم می‌گویم که بحث گیر نکند، بعد دوباره برمی‌گردم و این قسمت را تعریض می‌کنم.

اطاعت مطلق فقط از معصوم مطلق است

اینکه امام معصوم سلام الله علیه افق نگاهی دارد که گاهی مانند سوراخ کردن کشتی زمان حضرت خضر علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام است، و وقتی ما ظاهر امر را می‌بینیم خطاست، اما چون او پیامبر است باید اعتماد کنیم، و این موضوع فقط برای معصوم است.

خیلی از جریان‌های انحرافی از همینجا شروع می‌شوند، یعنی می‌گویند نسبت به شیخ، به پیر طریقت، مطلق اطاعت کن.

اطاعت مطلقه از معصوم مطلقه است.

این موضوع در مورد من نیست! وقتی من حرف می‌زنم، شما حق دارید و بلکه اگر جایی شک کردید باید بپرسید که این حرف را از کجا زده است، مستند به چه چیزی بوده است؟ چه کسی این حرف را قبول دارد؟

دین ما اینطور نیست که هر کسی از راه رسید حرفی بزند و برود.

اما نسبت به معصوم اینطور نیست.

یعنی اگر شما مراجع را نگاه کنید، فتوا می‌دهند، اما اگر بروید می‌بینید یک درس خارج دارند و معمولاً تقریرات درسی هم دارند که مستند فتوای خود را می‌آورد، که چرا من اینطور حکم می‌دهم. اگر ببینید نوعاً در مباحث خود می‌گوید من با چه ادلّه و آیات و روایاتی، و چه استدلالی به این نتیجه رسیده‌ام. چون می‌شود مرجع را حداقل اهل علم بازرسی کنند، اما در مورد امام اینطور نیست، شما نمی‌توانید نسبت به امام این کار را کنید.

امام یا امام است و یا نیست، پیغمبر یا پیغمبر است یا نیست، شما نمی‌توانید بگویید یا رسول الله! دلیل بیاور که چرا باید آیه دوم سوره توحید این باشد.

اما می‌شود به علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه بگویید چرا اینطور تفسیر کرده‌اید؟ می‌توانید إن‌قُلت و قُلت کنید، ولو علامه کوه است و من سنگ‌ریزه، ولی می‌توانم سؤال کنم.

اما نمی‌توانم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امام معصوم علیه السلام سؤال کنم.

خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در این مورد تذکّر داد و فرمود: اگر من بخواهم بعضی کارها را کنم، همه بجز عدّه‌ی قلیلی از شیعیانم که امامت مرا از قرآن و پیامبر قبول دارند می‌روند. نه اینکه بگویند علی بن ابیطالب یک فقیه بزرگ است، چون پاسخ این حرف این است که او فقیه است و من هم فقیه هستم.

لذا خوارج می‌آمدند و در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آیه می‌خواندند. آیا می‌شود مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم آیه خواند؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده بود که بعد از من همینطور خواهد شد، یک نفر می‌جنگد که معنای درست قرآن چیست، و آن شخص علی است.

یعنی اگر مردم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را می‌شناختند، نباید یک سبک‌سری مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آیه می‌خواند.

مسئله‌ی علم معصوم

کمااینکه صدیقه طاهره سلام الله علیها عبارتی دارند که این عبارت نشان می‌دهد زهرای مرضیه سلام الله علیها چگونه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نگاه می‌کند.

علم پیغمبر به کتاب خدا در چه حدی است؟ اگر کسی بگوید علم پیغمبر و کاشانی به کتاب خدا… این جسارت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. چون علم ما با هم قابل قیاس نیست، نه جنس علم و نه سطح علم.

اگر کسی بگوید علم پیامبر و آقای بهجت… این هم جسارت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، یعنی لازم نیست که چون من کوچک هستم جسارت باشد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی بزرگ است. نمی‌شود علم هیچ کسی را کنار علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذاشت.

ولی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این کار را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرد و فرمود: «اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبی وَابْنِ عَمّی؟»،[4] آیا شما عام و خاص و متن قرآن را می‌فهمید یا پدر من و پسرعموی من.

اینجا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یکی کرد.

این‌ها برای این بود که اگر آن‌ها آن روز باور می‌کردند، دیگر بر سرِ آتش‌بسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دعوا نمی‌شد، بر سرِ کربلا رفتنِ امام حسین علیه السلام دعوا نمی‌شد.

یک سری روایات فراوانی که داریم، آنقدر شک و شبهه کرده‌اند که وقتی آمدند از ائمه‌ی بعدی سؤال کردند، اینطور پاسخ دادند که مثلاً «هر امامی به صحیفه‌اش عمل می‌کند»، یعنی هر امامی یک کارتابلی دارد و آن را می‌خواند و عمل می‌کند، یعنی بدانید ائمه به دلخواه خودشان عمل نمی‌کنند.

جلسه‌ی گذشته عرض کردیم «بأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» هستند، فقط و فقط و فقط به امر خدا عمل می‌کنند.

چرا امام این سؤال را اینطور پاسخ داده است؟ چون در ذهن مخاطب این بوده است که چرا غلط رفته است؛ اینجا هم امام می‌خواهد بفرماید که غلط نرفته است، اشتباه نرفته است، به امر الهی عمل کرده است.

یا فرمود به علمی که از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیده بود عمل می‌کردند.

یعنی اینطور نبود که مثلاً امام حسین علیه السلام یک محاسباتی کرده باشد و بعد هم نعوذبالله اشتباه شده باشد؛ یعنی آنطور که شیخی نزدیک به شصت سال قبل تحلیل کرده بود، می‌گفت: امام حدس می‌زند، بعد اگر حدس امام طور دیگری شد که چیزی نمی‌شود!!!

این جواب‌هایی که «امام به صحیفه‌اش عمل می‌کند»، «امام به علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که به او داده است عمل می‌کند»، «امام به امر خدا عمل می‌کند»، «تکلیف هر امامی از قبل مشخص است»، پاسخ به این بود که امام نعوذبالله غلط نرفته است.

تمام آن کسانی که امام حسین علیه السلام را معصوم نمی‌دانستند به حضرت اعتراض کردند که نتیجه‌ی این مسیری که می‌روی قتل است!

آن‌ها این قسمت را می‌دیدند که انتهای این مسیر قتل است، اما امروز را نمی‌دیدند که الآن در عالم یزید کجاست و امام حسین علیه السلام کجاست، مسلماً نمی‌تواند ببیند.

ظرفِ دنیا کوچک است

تازه ما هم در دنیا هستیم، اگر ما هم به برزخ برویم و امام حسین سلام الله علیه را ببینیم تعجّب می‌کنیم.

کمااینکه مرحوم آخوند خراسانی رضوان الله تعالی علیه را در خواب دیده بودند… شاگردان آخوند خراسانی رضوان الله تعالی علیه سیصد یا چهارصد یا پانصد مجتهد تراز یک هستند، الآن حوزه علمیه قم و نجف عمدتاً بر گرده‌ی شاگردان مرحوم نائینی و مرحوم اصفهانی و آقاضیاء عراقی و… است، که همه‌ی این‌ها شاگرد آخوند خراسانی رضوان الله تعالی علیه هستند، یعنی الآن همه‌ی حوزه نجف و قم بر سرِ سفره‌ی آخوند خراسانی نشسته است، ایشان آدم بزرگی است، منتها چون کار او بصورت تخصصی فقه و اصول است، مثلاً مانند علامه امینی رضوان الله تعالی علیه نیست که روی منبر از او نقل کنند… ایشان را در خواب دیده بودند و گفته بود: آن امام حسینی که ما در دنیا داده بودیم کجاست؟ نمی‌دانید آن امام حسینی که ما در اینجا دیدیم چه بود!

یکی از اساتید می‌فرمود: باید به آخوند سلام رساند و گفت آقا تو تازه برزخِ امام حسین علیه السلام را دیده‌ای، تو هم هنوز نمی‌دانی قیامتِ امام حسین علیه السلام چطور است.

یعنی خدا که نعوذبالله خسیس نیست که کم فیض برساند، خدا که دریغ نمی‌کند، این امر جسارت به حضرت حق است.

خدای متعال هرچه داشته است را در دنیا عرضه کرده است، منتها ظرف دنیا کوچک است، خدای متعال هرچه داشته در وجود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ریخته است، ظرف دنیا بیشتر از این جواب نمی‌دهد.

این تعبیر تعبیرِ امام خمینی رضوان الله تعالی علیه درباره‌ی صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها است که روز قبل از ولادت صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمود که فردا روز ولادت کسی است که تجلّی تمام قدرت خدا روی زمین است.

روی زمین مقیّداتی هست، اگر شما دریا را در یک لیوان بریزید، به یک اندازه جا می‌شود، کمااینکه حقیقتِ خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و صدیقه طاهره سلام الله علیها هم در دنیا و برزخ و قیامت و روح مطهرشان و حقیقتشان تفاوت دارد.

خدای متعال که معاذالله خسیس نیست، آنچه بوده آورده است، آنچه در گنج حضرت حق بوده است، اگر بخواهد در دنیا ظاهر شود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و صدیقه طاهره سلام الله علیها می‌شود.

مداهنه در استفاده از سیره معصومین علیهم السلام

حال یک وجه دیگر را هم عرض کنم که جنبه‌های دیگر این بحث را هم گفته باشم.

یک بخشی از «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا» این است که ما شما را می‌بینیم و از شما یاد می‌گیریم.

باید اینطور باشد که متأسفانه خیلی اوقات اینطور نیست.

ما باید آن‌ها را تماشا کنیم و از آن‌ها یاد بگیریم، باید سبک زندگی ما با سبک زندگی امام هماهنگ باشد، باید شیوه‌ی زندگی ما با شیوه‌ی زندگی امام هماهنگ باشد، حال به اندازه‌ای که می‌توانیم.

یک بخشی از «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا» یعنی ما شما را تماشا کنیم و به اندازه‌ی توان‌مان تأسّی و پیروی کنیم.

یکی از کارهای خطرناکی که ما در جنبه‌های دینی در روزگار خودمان می‌کنیم این است که یا مداهنه می‌کنیم و یا تحجّر.

یا ادای جذب درمی‌آوریم… می‌پرسیم این چه کارهایی است که در هیئت انجام می‌دهید؟ می‌گوید: می‌خواهم جذب کنم!

اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌خواستند بی‌قاعده جذب کنند که می‌توانستند، جذب که ملاک نیست!

این موضوع یک مرز خیلی باریکی دارد که «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا».

ما می‌توانیم سه نوع عمل کنیم که اولی و دومی خطرناک است. یکی مداهنه است و دیگری تحجّر. این موضوع خیلی هم زیاد رخ می‌دهد.

مداهنه یعنی چه؟ مداهنه یعنی اینکه ما نعوذبالله عاقل‌تر از خدا می‌شویم!

به طرف می‌گویند فلان گناه را نکن. می‌گوید: دزدی که نکرده‌ام، مال مردم را که نخورده‌ام.

انتهای این حرف، خیلی جسارت به حضرت حق است. یعنی او نمی‌فهمیده و من می‌فهمم که این گناه آنقدر هم مهم نیست.

حضرت حق جلّ و اعلی که نعوذبالله یک موجود لجبازِ کمبود توجّهیِ زورگو نیست، از سرِ شدّت محبّت و رحمت خودش، برای اینکه ما بهره ببریم و از دست ندهیم، احکامی صادر می‌کند.

بعد مثلاً به طرف می‌گویند چشم‌چرانی نکن، یا به حجابت توجّه کن، می‌گوید: مال مردم را که نخورده‌ام!

به دیگری می‌گویند این پول رباست، می‌گوید: به هشتاد میلیون نفر که ظلم نکرده‌ام.

