«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاة والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر پر خیر و برکت حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
در مقدّمات بحثی هستیم که عرض کردیم چرا ما به امام نیاز داریم؟
قرار است امام ما را هدایت کند، ما را به سعادت برساند، و امام از افقی نگاه میکند که ما به آن افق دسترسی نداریم.
معصومین علیهم السلام غیرقابل قیاس هستند
اگر گفتهاند کسی را با امام مقایسه نکنید، برای این نیست که بگویند آدمهای بد را با امام مقایسه نکنید، نباید هیچ کسی را با امام مقایسه کرد، سلمان را هم با امام مقایسه نکنید.
نه اینکه چون امام ماست و رئیس حزب ماست، بلکه چون قابل قیاس نیست، چون غیرقابل قیاس است.
اگر یک نفر بخواهد مثلاً راجع به فلان شرکت در بورس تحقیق کند، باید ورودیهای اطلاعات او کافی باشد که آیا این شرکت سودده یا زیانده است، آخرین جلسهی مجمع عمومی این شرکت چه زمانی بوده است.
کسی که اطلاعات ندارد حرف سطحی میزند و بعد در دامان کانالهای سیگنالی گرفتار میشود، طمع او را تحریک میکنند و پشیمان میشود.
چه کسی میتواند اظهار نظر دقیق کند؟ کسی که غیر از اینکه درست میگوید، ورودیهای درست هم داشته باشد، یعنی اطلاعات درست داشته باشد.
کسی که اطلاعات درست دارد با کسی که هیچ اطلاعاتی ندارد، مسلّماً قابل قیاس نیستند.
امامی که عین الله الناظره است و حقیقت امور را نگاه میکند، با کسی که معلوم نیست همین ظواهر کتب و روایات را هم درست بفهمد، اصلاً قابل قیاس نیست.
امامی که ملحم است، مستقیم از خدا دریافت دارد، با کسی که معلوم نیست حتّی این متون روایی و آیات ما را درست متوجّه شود، قابل قیاس نیست.
این «قابل قیاس نیست» به این جهت است که اولاً ورودیهایشان قابل قیاس نیست…
اگر امام خواب ببیند مانند وحی است، اما اگر من خواب ببینم یا اضغاث احلام است و آشفتهحال هستم، یا اگر رؤیای صادقه هم باشد، اطمینانآور نیست. چون وقتی من عصمت ندارم معلوم نیست آن چیزی که دیدهام الآن در حافظهی من دقیق مانده باشد که بیان کنم. بلکه آن چیزی که دیدهام معلوم نیست الآن بتوانم دقیق تحلیل کنم. یعنی امکان خطا هست، همینکه امکان خطا هست یعنی آن بیان و آن حقیقت معصوم نیست، یقینی نیست. پس ما غیر قابل قیاس هستیم.
ممکن است کسی بگوید این موضوع واضح است که ما غیرقابل قیاس هستیم.
اما اگر فرصت کنیم و جلوتر برویم، ما خیلی اوقات در عملکرد قیاس میکنیم.
من میخواهم در جایی کاری انجام دهم، خلاف قطعی دستور امام عمل میکنم، چرا؟ چون فکر میکنم این بهتر است! زبان حال این کار عملاً این است که من بهتر میفهمم و من خودم یک تشخیص دارم.
«تکالیف الهی» از سر لطف خداست
نکتهی دوم قبل از ادامهی بحث این است که وقتی از تکلیف حرف میزنیم، منظور ما مشقت و سختی نیست، وقتی ما دربارهی تکلیف صحبت میکنیم، اگر کسی از تکلیف سر در بیاورد، به شوق میآید. ان شاء الله روزی امام زمان ارواحنا فداه را ببینیم، بعد حضرت بفرمایند که باید شام بمانید.
اینجا کسی نمیگوید ای وای! تکلیف و مشقّت! این موضوع را اوج التفات میداند. بلکه این دستور ممکن است اشتباهاً مایهی تبختر او نسبت به دیگران شود و به سر بقیه منّت هم بگذارد.
این هم یک امر است، ولی این امر کاملاً از سر محبّت و لطف است.
خدایی که تکالیف او از سر محبّت و لطف و حکمت و مصلحت نباشد که خدا نیست، او به درد عبادت نمیخورد، او بت است، او شیطان است، او ابلیس است، او ولیجه است. اگر خدا باشد، وقتی تکلیف میکند، همهی تکالیف او عنایت و لطف و مرحمت است، لذا اگر ما بفهمیم یک واجب جدید هست، از یک طرف باید به شوق بیاییم که یک لطف دیگری هم به ما کرده است. چون او که به ما نیاز ندارد، مثلاً این نماز ما به چه درد خدا میخورد؟ من که فقر مطلق هستم، اگر کسی رو به من آنطور نماز بخواند که من میخوانم، به درد من هم نمیخورد! او که غنی بالذات است، به چه درد او میخورد؟ لطف مطلق است.
لذا اگر در این چند روز از «تکلیف» حرف میزنیم، عزیزان فکر نکنند که میخواهیم راجع به مشقات حرف بزنیم، بلکه این لطف حضرت حق است.
گزارهی درست و نتیجهی غلط!
به محضر مبارک شما عرض کردیم که ما برای سعادت به امام نیاز داریم، اما باید توجّه کنیم که گاهی ما یک گزارهی درست داریم و روی آن یک نتیجهی غلط میگیریم.
دو مثال را مقابل یکدیگر گذاشتم که مشابهت رفتار شیعیان عصر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را با خلیفهی دوم، در این موضوع بگویم.
البته تذکّری خواهم داد که اشتباه برداشت نشود.
خلیفهی دوم آمد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: صلح حدیبیه؟! اینها کافر هستند و با ما جنگیدهاند و ما را اخراج کردهاند.
تا این قسمت را درست گفت، اما آیا نتیجهی این گزاره این است که باید بجنگیم یا باید صلح کنیم؟
آن شیعیان عصر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم آمدند و گفتند: این شخص معاویه است و اینها بنی امیّه و طاغوت هستند.
تا اینجا را درست گفتند، بخش دوم که «نباید آتشبس کنی» محل بحث است.
برای همین عرض کردم که بحث ولایت بحث مهمّی است و گاهی یک آدم که شیعه است ممکن است شبیه بدترین خلق خدا عمل کند، چون موضوع این نیست که چه کسی امام است، موضوع کیفیت تمسّک است.
خیلی از کارهایی که ما انجام میدهیم اینطور است، لذا یک نمونه همین چیزی است که الآن عرض میکنم.
الآن من چنین حرفی راجع به شیعیان عصر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عرض کردم، اما آیا این حرف یعنی اینکه اینها مانند قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عمل میکنند؟
نه! اینها در دورهای بودند که فرصت تبیین و تبلیغ اتفاق نیفتاده بود، اینها خیلی از حقایق را نشنیده بودند، اینها مانند ما نبودند که…
اگر از اکثریت این جمع بپرسید که اولین مرتبه چه زمانی به هیئت آمدهاید، قاعدتاً به یاد ندارند، چون ما را به هیئت آوردهاند. ما با آنها قابل قیاس نیستیم که ده مرتبه جزئیات مکتب را به ما گفتهاند و تبیین شده است و حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در ما راسخ شده است، با گریه در صفحهی نفس ما هک شده است. ما با آنها قابل قیاس نیستیم. آنها فرصتهایی که ما داشتیم را نداشتهاند.
لذا ممکن است زمانی ما کوفی را نقد کنیم، اما این بدین معنا نیست که آنها بد هستند و ما خوب هستیم، یا اینکه الآن آنها جهنّمی هستند و ما بهشتی.
آن شخص کوفی در آن تشخیص اشتباه رفت، اما نتیجه این نیست که ما بغض آنها را داشته باشیم. ما باید بغض کسی را داشته باشیم که به ما دستور دادهاند، باید بغض کسی را داشته باشیم که یقین داریم.
اظهار نظر در مورد بزرگان دین
خیلی از اوقات در فضای هیئتها این موضوع مرسوم است که یک لشکر آدم را لعن میکنند که خیلی از آنها دشمنِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیستند.
من در مجلسی روی منبر از «جابر بن عبدالله انصاری» تجلیل کردم، وقتی از جلسه بیرون آمدم کسی آمد و گفت: فلانی جابر را قبول ندارد!
گفتم: چرا قبول ندارد؟
گفت: برای اینکه جابر به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه توهین کرده است.
این همان بحث ماست. اولاً بر فرض که بپذیریم جابر توهین کرده است، تو چقدر جابر را میشناسی؟ عاقبت جابر چه شد؟ آیا راجع به جابر روایت داریم یا نه؟
به فرض که شما یک گناه از کسی پیدا کنید، روی آن شخص خط میزنید؟
با این منطق شما در این جمع یک نفر را پیدا کنید که روی او خط نخورد، در تهران یک نفر را پیدا کنید که روی او خط نخورد، در ایران یک نفر را پیدا کنید که روی او خط نخورد. چه کسی میماند؟
وقتی میگوییم کسی را با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مقایسه نکنید، این هم قیاس است، ما چهارده معصوم داریم.
طرف میگفت من با مختار خوب نیستم، مختار فلان جا اشتباه کرده است.
گفتم: اشتباه کرده است که اشتباه کرده! مگر کسی برای مختار ادّعای عصمت کرده است؟ بر فرض که در جایی هم خطا کرده است، چه ربطی دارد؟ مگر با یک خطا روی کسی خط میزنند؟ آیا این منطق دین است؟
من در سؤال مردم زیاد با این موضوع مواجه میشوم، از کسی اشکالی پیدا میکنند، به فرض که اشکال باشد… در مورد جابر که عرض خواهم کرد که اصل موضوع اصلاً وجود ندارد… بعد با آن یک اشکال روی آن شخص خط میزنند. این همان قیاس کردن است، مگر قرار بود این شخص معصوم باشد.
ثانیاً جابر کجا توهین کرده است؟
در کتاب «مناقب ابن ابی حمزه طوسی» یک نقل هست که جابر به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شک کرده است و بعداً پشیمان شده و از شک خود برگشته است.
آیا کتاب «مناقب ابن ابی حمزه طوسی» معتبر است؟ نه!
به فرض اینکه کتاب «مناقب ابن ابی حمزه طوسی» معتبر بود، آیا آن روایت سند معتبر دارد؟ نه!
به فرض که آن روایت سند معتبر داشت، یک نقل اصطلاحاً ظنآور است، یعنی گمانآور است. یعنی به شرطی که کتاب معتبر باشد و روایت سند معتبر داشته باشد یعنی احتمال دارد که جابر چنین گفته باشد.
آیا شما با این یک روایت میتوانید کسی را لعن کنید؟ آیا اینطور اصلاً کسی باقی میماند؟ چه کسی به ما تکلیف کرده است که اینجا راجع به این آدم موضع بگیریم؟ این همه عقاید اصلی ما در ذهن من معطل است که من هنوز تکلیف خود را با آنها معلوم نکردهام که آیا به آنها باور دارم یا نه؛ اولاً جابر کجای عقیدهی ماست؟ ثانیاً آیا این دلیلی است که ما نسبت به جابر موضع بگیریم؟ بعد هم در آن روایت آمده است که شک کرد و از شک خود برگشت.
یعنی برای هر کسی در این جمع سؤال پیش آمد و بعداً سؤال او برطرف شد باید او را خط بزنیم؟ اینطور چه چیزی میماند؟ آیا این منطق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است؟ اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میخواستند با ما اینطور رفتار کنند، امشب باید چند نفر در جلسه مینشستند؟
تکروی و خودخواهی ممنوع!
اینکه عرض میکنم موضوع ولایت، در کیفیت تمسّک، موضوع حسّاسی است، برای این است. درون همهی ما یک سقیفهی کوچک هست که در تصمیمات شخصی تکروی و خودخواهی میکند، ما حق نداریم نسبت به یک مؤمن موضع بگیریم.
ایشان میتواند مرا نپسندد، یا من ایشان را؛ که البته من ایشان را میپسندم. میتواند حرف مرا نپذیرد، میتواند بگوید من نمیخواهم حرفهای این شخص را گوش بدهم، اما نمیتواند از من بیزار باشم، همینطور من نمیتوانم نسبت به شما بیزار باشم.
آن روایت امام هادی سلام الله علیه که حرمت مؤمن از حرمت کعبه بالاتر است، نفرموده است حرمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه! وگرنه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که اعتبار کعبه است؛ نه حرمتِ حبیب بن مظاهر، نه حرمت سلمان؛ حرمتِ مؤمن!
مؤمن یعنی… من که جزئیات زندگی شما عزیزان را نمیشناسم، مؤمن یعنی شما، عزاداران امام حسین علیه السلام مؤمن هستند. حال در بین شما یک نفر که من باشم أقل مؤمن هستم، شما که جزئیات زندگی مرا نمیدانید، من به خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ایمان دارم، پس در تعریف «مؤمن» هستم، حرمت من هم از کعبه اعظم است.
حال یک نفر تقوا هم دارد، یک نفر اهل نماز شب هم هست، یک نفر اهل کار خیر هم هست، دست شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم میگیرد، شأن او که بالاتر هم هست. وگرنه شأن آن مؤمنی که أقل هستم هم از کعبه بالاتر است.
مانند آن روایت که میگوید «مَن زارَ قَبرَ عَمَّتي بِقُمَّ ، فَلَهُ الجَنَّةُ»،[4] نمیگوید حداکثر پاداش او بهشت است، میگوید حداقل اقتضای زیارت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بهشت است، البته اگر کسی از دست ندهد. حال یک نفر به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفت و اوج هم گرفت، مسلّماً پاداش او بیشتر از اینهاست.
بسیاری از موضعگیریهای ما… منظور من از «موضعگیریهای ما» فقط موضعگیریهای انتخاباتی نیست، انتخابات فقط موضوع خوبی برای تحلیل است، یعنی وقتی انتخابات تمام میشود و دیگر حساسیتها میگذرد، انسان میتواند با استفاده از آن، خیلی موضوعات را توضیح دهد.
چرا زندگی ما خوش و خرّم نیست؟
اما همین زندگیهای ما، زندگی زناشویی ما، اگر بروی و زندگی هر پنج نفر از هیئتیها را واکاوی کنی، شاید زندگی چهار نفرشان زهرمار است یا خیلی خوش و خُرّم نیستند. این برای این است که ولایت ما خراب است. اگر ولایت ما خراب نباشد که به این راحتی بر علیه کسی موضع نمیگیریم، آن هم همسرمان که ناموسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، چه مرد و چه زن.
همهی ما ناموسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم.
آن روایت را در خاطر دارید که آن غلام سیاه با سگ نگهبانِ باغ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه غذا میخورد، وقتی حضرت به او فرمود که چرا به این سگ غذا میدادی؟
عرض کرد: دیدم من گرسنه هستم و این سگ هم گرسنه است… بعد یک جملهی طلایی گفت، گفت: من بندهی تو هستم و این هم سگ شماست؛ یعنی ما یک وجه مشترک داریم، ما به تو تعلّق داریم، پس این سگ حرمت دارد.
آیا همسر ما حرمت ندارد؟
انتخابهای ما در رفتارمان را نگاه کنید، معلوم است که الحمدلله ما در تئوری رسماً به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جسارت نمیکنیم، اما در عمل، خیلی از اوقات رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ترجیح نمیدهیم که بخواهیم به آن روش عمل کنیم.
با کوچکترین موضوعی با یکدیگر درگیر میشویم.
امام که در آن بلندا قرار دارد میخواهد به ما یاد بدهد که ما چطور زندگی کنیم.
نگاهی نو به ماجرای حرّ
حال مثال بزنم؛ اول مقدّمه را عرض کنم که کسی دچار شبهه نشود.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اگر امام هم نبود، دوراندیشترین انسان روی زمین بود، عاقلترین انسان روی زمین بود، حکیمترین انسان روی زمین بود، غیر از اینها امام و معصوم هم هست.
لذا وقتی خواست به سمت کربلا حرکت کند… بعد از شهادت حضرت مسلم سلام الله علیه، همهی یاران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند نفر هستند؟
بنده سالها اینها را بررسی کردهام، حتی سی اسم هم از زنان و دختران همراه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداریم، حال شما بگویید که تاریخ نام هفتاد نفر را هم نبرده است، اصلاً صد نفر هستند.
بعد از خبر شهادت حضرت مسلم سلام الله علیه، شما نمیتوانید ده نفر از یاران امام حسین علیه السلام را نام ببرید که آنجا با حضرت هستند.
چون چه کسانی با حضرت هستند؟ عدّهای که از مکه همراه شده بودند و به دنبال پول و مقام بودند، بعد از خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام رفتند.
چه کسانی با امام حسین علیه السلام ماندند؟ مردانِ اهل بیت، و آن مردانِ کوفه که نامه آورده بودند و ماندند، مثلاً سعید بن عبدالله حنفی نامه آورد و ماند، ابوثُمامه صائدی نامه آورد و ماند، عابس نامه آورد و ماند؛ اینها خیلی کم بودند. شما بگویید در مجموع صد و بیست نفر بودند، چون اینها بعداً به حضرت اضافه شدند.
حضرت چقدر آب برداشته بودند؟
هر روز یک مرتبه کنار جایی که بشود آب برداشت و ذخیرهی آب را تقویت کرد توقف میکردند.
چقدر آب همراه حضرت بود؟ بار چند شتر آب بود؟ آنقدر که لشکر حرّ را آب بدهند!
لشکر حرّ هم لشکر پیشقراول بود، یعنی لشکر سواره بودند، چون اگر عدّهای سواره و عدّهای پیاده بودند که نمیتوانستند با هم حرکت کنند. لشکر حرّ لشکر اصلی نبود که هم پیادهنظام داشته باشد و هم سوارهنظام.
لشکر امام حسین علیه السلام به هزار اسب و هزار انسان آب دادند، پس باید چقدر آب بهمراه خود داشته باشند؟
پس امام حسین علیه السلام خیلی حکیم و دوراندیش است که اینقدر آب همراه خود داشته است. یعنی اگر به ده چاه میرسیدند و آب نداشت، لشکر حضرت آب داشت.
آدمی که اینقدر دوراندیش است محتاط است، آدم محتاط قاعدتاً باید خساست به خرج بدهد، کاروانی هم که به حضرت رسید، کاروان محبّان و شیعیان حضرت نبود. وقتی کاروان حرّ به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسید، اینها زیر تیغ آفتاب تشنه بودند.
اینکه چرا لشکر حرّ با خود آبی به همراه نداشتند هم نمیدانیم، فقط میدانیم که گزارشهای مختلف شیعه و سنّی نوشتهاند که تشنه رسیدند.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به همهی اینها آب داد.
یک گزارش تاریخی هست که خیلی زیباست.
مسلّماً همهی این هزار نفر با هم به سمت امام نمیروند، گروه گروه میشوند. آخرین گروه که ملحق میشود، یک نفر از اینها میگوید که من نفر آخرِ این گروه آخر بودم، تشنه و خسته به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسیدم. حضرت به من فرمود: یَابنَ عَمّ!…
این عبارت خیلی لطیف است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وقتی بالای سر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نشسته بود و با او صحبت میکرد و او جواب نمیداد، آخر که ناامید شد فرمود: «کَلِّمینی یا فاطِمَة فَأنَا اِبنُ عَمِّکِ علی»… لطافت و مهر خیلی زیادی در این عبارت است.
ما باید یک مرتبه بررسی کنیم که ائمهی ما چکار میکردند که مردم اینقدر آنها را دوست داشتند.
خیلی از افرادی که تبلیغ دین میکنند، اگر بروند و سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نگاه کنند، آنوقت میبینند مهمترین لطف این است که بروند و کار دیگری کنند و تبلیغ دین انجام ندهند و نگران دین نباشند. خیلی اوقات ممکن است کسی مانند من نعوذبالله پارازیت باشد تا تبلیغ کننده برای دین.
بعد این شخص اینطور تعریف کرده است… حدس من این است که امام حجازی سخن فرمودهاند و این شخص کوفی بوده است… میگوید: وقتی به امام حسین علیه السلام رسیدم، حضرت فرمود «یَابنَ عَمّ! أَنِخِ اَلرَّاوِيَةَ»،[5] «راویه» به شتری میگویند که روی آن آب حمل میکنند.
میگوید: من متوجه نشدم حضرت چه فرمود.
احتمالاً این اصطلاح حجازی است و آن شخص کوفی است.
میگوید: حضرت فرمود «یَابنَ عَمّ! أَنِخِ اَلْجَمَلَ»، یعنی حضرت کلام خود را تغییر داد که این شخص متوجه شود.
حضرت به این شخص فرموده بودند که این شتر را بنشان که وقتی میخواهی آب برداری اذیت نشوی.
میگوید: حضرت شتر را برای من نشاند، من خواستم مشک را بردارم که بنوشم، لبهی مشک طوری بود که مدام آب روی زمین میریخت، حضرت فرمود: لبهی مشک را برگردان، چون حضرت کلمهی دیگری فرمود، من متوجّه نشدم. امام حسین علیه السلام جلو آمد و لبهی مشک را گرفت و دست خود را هم زیر آب قرار داد و فرمود: حالا بنوش.
آیا امام حسین علیه السلام نمیداند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چقدر برای تشنگی او گریه کردهاند؟ میداند! میداند که اینقدر آب آورده است، اما حالا به عدّهای تشنه رسیده است.
همانطور که آنجا فرمود «مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ مِثْلَهُ»[6] مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند… اینجا هم مثل حسین خساست به خرج نمیدهد! مثل حسین دعوا را شروع نمیکند، مثل حسین از تشنگی مخالف و دشمن خود استفاده نمیکند.
بعد به اینها فرمود: با ما هستید یا بر علیه ما؟
جلوتر موضوع را عرض میکنم.
گزارهی ما میتوانست چه چیزی باشد؟ ما میتوانیم تحلیل کنیم.
گزارهی اول ما این است که لشکر یزید بن معاویه برای دستگیری سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده است.
اگر گزارهی دوم به ما بود، چه بود؟
شما اظهارنظرهای گروهها بر علیه یکدیگر را نگاه کنید. یک گزارهی یک میگویند و در گزارهی دوم یکدیگر را مفتضح میکنند!
اینجا همه چیز روشن است، آمدهاند امام حسین علیه السلام را دستگیر کنند، لشکر یزید هستند!
امام در یک بلندایی نگاه میکند… من از کلام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برداشت میکنم… این هزار نفر آمدهاند که امام را دستگیر کنند، امام در بین این هزار نفر میگردد که ببیند کدامیک از اینها را میتواند هدایت کند. اینها هم فرزندانِ امام حسین علیه السلام هستند، منتها فرزندانِ گمراه.
همانطور که منِ گمراه را راه میدهد، به آن فرزندانش هم وقت میدهد، شاید برگردند.
زود از جملهی اول که «اینها آمدهاند تا مرا دستگیر کنند»، زود به جنگ نمیرسد. توجّه کنید که امام حسین علیه السلام با این لشکر یزید زود جنگ نمیکند! اینجا زن و شوهر براحتی یقهی یکدیگر را پاره میکنند، در روی پدرزن و پدرشوهر و… میایستند.
راه آمدن با دلِ همسر
بخدا سوگند هر کسی که زندگی زناشویی خود را جهنّم کند، بویی از تشیّع نبرده است، بویی از ولایت نبرده است.
ائمهی ما خیلی به دلِ همسرشان راه میآمدند، مگر در جایی که خط قرمز قطعی حرام بود؛ وگرنه حتّی کارهایی میکردند که از نظر عرف دون شأن آنها بود. مانند «رنگ لباس» که مکرر گزارش شده است.
شخصی که گیج است آمده و میگوید: آقا! این لباس برای شما خوب نیست!
حضرت میفرمایند: همسرم این رنگ را دوست دارد.
مردی که در اموری که ممنوع نیست به دل همسر خود راه بیاید، یک مرتبه هم که موضوع حرام است نهی کند، آن خانم هم قبول میکند.
مردی که مدام مخالفت میکند، جایی که باید مخالفت کند، کسی نمیخرد.
دین یک بُعدی نیست
مثال تشییع جنازه و امام باقر علیه السلام را در یاد دارید که جلسهی گذشته عرض کردم، یک مثال روز هم بزنم.
ان شاء الله خدای متعال آقای قرائتی را حفظ کند و عمر ایشان را طولانی کند و بهرهی ما شیعیان را از او زیاد کند.
من چند مرتبه بیواسطه از ایشان شنیدهام، چند مرتبه هم دیدهام که در رسانهها فرموده است، انصافاً خیلی هم حکیمانه است.
میگوید: جوان بودم و میخواستم منبر بروم، به شهر دیگری رفتم و میهمان یک مرد سالخوردهای شدم که او نیمطبقهای بالای منزل خود داشت که من شبها آنجا میخوابیدم و روزها هم به مسجد و نماز و منبر میرفتم.
نزدیک نماز ظهر بود که وضو گرفتم تا به مسجد بروم، آستینهای خود را بالا زده بودم.
دیدم این پیرمرد نفسزنان از پلهها بالا میآید و یک حوله هم بدست دارد، این حوله را با عشق به سمت من گرفت. من گفتم: مستحب است که آب وضو را خشک نکنیم.
آن پیرمرد به من گفت: آیا مستحب نیست دل یک پیرمرد که اینطور نفس نفس زنان بخاطر احترام به تو از پلهها بالا آمده است را نشکنی؟
دین چوب خشک نیست، دین یک بُعدی نیست، اینطور نیست که فقط یک حکم را سرِ دست بگیریم.
آیا آن روایت گفته بود که در هر صورتی آب وضو را خشک نکنید؟ نه!
جملهی اول درست بود، اما نتیجهی آن این عمل نبود که این حوله را نگیری.
اینجا آن جایی است که ما باید برویم و اخلاق را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یاد بگیریم، باید تحمّل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینیم و یاد بگیریم، باید شیوهی زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینیم و یاد بگیریم، باید فتوّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینیم و یاد بگیریم، باید انصاف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینیم و یاد بگیریم.
نباید کسی از شما بترسد
مثلاً یکی از اخلاقهای ائمه علیهم السلام این است که خط قرمزشان این است که کسی از آنها نترسد.
اگر در یاد داشته باشید جلسهی گذشته عرض کردیم که ما از ائمه علیهم السلام دو گروه کار میبینیم، یک گروه از آنها برای علم الهی ائمه علیهم السلام است و ما به آنها دسترسی نداریم و قابل تأسی نیست، ولی یک گروه مانند اخلاقشان است که میتوان یاد گرفت.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین از اینکه کسی از آنها بترسد بیزار هستند.
حال آیا اطرافیان من از من میترسند یا نه؟
برای چهار امامِ ما گزارش شده است که فرزندشان با خطای کسی از دنیا رفته است، یکی از خادمها اشتباه یا با عمد یک بچه را به تنور انداخت، یک بچه را داخل چاه انداختند، یک بچه را از پشت بام انداختند… این موضوع برای حضرت سجّاد و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیهم أجمعین روایت شده است.
در یک مورد بچه را از پشت بام انداخت و استخوانهای بچه خرد شد، بچه را غرق به خون در آغوش امام گذاشتند.
من چقدر فرزند خود را دوست دارم؟ اصلاً محبّت من به فرزندم نسبت به محبّت امام به فرزند خود که قابل قیاس نیست.
همینکه امام این فرزند را نگاه میکرد، سر مبارک خود را بلند کرد و دید دستان این غلام که بسته است میلرزد.
حضرت فرمود: دستان او را باز کنید، او به گردن ما حق پیدا کرده است، او از ما ترسیده است.
توجّه کنید که آن غلام برای خطای خودش ترسیده بود اما امام فرمود که او از ما ترسیده است، تو را در راه خدا آزاد میکنم، اموالی هم به تو میدهم که به گدایی نیفتی و یک زندگی مستقلی داشته باشی!
ما میتوانیم روایات را کنکاش کنیم تا اخلاق ائمه علیهم السلام را بفهمیم، ائمه علیهم السلام از این موضوع بیزار بودند که کسی از آنها بترسد.
این روایات را شنیدهاید که غلام را صدا زد… البته غلامها هم داستان خود را دارند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینها را میخریدند و تربیت میکردند و اولین عید آزادشان میکردند و به آنها پولی هم میدادند که زندگی مستقل تشکیل دهند. اصلاً امام مالک غلام است…
برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت سجّاد علیه السلام نقل شده است که امام غلام خود را صدا زد، هرچه صدا زد این غلام جواب نداد، فرمود: مگر نشنیدی که من تو را صدا زدم؟ غلام گفت: چرا شنیدم! حضرت فرمود: پس چرا جواب ندادی؟ غلام عرض کرد: چون خیال من راحت بود که از تو خطری به من نمیرسد!
خُب شما میتوانید این عمل را نعوذبالله به بیعرضگی تعبیر کنید…
اما امام به سجده افتاد، الحمدلله که کسی از من نمیترسد.
اگر ما یک ملاک ایجاد کنیم که در مدیریت و زندگی و روابط خودتان، از این موضوع فرار کنید که کسی از شما بترسد؛ ببینید چقدر اخلاق ما تغییر پیدا میکند. خیلی اوقات ابزار تهدید ما از دست میرود.
در نظر داشته باشید که اینجا در ارتباط با دشمن نمیگویم، مثلاً اسرائیل را نمیگویم، بلکه راجع به جامعهی مؤمنین صحبت میکنم.
اگر از شما نترسند که دیگر نمیتوانید تهدید کنید، پس بجای اینکه تهدید کنید باید با مسیر دیگری اداره کنید، آنوقت برای راه جایگزین فکر میکنید.
اهمیّتِ دانستنِ سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
امام سجّاد سلام الله علیه لحظهی شهادت خود به امام باقر علیه السلام یک توصیه کرده است، توجّه کنید امام به امام فرموده است، معصوم به معصوم فرموده است!
امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم به من فرمود که اگر زمانی با کسی درگیر شدی و جنگ و نزاعی بود، اگر آن کسی که جلوی تو ایستاده بود، کسی را غیر از خدا نداشت، مراعات او را کن!
اگر ما سیرهی امامان را تماشا کنیم، و باور کنیم که این تکلیف ماست، نه آن تشخیصِ توهّمیِ ما! خیلی از اوقات عقدههای درونی ما به شکل تکلیف و مشت گره کرده و دندان تیز نشان دادن بروز پیدا میکند، اگر اینها را نزد روانشناس ببرید مشخص میشود که یا عقدههای بچگی است، یا مشکلات روحی و روانی.
اگر لازم باشد اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سلحشوری نشان میدهند، وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا حمله میکرد، همه مانند بز کوهی فرار میکردند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در هر جنگی پا به عرصه میگذاشت دشمنان فرار میکرند. اینها آدمهایی نبودند که نعوذبالله اهل نکول و کمکاری باشند، مرد میدان نبرد بودند، اما بغضشان را سر جای خود خرج میکردند، و تا زمانی که مجبور نمیشدند بغضشان را خرج نمیکردند.
«نَحْنُ وَاللهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»، اینها اسماء خدا هستند، یعنی اوصاف خدا هستند. اگر شما میخواهید اخلاق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را یاد بگیرید، یکی از منابع آن قرآن کریم است. هر صفتی که خدا در اسماء و صفات به خودش میدهد و دلیل قطعی نداریم که این برای غیر ذات خدا نیست، برای ائمه علیهم السلام هم هست. چون ائمه علیهم السلام آینهی تمامنمای خدا هستند، بلندگوی خدا هستند، سخنگوی خدا هستند.
اخلاق خدا این است که اگر بخواهد به کارگری مزد بدهد، مثلاً چهار روز کار کرده است، یک روز با شصت درصد کیفیت، یک روز با سی درصد کیفیت، یک روز با هفتاد درصد کیفیت، یک روز با پنجاه درصد کیفیت. اگر خدا بخواهد مزد بدهد، نگاه میکند کدام روز باکیفیتتر است، آن روزِ هفتاد درصدی، پس چهار حقوقِ هفتاددرصدی میدهد؛ «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».[7] امام هم همینطور است.
حال ما برویم و بررسی کنیم که وقتی کارگر میآوریم چطور با او چانه میزنیم.
زمانی است که من آن کارگر هستم، من باید کریمانه عمل کنم. زمانی است که من کارفرما هستم، کارفرما باید کریمانه عمل کند. زمانی است که من خریدار هستم، میگوید وزن کمتر بردار و پول بیشتر بده. زمانی من فروشنده هستم، میگوید وزن بیشتر بده و پول کمتر بگیر.
اگر ما یک نفر آشنا پیدا کنیم که بتوانیم به او فشار بیاوریم که در تعارف از او تخفیف بگیریم، حتماً این کار را میکنیم. اما ائمهی ما، نه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که حاکم بود، امام سجّاد علیه السلام هم که حاکم نبود از آشنا خرید نمیکرد که آن شخص مجبور نشود در رودربایسی بماند و تخفیف دهد.
از حضرت سجّاد علیه السلام پرسیدند که چرا از محلِ غریبهها خرید میکنید؟ حضرت فرمودند: آشناها ما را دوست دارند و به ما تخفیف میدهند، آن تخفیفی که به من میدهند هزینهی خانوادهی آنهاست. آنها یا حیا میکنند و یا خودشان را به زحمت میاندازند، برای همین از کسی خرید میکنم که مرا نشناسد.
خدا میداند که اگر انسان یک قدم به سمت سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برود، مردم دنیا میآیند و ما را تماشا میکنند، اینطور ایران محور سفرهای سیاحتی دنیا میشود تا بیایند که شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تماشا کنند.
این موضوع خیلی از ابنیه و ساختمان و پل و مسجد و… که البته اینها هم شکوهمند هستند و عظمت دارند و باید تقویت هم شوند، جذابیت انسان شکوهمند بیشتر است.
ابوزُهره که بزرگ الأزهَر مصر است در مورد امام باقر و امام صادق علیهما الصلاة والسلام میگوید، میگوید که از اقطار عالم اسلامی به مدینه سفر میکردند که این دو امام را ببینند!
ما بیش از اینکه شعار بدهیم و بیلبورد بزنیم، جذابیت این است که یک قدم به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نزدیک شویم.
خدایا! امشب که شبی است که از یک جهتی به بیچارههایی مثل من هم نزدیک است، خدایا! امشب را شبِ تشبّه ما به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار بده.
خدایا! صفات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را در ما ظاهر بگردان.
خدایا! سعهی صدر و توسعهی وجودی روزی ما بفرما.
خدایا! بین ما و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سنخیتی برقرار بفرما.
روضه و توسّل به جناب حرّ سلام الله علیه
اینکه عرض کردم امشب به ما نزدیک است، منظور من این نبود که نعوذبالله ما به جناب حرّ نزدیک هستیم، من به حرّ قبل از توبه نزدیک هستم، نه به حرّ بعد از توبه.
اگر نبود که امید به هدایت خودم داشتم، و اگر نبود که امید داشتم شوق پیدا کنم که چه امامی داریم، نباید رفتار زشت قبلی او را میگفتم، ائمه اینطور نیستند که به روی کسی بیاورند.
آیت الله جوادی میفرمایند که فکر نکنید اینجا حرّ را بخشید و سپس او را رها کرد.
اگر کسی خطا کند و دیگری او را ببخشد، هرچه بیشتر ببخشد، خطاکار بیشتر شرمنده میشود.
از الطاف خدای متعال این است که وقتی انسانها وارد بهشت میشوند، گناهان دنیایشان را فراموش میکنند که شرمنده نشوند.
اینطور نبود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فقط حرّ را ببخشد، بلکه کاری کرد که او بعداً خجالت نکشد.
اگر ما راجع به آن حرف گذشته سخن میگوییم، قصد من این است که شاید من هم توبه کنم، وگرنه او الآن دیگر با من قابل قیاس نیست، الآن به او میگویم «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی»، «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ»، الآن دیگر قابل قیاس نیست!
به حرّ مأموریت دادند که میروی و حسین بن علی را دستگیر میکنی، اجازه نمیدهی به کوفه برود، اجازه نمیدهی به مدینه برود، اگر مقاومت کرد او را میکشی.
حرّ هم راه افتاد.
شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در روایتی آورده است که حرّ به یکی از دوستان خود میگوید هنگامی که راه میافتادم هاتفی یا ندایی یا صدایی در گوش من گفت «یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ»،[8] خودم به خودم گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! میروی که با پسر پیغمبر درگیر شوی، بهشت؟!
الآن فرماندهی پیشقراول لشکر عبیدالله و یزید هستی، بهشت؟!
أرحم الرّاحمین آن کسی که است که آن لحظهای که من حساب و کتاب میکنم که چطور خیانت کنم، او در من جستجو میکند که راهی پیدا کند تا مرا برگرداند.
فرعون طغیان کرده است، خدای متعال به دو پیغمبر میفرماید «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»،[9] «قُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا»،[10] با او نرم حرف بزنید، «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ» شاید فرعون برگشت.
خدای متعال در مورد فرعون، ابتدای کار اهل صبر و مماشات است، تحمّل ما نسبت به عزیزانمان کم است!
آن لحظهای که حرّ میآید و خودش هم میداند که بالاخره انتهای این مسیر برای دو روز دنیاست، نمیداند که خدای متعال و خلیفهی خدا روی زمین، به دنبال راهی هستند که او را برگردانند.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از آقایی خود به هزار نفر آب میدهد، اینها را یک به یک رصد میکند که کدامیک اهل برگشتن است.
اگر به این نگاه، نگاه کنیم، میبینیم که امروز برای ما هم فرصتی فراهم کرده است و ما را دور هم جمع کرده است، بلکه من بهانهای به دست او دهم تا مرا نجات دهد.
خدای متعال نسبت به ما غیور است، ما مخلوقات خدا هستیم، ما به آنها بسته شدهایم.
این بشارت خیلی بزرگی است که ما انتسابی داریم، به قول دعبل که میگفت:
من نه مدحخوان و ثناگوی شمایم بلکه سگ پیر آستان شمایم
ریزهخور خان بیکران شمایم گر بدم و گر ردم از آن شمایم
چون سگ سلطان که بسته است به سلطان
سلطان به هرکجا که رود، سگ او را هم بهمراه او میبرند، بالاخره ما را به شما میشناسند، ما عزاداران شما هستیم، در شهر به ما «هیئتی» میگویند، ما را به شما میشناسند، ولو من بیچاره هستم.
حرّ حرکت کرد، همانطور که عرض کردم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از اینها پذیرایی کرد، اولین موکب اربعین آنجا بود، کاروان که تشنه رسید، به قصد زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده بودند، منتها زیارتی که مورد پسند حضرت نبود.
اینها آمدند و حضرت هم با آب پذیرایی کرد.
حتّی یک نفر از فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم اعتراض نکرد، آنها ولایتمدار هستند.
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از آنها پذیرایی کرد، بعد فرمود: با ما هستی یا بر علیه ما؟
حرّ گفت: بخدا قسم که بر علیه شما! دستور است که اجازه ندهم به کوفه بروی یا برگردی، اگر مقاومت کردی هم بجنگیم و شما را بکشیم. اما فعلاً نگفته است که تو را دستگیر کنم، میتوانی حرکت کنی.
با هم حرکت کردند، زمان نماز شد، حضرت فرمود: نماز بخوانیم.
سپاه حرّ گفتند: میخوانیم.
حضرت فرمودند: شما نمازتان را بخوانید و من هم میخوانم.
حرّ گفت: نه! ما نماز خود را به امامت شما میخوانیم.
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نماز ظهر را خواند، بلند شد تا رو به لشکر حرّ، به آنها صحبت کند، گفتند: منبر نرو! نماز بخوان برویم.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: شما نامه نوشتید که من آمدم.
حرّ گفت: من نامه ننوشتهام و خبری هم ندارم.
چون تشکیلات شیعیان زیرزمینی بود و حرّ نمیدانست چه خبر است.
حضرت فرمود: نامهها را بیاورید تا ببیند.
حرّ نامهها را دید و گفت: بله! هست. ولی ما این نامهها را ننوشتهایم، دستور همان است که راه بیفتیم.
راه افتادند، لشکر حضرت خواستند در جایی که خوش آب و هوا بود و سایهای داشت صبر کنند و استراحت کنند، حرّ اجازه نداد و گفت: عبیدالله برای اینکه به شما فشار بیاورد و شما را پشیمان کند که بیعت کنی و مقاومت کنی، به من دستور داده است که «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[11] سخت بگیر. نمیتوانی جایی که سایه است بایستی.
چند مرتبه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست به سمتی برود، لشکر حرّ با شمشیر برارفراخته جلوگیری کردند و گفتند برگردید.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پروندهی حرّ را نگاه کرد و دید چیزی در آن نیست…
اگر امام ببیند چیزی در پروندهی ما نیست، بارها برای ما زمینه فراهم میکند تا قدمی برداریم.
پروندهات خالی است، ناگهان کسی میآید و کاری که از دست تو برمیآید را از تو میخواهد، اگر شما انجام بدهی که امام بهانهای برای هدایت پیدا کرده است، چون آن بزرگواران حکیم هستند.
اینجا امام دید که چیزی در پروندهی حرّ نیست، برای او زمینه فراهم کرد، وقتی خواستند به سمتی بروند و حرّ مانع شد، حضرت فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ»،[12] مادرت به عزایت بنشیند.
همینکه حرّ این فرمایش امام را شنید، با اینکه حاضرجواب بود، سر خود را پایین انداخت و گفت: اگر کس دیگری بود من هم جواب میدادم، ولی مادر تو حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و من چیزی نمیگویم.
حال در پروندهی حرّ «احترام به زهرای مرضیه سلام الله علیها» هست…
حسین جان! ما بیچارهی مادر شما هستیم، اگر به دنبال بهانه هستی، وقتی نام مادر شما میآید همهی وجود ما میلرزد، ما شیعیان پدر شما هستیم…
این موضوع گذشت…
در ذهن حرّ این بود که بالاخره فشار میآورند، امام حسین علیه السلام هم زن و بچه به دنبال خود دارد، بنابراین کوتاه میآید و اصلاً جنگ نمیشود، مگر یزیدیها اینقدر بیچاره و احمق هستند که بیایند و پسر پیغمبر را بکشند؟ پس جنگ نمیشود.
تا اینکه بعد از ماندن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آن نقطه، کم کم عمر سعد آمد و لشکر آمد و شمر آمد و جمعیت آمد و آب بسته شد…
شاید در ذهن حرّ این موضوع آمد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بخاطر فشارها کوتاه میآید، تا اینکه تاسوعا رسید.
امام صادق علیه السلام فرمود: تاسوعا «یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام وَ اَصحابُهُ بِکربلاء»،[13] سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طوری محاصره شد که دیگر امید اضافه شدنِ نیرو نبود.
حرّ دید انگار طبل جنگ میزنند، بعد به خودش آمد که عجب غلطی کردم! دیگر جای جبران نیست! عذرخواهی ندارد…
حرّ شیعه نبود، ما بعد از حرّ امام حسین علیه السلام را میشناسیم… اگر کسی قبل از این واقعه باشد و شیعه هم نباشد و بگوید غلطی هم کردهام که راه توبه ندارد! میگوید رها کن! بروم و چه بگویم؟
روز عاشورا دوست حرّ به او گفت: چرا ترسیدهای؟
حرّ فرمود: نترسیدهام! خودم را بین بهشت و جهنّم میبینم.
این خیلی هنر است که آدمی خودش را بین بهشت و جهنّم ببیند!
جلوی چشم آن همه لشکر اگر برود و عذرخواهی کند و حضرت نپذیرد، او ضایع میشود. حرّ که مانند ما امام حسین علیه السلام را نمیشناخت! اما گفت: دیگر کاری از دست من برنمیآید و راه جبران نمانده است، میروم و خودم را به دست او میسپارم…
همینطور که میآمد آسمان را نگاه کرد و گفت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ»،[14] من دل دختران او را لرزاندهام، او میخواهد به من چه بگوید؟
به حضرت رسید، سر خود را پایین انداخت، عرض کرد: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أباعَبدالله، هَل لِيَ مِن تَوبَة؟»، آیا برای کسی مانند من هم توبه ممکن است؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ» خدا بخشید که راه افتادی، تو اگر در مسیر جان داده بودی هم تو را بخشیده بودند، آن لحظهای که خودت را بین بهشت و جهنّم دیدی و حرکت کردی، خدا تو را بخشید، «فَانْزِل، إرفَع رأسَکَ یَا شیخ» خیلی وقت است که من منتظر تو هستم، سر خودت را بالا بگیرد، اگر کسی به اینجا بیاید عزیز است، ما اینجا ذلیل نداریم…
اینجا دو نفر در تشنگی فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرمنده بودند، قمر بنی هاشم علیه السلام که پدر مشک بود و بچهها از او توقع داشتند و به او مشک خالی نشان میدادند، و بدتر حرّ… لذا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرّ را زود به میدان فرستاد.
جناب حرّ صلوات الله علیه به میدان رفت و جنگید و زمین افتاد، او خودش را جزو یاران حضرت حساب نمیکرد که بگوید حال من سلام کنم و او را به وسط میدان و در تیررس دشمن قرار دهم، اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و سر او را به دامان گرفت…
وقتی اصحاب زمین میافتادند، مثلاً وقتی مسلم بن عوسجه زمین افتاد، حبیب آمد و کنار امام حسین علیه السلام سر او را به دامان گرفت و شروع کرد به گریه کردن. اینها چند نفری و با هم و قبیلهای آمده بودند، اما حرّ کسی را نداشت، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و سر او را به دامان گرفت و به جای کس و کار او برای او روضه خواند و گریه کرد… هنوز جان از بدن او نرفته بود، چون میدانست حرّ در دل خود گفته بود که بالاخره در برابر این همه آدم به مادر من طعنی زدی، گرچه از سر محبّت بود… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر او جناب حرّ علیه السلام را به دامان گرفت و فرمود: «أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ»،[15] بلکه تو بهترین حرّ عالم هستی، «لَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ»،[16] بهترین آزادمردی…
ان شاء الله خدای متعال اقرار به گناه در درگاه خدا و اقرار به اشتباهاتمان در محضر امام زمان ارواحنا فداه را روزی ما کند…
بعد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای تیرهای تن حرّ گریه کرد و بدن حرّ را در خیمهی دارالحرب برد، وقتی حضرت بلند شد به بدن حرّ نگاه کرد و فرمود: هرطور آمدی مانند انبیاء رفتی…
حسین جان! ما امشب با امید آمدهایم، یا رحمة الله الواسعه و یا باب نجاة الاُمَّة… ضَیفُکَ بِبَابِک…
من اینجا به حرّ عرض میکنم، «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی»، ظاهر امر این بود که تو بیکس و کار بودی، ولی امام آمد و سر تو را به دامان گرفت، تو هم باید با ما گریه کنی، «لاَ یَوم کَیَومِکَ یَا أباعَبدالله»…
آن لحظهای که در قتلگاه بود، هم کسی نبود که سر حضرت را به دامان بگیرد، هم وقتی آن ملعون آمد در برابر چشم دختران حضرت…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] کامل الزيارات، جلد ۱، صفحه ۳۲۴ (حَدَّثَنِي أَبِي وَ أَخِي وَ اَلْجَمَاعَةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ غَيْرِهِ عَنِ اَلْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ اَلْبُوفَكِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنِ اِبْنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : مَنْ زَارَ قَبْرَ عَمَّتِي بِقُمَّ فَلَهُ اَلْجَنَّةُ .)
[5] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، جلد ۲ ، صفحه ۷۶ (ثُمَّ سَارَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ بَطْنِ اَلْعَقَبَةِ حَتَّى نَزَلَ شَرَافَ – [شَرَافاً] فَلَمَّا كَانَ فِي اَلسَّحَرِ أَمَرَ فِتْيَانَهُ فَاسْتَقَوْا مِنَ اَلْمَاءِ فَأَكْثَرُوا ثُمَّ سَارَ مِنْهَا حَتَّى اِنْتَصَفَ اَلنَّهَارُ فَبَيْنَا هُوَ يَسِيرُ إِذْ كَبَّرَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُ أَكْبَرُ لِمَ كَبَّرْتَ قَالَ رَأَيْتُ اَلنَّخْلَ فَقَالَ لَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ اَللَّهِ إِنَّ هَذَا اَلْمَكَانَ مَا رَأَيْنَا بِهِ نَخْلَةً قَطُّ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَمَا تَرَوْنَهُ قَالُوا نَرَاهُ وَ اَللَّهِ آذَانَ اَلْخَيْلِ قَالَ أَنَا وَ اَللَّهِ أَرَى ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا لَنَا مَلْجَأٌ نَلْجَأُ إِلَيْهِ فَنَجْعَلُهُ فِي ظُهُورِنَا وَ نَسْتَقْبِلُ اَلْقَوْمَ بِوَجْهٍ وَاحِدٍ فَقُلْنَا بَلَى هَذَا ذُو حِسْمَى إِلَى جَنْبِكَ تَمِيلُ إِلَيْهِ عَنْ يَسَارِكَ فَإِنْ سَبَقْتَ إِلَيْهِ فَهُوَ كَمَا تُرِيدُ. فَأَخَذَ إِلَيْهِ ذَاتَ اَلْيَسَارِ وَ مِلْنَا مَعَهُ فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ طَلَعَتْ عَلَيْنَا هَوَادِي اَلْخَيْلِ فَتَبَيَّنَّاهَا وَ عَدَلْنَا فَلَمَّا رَأَوْنَا عَدَلْنَا عَنِ اَلطَّرِيقِ عَدَلُوا إِلَيْنَا – كَأَنَّ أَسِنَّتَهُمُ اَلْيَعَاسِيبُ وَ كَأَنَّ رَايَاتِهِمْ أَجْنِحَةُ اَلطَّيْرِ فَاسْتَبَقْنَا إِلَى ذِي حِسْمَى فَسَبَقْنَاهُمْ إِلَيْهِ وَ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِأَبْنِيَتِهِ فَضُرِبَتْ. وَ جَاءَ اَلْقَوْمُ زُهَاءَ أَلْفِ فَارِس ٍ مَعَ اَلْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ اَلتَّمِيمِيِّ حَتَّى وَقَفَ هُوَ وَ خَيْلُهُ مُقَابِلَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي حَرِّ اَلظَّهِيرَةِ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ أَصْحَابُهُ مُعْتَمُّونَ مُتَقَلِّدُو أَسْيَافِهِمْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِفِتْيَانِهِ اِسْقُوا اَلْقَوْمَ وَ أَرْوُوهُمْ مِنَ اَلْمَاءِ وَ رَشِّفُوا اَلْخَيْلَ تَرْشِيفاً فَفَعَلُوا وَ أَقْبَلُوا يَمْلَئُونَ اَلْقِصَاعَ وَ اَلطِّسَاسَ مِنَ اَلْمَاءِ ثُمَّ يُدْنُونَهَا مِنَ اَلْفَرَسِ فَإِذَا عَبَّ فِيهَا ثَلاَثاً أَوْ أَرْبَعاً أَوْ خَمْساً عُزِلَتْ عَنْهُ وَ سَقَوْا آخَرَ حَتَّى سَقَوْهَا كُلَّهَا. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلطَّعَّانِ اَلْمُحَارِبِيُّ كُنْتُ مَعَ اَلْحُرِّ يَوْمَئِذٍ فَجِئْتُ فِي آخِرِ مَنْ جَاءَ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا رَأَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا بِي وَ بِفَرَسِي مِنَ اَلْعَطَشِ قَالَ أَنِخِ اَلرَّاوِيَةَ وَ اَلرَّاوِيَةُ عِنْدِي اَلسِّقَاءُ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ أَخِي أَنِخِ اَلْجَمَلَ فَأَنَخْتُهُ فَقَالَ اِشْرَبْ فَجَعَلْتُ كُلَّمَا شَرِبْتُ سَالَ اَلْمَاءُ مِنَ اَلسِّقَاءِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِخْنِثِ اَلسِّقَاءَ أَيِ اِعْطِفْهُ فَلَمْ أَدْرِ كَيْفَ أَفْعَلُ فَقَامَ فَخَنَثَهُ فَشَرِبْتُ وَ سَقَيْتُ فَرَسِي. وَ كَانَ مَجِيءُ اَلْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ مِنَ اَلْقَادِسِيَّةِ وَ كَانَ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بَعَثَ اَلْحُصَيْنَ بْنَ نُمَيْرٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَنْزِلَ اَلْقَادِسِيَّةَ وَ تَقَدَّمَ اَلْحُرُّ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي أَلْفِ فَارِسٍ يَسْتَقْبِلُ بِهِمْ حُسَيْناً فَلَمْ يَزَلِ اَلْحُرُّ مُوَافِقاً لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَتَّى حَضَرَتْ صَلاَةُ اَلظُّهْرِ وَ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْحَجَّاجَ بْنَ مَسْرُورٍ أَنْ يُؤَذِّنَ فَلَمَّا حَضَرَتِ اَلْإِقَامَةُ خَرَجَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي إِزَارٍ وَ رِدَاءٍ وَ نَعْلَيْنِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ أَنِ اِقْدَمْ عَلَيْنَا فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى اَلْهُدَى وَ اَلْحَقِّ فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَأَعْطُونِي مَا أَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مَوَاثِيقِكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمِي كَارِهِينَ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ فَسَكَتُوا عَنْهُ وَ لَمْ يَتَكَلَّمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِكَلِمَةٍ. فَقَالَ لِلْمُؤَذِّنِ أَقِمْ فَأَقَامَ اَلصَّلاَةَ فَقَالَ لِلْحُرِّ أَ تُرِيدُ أَنْ تُصَلِّيَ بِأَصْحَابِكَ قَالَ لاَ بَلْ تُصَلِّي أَنْتَ وَ نُصَلِّي بِصَلاَتِكَ فَصَلَّى بِهِمُ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ دَخَلَ فَاجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَصْحَابُهُ وَ اِنْصَرَفَ اَلْحُرُّ إِلَى مَكَانِهِ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ فَدَخَلَ خَيْمَةً قَدْ ضُرِبَتْ لَهُ وَ اِجْتَمَعَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ عَادَ اَلْبَاقُونَ إِلَى صَفِّهِمُ اَلَّذِي كَانُوا فِيهِ فَأَعَادُوهُ ثُمَّ أَخَذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِعِنَانِ دَابَّتِهِ وَ جَلَسَ فِي ظِلِّهَا. فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ اَلْعَصْرِ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَتَهَيَّئُوا لِلرَّحِيلِ فَفَعَلُوا ثُمَّ أَمَرَ مُنَادِيَهُ فَنَادَى بِالْعَصْرِ وَ أَقَامَ فَاسْتَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَلَّى بِالْقَوْمِ ثُمَّ سَلَّمَ وَ اِنْصَرَفَ إِلَيْهِمْ بِوَجْهِهِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا اَلنَّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اَللَّهَ وَ تَعْرِفُوا اَلْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلاَيَةِ هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلاَءِ اَلْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ وَ اَلسَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَ اَلْعُدْوَانِ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ كَرَاهِيَةً لَنَا وَ اَلْجَهْلَ بِحَقِّنَا وَ كَانَ رَأْيُكُمُ اَلْآنَ غَيْرَ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ. فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ أَنَا وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا هَذِهِ اَلْكُتُبُ وَ اَلرُّسُلُ اَلَّتِي تَذْكُرُ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ يَا عُقْبَةَ بْنَ سِمْعَانَ أَخْرِجِ اَلْخُرْجَيْنِ اَللَّذَيْنِ فِيهِمَا كُتُبُهُمْ إِلَيَّ فَأَخْرَجَ خُرْجَيْنِ مَمْلُوءَيْنِ صُحُفاً فَنُثِرَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنَّا لَسْنَا مِنْ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ كَتَبُوا إِلَيْكَ وَ قَدْ أُمِرْنَا إِذَا نَحْنُ لَقِينَاكَ أَلاَّ نُفَارِقَكَ حَتَّى نُقْدِمَكَ اَلْكُوفَةَ عَلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا فَارْكَبُوا فَرَكِبُوا وَ اِنْتَظَرَ حَتَّى رَكِبَ نِسَاؤُهُمْ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ اِنْصَرِفُوا فَلَمَّا ذَهَبُوا لِيَنْصَرِفُوا حَالَ اَلْقَوْمُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اَلاِنْصِرَافِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِلْحُرِّ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيدُ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ أَمَا لَوْ غَيْرُكَ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ اَلْحَالِ اَلَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ كَائِناً مَنْ كَانَ وَ لَكِنْ وَ اَللَّهِ مَا لِي إِلَى ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلاَّ بِأَحْسَنِ مَا يُقْدَرُ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَمَا تُرِيدُ قَالَ أُرِيدُ أَنْ أَنْطَلِقَ بِكَ إِلَى اَلْأَمِيرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ قَالَ إِذاً وَ اَللَّهِ لاَ أَتَّبِعُكَ قَالَ إِذاً وَ اَللَّهِ لاَ أَدَعُكَ فَتَرَادَّا اَلْقَوْلَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَلَمَّا كَثُرَ اَلْكَلاَمُ بَيْنَهُمَا قَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنِّي لَمْ أُؤْمَرْ بِقِتَالِكَ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَلاَّ أُفَارِقَكَ حَتَّى أُقْدِمَكَ اَلْكُوفَةَ فَإِذَا أَبَيْتَ فَخُذْ طَرِيقاً لاَ يُدْخِلُكَ اَلْكُوفَةَ وَ لاَ يَرُدُّكَ إِلَى اَلْمَدِينَةِ تَكُونُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ نَصَفاً حَتَّى أَكْتُبَ إِلَى اَلْأَمِيرِ وَ تَكْتُبَ إِلَى يَزِيدَ أَوْ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ فَلَعَلَّ اَللَّهَ إِلَى ذَلِكَ أَنْ يَأْتِيَ بِأَمْرٍ يَرْزُقُنِي فِيهِ اَلْعَافِيَةَ مِنْ أَنْ أَبْتَلِيَ بِشَيْءٍ مِنْ أَمْرِكَ فَخُذْ هَاهُنَا فَتَيَاسَرَ عَنْ طَرِيقِ اَلْعُذَيْبِ وَ اَلْقَادِسِيَّةِ فَسَارَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ سَارَ اَلْحُرُّ فِي أَصْحَابِهِ يُسَايِرُهُ وَ هُوَ يَقُولُ لَهُ يَا حُسَيْنُ إِنِّي أُذَكِّرُكَ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ. فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ اَلْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِي وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو اَلْأَوْسِ لاِبْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ يُرِيدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَخَوَّفَهُ اِبْنُ عَمِّهِ وَ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ – سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى اَلْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً وَ آسَى اَلرِّجَالَ اَلصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ بَاعَدَ مُجْرِماً فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ كَفَى بِكَ ذُلاًّ أَنْ تَعِيشَ وَ تُرْغَمَا. فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ اَلْحُرُّ تَنَحَّى عَنْهُ فَكَانَ يَسِيرُ بِأَصْحَابِهِ نَاحِيَةً وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي نَاحِيَةٍ أُخْرَى حَتَّى اِنْتَهَوْا إِلَى عُذَيْبِ اَلْهِجَانَاتِ . ثُمَّ مَضَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى اِنْتَهَى إِلَى قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَنَزَلَ بِهِ فَإِذَا هُوَ بِفُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا فَقِيلَ لِعُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْحُرِّ اَلْجُعْفِيِّ فَقَالَ اُدْعُوهُ إِلَيَّ فَلَمَّا أَتَاهُ اَلرَّسُولُ قَالَ لَهُ هَذَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ يَدْعُوكَ فَقَالَ عُبَيْدُ اَللَّهِ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ اَللَّهِ مَا خَرَجْتُ مِنَ اَلْكُوفَةِ إِلاَّ كَرَاهِيَةَ أَنْ يَدْخُلَهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا بِهَا وَ اَللَّهِ مَا أُرِيدُ أَنْ أَرَاهُ وَ لاَ يَرَانِي فَأَتَاهُ اَلرَّسُولُ فَأَخْبَرَهُ فَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ دَعَاهُ إِلَى اَلْخُرُوجِ مَعَهُ فَأَعَادَ عَلَيْهِ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْحُرِّ تِلْكَ اَلْمَقَالَةَ وَ اِسْتَقَالَهُ مِمَّا دَعَاهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنْ لَمْ تَنْصُرْنَا فَاتَّقِ اَللَّهَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يُقَاتِلُنَا فَوَ اَللَّهِ لاَ يَسْمَعُ وَاعِيَتَنَا أَحَدٌ ثُمَّ لاَ يَنْصُرُنَا إِلاَّ هَلَكَفَقَالَ أَمَّا هَذَا فَلاَ يَكُونُ أَبَداً إِنْ شَاءَ اَللَّهُثُمَّ قَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى دَخَلَ رَحْلَهُ. وَ لَمَّا كَانَ فِي آخِرِ اَللَّيْلِ أَمَرَ فِتْيَانَهُ بِالاِسْتِقَاءِ مِنَ اَلْمَاءِ ثُمَّ أَمَرَ بِالرَّحِيلِ فَارْتَحَلَ مِنْ قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَقَالَ عُقْبَةُ بْنُ سِمْعَانَ سِرْنَا مَعَهُ سَاعَةً فَخَفَقَ وَ هُوَ عَلَى ظَهْرِ فَرَسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اِنْتَبَهَ وَ هُوَ يَقُولُ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ فَفَعَلَ ذَلِكَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ اِبْنُهُ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ عَلَى فَرَسٍ فَقَالَ مِمَّ حَمِدْتَ اَللَّهَ وَ اِسْتَرْجَعْتَفَقَالَ: يَا بُنَيَّ إِنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِي فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: اَلْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ اَلْمَنَايَا تَصِيرُ إِلَيْهِمْ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِيَتْ إِلَيْنَا فَقَالَ لَهُ يَا أَبَتِ لاَ أَرَاكَ اَللَّهُ سُوءاً أَ لَسْنَا عَلَى اَلْحَقِّ قَالَ بَلَى وَ اَلَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ اَلْعِبَادِ قَالَ فَإِنَّنَا إِذاً لاَ نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَزَاكَ اَللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ. فَلَمَّا أَصْبَحَ نَزَلَ فَصَلَّى اَلْغَدَاةَ ثُمَّ عَجَّلَ اَلرُّكُوبَ فَأَخَذَ يَتَيَاسَرُ بِأَصْحَابِهِ يُرِيدُ أَنْ يُفَرِّقَهُمْ فَيَأْتِيهِ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَيَرُدُّهُ وَ أَصْحَابَهُ فَجَعَلَ إِذَا رَدَّهُمْ نَحْوَ اَلْكُوفَةِ رَدّاً شَدِيداً اِمْتَنَعُوا عَلَيْهِ فَارْتَفَعُوا فَلَمْ يَزَالُوا يَتَيَاسَرُونَ كَذَلِكَ حَتَّى اِنْتَهَوْا إِلَى نَيْنَوَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي نَزَلَ بِهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا رَاكِبٌ عَلَى نَجِيبٍ لَهُ عَلَيْهِ اَلسِّلاَحُ مُتَنَكِّبٌ قَوْساً مُقْبِلٌ مِنَ اَلْكُوفَةِ فَوَقَفُوا جَمِيعاً يَنْتَظِرُونَهُ فَلَمَّا اِنْتَهَى إِلَيْهِمْ سَلَّمَ عَلَى اَلْحُرِّ وَ أَصْحَابِهِ وَ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ دَفَعَ إِلَى اَلْحُرِّ كِتَاباً مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَإِذَا فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ: فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ حِينَ يَبْلُغُكَ كِتَابِي وَ يَقْدَمُ عَلَيْكَ رَسُولِي وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ حِصْنٍ وَ عَلَى غَيْرِ مَاءٍ فَقَدْ أَمَرْتُ رَسُولِي أَنْ يَلْزَمَكَ وَ لاَ يُفَارِقَكَ حَتَّى يَأْتِيَنِي بِإِنْفَاذِكَ أَمْرِي وَ اَلسَّلاَمُ. فَلَمَّا قَرَأَ اَلْكِتَابَ قَالَ لَهُمُ اَلْحُرُّ هَذَا كِتَابُ اَلْأَمِيرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ يَأْمُرُنِي أَنْ أُجَعْجِعَ بِكُمْ فِي اَلْمَكَانِ اَلَّذِي يَأْتِي كِتَابُهُ وَ هَذَا رَسُولُهُ وَ قَدْ أَمَرَهُ أَلاَّ يُفَارِقَنِي حَتَّى أُنَفِّذَ أَمْرَهُ. فَنَظَرَ يَزِيدُ بْنُ اَلْمُهَاجِرِ اَلْكِنَانِيُّ وَ كَانَ مَعَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى رَسُولِ اِبْنِ زِيَادٍ فَعَرَفَهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا ذَا جِئْتَ فِيهِ قَالَ أَطَعْتُ إِمَامِي وَ وَفَيْتُ بِبَيْعَتِي فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْمُهَاجِرِ بَلْ عَصَيْتَ رَبَّكَ وَ أَطَعْتَ إِمَامَكَ فِي هَلاَكِ نَفْسِكَ وَ كَسَبْتَ اَلْعَارَ وَ اَلنَّارَ وَ بِئْسَ اَلْإِمَامُ إِمَامُكَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ مِنْ قَائِلٍ وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ فَإِمَامُكَ مِنْهُمْ. وَ أَخَذَهُمُ اَلْحُرُّ بِالنُّزُولِ فِي ذَلِكَ اَلْمَكَانِ عَلَى غَيْرِ مَاءٍ وَ لاَ قَرْيَةٍ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَعْنَا وَيْحَكَ نَنْزِلْ فِي هَذِهِ اَلْقَرْيَةِ أَوْ هَذِهِ يَعْنِي نَيْنَوَى وَ اَلْغَاضِرِيَّةَ أَوْ هَذِهِ يَعْنِي شِفْنَةَ قَالَ لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَسْتَطِيعُ ذَلِكَ هَذَا رَجُلٌ قَدْ بُعِثَ إِلَيَّ عَيْناً عَلَيَّ فَقَالَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَرَاهُ يَكُونُ بَعْدَ اَلَّذِي تَرَوْنَ إِلاَّ أَشَدَّ مِمَّا تَرَوْنَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنَّ قِتَالَ هَؤُلاَءِ اَلسَّاعَةَ أَهْوَنُ عَلَيْنَا مِنْ قِتَالِ مَنْ يَأْتِينَا بَعْدَهُمْ فَلَعَمْرِي لَيَأْتِينَا بَعْدَهُمْ مَا لاَ قِبَلَ لَنَا بِهِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا كُنْتُ لِأَبْدَأَهُمْ بِالْقِتَالِ ثُمَّ نَزَلَ وَ ذَلِكَ يَوْمَ اَلْخَمِيسِ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلثَّانِي مِنَ اَلْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ . فَلَمَّا كَانَ مِنَ اَلْغَدِ قَدِمَ عَلَيْهِمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ مِنَ اَلْكُوفَةِ فِي أَرْبَعَةِ آلاَفِ فَارِسٍ فَنَزَلَ بِنَيْنَوَى فَبَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عُرْوَةَ بْنَ قَيْسٍ اَلْأَحْمَسِيَّ فَقَالَ لَهُ اِئْتِهِ فَسَلْهُ مَا اَلَّذِي جَاءَ بِكَ وَ مَا ذَا تُرِيدُ. وَ كَانَ عُرْوَةُ مِمَّنْ كَتَبَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاسْتَحْيَا مِنْهُ أَنْ يَأْتِيَهُ فَعَرَضَ ذَلِكَ عَلَى اَلرُّؤَسَاءِ اَلَّذِينَ كَاتَبُوهُ فَكُلُّهُمْ أَبَى ذَلِكَ وَ كَرِهَهُ فَقَامَ إِلَيْهِ كَثِيرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلشَّعْبِيُّ وَ كَانَ فَارِساً شُجَاعاً لاَ يَرُدُّ وَجْهَهُ شَيْءٌ فَقَالَ أَنَا أَذْهَبُ إِلَيْهِ وَ وَ اَللَّهِ لَئِنْ شِئْتَ لَأَفْتِكَنَّ بِهِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ مَا أُرِيدُ أَنْ تَفْتِكَ بِهِ وَ لَكِنِ اِئْتِهِ فَسَلْهُ مَا اَلَّذِي جَاءَ بِكَ. فَأَقْبَلَ كَثِيرٌ إِلَيْهِ فَلَمَّا رَآهُ أَبُو ثُمَامَةَ اَلصَّائِدِيُّ قَالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ قَدْ جَاءَكَ شَرُّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ أَجْرَؤُهُمْ عَلَى دَمٍ وَ أَفْتَكُهُمْ وَ قَامَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ ضَعْ سَيْفَكَ قَالَ لاَ وَ لاَ كَرَامَةَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولٌ فَإِنْ سَمِعْتُمْ مِنِّي بَلَّغْتُكُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ قَالَ فَإِنِّي آخِذٌ بِقَائِمِ سَيْفِكَ ثُمَّ تَكَلَّمْ بِحَاجَتِكَ قَالَ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ تَمَسُّهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي بِمَا جِئْتَ بِهِ وَ أَنَا أُبَلِّغُهُ عَنْكَ وَ لاَ أَدَعُكَ تَدْنُو مِنْهُ فَإِنَّكَ فَاجِرٌ فَاسْتَبَّا وَ اِنْصَرَفَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ اَلْخَبَرَ. فَدَعَا عُمَرُ قُرَّةَ بْنَ قَيْسٍ اَلْحَنْظَلِيَّ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ يَا قُرَّةُ اِلْقَ حُسَيْناً فَسَلْهُ مَا جَاءَ بِهِ وَ مَا ذَا يُرِيدُ فَأَتَاهُ قُرَّةُ فَلَمَّا رَآهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مُقْبِلاً قَالَ أَ تَعْرِفُونَ هَذَا فَقَالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ نَعَمْ هَذَا رَجُلٌ مِنْ حَنْظَلَةِ تَمِيمٍ وَ هُوَ اِبْنُ أُخْتِنَا وَ قَدْ كُنْتُ أَعْرِفُهُ بِحُسْنِ اَلرَّأْيِ وَ مَا كُنْتُ أَرَاهُ يَشْهَدُ هَذَا اَلْمَشْهَدَ فَجَاءَ حَتَّى سَلَّمَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَبْلَغَهُ رِسَالَةَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا أَنِ اِقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ ثُمَّ قَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ وَيْحَكَ يَا قُرَّةُ أَيْنَ تَرْجِعُ إِلَى اَلْقَوْمِ اَلظَّالِمِينَ اُنْصُرْ هَذَا اَلرَّجُلَ اَلَّذِي بِآبَائِهِ أَيَّدَكَ اَللَّهُ بِالْكَرَامَةِ فَقَالَ لَهُ قُرَّةُ أَرْجِعُ إِلَى صَاحِبِي بِجَوَابِ رِسَالَتِهِ وَ أَرَى رَأْيِي قَالَ فَانْصَرَفَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ اَلْخَبَرَ فَقَالَ عُمَرُ أَرْجُو أَنْ يُعَافِيَنِي اَللَّهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ وَ كَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي حِينَ نَزَلْتُ بِالْحُسَيْنِ بَعَثْتُ إِلَيْهِ رُسُلِي فَسَأَلْتُهُ عَمَّا أَقْدَمَهُ وَ مَا ذَا يَطْلُبُ فَقَالَ كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ هَذِهِ اَلْبِلاَدِ وَ أَتَتْنِي رُسُلُهُمْ يَسْأَلُونَنِي اَلْقُدُومَ فَفَعَلْتُ فَأَمَّا إِذْ كَرِهُونِي وَ بَدَا لَهُمْ غَيْرُ مَا أَتَتْنِي بِهِ رُسُلُهُمْ فَأَنَا مُنْصَرِفٌ عَنْهُمْ. قَالَ حَسَّانُ بْنُ قَائِدٍ اَلْعَبْسِيُّ وَ كُنْتُ عِنْدَ عُبَيْدِ اَللَّهِ حِينَ أَتَاهُ هَذَا اَلْكِتَابُ فَلَمَّا قَرَأَهُ قَالَ: اَلْآنَ إِذْ عَلِقَتْ مَخَالِبُنَا بِهِ يَرْجُو اَلنَّجَاةَ وَ لاٰتَ حِينَ مَنٰاصٍ . وَ كَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فَاعْرِضْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ أَنْ يُبَايِعَ لِيَزِيدَ هُوَ وَ جَمِيعُ أَصْحَابِهِ فَإِذَا فَعَلَ هُوَ ذَلِكَ رَأَيْنَا رَأْيَنَا وَ اَلسَّلاَمُ. فَلَمَّا وَرَدَ اَلْجَوَابُ عَلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ قَالَ قَدْ خَشِيتُ أَنْ لاَ يَقْبَلَ اِبْنُ زِيَادٍ اَلْعَافِيَةَ. وَ وَرَدَ كِتَابُ اِبْنِ زِيَادٍ فِي اَلْأَثَرِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَنْ حُلْ بَيْنَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ اَلْمَاءِ فَلاَ يَذُوقُوا مِنْهُ قَطْرَةً كَمَا صُنِعَ بِالتَّقِيِّ اَلزَّكِيِّ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَبَعَثَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي اَلْوَقْتِ عَمْرَو بْنَ اَلْحَجَّاجِ فِي خَمْسِمِائَةِ فَارِسٍ فَنَزَلُوا عَلَى اَلشَّرِيعَةِ وَ حَالُوا بَيْنَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ اَلْمَاءِ أَنْ يَسْتَقُوا مِنْهُ قَطْرَةً وَ ذَلِكَ قَبْلَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ بِثَلاَثَةِ أَيَّامٍ وَ نَادَى عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ حُصَيْنٍ اَلْأَزْدِيُّ وَ كَانَ عِدَادَهُ فِي بَجِيلَةَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا حُسَيْنُ أَ لاَ تَنْظُرُ إِلَى اَلْمَاءِ كَأَنَّهُ كَبِدُ اَلسَّمَاءِ وَ اَللَّهِ لاَ تَذُوقُونَ مِنْهُ قَطْرَةً وَاحِدَةً حَتَّى تَمُوتُوا عَطَشاً فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ اُقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لاَ تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً. قَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ اَللَّهِ لَعُدْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فِي مَرَضِهِ فَوَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ اَلْمَاءَ حَتَّى يَبْغَرَ ثُمَّ يَقِيئُهُ وَ يَصِيحُ اَلْعَطَشَ اَلْعَطَشَ ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ اَلْمَاءَ حَتَّى يَبْغَرَ ثُمَّ يَقِيئُهُ وَ يَتَلَظَّى عَطَشاً فَمَا زَالَ ذَلِكَ دَأْبُهُ حَتَّى لَفَظَ نَفْسَهُ .)
[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۴، صفحه ۳۲۴ (قَالَ اَلسَّيِّدُ : كَتَبَ يَزِيدُ إِلَى اَلْوَلِيدِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ اَلْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا وَ خَاصَّةً عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَقُولُ إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ اِبْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَأَحْضَرَ اَلْوَلِيدُ مَرْوَانَ وَ اِسْتَشَارَهُ فِي أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ فَقَالَ إِنَّهُ لاَ يَقْبَلُ وَ لَوْ كُنْتُ مَكَانَكَ ضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَقَالَ اَلْوَلِيدُ لَيْتَنِي لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً. ثُمَّ بَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَهُ فِي ثَلاَثِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ سَاقَ اَلْكَلاَمَ إِلَى أَنْ قَالَ: فَغَضِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ وَيْلِي عَلَيْكَ يَا اِبْنَ اَلزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي كَذَبْتَ وَ اَللَّهِ وَ أَثِمْتَ. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى اَلْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ اَلنُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ اَلرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اَللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اَللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ اَلْخَمْرِ قَاتِلُ اَلنَّفْسِ اَلْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ اَلْخِلاَفَةِ ثُمَّ خَرَجَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)
[7] سوره مبارکه نحل، آیه 97 (مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)
[8] الأمالی (للصدوق) ، جلد ۱ ، صفحه ۱۵۰ (فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نُودِيتُ ثَلاَثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ اَلْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ اِبْنِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلاَةِ اَلظُّهْرِ فَأَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِبْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اَللَّهِ فَقَالَ أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ اَلْحُرُّ وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي اَلنَّارِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ اِرْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ)
[9] سوره مبارکه طه، آیه 43
[10] سوره مبارکه طه، آیه 44 (فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ)
[11] مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۴۸ (قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِمْعَانَ : وَ مَضَيْنَا حَتَّى إِذَا قَرُبْنَا مِنْ نَيْنَوَى وَ إِذَا رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ اِسْمُهُ مَالِكُ بْنُ بَشِيرٍ مَعَهُ كِتَابٌ مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ إِلَى اَلْحُرِّ أَنْ جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ خَصْبٍ وَ لاَ نَهَرٍ. فَقَرَأَ اَلْكِتَابَ .)
[12] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۲۹ (و قال المفيد «ره»: فلمّا سمع الحرّ ذلك تنحّى عنه، و كان يسير بأصحابه ناحية، و الحسين عليه السّلام في ناحية [اخرى] حتّى انتهوا إلى عذيب الهجانات، ثمّ مضى الحسين عليه السّلام حتّى انتهى إلى قصر بني مقاتل فنزل به فاذا هو بفسطاط مضروب، فقال: لمن هذا؟ فقيل لعبيد اللّه بن الحرّ الجعفيّ، قال: ادعوه [إليّ]، فلمّا أتاه الرسول، قال له: هذا الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السّلام يدعوك، فقال عبيد اللّه: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، و اللّه ما خرجت من الكوفة إلاّ كراهيّة أن يدخلها الحسين عليه السّلام و أنا بها ،و اللّه ما اريد أن أراه و لا يراني. فأتاه الرسول فأخبره، فقام [إليه] الحسين عليه السّلام فجاء حتّى دخل عليه و سلّم و جلس، ثمّ دعاه إلى الخروج معه، فأعاد عليه عبيد اللّه بن الحرّ تلك المقالة و استقاله ممّا دعاه إليه، فقال له الحسين عليه السّلام: فإن لم تكن تنصرنا فاتّق اللّه أن لا تكون ممّن يقاتلنا، فو اللّه لا يسمع واعيتنا أحد ثمّ لم ينصرنا إلاّ هلك، فقال له: أمّا هذا فلا يكون أبدا إن شاء اللّه تعالى، ثمّ قام الحسين عليه السّلام من عنده حتّى دخل رحله. و لمّا كان في آخر الليل أمر فتيانه بالاستقاء من الماء، ثمّ أمر بالرحيل، فارتحل من قصر بني مقاتل، فقال عاقبة بن سمعان: فسرنا معه ساعة فخفق عليه السّلام و هو على ظهر فرسه خفقة ثمّ انتبه و هو يقول:«إنّا للّه و إنّا إليه راجعون»[و] الحمد للّه ربّ العالمين، ففعل ذلك مرّتين أو ثلاثا، فأقبل إليه ابنه عليّ بن الحسين فقال: ممّ حمدت اللّه و استرجعت؟(ف) قال: يا بنيّ إنّي خفقت خفقة فعنّ لي فارس على فرس و هو يقول: القوم يسيرون و المنايا تسير إليهم، فعلمت أنّها أنفسنا نعيت إلينا، فقال له: يا أبت لا أراك اللّه سوءا، أ لسنا على الحقّ؟ قال: بلى و اللّه الذي إليه مرجع العباد، فقال: فإننا إذا ما نبالي أن نموت محقّين، فقال له الحسين عليه السّلام: جزاك اللّه من ولد خير ما جزى ولدا عن والده. فلمّا أصبح نزل و صلّى بهم الغداة، ثمّ عجّل الركوب و أخذ يتياسر بأصحابه يريد أن يفرّقهم فيأتيه الحرّ بن يزيد فيردّه و أصحابه، فجعل إذا ردّهم نحو الكوفة ردّا شديدا امتنعوا عليه فارتفعوا، فلم يزالوا يتسايرون كذلك حتّى انتهوا إلى نينوى بالمكان الذي نزل به الحسين عليه السّلام، فإذا راكب على نجيب له عليه سلاح متنكّبا قوسا مقبلا من الكوفة فوقفوا جميعا ينتظرونه، فلمّا انتهى إليهم سلّم على الحرّ و أصحابه و لم يسلّم على الحسين عليه السّلام و أصحابه، و دفع إلى الحرّ كتابا من عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه فإذا فيه: أمّا بعد فجعجع بالحسين حين [ي] بلغك كتابي [هذا] و يقدم عليك رسولي و لا تنزله إلاّ بالعراء في غير خضر و على غير ماء، و قد أمرت رسولي أن يلزمك و لا يفارقك حتى يأتيني بإنفاذك أمري و السلام. فلما قرأ الكتاب قال لهم الحرّ: هذا كتاب الأمير عبيد اللّه يأمرني أن اجعجع بكم في المكان الذي يأتيني كتابه، و هذا رسوله و قد أمره أن لا يفارقني حتى أنفذ أمره فيكم، فنظر يزيد بن مهاجر الكنديّ – و كان مع الحسين عليه السّلام – إلى رسول ابن زياد فعرفه، فقال له: ثكلتك امّك ما ذا جئت فيه قال: أطعت إمامي و وفيت ببيعتي، فقال له ابن المهاجر: بل عصيت ربّك و أطعت إمامك في هلاك نفسك و كسبت العار و النار و بئس الإمام إمامك، قال اللّه تعالى «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ» فإمامك منهم، و أخذهم الحرّ بالنزول في ذلك المكان على غير ماء و لا في قرية، فقال له الحسين عليه السّلام: دعنا ويحك ننزل [في] هذه القرية أو هذه – يعني نينوى و الغاضرية – أو هذه يعني شفيّة ،قال: لا و اللّه ما أستطيع ذلك، هذا رجل قد بعث إليّ عينا عليّ، فقال له زهير بن القين: إنّي و اللّه لا أرى أن يكون بعد الّذي ترون إلاّ أشدّ ممّا ترون، يا ابن رسول اللّه إنّ قتال هؤلاء القوم الساعة أهون علينا من قتال من يأتينا من بعدهم، فلعمري ليأتينا من بعدهم مالا قبل لنا به، فقال الحسين عليه السّلام: ما كنت لأبدأهم بالقتال، ثم نزل و ذلك اليوم يوم الخميس و هو اليوم الثاني من المحرّم سنة إحدى و ستّين .)
[13] الکافي ، جلد ۴ ، صفحه ۱۴۷ (وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَاءَ وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ وَ اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ اَلْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اِسْتَضْعَفُوا فِيهِ اَلْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لاَ يَأْتِيَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نَاصِرٌ وَ لاَ يُمِدَّهُ أَهْلُ اَلْعِرَاقِ بِأَبِي اَلْمُسْتَضْعَفُ اَلْغَرِيبُ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ كَلاَّ وَ رَبِّ اَلْبَيْتِ اَلْحَرَامِ مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلاَّ يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ جَمِيعِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لاِبْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِيَادٍ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ غَضِبَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ ذَلِكَ يَوْمٌ بَكَتْ عَلَيْهِ جَمِيعُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ خَلاَ بُقْعَةِ اَلشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّكَ بِهِ حَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَ آلِ زِيَادٍ مَمْسُوخُ اَلْقَلْبِ مَسْخُوطٌ عَلَيْهِ وَ مَنِ اِدَّخَرَ إِلَى مَنْزِلِهِ ذَخِيرَةً أَعْقَبَهُ اَللَّهُ تَعَالَى نِفَاقاً فِي قَلْبِهِ إِلَى يَوْمِ يَلْقَاهُ وَ اِنْتَزَعَ اَلْبَرَكَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَكَهُ اَلشَّيْطَانُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ .)
[14] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۹۵
[15] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۲۱۳ (لَمَّا زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ لَهُ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ: أَصْلَحَكَ اَللَّهُ! مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا اَلرَّجُلَ؟ قَالَ: إِي وَ اَللَّهِ قِتَالاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ اَلرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ اَلْأَيْدِي! قَالَ: أَ فَمَا لَكُمْ فِي وَاحِدَةٍ مِنَ اَلْخِصَالِ اَلَّتِي عُرِضَ عَلَيْكُمْ رِضًا؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ كَانَ اَلْأَمْرُ إِلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنْ أَمِيرُكَ قَدْ أَبَى ذَلِكَ! فَأَقْبَلَ [اَلْحُرُّ] حَتَّى وَقَفَ مِنَ اَلنَّاسِ مَوْقِفاً، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ: يَا قُرَّةُ! هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اَلْيَوْمَ؟ قَالَ: لاَ، قَالَ: إِنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ (قُرَّةُ): فَظَنَنْتُ – وَ اَللَّهِ – أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ، فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]. [وَ أَمَّا اَلْحُرُّ فَإِنَّهُ] أَخَذَ يَدْنُو مِنَ حُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] قَلِيلاً قَلِيلاً، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ : مَا تُرِيدُ يَا اِبْنَ يَزِيدَ؟ أَ تُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ؟ فَسَكَتَ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْعُرَوَاءِ فَقَالَ لَهُ: يَا اِبْنَ يَزِيدَ؟ وَ اَللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ شَيْءٍ أَرَاهُ اَلْآنَ، وَ لَوْ قِيلَ لِي: مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ رَجُلاً مَا عَدَوْتُكَ، فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ!؟ قَالَ: إِنِّي – وَ اَللَّهِ – أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ، وَ وَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ! ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] فَقَالَ لَهُ: جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ! أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ، وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِمْ أَبَداً، وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لاَ أُبَالِي أَنْ أُطِيعَ اَلْقَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِمْ، وَ لاَ يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَ أَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ اَلْخِصَالَ اَلَّتِي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَ اَللَّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ لاَ يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِباً مِمَّا كَانَ مِنِّي إِلَى رَبِّي وَ مُوَاسِياً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أَ فَتَرَى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟! قَالَ [اَلْإِمَامُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]: نَعَمْ، يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ، مَا اِسْمُكَ؟ قَالَ: أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَالَ: أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ، أَنْتَ اَلْحُرُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ. اِنْزِلْ. قَالَ: أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلاً، أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي! قَالَ اَلْحُسَيْنُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]: فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَكَ.)
[16] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، جلد ۲ ، صفحه ۹۵ (فَأَقْبَلَ اَلْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ مِنَ اَلنَّاسِ مَوْقِفاً وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ لَهُ يَا قُرَّةُ هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اَلْيَوْمَ قَالَ لاَ قَالَ فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ قَالَ قُرَّةُ فَظَنَنْتُ وَ اَللَّهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ وَ يَكْرَهُ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَأَسْقِيهِ فَاعْتَزَلَ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَخَذَ يَدْنُو مِنَ اَلْحُسَيْنِ قَلِيلاً قَلِيلاً فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ مَا تُرِيدُ يَا اِبْنَ يَزِيدَ أَ تُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ فَلَمْ يُجِبْهُ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْأَفْكَلِ وَ هِيَ اَلرِّعْدَةُ فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ هَذَا وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ مَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنِّي وَ اَللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَهُ عَلَيْهِمْ وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّهُمْ يَنْتَهُونَ بِكَ إِلَى مَا أَرَى مَا رَكِبْتُ مِنْكَ اَلَّذِي رَكِبْتُ وَ إِنِّي تَائِبٌ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى مِمَّا صَنَعْتُ فَتَرَى لِي مِنْ ذَلِكَ تَوْبَةً فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ قَالَ فَأَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي رَاجِلاً أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ مَا بَدَا لَكَ. فَاسْتَقْدَمَ أَمَامَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ أَنْشَأَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ – لَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ وَ حُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفَ اَلرِّمَاحِ وَ نِعْمَ اَلْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْنٌ وَ جَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ اَلصَّبَاحِ. ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ اَلْهَبَلُ وَ اَلْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ اَلتَّوَجُّهَ فِي بِلاَدِ اَللَّهِ اَلْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاَ يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ – عَنْ مَاءِ اَلْفُرَاتِ اَلْجَارِي يَشْرَبُهُ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ اَلسَّوَادِ وَ كِلاَبُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ اَلْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لاَ سَقَاكُمُ اَللَّهُ يَوْمَ اَلظَّمَإِ اَلْأَكْبَرِ فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَ بِالنَّبْلِ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)