«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص وجود مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
نکاتی در مورد شروع سال معنوی
قبل از اینکه وارد اصل بحث شوم، برای اینکه به خودم تذکّر داده باشم، از جهتی ماه مبارک رمضان برای بیچارههایی مثل من بشارت خیلی بزرگی است، ان شاء الله شما جزو خوبان هستید.
خوبان در دو ماهِ پایانی سال معنوی، یعنی رجب و شعبان، بار خودشان را بستهاند و آمادهی میهمانی هستند.
خدای متعال ماه رجب را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مربوط کرد و زبان حال این بود که روز قیامت کسانی هستند که «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ مَحَبَّةِ أمِیرِالمُؤمِنِین»، عدّهای در روز قیامت هستند که اینها رجبیّون هستند و مردم میفهمند که اینها دوستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، و آنجا در پناه و زیر پرچم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند. این دنیا در ماه رجب به یاد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، به عشق ارتباط با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روزه گرفتند، به عشق ارتباط با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عبادت کردند، به کورسوی امید اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به آنها نظر کند، از رجب گذشته بهرهمند شدند.
موقف بعدی که ماه پایانی سال معنوی میشد، در روایات ما، مخصوصاً از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه… که اگر حضرت اجازه بدهد شبهای آینده در محضر حضرت هستیم… به ما آموزش دادهاند که شروع سال معنوی، ماه مبارک رمضان است. سیّد هم در «اقبال» به این موضوع اشاره دارد.
آخرین ماه سال معنوی که قبل و موقف و تمهیدیهی ماه مبارک رمضان است، ماه شعبان است، آنجا به ما گفتهاند نمیدانید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در این ماه چه میکرده است.
گاهی دیدهاید، الآن کتابی به نام «بهجة الدّعاء» چاپ شده است، میگویند مرحوم آیت الله بهجت این دعاها را میخوانده است. قاعدتاً اینها دعاهای معتبری بوده است، اما چرا نام این کتاب را «بهجة الدّعاء» گذاشتهاند؟ چون میخواهند بگویند که آقای بهجت این دعاها را میخوانده است، و وقتی آقای بهجت این دعاها را میخوانده است، برای این موضوع کافی است که این کتاب چاپ شود و ما هم با امیدی بخوانیم.
حال ببینید زین العابدین سلام الله علیه چه میفرماید، میفرماید: خدایا! این ماه پیغمبر توست، «الَّذِی کانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ (سَلَّمَ) یدْأَبُ فِی صِیامِهِ وَ قِیامِهِ»![4]
پیغمبر در همهی ماهها مدام در عبادت بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی متواضع بود و خود را مدام در محضر حضرت حق میدید، دیگر خیلی عجیب است که امام سجّاد علیه السلام میفرماید وقتی ماه شعبان میشد «یدْأَبُ فِی صِیامِهِ وَ قِیامِهِ»!
اگر «بهجة الدّعاء» برای ما تشویق است که برویم و این ادعیه را بخوانیم، زین العابدین سلام الله علیه میفرماید این ماه شعبان ماه پیغمبر بود، پیغمبر از لحظه لحظهی ماه شعبان استفاده کرد.
ان شاء الله لبهای شما مترنم به صلوات شعبانیه و توبه و استغفار و استفاده از ماه شعبان بوده است، اما بیچارهای هم مانند من بیچاره است.
حال کَرَم را ببینید.
ما اینطور خیال میکنیم، کسی که دو ماه مانند رجب و شعبان را موفق گذرانده است، حضرت حق او را به سفرهی دیگری دعوت کند. حال آن کسی که همه را باخته است چطور؟
آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم لازم داشت که خداوند بر او روزه را واجب کند؟ او که در ماه شعبان هم «یدْأَبُ فِی صِیامِهِ وَ قِیامِهِ فِی لَیالِیهِ وَ أَیامِهِ بُخُوعاً لَک فِی إِکرَامِهِ»! پیغمبر که ماه شعبان هم روزه بود! مگر واجب بود؟ آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به وجوب ماه رمضان نیاز داشت؟ چقدر زهرای اطهر سلام الله علیها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست میداشت؟ «ابُودَرداء» نزدیک اذان صبح دوید و آمد و عرض کرد: علی مُرده است! زهرای مرضیه سلام الله علیها فرمود: علی را کجا دیدی؟ گفت: در بیابان روی سجّادهای جان داده است. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: نه! علی هر شب از خوف خدا از حال میرود، علی از دنیا نرفته است.
اینکه زهرای مرضیه سلام الله علیها نگران حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشد، برای این بود که این کار مدام تکرار شده است.
آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیاز داشت که خداوند ماه رمضان بر او روزه واجب کند؟
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که در قتلگاه عبادت کرد، آیا لازم بود که خدای متعال در ماه رمضان بر او روزه را واجب کند؟
وجوب روزه… ماه رمضان برای اولیای خدا سفرهای است که برای ما قابل فهم نیست، اما از یک جهت وجوب روزه برای فراریهاست. میگوید ماه رجب فرار کردی، من سعی کردم زلف تو را با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گره بزنم اما تو فرار کردی، سعی کردم در ماه شعبان تو را در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بگذارم اما تو فرار کردی.
الطاف الهی برای بیچارگان
الحَمدُلله الَّذِی وَجَبَ الصَّومَ عَلَینَا لِشِدّةِ رَحمَتِهِ.
دید من بیچاره هستم، فرمود ماه رمضان روزه بر تو واجب است، اگر روزه نگیری تو را مجازات میکنم. من هم که فراری هستم در ماه رمضان جزو روزهگیرها میشوم.
اگر میفرمود ماه رمضان اینقدر ثواب دارد و این ماهِ همهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است که من اهلِ شما نبودم، وجوب ماه رمضان از یک جهت خیر و برکت برای آن کسانی است که زبان خوش متوجّه نمیشوند که به آنها بگویند ماه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و ماه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»،[5] اما دید من متوجّه نمیشوم.
اگر کسی درک کند که در ماه رمضان خدا بندگان فراری را با تَشَرِ وجوب و تهدید به مجازات نگه داشته است، از شوق اینکه یعنی تو هنوز به من خطاب میکنی و وقتی صدا میزنی «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ»[6] من را هم خطاب میزنی، هنوز از من ناامید نشدهای، من را هم خطاب میکند که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»، بیا بلکه توانستم تو را هم نگه دارم که با خوبها بمانی… وجوب روزه ماه مبارک رمضان و وجوب صلاة یومیّه، از الطاف الهی برای بیچارگان است؛ وگرنه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که با نماز عشقبازی میکرد.
آقای بهجت میفرمود آن لذّتی که ما از نماز میبریم، اگر سلاطین میفهمیدند، مُلک و ملکوت را کنار میگذاشتند و به دنبال نماز میدویدند.
برای این شخص که وجوب لازم نیست، وجوب برای بندهی فراری است، و بشارت به اینکه با چه أکرم الأکرمینی طرف هستیم که بجای اینکه مرا بخاطر باختنِ رجب و رمضان مجازات کند، فرمود: «شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّهِ»! برای شما هم جا هست!
این سیرهی ائمهای که الآن به برخی از آنها اشاره میکنم، از حضرت حق یاد گرفتهاند.
شما که اهل رجب هستید در همان ماه رجب خوانید «عادَتُکَ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ»، تا بوده تو با گنهکاران اهل احسان و نیک رفتاری بودی، «وَ سَبِيلُكَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِينَ»، زود مرا ناکار نکردی، زود مرا رد نکردی، تلاش کردی من بیایم، و برای اینکه دیدی نمیآیم مدام راه دیگری رفتی.
درست است که امام زمان ارواحنا فداه میزبان عالم وجود است، ولی میهمان ماه مبارک رمضان حضرت حق، امام زمان ارواحنا فداه است.
ببینید با چه اکرم الأکرمینی طرف هستیم که با وجود آن میهمان عظیم الشأن که شرف عالم وجود است، خدای متعال ما را از قلم نینداخته است و ما را از یاد نبرده است.
لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّهِ»! یعنی حتّی بیچارگانی مثل من هم میهمان خدا هستند.
یک ویژگی در حضرت حق هست که اگر کسی به این موضوع توجّه کند، هیچوقت دلش خالی و ناامید نمیشود، و آن هم وفای حضرت حق است.
وفا یعنی چه؟ یعنی اگر کورسویی در کسی ببیند، این کورسو را فراموش نمیکند. اگر ذرّهای در کسی ببیند فراموش نمیکند.
در حالت عادی اگر شمع را کنار این لامپها قرار دهید، نور شمع دیده نمیشود، اگر کنار یک لامپ صد را کنار یک لامپ دو هزار قرار دهید، لامپ صد دیده نمیشود. در روز ماه وجود دارد ولی دیده نمیشود، این نور خورشید است که ماه را به محاق میبرد.
اما در محضر خدای متعال و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور نیست، اگر شمع هم باشی کنار خورشید وجود اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دیده میشوی.
لذا میگوید من میدانم که عبد الله حضرت ولیعصر است، ولی در دل شما هم ذرّهای محبّت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست؛ لذا اجازه نمیدهد که شما هم فراموش شوید. برای یکایک ما دعوتنامه میفرستد و نوع التفات حضرت حق هم طوری است که انگار فقط همین یک بنده را دارد.
وقتی ماه مبارک رمضان شروع میشود، ما دعوت خاص داریم.
دیدهاید که گاهی اوقات یک دعوتنامه را برای همه ارسال میکنند، اما اینجا اینطور نیست، با التفات به عبد آبق هم میگوید «شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّهِ»! چون اهل کَرَم و وفاست.
آقاییِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در برابر جنایات زبیر
وقتی زبیر از دنیا رفت، زبیر خیلی بد عمل کرد، زبیر بعضی از اولیای خدا را تکه تکه کرد، همین موضوع کافی بود که جرم کسی به حد اعلی برسد. هفتصد نفر هم که برای دفاع این اولیای خدا آمده بودند را هم به خاک و خون کشیدند. روز جمل اصلاً لازم نبود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کوتاه بیاید، چون آنها هفتصد و پنجاه نفر را کشته بودند…
ما باید بدانیم با خدایی طرف هستیم که اگر در ما ذرّهای خیر یا کورسویی امید دیده باشد، همهی عالم را سرِ خط میکند که ما را برگرداند، برای همین هم به کسی مانند من در ماه مبارک رمضان فرصت میدهد و میفرماید «شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّهِ»!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد میدان شد، اینجا قاعده این بود که فرماندهای که دستور قتل صبر و مثله کردن داده بود، یعنی زبیر، باید به أشد مجازات میرسید. همه هم به این کار حق میدادند. ولی زبیر کسی بود که در دوازده سال اول بعد از سقیفه تلاش کرد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به حق خود برگرداند، اما بعد متأسفانه رشوه گرفت و پسر ناخلف و خواهر همسرش که شترسوار جمل بود، او را از راه به در کردند.
اینجا اگر ما بودیم عرض میکردیم که حضرت به وسط میدان بروند و زبیر را به أشد مجازات برسانند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به وسط میدان رفت و فرمود: «أینَ زُبَیر؟».
همینکه این جمله را فرمود، عایشه و خواهرش که همسر زبیر بود، جیغ زدند و شروع کردند به گریه کردن. چون میدانستند تابحال علی کسی را به میدان فرا نخوانده است که سالم برگردد.
بعد خبر دادند که علی با شتر آمده است و لباس رزم بر تن ندارد. آنها هم شروع کردند به کف زدن!
یعنی وضع این جنگ معلوم بود، یک طرف فرمانده امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یک طرف هم وقتی فرمانده را صدا بزنند، اهل و عیال او زار زار گریه میکنند.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زبیر را به وسط میدان آورد، به او فرمود: آیا در یاد داری وقتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردی که علی را دوست دارم، حضرت فرمودند که روزی مقابل او قرار میگیری، در حالی که تو ظالم هستی؟
اعتراف کردن کار خیلی مهمّی است، این موضوع مبنا دارد که «الهی كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِي وَ لَمْ يُدْنِنِي [يَدْنُ] مِنْكَ عَمَلِي» خدایا! مرگ من نزدیک شده است و چیز قابل ملاحظهای از من به سوی تو نرسیده است، چه چیزی دارم؟ «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي» خدایا! من طغیانگر نیستم، دست من بالاست و میگویم غلط کردم.
اینجا اگر زبیر میخواست به گناه خود اقرار کند، باید به سمت آن لشکر سی هزار نفره برمیگشت و میگفت غلط کردید در مقابل علی ایستادید، و من هم غلط کردم، به سوی خدا توبه میکنم و به سمت علی میروم.
این کار ذلّت ظاهری میخواست. پذیرش خطا مردانگی میخواهد. اقرار به گناه… اینکه ما میگوییم خدایا! ما طغیانگر نیستیم، ما بدبخت هستیم، این نفس ماست که ما را گرفتار کرده است، وگرنه اینطور نیست که ما بخواهیم در برابر تو گردنکشی کنیم؛ خود این کار عمل است و زمینهی پذیرش است.
وقتی زبیر این جمله را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شنید، ناگهان به یاد کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم افتاد و عقب عقب رفت، در کاروان خود ایستاد، پسرش عبدالله آمد و او را تحریک کرد و گفت: پیرمرد! زمانی به تو سیف الله میگفتند! چرا الآن میلرزی؟ علی به تو چه گفت که تو را ترساند؟
زبیر مردِ آن میدان نبود که بگوید من غلط کردم، گفت: آیا من میترسم؟
زبیر شمشیر کشید و به سمت میدان آمد و شمشیر چرخاند.
در عرب این موضوع خیلی بد تلقّی میشود که فرماندهی لشکر به میدان بیاید و مبارز بطلبد و فرماندهی طرف مقابل نیاید.
زبیر به وسط میدان آمد و شمشیر چرخاند و مبارز طلبید، اما واقعاً برای جنگ نیامده بود، بلکه آمده بود که بگوید من ترسو نیستم.
اینجا جا داشت که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفرماید تو مبارز طلبیدی، الآن میآیم!
هر زمانی که کسی مبارز میطلبید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود: آن کسی که صدا کردی الآن میآید.
اینجا وقتی زبیر آمد و شمشیر چرخاند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نه تنها خودش نرفت، بلکه فرمود: هیچ کسی جواب زبیر را ندهد، زبیر قصد جنگ ندارد، زبیر آمده است که بگوید من ترسو نیستم.
بعد که لشکریان تعجّب کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: دوست ندارم زبیر با شمشیر من کشته شود، او روزی از ولایت من دفاع کرده است، حال بیچاره است، دوست ندارم با شمشیر من کشته شود.
زبیر دو مرتبه آمد و شمشیر گرداند، مظهر غیرت الهی روی برگرداند و فرمود: کسی جواب او را ندهد، او قصد جنگ ندارد. اشکالی ندارد، بگذارید بگویند علی جواب نداد.
ما با باوفا طرف هستیم.
لذا وقتی من ورودی ماه مبارک رمضان نگاه میکنم، هرچه در خودم نگاه میکنم، میبینم نماز و عبادتی ندارم، کارنامهی عمل من خالی است… اما ای خدا! واقعاً کمی محبّت را داریم…
وقتی سرِ زبیر را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آوردند، حضرت گریه کرد و فرمود: حیف شد…
اگر من باور کنم که امام مظهر اسماء و صفات خداست… جلسات بعد به این موضوع خواهم پرداخت، ما اصلاً خدا را نمیشناسیم، مگر با رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین. ما راهی به اسماء و صفات خدا در بهترین آینهاش نداریم، الا اینکه بخواهیم او را از منظر و دریچهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نگاه کنیم. وقتی میگویند خدا وفی است، یعنی شما اینطور رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ببین، خدا همهی این عالم را طوری طراحی کرده است که درنهایت من به آغوش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بروم.
گوشهای از وفای خدای متعال در وفای اباعبدالله سلام الله علیه
بعد هم نگاه نمیکند من چکار کردم، میگوید وقتی به ماه رمضان رسیدیم، آن کسانی که خوب هستند که میآیند، برای بیچارهها هم، آنها را با وجوب میکشاند، «شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّهِ»! هر کسی را طوری دعوت میکند، مرا با ترس از عقوبت دعوت میکند، من هم بیچاره هستم و میآیم، بلکه قدر بدانم.
این وفای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دلِ انسان را گرم میکند، هر جا احساس کردیم بیپناه و بیکس و کار هستیم، میگوییم آن باوفا مرا فراموش نمیکند.
این روایت را میخوانم تا ببینید، من خودم میتوانم با این روایت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توسّل کنم. شبیه این روایت را برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم نقل کردهاند، ولی این روایت برای امام حسین سلام الله علیه است.
معاویه طوری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و فرزندانش را تخریب میکرد که طرف از شام به مدینه میآمد که به امام یک فحش بدهد، یعنی خیال میکرد در راه خدا حرف میزند، اینها مسلمانشدهی دست معاویه بودند و نمیدانستند.
طرف از شام به مدینه آمد تا قربة الی الله به امام حسین علیه السلام نعوذبالله فحش بدهد.
ائمهی ما نسبت به دشمنانی که حقیقت را میدانستند یکطور رفتار میکردند، اما نسبت به کسانی که فریب خورده بودند اینطور نبودند.
این موضوع به درد امروز ما هم میخورد، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همه را با یک چوب نمیراندند.
طرف از شام به مدینه آمد، همینکه وارد مسجد شد؛ میگوید دیدم گوشهای از مسجد مدینه شلوغ است، دیدم در آن میان کسی نشسته است که خیلی زیباست، گفتم لابد همین شخص است، چون هم هیبتی دارد و هم زیبایی خاصی، جلو رفتم و گفتم: آیا تو پسر ابوطالب هستی؟
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید من خیلی عصبی هستم، توضیح نداد که من نوهی ابوطالب هستم، فرمود: بله.
همینکه حضرت فرمود بله! من هم به خودش فحش دادم و هم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. در دشنام مبالغه کردم، اصلاً دیگر چیزی به ذهنم نرسید که بگویم.
هیبت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که پهلوان بود را دیدم، حضرت لبخندی به من زد، فرمود: آیا اهل شام هستی؟ عرض کردم: بله! گوشت و پوست من با بغض شما آمیخته است.
حضرت لبخندی زد، دیدم حضرت خیلی مرا تحمّل کرد، یک لحظه در ذهن من گذشت که ای کاش اینقدر زیادهروی نمیکردم. همینکه این موضوع به ذهن من رسید فرمود: خدا بخشید، تو میهمان خودم هستی.
آن خدایی که امام حسین علیه السلام را خلق کرده است به دنبال این است که در ما بگردد تا نقطهی نوری پیدا کند.
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
ما هم امشب آمدهایم…
آغاز و پایان کار با صدیقه طاهره سلام الله علیها است، فاتح و خاتم اوست، در روایات برای ماه رمضان دعایی هست، یک فقرهی آن این است که «یَا مَنْ فَطَمَ بِفَاطِمَةَ عَلَیهَا اَلسَّلاَمُ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ» ای خدایی که به حرمتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دوستان او را از آتش نجات میدهی.
این بزرگواران در ما جستجو میکنند تا ذرّهای پیدا کنند و ما را هدایت کنند.
من هم امشب به صدیقه طاهره سلام الله علیها متوسّل میشوم، به بیبی دو عالم عرض میکنم که «ضَیفُکِ بِبَابِک»… ما خودمان را میهمان شما حساب میکنیم، ما با گریههای شما شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شدیم… «ضَیفُکِ بِبَابِک، مِسکِینُکِ بِبَابِک، عُبَیدُکِ بِفنَائِک»… میهمان به درِ خانهی شما آمده است، ما دوست داریم با شما به دیدار خدا برویم، ما هرچه از خدا شنیدهایم هم با شما شنیدهایم…
ما این همه عابد دیدهایم، آقای بهجت دیدهایم، ما ندیدهایم که بگویند از بس که رکوع رفته است نمیتواند راه برود، این برای آن بانوی هجده ساله است که آنقدر به رکوع ایستاده بود که «حَتَّى تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا»،[7] از بس که پاهای مبارک حضرت آبله بسته بود سخت راه میرفت…
ما حاصلِ دعای سحرِ شما هستیم… ویژگیهای عجیبی داشت، ولی برای ما برنامهریزی کرد، اهل مناعت طبع بود، به کسی رو نمیزد، نه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، نه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حقیقت هم در مدینه روشن بود، همه فهمیده بودند. اگر زهرای مرضیه سلام الله علیها دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و فرزندان خود را میگرفت و از شهر بیرون میبرد، کسی نمیگفت اینها کمکاری کردند… اینقدر این بزرگواران تلاش کردند و صدمه خوردند… من و شما خبر نداریم، روی صورت و دستان مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جای شمشیر بود، در این جنگهایی که بقیه فرار میکردند، با صورت خود جلوی شمشیرها از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کرده بود… اگر صدیقه طاهره سلام الله علیها دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میگرفت و میفرمود بیا برویم که اینها لیاقت ندارند…
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مظهر آن خدایی است که امشب به گنهکاران گفته است «شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّهِ»!
اینها اهل این نیستند که زود قهر کنند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند دیشبی فاطمهی خود را دفن کرد، از فردا سحرها به درِ خانهی فقرای بیتوجّه مدینه غذا برده است، این بزرگواران اهل «عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ» هستند…
بیبی دو عالم دید که مردم نمیخواهند، نفرمود به درک…
وضع بیبی طوری بود که استر سوار شدن برای ایشان سخت بود، شرایط ایشان شرایط یک بانوی عادی نبود، ولی استر سوار شد…
این خانواده همیشه میهماندار هستند، سرزده به جایی نمیروند، ولی شبها سرزده به درِ خانهی انصار میرفت…
بارها تکرار شد، تا اینکه حکومت ترسید، گفتند این کاری که فاطمه زهرا میکند، اوضاع را به سمتی میبرد که ممکن است مردم بر علیه ما شورش کنند، کار را یکسره کنید…
الآن حال من طوری نیست که بگویم چکار کردند، از نتیجهی این موضوع چند جمله میگویم و شما را به خدا میسپارم.
منسوب به امام صادق سلام الله علیه است که درِ آن خانه را چه کردند، که فرمود دیگر «ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ»،[8]… نمیدانم ضربه شدید بود یا چه بود که دائم سردرد میکرد، سر مبارک خود را با دستمال بسته بود، درد شدید داشت…
استاد ما میفرمود که این ذوقِ روضهخوانی است، اگر گفته میشد سینه و پهلو، میفهمیدیم، اما «ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ»… نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که اینقدر سر و صورت مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها درد داشت…
«ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ»… هجده سال داشت ولی مانند بانوان سالخورده حرکت میکرد، «مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ» جگر سوخته بود، «مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ» دیگر بعد از هجوم، فرزندان ایشان او را با قامت ایستاده ندیدند، مدام خَم بود، «يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ» هر روز چند مرتبه بچهها خیال میکردند که مادر از دنیا رفت…
لذا این اواخر دیگر دور مادر نشسته بودند…
در خانهای که طفل صغیر هست، سعی میکنند آداب کفن و دفن را مخفی کنند، اما این بیبی دو عالم برای اینکه حقیقت به من و شما برسد، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دستور داده بود همه چیز مخفیانه باشد، بچهها دور مادر نگران نشسته بودند، میدیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حیاط خانه مشغول ساختن تابوت است…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] صلوات شعبانیه
[5] سوره مبارکه حدید، آیه 20 (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ)
[6] سوره مبارکه بقره، آیه 183
[7] المناقب، جلد ۳، صفحه ۳۴۱ (اَلْحَسَنُ اَلْبَصْرِيُّ : مَا كَانَ فِي هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَةَ كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ لَهَا أَيُّ شَيْءٍ خَيْرٌ لِلْمَرْأَةِ قَالَتْ أَنْ لاَ تَرَى رَجُلاً وَ لاَ يَرَاهَا رَجُلٌ فَضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ)
[8] مناقب، جلد 3، صفحه 362 (رُوِىَ اَنَّها عليهاالسلام ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ)