«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عنوان بحث «سیر تکوّن عقاید شیعه» است، منظور از «سیر تکوّن» یعنی چگونه این اعتقادات بین شیعیان شکل گرفته است، ما چگونه به این حرفها معتقد شدهایم و این حرفها از کجا آمده است.
فضای بحث تقریباً فضای کلامی نیست، گرچه آغشته به مباحث کلامی و اعتقادی میباشد.
به جهاتی گاهی مجبور هستیم از زاویهی بحث که نقطهی تاریخی آن سالهای پایانی حیات نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هست، برای اینکه توضیح دهیم این فکرها ادّعا نیست، گاهی ممکن است به سالهای جلوتر برویم و نگاهی به مباحث کنیم و دوباره برگردیم.
یکی از آن ویژگیهایی که تمایز جدّی مکتب امامیّه با همهی فرق و مذاهب است، چه با سایر شیعیان و چه با سایر مسلمین، مسئلهی طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
مسئلهی طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که بعدها قاعدهی کلامیِ «عصمت» که از شاخصههای اصلی امامت امام هست، از این تفکّر به یک استدلال تبدیل شده است، روح آن استدلال عصمت از این مبانی طهارت اخذ شده است. مبانی طهارت هم مانند بقیهی جاها، که اگر در خاطر شریف شما باشد عرض میکردیم که اگر ما فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نگاه میکنیم، بعضی از آنها امّهات هستند، مادرفضیلت هستند، بعضیها فروع و نتایج آنها هستند.
بعنوان مثال ماجرای نفس الرسول بودن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک حقیقت کلّی است، که ماجرای برادری با پیامبر، سلسله روایات حدیث منزلت، مجموعه روایات «لَحمُکَ مِن لَحمِی وَ دَمُکَ مِن دَمی»، «مَن عَطائَکَ فَقَد عَطائَنِی»، «مَن سَبَّکَ فَقَد سَبَّنِی» و ذیل این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نفس پیغمبر است. یعنی درست است که اینها مفهوماً متفاوت هستند، ولی ذیل یک حقیقت کلّی هستند.
مجموعهی روایات دیگری هم هست، مثلاً مانند ماجرای شجاعت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، قوّت قلب مبارک حضرت، که روایات رزمندگی و رزمآوری ذیل آنها جمع میشوند.
موضوع طهارت هم یک مجموعهی تلاش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای فهم این طهارت است.
آیهی تطهیر جزو محوریهای این بخش است، آیهی مباهله که هنوز به آن وارد نشدهایم، از نظر تقدّم و تأخّر هم آیه مباهله بعد از آیه تطهیر نازل شده است. آیه 124 سوره مبارکه بقره که «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» برای حضرت ابراهیم علیه السلام و فهم طهارت برای امام، که «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، ذیل مجموعهی طهارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای این موضوع طهارت خیلی تلاش کرد.
میخواهم یکی از این تلاشهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را برای شما بخوانم، و بعد تلاش عجیب برای دست و پا زدن، تلاش مذبوحانه برای نفهمیدن را هم بگویم.
تلاش رسول خدا برای روشن شدنِ مصادیقِ آیهی تطهیر
بعنوان نمونه از «ابن شاهین» که حافظ محدّث برجستهی متوفای 385 است دو روایت میخوانم که از همین دو روایت، یک نمونه از این بحث طهارت را عرض کنم.
این کتاب که در دست من است «مجموعهی رسائل ابن شاهین» است، در این کتاب میگوید که «أنس بن مالک» که خادم خانهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود و جزو طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نبود گفته است: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ يَمُرُّ بِبَيْتِ فَاطِمَةَ» هر وقت رسول خدا از خانهی فاطمه زهرا سلام الله علیها عبور میکرد «بَعْدَ أَنْ بَنَى بِهَا عَلِيٌّ» وقتی که با علی آنجا زندگی میکردند، «سِتَّةَ أَشْهُرٍ»، شش ماه هر وقت از آنجا عبور میکرد میفرمود: «الصَّلَاةَ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».
این مجموعه روایاتی که در این زمینه فراوان است که مثلاً شش ماه و هفت ماه و سیزده ماه و هفده ماه و… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میرفت و هنگام نماز این آیه را میخواند. یعنی کاری کرد که همه شیرفهم شدند، برای همین هم دست و پا میزنند، چون نتوانستهاند اصل این موضوع را انکار کنند.
حساسیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
این روایت را ببینید، میخواهم این روایت را موضوع بحث خود قرار دهم، در روایت بعد از «ابی سعید خُدری» نقل میکند که «لَمَّا دَخَلَ عَلِیٌ بِفَاطِمَة» یعنی زمانی که عقد کرده بودند و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خانهی رسول خدا بود، وقتی زیر یک سقف رفتند، «جَاءَ النَّبِي أَرْبَعِينَ صباحاً عَلَى بَابهَا» چهل صبح رسول خدا به درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآمد «فَیَقُولُ أنَا حَربٌ لِمَن حَارَبتُم» میفرمود من با هر کسی که شما با او بجنگید، در جنگ هستم، «وَ سِلمٌ لِمَن سَالَمتُم» شما با هر کسی که در صلح باشید من هم با او در صلح هستم.
این یعنی هر کسی که با شما درگیر است، با من درگیر است.
از این موارد فراوان است، دیگر کار به جایی رسیده بود که همه میدانستند پیامبر نسبت به این خانه حساس است.
دزدی و خیانتِ البانی نسبت به حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم
در این زمینه چند روایت میخوانم که یکی از جهات اینکه اینها به طهارتی رسیدهاند… در حالت عادی هر کسی با هر کسی درگیر شود، درگیری لفظی، درگیری حقوقی، دعوا سر جای پارک، سپر ماشین من به سپر ماشین شما برخورد کرده است و میخواهیم ببینیم حق با چه کسی است، اینجا قاضی باید حرف دو نفر را بشنود، قاضی بدون شنیدن حرف دو طرف حق قضاوت ندارد. این برای جایی است که دو طرف هم احتمال خطا دارند.
چه کسانی احتمال خطا دارند؟ همهی انسانها.
آیا این موضوع مخصص دارد و تخصیص خورده است؟ بله.
اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ادّعایی کند، قاضی به طرف مقابل کاری ندارد.
اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به در خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میآید، یا بعدها با فرزندانشان، به آنها میفرماید «أنَا حَربٌ بِمَن حَارَبتُم»، یعنی اینها حق محض هستند، «علیٌ مَعَ الحَقُّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِی» است، برای همین هم فرمود «أنَا حَربٌ بِمَن حَارَبتُم» یا «أنَا حَربٌ لِمَن حَارَبتُم»، یا «حَربُکَ حَربِی» جنگ با تو جنگ با من است. چرا؟ بخاطر طهارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.
شما در دعوای خدا و کسی غیر از خدا چه میگویید؟ شما بدون بررسی میگویید حق با خداست، چون قائل به طهارت و پاکی و بیخطاییِ خدای متعال هستید.
این موضوع مختص طُهرِ طاهرِ مطهَّر است.
مثلاً اگر کسی به عایشه میگفت «حَربُکَ حَربِی»، درواقع ظلم کرده بود، چون او در جنایت جمل هم شریک است.
حرفهایی شبیه «أنَا حَربٌ لِمَن حَارَبتُم» یا «حَربُکَ حَربِی» برای مطهّرون است، وگرنه حرفِ قبیلهبازی است.
حال برای اینکه عرض کنم این حرفها روشن است… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی زحمت کشیده است که حرف را برساند، و واقعاً هم مانند معجزه است، صدها سال حکومتها تلاش کردهاند که حقایق را از بین ببرند، اما هنوز مانده است، این موضوع هم حاصل تلاشهای رسول خداست.
حال من یک مطلب یکسان را از سه کتاب بخوانم تا بعد بازیگری را بگویم، که بگویم علّتِ بازیگری هم روشن بودنِ حقیقت است.
این کتاب «المستدرک علی الصحیحین» است که برای «حاکم نیشابوری» است، او سال 405 مُرده است. روایتی از «زید بن أرقَم» نقل کرده است که «عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ»[4] پیغمبر به علی و فاطمه و حسن و حسین فرمود: «أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ».
سه جلد از مصادر این جنایتکار را آوردهام، این کتاب «سنن ابن ماجه قزوینی» است، از صاحبان سنن مشهور، مورد اعتنای برادران غیرشیعه. در باب «فضل الحسن و الحسین، ابنی علی بن ابیطالب» آورده است، یعنی باب فضائل امام حسن و امام حسین علیهما السلام است. یعنی باید امام حسن و امام حسین علیهما السلام در موضوع باشند.
عبارت این است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَعَلِيٍّ، وَفَاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ، وَالْحُسَيْنِ: أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ».[5]
این کتاب هم از «ابوعیسی ترمذی» است. «أنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَعَلِيٍّ، وَفَاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ، وَالْحُسَيْنِ: أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ».
من با هر کسی با شما در جنگ است، در جنگ هستم، و با هر کسی با شما در صلح است، در صلح هستم.
چرا از این کتاب آوردم و خود کتاب «سنن ترمذی» را نیاوردم؟ برای اینکه میخواستم بگویم شارحین از روی موضوع رد میشوند. شارح در پاورقی راجع به این موضوع هیچ چیزی نمیگوید، پس دو حالت دارد، یا آنقدر مطلب روشن است که نیازی به توضیح ندارد، یا اینکه ایشان صلاح نمیدانند در فضائل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توضیح دهند.
گاهی راجع به یک مطلب پنجاه صفحه حرف میزنند، اما وقتی به موضوعات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میرسند، از روی موضوعات رد میشوند.
ترمذی و ابن ماجه و حاکم نیشابوری را آوردم که میگویند «أنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَعَلِيٍّ، وَفَاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ، وَالْحُسَيْنِ: أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ».
این کتاب هم کتاب «جامع الصغیر» سیوطی است، کتابی است که اسناد را حذف کرده است و جملات کوتاه پیامبر را آورده است. شرحهای زیادی به این کتاب نوشتهاند، چون عمدتاً کلمات کوتاه هست، هر کسی بخواهد به روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رجوع کند، روایات زیادی در این کتاب وجود دارد.
