سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه پنجاه و ششم

13

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 25 اسفندماه 1402 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

ما هر شب به موازات دو بحث داریم، یک مقدّمه که تقریباً رو به پایان است، و یک متنِ بحث که ادامه‌ی سال‌های گذشته است، در آن مقدّمه به محضر شما عرض کردیم که در روایات بسیار معتبر و متعدد هست که اگر شیعیان دور یکدیگر جمع شوند ذکر الله می‌کنند، از مصادیق گفتنِ ذکر خدا و یاد خدا، این است که از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌گویند. توضیح دادیم که ربط این مسائل به یکدیگر چیست.

بعد فرمودند که این موضوع آفتی دارد.

اصلاً شما تا زمانی که در مسیر شیطان باشید که شیطان کاری به شما ندارد، اما آنجایی که شیعیان و مؤمنین دور یکدیگر جمع می‌شوند شیطان می‌آید و با ایجادِ اختلافِ مجلس را بهم می‌زند. راهکاری که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داده‌اند، فن بدلی که اهل بیت زده‌اند که راهکار اصلاح این موضوع را بفرمایند، فرمودند که شما نسبت به یکدیگر محبّت کنید.

آیا خیلی دوست دارید به امامتان محبّت کنید؟ به شیعیانِ امامتان محبّت کنید. آیا دوست دارید غذایی به درِ خانه‌ی امامتان ببرید؟ یک وعده غذا به درِ خانه‌ی فقرای شیعه ببرید، یا صالحین از شیعیان. آیا دلتان برای امام رضا علیه السلام تنگ شده است؟ بروید و یک مؤمن را زیارت کنید یا قبرِ یک مؤمن را زیارت کنید. این همان است.

بعنوان مثال امام رضا سلام الله علیه که نعوذبالله عاجز نیست که حتماً شما بخواهید تا مشهد بروید، مسلّماً رفتن به مشهد برکاتِ مختلفی دارد، آن موضوع سر جای خود، اما عنایت حضرت که مقیّد به این موضوع نیست که شما به مشهد بروید. شما به سر مزار یک شهید می‌روید، حضرت رضا صلوات الله علیه همان التفات را به شما می‌کند که به مزار مبارک خودش مشرّف شده‌اید.

این روایات گذشت.

بعد عرض کردیم ادامه‌ی این فن بدل این است که می‌فرمایند اصلاً پشت سر شیعیان با خیرخواهی دعا کن. انسان نمی‌تواند نسبت به کسی که بیزار است یا نسبت به او حسادت دارد یا بین آن‌ها اصطکاک هست، سحر بلند شود و یک ساعت قبل از اذان صبح رو به قبله با عشقی گریه کند و برای او استغفار کند. اگر بتواند این کار را کند، دیگر می‌تواند براحتی با او دعوا نکند، می‌تواند براحتی اصطکاک را از بین ببرد، می‌تواند براحتی او را تحمّل کند، می‌تواند ندید بگیرد.

حال بعنوان نمونه یک روایت را در ادامه‌ی این موضوع به محضر شما عرض می‌کنم.

حرمتِ فقرای شیعه

اگر به فقرای شیعه خدمت کنید، انگار به خودِ امام خدمت کرده‌اید، اگر به زیارت یک شیعه بروید، انگار به زیارت امام رفته‌اید، بعد می‌فرماید این کسی که شیعه است و از صالحین است واقعاً ارزش دارد. ما قدر و قیمتِ امام را که نمی‌دانیم، اما می‌خواهد بفرماید که این شیعه‌ی صالح هم ارزشمند است.

در «امالی» شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل شده است: وجود مبارک حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمود که پدرم حضرت صادق صلوات الله علیه به من اینطور فرمود، که پدرش حضرت باقر علیه السلام به او فرموده است، که پدر امام باقر علیه السلام یعنی حضرت سجّاد علیه السلام به او اینطور فرموده است، که پدرِ امام سجّاد علیه السلام یعنی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او اینطور فرموده است، که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرموده است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به من فرمود که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به ما فرمود: «لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ»،[4] حال که خدا به تو نعمت داده است الحمدلله، اما اگر زمانی یکی از فقرای شیعه را دیدی خیال نکنی که حساب و کتاب آن دنیا هم مانند این دنیاست، این‌ها محترم هستند و فکر نکنی این‌ها صرفاً یک واسطه هستند، خودشان هم موضوعیت دارند، اینطور نیست که فقط طریقیت داشته باشند، «لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ»، اگر شیعه‌ای دیدی که دیندار است و شاکر است و پرده‌دری نمی‌کند و فقر او باعث نشده است که آن غنای ذاتی خودش را از دست بدهد، او را سبک نشمار، «فَإِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيَشْفَعُ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ» چه بسا یک نفر از این‌ها دو قبیله‌ی ربیعه و مُضَر را شفاعت کنند. (هر کدام از این دو قبیله بیش از صد هزار نفر جمعیت دارند، در اینجا این عدد هم عددِ کثرت است). یعنی این‌ها بی‌حساب شفاعت می‌کنند، زمانی فکر نکنید که این‌ها کوچک هستند.

اگر کسی انسان‌ها را بزرگ بدارد… اصلاً آیا به ذهن ما می‌رسد که حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه یا حضرت صادق سلام الله علیه را در جایی ببینیم، بعد چون مثلاً وضع مالی ما به ظاهر از آن‌ها بهتر است نعوذبالله سبک نگاه کنیم؟ ابدا! چنین چیزی به ذهن شیعه خطور هم نمی‌کند که بخواهد چنین غلطی کند که امام را سبک بشمارد.

می‌گوید شیعه‌ی ما هم اینطور است.

اصلاً این شیعیان خیلی حرمت دارند.

یکی از مشکلات دعواهای سیاسی و جناحی و باندی این است که حبّ و بغض انسان غیر از رفتن روی دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و دوستانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، جناحی هم می‌شود، دیگر وقتی زیارت عاشورا هم می‌خواند دروغ می‌گوید که «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»، دیگر می‌گوید «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ» اگر شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشی و جزو گروه ما هم باشی!

شرفِ ولایتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

در «علل الشرایع» از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است… شیعه‌ای عربِ اصیل نبود، مانند امروز که چطور طرف روی چیزی که برند است با چیزی که قلابی است با یکدیگر بگو مگو می‌کنند، بالاترین بگو مگو این بود که من عرب هستم، عربِ حجاز هستم، قریشی هستم، و تو فلان هستی. اگر انسانی گیج باشد بر سرِ پلاک ماشین که من «ایران 20» هستم و تو «ایران 16» هستی با دیگران دعوا می‌کند، جهالت که تمامی ندارد! قریشی می‌تواند جزو بنی امیّه باشد، از نظر نسب چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قریشی است کسی جرأت نمی‌کرد به بنی امیّه بگوید که نسبِ شما فلان است، درست است که بنی‌هاشم أشرَفِ نَسَباً بودند، ولی بالاخره این‌ها هم ادّعا می‌کردند که هم‌قبیله‌ی پیغمبر هستند و می‌گفتند ما از نسلِ پیغمبر هستیم.

دور از جان شما، بلاتشبیه، انگار یک نفر این سیادت که واقعاً شرافت هست را مایه‌ی تفاخر کند و بر سرِ دیگران بزند. ائمه خیلی از این کار بیزار بودند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به عیادتِ صَعصَعه رفت، یا امام رضا «ابن ابی نصر بَزَنطی» را شام در خانه‌ی خود نگه داشت… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به عیادت صَعصَعه رفت… انسان به یادِ آن شعرِ سعدی می‌افتد، سعدی می‌گوید:

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان       تبم گرفت و دلم خوش به انتظارِ عیادت

صَعصَعه مریض شد، به او خبر دادند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد می‌شود. همینکه حضرت نشست، اولین جمله‌ی حضرت این بود: صَعصَعه! عیادتِ مرا مایه‌ی تفاخر نکنی که دلِ شیعیانِ مرا بشکنی، این موضوع هم برای خودت بد است و هم اینکه من نسبت به آن‌ها غیرت دارم.

ممکن است کسی بالاترین شرافت که سیادت است را بر سرِ دیگران بزند. می‌خواهم موضوع را ملموس کنم که بگویم بر سرِ چه چیزهایی بحث می‌کردند.

آن شخص مدام بر سرِ این شیعه‌ی غیرعرب زد و گفت که ما از نسلِ پیغمبر هستیم. این شخص هم نمی‌توانست چیزی بگوید، چون نَسَب هم قابل رقابت نیست، نَسَب اکتسابی نیست که بشود با آن رقابت کرد. حال این شخص گرفته شد و نزد امام صادق علیه السلام رسید. حضرت فرمود: اینطور به او جواب بده. «فَإِنَّكَ بِالْوَلاَيَةِ أَشْرَفُ مِنْهُ نَسَباً»،[5] بگو تو از قریش هستی و من شیعه هستم، من که شیعه هستم، نَسَبِ من از تو اشرف است، چون من ولایتِ این خاندان را قبول کرده‌ام.

امام صادق علیه السلام فرمود: «وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلاَدَتِي مِنْهُ»،[6] من که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پدرم است، بیشتر برایم مهم است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مولای من است.

برو به او بگو امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مولای من هم هست.

حضرت به همه‌ی ما اینطور بشارت داده است، اگر شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستید، أشرَفُ نَسَب هستید، مهم‌تر از اینکه پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشید!

اگر کسی این موضوع را باور کند، اصلاً جا ندارد که بخواهد پشت سرِ یک شیعه حرف بزند، یا به یک شیعه ظلم کند، یا… ما سرِ سفره‌ی اعتقادمان نشسته‌ایم، مدام بر سرِ سفره‌ی فکرمان هستیم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مواجهه با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

ما با این تشیّع‌مان نَسَب برده‌ایم، این هم ارثِ ما:

موسی بن جعفر سلام الله علیه می‌فرماید: پدرم به من گفت، می‌خواهد روی اهمیّت موضوع تأکید کند، که او از پدرش، از پدرش، از خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود که «دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ فِي قُبَا»[7] پیامبر اکرم به مسجد قُبا تشریف برده بودند، من بر پیغمبر وارد شدم، «وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ» عدّه‌ای از اصحاب هم دورِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته بودند. همینکه من وارد شدم، «فَلَمَّا بَصُرَ بِي» همینکه مرا دید «تَهَلَّلَ وَجْهُهُ» اصلاً گل از گلِ او شکفت و چهره‌ی او باز شد، «وَ تَبَسَّمَ» یک لبخندی زد، «حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَيَاضِ أَسْنَانِهِ تَبْرُقُ» همینطور که من می‌آمدم دیدم پیامبر طوری تبسّم کرد که لب‌های مبارک ایشان باز شد و دندان‌های مبارک ایشان برق زد و من سفیدیِ دندان‌های ایشان را دیدم. (مرحوم سید رضا هندی برای دندان‌های مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شعر گفته است)، اصلاً وقتی وارد شدم حالِ پیامبر تغییر کرد، چهره‌ی پیامبر تغییر کرد و باز شد، انگار غم‌های خود را فراموش کرد.

مسلّماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آقای ادب است، می‌فرماید: انتهای جلسه نشستم، پیامبر فرمود: «إِلَيَّ يَا عَلِيُّ» بیا جلو!

من قدری جلو آمدم، مجدداً پیامبر فرمود: «إِلَيَّ يَا عَلِيُّ» بیا جلو!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جلسه را بهم زد و مجلس را باز کرد و من نزد پیامبر رسیدم، «فَمَا زَالَ يُدْنِينِي حَتَّى أَلْصَقَ فَخِذِي بِفَخِذِهِ» آنقدر کنارِ پیغمبر بودم که به ایشان چسبیده بودم، «ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ»، چه کسی؟ «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»[8]! کسی که مظهرِ رحمتِ خداست، او همه‌ی رحمتِ خدا را نمایندگی می‌کند.

«ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به اصحاب رو کرد و فرمود: «مَعَاشِرَ أَصْحَابِي أَقْبَلَتْ إِلَيْكُمُ اَلرَّحْمَةُ» اصحابِ من! رحمت بر شما وارد شد «بِإِقْبَالِ عَلِيٍّ أَخِي إِلَيْكُمْ» وقتی علی آمد رحمت وارد شد.

«مَعَاشِرَ أَصْحَابِي إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ»

واقعاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید چکار می‌کرد که این‌ها طناب به گردنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبندند؟…

«مَعَاشِرَ أَصْحَابِي إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ» اصحاب من! علی از من است و من هم از او هستم…

این جمله یعنی او از من اعتبار می‌گیرد و من هم از او، او از من فیض می‌برد و من هم از او، او به من تکیه می‌کند و من هم به او.

«مَعَاشِرَ أَصْحَابِي إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ رُوحُهُ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُهُ مِنْ طِينَتِي وَ هُوَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي»، او وصی من است.

نکاتی درباره موضوع «وصایت» از کتاب شریف «شفاء الصدور فی شرح زیارت العاشور»

بحث آنجاست که چطور اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شیعیان را منسجم کردند؟ شیعیان افکار و عقایدی دارند. یکی از آن‌ها این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وصی است.

راجع به وصایت حرف‌هایی زدیم، خیلی از حرف‌ها را هم نزدیم، به اندازه‌ای که فرصت هست، امشب هم چند جمله‌ای عرض می‌کنیم.

اینکه در زیارت عاشورا می‌گوییم «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ»، شارحان زیارت عاشورا…

راجع به این موضوع صحبت کرده‌ام، یکی از کتاب‌های ممتاز در این زمینه برای یک ادیب برجسته از شاگردان میرزای شیرازی است که «میرزا ابوالفضل تهرانی» نام دارد، «شفاء الصدور فی شرح زیارت العاشور». این کتاب کتابِ مهمی است، البته خواندن آن قدری سخت است و شاید برای همه مناسب نباشد.

از این کتاب چند نکته راجع به «وصی» از ایشان می‌خوانم.

یک: می‌گوید وصی عبارت از آن کسی است که من هر اختیاری در طول عمر خود دارم، آن اختیارها بعد از عمر من به او می‌رسد.

پیغمبر هادی امّت است، معلم شریعت است، ولایتِ تکوینی و وجودی دارد، فصل خصومات با اوست، او شریعت را آموزش می‌دهد، و سایر موارد. وصی هم همین است.

زمانی می‌گوییم یک نفر وصی فلانی است، مانند وکالت‌های کاری، می‌گوید من به شما وکالت کاری می‌دهم که پلاک خودرو را تعویض کنی. به این شخص وصی نمی‌گویند، اگر هم با تسامح بگویند می‌گویند وصی درباره‌ی انحصار وراثت را انجام بده، شما پلاک را تعویض کن، این خانه را از ایشان بگیر و به فلانی منتقل کن، من اجازه‌ی این کار را به شما می‌دهم. اما این شخص وصی نیست.

آن وصی مطلق است، یعنی در همه‌ی امور و شئون. و در این جایگاه اصلاً مسائلِ مالی جزو مسائلِ کوچک حساب می‌شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود که علی بن ابیطالب وارث من است.

از نظر فقهی که می‌دانیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارثِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست، نه داماد وارثِ پدرِ همسر است، نه پسرعمو وارثِ پسرعموست. پس این «وارث من است» یعنی چه؟

مسائل مالی که اصلاً اهمیّتی ندارد، چون عدّه‌ای نانجیب هبه، آن بخشیده‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به زهرای اطهر سلام الله علیها را غصب کردند، صدیقه طاهره سلام الله علیها رفتند و آن نحله یا هبه یا عطیه یا آن بخشش پیغمبر را مطالبه کردند، وقتی آن‌ها باز هم نانجیب‌گری کردند و شاهدان را نپذیرفتند، فرمود که اگر اصل موضوع را قبول ندارید، به من ارث می‌رسد. یعنی درواقع حضرت احتجاج کرد.

وگرنه ارثِ پیغمبر که زمین نیست! البته این بدین معنا نیست که پیامبران ارث نمی‌گذارند، اگر الآن بگویند فلانی وارثِ آقای بهجت است، منظورشان این نیست که این شخص فرزند آقای بهجت است، مگر آقای بهجت چقدر مال شخصی داشته است؟ آن‌ها به خانواده‌ی ایشان می‌رسد. اما وقتی می‌گویند فلانی وارث آقای بهجت است، یعنی آن چیزی که آقای بهجت شده. وگرنه خانه و مغازه و سکّه که آقای بهجت درست نمی‌کند.

در سلسله‌های مباحث علمی، مراجع، فقهی و عرفانی، می‌گویند فلانی وصی آقای قاضی است. معنای این جمله معلوم است.

وقتی می‌فرماید «علی وارث من است»، مسلّم است که بحث بر سرِ چند سکه نیست. این بدین معنا نیست که ما مانند دیگران بگوییم که اصلاً پیغمبران ارثی بجا نمی‌گذارند. ارث می‌گذارند و ارث به ورثه می‌رسد. اما آن چیزی که پیغمبر ارث می‌گذارد و وارث علی بن ابیطالب است چیست؟ آن چیزی است که پیغمبر را از همه‌ی عالم متمایز کرده است. علمِ آن پیغمبر است، هدایتِ آن پیغمبر است، شخصیتِ معنویِ آن پیغمبر است، آن است که اصلاً امکان ندارد به هر کسی برسد.

گاهی دیده‌اید، عالم برجسته‌ای بود، بنده بارها به او توسّل کردم و بارها هم نتیجه گرفتم، اصلاً بچه‌ی او کافر و کمونیست شد! رسماً مرتد بود!

اگر از آن آقا، آن مجتهدِ مسلّم خانه‌ای مانده باشد، ارث به این پسر هم می‌رسد، مگر اینکه دادگاه بگوید ارث به کافر نمی‌رسد. اما وارثِ آن شخصیت آن کسی است که بر سرِ سفره‌ی او نشسته است و از او استفاده کرده است.

اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود «علی وارث من است» یعنی چه؟ یعنی وارثِ آن هیمنه‌ای است که ختم المرسلین درست کرده است، و اصلاً این موضوع نمی‌تواند به غیر برسد، اصلاً علم به هر کسی که برسد یعنی استحقاق داشته است، چون مانند ارث مال نیست.

معنای وصایت خیلی روشن است.

نکته‌ی دوم از این کتاب این است که «شیخ کاظم عذری» شاعر بزرگ عرب که شیعه است، طعنی به عایشه زده است که وصیت را انکار کرد.

می‌گوید: «أنبيٌّ بِلَا وَصيٍّ تَعَالَى الله *** عَمَّا يَقُولُهُ سُفَهَاهَا»،[9] بگویی پیغمبر وصی ندارد؟ یک سفیه چیزی گفته است، پناه بر خدا.

این حرف جسارت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، یعنی پیغمبر آن همه میراثِ معنوی را دفن کرد، این بالاترین بخل است.

مثلاً من پنج میلیارد تومان دارم، همه را دفن کنم که بعد از من به کسی ارث نرسد، بخل است. حال این مثال کجا و حقیقتِ ختمی مرتبت کجا؟

نکته‌ی سوم این کتاب این است که ایشان می‌فرماید معنای وصی برای اصحاب روشن است. می‌دانستند که وصایت همیشه مباشرتاً بی‌واسطه نیست و گاهی باواسطه است، اگر منظور بی‌واسطه باشد سیّدالوصیّین و خاتم الأوصیاء امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، اگر باواسطه قلمداد شود خاتم الاوصیاء حضرت حجّت ارواحنا فداه است.

می‌گوید اصحاب پیغمبر معنای وصایت را می‌دانستند، برای همین وقتی جابر می‌خواست از امام باقر علیه السلام مطلب نقل کند، می‌توانست حرف‌های زیادی بگوید، می‌گفت: «حَدَّثَنِی وَصیّ الأوصِیاء وَ وَارثُ عِلمِ الأنبیَاء ابوجعفر محمد بن علی».

جابر صحابی پیغمبر است، وقتی امام باقر علیه السلام را دید پیرمرد شده بود، سن امام باقر سلام الله علیه کم بود، شاید جابر بیش از صد سال سن داشت و حضرت باقر صلوات الله علیه به ظاهر خردسال بود، اما وقتی می‌خواست نقل کند می‌گفت «حَدَّثَنِی وَصیّ الأوصِیاء»، چون حضرت باقر علیه السلام هم وصی پیغمبر است، هم وصی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، هم وصی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه… می‌گفت: «حَدَّثَنِی وَصیّ الأوصِیاء وَ وَارثُ عِلمِ الأنبیَاء» یا «بَاقِرُ عِلمِ الأنبِیاء».

«میرزا ابوالفضل تهرانی رضوان الله تعالی علیه» به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید: لذا در زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌گوییم «السَّلَامُ عَلَیکَ یَا وَصیَّ أمِیرِالمُؤمِنِین».

می‌خواهد بگوید «وصی» معنای روشنی داشته است.

بعد حرف خیلی مهمّی زده است، که بنده قصد تشریح آن را ندارم.

ما شیعیان تقیّه داریم، تقیّه یعنی یک حقیقتی را به یک جهتی کتمان کنیم. یا می‌خواهیم خونی ریخته نشود، یا می‌خواهیم شقاقی ایجاد نشود. حتّی در مدارا این کار را می‌کنیم.

شما می‌بینید که برادرتان با همسر خود دعوا کرده است، اگر به برادرتان بگویید همسرش چه چیزی گفته است، دعوایشان می‌شود. آن یک حقیقتی است اما شما به جهتی نمی‌گویید. تقیّه انواع دارد، کتمان می‌کنید، عقلایی هم هست، یعنی عقلا می‌گویند باید تقیّه کنی.

تقیّه‌ای که ما داریم این است که برای یک غرض عقلایی حقیقت را کتمان می‌کنیم، مانند حفظ جان کسی، بهم نخوردنِ زندگی کسی، دلگرم کردن کسی برای اینکه زمینه‌ی هدایت او فراهم شود.

بعضی از مذاهب دیگر باطن باطل خودشان را مخفی می‌کنند و بروز دیگری می‌دهند، نه اینکه حقیقت را برای یک غرض عقلایی کتمان کنند.

امروز در جهان بجز چند نفر تقریباً هیچ کسی را پیدا نمی‌کنید که جرأت کند بگوید من دشمن اهل بیت هستم، بلکه تا آنجا که توانسته‌اند کتاب نوشته‌اند که مثلاً بگویند حتّی حَجاج و متوکل و مروان و معاویه هم ناصبی نیستند.

الآن کتاب آورده‌ام اما وقت نیست که تشریح کنم، این کتاب در عربستان نوشته شده است، «النصب و النواصب» نام دارد، دو مجلد کتاب در دفاع از متوکل و… است.

یعنی امروز آنقدر دشمنی با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ضایع است که هیچ کسی جرأت نمی‌کند گردن بگیرد و این موضوع را کتمان می‌کنند.

تفاوت این موضوع با تقیّه چیست؟ این است که کتمانِ باطل است نه کتمانِ حقیقت.

یکی از آن چیزهایی که کتمان می‌کنند و ابراز حبّ اهل بیت می‌کنند این است که نمی‌توانند بپذیرند که بعضی از شئون، شأنِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است. برای همین هم در ظاهر چیز دیگری می‌گویند.

من هم اینجا حرف‌های زیادی دارم ولی به گردن «میرزا ابوالفضل تهرانی رضوان الله تعالی علیه» می‌اندازم و چند خط از او می‌خوانم.

در همین زمنیه می‌توانستم به ده‌ها کتاب و ده‌ها نویسنده‌ی برجسته‌ی معاصر و غیرمعاصر اشاره کنم.

می‌گوید: «بدان که عرفای اهل سنّت کلامی سخت عام‌فریب تزویر کرده‌اند (منظور او بعضی از صوفیه است) و بنا بر آن گذاشتند که وصایت و ولایتِ علی در همان مرتبه‌ی باطن بوده است.»

یعنی می‌گویند ما که منکرِ وصایت علی نیستیم، علی وصی پیغمبر است…

«و ریاستِ ظاهری از آنِ او نبوده است.»

مثل اینکه بگویند مگر آقای بهجت رئیس جمهور بود؟ مگر رئیس بانک مرکزی بود؟ مگر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود؟ نه! مگر لازم بود. می‌گویند ما که حرفی نداریم، علی بن ابیطالب مقامات باطنی دارد!

این مطلب را چند نوع گفته‌اند. مثلاً گفته‌اند «ولایت علم باطن است و وراثت علمِ ظاهر، یکی حاکم بود و دیگری ولی خدا بود و ما در تصوف طریق خودمان را به او می‌رسانیم. لذا پیغمبر در این موارد که فرمود او وصی من است بگوید که منظور من باطن است، بعد اصلاً شأن علی أجل از آن است که بخواهد به این امور ظاهری برسد، علی اهل عبادت بود، سیاستِ پدرسوخته کارِ علی نبود».

بله! اگر سیاست پدرسوختگی باشد کارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست، ولی مگر قبل از این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حاکم نبود؟

ما چه کنیم که آن خلفا طوری سیاست‌ورزی کردند که سیاست به پدرسوخته‌بازی و لجن و کثافت تبدیل شده است؟!

لذا بعضی اوقات وهابیت می‌گویند نام فرزندان «محمد بن عبدالوهاب» فاطمه و حسن و حسین بوده است.

او ناصبی بود، این شخص با این کار باطل خود را کتمان می‌کرده است. نمونه‌ای عرض می‌کنم.

آیا «شاه ولی الله دهلوی» محبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است؟

«شاه ولی الله دهلوی» که امروز قطب الاقطاب و رئیس رؤسای و شیخ طریقت طالبان است، در «رساله تفهیمات» می‌گوید: علی بن ابیطالب معصوم است. اما در کتاب «ازالة الخفاء» می‌گوید: خدا به حکومت علی راضی نبود، برای همین وقتی بعد از سه نفر هم به خلافت رسید، ناموفق بود!

این موضوع خیلی پیچیده‌تر از این است که بگوید من او را دوست ندارم و از او بیزار هستم. پدرسوختگی از حالت قدری بالاتر از حالت عادی است. چون اگر بگوید من متوکل هستم و از او خوشم نمی‌آید، اما می‌گوید معصوم بود ولی من چه کنم که خدا راضی نبود؟ آن هم با این مغالطه! یعنی خدا در کربلا به شکست امام حسین علیه السلام راضی شد و به شکستِ عبیدالله راضی نشد!

بعد وقتی از او پرسیده شود که چه کسی أشجع امّت است، می‌گوید علی که نیست، چون شجاعت امرِ قلبی است، ما که به قلبِ علی راه نداریم! 

می‌گوییم آیا این همه در جنگ‌ها ندیده‌ای؟ می‌گوید: این‌ها قدرت ظاهری و پافشاری او بر ماندن میدان جنگ است که دیدیم، ولی ما به قلب او راه نداریم.

جواب ما این است که به قلب آن کسی که اینقدر بروز قدرت داشته است راه نداری، به قلب آن کسی که فرار کرده است راه داری؟ چطور می‌گویی او شجاع است؟ تو که به قلب او راه نداری! اتفاقاً او در همان میدان فرار کرده است.

سرِ جای خود می‌بینید که حتّی یک فضیلتِ ساده را هم قبول نمی‌کند، اما روی کتاب او می‌نویسند «زائرِ کربلا و نجف»!

مرحوم میرزا ابوالفضل تهرانی رضوان الله تعالی علیه می‌خواهد بگوید حواس خودتان را جمع کنید که این‌ها شما را فریب ندهند.

یک نمونه‌ی دیگر هم به شما بگویم، این شیوه‌ی عمومِ این برادران است. یکی از جهاتی که ما نسبت به عموم برادران غیرشیعه نگاه خیلی مثبتی داریم این است که این بندگان خدا اصلاً نمی‌دانند که این علما چه بلایی بر سرشان آورده‌اند. لذا ما با مردم آن‌ها اختلاف خاصی نداریم.

دفاعِ مذبوحانه‌ی «فضل بن روزبهان» از خطای برخی صحابه

«فضل بن روزبهان» به خیال خام خودش ردیّه‌ای به «علامه حلّی» نوشته است. علامه حلّی رضوان الله تعالی علیه کتابی به نام «نهج الحق» دارد که بمعنای مسیر حقیقت است. «فضل بن روزبهان» کتاب باطلی نوشته است و نام آن را «ابطال باطل» گذاشته است.

در این کتاب می‌گوید «الوَصِی» گفته می‌شود «مَن أوصَی لَهُ بِالعِلم مَن اوصِیَ لَهُ بَالعِلم وَالهِدَایَة وَ حِفظِ قَوَانِین الشَّرِیعَة وَ تَبلِیغِ العِلم» است، «فَإن اُرِیدَ هَذَا مِنَ الوَصِی» اگر منظور شما این‌ها باشد، که یعنی علم پیغمبر به چه کسی رسید، هدایت به کجا رسید، حفظ قوانین شریعت به کجا رسید، تبلیغ علم به کجا رسید، معرفت به کجا رسید، اگر منظور این‌هاست که «فَمُسَلَّمٌ أنَّهُ کَانَ وَصِیَّ رَسُولِ الله» شکّی نیست که علی وصیِ رسول خداست، «لَا خِلَافَ فِی هَذَا» اصلاً این که محل اختلاف نیست! «إن اُرِیدَ الوَصِیَّ بِالخِلَافَة» اگر می‌خواهی آن حکومت را از دست آن‌ها بگیری ما با دلایل عقلی و نقلی ثابت کردیم که علی خلیفه نیست (ادّعا کرده است).

بعد یک جواب داده است، یعنی درواقع وسط اقیانوس بالای درخت رفته است و روپایی می‌زند!

«وَلَو کَانَ نَصًّ جَلِیً» اگر نصِ آشکار و دلیل آشکاری برای علی بن ابیطالب بود «لَم یُخَالِفهُ الصَّحَابَة» صحابه با او مخالفت نمی‌کردند. چون صحابه با او مخالفت کرده‌اند پس دلیلی نبوده است!

من از همین موضوع استفاده می‌کنم و می‌گویم صحابه شراب می‌خوردند، پس معلوم است که دلیلی بر حرمتِ شراب هم نیست. این چه دلیلی است؟ مگر مواردی که با پیغمبر مخالفت کرده‌اند کم بوده است؟ آیا قرآن نفرموده است که پیغمبر! می‌خواهند تو را بکشند، «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»،[10] این‌ها چه کسانی هستند؟ آیا الآن باید گفت که حرمتِ قتل پیغمبر مسلّم نیست، چون عدّه‌ای از صحابه در عقبه‌ی تبوک می‌خواستند پیغمبر را بکشند! آیا این استدلال است؟

صحابی که به نوامیس مردم رحم نکرده است، صحابی که شراب می‌خورد، صحابی شراب‌فروش مانند «ثَمَرَة بن جُندَب»، پس معلوم است که خرید و فروش شراب هم اشکالی ندارد، چون جناب «ثَمَرَة بن جُندَب» شراب می‌فروخت!

این چه دلیلی است که بگویی چون بعضی از اصحاب عمل نکرده‌اند پس نبوده است، مگر اصحاب معصوم بودند؟

بعضی از اصحاب انواع گناهان را مرتکب شدند، گناهانِ ترکیبی! مگر این‌ها معصوم بودند که بگویی چون این‌ها انجام نداده‌اند…

دفاع از متوکّل، و روشن شدنِ برخی حقایق

با همین معیارِ سوراخ، این آقا که خواسته است از متوکّل دفاع کند و بگوید او ناصبی نیست…

متوکّل آنقدر همه را اذیت کرده بود و نعوذبالله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مسخره می‌کرد، او هر کسی که مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گفت را کتک می‌زد و می‌کشت و… با اینکه از نظر مالی وضع مردم قدری خوب شده بود و باید این مردم هوای او را می‌داشتند، ولی آنقدر نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بغض داشت که نهضت دیوارنویسی در زمان متوکل اتفاق افتاده است که «کَتَبَ النّاسُ شَتمَ المُتِوَکِّلِ عَلَی الحِیطَان» روی دیوارها به متوکل فحش می‌دادند.

آن کسی که خواسته است دلیل بگوید که چرا روی دیوار به متوکل فحش می‌دادند، ذهبی و دیگران می‌گویند: «شِدَّةُ بُغضٍ لِعَلِیٍ» از بس بغض علی داشت مردم لجشان می‌گرفت و جرأت هم نمی‌کردند با او مخالفت کنند، برای همین هم روی دیوار به او فحش می‌دادند.

حال این نویسنده‌ی عربستانی خواسته است به همان روش از متوکل دفاع کند، گفته است: اینطور نبود، اگر بود که صحابه بر خلاف آن عمل نمی‌کردند!

وقتی شما بخواهید از دلیل چرند استفاده کنید، می‌شود توسعه هم داد.

می‌گوید: متوکل ناصبی نبود…

با اینکه اگر من بخواهم لیسل بگویم، بزرگان مانند سیوطی، ابن کثیر، ابن شاکر کُتبی، ذَهَبی، ابن خَلِّکان، ابن حَزم، همگی گفته‌اند که انحراف او معروف بود و مشهور به نصب و ناصبی‌گری بود! 

این شخص می‌گوید: اینطور نیست و او ناصبی نبود! چرا؟ چون خیلی بعید است، امام اهل سنّت حضرت احمد حنبل خیلی از او تجلیل کرده است!

تو فقط با این کار، آن چیزی که همه می‌دانستند را واضح اعتراف کردی که دست احمد حنبل با متوکل در یک کاسه بود!

می‌گوید: «أنَّهُ یَبعُدُ عَلَی خَلِیفَةٍ إشتُهِرَ بِتَعظِیمِ السُّنَّةِ وَ مَحَبَّةِ أهلِ الحَدِیث وَ عَلَی رَأسِهِمُ الإمَام أحمد» کسی که رفیق امام احمد حنبل بوده، بعید است «أن یَرضَی أن یُسخَرَ بِأحَدِ الخُلَفَاءِ الرَّاشِدِین» که یکی از خلفا را جلوی او مسخره کنند و او هم چیزی نگوید.

خیلی روشن است، دلیل ندارد…

مانند اینکه بگویند کاشانی، البته انصافاً شأن من از احمد حنبل أجل است، ولی بگویند چون شیخ شب‌ها در اینجا فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گوید، تابحال به خانواده‌ی خود زور نگفته است!

الحمدلله که ما در این وانفسای این دنیا، گرفتارِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستیم. الحمدلله بجای احمد حنبل و فلانی و فلانی، ما درِ خانه‌ی شما هستیم.

«ابن عَرَندَسِ حلّی» از امام زمان ارواحنا فداه می‌گوید

ابن عرندس که دو شب بر سرِ سفره‌ی شعر او بودیم، امشب هم بر درِ خانه‌ی شعر او می‌رویم، علامه امینی گفته است که کسی که این قصیده‌ی ابن عرندس را بخواند، امام زمان ارواحنا فداه به مجلس او نظر می‌کند. من دو بیت از او می‌خوانم.

امروز جمعه بود و روز متعلق به امام زمان ارواحنا فداه.

در مورد امام زمان ارواحنا فداه می‌گوید: «محيطٌ على عِلْمِ النبوَّةِ صَدْرُهُ» قلب مبارک او بر علم نبوّت احاطه دارد، علم نبوّت در سینه‌ی اوست، «فَطُوبَى لِعِلمٍ ضَمَّه ذَلِكَ الصَّدْرُ» خوشا بحال آن علمی که در آن دل قرار گرفته است.

نمی‌گوید خوشا بحال آن کسی که این علم را دارد، می‌گوید من به آن علم غبطه می‌خورم که به قلبِ مهدیِ فاطمه راه پیدا کرده است…

«وَ أبکِیکُمُ مَا دُمتُ حَیّاً، فَإن أمُت» من تا زمانی که زنده هستم برای تو گریه می‌کنم، اگر مُردم «سَتَبکِیکُمُ بَعدِی المَرَاثِی وَالشِّعرُ» در جلسات شیعیان شعر مرا می‌خوانند و با آن گریه می‌کنند.

ما باید برای باقیات الصالحات خودمان کاری کنیم…

یک بیت هم برای ما گفته است، می‌گوید: «جَعَلتُکُمُ یَومَ المَعادِ ذَخِیرَتِی» من نگاه می‌کنم و حساب و کتاب می‌کنم، هیچ چیزی ندارم، جز اینکه شما را دارم، «جَعَلتُکُمُ یَومَ المَعادِ ذَخِیرَتِی» همه‌ی ذخیره‌ام که برای روز مبادای قیامت نگه داشته‌ام تو هستی، «فَطُوبَی لِمَن أمسَی وَ أنتُم لَهُ ذُخرُ» خوشا بحال من که تو را دارم.

روضه و توسّل به امام باقر علیه السلام

امشب به امام باقر علیه السلام متوسّل هستند، من مختصر کنم.

زمانی امام صادق علیه الصلاة و السلام گله‌ای کرده است، من آن را خلاصه می‌کنم، می‌فرماید: حکومتِ بنی‌امیّه من و پدرم را صدا زد که به شام بیایید. به شام رفتیم.

وقتی رسیدیم گفتند ابوجعفر محمد بن علی باقر علوم أنبیاء آمده است، سه روز ما را پشت درِ ورودیِ کاخ بنی امیّه نگه داشتند و راه ندادند.

زبان حال امام صادق سلام الله علیه این است که این بی‌ادبی که به ما کردند و ما را پشتِ درِ خانه‌ی حاکم بنی‌امیّه نگه داشتند، بی‌ادبی بزرگی بود.

من عرض می‌کنم: آقا جان! در آن سفری که شما به شام تشریف بردید، دو مرد رفتند، پشتِ در رفتند، اما وقتی خواستند عمه‌ی شما را وارد کنند، فقط پشتِ درِ قصرِ بنی امیّه نگه نداشتند، بلکه سه روز این‌ها را پشتِ درِ دروازه‌ی شام نگه داشتند…

این معطلی فقط بی‌توجّهی نبود، خودِ بی‌توجّهی بی‌ادبی است، این معطّلی برای این بود که می‌خواستند خیابان‌ها را آذین کنند، این بی‌توجّهی برای این بود که می‌خواستند رذل‌های چشم‌ناپاک را خبر کنند…

همین ابن عرندس یک بیتی دارد که می‌گوید هر برده‌ای را سرِ راه آوردند، آنقدری که هم از حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها نقل است، هم در خطبه‌ی حضرت زینب کبری سلام الله علیها…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها در مجلسِ یزید بنا بر گله نداشت، ولی فرمود: ما را از مسیری آوردی که هر کس و ناکسی دختران پیغمبر را با انگشت به یکدیگر نشان دادند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۳۰۷ (حَدَّثَنَا أَبِي رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ رِئَابٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ بَكْرٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : لاَ تَسْتَخِفُّوا بِفُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيٍّ وَ عِتْرَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيَشْفَعُ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ .)

[5] علل الشرایع، جلد ۲، صفحه ۳۹۳ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اَللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْأَصْبَغِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: سَمِعَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ يُكَلِّمُ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا فَاسْتَطَالَ عَلَيْهِ اَلْقُرَيْشِيُّ بِالْقُرَشِيَّةِ وَ اِسْتَخْزَى اَلرَّجُلَ لِقُرَشِيَّتِهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَجِبْهُ فَإِنَّكَ بِالْوَلاَيَةِ أَشْرَفُ مِنْهُ نَسَباً .)

[6] الفضائل (لإبن شاذان)، جلد ۱ ، صفحه ۱۲۵ (وَلاَيَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلاَدَتِي مِنْهُ لِأَنَّ وَلاَيَتِي لَهُ فَرْضٌ وَ وِلاَدَتِي مِنْهُ فَضْلٌ)

[7] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۳۵ (حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ مُقْبِلٍ اَلْمَدِينِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ فِي قُبَا وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا بَصُرَ بِي تَهَلَّلَ وَجْهُهُ وَ تَبَسَّمَ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَيَاضِ أَسْنَانِهِ تَبْرُقُ ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ يَا عَلِيُّ إِلَيَّ يَا عَلِيُّ فَمَا زَالَ يُدْنِينِي حَتَّى أَلْصَقَ فَخِذِي بِفَخِذِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ مَعَاشِرَ أَصْحَابِي أَقْبَلَتْ إِلَيْكُمُ اَلرَّحْمَةُ بِإِقْبَالِ عَلِيٍّ أَخِي إِلَيْكُمْ مَعَاشِرَ أَصْحَابِي إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ رُوحُهُ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُهُ مِنْ طِينَتِي وَ هُوَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنِي وَ مَنْ وَافَقَهُ وَافَقَنِي وَ مَنْ خَالَفَهُ خَالَفَنِي.)

[8] سوره مبارکه انبیاء، آیه 107

[9] شفاء الصّدور في شرح زيارة العاشور، صفحه 196

[10] سوره مبارکه مائده، آیه 67 (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)