اینکه حال دیگری یک خطایی کرده است… مثلاً چون یک صدامی وجود دارد، پس من هر غلطی خواستم انجام بدهم و بگویم هنوز صدام نشده‌ام!

مگر قرار بوده است که ما صدام بشویم؟ این چه ادبیاتی است؟

یا برای اینکه جوانی را جذب کنیم بگوییم این هم گناهی نیست، طوری نیست، جوان خیلی خوبی است و فقط نماز نمی‌خواند.

تو با این حرف خودت به او ظلم می‌کنی. آدمی که نماز نمی‌خواند خیلی بعید است که نجات پیدا کند، باید خیلی برای این شخص دعا کرد که این شخص از حالتِ نمک‌نشناسی بیرون بیاید. نماز ما که به دردِ خدا نمی‌خورد، این لطف خدا به ماست، این عنایتِ خدا به ماست.

طرف می‌گوید: طوری نیست، فقط نماز نمی‌خواند، وگرنه مال مردم را نمی‌خورد!!

چرا اینطور حرف می‌زنی؟ این کار مداهنه است و خیلی خطرناک است. ما چه‌کاره هستیم که یک حرامی را تضعیف کنیم؟

این امر در روزگار ما خیلی رخ می‌دهد.

یک نفر می‌گوید دو زلف… زمانی هست که می‌گوییم بایستی در جامعه چگونه عمل کرد، در اینصورت بنده هم نکاتی دارم که باید در جامعه چگونه عمل کرد، اما حرامِ خدا حرام است، اصلاً به اندازه‌ی یک زلف یا نیم زلف، یک نیم نگاه، یک درهم ربا، یک کلمه غیبت، یا هر حرام دیگری.

آن خدایی که امری را حرام تعیین کرده است، خواسته است ما قیامت از روح مطهّر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بی‌بهره نشویم، خواسته است ما کنار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بنشینیم. نشستنِ کنارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طهارتی لازم دارد، خلاصه خدای متعال برای اینکه ما روز قیامت حسرت نخوریم لطف کرده است، بعد من بگویم این مورد اشکال ندارد!

متأسفانه این مورد خیلی رخ می‌دهد، این شیوه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست.

ائمه‌ی ما علیهم السلام با گنهکاران نشست و برخواست می‌کردند اما نه در موضوع گناه! حتّی گناه طرف را به روی او نمی‌آوردند، اما طرف از عظمت و هیبت امام جرأت نمی‌کرد بگوید من مبتلا به این گناه هستم. با امام رفت و آمد می‌کرد، امام هم سعی می‌کرد که او را هدایت کند، پرده‌داری هم می‌کرد و پرده‌دری نمی‌کرد.

شما چه‌کاره هستید که همینطور برای خودتان حرف می‌زنید که این گناه اشکال ندارد؟ این جمله یعنی من از خدا و رسول بیشتر می‌فهمم.

ائمه علیهم السلام اهل جذب بودند، ولی اهل جذبِ شخص، نه نفیِ خطای بزرگ او.

می‌فرمودند نگاهتان را اصلاح کنید.

امام صادق سلام الله علیه یک شیعه‌ی مهمّی داشتند که شاعر بزرگی هم هست، رحمة الله تعالی علیه، او خیلی از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دفاع کرده است. چون هنر داشت می‌توانست خیلی از سلاطین پول بگیرد ولی نمی‌گرفت و برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شعر می‌گفت. او نقاط قوّت زیادی داشت، اما مبتلا به گناهی هم بود.

شما می‌توانید دعا کنید که خدا این آقا را نسبت به این گناه هم هدایت کند…

شخصی دید امام صادق علیه السلام او را تحویل می‌گیرد، انگار امام صادق علیه السلام نعوذبالله نمی‌داند، نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: فلانی فلان کار را هم می‌کند.

حضرت به تعبیر من می‌خواست بفرماید او این همه کار خوب می‌کند، حال لزومی نداشت تو این گناه او را بیان کنی، فکر کردی من نمی‌دانم؟ آمده‌ای مرا خبر کنی؟!

حضرت صادق سلام الله علیه فرمود: ان شاء الله حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دست او را می‌گیرد و ان شاء الله توبه می‌کند.

یعنی دعا کن که توبه کند، ولی نگو این گناهی نیست. کوچکترین گناه هم بزرگ است.

زمانی ما در جامعه با یک موضوعی برخورد می‌کنیم که آن موضوع حرمت دارد، خطر اول مداهنه است، یعنی بگوییم این که چیزی نیست، می‌خواهیم جذب کنیم. اگر می‌خواهی جذب کنی اینطور نیست که بگویی همان گناه را در هیئت انجام بده.

نمی‌شود به کسی گفت استریل کردن اتاق عمل مهم نیست، تو را همینطور عمل می‌کنیم، چون در اینصورت او خواهد مُرد!

نمی‌شود این هیئتی که قرار است آدم تربیت کند را آلوده کنی، چون اگر آلوده کنی که دیگر تربیتی رخ نمی‌دهد. ما کاره‌ای نیستیم که گناهان را کوچک و بزرگ کنیم. «لاَ تَنْظُرُوا إِلَى صِغَرِ اَلذَّنْبِ وَ لَكِنِ اُنْظُرُوا إِلَى مَنِ اِجْتَرَأْتُمْ».[5]

رفتار امام سجّاد علیه السلام را ببینیم، در شانزدهمین دعای صحیفه سجّادیّه به خدای متعال عرض می‌کند: خدایا! برای اولین خطا اگر من تا زنده هستم با مژه‌های خود زمین را شخم بزنم و با پنجه‌هایم زمین را بِکَنَم و دریا دریا گریه کنم، حقِ توبه ندارم. البته تو می‌بخشی…

زمانی می‌گوییم خدا می‌بخشد؟ بله! خدا می‌بخشد. اما زمانی می‌گوییم استحقاق دارم، می‌فرماید من استحقاق ندارم، اگر تا آخر عمر خود هم گریه کنم استحقاق بخشش ندارم.

بله او منّت می‌گذارد و لطف می‌کند و می‌بخشد، اما ما استحقاق نداریم. یعنی اول می‌خواهد آن نگاه را بزند.

ما مداهنه می‌کنیم، طرف می‌گوید: این جوان خوبی است، فقط کمی چشم او… این موضوع خیلی بزرگ است! کوچک کردنِ گناه باعث می‌شود آن طرف خودش هم خیال کند که مشکلی ندارد.

اگر بشکه‌ی دویست و بیست لیتری یک سوراخ هم داشته باشد، اگر طول بکشد از دست می‌رود. این ظلم به این شخص است که بگویی هیچ چیزی نیست.

این کار را به بهانه‌ی جذب انجام می‌دهند!

شما یک مورد پیدا کنید که ائمه علیهم السلام به یک نفر گفته باشند که فلان گناه اشکال ندارد. اصلاً طرف از خجالت نمی‌توانست مقابل امام از گناه خود حرف بزند. اما حضرت او را کمک می‌کرد تا دست و را بگیرد. حضرت با گنهکاران نشست و برخواست می‌کرد ولی نه بر سرِ سفره‌ی گناهشان، و وقتی با این‌ها نشست و برخواست می‌کرد، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آنقدر آقا بودند که یک مورد نداریم که کسی معذّب شده باشد. اصلاً طوری با گنهکار رفتار می‌کرد که گنهکار خیال می‌کرد امام متوجه نشده است که او چه خطایی می‌کند.

امام ندید می‌گرفت، چون این حرمتِ امام باعث می‌شد کمک کند که این شخص زودتر توبه کند، برای همین امام ندید می‌گرفت که این شخص چکار می‌کند. گاهی بیست مرتبه می‌آمد و می‌رفت و هر مرتبه دو ساعت نزد امام بود، امام هم اصلاً به روی خود نمی‌آورد! مگر اینکه شرایط این امر بود. این شخص هم خیال می‌کرد که امام هنوز متوجّه نشده است که من چه غلطی می‌کنم، در صورتیکه امام می‌دانست و برای هدایت او تلاش می‌کرد.

اما اینطور نبود که مثلاً امام بگوید تو که حبّ علی داری، نیازی به نماز نداری، یا فلان غلط ایراد ندارد…

اگر ما می‌خواهیم جذب هم کنیم باید به شیوه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد. وقتی اسم مخالفت با دستور خدا می‌آمد اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین از شدّت عظمت الهی بدنشان می‌لرزید و آن‌ها حکم الهی را لطف خدا می‌دانستند.

کسی به یک الاغ نمی‌گوید که نماز بخوان، باید یک نفر را آدم حساب کند که او را دعوت کند، تکلیف برای کسانی است که آن‌ها را آدم حساب کرده است.

در ادبیات محبّت، آن‌هایی که از عشق سرشان می‌شود، می‌دانند که اگر محبوب و معشوق خواسته‌ای از عاشق داشته باشد، عاشق با سر می‌دود، به این موضوع افتخار هم می‌کند.

تکلیف اینطور است، وگرنه خدای متعال که نیاز ندارد. خدای متعال به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیاز ندارد، من چه کسی هستم؟

صورت مبارک سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی خاک قتلگاه بود و نمی‌توانست صورت مبارک خود را از روی زمین بلند کند، لحظات آخر عمر شریف خود به خدای متعال عرض کرد: «غَنِيٌّ عَنِ اَلْخَلاَئِقِ»،[6] تو به من هم نیاز نداشتی، منّت گذاشتی که این سفره را به نام من پهن کردی.

خدای متعال شب قدر خود را هم به نام امام حسین علیه السلام زده است، در شب قدر قفل دل‌ها با «صلی الله علیک یا اباعبدالله» باز می‌شود.

خدای متعال که به کسی نیاز ندارد.

یکی از اسرارِ شدّتِ عبادتِ ائمه‌ی ما علیهم السلام که از شب تا صبح عبادت می‌کردند و از حال می‌رفتند هم همین بود.

امام متوجّه می‌شود که… آیا من بیشتر از خدا فضیلت و فیض گرفته‌ام، یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ واضح است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و قابل قیاس نیست. لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خودش را بدهکارتر از من می‌داند… برای همین بدون اینکه گناه کرده باشد ضجّه می‌زند، چون خودش را خیلی بدهکار خدا می‌داند، که خدایا! تو هرچه در این عالم داشتی به من دادی… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهل فتوّت است، نمک‌شناس است، اصلاً خودش نمکِ عالم است…

کسی که نسبت به گناه مداهنه می‌کند، بویی از دین نبرده است، مبلّغی که این کار را می‌کند بویی از دین نبرده است. کسی که گناه را کوچک می‌کند، مانند این است که جلوتر یک چاه است و شما به آن چاه می‌افتید، من می‌گویم مهم نیست. اگر این شخص داخل آن چاه بیفتد می‌میرد! این چه محبّتی است؟! می‌گوید: می‌خواهم جذب کنم. خُب به چه قیمتی؟ با از بین بردنِ او؟ با نابود کردِ او؟

به این بنده‌ی روسیاهِ بیچاره‌ای که وضع او خراب است نگاه نکنید، آن بزرگانی که ما در زندگی‌مان دیده‌ایم، وقتی باخبر می‌شدند کسی اهل نماز نیست، انگار پُتک بر سرشان خورده بود، احساس خطر می‌کردند.

خدایا! ما را جزو اقامه‌کنندگان نماز قرار بده.

خدایا! ذرّه‌ای از نماز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در نماز ما به ما بچشان.

خدایا! یک ذرّه از نگاه بندگی امیرالمؤمنین سلام الله علیه را در عبودیت به ما بچشان.

خدایا! ما را جزو محرومان از عبادت‌کنندگانت قرار نده.

تحجّر در استفاده از سیره معصومین علیهم السلام

آن طرفِ دومِ خطرناک، تحجّر است. یعنی یک گناه از یک نفر پیدا می‌کند، با این یک گناه او را پرچم می‌کند.

هم گناه بزرگ است، هم باید شخص گنهکار را دعا کرد. نه باید گناه را کوچک کرد، نه باید شخص گنهکار را خط زد.

حالت اول بی‌خیالی است که می‌گوید مهم نیست و پسر خوبی است و فقط روزه نمی‌گیرد!

کسی که در برابرِ آن عظمت الهی، هنوز اینقدر تقیّد ندارد که نمک‌شناس باشد، آیا حقِ محبّت رفیق را بجا می‌آورد؟ باید این شخص را بیدار کرد، باید این شخص را دعا کرد، نباید خطا را کوچک کرد. بقیه‌ی خطاها هم همینطور است. من مثال نماز را می‌زنم، چون نماز خیلی مهم است، بقیه هم همینطور است، مال حلال، خمس و زکات، حج و روزه، غیبت و تهمت و…

خدایی این احکام را بیان کرده است و این نشانه‌ها را فرموده است که دانا و توانا و مهربان است و لجباز نیست، اگر همه‌ی عالم نماز بخوانند یا نخوانند، هیچ تفاوتی برای خدا ندارد.

از آنطرف تحجّر است، که متأسفانه این موضوع هم خیلی بین ما رایج است، اگر یک خطا از کسی گیر بیاوریم، روی او خط می‌زنیم.

خطا بزرگ است، ولی انسان… ما از کجا می‌دانیم که فرصتِ هدایتِ یک نفر تمام شده است؟

طرف می‌بیند یک نفر شیعه نیست، اگر به دنبال هدایت هستی، برای هدایت او دعا کن، برای هدایت او تلاش کن.

می‌بینی این شخص سنّی است، او مسیحی است، او یهودی است، برای او دعا کن، تو که نمی‌دانی پایان کار او چه می‌شود. به نقلی اولین شهید صفین یک مسیحی بوده است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را هدایت کرده است. ما نمی‌دانیم پایان کار چه کسی چه می‌شود.

خدا می‌داند، امام زمان ارواحنا فداه ظهور می‌کند، ناگهان می‌بینی کاشانیِ مدّعی می‌ایستد و یک مسیحی سرباز حضرت می‌شود. او این معارف را ندیده است و ناگهان می‌بینید با شنیدنِ یک جمله از امام زمان ارواحنا فداه برمی‌گردد، کمااینکه آن راهب یک جمله از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شنید و دربِ دیر را بست و با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همراه شد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: کجا؟ عرض کرد: وقتی تو را پیدا کردم که دیگر انتخاب نمی‌کنم، تو بگو به کجا بروم؟ در نهایت هم با حضرت به صفین آمد و شهید شد.

اینطور نگاه نکنید که ما در تئوری حق می‌گوییم، کسی نمی‌داند وقتی امام زمان ارواحنا فداه بیاید چه کسی آمادگی پذیرش دارد. مؤمن دائماً به خودش بدبین است که نکند ناگهان زمین بخورم.

ناگهان می‌بینی شخص زرتشتی یک کلام از حضرت می‌شنود و دگرگون می‌شود و به دنبال حضرت راه می‌افتد.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌توانند از حرّ شهید کربلا درست کنند که شما به او بگویید «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی»!

با امام طرف هستیم نه کسانی مثل من!

گناه بزرگ است، اما آدمی که گناه می‌کند ممکن است توبه کند، از کجا معلوم است که پایان من چه می‌شود و پایان او چه می‌شود؟

متأسفانی برخی دینداران یک ادبیات خیلی خطرناکی دارند که تا از کسی خطایی می‌بینند، این خطا را آرشیو می‌کنند و روی او خط می‌زنند.

انگار که من معصوم هستم و معلوم است که من دیگر خطا نمی‌کنم.

او یک خطا کرده است و تو ده خطا کرده‌ای!

این یک ویژگی عجیب بین ماست، یکی از خطرات تحجّر این است که من یک خطا از کسی پیدا می‌کنم و فراموش می‌کنم که خودم از سر تا پا خطا هستم!

اولاً اگر گنهکار به هیئتِ امام حسین علیه السلام نیاید، چه کسی بیاید؟ مگر هیئت معصومین هم داریم؟ ثانیاً در این میان من چه کسی هستم که این حرف را می‌زنم؟

نشانه‌ی قبولی توبه، تغییر است

آدمِ نابابی بود و زورگیر بود و اشتباهات و غلط‌هایی هم می‌کرد… اسم او را نمی‌گویم… شب به تکیه‌ی محل آمد، بزرگترهای محل گفتند: اگر همسایه‌ها ببینند این شخص هم در جلسه است، آبروی ما می‌رود.

البته توجّه کنید که این شخص در جلسه گناه نمی‌کرد.

گفتند: بد است که این شخص در جلسه است. رفتند و به او گفتند: تو دیگر به این جلسه نیا.

ما خیلی این کار را می‌کنیم، در سیاست که فراوان این کار را می‌کنیم، همینکه از کسی یک اشتباه پیدا کنیم، تا ده سال آینده می‌گوییم تو همان کسی هستی که این اشتباه را کرده‌ای! به فرض اینکه اشتباه هم کرده باشد.

این کار برای کسی است که بگوید من خودم تابحال هیچ اشتباهی نکرده‌ام. در حالی که من کسی را نمی‌شناسم که راضی باشد پرونده‌ی اعمال او را روی دایره بریزند. همه‌ی ما از «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»[7] می‌ترسیم، و کسی که نمی‌ترسد خیلی گیج است، یعنی نمی‌داند اوضاع خودش چطور است.

رفتند و به این شخص گفتند: اگر می‌شود تو به این هیئت نیا.

این شخص از کسانی بود که اگر در جای دیگری چنین حرفی به او می‌زدند، آن مکان را روی سرشان خراب می‌کرد، اما اینجا به احترام امام حسین علیه السلام هیچ چیزی نگفت.

شب که این‌ها رفتند، به امام حسین علیه السلام عرض کرد: ما با یک امیدی به درِ خانه‌ی شما می‌آمدیم…

من از بعضی پیرمردها در تهران درباره‌ی دسته‌ی عزاداری این آدم شنیده‌ام که تعریف می‌کردند…

دو یا سه نفر از آن‌ها شب خواب می‌بینند که حضرت به آن‌ها می‌فرماید: شما چه‌کاره هستید که میهمان مرا بیرون کردید؟ عرض کردند: او فلان کار را می‌کرد. حضرت فرمود: در جلسه که این کار را نکرد، در این جلسه فقط حضور پیدا کرده بود.

عرض کردند: آقا! چکار کنیم؟ حضرت فرمود: بگویید به جلسه بیاید.

فردا به سراغ او رفتند…

اتفاقاً این مطلب را هم عرض کنم، گاهی آدمی می‌خواهد از حد بگذراند، امام لحظه‌ی آخر یک تشر به او می‌زند که اگر از این پله آنطرف‌تر بروی دیگر نمی‌شود دست تو را گرفت.

این شخص قدری اشتباه کرد، این‌ها هم ناگهان او را ناراحت کردند، این شخص جا خورد. وقتی انسان جا می‌خورد، دل نازک می‌شود، می‌گوید ظاهراً دیگر وقت من تمام شده است و نمی‌خواهی مرا در هیئت خودت هم جا بدهی.

خدا می‌داند، به عظمت امام حسین علیه السلام قسم یاد می‌کنم که من هنوز هم وقتی می‌خواهم به هر جلسه‌ای وارد شوم، ورودی جلسه به این موضوع توجّه دارم که حسین جان! اگر بنا بر این بود که گنهکار را راه ندهی، نباید مرا راه می‌دادی، اما یک مرتبه‌ی دیگر هم می‌آیم.

رفتند و به این شخص گفتند… وقتی تشری به این شخص خورد… آن‌ها اشتباه کردند ولی تشری به این شخص خورد… با گریه خوابید.

صبح به درِ خانه‌ی او آمدند و گفتند: آقا! ما را ببخش، حضرت به ما فرمود به شما چه ربطی دارد که میهمان مرا راه نمی‌دهید؟

علامتِ هدایت هم این است که طرف تغییر رفتار بدهد، نه اینکه بگوید پس من دیگر گناه خود را می‌کنم و بعد هم به جلسه می‌آیم!

اگر کسی می‌خواهد بداند که آیا جلسه بر او اثر گذاشته است یا نه، باید بداند که باید تغییر کند، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما هم در دستگاه امام حسین علیه السلام تغییر کنیم.

این شخص زیر و رو شد، کارهای خود را کنار گذاشت، بزن بهادر بود و میاندار هیئت شد، از قدرت خود برای رهبری هیئت استفاده کرد. وقتی دسته‌ی عزای او به بازار می‌آمد، من از پیرمردها شنیده‌ام که می‌گفتند احساس می‌کردیم سنگ‌ها هم گریه می‌کردند، وقتی روضه کمی جدّی می‌شد او بر کف خیابان بازار می‌نشست و شروع می‌کرد به گریه کردن و نزدیک بود از حال برود. یعنی حال او تغییر کرد. بعد از این به او «حاج آقا» می‌گفتند، دیگر به او «التماس دعا» می‌گفتند.

اگر کسی به دستگاه امام حسین علیه السلام بیاید، هم نباید گناه را کوچک کنی، از اینطرف هم نباید بگویی دیگر راهی نیست، هدایت یعنی باید تغییر رفتار صورت بگیرد.

ان شاء الله خدای متعال روزی ما هم کند.

ادامه‌ی بحث «تحجّر در استفاده از سیره معصومین علیهم السلام»

ما با یک گناه طرف را حذف می‌کنیم، یا طرف را با یک خطا حذف می‌کنیم، یا با یک خطای ذهنی طرف را حذف می‌کنیم.

طرف می‌گوید: فلانی را دیدی؟ در فلان‌جا چشم‌چرانی کرده است، فیلم او را منتشر کن…

در صورتیکه مؤمن اگر بفهمد قرار است آبروی کسی برود، اول می‌گوید: خدایا! وضع من از همه خراب‌تر است، آبروی من نرود.

آدمی که نگران آبروی خودش هست، در بردنِ آبروی افراد ولع ندارد، می‌گوید او یک نگاه کرده است و من غلطِ زیادی کرده‌ام.

یا در این ادبیاتی که الآن در خانواده‌ها بعنوان خیانت باب است، خیانت هم انواع کوچک و بزرگ دارد. مثلاً می‌گوید با یک نفر یک جمله‌ی اضافه حرف زده است. اینجا جای آبروداری و چشم‌پوشی است، مگر اینکه کسی خودش را از خطا مصون بداند.

همان ابتدا عرض کردیم که خطا خطاست، هر خطایی خطاست، اگر گناه است که گناه است و کوچک و بزرگ هم ندارد و بزرگ است، اما اگر من در جایی دیدم یک نفر که در زندگی من هست خطایی کرد، اینجا باید برای حفظ او و حفظ خودم دعا کنم و آبروداری کنم.

کسی اینجا می‌تواند یقه پاره کند و بگوید هیچ راه گذشتی وجود ندارد، که عصمت داشته باشد. بعد باور کنید که معصومین هم این کار را نمی‌کنند.

گناه گناه است، اما در برخورد… من که همه جایم ایراد دارد، باید دو جا را ندید بگیرم، بلکه خدا مرا ندید بگیرد، من که بیچاره هستم و اگر خدا روز قیامت بخواهد پرونده‌ی مرا علنی بررسی کند، تن و بدنِ من می‌لرزد، باید خودم بترسم.

خیلی از اوقات برکات به این واسطه از زندگی‌ها می‌رود که یک نفر یک اشتباهی می‌کند، آن اشتباه که اشتباه است، اما این دیگری صد اشتباه می‌کند، پرده‌دری می‌کند، آبروی طرف را می‌برد. به این موضوع توجّه نمی‌کند وقتی آبروی او را می‌بری، او دیگر نمی‌تواند توبه کند.

اگر کسی فهمید یک شیعه‌ی امیرالمؤمنین خطا کرده است، اول باید به یاد خطاهای خودش بیفتد.

یعنی نه مداهنه درست است و نه تحجّر. نه باید خطا را کوچک کرد، نه باید برای یک خطا روی کسی خط کشید.

روضه و توسّل به حضرت حرّ سلام الله علیه

به محضر امام حسین علیه السلام آمد… اصلاً این از عجایب است، من امسال قدری بیشتر به این موضوع توجّه کردم.

وقتی شما با خانواده‌تان به سفر می‌روید، چقدر غذا در ماشین خود دارید؟ چقدر آب در ماشین خود دارید؟ مثلاً آیا با یک ماشین می‌روید و پانزده ماشین آب و غذا با خودتان می‌برید؟ چون منزل به منزل می‌شود تهیه کرد.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از کودکی بیاد دارد که مادرش برای عطش او گریه کرده است. یعنی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که امام هست، اگر امام هم نبود می‌داند که می‌خواهند او را با تشنگی تحت فشار قرار بدهند.

لذا در دوره‌ای که حضرت مسلم علیه السلام شهید شد و خبر شهادت او رسید و همه رفتند و همه‌ی یاران امام حتّی صد نفر هم نیستند. امام حسین علیه السلام آنقدر آب بهمراه خود داشت، یعنی شترهایی که بارشان آب و آذوقه بود، که وقتی سپاه حرّ به امام رسیدند، کاروان امام صد نفر بودند، تازه صد مرکب هم نداشتند. کاروان حرّ هزار نفر بودند، با هزار اسب. چون کاروان حرّ کاروان پیش‌قراول بود. امام حسین علیه السلام به همه‌ی این هزار نفر و هزار اسب آب داد، یعنی اینقدر آب همراه خود داشت، یعنی می‌داند می‌خواهند با آب مرا تحت فشار قرار بدهند.

اما اولاً «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا»، نه یک نفر از دختران و نه یک نفر از یاران نگفت که بعداً همین آب را روی ما می‌بندند… بعد از این هم چون حضرت محاصره شده است، اجازه ندادند زیاد ذخیره‌ی آب بردارد.

کاروانی که صد نفر نیست، به هزار انسان و هزار اسب آب داد! اسب که مانند انسان آب نمی‌خورد! اما حضرت بهمراه خود آب داشت که به آن‌ها بدهد و دریغ هم نکرد.

یکی از این‌ها که در سپاه حرّ بود می‌گوید: حدود پنجاه نفر پنجاه نفر می‌آمدیم، من نفر آخر در گروه خودمان بودم، وقتی به حضرت رسیدیم من نفر آخرِ گروه خودمان بودم، خسته و تشنه بودم، شتری که آب روی آن بود، قد خیلی بلندی داشت، وقتی خواستم آب را از روی آن بردارم، امام حسین سلام الله علیه فرمود: «يَا اِبْنَ أَخِ أَنِخِ اَلرَّاوِيَةَ»،[8] حضرت حجازی صحبت فرمود، برادرزاده!…

این بزرگواران با دشمن خود اینطور حرف می‌زنند، ما گاهی نعوذبالله به هیئتی‌ها جسارت می‌کنیم…

حضرت فرمود: «يَا اِبْنَ أَخِ أَنِخِ اَلرَّاوِيَةَ»، آن شخص می‌گوید: من متوجّه نشدم…

مانند کسانی که آذری هستند و قسمتی از ترکی استانبولی را متوجه نمی‌شوند…

بلافاصله حضرت فرمایش خود را کوفی کرد و فرمود: «يَا اِبْنَ أَخِي أَنِخِ اَلْجَمَلَ»، یعنی بگذار شتر را بنشانم، قد شتر بلند است و برای تو سخت است.

در ادامه می‌گوید: امام شتر را نشاند، من خواستم مشک را بردارم، تشنه و هُل بودم، وقتی خواستم بخورم، لب مشک برگشته بود نمی‌توانستم درست بخورم، دوباره حضرت عبارتی فرمود، خواستم ببینم حضرت چه می‌فرمایند، حضرت مشک را گرفت و لب مشک را برگرداند و فرمود: حال بنوش.

شما ببینید آیا دختران یا اصحاب حضرت اعتراضی کردند؟ «بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا»

با امام نماز خواندند و امام را محاصره کردند و حضرت را بردند و بعد از چند روز در کربلا متوقف کردند.

ما با دو حرّ طرف هستیم، یک حرّ بعد از توبه، که دست فلک به او نمی‌رسد. یک حرّ قبل از توبه که قدری به من نزدیک است. ان شاء الله خدای متعال روزی کند که من هم توبه کنم.

آن حرّ بعد از توبه، در زیارات معصومین… دو جا منسوب است که ائمه علیهم السلام به اصحاب سلام کرده‌اند، اسم حرّ در کنار اسم حبیب آمده است، بالاخره این‌ها منسوب به امام است، «اَلسَّلَامُ عَلَی حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِی، اَلسَّلَامُ عَلَی الْحُرِّ بْنِ یزِیدَ الرِّیاحِی». می‌توانست بفرماید «اَلسَّلَامُ عَلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِی»، هم سن و سالشان به هم نزدیک است، شاگردان قدیمی امام هم هستند…

دست فلک به حرّ بعد از توبه نمی‌رسد، به او می‌گوییم «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی»

ما امشب باامید از شما اسم می‌بریم، به هدایت خودم هم امید دارم، وگرنه جملات قبل از توبه‌ی حرّ را نمی‌گفتم، برای یادآوری به خودم و شما می‌گویم که ما چنین امامی داریم.

حضرت را محاصره کرده بود، هر جایی که حضرت می‌خواست بایستد و در آنجا آب و سبزه‌ای بود که بچه‌ها نفسی بگیرند، همینکه می‌خواستند صبر کنند، حرّ اجازه نمی‌داد و با یاران خود می‌آمد و شمشیر می‌کشیدند، می‌گفت: عبیدالله گفته است «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[9] سخت بگیر.

می‌خواستند به امام سخت بگیرند که مثلاً حضرت کوتاه بیاید.

این بچه‌ها خسته بودند، جایی تشنه بودند و می‌خواستند بایستند، این‌ها جلو می‌آمدند و شمشیر می‌گرفتند و می‌گفتند عبیدالله گفته است «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»، سخت بگیر؛ بلکه امام حسین علیه السلام بیعت کند.

حضرت دید حد حرّ در حال گذشتن است، مانند همان داستانی که عرض کردم… اگر حدّ او بگذرد دیگر برنمی‌گردد…

امام حسین علیه السلام حتّی عمر سعد را هم دعوت کرد، اما در جایی دید که حدّ او در حال گذشتن است، فرمود: تو گندم ری را نمی‌خوری، اما عمر سعد گفت: از جو می‌خورم. یعنی تمسخر کرد و از حد گذشت و سقوط کرد.

اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید کاری که حرّ می‌کند لبِ مرزِ سقوط است، یک مرتبه که حرّ با یاران خود شمشیر کشیدند و به حضرت گفتند که از این طرف نروید… شما یک لحظه خودتان را جای یاران حضرت بگذارید، آن‌ها با آن غیرتشان به امام می‌بینند که پدرشان محاصره است و هر کاری که می‌خواهد کند، این هزار نفر مسلح اجازه نمی‌دهند؛ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک تشر به حرّ زد و فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ»،[10]

دیده‌اید در دعای ندبه می‌گوییم: خدایا! ما یک شکوه و گله‌ای از امام زمان ارواحنا فداه نمی‌شنویم… یعنی یک مرتبه به من بفرماید «خجالت نکش»…

زمانی آدمی که قبلاً راه رفته بود، به محضر یک ربّانی رسیده بود، همینکه رسیده بود آن ربّانی به او گفته بود: با خودت چکار کرده‌ای؟

یا صاحب الزّمان! یک نهیب هم به ما بزن که ما هم برگردیم…

اینجا آقا دید وضع حرّ در حال خراب شدن است و دیگر از دست خواهد رفت، فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ». ناگهان حرّ جا خورد.

اینجا دوراهی شد، قاعده این بود که دهان خود را باز کند، اما سر خود را پایین انداخت و گفت: اگر هر کس دیگری بود جواب می‌دادم، ولی مادر تو فاطمه زهرا سلام الله علیها است و من چیزی نمی‌گویم.

درواقع سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرّ را برگرداند، در پرونده‌ی «احترام به صدیقه طاهره سلام الله علیها» هم درج شد.

آنجا اوضاع بهم نخورد و حرّ کار خود را ادامه داد، ولی در ذهن حرّ این بود که امام حسین علیه السلام بالاخره کوتاه می‌آید، مگر می‌شود با زن و بچه بیاید و بعد هم بایستد؟

کسی به این اندازه‌ی مردانگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فکر نمی‌کرد…

تا اینکه شب هفتم آب را بستند و حرّ بیچاره شد…

این «بیچاره شدن» یک مقام است، من که اینجا با شما حرف می‌زنم و حواس من به بیچارگی‌ها و پرونده‌ی سیاه خود نیست بیچاره هستم، بیچاره آن کسی است که در خواب غفلت است، نه آن کسی که متوجه است که خطا کرده است. اگر انسان متوجه خطای خود باشد، خدا غفار است…

حرّ مانده بود چکار کند، به نقلی رفت و اعتراضی هم به عمر سعد کرد که چرا آب را می‌بندی؟

برای حرّ سخت بود، چون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ذخیره‌ی آب خود را به سپاه حرّ داده بود…

اعتراض حرّ هم فایده‌ای نکرد و شام تاسوعا فرا رسید که «یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام وَ اَصحابُهُ بِکربلاء»،[11] دیگر طوری امام حسین علیه السلام را محاصره کردند که نیرویی به نیروهای حضرت اضافه نمی‌شد…

دیگر جناب حرّ سلام الله علیه مانند مارگزیده دور خود می‌پیچید…

خدا شاهد است اگر من مرام عبودیت پیدا کنم، باید این حال اضطرار را از پرونده‌ی اعمال خود پیدا کنم، من که به پرونده‌ی خود دلخوش هستم، در گیجی هستم و نمی‌فهمم او چه کرده است.

جناب حرّ علیه السلام یک مردانگی کرد، صبح عاشورا آسمان را نگاه می‌کرد، دوست او به او گفت: شیخ! آیا ترسیده‌ای؟ تو کارآزموده‌ی جنگ هستی!

جناب حرّ صلوات الله علیه فرمود: من از جنگ نمی‌ترسم، بلکه خودم را بین بهشت و جهنّم می‌بینم. این من بوده‌ام که این کارها را کرده‌ام…

جناب حرّ سلام الله علیه یک پرده هم از روی امام حسین علیه السلام برداشت…

اینجا ظاهراً جای جبران نبود، حرّ باید چکار می‌کرد؟ آیا الآن برود و بگوید غلط کرده‌ام؟ چه تفاوتی می‌کند؟ آب را بسته‌اند، فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم مشرف به اسارت هستند، خونِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در خطر است…

اما گفت: من می‌روم و یک «غلط کردم» می‌گویم، هر کاری که خواست با من کند…

خیلی از اوقات ما یک عذرخواهی نمی‌کنیم و برای ما هزاران هزار مشکل بعدی پیش می‌آید…

جناب حرّ سلام الله علیه به سمت خیمه‌های سیّدالشّهداء صلوات الله علیه راه افتاد، آسمان را نگاه می‌کرد و می‌گفت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ»،[12] من دلِ فرزندانِ او را لرزانده‌ام… من دلِ زینبِ او را شکسته‌ام، الآن بروم و چه بگویم؟ بگویم چه چیزی را ببخشید؟

وقتی به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسید، نمی‌توانست سر خود را بلند کند، عرض کرد: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أباعَبدالله، هَل لِيَ مِن تَوبَة؟»، آیا برای کسی مانند من هم توبه ممکن است؟ اینجا آقای دو عالم معارف یاد داد، فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ» خدا تو را آن لحظه‌ای که راه افتادی بخشید… یعنی اگر در راه تو را تیر می‌زدند بخشیده شده بودی، تو حرکت کردی…

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما هم توبه‌ی واقعی کنیم…

فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ»، «إنْزِل»… خدا آقای فاطمی‌نیا را رحمت کند، می‌فرمود: این «إنزِل» خیلی لطیف است، یعنی خیلی وقت است که من منتظر تو هستم، چشم به راه تو بودم… «إرفَع رأسَکَ یَا شیخ» سر خودت را بلند کن…

شاید جناب حرّ علیه السلام تنها شهیدی بین انصار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است که حضرت او را بی‌دردسر به میدان فرستاد، آن هم جنگ تن به تن…

همیشه آبروی سپاه را به جنگ تن به تن می‌فرستند، این کار خیلی ظرافت دارد، اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه غلام سیاه خود را به میدان فرستاده است، اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جناب حرّ علیه السلام را به میدان فرستاده است…

عمده‌ی جنگ، جنگِ مغلوبه بود، اکثر یاران امام هم در تیراندازی شهید شدند…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جناب حرّ علیه السلام را به میدان فرستاد، یعنی اگر شما توبه کنید، امام شما را پیشانی سپاه خود قرار می‌دهد…

جناب حرّ صلوات الله علیه رفت و جنگید و به زمین افتاد…

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که روزی ما هم مقابل چشمان مبارک امام زمان ارواحنا فداه روی زمین بیفتیم…

عشقِ انصار این بود که به میدان می‌رویم و تکه تکه می‌شویم و لحظه‌ی آخر حضرت را صدا می‌کنیم و حضرت سر ما را به دامان می‌گیرد؛ اما وقتی جناب حرّ سلام الله علیه روی زمین افتاد، گفت: من که کاری نکرده‌ام چه بگویم؟…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بالای سرِ جناب حرّ علیه السلام رساند و سرِ او را به دامان گرفت…

آقای دو عالم خیلی لطیف است، قربان لطافتِ تو یا اباعبدالله…

اول دید او در حال جان دادن است، شاید در دل او این باشد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مقابل هزار نفر از نیروهای او به مادرش چیزی گفته است، حضرت فرمود: «أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ»،[13] مادرت نام تو را درست انتخاب کرد…

بعد یک بیتی فرمود که از این بالاتر است، فرمود: «لَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ»،[14] بهترین آزادمرد و بهترین حرّ عالم حرّ بنی ریاح است…

آقایی که تعداد زخم تن او از شماره افزون است، وقتی بدنِ جناب حرّ سلام الله علیه را نگاه کرد، نتوانست تحمّل کند، دید تیر به تنِ او نشسته است، فرمود: «وَ حُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفَ اَلرِّمَاحِ» تیر و نیزه به بدنِ حرّ زدند…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای او مدّاحی کرد و گریه کرد…

من هم به جناب حرّ سلام الله علیه عرض می‌کنم که تو هم اینجا با ما گریه کن، «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی یَا نَاصِرَ الحُسَین»، چه عاقبت به خیری عجیبی، خوشا به سعادت تو… من به جناب حرّ سلام الله علیه عرض می‌کنم که تو اگر خجالت کشیدی، ولی ارباب سرِ تو را به دامان گرفت، «لاَ یَوم کَیَومِکَ یَا أباعَبدالله»

گفته شده است که آقا سه جا در حال صحبت کردن بود، دو جا کاری کردند که دیر صحبت را ادامه نداد، یک جا هم دیگر توانِ ادامه دادن نداشت، مرتبه‌ی اول، وقتی شیرخوار را بر سرِ دست گرفت، در حال صحبت کردن بود، اما اتفاقی افتاد که آقا دیگر سخن خود را ادامه نداد… مرتبه‌ی دوم وقتی عبدالله روی سینه‌ی حضرت افتاد، حضرت فرمود: عزیزم! برادرزاده‌ام، الآن پدرت به استقبالت می‌آید… حضرت در حال صحبت کردن بود که خون به صورت حضرت پاشید، حضرت جملات خود را ادامه نداد… از همه سخت‌تر برای خودِ حضرت است، می‌گوید: قبل از اینکه شمر داخل قتلگاه برود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال ذکر گفتن بود، مشغولِ ذکر گفتن بود…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] خطبه فدکیه

[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۴، صفحه ۱۶۸

[6] مصباح المتهجد، جلد ۲، صفحه ۸۲۷ (بِدُعَاءِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ آخِرُ دُعَاءٍ دَعَا بِهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَوْمَ كَوْثَرٍ – اَللَّهُمَّ مُتَعَالِيَ اَلْمَكَانِ عَظِيمَ اَلْجَبَرُوتِ شَدِيدَ اَلْمِحَالِ غَنِيٌّ عَنِ اَلْخَلاَئِقِ عَرِيضُ اَلْكِبْرِيَاءِ قَادِرٌ عَلَى مَا تَشَاءُ قَرِيبُ اَلرَّحْمَةِ صَادِقُ اَلْوَعْدِ سَابِغُ اَلنِّعْمَةِ حَسَنُ اَلْبَلاَءِ قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ مُحِيطٌ بِمَا خَلَقْتَ قَابِلُ اَلتَّوْبَةِ لِمَنْ تَابَ إِلَيْكَ قَادِرٌ عَلَى مَا أَرَدْتَ وَ مُدْرِكٌ مَا طَلَبْتَ وَ شَكُورٌ إِذَا شَكَرْتَ وَ ذُكُورٌ إِذَا ذَكَرْتَ أَدْعُوكَ مُحْتَاجاً وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقِيراً وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خَائِفاً وَ أَبْكِي إِلَيْكَ مَكْرُوباً وَ أَسْتَعِينُ بِكَ ضَعِيفاً وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كَافِياً اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ خَدَعُونَا وَ خَذَلُونَا وَ غَدَرُوا بِنَا وَ قَتَلُونَا وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَ وُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ – اَلَّذِي اِصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسَالَةِ وَ اِئْتَمَنْتَهُ عَلَى وَحْيِكَ فَاجْعَلْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ قَالَ اِبْنُ عَيَّاشٍ سَمِعْتُ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ سُفْيَانَ اَلْبَزَوْفَرِيَّ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَدْعُو بِهِ فِي هَذَا اَلْيَوْمِ وَ قَالَ هُوَ مِنْ أَدْعِيَةِ اَلْيَوْمِ اَلثَّالِثِ مِنْ شَعْبَانَ وَ هُوَ مَوْلِدُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)

[7] سوره مبارکه طارق، آیه 9

[8] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، جلد ۲، صفحه ۷۶ (ثُمَّ سَارَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ بَطْنِ اَلْعَقَبَةِ حَتَّى نَزَلَ شَرَافَ – [شَرَافاً] فَلَمَّا كَانَ فِي اَلسَّحَرِ أَمَرَ فِتْيَانَهُ فَاسْتَقَوْا مِنَ اَلْمَاءِ فَأَكْثَرُوا ثُمَّ سَارَ مِنْهَا حَتَّى اِنْتَصَفَ اَلنَّهَارُ فَبَيْنَا هُوَ يَسِيرُ إِذْ كَبَّرَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُ أَكْبَرُ لِمَ كَبَّرْتَ قَالَ رَأَيْتُ اَلنَّخْلَ فَقَالَ لَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ اَللَّهِ إِنَّ هَذَا اَلْمَكَانَ مَا رَأَيْنَا بِهِ نَخْلَةً قَطُّ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَمَا تَرَوْنَهُ قَالُوا نَرَاهُ وَ اَللَّهِ آذَانَ اَلْخَيْلِ قَالَ أَنَا وَ اَللَّهِ أَرَى ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا لَنَا مَلْجَأٌ نَلْجَأُ إِلَيْهِ فَنَجْعَلُهُ فِي ظُهُورِنَا وَ نَسْتَقْبِلُ اَلْقَوْمَ بِوَجْهٍ وَاحِدٍ فَقُلْنَا بَلَى هَذَا ذُو حِسْمَى إِلَى جَنْبِكَ تَمِيلُ إِلَيْهِ عَنْ يَسَارِكَ فَإِنْ سَبَقْتَ إِلَيْهِ فَهُوَ كَمَا تُرِيدُ. فَأَخَذَ إِلَيْهِ ذَاتَ اَلْيَسَارِ وَ مِلْنَا مَعَهُ فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ طَلَعَتْ عَلَيْنَا هَوَادِي اَلْخَيْلِ فَتَبَيَّنَّاهَا وَ عَدَلْنَا فَلَمَّا رَأَوْنَا عَدَلْنَا عَنِ اَلطَّرِيقِ عَدَلُوا إِلَيْنَا – كَأَنَّ أَسِنَّتَهُمُ اَلْيَعَاسِيبُ وَ كَأَنَّ رَايَاتِهِمْ أَجْنِحَةُ اَلطَّيْرِ فَاسْتَبَقْنَا إِلَى ذِي حِسْمَى فَسَبَقْنَاهُمْ إِلَيْهِ وَ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِأَبْنِيَتِهِ فَضُرِبَتْ. وَ جَاءَ اَلْقَوْمُ زُهَاءَ أَلْفِ فَارِس ٍ مَعَ اَلْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ اَلتَّمِيمِيِّ حَتَّى وَقَفَ هُوَ وَ خَيْلُهُ مُقَابِلَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي حَرِّ اَلظَّهِيرَةِ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ أَصْحَابُهُ مُعْتَمُّونَ مُتَقَلِّدُو أَسْيَافِهِمْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِفِتْيَانِهِ اِسْقُوا اَلْقَوْمَ وَ أَرْوُوهُمْ مِنَ اَلْمَاءِ وَ رَشِّفُوا اَلْخَيْلَ تَرْشِيفاً فَفَعَلُوا وَ أَقْبَلُوا يَمْلَئُونَ اَلْقِصَاعَ وَ اَلطِّسَاسَ مِنَ اَلْمَاءِ ثُمَّ يُدْنُونَهَا مِنَ اَلْفَرَسِ فَإِذَا عَبَّ فِيهَا ثَلاَثاً أَوْ أَرْبَعاً أَوْ خَمْساً عُزِلَتْ عَنْهُ وَ سَقَوْا آخَرَ حَتَّى سَقَوْهَا كُلَّهَا. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلطَّعَّانِ اَلْمُحَارِبِيُّ كُنْتُ مَعَ اَلْحُرِّ يَوْمَئِذٍ فَجِئْتُ فِي آخِرِ مَنْ جَاءَ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا رَأَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا بِي وَ بِفَرَسِي مِنَ اَلْعَطَشِ قَالَ أَنِخِ اَلرَّاوِيَةَ وَ اَلرَّاوِيَةُ عِنْدِي اَلسِّقَاءُ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ أَخِي أَنِخِ اَلْجَمَلَ فَأَنَخْتُهُ فَقَالَ اِشْرَبْ فَجَعَلْتُ كُلَّمَا شَرِبْتُ سَالَ اَلْمَاءُ مِنَ اَلسِّقَاءِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِخْنِثِ اَلسِّقَاءَ أَيِ اِعْطِفْهُ فَلَمْ أَدْرِ كَيْفَ أَفْعَلُ فَقَامَ فَخَنَثَهُ فَشَرِبْتُ وَ سَقَيْتُ فَرَسِي. وَ كَانَ مَجِيءُ اَلْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ مِنَ اَلْقَادِسِيَّةِ وَ كَانَ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بَعَثَ اَلْحُصَيْنَ بْنَ نُمَيْرٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَنْزِلَ اَلْقَادِسِيَّةَ وَ تَقَدَّمَ اَلْحُرُّ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي أَلْفِ فَارِسٍ يَسْتَقْبِلُ بِهِمْ حُسَيْناً فَلَمْ يَزَلِ اَلْحُرُّ مُوَافِقاً لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَتَّى حَضَرَتْ صَلاَةُ اَلظُّهْرِ وَ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْحَجَّاجَ بْنَ مَسْرُورٍ أَنْ يُؤَذِّنَ فَلَمَّا حَضَرَتِ اَلْإِقَامَةُ خَرَجَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي إِزَارٍ وَ رِدَاءٍ وَ نَعْلَيْنِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ أَنِ اِقْدَمْ عَلَيْنَا فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى اَلْهُدَى وَ اَلْحَقِّ فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَأَعْطُونِي مَا أَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مَوَاثِيقِكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمِي كَارِهِينَ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ فَسَكَتُوا عَنْهُ وَ لَمْ يَتَكَلَّمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِكَلِمَةٍ. فَقَالَ لِلْمُؤَذِّنِ أَقِمْ فَأَقَامَ اَلصَّلاَةَ فَقَالَ لِلْحُرِّ أَ تُرِيدُ أَنْ تُصَلِّيَ بِأَصْحَابِكَ قَالَ لاَ بَلْ تُصَلِّي أَنْتَ وَ نُصَلِّي بِصَلاَتِكَ فَصَلَّى بِهِمُ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ دَخَلَ فَاجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَصْحَابُهُ وَ اِنْصَرَفَ اَلْحُرُّ إِلَى مَكَانِهِ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ فَدَخَلَ خَيْمَةً قَدْ ضُرِبَتْ لَهُ وَ اِجْتَمَعَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ عَادَ اَلْبَاقُونَ إِلَى صَفِّهِمُ اَلَّذِي كَانُوا فِيهِ فَأَعَادُوهُ ثُمَّ أَخَذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِعِنَانِ دَابَّتِهِ وَ جَلَسَ فِي ظِلِّهَا. فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ اَلْعَصْرِ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَتَهَيَّئُوا لِلرَّحِيلِ فَفَعَلُوا ثُمَّ أَمَرَ مُنَادِيَهُ فَنَادَى بِالْعَصْرِ وَ أَقَامَ فَاسْتَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَلَّى بِالْقَوْمِ ثُمَّ سَلَّمَ وَ اِنْصَرَفَ إِلَيْهِمْ بِوَجْهِهِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا اَلنَّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اَللَّهَ وَ تَعْرِفُوا اَلْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلاَيَةِ هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلاَءِ اَلْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ وَ اَلسَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَ اَلْعُدْوَانِ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ كَرَاهِيَةً لَنَا وَ اَلْجَهْلَ بِحَقِّنَا وَ كَانَ رَأْيُكُمُ اَلْآنَ غَيْرَ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ. فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ أَنَا وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا هَذِهِ اَلْكُتُبُ وَ اَلرُّسُلُ اَلَّتِي تَذْكُرُ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ يَا عُقْبَةَ بْنَ سِمْعَانَ أَخْرِجِ اَلْخُرْجَيْنِ اَللَّذَيْنِ فِيهِمَا كُتُبُهُمْ إِلَيَّ فَأَخْرَجَ خُرْجَيْنِ مَمْلُوءَيْنِ صُحُفاً فَنُثِرَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنَّا لَسْنَا مِنْ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ كَتَبُوا إِلَيْكَ وَ قَدْ أُمِرْنَا إِذَا نَحْنُ لَقِينَاكَ أَلاَّ نُفَارِقَكَ حَتَّى نُقْدِمَكَ اَلْكُوفَةَ عَلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا فَارْكَبُوا فَرَكِبُوا وَ اِنْتَظَرَ حَتَّى رَكِبَ نِسَاؤُهُمْ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ اِنْصَرِفُوا فَلَمَّا ذَهَبُوا لِيَنْصَرِفُوا حَالَ اَلْقَوْمُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اَلاِنْصِرَافِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِلْحُرِّ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيدُ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ أَمَا لَوْ غَيْرُكَ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ اَلْحَالِ اَلَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ كَائِناً مَنْ كَانَ وَ لَكِنْ وَ اَللَّهِ مَا لِي إِلَى ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلاَّ بِأَحْسَنِ مَا يُقْدَرُ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَمَا تُرِيدُ قَالَ أُرِيدُ أَنْ أَنْطَلِقَ بِكَ إِلَى اَلْأَمِيرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ قَالَ إِذاً وَ اَللَّهِ لاَ أَتَّبِعُكَ قَالَ إِذاً وَ اَللَّهِ لاَ أَدَعُكَ فَتَرَادَّا اَلْقَوْلَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَلَمَّا كَثُرَ اَلْكَلاَمُ بَيْنَهُمَا قَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنِّي لَمْ أُؤْمَرْ بِقِتَالِكَ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَلاَّ أُفَارِقَكَ حَتَّى أُقْدِمَكَ اَلْكُوفَةَ فَإِذَا أَبَيْتَ فَخُذْ طَرِيقاً لاَ يُدْخِلُكَ اَلْكُوفَةَ وَ لاَ يَرُدُّكَ إِلَى اَلْمَدِينَةِ تَكُونُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ نَصَفاً حَتَّى أَكْتُبَ إِلَى اَلْأَمِيرِ وَ تَكْتُبَ إِلَى يَزِيدَ أَوْ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ فَلَعَلَّ اَللَّهَ إِلَى ذَلِكَ أَنْ يَأْتِيَ بِأَمْرٍ يَرْزُقُنِي فِيهِ اَلْعَافِيَةَ مِنْ أَنْ أَبْتَلِيَ بِشَيْءٍ مِنْ أَمْرِكَ فَخُذْ هَاهُنَا فَتَيَاسَرَ عَنْ طَرِيقِ اَلْعُذَيْبِ وَ اَلْقَادِسِيَّةِ فَسَارَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ سَارَ اَلْحُرُّ فِي أَصْحَابِهِ يُسَايِرُهُ وَ هُوَ يَقُولُ لَهُ يَا حُسَيْنُ إِنِّي أُذَكِّرُكَ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ. فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ اَلْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِي وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو اَلْأَوْسِ لاِبْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ يُرِيدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَخَوَّفَهُ اِبْنُ عَمِّهِ وَ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ – سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى اَلْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً وَ آسَى اَلرِّجَالَ اَلصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ بَاعَدَ مُجْرِماً فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ كَفَى بِكَ ذُلاًّ أَنْ تَعِيشَ وَ تُرْغَمَا. فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ اَلْحُرُّ تَنَحَّى عَنْهُ فَكَانَ يَسِيرُ بِأَصْحَابِهِ نَاحِيَةً وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي نَاحِيَةٍ أُخْرَى حَتَّى اِنْتَهَوْا إِلَى عُذَيْبِ اَلْهِجَانَاتِ . ثُمَّ مَضَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى اِنْتَهَى إِلَى قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَنَزَلَ بِهِ فَإِذَا هُوَ بِفُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا فَقِيلَ لِعُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْحُرِّ اَلْجُعْفِيِّ فَقَالَ اُدْعُوهُ إِلَيَّ فَلَمَّا أَتَاهُ اَلرَّسُولُ قَالَ لَهُ هَذَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ يَدْعُوكَ فَقَالَ عُبَيْدُ اَللَّهِ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  وَ اَللَّهِ مَا خَرَجْتُ مِنَ اَلْكُوفَةِ إِلاَّ كَرَاهِيَةَ أَنْ يَدْخُلَهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا بِهَا وَ اَللَّهِ مَا أُرِيدُ أَنْ أَرَاهُ وَ لاَ يَرَانِي فَأَتَاهُ اَلرَّسُولُ فَأَخْبَرَهُ فَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ دَعَاهُ إِلَى اَلْخُرُوجِ مَعَهُ فَأَعَادَ عَلَيْهِ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْحُرِّ تِلْكَ اَلْمَقَالَةَ وَ اِسْتَقَالَهُ مِمَّا دَعَاهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنْ لَمْ تَنْصُرْنَا فَاتَّقِ اَللَّهَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يُقَاتِلُنَا فَوَ اَللَّهِ لاَ يَسْمَعُ وَاعِيَتَنَا أَحَدٌ ثُمَّ لاَ يَنْصُرُنَا إِلاَّ هَلَكَفَقَالَ أَمَّا هَذَا فَلاَ يَكُونُ أَبَداً إِنْ شَاءَ اَللَّهُثُمَّ قَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى دَخَلَ رَحْلَهُ. وَ لَمَّا كَانَ فِي آخِرِ اَللَّيْلِ أَمَرَ فِتْيَانَهُ بِالاِسْتِقَاءِ مِنَ اَلْمَاءِ ثُمَّ أَمَرَ بِالرَّحِيلِ فَارْتَحَلَ مِنْ قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَقَالَ عُقْبَةُ بْنُ سِمْعَانَ سِرْنَا مَعَهُ سَاعَةً فَخَفَقَ وَ هُوَ عَلَى ظَهْرِ فَرَسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اِنْتَبَهَ وَ هُوَ يَقُولُ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ  فَفَعَلَ ذَلِكَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ اِبْنُهُ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ عَلَى فَرَسٍ فَقَالَ مِمَّ حَمِدْتَ اَللَّهَ وَ اِسْتَرْجَعْتَفَقَالَ: يَا بُنَيَّ إِنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِي فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: اَلْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ اَلْمَنَايَا تَصِيرُ إِلَيْهِمْ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِيَتْ إِلَيْنَا فَقَالَ لَهُ يَا أَبَتِ لاَ أَرَاكَ اَللَّهُ سُوءاً أَ لَسْنَا عَلَى اَلْحَقِّ قَالَ بَلَى وَ اَلَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ اَلْعِبَادِ قَالَ فَإِنَّنَا إِذاً لاَ نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَزَاكَ اَللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ. فَلَمَّا أَصْبَحَ نَزَلَ فَصَلَّى اَلْغَدَاةَ ثُمَّ عَجَّلَ اَلرُّكُوبَ فَأَخَذَ يَتَيَاسَرُ بِأَصْحَابِهِ يُرِيدُ أَنْ يُفَرِّقَهُمْ فَيَأْتِيهِ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَيَرُدُّهُ وَ أَصْحَابَهُ فَجَعَلَ إِذَا رَدَّهُمْ نَحْوَ اَلْكُوفَةِ رَدّاً شَدِيداً اِمْتَنَعُوا عَلَيْهِ فَارْتَفَعُوا فَلَمْ يَزَالُوا يَتَيَاسَرُونَ كَذَلِكَ حَتَّى اِنْتَهَوْا إِلَى نَيْنَوَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي نَزَلَ بِهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا رَاكِبٌ عَلَى نَجِيبٍ لَهُ عَلَيْهِ اَلسِّلاَحُ مُتَنَكِّبٌ قَوْساً مُقْبِلٌ مِنَ اَلْكُوفَةِ فَوَقَفُوا جَمِيعاً يَنْتَظِرُونَهُ فَلَمَّا اِنْتَهَى إِلَيْهِمْ سَلَّمَ عَلَى اَلْحُرِّ وَ أَصْحَابِهِ وَ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ دَفَعَ إِلَى اَلْحُرِّ كِتَاباً مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَإِذَا فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ: فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ حِينَ يَبْلُغُكَ كِتَابِي وَ يَقْدَمُ عَلَيْكَ رَسُولِي وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ حِصْنٍ وَ عَلَى غَيْرِ مَاءٍ فَقَدْ أَمَرْتُ رَسُولِي أَنْ يَلْزَمَكَ وَ لاَ يُفَارِقَكَ حَتَّى يَأْتِيَنِي بِإِنْفَاذِكَ أَمْرِي وَ اَلسَّلاَمُ. فَلَمَّا قَرَأَ اَلْكِتَابَ قَالَ لَهُمُ اَلْحُرُّ هَذَا كِتَابُ اَلْأَمِيرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ يَأْمُرُنِي أَنْ أُجَعْجِعَ بِكُمْ فِي اَلْمَكَانِ اَلَّذِي يَأْتِي كِتَابُهُ وَ هَذَا رَسُولُهُ وَ قَدْ أَمَرَهُ أَلاَّ يُفَارِقَنِي حَتَّى أُنَفِّذَ أَمْرَهُ. فَنَظَرَ يَزِيدُ بْنُ اَلْمُهَاجِرِ اَلْكِنَانِيُّ وَ كَانَ مَعَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى رَسُولِ اِبْنِ زِيَادٍ فَعَرَفَهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا ذَا جِئْتَ فِيهِ قَالَ أَطَعْتُ إِمَامِي وَ وَفَيْتُ بِبَيْعَتِي فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْمُهَاجِرِ بَلْ عَصَيْتَ رَبَّكَ وَ أَطَعْتَ إِمَامَكَ فِي هَلاَكِ نَفْسِكَ وَ كَسَبْتَ اَلْعَارَ وَ اَلنَّارَ وَ بِئْسَ اَلْإِمَامُ إِمَامُكَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ مِنْ قَائِلٍ وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ  فَإِمَامُكَ مِنْهُمْ. وَ أَخَذَهُمُ اَلْحُرُّ بِالنُّزُولِ فِي ذَلِكَ اَلْمَكَانِ عَلَى غَيْرِ مَاءٍ وَ لاَ قَرْيَةٍ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَعْنَا وَيْحَكَ نَنْزِلْ فِي هَذِهِ اَلْقَرْيَةِ أَوْ هَذِهِ يَعْنِي نَيْنَوَى وَ اَلْغَاضِرِيَّةَ أَوْ هَذِهِ يَعْنِي شِفْنَةَ قَالَ لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَسْتَطِيعُ ذَلِكَ هَذَا رَجُلٌ قَدْ بُعِثَ إِلَيَّ عَيْناً عَلَيَّ فَقَالَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَرَاهُ يَكُونُ بَعْدَ اَلَّذِي تَرَوْنَ إِلاَّ أَشَدَّ مِمَّا تَرَوْنَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنَّ قِتَالَ هَؤُلاَءِ اَلسَّاعَةَ أَهْوَنُ عَلَيْنَا مِنْ قِتَالِ مَنْ يَأْتِينَا بَعْدَهُمْ فَلَعَمْرِي لَيَأْتِينَا بَعْدَهُمْ مَا لاَ قِبَلَ لَنَا بِهِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا كُنْتُ لِأَبْدَأَهُمْ بِالْقِتَالِ ثُمَّ نَزَلَ وَ ذَلِكَ يَوْمَ اَلْخَمِيسِ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلثَّانِي مِنَ اَلْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ . فَلَمَّا كَانَ مِنَ اَلْغَدِ قَدِمَ عَلَيْهِمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ مِنَ اَلْكُوفَةِ فِي أَرْبَعَةِ آلاَفِ فَارِسٍ فَنَزَلَ بِنَيْنَوَى فَبَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عُرْوَةَ بْنَ قَيْسٍ اَلْأَحْمَسِيَّ فَقَالَ لَهُ اِئْتِهِ فَسَلْهُ مَا اَلَّذِي جَاءَ بِكَ وَ مَا ذَا تُرِيدُ. وَ كَانَ عُرْوَةُ مِمَّنْ كَتَبَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاسْتَحْيَا مِنْهُ أَنْ يَأْتِيَهُ فَعَرَضَ ذَلِكَ عَلَى اَلرُّؤَسَاءِ اَلَّذِينَ كَاتَبُوهُ فَكُلُّهُمْ أَبَى ذَلِكَ وَ كَرِهَهُ فَقَامَ إِلَيْهِ كَثِيرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلشَّعْبِيُّ وَ كَانَ فَارِساً شُجَاعاً لاَ يَرُدُّ وَجْهَهُ شَيْءٌ فَقَالَ أَنَا أَذْهَبُ إِلَيْهِ وَ وَ اَللَّهِ لَئِنْ شِئْتَ لَأَفْتِكَنَّ بِهِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ مَا أُرِيدُ أَنْ تَفْتِكَ بِهِ وَ لَكِنِ اِئْتِهِ فَسَلْهُ مَا اَلَّذِي جَاءَ بِكَ. فَأَقْبَلَ كَثِيرٌ إِلَيْهِ فَلَمَّا رَآهُ أَبُو ثُمَامَةَ اَلصَّائِدِيُّ قَالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ قَدْ جَاءَكَ شَرُّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ أَجْرَؤُهُمْ عَلَى دَمٍ وَ أَفْتَكُهُمْ وَ قَامَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ ضَعْ سَيْفَكَ قَالَ لاَ وَ لاَ كَرَامَةَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولٌ فَإِنْ سَمِعْتُمْ مِنِّي بَلَّغْتُكُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ قَالَ فَإِنِّي آخِذٌ بِقَائِمِ سَيْفِكَ ثُمَّ تَكَلَّمْ بِحَاجَتِكَ قَالَ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ تَمَسُّهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي بِمَا جِئْتَ بِهِ وَ أَنَا أُبَلِّغُهُ عَنْكَ وَ لاَ أَدَعُكَ تَدْنُو مِنْهُ فَإِنَّكَ فَاجِرٌ فَاسْتَبَّا وَ اِنْصَرَفَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ اَلْخَبَرَ. فَدَعَا عُمَرُ قُرَّةَ بْنَ قَيْسٍ اَلْحَنْظَلِيَّ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ يَا قُرَّةُ اِلْقَ حُسَيْناً فَسَلْهُ مَا جَاءَ بِهِ وَ مَا ذَا يُرِيدُ فَأَتَاهُ قُرَّةُ فَلَمَّا رَآهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مُقْبِلاً قَالَ أَ تَعْرِفُونَ هَذَا فَقَالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ نَعَمْ هَذَا رَجُلٌ مِنْ حَنْظَلَةِ تَمِيمٍ وَ هُوَ اِبْنُ أُخْتِنَا وَ قَدْ كُنْتُ أَعْرِفُهُ بِحُسْنِ اَلرَّأْيِ وَ مَا كُنْتُ أَرَاهُ يَشْهَدُ هَذَا اَلْمَشْهَدَ فَجَاءَ حَتَّى سَلَّمَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَبْلَغَهُ رِسَالَةَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا أَنِ اِقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ ثُمَّ قَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ وَيْحَكَ يَا قُرَّةُ أَيْنَ تَرْجِعُ إِلَى اَلْقَوْمِ اَلظَّالِمِينَ اُنْصُرْ هَذَا اَلرَّجُلَ اَلَّذِي بِآبَائِهِ أَيَّدَكَ اَللَّهُ بِالْكَرَامَةِ فَقَالَ لَهُ قُرَّةُ أَرْجِعُ إِلَى صَاحِبِي بِجَوَابِ رِسَالَتِهِ وَ أَرَى رَأْيِي قَالَ فَانْصَرَفَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ اَلْخَبَرَ فَقَالَ عُمَرُ أَرْجُو أَنْ يُعَافِيَنِي اَللَّهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ وَ كَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ  أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي حِينَ نَزَلْتُ بِالْحُسَيْنِ بَعَثْتُ إِلَيْهِ رُسُلِي فَسَأَلْتُهُ عَمَّا أَقْدَمَهُ وَ مَا ذَا يَطْلُبُ فَقَالَ كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ هَذِهِ اَلْبِلاَدِ وَ أَتَتْنِي رُسُلُهُمْ يَسْأَلُونَنِي اَلْقُدُومَ فَفَعَلْتُ فَأَمَّا إِذْ كَرِهُونِي وَ بَدَا لَهُمْ غَيْرُ مَا أَتَتْنِي بِهِ رُسُلُهُمْ فَأَنَا مُنْصَرِفٌ عَنْهُمْ. قَالَ حَسَّانُ بْنُ قَائِدٍ اَلْعَبْسِيُّ وَ كُنْتُ عِنْدَ عُبَيْدِ اَللَّهِ حِينَ أَتَاهُ هَذَا اَلْكِتَابُ فَلَمَّا قَرَأَهُ قَالَ: اَلْآنَ إِذْ عَلِقَتْ مَخَالِبُنَا بِهِ يَرْجُو اَلنَّجَاةَ وَ لاٰتَ حِينَ مَنٰاصٍ  . وَ كَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فَاعْرِضْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ أَنْ يُبَايِعَ لِيَزِيدَ هُوَ وَ جَمِيعُ أَصْحَابِهِ فَإِذَا فَعَلَ هُوَ ذَلِكَ رَأَيْنَا رَأْيَنَا وَ اَلسَّلاَمُ. فَلَمَّا وَرَدَ اَلْجَوَابُ عَلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ قَالَ قَدْ خَشِيتُ أَنْ لاَ يَقْبَلَ اِبْنُ زِيَادٍ اَلْعَافِيَةَ. وَ وَرَدَ كِتَابُ اِبْنِ زِيَادٍ فِي اَلْأَثَرِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَنْ حُلْ بَيْنَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ اَلْمَاءِ فَلاَ يَذُوقُوا مِنْهُ قَطْرَةً كَمَا صُنِعَ بِالتَّقِيِّ اَلزَّكِيِّ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَبَعَثَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي اَلْوَقْتِ عَمْرَو بْنَ اَلْحَجَّاجِ فِي خَمْسِمِائَةِ فَارِسٍ فَنَزَلُوا عَلَى اَلشَّرِيعَةِ وَ حَالُوا بَيْنَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ اَلْمَاءِ أَنْ يَسْتَقُوا مِنْهُ قَطْرَةً وَ ذَلِكَ قَبْلَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ بِثَلاَثَةِ أَيَّامٍ وَ نَادَى عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ حُصَيْنٍ اَلْأَزْدِيُّ وَ كَانَ عِدَادَهُ فِي بَجِيلَةَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا حُسَيْنُ أَ لاَ تَنْظُرُ إِلَى اَلْمَاءِ كَأَنَّهُ كَبِدُ اَلسَّمَاءِ وَ اَللَّهِ لاَ تَذُوقُونَ مِنْهُ قَطْرَةً وَاحِدَةً حَتَّى تَمُوتُوا عَطَشاً فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ اُقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لاَ تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً. قَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ اَللَّهِ لَعُدْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فِي مَرَضِهِ فَوَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ اَلْمَاءَ حَتَّى يَبْغَرَ ثُمَّ يَقِيئُهُ وَ يَصِيحُ اَلْعَطَشَ اَلْعَطَشَ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ اَلْمَاءَ حَتَّى يَبْغَرَ ثُمَّ يَقِيئُهُ وَ يَتَلَظَّى عَطَشاً فَمَا زَالَ ذَلِكَ دَأْبُهُ حَتَّى لَفَظَ نَفْسَهُ .)

[9] مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۴۸ (قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِمْعَانَ : وَ مَضَيْنَا حَتَّى إِذَا قَرُبْنَا مِنْ نَيْنَوَى وَ إِذَا رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ اِسْمُهُ مَالِكُ بْنُ بَشِيرٍ مَعَهُ كِتَابٌ مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ إِلَى اَلْحُرِّ أَنْ جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ خَصْبٍ وَ لاَ نَهَرٍ. فَقَرَأَ اَلْكِتَابَ .)

[10] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۲۹ (و قال المفيد «ره»: فلمّا سمع الحرّ ذلك تنحّى عنه، و كان يسير بأصحابه ناحية، و الحسين عليه السّلام في ناحية [اخرى] حتّى انتهوا إلى عذيب الهجانات، ثمّ مضى الحسين عليه السّلام حتّى انتهى إلى قصر بني مقاتل فنزل به فاذا هو بفسطاط مضروب، فقال: لمن هذا؟ فقيل لعبيد اللّه بن الحرّ الجعفيّ، قال: ادعوه [إليّ]، فلمّا أتاه الرسول، قال له: هذا الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السّلام يدعوك، فقال عبيد اللّه: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، و اللّه ما خرجت من الكوفة إلاّ كراهيّة أن يدخلها الحسين عليه السّلام و أنا بها ،و اللّه ما اريد أن أراه و لا يراني. فأتاه الرسول فأخبره، فقام [إليه] الحسين عليه السّلام فجاء حتّى دخل عليه و سلّم و جلس، ثمّ دعاه إلى الخروج معه، فأعاد عليه عبيد اللّه بن الحرّ تلك المقالة و استقاله ممّا دعاه إليه، فقال له الحسين عليه السّلام: فإن لم تكن تنصرنا فاتّق اللّه أن لا تكون ممّن يقاتلنا، فو اللّه لا يسمع واعيتنا أحد ثمّ لم ينصرنا إلاّ هلك، فقال له: أمّا هذا فلا يكون أبدا إن شاء اللّه تعالى، ثمّ قام الحسين عليه السّلام من عنده حتّى دخل رحله. و لمّا كان في آخر الليل أمر فتيانه بالاستقاء من الماء، ثمّ أمر بالرحيل، فارتحل من قصر بني مقاتل، فقال عاقبة بن سمعان: فسرنا معه ساعة فخفق عليه السّلام و هو على ظهر فرسه خفقة ثمّ انتبه و هو يقول:«إنّا للّه و إنّا إليه راجعون»[و] الحمد للّه ربّ العالمين، ففعل ذلك مرّتين أو ثلاثا، فأقبل إليه ابنه عليّ بن الحسين فقال: ممّ حمدت اللّه و استرجعت؟(ف) قال: يا بنيّ إنّي خفقت خفقة فعنّ لي فارس على فرس و هو يقول: القوم يسيرون و المنايا تسير إليهم، فعلمت أنّها أنفسنا نعيت إلينا، فقال له: يا أبت لا أراك اللّه سوءا، أ لسنا على الحقّ؟ قال: بلى و اللّه الذي إليه مرجع العباد، فقال: فإننا إذا ما نبالي أن نموت محقّين، فقال له الحسين عليه السّلام: جزاك اللّه من ولد خير ما جزى ولدا عن والده. فلمّا أصبح نزل و صلّى بهم الغداة، ثمّ عجّل الركوب و أخذ يتياسر بأصحابه يريد أن يفرّقهم فيأتيه الحرّ بن يزيد فيردّه و أصحابه، فجعل إذا ردّهم نحو الكوفة ردّا شديدا امتنعوا عليه فارتفعوا، فلم يزالوا يتسايرون كذلك حتّى انتهوا إلى نينوى بالمكان الذي نزل به الحسين عليه السّلام، فإذا راكب على نجيب له عليه سلاح متنكّبا قوسا مقبلا من الكوفة فوقفوا جميعا ينتظرونه، فلمّا انتهى إليهم سلّم على الحرّ و أصحابه و لم يسلّم على الحسين عليه السّلام و أصحابه، و دفع إلى الحرّ كتابا من عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه فإذا فيه: أمّا بعد فجعجع بالحسين حين [ي] بلغك كتابي [هذا] و يقدم عليك رسولي و لا تنزله إلاّ بالعراء في غير خضر و على غير ماء، و قد أمرت رسولي أن يلزمك و لا يفارقك حتى يأتيني بإنفاذك أمري و السلام. فلما قرأ الكتاب قال لهم الحرّ: هذا كتاب الأمير عبيد اللّه يأمرني أن اجعجع بكم في المكان الذي يأتيني كتابه، و هذا رسوله و قد أمره أن لا يفارقني حتى أنفذ أمره فيكم، فنظر يزيد بن مهاجر الكنديّ – و كان مع الحسين عليه السّلام – إلى رسول ابن زياد فعرفه، فقال له: ثكلتك امّك ما ذا جئت فيه قال: أطعت إمامي و وفيت ببيعتي، فقال له ابن المهاجر: بل عصيت ربّك و أطعت إمامك في هلاك نفسك و كسبت العار و النار و بئس الإمام إمامك، قال اللّه تعالى «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ»  فإمامك منهم، و أخذهم الحرّ بالنزول في ذلك المكان على غير ماء و لا في قرية، فقال له الحسين عليه السّلام: دعنا ويحك ننزل [في] هذه القرية أو هذه – يعني نينوى و الغاضرية – أو هذه يعني شفيّة ،قال: لا و اللّه ما أستطيع ذلك، هذا رجل قد بعث إليّ عينا عليّ، فقال له زهير بن القين: إنّي و اللّه لا أرى أن يكون بعد الّذي ترون إلاّ أشدّ ممّا ترون، يا ابن رسول اللّه إنّ قتال هؤلاء القوم الساعة أهون علينا من قتال من يأتينا من بعدهم، فلعمري ليأتينا من بعدهم مالا قبل لنا به، فقال الحسين عليه السّلام: ما كنت لأبدأهم بالقتال، ثم نزل و ذلك اليوم يوم الخميس و هو اليوم الثاني من المحرّم سنة إحدى و ستّين .)

[11] الکافي ، جلد ۴ ، صفحه ۱۴۷ (وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَاءَ وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ وَ اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ اَلْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اِسْتَضْعَفُوا فِيهِ اَلْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لاَ يَأْتِيَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نَاصِرٌ وَ لاَ يُمِدَّهُ أَهْلُ اَلْعِرَاقِ بِأَبِي اَلْمُسْتَضْعَفُ اَلْغَرِيبُ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ كَلاَّ وَ رَبِّ اَلْبَيْتِ اَلْحَرَامِ مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلاَّ يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ جَمِيعِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لاِبْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِيَادٍ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ غَضِبَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ ذَلِكَ يَوْمٌ بَكَتْ عَلَيْهِ جَمِيعُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ خَلاَ بُقْعَةِ اَلشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّكَ بِهِ حَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَ آلِ زِيَادٍ مَمْسُوخُ اَلْقَلْبِ مَسْخُوطٌ عَلَيْهِ وَ مَنِ اِدَّخَرَ إِلَى مَنْزِلِهِ ذَخِيرَةً أَعْقَبَهُ اَللَّهُ تَعَالَى نِفَاقاً فِي قَلْبِهِ إِلَى يَوْمِ يَلْقَاهُ وَ اِنْتَزَعَ اَلْبَرَكَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَكَهُ اَلشَّيْطَانُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ .)

[12] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۹۵

[13] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۲۱۳ (لَمَّا زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ لَهُ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ: أَصْلَحَكَ اَللَّهُ! مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا اَلرَّجُلَ؟ قَالَ: إِي وَ اَللَّهِ قِتَالاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ اَلرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ اَلْأَيْدِي! قَالَ: أَ فَمَا لَكُمْ فِي وَاحِدَةٍ مِنَ اَلْخِصَالِ اَلَّتِي عُرِضَ عَلَيْكُمْ رِضًا؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ كَانَ اَلْأَمْرُ إِلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنْ أَمِيرُكَ قَدْ أَبَى ذَلِكَ! فَأَقْبَلَ [اَلْحُرُّ] حَتَّى وَقَفَ مِنَ اَلنَّاسِ مَوْقِفاً، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ: يَا قُرَّةُ! هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اَلْيَوْمَ؟ قَالَ: لاَ، قَالَ: إِنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ (قُرَّةُ): فَظَنَنْتُ – وَ اَللَّهِ – أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ، فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]. [وَ أَمَّا اَلْحُرُّ فَإِنَّهُ] أَخَذَ يَدْنُو مِنَ حُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] قَلِيلاً قَلِيلاً، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ : مَا تُرِيدُ يَا اِبْنَ يَزِيدَ؟ أَ تُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ؟ فَسَكَتَ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْعُرَوَاءِ فَقَالَ لَهُ: يَا اِبْنَ يَزِيدَ؟ وَ اَللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ شَيْءٍ أَرَاهُ اَلْآنَ، وَ لَوْ قِيلَ لِي: مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ رَجُلاً مَا عَدَوْتُكَ، فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ!؟ قَالَ: إِنِّي – وَ اَللَّهِ – أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ، وَ وَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ! ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] فَقَالَ لَهُ: جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ! أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ، وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِمْ أَبَداً، وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لاَ أُبَالِي أَنْ أُطِيعَ اَلْقَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِمْ، وَ لاَ يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَ أَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ اَلْخِصَالَ اَلَّتِي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَ اَللَّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ لاَ يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِباً مِمَّا كَانَ مِنِّي إِلَى رَبِّي وَ مُوَاسِياً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أَ فَتَرَى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟! قَالَ [اَلْإِمَامُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]: نَعَمْ، يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ، مَا اِسْمُكَ؟ قَالَ: أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَالَ: أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ، أَنْتَ اَلْحُرُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ. اِنْزِلْ. قَالَ: أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلاً، أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي! قَالَ اَلْحُسَيْنُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]: فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَكَ.)

[14] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، جلد ۲ ، صفحه ۹۵ (فَأَقْبَلَ اَلْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ مِنَ اَلنَّاسِ مَوْقِفاً وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ لَهُ يَا قُرَّةُ هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اَلْيَوْمَ قَالَ لاَ قَالَ فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ قَالَ قُرَّةُ فَظَنَنْتُ وَ اَللَّهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ وَ يَكْرَهُ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَأَسْقِيهِ فَاعْتَزَلَ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَخَذَ يَدْنُو مِنَ اَلْحُسَيْنِ قَلِيلاً قَلِيلاً فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ مَا تُرِيدُ يَا اِبْنَ يَزِيدَ أَ تُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ فَلَمْ يُجِبْهُ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْأَفْكَلِ وَ هِيَ اَلرِّعْدَةُ فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ هَذَا وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ مَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنِّي وَ اَللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَهُ عَلَيْهِمْ وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّهُمْ يَنْتَهُونَ بِكَ إِلَى مَا أَرَى مَا رَكِبْتُ مِنْكَ اَلَّذِي رَكِبْتُ وَ إِنِّي تَائِبٌ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى مِمَّا صَنَعْتُ فَتَرَى لِي مِنْ ذَلِكَ تَوْبَةً فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ قَالَ فَأَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي رَاجِلاً أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ مَا بَدَا لَكَ. فَاسْتَقْدَمَ أَمَامَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ أَنْشَأَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ – لَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ وَ حُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفَ اَلرِّمَاحِ وَ نِعْمَ اَلْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْنٌ وَ جَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ اَلصَّبَاحِ. ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ اَلْهَبَلُ وَ اَلْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ اَلتَّوَجُّهَ فِي بِلاَدِ اَللَّهِ اَلْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاَ يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ – عَنْ مَاءِ اَلْفُرَاتِ اَلْجَارِي يَشْرَبُهُ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ اَلسَّوَادِ وَ كِلاَبُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ اَلْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لاَ سَقَاكُمُ اَللَّهُ يَوْمَ اَلظَّمَإِ اَلْأَكْبَرِ فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَ بِالنَّبْلِ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)