سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه پنجاه و هفتم

13

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 26 اسفندماه 1402 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

مرور جلسات گذشته

در مقدّمه عرض می‌کردیم این جلساتی که راجع به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با یکدیگر گفتگو می‌کنیم، میراث ما شیعیان از ائمه علیهم السلام است، دستور آن بزرگواران است، این سبک جلسات مورد پسند آن بزرگواران است، این تحلیل بنده است که اگر کسی تاریخ را ببیند و روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببیند، با گوشت و پوست خود حس می‌کند که اگر ائمه‌ی ما علیهم صلوات الله در روزگار ما بودند دوست داشتند در جلسه‌ای بنشینند که شیعیان دور یکدیگر جمع می‌شوند و از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گویند.

لذا در این زمینه مطالب زیادی هست، ما هم به گوشه‌ای از آن‌ها اشاره کردیم.

بعد عرض کردیم این جلسات آفت‌هایی دارد و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای اینکه از آن آفت‌ها جلوگیری کنند، مطالبی فرموده‌اند.

دو روایت عرض می‌کنم تا وارد بحث شویم.

خیر رساندن به دیگر انواع دارد

در قرآن کریم آیه‌ای داریم که می‌فرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»،[1] اگر خدا بوسیله‌ی بعضی از مردم، از بعضی دیگر دفاع و محافظت نکند، «لَفَسَدَتِ الْأَرْض» زمین فاسد و نابود می‌شود، «وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ» اما خدا کریم است و صاحب فضل است و این کار را می‌کند.

خیلی از کسانی که این آیه را خوانده‌اند، فکر کرده‌اند که منظور آیه صرفاً مجاهدان فی سبیل الله است، مثلاً صدام به کشور ما حمله کرد، عدّه‌ای جوان رفتند، به برکتِ مجاهدتِ آن‌ها در آن بیابان‌ها، خدا از ما حفاظت کرد، و اگر این اتفاق رخ نمی‌داد معلوم نبود چه بلایی بر سرِ نوامیس ما می‌آمد.

«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»، بعضی از مؤمنین از بقیه دفاع و محافظت می‌کنند، اگر اینطور نبود «لَفَسَدَتِ الْأَرْض» زمین فاسد می‌شد، «وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ».

حضرت صادق سلام الله علیه این موضوع را توسعه داده است، این موضوع خیلی به بحث ما مربوط است.

خودِ شرکت در جلسات اهل بیتی یک جهاد و تولّی است، چرا؟ به حضرت صادق سلام الله علیه منسوب است که فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ يَدْفَعُ بِمَنْ يُصَلِّي مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لاَ يُصَلِّي مِنْ شِيعَتِنَا»،[2] عدّه‌ای از شیعیان نماز می‌خوانند، عدّه‌ای هم متأسفانه نماز نمی‌خوانند و محروم هستند، خدا به برکتِ شیعیانی که نماز می‌خوانند، هوای بقیه را هم دارد. این اثرِ وضعیِ کارِ آن‌هاست. «وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ اَلصَّلاَةِ لَهَلَكُوا» اگر روزی همه‌ی شیعیان در گناهی متّفق شوند، آنوقت نابود می‌شوند.

بعد این موضوع را در مورد روزه فرمود، فرمود عدّه‌ای از شیعیان روزه نمی‌گیرند ولی عدّه‌ای روزه می‌گیرند، خدا به برکتِ آن عدّه‌ای که روزه می‌گیرند، هوای بقیه را هم دارد و به بقیه هم فرصتِ توبه می‌دهد.

اگر روزی همه روی گناهی اجماع می‌کردند، آنوقت هلاک می‌شدند.

بعد حضرت صادق سلام الله علیه این موضوع را در مورد خمس و زکات هم فرمودند، بعد در مورد حج هم فرمودند.

وقتی چهار مورد مثال می‌زنند، یعنی اینکه هر کار خیری و هر واجبی.

اصلاً شرکت در جلسه‌ای که ذکر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گفته شود و به یکدیگر تذکّر دهند و جلسه‌ی توسّلی باشد، اصلاً اینکه مؤمنی کارِ خیر کند، خیرِ آن به بقیه می‌رسد. اگر به این موضوع توجّه کند که نفسِ نماز خواندن من برای دیگران خیر دارد، و نفس شرکت در جلسه هم برای دیگر خیر دارد، خودِ این موضوع به بقیه خیر می‌رساند.

اثر محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دنیا و آخرت

شخصی به نام «شیخ منتجب الدین رازی» داریم، چند کتاب مهم دارد، یکی از آن‌ها «کتاب الأربعین» است، یک چهل حدیث در فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، خیلی خوش سلیقه است. کم پیش می‌آید که انسان کتابی را بخواند، مثلاً در چهل مطلب آن بتواند پنج مطلب آن را بگوید، معمولاً کم اینطور پیش می‌آید، باید چهارصد مطلب ببینی تا بتوانی یک مطلب را بگویی، گاهی هم بیشتر! گاهی ممکن است شما چند جلد کتاب را ببینید و چیزی را نپسندید، انسان باید چیزی که می‌پسندد را بگوید.

بیشتر آنچه «شیخ منتجب الدین» آورده است اینطور است که هوش از سرِ انسان می‌برد. یکی از آن‌ها این روایت است.

این روایت می‌خواهد ارزشِ محبّت را بگوید. یکی از ویژگی‌های محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است.

همانطور که جلسه‌ی قبل توضیح دادیم اینکه کسی شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد شرافتِ نَسَب پیدا می‌کند و در عالم محترم می‌شود.

وقتی انسان بداند محترم است، خیلی از خطاها را نمی‌کند. نقل شده است که حضرت هادی سلام الله علیه فرمود: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَةِ»،[3] اگر کسی ارزش خودش را بداند معصیت نمی‌کند.

اگر شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بداند چه قیمتی دارد، آنوقت خودش را مُفت خرج نمی‌کند، و از علامت‌های تشیّع این است که مؤمن غیر از خدا و اهل بیت احساسِ بی‌نیازی کند، یعنی اصلاً اینطور نیست که سفره‌ی دلش را جلوی هر کسی باز کند و مدام خودش را خار و خفیف کند. برای همین شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کسی کمک قبول نمی‌کردند، مگر اینکه خیلی از موضوعات رعایت می‌شد.

حال با این توضیح این روایت را نگاه کنید.

«أعمَش» یک عالمِ مهم از شاگردان اصحاب است که به آن‌ها «تابعین» می‌گویند، به شاگردان تابعین هم «اتباع تابعین» می‌گویند. محدّث خیلی مهمی است، بعضی‌ها گفته‌اند که اصلاً مانند او دیده نشده است.

اعمش می‌گوید: «كُنْتُ حَاجّاً إِلَى بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ»[4] به حج رفته بودم، «فَنَزَلْتُ فِي بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ» در یکی از این راه‌ها «فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَةٍ مَحْجُوبَةِ اَلْبَصَرِ» یک خانمِ نابینایی را دیدم که گوشه‌ای نشسته است، می‌گوید: «يَا رَادَّ اَلشَّمْسِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَيْضَاءَ نَقِيَّةً بَعْدَ مَا غَابَتْ» ای خدایی که به حرمتِ علی بن ابیطالب خورشیدی که غروب کرده بود را برگرداندی، «رُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي» این چشم من را هم برگردان.

اعمش با اینکه شیعه نیست از محبّانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، می‌گوید: «فَأَعْجَبَنِي كَلاَمُهَا» مبهوت شدم، دیدم طرف برای شفای خودش به یک فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توسّل کرده است! آن هم در روزگاری که شاید هنوز قبرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مخفی است، یا اینکه این حرف‌ها مجازات دارد.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»،[5] وسیله‌ی این شخص هم یک فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

«فَأَخْرَجْتُ دِينَارَيْنِ وَ أَعْطَيْتُهَا» دو دینار (یعنی دو مثقال طلا) به او دادم، «فَلَمَسَتْهُمَا بِيَدِهَا ثُمَّ طَرَحَتْهُمَا فِي وَجْهِي» با دست خودش لمس کرد و فهمید دینار است، آن‌ها را به سمت من پرت کرد و گفت: «يَا رَجُلُ أَذْلَلْتَنِي بِالْفَقْرِ» آیا می‌خواهی مرا با بی‌پولی‌ام ذلیل کنی؟ «أُفٍّ لَكَ» مگر من گدا هستم؟ «إِنَّ مَنْ تَوَلَّى آلَ مُحَمَّدٍ لاَ يَكُونُ ذَلِيلاً» محبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که ذلیل نیست!

اعمش حیرت‌زده شد و عذرخواهی کرد و دینارها را گرفت و رفت.

در ادامه می‌گوید «فَمَضَيْتُ إِلَى اَلْحَجِّ، وَ قَضَيْتُ مَنَاسِكِي» رفتم حج را انجام دادم، «وَ أَقْبَلْتُ رَاجِعاً إِلَى مَنْزِلِي» در حال برگشتن بودم، «وَ كَانَتِ اَلْمَرْأَةُ مِنْ أَكْبَرِ هَمِّي» این خانم ذهن مرا درگیر کرده بود، آیا بالاخره با توسّلی که کرد شفاء پیدا کرد یا نه؟ چه کسی به این شخص یاد داده بود که اینقدر مناعت طبع داشته باشد؟

«وَ كَانَتِ اَلْمَرْأَةُ مِنْ أَكْبَرِ هَمِّي حَتَّى صِرْتُ إِلَى ذَلِكَ اَلْمَكَانِ» همینطور که برمی‌گشتیم، تا دوباره به همانجایی رسیدیم که آن بانو بود. «فَإِذَا أَنَا بِالْمَرْأَةِ لَهَا عَيْنَانِ تُبْصِرُ بِهِمَا» دیدم بلند شده است و مشغول کار است و چشم‌های او باز است.

به او گفتم: «يَا اِمْرَأَةُ مَا فَعَلَ بِكِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟» حبّ علی با تو چکار کرد؟

آن بانو گفت: «إِنِّي أَقْسَمْتُ بِهِ عَلَى اَللَّهِ سِتَّ لَيَالٍ» شش شب خدا را به علی قسم دادم، «فَلَمَّا كَانَ فِي اَللَّيْلَةِ اَلسَّابِعَةِ وَ هِيَ لَيْلَةُ اَلْجُمُعَةِ» شب جمعه که شب هفتم بود، «فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ أَتَانِي فِي نَوْمِي» خوابم برد، آقایی در خوابم آمد و گفت: «يَا اِمْرَأَةُ أَ تُحِبِّينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ؟» آیا علی را دوست داری؟ من هم در خواب گفتم: بله! گفت: «ضَعِي يَدَكِ عَلَى عَيْنَيْكِ»

آن کسی که حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، خودش تبرّک است، ضریحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تبرّک است، دستِ محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالاتر از ضریحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تبرّک است.

می‌گوید گفت: دستان خودت را روی چشمانت بگذار و نگه‌دار. من دستان خود را روی چشمانم گذاشتم، بعد دیدم در حال دعا کردن است، گفت: «اَللَّهُمَّ إِنْ تَكُنْ هَذِهِ اَلْمَرْأَةُ تُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ» خدایا! اگر این شخص واقعاً علی بن ابیطالب را با نیّت صادق دوست دارد «فَرُدَّ عَلَيْهَا عَيْنَهَا» این چشمان او را به او برگردان. بعد به من گفت: «نَحِّي يَدَكِ» دستانت را بردار.

اگر فقط دعا بود که باید دعا می‌کرد، دعا کرد اما وسیله‌ی شفاء را دستِ خودِ این شخص قرار داد و گفت: دستانت را روی چشمانت بگذار.

می‌گوید: «فَنَحَّيْتُهَا فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ فِي مَنَامِي» دستانم را برداشتم و آن مرد را دیدم، گفتم: شما چه کسی هستید که «مَنَّ اَللَّهُ بِكَ عَلَيَّ؟» خدا به برکتِ تو مرا شفاء داد؟ گفت: من خضر [سلام الله علیه] هستم، «أَحِبِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ» علی بن ابیطالب را دوست بدار، «فَإِنَّ حُبَّهُ فِي اَلدُّنْيَا يَصْرِفُ عَنْكِ اَلْآفَاتِ» حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آفات تو را در دنیا از بین می‌برد، «وَ فِي اَلْآخِرَةِ يُعِيذُكِ مِنَ اَلنَّارِ» در آخرت هم این حبّ تو را از آتش نجات می‌دهد.

این حبّ هرچه باشد کم است و باید بیشتر باشد، هر چیزی که این حبّ را بیشتر کند و به آن شدّت ببخشد، جزو هدف است، لذا این جلسات جزو اهداف است.

انسان می‌تواند بعضی از کارها را راحت انجام بدهد اما برایش سخت است، در بیست دقیقه می‌شود یک جزء قرآن خواند، اما وب‌گردی روزانه دو ساعت زمان می‌گیرد، آن نمی‌شود و این می‌شود! «إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ».[6]

اگر انسان انس با قرآن ندارد ان شاء الله باید جبران شود، انسان باید مانند نمازی که قضاء می‌شود به فکر قرآن باشد، چطور می‌شود من آنچه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وحی شده است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به آن عشق می‌ورزید را دوست نداشته باشم؟ انگار که قسمتی از ذائقه‌ی من کار نمی‌کند و ایراد دارد، اما حال که خدا لطف کرده است و من مسافتی را می‌روم و در جلسه‌ای می‌نشینم، فرصت خیلی بزرگی است، چون شاید من آنطور نیستم که دو ساعت مطالعه کنم یا دو ساعت دعا بخوانم یا دو ساعت قرآن بخوانم، این حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است که این کار را با ما می‌کند.

محبّتِ اهل بیت و دفاع از قاتلانشان؟

بحث این بود که عقاید شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چگونه قدم به قدم تکوین پیدا کرد؟ مباحثی گذشت، به بحث وصی رسیدیم، کم کم می‌خواهیم بحث وصی را به پایان برسانیم.

اول اینکه همانطور که جلسه‌ی گذشته دیدید «فضل بن روزبهان» می‌گفت اگر وصی این چیزی باشد که این شیعیان می‌گویند، چون صحابه قبول نکرده‌اند، معلوم است که درست نیست.

ما جواب‌هایی به این موضوع دادیم.

نکته‌ای به خدمت شما عرض می‌کنم که اگر کسی بخواهد در این فضا مطالعه کند، پُرتکرار به این موضوع برمی‌خورد، آن هم این است که عدّه‌ای ناصبی هستند و بالکل همه‌ی فضائل را رد می‌کنند، اگر بگویید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجاع هم هست، آن‌ها اشکال می‌کنند، چه برسد به فضائل دیگر. این‌ها حتّی بین عوام اهل سنّت هم مورد اتّهام هستند، لذا یک راهکار دیگری پیدا کردند که بگویند ما اهل تعادل هستیم، لذا یک فیگورِ خطرناک می‌گیرند، خیلی از دوستان ما هم فریب می‌خورند.

مانند مثالی که عرض کردم که می‌گفتند نام فرزندان محمد بن عبدالوهاب فاطمه و حسن و حسین بوده است. باید ببینید حرکت این محمد بن عبدالوهاب به سمت حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است یا به سمتِ دشمنی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. چون امروز ابرازِ بغض ضرر دارد، دیگر کسی نمی‌گوید من دشمن هستم، حتّی همانطور که عرض کردم کتاب می‌نویسند و می‌گویند که حتّی متوکّل و حَجاج و مروان و معاویه هم ناصبی نبوده‌اند، یعنی دوست ندارند کسی حتّی معاویه یا متوکّل یا مروان یا حتّی حجاج و یزید بن معاویه را بعنوان ناصبی بشناسد، دشمنی با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قبیح است.

همانطور که نمی‌شود کسی بگوید من مسیحی هستم و از حضرت مسیح علیه السلام بیزار هستم، الآن هم نمی‌شود کسی بگوید من مسلمان هستم و از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بیزارم، گرچه قدیم‌ها این کار را می‌کردند.

این‌ها یک راه وسطی می‌روند و خیلی هم این کار را تکرار می‌کنند، می‌گویند ما نه اهل افراط هستیم و نه اهل تفریط. یک نمونه بگویم تا ببینید.

نام این کتاب «سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها» است که برای «محمد ناصرالدین البانی» است که از بزرگانِ وهابیتِ معاصر است، حدود بیست سال است که مُرده است.

ذیل حدیث «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مِنْ بَعْدِي»،[7] که به آن حدیث ولایت می‌گویند، هم ذیل حدیث غدیر به ابن تیمیّه اشکال می‌کند، که شما بگویید او اهل تعادل است.

این مجلد پنجم کتاب «سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها» است، حدیث ولایت روایت معتبری است، خود البانی هم دفاع می‌کند و می‌گوید: «صَحِيحُ الإسنَاد وَوَافَقَهُ الذَّهَبِي وَهُوَ كَمَا قَالا»،[8] می‌گوید حاکم نیشابوری گفته است حدیث صحیح است، ذهبی هم گفته است درست است، به نظر من هم این‌ها درست می‌گویند، این به معنای «مَن کُنتُ مَولاه» است.

در مجلد چهارم هم می‌گوید حدیث غدیر تواتر دارد و قطعی است.

بعد می‌گوید: «فَمِنَ العَجِيب حَقّاً» واقعاً شگفت است، «أن يَتَجَرأ شِيخُ الإسلام ابن تيمية عَلَى إنكَارَ هَذَا الحَدِيث»، واقعاً عجیب است که شیخ این اسلام جرأت و گستاخی کرده است و حدیث را انکار کرده است «وَتَكذِيبِهِ فِي مِنهَاجُ السُنَّة» و حدیث را تکذیب کرده است.

در موضوع حدیث غدیر هم تقریباً چنین چیزی به او می‌گوید.

«كَمَا فَعَلَ بِالحَدِيثِ المُتَقَدَّمَ هُنَاك» در حدیث غدیر هم این کار را کرده است.

این زمینه پیش می‌آید که انسان فکر کند که البانی با ابن تیمیّه تفاوت دارد، درصورتیکه اینطور نیست و استراتژی تفاوت دارد!

«مَعَ تَقرِيرِهِ رَحِمَهُ الله أحسَنَ تَقرِيرٍ» گرچه معنای حدیث را خیلی خوب بیان کرده است.

عدّه‌ای اصل موضوع را انکار می‌کنند، که این دسته زود آشکار می‌شوند، کسی که زرنگ‌تر است نمی‌گوید حدیث ضعیف است، می‌گوید معنا را قبول نداریم.

حدیث ولایت یا حدیث غدیر به چه معناست؟ آیا نصّ در امامت نیست؟ آیا نصّ در محبّت است؟ حدیث غدیر نصّ در چه موضوعی است؟

ابن تیمیه می‌گوید حدیث ضعیف است، هر کسی که از راه رسیده است اسناد را گفته است، البانی می‌گوید قبول دارم که حدیث هست، می‌گویم به آن معنا نیست!

به کدام معناست که در دفاع از حجاج و متوکل و مروان و معاویه کتاب می‌نویسی؟ به کدام معناست؟

کاری که این‌ها با حدیث غدیر کرده‌اند مانند این می‌ماند که یک نفر با «قُل هُوَ اللهُ أحَد» نتیجه‌ی بُت‌پرستی بگیرد!

«مَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِیٌ مَولَاه» یعنی چه؟ یعنی همانطور که پیغمبر را دوست دارید علی را دوست بدارید؟ پس نباید با علی بجنگید!

لذا نگاه کنید کم پیش می‌آید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی را اینطور مفتضح کند.

امام کاظم سلام الله علیه نقل کرده است، می‌فرماید: «خَطَبَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) بِالْبَصْرَةِ»[9] امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از جنگ جمل در بصره سخنرانی کرد و فرمود: «یَا جُنْدَ الْمَرْاَةِ» ای لشکریان آن زن، و «يَا أَصْحَابَ اَلْبَهِيمَةِ» ای سربازانِ شتر، «رَغَا فَأَجَبْتُمْ» این شتر نعره‌ای زد و به دنبال آن دویدید، «وَ عَقَرَ فَانْهَزَمْتُمْ» مُرد و شما فرار کردید، «اَللَّهِ أَمَرَكُمْ بِجِهَادي» آیا خدا به شما دستور داده بود که با من بجنگید؟ «أَمْ عَلَى اَللّهِ تَفْتَرُونَ» یا به خدا هم تهمت می‌زنید و بهتان و افترا می‌زنید؟

چرا اینقدر بیان تند است؟

چون اگر غدیر نصّ در محبّت هم بود، شما چطور در مقابل من ایستادید و نعره زدید و اهانت کردید و شمشیر کشیدید؟

یک راهِ این‌ها این است که بگویند ما قبول داریم وصی است، ولی به آن معنا نیست!

پاسخ این است که به کدام معناست؟

معنای وصی

حال چند جمله راجع به معنای وصی حرف بزنیم.

کلمه‌ی وصی و باقیِ دلایلِ امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، دستخوشِ بازی شده است. برای اینکه هر کسی باید تکلیف خود را با آن‌ها معلوم می‌کرده است.

در ابتدای کار امامیّه و زیدیه می‌گفتند وصایت نصّ بر امامت است، کسی که وصی پیغمبر است یعنی امام است، نص به معنای اعلام و بیان روشن است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کلماتی فرموده است که واقعاً ابهام ندارد، گفته است تو وصی من هستی، نه وصی من در فلان موضوع، معنا روشن است.

مانند مابقی ادلّه‌ی بر امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، این نصّ بر امامت است.

شیعه‌های امامیّه همیشه تسلیمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند و در اینجا هم نصّ داشتند، دیگران نصّ نداشتند، طرفداران عایشه که می‌گفتند اصلاً وصیّتی به کار نیست، چون اگر می‌خواستند بگویند وصیتی در کار است، قوّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طوری بود که معلوم می‌شد، برای همین گفتند پیغمبر وصیت نکرده است و امّت دور یکدیگر کسی را انتخاب کرده‌اند.

وقتی امّت کسی را انتخاب کرده‌اند یعنی دلیل ندارند و فعلاً انتخابشان است.

لذا در برادران غیرشیعه که گیر کرده‌اند، سعی کرده‌اند بمرور برای آن ملاک پیدا کنند، گفتند پیغمبر به ابوبکر وصیت کرده است، بعد چیزهایی درست کردند، مثلاً گفتند چون پیغمبر گفته است که او برود و نماز بخواند!

ماجرا از این قرار است که در آن داستان می‌گویند زمانی پیغمبر بیمار بود و او را برای نماز فرستاد، که آن داستان هزار ایراد دارد، مثلاً نوشته‌اند پیغمبر آمد، پیغمبر جلو رفت، ابوبکر به پیغمبر اقتدا می‌کرد و مردم به ابوبکر!

تابحال کسی نشنیده است که بگویند صف اولی‌ها به امام جماعت اقتدا می‌کردند و مردم به صفِ اول!

یا دارد که پیغمبر آمد و ابوبکر را کنار زد و خودش نماز خواند.

آن استدلال هزار ایراد دارد، مهم‌ترین ایراد این است که سال‌ها خودشان گفتند که اصلاً وصیتی به کار نبوده است، و بعداً چون کم آوردند تجدید نظر کردند.

وقتی با «وصایت» بازی شد

گروهی هم بودند که این‌ها از بچه‌های اهل بیت بودند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پسری به نام «محمد حنفیّه» دارد، چون نام مادر او «حنفیّه» است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند پسر به نام محمد دارد، برای اینکه اشتباه نشود به این فرزند حضرت، محمد حنفیّه می‌گویند.

محمد حنفیّه پسری به نام «ابوهاشم» دارد، این‌ها ادّعای امامت کردند، گفتند علی وصی بوده است، حال هم ارثِ ماست! بعد از برادرم حسن و برادر دیگرم حسین، این ارث به من رسیده است.

برای همین موضوع بود که جلسه‌ی گذشته بحث ارث را مطرح کردیم.

درست است که وصیت به ارث می‌رسد، ولی جنسِ وصیت از جنسِ مال نیست، که فرزند یک مرجع ناخلف باشد، مسلّماً او از پدر خود ارث می‌برد، مال به ارث می‌رسد، اما علم به ارث نمی‌رسد. ارثِ غیر از مال که به هر کسی نمی‌رسد،‌ این چیزی نیست که با مرگِ یک نفر بصورت طبیعی به دیگری ارث برسد، این ارث اختیاری می‌رسد، یعنی آن کسی که می‌خواهد ارث بجا بگذارد، اگر بخواهد به وارث خود می‌رسد.

مانند اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا لحظات آخر هم مطالبی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمود، آن مطالب را خصوصی می‌فرمود و به بقیه هم نمی‌فرمود.

این‌ها می‌گفتند علی بن ابیطالب وصی است، حال من هم فرزند او هستم، پدرم پسر اوست و من هم نوه‌ او، و من دوست دارم بعد از خودم به «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» یعنی سرکرده‌ی دولت بنی عباس وصیّت کنم،‌ این‌ها وصی پیغمبر هستند.

معنای وصایت روشن بود، اما چون این‌ها طمع داشتند که حکومت را بدست بگیرند که بگویند ما دولتِ مشروع بنی عباس هستیم…

به بنی عباسی‌ها می‌گفتند چرا شما دولت بنی عباس هستید؟ می‌گفتند برای اینکه پسرِ محمد بن حنفیّه که پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است، ابوهاشم به جدّ ما یعنی نوه‌ی عبدالله بن عباس وصیت کرده است، حال ما وصی پیغمبر هستیم، حال ما وصی هستیم.

دیگر در اشعار این‌ها را بعنوان وصیّ پیغمبر صدا می‌زدند!

کسی که وصایت را اینطور بذل و بخشش می‌کند، نمی‌تواند روی نصّ بایستد، چون نصّی بکار نبود، بیان روشن پیغمبر نبود که منصور دوانیقی وصی است، پس چطور به منصور رسید؟ گفتند از نوه‌ی علی بن ابیطالب که وصی بود، او به جدّ ما یعنی نوه‌ی عبدالله بن عباس وصیّت کرد.

تا این اتفاق رخ داد، رقبای زیاد دیگری هم پیدا شد!

نوه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، یعنی «عبدالله مَحض» گفت:‌ حسن جلوتر است یا محمد حنفیّه؟ پسر محمد حنفیّه خیلی غلط کرد که وصیّت کرد، بابای من، حسن بن علی، ‌سبط پیغمبر، پسرِ حضرت زهرا است و وصیِ امیرالمؤمنین! بعد پسر او «حسنِ مُثَنَّی» که بعد از کربلا زنده بود وصی است، بعد هم من وصی هستم. ابوهاشم چه‌کاره بوده که به شما وصیت کرده؟

یک دوره هم بنی عباس با این‌ها بیعت کردند و گفتند ما بعد از اینکه حکومت را گرفتیم به شما می‌دهیم، اما بعد از گرفتنِ‌ حکومت این کار را نکردند، با آن‌ها جنگیدند و آن‌ها را کشتند.

ولی بهرحال گیر کردند و گفتند وصایتِ ابوهاشم که دچار خلل شد، چون حسن مثنّی پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ناگهان حرف جدیدی زدند.

می‌خواهم بگویم چرا معنای «وصی» در تاریخ مبهم شده است.

ناگهان بنی عباس گفتند:‌ اصلاً عباس عموی پیغمبر وصی بوده است، اصلاً آن مسیر غلط بود! یعنی اول عباس وصی بوده است،‌ بعد پسر او، بعد پسر او، همینطور تا ما، ما وصی هستیم!

به شعرا پول می‌دادند و می‌گفتند هر کسی که اسم عباس را می‌آورد، راجع به وصایت و ارث‌بری او از پیغمبر مطلب بگوید.

اینجا یک مانع بوجود آمد، آن هم این است که عباس وارث است یا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها؟

من این توضیحات را برای این عرض کردم که شما می‌روید و کتب را نگاه می‌کنید که می‌گویند درباره‌ی معنای وصی اختلاف شده است.

اما درواقع اختلاف نیست، چون هر کسی نفعی داشته است، حرفی زده است. وگرنه آن کسی که از روز اول گفته است و به نصّ است، و همه او را بعنوان وصی می‌شناختند، در جنگ‌ها رجز می‌خواندند، چه یاران خودش و چه یارانِ دشمنِ او! مثلاً در جمل یارانِ عایشه می‌گفتند که قبلاً به علی «وصی»‌ می‌گفتند… و پیغمبر در همان روزهای اول او را وصی معرّفی کرده است، «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی مِن بَعدِی»؛[10] و آن کسی که که گفت نعوذبالله «پیغمبر هذیان می‌گوید» می‌خواست جلوی وصیت را بگیرد. همه چیز روشن بود.

هر کسی سعی کرد حرفی بزند و لذا اینجا کلام شلوغ شد.

پُلیتیکِ بنی‌هاشم به دستگاه حکومت

این‌ها برای اینکه بگویند عباس وصی است، یک نقلی را مطرح کردند، که احتمالاً این نقل پُلیتیکِ بنی‌هاشم به دستگاه حکومت بوده است. بخاری و مسلم هم این روایت را نقل کرده‌اند.

روزی عباس عموی پیغمبر و علی علیه السلام به سراغ خلیفه دوم رفتند و گفتند:‌ ارث ما را بده، حق ما را خورده‌اند.

چرا در دوره‌ی بنی عبّاس انگیزه داشتند این روایت را نقل کنند؟ چون یک طرف دعوا این بود که جدّ اعلای ما عباس، به دنبال این بوده است که بگوید من وارث هستم.

آنجا چند اتفاق رخ داده است، اول اینکه رفته‌اند و گفته‌اند که ارث ما را بده.

خلیفه دوم گفت: مگر زمان خلیفه اول نیامدید و گفتید ارثمان را بدهید، او هم گفت خبری از ارث نیست؟ چرا دوباره آمدید؟

وقتی دوباره آمدید یعنی آیا شما آن شخص را دروغگو می‌دانید؟ اتفاقاً بله! دروغگو می‌دانستید، «فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»،[11] شما می‌گفتید او هم دروغ می‌گوید، هم خیانت کرده است، هم گنهکار است، هم پیمان‌شکن است، حال امروز به سراغ من آمده‌اید!

من هم که بگویم به شما ارث نمی‌رسد، «فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»، من هم دروغگو و گنهکار و پیمان‌شکن و خیانتکار می‌دانید.

محدثان اینجا در یک چالش قرار گرفته‌اند. همه‌ی شارحان صحیح مسلم و بخاری در چالش سختی قرار گرفته‌اند، صحابه که عادل هستند، چطور دو صحابی به دو صحابی دیگر کاذب و آثم و غادر و خائن گفته‌اند؟ اگر ارث نمی‌رسیده که چرا طلب کرده‌اند، اگر ارث می‌رسیده چرا حکومت ارث را نداده است؟ اگر پیغمبر گفته است که ارث نمی‌رسد، چرا این‌ها دوباره آمده‌اند و رها نمی‌کنند؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که قهر کرده و با قهر از دنیا رفته است، این‌ها هم رها نمی‌کنند.

رساله‌ی «رفْعُ الالْتِبَاس عَنْ تَنَازُعِ الوَصِي وَالْعَبَّاس» برای اهلِ این موضوع خواندنی است، یعنی شک و شبهه‌ها را از دعوای امیرالمؤمنین و عباس برطرف کنیم.

باید عجز را در این رساله ببینید، به هر سمتی که می‌رود جایی از کار ایراد پیدا می‌کند،‌ چون همه‌ی این‌ها صحابی هستند!

چرا این موضوع در دوره‌ی بنی‌عباس مطرح شده است؟ چون در دوره‌ی بنی عباس در به در دنبالِ هر دلیلی می‌گشتند که بگویند عباس وارث است.

این مطلب در کتاب «عیون الأخبار»‌ ابن قُتیبه دینِوَری است، نویسنده سال 276 مُرده است.

می‌گوید: «دَخَلَ هِشَامِ بنِ الحَكَم عَلَى بَعضِ الوُلاةِ العَبَاسِيّيِن»[12] هشام بن عباس به جلسه‌ی بنی عباس رفت، یک نفر گفت: «أنَا أُقِرُّر هِشَاماً بِأنَّ عَليّاً كَانَ ظَالِماً» من امروز کاری می‌کنم هشام بگوید علی ظالم بوده است.

از آنطرف هشام هم در جلسه‌ی هارون الرّشید بعنوان مثال نمی‌تواند بگوید که در دعوای عباس و علی، حق با علی بود، در اینصورت هشام او را مجازات سنگینی خواهد کرد.

گفت: من امروز ثابت می‌کنم که این شخص می‌گوید علی ظالم است.

قسمت اول را از ابن قتیبه گفتم، قسمت دوم را شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه نقل می‌کند.

هشام را دعوت کردند، به او گفتند: ‌شنیده‌ایم باسواد هستی، شما چه می‌گویید؟

«یحیی برمکی» در محضر هارون الرشید از هشام پرسید: علی و عباس دعوایشان شده بود، حق با چه کسی بود؟

هشام می‌گوید لحظه‌ای مبهوت شدم، معلوم است که حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است! اگر بگویم حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که این هارون الرشید مرا زنده نخواهد گذاشت، اگر بگویم حق با عباس است که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیانت کردم. وقتی او سؤال می‌کرد فهمیدم که مرا کجا گیر انداخت، در ذهن من آمد «وَرَدَتْ عَلَيَّ مَسْأَلَةٌ لَمْ أَكُنْ سُئِلْتُ عَنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ اَلْوَقْتِ»[13] تابحال با این سؤال مواجه نشده بودم که جواب آن را از قبل آماده کنم، «وَ لاَ أَعْدَدْتُ لَهَا جَوَاباً» جوابِ آماده نداشتم.

ناگهان «فَذَكَرْتُ قَوْلَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ» یادِ‌ کلامِ امام صادق علیه السلام افتادم که فرمود «يَا هِشَامُ لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ» تا زمانی که از ما دفاع کنی، خیال تو راحت باشد، جواب را ما می‌دهیم!

تو بر سرِ سفره‌ی وصیّ اوصیاء هستی، نگاه نکن در جلسه‌ای تنها هستی، امام پشت و پناه توست.

هشام می‌گوید: خیال من راحت شد که قطعاً جواب می‌دهم.

من گفتم: حق با هر دو بود و هیچکدام ظالم نبودند.

گفت: چطور ممکن است؟

گفتم: آیا آن آیه را نخوانده‌ای؟ دو فرشته بصورتِ دو انسان نزد حضرت داوود علی نبیّنا و آله و علیه السلام رفتند، گفتند: این نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند، این شخص می‌گوید این یک گوسفند خودت را هم به من بده!

ظاهر امر این است که آنجا یک ترک اولی صادر شد، حضرت داوود فرمود: بگذار این یک گوسفند برای این شخص بماند.

در حالی که در قضاوت شما باید نظر هر دو را بپرسید، شاید آن یک گوسفند هم برای این شخص بوده باشد!

ماجرا این است که این‌ها دو فرشته هستند که برای امتحانِ حضرت داوود آمده‌اند، اصلاً دعوایی بکار نیست، برای اینکه داوود را ملتفت کنند که این مسیر اشتباه است، هر دو به حق بودند، چون هر دو فرستاده‌ی خدا بودند.

هشام گفت: حق با هر دو بود، چون این‌ها می‌خواستند به خلیفه‌ی اول بگویند تو غاصب هستی!

یعنی فی المجلس هم غصب را اثبات کرد، هم فرار کرد.

مرحوم ابن شهرآشوب این ماجرا را نقل کرده است، می‌گوید: وقتی این موضوع را به خلیفه گفتند، گفت: شما بنی‌هاشم حیله‌گری می‌کنید.

یعنی متوجّه شد اگر بخواهد به سمت هر کدام متمایل شود، اثباتِ ارث است!

توسّل به حضرت صادق صلوات الله علیه

امشب به حضرت صادق صلوات الله علیه متوسّل هستیم، دل مبارک حضرت صادق علیه السلام خیلی برای ما می‌تپید.

معلوم نیست ما در طول عمرمان حتّی یک مرتبه به ایشان متوسّل شده باشیم یا نه، ولی حضرت سحرها برای ما گریه کرده است، فرموده است که من به یاد شیعیان عصر غیبتِ فرزندم افتادم و تا صبح گریه کردم.

فرمود: «يُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ»[14] هر کسی که فرزند من را در خراسان زیارت کند، چون خیال من راحت می‌شود که دست او به دامان کسی رسیده است که او را نجات می‌دهد، «أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ» روز قیامت خودم دست او را می‌گیرم «وَ أَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّةَ» و او را وارد بهشت می‌کنم.

کسی می‌تواند این حرف را بزند که مالکِ بهشت است، وگرنه من نمی‌توانم چنین وعده‌ای به شما بدهم، و خدا شاهد است که روز قیامت خواهید دید که همه‌ی عالم برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، و اینکه امام صادق علیه السلام فرموده است «وَ أَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّةَ»، از مِلکِ طِلقِ خود حرف زده است.

امام صادق علیه السلام خیلی نگران ما بوده است، فرمود: کسی که به علی بن موسی الرضا علیه السلام پناهنده شود، من ضمانت می‌دهم که حامی او باشم.

وقتی خدای متعال خواسته است به امام صادق علیه السلام بشارت بدهد، فرموده است که روز قیامت طوری هوای شیعیان تو را خواهم داشت که جگرِ تو خنک شود.

امام صادق سلام الله علیه نگران ما بود، ما به زیارت می‌رویم… او بعد از نماز واجب خود به سجده می‌افتاد و می‌گفت: «اللهمَّ الرحَم إخوَانِی، اللهمَّ الرحَم زُوَّارَ قَبرَ أبِی عَبدِاللهِ الحُسَین»… ما هرچه داریم از امام صادق علیه الصلاة و السلام داریم.

من فقط یک جمله توسّل می‌کنم، امیدوارم امشب امام صادق سلام الله علیه دستی به سرِ ما بکشد و سفارشِ ما را به پسرِ خود، مهدیِ فاطمه علیهما السلام کند.

«يَا أَبا عَبْدِ اللّهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، يَا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ».


[1] سوره مبارکه بقره، آیه 251 (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ)

[2] الکافي، جلد ۲، صفحه ۴۵۱ (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْقَاسِمِ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يُصَلِّي مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لاَ يُصَلِّي مِنْ شِيعَتِنَا وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ اَلصَّلاَةِ لَهَلَكُوا وَ إِنَّ اَللَّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يُزَكِّي مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لاَ يُزَكِّي وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ اَلزَّكَاةِ لَهَلَكُوا وَ إِنَّ اَللَّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يَحُجُّ مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لاَ يَحُجُّ وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ اَلْحَجِّ لَهَلَكُوا وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ »  فَوَ اَللَّهِ مَا نَزَلَتْ إِلاَّ فِيكُمْ وَ لاَ عَنَى بِهَا غَيْرَكُمْ.)

[3] عیون الحکم و المواعظ ، جلد ۱، صفحه ۴۳۹

[4] الأربعون حدیثا عن أربعین شیخا من أربعین صحابیا فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۷۷ (أَخْبَرَنَا اَلسَّيِّدُ اَلْأَصِيلُ أَبُو حَرْبٍ اَلْمُجْتَبَى بْنُ اَلدَّاعِي بْنِ اَلْقَاسِمِ اَلْحَسَنِيُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ بِقِرَاءَتِي عَلَيْهِ. حَدَّثَنَا اَلشَّيْخُ اَلْمُفِيدُ أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ أَحْمَدَ اَلْوَاعِظُ : أَخْبَرَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلْخَطِيبُ ، بِقِرَاءَتِي عَلَيْهِ فِي ذِي اَلْقَعْدَةِ، سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلاَثِينَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ . حَدَّثَنَا اَلشَّرِيفُ أَبُو عَقِيلٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْعَلَوِيُّ اَلْعَبَّاسِيُّ : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلصَّوْلِيُّ بِبَغْدَادَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى اَلْأَنْبَارِيُّ : حَدَّثَنَا اِبْنُ أَبِي غَرَزَةَ عَنْ وَكِيعٍ عَنِ اَلْأَعْمَشِ ، قَالَ : كُنْتُ حَاجّاً إِلَى بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ ، فَنَزَلْتُ فِي بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَةٍ مَحْجُوبَةِ اَلْبَصَرِ وَ هِيَ تَقُولُ: يَا رَادَّ اَلشَّمْسِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَيْضَاءَ نَقِيَّةً بَعْدَ مَا غَابَتْ، رُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي قَالَ اَلْأَعْمَشُ : فَأَعْجَبَنِي كَلاَمُهَا، فَأَخْرَجْتُ دِينَارَيْنِ وَ أَعْطَيْتُهَا فَلَمَسَتْهُمَا بِيَدِهَا ثُمَّ طَرَحَتْهُمَا فِي وَجْهِي وَ قَالَتْ: يَا رَجُلُ أَذْلَلْتَنِي بِالْفَقْرِ، أُفٍّ لَكَ، إِنَّ مَنْ تَوَلَّى آلَ مُحَمَّدٍ لاَ يَكُونُ ذَلِيلاً. قَالَ اَلْأَعْمَشُ : فَمَضَيْتُ إِلَى اَلْحَجِّ، وَ قَضَيْتُ مَنَاسِكِي، وَ أَقْبَلْتُ رَاجِعاً إِلَى مَنْزِلِي وَ كَانَتِ اَلْمَرْأَةُ مِنْ أَكْبَرِ هَمِّي حَتَّى صِرْتُ إِلَى ذَلِكَ اَلْمَكَانِ، فَإِذَا أَنَا بِالْمَرْأَةِ لَهَا عَيْنَانِ تُبْصِرُ بِهِمَا. فَقُلْتُ لَهَا: يَا اِمْرَأَةُ مَا فَعَلَ بِكِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ فَقَالَتْ: يَا رَجُلُ إِنِّي أَقْسَمْتُ بِهِ عَلَى اَللَّهِ سِتَّ لَيَالٍ، فَلَمَّا كَانَ فِي اَللَّيْلَةِ اَلسَّابِعَةِ وَ هِيَ لَيْلَةُ اَلْجُمُعَةِ ، فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ أَتَانِي فِي نَوْمِي فَقَالَ [لِي] : يَا اِمْرَأَةُ أَ تُحِبِّينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ؟ [قَالَتْ] : قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: ضَعِي يَدَكِ عَلَى عَيْنَيْكِ وَ قَالَ: [اَللَّهُمَّ] إِنْ تَكُنْ هَذِهِ اَلْمَرْأَةُ تُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ، فَرُدَّ عَلَيْهَا عَيْنَهَا. ثُمَّ قَالَ: نَحِّي يَدَكِ. فَنَحَّيْتُهَا فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ فِي مَنَامِي. فَقُلْتُ: مَنْ أَنْتَ اَلَّذِي مَنَّ اَللَّهُ بِكَ عَلَيَّ؟ قَالَ: أَنَا اَلْخَضِرُ ، أَحِبِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ، فَإِنَّ حُبَّهُ فِي اَلدُّنْيَا يَصْرِفُ عَنْكِ اَلْآفَاتِ، وَ فِي اَلْآخِرَةِ يُعِيذُكِ مِنَ اَلنَّارِ .)

[5] سوره مبارکه مائده، آیه 35 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 45 (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ)

[7] کشف الغمة في معرفة الأئمة، جلد ۱، صفحه ۲۹۰ (وَ مِنْ صَحِيحِ اَلتِّرْمِذِيِّ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جَيْشاً وَ اِسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَمَشَى فِي اَلسَّرِيَّةِ وَ أَصَابَ جَارِيَةً فَأَنْكَرُوا عَلَيْهِ وَ تَعَاقَدُوا أَرْبَعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالُوا إِذَا لَقِينَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَخْبَرْنَاهُ بِمَا صَنَعَ عَلِيٌّ وَ كَانَ اَلْمُسْلِمُونَ إِذَا رَجَعُوا مِنْ سَفَرٍ بَدَءُوا بِرَسُولِ اَللَّهِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ ثُمَّ اِنْصَرَفُوا إِلَى رِحَالِهِمْ فَلَمَّا قَدِمْتُ اَلسَّرِيَّةَ سَلَّمُوا عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَامَ أَحَدُ اَلْأَرْبَعَةِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَ لَمْ تَرَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَنَعَ كَذَا وَ كَذَا فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اَللَّهِ فَقَامَ اَلثَّانِي فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ اَلثَّالِثُ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ اَلرَّابِعُ فَقَالَ مِثْلَ مَا قَالُوا فَأَقْبَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْغَضَبُ يَعْرِفُ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مِنْ بَعْدِي .)

[8] سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، جلد 5، صفحه 263

[9] الأمالي (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۷۰۲ (وَ عَنْهُ ، قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) بِالْبَصْرَةِ ، فَقَالَ: يَا جُنْدَ اَلْمَرْأَةِ، يَا أَصْحَابَ اَلْبَهِيمَةِ، رَغَا فَأَجَبْتُمْ، وَ عَقَرَ فَانْهَزَمْتُمْ، اَللَّهِ أَمَرَكُمْ بِجِهَادي أَمْ عَلَى اَللّٰهِ تَفْتَرُونَ  ! ثُمَّ قَالَ: يَا بَصْرَةُ ، أَيُّ يَوْمٍ لَكَ لَوْ تَعْلَمِينَ، وَ أَيُّ قَوْمٍ لَكَ لَوْ تَعْلَمِينَ إِنَّ لَكَ مِنَ اَلْمَاءِ يَوْماً عَظِيماً بَلاَؤُهُ. وَ ذَكَرَ كَلاَماً كَثِيراً.)

[10] حدیث یوم الدار

[11] صحیح مسلم،‌ جلد 3، صفحه 1377 (وحَدَّثَنِي عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْمَاءَ الضُّبَعِيُّ، حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ، عَنْ مَالِكٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، أَنَّ مَالِكَ بْنَ أَوْسٍ، حَدَّثَهُ، قَالَ: أَرْسَلَ إِلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَجِئْتُهُ حِينَ تَعَالَى النَّهَارُ، قَالَ: فَوَجَدْتُهُ فِي بَيْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِيرٍ مُفْضِيًا إِلَى رُمَالِهِ، مُتَّكِئًا عَلَى وِسَادَةٍ مِنْ أَدَمٍ، فَقَالَ لِي: يَا مَالُ، إِنَّهُ قَدْ دَفَّ أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْ قَوْمِكَ، وَقَدْ أَمَرْتُ فِيهِمْ بِرَضْخٍ، فَخُذْهُ فَاقْسِمْهُ بَيْنَهُمْ، قَالَ: قُلْتُ: لَوْ أَمَرْتَ بِهَذَا غَيْرِي، قَالَ: خُذْهُ يَا مَالُ، قَالَ: فَجَاءَ يَرْفَا، فَقَالَ: هَلْ لَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي عُثْمَانَ، وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَالزُّبَيْرِ، وَسَعْدٍ؟ فَقَالَ عُمَرُ: نَعَمْ، فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ: هَلْ لَكَ فِي عَبَّاسٍ، وَعَلِيٍّ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَأَذِنَ لَهُمَا، فَقَالَ عَبَّاسٌ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هَذَا الْكَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ، فَقَالَ الْقَوْمُ: أَجَلْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَاقْضِ بَيْنَهُمْ وَأَرِحْهُمْ -[1378]-، فَقَالَ مَالِكُ بْنُ أَوْسٍ: يُخَيَّلُ إِلَيَّ أَنَّهُمْ قَدْ كَانُوا قَدَّمُوهُمْ لِذَلِكَ، فَقَالَ عُمَرُ: اتَّئِدَا، أَنْشُدُكُمْ بِاللهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «§لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ»، قَالُوا: نَعَمْ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْعَبَّاسِ، وَعَلِيٍّ، فَقَالَ: أَنْشُدُكُمَا بِاللهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ، أَتَعْلَمَانِ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ»، قَالَا: نَعَمْ، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ اللهَ جَلَّ وَعَزَّ كَانَ خَصَّ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِخَاصَّةٍ، لَمْ يُخَصِّصْ بِهَا أَحَدًا غَيْرَهُ، قَالَ: {مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ} [الحشر: 7]- مَا أَدْرِي هَلْ قَرَأَ الْآيَةَ الَّتِي قَبْلَهَا أَمْ لَا – قَالَ: فَقَسَمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَيْنَكُمْ أَمْوَالَ بَنِي النَّضِيرِ، فَوَاللهِ، مَا اسْتَأْثَرَ عَلَيْكُمْ، وَلَا أَخَذَهَا دُونَكُمْ، حَتَّى بَقِيَ هَذَا الْمَالُ، فَكَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْخُذُ مِنْهُ نَفَقَةَ سَنَةٍ، ثُمَّ يَجْعَلُ مَا بَقِيَ أُسْوَةَ الْمَالِ، ثُمَّ قَالَ: أَنْشُدُكُمْ بِاللهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ ذَلِكَ؟ قَالُوا: نَعَمْ، ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا، وَعَلِيًّا، بِمِثْلِ مَا نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ، أَتَعْلَمَانِ ذَلِكَ؟ قَالَا: نَعَمْ، قَالَ: فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ، وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ»، فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ، فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللهُ يَعْلَمُ إِنِّي لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، فَوَلِيتُهَا ثُمَّ جِئْتَنِي أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ، فَقُلْتُمَا: ادْفَعْهَا إِلَيْنَا، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتُمْ دَفَعْتُهَا إِلَيْكُمَا عَلَى أَنَّ عَلَيْكُمَا عَهْدَ اللهِ أَنْ تَعْمَلَا فِيهَا بِالَّذِي كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَخَذْتُمَاهَا بِذَلِكَ، قَالَ: أَكَذَلِكَ؟ قَالَا: نَعَمْ، قَالَ: ثُمَّ جِئْتُمَانِي لِأَقْضِيَ بَيْنَكُمَا، وَلَا وَاللهِ لَا أَقْضِي بَيْنَكُمَا بِغَيْرِ ذَلِكَ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ، فَإِنْ عَجَزْتُمَا عَنْهَا فَرُدَّاهَا إِلَيَّ)

[12] عیون الأخبار، جلد 2، صفحه 166 (حدّثني رجل من أصحاب الكلام قال: دخل هشام بن الحكم على بعض الولاة العباسيين فقال رجل للعباسي: أنا أقرّر هشاما بأنّ عليّا كان ظالما، فقال له: إن فعلت ذلك فلك كذا؛ فقال له: يا أبا محمّد، أما علمت أن عليّا نازع العبّاس إلى أبي بكر؟ قال: نعم، قال: فأيّهما كان الظالم لصاحبه؟ فتوقّف هشام وقال: إن قلت العباس خفت العباسيّ، وإن قلت عليّا ناقضت قولي، ثم قال: لم يكن فيهما ظالم، قال: فيختصم اثنان في أمر وهما محقّان جميعا؟ قال: نعم، اختصم الملكان إلى داود وليس فيهما ظالم إنّما أرادا أن ينبّهاه على ظلمه، كذلك اختصم هذان إلى أبي بكر ليعرّفاه ظلمه فأسكت الرجل وأمر الخليفة لهشام بصلة.)

[13] الفصول المختارة من العیون و المحاسن، جلد ۱، صفحه ۴۹ (وَ أَخْبَرَنِي اَلشَّيْخُ أَدَامَ اَللَّهُ عِزَّهُ قَالَ: سَأَلَ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ اَلْبَرْمَكِيُّ بِحَضْرَةِ اَلرَّشِيدِ هِشَامَ بْنَ اَلْحَكَمِ رَحِمَهُ اَللَّهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي يَا هِشَامُ عَنِ اَلْحَقِّ هَلْ يَكُونُ فِي جِهَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ قَالَ هِشَامٌ لاَ قَالَ فَخَبِّرْنِي عَنْ نَفْسَيْنِ اِخْتَصَمَا فِي حُكْمٍ فِي اَلدِّينِ وَ تَنَازَعَا وَ اِخْتَلَفَا هَلْ يَخْلُوَانِ مِنْ أَنْ يَكُونَا مُحِقَّيْنِ أَوْ مُبْطِلَيْنِ أَوْ يَكُونَ أَحَدُهُمَا مُبْطِلاً وَ اَلْآخَرُ مُحِقّاً فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ لاَ يَخْلُوَانِ مِنْ ذَلِكَ وَ لَيْسَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَا مُحِقَّيْنِ عَلَى مَا قَدَّمْتُ مِنَ اَلْجَوَابِ قَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ فَخَبِّرْنِي عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسِ لَمَّا اِخْتَصَمَا إِلَى أَبِي بَكْرٍ فِي اَلْمِيرَاثِ أَيُّهُمَا كَانَ اَلْمُحِقَّ مِنَ اَلْمُبْطِلِ إِذْ كُنْتَ لاَ تَقُولُ إِنَّهُمَا كَانَا مُحِقَّيْنِ وَ لاَ مُبْطِلَيْنِ. قَالَ هِشَامٌ فَنَظَرْتُ فَإِذَا إِنَّنِي إِنْ قُلْتُ بِأَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ مُبْطِلاً كَفَرْتُ وَ خَرَجْتُ عَنْ مَذْهَبِي وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ اَلْعَبَّاسَ كَانَ مُبْطِلاً ضَرَبَ اَلرَّشِيدُ عُنُقِي وَ وَرَدَتْ عَلَيَّ مَسْأَلَةٌ لَمْ أَكُنْ سُئِلْتُ عَنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ اَلْوَقْتِ وَ لاَ أَعْدَدْتُ لَهَا جَوَاباً فَذَكَرْتُ قَوْلَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ يَقُولُ لِي يَا هِشَامُ لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ فَعَلِمْتُ أَنِّي لاَ أُخْذَلُ وَ أَنَّ لِي اَلْجَوَابَ فِي اَلْحَالِ فَقُلْتُ لَهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ أَحَدِهِمَا خَطَأً وَ كَانَا جَمِيعاً مُحِقَّيْنِ وَ لِهَذَا نَظِيرٌ قَدْ نَطَقَ بِهِ اَلْقُرْآنُ فِي قِصَّةِ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَيْثُ يَقُولُ اَللَّهُ جَلَّ اِسْمُهُ وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ  إِلَى قَوْلِهِ: خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ  فَأَيُّ اَلْمَلَكَيْنِ كَانَ مُخْطِئاً وَ أَيُّهُمَا كَانَ مُصِيباً أَمْ تَقُولُ إِنَّهُمَا كَانَا مُخْطِئَيْنِ فَجَوَابُكَ فِي ذَلِكَ جَوَابِي بِعَيْنِهِ فَقَالَ يَحْيَى لَسْتُ أَقُولُ إِنَّ اَلْمَلَكَيْنِ أَخْطَئَا بَلْ أَقُولُ إِنَّهُمَا أَصَابَا وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا لَمْ يَخْتَصِمَا فِي اَلْحَقِيقَةِ وَ لاَ اِخْتَلَفَا فِي اَلْحُكْمِ وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا ذَلِكَ لِيُنَبِّهَا دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى اَلْخَطِيئَةِ وَ يُعَرِّفَاهُ اَلْحُكْمَ وَ يُوقِفَاهُ عَلَيْهِ. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ كَذَلِكَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسُ لَمْ يَخْتَلِفَا فِي اَلْحُكْمِ وَ لاَ اِخْتَصَمَا فِي اَلْحَقِيقَةِ وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا اَلاِخْتِلاَفَ وَ اَلْخُصُومَةَ لِيُنَبِّهَا أَبَا بَكْرٍ عَلَى غَلَطِهِ وَ يُوقِفَاهُ عَلَى خَطَئِهِ وَ يَدُلاَّهُ عَلَى ظُلْمِهِ لَهُمَا فِي اَلْمِيرَاثِ وَ لَمْ يَكُونَا فِي رَيْبٍ مِنْ أَمْرِهِمَا وَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مِنْهُمَا عَلَى حَدِّ مَا كَانَ مِنَ اَلْمَلَكَيْنِ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً وَ اِسْتَحْسَنَ ذَلِكَ اَلرَّشِيدُ .)

[14] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱ ، صفحه ۱۲۱ (حَدَّثَنَا [ اَلْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ نَاتَانَةَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : يُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ فِي مَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا طُوسُ مَنْ زَارَهُ إِلَيْهَا عَارِفاً بِحَقِّهِ أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ أَدْخَلْتُهُ اَلْجَنَّةَ وَ إِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ اَلْكَبَائِرِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا عِرْفَانُ حَقِّهِ قَالَ يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ اَلطَّاعَةِ غَرِيبٌ شَهِيدٌ مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ أَعْطَاهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ سَبْعِينَ شَهِيداً مِمَّنِ اُسْتُشْهِدَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى حَقِيقَةٍ .)