«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عنوان بحث «سیر تکوّن عقاید امامیه» است، قدم به قدم در مورد عقاید شیعیان صحبت میکنیم که این عقاید چگونه شکل گرفته است و چگونه فهم شده است، در سالهای پایانی عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم، البته با توجه به اینکه حوالی این مباحث بعدها گفت و شنیدهایی هست، گاهی به آنها هم میپردازیم.
آخرین بحثی که داشتیم مسئلهی طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود، بحث بعدی آن میبایست ماجرای حدیث ثقلین میبود، منتها مقدّمهای داشت که پایان عرض چند روز قبل بود که وقتی در حال جمعبندی ماجرای سدّ ابواب بودیم، روایتی از کافی شریف خواندیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند که بدعتهایی رخ داد و اگر دست من میرسید، درهایی که باید باز میبود و اینها بستند و باز میکردم، و درهایی که بعد از پیغمبر رو به مسجد باز کردند را میبستم.
ورودیهی بحث حدیث ثقلین هم که چند مرتبه مطرح شده است، یک مرتبهی آن منجر به یک نزاع گسترده شده است.
مقدّمهی حدیث ثقلین
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که وسیلهی نوشتن بیاورید تا من چیزی بنویسم یا دستور دهم که نوشته شود، که شما بعد از این هرگز گمراه نشوید، آنجا اتفاقاتی رخ داد، یعنی یک مرتبه حدیث ثقلین را شبیه ماجرای غدیر، که چند مرتبه جلسهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در منا و مکّه و… بهم ریختند، و پیامبر خدا مجبور شد خطبهی غدیر و حدیث غدیر را در بیابان مطرح کند، حدیث ثقلینی هم که بحث ما هست، دچار همین مشکل شد.
بعنوان مثال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حدیث ثقلین را یک مرتبه در غدیر فرمود، وقتی میخواست این حدیث را مکتوب کند، جلسه را بهم ریختند.
همانطور که در حدیث غدیر، دیوانهای انتحاری زد و گفت اگر این حدیث از جانب خداست سنگی از آسمان بر سر من بخورد که من تحمّل ندارم، اینجا هم رسماً حرف کفری از یکی از افراد حاضر در خانهی پیامبر صادر شد، و یک جسارت بسیار شنیعی به پیامبر کرد و مجلس بهم خورد.
از آنجایی که ما در شبهای اول این بحث عرض میکردیم که فرقهنگاران قرن دو مانند «فَزاری» که از خوارج است و ارتباطی با «هشام بن حکم» داشته است، گرچه اینجا در آثار خود «هشام» را بشدّت تخریب میکند، میگوید شیعیان برای امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ادلّهای مانند حدیث طیر و حدیث غدیر و حدیث منزلت و حدیث ردّ شمس، قَسیمُ النّارِ وَالجَنَّة و غیره دارند، از آنطرف شیعیان نسبت به بعضی از افراد صحابه بغض دارند و از بعضی بیزار هستند و قائل هستند که بعضی بعد از پیغمبر مرتد شدند، (البته او ادّعا میکند که شیعیان میگویند همهی صحابه مرتد شدند).
من دیدم با توجه به اینکه ورودیهی حدیث ثقلین یک درگیری داشته است و شیعیان نخستین از روز نخست که یک طرف پرچم ولایت و طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دستشان بوده است، یک طرف هم پرچم بغض دشمنان را بدست داشتهاند.
یعنی اگر کسی بخواهد تشیّع را از این دو تضعیف کند، از تشیّعِ نخستین فاصله گرفته است، اصلاً بنای تشیّع بر حبّ و بغض شدید است.
قطع در توهین یکی از صحابه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم
از طرفی این واقعهای که در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کلمهی کفری صادر شد و کسی جسارت کرد، از براهین حق است، و سعی میکنم به فضل الهی در چند جلسه به شما نشان دهم که طرفداران آن فرد هیچ گِلی پیدا نکردند که بر سرشان بگیرند، و این از براهین قاطع حقانیت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، برای همین دیدیم اینجا میتوان بعنوان مقدّمهی حدیث ثقلین ایستاد.
اول ماجرا را بعنوان نمونه از صحیح بخاری میخوانم، این روایت در خیلی جاها نقل شده است، چند مرتبه هم در صحیح بخاری نقل شده است، حدیث 114، 3053، 3168، 4431، 4432، 5669، 7366، دفعات تکرار این روایت با تفاوت اندکی در صحیح بخاری است، این شمارهگذاری هم شمارهگذاری محمد عبدالفؤاد عبدالباقی است که شمارهگذاری استاندارد است، یعنی اکثر چاپهای صحیح بخاری (مگر اندکی) این شماره حدیث را رعایت کردهاند. این روایت که میخوانم حدیث 114 هست که ابن عباس میگوید: «لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ»[4] وقتی بیماری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شدّت پیدا کرد فرمود: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ» نوشتافزاری بدهید که «أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا» من بنویسم «لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» شما بعد از این گمراه نشوید.
