ماجرای یک جنایت قانونی؛ قسمت هفتم

7

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ نهم مردادماه 1403، در “حسینیه بیت الزهراء سلام الله علیها” به ادامه ی سخنرانی با موضوع “ماجرای یک جنایت قانونی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالسّاجدین و سیّدالشّهدا سلام الله علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر باعظمت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مخالفِ من، مخالفِ من است، نه مخالفِ اهل بیت علیهم السلام!

به مناسبت که بحثِ تحجّر پیش آمد، عرض کردیم که ما یک گرفتاری داریم، وسطِ دعواهای سیاسی اجتماعی، وقتی می‌خواهیم به رقیب خود فحش بدهیم، می‌گردیم تا فحشی بدهیم که او را از حیاتِ دنیا و آخرت ساقط کنیم، لذا مثلاً بعضی به بعضی دیگر «خوارج» می‌گویند، یا قتلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به گردنِ شیوخ مقدّس‌نما می‌اندازند.

ما باید از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یاد بگیریم که باید چگونه رفتار کنیم.

مخالفِ من، مخالفِ من است، نه مخالفِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین! نمی‌توانیم هر نسبتی به او بدهیم.

این موضوع از دو جهت قبح دارد، یک قبح آن نسبتِ بد دادن به یک مؤمن است، یک جهتِ دیگر این است که بر کرسیِ دین هم نشسته‌ایم و یک حق‌مداری ظاهری هم داریم، کأنّه که دین خواسته است که ما این کار را کنیم!

خشکه مقدّس‌ها حتّی می‌خواهند به پیامبر هم یاد بدهند

جلسه گذشته به مناسبت، اندکی راجع به خوارج صحبت کردیم، عرض کردیم اینطور نیست که خشکه مقدّس‌ها خیلی دیندار هستند، توضیح دادیم که آن‌ها چطور فکر می‌کردند، این‌ها عملاً بی‌دین هستند، یک قسمتی از دین را انتخاب می‌کنند و مابقی دین را رها می‌کنند و نمی‌پذیرند، حتّی می‌خواهند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم یاد بدهند که باید چطور دین را تبلیغ کند. دنیادوست هستند، برای منافع جمعی و اجتماعی و قبیله‌ای‌شان بعضی از موضوعات دینی را پُررنگ می‌کنند.

ما نباید به هر کسی که تدیّن دارد «خوارج» یا «خشکه مقدّس» بگوییم.

ماهیتِ‌ قتله ی کربلا  عثمانی‌ها

بد نیست که ما کمی هم راجع به ماهیتِ قتله‌ی کربلا گفتگو کنیم که بدانیم اگر خواستیم به کسی نسبت بدهیم، می‌خواهیم چه چیزی را به چه کسی نسبت بدهیم!

آنچه از قتله در کربلا هستند، این‌ها یک جریانِ سیاسیِ هتّاکِ دشمنِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به اسم «عثمانی» هستند، عثمانی‌ها بعد از قتلِ عثمان، تقریباً توسط بنی امیّه شکل گرفتند و متشکّل شدند. رؤسای این‌ها یک جریانِ عمدتاً حجازی هستند، و از بنی امیّه یا سرسپرده‌ی بنی امیّه هستند.

چون سرسپرده‌ی بنی امیّه هستند، وضع بنی امیّه روشن است، این‌ها خیلی دینداران عمیقی نبودند، حتّی مانند خوارج هم نبودند، (جلسه‌ی قبل، خوارج را نقد کردیم)، این‌ها به مراتب عمق کمتری نسبت به خوارج داشتند.

خوارج مشکلاتی داشتند، ولی خوارج اهل لهو و لعب و فسق و فجور نبودند، بلکه گاهی فسق و فجور را تا کفر انسان بالا می‌بردند که این کارشان زیاده‌روی بود؛ عثمانی‌ها اینطور نبودند.

ما باید بدانیم که ماهیتِ قتله‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا چه کسانی هستند، بعد دیگر من خجالت بکشم و در دعواهای سیاسی جامعه، به مخالف خودم نسبت ندهم که بگویم نعوذبالله کسانی که مانند تو هستند امام حسین علیه السلام را کشتند.

شاید این امور برای بعضی حساس نباشد، ولی کربلا و امام حسین علیه السلام آخرین پایگاهی هستند که یک جامعه‌ی متکثر نود میلیون نفری با این همه تنوع می‌توانند زیر پرچم او زندگی کنند.

اگر این موضوع بخواهد دستخوشِ کثافت‌کاری‌های اهل سیاست بشود که این موضوع را دستخوش موضوعات خود کنند، ما ضرری می‌بینیم که هدایت جامعه آسیب می‌خورد، لذا باید حساس باشیم؛ این موضوع با یک دشنام ناموسی تفاوت دارد. اگر کسی دشنام بدهد می‌گوییم دشنام باد هواست، و ندید می‌گیریم، اما این موضوع به هدایت جامعه آسیب می‌زند. آخرین سنگرِ وحدتِ ملّی ما هم امام حسین علیه السلام است. باید خیلی دقّت کرد که این موضوع را در بازی‌های سیاسی اجتماعی، به این راحتی خرج نکنیم.

ما خیلی از مقدّسات را بخاطر منافع حزبی و باندی و گروهی خود ذبح کرده‌ایم، که البته الآن قصد ندارم به جزئیات این موضوع ورود کنم.

اجازه دهید معلوم شود قتله‌ی کربلا چه کسانی هستند، بعد هم من سعی کنم که شبیه آن‌ها نشوم، هم اگر دوستی دارم و واقعاً‌ دلسوز او هستم، بگویم این اخلاق، اخلاقِ آن‌هاست.

قتله‌ی کربلا عثمانی بودند، یعنی اولاً دائماً زبانشان به جسارت و دشنام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باز بود. این‌ها اینطور نبودند که رسماً بگویند ما بی‌دین هستیم، بلکه زیاد تظاهر به دینداری می‌کردند، شبیه معاویه.

شما معاویه را نگاه کنید، معاویه چکیده‌ی قتله‌ی کربلاست. حتّی خودِ یزید را درنظر بگیرید. این‌ها نماز می‌خواندند، درباره‌ی یزید «ترکِ صلاة» کمتر إن‌قُلت شده است تا «تأخیرِ صلاة»، یعنی می‌گفتند یزید نماز را اول وقت نمی‌خواند. یعنی بعضی از ظواهر را رعایت می‌کردند.

حال آیا اعتقاد داشتند؟ بنده خیلی بعید می‌دانم که اعتقاد خیلی راسخی داشته باشند، اهل فسق و فجور بودند، شرابخوار بودند، جنس‌شان با خوارج تفاوت داشت، رشوه‌بگیر بودند.

اگر زمان باشد عرض می‌کنم که نباید موضوعی مثل رشوه را ساده درنظر گرفت، یک رشوه ممکن است ایمان ما را از بین ببرد، فرزندان ما را نابود کند.

باید ببنیم ماهیت قتله‌ی کربلا چیست، این‌ها رشوه‌بگیر بودند، اهل فسق و فجور بودند، مثلاً گزارشی هست که با یک بی‌ادبی سر مطهر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به درختی بسته بودند و مشغول کوفت کردن شراب بودند، گزارش‌های متعدد دارد که ناگهان به دیوار نگاه کردند و دیدند انگار قلمی از خون نوشت، یعنی این‌ها اینطور فهمیدند، دیدند ناگهان با رنگ سرخ روی دیوار نوشت: «أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ اَلْحِسَابِ»،[4] یعنی آن کسانی که حسین مرا کشتند به شفاعت امید دارند؟

این‌ها اهل فسق و فجور بودند.

انسان باید معارف خود را سطح‌بندی کند، خیلی از اوقات آنچه در روضه خوانده می‌شود، پایین‌ترین سطح دقّت است، اگر تسامح می‌شود برای این است که آنقدر مصیبت سنگین است که همینکه به یاد کربلا می‌افتیم گریه می‌کنیم، اما این نباید محور معرفتی شود. چون در جایی شنیده‌اند که در یک نقل غیرمعتبری زینب کبری سلام الله علیها فرمود: یا شیخ! تو ایستاده‌ای و حسین را می‌کشتند؟

می‌گویند: این هم عمر سعد که حضرت زینب کبری سلام الله علیها به او فرموده است «یا شیخ!»…

این موضوع کجا نقل شده است؟

ما باید خیلی دقّت کنیم، از طرفی هم دوست داریم خیلی زود تحلیلگر شویم.

البته من نسبت به این موضوع حرفی ندارم که مثلاً شاعری شعری بگوید، اما این موضوع نباید محور معرفتی شود.

عمر سعد، شمر، شبث ربعی و… آدم‌های دودوزه بازِ بازیگر بودند.

معلوم است که اگر کسی بخواهد با دیگری دشمنی کند، نمی‌گوید چون من آدم بدی هستم می‌خواهم دشمنی کنم، می‌گویم او دشمن خداست، او منحرف است؛ یعنی به کار خود یک صورت دینی می-دهم که شما تحمّل کنید من با یک نفر بد هستم.

این‌ها تظاهر به تدیّن می‌کردند.

یزیدی که اگر فرصت پیدا می‌کرد و نمی‌ترسید و حرف‌های مخفی خود را بصورت علنی می‌گفت، می‌گفت: «لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ فَلاَ خَبَرٌ جَاءَ وَ لاَ وَحْيٌ نَزَلَ»،[5] بنی هاشم با حکومت بازی کرده‌اند، اصلاً نه وحی در کار بوده است و نه هیچ چیز دیگری!

یعنی یزید اصلاً نبوّت را قبول نداشت، اما وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد سلام الله علیه خطبه خواند و مجلس بهم ریخت و همسر یزید بی‌حجاب از پشت پرده دوید و کنار رأس مطهّر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، همین یزید روی سر او عبا کشید!

این یزید اصلاً اسلام را قبول نداشت، ولی گاهی ظاهر را حفظ می‌کردند. یعنی این‌ها تدیّن نداشتند.

لذا بنده معتقد هستم اکثریت کسانی که در کربلا آمدند، تظاهرِ «قربة الی الله» داشتند، یعنی ادا درآوردند، نه اینکه معتقد بوده باشند.

در کلام منسوب به امام صادق سلام الله علیه که در زیارت اربعین آمده است اینطور است که «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا»!

اگر کسی بگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خشکه مقدّسانِ احمق کشتند، چون خوارج بودند درست است.

اما برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ینطور نیست، «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا»، فریفتگان دنیا او را کشتند، «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى» او را به پشیزی، به ثمن بخسی فروختند، این‌ها دنیادوست بودند.

 ان شاء الله خدای متعال سنان را صد هزار مرتبه لعنت کند، شاید کثیف‌ترین شخص کربلا سنان لعنت الله علیه باشد، وقتی پیش شمر و عمر سعد آمد، گفت: باید به من جایزه بدهید که من کسی را کشتم که پدر و مادر او بهترین مردم بودند!

منتها این موضوع برای سنان مهم نبود، چون او اصلاً دین نداشت، برای او مهم نبود، او می‌گفت به من پول بدهید که آدم مهمّی را کشته‌ام!

اگر شما پیش خوارج می‌رفتید، خوارج هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و هم امام حسین صلوات الله علیه را نعوذبالله تکفیر می‌کردند، یعنی نمی‌گفتند پدر و مادر او بهترین مردم هستند، اصلاً این حرف را قبول نداشتند. خوارج یک فکر غلطی داشتند، اما عثمانی‌ها تقریباً تدیّن نداشتند، عثمانی‌ها دنباله‌ی بنی‌امیّه بودند، این‌ها برای پول هر کاری می‌کردند.

وقتی خواستند حجر بن عدی را بکشند، بیش از سی نفر از این‌ها رفتند و شهادت دروغ دادند که این حجر بن عدی خطرناک است و باید اعدام شود. به اسامی نگاه کنید، شمر و شبث ربعی و عمر سعد و… در آن اسامی هستند!

این لاطائلات که عمر سعد یک شیخی بود و امام جماعتی بود و…چیست؟ آن دوره لباس همه اینطور بود که عبا و عمامه داشتند! یا اینکه می‌گویند عمر سعد نماز جماعت می‌خواند، خُب یزید هم نماز جماعت می‌خواند، معاویه هم نماز جماعت می‌خواند، عمروعاص هم نماز جماعت می‌خواند.

عثمانی‌ها با خوارج تفاوت داشتند، خوارج دائم قرآن می‌خواندند، هر جایی چند نفر از خوارج بودند، آنقدر قرآن می‌خواندند که اگر رد می‌شدید مدام صدایی شبیه صدای زنبور می‌آمد! اما معاویه اینطور نبود، یزید اینطور نبود، اطرافیانشان هم که قتله‌ی کربلا هستند اینطور نبودند، تدیّنی به آن معنا نداشتند، غارتگر بودند.

درحالات عصر عاشورا دارد که چون تعداد این‌ها زیاد بود و تعداد ناموس پیامبر کم بود، اگر می‌خواستند آرام به سمت خیمه‌ها بیایند، دیگر چیزی به کسی نمی‌رسید، لذا در متن مقتل این است که «تَسَابَقَ الْقَوْمُ»،[6] این‌ها از یکدیگر سبقت می‌گرفتند که چیز بیشتری بدست بیاورند. ما باید بدانیم با چه کسانی طرف هستیم.

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با این‌ها صحبت می‌کرد، من تابحال متن معتبری ندیده‌ام که بگویند ما تو را بخاطر بغض پدرت می‌کشیم. نمی‌گویم بغض امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نداشتند، اما نمی‌گفتند تو را بخاطر دشمنی با پدرت می‌کشیم، چون مسلّماً هیچ محکمه‌ای این حرف را نمی‌پسندد، هیچ متن معتبری هم چنین چیزی را نگفته است، بلکه این‌ها گفتند تو بیعت یزید را تخطئه کردی، تو شق عصای مسلمین کردی و وحدت جامعه اسلامی را شکستی، تو اطاعت از امام عصر خودت را که حاکم مسلمین است ناچیز شمردی، پس مهدورالدم هستی.

عرض کردم چون ما در روضه با تسامح روضه می‌شنویم… که این موضوع بابی دارد و باید چند جلسه صحبت کنیم که نسبت ما و روضه چیست… نباید مطالب روضه را برای تحلیل دقیق بعنوان سند بیان کنیم، مگر روضه‌خوان‌ها مورخ هستند که ما بخواهیم مدام به آن‌ها استناد کنیم؟ ضمن اینکه آنجا یک حدّی از تسامح هم عادی است. اصلاً همینکه ما به یاد مظلومیت امام حسین سلام الله علیه بیفتیم گریه می‌کنیم، اینکه اصلاً ما روضه‌های مختلف می‌شنویم و گریه می‌کنیم، بالاخره باید یکی از این‌ها حقیقت باشد، اما شما همینکه به یاد این موضوع می‌افتید که مثلاً داغ این شیرخوار را به دلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گذاشتند گریه می‌کنید. یعنی قاعده این است که شما نباید برای جزئیات گریه کنید، همینکه بگویند مشک آب را مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی زمین ریختند کافی است که انسان یک عمر گریه کند.

لذا ما در شنیدن روضه تسامح می‌کنیم، اما نباید این را متن معرفتی کنیم و با آن تاریخ را تحلیل کنیم.

من تا به امروز هیچ متن معتبری پیدا نکرده‌ام که در کربلا به امام حسین علیه السلام بگویند تو را بخاطر دشمنی با پدرت می‌کشیم. دوباره تأکید می‌کنم که نمی‌گویم نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بغض نداشتند، همین ابتدای جلسه عرض کردم که عثمانی بودند و بغض داشتند و فحاشِ به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، اما عقل‌شان می‌رسید برای اینکه بخواهند امام حسین علیه السلام را بکشند، باید یک دلیلِ محکمه‌پسند بگویند.

برای همین عرض می‌کردم که با دین بازی می‌کردند و تظاهر به دین می‌کردند.

خوارج یک قسمتی از دین را محکم می‌گرفتند و جای دیگر را رها می‌کردند، ولی بالاخره قسمتی از دین را محکم می‌گرفتند، خوارج نخستین اهل فسق و فجور نبودند، البته آن‌ها هم بعداً به استحاله شدند و به کثافتکاری افتاند، اما خوارج نخستین اهل فسق و فجور نبودند. قرن 2 و قرن 3 بعضی از خوارج جزو کثیف‌ترین آدم‌های روزگار بودند، اما اینجا قرن یک را عرض می‌کنم.

عثمانی‌ها اصلاً تدیّنی به آن معنا نداشتند، اوباش بودند.

چرا امام حسین علیه السلام را تشنه کشتند؟ گفتند چون مردم مدینه عثمان را تشنه کشتند، باید تو هم تشنه کشته شوی.

این‌ها عثمانی بودند! در کربلا رجز خوانده ‌است و گفته است که من بر دین عثمان هستم!

عثمانیان کسانی هستند که بعد از قتل عثمان، برای اینکه معاویه یک تیمی تشکیل بدهد و مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار بگیرد، این‌ها که پیرو مکتب بنی امیّه و دلداده‌ی به معاویه و یزید بودند و بشدّت با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمنی داشتند… آدم‌های لاابالی بودند، نان به نرخ روز خور بودند، رشوه‌بگیر بودند، آنچنان دینی نداشتند. به عمر سعد گفتند به کربلا برو، ما هم به تو مُلکِ ری می‌دهیم، این‌ها رشوه‌بگیر بودند، «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا»، اعتقادی به حضرت نداشتند، تمسخر می‌کردند.

همانطور که جلسه‌ی قبل عرض کردم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: تو نمی‌توانی از گندم ری بخوری، گفت: جو می‌خورم.

به هیچ چیزی پایبند نبودند…

یا عدّه‌ای بیهوده می‌گویند حسین را شیعیان کشتند و ما هم باید حواس خود را جمع کنیم… عجیب است! شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که به میدان نمی‌رود بگوید من به دین عثمان هستم! آن هم عثمان!!! نسبت به دو نفر اول فضا بسته بود و اظهار نظر سخت بود، اما اظهار نظر در مورد عثمان اصلاً سخت نبود، براحتی اظهار نظر می‌کردند.

بله! می‌دانستند که این‌ها بچه‌های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند. شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه نقلی آورده است که وقتی در حال غارت دخترِ امام بود، گریه می‌کرد…

چون هر آدمی هم در یک سطحی از بیچارگی است، در آن نقل می‌گوید: گفتم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: چون شما دختران پیغمبر هستید.

دیگر لازم نیست این شخص شیعه باشد، می‌فهمد این‌ها دخترانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند و این حرف یعنی چه… در ادامه‌ی نقل می‌گوید گفتم پس این کار را نکن، او گفت: اگر من نبرم کس دیگری می‌برد.

اینکه عرض می‌کنم دله‌دزدِ اوباش بودند…

این از آن جاهای درسِ جدّیِ کربلاست، اینجا یک نتیجه این است که اگر کسی نسبت به مسائل مالی لاابالی باشد، باید این را بداند که مال حرام ممکن است انسان را آنقدر تاریک کند که انسان در مقابل امامی بایستد.

این اتفاق چند مرتبه در تاریخ رخ داده است.

اگر بخواهیم این درس را بگیریم، این درسِ متناسب است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا فرمود: چرا من هرچه حرف می‌زنم نمی‌فهمید؟

چه کسی فصیح‌تر و بلیغ‌تر از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرف می‌زند؟ حضرت فرمود: چرا هرجه حرف می‌زنم نمی‌فهمید؟ گفتند: «خِفنا طَرحَ العَطاءِ»،[7] چون حقوق ما را قطع می‌کنند! یعنی من باید بگویم نمی‌فهمم، چون اگر قرار باشد بفهمم که باید در سمت شما بایستم، در اینصورت هم حقوق ما را قطع می‌کنند.

این‌ها تظاهری بودند، یک گزارش می‌گوید حتّی این‌ها با آن فلاکتی که داشتند… بنی امیّه و طرفدارانشان بی‌آبروترین مردم عرب هستند، فاجعه بودند، اما سعی می‌کردند ظواهر حجاب را رعایت کنند، برای اینکه نسبت به بقیه‌ی مردم تابلو نشوند!

مروان یک برادرزاده‌ای داشت که دختر بود، وقتی او اسب‌سواری می‌کرید ساق پای او بیرون می‌افتاد، یک نقلی داریم که معاویه به مروان گفت: این برادرزاده‌ی تو آبروی بنی‌امیّه را برده است!

به نقلی او را سر به نیست کرد که بنی امیّه بی‌آبرو نشوند!

یعنی تظاهر می‌کردند، وگرنه وقتی می‌خواستند راجع به ناموس یکدیگر حرف بزنند، خیلی بی‌مهابا حرف می‌زدند و خیلی بی‌غیرت بودند.

ما باید این قوم را بشناسیم، بعد آنجاهایی که خطر جدّی دارد و ممکن است برای ما رخ بدهد، در آنجا خیلی احتیاط کنیم، یکی از آن‌ها مسائل مالی است.

اهمیت مسائل مالی در دینداری

مسائل مالی براحتی فرزندان آدم را کافر می‌کند، پول آلوده براحتی انسان را مقابل حقیقت قرار می‌دهد، انسان را سنگدل می‌کند که حقیقت را نپذیرد.

شما حساب و کتاب کنید که چقدر هیئتی داریم، چقدر نمازخوان داریم، چقدر کسانی که خمس و زکات می‌دهند، یا از بین این‌ها چه تعدادی چکشان به هنگام پاس می‌شود.

مسائل مالی حساس است.

وکلای موسی بن جعفر سلام الله علیه بودند، چون حضرت به زندان افتاد، مردم خمس خود را به این وکلا می‌دادند. وقتی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه به شهادت رسید، هر کدام از این‌ها یک گنجی بهمراه خود داشتند، مثلاً «زیاد بن مروان قندی» هفتاد هزار مثقال طلا داشت، «علی بن ابی‌حمزه بَطائِنی» هم سی هزار مثقال طلا داشت. این‌ها تا آن زمان شبهه‌ای نداشتند.

این‌ها کوفی بودند و امام در شهر دیگری از دنیا رفته بود، وقتی موسی بن جعفر سلام الله علیه به شهادت رسید، این‌ها اگر می‌خواستند شهادتِ حضرت را بپذیرند، باید پول را به امام بعدی تحویل می‌دادند، چون امام قبل در زندان بود ولی امام بعد که در زندان نبود.

حال دیگر ناگهان دچار شبهه شدند که آیا امام از دنیا رفته است یا نه!

چرا ناگهان چنین شکی کردند؟ چون پول در دستشان بود، وگرنه این موضوع که شک نداشت، می‌توانستند یک سفر به بغداد بروند و بپرسند، آدم‌های زیادی هم در تشییع امام کاظم علیه السلام شرکت کرده بودند. چرا شک کردند؟ چون پول زیاد بود، هفتاد هزار مثقال طلا نزدیک به سیصد کیلو طلاست!

گفتند: اصلاً امام را باید امام غسل بدهد، پس امام رضا علیه السلام [نعوذبالله] امام نیست، چون امام رضا علیه السلام در مدینه بوده است و موسی بن جعفر علیه السلام هم در بغداد بوده است.

همینطور که می‌بینید بهانه می‌آوردند، اولاً «باید امام را امام غسل دهد» مانند مابقی احکام است، که مثلاً شما نباید در محضر امام بلند حرف بزنید. حال ممکن است شخص بی‌تربیتی بلند حرف بزند، بی‌تربیتی در مقابل پیامبر گفت درد به او غلبه کرده است و هذیان می‌گوید. این واضح است که نباید در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بی‌ادبی کرد، اما بی‌ادبی بی‌ادبی کرده است. این امر که محال نیست، می‌گوید نباید این کار را کرد.

اینجا هم می‌فرماید که کسی جز معصوم نباید معصوم را غسل دهد، مانند سایر احکام.

این مطلب در «بصائرالدرجات» نقل شده است که بعد آمدند و به امام رضا علیه السلام گفتند: شما امام نیستید. حضرت فرمود: چرا؟ گفتند: برای اینکه آن لحظه‌ای که پدرت در بغداد از دنیا رفت تو در مدینه بودی، امام کاظم علیه السلام هم بلافاصله تشییع شده است. پس تو امام نیستی.

حضرت رضا صلوات الله علیه فرمود: علی بن الحسین علیه السلام را چکار می‌کنی؟ مگر دستان او را نبسته بودند و در کوفه بود و پدرش در کربلا دفن شد، مگر علی بن الحسین علیه السلام امام نبود؟

گفتند: علی بن الحسین علیه السلام طی الأرض کرده است.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: چرا همین مطلب را در مورد من نمی‌گویید؟

اصل «امام را بجز امام غسل نمی‌دهد» یک ممنوعیت شرعی است، چون باید حرمت امام را حفظ کرد، خیلی چیزهای دیگر هم هست، مثلاً بدن مؤمن را باید مؤمن تجهیز کند، حال آمدیم و یک کافر این کار را کرد! نباید این کار را کند، ولی شاید کرد. کمااینکه نباید جلوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بی‌ادبی کنند، ولی بی‌ادبی کردند. نباید کسی به صدیقه طاهره سلام الله علیها اهانت کند، ولی عدّه‌ای اهانت کردند.

ثانیاً امام رضا علیه السلام فرمود: چرا درباره‌ی زین العابدین سلام الله علیه می‌گویید طی الأرض کرده است، آن خدایی که می‌تواند برای حضرت سجّاد علیه السلام طی الأرض را درست کند، برای من نمی‌تواند؟

این‌ها چرا بهانه آوردند؟ چون پول دستشان بود.

این مشکلات مالی که الآن در کشور ما هست، که واقعاً خجالت‌آور است…

امام سجاد علیه السلام مثال‌های زیادی می‌توانست برای امانت‌داری بزند، می‌توانست بفرماید اگر دنیا را به من امانت بدهند، اگر گنج‌های عالم را به من امانت بدهند من برمی‌گردانم، اما چیزی را مثال زد که ما خجالت بکشیم، فرمود: اگر قاتل آن شمشیری که با آن پدرم را کشت به من امانت بدهد، من امانت را برمی‌گردانم.

امام سجاد علیه السلام چیزی را فرمود که تا قیامت هم کسی نتوانست بالاتر از آن را بگوید.

تساهل و شُل گرفتن و لاابالی‌گری در مسائل مالی، عاقبت و آخرت ما را بهم می‌ریزد، ان شاء الله خدای متعال ادارات و مجموعه‌های دولتی و نیمه‌دولتی ما را از رشوه و… نجات بدهد. آن کسی که رشوه می‌گیرد و خوشحال است، خیال می‌کند خرج زن و بچه‌ی خود را درآورده است، اما نمی‌داند که این خرجِ کفرِ زن و بچه‌اش هست، یا خرجِ کفرِ نوه‌اش هست، یا خرجِ کفرِ نتیجه‌اش هست، یا خرجِ کفرِ نبیره‌اش هست، نمی‌داند که پول را در خون می‌زند.

اگر بخواهیم این قسمت را از کربلا درس بگیریم، وضع ادارات و رفتار ما با آنچه باید باشد فاصله‌ی جدّی دارد، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما کند که اگر ما دریا دریا طلا دیدیم، به آن طمع نکنیم. مهم‌تر از چشم‌پاکی نسبت به نوامیس مردم، چشم‌پاکی از اموال مردم است، البته این بدین معنا نیست که آن مهم نیست، این اهم است.

ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند که ما باور کنیم رزاق خداست. آن کسی که رشوه می‌گیرد، اگر ملتفت باشد، به رزاقیت خدا جسارت می‌کند، انگار می‌گوید خدا عرضه ندارد که روزی مرا بدهد، باید خودم دزدی کنم، پس من رزاقیت خدا را قبول ندارم. این جسارت هم اثر می‌گذارد.

اثر ارتباط با آدمِ ناباب

ارتباط با آدم ناباب اثر می‌گذارد.

در کربلا چند عبرت عجیب و غریب هست.

هانی بن عروه با آن سلحشوری در راه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهید شد، به نقلی پسر او جزو کسانی است که آب را بر امام حسین علیه السلام بستند. چون با دایی ملعون خود به کربلا آمده بود و با دایی‌اش که ناصبی بود رفیق بود.

بعضی‌ها یک تصوّر گارانتی دارند و می‌گویند من با همه نشست و برخواست می‌کنم و مشکلی برای من پیش نمی‌آید.

من به شما عرض می‌کنم که خدا تضمین داده است که برای تو مشکل پیش می‌آید! «فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ»،[8] کسی خودش را از خطرات ایمن نمی‌داند «إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» مگر اینکه حتماً خسارت می‌بیند.

طرف می‌گوید برای من اتفاقی نمی‌افتد، من پای فلان بساط می‌نشینم و اتفاقی برای من رخ نمی‌دهد. جوجه را آخر پاییز می‌شمارند!

این گارانتی را از کجا آورده‌ای؟ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چنین گارانتی برای خودشان قائل نبودند!

خمس و زکات را جدّی بگیریم

شما به مرجع خودتان اطمینان کرده‌اید که احکام‌تان را به بیان او انجام می‌دهید. خمس را به دفتر مرجعتان بدهید، به یاد این جمله‌ی من باشید که برکتِ خمس محسوس است، امتحان کنید.

این حرف هم معنا ندارد که بگویید من قبول ندارم، اگر قبول نداری مرجع خودت را عوض کن، پس چطور حج می‌روی و نماز می‌خوانی. چطور برای حج و نماز قبول داری و وقتی به پول می‌رسد قبول نداری؟ خمس خودت را به کسی که قبول داری پرداخت کن.

کسی که خمس نمی‌دهد مانند کسی است که جیب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را زده است.

برای یک بچه هیئتی خیلی بد است که به مال امام معصوم طمع کند، این کار خیلی خطرناک است.

«إنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإمَام» همه زمین برای امام است، حال قدری را از ما خواسته‌اند که زکات و خمس است. شاید زکات به خیلی از ما در شهر تعلق نگیرد، گرچه در این موضوع هم متأسفانه خیلی لاابالی‌گری هست. اگر شما می‌خواهید ببینید جامعه‌ای خیلی اسلامی است، خیلی اوقات بیشتر از اینکه بخواهی به حجاب نگاه کنی… که آن هم مهم است، قبلاً هم عرض کرده‌ام که همه‌ی حکم‌های الهی مهم هستند، برخی از حکم‌ها هم أهم هستند، مثلاً حلال‌خوری جزوِ أهم‌هاست… ما هزار مدل مشاوره و تراپی می‌رویم، بالاخره یا خدا هست و احکامی! یا آن خدا موهوم است و احکامی هم در کار نیست؛ ما باید تکلیف خود را روشن کنیم.

در مکتب اسلام، گرفتنِ زکات خمس توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا امام معصوم علیه السلام را «منّت گذاشتن» حساب کرده است.

زمانی کسی زکات نمی‌داد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اصلاً دیگر تو را حساب نمی‌کنم که بخواهم از تو زکات بگیرم. بعد از آن، هرچه آن شخص آمد و التماس کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من تا زمانی که زنده هستم از تو زکات نمی‌گیرم.

عبارت قرآن کریم را ببینید، این برای ما هم هست، «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ»[9] از این‌ها زکات و خمس و واجبات مالی را بگیر و با این کار این‌ها را تطهیر کن، «وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا» با این کار آن‌ها را تزکیه کن.

طرف می‌گوید من می‌خواهم سیر و سلوک کنم؛ تو باید اول وظایت خودت را انجام بدهی، نماز خودت را بخوان و خمس خودت را پرداخت کن.

این صریحِ آیه است که «تُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ» با این کار این‌ها را تزکیه کن و برایشان دعا کن.

این آیه از آیات عجیب قرآن کریم است. خدایا! هر کاری که دوست داری با ما انجام بدهی، انجام بده. چرا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایی دعا کند؟ خُب خدایا همان چیزی که برایمان خوب است را خودت به ما بده؛ اما می‌فرماید: پیامبر من! این‌ها را دعا کن.

فارغ از اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه دعایی می‌کند…

الآن من امشب می‌خواهم دعا کنم، عقل من چقدر می‌رسد؟ انتهای فهمِ من کجاست؟ انتهای کمالِ ذهنیِ من به اندازه‌ی اول آن کمالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌داند نیست، لذا اول می‌فرماید وقتی می‌خواهی دعا کنی هم بگو او دعا کند… جالب است که خدا به پیامبر می‌فرماید این‌ها را دعا کن! این نشان می‌دهد که دو نکته است، یکی اینکه تو دعا کن که مستجاب است و تو می‌دانی چه چیزی به دردِ این‌ها می‌خورد، نکته‌ی بعدی هم این است که فرمود: «إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» همینکه تو این‌ها را دعا می‌کنی، این‌ها آرامش پیدا می‌کنند.

آیا این موضوع فقط برای زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است؟ آیه برای تا قیامت است. بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، نفسِ پیغمبر بود، بعد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نفسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، بعد از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم نفسِ امام حسن علیه السلام بود، بعد از امام حسین علیه السلام هم نفسِ امام حسین علیه السلام بود، تا الآن که حضرت ولی عصر ارواحنا فداه است.

شما وظیفه‌ی خودت را انجام بده، امام زمان ارواحنا فداه تو را دعا می‌کند، چون این دستور خداست، مگر می‌شود که این کار را نکنند؟

و اگر اصلاً انسان به این موضوع فکر کند که امام زمان ارواحنا فداه در نماز شب خودش ما را دعا کرده است… اصلاً جنسِ این خبر با بقیه‌ی خبرها تفاوت دارد، یعنی مثلاً لحظه‌ای مرا تصوّر کرده است و اسم من به زبان حضرت آمده است و به من عنایت کرده است؟ منِ بیچاره… من که باشم که بر آن خاطرِ عاطر گذرم…

بعد طرف می‌گوید من در زندگی خود تشویش و دغدغه دارم.

خدای متعال در قرآن کریم فرمود: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ»، این صریحِ آیه است، روایت هم نیست که کسی بگوید قابل تردید است.

رازق خداست

ان شاء الله خدای متعال ما را به اسماء و صفات خدا مؤمن کند. رازق خداست. ما باید در این میان تکلیفمان را با خودمان و خدا حل کنیم.

من وظیفه دارم از صبح تا شب برای زن و بچه‌ی خود تلاش کنم، اما من رازق نیستم.

دو آدم مشابه هم یک شغل را دارند و از صبح تا شب یکطور تلاش می‌کنند اما دو نوع خروجی و روزی دارند. چهار مغازه کنار هم هستند و آنجا بورس است و همه‌ی آن‌ها مانند یکدیگر هستند، اما یکی از آن‌ها مشتری بیشتری دارد.

خدای متعال فرمود: «أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»[10] شما زارع هستید یا من؟ شما دانه را در خاک می‌گذارید و آب می‌دهید… حال اینکه آیا این علف هرز شود یا میوه دهد، یا اینکه چه میوه‌ای بدهد و سبز بشود یا نه، کار خداست. شما کار خودت را کن.

ما نباید اثر را از خودمان ببینیم.

الآن از طرف می‌پرسند: چرا بچه نداری؟ می‌گوید: گرانی است.

این جمله یعنی اینکه من خدا را رازق نمی‌دانم.

شما از صبح تا شب تلاش خودت را کن، ما هیچوقت نباید وظیفه‌ی خود را کنار بگذاریم، اما معلوم نیست روزی ما چقدر است، و باید دانست روزی ما حرام نیست.

آن کسی که پول زیادی در حساب خود دارد ولی حرام است، باید بداند آن روزی نیست. فرمود در شکم آن‌ها آتش است و نمی‌فهمند. این روزی نیست.

خطرِ رشوه در نسل و ذرّیه

تاریخ نشان داده است آن کسانی که نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه… آن روزی که عبیدالله بن عباس از معاویه رشوه گرفت و از لشگرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به سمت معاویه رفت، فکر کرد رشوه گرفته است و از یک مهلکه فرار کرده است. اما اکثر فرزندان آن نسل دیگر شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشدند!

اینطور نیست که تمام شود.

یکی از اقوام ما مشکلی در دادسرا داشت و کار تمام بود و باید اجرای حکم را صادر می‌کرد اما این کار را نمی‌کرد. این بنده‌ی خدا هم می‌گفت که چک‌های من پاس نمی‌شود و باید حکم اجرا شود که درست شود. آن شخص گفته بود باید هزار دلار بدهید!

اگر قیافه‌ی آن شخصی که رشوه می‌خواست را نگاه می‌کردید، از من جانماز آب بکش‌تر بود!

آیا این هزار دلار روزی است؟ بعد ناگهان دو روز بعد فرزند آن شخص می‌گوید امام حسین کیست؟ این حرف‌ها را از کجا درآورده‌اید؟ من یک عمر است که هیئتی هستم!!!

بله! ولی با لقمه‌ی حرام.

ما که می‌دانیم امام حسین علیه السلام هر بیچاره‌ای مانند من را راه می‌دهد، راه دادنِ به مجلسِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که مهم نیست، علامتِ پذیرشِ حضرت این است که ما تغییر رفتار داشته باشیم. اگر دیدی من به مجلس سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدم و برگشتم و چشم‌پاک و دست‌پاک شدم و رفتار من تغییر کرد، یعنی روی من اثر گذاشته است، وگرنه جیب من سوراخ بوده و هرچه ریخته‌اند از بین رفته است.

ظلم به امام معصوم

آدمی که به خودش اجازه بدهد حق یک آدم را با پول بخورد، بمرور عادت می‌کند که بخاطر پول جلوی امام معصوم هم بایستد.

در روایت فرمودند که شیعیان ما را مانند ما نگاه کنید، کسی که می‌تواند به شیعه‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ظلم کند، براحتی می‌تواند به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم ظلم کند.

شخص گفت: دوست دارم به شما خدمت کنم، چکار کنم؟ فرمود: به شیعیانم خدمت کن.

شخصی گفت: دلم تنگ می‌شود و دوست دارم شما را ببینم، چکار کنم؟ فرمود: برو قبورِ صالحین ما را زیارت کن.

شخصی گفت: دوست دارم برای شما کاری کنم، چکار کنم؟ فرمود: به فقرای شیعه‌ی ما خدمت کند.

یعنی اگر به شیعه‌ای ظلم کردی، درواقع به امام ظلم کرده‌ای.

کسی که از شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رشوه می‌گیرد، برای او کاری ندارد که بعداً بخواهد از امام رشوه بگیرد یا بخواهد حق امام را بخورد.

امام حسین علیه السلام به لشکر دشمن فرمود: چرا شما حرف مرا نمی‌فهمید؟ گفتند: چون حقوق ما را قطع می‌کنند.

البته توجه کنید که این دشمنان شیعه نبودند که این را گفتند، اما در دوره‌ی موسی بن جعفر سلام الله علیه کسانی که جلوی امام رضا علیه السلام ایستادند و برای پول نعوذبالله به امام رضا علیه السلام فحاشی کردند، شیعه بودند.

من که از سر تا پا خطا هستم و از من خطا سرازیر است، نباید توهم کنم که محکم هستم. ما کجا محکم هستیم؟ آیا در طول عمر من یک هفته هست که محکم مانده باشم و از من خطا سر نزده باشد؟

منبعِ بیشترِ شبهاتِ فکری

شاید نود درصدِ شبهات فکری که برای مردم اتفاق می‌افتد، برای گناهانشان است. یعنی شبهه‌ی علمی نیست.

رشوه می‌گیرد و بعد از مدّتی می‌گوید من در توحید شک کرده‌ام.

«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى»،[11] کسانی که خطاها را از حد گذراندند، «أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ» دیگر آیات خدا را تکذیب کردند، بعد هم مسخره می‌کنند.

عمرسعد ابتدا حساب و کتاب می‌کرد که بروم یا نروم، آن طرف مُلک ری است و این طرف پسرِ پیامبر است، در تردید بود، اما آن لحظه‌ای که تصمیم گرفت مقابل امام بایستد و حضرت را محاصره کرد و آب را بست، وقتی حضرت با او صحبت کرد، اول تکذیب کرد و راحت ایستاد و گفت: ما لشگر خدا هستیم! بعد مسخره کرد و گفت: اگر از گندم ری نخورم، جوی ری را خواهم خورد.

یکی از مهم‌ترین مهلکه‌ها مال حرام است، مال آلوده است، مالی است که در آن غیر سهم دارد. دیگر وای بحال اینکه بر سر ارثی باشد و در یک خانواده باشد… دزد به خواهر و برادر خود نمی‌زند، ولی گاهی می‌بینید طرف به هیئت می‌آید و ارث خواهر یا برادر خود را غصب کرده است. بعد می‌گوید چرا نتیجه نمی‌گیرم؟ چون مال ایراد دارد!

خدایا! ما را از آن کسانی قرار بده که باور می‌کنیم رازق و رزاق خداست.

خدایا! ما را در پرداخت وظایف مالی‌مان، خمس و زکات و انفاق و صدقه و کمک به محرومین و پاک کردن مالمان از شوائب و دادنِ اموال مردم یاری بفرما.

خدایا! به ما لحظه‌ای فرصتِ دست‌درازی به مال مردم را نده.

خدایا! به برکتِ سیّدالسّاجدین سلام الله علیه ما را از برکاتِ سیّدالسّاجدین علیه السلام بهره‌مند بفرما.

خدایا! امام زمان ارواحنا فداه را دعاگوی ما قرار بده.

خدایا! ما دوست داریم در طول عمرمان یک مرتبه امام زمان ارواحنا فداه را ببینیم، ظهور حضرت را در روزگار ما مقدّر بفرما.

خدایا! اگر آنقدر بی‌لیاقت هستم که نمی‌توانم امام زمان ارواحنا فداه را ببینم، «فَبَلِّغْهُ مِنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاما»،[12] سلام ما را به محضر امام زمان ارواحنا فداه ابلاغ بفرما.

روضه و توسّل به امام سجّاد علیه السلام

وجود مبارک سیّدالسّاجدین سلام الله علیه سال 95 شهید نشد، همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با ضربه به سر مبارکش شهید نشد، این دو با یکدیگر شباهت‌هایی دارند.

بلایی که بر سرِ زین العابدین سلام الله علیه آوردند… امام حسین علیه الصلاة والسلام که هر بلایی بر سر ایشان آوردند کوتاه نیامد و برافروخته‌تر شد، یک جا فرمود: ای پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید آزاده باشید… شمر با همه‌ی پلیدی و ناپاکزادگی که داشت گفت: چه می‌گویی؟ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: تا زمانی که من زنده هستم به خیمه‌های ما حمله نکنید… عجیب این است که شمر ملعون گفت: «لَکَ یَابنَ فَاطِمَة» درست می‌گوید و حق دارد، تا زنده است به خیمه‌ها حمله نکنید…

معلوم است آن کسی که مقابل چشم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله کرد، خیلی پلیدتر از شمر بود…

دو نفر از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به چنین عُسرتی گرفتار و مبتلا شدند، یکی وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یکی هم وجود مبارک سیّدالسّاجدین علیه السلام است. آغاز امامت امام سجّاد علیه السلام از اسارت و غارتِ خیمه‌هاست. سی و چهار سال هم در این فضا بود، سی و چهار سال هم زمینه‌سازی کرد.

ما در جلساتی بصورت مفصل عرض کرده‌ایم که اگر درِ خانه‌ی امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام از ابتدا توجهی بود و کسانی رفت و آمد داشتند، این‌ها برای کارهایی بود که امام سجّاد علیه السلام کرده بود.

امام سجاد علیه السلام خون دل خورد و دَم نزد و دعا کرد و شب‌ها به درِ خانه‌ی فقرای مدینه که نسبت به نوامیس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بی‌توجّه بودند غذا می‌داد… امام سجّاد علیه السلام فرمودند در مدینه حتّی بیست خانه هم ما را دوست ندارند…

وقتی امام باقر علیه السلام می‌خواست پدر خود را دفن کند، فرمود: جای بارهایی که پدرم روی دوش خود کشیده بود و پشت ایشان را زخم کرده بود، هنوز باقی است…

مرحوم سیّد محسن امین نقل دیگری هم از امام باقر علیه السلام دارد، آن این است که امام باقر علیه السلام گریه کرد و فرمود: جای زنجیرهایی که به رانِ پدرم بود، هنوز هست…

برای همه‌ی اسرای کربلا سخت بود، ولی برای غیرة الله سخت‌تر بود. هر جسارتی کردند در مقابل چشم امام سجّاد علیه السلام رخ داد.

امام سجّاد علیه السلام سی و چهار سال سوخت؛ از حضرت پرسیدند: این حزن شما چه زمانی تمام می‌شود؟ فرمود: یعقوب نبی یک پسر داشت، می‌دانست زنده است و او پیغمبرِ بعد از خودش هست، نمی‌توانست دوری او را تحمّل کند، آنقدر گریه کرد که «وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ»،[13] اما من در مقابل چشم خود دیدم که هجده نفر از اهل مرا چطور کشتند…

من الآن می‌ترسم که خدای نکرده نستجیربالله قیاسی صورت بگیرد، شما قیاس نکنید تا من بتوانم حرف بزنم که شما ببیند حضرت چه کشیده است.

امام سجّاد علیه السلام خیلی باوفا بود، شتری داشت که با آن شتر بیست سفر حج رفته بود، این شتر بعد از بیست سال مُرد.

دفنِ شتر با دفنِ انسان خیلی تفاوت دارد و سخت است، امام باقر علیه السلام می‌فرماید: پدرم با من این شتر را دفن کردیم، پدرم فرمود: نمی‌خواهم بدنِ این شتر در بیابان بماند…

نقلی دارد که حضرت فرمود: وقتی از خیمه‌ها بیرون آمدم، روی عصا تکیه کرده بودم، وقتی سمت قتلگاه را نگاه کردم، در حال قبض روح شدن بودم، حواس عمّه‌ام زینب سلام الله علیها به من بود، دوید و آمد و روی مرا از سمت قتلگاه برگرداند، «يا بَقِيَّةَ الماضينَ وثِمالَ الباقينَ»،[14] «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ»،[15] چرا با جان خودت بازی می‌کنی؟…

برای امام سجّاد علیه السلام سخت بود، فرمود: عمّه! آن بدنِ حجّت خداست که این‌ها به آن بی‌ادبی می‌کنند…

لذا هر روز از این داغ مُرد و زنده شد…

بزرگان ما این جمله را مانند میراث روی چشم خود می‌گذاشتند. به خادم حضرت گفتند که آقا را برای ما توصیف کن. پرسید: مفصل بگویم یا مختصر؟ گفتند: مختصر بگو. گفت: هیچ شبی برای او بستر خواب پهن نکردم، شب‌ها یا عبادت می‌کرد و یا به درِ خانه‌ی فقرا می‌رفت و یا گریه می‌کرد؛ هیچ روزی هم برای او سفره‌ی غذا پهن نکردم… پدرِ حضرت را عصر کشتند، در روز غذا نمی‌خورد، یا روزه می‌گرفت، یا تا غروب چیزی نمی‌خورد. هنگام غروب سفره‌ای می‌انداختیم، حضرت تنهاخور هم نبود، باید کسی کنار حضرت می‌نشست، اما وقتی ظرف غذا را جلوی حضرت می‌گذاشتم، ظرف غذا را نگاه می‌کرد و شروع می‌کرد به گریه کردن… یک عمر خون دل خورد… می‌فرمود: پدر مرا بین دو نهر آب با لب تشنه و شکم گرسنه کشتند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۸۴ (يج، [الخرائج و الجرائح] ، أَبُو اَلْفَرَجِ سَعِيدُ بْنُ أَبِي اَلرَّجَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ اَلْخَانِيِّ عَنْ أَبِي اَلْقَاسِمِ بَكْرَادَ بْنِ اَلطَّيِّبِ بْنِ شَمْعُونَ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عُمَرَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ اَلْأَعْمَشِ قَالَ: بَيْنَمَا أَنَا فِي اَلطَّوَافِ بِالْمَوْسِمِ إِذَا رَأَيْتُ رَجُلاً يَدْعُو وَ هُوَ يَقُولُ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ لاَ تَغْفِرُ قَالَ فَارْتَعَدْتُ لِذَلِكَ وَ دَنَوْتُ مِنْهُ وَ قُلْتُ يَا هَذَا أَنْتَ فِي حَرَمِ اَللَّهِ وَ حَرَمِ رَسُولِهِ وَ هَذَا أَيَّامٌ حُرُمٌ فِي شَهْرٍ عَظِيمٍ فَلِمَ تَيْأَسُ مِنَ اَلْمَغْفِرَةِ قَالَ يَا هَذَا ذَنْبِي عَظِيمٌ قُلْتُ أَعْظَمُ مِنْ جَبَلِ تِهَامَةَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ يُوَازِنُ اَلْجِبَالَ اَلرَّوَاسِيَ قَالَ نَعَمْ فَإِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي قَالَ اُخْرُجْ بِنَا عَنِ اَلْحَرَمِ فَخَرَجْنَا مِنْهُ فَقَالَ لِي أَنَا أَحَدُ مَنْ كَانَ فِي اَلْعَسْكَرِ اَلْمَيْشُومِ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ حِينَ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ وَ كُنْتُ أَحَدَ اَلْأَرْبَعِينَ اَلَّذِينَ حَمَلُوا اَلرَّأْسَ إِلَى يَزِيدَ مِنَ اَلْكُوفَةِ فَلَمَّا حَمَلْنَاهُ عَلَى طَرِيقِ اَلشَّامِ نَزَلْنَا عَلَى دَيْرٍ لِلنَّصَارَى وَ كَانَ اَلرَّأْسُ مَعَنَا مَرْكُوزاً عَلَى رُمْحٍ وَ مَعَهُ اَلْأَحْرَاسُ فَوَضَعْنَا اَلطَّعَامَ وَ جَلَسْنَا لِنَأْكُلَ فَإِذَا بِكَفٍّ فِي حَائِطِ اَلدَّيْرِ تَكْتُبُ أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ اَلْحِسَابِ قَالَ فَجَزِعْنَا مِنْ ذَلِكَ جَزَعاً شَدِيداً وَ أَهْوَى بَعْضُنَا إِلَى اَلْكَفِّ لِيَأْخُذَهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادَ أَصْحَابِي إِلَى اَلطَّعَامِ فَإِذَا اَلْكَفُّ قَدْ عَادَتْ تَكْتُبُ فَلاَ وَ اَللَّهِ لَيْسَ لَهُمْ شَفِيعٌ وَ هُمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فِي اَلْعَذَابِ فَقَامَ أَصْحَابُنَا إِلَيْهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادُوا إِلَى اَلطَّعَامِ فَعَادَتْ تَكْتُبُ وَ قَدْ قَتَلُوا اَلْحُسَيْنَ بِحُكْمِ جَوْرٍ وَ خَالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ اَلْكِتَابِ فَامْتَنَعْتُ وَ مَا هَنَّأَنِي أَكْلُهُ ثُمَّ أَشْرَفَ عَلَيْنَا رَاهِبٌ مِنَ اَلدَّيْرِ فَرَأَى نُوراً سَاطِعاً مِنْ فَوْقِ اَلرَّأْسِ فَأَشْرَفَ فَرَأَى عَسْكَراً فَقَالَ اَلرَّاهِبُ لِلْحُرَّاسِ مِنْ أَيْنَ جِئْتُمْ قَالُوا مِنَ اَلْعِرَاقِ حَارَبْنَا اَلْحُسَيْنَ فَقَالَ اَلرَّاهِبُ اِبْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ اِبْنُ اِبْنِ عَمِّ نَبِيِّكُمْ قَالُوا نَعَمْ قَالَ تَبّاً لَكُمْ وَ اَللَّهِ لَوْ كَانَ لِعِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ اِبْنٌ لَحَمَلْنَاهُ عَلَى أَحْدَاقِنَا وَ لَكِنْ لِي إِلَيْكُمْ حَاجَةٌ قَالُوا وَ مَا هِيَ قَالَ قُولُوا لِرَئِيسِكُمْ عِنْدِي عَشَرَةُ آلاَفِ دَرَاهِمَ وَرِثْتُهَا مِنْ آبَائِي يَأْخُذُهَا مِنِّي وَ يُعْطِينِي اَلرَّأْسَ يَكُونُ عِنْدِي إِلَى وَقْتِ اَلرَّحِيلَ فَإِذَا رَحَلَ رَدَدْتُهُ إِلَيْهِ فَأَخْبَرُوا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ بِذَلِكَ فَقَالَ خُذُوا مِنْهُ اَلدَّنَانِيرَ وَ أَعْطُوهُ إِلَى وَقْتِ اَلرَّحِيلِ فَجَاءُوا إِلَى اَلرَّاهِبِ فَقَالُوا هَاتِ اَلْمَالَ حَتَّى نُعْطِيَكَ اَلرَّأْسَ فَأَدْلَى إِلَيْهِمْ جِرَابَيْنِ فِي كُلِّ جِرَابٍ خَمْسَةُ آلاَفِ دِرْهَمٍ فَدَعَا عُمَرُ بِالنَّاقِدِ وَ اَلْوَزَّانِ فَانْتَقَدَهَا وَ وَزَنَهَا وَ دَفَعَهَا إِلَى خَازِنٍ لَهُ وَ أَمَرَ أَنْ يُعْطَى اَلرَّأْسَ فَأَخَذَ اَلرَّاهِبُ اَلرَّأْسَ فَغَسَلَهُ وَ نَظَّفَهُ وَ حَشَاهُ بِمِسْكٍ وَ كَافُورٍ كَانَ عِنْدَهُ ثُمَّ جَعَلَهُ فِي حَرِيرَةٍ وَ وَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ وَ لَمْ يَزَلْ يَنُوحُ وَ يَبْكِي حَتَّى نَادَوْهُ وَ طَلَبُوا مِنْهُ اَلرَّأْسَ فَقَالَ يَا رَأْسُ وَ اَللَّهِ لاَ أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي فَإِذَا كَانَ غَداً فَاشْهَدْ لِي عِنْدَ جَدِّكَ مُحَمَّدٍ أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَسْلَمْتُ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَنَا مَوْلاَكَ وَ قَالَ لَهُمْ إِنِّي أَحْتَاجُ أَنَّ أُكَلِّمَ رَئِيسَكُمْ بِكَلِمَةٍ وَ أُعْطِيَهُ اَلرَّأْسَ فَدَنَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَقَالَ سَأَلْتُكَ بِاللَّهِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ أَنْ لاَ تَعُودَ إِلَى مَا كُنْتَ تَفْعَلُهُ بِهَذَا اَلرَّأْسِ وَ لاَ تَخْرُجَ بِهَذَا اَلرَّأْسِ مِنْ هَذَا اَلصُّنْدُوقِ فَقَالَ لَهُ أَفْعَلُ فَأَعْطَاهُ اَلرَّأْسَ وَ نَزَلَ مِنَ اَلدَّيْرِ يَلْحَقُ بِبَعْضِ اَلْجِبَالِ يَعْبُدُ اَللَّهَ وَ مَضَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَفَعَلَ بِالرَّأْسِ مِثْلَ مَا كَانَ يَفْعَلُ فِي اَلْأَوَّلِ فَلَمَّا دَنَا مِنْ دِمَشْقَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ اِنْزِلُوا وَ طَلَبَ مِنَ اَلْجَارِيَةِ اَلْجِرَابَيْنِ فَأَحْضَرَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَنَظَرَ إِلَى خَاتَمِهِ ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُفْتَحَ فَإِذَا اَلدَّنَانِيرُ قَدْ تَحَوَّلَتْ خَزَفِيَّةً فَنَظَرُوا فِي سِكَّتِهَا فَإِذَا عَلَى جَانِبِهَا مَكْتُوبٌ – لاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا يَعْمَلُ اَلظّٰالِمُونَ  وَ عَلَى اَلْجَانِبِ اَلْآخَرِ مَكْتُوبٌ – سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ  فَقَالَ: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  خَسِرْتُ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةَ ثُمَّ قَالَ لِغِلْمَانِهِ اِطْرَحُوهَا فِي اَلنَّهَرِ فَطُرِحَتْ وَ رَحَلَ إِلَى دِمَشْقَ مِنَ اَلْغَدِ وَ أَدْخَلَ اَلرَّأْسَ إِلَى يَزِيدَ وَ اِبْتَدَرَ قَاتِلُ اَلْحُسَيْنِ إِلَى يَزِيدَ فَقَالَ اِمْلَأْ رِكَابِي فِضَّةً أَوْ ذَهَباً إِنِّي قَتَلْتُ اَلْمَلِكَ اَلْمُحَجَّبَا قَتَلْتُ خَيْرَ اَلنَّاسِ أُمّاً وَ أَباً – فَأَمَرَ يَزِيدُ بِقَتْلِهِ وَ قَالَ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ حُسَيْناً خَيْرُ اَلنَّاسِ أُمّاً وَ أَباً فَلِمَ قَتَلْتَهُ فَجَعَلَ اَلرَّأْسَ فِي طَسْتٍ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَى أَسْنَانِهِ وَ يَقُولُ لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ اَلْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ اَلْأَسَلِ فَأَهَلُّوا وَ اِسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لاَ تُشَلَّ وَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَدْرٍ مِثْلَهَا وَ بِأُحُدٍ يَوْمَ أُحُدٍ فَاعْتَدَلَ لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَ رَأَى اَلرَّأْسَ فِي اَلطَّسْتِ وَ هُوَ يَضْرِبُ بِالْقَضِيبِ عَلَى أَسْنَانِهِ فَقَالَ كُفَّ عَنْ ثَنَايَاهُ فَطَالَمَا رَأَيْتُ اَلنَّبِيَّ يُقَبِّلُهَا فَقَالَ يَزِيدُ لَوْ لاَ أَنَّكَ شَيْخٌ كَبِيرٌ خَرِفْتَ لَقَتَلْتُكَ وَ دَخَلَ عَلَيْهِ رَأْسُ اَلْيَهُودِ فَقَالَ مَا هَذَا اَلرَّأْسُ فَقَالَ رَأْسُ خَارِجِيٍّ قَالَ وَ مَنْ هُوَ قَالَ اَلْحُسَيْنُ قَالَ اِبْنُ مَنْ قَالَ اِبْنُ عَلِيٍّ قَالَ وَ مَنْ أُمُّهُ قَالَ فَاطِمَةُ قَالَ وَ مَنْ فَاطِمَةُ قَالَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ قَالَ نَبِيُّكُمْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لاَ جَزَاكُمُ اَللَّهُ خَيْراً بِالْأَمْسِ كَانَ نَبِيَّكُمْ وَ اَلْيَوْمَ قَتَلْتُمْ اِبْنَ بِنْتِهِ وَيْحَكَ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ دَاوُدَ اَلنَّبِيِّ نَيِّفاً وَ ثَلاَثِينَ أَباً فَإِذَا رَأَتْنِي اَلْيَهُودُ كَفَّرَتْ إِلَيَّ ثُمَّ مَالَ إِلَى اَلطَّسْتِ وَ قَبَّلَ اَلرَّأْسَ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّ جَدَّكَ محمد [مُحَمَّداً] رَسُولُ اَللَّهِ وَ خَرَجَ فَأَمَرَ يَزِيدُ بِقَتْلِهِ وَ أَمَرَ فَأُدْخِلَ اَلرَّأْسُ اَلْقُبَّةَ اَلَّتِي بِإِزَاءِ اَلْقُبَّةِ اَلَّتِي يَشْرَبُ فِيهَا وَ وَكَّلَنَا بِالرَّأْسِ وَ كُلُّ ذَلِكَ كَانَ فِي قَلْبِي فَلَمْ يَحْمِلْنِي اَلنَّوْمُ فِي تِلْكَ اَلْقُبَّةِ فَلَمَّا دَخَلَ اَللَّيْلُ وَكَّلَنَا أَيْضاً بِالرَّأْسِ فَلَمَّا مَضَى وَهْنٌ مِنَ اَللَّيْلِ سَمِعْتُ دَوِيّاً مِنَ اَلسَّمَاءِ فَإِذَا مُنَادٍ يُنَادِي يَا آدَمُ اِهْبِطْ فَهَبَطَ أَبُو اَلْبَشَرِ وَ مَعَهُ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي يَا إِبْرَاهِيمُ اِهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي يَا مُوسَى اِهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي يَا عِيسَى اِهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ دَوِيّاً عَظِيماً وَ مُنَادٍ يُنَادِي يَا مُحَمَّدُ اِهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ خَلْقٌ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ فَأَحْدَقَ اَلْمَلاَئِكَةُ بِالْقُبَّةِ ثُمَّ إِنَّ اَلنَّبِيَّ دَخَلَ اَلْقُبَّةَ وَ أَخَذَ اَلرَّأْسَ مِنْهَا وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّ مُحَمَّداً قَعَدَ تَحْتَ اَلرَّأْسِ فَانْحَنَى اَلرُّمْحُ وَ وَقَعَ اَلرَّأْسُ فِي حَجْرِ رَسُولِ اَللَّهِ فَأَخَذَهُ وَ جَاءَ بِهِ إِلَى آدَمَ فَقَالَ يَا أَبِي آدَمُ مَا تَرَى مَا فَعَلَتْ أُمَّتِي بِوَلَدِي مِنْ بَعْدِي فَاقْشَعَرَّ لِذَلِكَ جِلْدِي ثُمَّ قَامَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَنَا صَاحِبُ اَلزَّلاَزِلِ فَأْمُرْنِي لِأُزَلْزِلَ بِهِمُ اَلْأَرْضَ وَ أَصِيحَ بِهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً يَهْلِكُونَ فِيهَا فَقَالَ لاَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ دَعْنِي وَ هَؤُلاَءِ اَلْأَرْبَعِينَ اَلْمُوَكَّلِينَ بِالرَّأْسِ قَالَ فَدُونَكَ فَجَعَلَ يَنْفُخُ بِوَاحِدٍ وَاحِدٍ فَدَنَا مِنِّي فَقَالَ تَسْمَعُ وَ تَرَى فَقَالَ اَلنَّبِيُّ دَعُوهُ دَعُوهُ – لاَ يَغْفِرُ اَللَّهُ لَهُ فَتَرَكَنِي وَ أَخَذُوا اَلرَّأْسَ وَ وَلَّوْا فَافْتُقِدَ اَلرَّأْسُ مِنْ تِلْكَ اَللَّيْلَةِ فَمَا عُرِفَ لَهُ خَبَرٌ وَ لَحِقَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ اَلرَّيَّ فَمَا لَحِقَ بِسُلْطَانِهِ وَ مَحَقَ اَللَّهُ عُمُرَهُ فَأُهْلِكَ فِي اَلطَّرِيقِ فَقَالَ سُلَيْمَانُ اَلْأَعْمَشُ قُلْتُ لِلرَّجُلِ تَنَحَّ عَنِّي لاَ تُحْرِقْنِي بِنَارِكَ وَ وَلَّيْتُ وَ لاَ أَدْرِي بَعْدَ ذَلِكَ مَا خَبَرُهُ .)

[5] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۷۴

[6] لهوف

[7] الطبقات الكبرى متمم الصحابة الطبقة الخامسة، جلد 1 ، صفحه 465

[8] سوره مبارکه اعراف، آیه 99 (أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ ۚ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ)

[9] سوره مبا رکه توبه، آیه 103 (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

[10] سوره مبارکه واقعه، آیه 64

[11] سوره مبارکه روم، آیه 10 (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ)

[12] دعای ندبه

[13] سوره مبارکه یوسف، آیه 84 (وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ)

[14] مقاتل الطالبيّين، صفحه 113 (ويَئِستَ مِنَ الحَياةِ ، اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله واُمّي فاطِمَةُ الزَّهراءُ وأبي عَلِيٌّ وأخِي الحَسَنُ ! يا بَقِيَّةَ الماضينَ وثِمالَ الباقينَ . فَقالَ لَها الحُسَينُ عليه السلام : يا اُختي! لَو تُرِكَ القَطا لَنامَ . قالَت : فَإِنَّما تُغتَصَبُ نَفسُكَ اغتِصابا ، فَذاكَ أطوَلُ لِحُزني ، وأشجى لِقَلبي ! وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها ، فَلَم يَزَل يُناشِدُها ، وَاحتَمَلَها حَتّى أدخَلَهَا الخِباءَ)

[15] كامل الزيارات – ط دار المرتضوية، جلد 1 ، صفحه 261 (أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ فَلَأُخْبِرَنَّكَ بِخَبَرٍ كَانَ عِنْدِي فِي النُّخَبِ [الْبَحْرِ] الْمَخْزُونِ- فَإِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِي ع وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ- مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى الْأَقْتَابِ يُرَادُ بِنَا الْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ يوُارَوْا فَعَظُمَ ذَلِكَ فِي صَدْرِي وَ اشْتَدَّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِي فَكَادَتْ نَفْسِي تَخْرُجُ وَ تَبَيَّنَتْ ذَلِكَ مِنِّي عَمَّتِي زَيْنَبُ الْكُبْرَى بِنْتُ عَلِيٍّ ع فَقَالَتْ مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لَا أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَيِّدِي وَ إِخْوَتِي وَ عُمُومَتِي وَ وُلْدَ عَمِّي وَ أَهْلِي مُصْرَعِينَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِينَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِينَ لَا يُكَفَّنُونَ وَ لَا يُوَارَوْنَ وَ لَا يُعَرِّجُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ وَ لَا يَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الدَّيْلَمِ وَ الْخَزَرِ فَقَالَتْ لَا يُجْزِعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله)