کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟ – فصل چهارم؛ قسمت یازدهم

17

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ بیست و پنجم تیرماه 1403، مصادف با شب عاشورای حسینی در “هیئت محترم ریحانة النبی سلام الله علیها” به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاة والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

بحث به اینجا رسید که از جهت معرفتی به محضر شما توضیح دادیم یقین داشتند مسلم حق است، و گمانی هم به سلیمان صرد خزاعی کردند، اما یک جهت اینکه کوفیان در نهایت مانند سلیمان صرد خزاعی نشستند این بود که مسلم از قریشیان بود و سلیمان از قحطانیان.

در این جلسات مدام تکرار کردیم که تعلقات ما در تشخیص ما اثر جدّی می‌گذارد. اگر ما از کسی خوشمان بیاید و حواسمان به دلمان نباشد، اگر در جایی در جمع جبهه‌ی حق نباشد و در جمع جبهه‌ی باطل باشد و مقابل امام باشد ممکن است او را ترجیح دهیم.

بالاخره سلیمان از یمنی‌ها و بزرگان کوفه بود، و از قدیم رقابت سنگینی بین عرب حجاز و عرب یمن بود، حتماً این موضوع مؤثر بود.

جلسه‌ی گذشته مباحثی در این زمینه گذشت.

شب عاشورا سخن گفتن خیلی مشکل است، چند جمله‌ای عرض می‌کنم و بحث را به اندازه‌ای که به محضر شما عرض ادب کرده باشم ادامه می‌دهم.

خطرِ تعلّقِ خاطر

اگر ما هم تعلق خاطری داشته باشیم، اگر نعوذبالله حواس خود را جمع نکنیم، به حیثیت معصوم لگد می‌زنیم، و خیلی اوقات اگر هم‌حزبی ما این کار را کند لاپوشانی می‌کنیم اما اگر حزب مقابل ما این کار را انجام دهد فریاد وامصیبتاه و واتوهیناه می‌زنیم.

روزی آقایی اشتباه فاحشی کرد و گفت کربلا درس مذاکره است، باید اعتراض می‌کردیم. امروز هم بعضی از دوستان ما اشتباهات فاحش می‌کنند و می‌خواهند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مصرف کنند، اینجا هم باید اهل این موضوع حداقل منزجر باشند.

در این جلسات مدام تکرار کردیم که ما از سر تا پا خطا هستیم، ما پُر از اشکال هستیم، ما معصوم نیستیم، تصمیمات ما تصمیمات معصومانه‌ای نیست، حیف است که ما بخاطر خودمان و هم‌تیمی‌ها و هم‌حزبی‌هایمان یا برای حل کردن بعضی از معزلاتی که می‌بینیم «امام» را مصرف کنیم.

همه‌ی عالم نسبت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینطور هستند که

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد                  دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

ما نباید این سرمایه‌ی عظیمِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را همینطور خرج کنیم.

آیا شیوخ مقدّس‌نما امام حسین علیه السلام را کشتند؟

امروز یک نوشته‌ایم دیدم که متوجه نشدم برای کیست، جگرم آتش گرفت که چرا باید یک بچه حزب اللهی ناخواسته اینطور امام حسین علیه السلام را مصرف کند، من به نیّت او ورود نمی‌کنم.

این روزها خیلی‌ها از خشکه‌مقدّس‌ها ناراحت هستند، نمی‌دانم مُد شده است یا چه اتفاقاتی رخ داده است، اگر عرایض حقیر را هم در این جلسات می‌دیدید، در عرایض بنده هم نقد به خشکه مقدّس‌ها داشت. اما اگر من به خشکه مقدّس‌ها نقد دارم و در این جلسات قطعاً حداقل هفت یا هشت اشکال اصلی کردم، نمی‌توانم بگویم آن‌ها قاتلِ امام حسین علیه السلام هستند. ما نمی‌توانیم به حقیقت خیانت کنیم.

خیانت زمانی با انگیزه است، زمانی هم با انگیزه نیست.

بنده نمی‌دانم انگیزه‌ی کسی که این متن را نوشته چه چیزی بوده است، اما این کارِ او ناخواسته خیانت است، نوشته بود «همانطور که تحلیل تاریخی می‌کنند، ای کشته‌ی شیوخ مقدّس‌نما حسین»…

اولاً تحلیل تاریخی نمی‌کنند، یک شاعری این بیت را گفته است! شعر یک شاعر را که در تحلیل‌های تاریخی اینقدر جدّی نمی‌گیرند، آن هم شعرِ شعارِ معاصر را!

کدام شیخ مقدّس‌نما امام حسین علیه السلام را کشته است؟

در این جلسات درواقع پشت صحنه‌ی خیلی از نقدهای بنده به تحجّر بود، اما اگر الآن من با کسی مشکل دارم که قرار نیست او قاتل امام حسین علیه السلام باشد!

چرا وقتی ما می‌خواهیم با کسی دشمنی کنیم، دشمنمان را در اوج قرار می‌دهیم و ناگهان او را یزید می‌کنیم؟

نه! این نقدِ ما به امثالِ خودم بود که در این جامعه زندگی می‌کنند و از نظر بنده اشتباهاتی می‌کنند و جامعه را بهم می‌ریزند، اما آن‌ها یزید نیستند.

این هم یک بیچارگی است که وقتی ما می‌خواهیم جایی را نقد کنیم، انگار که ما معصوم هستیم و دشمن ما هم یزید است.

در فضای شعر زیاد از این حرف‌ها می‌زنند، در اکثر اوقات مقام شعر با مقام واقع تفاوت دارد، بعد طرف نوشته است: بر طبق همان تحلیل تاریخی، ای کشته‌ی شیوخ مقدّس‌نما حسین؛ سپس به مقدّس‌نماها حمله کرده است.

دل بنده هم خیلی از مقدّس‌نماها خون است، اما قرار نیست همه چیز را به هم ربط بدهیم.

آقای دیگری هم نوشته بود: نه! حسین را صورتی‌ها کشتند!!!

اینقدر مسخره و وقیح! ما آن ثروت عظیم اسلام، رکن رکین تشیّع، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستمایه‌ی دعواهای توییتری کنیم؟ بعد دوستانمان هم بر دهان ما نمی‌زنند که این چه مسخره بازی‌ای است؟! نباید با ناموس دین شوخی کرد.

از چه زمانی تابحال شما محقق تاریخ شده‌اید که اظهار نظر می‌کنید؟

این‌ها با این موضوع فرق دارد که یک نفر این نسبت‌ها را به من بدهد، من نهایتاً یک فرد هستم و حقوق فردی دارم، مثلاً شما حق ندارید غیبت مرا کنید و به من بهتان بزنید. این مربوط به یک شخص است. اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک آیین است، یک مکتب است، استمرار نبوّت ختم المرسلین و استمرار هدایت ختم المرسلین است، نباید اینطور برخورد کرد.

اگر دیگری بگوید کربلا درس مذاکره دارد، رگ‌ها ورم می‌کند… بعد اینجاست که انسان متوجّه می‌شود آنجا هم آن رگ‌ها برای امام حسین علیه السلام باد نکرده است، بعضی‌ها دیدند این موضوع وسیله‌ی خوبی است که رقیب را بزنند، وگرنه باید اینجا هم داد زد، باید بر سر خودمان بزنیم که اجازه می‌دهیم در کشور ما هر کسی که از راه می‌رسد تحلیل تاریخی در این سطح مسخره انجام دهد.

«نیّت خوب» کافی نیست

نیّت خوب کافی نیست، نیّت خوب حداقل دو شرط مهم دارد، نیّت خالی کافی نیست.

وقتی عمروعاص متنی برای ابن عباس نوشت و در پایان هم ابیاتی سرود، ابن عباس نامه را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشان داد و عرض کرد: عمروعاص مرا دعوت کرده است و می‌خواهد مرا بخرد.

حضرت فرمود: چون او نامه را منتشر کرده است باید جواب بدهی. بخش مکتوب را خودت جواب بده، اما ابیات را برادرت که شاعر است جواب دهد.

یعنی نیّت خوب، حرف خوب، خوب گفتن، دقیق گفتن، هنرمندانه گفتن، منضبط گفتن.

من نمی‌دانم این دو نفر چه کسانی هستند و چه نیّتی داشتند، قاعدتاً نیّت‌شان خیانت نبوده است، ولی عملشان خیانت است. یعنی نادانسته زیر پای عقایدی را سست می‌کنی که نباید این اتفاق رخ دهد.

اگر قرار بود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دستمایه‌ی دعواهای دونِ سخیفِ کثیفِ جریان‌های سیاسی قرار بگیرد، هزار و چهارصد سال اینطور بالا نبود.

همین امروز که به این جلسه می‌آمدید، چند طیف آدم به این جلسه آمده است؟ ما با هم تفاوت‌های زیادی دارم، داشته باشیم! ولی بر سرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توافق داریم، آقای همه‌ی ماست، امیدِ همه‌ی ماست، پناهگاهِ همه‌ی ماست، امامِ همه‌ی ماست.

نباید حضرت را بر سرِ مسائلِ اختلافی به این سخافت و کثیفی و ضعیفی خرج کنیم، نیّت خوب کافی نیست.

در این جلسات مدام عرض کردیم که احساس تکلیف مبنا می‌خواهد، علم می‌خواهد، تقوا می‌خواهد، که من بخاطر بغضی که از دشمن خود دارم… چون دشمن من که دشمن خدا نیست، دشمنِ من دشمنِ من است، من که حق محض نیستم که دشمنِ من باطلِ محض باشد، دشمنِ من که قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نیست، باطلِ محض در مقابلِ حقِ محض است، دشمن من اصلاً شاید حق داشته باشد و من خیال کنم حق دارم، من فعلاً به آن چیزی عمل می‌کنم که رسیده‌ام، ولی شاید او حق داشته باشد، حتّی خودم هم احتمال می‌دهم که شاید او حق داشته باشد، فعلاً از نظر خودم دفاع می‌کنم، ولی نمی‌توانم قسم یاد کنم که حتماً حق با من است، لذا من با او اینقدر دشمنی نمی‌کنم که او را قاتلِ امام حسین علیه السلام کنم.

این کار اولاً انصاف نیست، ثانیاً این کار خیلی نمک‌نشناسیِ ناخواسته است که ما اینطور امام حسین علیه السلام را مصرف کنیم.

لابد فردا می‌خواهید بگویید اصلاح طلب‌ها حسین را کشتند، هفته‌ی بعد بگویید اصول‌گراها حسین را کشتند، این کار واقعاً خجالت‌آور است.

دعواهای بی‌مبنای ما چه ربطی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد؟

خودمعصوم پنداریِ عثمان

یکی از خطراتِ معصوم‌انگاریِ خودمان این است: «نگاهِ کلامی به خود داشتن».

ما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نگاه کلامی و اعتقادی داریم، یعنی می‌دانیم اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حکم کند درست است، صحیح است، مطابق واقع است، معصوم است؛ اما نباید نسبت به خودمان این دید را داشته باشیم، برای خودمان گارانتی درنظر نگیریم.

بعضی از مستشرقین نظر قابل ملاحظه‌ای راجع به عثمان دارند، می‌گویند وقتی او چهل روز محاصره شد، قبل از آن، زمینه‌های این خطر بود. چرا در همان چهل روز تحرّکی نکرد که مثلاً لابی کند و چند نفر را آرام کند؟ برای اینکه خیال کرده بود، شبه عصمت پنداری داشت، گفت من خلیفة الله هستم، و خلیفه‌ی خدا شکست‌ناپذیر است.

ان شاء الله خدای متعال ما را از توهّم نجات دهد.

کسی که خود را پیروز قطعی می‌داند، برای پیروزی تلاش نمی‌کند؛ الآن به این موضوع کاری ندارم که حق باشد یا باطل.

او تحرّک قابل ملاحظه‌ای نمی‌کرد که از این بحران بیرون بیاید، و می‌گفت خون خدا را نخواهند ریخت.

اولاً آن کسی که معصوم است، حق است، هو الحق است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ترور می‌شود و شهید می‌شود! سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که خودِ حق است، به آن شکل در کربلا کشته می‌شود. اینکه ما توهّمِ گارانتی داشته باشیم خیلی عجیب است، ما که حق هم نیستیم؛ بعضی که اصلاً طاغوت هم هستند.

نمونه‌ی بعدی.

خود معصوم پنداریِ عبدالله بن زبیر

محققان می‌گویند وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مکه آمد، اگر می‌خواست برای حکومت تلاش کند، می‌توانست در مکه حکومت تشکیل دهد. بنده در جلساتی مفصل توضیح دادم… در مدینه اوضاع اینگونه نبود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدینه گریخت، اما سوم شعبان که به مکه رسید، حدود پنج ماه گذشت، نه یزید می‌خواست امام حسین علیه السلام را علنی بکشد، چون در اینصورت کفر یزید ثابت می‌شد، نه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواست درگیر شود.

به حضرت عرض می‌کردند: همینجا حکومت تشکیل بده، می‌فرمود: اگر من یک قدم دورتر از کعبه بمیرم بهتر است، تا اینکه یک قدم نزدیک‌تر به کعبه بمیرم. من حرمتِ این خانه را نمی‌شکنم.

این جزو خطوط قرمز قطعیِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

در زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، گاهی یاران معاویه به حج حمله می‌کردند و مزاحمت‌هایی درست می‌کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دستور داد آن‌ها با شیوه‌ی خودشان حج بجا بیاورند و شما هم با شیوه‌ی خودتان.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درگیر نشد، مکه جای درگیری نیست، مکه باید تشریعاً حرم امن الهی باشد. البته این موضوع تکوینی نیست، یعنی اگر خدای نکرده کسی بمب بزند، آنجا منفجر می‌شود. تشریعی بدین معناست که خدا دستور داده است که هیچ کسی حق ندارد در مکه ناامنی ایجاد کند، و اگر کسی این کار را کند، بی‌دینی آن شخص روشن می‌شود. این امر خط قرمز اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، ترس یزید هم هست.

عبدالله بن زبیر تنها موافقِ مخالفین از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، یعنی بین مخالفینِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، تنها موافقی که می‌گفت از مکه به سمت عراق برو، عبدالله بن زبیر بود، چون می‌خواست در مکه حکومت تشکیل بدهد و با وجود امام حسین علیه السلام کار او نمی‌گرفت.

عبدالله بن زبیر در مکه حکومت تشکیل داد، او هم خیال کرد چون در کنار حرم امن الهی است و یک مرتبه ابابیل سپاه ابرهه را زدند، هر مرتبه که کسی بیاید خدا ابابیل می‌فرستد. این را نفهمید که خدا در جایی که حضرت عبدالمطلب سلام الله علیه وظایف خود را انجام داده است و کم‌کاری نکرده است و دنیاپرستی نکرده است، وقتی طاغوتی حمله کند ممکن است خدا ابابیل را بفرستد؛ اما خدا در کربلا برای ابرهه‌های کوفه در مقابلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، ابابیل نفرستاد.

این دیگر خود معصوم پنداری هم نیست، بلکه این بالاتر از خود معصوم پنداری است، چون گاهی برای معصومین رخ داده است و شهید شده‌اند.

این عبدالله بن زبیر هم می‌گفت ما شکست نمی‌خوریم.

دو مرتبه به خانه‌ی خدا آسیب زد، یک مرتبه پرده‌ی کعبه آتش گرفت، چند سال بعد با منجنیق به دیواره‌ها هم آسیب رسید، چرا؟ چون عبدالله بن زبیر می‌خواست آنجا جنگ کند و حکومت داشته باشد. در ذهن او این بود که ما شکست نمی‌خوریم. این یکی از عوامل این امر است.

خود معصوم پنداریِ آخرین شاهِ صفویه

بعضی از صفوی‌پژوهان می‌گویند آخرین شاه صفوی آدمِ متدیّنی بود، دچارِ یک توهّم شد.

خدایا! فرج امام زمان ارواحنا فداه را در زمان حیات ما مقدّر بفرما.

خدایا! ما و کشور و حکومتمان را به امام زمان ارواحنا فداه ملحق بفرما.

خدایا! جمع ما را جزو یاوران حضرت قرار بده.

خدایا! نسل و ذریه‌ی ما را سربازان حضرت حجّت ارواحنا فداه قرار بده.

دعا می‌کنیم و امید هم داریم؛ اما گارانتی نداریم.

در ذهن این شاه صفوی این بود که دولت صفوی به دولتِ امام زمان ارواحنا فداه متّصل خواهد شد، یعنی یک نگاه کلامی به خودش داشت.

شما باید بروی و لشکر خودت را فراهم کنی که در مقابل اشرف افغان بایستی.

اشرف افغان چه جنایت‌های عظیمی کرد، البته آن‌ها به افغان‌های امروز ربطی ندارد، آن روز آن اشرف افغانِ ملعون خیلی نسبت به ما جنایت کرد، کاری به این موضوع هم ندارم که آیا ما هم قبل از آن به آن‌ها ظلم کرده بودیم یا نه، اما او حدود چهارصد سال قبل خیلی ظلم کرد، به نوامیس ما تحدّی کرد…

اگر تو واقعاً دوست داری که دولت تو به دولت امام زمان ارواحنا فداه متصل شود، باید عدل داشته باشی، باید به مردم رحم کنی، نه اینکه فقط بگویی ما متصل هستیم.

اولاً چه کسی به نام تو گارانتی زده است؟

ما امید داریم، دعا هم می‌کنیم، ان شاء الله باشد، اما این قطع نیست، خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»،[4] اگر برگردید برمی‌گردم. روزی ایثارگرانه خدمت می‌کنید و همه با هم کمک می‌کنید، من هم کمک می‌کنم، اما اگر برگردید من هم برمی‌گردم.

ثانیاً اگر قرار است دولتِ متصل باشی، باید نیروهای امنیتی خودت را در مرز خودت درست می‌کردی، باید به نیروهای خودت رسیدگی می‌کردی، باید جلوی هجوم را می‌گرفتی. اینطور نیست که فقط بنشینی و تسبیح بدست بگیری.

بحثی به نام «زمینه سازی ظهور»

یکی از خطراتی که ما این روزها مکرر می‌بینیم، ترویج نگاه کلامی برای غیرمعصوم است، انگار امام زمان ارواحنا فداه نعوذبالله علافِ ماست! در روزگار ما هم همینطور.

ما در روایات چیزی بطور جدّی معتبر و پرشمار به نام «زمینه‌سازی ظهور» نداریم. یعنی من باید احکام فردی خودم را انجام بدهم، باید احکام اجتماعی خودم را انجام بدهم، بعلاوه‌ی زمینه‌سازی.

چنین چیزی نداریم.

«زمینه‌سازی ظهور» یعنی آنچه از دین می‌دانی عمل کن که آماده باشی وقتی حضرت تشریف آورد همراهی کنی.

ما از روایات اینطور معتقد هستیم چون حضرت بَغْتَةً تشریف می‌آورند.

بعضی حوادث در این چند ماه اخیر بَغْتَةً بود، ناگهان حادثه‌ای پیش آمد. ناگهان قرار شد ایران یک موشک بزند، ناگهان هلیکوپترِ عزیزی به زمین خورد، ناگهانی بود. بلاتشبیه، بلاتشبیه، وقتی حضرت ظهور کند برای عموم ناگهانی است، حساب و کتاب ندارد.

ما که در مورد امام زمان ارواحنا فداه نمی‌توانیم چرتکه‌ی عقلی بیندازیم، این‌ها نقل لازم دارد.

به ما گفته‌اند ظهور برای عموم مردم بَغْتَةً است، ناگهانی است.

الآن یک نفر بیاید و به شما بگوید آیا می‌آیید که همین الآن به فلان کشور برویم؟ می‌گویید من پاسپورت ندارم، من عکس ندارم، من واکسن نزده‌ام. می‌گوید: پس حواس خودت را جمع کن و مقدّمات خودت را آماده کن که اگر ناگهان گفتند بیا تا برویم، آماده باشی. تو به یک پس‌انداز نیاز داری، چون بدون پول نمی‌توانی به کشور دیگری بروی. اینجا هم به معنویتی نیاز داری.

مقدّمه‌سازی ظهور یعنی هر کسی هر آنچه که باید انجام دهد، و آن چیزی بیرون از همین دین نیست، را انجام دهد.

اگر قرار بود این دین به درد ما نخورد که ارزش نداشت، این دین آمده است که ما را هدایت کند، این همان حق است، به همین درست عمل کنیم، به همان چیزهایی که قرآن کریم فرموده است و قطعیاتی که از معصومین رسیده است درست عمل کنیم.

اینطور آماده می‌شویم، هر وقت اتفاق بیفتد امید داریم که ما آن مقدّمات را داشته باشیم.

اگر زمینه‌سازی به این معناست، ما حرفی نداریم.

نکته‌ی بعدی این است که من فقط خودم را نبینم، ما با تولّی به یکدیگر مربوط هستیم. سیاستِ مملکت زندگیِ همه‌ی ماست، مسائل اجتماعی مملکت زندگی همه‌ی ماست، این حدیث را فقط برای مسئولین نفرموده‌اند که «مَنْ أَصْبَحَ لاَ يَهْتَمُّ بِأُمُورِ اَلْمُسْلِمِينَ»[5] عملاً مسلمان نیست.

من اگر آبدارچی یک شرکت خصوصی هم هستم، باید نسبت به زندگی مسلمین، بویژه مؤمنین، حساس باشم.

خدایا! به برکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، به خون گلوی ارباب ما، همین امشب اسرائیل را ساقط بفرما.

خدایا! مردم غزّه را پیروز بگردان.

خدایا! مسلمین را در اقطار عالم زیر پرچم علی بن ابیطالب علی ولی الله به پیروزی و ظفر برسان.

خدایا! ما را دلسوزِ مسلمین جهان قرار بده.

خدایا! ما را از کسانی که بی‌خیالِ زندگی مردم هستند، از بی‌خیالِ اینکه رد شوم و بچه‌ای یا خانمی کنار سطل آشغال روی زمین نشسته است، که موضوع فردی است، تا یک جنایت عظیمِ چند ده هزار کودک‌کشی، ظلم ظلم است، خدایا! ما را نسبت به ظلمِ به مظلومان حساس بفرما.

خدایا! ما را در جبهه‌ی ظلم‌ستیزان قرار بده.

این‌ها آن چیزی است که به ما دستور داده‌اند، اگر منظور از زمینه‌سازی این است که من شخصاً وظایف خود را انجام بدهم و ان شاء الله همه‌ی شما هم انجام بدهید و بعد هم همه با هم در جهت اهداف اسلام همدلی و مهر و محبّت داشته باشیم، اگر این زمینه‌سازی است، این هم درست است، ولی عنوان جدیدی نیست، عنوان این موضوع همان «تولّی» و «تبرّی» است، بغض ما به اسرائیل یکی از مصادیق فرعی تبرّی است، اصلی هم نیست. دوست داشتنِ ما نسبت به یکدیگر، از مصادیق اصلیِ تولّی است. سعی کردم کلمات را بادقّت انتخاب کنم.

تمهید ظهور به آن معنا که همزمان با این چیزهایی که عرض کردیم، یک کار اضافه هم داشته باشد، چنین چیزی نداریم.

ثانیاً امام زمان ارواحنا فداه معطل ما نیست، چرا؟ چون علّت غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه مواردی است که بعضی از آن‌ها اینطور است که ما خوب باشیم یا بد باشیم، در آن تفاوتی ندارند.

ما در تأخیر ظهور امام زمان ارواحنا فداه نعوذبالله می‌توانیم مؤثر باشیم، ممکن است و احتمال دارد بد عمل کردن ما در رخ ندادنِ ظهور مؤثر بیفتد.

مانند آبی که در حال جوشیدن است، دیده‌اید حباب‌ها حرکت می‌کند و حرکت می‌کند، بعد آرام آرام می‌چرخد و سرعت می‌گیرد، بعد به قل قل می‌افتد. حال شما لحظه‌ی پایانی یک پارچ آب سرد در آن آب بریزید، دوباره بهم می‌خورد تا دوباره گرم شود.

ممکن است ما در تأخیر ظهور مؤثر باشیم، اما در اصل و تعجیل ظهور زیاد مؤثر نیستیم، مگر با همین کارهایی که عرض کردم و دینداری ماست.

برای چه این موضوع را عرض می‌کنم؟ برای اینکه ما نمی‌توانیم بگوییم…

یک بزرگواری، عظیم الشأنی فرموده است که اسرائیل بیست و پنج سال دیگر نابود می‌شود.

این جمله می‌تواند خبر باشد، می‌تواند تحلیل باشد، می‌تواند خوابی باشد که دیده‌اند. معنای این جمله این نیست که بنشینید و پایتان را روی پای دیگر بیندازید که این اتفاق رخ خواهد داد.

اولاً اگر این جمله را معصوم فرموده بود، ما باید چگونه برخورد می‌کردیم؟ ما با علائم ظهور چکار می‌کنیم؟ علائمِ ظهوری که امام معصوم می‌فرماید احتمالِ بداء دارد، یعنی امام بیانی می‌فرماید، ممکن است بداء حاصل شود.

اگر ما این جمله را از معصوم می‌شنیدیم باید چکار می‌کردیم؟ باید امید پیدا می‌کردیم، تلاش می‌کردیم که این رخ بدهد، نه اینکه بنشینیم و در جایی مانیتور بزنند و ساعت‌شمار معکوس داشته باشد و کم شود. چرا ما با موضوعات بصورت رمّالی برخورد می‌کنیم؟

اگر معصوم فرموده بود باید این کار را می‌کردیم.

مثلاً معصومین فرمودند که سال 70 فرجی خواهد شد…

خدایا! این دولت جدید و این مجلس جدید و این قوه قضائیه و بقیه‌ی مسئولین را در نوکری مردم و خدمت به مردم و تغییر وضعیت معیشتی مردم و تغییر روحیه مردم موفق بدار.

دعا کردیم و ان شاء الله به برکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ بدهد، اما این دعا به چه معناست؟ به این معناست که هم ما و هم آن‌ها تلاش کنند. نه اینکه بگوییم ما دعای خود را کردیم و می‌رویم.

حضرات معصومین علیهم السلام فرمودند که سال 70 فرج می‌شود، البته نه به معنای فرج امام زمان ارواحنا فداه، یعنی گشایشی می‌شود. عدّه‌ای فکر کردند اتفاق می‌افتد، عدّه‌ای هم لو دادند.

اگر قیام امام حسین علیه السلام سال 61 در کوفه رخ داده بود و مسائل درست شده بود، چه بسا سال 70 جهان اسلام در دست اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌افتاد، ولی کوفیان نیامدند، «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»، نیامدید، نشد!

نگو قرار بر سال 70 بود، این سال 70 شرط داشت، شرط این موضوع این بود که کوفیان خیانت نکنند، بصری‌ها بی‌خیالی نکنند، اهل مدینه کم نگذارند، یمنی‌ها چرت نزنند، اما نکردند، پس نشد.

دوباره ائمه علیهم السلام فرمودند سال 140 فرج خواهد شد، به چه معنا؟ یعنی مقدّمات آماده است و شما هم کمک بدهید.

دوباره اولاً به بنی عباس لو دادند و بنی عباس پرچمِ اهل بیت بدست گرفتند. وگرنه بنی عباس از کجا این شعار را بدست آورد؟ عدّه‌ای تقیّه را رعایت نکردند و روایات لو رفت. این موضوع در روایات ائمه علیهم السلام هم هست که شما تقیّه را رعایت نکردید.

وظایف‌شان را انجام ندادند، باید چند سال بعد بنی امیّه به دست اهل بیت سقوط می‌کردند و جهان اسلام بدست اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌افتاد و مردم نفسی می‌کشیدند. کم‌کاری کردند و لو دادند و نشد.

ائمه علیهم السلام فرمودند دیگر ما برای فرج بعدی تاریخ مشخص نمی‌کنیم، چون شما لو می‌دهید و همراهی نمی‌کنید.

یعنی ما نباید با موضوعات بصورتِ کلامی برخورد کنیم، انگار که همه‌ی عالم منتظر ما هستند که ما یک جمله بگوییم و دکمه را بزنیم و برویم!

اگر ما خیلی اعتقاد داریم، باید تلاش کنیم، با نیّت خوب، تشخیصِ درست، مشورت کامل، همدلی داشته باشیم، شاید ان شاء الله رخ بدهد.

نه اینکه بگوییم قرار است امام زمان ارواحنا فداه بیاید و ما هم هر کاری کردیم که کردیم، هر بلایی بر سر یکدیگر آوردیم که آوردیم، طوری نمی‌شود. نخیر! اینطور نیست، خدای متعال فرموده است که «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»، اگر برگردید برمی‌گردم.

روضه و توسّل به حضرت سجّاد علیه السلام

امشب واقعاً شب خیلی سختی است، آقای دو عالم اصحاب خود را در خیمه جمع کرد، اول فرمود: شب تاریک است، این را وسیله‌ای قرار بدهید و فرار کنید، کسی با شما کاری ندارد، این‌ها با من کار دارند.

در بعضی از نقل‌ها هم هست که هر کدام از شما که می‌رود، دستِ یکی از اهل بیت مرا هم بگیرد و ببرد.

اولین نفری که بلند شد قمر بنی هاشم علیه السلام بود، عرض کرد: ما بعد از شما برای چه زنده بمانیم؟ دنیا را برای چه می‌خواهیم؟ چرا می‌خواهید ما را بیرون کنید؟

اصحاب یک به یک بلند شدند، زهیر که تازه رسیده است، تقریباً بیست روز است که با حضرت آشنا شده است، تأسّف می‌خورد که چه عمری از دست من رفته است، بلند شد و گفت: ای کاش من هزار جان داشتم، اگر من یک مرتبه در راه تو کشته شوم کم است، ای کاش من هزار مرتبه کشته می‌شدم و زنده می‌شدم و باز هم مرا می‌کشتند و می‌سوزاندند و خاکستر مرا به باد می‌دادند و دوباره خدا مرا زنده می‌کرد و من دوباره سپر بلای تو و فدای تو می‌شدم.

هر کدام یکطور گفتند… گریه کردند، از سرمستی خندیدند…

البته واضح است که نمی‌خواستند شادی کنند، اگر الآن به من و شما بشارت بدهند که این محرّم امام زمان ارواحنا فداه از شما پذیرفت که شما در لشکر حضرت باشید، شما در لشکر حضرت کشته می‌شوید… شما خوشحالی می‌کنید. شادی آن‌ها هم اینطور بود، می‌گفتند الحمدلله، خوشا به حال پدرها و مادرانمان، دعاهایشان مستجاب شد، در راه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همه را نیّت می‌کنیم… معلوم است که خوشحال شدند…

اما بعضی‌ها هم خیلی باکلاس هستند، فردا ظهر دو پسرعمو از قبیله‌ی بنی‌جابر نزد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند و اذن میدان خواستند، حضرت بعد از داستان‌هایی اجازه داد، همینکه خواستند به میدان بروند، شروع کردند به گریه کردن.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: چرا گریه می‌کنید؟ جدّ من آغوش خود را برای شما باز کرده است… گفتند: نه! ما نگران جانمان نیستیم، تأسّف ما برای این است که ما فقط یک جان داریم، ما کشته می‌شویم، اما وضع زن و بچه‌ی شما اینجا خطرناک است، ای کاش که ما یک جان بیشتر داشتیم…

اوقات اولیه‌ی شب عاشورا اینطور گذشت، بعد حضرت به خانواده‌ی خود سر زدند، بعد می‌خواهند بیایند و با امام سجّاد علیه السلام وداع کنند.

فقط خدا می‌داند که امام سجّاد علیه السلام و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چطور یکدیگر را دوست دارند، می‌خواهند با یکدیگر وداع کنند…

امام سجّاد علیه السلام قریب به این مضمون دارند که من نتوانستم با پدرم وداع کنم، اگر من با پدرم وداع می‌کردم روحیه‌ی این بانوان خیلی بهم می‌ریخت. همه با پدرم وداع کردند، گریه کردند، ولی ما پشت و پناهشان بودیم. پدرم می‌خواست با من حرف بزند… وقتی رفت و به خیمه‌ها سر زد و با اصحاب هم صحبت کرد و به بانوان هم رسیدگی کرد، جلوی درِ خیمه‌ای ایستاد که من در آن خیمه بودم، «و عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي»،[6] عمّه‌ام زینب پرستاریِ مرا می‌کرد، پدرم آنجا نشست، می‌خواست طوری بفرماید که عمّه‌ام متوجّه نشود.

ظاهر امر این بود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با خادم خود شمشیرش را تیز می‌کرد، ولی با من صحبت می‌کرد، اینطور فرمود: «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ» ای روزگار! حسین هر کسی را که دوست داشت، تو از او گرفتی، شش یا هفت سال داشتم که مادرم را جلوی چشم من گرفتی، جلوی چشمم به پدرم که امیر توحید بود جسارت کردند و محاسنش را به خون سرش خضاب کردند، بهترین برادرِ دنیا برادرم بود، جگر او را پاره پاره کردند، «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ *** كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِيلِ»،…

حضرت سجّاد علیه السلام می‌فرماید که من متوجّه فرمایش پدرم بودم، «فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ»، بغض گلوی مرا گرفته بود، اما وقتی عمّه‌ام را نگاه کردم دلم نیامد و خودم را نگه داشتم…

امام سجّاد سلام الله علیه فرمود که نتوانستم با پدرم وداع کنم، در مسیر اسارت هم مدام این سر را روی نیزه جلوی ما آوردند، ولی در دسترس ما نبود، مدام در مقابل چشم ما سنگ زدند…

گذشت و آل الله به اسارت رفتند، همه‌ی اموال غارت شد…

به شام رسیدند، بعد از خطبه‌ی حضرت سجّاد علیه السلام، یزید به امام سجّاد علیه السلام عرض کرد: من تو را می‌کشم، تو آبروی ما را بردی. تو اسیر دست من هستی، اگر کاری داری بگو که می‌خواهم تو را بکشم.

امام سجّاد علیه السلام فرمودند سه خواسته دارم.

خواسته‌ی اول این است که «أعطِنِی رأسِ سَيِّدِي وَ مَولاَيَ وَ أبِيَ الحُسَين» سرِ پدرم را به ما برگردان تا من آن را در آغوش بگیرم، چقدر جلوی چشم ما بی‌ادبی کردید… از شب عاشورا من با او وداع نکردم…

خواسته‌ی دوم اینکه ما این مسیر را با شمر و چشم‌ناپاک‌ها آمدیم، اگر مرا می‌کشی یک چشم‌پاکِ امین برای برگرداندنِ ناموسِ پیغمبر قرار بده…

که بعداً یزید منصرف شد و گفت خودت این‌ها را برگردان…

خواسته‌ی سوم این است که آن چیزهایی که از ما غارت کردید را برگردانید.

یزید گفت: پول آن‌ها را می‌دهم.

حضرت فرمود: ما پول نمی‌خواهیم.

یزید گفت: آن چیزهایی که غارت شده است در کوفه تقسیم شده است، نمی‌دانیم کجاست، بگذار تا پول آن‌ها را بدهم.

امام سجّاد علیه السلام فرمود: پول آن‌ها به درد ما نمی‌خورد.

یزید گفت: مگر در آن‌ها چه چیزی داشتید؟

امام سجّاد علیه السلام فرمود: «لِأَنَّ فيهِ مِغزَلَ فاطِمَةَ ومِقنَعَتَها»،[7] مقنعه‌ی مادرمان بود، به آن پناه می‌بردیم، تبرّک بود، «وقِلادَتَها» گردنبند مادرمان بود، گوشواره‌ی مادرمان بود…

همان گوشواره‌ای که وقتی فدک را برمی‌گرداند، آن ملعون مقابل مادرمان قرار گرفت، خواست فدک را برگرداند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امتناع کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود:‌ «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي ابْنَتِي فَاطِمَةَ»[8] فاطمه را می‌بینم آن لحظه‌ای که با ضربه، گوشواره‌ی او…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه اسراء، آیه 8 (عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ ۚ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا)

[5] الکافي، جلد ۲، صفحه ۱۶۴ (عَنْهُ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ اَلْخَطَّابِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَمِّهِ عَاصِمٍ اَلْكُوزِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: مَنْ أَصْبَحَ لاَ يَهْتَمُّ بِأُمُورِ اَلْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ .)

[6] إعلام الوری بأعلام الهدی، جلد ۱، صفحه ۴۵۵ (فَجَمَعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ اَلْمَسَاءِ، قَالَ عَلِيُّ بن الحسين زين العابدين عليهما السَّلاَمُ: «فَدَنَوْتُ لِأَسْمَعَ مَا يَقُولُ لَهُمْ و أَنَا إِذ ذاك مريض فسمعت أبي عليه السلام يقول لأصحابه: اثني عَلَى اَللَّهِ أَحْسَنَ اَلثَّنَاءِ، و أَحْمَدُهُ عَلَى اَلسَّرَّاءِ و اَلضَّرَّاءِ، اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ، و عَلَّمْتَنَا اَلْقُرْآنَ، و فَقَّهْتَنَا فِي اَلدِّينِ . أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى و لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي، و لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ و لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْرَ اَلْجَزَاءِ، أَلاَ و إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ، هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غشيكم فاتّخذوه جملا. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ و أَبْنَاؤُهُ و بنو أَخِيهِ و أَبْنَاءُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: و لم نفعل ذَلِكَ، لِنَبْقَى بَعْدَكَ؟! لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً، بَدَأَهُمْ بِهَذَا اَلْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ فأتبعه اَلْجَمَاعَةُ عَلَيْهِ و تَكَلَّمُوا بِمِثْلِهِ. فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: يَا بَنِي عَقِيلٍ، حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ فاذهبوا أنتم فقد أذنت لكم. قَالُوا: سُبْحَانَ اَللَّهِ فَمَا يَقُولُ اَلنَّاسُ؟! يَقُولُونَ: إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا و سيّدنا و سَيِّدَ بَنِي عُمُومَتِنَا خَيْرَ اَلْأَعْمَامِ و لَمْ نَرْمِ مَعَهُمْ بِسَهْمٍ، و لَمْ نَطْعَنْ بِرُمْحٍ، و لَمْ نَضْرِبْ دُونَهُمْ بِسَيْفٍ، و لاَ نَدْرِي مَا صَنَعُوا؟!، لاَ و اَللَّهِ لاَ نفعل، و لكن نفديك بِأَنْفُسِنَا و أَمْوَالِنَا و أهلينا، و نُقَاتِلُ مَعَكَ حَتَّى نَرِدَ مَوْرِدَكَ، فَقَبَّحَ اَللَّهُ اَلْعَيْشَ بعدك. و قَامَ إِلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَقَالَ: أ نَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ و لَمْ نُعْذَرْ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فِي أَدَاءِ حَقِّكَ؟! لاَ و اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي، و أَضْرِبَهُمْ بسيفي ما ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي، و اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي اقتل ثمّ احرق ثمّ أحيا، يُفْعَلُ بِي ذَلِكَ سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ، فَكَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ و إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ، ثُمَّ هِيَ اَلْكَرَامَةُ اَلَّتِي لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً! و قَامَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ فَقَالَ: و اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ، و هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ، و أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَدْفَعُ بِذَلِكَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ و عَنْ أَنْفُسِ هؤلاء الفتيان من أهل بيتك. ثُمَّ تَكَلَّمَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِكَلاَمٍ يُشْبِهُ مَا ذكرناه، فجزاهم الحسين عليه السلام خَيْراً و اِنْصَرَفَ إِلَى مِضْرَبِهِ». قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ: «إِنِّي لَجَالِسٌ فِي تِلْكَ اَلْعَشِيَّةِ – و عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي – إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍ لَهُ و عنده جوين مولى أبي ذرّ الغفاري و هو يُعَالِجُ سَيْفَهُ – و يُصْلِحُهُ – و أَبِي يَقُولُ: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِيلِ من صاحب أو طَالِبٍ قَتِيلٍ و اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ و إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ و كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلٍ و أَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا و عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ، فَرَدَدْتُهَا و لَزِمْتُ اَلسُّكُوتَ، و عَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ، و أَمَّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ و هِيَ اِمْرَأَةٌ و مِنْ شَأْنِ اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّةُ و اَلْجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا أَنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا و إِنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ: وَا ثُكْلاَهْ، لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ، اَلْيَوْمَ مَاتَتْ امّي فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءُ و أَبِي عَلِيٌّ و أَخِي اَلْحَسَنُ، يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ و ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ و قَالَ: يا اختاه لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكَ اَلشَّيْطَانُ، و تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ و قَالَ: لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَا لَنَامَ، فَقَالَتْ: يَا وَيْلَتَاهْ أ تُغْتَصَبُ نَفْسُكَ اِغْتِصَاباً، فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي و أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي، ثُمَّ لَطَمَتْ عَلَى وَجْهِهَا و أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ و خَرَّتْ مغشيا عَلَيْهَا، فَقَامَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ اَلْمَاءَ عَلَى وَجْهِهَا و قَالَ لَهَا: يا اختاه اِتَّقِي اَللَّهَ و تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ، و اِعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ يَمُوتُونَ و أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ يَبْقَوْنَ، و أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْه اللّه اَلَّذِي خَلَقَ اَلْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ و إِلَيْهِ يَعُودُونَ و هُوَ فَرْدٌ وَاحِدٌ، و إنّ أَبِي خَيْرٌ مِنِّي، و أَخِي خَيْرٌ مِنِّي، و لِكُلِّ مسلم برسول اللّه اسوة، فَعَزَّاهَا بِهَذَا و نَحْوِهِ، و قَالَ لَهَا: يَا اختاه، إنّي أقسمت عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي، لاَ تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً، و لاَ تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً، و لاَ تَدْعِي عَلَيَّ بِالْوَيْلِ و اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا و أَجْلَسَهَا عِنْدِي. ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ فأمرهم أَنْ يُقَرِّبَ بَعْضُهُمْ بُيُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ، و أَنْ يُدْخِلُوا اَلْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ، و أَنْ يَكُونُوا بَيْنَ اَلْبُيُوتِ فيستقبلوا القوم من وَجْهٍ وَاحِدٍ و اَلْبُيُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ و عَنْ أَيْمَانِهِمْ و عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلاَّ اَلْوَجْهَ اَلَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ. و رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ فَقَامَ اَللَّيْلَ كُلَّهُ يُصَلِّي و يَسْتَغْفِرُ و يَدْعُو، و قَامَ أَصْحَابُهُ كَذَلِكَ يَدْعُونَ و يُصَلُّونَ و يَسْتَغْفِرُونَ». و أَصْبَحَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فعبأ أَصْحَابَهُ بَعْدَ صَلاَةِ اَلْغَدَاةِ، و كَانَ مَعَهُ اِثْنَانِ و ثَلاَثُونَ فَارِساً و أَرْبَعُونَ رَاجِلاً، فَجَعَلَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ فِي مَيْمَنَةِ أَصْحَابِهِ، و حبيب بن مظاهر فِي مَيْسَرَةِ أَصْحَابِهِ، و أَعْطَى رايته العبّاس أخاه، و جعلوا اَلْبُيُوتَ فِي ظُهُورِهِمْ، و أَمَرَ بِحَطَبٍ و قَصَبٍ كَانَ مِنْ وَرَاءِ اَلْبُيُوتِ أَنْ يُتْرَكَ فِي خَنْدَقٍ كَانَ هُنَاكَ قَدْ حَفَر و أَنْ يُحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَةَ أَنْ يَأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ.)

[7] لهوف، صفحه 224 (قالَ [يَزيدُ] لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : اُذكُر حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدتُكَ بِقَضائِهِنَّ . فَقالَ لَهُ : الاُولى : أن تُرِيَني وَجهَ سَيِّدي ومَولايَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَتَزَوَّدَ مِنهُ وأنظُرَ إلَيهِ واُوَدِّعَهُ . وَالثّانِيَةُ : أن تَرُدَّ عَلَينا ما اُخِذَ مِنّا . وَالثّالِثَةُ : إن كُنتَ عَزَمتَ عَلى قَتلي ، أن تُوَجِّهَ مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ مَن يَرُدُّهُنَّ إلى حَرَمِ جَدِّهِنَّ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : أمّا وَجهُ أبيكَ فَلَن تَراهُ أبَدا ، وأمّا قَتلُكَ فَقَد عَفَوتُ عَنكَ ، وأمَّا النِّساءُ فَما يَرُدُّهُنَّ إلَى المَدينَةِ غَيرُكَ ، وأمّا ما اُخِذَ مِنكُم فَإِنّي اُعَوِّضُكُم عَنهُ أضعافَ قيمَتِهِ . فَقالَ عليه السلام : أمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ ، وهُوَ مُوَفَّرٌ عَلَيكَ ، وإنَّما طَلَبتُ ما اُخِذَ مِنّا ؛ لِأَنَّ فيهِ مِغزَلَ فاطِمَةَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومِقنَعَتَها وقِلادَتَها وقَميصَها . فَأَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ ، وزادَ عَلَيهِ مِئَتَي دينارٍ ، فَأَخَذَها زَينُ العابِدينَ عليه السلام وفَرَّقَها عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساكينِ . ثُمَّ أمَرَ بِرَدِّ الاُسارى وسَبايَا البَتولِ إلى أوطانِهِم بِمَدينَةِ الرَّسولِ)

[8] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۴۸۶ (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهَمَدَانِيُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سَلَمَةَ اَلْأَهْوَازِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلثَّقَفِيُّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى اِبْنِ أُخْتِ اَلْوَاقِدِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو قَتَادَةَ اَلْحَرَّانِيُّ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ اَلْعَلاَءِ اَلْحَضْرَمِيِّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ اَلْمُسَيَّبِ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ أَكْرَمُ اَلنَّاسِ عَلَيَّ فَأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاَهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُمْ وَ اِجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِينَ مِنْ كُلِّ رِجْسٍ مَعْصُومِينَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ أَيِّدْهُمْ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مِنْكَ ثُمَّ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَلِيُّ أَنْتَ إِمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهَا بَعْدِي وَ أَنْتَ قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى اِبْنَتِي فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ يَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِي إِلَى اَلْجَنَّةِ فَأَيُّمَا اِمْرَأَةٍ صَلَّتْ فِي اَلْيَوْمِ وَ اَللَّيْلَةِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّتْ بَيْتَ اَللَّهِ اَلْحَرَامَ وَ زَكَّتْ مَالَهَا وَ أَطَاعَتْ زَوْجَهَا وَ وَالَتْ عَلِيّاً بَعْدِي دَخَلَتِ اَلْجَنَّةَ بِشَفَاعَةِ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ وَ إِنَّهَا لَسَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَ هِيَ سَيِّدَةٌ لِنِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذَاكَ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا اِبْنَتِي فَاطِمَةُ فَهِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ وَ إِنَّهَا لَتَقُومُ فِي مِحْرَابِهَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ اَلْمُقَرَّبِينَ وَ يُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ اَلْمَلاَئِكَةُ مَرْيَمَ فَيَقُولُونَ يَا فَاطِمَةُ « إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِينَ  » ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي يَسُوؤُنِي مَا سَاءَهَا وَ يَسُرُّنِي مَا سَرَّهَا وَ إِنَّهَا أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَأَحْسِنْ إِلَيْهَا بَعْدِي وَ أَمَّا اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ فَهُمَا اِبْنَايَ وَ رَيْحَانَتَايَ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ فَلْيُكْرَمَا عَلَيْكَ كَسَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ ثُمَّ رَفَعَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمُ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاَهُمْ .)