کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟ – فصل چهارم؛ قسمت دهم

حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ بیست و پنجم تیرماه 1403، مصادف با روز تاسوعای حسینی در “هیئت محترم بضعة الرسول سلام الله علیها” به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاة والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

به دنبالِ کنکاش و واکاوی این موضوع بودیم که چه اتفاقی رخ داد که بیست سال تلاش کوفیان برای جنگ با بنی امیّه، که آنقدر پُررنگ بود که با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دچار اصطکاک شدند، آن لحظه‌ای که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعد از سه مرتبه دعوت رسمی آن‌ها حرکت کرد، این‌ها نیامدند.

در هر افراطی حتماً تفریط هست و در هر تفریطی حتماً افراط هست، این موضوع دو طرفه است. آن کسی که با داغ‌بازی جلوی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌ایستد و می‌گوید که الآن نباید آتش‌بس کنی، آن لحظه‌ای که هنگام جنگ است، به نظر خودش به فکر عقلانیت است! در طرف مقابل هم همینطور است.

مباحثی گذشته است که نمی‌توان دوباره تکرار کرد.

تعلقات ما در تشخیص ما اثر دارد

آخرین مباحث جلسه‌ی گذشته این بود که تعلقات ما بر تشخیص ما اثر دارد.

این قسمتی که به محضر شما عرض می‌کنم، خودش به تنهایی خیلی از تحلیل‌های ما را دگرگون می‌کند، درواقع ورودیه‌ی به تحلیل تاریخ و جاهای دیگر هست.

ما معمولاً به کارهای خود صورت استدلال می‌دهیم، اینطور نیست که با استدلال تصمیم بگیریم، ما به این راحتی از دست عواطف و احساس‌مان خلاص نمی‌شویم که در گوشه‌ای بنشینیم و برهان داشته باشیم.

نمی‌خواهم بگویم مثال نقض ندارد، بلکه آنچه رخ می‌دهد را به محضر شما توصیف می‌کنم.

ما برای آن چیزی که دوست داریم استدلال درست می‌کنیم، مثالِ ساده‌ی روشنِ آن این است که وقتی می‌پرسیدند چرا تو طرفدار تیم قرمز یا طرفدار تیم آبی هستی، می‌گفت: چون خون قرمز است، دیگری هم می‌گفت چون آسمان آبی است! این استدلالِ پساانتخاب است، اول انتخاب خود را کرده است، حال برای توجیه و جذب مخاطب بیشتر یا تحلیل به عقلانیت، اینطور می‌گوید.

نمونه‌ی بارز این موضوع بازیکنانی هستند که از یک تیم به تیم رقیب می‌روند. این موضوع هم در ایران رخ داده است و هم در اسپانیا… کسانی بودند که برای این‌ها جان می‌دادند و علّت طرفداری از آن تیم را آن فرد می‌دانستند، وقتی آن فرد تیم خود را عوض کرد، شروع کردند به فحاشی به او!

یعنی تعلقات جای دیگری است، ما به آن تعلقات صورتِ استدلال می‌دهیم. نود درصد اوقات، در انتخابات‌ها اینطور است، در انتخاب‌ها اینطور است.

رفیق پیدا می‌کنیم، رفیق خوبی نیست، پدرمان می‌گوید این رفیق خوب نیست، ما برای او استدلال درست می‌کنیم.

اگر دل در جایی گیر باشد نمی‌پذیرد که شما کار دیگری کنید، و برای اینکه بشود با دیگران گفتگو کرد، به آن صورتِ استدلال می‌دهیم.

مثلاً پدر ایراداتِ این رفیق را می‌گوید، پسر می‌گوید: ولی دل او پاک است!

خیلی از ازدواج‌ها که اینطور شروع می‌شود، بزودی آتش رابطه سرد می‌شود، بهمین علّت است. ما دوست داریم خوبی‌های کسی که دوست داریم را بشنویم و بدی‌های او را نشنویم، این‌ها استدلال نیست.

مثلاً کارشناس برنامه‌ی سمت خدا روز دوشنبه‌ها در مورد خانواده صحبت می‌کند و می‌گوید: هوای خانم‌ها را داشته باشید.

خانم با همسر خود تماس می‌گیرد و می‌گوید: ظاهراً کارشناس روز دوشنبه‌های برنامه سمت خدا از اساتید برجسته‌ی حوزه است.

فردا حاج آقای دیگری می‌آید و می‌گوید: خانم‌ها! باید مطیع همسرتان باشید.

آقا بلافاصله با همسر خود تماس می‌گیرد و می‌گوید: من علی‌رغم اشتغال فراوان برنامه‌ی سه‌شنبه‌ها را می‌بینم، چون کارشناس آن آدمِ جامع‌الاطرافی است!

ما دوست داریم آن چیزی که دوست داریم را بشنویم، جالب است که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در آداب منبر رفتن همین را به ما فرموده‌اند، فرموده‌اند از آنجایی شروع کنید که مردم می‌پسندند، از آنجایی شروع نکنید که قاطی می‌کنند، چون بیخود جبهه می‌گیرند، از یک زبان مشترک شروع کن.

این بدین معنا نیست که فریب بده، شما می‌خواهید یک حقی را بیان کنید، مطلب را از جایی شروع کن که او بتواند حرف تو را گوش بدهد. اگر از جایی شروع کنی که او از اول بخواهد حرف تو را نقض کند، دیگر حرف تو را نمی‌شنود.

تعلقات ما روی تشخیص‌های ما اثر دارد.

یعنی اگر ما برویم و مردم کوفه را نگاه کنیم، این‌ها بخاطر یمنی‌‌تبار بودنشان، که اعراب قحطانی هستند و یک کینه‌ی هزاران ساله از اعراب عدنانی دارند… اینکه می‌آید و به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌گوید من این ذلّت را نمی‌پذیرم، صورتِ استدلال دارد که می‌گوید معاویه طاغوت است، اگر انتهای کار را ببینی می‌گوید من زیر بار این نمی‌روم که این عدنانی بر ما مسلط شود. منتها به حرف خود شکلِ دینی می‌دهد.

در هیئت هم این امر را داریم. اینطور نیست که هر کسی که عالم‌تر است منبر شلوغ‌تری داشته باشد، و هر کسی که شعر فاخرتری می‌خواند روضه‌ی شلوغ‌تری داشته باشد. یک نفر پیدا می‌شود که انسان خیلی خوش‌مشربی است، مثلاً رفیق‌باز است، این شخص یک بیت شعر هم حفظ نیست، یا یک حدیث هم نمی‌داند، این شخص بر حسب روابط دیگری مخاطب دارد.

درست است که مجلسِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است ولی انگیزه‌ی رفتن به مجلسِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که خالص نیست.

می‌خواهم بگویم تعلقات ما روی تشخیص‌ها و انتخاب‌های ما اثر دارد.

این سخنران حرف می‌زند و روضه‌ی دروغ می‌خواند، ولی او چون دوستش دارد، هم با او گریه می‌کند و هم از او دفاع می‌کند. اگر شما نقد کنید می‌گوید به دستگاه امام حسین علیه السلام جسارت نکن.

می‌گوید «به دستگاه امام حسین علیه السلام جسارت نکن» ولی منظور او آن چیزی است که دوست دارد. مگر دستگاه امام حسین علیه السلام دستگاه دروغ است؟

البته این‌ها مثال است و شما می‌توانید این مثال را بردارید و مثال دیگری را جایگزین کنید. انواع این مثال‌ها هست. گزینش‌های ما اینطور است که معمولاً حبّ و بغض در آن‌ها دخالت دارد، و جایی که حبّ و بغض در آن دخالت داشته باشد، حق لِه می‌شود و من خودم را فریب می‌دهم که به حق عمل می‌کنم، در حالی که به حق عمل نمی‌کنم، من به تکلیف عمل نمی‌کنم، من به آن تعلّق خاطر خود عمل می‌کنم و به آن شکلِ تکلیف و تشخیص و دستگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌دهم. این مسیر خوارج است.

نعوذبالله و معاذالله نمی‌خواهم بگویم کسی خوارج است، عرض می‌کنم این شیوه‌ی خوارج است، اگر کسی خیال کند خوارج عدّه‌ای خشکه‌مقدّس هستند که الآن جدیداً راه افتاده‌اند…

آیا شیوخ مقدس‌نما امام حسین علیه السلام را کشته‌اند؟

پناه بر خدا که عزیزان گیجی یک بیت را مبنا قرار می‌دهند!

بیت در فضای شعر گفته شده است، در فضای خیال است، بعضی اوقات درست هم هست، چون در یک عرصه‌ی دیگری است، اما این را به تحلیل تاریخی تبدیل می‌کنند!

امروز دیدم کسی گفته بود: آنطور که مشهور است شیوخ مقدّس‌نما حسین را کشته‌اند.

خیلی بیخود کردی که اینطور تحلیل می‌کنی، این را یک شاعر گفته است، چه زمانی این تحلیل تاریخ بوده است؟ کجا شیوخ مقدّس‌نما امام حسین علیه السلام را کشته‌اند؟ کدام شیخ مقدّس‌نما بود؟ شمر؟ یزید؟ عبیدالله زیاد؟

تعلّقات ما استدلال درست می‌کند، این‌ها استدلال نیست.

چون امروز نگاه می‌کند در جامعه شیوخ مقدّس‌نما هست، می‌گوید امام حسین علیه السلام را شیوخ مقدّس‌نما کشته‌اند!

دیگری هم می‌گوید امام حسین علیه السلام را صورتی‌ها کشتند!

امام حسین علیه السلام را رها کنید!

این یعنی ما با امام حسین علیه السلام بازی می‌کنیم، ما از امام حسین علیه السلام استفاده نمی‌کنیم، ما از حضرت بالا می‌رویم، ما تبعیّت نمی‌کنیم، این مسخره‌بازی‌ها چیست؟ هر کسی یک اکانت توییتر دارد، تحلیل کربلا انجام می‌دهد!

کجا شیوخ مقدّس‌نما امام حسین علیه السلام را کشتند؟ پنج نفر از شیوخ مقدّس‌نما را نام ببرید ببینیم چه کسانی هستند؟ آیا شبث ربعی شیوخ مقدّس‌نماست؟

خیلی مسلّم است که عثمانی‌ها امام حسین علیه السلام را کشته‌اند، این موضوع بحث جلسات «ماجرای یک قتل قانونی» به آدرس https://www.hkashani.com/?cat=5964 است که ما ظهر همین روزها به آن می‌پردازیم. این موضوع خیلی مسلّم است، آنجا ما حداقل سی استدلال می‌کنیم، اگر کسی می‌خواهد می‌تواند آن استدلال‌ها را رد کند.

عثمانی‌ها افرادی پیرو مکتب بنی امیّه هستند که قائل به لعن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، عمدتاً بیچاره‌ی بنی‌امیّه هستند، و بنی امیّه به آن معنا دین ندارند که بگویید مقدّس‌نما هستند، اکثراً اهل فسق و فجور و کثافت‌‌کاری هستند، صد پدر و سگ‌باز و… هستند. این‌ها کجا مقدّس‌نما هستند؟

حال اگر ما در جامعه معزلی به نام تحجّر پیدا کردیم، چه ربطی دارد که امام حسین علیه السلام را بالا و پایین کنیم؟

حقایق دین مشخص است که برای هدایت ماست، نمی‌شود برای یک انتخابات، برای یک دعوای سیاسی، برای یک دعوای حزبی، برای دعوای بین دو هیئت، مدام اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را خرج کنیم.

آن شخص بگوید ما از امام حسین علیه السلام درس مذاکره می‌گیریم، این شخص هم شیوخ مقدّس‌نما را عَلَم کند.

متوجّه نمی‌شوند که ما نباید از سرمایه‌ی اصلی خود مصرف کنیم، باید این سرمایه را نگه داریم، هزار و چهارصد سال پای این سرمایه جان و خون دادند تا ما امروز دور یکدیگر بنشینیم و در مورد آن فکر کنیم.

همین ایام در مکه… ما طبقه پنجم هتلی در مکه مکرّمه بودیم، دوستان ما تا امروز (روز تاسوعا) آنجا بودند، ما در گروهی هر روز بحث می‌کردیم، از یک روز مانده به محرّم در گروه عکس می‌گذاشتند که مقابل هتل ماشین عروسی بود و سالن هتل عروسی بود، البته نه برای بغض امام حسین علیه السلام. روزی برای بغض امام حسین علیه السلام بود اما دیدند نمی‌توانند برای بغض امام حسین علیه السلام این کار را کنند گفتند سال نو است. یعنی اگر از آن عروس و داماد بپرسید می‌گویند بخاطر سال نو. اگر بپرسید امام حسین علیه السلام چه زمانی شهید شد؟ می‌گویند: نمی‌دانم!

جان و خون داده‌اند و رگ‌ها بریده شده است تا ما روز تاسوعا دور یکدیگر بنشینیم، این چیزِ حساسی است، نمی‌شود این را برای همه جا مصرف کرد. نمی‌شود هر معزلی دیدیم از امام حسین علیه السلام خرج کنیم، در اینصورت بعداً با رفع آن مشکلات دیگر این سرمایه را هم از دست می‌دهیم و نمی‌شود به این موضوع اطمینان کرد، می‌گویند شما هر روز یک چیزی می‌گویید!

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد                  دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینگونه هستند.

چند سال قبل یک نفر بود که یا مایه‌ی عبرت شد و یا موفق شد، امروز شخص دیگری هست که یا مایه‌ی عبرت می‌شود و یا موفق می‌شود.

نباید امام حسین علیه السلام را برای آن موقت‌ها خرج کرد! این کار از حماقت آنطرف‌تر است.

صورت‌بندی مسئله به نفع خود

تعلقات ما تشخیص و استدلال و حزب درست می‌کند، تصمیم می‌گیرد، نظریه‌ی قیام امام حسین علیه السلام درست می‌کند.

من قبلاً این موضوع را مفصل عرض کرده‌ام، سکولارها بخاطر اینکه نمی‌خواهند بپذیرند کسی در دین، کسی در جامعه دخالت کند، تلاش می‌کنند که قیام امام حسین علیه السلام را یک فرار نشان دهند. «نظریه‌ی فرار» می‌گویند.

اگر شما سخنرانی آن شخص را بشنوید می‌بینید زار می‌زند و می‌گوید: آی مردم! امام حسین را تحریف می‌کنند، بخدا حسین فرار کرد.

نه به او اعتماد کنید و نه به من، بروید و بررسی کنید.

می‌گوید: آی مردم! حسین حیف است، حسین را برای یک حکومت بهم نزنید، حسین سلام الله علیه فرار کرد.

البته ما بارها بصورت مفصل جواب او را داده‌ایم، ده‌ها اشکال به آن نظریه هست.

تعلقات ما استدلال درست می‌کند و صورت‌بندی درست می‌کند و نظریه‌پردازی می‌کند. شبیه آن کسانی که در قبال پول در مجالس ختم گریه می‌کنند، این‌ها هم نظریه‌سازی می‌کنند، پول می‌دهند نظریه تولید کنند، پول می‌دهند کتاب تولید کنند، پول می‌دهند حزب تولید کنند، باید خیلی دقّت کرد، وگرنه ما گنج خود را از دست می‌دهیم، روح مطلب از دست می‌رود.

دوره غیبت دوره احتیاط است

برای چه این مطالب را عرض کردم؟ برای اینکه اولین قدم برای آن کسی که در موضوعی تشخیص می‌دهد و احساس تکلیف می‌کند و ورود می‌کند، آنجایی که می‌خواهد کاری کند که لبه‌ی اصطکاک با شرع دارد، مثلاً کسی می‌خواهد با دیگری دعوا کند و او را بزند، یک نفر می‌خواهد آبروی کسی را ببرد، یک نفر می‌خواهد کسی را تخریب کند، اینجاها خیلی حساس است که آیا این تکلیف واقعاً تکلیف بود یا من از اول با او مشکل داشتم؟

دوره‌ی غیبت دوره‌ی احتیاط است، انسان فقط در موارد قطعی محکم هست، در بقیه‌ی موارد اینطور نیست، آنجاهایی که تشخیص‌ها فردی و سلیقه‌ای و استنباطی و حدسی و گمانی است اینطور نیست. آنقدر بوده است که خواب دیده‌ایم رهبر انقلاب به فلانی رأی داده است، بعد برای آن کاندیدا کار کرده‌اند، بعداً گفتند اینطور نبوده است!

یعنی انسان برای یک خواب، برای یک وهم تصمیم نمی‌گیرد، تکلیف تعیین نمی‌کند، با بقیه دعوا نمی‌کند، شریعت را به خطر نمی‌اندازد، چون اگر من شریعت خود را به خطر بیندازم، عاقبت خود را به خطر انداخته‌ام. انسان کمی دست به عصا می‌شود.

دروغ گفتن قربة الی الله!

سیستم خوارج را بشناسید، بسیاری از روایات جعلی فضائل اینکه قرآن چقدر ثواب دارد… البته این موضوع را بگویم که خواندن قرآن خیلی ثواب دارد…

خدایا! تو را به عظمت حضرت امّ البنین سلام الله علیها و آقایی قمر بنی هاشم سلام الله علیه بین ما و قرآن آشتی برقرار بفرما.

خدایا! قرآن را در زندگی ما ظاهر بگران.

خدایا! قرآن را بر زندگی ما حاکم بفرما.

خدایا! در دنیا و آخرت بین ما و قرآن جدایی مفرما.

اما اینکه این سوره را بخوانید اینقدر ثواب دارد، آن سوره اینقدر، این سوره اینقدر، بقره اینقدر… خوارج بسیاری از این روایات را درست کردند، خوارج قراء هستند.

آمد و به یکی از این‌ها گفت: خجالت بکش! مگر نشنیده‌ای که پیغمبر فرموده است که «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ»،[4] هر کسی به من دروغ ببندد، جای او در آتش است.

گفت: بله! این درست است، البته پیغمبر فرموده است اگر کسی بر علیه من حدیث جعل کند! من می‌خواهم قرآن را رواج بدهم، می‌خواهم مردم قرآن بخوانند، من به نفع پیغمبر دروغ می‌گویم، مگر پیغمبر دوست ندارد قرآن رواج پیدا کند و مردم بیشتر قرآن بخوانند؟

یعنی قربة الی الله دروغ می‌گوید که قرآن را ترویج کند!

حق نیازی به باطل ندارد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: من برای صلاح کار شما نفس خود را فاسد نمی‌کنم.

دیگر از قرآن صاف‌تر و تمیزتر و معصوم‌تر نداریم، اما برای ترویج قرآن نباید دروغ گفت، برای روضه‌ی امام حسین علیه السلام هم نباید دروغ گفت.

زمان انسان اشتباه می‌کند و کتابی را می‌خواند که دقیق نیست، این‌ها را عرض نمی‌کنم، نمی‌خواهم این را بگویم که از فردا به مردم بگوییم دروغ نگو، تشخیص اینکه کسی دروغ می‌گوید یا اشتباه می‌گوید کار خیلی سختی است.

یکی از بزرگان ما به عالمی اتّهام زد، آن عالم خیلی اخبار سست نقل می‌کرد ولی دروغ نمی‌گفت.

ایشان می‌توانست اشکال کند که شأن شما این نیست که حرف سست بزنید؛ این نقد درست بود، اما نمی‌شود به او کذاب گفت.

عالم بزرگوار دیگری از این سستی‌ها ناراحت بود، می‌گفت: این شیخ دروغگو…

دروغ آنجایی خطرناک است که کذب مخبری باشد و در آن قصد باشد.

من به اینجا می‌آیم، یک نفر جلوی در به من می‌گوید قبل از اینکه تو بیایی اینجا پای کودکی گیر کرد و سر او شکست، من هم این مطلب را می‌گویم. بعد فیلم‌ها را بازبینی می‌کنند و می‌بینند اینطور نبوده است. اینجا دروغ به معنای خلاف واقع بود، ولی خبر خلاف واقع بود نه خبررسان.

اما زمانی به من می‌گویند کودکی زمین خورد و نفهمیدیم چه اتفاقی رخ داد، در دوربین‌ها هم ثبت شده است که کودکی به زمین خورده است، اما من اضافه می‌کنم که بچه‌ای زمین خورد و سر او شکست؛ اینجا خبررسان دروغ به معنای خلاف واقع می‌گوید.

«خلاف واقع گفتن» انواع دارد، اگر خبر خلاف واقع باشد که ربطی به خبررسان ندارد، اگر اینطور باشد که بیشتر خبررسانان و گویندگان خبر باید کذاب باشند. آن مجری که صدای خوبی دارد حقوقی می‌گیرد که از روی این کاغذ بخواند، شما هم چند روز بعد هم شما نمی‌گویید خبرخوان شبکه خبر این را گفته است.

خیلی اوقات در مورد روضه‌ها هم ممکن است این روضه‌ی دروغ در کتابی باشد و این شخص از روی آن بخواند.

ادب نقد در مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این نیست که اگر ما می‌خواهیم جلوی یک خلافی را بگیریم، خودمان خلاف کنیم.

خرج کردن امام حسین علیه السلام برای دیگران!

اما دروغ گفتن قربة الی الله در جاهایی هست، مثلاً عزیزی روضه‌ی شاخدارِ دروغی که ضربه می‌زند… نگاه نکن صد نفر با این روضه‌ی دروغ گریه می‌کنند، اگر یک دانشجو پیدا شود که شک کند و بگوید همه‌ی این روضه‌ها دروغ است، همینکه این یک شخص را از دست بدهیم به همه‌ی عالم نمی‌ارزد… رفتند و به آن شخص گفتند: این روضه در کجا آمده است؟

ما کتابی به نام «عبقات الأنوار» داریم که در اثبات امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، کتاب بسیار فنی است، کتابی اجتهادی است که کامل هم چاپ نشده است و در دسترس نیست.

برای همین به این کتاب ارجاع داد!

اینجا خبر اشکال نداشت، مخبر بیمار بود.

این کتاب خیلی کمیاب است، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در «کشف اسرار» نوشته است که برادران غیرشیعه چون نمی‌توانند جواب این کتاب را بدهند، کتاب را تهیه می‌کنند و نابود می‌کنند که نسخه‌ی آن باقی نماند.

کتاب عبقات الأنوار یک کتاب استدلالی است، انگار من بگویم در کتاب طب هاریسون فلان روضه نقل شده است! شما می‌گویید: این کتاب اصلاً روضه ندارد!

بعد علمایی پیدا می‌شوند که بیست خلافِ به این شکل را از یک نفر پیدا می‌کنند و اعلام می‌کنند، ولی آن آقا هنوز طرفدار دارد. چرا اینطور است؟ چون آن جمعیت هم امام حسین علیه السلام را دوست دارند و هم این شخص را، و بعد به نظریه‌ی «کسی حق ندارد به دستگاه امام حسین علیه السلام دست بزند» متمسک می‌شوند که این شخص را نگه دارند.

ای کاش نظریه‌ی «کسی حق ندارد به دستگاه امام حسین علیه السلام دست بزند» را برای حفظ امام حسین علیه السلام استفاده می‌کردید، نه برای حفظ آن شخص. اگر هم باشد «نظریه‌ی حفظ دستگاه امام حسین علیه السلام» است نه «نظریه‌ی حفظ دستگاه کاشانی»!

اگر آن کلام درست باشد امام حسین علیه السلام است که چون و چرا ندارد، نه کاشانی!

وگرنه هیچ کسی به اطلاق آن نظریه معتقد نیست، اگر الآن یک نفر در جلسه‌ی امام حسین علیه السلام بلند شود و خودش را بزند، بعد از حال بدی که به او دست داده است، شلیک کند! هیچ کسی این کار را تأیید نمی‌کند که بگوید در دستگاه امام حسین علیه السلام چون و چرا نکنید.

اگر کسی هم قائل به نظریه‌ی دستگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، همین بحث ما را دارد، می‌گوید اگر در جایی اختلاف سلیقه داری، مثلاً این بیت را نمی‌پسندی یا مدل خواندنِ این روضه‌خوان را نمی‌پسندی، حرف‌های این سخنران را نمی‌پسندی، به جلسه‌ی دیگری برو، گیر نده، نگو چرا این مدام پایین می‌خواند، دیگری چرا داد می‌زند. یعنی با سلیقه‌ها کاری نداشته باش، نه در حرامِ قطعی. خدا در حرام قطعی ورود کرده و بیان کرده است.

اگر نظریه‌ی دستگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم مطرح است می‌گوید: اگر سلیقه‌ی تو نیست نگو چرا این‌ها اینطور عزاداری می‌کنند، به نیّت آن‌ها ورود نکن، به جلسه‌ی دیگری برو.

آیا این‌ها با این سبک عزاداری قطعاً خلاف شرع انجام می‌دهند؟ نه! قطعاً خلاف شرع عمل نمی‌کنند.

آیا اگر فلان سبک را بخواند حرام قطعی است؟ نه! (البته آن‌هایی که حرام نیست را عرض می‌کنم)؛ اگر نمی‌پسندی به جلسه‌ای برو که می‌پسندی. اتفاقاً بحث در همین سلیقه‌هاست.

ممکن است چیزی برای تو محبوب نباشد و برای امام حسین علیه السلام محبوب باشد، اما ما که امام نیستیم!

امام حقِ محض است، این جسارت به امام است که بگویید حرام را دوست دارد.

طرف شرابخواری بوده است، مانند رسول ترک… ان شاء الله خدای متعال ما به همه‌ی ما توفیق دهد که با توبه از محرّم بیرون بیاییم… شرابخواری بد است، اما اگر یک شرابخوار نتواند به مجلس امام حسین علیه السلام بیاید و توبه کند، باید کجا توبه کند؟

او چون شرابخوار محل بود، البته مست نبود، بزن بهادر محل بود، آن‌ها بد است… در خاطر دارید که امام باقر علیه السلام فرمودند بخاطر یک خطا نمی‌توانیم حقِ محض کسی را بگیریم…

امام باقر علیه السلام در مواجهه با داغدار

یک سنّی از دنیا رفته بود، این سنّی شهادتین گفته است، در دنیا حق دارد، اگر سنّی هم بمیرد و همسایه‌ی ما باشد و او را می‌شناسیم باید به تشییع او برویم، امام باقر علیه السلام به تشییع او رفتند. «عَطاء بن أبی رَباح» هم که آخوند بنی امیّه بود در تشییع حضور داشت، در آن میان خانمی از اقوام متوفی ضجّه می‌زد، شاید وسط ضجّه زدن چیزی می‌گفت، شاید به محضر ربّ الارباب اظهار نارضایتی یا جسارت می‌کرد که این کار ممنوع است.

«عَطاء بن أبی رَباح» گفت: او را ساکت کنید، وگرنه من می‌روم.

اگر او می‌رفت همه می‌گفتند نماینده‌ی حکومت رفت؛ این‌ها رفتند تا این زن را ساکت کنند، اما دیدند او که حالش خراب بود جیغ می‌زد، «عَطاء بن أبی رَباح» هم رفت.

آن کسی که همراه امام باقر علیه السلام بود گفت: آقا! ماندن شما به صلاح نیست و برای شما خوب نیست.

حضرت فرمود: این متوفی یک حق مسلّمی دارد که حق تشییع است، شخص دیگری خطایی می‌کند، با خطای آن شخص که حق این متوفی ضایع نمی‌شود.

مدّتی بعد صاحب عزا آمد و تشکّر کرد و عرض کرد: اگر می‌خواهید بروید ما راضی هستیم.

حضرت فرمودند: من که برای تو نیامده‌ام، من برای حق این متوفی آمده‌ام و تا دفن او می‌آیم، تو نمی‌توانی از حق او بگذری.

ما نه می‌توانیم از حق دیگری بگذریم و نه می‌توانیم در حق او ورود کنیم، نه اضافه و نه کم.

روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

آدم‌هایی که در کربلا بودند، اگر دیندار هم بودند، واقعاً خیلی بی‌انصاف بودند. چون شما در ذهنتان هم حسین بن علی را نعوذبالله مجازات کردید، دیگر جسارت به بدن را از کجا آوردید؟ این کدام اسلام است؟ این غلط را هیچطوری نمی‌شود توجیه کرد.

روز تاسوعاست، «یوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ اَلْحُسَینُ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ»،[5] دیگر از امروز بچه‌های امام امیدی نداشتند که کسی به لشکر اضافه شود. مدام فوج فوج به لشکر دشمن اضافه می‌شد اما این طرف حتّی یک نفر هم اضافه نمی‌شد.

آقای ما قمر بنی هاشم سلام الله علیه با آن عظمتی که حضرت صادق سلام الله علیه در مورد او فرموده است… اگر امام صادق علیه السلام یکی از کارهای ما را امضاء کند برای قیامت ما کافی است، حال ببینید برای قمر بنی هاشم سلام الله علیه چطور شهادت داده است، «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ»[6] من شهادت می‌دهم که تو تسلیمِ محض بودی، «وَ الْوَفَاءِ» کوه وفا بودی، «وَ النَّصِیحَةِ» مجسمه‌ی دلسوزی بودی، «لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَل» برای جانشین پیغمبر. «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَعْطَیْتَ غَایَةَ الْمَجْهُودِ» من شهادت می‌دهم هر کاری که امکان داشت کسی بتواند انجام دهد، تو در آنجا انجام دادی، «وَنَهَایَةَ الْمَأمُول» اگر کسی آرزو داشت که بتواند برای امام حسین علیه السلام کاری کند، تو آن کار را انجام دادی.

پس چرا آن شاعر می‌گوید وقتی به حرم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رفتی «لاَ تَذکُرَنَّ عِندَهُ سَکِینَةً» اسم سکینه را نبرید، شرمنده می‌شود…

شرمندگی دو نوع است، یک شرمندگی بخاطرِ کم‌کاری است، این شرمندگیِ من است، اگر روز قیامت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به من بفرماید که من به تو فرصت دادم که از معارف ما بگویی ولی حرف‌هایی که تو زدی سست بود و کم وقت گذاشته‌ای…

اما آن کسی که پُرکار است و چنین شهادتی برای او داده‌اند که شرمنده نیست، علّت شرمندگی این است که هر کسی غیر از او به میدان رفته بود، بچه‌های امام اینقدر امیدوار نمی‌شدند. برای میدان رفتن وداع نکرد، به ذهن کسی حتّی خطور نمی‌کرد که عمو برنمی‌گردد، چقدر حضرت ربابه سلام الله علیها را امیدوار کردند، چقدر بچه‌ها به یکدیگر وعده دادند که عمو رفته است…

قمر بنی هاشم سلام الله علیه کم‌کاری نکرد، ولی این امیدی که ناامید شد او را اینطور آتش زد…

روز عاشورا بود، عابس که خیلی با شوذب رفیق بود، آمد و به او گفت: حدود چهل سال است که ما با هم دوست هستیم، من بیچاره‌ی تو هستم، الآن اگر بخواهم به میدان بروم، در دل من خلجان هست که نکند در قصد من، دفاع از تو هم باشد؛ تو به میدان برو که من داغ تو را ببینم، من می‌خواهم فقط برای امام حسین علیه السلام به میدان بروم…

قمر بنی هاشم سلام الله علیه برادران خود صدا کرد، از همه‌ی فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، شهدای اهل بیتی، فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند. از مابقی فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، شاید غیر از فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها یک نفر دیگر هم باشد، یعنی مابقی بچه‌ها نیامدند، فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها به کربلا آمدند.

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برادران خود را صدا کرد و فرمود: امّ البنین سلام الله علیها روی شما سرمایه‌گذاری کرده است. اگر بقیه از جنگ فرار کنند جایی را دارند که بروند، اما مگر شما می‌توانید برگردید؟ می‌خواهید به امّ البنین چه بگویید؟ ما باید جان بدهیم، ما راه برگشت نداریم؛ دوست دارم قبل از اینکه من به میدان بروم، داغ شما را ببینم.

برای اولین و آخرین مرتبه، برادران قمر بنی هاشم سلام الله علیه به امام حسین علیه السلام پشت کردند و رو به دشمن ایستادند. تیرباران و سنگ‌باران است، هر تیری که به سینه‌ی این‌ها می‌نشست خدا را شکر می‌کردند که سپر جان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شدند، اما اگر تیری می‌خواست عبور کند، این‌ها صورت خود را جابجا می‌کردند که به صورتشان اصابت کند. صورت‌ها و گردن‌های خود را سپر کردند و یک به یک افتادند.

قمر بنی هاشم سلام الله علیه ماند و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه.

مسئولیت‌های قمر بنی هاشم صلوات الله علیه متعدد بود، حافظ الخیام است، تا زمانی که عمو بود، بچه‌های امام حسین علیه السلام متوجه نشدند ترس چیست، تجربه‌ی ترس و فرار و حرف زشت و سخن درشت و فریاد کشیدن نداشتند…

حافظ الحسین علیه السلام است، وقتی خبر شهادت قمر بنی هاشم علیه السلام به خیمه‌ها رسید، ناخودآگاه همه اول نگران امام حسین علیه السلام شدند.

ابوالقِربَه است، سقاست، از صبح بچه‌ها مشک‌های خالی را به عمو نشان می‌دهند و یادآوری می‌کنند…

صاحب لواء الحسین علیه السلام است، علمدار کربلاست…

گزارش‌هایی نشان می‌دهد که بعضی‌ها به میدان می‌رفتند و زمین می‌خوردند و محاصره می‌شدند، همان هنگام می‌گفتند: «أغِثنَی یَا عَبَّاس»، یعنی ما را نجات بده.

ما هم امروز می‌گوییم به فریاد ما برس…

کسانی که رزمنده هستند این موضوع را با همه‌ی وجودشان دیده‌اند، اگر فرمانده‌ی میدان ببیند که نیروهای او یک به یک پر پر شده‌اند و خودش هنوز سالم است، جگر او پاره می‌شود…

صدای العطش بچه‌ها او را ویران کرده است، از این دو مهم‌تر این است که او بیچاره‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، می‌بیند حضرت سخن می‌فرمایند و دشمنان مسخره می‌کنند، حضرت صحبت می‌کنند و دشمنان هلهله می‌کنند، جلوی امام مشک آب را روی زمین خالی می‌کنند…

طاقت قمر بنی هاشم سلام الله علیه به انتها رسید، به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»،[7] دیگر سینه‌ام تنگ شده است، «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم…

در مقتل نوشته است «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»… این عبارت عجیب است، یعنی تصویر این عبارت در ذهن ما نیست، چون «بَکَی الحُسَین» یعنی حضرت گریه کرد، «بَکَی الحُسَین بُکاءً» یعنی خیلی شدید گریه کرد، دیگر «شَدِیداً» بعد معلوم نیست چطور گریه کرد که گزارشگر دشمن می‌گوید «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»

قمر بنی هاشم اهل بگو مگو و اصرار و تکرار نبود، وقتی دید حضرت گریه کرد، سر خود را پایین انداخت، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاهی به صورت او کرد و دید پاهای او دیگر روی زمین نیست و از دنیا کَنده شده است و بر حسب ادب چیزی نمی‌گوید، اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با صدای آرام و مظلومانه گریه کرد، فرمود: حال که می‌خواهی بروی «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»، آخرین امیدِ بچه‌های من است، وضع شیرخوارمان وخیم است…

بی‌چون و چرا به میدان رفت و رجز خواند، از جمعیت کثیری عبور کرد، خود را به شریعه رساند و مشک را پُر کرد.

یکی از دوستان ما می‌گوید قمر بنی هاشم سلام الله علیه را در خواب دیدم و سؤال کردم… من معمولاً خواب نقل نمی‌کنم، این خواب خیلی مطابق با مقتل است… می‌گوید پرسیدم وقتی دست می‌افتد باید مشک بیفتد، چطور مشک به دست دیگر رسید؟ فرمود: اینطور نبود، بند مشک بلند بود و من مشک را دور تنِ خود انداختم، برای اینکه مشک آسیب نخورد، دست چپ من که سپر بود، سپر را رو به تنِ خود نگرفتم، سپر را رو به مشک گرفتم… این مطابق هم هست… بعد فرموده بود که من قد بلند بودم، این‌ها شمشیر به سرِ نیزه می‌بستند که از راه دور بزنند… این‌ها ابتدای کار هرچه زدند مشک من آسیب نخورد، من هم بسرعت می‌آمدم…

در ادامه از ایشان پرسیدم: این که فرمودید «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»، آیا برای تشنگی بچه‌ها بود؟ فرمود: تشنگی بچه‌ها سخت بود ولی سینه‌ام برای غربتِ امام حسین علیه السلام…

این هم مطابق نقل است، چون امام حسین علیه السلام فرمود برو و آب بیاور، یعنی آن حالتِ او برای غربتِ امام بود، یعنی دیگر نمی‌توانم غربتِ تو را تحمّل کنم…

ان شاء الله خدای متعال نیاورد، وقتی بیماری درد شدید می‌کشد، آن کسی که نگاه می‌کند بیشتر اذیّت می‌شود…

مشک را پشت سپر نگه داشته بود، اتفاقات متعدد افتاد ولی او باسرعت می‌آمد، چون هدف رساندنِ آب بود…

پناه می‌برم به خدا از آن لحظه‌ای که «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… وقتی تیر به مشک خورد، دیگر انگیزه‌ی حرکت نداشت… اگر آب نباشد، این بدن با این وضعیت فقط بچه‌ها را می‌ترساند و روحیه‌شان از بین می‌رود…

همینکه لحظه‌ای متوقف شد عمودی اصابت کرد، ابن شهرآشوب نوشته است ضربه طوری بود که «فَقَتَلَهُ»

ولی رها نکردند، کاری کردند که مطمئن شود دیگر از جای خود بلند نمی‌شود…

دیگر توانی نداشت که بخواهد صدا کند، او اولین شهیدی است که اجازه ندادند «عَلَیکَ مِنِّی السَّلاَم یَا أباعَبدِالله» بگوید، آن کسانی که توان داشتند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند باز شکاری به بالای سرشان می‌رفت که تا زمانی که جان نداده‌اند سرشان را به دامان بگیرد و تشکر کند، اما اینجا کار از کار گذشت…

تفاوتِ اینجا با بقیه‌ی جاها که نوشته‌اند امام فرمود «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی» این است که نتوانست زمانی برسد که حضرت عباس علیه السلام جانی در بدن داشته باشد… برای همین انگار نمی‌خواست آن صحنه را ببیند، آرام آرام می‌رفت، سواره نرفت و پیاده رفت…

بعضی منابع متأخر نوشته‌اند «فَمَشَی إلَیهِ مُنحَنِیاً»… یعنی با قدِ خمیده…

آرام آرام می‌رفت، می‌دانست کار تمام شده است…

فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسينُ وَطَرفُهُ                   بَينَ الخِيامِ وَبَينَهُ مُتَقَسِّمُ[8]

دیدند آقا آرام آرام راه می‌رود، مدام برمی‌گشت و این دخترها را پشت سر خود نگاه می‌کرد، خدایا! باید به این‌ها چه بگویم؟…

وقتی بالای سرِ قمر بنی هاشم سلام الله علیه رسید و آن ریخت و پاش را دید، «جَعَلَ یُکَفِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ» اشک‌های مبارک خود را با آستین پاک کرد…

بعضی علما در قالب شعر اینطور گفتند که حضرت فرمود: «اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ» آن‌هایی که از ترس تو نمی‌خوابیدند، امشب آسوده می‌خوابند، «وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا» از امشب خواب به چشم رقیّه‌ی من و زینب من نمی‌رود…

دیگری جمله‌ی دیگری گفته است که مرا آتش زده است، می‌گوید: عباس جان! دوست دارم اینجا بایستم، اما خیمه دیگر کسی را ندارد…

فرمود:

أأخيَّ يُهنيكَ النَّعيمُ ولم أخَلْ                      تَرضى بأن أزرى وأنت منعَّمُ

برادر! بهشت بر تو گوارا باشد، ولی هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم من را در این صحنه اینطور تنها بگذاری…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] کمال الدين و تمام النعمة، جلد ۱، صفحه ۶۰

[5] الکافی، جلد 4، صفحه 147. (تَاسُوعَاءُ یوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ اَلْحُسَینُ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِی اَللَّهُ عَنْهُمْ بِکرْبَلاَءَ)

[6] زیارتنامه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳

[8] دیوان شعر مرحوم آیت الله سید جعفر حلّی نجفی