«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلین و صدیقه طاهره سلام الله علیها و سبط اکبر حضرت مجتبی علیه الصلاة والسلام و وجود مبارک سیّدالشّهدا علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ارادت، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر پر خیر و برکت حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسه گذشته
بحث کلّی که اگر خدا لطف کند میخواهیم وارد مقدّمات آن شویم، از مجموعهی درنگ بر حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، به نام «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» در فصل «عاشورا و کربلا، بین اسطوره و حقیقت» هستیم. منتها این بحث مقدّماتی لازم دارد.
یکی از مهمترین موضوعاتی که ما در آن باید کار کنیم، ضعف داشتیم و داریم، و مسئلهی روز ماست، آنقدر شعار داده شده است، و آنقدر دم دستی شده است که احساس کردهایم مسئله حل شده است، در حالی که به نظر بنده بصورت مشهود در آن ضعف هست، موضوع ولایت یا امامت است، که این مقدّمهی بحث ماست.
جلوتر که توضیحاتی عرض کنم خواهید دید که در ابعادی چقدر با آنچه باید فاصله داریم.
احساس تکلیفِ سطحی!
اصلاً چرا ما به امام نیاز داریم؟ رفتارهای خودمان را نگاه کنیم یا برویم رفتارهای کوفیان را در زمان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بنگریم؟ یا رفتار بصریان را؟
یک درد مشترکی هست که هم ما داشتیم و هم آنها داشتهاند، و مکرر روی دومینوی اشتباه حرکت کردهایم، پشت سر هم و متوالی و متواتر، اشتباه پشت اشتباه.
اگر اتفاقی هم در جامعه رخ میدهد و میخواهند آن اتفاق را نقد و بررسی کنند، میگردند تا برای آن مقصّر پیدا کنند. کمتر کسی فکر میکند که اشتباهات من در این میان چه بود. اساساً آیا من درست کار کردم یا نه؟ اصلاً من تکلیف خود را شناختم یا نشناختم؟ اینکه محکم به تکلیفی عمل کردم، آیا اصلاً آن عمل تکلیف من بود یا نه؟ از کجا تشخیص دهم که چه تکلیف من چیست؟ ما چه زمانی اهل تشخیص هستیم؟ ما در چه موضوعاتی اهل تشخیص هستیم؟
من به جهاتی بنا ندارم که بحث را زود به عرصههای اجتماعی بیاورم، وگرنه میدیدید که موضوع خیلی مهم است، ولی به نظر من آنجا ریشهی موضوع است.
در همین اتفاقات اخیر، هر کسی از والدهی خود قهر کرده است، آدمها را ارزیابی میکند! شما ریزیدید، شما روییدید، شما رفوزه شدید، شما… انگار یک نفر بر یک بلندای حقیقت…
او «عَلِیٌ مَعَ الحَق وَالحَقُّ مَعَ عَلِی» بود، نه من و دیگری!
چه کسی تو را در این نقطهی بلندا تأیید کرد؟ تو حداکثر با ظنّی تشخیص میدهی که معلوم نیست درست باشد! چرا اینقدر راحت قضاوت میکنی؟ خطر این امر این است که خودت را به سلامت میپنداری!
حال از نظر تاریخی عرض میکنم.
کوفیان در مواجهه با تصمیم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آتشبسی با معاویه امضاء کرد، کوفیان به سراغ امام حسین علیه السلام رفتند و گفتند شما قیام کنید!
یعنی تشخیص دادند انتخاب امام حسن مجتبی صلوات الله علیه غلط بوده است!
اساساً اصلاً تو کدام عرصه را دیدی؟ کجا ملاک تو بود؟ با چه چیزی قیاس کردی؟ با چه چیزی سنجیدی که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه درست عمل کرده است یا غلط؟
کوفیان به سراغ امام حسین علیه السلام رفتند و گفتند ما حسینی هستیم و حسنی نیستیم!
امام حسین علیه السلام فرمودند: امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امام من هم هست!
این کلام یعنی تصمیمات او اصابهی به واقع میکند، حقیقی است، درست است، مطابق با دستور خداست، آن چیزی است که خدا میگوید. امام من است یعنی امام من است، یعنی درست میگوید، یعنی معصوم است.
این مردم خیال کردند امام حسین علیه السلام این فرمایش را بخاطر برادری با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرموده است! برای همین صبر کردند.
البته خیلی هم صبر نکردند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حوالی سال 41 از کوفه به مدینه تشریف بردند.
قبل از این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده بود: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي»،[4] بعد از من با خوارج نجنگید.
دیگر من چشم فتنه را کور کردهام، خوارج جان زیادی ندارند که شما بخواهید با آنها درگیر شوید، از طرفی خوارج هر روز با بنی امیّه درگیر هستند، بگذارید اینها معاویه را درگیر کنند، بگذارید تا شما نفسی بکشید.
معاویه و یارانش حتّی از پس خوارج برنمیآمدند، یک مرتبه صد نفر، یک مرتبه دویست نفر، یک مرتبه پنجاه نفر از این خوارج، دو هزار نفر و هزار نفر از لشکر معاویه را درگیر کردند و شکست دادند.
معاویه گفت شیعیان علی از این خوارج کینه دارند، الآن احساس تکلیف میکنند. رفتند به بعضی از اینها پیشنهاد دادند، آنها هم بدون مشورت با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با زیاد بن ابیه مذاکره کردند، زیاد بن ابیه گفت: پول از ما و جان از شما، بروید و خوارج را بکشید. رفتند و درگیر شدند…
خوارج میگفتند ما جانمان را در راه خدا فروختهایم، برای همین خیلی سلحشور میجنگیدند، اما یاران معاویه اینطور نبودند و بخاطر پول میجنگیدند. معاویه دید که نمیتواند با اینها درگیر شود، گفت: یاران علی میتوانند با این خوارج بجنگند. پول و اسلحه و لباس و غذا با ما، جنگ از شما. آنها هم سال 43 رفتند و جنگیدند، حتّی بعضی از آنها کشته شدند، ان شاء الله که شهید شدند، اما حتّی یک استعلام هم از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نگرفتند!
چون در ذهن آنها تکلیف جهاد بود!
جهاد برای جایی است که تشخیص تکلیف درست باشد! وگرنه جنگ و خونریزی و هزار بدبختی است.
خوارج را تقریباً ریشهکن کردند، دوباره در کوفه فحش به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیدا شد.
یعنی میخواهم عرض کنم فکر نکنید الآن ما این مشکل را داریم که دسترسی آسان و ساده و همگانی و مطمئن به حضرت حجّت ارواحنا فداه برای کسب تکلیف نداریم، آن زمان هم بود، حاضر بود! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود!
فاصله از کوفه تا مدینه، حدود پانزده روز با مرکب بود، اگر میخواستند میتوانستند بیایند و سؤال کنند.
در این تقریباً ده سالی که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در مدینه بود، این کوفیان که اینقدر رگ گردنشان برای این تکلیف تشخیصی که باید با معاویه بجنگند…
جنگ با معاویه سر جای خود، اگر شرایط بود درست بود… اما چه کسی باید تشخیص دهد که سر جای خود است و شرایط درست است؟
این کوفیان که اینقدر رگ گردنشان برای مبارزه با بنی امیّه باد میکرد، حتّی پنج سؤال شرعی از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نپرسیدند!
انتخابات ناسخ اخلاق و احکام و واجبات اخلاقی نیست
اگر خیلی اهل تکلیف هستی باید اول ببینی که آیا تکالیف فردیات را درست انجام میدهی یا نه!
آن کسی که میخواهد در مسائل اجتماعی نقشآفرینی کند، اول باید دینداری او در مسائل فردی و اخلاق فردی درست عمل کند.
انتخابات ناسخ اخلاق و احکام و واجبات اخلاقی نیست، مثلاً تهمت، غیبت، تمسخر، بهتان زدن و… در انتخابات حلال نمیشود! به صرف اینکه چون من طرف مقابل را نمیپسندم و فکر دیگری دارد!
مگر شما زیارت عاشورا نمیخوانید؟ «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ» غیر از زمان انتخابات؟
چقدر جالب! بعداً هم همه یکدیگر را در آغوش میکشند و به یکدیگر تبریک میگویند!
پس آن حرفهایی که میزدی چه بود؟ بیش از بیست میلیون نفر را درگیر کردی و به یکدیگر بهتان زدهاید، و الحمدلله کم هم نمیآورند، در دو طرف سلحشورانی بودند که پرچمداری و میدانداری میکردند!
اگر شما میخواهید خیلی احساس تکلیف کنید، اول تکالیف فردی خودت که واضح و روشن است و مشکل زمان و مکان به آن نمیخورد را انجام بده. مسائل اجتماعی پیچیدگی دارد، ابعاد دارد، لایهها دارد، انواع مشکلات و دقتها لازم دارد، اما مسائل فردی اینطور نیست، غیبت حرام است. به مرجع خودت رجوع کن، یا غیبت شیعه حرام است، اگر مقلد رهبری و مرحوم آقای سید صادق روحانی هستی که غیبت مسلمان حرام است. اینجا دو طرف مسلمان و بلکه حتماً شیعه هستند، غیبت اینها حرام است، اکثر طرفدارانشان هم این کار را میکردند! تهمت و بهتان که حرام است.
اگر قرار بر این باشد که ما طول سال کارهایمان را کنیم و در یک کارزار…
بلاتشبیه بلاتشبیه بلاتشبیه عبدالملک مروان در حال قرآن خواندن بود، میگفتند فقه هم درس میداد، به او گفتند: پدرت مرد. قرآن را بست و گفت: این لحظهی فراغ من و قرآن است، الآن دیگر زمان کار سیاسی است!
شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باید تفاوتی داشته باشد!
احساس تکلیف؟!
ضمن اینکه طوری احساس تکلیف کرده است که میخواهد بقیه را هم وادار کند که مانند او عمل کنند!
میگفت: چرا شما موضع نگرفتید؟ من گفتم: اگر موضع میگرفتم و برخلاف نظر تو بود، تو گوش میدادی؟ گفت: نه! گفتم: آهان! پس منظور تو این است که چرا بنده مقلد شما نیستم و گزینهی مورد نظر را فریاد نزدم؟! پس تو زینت المجلس و ملیجک و عروسک میخواهی!
این احساس تکلیف را از کجا آوردهای؟ چرا به نام دین؟ از چه زمانی تابحال اینها به نام دین شده است؟ باید دین را از کجا بشناسیم؟ از کسانی که در توییتر هر فحاشی میکنند؟ باید دینمان را به اینها ببازیم؟ آن هم به نام اسلام سیاسی؟ مرگ بر آن اسلامی که در آن اخلاق جای ندارد. اخلاق آسانترین بخش اسلام است، اگر اخلاق نباشد که مابقی امور سخت است و پیچیدگی دارد!
وقتی عمر احساس تکلیف کند!
اول آمدند و به امام حسین علیه السلام گفتند که برادر شما با معاویه قرارداد بست!
بلاتشبیه اینجا این مردم شبیه خلیفه دوم عمل کردند!
آن کسی که در جنگها فرار میکرد و همه چیز را از بالای کوه نظاره میکرد، در صلح حدیبیه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آنجا نجنگید و صلح کرد، داد میزد و میگفت که این فتح مبین نیست! آبروی ما رفت و ما ذلّت پیدا کردیم!
آقا جان! اگر بجنگند هم که تو فرار میکنی!!!
اینجا چه کسی باید تشخیص دهد؟
صحیح بخاری را ببینید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یَابن الخَطّاب! إنِّی رَسُولُ الله!»، پیغمبر من هستم!
اول شما تکلیف خودت را معلوم کن که چه کسی امام است و چه کسی مأموم است؟ چه کسی گوش بدهد؟ چه کسی تشخیص بدهد؟
برای چه به امام نیاز داری؟ برای چه شیعه هستی؟ اگر عالم نیستی، رسالهی تو کجاست؟ چند وقت یکبار به رساله رجوع میکنی؟ چطور احساس تکلیف میکنی؟ اگر در این واضحات اولیه احساس تکلیف نکردی، در آن بعدیها که قطعاً اشتباه احساس تکلیف میکنی!
اسلام به «سرباز اسلام» نیاز دارد نه به جنگجو
اینها یک مرتبه گفتند که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نعوذبالله بیخود با معاویه آتشبس امضاء کرد. سال 43 هم گفتند خوارج ناصبی هستند و دشمنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند!
حواستان هست که امام دارید؟ هم امام قبل فرموده است که «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي»، هم امام عصر شما امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هست! چرا از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جلو میزنی؟ یعنی یک فضیلت جهاد در عصر امام معصوم هست و امام معصوم در آن دخالت نمیکند؟! حداقل یک سؤال کن که آیا حضرت راضی هستند یا نه!
اما هیچ تحرّکی نکردند.
میتوانستند یک نفر را بعنوان نماینده بفرستند و از امام سؤال کنند، اما اصلاً برایشان مهم نبود، دینداری اینها اینطور بود که فقط نسبت به جنگ با معاویه احساس تکلیف میکردند.
اسلام اگر میخواست جنگجو درست کند که از روز اول گلادیاتور میآورد، اما یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شانزده سال کتک خوردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا جنگ بدر اجازه نداد که آنها بجنگند. چون اول باید «سرباز اسلام» داشته باشیم، که اگر جنگ شد و همه چیز قاطی شد و کسی از بیرون نگاه میکرد نگوید کدامیک سپاه اسلام است و کدامیک سپاه بتپرستها؟! چون اینها یکطور عمل میکنند.
اگر قرار بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه یکطور عمل کنند که کسی تشخیص نمیداد کدامیک کفر است و کدامیک اسلام.
یک نفر میگفت طوری وحشیگری کنید که وقتی اسم یاران من آمد همه فرار کنند، یک نفر میفرمود: «لَا تُقَاتِلَنَّ إِلَّا مَنْ قَاتَلَكَ»،[5] با کسی که یقین داری جزو آنهاست بجنگ، حق نداری با هر کسی بجنگی! «لاَ تَشتَمَنَّ مُسلِماً وَ لاَ مُعَاهِداً»،[6] نه مسلمان و نه مسیحی را فحش نده.
آن زمان که حقوق بشر نبود و این حرفها مُد نبود!
همین یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حضرت گیر میدادند و میگفتند: ظاهراً شما شک و تردید دارید، مدّتی است که ما را به صفین آوردهاید، چرا جنگ را شروع نمیکنید؟
حضرت میفرمودند: من جنگ را به تأخیر میاندازم، شاید یک نفر هدایت شود.
من به دنبال کشتن نیستم که تو اینقدر عجله داری! برای چه اینقدر عجله داری؟ مگر ما به دنبال جنگ هستیم؟ این جنگ هم برای هدایت است، من اگر مجبور شوم میجنگم.
حال شروع کردند به جنگ، جنگها روزانه بود، یعنی جنگ تا غروب آفتاب بود و فردا دوباره شروع میشد، البته بجز چند روز آخر.
اینها از صبح نمازشان را خوانده بودند و صبحانهی خود را خورده بودند و بیکار بودند، حضرت همه را تا بعد از نماز ظهر یا بعد از نماز عصر معطل میکرد.
میگفتند: آقا! خسته شدیم! برویم و بجنگیم!
حضرت میفرمود: من میخواهم قدری زمان بگذرد تا فاصله تا مغرب کم باشد و کمتر کشته شوند، نزدیک غروب شود و بتوانند فرار کنند، من که نمیخواهم بکشم!
چرا تو سریع احساس تکلیف میکنی که به میدان برویم؟
آقا! میخواهی آدم بکشی! باید حجّت داشته باشی! چرا عجله داری؟ اصلاً همه چیز را گم کردهای و قاطی شده است، قرار نبوده است که ما آدم بکشیم.
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه هم جنگیده است برای این بوده است که سدّ راه را کنار بزند تا بقیه حقیقت را ببینند. یعنی کسی مانع دیدن حقیقت توسط دیگران شده است، یعنی حضرت را مجبور کرده است.
حال بعضی مدام احساس تکلیف میکردند که برویم و بجنگیم! اصلاً متوجّه نبودند که قرار است خون ریخته شود، باید کاری کنی که بعداً پشیمان نشوی، چون اگر اشتباه شود که جای پشیمانی ندارد.
یکی از تفاوتهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دیگران این است که اگر به کسی ضربه بزند، آن شخص دیگر در قیامت دادگاه ندارد و مستقیم به جهنّم میرود، ولی اگر ما به کسی ضربه بزنیم، قاتل و مقتول را در دادگاه قیامت بررسی میکنند که آیا بحق زدهای و بحق خورده است یا نه.
قدرتِ نگاهِ امام معصوم
همینها سال 43 احساس تکلیف کردند و با خوارج جنگیدند و آنها را کشتند، خوارج موی دماغ و مانع معاویه بودند، وقتی خوارج شکست خوردند، معاویه شیعیان را به خاک و خون کشید، چون دیگر مخالفی جلوی راه او نبود، راحت و با زمان و تمرکز کافی، بصورت نقطهزنی شیعیان را به خاک و خون کشید!
باز هم اینها گفتند حسین بن علی در تعارف با برادر خود مانده است!!!
یعنی با خودش بسته است که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه معاذالله اشتباه کرده است!
همینکه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شهید شد به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه زدند، گفتند حال که برادرت از دنیا رفت تسلیت میگوییم، حال برویم و بجنگیم!
امام حسین علیه السلام اصلاً به این نامه پاسخ ندادند.
از این تشخیصهایی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین محل ندادهاند زیاد است.
اگر بخواهم کوتاه عرض کنم میگویم تقریباً هرجایی که این مردم احساس تکلیف کردند تا قیام کنند، ائمه علیهم السلام همراهی نکردند. آن یک مرتبه هم که ائمه علیهم السلام قیام کردند، مردم همراهی نکردند!
یعنی گیر در ولایت بود!
برای همین موضوع امام داشتیم، آنجایی که تفاوت نگاه هست، آن کسی که از افق بالایی هم میدان را میبیند، هم عرصهی تاریخ را میبیند، هم ملکوت را میبیند…
تمام کسانی که به امام حسین علیه السلام گفتند به کربلا نرو که کشته میشوی، آنها که واضح است… به نظر من حتّی موافقان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم که مؤدّب بودند و در راه حضرت اطاعت کردند و با حضرت همراه شدند، هیچ کدام به ذهنشان خطور هم نمیکرد که خون یک مظلوم و اسارت ناموس او اینقدر در عالم برکت داشته باشد.
معصوم جاهای دیگری را میبیند! چه کسی اینطور فکر میکرد؟
اتفاقی رخ داد که در عرب بیسابقه بود، عرب زن عرب را اسیر نمیکرد، بعد او را شهر به شهر ببرد و بچرخاند…
یعنی اگر شما دوربین نگاه خودتان را در عصر عاشورا زوم میکردید، میگفتید این یک شکستِ صد درصدیِ نابودگر است که نابود شدیم. حتّی در بین شیعیان کسانی بودند که در پنجاه سال اخیر این حرفها را زده است!
مسلّم است که جگر ما هم خون است، اما اگر قدری از عقبتر نگاه کنید، اصلاً کدام جامعهشناسی در طول این هزار و چهارصد سال میتوانست چنین چیزی را پیشبینی کند که خون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چنین اتفاقی را رقم بزند؟
بپذیریم که نگاه ما ضعیف و محدود است، ما آدمِ تشخیص در آن سطح نیستیم، وگرنه امام لازم نداشتیم، امام ما هم لازم نبود اینقدر کشته بدهد و خودمان کار میکردیم.
ما مفاهیم دینی را از بین میبریم
ما مفاهیم را از بین میبریم.
عزیز بزرگواری در انتخابات سال 1400 گفت اگر اینطور در انتخابات شرکت کنیم، برای ظهور امام زمان ارواحنا فداه کافی است!
حداقل این است که برای این انتخابات اخیر دیگر آن شعار را نداد.
یعنی دیگر آن شعار مصرف شد و باید شعار دیگری پیدا کرد.
ما زندگی خانوادهی خود را نمیتوانیم اداره کنیم، الآن در ادارهی کشور ماندهایم! لطفاً کارهای امام زمان ارواحنا فداه را به خود حضرت بسپاریم و ما هم کارهای خودمان را کنیم!
چه کسی چنین تکلیفی به ما کرده است که ما کارهای امام زمان ارواحنا فداه را انجام دهیم؟ آیا میتوانیم؟ آیا میبینیم؟ آیا میشناسیم؟ آیا از ما خواستهاند؟ آیا ما توان این عمل را داریم؟ چه کسی گفته است که ما فضولی کنیم؟
غیر از اینکه ناخواسته مفاهیم دینی اینطور چقدر آسیب میخورد، غیرت دینی آن بزرگوار از من بیشتر است، اما این مسیر مسیری است که شما برای یک دورهی سه ساله مصرف میکنید و تمام میشود.
قرار است پایان کارِ صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، بیش از این تعداد وصی و صدیقه طاهره سلام الله علیها و خون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه… قرار است او بیاید و عالم را جمع کند…
اگر قرار بود ما کار عالم را جمع کنیم که میگفتم صبر کنید من قیام کنم تا این کار را کنیم!
ما باید وظیفهی خودمان را بشناسیم و یقین کنیم درست تشخیص دادهایم، و همان کار را انجام دهیم.
درخواست کوفیان از امام حسین علیه السلام
به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند که برادر شما شهید شد، شما قیام کنید.
امام حسین علیه السلام اصلاً به این نامه جواب نداد.
دیگر کم کم این موضع را گرفتند که اینها هم به دنبال دنیا افتادهاند و عافیتطلب هستند!
مقدّمهی صحیفه سجّادیه را ببینید، به امام صادق علیه السلام میگوید: شما آخرت را میخواهید، ولی دنیا را هم میخواهید!!! ولی ما اهل آخرت هستیم!!!
یعنی احساس تکلیف کرده است و در راه آن احساس تکلیف خود جان هم میدهد، «وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا».[7]
در این ده سالی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امام بود، ما هرچه جستجو کردیم ندیدیم کوفیان پنج سوال پرسیده باشند!
البته توجّه کنید که در کوفه اولیای خدا هم هستند، من مجموع را میگویم، نه جمیع را. یعنی تک تکِ فرد فرد را نمیگویم، مجموعه را میگویم.
شنیدند سال 55 شده است و امام حسین علیه السلام و چند نفر دیگر با ولایتعهدی یزید مخالفت کردند، مثلاً عبدالرحمن پسر ابوبکر، پسر خالد بن ولید، عبدالله پسر عمر و…
طیفهای مختلفی موافق ولایتعهدی یزید نبودند، امام حسین علیه السلام هم مخالف بود.
باز هم این مردم نیامدند تا از امام حسین علیه السلام کسب تکلیف کنند…
زمانی «جُندَبِ اَزْدی» میخواست به کوفه برود و فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید، به مدینه آمد و نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفت و عرض کرد: کسی در کوفه شما را نمیشناسد، آیا من به کوفه بروم و از شما بگویم؟
شیعه افسارپاره نیست، شیعه شیعه است، شیعه به دنبال امام خود است، از وظیفهی خود مطمئن میشود و بعد مانند کوه میایستد، اگر تندبادها هم بیاید دیگر تکان نمیخورد؛ ولی اول بشناسد!
گفتند امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرده است.
خبر رسید که خواستند امام حسین علیه السلام را در مدینه بکشند، حضرت شب 28 ماه رجب بصورت مخفیانه، برای حفظ جان خود از مدینه خارج شده است. سوم شعبان به مکه رسیده است.
همهی حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، پنج روز مخفی دارد. همهی حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بجز این پنج روز علنی است. آن هم برای این بود که جان سالم به در ببرد و بعداً کارهای خود را انجام دهد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سوم شعبان به مکه رسید.
نه یزید دوست داشت امام حسین علیه السلام را علنی در مکه دستگیر کنند و بکشند، چون کسی که در مکه ناامنی ایجاد کند کافر است… نه امام حسین سلام الله علیه میخواست در مکه تغییرات و درگیریهایی رخ دهد.
لذا نه یزید سعی میکرد کاری داشته باشد، نه امام حسین علیه السلام میخواست اقدام نظامی کند.
امام حسین علیه السلام شروع کرد به گفتگو کردن.
خبر به کوفیان رسید و گفتند: بالاخره قیام کرد و بیعت نکرد، از مدینه بیرون آمده است، پس معلوم است که نمیخواهد کوتاه بیاید.
دوباره نامه نوشتند!
همه نامه نوشتند، لافزنها، منافقین، دروغگوها، اشراف، خوبها و… یعنی طیفهای مختلف. وعدههای مختلفی هم دادند.
خوبهایی مانند حبیب بن مظاهر سلام الله علیه و مسلم بن عوسجه و بریر هم بودند، عابس و سعید بن عبدالله حنفی و ابوثُمامه صائدی هم جزو نامهبرها و امضاءکنندهها بودند.
یعنی همه طیفی بودند، عدّهای طمع داشتند، عدّهای خواستند نفوذ کنند، عدّهای هم به دنبال این بودند که به حق عمل کنند و از دست بنی امیّه راحت شوند، چون بنی امیّه را پلید و باطل محض میدانستند.
دوباره به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند، گفتند: معاویه مُرد، ما در نماز جمعه و نماز جماعت اینها شرکت نمیکنیم و آمادهی درگیری هستیم.
سه اشکال راهبردی به دستگاه بنی امیّه کردند، که حکومت اینها غصبی است، اینها دیکتاتور هستند، اینها بیت المال را دزدیدهاند.
و حال ما امام ندارم…
«امام نداریم» به معنای مقتدا و فرماندهی جنگ است.
وگرنه نیازی نیست که امام کنار شما باشد، موسی بن جعفر علیه السلام هنگامی که در زندان بودند هم شیعیان امام داشتند، آن زمانی که امام رضا علیه السلام طوس بودند هم شیعیان کوفه و قم، امام داشتند.
منظور کوفیان این بود که ما یک فرماندهی جنگ میخواهیم که با بنی امیّه درگیر شویم؛ شاید خدا خواست و ما با تو به نتیجهای رسیدیم.
جایگاه جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه
اینجا اتفاقی رخ داده است که واقعاً حیرتانگیز است!
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میتوانست بفرماید که هرچه حبیب بگوید، حرف من است، به حرف حبیب گوش دهید، من حبیب را فرمانده قرار میدهم تا بیایم، یا عابس، یا مسلم بن عوسجه… اینها که اعاظم هستند، سلام الله علیهم أجمعین، آدم با خیال راحت به اینها «بِأبِی أنتُم وَ اُمِّی» میگوید.
یا اصلاً امام حسین علیه السلام بفرمایند که اجماعِ اینها با هم تأیید کنند، اگر نظرشان یکی بود اقدام کنید تا من بیایم.
آیا امام حسین علیه السلام نعوذبالله نستجیربالله حبیب را ثقه نمیدانست؟ قطعاً میدانست.
ثقه یعنی اگر حبیب روایت نقل کند ثقه است و من روی چشم خود میگذارم، اما آیا حبیب میتواند تشخیص دهد که الآن آنجا وقت قیام است؟ نه! این سطح حبیب نیست، سطح عابس هم نیست، سطح مسلم بن عوسجه هم نیست. عجیب است که سطح جمعشان هم این نیست.
انسان از کسانی تعجّب میکند که زود احساس تکلیف میکنند!
این اعاظم! شهدای کربلا!…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: مسلم را میفرستم، اگر مسلم تشخیص داد میآیم.
جالب است که نصّ خیلی صریحی بود که کلاس مسلم با شما متفاوت است! اما وقتی مسلم کار را شروع کرد، نیامدند!
بیست سال درخواست میکردند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاید، اما گیر آنها آنجا بود که فکر میکردند تشخیص میدهند، اما آنها اهل تشخیص نبودند.
آن لحظهای که مسلم شروع کرد، اینها نشستند! تشخیصشان این بود که این استراتژی و این تاکتیک و این کار خوب نیست!
مشکل در امامت و ولایت است.
امروز هم همینطور است، مشکل در امامت و ولایت است.
مسلم با بیست هزار نفر جلوی دارالحکومه رفت، تا غروب هیچ درگیری رخ نداد، اما وقتی نماز مغرب را خواند هیچ کسی نماند!
اگر ائمه ما علیهم صلوات الله دربارهی شهدای کربلا اینقدر خوب نمیگفتند، ما به آنها هم بدبین میشدیم؛ معلوم است که عذری داشتهاند، چون بعداً تجلیل شدهاند.
نتیجهی این حرفها این است که شما نگویید لعنت خدا بر کوفیها؛ چون نمیدانیم فرد فردِ اینها چه موضوعی داشتهاند، فقط معلوم است که بصورت کلّی به وظیفه عمل نشده است. اما تک تک…
شهوتِ «عبرت از تاریخ»
اصلاً من چه کسی هستم که بخواهم آدمها را یک به یک درجهبندی کنم؟
طرف میگوید: من در مورد کربلا کار کردهام، دو سؤال دارم! ما این عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر را لعن کنیم یا نه؟
چکار داری؟
اگر یقین کردی که اینها به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خدمت کردند، باید دوستشان بداری، اگر یقین کردی اینها به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیانت کردند، باید از آنها بیزار باشی.
اگر نمیدانی چه کسی گفته است که با ظنون و وهمیات خودت آدمها را بالا و پایین کنی؟
در این کشور ما کتب زیادی دربارهی این دو نفر نوشته شده است، آنقدر حق تألیف گرفتهاند… آن هم با چماقِ شهوتِ عبرت از تاریخ!
وقتی انسان صحنهی کربلا را میبیند، اول باید به خودش بلرزد.
آن طرف حبیب، شهید کربلاست؛ یعنی از پل بررسی گذشته است، فدای او شوم، سلام خدا بر او. ولی معصوم نبوده است. پایان کار او عاقبت به خیر است، ان شاء الله من فدای او شوم. قبل از زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم میروم و صورت خود را به ضریح او میمالم، بعد از برگشت از زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم میآیم و میگویم که اینجا ما را سفارش کن. قرار هم نبوده که معصوم باشد. حق محض امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است نه حبیب.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواهد بفرماید که حبیب جان! تو خیلی خوب هستی و من تشخیص تو را برای کوفه… این کلاس تو نیست، هر کسی به درد هر کاری نمیخورد.
آن بزرگواران با آن عظمتشان ردهبندی میشوند.
مؤمن بند و بست دارد
ما در دورهی غیبت، به این راحتی دشمنی میکنیم. کینهورزی، کینهتوزی، تخریب…
هم آنطرف نهج البلاغه میخواند و هم اینطرف معترف به نهج البلاغه است، برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بمیرم.
البته منظور من بعضی از افرادِ دو طرف است، آنقدری که من دیدم…
خدا میداند در بعضی قسمتها اگر هلیشاتِ حقیقتیاب از بالا نگاه میکرد، نمیتوانست تشخیص دهد این شخصی که اینطور هتاکی میکند برای کدام جریان است.
تو باید پایبندیهایی داشته باشی! این زبان باید بند و بستهایی داشته باشد، نباید هر چیزی بگوید، دروازهی کاروانسرا نیست، دهانِ مؤمن است.
از آن طرف هم حق و احترام مؤمن از بیت الله بالاتر است!
باید تکلیف را شناخت
جالب است که اکثریت کوفیان نه با مسلم همراه شدند و نه وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قیام کرد!
ممکن است آنجا تکلیف از کسانی ساقط شده باشد و عذرهایی داشته باشند، من هم نمیخواهم بگویم یکایک آنها مقصر بودند.
این چیزی که روشن است این است که کلّیتِ کوفه درست عمل نکرد.
اما نظر در مورد فلان شخص، نمیدانم، شاید شرایط او طوری بود که نتوانست بیاید، اما کلیّت اینطور بودند که نه برای مسلم آمدند و نه برای امام حسین علیه السلام.
بعضیها هم زیاد لاف میزدند، «طِرِمّاح» گفت: آقا! از آن طرف برو، من لشکر صد هزار نفری دارم.
ما بعداً حتّی پانصد نفر از اینها را هم ندیدیم! یعنی لاف میزدند. متوجّه نیست که نباید لاف بزند، چون اینطرف امام حسین علیه السلام است!
همین لافزنها… «حسن بن سهل خراسانی» آمد و به امام صادق علیه السلام گفت: من لشکر صد هزار نفر شمشیرزن در خراسان دارم، شما قیام کنید…
این امام است که باید تشخیص دهد!
نه آن زمانی که اینها تشخیص قیام دادند ائمه علیهم السلام قیام کردند، نه آن زمانی که ائمه علیهم السلام تشخیص قیام دادند اینها همراه شدند.
اسمشان شیعه بود، اما تا شیعه شدن فاصله است. باید تکلیف را شناخت.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حق را روشن کرده بودند، اینکه ابن عباس بیاید و به امام حسین علیه السلام عرض کند که اگر بروی تو را میکشند، هنر نکرده است!
اینکه تو میدانی بنی امیّه امام حسین علیه السلام را میکشند، حتماً امام حسین علیه السلام هم میداند، اما امام حسین علیه السلام چیزهای دیگری هم میداند که تو نمیدانی.
روضهی ورودیه به کربلا
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به صفین میرفت از منطقهی کربلا گذشت…
طرف میگوید هنوز عاشورا نشده است، چرا شما عزاداری میکنی؟
اولاً اینکه این عزاداری ما بعد از هزار و چهارصد سال است، پس یک روز اینطرف و آنطرف معنا ندارد. ثانیاً ائمهی ما و پیغمبران قبل از حادثه گریه کردهاند.
شب گذشته عرض کردم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای مسلم بن عقیل، شاید قبل از اینکه اصلاً مسلم به دنیا بیاید یا کودک بود، طوری گریه کرد که سینهی مبارک پیامبر خیس شد.
ان شاء الله خدای متعال به ما هم محبّت بچشاند تا ببینیم که اگر محبّت داشتیم برای یک بیادبی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، یک عمر گریه میکردیم. این امر که زمان ندارد.
این هم گریهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیست و پنج سال قبل از کربلاست.
ابن عباس میگوید…
من نقاط اصلی این روایت را حفظ هستم، ولی چون شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه این روایت را برای ما نقل کرده است… صبح با یکی از دوستان فکر میکردم که دههای نیست… یعنی بعید است که منبری پیدا شود یک دهه منبر برود و از شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه روایت نخواند. مزار شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه جنوب تهران است…
امام معصوم فرمود وقتی دلتان برای ما تنگ شد، قبر صلحای اولیای ما را زیارت کنید، آن اثری که در دیدار ما باشد، برای شما در آن قرار میدهیم.
هم معلوم میشود ما بزرگتر داشتهایم و بیکس و کار نیستیم…
این روایت را شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرده است، چند جمله از آن را میخوانم تا ببینید.
ابن عباس میگوید: «كُنْتُ مَعَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي خُرُوجِهِ إِلَى صِفِّينَ»[8] با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سمت صفین میرفتیم، «فَلَمَّا نَزَلَ بِنَيْنَوَى» به نینوا رسید، «وَ هُوَ شَطُّ اَلْفُرَاتِ» آن دشتی است که با فرات بسته میشود، «قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ»… یعنی حضرت به هیجان آمد، حال حضرت تغییر کرد، بلندتر از حد معمول صحبت کرد، بلکه «قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ»… انگار داد زد، «يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ أَ تَعْرِفُ هَذَا اَلْمَوْضِعَ» ابن عباس! آیا میدانی اینجا کجاست؟
عرض کردم: نه!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «لَوْ عَرَفْتَهُ كَمَعْرِفَتِي» اگر میدانستی مثل من «لَمْ تَكُنْ تَجُوزُهُ» از اینجا رد نمیشدی «حَتَّى تَبْكِيَ كَبُكَائِي» مانند من گریه میکردی.
برای چه؟ هنوز که اتفاقی در این زمین رخ نداده است!
اگر کسی بداند حقایق وجودی در عالم بوجود نمیآیند و نابود نمیشوند، اگر کسی چشم حقیقتبین داشته باشد، از اول خلقت کربلا را میبیند، تمام نمیشود، از بین نمیرود، افول نمیکند.
خدایی که به حضرت ابراهیم علیه السلام یاد داده است بگوید که بگو «لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»،[9] مسلّماً ما را به درِ خانهی آفل نمیبرد که افول کند، پرچم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همیشه بالاست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: ابن عباس! اگر میدانستی اینجا چه خبر است، تو هم با من گریه میکردی، «فَبَكَى طَوِيلاً» بعد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کرد مفصل گریه کردن، «حَتَّى اِخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ»…
وقتی در استخر سرتان را داخل آب کنید، داخل محاسن شما چطور آب پُر میشود؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنقدر گریه کرد که محاسن حضرت از اشک ایشان پُر شد…
«وَ سَالَتِ اَلدُّمُوعُ عَلَى صَدْرِهِ» اشک حضرت از محاسن حضرت روی سینهی ایشان چکید و لباسها و سینهی مبارک حضرت خیس شد، «وَ بَكَيْنَا مَعاً» ما هم شروع کردیم به گریه کردن با حضرت.
هنوز نمیدانیم چه رخ داده است…
«وَ هُوَ يَقُولُ أَوْهِ أَوْهِ» دیدم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرماید: آه…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند ما نیست که بشنود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنجا میبیند…
«مَا لِي وَ لِآلِ أَبِي سُفْيَانَ» چه کرد این آل ابوسفیان با ما… «مَا لِي وَ لِآلِ حَرْبٍ حِزْبِ اَلشَّيْطَانِ وَ أَوْلِيَاءِ اَلْكُفْرِ» این بچههای ابوسفیان، حزب شیطان، ائمهی کفر، چه کردند با ما…
بعد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نگاهی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کرد و فرمود: «صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ»… حسین جان! صبر کن…
بعد فرمود: «فَقَدْ لَقِيَ أَبُوكَ مِثْلَ اَلَّذِي تَلْقَى» پدرت میداند تو چه میکشی… همان بلایی که بر سر من آوردند، بر سر تو هم میآورند…
بعد دوباره با صدای بلند شروع کرد به نفرین اینها، بعد ابن عباس میگوید «ثُمَّ بَكَى بُكَاءً طَوِيلاً»، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کرد به گریه کردن، گریهی حضرت بند نمیآمد، «وَ بَكَيْنَا مَعَهُ» ما هم از گریهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریه میکردیم، «حَتَّى سَقَطَ لِوَجْهِهِ» آنقدر گریه کرد که دیدیم با صورت افتاد…
این امیرالمؤمنینی که…
حادثهی منا چطور درست شده است؟ چند هزار نفر حرکت میکردند، راه بسته میشود و اینها زیر دست و پا رفتند، ان شاء الله خدای متعال همهشان را رحمت کند…
در صفین نود هزار نفر لشکر حضرت است، بیش از صد هزار نفر هم لشکر معاویه است، در آن روزی که اینها با هم قاطی شدند و شلوغ شد و بیش از دویست هزار نفر شمشیر بدست… ببینید هر مرتبه جابجایی سیلِ این جمعیت چکار میکند!
راوی میگوید در این شلوغی خودم را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رساندم، حضرت فرمودند برو و خبری را به میمنهی سپاه بده. عرض کردم: در این حرکتها بعداً شما را کجا ببینم؟ حضرت فرمودند: من اینجا هستم!
امیرالمؤمنینی که حیدر کرّارِ صفشکن است، امیرالمؤمنینی که به قول صفی الدّین حلّی «خُلُقٌ یُخجِلُ النّسِیمُ مِنَ اللُّطف»، از لطافت از نسیم سحر لطیفتر بود، «وَ بَأسٌ یَذُوبُ مِنهُ الجَمَادُ» اگر حمله میکرد کوه آب میشد؛ دو جا این اتفاق برای او رخ داد، یک مرتبه وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به مسجد پیامبر آمد و عرض کرد «مَاتَت اُمُّنَا فَاطِمَة»… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با صورت به زمین افتاد… یک مرتبه هم اینجا، بیست و پنج سال قبل از کربلا…
«حَتَّى سَقَطَ لِوَجْهِهِ» با صورت به زمین افتاد و برای امام حسین علیه السلام گریه میکرد، «وَ غُشِيَ عَلَيْهِ طَوِيلاً»… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از حال رفت، «ثُمَّ أَفَاقَ» مدّتی گذشت…
در نقل دیگری دارد که بلند شد و نشست و فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِکابِهِمْ»[10] اینجا خیمههایش را بنا میکند، اینجا بارهایشان را زمین میگذارند… جملهی دیگری هم فرمود که از زبان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میگویم..
آقای ما آمدند، این بچههای خسته از هشتم ذی الحجّه، با حضرت همراه بودند، اینها که بچههای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، موضوعات را میدانستند، اگر هم نبودند از کلمات سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی چیزها را فهمیدند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشت و فرمود: «مَنْ لَحِقَ بِنَا اُسْتُشْهِد»،[11] هر کسی به من بپیوندد شهید میشود…
بچهها نگاه میکردند، بوی فراق میآید، بوی جدایی میآید، انگار هر لحظه به آن بزنگاه نزدیک میشویم… بچهها نگران جان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند… این روزهای آخر هم سپاه حرّ آنها را محاصره کرده است و مدام اینها را به این طرف و آن طرف میبرد، تا اینکه مثل فردا گفت: باید همینجا بمانید.
پرسیدند: اینجا کجاست؟ گفتند: آن دشتی که درخت دارد را غاضریه میگویند، به آن پهنهی صحرا نینوا میگویند… به اینجا هم کربلا میگویند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الکَربِ وَالبَلاء»… بندِ دلِ بچهها پاره شد…
فرض کنید پدر فرزند شهیدی، مدافع حرم است، میبیند مدام پدرش از شهادت حرف میزند، هر مرتبه که پدر میخواهد برود، این فرزند میگوید: خدایا! نکند این مرتبهی آخر باشد… وقتی پدر برمیگردد، پدر را در آغوش میکشد… وقتی پدر میخواهد برود، این فرزند دوست ندارد او برود… تازه نمیداند چه رخ میدهد…
اما فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میدانند قرار است چه اتفاقی رخ دهد، وقتی حضرت مسلم علیه السلام شهید شد همه رفتند، این بچهها میدیدند دیگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با تعداد کمی یار به کربلا وارد شد، آن دیگران هم در این روزها ملحق شدند…
همه منتظر هستند، هم دلشان نمیخواهد آن حادثه رخ دهد، هم مطیع امرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، دیدند حضرت فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»… «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الکَربِ وَالبَلاء»…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آن زمانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنطور فرمود اینجا حضور داشت، فرمود: بله! ما اینجا باید خیمههایمان را برپا کنیم، باید اینجا بارهایمان را زمین بگذاریم، بعد سر مبارک خود را پایین انداخت و آرام فرمود: خون مرا هم اینجا میریزند…
به نقلی حضرت زینب کبری سلام الله علیها آمد و به سینه کوبید، «اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي اَلْحَسَنُ»[12]… تازه امروز داغ مادرم به من فشار آورد، امروز متوجه داغ پدرم شدم، امروز متوجه داغ برادرم حسن شدم، آن روزی که جگر برادرم پاره پاره شد گفتم خدا سایهی تو را روی سرم نگه دارد… شروع کرد به سر و صورت زدن…
اینجا را من از طرف سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض میکنم: زینب جان! نزن! چند روز صبر کن…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] نهج البلاغه، خطبه 61 (لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي، فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ.)
[5] نهج البلاغه، نامه 12 (اتَّقِ اللَّهَ الَّذِي لَا بُدَّ لَكَ مِنْ لِقَائِهِ وَ لَا مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ؛ وَ لَا تُقَاتِلَنَّ إِلَّا مَنْ قَاتَلَكَ، وَ سِرِ الْبَرْدَيْنِ وَ غَوِّرْ بِالنَّاسِ وَ رَفِّهْ فِي السَّيْرِ، وَ لَا تَسِرْ أَوَّلَ اللَّيْلِ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ سَكَناً وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لَا ظَعْناً، فَأَرِحْ فِيهِ بَدَنَكَ وَ رَوِّحْ ظَهْرَكَ، فَإِذَا وَقَفْتَ حِينَ يَنْبَطِحُ السَّحَرُ أَوْ حِينَ يَنْفَجِرُ الْفَجْرُ فَسِرْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ. فَإِذَا لَقِيتَ الْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِكَ وَسَطاً وَ لَا تَدْنُ مِنَ الْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُنْشِبَ الْحَرْبَ، وَ لَا تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يَهَابُ الْبَأْسَ، حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي. وَ لَا يَحْمِلَنَّكُمُ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِم.)
[6] تاريخ اليعقوبي ، جلد 2 ، صفحه 200 (فرد أهل المدينة أبا هريرة. قال غياث عن فطر بن خليفة: حدثني أبو خالد الوالبي قال: قرأت عهد علي لجارية بن قدامة: أوصيك يا جارية بتقوى الله، فإنها جموع الخير، و سر على عون الله، فالق عدوك الذي وجهتك له، و لا تقاتل إلا من قاتلك، و لا تجهز على جريح، و لا تسخرن دابة، و إن مشيت و مشى أصحابك، و لا تستأثر على أهل المياه بمياههم، و لا تشربن إلا فضلهم عن طيب نفوسهم، و لا تشتمن مسلما و لا مسلمة فتوجب على نفسك ما لعلك تؤدب غيرك عليه، و لا تظلمن معاهدا، و لا معاهدة، و اذكر الله، و لا تفتر ليلا و لا نهارا، و احملوا رجالتكم، و تواسوا في ذات أيديكم، و أجدد السير، و أجل العدو من حيث كان، و اقتله مقبلا، و اردده بغيظه صاغرا، و أسفك الدم في الحق، و أحقنه في الحق، و من تاب فاقبل توبته، و إخبارك في كل حين بكل حال، و الصدق الصدق، فلا رأي لكذوب قال و حدث أبو الكنود أن جارية مر في طلب بسر فما كان يلتفت إلى مدينة و لا يعرج على شيء حتى انتهى إلى اليمن و نجران، فقتل من قتل و هرب منه بسر، و حرق تحريقا، فسمي محرقا.)
[7] سوره مبارکه کهف، آیه 104 (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا)
[8] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۵۹۷ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ اَلسِّنَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا اَلْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَاصِمٍ عَنِ اَلْحُصَيْنِ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي خُرُوجِهِ [فِي خَرْجَتِهِ] إِلَى صِفِّينَ فَلَمَّا نَزَلَ بِنَيْنَوَى وَ هُوَ شَطُّ اَلْفُرَاتِ قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ أَ تَعْرِفُ هَذَا اَلْمَوْضِعَ قُلْتُ لَهُ مَا أَعْرِفُهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَوْ عَرَفْتَهُ كَمَعْرِفَتِي لَمْ تَكُنْ تَجُوزُهُ حَتَّى تَبْكِيَ كَبُكَائِي قَالَ فَبَكَى طَوِيلاً حَتَّى اِخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ سَالَتِ اَلدُّمُوعُ عَلَى صَدْرِهِ وَ بَكَيْنَا مَعاً وَ هُوَ يَقُولُ أَوْهِ أَوْهِ مَا لِي وَ لِآلِ أَبِي سُفْيَانَ مَا لِي وَ لِآلِ حَرْبٍ حِزْبِ اَلشَّيْطَانِ وَ أَوْلِيَاءِ اَلْكُفْرِ صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ فَقَدْ لَقِيَ أَبُوكَ مِثْلَ اَلَّذِي تَلْقَى مِنْهُمْ ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ وُضُوءَهُ لِلصَّلاَةِ فَصَلَّى مَا شَاءَ اَللَّهُ أَنْ يُصَلِّيَ ثُمَّ ذَكَرَ نَحْوَ كَلاَمِهِ اَلْأَوَّلِ إِلاَّ أَنَّهُ نَعَسَ عِنْدَ اِنْقِضَاءِ صَلاَتِهِ وَ كَلاَمِهِ سَاعَةً ثُمَّ اِنْتَبَهَ فَقَالَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ هَا أَنَا ذَا فَقَالَ أَ لاَ أُحَدِّثُكَ بِمَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي آنِفاً عِنْدَ رَقْدَتِي فَقُلْتُ نَامَتْ عَيْنَاكَ وَ رَأَيْتَ خَيْراً يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ رَأَيْتُ كَأَنِّي بِرِجَالٍ قَدْ نَزَلُوا مِنَ اَلسَّمَاءِ مَعَهُمْ أَعْلاَمٌ بِيضٌ قَدْ تَقَلَّدُوا سُيُوفَهُمْ وَ هِيَ بِيضٌ تَلْمَعُ وَ قَدْ خَطُّوا حَوْلَ هَذِهِ اَلْأَرْضِ خَطَّةً ثُمَّ رَأَيْتُ كَأَنَّ هَذِهِ اَلنَّخِيلَ قَدْ ضَرَبَتْ بِأَغْصَانِهَا اَلْأَرْضَ تَضْطَرِبُ بِدَمٍ عَبِيطٍ وَ كَأَنِّي بِالْحُسَيْنِ سَخِيلِي وَ فَرْخِي وَ مُضْغَتِي وَ مُخِّي قَدْ غَرِقَ فِيهِ يَسْتَغِيثُ فَلاَ يُغَاثُ وَ كَأَنَّ اَلرِّجَالَ اَلْبِيضَ قَدْ نَزَلُوا مِنَ اَلسَّمَاءِ يُنَادُونَهُ وَ يَقُولُونَ صَبْراً آلَ اَلرَّسُولِ فَإِنَّكُمْ تُقْتَلُونَ عَلَى أَيْدِي شِرَارِ اَلنَّاسِ وَ هَذِهِ اَلْجَنَّةُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِلَيْكَ مُشْتَاقَةٌ ثُمَّ يُعَزُّونَنِي وَ يَقُولُونَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ أَبْشِرْ فَقَدْ أَقَرَّ اَللَّهُ بِهِ عَيْنَكَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ – « يَوْمَ يَقُومُ اَلنّٰاسُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ » ثُمَّ اِنْتَبَهْتُ هَكَذَا وَ اَلَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي اَلصَّادِقُ اَلْمُصَدَّقُ أَبُو اَلْقَاسِمِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنِّي سَأَرَاهَا فِي خُرُوجِي إِلَى أَهْلِ اَلْبَغْيِ عَلَيْنَا وَ هَذِهِ أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ يُدْفَنُ فِيهَا اَلْحُسَيْنُ وَ سَبْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً مِنْ وُلْدِي وَ وُلْدِ فَاطِمَةَ وَ إِنَّهَا لَفِي اَلسَّمَاوَاتِ مَعْرُوفَةٌ تُذْكَرُ أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ كَمَا تُذْكَرُ بُقْعَةُ اَلْحَرَمَيْنِ وَ بُقْعَةُ بَيْتِ اَلْمَقْدِسِ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ اُطْلُبْ لِي حَوْلَهَا بَعْرَ اَلظِّبَاءِ فَوَ اَللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لاَ كُذِبْتُ وَ هِيَ مُصْفَرَّةٌ لَوْنُهَا لَوْنُ اَلزَّعْفَرَانِ قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فَطَلَبْتُهَا فَوَجَدْتُهَا مُجْتَمِعَةً فَنَادَيْتُهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَدْ أَصَبْتُهَا عَلَى اَلصِّفَةِ اَلَّتِي وَصَفْتَهَا لِي فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ صَدَقَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ قَامَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يُهَرْوِلُ إِلَيْهَا فَحَمَلَهَا وَ شَمَّهَا وَ قَالَ هِيَ هِيَ بِعَيْنِهَا أَ تَعْلَمُ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ مَا هَذِهِ اَلْأَبْعَارُ هَذِهِ قَدْ شَمَّهَا عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ مَرَّ بِهَا وَ مَعَهُ اَلْحَوَارِيُّونَ فَرَأَى هَاهُنَا اَلظِّبَاءَ مُجْتَمِعَةً وَ هِيَ تَبْكِي فَجَلَسَ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ جَلَسَ اَلْحَوَارِيُّونَ مَعَهُ فَبَكَى وَ بَكَى اَلْحَوَارِيُّونَ – وَ هُمْ لاَ يَدْرُونَ لِمَ جَلَسَ وَ لِمَ بَكَى فَقَالُوا يَا رُوحَ اَللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ مَا يُبْكِيكَ قَالَ أَ تَعْلَمُونَ أَيُّ أَرْضٍ هَذِهِ قَالُوا لاَ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ يُقْتَلُ فِيهَا فَرْخُ اَلرَّسُولِ أَحْمَدَ وَ فَرْخُ اَلْحُرَّةِ اَلطَّاهِرَةِ اَلْبَتُولِ شَبِيهَةِ أُمِّي وَ يُلْحَدُ فِيهَا طِينَةٌ أَطْيَبُ مِنَ اَلْمِسْكِ لِأَنَّهَا طِينَةُ اَلْفَرْخِ اَلْمُسْتَشْهَدِ وَ هَكَذَا تَكُونُ طِينَةُ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَوْلاَدِ اَلْأَنْبِيَاءِ فَهَذِهِ اَلظِّبَاءُ تُكَلِّمُنِي وَ تَقُولُ إِنَّهَا تَرْعَى فِي هَذِهِ اَلْأَرْضِ شَوْقاً إِلَى تُرْبَةِ اَلْفَرْخِ اَلْمُبَارَكِ وَ زَعَمَتْ أَنَّهَا آمِنَةً فِي هَذِهِ اَلْأَرْضِ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى هَذِهِ اَلصِّيرَانِ فَشَمَّهَا وَ قَالَ هَذِهِ بَعْرُ اَلظِّبَاءِ عَلَى هَذَا اَلطِّيبِ لِمَكَانِ حَشِيشِهَا اَللَّهُمَّ فَأَبْقِهَا أَبَداً حَتَّى يَشَمَّهَا أَبُوهُ فَيَكُونَ لَهُ عَزَاءً وَ سَلْوَةً قَالَ فَبَقِيَتْ إِلَى يَوْمِ اَلنَّاسِ هَذَا وَ قَدِ اِصْفَرَّتْ لِطُولِ زَمَنِهَا وَ هَذِهِ أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ ثُمَّ قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا رَبَّ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لاَ تُبَارِكْ فِي قَتَلَتِهِ وَ اَلْمُعِينِ عَلَيْهِ وَ اَلْخَاذِلِ لَهُ ثُمَّ بَكَى بُكَاءً طَوِيلاً وَ بَكَيْنَا مَعَهُ حَتَّى سَقَطَ لِوَجْهِهِ وَ غُشِيَ عَلَيْهِ طَوِيلاً ثُمَّ أَفَاقَ فَأَخَذَ اَلْبَعْرَ فَصَرَّهُ فِي رِدَائِهِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَصُرَّهَا كَذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ إِذَا رَأَيْتَهَا تَنْفَجِرُ دَماً عَبِيطاً وَ يَسِيلُ مِنْهَا دَمٌ عَبِيطٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ قَدْ قُتِلَ بِهَا وَ دُفِنَ قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَحْفَظُهَا أَشَدَّ مِنْ حِفْظِي لِبَعْضِ مَا اِفْتَرَضَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيَّ وَ أَنَا لاَ أَحُلُّهَا مِنْ طَرَفِ كُمِّي فَبَيْنَمَا أَنَا نَائِمٌ فِي اَلْبَيْتِ إِذِ اِنْتَبَهْتُ فَإِذَا هِيَ تَسِيلُ دَماً عَبِيطاً وَ كَانَ كُمِّي قَدِ اِمْتَلَأَ دَماً عَبِيطاً فَجَلَسْتُ وَ أَنَا بَاكٍ وَ قُلْتُ قَدْ قُتِلَ وَ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنُ وَ اَللَّهِ مَا كَذَبَنِي عَلِيٌّ قَطُّ فِي حَدِيثٍ حَدَّثَنِي وَ لاَ أَخْبَرَنِي بِشَيْءٍ قَطُّ أَنَّهُ يَكُونُ إِلاَّ كَانَ كَذَلِكَ لِأَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ يُخْبِرُهُ بِأَشْيَاءَ لاَ يُخْبِرُ بِهَا غَيْرَهُ فَفَزِعْتُ وَ خَرَجْتُ وَ ذَلِكَ عِنْدَ اَلْفَجْرِ فَرَأَيْتُ وَ اَللَّهِ اَلْمَدِينَةَ كَأَنَّهَا ضَبَابٌ لاَ يَسْتَبِينُ مِنْهَا أَثَرُ عَيْنٍ ثُمَّ طَلَعَتِ اَلشَّمْسُ فَرَأَيْتُ كَأَنَّهَا مُنْكَسِفَةٌ وَ رَأَيْتُ كَأَنَّ حِيطَانَ اَلْمَدِينَةِ عَلَيْهَا دَمٌ عَبِيطٌ فَجَلَسْتُ وَ أَنَا بَاكٍ فَقُلْتُ قَدْ قُتِلَ وَ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنُ وَ سَمِعْتُ صَوْتاً مِنْ نَاحِيَةِ اَلْبَيْتِ وَ هُوَ يَقُولُ – اِصْبِرُوا آلَ اَلرَّسُولِ قُتِلَ اَلْفَرْخُ اَلنُّحُولُ نَزَلَ اَلرُّوحُ اَلْأَمِينُ بِبُكَاءٍ وَ عَوِيلٍ ثُمَّ بَكَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ وَ بَكَيْتُ فَأَثْبَتُّ عِنْدِي تِلْكَ اَلسَّاعَةَ وَ كَانَ شَهْرُ اَلْمُحَرَّمِ يَوْمُ عَاشُورَاءَ لِعَشْرٍ مَضَيْنَ مِنْهُ فَوَجَدْتُهُ قُتِلَ يَوْمَ وَرَدَ عَلَيْنَا خَبَرُهُ وَ تَارِيخُهُ كَذَلِكَ فَحَدَّثْتُ هَذَا اَلْحَدِيثَ أُولَئِكَ اَلَّذِينَ كَانُوا مَعَهُ فَقَالُوا وَ اَللَّهِ لَقَدْ سَمِعْنَا مَا سَمِعْتَ وَ نَحْنُ فِي اَلْمَعْرَكَةِ وَ لاَ نَدْرِي مَا هُوَ فَكُنَّا نَرَى أَنَّهُ اَلْخَضِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)
[9] سوره مبارکه انعام، آیه 76 (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ)
[10] وقعه صفّین، جلد ۱، صفحه۱۴۲ (سعید بن حکیم العبسی: عن الحسن بن کثیر عن أبیه: أن علیا أتی کربلاء فوقف بها، فقیل یا أمیر المؤمنین، هذه کربلاء. قال: ذات کرب وبلاء. ثم أومأ بیده إلی مکان فقال: هاهنا موضع رحالهم، ومناخ رکابهم وأومأ بیده إلی موضع آخر فقال: هاهنا مهراق دمائهم.)
[11] المحتضر، جلد ۱، صفحه ۸۲ (وَ كَتَبَ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ : أَلاَ فَمَنْ لَحِقَ بِنَا اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِنَا لَمْ يُدْرِكِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ .)
[12] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، جلد ۲، صفحه ۹۱ (فَجَمَعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ اَلْمَسَاءِ – قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ زَيْنُ اَلْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ لِأَسْمَعَ مَا يَقُولُ لَهُمْ وَ أَنَا إِذْ ذَاكَ مَرِيضٌ فَسَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أُثْنِي عَلَى اَللَّهِ أَحْسَنَ اَلثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى اَلسَّرَّاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا اَلْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي اَلدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ اَلشَّاكِرِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلاَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلاَءِ أَلاَ وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ بَنُو أَخِيهِ وَ اِبْنَا عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً بَدَأَهُمْ بِهَذَا اَلْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ اِتَّبَعَتْهُ اَلْجَمَاعَةُ عَلَيْهِ فَتَكَلَّمُوا بِمِثْلِهِ وَ نَحْوِهِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا بَنِي عَقِيلٍ حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ فَاذْهَبُوا أَنْتُمْ فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ قَالُوا سُبْحَانَ اَللَّهِ فَمَا يَقُولُ اَلنَّاسُ يَقُولُونَ إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا وَ سَيِّدَنَا وَ بَنِي عُمُومَتِنَا خَيْرَ اَلْأَعْمَامِ وَ لَمْ نَرْمِ مَعَهُمْ بِسَهْمٍ وَ لَمْ نَطْعَنْ مَعَهُمْ بِرُمْحٍ وَ لَمْ نَضْرِبْ مَعَهُمْ بِسَيْفٍ وَ لاَ نَدْرِي مَا صَنَعُوا لاَ وَ اَللَّهِ مَا نَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَكِنْ تفديك[نَفْدِيكَ] أَنْفُسَنَا وَ أَمْوَالَنَا وَ أهلونا [أَهْلِينَا]وَ نُقَاتِلُ مَعَكَ حَتَّى نَرِدَ مَوْرِدَكَ فَقَبَّحَ اَللَّهُ اَلْعَيْشَ بَعْدَكَ. وَ قَامَ إِلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَقَالَ أَ نُخَلِّي عَنْكَ وَ لَمَّا نُعْذِرْ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَدَاءِ حَقِّكَ أَمَا وَ اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلاَحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ اَللَّهِ لاَ نُخَلِّيكَ حَتَّى يَعْلَمَ اَللَّهُ أَنْ قَدْ حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيكَ وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ هِيَ اَلْكَرَامَةُ اَلَّتِي لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً. وَ قَامَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ اَلْبَجَلِيُّ رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يَدْفَعُ بِذَلِكَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلاَءِ اَلْفِتْيَانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ. وَ تَكَلَّمَ جَمَاعَةُ أَصْحَابِهِ بِكَلاَمٍ يُشْبِهُ بَعْضُهُ بَعْضاً فِي وَجْهٍ وَاحِدٍ فَجَزَاهُمُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَيْراً وَ اِنْصَرَفَ إِلَى مِضْرَبِهِ . قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ إِنِّي لَجَالِسٌ فِي تِلْكَ اَلْعَشِيَّةِ اَلَّتِي قُتِلَ أَبِي فِي صَبِيحَتِهَا وَ عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ جُوَيْنٌ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ اَلْغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيْفَهُ وَ يُصْلِحُهُ وَ أَبِي يَقُولُ – يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِيلِ مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِيلِ وَ اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي – فَأَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا وَ عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ فَرَدَدْتُهَا وَ لَزِمْتُ اَلسُّكُوتَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ وَ أَمَّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ وَ هِيَ اِمْرَأَةٌ وَ مِنْ شَأْنِ اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّةُ وَ اَلْجَزَعُ فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا وَ إِنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ وَا ثُكْلاَهْ لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي اَلْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِي وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِي فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهَا يَا أُخَيَّةُ لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ اَلشَّيْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَنَامَ فَقَالَتْ يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتُغْتَصَبُ نَفْسُكَ اِغْتِصَاباً فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا فَقَامَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا اَلْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ اِتَّقِي اَللَّهَ وَ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ وَ اِعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ يَبْقَوْنَ وَ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَ اَللَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ اَلْخَلْقَ وَ يَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ أَبِي خَيْرٌ مِنِّي وَ أُمِّي خَيْرٌ مِنِّي وَ أَخِي خَيْرٌ مِنِّي وَ لِي وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخَيَّةُ إِنِّي أَقْسَمْتُ فَأَبِرِّي قَسَمِي لاَ تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً وَ لاَ تَخْمَشِي عَلَيَّ وَجْهاً وَ لاَ تَدْعِي عَلَيَّ بِالْوَيْلِ وَ اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أَجْلَسَهَا عِنْدِي ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُقَرِّبَ بَعْضُهُمْ بُيُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ أَنْ يُدْخِلُوا اَلْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ وَ أَنْ يَكُونُوا بَيْنَ اَلْبُيُوتِ فَيَسْتَقْبِلُونَ اَلْقَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ وَ اَلْبُيُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلاَّ اَلْوَجْهَ اَلَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ وَ رَجَعَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِلَى مَكَانِهِ فَقَامَ اَللَّيْلَ كُلَّهُ يُصَلِّي وَ يَسْتَغْفِرُ وَ يَدْعُو وَ يَتَضَرَّعُ وَ قَامَ أَصْحَابُهُ كَذَلِكَ يُصَلُّونَ وَ يَدْعُونَ وَ يَسْتَغْفِرُونَ .)