کار پیامبران چیست؟ هدایت.
هدایت به چه شکلی؟ «وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»،[5] «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ».[6]
کار پیامبر «هدایت» است و وسیلهی این امر هم «بیانِ روشن» است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: چیزی بدهید که برای شما مطلبی بنویسم که بعد از این گمراه نشوید.
این موضوع یعنی دقیقاً در موضوع است، چون ممکن است که در مورد عصمت پیامبر مانند ما فکر نکند و در بعضی از امور فرعی و فردی ابهام داشته باشد، اما این موضوع دقیقاً در موضوع هدایت است، اصلاً کار تخصصی پیامبر است.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود «أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»، متن صحیح بخاری این است که «قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ» عمر گفت: درد بر او غلبه کرده است.
شما تصوّر کنید یک نفر در بستر بیماری سخن بگوید، بقیه میخواهند به حرف او گوش فرا دهند، یک نفر میگوید: نستجیربالله درد او شدید است.
این یک نوع بیان است، که انواع دیگر هم هست.
این حرف یعنی حرف او را جدّی نگیرید.
در ادامه گفت: «وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا» کتاب خدا هست و برای ما کافی است، «فَاخْتَلَفُوا» آدمهایی که در خانه بودند اختلاف پیدا کردند، عدّهای میخواستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیان کند، عدّهای هم چنین نمیخواستند، «وَكَثُرَ اللَّغَطُ» همهمه و درگیری شد، پیامبر فرمود: «قُومُوا عَنِّي» بلند شوید و بروید، «وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ» در حضور من دعوا نکنید.
«فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ» وقتی ابن عباس از این جلسه بیرون آمد، «يَقُولُ: إِنَّ الرَّزِيَّةَ» گفت: مصیبت و بدختی، «كُلَّ الرَّزِيَّةِ» تمام مصیبت و بدبختی «مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ كِتَابِهِ» از این است که مانع شدند و اجازه ندادند پیامبر مکتوب کند.
این هم فهم یک صحابی است.
حدیث 3053 صحیح بخاری اینطور است که میگوید ابن عباس گفت: «يَوْمُ الخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟»،[7] پنجشنبه، و چه پنجشنبهی نحصی!
«ثُمَّ بَكَى» گریه میکرد، «حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الحَصْبَاءَ» آنقدر گریه کرد که این شنهای مقابل او خیس شد، یعنی ابن عباس اینطور ضجّه میزد که چه مصیبتی است، میگفت: «فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ يَوْمَ الخَمِيسِ» درد پیغمبر شدید بود، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خوف از دنیا رفتن داشت، «فَقَالَ: ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا» چیزی بیاورید بنویسم «لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا» که هرگز بعد از این کسی گمراه نشود و حق روشن باشد، «فَتَنَازَعُوا» دعوا شد.
بعضی از این نقلها دقیق گفته است چه کسی این حرف را زده است، بعضی از نقلها هم برای اینکه حرمت او را حفظ کنند نام او را حذف کردهاند و اینطور نقل کردهاند که «گفتند یا گفت»، یعنی نخواستند آن کسی که چنین حرف نامربوط بلکه کلمهی دال بر ارتدادی بر زبان آورد مشخص بگویند.
«فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ» گفت پیامبر (نستجیر بالله) هذیان میگوید!
این کلمهی «هَجَرَ» خیلی بیادبی است، اگر پدر ما حرف بزند ما نمیگوییم چرت و پرت میگوید.
ابن عباس طوری ضجّه میزند که شنهای مقابل او خیس شده بود!
وقوع این مطلب، چون در آثار مهمّی مانند بخاری و مسلم و… آمده است، شیعه و سنّی مفصّل نقل کردهاند. شاعران شیعه، همان قرن دوم، یعنی زمان حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه اینها را به شعر درآوردند.
من در این جلسه چند مرتبه این شعر را خواندهام که «أَصْبَحْتُ جَمَّ بَلاَبِلِ کلصَّدْرِ» انگار در سینهی من آتش روشن شده است، «وَأَبِيتُ مُنْطَوِياً على الجَمْرِ» انگار که در بستری از زغال افروخته دراز کشیدهام، «إن بُحتُ يوماً طلَّ فيهِ دمي» اگر بخواهم حرف بزنم خون مرا حلال اعلام میکنند و گردن مرا قطع میکنند، «ولئنْ كتمتُ يضقْ به صدري» اگر بخواهم سکوت کنم هم سینهی من در حال پاره شدن است، «مِمّا جَنَاهُ عَلَى أبِي حَسَنٍ» از بس که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ظلم کردند، «عُمَرٌ وصاحِبُهُ أَبو بَكْرِ».
