«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین و حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر سلام الله علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات قبل
شبهای اولیهی ماه مبارک رمضان است و ما همزمان یک مقدّمهای را بصورت قدم به قدم، و یک متنی را پیش میرویم.
مقدّمه این بود که عرض کردیم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما آموزش دادهاند وقتی دور هم جمع میشوید «ذکرالله» میگویید، و از مهمترین مصادیق ذکرالله، ذکرِ اهل بیت علیهم السلام است. «فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتن» دستور اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، سبک زندگی میسازد، سیره درست میکند، محبّت را افزایش میدهد.
این موضوع آفتهایی دارد، یک آفت اول این است که شیطان به سراغ جاهایی که بیدینی هست اصلاً نمیرود، شیطان به جاهایی میآید که جلسهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، میآید و بین ما را بهم میزند و دعوا درست میکند و شقاق ایجاد میکند که تنازع کنیم، آن هم بر سر موضوعاتی که درمجموع حداکثر سلیقه هستند. یعنی معمولاً اختلافاتی که بین جلسات و هیئتها و مؤمنین رخ میدهد، بر سر موضوعی نیست که بگوییم یک طرف آن قطعاً حرام است و یک طرف آن قطعاً حلال باشد، عمدتاً اختلاف سلیقه است.
عرض کردیم برای اینکه با این موضوع مواجهه کنیم، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک ضدّفنّی به ما یاد دادهاند و آن هم این است که ما شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست بداریم.
این موضوع را مبهم و مجمل عرض میکنم، یکی از خطرات فعالیتهای سیاسی این است که ما در زیارت عاشورا میخوانیم «اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ»، اما بعضی اوقات انسان نگاه میکند و میبیند طرف میگوید به شرطی که «جزو گروه ما هم باشی»، وگرنه هرچه دلم بخواهد قربة الی الله به تو میگویم. کسی هم اعتراض نمیکند.
این موضوع نمونههای فراوانی دارد که نمیخواهم به آنها ورود کنم.
راهکاری که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دادند این بود که باید شیعیان را دوست بدارید، اصلاً اگر میخواهید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خدمت کنید، به شیعیان اهل بیت خدمت کنید، بجای اینکه پشت سر شیعیان اهل بیت غیبت کنید، اصلاً بروید و آنها را دعا کنید. اگر کسی برای دیگری دعا کند که نمیتواند نسبت به او بدبین باشد و حسادت کند و بدخواهی کند.
چون بر سر سفرهی موسی بن جعفر سلام الله علیه هستیم، در این زمینه چند روایت از موسی بن جعفر سلام الله علیه میخوانم، که میگوید درست است که من گفتم مدح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باعث میشود شیطان بیاید و جلسه را بهم بزند… مدح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار است اخلاق ما را به سمت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ببرد، شیطان میآید تا این جلسات را بهم بزند، شما به یکدیگر محبّت کنید. اگر یک وعده غذا به در خانهی یک فقیر شیعه بردید، انگار یک وعده غذا به درِ خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بردهاید، اگر یک فقیر شیعه یا یک شیعهی اهل عبادت، یعنی شیعهای از شیعیان اهل بیت که ظاهرالصلاح است، یعنی مثلاً همین جمع خود ما، طبعاً اگر کسی را میشناختیم که اولیای خداست، او بیشتر؛ ولی این حداقل هم بالاست، اگر او را میهمان کنیم انگار صدیقه طاهره سلام الله علیها را میهمان کردهایم، انگار امام رضا علیه السلام را میهمان کردهایم. اگر دلمان برای امام رضا علیه السلام تنگ شد، فرمود به مؤمنی از شیعیان ما را ببینید، یا به قبر عالم یا مؤمنی یا شهیدی بروید.
حرمت فقرای شیعه
بعد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام میخواهد بفرماید حال فکر نکنید که اگر فقیری از شیعیان را تکریم میکنی، خود این موضوع مهم نیست و او را بخاطر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تکریم میکنی، خود این موضوع یک نکتهی مهم است.
حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه روایتی فرموده است… بیان امام معصوم نور است، لازم نیست استناد کند، اعتبار کلام موسی بن جعفر علیه السلام برای ما مانند اعتبار کلامِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، اعتبار کلام امام کاظم علیه السلام برای ما اعتبار کلامِ کلامالله است… زمانی ما شک میکنیم که روایتی برای امام کاظم سلام الله علیه است یا نه، آن بحث دیگری است، اما اگر از دو لب مبارک امام کاظم علیه السلام بشنویم، قول امام کاظم علیه السلام قول الله عزّوجلّ است، ولی با این حال برای اینکه ما بدانیم این تأکیدِ ائمه علیهم السلام است، فرمود: پدرم جعفر بن محمد علیه السلام این را فرموده است.
اگر در قرآن کریم یک آیه راجع به یک موضوع داشته باشیم کفایت میکند، اما اگر در یک موضوع هشت آیه داشته باشیم، متوجّه میشویم که خیلی اهمیّت دارد. وگرنه خود یک هم اهمیّت دارد، هم معجزهی جاویدِ رسول خداست، تا قیام قیامت برپاست.
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود که پدرم امام صادق علیه السلام هم این را فرموده است، حضرت صادق علیه السلام هم فرموده است که پدرم امام باقر علیه السلام هم این را فرموده است، که پدر ایشان امام سجّاد علیه السلام هم این را فرموده است، که پدر ایشان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم این را فرموده است، که پدر ایشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این را فرموده است، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این را فرموده است… یعنی هفت امام و یک پیامبر فرمودهاند که حال که احترام میگذارید، فکر نکنید که احترام فقط بخاطر امام است، این شیعیان حرمت واقعی دارند، فرمود که پیغمبر فرمود «لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ»،[4] نکند اگر فقیری از شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دیدید، او را سبک نگاه کنید.
ممکن است همهی دنیا برای آدمی باشد، ولی بایستد و نماز آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه را نگاه کند. آنجا به این موضوع کار ندارد که عمامهی آقای بهجت ده هزار تومان میارزد یا نه. نگاه او به آقای بهجت این است که ولیّ خداست. اگر کسی برود و علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه با ببیند.
امام را مثال نمیزنم، چون او حاکم مسلمین بود. شما امام را زمانی فرض کنید که در نجف بود، یعنی لازم نبود حکومت داشته باشد. یعنی یک نفر امام را در نجف ببیند که به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفته است و زیارت جامعه میخواند، آنجا با پول خود امام کاری ندارد، اصلاً خودش را قابل قیاس با او نمیداند.
حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه با پدرانش و پیغمبر میفرماید «لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ»، اگر شیعهای دیدی که دیندار است و مؤمن است و غنا دارد و به فضائل و ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مبتهج است، ولی پول ندارد، او را سبک نگاه نکنید.
همانطور که ما میفهمیم و آقای بهجت را سبک نگاه نمیکنیم.
من میدانم که بین شیعیان هم تفضیل هست و یکی از دیگری بالاتر است، ولی اینکه شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، همین موضوع باعث میشود که «لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيَشْفَعُ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ» چه بسا یک نفر از اینها دو قبیلهی ربیعه و مُضَر را شفاعت کنند. این عدد کثرت است، یعنی روز قیامت او ثروتی دارد که اصلاً به مخیّلهی شما خطور نمیکند.
اگر کسی این حقیقت را بشناسد، اصلاً به خودش اجازه نمیدهد که بخواهد نسبت به او بدگویی و حسادت و غیبت و بدخواهی کند یا در معامله با او خیانت کند، دیگر راه هم بر شیطان بسته میشود.
این فقیری که شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است باید یک ویژگی داشته باشد، آن هم این است که مبتهج به ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خودش غنا و بینیازی ببیند.
دهها مورد در ذهن بنده هست، طرف فقیر بود، یک دختر سیزده چهارده ساله با لباس مندرس، در ایام حج با خواهر خود در مسجدالحرام نشسته بودند، او به خواهر خود گفت: به حق آن کسی که حکم او حکم عدالت است، همهی قضاوتهای او برحق است…
من جلو رفتم و پرسیدم: راجع به چه کسی حرف میزنی؟
گفت: منظور من علی بن ابیطالب است.
به او گفتم: ساکت باش! اینجا منطقهی ممنوعه است، اینجا بنیامیّه همهکاره هستند و نعوذبالله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را لعن میکنند. تو علی را از کجا میشناسی؟
گفت: ما ولینعمت خود را میشناسیم. پدر من شهید صفین است، یک روز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد تا به ما سر بزند، به مادرم فرمود: حال شما چطور است ای مادر یتیمان؟ مادرم عرض کرد: الحمدلله! زیر سایهی شما هستیم.
بعد دست مرا گرفت و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: این دختر یتیم شهیدی است که در راه شما شهید شده است، بیماری به چشم او زده است و دیگر نمیبیند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دست مبارک خود را روی صورت من گذاشت و گریه کرد و دعا خواند، خدای متعال به برکت دعای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مرا شفا داد.
این شخص که این موضوع را شنید خیلی لذّت برد. در جیب خود جستجو کرد و خرج سفر خود را پیدا کرد که یک دینار بود. گفت: دخترم این پول را از من بگیر.
این دختر قبول نکرد. یعنی وقتی من بر سر سفرهی کسی هستم که دست خود را جلوی هر کسی دراز نمیکنم. گفت: امروز ما بر سر سفرهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هستیم.
معلوم است که این فقر روز قیامت شفاعت میکند، و آنوقت اصلاً جا ندارد که من نگاه کنم و ببینم که لباس او چطور است.
شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اوج است
شیعهای عرب نبود، با یک قریشی برخورد کرد. قریشیها هم چون با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همنسب هستند، خیلی تبختر داشتند. مدام به این شیعه میگفت شما عجم هستید اما ما از نسل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم، ما اشرف اولاد بنیآدم هستیم.
این شخص با دل شکسته نزد امام صادق علیه السلام رسید، حضرت صادق علیه السلام فرمودند پاسخی به تو میدهم که بروی و به آن شخص قریشی بگویی. فرمود: «فَإِنَّكَ بِالْوَلاَيَةِ أَشْرَفُ مِنْهُ نَسَباً»،[5] تو به آن شخص بگو که تو از نسل قریش هستی، شیعه بودن من، نَسَبِ مرا متفاوت از تو قرار میدهد، من بخاطر اینکه شیعه هستم، گویی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پدرِ من است.
این همان چیزی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود: «وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلاَدَتِي مِنْهُ»،[6] من که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پدرِ من است، مهمتر برای من این است که ولایتِ او روی سر من است و او مولای من است. اول این مهم است و بعد اینکه پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم. اینکه پسر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم شرف هست، اما اشرف این است که ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روی سر من است.
این موضوع هم بشارت به همهی ماست، هم اینکه شما اینجا پایین و ذلیل نمیبینید، شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اوج است.
لذا اگر کسی به شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیادبی کند، به تلازم و ملازمه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهانت کرده است.
لذا اگر کسی بداند شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینقدر جایگاه دارد، اصلاً معنا ندارد که بخواهد با او دعوا کند و اختلافی درست کند و اهانتی کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مواجهه با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام خیلی فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده است، یکی از آنها را عرض میکنم.
اینجا دوباره حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمود که پدرم جعفر بن محمد علیه السلام هم این را فرموده است، پدر ایشان امام باقر علیه السلام هم این را فرموده است،… همینطور تا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ فِي قُبَا»[7] پیامبر اکرم به مسجد قُبا تشریف برده بودند، من بر پیغمبر وارد شدم…
بلاتشبیه مسجدی بود و جمعیتی بود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم از آن انتها وارد شدند…
«وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ» عدّهای از اصحاب هم دورِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته بودند. همینکه من وارد شدم، «فَلَمَّا بَصُرَ بِي» همینکه چشم مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به من خورد «تَهَلَّلَ وَجْهُهُ» اصلاً گل از گلِ او شکفت و چهرهی او باز شد، «وَ تَبَسَّمَ» یک لبخندی زد، «حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَيَاضِ أَسْنَانِهِ تَبْرُقُ» همینطور که من میآمدم دیدم پیامبر طوری تبسّم کرد که لبهای مبارک ایشان باز شد و دندانهای مبارک ایشان برق زد و من سفیدیِ دندانهای ایشان را دیدم. (مرحوم سید رضا هندی برای دندانهای مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شعر گفته است)، اصلاً وقتی وارد شدم حالِ پیامبر تغییر کرد، چهرهی پیامبر تغییر کرد و باز شد و شاداب شد.
مسلّماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آقای ادب است، میفرماید: انتهای جلسه نشستم، پیامبر فرمود: «إِلَيَّ يَا عَلِيُّ» بیا جلو! من قدری جلو آمدم، مجدداً پیامبر فرمود: «إِلَيَّ يَا عَلِيُّ» بیا جلو! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جلسه را بهم زد و مجلس را باز کرد و من نزد پیامبر رسیدم، «فَمَا زَالَ يُدْنِينِي حَتَّى أَلْصَقَ فَخِذِي بِفَخِذِهِ» آنقدر کنارِ پیغمبر بودم که به ایشان چسبیده بودم، «ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ»، چه کسی؟ «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»[8]! کسی که مظهرِ همهی رحمتِ خداست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به اصحاب رو کرد و فرمود: «مَعَاشِرَ أَصْحَابِي أَقْبَلَتْ إِلَيْكُمُ اَلرَّحْمَةُ» اصحابِ من! رحمت بر شما وارد شد «بِإِقْبَالِ عَلِيٍّ أَخِي إِلَيْكُمْ» وقتی علی آمد رحمت وارد شد.
چرا حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با اینکه هزینهی زیادی دارد باید این روایات را نقل کند؟ برای اینکه وقتی شیعیان را شکنجه میکردند و به آنها توهین و اهانت میکردند، اینها باید مبتهج میشدند و دلشان از ایمان پُر میشد، و هیچ چیزی هم نمیتواند مانند محبّت، ایمان را مالامال کند. که اگر این آدم به فشار افتاد، دست از پا خطا نکند.
لذا یک روایت برای شما میخوانم که شما ببینید چطور با اینها برخورد میکردند.
هزینهی نقل روایت فضیلت
عجیب است که موسی بن جعفر علیه السلام در این شرایط و مثل این شرایط این حرفها را میزده است.
این مطلبی که میخواهم عرض کنم را خیلی جاها آوردهاند، ولی من از ذهبی نقل میکنم که یک عالم مهم غیرشیعه است و اعتراف مهمّی کرده است.
میگوید شخصی به نام «نصر بن علی جَهْضَمی» بود… چون ایشان کتکخوردهاند اسمشان را بردم، وگرنه اسم راوی را نمیگویم. یک محدّث و مورّخ مهم است، کتابی دارد که تواریخ وفیات و موالید ائمه را نوشته است، جزو مهمترین اسناد سالروز وفات و شهادت و ولادت ائمه برای این «نصر بن علی جَهْضَمی» است، آن اندازهای که از این کتاب به دست ما رسیده است چاپ شده است.
روایت این است که «نصر بن علی جَهْضَمی» میگوید «علی بن جعفر» که پسر امام صادق علیه السلام و برادر موسی بن جعفر علیه السلام است گفت: «حَدَّثَنِي أَخِي مُوْسَى» [9]روایت از موسی بن جعفر است… که باز هم مانند موارد قبلی، این روایات فضیلتی را یک به یک از پدر خود و از جدّ خود و از پدر جدّ خود تا پیغمبر نقل میکنند، فرمود: «أَخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وَحُسَيْنٍ»، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دست حسن و حسین علیهما السلام را گرفته بود، فرمود: «مَنْ أَحَبَّنِي وَأَحَبَّ هَذَيْنِ وَأَبَاهُمَا وَأُمَّهُمَا» کسی که این دو نفر و پدر و مادرشان را دوست بدارد، «كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ» روز قیامت در درجهی من است. یعنی در آن مرتبهی علوّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
این موضوع یعنی این محبّت اینقدر آسانسور حرکت به سوی اوج است، وگرنه معنا ندارد که کسی که پایین است را بالا ببرند، این محبّت باید این توان را داشته باشد که سنخیت ایجاد کند.
واقعاً اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این فرمایشات را نمیفرمودند اینها میخواستند چکار کنند؟ چطور از این روایت نتیجه گرفتند که به گردن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طناب ببندند؟ واقعاً صد رحمت به کفّار!
ذهبی میگوید وقتی «نصر بن علی جَهْضَمی» این روایت را نقل کرد، «أَمَرَ المُتَوَكِّلُ بِضَرْبِهِ أَلْفَ سَوْطٍ» متوکّل دستور داد به او هزار ضربهی شلاق بزنند.
هرچه گفتند این شخص از اهل سنّت است، این شخص محدّث است، این شخص اصلاً شیعه نیست، این شخص یک روایت شنیده و نقل کرده است، این شخص از خودمان است.
آنقدر اصرار کردند که بعد از چندصد ضربهی شلاق، از او گذشت.
میخواهم عرض کنم طرف یک روایت نقل کرده است، ده برابرِ آن گناهی که بالاترین میزان حدّ با شلاق دارد را برای او درنظر گرفتند! تازه این روایت، روایتِ خیلی خطرناکی هم نبود، حساسیت هم به آن معنا که بخواهد بعضیها را نفی کند نداشت، در این روایت خیلی هم برائت معلوم نبود. وقتی این روایت چنین مجازاتی دارد…
شاعر بزرگی به نام «احمد بن عباس» برای امام رضا علیه السلام شعر گفته بود. بعد از مدّتی با کسی بحث کرد، آن شخص گفت: من از تو فلان اندازه طلب دارم. «احمد بن عباس» گفت: تو که از من طلبی نداری. آن شخص گفت: من شعری که در مدح امام رضا گفتی را دارم، من دستخط تو را دارم، میبرم و به متوکل نشان میدهم و او برای تو مجازات سختی درنظر خواهد گرفت!
«احمد بن عباس» گفت: چقدر میخواهی؟
یعنی دیگر نپرسید آیا طلب داری یا نه، بلکه هرچه آن شخص طلب کرد پرداخت، بعد اسم فرزندان خود که حسن و حسین بود را عوض کرد و اسحاق و یعقوب گذاشت و بعد هم از ترس فرار کرد.
یعنی هم از خانهی خود آواره شد، هم اسم فرزندان خود را تغییر داد، هم پول داد.
این حرفها با مشکلات فراوانی به دست من و شما رسیده است.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ولعی در ما ایجاد شود، بخشی از گفتگوی ما حول این موضوع باشد.
اسلام یعنی اطاعت کردن
وجود مبارک موسی بن جعفر سلام الله علیه که یکی از وجهههای اصلی ایشان بیان فضیلت بود، آن دوره خیلی مُد شده بود و همه قیام میکردند. فکر میکردند اسلام یعنی «قیام کردن».
اسلام یعنی اطاعت کردن!
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه امام هستند، چه قیام کنند و چه قعود، چه بلند شوند، چه بنشینند. اصل بر این نیست که حتماً قیام کنند. اصل بر این است که شما اطاعت کنید. اگر صلاح بداند و کربلا باشد باید بروی و جان بدهی، اگر صلاح بداند آتشبس امضاء کند، باید روی چشم خود بگذاری.
عدّهای فکر کردند حال که بنی عباس ظالم هستند، الآن باید قیام کنند.
قیام همیشه اصالت ندارد، انقلاب کردن همیشه خوب نیست. انقلاب در پیروی از امام حق درست است، نه اینکه همینطور قیام کنیم.
آن زمان هر کسی در گوشهای قیام میکرد. اما موسی بن جعفر سلام الله علیه این کار را نکرد، آن زمان ظاهراً اهل قیام نبود.
حج در نگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
برخی حالات موسی بن جعفر علیه السلام را بخوانم تا ببینید.
وضع مالی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام خیلی عجیب خوب بود، عمدهی صدقات، یعنی موقوفهها، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در اختیار موسی بن جعفر علیه السلام بود. شیعیان هم خمس میدادند.
این خمس که پول حیرتانگیز و کلانی بود در اختیار موسی بن جعفر علیه السلام بود، اما زندگی شخصی حضرت بصورت عجیبی ساده بود.
میگوید وقتی به خانهی موسی بن جعفر میرفتی سه چیز به چشم میآمد، یک لباس خیلی زبر و خشنی که تن را اذیت میکند، که این یا لباس تن حضرت بود یا سجّادهی حضرت، یک شمشیر آویزان، و مصحف.
یعنی وقتی امام کاظم سلام الله علیه در جایی حرکت میکرد، اساسیهی اصلی حضرت سه چیز بود، یک لباس زبر، شمشیر، قرآن.
این یعنی ای شیعه! تو چقدر با قرآن مأنوس هستی؟ هم آمادگی نظامی، هم قبل از آن ایمان و اطاعت مهم است.
حضرت هر سال به حج تشریف میبردند.
یکی از مشکلاتی که ما شیعیان داریم، البته این بخش قابل توجیه است که حج خیلی گران است، اما ما باید آرزوی حج داشته باشیم. همهی ائمهی ما سابقهی پیاده رفتن از مدینه تا مکه را دارند، البته بجز حضرت عسکری علیه السلام که در تبعید بودند. این مسیر تقریباً پانصد کیلومتر است.
کسی که میخواهد قیام برای خدا داشته باشد، اول باید عبادت فردی و اطاعت الهی و عبادت سهر و انس با قرآن و توجّه به اخلاقیات داشته باشد.
خیلی از آن کسانی که مسئولیتی گرفتند و به زمین خوردند، اینها احساس تکلیف کردند، در حالی که اولیات آنها لنگ بود. اگر کسی میخواهد یک مسئولیت اجتماعی داشته باشد، اول باید ببینید چقدر اهل مرجع تقلید و رساله و اطاعت است. کسی که در امور فردی لاابالی است، در امور اجتماعی که خطرناکتر است، لاابالیگری او خیلی خطرناکتر است.
اگر یک آدم معمولی تصمیم بگیرد، نهایتاً به خانوادهی خود آسیب میزند، اما یک مسئول یک تصمیم اشتباه میگیرد و دلار هشت هزار تومان تغییر پیدا میکند و زندگی هشتاد میلیون نفر بهم میخورد. این آدم باید خیلی اهل عبادت و اطاعت باشد، باید حساس باشد و حرام و حلال بفهمد.
یکی از ویژگیهای موسی بن جعفر سلام الله علیه این بود که پیاده به حج میرفتند.
الآن طرف میگوید ما نمیتوانیم به حج برویم، ایرادی ندارد، ولی میتوان آرزوی حج داشت، ممکن است کسی آرزو کند که با امام زمان ارواحنا فداه به حج برود… اولاً خدا فتاح است، ثانیاً روز قیامت میبینید که با شما حج با امام زمان ارواحنا فداه حساب کردند. من از این موضوع گله دارم که ما اصلاً نمیخواهیم!
امام کاظم علیه السلام نماد امامی است که مردم میدیدند از چند ماه مانده به حج، عازم حج است، آن هم عمدتاً پیاده.
برخی حالاتِ امام کاظم علیه السلام
امام کاظم علیه السلام پیاده به حج میرفت و چنین حالاتی داشت: «كَانَ أبُوالحَسَنَ مُوسَى أعبَدَ أهلِ زَمَانِه»[10] کسی از او عابدتر ندیده بود، «أفقَهَهُم» کسی از او فقیهتر و دانشمندتر ندیده بود، «وَأسخَاهُم كَفّاً» عجیب سخاوتمند بود.
این یعنی اگر مردم یک شیعهی موسی بن جعفر علیه السلام را میبینند و بخواهند به یاد موسی بن جعفر علیه السلام بیفتند، باید از هر کدام از این صفات جرعهای داشته باشد.
«وَأكرَمَهُم نَفساً» خیلی کریم بود…
کریم آن کسی است که بیچاره از اینکه به او رو بزند خجالت نمیکشد، کریم آن کسی است که انسان با او احساس معذّب بودن ندارد.
عبادت حیرتانگیزِ امام کاظم علیه السلام
«رُوِيَ أنَّهُ كَانَ يُصَلِّي نَوَافِلَ اللَّيل وَيَصِلُهَا بِصَلاَةِ الصُّبح»، عبادات او عجیب بود و همه را متعجّب کرده بود، چون حضرت که درس و منبر و محراب نداشت، میدیدند حضرت نماز شب خود را تا نماز صبح طول میداد، بعد از نماز صبح، چه دورانی که در زندان بود، چه دورانی که بیرون از زندان بود، حضرت تا نماز ظهر به سجده میرفت.
این موضوع جهات اجتماعی دارد، الآن فقط اشاره میکنم.
در جامعهای که گناه زیاد میشود، به اسم دین گناه میشود… چون هم بنی عباس به اسم دین گناه میکردند، هم بعضی امامزادهها… این امر اثر وضعی دارد.
اگر من الآن اینجا را آتش بزنم و همه جا را دود فرا بگیرد، چشم شما سالم است ولی بخاطر دود خوب نمیبینید، این همان اثر وضعی است. هر کسی باید پاسخگوی اعمال خود باشد، اما اگر من اینجا دود غلیظی ایجاد کنم، شما را به زحمت میاندازم.
وقتی در جامعه گناه زیاد است، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در این جامعه شروع میکند به عبادت کرد. این عبادت کردن بنحوی جورِ بقیه را میکشد. نه اینکه عبادت موسی بن جعفر علیه السلام بخواهد به پای دیگران نوشته شود، بلکه هر کسی باید خودش عبادت کند، اما اثر وضعی عبادت حضرت باعث میشد عدّهای به عبادت علاقمند شوند.
نماز حضرت را نگاه میکردند و گریه میکردند، حال توبه پیدا میکردند.
بلکه وقتی سلاطین جور به زندان میآمدند و نماز حضرت را نگاه میکردند، گریه میکردند.
شنیدهاید که متوکل در مجلس شراب به امام هادی علیه السلام تعارف زد، امام هادی علیه السلام شعر خواند و متوکل گریه کرد. متوکل آدم خوبی نبود، ولی گاهی آنقدر نورانیت کلام یا عمل امام بصورت تکوینی قوّت دارد که او هم برای لحظاتی منکسر میشود.
«يَخِرُّ لِلّهِ ساجِدا، فَلا يَرْفَعُ رَأْسَهُ مِنَ الدُّعاءِ و التَّحْميدِ حَتّى يَقْرُبَ زَوالُ الشَّمْسِ»،[11] اذان صبح نماز میخواند تا زمانی که آفتاب طلوع کند… وقتی در زندان بود از طلوع آفتاب تا اذان ظهر، «وَکَانَ یَدعُوا کَثِیراً»…
طرف هنوز هیچ کاری انجام نداده است و خود را مجاهد فی سبیل الله میداند!
آن آقایی که در اوج عبادت بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، میدیدند مدام به سجده میرود و میگوید «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ»… چه چیزی است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سحرها از خوف خدا از حال میرود، فرزندان او از خوف خدا از حال میروند و ضجّه میزنند اما حال من سحرها عادی است!
خدای نکرده من اگر بدانم یک بچهی بیمار دارم و همه او را جواب کردهاند، شب که به خانه بروم تا اذان صبح عبادت میکنم، چرا؟ چون میفهمم حاجت دارم.
این گیجی که من نمیفهمم چقدر بیچاره هستم، کوریِ بزرگی است.
صُرّهی موسی بن جعفر علیه السلام ضرب المثل شد
فقط یک چیز میتوانست نماز سحر موسی بن جعفر علیه السلام را جابجا کند، آن هم این بود که کیسهی طلا و نقره به دوش میگرفت… این کیسه سنگین است، طلا و نقره فلز هستند، درهم و دینار سنگین هستند، کیسهی طلا و نقره به دوش میگرفت و به درِ خانهی فقرای مدینه میرفت.
این موضوع را در مورد همهی ائمه علیهم السلام گفتهاند که تا زمانی که زنده بودند کسی نمیفهمید چه کسی شبانه این پولها را میآورد.
طوری شده بود، آنقدر شنیده بودند که هر کسی گرفتار است… موسی بن جعفر علیه السلام کاری کرده بود که تا زمانی که کسی بیچاره میشد و فقر داشت، به یاد این میافتاد که میتواند از موسی بن جعفر علیه السلام بخواهد.
من به شما عرض میکنم اهل سنّت بغداد میگویند آن موسی بن جعفر علیه السلام هنوز هست!
ما راجع به یک موسی بن جعفر که از دنیا رفته است صحبت نمیکنیم.
من همیشه دوست دارم بعضی اوقات به قصد زیارت موسی بن جعفر علیه السلام به عراق بروم. ما گاهی بخاطر اینکه گرفتار و دور هستیم، بصورت گذری میرویم.
چنین آقایی هست که گرفتارها را جواب میدهد، بعد ما انگار که بیکس و کار هستیم.
طرف میگوید از کسی طلب داشتم، به مدینه رفتم که پول خود را بگیرم، دیدم او پول مرا خورده است. خیلی ناراحت شدم، این همه راه سفر آمده بودم، پولی که داشتم برای سفرم خرج شد، حال دیگر هیچ چیزی نداشتم. ناگهان به یادم افتاد که موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه است.
به محضر موسی بن جعفر علیه السلام رفتم، حضرت میخواست غذا میل کند، همینکه مرا دید فرمود که بیا تا با هم غذا بخوریم، کمی غذا خورده بودیم که حضرت خادم خود را صدا زد، خادم چیزی آورد، بعد حضرت به او فرمود که بیرون برو، من تعجّب کردم که چرا حضرت خادم را بیرون کرد، بعد فهمیدم که حضرت نمیخواست مقابل خادم به من ببخشد. وقتی خادم بیرون رفت حضرت فرمود که این سیصد مثقال طلاست، آیا قرار بود بیش از این سود کنی؟
این موسی بن جعفر علیه السلام هست!
همین سحر که به خانه رفتید به حضرت متوسّل شوید که شفاعتی کند امشب حضرت حجّت ارواحنا فداه به ما نگاهی کنند، ما هم عمر خود را باختهایم.
شیعه و سنّی نوشتهاند که هیچ کسی از کیسههای موسی بن جعفر علیه السلام ناامید نبود، دوست و دشمن وقتی گرفتار بودند به موسی بن جعفر علیه السلام رجوع میکردند، صُرّهی موسی بن جعفر ضرب المثل بود، واقعاً برای ما حیف است.
اگر فردا زنده باشم صلواتی از موسی بن جعفر سلام الله علیه یادآوری میکنم که از طرف امام رضا علیه السلام بخوانید، والله العظیم مجرّب است، امام عسکری علیه السلام این صلوات را به ما یاد داده است.
خوشا به حال من!
خدای متعال این بزرگواران را قرار داده است که ما احساس بیپناهی نکنیم. پشت ما به این بزرگواران گرم است، دارایی ما این بزرگواران هستند.
ما دو شب بر سر سفرهی «ابن عرندس حلّی» بودیم، امشب با این دو بیت امام زمان ارواحنا فداه را دعوت میکنم.
اول به امام زمان ارواحنا فداه توسّل میکند… معمولاً کسی که علم دارد، میگویند خوشا به حال او که اینقدر علم دارد. اما نگاه را ببینید، نگاه ولایی این است، میگوید امام زمان ارواحنا فداه «مُحِیطُ عَلى عِلْمِ النُّبُوَّةِ صَدْرُهُ» سینهی او بر همهی علوم احاطه دارد، علم نبوّت در دل امام زمان ارواحنا فداه است، «فَطُوبَى لَعِلْمُ ضَمَّهُ ذَلِکَ الصَّدْرِ» خوشا به حال آن علم که در سینهی تو است.
چون اعتبار آن علم به تو است، نه برعکس.
بعد چیزی راجع به من و شما میگوید، میگوید: «جَعَلْتُکُمْ یَوْمَ الْمَعَادِ وَسِیلَتِی» من هرچه فکر میکنم که الآن چه چیزی برای قیامت دارم؟ عمل خاصّی ندارم… همهی دار و ندار من تو هستی، «فَطُوبَى لِمَنْ أَمْسَى وَ أَنْتُمْ لَهُ ذُخْرُ» خوشا به حال من که تو را دارم.
روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام
میخواهیم به درِ خانهی پسرِ کریم برویم، الکَرِیم إبنُ الکَرِیم و جَدُّهُ خَیرُ الأنَام…
اینها فهم بنده است: فرمود زینب جان! پسرِ حسن غیور است، اگر ببیند من به وسط میدان میروم و تنها میشوم، تحمّل نمیکند… نمیگویم دستِ همهی بچهها را بگیر، ولی حتماً دستِ عبدالله را بگیر… بچههای حسن نمیترسند، بچههای حسن خاطرهای دارند، عمری از این موضوع آتش گرفتهاند که نتوانستند جلوی سیلی را بگیرند…
اینها را از آن جملهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میفهمم که فرمود: زینب جان! دستِ عبدالله را رها نکن.
آقا به وسط میدان رفت و رجز خواند، جنگید و جنگید و خسته شد، تشنه شد، «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً»، یک لحظه ایستاد تا نفس بگیرد، که شد آنچه شد… جلسهی گذشته اشاره کردم، بیشتر از یک مرتبه اشاره کردن، برای انسان بیچاره کننده است… همینقدر به شما بگویم که وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی زمین افتاد، آنقدر خون رفته بود که «قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاح» گویی که دیگر خونی در بدن مبارک حضرت نبود، زمین پیش روی امام از خون حضرت گِل شد، صورت حضرت روی خاک قرار گرفت، هرچه تلاش کرد صورت را بلند کند نتوانست، باز هم برگشت…
همینجا خَدِّ مبارک حضرت تَریب شد، خَدّ و گونهی مبارک حضرت روی خون قرار گرفت و این محاسن حضرت خضاب شد، چند مرتبه تلاش کرد که بنشیند، ولی نتوانست… دیگر با صورت روی زمین افتاده بود و بسختی نفسهای آخر را میکشید…
وقتی مطمئن شدند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمیتواند کاری کند، او را احاطه کردند، یک ناپاکزاده آمد و جسارت کرد… تا اینجا را جلسهی گذشته عرض کردم…
یک ناپاکزادهی دیگری آمد و از فاصلهی خیلی کم شمشیر بلند کرد، اگر شمشیر فرود میآمد کار تمام بود، وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها از دور دید که شمشیر بالا میرود و حضرت را احاطه کردهاند، دستها را روی سر مبارک خود گذاشت، یا رسول الله…
دست عبدالله آزاد شد، دوید، «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّي»… من نمیگذارم خاطرهی پدرم تکرار شود، نمیخواهم تا زمانی که من زنده هستم ضربه به عمویم بخورد، «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّي»… بعد هم برائت خود را نشان داد، صدا زد: «یَابنَ الخَبِیثَة»! ناپاکزاده!… شمشیر در حال پایین آمدن بود، دید فرصت نیست، دست مبارک خود را حائل کرد، وقتی شمشیر فرود آمد، وقتی استخوان شکست، دست از پوست آویزان شد، صدای شکستنِ استخوان آمد، در آغوشِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، اما شیخ مفید و دیگران گفتهاند «فَنَادَی الغُلَام: یَا اُمّاه»… وای مادرم…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۳۰۷ (حَدَّثَنَا أَبِي رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ رِئَابٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ بَكْرٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيَشْفَعُ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ .)
[5] علل الشرایع، جلد ۲، صفحه ۳۹۳ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اَللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْأَصْبَغِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: سَمِعَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ يُكَلِّمُ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا فَاسْتَطَالَ عَلَيْهِ اَلْقُرَيْشِيُّ بِالْقُرَشِيَّةِ وَ اِسْتَخْزَى اَلرَّجُلَ لِقُرَشِيَّتِهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَجِبْهُ فَإِنَّكَ بِالْوَلاَيَةِ أَشْرَفُ مِنْهُ نَسَباً .)
[6] الفضائل (لإبن شاذان)، جلد ۱ ، صفحه ۱۲۵ (وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلاَدَتِي مِنْهُ لِأَنَّ وَلاَيَتِي لَهُ فَرْضٌ وَ وِلاَدَتِي مِنْهُ فَضْلٌ)
[7] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۳۵ (حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ مُقْبِلٍ اَلْمَدِينِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ فِي قُبَا وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا بَصُرَ بِي تَهَلَّلَ وَجْهُهُ وَ تَبَسَّمَ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَيَاضِ أَسْنَانِهِ تَبْرُقُ ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ يَا عَلِيُّ إِلَيَّ يَا عَلِيُّ فَمَا زَالَ يُدْنِينِي حَتَّى أَلْصَقَ فَخِذِي بِفَخِذِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ مَعَاشِرَ أَصْحَابِي أَقْبَلَتْ إِلَيْكُمُ اَلرَّحْمَةُ بِإِقْبَالِ عَلِيٍّ أَخِي إِلَيْكُمْ مَعَاشِرَ أَصْحَابِي إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ رُوحُهُ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُهُ مِنْ طِينَتِي وَ هُوَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنِي وَ مَنْ وَافَقَهُ وَافَقَنِي وَ مَنْ خَالَفَهُ خَالَفَنِي.)
[8] سوره مبارکه انبیاء، آیه 107
[9] سير اعلام النبلاء، جلد 12 ، صفحه 135
[10] أعيان الشيعة، جلد 2 ، صفحه 6
[11] کشف الغمّه، جلد 2، صفحه 228