ماجرای یک جنایت قانونی؛ قسمت دوم

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ بیست و دوم تیرماه 1403، مصادف با روز ششم محرم الحرام در “حسینیه آیت الله حق شناس رحمت الله تعالی علیه” به ادامه ی سخنرانی با موضوع “ماجرای یک جنایت قانونی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سبط اکبر حضرت مجتبی علیه الصلاة والسلام و وجود بابرکتِ سیّدالشّهدا سلام الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ارادت و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر بابرکت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسه‌ی قبل

دیروز که بحث را شروع کردیم، در ابتدا تذکّری به خودم و شما عزیزان دادم که بحث‌های تحلیلیِ تاریخ کربلا، جزو مباحث سطح پایینِ ماجرای کربلاست. ماجرای کربلا بواطنی دارد که از عقول ما بیرون است، لذا اگر در حال تحقیق و تحلیل و گفتگو هستیم، باید بدانیم آن چیزی که در سطح فهم گوینده قرار می‌گیرد، فاصله‌ی زیادی با آن حقیقت دارد.

ما در ماجرای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گزاره‌هایی داریم که واقعاً از فهمِ ما خارج است، اینکه این عزا تمام نشده است، مقیّد به زمین و زمان نیست، اینکه عرش را لرزانده است… ما نمی‌دانیم عالم چه خبر است.

قدری هم برای ما محسوس است، همین است که از باقی امور متفاوت است.

البته این موضوع جزو بحث ما نیست و فقط خواستم عرض کنم که موضوع بحث ما دونِ این مباحث است، سطح چیزی که بخواهد زیر چاقوی تحلیل و بررسی قرار بگیرد پایین می‌آید، گرچه آن‌ها هم لازم و ضروری است.

بحث اینجا بود که ماجرای شهادتِ سیّدالشّهداء علیه الصلاة والسلام با همه‌ی ائمه‌ی ما از چند جهت تفاوت دارد. یک جهت که خیلی مهم است و ما فعلاً این قسمت از بحث هستیم، این است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها امام و معصومی است که ترور نشده است.

اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شهید شده باشد ترور شده است، زهرای مرضیه سلام الله علیها ترور شده است. «ترور شده است» یعنی ناگهانی رخ داده است، بدون اعلام قبلی است و کسی هم بعهده نمی‌گیرد و همه انکار می‌کنند؛ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همینطور، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همینطور، ائمه‌ی بعدی علیهم صلوات الله هم همینطور، هیچ کسی خون آن‌ها را به گردن نگرفت. هیچ حاکمی نگفت من کشته‌ام و کار خوبی هم کرده‌ام؛ بلکه در عزاداری ائمه علیهم السلام شرکت می‌کردند! هم منصور دوانیقی برای امام صادق علیه السلام این کار را کرده است، هم هارون برای حضرت موسی بن جعفر صلوات الله و سلامه علیه این کار را کرده است، هم مأمون برای حضرت رضا علیه السلام این کار را کرده است.

یک قتل داریم که ترور نیست و قانونی است، البته جلسه‌ی قبل هم چند مرتبه اشاره کردم، چون اینجا بحث به دقّت نیاز دارد، من یک مرتبه عرض می‌کنم و دیگر مدام تکرار نمی‌کنم. وقتی می‌گوییم «قانونی بود» به این معنا نیست که خوب و درست بود، بلکه گاهی قانون ظالمانه‌ترین حکم است، بلکه به آن شکل قانون داده‌اند و آن ظلمِ بی‌حد و حصر را قانونی کرده‌اند، آن ظلم را مجوزدار حساب کرده‌اند، شرعی شد، گرچه از هزار گناه بالاتر بود اما به آن صورتِ شرعی دادند.

این موضوع فقط برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ داد.

برای امام حسین علیه السلام کیفرخواست نوشتند. البته حال که من اینطور عرض می‌کنم شما تصوّر نکنید بدین معناست که دادگاهی تشکیل دادند و حضرت را محاکمه کردند. قبل از شهادتِ امام حسین علیه السلام فرصتِ تئوری‌سازی نبود، این تئوری‌سازی بعد از شهادتِ امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد، قبل از آن این کار را بصورت شفاهی انجام دادند.

بی خبری عوام مسلمین جهان از ماجرای کربلا

جلسه‌ی قبل یک لحظه بحث را جلو بردیم که نکته‌ای را عرض کنیم و بحث آنجا ماند. آن هم این بود که برای اینکه بتوانند ظاهر این قتل را به دروغ، قانونی و شرعی نگه دارند، دشمنان تا همین امروز تلاش گسترده کرده‌اند… البته نه مردمِ غیرشیعه‌ی عالم که خبر ندارند… که این ماجرا اولاً یک اشتباهِ فاجعه‌بار است، یک تصمیم غلط است و از طرف امام حسین علیه السلام هم نعوذبالله منجر به پشیمانی شده است، و اصلاً ایام محرّم ایام غم نیست و ایام شادی است.

زمانی نواصب به جهت قتلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شادی می‌کردند، بعداً دیدند این موضوع طوری است که جهان اسلام نمی‌پذیرد، امروز صورت این عمل به نام «آغاز سال نو» تغییر پیدا کرده است و شادی می‌کنند و عروسی می‌گیرند.

البته راجع به عموم مردمی که خبر ندارند حرف نمی‌زنم، آن کسی که شادی می‌کند و عروسی هم برگزار می‌کند ممکن است نداند موضوع چیست، حتّی ممکن است نداند شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، یا بداند، ما نمی‌دانیم و من فعلاً نمی‌خواهم راجع به آن‌ها حرف بزنم.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تلاش عجیبی کرده‌اند که محرّم و عاشورا روز غم باشد، برای این موضوع هم خیلی صدمه خورده‌اند؛ و این موضوع بین ما شیعیان جا افتاده است.

بین ما و عوام جهان اسلام فاصله‌ای هست که ما باید این فاصله را پُر کنیم که این‌ها از موضوع سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چندان خبری ندارند و اگر خبر هم داشته باشند از علمایی شنیده‌اند که آن علما ماجرا را بالکل تخریب کرده‌اند.

مثلاً می‌گوید اگر من بخواهم راجع به حسین بن علی بنویسم، یا باید از بنی امیّه دفاع کنم که ناصبی می‌شوم، یا باید به دروغ از حسین بن علی دفاع کنم.

ساختن مناسک برای به محاق بردن عاشورا

همانطور که دیروز عرض کردم شبیه عید غدیر، برای عاشورا مناسک درست کردند. مثلاً گفتند اگر می‌خواهی به فرزند خودت هدیه بدهی، یا بهترین غذا را با خانواده‌ات بخوری، یا برای خانواده لباس چه زمانی بخری، یا چه زمانی هدیه بدهی؟ روز عاشورا.

در جای دیگری گفتند اگر روز عاشورا به چشمتان سرمه بکشید، چشم شما تا آخر عمرتان آسیب نمی‌بیند. اگر روز عاشورا عاشورا به علامت روز عید روزه بگیرید…

قبل از عاشورا که فرصتِ اینقدر تئوری‌سازی نبود، این تئوری‌سازی بعد از عاشورا رخ داد، که گفتند خدا توبه‌ی آدم را روز عاشورا پذیرفت، کشتی حضرت نوح روز عاشورا روی کوه جودی نشست و مؤمنین نجات پیدا کردند، روز عاشورا آتش بر حضرت ابراهیم علیه السلام سرد شد، روز عاشورا دریا بر موسی شکافته شد، پس روز عاشورا روز پیروزی حق بر باطل و روز پیروزی انبیاء است!

مدام می‌خواستند عاشورا را به این سمت ببرند که عاشورا کلاً روز پیروزی مؤمنین بر غیرمؤمنین است، یعنی کاملاً برعکس! که اگر کسی هم ماجرای کربلا را دید، بگوید یا در کربلا هم دوباره نعوذبالله حق پیروز شده است، یا صد مرتبه حق بر باطل پیروز شده است و یوم الله است، یک مرتبه هم اتفاق دیگری رخ داده است، این یک اتفاق که باعث نمی‌شود ماهیت آن روز عوض شود، پس ماجرای شادی بر سرِ جای خود می‌ماند.

اهمیت پرداختن به موضوعات دینی

اگر ما برای کربلا روضه و گریه نداشتیم، مانند باقی معارفمان از بین می‌رفت.

همین جمع که مؤمنین هستند، عظیم الشأن هستند… هر کسی به خودش مراجعه کند، راجع به چند امام می‌توانیم نیم ساعت مستند حرف بزنیم؟ مثلاً آیا می‌توانیم از هر امام بیست جمله بگوییم؟ علّت چیست؟ علّت این است که کمتر مطرح شده است. موضوع کربلا بیشتر مطرح شده است.

اگر رابطه‌ی عاطفی ما با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبود، طبعاً تحمّل این موضوع را نداشتیم که یک ساعت بنشینیم تا کسی یک ساعت حرف بزند و پای ما خواب برود و اذیت شویم و کار و زندگی خود را عقب بیندازیم.

آن محبّت، آن تأثر روحی ما بر محبوبمان، یعنی آن مظلوم عظیم الشأن، باعث می‌شود که ما دور یکدیگر جمع شویم و از او سخن بگوییم.

وقتی بر او گریه می‌کنیم… آدم برای کسی که خیلی دوستش ندارد که تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، مثلاً شما برای چند نفر از افرادی که هر روز از دنیا می‌روند متأثر می‌شوید؟

مسلماً ما از غم دیگران خوشحال نمی‌شویم، ولی برای چند نفر از افرادی که هر روز از دنیا می‌روند متأثر می‌شویم؟

وقتی این رابطه را از مردم بگیرند، بمرور موضوع فراموش و تمام می‌شود.

بسیاری از اتفاقات مهم جهان اسلام، حتّی زمانشان معلوم نیست! چرا؟ چون به این‌ها پرداخته نشده است.

قرآن کریم می‌فرماید یک مسجد ضرار بود، یعنی زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عدّه‌ای پُررو پیدا شدند که در برابرِ مسجدِ پیامبر یک مسجد ساختند، پیغمبر اکرم دستور به تخریب آن مسجد که پایگاه منافقین بود را صادر فرمود. حال چند نفر می‌توانند بگویند پنج نفر از بانیان مسجد ضرار چه کسانی هستند؟

وقتی مطلبی را مدام مطرح نکنی، به مرور فراموش می‌شود.

این استراتژی دستگاه بنی امیّه و پس و پیش آن بود که مردم یادشان نیفتد و نبینند، بعنوان مثال از اولین تغییراتی که انجام دادند این بود که سه یا چهار سال بعد از پیامبر اکرم، وقتی مردم بعد از حج، از مکه به مدینه برمی‌گشتند، از جُحفه عبور می‌کردند. آنجا منزلِ استراحت بود.

حاجیانِ چند سال بعد از پیامبر، قاعدتاً اصحاب هستند. اگر کسی در مورد جُحفه سؤال می‌کرد که پاسخ آن موضوعِ غدیر بود.

پس از اولین جاهایی که تغییر دادند که مردم نبینند و سؤال نکنند، نقل تاریخی است که عمر قسمت‌هایی از مسیرِ مکه به مدینه را تغییر داد که مردم از جُحفه عبور نکنند که نپرسند اینجا کجاست.

یعنی وقتی از آنطرف شما برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جلسه برگزار می‌کنید و موضوع هم امام حسین علیه السلام است، بمرور این بحث پخته می‌شود، کنکاش و بررسی و وارسی می‌شود.

امام صادق صلوات الله علیه در دوره‌ی امامت خود در حال برگشت از مکه به مدینه بود، راه را کج کرد و به سمت جُحفه رفت، یعنی حضرت مسیری که عوض کرده بودند را برگرداند. وقتی ایستاد فرمود: آیا می‌دانید اینجا کجاست؟ همراهان گفتند: نه!

توجّه کنید که همراهانِ امام صادق علیه السلام نمی‌دانستند اینجا کجاست!

حضرت ایستاد و نماز خواند و بعد فرمود: اینجا جایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جدّ ما را عَلَم کرد، (یعنی شاخص کرد).

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این همه جهاد کرده است، سردارِ بی‌بدیلِ اسلام است. وقتی موضوعی مطرح نشود باعث می‌شود که در قرن یک شخصی آمد و از یکی از شاگردان ابن عباس پرسید: آیا علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] در جنگ بدر حضور داشت یا نه؟

توجّه کنید یعنی در اصلِ بودنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ بدر سؤال دارد!

وقتی شما به مدّت طولانی راجع به موضوعی سخن نگویی، مطالبِ واضحی مانند اصلِ بودنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، مبهم می‌شود.

امروز اگر شما بروید و از بسیاری از مردم جهان اسلام بپرسید چه کسی در کعبه به دنیا آمده است، نمی‌دانند کیست. گروهی اصلاً نمی‌دانند، گروهی هم اسم پنج نفر را می‌برند! چون برای بعضی‌ها نقل‌هایی درست کردند.

یعنی مطرح نکردن و سخن نگفتن و اعراض کرد و از توجّه انداختن، باعث می‌شود مطالبی تا یک نسل یا تا دو نسل در خاطره‌ی آدم‌ها بماند، اما بعد از چند نسل از بین می‌رود.

یکی از عظمت‌های این مجالس این است که مفاهیمی را بیش از کتاب‌ها، سینه به سینه منتقل می‌کند.

خدا به ما رحم کرده است، اگر قرار بود با بعضی از کتاب‌ها که در روزگار ما نوشته می‌شود، ما از کربلا خبر داشته باشیم، خیلی فاجعه‌بار بود. خزعبلات زیادی نوشته شده است. اما خطر این موضوع تمام نمی‌شود، چون وقتی از خطرات که بمرور جا بیفتد، در نسل‌های برمی‌گردد و کم کم به باور تبدیل می‌شود. خیلی از انحرافات هست که روز اول همه برای آن فریاد می‌زنند، اما بعد از صد سال دیگر طرفدار دارد!

چرا یزید برای قتل امام حسین علیه السلام مورد اعتراض قرار نمی‌گیرد؟

وقتی می‌خواستند با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دربیفتند، حساب و کتابی کردند.

سال بعد از عاشورا، یعنی سال 62، یاران یزید به مدینه حمله کردند که به آن واقعه حرّه می‌گویند. مردم مدینه قیامی کردند و شهر را گرفتند، یاران یزید حمله کردند و شهر را پس گرفتند و از همه جهت غلط‌های خیلی زیادی کردند.

اینکه در مدینه شاید ده هزار آدم کشته شد، فاجعه‌ای روشن است. سپاه یزید هم این کار را کرده است، کسی هم نمی‌گوید که یزید خبر نداشت، و اگر شما از علمای آن‌ها بپرسید می‌گویند یزید چند کار اشتباه کرد، یکی از آن‌ها قتل مردم مدینه بود.

بسیاری از این‌ها اسمی از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی‌برند! یعنی وقتی خلاف‌های یزید را لیست می‌کنند، قتل امام حسین علیه السلام در بین آن‌ها نیست!

برای نمونه «شمس الدین ذهبی» عالمی که شاید بیش از صد هزار صفحه مطلب از او باقی مانده است، او هم می‌گوید قتل مردم مدینه یکی از غلط‌های یزید است، دیگری آزاد اعلام کردن هر غلطی نسبت به نوامیس مردم مدینه. اما قتل امام حسین علیه السلام را در بین غلط‌های یزید قید نکرده است.

یا از طرف دیگر، وقتی حجر بن عدی به شهادت رسید، حتّی عایشه به معاویه نامه نوشت و اعتراض کرد و گفت: «مَردِ خدا حجر بن عدی را کشتید».

شما بروید و یک بررسی کنید که چند نفر (غیر از یاران اهل بیتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه) برای قتل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به یزید اعتراض کردند؟

این موضوع ثمره‌ی تخریب گسترده است.

آنقدر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در ده سال دوره‌ی امامت حضرت و ده سالِ دوره‌ی امامتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، و در آن بیست و پنج سال قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تخریب کردند، که در جهان اسلام، موضوع قتلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از نظر همه یک فاجعه‌ی عظما نشد!

زمانی است که ممکن است ما تعجّب کنیم و بگوییم سی و چند هزار نفر آدم در غزّه… اگر سی و چند هزار گربه را در غزّه کشته بودند، صدای دنیا درمی‌آمد، اگر سی و هشت هزار موش را کشته بودند، صدای اهلِ محیط زیست درمی‌آمد…

ممکن است انسان تعجّب کند که چرا صدایی درنمی‌آید؟

مثلاً روسیه و اکراین جنگیدند، گفتند روسیه ظالم است، روسیه را از المپیک و جام جهانی حذف کردند، با اینکه می‌گفتند ورزش سیاسی نیست. ولی الآن اسرائیل حذف نشده است!

ان شاء الله خدای متعال همین محرّم و صفر را محرّم و صفرِ نابودی اسرائیل قرار بدهد.

این‌هایی که اینقدر مظلوم هستند، بالاخره در بعضی از جاها صدایی از مسلمین و غیرمسلمین بلند شد.

وقتی تاریخ را نگاه می‌کنید، کسی بجز یاران خاص خود حضرت، عمدتاً در جهان اسلام هیچ صدایی بلند نشد.

باید چقدر تخریب کرده باشند؟ البته تخریب در کنار تطمیع و تهدید است، ولی تخریب هم صورت گرفته است.

آن کسانی که تلاش کردند حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نعوذبالله نابخردانه و غیرعاقلانه و ماجراجویانه و سهل‌انگارانه و حکومت‌طلبی و ریاست‌طلبی قلمداد کنند، می‌گفتند نرو که کشته می‌شوی و تو حیف هستی… طبعاً وقتی این‌ها این تصویر را در جامعه فراهم کرده‌اند، بقیه بعد از فاجعه چه بگویند؟ می‌گویند هرچه گفتند گوش نکرد و اشتباه کرد.

اینطور اصلاً موضوع عوض شد.

این موضوع از عجایب تاریخ است که افراد صاحب دانش در جامعه می‌توانند طوری خطا کنند که کسی یزید را نهی از منکر نکرده است. یعنی در آن چند ماهی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای کشته نشدن از مدینه خارج شد و به مکه رفت، من به یاد ندارد غیر از یارانِ اهل بیتیِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، کسی به سراغ یزید رفته باشد و او را نهی از منکر کرده باشد که تو خجالت بکش که پسرِ پیامبر برای کشته نشدن از مدینه بیرون آمده است. ولی در همین ایام ده‌ها نفر آمده‌اند و به امام حسین علیه السلام گفته‌اند که نعوذبالله تقوا پیشه کن!

یعنی اگر ما بخواهیم کربلا را تحلیل کنیم، در آن فقط یزید مقصر نیست.

وظیفه‌ی مردم جهان اسلام در برابرِ غزّه

همانطور که برای ما روشن است آن لحظه‌ای که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلاست و در حصر، یک نفر بگوید من می‌خواهم ده هزار غذا به درِ خانه‌ی ایتام ببرم، این کار معنا ندارد.

بعد هم خیلی چیزها هست که زود دیر می‌شود، انسان باید فرزندِ زمانه باشد وگرنه زود دیر می‌شود.

اگر مردم جهان اسلام در مورد غزّه بصورت یکپارچه عکس العمل نشان می‌دادند، اتفاقات زیادی رخ می‌داد.

در رستوران‌های درجه یک همین کشور عمان، بعضی برندها نبود، مثلاً نوشابه‌ی «کینزا» بود، می‌گفتند مردم از آن برندها استفاده نمی‌کنند. بعضی از این فست‌فودهای زنجیره‌ای که مثلاً آمریکایی بودند خالی بودند، می‌گفتند این‌ها تا ساعت 12 شب مملو از جمعیت بودند، اما در این مدّت، اگر کسی هم بخواهد از این‌ها خرید کند، بصورت درب منزل خرید می‌کند، چون از اینکه از این مغازه خرید کنند خجالت می‌کشند.

اینطور که در عمان اقتصاد این برندها را بهم زده بود، بعضی از آن‌ها یک برند قلابی دیگری ساخته بودند که جنس خود را به آن اسم بدهند. در حالی که برای تهیه‌ی برند اصلی هزینه‌ی خیلی زیادی کرده است، ولی مردم امروز دیگر از آن برند خرید نمی‌کنند.

اگر همین امروز جهان اسلام نسبت به برخی اتفاقات در همین حد عکس العمل نشان می‌داد، خیلی از اتفاقات رخ نمی‌داد.

در ایام حج که انگار جنگی به کار نبود، شاید اگر به سراغ مسلمین می‌رفتید ناراحت بودند، ولی ناراحت بودن کافی نیست.

ما به یاد آن نقل می‌افتیم که عبیدالله مردم را با زور به کربلا می‌فرستاد و می‌گفت: خودتان دعوت کرده‌اید، می‌خواهم کاری کنم که بعداً نتوانید سر بلند کنید، باید به کربلا بروید. آدم‌ها را هزار نفر هزار نفر با یک فرمانده به کربلا می‌فرستاد.

این‌ها نمی‌توانستند به کربلا بروند و به امام بپیوندند، اول اینکه این‌ها اینقدر شجاع نبودند، دوم اینکه دور کاروان امام را چند حلقه‌ی محاصره بود و این‌ها نمی‌توانستند عبور کنند، دلشان هم نمی‌خواست جزو یاران عبیدالله بن زیاد باشند، برای همین در مسیر فرار می‌کردند.

این‌ها دیگر نمی‌توانستند به کوفه برگردند، چون در آن ایام کوفه دروازه‌ها را بسته بودند، نه کسی بیرون می‌رفت و نه کسی وارد می‌شد.

بنابراین طرف نه می‌توانست به کوفه برگردد، نه اینقدر رذل بود که در سپاه شمر حضور پیدا کند، اینقدر هم مرد نبودند که بگویند ما بیست نفر به سپاه شمر می‌رویم و انتحاری می‌زنیم که حداقل امنیت بهم بخورد که حواسشان پرت شود.

اینکه عرض کردم شاید در مکه دل‌هایی بود که ناراحت بود، ولی کافی نیست و باید فکری می‌کردند.

این‌ها نه می‌توانستند برگردند، نه می‌توانستند جلو بروند، برای همین روی بلندی‌های اطراف کربلا می‌رفتند و از دور دعا می‌کردند که خدایا حسین را یاری کن.

خوب است که ما دعا کنیم، ولی یک جنبه‌ی نصرت و دعا این است که شاید دست ناقابل من هم در این نصرت اثری داشته باشد. دعای دلی خیلی خوب است ولی باید به اندازه‌ای که می‌شود قدم هم برداشت.

اهمیت کار فرهنگی

تبلیغات بنی امیّه مؤثر واقع شد.

اگر ما کار فرهنگی نکنیم، کار ایجابی نکنیم، کار زیرساختی نکنیم… نباید دلخوش باشیم و بگوییم الحمدلله جلسات ما شلوغ است، ما خبری از پنج سال بعد و ده سال بعد نداریم، خرابکاری فرهنگی بمرور ریشه می‌دواند.

باید فکر کرد، خیلی از اشتباهاتی که ما امروز در جامعه می‌بینیم برای این است که ما ده سال قبل فرهنگ جامعه را رها کردیم، الآن نتیجه را می‌بینیم. بعد الآن می‌خواهیم با چه چیزی جلوی آن را بگیریم؟ با درگیر شدن!

قلب او چیز دیگری را باور کرده است، اگر شما بخواهید جلوی او را بگیرید، اگر زور شما برسد هم او نهایتاً مخفی‌کاری می‌کند. او باید منکر را «منکر» بداند، نه اینکه منکر را «معروف» بداند، در اینصورت اگر جلوی او بایستید و زور شما به او برسد بصورت پنهانی همان کار را می‌کند، وگرنه شما را کنار می‌زند.

امام صادق علیه الصلاة والسلام تلاش زیرزمینی کرد، بنی عباس که می‌خواست بنی امیّه را شکست بدهد می‌گفت شعار ما «الرضا مِن آل محمد» است. یعنی چه چیزی در جامعه خریدار دارد؟ می‌گفتند رضایت اهل بیت پیغمبر.

دروغ گفتند و خیانت کردند و آدم کشتند و کَلّاش بودند، اما شعارشان این بود. منبری به خراسان می‌فرستادند که فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید که بگویند اگر این بنی عباس بیایند دوباره شما را به سرِ سفره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برمی‌گردانند.

یعنی زمانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه لعن می‌شده است و مردم باور داشتند…

چون الآن که من با شما صحبت می‌کنم، اگر ناگهان نعوذبالله معاذالله نستجیربالله جسارتی به امامی کنم، شما تحمّل نمی‌کنید که بشنوید؛ چه زمانی تحمّل می‌کنید؟ زمانی که با من همفکر باشید.

زمانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روی این منبرها لعن می‌شد، عدّه‌ای مخالف بودند و کارهایی هم می‌کردند و درگیری‌هایی هم صورت می‌گرفت و جان هم می‌دادند، ولی عدّه‌ای هم همراه بودند.

حال بمرور آرام آرام اوضاع تغییر پیدا کرده است.

بنی عباس برای اینکه رأی بیاورد باید رضایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را شرط کند و در ظاهر بیرونی هم فضائلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مطرح کند، تا مردم باور کنند که او راست می‌گوید.

از آنطرف دستگاه خلافت آنقدر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را تخریب کرده است که از همه‌ی بنی هاشم تقریباً هیچ کسی به کربلا نیامده است!

در کربلا هجده نفر از بنی هاشم شهید شدند که بیشتر آن‌ها نوجوان و جوان و کم سن و سال هستند، فقط از خانواده‌ی سه برادر از فرزندانِ ابوطالب سلام الله علیه آمدند، یعنی از همه‌ی فرزندان حضرت ابوطالب علیه السلام هم نیامدند. از فرزندان ابوطالب صلوات الله علیه فقط بعضی از نواده‌های جناب جعفر و جناب عقیل و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند، مابقی نیامدند. حتّی همه‌ی فرزندانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیامدند، همه‌ی فرزندانِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نیامدند.

یعنی اینطور نیست که فقط بگوییم مردم رها کردند.

گاهی رسانه‌ی طاغوت چنان لجن‌پراکنی می‌کند که کسی نمی‌تواند از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دفاع کند.

این موضوع برای من از روضه‌ی قتلگاه تلخ‌تر است که می‌گوید با کسی بحث می‌کردم که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می‌کرد، من دیدم هرچه بگویم او فحش دیگری می‌دهد. هرچه گشتم که چه چیزی نقطه‌ی قوّت علی بن ابیطالب است، چیزی که او قبول داشته باشد را پیدا نکردم. در نهایت گفتم: مگر پیغمبر نفرموده است که به اموات فحش ندهید؟ گفت: چرا! گفتم: علی از دنیا رفته است، به او فحش ندهید.

یعنی از آن همه عظمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که اگر ما بخواهیم الآن شروع کنیم و فضائل حضرت را بگوییم چقدر عنوان دارد، زنده نبودنِ حضرت باعث شد که او ساکت شود!

این‌ها که یک روزه در جامعه شکل نمی‌گیرد.

این فضای لجن‌پراکنی که گروه‌های مختلف علیه یکدیگر دارند که خیال می‌کنند در ایام انتخابات تهمت و بهتان و غیبت و تمسخر و… نسخ شده است، جامعه را فاسد می‌کند و به مردم عادت می‌دهد که این کار را کنند.

دو نفر با یکدیگر مناظره می‌کنند، اگر کمی ملاحظه کنند، طرفداران آن‌ها به آن کاندید تهمتِ بی‌عرضه بودن می‌زنند.

دور از محضر شما، دور از محضر همه‌ی مردم، به یاد این موضوع افتادم که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این تهمت را می‌زدند و می‌گفتند معاویه رشوه می‌دهد اما تو نمی‌توانی دل بدست بیاوری.

آیا حضرت با حرام و خلاف شرع این کار را کنند؟

اگر این کارها اخلاق و سبک زندگی مردم را عوض کند، تا چهل سال بعد هم نمی‌توانید تغییر بدهید، اخلاقِ آدم‌ها که با دکمه کار نمی‌کند. در زمان کوتاهتری شکل می‌گیرد، در زمان خیلی طولانی از بین می‌رود.

اهل بیتی‌ها هم به کربلا نیامدند و همراهی نکردند.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مردم بصره نامه نوشت، سه نفر آمدند. خانواده‌ای که پدر و ده پسر داشت، پدر گفت: حسین بن علی [علیه السلام] نامه نوشته و کمک خواسته است… از هزاران هزار خانه در بصره، دو پسر با پدر خود راه افتادند.

ما در کربلا تقابل‌هایی داریم که شبیه تقابل‌های مسلمین و کفار است، که نشان می‌دهد چقدر کار فرهنگی کرده‌اند.

شهید داریم که یک برادر در سپاه امام است و یک برادر در سپاه دشمن. شهید داریم که پدر در سپاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است و پسر در سپاه دشمن، بعضی‌ها احتمال می‌دهند که پسر به پدر تیر زد!

نباید این موضوعات را ساده درنظر گرفت، موضوع فقط پول نیست که بگوییم عدّه‌ای پول‌پرست بودند. البته پول حتماً اثر داشت، دنیا حتماً اثر داشت، اما قضیه به این سادگی و یک بُعدی نبود.

این موضوع را به شما عرض کنم که وقتی یزید به عبیدالله نامه زد که حسین را کشتی و حال باید بروی و با مردم مدینه بجنگی. عبیدالله گفت: غلط کردی! من دیگر از این غلط‌ها نمی‌کنم.

یعنی عبیدالله زیاد گفت قتلِ حسین کافی است، شخص دیگری آن کار را کند.

یزید هم «مسلم بن عُقبه» را فرستاد. با اینکه مسلم بن عُقبه ملعونِ وحشی پیرمرد مریض‌احوال بود… پیرمردِ مشرف به موت باید انگیزه‌ی فکری داشته باشد. یزید به او گفت: باید بروی و مردم مدینه را به خاک و خون بکشی. مُسلم بن عُقبه هم پذیرفت.

آن وقایع واقعه‌ی حرّه به فرماندهی یک پیرمرد مریض احوالِ مشرف به موت بود که آنطور دستورِ قتل‌عام داد.

بعد از ماجرای مدینه هم قرار بود بروند و مکه را از بین ببرند که در مسیر مُرد، وقتی در حال مُردن بود گفت: «خدایا! من کاری که امید داشته باشم تو دست مرا بگیری، مانند قتل یا غارت مردم مدینه ندارم، این را از من بپذیر». سپس مُرد و به درک رفت!

پس یک فکر هم پشت این موضوع هست، اینطور نیست که بگوییم فقط پول گرفته است. ما مسائل را ساده می‌کنیم و می‌گوییم فلانی از اول دزد بود و پول گرفته بود! اینطور نیست.

کار کرده است که این آدم که مشرف به موت است این کار را می‌کند، عبیدالله این عمل را نمی‌پذیرد و می‌گوید همینکه قتل پسر پیغمبر را به گردن من انداختی کافی است و من این کار را نمی‌کنم، و عبیدالله نپذیرفت. پس این یک فکر است.

ان شاء الله خدای متعال ما را در نصرت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یاری کند.

روضه و توسّل به حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام

حضرت قاسم سلام الله علیه تقریباً از سه سالگی در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بوده است، یعنی احتمالاً تصویری از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در ذهن حضرت قاسم سلام الله علیه نیست و از همان طفولیت در آغوشِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.

امام حسن مجتبی علیه الصلاة والسلام به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وصیت کرد «کُن لِأولاَدِی خَلَفاً وَ وَالِداً»،[4] برای فرزندانم پدری کن… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم کم نگذاشت.

رابطه‌ی عاطفی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک رابطه‌ی حیرت‌انگیز است، یکی از آن صحنه‌هایی است که دنیا به ما بدهکار است و من امیدوار هستم که اگر در این دنیا روزی ما نشد که ببینیم، در قیامت که اعمال مجسم هستند، ما قبل از ورود به بهشت با چشم خود ببینیم که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه چقدر یکدیگر را دوست داشتند.

وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه محتضر شده بود، به نقلی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد که قلب من دیگر بعد از تو از عزا بیرون نمی‌آید.

دو برادری که هم غم‌های مشترک داشتند، صحنه‌های مشترکی را تجربه کرده بودند، مظلومیت‌ها دیده بودند…

این مقدّمه را عرض می‌کنم که دایره‌ی روضه را توسعه بدهم و اندکی هم حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام را وصف کنم.

در جنگ، رجز برای رزمنده، مانند امضاء است، امضاء اختصاصی است، امضاء ناگهان رخ نمی‌دهد، هر کسی از قبل تمرین می‌کند تا به یک شکلی می‌رسد، بعد این شکل را حفظ می‌کند.

رجز اسم دارد، اسم قبیله دارد، شعار دارد، تفاخر دارد، ریتم حماسی دارد.

اولاً باید آن رزمنده در سطحی باشد که بتواند تن به تن بجنگد، چون در جنگ‌های غیر از تن به تن رجز نمی‌خواندند. ثانیاً باید از قبل آمادگی داشته باشد که چند بیتی را آماده کرده باشد.

نوجوانی به نام «عَمرو بن جُناده» در کربلا، در حال رفتن به میدان بود. پدر او «جُناده أنصاری» شاگردِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. پدر او به میدان رفت و شهید شد، این نوجوان نزد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: اجازه بدهید من هم به میدان بروم. حضرت فرمود: پدر تو تازه از دنیا رفته است، نزد مادرت برو که غصه‌دار است. «عمرو بن جُناده» عرض کرد: مادرم مرا فرستاده است…

اگر ما بودیم چه چیزی در ذهنمان بود؟ آقا! از ما بپذیر و رد نکن. این فرزند من نوجوان است و توان نظامی زیادی ندارد، ولی او را رد نکن… این مادر با امیدی این بچه را تربیت کرده است.

حضرت دید «عمرو بن جُناده» حیف است و او را به میدان فرستاد.

«عمرو بن جُناده» که قرار نبود بجنگد، او نوجوان نابالغ بود، بنابراین رجزی بلد نبود، رجز شخص دیگری را خواند، رجز چه کسی را؟ یک نفر در کربلا بود که می‌دید هر کسی به میدان می‌رود خودش را معرّفی می‌کند… یاران امام حسین علیه السلام که به میدان رفتند، همگی سران قبایل و بزرگان کوفه و آدم‌ها سرشناس هستند، اگر اسم خودش را بگوید همه او را می‌شناسند. مثلاً از قبیله‌ی خود می‌گفتند، مثلاً «أنَا الخَبِیرُ البَجَلِی *** إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی» من از قبیله‌ی بجلی هستم… غلام امام حسین علیه السلام به میدان رفت و گفت اگر من بگویم چه کسی هستم که کسی مرا نمی‌شناسد، کسی پدر مرا نمی‌شناسد، من باید به چه چیزی افتخار کنم؟ من چه چیزی دارم؟ من هیچ چیزی ندارم، هر چیزی که هست تو هستی، به میدان رفت و گفت: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیر *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ»… آن لحظه‌ای که فهمید هیچ چیزی ندارد… اتفاقاً مردم این رجز را از رجز قمر بنی هاشم سلام الله علیه بیشتر حفظ هستند…

«عَمرو بن جُناده» هم که به میدان رفت، چون رجز همه اسم داشت، نمی‌توانست از رجز بقیه استفاده کند… دید می‌توان یک رجز را می‌تواند بگوید که این رجز برای همه است، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما در محضر امام زمان ارواحنا فداه به میدان برویم، «عَمرو بن جُناده» هم به میدان رفت و گفت: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیر»

این مطلب را مقدّمه عرض کردم که بگویم قاسم بن الحسن علیه السلام رجز داشت، یعنی روزهای قبل فکر کرده بود… من نمی‌خواهم آن خاطره‌ی تلخِ پدرم تکرار بشوم، زنده ماندنِ بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یعنی دیدنِ اسارتِ دخترِ زهرای مرضیه سلام الله علیها…

قاسم بن الحسن سلام الله علیه رجز داشت و رجز او آماده بود…

بعد از اینکه علی اکبر سلام الله علیه شهید شده بود، به فرمایش امام صادق علیه السلام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در غمِ علی اکبر سلام الله علیه می‌سوخت…

خبرنگار دشمن می‌گوید: از یک طرف او نوجوانی جلو آمد که «وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ»[5] که یک تکّه ماه بود، ماه‌پاره بود…

همینکه امام حسین علیه السلام او را نگاه کرد، درواقع یک امام حسنِ سیزده ساله دید… امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی زیبا بود…

ان شاء الله خدای متعال روزی کند اگر آن‌ها را در بیداری ندیدیم، در خواب ببینیم. آن کسانی که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را در خواب دیده‌اند می‌گویند چهره‌ی مبارک ایشان با بقیه‌ی ائمه فرق دارد…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاهی کرد و دید نوجوانی که لباس رزم به تن ندارد، یک پیراهن است و یک دستمالی به سر و یک شمشیری که روی زمین می‌کشد… همینکه او را دید، شروع کرد به گریه کردن…

حضرت قاسم علیه السلام بلندهمّت آمد و اجازه گرفت، اما حضرت قبول نمی‌کرد، خَم شد که دستِ حضرت را ببوسد… برای امام حسین علیه السلام سخت بود…

ائمه‌ی ما نمی‌توانند «نه» بگویند، آن هم به یتیمِ برادر… اما نمی‌خواست او را به میدان بفرستد…

ولی دارد که «فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ» حضرت قاسم علیه السلام آمد که دست امام حسین علیه السلام را ببوسد که حضرت ممانعت کرد، برای التماس به پای حضرت افتاد… حضرت او را بلند کرد و در آغوش گرفت… «جَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما»، آن کسی که از دور می‌بیند می‌گوید آنقدر گریه کردند که من فکر کردم از حال رفتند…

قاسم بن الحسن سلام الله علیهما اذن گرفت که به میدان بیاید، دارد که «خَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ» وقتی به سمت میدان آمد، صورت او از اشک خیس بود… برای چه گریه می‌کرد؟ در رجز او معلوم است… وقتی خواست به میدان بیاید… آدمی که پدر خود را از دست داده است، در هر موقعیت حساسی می‌گوید: جای تو خالی است… از طرفی شیر جمل باشد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها باشد… می‌خواست بگوید پدر جان جای تو خالی است، از صبح هم که اینقدر جنگ شده است اسم تو را نبرده‌اند…

به میدان آمد و شروع کرد به رجز خواندن، علّتِ گریه‌ی او هم معلوم شد…

«انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن *** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن»

اگر نمی‌شناسید، من پسر حسن بن علی هستم، نوه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستم…

بعد علّت گریه‌ی خود را نشان داد، «هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن» نامردها! چند نفر به یک نفر؟…

از این قسمت رد می‌شوم، به میدان رفت و جنگید…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که منتظر ایستاده است، دید صدای نحیفی از زیر دست و پا گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلاَم یَا عَمَّاه»

آقا خود را باسرعت رساند، ولی قدری دیر رسید، وقتی خودش را رساند و چند نفر را به درک واصل کرد که به قاسم برسد، «فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ» همینکه از اسب پیاده شد و بالای سر قاسم رسید «وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ» در حال دست و پا زدن بود…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الأمالي (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۱۵۸ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ بِلاَلٍ اَلْمُهَلَّبِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ اَلْوَارِثِ بْنِ عَبَّادٍ اَلْبَصْرِيُّ بِمِصْرَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا اَلْغَلاَبِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْعَبَّاسُ بْنُ بَكَّارٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ اَلْهُذَلِيُّ ، عَنْ عِكْرِمَةَ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ . قَالَ اَلْغَلاَبِيُّ : وَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحِ بْنِ اَلنَّطَّاحِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلصَّلْتِ اَلْوَاسِطِيُّ ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ يُونُسَ اَلْيَمَامِيُّ ، عَنِ اَلْكَلْبِيِّ ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ . قَالَ: وَ حَدَّثَنَا أَبُو عِيسَى عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْفَضْلِ اَلطَّائِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَمٍ اَلْكُوفِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلصَّلْتِ ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ يُونُسَ اَلْيَمَامِيُّ ، عَنِ اَلْكَلْبِيِّ ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ: دَخَلَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) عَلَى أَخِيهِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) فِي مَرَضِهِ اَلَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ، فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ تَجِدُكَ يَا أَخِي قَالَ: أَجِدُنِي فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ اَلْآخِرَةِ وَ آخِرِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ اَلدُّنْيَا، وَ اِعْلَمْ أَنِّي لاَ أَسْبِقُ أَجَلِي، وَ أَنِّي وَارِدٌ عَلَى أَبِي وَ جَدِّي (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) ، عَلَى كُرْهٍ مِنِّي لِفِرَاقِكَ وَ فِرَاقِ إِخْوَتِكَ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ، وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ مِنْ مَقَالَتِي هَذِهِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ، بَلْ عَلَى مَحَبَّةٍ مِنِّي لِلِقَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ لِقَاءِ فَاطِمَةَ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، وَ فِي اَللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) خَلَفٌ مِنْ كُلِّ هَالِكٍ، وَ عَزَاءٌ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ، وَ دَرَكٌ مِنْ كُلِّ مَا فَاتَ. رَأَيْتَ يَا أَخِي كَبِدِي آنِفاً فِي اَلطَّسْتِ، وَ لَقَدْ عَرَفْتَ مَنْ دَهَانِي، وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُ، فَمَا أَنْتَ صَانِعٌ بِهِ يَا أَخِي فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَقْتُلُهُ وَ اَللَّهِ. قَالَ: فَلاَ أُخْبِرُكَ بِهِ أَبَداً حَتَّى نَلْقَى رَسُولَ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، وَ لَكِنِ اُكْتُبْ: ‘هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى أَخِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، أَوْصَى أَنَّهُ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّهُ يَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ، لاَ شَرِيكَ لَهُ فِي اَلْمُلْكِ، وَ لاَ وَلِيَّ لَهُ مِنْ اَلذُّلِّ، وَ أَنَّهُ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً  ، وَ أَنَّهُ أَوْلَى مَنْ عُبِدَ وَ أَحَقُّ مَنْ حُمِدَ، مَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ، وَ مَنْ عَصَاهُ غَوَى، وَ مَنْ تَابَ إِلَيْهِ اِهْتَدَى. فَإِنِّي أُوصِيكَ يَا حُسَيْنُ بِمَنْ خَلَّفْتُ مِنْ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ أَهْلِ بَيْتِكَ، أَنْ تَصْفَحَ عَنْ مُسِيئِهِمْ، وَ تَقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَ تَكُونَ لَهُمْ خَلَفاً وَ وَالِداً، وَ أَنْ تَدْفِنَنِي مَعَ جَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَإِنِّي أَحَقُّ بِهِ وَ بِبَيْتِهِ مِمَّنْ أُدْخِلَ بَيْتَهُ بِغَيْرِ إِذْنِهِ وَ لاَ كِتَابٍ جَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِهِ، قَالَ اَللَّهُ (تَعَالَى) فِيمَا أَنْزَلَهُ عَلَى نَبِيِّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي كِتَابِهِ : «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ اَلنَّبِيِّ إِلاّٰ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ»  فَوَ اَللَّهِ مَا أُذِنَ لَهُمْ فِي اَلدُّخُولِ عَلَيْهِ فِي حَيَاتِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ، وَ لاَ جَاءَهُمُ اَلْإِذْنُ فِي ذَلِكَ مِنْ بَعْدِ وَفَاتِهِ، وَ نَحْنُ مَأْذُونٌ لَنَا فِي اَلتَّصَرُّفِ فِيمَا وَرِثْنَاهُ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِنْ أَبَتْ عَلَيْكَ اَلاِمْرَأَةُ فَأَنْشُدُكَ بِالْقَرَابَةِ اَلَّتِي قَرَّبَ اَللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) مِنْكَ، وَ اَلرَّحِمِ اَلْمَاسَّةِ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) أَنْ لاَ تُهَرِيقَ فِيَّ مِحْجَمَةً مِنْ دَمٍ حَتَّى نَلْقَى رَسُولَ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَنَخْتَصِمَ إِلَيْهِ، وَ نُخْبِرَهُ بِمَا كَانَ مِنَ اَلنَّاسِ إِلَيْنَا بَعْدَهُ’ .ثُمَّ قُبِضَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ). قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ : فَدَعَانِي اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْعَبَّاسِ فَقَالَ: اِغْسِلُوا اِبْنَ عَمِّكُمْ، فَغَسَلْنَاهُ وَ حَنَّطْنَاهُ وَ أَلْبَسْنَاهُ أَكْفَانَهُ، ثُمَّ خَرَجْنَا بِهِ حَتَّى صَلَّيْنَا عَلَيْهِ فِي اَلْمَسْجِدِ ، وَ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) أَمَرَ أَنْ يُفْتَحَ اَلْبَيْتُ، فَحَالَ دُونَ ذَلِكَ مَرْوَانُ بْنُ اَلْحَكَمِ وَ آلُ أَبِي سُفْيَانَ وَ مَنْ حَضَرَ هُنَاكَ مِنْ وُلْدِ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ ، وَ قَالُوا: أَيُدْفَنُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عُثْمَانُ اَلشَّهِيدُ اَلْقَتِيلُ ظُلْماً بِالْبَقِيعِ بِشَرِّ مَكَانٍ وَ يُدْفَنُ اَلْحَسَنُ مَعَ ! رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ اَللَّهِ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً حَتَّى تُكْسَرَ اَلسُّيُوفُ بَيْنَنَا وَ تَنْقَصِفَ اَلرِّمَاحُ وَ يَنْفَدَ اَلنَّبْلُ. فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَمَا وَ اَللَّهِ اَلَّذِي حَرَّمَ مَكَّةَ – لَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ اِبْنُ فَاطِمَةَ أَحَقُّ بِرَسُولِ اَللَّهِ وَ بَيْتِهِ مِمَّنْ أُدْخِلَ بَيْتَهُ بِغَيْرِ إِذْنِهِ، وَ هُوَ وَ اَللَّهِ أَحَقُّ بِهِ مِنْ حَمَّالِ اَلْخَطَايَا، مُسَيِّرِ أَبِي ذَرٍّ (رَحِمَهُ اَللَّهُ)، اَلْفَاعِلِ بِعَمَّارٍ مَا فَعَلَ، وَ بِعَبْدِ اَللَّهِ مَا صَنَعَ، اَلْحَامِي اَلْحِمَى، اَلْمُؤْوِي لِطَرِيدِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، لَكِنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَهُ اَلْأُمَرَاءَ، وَ بَايَعَكُمْ عَلَى ذَلِكَ اَلْأَعْدَاءُ وَ أَبْنَاءُ اَلْأَعْدَاءِ. قَالَ: فَحَمَلْنَاهُ، فَأَتَيْنَا بِهِ قَبْرَ أُمِّهِ فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ) فَدَفَنَّاهُ إِلَى جَنْبِهَا (رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاهُ). قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ : وَ كُنْتُ أَوَّلَ مَنِ اِنْصَرَفَ فَسَمِعْتُ اَللَّغْطَ وَ خِفْتُ أَنْ يُعَجِّلَ اَلْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) عَلَى مَنْ قَدْ أَقْبَلَ، وَ رَأَيْتُ شَخْصاً عَلِمْتُ اَلشَّرَّ فِيهِ، فَأَقْبَلْتُ مُبَادِراً فَإِذَا أَنَا بِعَائِشَةَ فِي أَرْبَعِينَ رَاكِباً عَلَى بَغْلٍ مُرَحَّلٍ تَقْدُمُهُمْ وَ تَأْمُرُهُمْ بِالْقِتَالِ، فَلَمَّا رَأَتْنِي قَالَتْ: إِلَيَّ إِلَيَّ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، لَقَدْ اِجْتَرَأْتُمْ عَلَيَّ فِي اَلدُّنْيَا تُؤْذُونَنِي مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَى، تُرِيدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَيْتِي مَنْ لاَ أَهْوَى وَ لاَ أُحِبُّ. فَقُلْتُ: وَا سَوْأَتَاهْ! يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، تُرِيدِينَ أَنْ تُطْفِئِي نُورَ اَللَّهِ، وَ تُقَاتِلِي أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ، وَ تَحُولِي بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ بَيْنَ حَبِيبِهِ أَنْ يُدْفَنَ مَعَهُ، اِرْجِعِي فَقَدْ كَفَى اَللَّهُ (تَعَالَى) اَلْمَئُونَةَ، وَ دُفِنَ اَلْحَسَنُ إِلَى جَنْبِ أُمِّهِ، فَلَمْ يَزْدَدْ مِنَ اَللَّهِ (تَعَالَى) إِلاَّ قُرْباً، وَ مَا اِزْدَدْتُمْ مِنْهُ وَ اَللَّهِ إِلاَّ بُعْداً، يَا سَوْأَتَاهْ! اِنْصَرِفِي فَقَدْ رَأَيْتِ مَا سَرَّكِ. قَالَ: فَقَطَبَتْ فِي وَجْهِي، وَ نَادَتْ بِأَعْلَى صَوْتِهَا: أَمَا نَسِيتُمُ اَلْجَمَلَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، إِنَّكُمْ لَذَوُو أَحْقَادٍ. فَقُلْتُ: أَمَا وَ اَللَّهِ مَا نَسِيَهُ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ، فَكَيْفَ يَنْسَاهُ أَهْلُ اَلْأَرْضِ! فَانْصَرَفَتْ وَ هِيَ تَقُولُ: فَأَلْقَتْ عَصَاها فَاسْتَقَرَّتْ بِهَا اَلنَّوَى كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالْإِيَابِ اَلْمُسَافِرُ)

[5] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد 2، صفحه 27 (خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ‏ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ: انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّيأنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً.)