بعد اولین مثالی که میخواهد بزند این است: «طَلَبَ النَّبِيُّ صَحِيفَة ً لَهُمُ» پیغمبر به اینها فرمود برگهای بیاورید، «يُملِي لِيَأمِنَهُمْ مِنَ الغَدرِ» تا بنویسم یا املاء کنم چیزی بنویسند که شما را از پیمانشکنی و انحراف ایمان بدارد، «فأَبَوا عَليهِ، وَقَالَ قَائِلُهُمْ» این کار را نکردند و یکی از آنها گفت «قُومُوا بِنَا قَدْ فَاهَ بِالهُجْرِ» هذیان میگوید و او را رها کنید.
یعنی این موضوع از مباحث مشهورِ معروف است.
وقتی «ابن دحیه کلبی» هم میخواهد راجع به قوّت سند حرف بزند، میگوید «وَلَا خِلَافَ فِی صِحَّتِهَا بِإِجمَاعِ العُلَمَاءِ الأَثبَاتِ»،[8] اهل علم اصلاً شک ندارند که این واقعه رخ داده است.
یعنی مسئلهای قطعاً رخ داده است، حال باید این موضوع را چکار کنیم؟ اینجا انواع گِلها را امتحان کردهاند!
وقتی ضربه سنگین باشد به حرفِ اختلافی میافتند.
اینجا اینها اصلاً نتوانستهاند انسجام را حفظ کنند.
دست و پا زدن در ترجمهی روایت بخاری
اولین مطلبی که برای شما میخوانم ترجمهی صحیح بخاری است که در همین کشور خودمان توسط عزیزان غیرشیعه چاپ شده است، جناب آقای «عبدالعلی نور احراری» ترجمه کرده است، انتشارات «شیخ احمد جام» سال 91 این کتاب را چاپ کرده است.
اینجا این روایت را ترجمه کرده است «پیغمبر فرمود نوشتافزار بیاورید تا برای شما نامهای بنویسم که پس از آن گمراه نشوید، عمر گفت: بیماری پیامبر شدّت یافته است، کتاب خدا نزد ماست، همان بس است. حاضرین اختلاف کردند و ابن عباس گفت: به تحقیق مصیبت و کمال مصیبت چیزی بود که میان رسول الله و نوشتهاش حائل گشت».
اصل روایت عربی است، صدها شرح هم به کتاب بخاری نوشته شده است، شما پاورقی را ببینید، نوشته است: به مترجم انگلیسی استناد کرده است!
میگوید: «یک مترجم انگلیسی گفته است»، اصلاً این شخص کیست؟ «که ابن عباس در آن مجلس حاضر نبوده است»!!! «و این حدیث را روایت کرده است».
آدرس: ترجمهی انگلیسی بخاری، صحفه 87 !!!
اینجا یک ضربه به بخاری زد که بخاری آنقدر گیج است که اصلاً نمیداند آیا ابن عباس آنجا بوده است یا نه!
همانطور که عرض کردم میگوید: محدثین اصلاً در صحّت این موضوع بحثی ندارند، چون میدانند که اگر صحت این موضوع را بزنند، اشکال به جاهای خطرناکی میرود.
در صفحه 88 رساله «مَن أُلقِمَ الحَجَر إذ كَذَبَ وَفَجَر وأسقط عدالة من قال من الصحابة : ماله أَهَجَر» به معنای «کسی که سنگ به صورت او خورده است که دروغ گفته و گناه کرده که بهتانی به ما زده است» میگوید: «أمَّا السَّنَد: فَهِیَ مُخرَجَةُ فِی الصَّحِیحِین» سند که در بخاری و مسلم آمده است، «بِهَذَا اللَّفظ» با این عبارات، «وَلَا خِلَافَ فِی صِحَّتِهَا بِإِجمَاعِ العُلَمَاءِ الأَثبَاتِ»، اصلاً در صحّت این روایت اختلاف ندارند!
البته حضرت مترجم انگلیسی نظر دیگری دارد! در یاد داشته باشید که در علم حدیث، از این به بعد به نظرات مترجم انگلیسی هم توجّه داشته باشید.
این حرف یعنی نمیداند باید چه چیزی بگوید، من باید چه جوابی به مخاطب فارس خود بدهم؟ آسانترین راه این است که بگوید ان شاء الله انگلیسی بلد نیستند، مترجم انگلیسی گفته است که ابن عباس در آن مجلس نبود!!!!
اگر این حرف را بزنی که یعنی دیگر اصل کتاب را زدهای! یعنی بخاری تشخیص نداده است؟
راه حل «شِبلی نُعمانی» برای فرار از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
دو تقارن دیگر ببینید.
دو محقق هندیتبار، نزدیک به هم از قرون اخیره، یک نفر از آنها آقای «شِبلی نُعمانی» است، حنفیِ بسیار بزرگ، «علامه شِبلی نُعمانی». اسم کتاب او «الفاروق» است.
ایشان اینطور میفرماید: میگوید اصلاً من باور نمیکنم که چنین روایتی وجود داشته باشد، «لَکِن یَجِب أن یُفهَم أنَّ الشَّک فِی أحَدِ رُوَاةِ البُخَارِی وَ مُسلِم»،[9] باید یک راوی از اینها را پیدا کرد که بگوییم او اشتباه کرده است.
جالب است که خود او هم به گردن کسی نینداخته است.
چون هرچه روات را نگاه میکند، اولاً یک حدیث و یک طریق و یک نقل نیست، لذا خودش هم کسی را بعهده نمیگیرد! چون هر کسی را بگوید، میگویند روایاتی هست که این شخص در آن روایات نیست و اشخاص دیگری نقل کردهاند.
میگوید تشکیک و ردّ این واقعه خیلی آسانتر از این است که «مِن الصَاقِ تُهمَةِ الهَذیَِان للرَسُول» که ما یا بپذیریم که نستجیربالله پیغمبر هذیان گفته است، «إلصَاقُ تُهمَةِ سُوءِ الأدَب لِعُمَر» یا بخواهیم بگوییم عمر چنین حرفی زده است.
یعنی میگوید اینطرف جسارت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و این طرف هم کلمهی کفر است.
جلوتر عرض میکنم که «ابن حزم» میگوید این کلمه، کلمهی کفر است.
راه حل شبلی نُعمانی این است که پس بهتر است یک نفر را پیدا کنیم و بگوییم او دروغ گفته است. اما کسی را پیدا نکرده است.
یعنی شبلی نُعمانی میگوید باید این سوء ادب را بنحوی انکار کرد.
الحمدلله سوء ادب را فهمیده است.
تقریباً یکی از بهترین فهم در بین کسانی که در این زمینه کتاب نوشتهاند، برای شبلی نُعمانی است.
یعنی حاضر است به بخاری و مسلم و… ضربه وارد کند، ولی به نظر او این کار بهتر از پذیرفتن سوء ادب عمر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. با اینکه نتوانسته است گیری پیدا کند که به کجا اشکال کنیم.
با اینکه خیلی تخفیف داده است، چون این کار بیادبی نیست، این کلمهی کفر است.
راهکار «عبدالعزیز دهلوی» در ماجرای توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
«عبدالعزیز دهلوی» کسی است که مرحوم میرحامد حسین کتاب «عبقات الأنوار» را در ردّ باب هفتم این کتاب نوشته است، چاپی که در دست من است چاپ پاکستان است، حدود شصت سال قبل چاپ شده است.
«عبدالعزیز دهلوی» کسی است که به او «سراج الاُمَّة» میگویند، یعنی چراغ امّت، القاب زیادی به او همچون سید علماء علی الاطلاق، اعلم علماء علی الاطلاق، مرجع علی الاطلاق در شبه جزیره میدهند.
او میگوید: «ما با خواندن این ماجرا میفهمیم که خلیفه از راه کمال ادب، چنین سخن گفته است»[10]!!!
«شِبلی نُعمانی» میگوید این کار سوء ادب است، «عبدالعزیز دهلوی» میگوید این کار از کمال ادب است!
عبدالعزیز دهلوی در ادامه میگوید: «نزد عقلا صد آفرین و هزار تحسین بر دقّت نظر عمر است که اینطور باادب این حرف را زده است».
توجّه کنید که یک نفر به کلمهی کفر «سوء ادب» میگوید، دیگری میگوید «کمال ادب»!
این همه تفاوت و اضطراب برای چیست؟ برای این است که ضربه سنگین است و نمیدانند باید چکار کنند.
خزعبلات «بن عثیمین» در دفاع از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ارادهای دارد و میخواهد چیزی را بنویسد، یک نفر هم بیادبی کرده است و نخواسته است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بنویسد.