نام این کتاب هم «صحیح جامع الصغیر» است، یعنی «محمد ناصرالدین ألبانی» که آلبانیاییتبار است، روایات صحیح «جامع الصغیر» سیوطی را جمعآوری کرده است.
صفحه 306 این کتاب مینویسد: «أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ»، مینویسد روایت حسن است، یعنی معتبر است.
مصدر آقای سیوطی که برای قرن 9 و 10 بوده است، از کجا بوده است؟
با حروف رمزی نوشته است از «ت» یعنی «ترمذی»، «هـ» یعنی «ابن ماجه قزوینی»، «ک» یعنی «حاکم نیشابوری»، «حب» یعنی «ابن حِبّان» آورده است.
اینها نقل کرده بودند «أنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَعَلِيٍّ، وَفَاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ، وَالْحُسَيْنِ: أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ».
برای چه ابتدای روایت را حذف میکند؟ برای دزدی و خیانت و نپذیرفتنِ حقیقت.
اما اینجا ببینید البانی چه میگوید، در پاورقی نوشته است: «قَالَهُ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم: لِفَاطِمَة وَ الحُسَین رَضِیَ اللهُ عَنهُمَا»! یعنی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را حذف کرد!!!
تو روایت را از جایی آوردهای که راجع به چهار نفر است، چرا دو نفر را حذف کرده است؟ چون اگر قرار بر این باشد که هر کسی با علی بن ابیطالب جنگیده باشد، درواقع با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جنگیده باشد، نمیدانند باید با عایشه و طلحه و زبیر و معاویه چکار کنند!
چرا به این بحث ورود کردم؟ چند جلسهی قبل یکی از دوستان گفت چند شب است که در مورد آیهی تطهیر بحث میکنید، چرا خدا واضح نگفته است؟
پاسخ این است که خدا واضح فرموده است، اگر کسی نخواهد بفهمد، نمیفهمد.
ان شاء الله خدای متعال این صهیونیستها را در همین نوروز از بین ببرد. اولین مرتبه که به بیمارستان معمدانی حمله کردند، گفتند ما این کار را نکردهایم. بعد از آن همهی بیمارستانها را شخم زدند و دیگر هم حرفی نزدند! الآن اخباری منتشر میشود که ان شاء الله خدای متعال این اخبار را دروغ قرار بدهد، به خدا پناه میبریم، آنقدر شنیع است که پوست بدن انسان جمع میشود، ان شاء الله خدا این حرفها را نصیب کفّار نکند، چه برسد به نعوذبالله شهادتینگویان. بعد هم از هولوکاست حرف میزنند.
اگر کسی نخواهد حقیقت را بپذیرد، نمیپذیرد.
نگاه کرده است و دیده است که این روایت خیلی روشن است. وگرنه پیامبر فرمایشات خود را فرموده است، بعد از این همه شخم زدنِ حقایق باز هم اینها مانده است.
بدتر از کفر
آلوسی که مفسّر است و فقیه بزرگ عراق است و خیلی هم ادّعای محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارد، قبلاً هم عرض کردهام که چند کتاب در ردّ شیعه دارد که من حاضر هستم آن کتب را بدون توضیح در جایی که محفل علمی است بخوانم، یعنی اینقدر افتضاح است.
برای اینکه این موضوع را حل کند که پیامبر فرموده است جنگ با علی جنگ با من است، یعنی جنگ با علی کفر است، بابی باز کرده است و میگوید حتّی جنگ با پیغمبر هم کفر نیست!
اینها لطف خداست که معلوم شود طرف برای اینکه از معاویه نیفتد… زمانی کس دیگری گفته بود که اگر حدیث طیر درست باشد که پیامبر به خدا عرض کرد که محبوبترین بندهی خودت را بفرست تا با من همغذا شود، نبوّت پیامبر باطل است! (نعوذبالله)
یعنی به دامان نجسّی چنگ زده است که حاضر است نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بزند و این را قبول نکند.
این همان چیزی است که طرف آمد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: هرچه گفتید گوش کردیم، حال دست علی را بلند کردهای و میگویی علی مولاست؟ اگر از جانب خداست یک سر بر سر من فرود آید!
یعنی نگفت اگر از جانب خداست من قبول میکنم. گفت: اگر این موضوع حق است بگو یک سنگ از آسمان بر سر من بخورد تا من راحت شوم، من نمیخواهم قبول کنم.
کفر خیلی مردانهتر از نفاق است، اگر نمیخواهی قبول کنی بگو نمیخواهم قبول کنم، نفاق نامردی است.
این البانیِ جانی بیش از صد کتاب دارد، مردم او را آخوند فاضل میپندارند.
بعضی از علمای رقیبِ او میگویند وقتی اواسط جوانی و اوایل میانسالی خودش در کتابخانهی ظاهریه ی دمشق مشغول کار بود، جاهای حساس نسخهها را پاره میکرد.
حال آن بیچارهای را ببینید که احکام شرعی و گزارههای اعتقادی خود را از حضرت جانی شیخ البانی، بخاری ثانی، بخاری زمان، میگیرد. واقعاً خجالتآور است.
اصل تحریفات برای گذشته است، اینکه یک نفر اینقدر به خودش جسارت بدهد که اینطور خزعبل بگوید…
درنگی بر آیهی طهارت
بعداً به موضوع آیهی تطهیر و اینکه راجع به چه کسانی است، خواهیم پرداخت.
اول یک مرتبه آیهی تطهیر را معنا کنیم، «إِنَّمَا» یعنی فقط و فقط، نیست مگر، «يُرِيدُ اللَّهُ» خدا ارادهی تکوینی کرده است که «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» از شما اهل رجس را ببرد، «وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».
اولاً «رجس» چیست؟
اگر گفته بود این «رِجسٌ مِن عَمَلَ الشَّیطان»، باید میدیدیم که آیا این یک گناه است؟ آیا یک کار بدی است؟ آیا یک چیزِ کثیفی است؟ آیا یک چیزِ بدبو است؟ آیا یک تردید است؟ آیا یک شک است؟ آیت یک عیب است؟ آیا یک زشتی است؟ آیا دون شأن است؟
پس گناه، پلیدی، در افکار، دون شأن، غیرشایسته و… میتواند سر جای خود «رجس» باشد.
آنجایی که میگوید این حرام است و رجس است، میفهمید که این یک گناهی است، اما بعضی از مثالهایی که مانند شک و تردید زدم حرام نیست…
اینجا خدا نمیفرماید مثلاً من از شما رجس غیبت را برداشتم… اگر آیهی قبل راجع به غیبت حرف میزد و بعد اینجا میگفت شما را از این رجس پاک میکنم… به این کار «الف لام عهد» میگویند، یعنی دیگر آن را تکرار نمیکرد، برمیگشتیم و میدیدیم راجع به چه چیزی صحبت میکند، اما اینجا همهی مسلمین اینطور نوشتهاند که این «الف» و «لام» قبل از «رجس»، استغراق است یا جنس است، دو مفهوم است ولی عملاً یک چیز است.
اگر جنس باشد یعنی چه؟ یعنی هر مدل رجسی.
یعنی خدا رجس را از شما برداشت، نه فلان رجس را.
اگر استغراق باشد، نظر به اعضاء دارد، یعنی من تمام این موارد را برداشتم. عملاً یک معنا میشود. بعنوان مفهوم کلّی «من جنس رجس را از شما برداشتم» یا «من تمام مصادیق رجس را از شما برداشتم». عملاً یک مفهوم دارند. همهی مفسرین هم همین را گفتهاند.
یعنی من تمام گناهان، من تمام شک و تردیدها، تمام دون شأنها را از شما برداشتم، یعنی پاک شدید.
یعنی آیا خدا اجازهی گناه کردن به آنها نمیدهد؟ نه! ملکهی طهارت، ملکهی نفسانی از جنس علم است. خدا این را عطاء کرده است. لذا چون حقیقتِ عمل را میدانند و به این حقیقت ایمان و باور و یقین دارند… همانطور که ما یک زهر کشندهای را امتحان نمیکنیم، اگر دوربینی جلوی من باشد، من گناه نمیکنم. حال اگر الآن کسی با همهی وجود خود باور کرد که عالم محضر خداست، یعنی خدا را واقعاً به اندازهی یک دوربین قبول داشته باشد، دیگر گناه نمیکند. عملیات خیلی پیچیدهای نیست.
پس این آن جبری که گفتهاند هم نیست، بلکه خدا خواسته است که این رجس را ببرد.
اینجا هم بحثی شده است، گفتهاند «ببرد»؟ یعنی لابد چیزی بوده است که باید ببرد!
نگاه کنید به چه سخاوتی برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیدهاند، در سیرهی نبوی عبارتی داریم که به آن «ماجرای شقّ صدر» یعنی «ماجرای شکافتن سینه» میگویند… شما ببینید که سقیفه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه کرده است! میگویند پیامبر در دورهی کودکی و نوجوانی بود که دیدند کسی آمد و پیامبر را زد و سینهی پیامبر را شکافت و یک سری سیاهی را بیرون کشید و بعد هم سینه را بهم چسباند. خدا میخواست پیامبرش را پاک نگه دارد!!!
ما دو سال قبل توضیح دادهایم که اصلاً همهی دعوا بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. اولاً جاعل حدیث خیال میکرده که گناه جرم دارد…
حال به این کار میگویند «إذهابِ رجس»، یعنی رجسها را برد، رجسها را رفع کرد.
ما از مجموع ادلّه، مانند کودکیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با آن ویژگیهایی که داشتند، کودکیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با آن ویژگیهایی که داشتند، کودکیِ حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام با آن ویژگیهایی که داشتند، کودکی حضرت یحیی علی نبیّنا و آله و علیه السلام با آن ویژگیهایی که داشتند، کودکی امام جواد علیه السلام با آن ویژگیهایی که داشتند، کودکی حضرت حجّت ارواحنا فداه با آن ویژگیهایی که داشتند، کودکی امام هادی علیه السلام با آن ویژگیهایی که داشتند، فهمیدیم که این اذهاب «رفع» نیست، «دفع» است.
یعنی اول کثیف نشدهاند که بعداً تمیز شوند، این دفع است، یعنی مانع شده است که این اتفاق رخ دهد، یعنی آیا میخواستند گناه کنند و خدا اجازه نمیداد؟ نه! نمونهی این امر همان چیزی است که قبلاً برای حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام خواندیم، که «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»،[6] اگر برهان ربِ خود را ندیده بود ممکن بود یوسف هم خطا کند.
برهان رَبّ چیست؟ برهان رَبّ همین است که به اندازهی همین دوربین مداربسته که اینجاست و من حواس خود را جمع میکنم، خدا را به اندازهی یک دوربین قبول کنم!
آنهایی که برای گناهی خلوت میکنند، درواقع از چشم مردم و دوربینها خلوت میکنند.
خطرِ بردنِ آبروی انسانها
هر کسی برای بردنِ آبروی یک انسان توطئه کند، به عشقم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم یاد میکنم، اگر کسی برای بردن آبروی یک مسلمان، یک مؤمن تلاش کند، تا زمانی که در دنیا بدبخت نشود، خدا او را از این دنیا نمیبرد. اهل ایمان از اینکه کسی بخواهد در مقابل آنها آبروی کسی را ببرد، فرار میکنند، که نکند شنیده باشند و بلایی بر سرشان بیاید.
اصلاً فرض کنید کسی خطایی کرده است، به من چه ربطی دارد؟
زمانی است که من مسئول پرونده، دادستان، مسئول جلوگیری از نفوذ به کشور هستم، آنها با شرایط خاصّی باید کارهایی کنند، اکثریت که اینطور نیستند. ضمن اینکه کار آنها هم شروط زیادی دارد.
قاضی شدنِ یک مجتهد مسلّم برای او مانند این است که از روی برج میلاد پایین بپرد، مگر چه بشود که دیگر واقعاً احساس تکلیف کند، حال عزیزی که گیج است میپرسد حقوق او چقدر است؟
حال میخواهم قسمتهایی که مسئولیت دارد را کنار بگذارم، منظور من ما آدمهایی است که کار دیگری میکنیم.
اصلاً کسی خیلی دیندار نیست، اصلاً مسیحی است، اگر فاجر هم هست، ما خدا نیستیم که بخواهیم فرصتِ توبهی دیگران را بگیریم. وقتی اشتباه کسی را ناگهان برجسته میکنید، این شخص دیگر نمیتواند برگردد. اینطور شما جلوی بازگشت آن فرد را میگیرید و درواقع او را کشتهاید، این بالاتر از کشتن است.
مثلاً فلانی مجری تلویزیون بوده است و به فلان کشور رفته است، یک عکس از او منتشر میکنند… اصلاً هم مهم نیست که هست یا نیست، ولع بینندگان هم بیتاثیر نیست.
طرف میآمد اعتراف کند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که قاضی القضات بود میفرمود: برو و بعداً بیا. طرف میگفت من باردار هستم، حضرت میفرمود الآن برو تا بچه به دنیا بیاید…
تا زمانی که مجبور نمیشدند…
در جایی کسی اقرار کرده بود و باید او را سنگسار میکردند، در بعضی از نقلها اگر مقر از چاله بیرون بیاید دیگر کاری به او ندارند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زبیر را فرستاد که بروند و آن شخص مقرّ را سنگسار کنند، طرف از چاله بیرون آمد، بر سر او ریختند و او را با سنگ کشتند. وقتی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند، حضرت دیه داد، فرمود: علی نبود، اگر علی را فرستاده بودم اینطور گمراه نمیشدید.
طرف ناگهان فکر میکند میرغضب است. تو چهکاره هستی؟
بیچارهتر از آن آدم آن کسی است که گوش یا چشم خود را در اختیار چنین شخصی قرار میدهد.
مسیر دینداری، راه میانبُر ندارد
خلاصه اینکه آن بحث دفع است، رفع نیست.
یعنی با علمی که خدا به او داده است، که آن علم را به ما هم داده است… این موضوع را برای این گفتم که بعضی اوقات طرف میگوید چرا آنها را معصوم کرده است و ما را معصوم نکرده است؟ آقا! ما چقدر از همان علمی که به من و شما داده است استفاده میکنیم؟ آیا یعنی نمیدانم قیامت هست؟
مردم خیال میکنند که مسیر دینداری و هدایت و رشد یک راه میانبر دارد، هر کسی نزد آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه میرسید و میپرسید که چکار کنیم؟ میفرمود: به آن چیزی که میدانید عمل کنید.
«اتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»،[7] خدا مرحلهی بعد را میگوید، «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا»،[8] مرحلهی بعد راه را برای شما باز میکند.
وقفِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
برادری به من گفت که فیلم چهار سال قبل هیئت را دیدهایم، حتّی یک موی سپید هم نداشتی. گفتم ای خاک بر سر من…
به یاد این روایت افتادم.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که امام زمان ارواحنا فداه، و امام حسن سلام الله علیه که امشب صاحب جلسهی ماست، و امام رضا علیه السلام که در همهی این امور صاحبکار ماست، پای کارنامهی ما را امضاء کند.
روایت از آن روایاتی است که شبهای اول عرض میکردم که ائمهی ما بخاطر اهمیّت موضوع، مستقیم خاطره را نقل نکردهاند.
امام رضا سلام الله علیه فرمود که پدرم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام این را به من فرموده است، این کار یک تأکید عجیبی است و یعنی این مجلس چند مرتبه اتفاق افتاده است.
موسی بن جعفر علیه السلام فرموده است که پدرم امام صادق علیه السلام این را به من فرموده است.
یعنی این بیان آنقدر ارزش داشته است که برای آن چند مرتبه جلسه اتفاق افتاده است.
حضرت صادق علیه السلام فرموده است که پدرم امام باقر علیه السلام این را به من فرموده است. امام باقر علیه السلام فرموده است که پدرم زین العابدین علیه السلام این را به من فرموده است. حضرت سجّاد علیه السلام فرموده است که پدرم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این را به من فرموده است. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرموده است که روزی محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودیم…
برادر روضهخوان جوانی از دنیا رفت، این همه آدم از دنیا میروند، هر کسی که تنش به تنِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خورده باشد… امیدواریم که ان شاء الله حتماً بااخلاص بوده است، ان شاء الله مورد توجّه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین واقع شود، ولی ما اینها را روز قیامت میبینیم… ولی این خانواده اینطور هستند که هر کسی که خودش را به اینها ببندد، اینها در دنیا همانطور که به حرّ فرمودند «إرفَع رَأسَک»، همه را آبرودار میکنند، اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نبودند که اصلاً کسی اسم ما را نمیبرد، حال بعنوان گریهکن، بعنوان خواننده، بعنوان سخنران، بعنوان چایریز… کجای دنیاست که حتّی نوکریِ آنجا هم افتخار است؟ نوکرها با هم رقابت میکنند. در درس اخلاق به خادمها میگویند به یکدیگر حسادت نکنید!
در کدام اداره هست که به این آبدارچی بگویند به آن آبدارچی حسادت نکن که بیشتر چای میریزد!
پیرمردی به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآمد، «رَأَى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَجُلاً مِنْ شِيعَتِهِ بَعْدَ عَهْدٍ طَوِيلٍ»[9] بعد از مدّتی که پیرمرد شده بود و سن و سال و عمر او در چهرهاش مشخص بود، «وَ كَانَ يَتَجَلَّدُ فِي مِشْيَتِهِ» ولی بخاطر اینکه در حال آمدن به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود با جنب و جوش خاصّی میآمد، تجلّد و تلاش او پیدا بود، میخواست بانشاط به محضر حضرت برسد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «كَبِرَ سِنُّكَ يَا رَجُلُ» پیرمرد پیر شدهای، گفت: «فِي طَاعَتِكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ» جان و عمر خود را در راه اطاعت از شما خرج کردم، حضرت فرمود: «إِنَّكَ لَتَتَجَلَّدُ» اما هنوز جان داری، گفت: «عَلَى أَعْدَائِكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ» این جان را برای دشمنان شما گذاشتهام. حضرت فرمود: «أَجِدُ فِيكَ بَقِيَّةً» میبینم قدر دیگری از عمر تو مانده است، گفت: «هِيَ لَكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ» این هم برای شماست.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما عمر و جان و جوانی و دارایی و زن و بچهی خود را در راه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خرج کنیم.
بعضی از عزیزانی که در مجلس فعلی رأی نیاوردهاند، میلیاردها تومان خرج کرده بودند، در حالی که اگر تو به مجلس بروی و نروی، میخواهد چه اتفاقی رخ دهد؟ مگر آدم استثنائی ویژهای بودی؟ آن چند میلیارد را برای بچههای یتیم و مدرسهسازی و حسینیه میکردی که چیزی برایت بماند.
ما خیلی خرج میکنیم، عمر و جان و پول و زن و بچه و حرف و گوش و چشم خود را خرج میکنیم، ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند که خودمان را در جای بدی خرج نکنیم، ان شاء الله خدای متعال ما را جزو بندگان زرخرید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار دهد که همه چیز ما، حتّی ارادهی ما در دست حضرت است.
اگر انسان همه چیز خود را به مولا بسپارد شجاع میشود، چه کودک باشد و چه بزرگ.
آدم ترسو جان خود را میبیند، آدمی که همه چیز خود را وقف مولا کرده است… مرحوم علامه عسکری میگفت که من از نوجوانی خود روی پیشانی خود نوشتم «وقف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه»، و میفرمود که تا امروز تخلّف نکردهام.
آیت الله جاودان چند مرتبه به من فرموده است که علامه عسکری رضوان الله تعالی علیه هر هفته چند مرتبه به باغچهای که در لواسان داشت میرفت، بخاطر مشکلات و وقتی که نداشت، مقداری کَته با خود میبرد و با یک نصفه گوجهفرنگی، روزی سه وعده برنج کتهی سرد با نصفه گوجه میخورد.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که…
در زیارت اربعین حرفهای بزرگی به ما یاد دادهاند که بگوییم، میگوییم «وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌ» نصرتِ من آماده است. این حرف خیلی بزرگی است، «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي»… ان شاء الله که به ما نگویند اینها را دروغ گفتهای، و ما بتوانیم حقیقتاً خودمان و کس و کار و عمر و جان و استعداد و فکر و ذکر و توان خودمان را وقف کنیم.
اهمیّتِ حفظِ خانواده
این روزها حفظ هر یک هسته که خانوادهی شیعه است، زن و شوهر و فرزندان… خراب نکردن این خانواده، دعوا درست نکردن در خانواده، نبردنِ زندگی به سمتِ طلاق، خیلی مهم است. هر خانواده سرمایهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است. حفظ این خانوادهای که الآن داریم، جزو سرمایههای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، که میتواند یک مقرّ محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، یا نعوذبالله این مقرّ را از بین ببریم.
البته من به موارد خیلی استثنائی کار ندارم، در بقیهی موارد اینطور است که اگر انسانها خودشان را نبینند و خودخواهی نکنند، خیلی از این مشکلات حل میشود، خیلی از مشکلات برای این است که من میخواهم خودم را لحاظ کنم.
اگر من در جلسه ببینم بیرون حرف میزنند، اگر اعتراض من بخاطر اختلال در رساندن مفهوم به شما باشد حق اعتراض دارم، نه برای اینکه اعصاب من خرد میشود، وگرنه باید سعی کنم اعصاب من خرد نشود.
هر چیزی که به خودم برگردد کثیف و بدبوست.
ان شاء الله خدای متعال ما را از خودمان نجات دهد.
روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام
در خانوادهی امام حسن سلام الله علیه… همیشه خاطرهای از فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هست که این خاطرهی تلخی از کودکیشان است، جلوی چشم بچهها به صدیقه طاهره سلام الله علیها جسارت شد، درست است که اینها قدرت و توان تکوینی داشتند، ولی آنجا ظاهراً کودک بودند، این عسرتِ خیلی سنگینی است. بچه طوری است که اگر پدر بخواهد به مادر او کمی تند حرف بزند، اذیّت میشود، چه برسد به اینکه یک نجس العین پلید هرزه…
اگر به ما میگفتند که فقط چنین پلیدی آمده است و راه را بسته است، انسان نمیتواند بیشتر از این را تحمّل کند…
ان شاء الله خدای متعال به اشک چشمانِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه در آن حال عسرتشان، مسلمین را از دست مستکبرین نجات بدهد…
در خانوادهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مانندِ خانوادهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، این خاطره بود، بچههای امام حسن علیه السلام هم، آنها که خردسال بودند در دامان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگ شدهاند.
عبدالله از یک سالگی و کمتر از یک سالگی در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگ شده است، اصلاً تصویری از «بابا» در ذهن او نیست، هرچه هست سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، و سیّدالشّهداء سلام الله علیه نسبت به همهی یتیمان…
ما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکنیم «كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحِيماً»، تو برای همهی مؤمنین پدرِ مهربان هستی، به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض میکنیم «كُنْتَ رَبِیعَ الأَیتَام»، تو بهارِ یتیمان هستی.
حال بچههای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که فرزندانِ امامِ امام حسین علیه السلام هستند… در روایت هست که وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مدینه بود مقیّد بود شبهای جمعه به مرقد مطهّر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مشرّف میشد.
اگر شما فرزند امامتان را در جایی ببینید چطور رفتار میکنید؟ وقتی انسان دوست دارد خودش را به امامش عرضه بدارد، به فرزندان او احترام میگذارد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگترین شیعهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است…
از اینکه این آخرین داغی است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیده است، من میفهمم آنقدر بین سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و این آقازاده ارتباط بود که این عسرت آخرین امتحانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، و در نقل، در مورد هیچ کس دیگری نداریم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد علیه السلام سفارش کرده باشد.
وقتی خواست وداع کند، مرتبهی آخر از سینهی مبارک سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خون میچکید، اوضاع طوری بود که وقتی آن لباس کهنه را خواست، حرم بهم ریخت. سکینه خاتون جیغ میزد و بانوان گریه میکردند…
در بین همهی اینها فقط به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود که دستِ عبدالله را رها نکن، او امانت است، عبدالله غیور است، عبدالله نمیترسد…
چون عبدالله خودش را نمیبیند و محوِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، زینب جان! عبدالله را رها نکن، هر جا رفتی دست او را رها نکن…
همین موضوع کافی است که ما ببینیم این آقازاده کیست…
این همه آدم آنجا بودند، شب عاشورا را دیدند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از بهشت گفت، اما عصر عاشورا سوار بر اسب فرار کردند…
کسی که نترسد، کسی که بیسلاح به وسط کارزار برود، باید خودش را نبیند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: زینب جان! دست عبدالله را محکم بگیر و رها نکن، من نگرانِ عبدالله هستم…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفت و شروع کرد به رجز خواندن و گفتنِ مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یکتنه جنگیدن. به چپ و راست لشکر رفت، تحرّک و تجلّد و تشنگی و داغ روی داغ و گریه کردن و خطبه خواندن و زیرِ تیغِ آفتاب تحرّک کردن و… گاهی میخواستند به سمت خیمهها حمله کنند، با اسب میرفت و جلوی اینها را میگرفت…
یک نفر چند ساعت توان دارد که بجنگد؟ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از صبح درگیر است و الآن عصر شده است… دیگر بدن تحلیل رفته است، جگر سوخته است… از خشکیِ دهان مبارک حضرت روایاتی هست که نمیتوانم بیان کنم…
کار به جایی رسید که «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً» یک لحظه مکث کرد که نفس بگیرد، سنگی به پیشانی مبارک حضرت اصابت کرد، شدّت ضربه طوری بود که تعادل خود را از دست داد، مکث حضرت طولانی شد… بعد از آن هم تیری به سینهی مبارک حضرت نشست، خدا حرمله را لعنت کند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هرچه تلاش کرد خودش را روی اسب نگه دارد… ماندنِ حضرت روی اسب، امیدِ حرم بود، اگر از شکاف خیمهها نگاه میکردند، تا زمانی که روی اسب بود امیدی داشتند… قدری تلاش کرد که خودش را نگه دارد، ولی شدّتِ خونریزی طوری بود که توان حضرت از دست رفت، «فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَلَیهِ السَّلامُ عَنْ فَرَسِهِ»… یعنی سرنگون شد…
وقتی از بلندی افتاد…
بعضی اوقات میگویند قمر بنی هاشم سلام الله علیه دست نداشت و با صورت به زمین اصابت کرد، اما اینجا آنقدر از بدن خون رفته بود که میگوید «فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَلَیهِ السَّلامُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ»… آنقدر خون رفته بود که با صورت افتاد…
هنوز اینها عقب ایستاده بودند، چند مرتبه خواست بنشیند، باز روی خاک برگشت… دیدند حضرت توان ندارد، حضرت را دوره کردند، ناپاکزادهای آمد و به صدیقه طاهره سلام الله علیها جسارت کرد، حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم با حضرت عبدالله علیه السلام میدید، میخواستند مطمئن شوند که ببینند آیا بعد از جسارت از جای خود بلند میشود یا نه، دیدند تکان میخورد ولی دیگر حتّی نمیتواند بنشیند، فقط به حالتِ… سینهی مبارک حضرت رو به آسمان بود و پشت حضرت روی زمین بود، دیگر توان نشستن نداشت، نزدیک شدند، فاصله کم شد، وقتی شمشیرها بالا رفت، دستِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم بالا رفت… یا رسول الله…
عبدالله دست خود را کشید و آزاد شد، اصلاً مکث نکرد، دوید، «وَالله لا اُفارِقُ عَمّی»…
فرصت نداشت، ناپاکزادهای شمشیر خود را بلند کرده بود، فاصله خیلی کم بود، اگر فرود میآمد کار تمام شده بود… وقتی حضرت عبدالله سلام الله علیه خود را رساند، شمشیر به سمتِ فرود آمدن بود که دست خود را حائل کرد… دست به پوست آویزان شد…
همینکه صدای شکسته شدنِ استخوان و دردِ بازو به همهی وجود او رسید، نمیدانم، شاید به یادِ کوچهی بنیهاشم افتاد، «فَنَادَی الغُلَامُ» این آقازاده صدا زد «یَا اُمَّاه»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] المستدرك على الصحيحين، جلد 3 ، صفحه 161 (حَدَّثَنَاهُ أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِيُّ، ثنا مَالِكُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، ثنا أَسْبَاطُ بْنُ نَصْرٍ الْهَمْدَانِيُّ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ صُبَيْحٍ، مَوْلَى أُمِّ سَلَمَةَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ: «أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ»
[5] سنن ابن ماجه، جلد 1 ، صفحه 52 (حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْخَلَّالُ، وَعَلِيُّ بْنُ الْمُنْذِرِ، قَالَا: حَدَّثَنَا أَبُو غَسَّانَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَسْبَاطُ بْنُ نَصْرٍ، عَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ صُبَيْحٍ مَوْلَى أُمِّ سَلَمَةَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَعَلِيٍّ، وَفَاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ، وَالْحُسَيْنِ،: «أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ»
[6] سوره مبارکه یوسف، آیه 24 (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ)
[7] سوره مبارکه بقره، آیه 282 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ۚ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ ۚ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا ۚ فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ ۚ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ ۖ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ ۚ وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ۚ وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ۚ ذَٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا ۖ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا ۗ وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ ۚ وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ ۚ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)
[8] سوره مبارکه انفال، آیه 29 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)
[9] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۷۷ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ اَلْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلرَّيَّانِ بْنِ اَلصَّلْتِ عَنِ اَلرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: رَأَى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَجُلاً مِنْ شِيعَتِهِ بَعْدَ عَهْدٍ طَوِيلٍ وَ قَدْ أَثَّرَ اَلسِّنُّ فِيهِ وَ كَانَ يَتَجَلَّدُ فِي مِشْيَتِهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَبِرَ سِنُّكَ يَا رَجُلُ قَالَ فِي طَاعَتِكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّكَ لَتَتَجَلَّدُ قَالَ عَلَى أَعْدَائِكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَجِدُ فِيكَ بَقِيَّةً قَالَ هِيَ لَكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ اَلرَّيَّانُ بْنُ اَلصَّلْتِ وَ أَنْشَدَنِي اَلرِّضَا لِعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ يَعِيبُ اَلنَّاسُ كُلُّهُمْ زَمَاناً وَ مَا لِزَمَانِنَا عَيْبٌ سِوَانَا نَعِيبُ زَمَانَنَا وَ اَلْعَيْبُ فِينَا وَ لَوْ نَطَقَ اَلزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا وَ إِنَّ اَلذِّئْبَ يَتْرُكُ لَحْمَ ذِئْبٍ وَ يَأْكُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِيَاناً.)