«بن عثیمین» مفتی اعظم است، که واقعاً هم مفتی است… اکثر آثار او چاپ شده است، مثلاً شرح صحیح بخاری، شرح صحیح مسلم… این آدم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیادبی کرده است، در ماجرای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و خلیفه میگوید: وقتی آدم عصبانی شود عقل خود را از دست میدهد.
این حرف نصب صریح است، وگرنه ما اهل بیادبی نیستیم.
در مجلد اول شرح خود به صحیح بخاری، که این کتاب را تدریس کرده است، صفحه 396 و 397 میگوید: گفته شده است که پیغمبر فرمود «لاَ تَضِلُّوا بَعْدَه»[11] یعنی چیزی میگویم که بعد از آن گمراه نشوید. علما اختلاف کردهاند که این یعنی پیامبر میخواهد چیزی در شریعت اضافه کند یا در غیرشریعت!
اینکه عمر گفت: «کِتَابُ اللهِ حَسبُنَا»، برای این بود که افضل است کتاب خدا نوشته شود!
واضح است که این جمله بیربط است، این موضوع فقط برای این است که مخاطب نفهمد این شخص چه میگوید.
میگوید: «لا تَضِلُّوا بَعدَه بِالنِّسبَةِ لِلخِلَافَة» چون احتمال میخواست خلیفه تعیین کند. «أنَّ الرَّسُول أرادَ أن یَکتُبَ کَتابً فِی الخِلَافَة لَمَّا رَأی نَفسَهُ ثَقُلَ بِهِ المَرَض» وقتی دید بیماریاش شدید شده است، دیگر میخواست وصیت کند.
در هر صورت پیغمبر میخواست کاری کند و مکتوبی بدهد که امّت گمراه نشوند، یک نفر هم اجازه نداد.
حرف را بزن که بالاخره حق با چه کسی بود؟
میگوید: «فَإنَّ مِن رَحمَةِ الله» از رحمت خدا بود که «أنَّ اللهَ تَعالَی قَدَّرَ» خدا مقدّر کرد که عمر نگذارد پیامبر حرف بزند!!!
بالاخره پیغمبر «پیغمبر» بود یا عمر؟
برداشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این بود که برای هدایت امّت باید بنویسد، ولی خدا مقدّر کرده بود که عمر نگذارد این اتفاق بیفتد؟
در این میان نفهمیدیم که خدا و پیامبر با هم هماهنگ نبودهاند؟ وحی قطع شده بود؟ آیا فراموش کردهای که «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»،[12] اهل سنّت چه کسی هستی؟
دیده است اگر بگوید پیامبر میخواست و عمر نمیخواست، عمر محکوم میشود، میگوید خدا اینطور مقدّر کرد!
حال سؤال اینجاست که آیا به عمر وحی شده بود که خدا مقدّر کرده است؟ آیا به تو وحی شده است که خدا مقدّر کرده است؟ در این میان به چه کسی وحی میشود؟ به آن کسی که وحی میشد که میخواست بنویسد، به آن کسی که حتّی نمیتوانست از روی قرآن بخواند و بن عثیمین که وحی نمیشود میگویند خدا مقدّر کرده بود که عمر معارضه کند! «حَتَّی یَکُونَ إنتِخَابُ أبِیبَکرٍ بِرِضاً مِنَ الصَّحَابَه» تا مردم خودشان با رضایت خودشان انتخاب کنند!
الآن من با این قسمت کار ندارم که این حرف چقدر سست است، اما آیا بالاخره پیامبر یک چیزی میخواست و خدا یک چیزی دیگر میخواست؟ بعد خدا نتوانست با پیامبر ارتباط برقرار کند و به عمر وحی شد؟ آیا امّت دو پیغمبر داشته است؟ آیا امّت دو ورودی علم داشته است؟ بن عثیمین از کجا فهمیده است؟
توهین «ابن تیمیه» به «ابن عباس»!
من فقط میخواهم شما ناتوانی این جماعت را در تقریر مسئله ببینید که فقط بگویند موضوع چه بود، آیا بیادبی بود یا کمال ادب؟ این میگوید خدا میخواست، او میگوید دروغ بود، دیگری میگوید مترجم انگلیسی را ملاحظه بفرمایید.
در یاد داشته باشید که روایت بخاری این بود که ابن عباس طوری گریه میکرد که شنهای مقابل پای او خیس شد. ضمن اینکه ابن عباس صحابی است و اینها ادّعا میکنند صحابی را قبول دارند و دوست دارند.
ابن تیمیه در منهاج السّنة (در چاپ چهار جلدی جلد 4، صفحه 703، در چاپ هشت جلدی جلد 8، صفحه 573) میگوید: «وَلَيْسَتْ هَذِهِ رَزِيَّةً فِي حَقِّ أَهْلِ التَّقْوَى» اهل تقوا که این را مصیبت نمیدیدند، «إِنَّمَا كَانَتْ رَزِيَّةً فِي حَقِّ مَنْ فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» برای چه کسانی رزیّه بود؟ برای کسانی که در قلبشان مرض بود!
من هیچ جوابی نمیدهم، میگویم تو قبول داری که در قلب ابن عباس مرض بود!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیانی فرمود، یک نفر با لفظ بسیار زشتی اجازه نداد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخن خود را بفرماید.
حال از این موضوع آیا بقیه خوشحال میشوند یا ناراحت؟
ابن تیمیه میگوید اگر شما از این موضوع ناراحت شدید که در قلب شما مرض است، یعنی کفار و بیدینها میگویند ای کاش پیامبر حرف میزد!!! از آن طرف هم اهل تقوا میگویند خدا را شکر که اجازه ندادند پیامبر حرف بزند!!!
همینطور که میبینید جمله برعکس است! اینجا باید چکار کرد؟
«خطّابی» در دفاع از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله
«خطّابی» از ارکان محدثین که سال 388 مُرده است، میگوید: وجه اینکه عمر اجازه نداد که پیغمبر سخن بگوید این است که اگر پیغمبر حرف میزد اختلاف از بین میرفت.
این مطلب را در کتاب «اعلام الحدیث»، جلد 1، صفحه 207 گفته است.
میگوید: «وَجهُ مَا ذَهَبَ إلَیهِ عُمَر» وجه این امر چیست؟ «أنَّهُ لَو زَالَ الإختِلَاف» اگر اختلاف از بین میرفت «بِأن یَنُصَّ عَلَی کُلِّ شَیءٍ بِاسمِهِ تَحلیِلاً وَ تَحرِیماً» یعنی پیامبر بصورت واضح چیزی بنویسد، «لَارتَفَعَ الإمتِحَانُ» دیگر امتحان از بین میرفت «وَ عُدِمَ الإجتِهَاد» اجتهاد تعطیل میشد، یعنی برای حفظ حوزههای علمیه… «وَلَاستَوَی النَّاسُ فِی رُتبَةٍ وَاحِدَة» همهی مردم یکی میشدند «وَلَبَطَلَت فَضِیلَةُ العُلَمَاءُ عَلَی غَیرُهُم» عالم و مردم عادی مانند هم میشدند.
اولاً مگر فقط یک مسئله مسئلهی امتحان است؟
ثانیاً احکام شریعت چقدر است؟ رسالهی مرجعتان را نگاه کنید. فقط اگر پیامبر در یک جا میخواست منافق لو برود و نتواند برخلاف آن حرف بزند، دیگر اجتهاد و حوزههای علمیه و… تعطیل میشد؟ خیلی روشن است که این حرف چرند است. علما در هزاران موضوع فتوا و حکم شرعی دارند. پس بخاطر یک مسئله موضوع اجتهاد از بین نمیرود، ضمن اینکه پیامبر تشخیص داده است که اینجا در این موضوع اختلاف از بین برود، یک نفر هم اینطور تشخیص نداده است، آقای خطّابی! تو باید تعیین کنی اهل سنّت چه کسی هستی و سنّت چه کسی را قبول داری؟ پیامبر یا عمر؟ مابقی حرفها توجیه است.
اگر کسی این علما را بشناسد، اینها آدمهای بسیار بانبوغی و عالم و دقیق النظری هستند، شما نمیتوانید اینها را درک کنید، چون شما یک عمر میخواستد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دفاع کنید، لازم نبوده است که خزعبل بگویید.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ الْمَعْصُومِین عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
در روایت هست زین العابدین سلام الله علیه به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفت که زیارت کند، صورت خود را به درگاه ورودی به زمین میکشید. علّت این موضوع چیست؟
خاکساری در بارگاهِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
چند روز قبل روایتی را خواندم، امام باقر علیه السلام فرمودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بابُ الله است.
علم میخواهید از این باب، رزق میخواهید از این باب، معرفت میخواهید از این باب، کرامت میخواهید از این باب، فقیر هستید و ثروت میخواهید از این باب، بعد حضرت باقر سلام الله علیه فرمود یک شرط دارد، خدا خواسته است که هر کسی به محضر علی رسید، با استکانت باشد. یعنی کمال سرشکستگی و سرپایینی. «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ»،[13] هر کسی به شما میرسد سرش پایین است، «خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ» هر صاحب جبروتی به شما برسد تکویناً خاضع میشود، «ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ» هر چیزی به شما برسد با افتخار تذلل پیدا میکند.
امام زین العابدین سلام الله علیه میداند برای اینکه بخواهد از این باب الله خیر ببیند، باید صورت را در ورودی درگاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگذارد، او که خودش همهی عالم به فدای خاک پای زین العابدین سلام الله علیه هستند.
بعد امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی به درِ خانهی علی میروید با اوج تواضع بروید و صورت به خاک بمالید.
کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را عبادت نمیکند، ولی باید بدانید اگر میخواهید به اینجا بیایید باید با کمال استکانت و اوج فقر بیایید. باید بدانید فقر دارید، بعد او شما را بینیاز میکند. «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ».[14]
ان شاء الله شما با خاکساری به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشرّف شوید و بگویید: ما بیچاره و زمینخورده هستیم، فرمود: «وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ»، و او به کَرَمِ خودش زیاده هم میبخشد.
روضه و توسّل به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
امشب شب جمعه است، خیلی از دوستان حرم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند.
اولاً ان شاء الله خدای متعال روزی کند به هر کجا که میرویم، با وسعت نظر برویم، خوب است وقتی انسان به حرمی مشرّف میشود، قبل از اینکه از طرف خودش سلام کند، اولاً از طرف ائمه سلام کند، لازم هم نیست عربی بگویید، فارسی بگوید، بعد بگوید «السَّلامُ عَلَیکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَیکَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ» از طرف همهی مؤمنین و مؤمنات «فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا» در شرق و غرب عالم، «سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا» هر نقطهای روی زمین که مؤمنی هست و شما را دوست دارد، من از طرف او هم سلام میکنم، «حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ» زنده و مرده. هرچه وسیعتر به درِ خانهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برویم، آنها بیشتر ما را تحویل میگیرند.
امشب هم طبق روایات مختلفه چهار نفر از زائر استقبال میکنند، مادرش صدیقه طاهره سلام الله علیها، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه و حضرت صادق سلام الله علیه. خلاصه اینکه آنجا پذیرایی برقرار است.
آقا جان! ما هم گرچه دوریم به یاد تو سخن میگوییم…
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله، صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله، صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله، السَّلاَمُ عَلَیکَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه.
کربلا مملو از لحظاتی است که انسان میخواهد جان بدهد و اصلاً نمیتواند به آن لحظات فکر کند، یکی از سختترین مواقف و سختترین لحظات آن لحظهای است که همه شهید شده بودند و آقای دو عالم به وسط میدان رفت و یک دغدغه داشت، آن هم این بود که اگر من از دنیا بروم، اینها ناموس پیغمبر هستند، و دشمنان هم سی هزار حرامی که هر هتک حرمتی و بیادبی و وحشیگری ممکن است.
در این جلسه رزمندهی مدافع حرم هست، آن کسانی که داعش و النصره و وحشیگریها و ناپاکزادگیها و بیشرافتیهایشان را دیدهاند، آنها میدانند آن لحظهای که دختران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها شدند چه اتفاقی برایشان رخ داد…
در این عالم هیچ کسی قابل قیاس با فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیست…
آقای دو عالم به وسط میدان رفت، وقتی تنها تنها شد، چپ و راست را نگاهی کرد، وقتی عرصهی دشت را نگاه کرد دید هیچ کسی نمانده است و همه روی زمین افتادهاند…
اینجا نگرانی خود را به زبان آورد، برای اینکه وظیفهی حضرت بود که برای ناموس پیامبر مدافع جمع کند، بیشتر از آنکه بفرماید مرا یاری کنید، آنچه در نقل هست این است که «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟»… آیا کسی هست از ناموس پیامبر دفاع کند؟…
دشمن شروع کرد به هلهله کردن… گفتند بالاخره او را نگران کردیم و مجبور شد نگرانی خود را به زبان بیاورد…
پشت سر «ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ وَالبُکَاء» صدای گریهی بانوان بلند شد… همینکه حضرت صدای گریهی بانوان را شنید برگشت.
کسی از امام رضا علیه السلام پرسید: چرا شما به بانوانتان فرمودید برای من بلند گریه کنید اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود که به داخل خیمه بروید و گریه نکنید؟ حضرت رضا صلوات الله علیه فرمود: چون زن و بچهی من در خانه بودند، ولی اینها در مقابل نامحرمان بودند…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفت، این بانوان را آرام کرد، امام به همهی عالم اشراف دارد، یک یک این بچهها را نگاه کرد، دختر کوچک را دید و تا خرابه را دید، حضرت رباب سلام الله علیها را دید، از این خیمه به آن خیمه، از این شهر به آن شهر… حضرت زینب کبری سلام الله علیها را دید… دختر مسلم را دید که جلوی خیمهها زیر سُمِ اسبها شهید شد… یک یک اینها را نگاه کرد، بعد فرمود: «یَا بَنَاتَ رَسُولِ الله» ای دختران پیامبر! «إستَعِدُّوا لِلبَلاَء» برای بلا آماده باشید «إنَّ اللهَ حَافِظُکُم» خدا نگهدار شما باشد…
اینجا واقعاً یک معجزه رخ داده است، اینجا کسی نتوانست حرف بزند، دختر با پدر راحتتر است، سکینه خاتون جلو آمد و عرض کرد: «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»… آیا میخواهی ما را بین این نامردها تنها بگذاری؟ ما را برگردان…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر مبارک خود را پایین انداخت، در حال گریه کردن بود، فرمود: «لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَام» دیگر کار از کار گذشته است…
سکینه خاتون سلام الله علیها گریه کرد و گفت: «يَا أَبَهْ اِسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟» آیا خودت را برای مرگ آماده کردهای و میخواهی ما را اینجا تنها بگذاری؟
شروع کرد به صیحه زدن و جیغ کشیدن…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را به همان سینهی غرق به خون خود چسباند، فرمود: بابا جان! اینطور گریه نکن، تا من زنده هستم نمیتوانم ببینم شما اینطور ضجّه میزنید…
به داخل خیمهها بروید، تا زمانی که مطمئن نشدید من شهید شدهام، بیرون نیایید…
فکر نمیکنم تاریخ دوباره چنین صحنهای ببیند، دخترانی باشند و بدانند الآن قرار است پدرشان با هزاران نفر درگیر شود… همینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود به داخل خیمهها بروید، این بانوان به داخل خیمهها رفتند…
به قول آن شاعر میگوید: «بَقِیَت عِفَافاً فِی الخِیَامِ جُسُومُهَا» وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود به داخل خیمهها بروید، تنِ این بانوان به خیمهها رفت، ولی «وَ قُلُوبُهَا ارتَکَضَت إلَی المَیدان» دلشان در وسط میدان میتپید… ولی بخاطر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صبر کردند…
از شکاف خیمه نگاه میکردند، «فَلَمّا رَأینَ النِّّساءَ جَوادَکَ مَخزِیاً» صدای اسب را شنیدند، از بین پردهی خیمه نگاه کردند، «وَ نَظَرنَ سرَجَکَ عَلَیهِ مَلوِیّاً» دیدند زین واژگون شده است، فهمیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاده است، «بَرزَنَ مِن الخُدُورِ» همه از خیمهها بیرون دویدند، «ناشِراتُ الشُّعُورِ لاطمِاتُ» به صورتها میزدند «وَ إلی مِصرَعِکَ مُبادِراتٍ» باسرعت به سمت قتلگاه میدویدند… منسوب به حضرت حجّت ارواحنا فداه است که میفرماید اینها به سمت قتلگاه میدویدند، چیزی که دیدند این بود که «وَ الشِّمرُ جالِسٌ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] صحیح بخاری، جلد 1، صفحه 34 (حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سُلَيْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ وَهْبٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ قَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: «قُومُوا عَنِّي، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ» فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ كِتَابِهِ»)
[5] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 18 (وَإِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ۖ وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ)
[6] سوره مبارکه نحل، آیه 35 (وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ ۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ)
[7] صحیح بخاری، جلد 4، صفحه 69 (حَدَّثَنَا قَبِيصَةُ، حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ الأَحْوَلِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟ ثُمَّ بَكَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الحَصْبَاءَ، فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ يَوْمَ الخَمِيسِ، فَقَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «دَعُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ»، وَأَوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ: «أَخْرِجُوا المُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ، وَأَجِيزُوا الوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ»، وَنَسِيتُ الثَّالِثَةَ، وَقَالَ يَعْقُوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ، سَأَلْتُ المُغِيرَةَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ: فَقَالَ مَكَّةُ، وَالمَدِينَةُ، وَاليَمَامَةُ، وَاليَمَنُ، وَقَالَ يَعْقُوبُ وَالعَرْجُ أَوَّلُ تِهَامَةَ “)
[8] من أُلقم الحجر إذ كذب وفجر وأسقط عدالة من قال من الصحابة : ماله أَهَجَر، صفحه 88
[9] الفاروق، صفحه 76
[10] تحفه اثنا عشریه، صفحه 285
[11] التعلیق علی صحیح البخاری صفحات 396 و 397
[12] سوره مبارکه نجم، آیه 3
[13] زیارت جامعه کبیره
[14] سوره مبارکه بقره، آیه 58 (وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَٰذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ ۚ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ)