شناخت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، راهی برای شناختِ اسماء و صفات الهی

16

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ یکم اسفندماه 1402 مصادف با سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام در حسینیه بیت الرضا علیه السلام به سخنرانی با موضوع “شناخت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، راهی برای شناختِ اسماء و صفات الهی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمی‌مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین، سیّدالشّهداء سلام الله علیه و آقازاده‌ی عظیم الشّأن ایشان حضرت علی اکبر صلوات الله و سلامه علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

تبیین بحث

وجود مبارک حضرت علی اکبر سلام الله علیه کنارِ خورشیدِ عالمتابِ سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام، که همه چیز باید بی‌فروغ می‌شد، هنوز پُرفروغ است.

بخشی از گفتنِ از سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و فرزندانِ ائمه علیهم السلام این است که ما آن عزیزان را بشناسیم و علاقه‌ی ما به آن بزرگواران زیاد شود و محبّت ما افزایش پیدا کند. وقتی محبّت افزایش پیدا کند انسان بمرور دوست دارد اخلاقِ آن‌ها را داشته باشد.

اگر کسی به یک فوتبالیست هم علاقه‌مند شود، ممکن است لباس او، آرایش صورت او، حرکات او، تکّه کلام او، شبیه آن فوتبالیست شود. همینطور نسبت به اولیای خدا و اهل بیت علیهم صلوات الله.

گفتن از این بزرگواران هم جهتِ اعتقادی دارد، هم جهتِ اخلاقی دارد که حالِ ما تغییر پیدا می‌کند. اما یک جهتِ مهم‌تری که در این جلسه می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که این‌ها باعثِ شناختِ خدا می‌شوند.

شناخت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، راهی برای شناختِ اسماء و صفات خدای متعال

اصلاً ما به این دنیا آمده‌ایم که خدا را بشناسیم، و عمده‌ی دعواهای ما در این دنیا هم برای این است که خدا را نمی‌شناسیم. ما در اسماء و صفات با خدا درگیر هستیم. راهی به ذاتِ حضرت حق نداریم که بخواهیم ذاتِ حضرت حق را بشناسیم. پیغمبر ختمی‌مرتبت به خدا عرض کرده است که «سُبْحَانَكَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»،[4] دیگر وضع برای بقیه روشن است!

برای آن پیغمبری که خدا فرمود: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»،[5] دوست ندارم هیچ کسی نام مرا ببرد، چون هر کسی نام مرا ببرد خراب می‌کند…. چرا؟ چون اگر الآن مرا به جایی ببرند و بگویند می‌خواهیم از یک استادتمامِ رشته‌ی فیزیک کوانتوم تجلیل کنیم، من که نمی‌دانم فیزیک کوانتوم چیست، باید چه چیزی بگویم؟ هر چیزی بگویم طرف را خراب کرده‌ام، بهتر است بنشینم و نگاه کنم؛ یا در موضوعات دیگر.

حال آن فیزیک کوانتوم قابل فهم است، اما برای حضرت حق اینطور نیست، نه تنها برای حضرت حق، که برای زهرای مرضیه سلام الله علیها هم اینگونه است. «لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَة؟»،[6] عرض کرد چرا نام حضرت فاطمه سلام الله علیها را «فاطمه» گذاشتند؟ فرمود: «لِأَنَّ اَلْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا» چون مردم نمی‌توانند او را بشناسند، اصلاً مردم در یک وادی هستند و زهرای اطهر در یک وادیِ دیگر! «إِنَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِي خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَرَفاً وَ كَرَماً»،[7] اصلاً جنس و سنخ و همه چیز شما با او تفاوت دارد، پس نمی‌توانید او را بفهمید. وقتی نمی‌توانید او را بفهمید، پس نمی‌توانید راجع به او سخن بگویید، نمی‌توانید او را وصف کنید، چه برسد به حضرت حق!

هر اتفاقی که قرار است در این عالم رخ دهد، بین نسبت ما با خداست. نسبت ما با خدا هم در اسماء و صفات انحصار دارد، ما راهی به ذات نداریم.

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این جمله را فرمود که «سُبْحَانَكَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِك‏»، یعنی کار را برای انبیاء بست، چه برسد به ما! که کسی در توهّم هم قرار نگیرد. دورادور و رجائی کاری می‌کنیم. این ما هستیم و اسماء و صفات.

راه اسماء و صفات هم برای ما دور است، ما اسماء و صفات را از کجا بشناسیم؟ خودِ خدای متعال فرمود: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»، ترجمه‌ی کوچه‌بازاری این آیه این است که اصلاً دوست ندارم راجع به من حرف بزنید، چون حرف پرت می‌زنید!

دیده‌اید بعضی‌ها می‌گویند: از ابتدا هر چیزی که ایشان بگوید را تکذیب می‌کنم، خدای متعال می‌فرماید: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»! یعنی این‌ها هرچه می‌گویند «سُبْحَانَ اللَّهِ»! یعنی بیخود کرده‌اند.

دیده‌اید که قرآن کریم می‌گوید: «مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ»[8] گفتند خدا بچه دارد، «سُبْحَانَهُ»! حرف بیهوده زدند، خدا از این حرف‌ها پاک و منزه است.

اگر ما حرف خوب هم راجع به خدا بزنیم، در نهایت باید یک «غلط کردم» بگوییم، چرا؟ چون مانند همان چیزی که من فیزیک کوانتوم را درک نمی‌کنم، آنجایی هم که می‌خواهیم بگوییم «خدا بزرگ است»، «بزرگ» یعنی چه؟

اگر از یک بچه اسکناس بگیری و پنج سکه به او بدهید، فکر می‌کند برنده است. پول زیاد برای بچه یک عدد است، برای یک دانش‌آموز یک عدد است، برای من یک عدد است، برای کاسب یک عدد است، مسلّماً با حضرت حق قابل قیاس نیست.

اصلاً ما چه صفتی می‌توانیم در مورد خدای متعال بگوییم که در شأن او باشد؟ حتّی اگر لفظ‌مان را هم درست کنیم، ذهنیتِ ما کوچک است. لذا راجع به خدای متعال چه بگوییم؟ «زیاد» برای خدا چقدر است؟ «قوی» برای خدا یعنی چقدر توان؟ «علم» برای خدا یعنی چقدر دانش؟

ما به ذات که راهی نداریم، در اسماء و صفات هم خودش فرمود: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ» خدا از اینکه او را وصف کنند پاک و منزه است، «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»،[9] مگر آن مخلَص‌ها که من می‌گویم چه بگویند، حداقل لفظ را درست می‌گویند.

لذا هر کسی اذن ندارد راجع به خدا حرف بزند.

برای همین شما راجع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دارید که ما تو را به این عالم فرستادیم که سراج منیر هستی و «دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»،[10] تو با اذن او می‌توانی به سوی خدا دعوت کنی، چون الفاظ تو درست است. گرچه رسول خدا هم سرِ جای خود عرض می‌کند: «سُبْحَانَكَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ‏». اما لفظِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم درست است و الفاظ را درست استفاده می‌کند، اگر جمله‌ای راجع به خدای متعال بفرماید، الفاظ درست است.

بالاخره قصورِ ذاتیِ الفاظ نسبت به حضرت حق روشن است و سر جای خود هست، این الفاظ نسبت به بیانِ حقیقتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم گیج است و نمی‌‌تواند حقیقت را بیان کند، چه برسد به بیانِ حقیقتِ الله. اما بالاخره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌تواند این الفاظ را درست بفرماید.

لذا می‌فرماید که تو «دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ» هستی.

در زیارت آل یاسین که مشغول زیارت امام زمان ارواحنا فداه هستیم عرض می‌کنیم: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا داعِيَ اللّهِ»، فکر می‌کنیم آسان است! اما اصلاً هر کسی اذن ندارد که راجع به خدا حرف بزند.

این ما هستیم و اسماء و صفات و این راهِ مشکل و کج‌تابی و قصور و دستِ خالی، لذا ان شاء الله بزودی به ماه مبارک رمضان برسیم و خدای متعال به برکتِ امام زمان ارواحنا فداه ما را آماده‌ی درکِ شب‌های قدر کند، آنجا هر یک جمله‌ای که می‌گوییم، مثلاً می‌گوییم «يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ يَا مَنْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَ الْكَمَالُ»،[11] بعد می‌گوییم: غلط کردیم، «سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ».

این عبارت منسوب به امام سجّاد علیه السلام است که «وَ مِنْ أَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنَا جَرَيَانُ ذِكْرِكَ عَلَى أَلْسِنَتِنَا»،[12] از بالاترین منّت‌های خدا به ما این است که اجازه داده است که ما هم اسم او را ببریم.

حال منِ گیج که خیال می‌کنم وقتی می‌خواهم نماز بخوانم، چیزی به او می‌دهم، اصلاً اگر بفهمم که او اجازه داده است که من هم نماز بخوانم، برای هر یک جمله‌ای که در نماز می‌گویم، باید بعد از نماز استغفار کنم. نه من پاک بوده‌ام که این حرف‌ها را بزنم.

ما دوست نداریم کسی نام ناموسمان را بر زبان خود جاری کند، حال تقدّسِ ناموس ما کجا و تقدّسِ حقیقتِ ربّ الأرباب کجا؟

از مهم‌ترین ویژگی‌های اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است که ما را در این گیجی، که همه‌ی درمان در این عالم، اتّصال ما به اسماء و صفات خداست… ما را بر سرِ سفره‌ی اسماء و صفات حضرت حق می‌نشانند.

نه اینکه می‌توانیم آن حقیقت را در کنیم، بلکه بعضی اوقات می‌فهمیم آن چیزی که در ذهن ما بود، آن صفتِ عبدِ الله بود، نه صفتِ الله!

وقتی ما بسیاری از اوصافِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را می‌بینیم، می‌فهمیم پس خدای خالقِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کیست! این چیزی که ما فکر می‌کردیم خداست، این اخلاقِ امام حسین علیه السلام است که مخلوقِ خداست!

و چون او را نمی‌شناسیم، در همین حد با صفاتِ سلبی ارتباط برقرار می‌کنیم.

اگر انصاف را رعایت کنیم و کلاه خود را قاضی کنیم، ما در حد همین صفات سلبی هم خدا را نمی‌شناسیم، چون خدا ظالم نیست، خدا جاهل نیست، خدا نامهربان نیست، خدا لجباز نیست، اگر همین‌ها را باور می‌کردیم، به اندازه‌ی زمانی که خودمان را به دست پیرایشگر می‌سپاریم، خود را بدست خدا می‌سپردیم.

از مهم‌ترین ویژگی‌های اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین… که گفت «معرفة الله» چیست؟ گفت: معرفتِ امام زمانت است.

نه اینکه امام زمان تو خداست، بلکه می‌گوید اگر تو امام زمانت را بشناسی، به خدا نزدیک شده‌ای. به اندازه‌ی خودت اوصاف خدا را می‌فهمی.

لذا وجود این بزرگواران بر روی زمین، برای اینکه ما با اسماء و صفات خدا ارتباط بگیریم، ضروری و لازم بود، وگرنه ما درکی از حضرت حق نداشتیم.

خیلی از این عباراتی که فراوان راجع به حضرت حق گفته شده است، وقتی شما راجع به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌شنوید، به آن حس می‌گیرید. چون قدری قابلِ درک‌تر است.

مثلاً متأسفانه ماه رجب تمام شد، اولیای خدا هر روز این دعا را در ماه رجب می‌خوانند که «عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ». اینجا حسّ ما خیلی کم است، چون فاصله‌ی ما با حضرت حق خیلی زیاد است، وقتی فاصله‌ی ما خیلی زیاد است، مسلّماً این جمله‌ی من مسخره است؛ اما اگر من به شما بگویم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در فلان مجلس چکار کرد، این را درک می‌کنید، بعد می‌گوییم پس خالقِ حسین بن علی کیست.

امام حسین علیه السلام در برخورد با نادان

حال یک مورد را بگویم که دلمان هم بخواهد، به ولادت حضرت حجّت ارواحنا فداه نزدیک هستیم، اگر ما باور کنیم که هیچ لحظه‌ای از لحظات زندگی ما، امام زمان ارواحنا فداه دست از دلسوزی برای ما برنداشته است… چون اگر لحظه‌ای عنایت خود را برمی‌داشت که ما از بین رفته بودیم، «لَولَا الحُجَّة لَسَاخَتِ الأرض بِأهلِهَا»،[13] این هم به کل است، هم به مجموع است، هم به جمیع است. یعنی هم به مجموعه‌ی عالم است، هم به فرد فردِ ماست. ما دائم بر سرِ سفره‌ی او هستیم.

مثلاً طرف از شام آمده بود… این موضوع انگیزه‌ای می‌خواهد که انسان مثلاً دو هزار کیلومتر سفر کند که قربة الی الله به کسی فحش بدهد!  الآن شما اینقدر نسبت به دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بغض دارید، برای اینکه به یک مطلبِ پنج خطی برسید، تابحال چند سفر رفته‌اید؟ که مثلاً بگویید یک جمله‌ای راجع به قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هست، من بروم و آن جمله را پیدا کنم که فهم من نسبت به دشمنِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زیاد بشود. با اینکه الحمدلله بغض دارید. این کار خیلی انگیزه و بغض شدیدی می‌خواهد.

این شخص از شام به مدینه آمده است، که در نقل آن اشتباه کوفه نوشته شده است، که قربة الی الله به امام حسین علیه السلام فحش بدهد!

یعنی این آدم باید چقدر انگیزه داشته باشد؟ سفر آن روز هم با سفر امروز تفاوت داشته است، خیلی‌ها وقتی به سفر می‌رفتند اصلاً معلوم نبود که دیگر برگردند.

طرف به شوقِ زیارتِ امام صادق سلام الله علیه از کوفه راه افتاد و همسر او نرسیده به مدینه محتضر شد، این‌ها فراوان بودند. سه دوست راه افتادند تا بیایند و امام صادق علیه السلام را ببینند، یک نفر ورودی شهر مدینه محتضر شد. سفر سخت بود و طولانی.

این شخص از شام آمده بود، وقتی به شهر رسید، مستقیم به سمت مسجد رفت که حسین بن علی را پیدا کند که وظیفه‌ی شرعی خود را انجام دهد!!!

به داخل مسجد رفت و دید حضرت گوشه‌ای نشسته است و عدّه‌ای هم دور حضرت جمع هستند. می‌گوید: اول هیبت و زیبایی او چشم مرا پُر کرد.

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما هم امام زمان ارواحنا فداه را ببینیم…

در این زمینه روایت زیاد است، در «کتاب الحجّة» کافی موجود است، مثلاً طرف زندیق بود و از مصر آمده بود که با امام صادق علیه السلام بحث کند، وقتی وارد خیمه شد، مبهوت شد. یک نفر گفت: من بروم و دوباره برگردم.

این شخص که از شام آمده بود می‌گوید: «فَأعجَبَنِي سَمتَهُ»،[14] زیبایی و هیبت و آقایی حضرت مرا گرفت…

ولی این شخص از شام آمده است و بغض دارد…

می‌گوید: جلو رفتم و گفتم: «أنتَ ابنُ أبِي طَالِب؟» تو پسرِ ابوطالب هستی؟ حضرت فرمود: بله. گفت: «فِيكَ وَبِأبِيك» به خودش و پدرش فحش دادم، بعد دیدم چیزی نگفت، «وَبَالَغتُ فِي سَبّهِمَا» و از حد گذراندم و هرچه می‌توانستم گفتم، «وَلَم أُكَنّ» چیزی کم نگذاشتم. منتظر بودم آقا جواب بدهد که من روی جواب او جواب بدهم. حضرت فرمود: «أمِن أهلِ الشَّامِ أنت؟» از شام آمده‌ای؟ گفتم: بله! «شِنشِنَةٌ أعرِفُهَا مِن أخزَم» گوشت و پوست من با بغض شما آمیخته است…

حضرت در حال نگاه کردن به من بود… شجاعت و قوّت و هیبت حضرت که آثار وجودی است را درنظر بگیرید، می‌گوید: دیدم با یک لبخند به من نگاه کرد، ناگهان در ذهن خود پشیمان شدم که ای کاش اینقدر مبالغه نمی‌کردم، همین لحظه دیدم با مهربانی و عطوفتی با من نگاه کرد و فرمود «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ»،[15] مهم نیست، خدا می‌بخشد. بعد دست مرا گرفت و فرمود: در این شهر غریب هستی، تا زمانی که در این شهر هستی میهمان ما هستی.

حال شما نگاه کنید و برگردید و آن دعایی که در ماه رجب می‌خوانید را ببینید، «عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ»… آقای ما با کسی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کرده بود، البته کسی که حقایق را نمی‌دانسته است، چون این شخص تحت تأثیر رسانه‌ی معاویه و فلانی بوده است، اگر می‌دانست که امام حسین علیه السلام اینطور برخورد نمی‌کرد.

امام حسین علیه السلام با کسانی که در جنگ صفین مقابلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاده بودند حرف نمی‌زد و جواب سلامشان را نمی‌داد، می‌فرمود بودید و دیدید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه فرموده است.

اما این شخص که نمی‌دانست، مسلّماً به دست بنی امیّه اسلام آمده بود، فکر می‌کرد اسلام این است که از شام به مدینه بیاید تا به حضرت جسارت کند.

حساسیتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیلی نسبت به اهانت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حساس بودند.

طرف زمانی به شام رفته بود که امام سجّاد علیه السلام و آل الله در بند اسارت بودند، یعنی در ماه صفرِ سال 61.

به نظر می‌آید که مهم‌ترین موضوع این است که ناموس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را به اسارت می‌برند.

«مِنهال بن عَمرو» که از علمای کوفه است می‌گوید آمدم و امام سجّاد علیه السلام را زنجیر به گردن دیدم و عرض کردم: «کَیفَ أصبَحتَ یَابنَ رَسُول الله؟»،[16] یعنی چه خبر؟ روح معنای این جمله یعنی دغدغه‌ی شما چیست؟

حضرت فرمودند: آیا نمی‌بینی؟ این ناموس خداست که در اسارت است.

واضح است که انسان این موضوع را درک می‌کند، اما در کنار این موضوع، دیگر چه چیزی اینقدر دردناک است؟

دست‌های مبارک حضرت سجّاد علیه السلام به گردن مبارک ایشان بسته است، در این وضعیت گله کردند و فرمودند: شیخ! از تو تعجّب است، آیا نمی‌بینی که «شَیخُنَا وَ مَولَانَا عَلیُّ بنُ أبِیطَالِب یُشتَم وَ یُصَب» این‌ها روی منبر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می‌کنند؟!

ما هیچوقت نمی‌توانیم خطبه‌هایی که در جسارت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوانده‌اند را بگوییم و بشنویم، نه گوینده توانِ گفتن دارد و نه شنونده توانِ شنیدن.

خاطره‌ی این موضوع برای ما سخت است، امام زین العابدین صلوات الله علیه در آن مجلس حضور دارد! ما درکی نداریم که چه اتفاقی رخ داده است.

احتیاط در لعن

اهانت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی گزنده است، اما وقتی اینجا می‌بیند این آدم، این حقیقت را نفهمیده است…

ما خیلی زود روی آدم‌ها خط می‌کشیم، زود می‌بُریم، ممکن است زود غیرمستحقین لعن را لعن کنیم، لعن برای مستحقِ لعن است. لذا بیشترِ اهلِ احتیاط، آن کسانی را لعن می‌کنند که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین لعن کرده‌اند، چون پیدا کردنِ مستحقِ لعن، سخت است.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چه کسانی را لعن کرده‌اند؟ مثلا زیارت عاشورا معلوم است، «اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی»، حضرت صادق سلام الله علیه بعد از نماز خود هشت نفر را لعن می‌کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در قنوتِ بعضی از نمازهای خود برخی را لعن می‌کرده است، مسلّماً انسان آن‌ها را لعن می‌کند، بعد از آن چهار نفر «اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً»، چون لعن خیلی حساس است.

ممکن است ما زود لعن کنیم، در حالی که ممکن است طرف مستحق لعن نباشد.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینگونه هستند که وقتی می‌بینند کسی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توهین می‌کند ولی نادان است، با او با بزرگواری برخورد می‌کنند.

ارتباط با خدا را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بیاموزیم

بحث این بود که ما با شناختِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، اسماء و صفات خدا را می‌فهمیم، در این ماجرایی که گفتم، انسان قدری «عادَتُکَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسیئینَ» را می‌فهمد. انسان در ماجرای حرّ و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قدری «يَا سَرِيعَ الرِّضَا» را می‌فهمد.

بعد همین سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وقتی بالای سرِ حضرت علی اکبر علیه السلام می‌رود، می‌فرماید: «عَلَى الدُّنيَا بَعدِكَ العَفَا»! آن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با آن تحمّل!

«مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ» چقدر این‌ها به خدا اهانت کردند «وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ»… بالای سرِ هیچ شهیدی اینطور نگفته است… این‌ها آمدند و دیدند که همه چیز تو شبیه پیغمبر است، این‌ها به پیغمبر شمشیر زدند، این‌ها بی‌دین هستند، به پیغمبر اهانت کردند.

امام اسماء و صفات خدا را برای روشن می‌کند، علی اکبر سلام الله علیه در عرصه‌ی اسماء و صفات پیغمبر… «لَعَنَ الله قَومً قَتَلُوکَ»

آن آقایی که جلوی آن دشنام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، چون دید آن شخص مقابل نمی‌فهمد، صبر کرد…

نَفسِ این آقا در دست ایشان است، به قولِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: شیطانِ من به دستم کشته شده است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شیطان نفسِ خود را کشته است، او اینطور نیست که معاذالله خشمگین شود و چیزی بگوید، نفسِ او در دستِ او چنان موم است.

بالای سرِ علی اکبر سلام الله علیه فرموده است: «لَعَنَ الله قَومً قَتَلُوکَ». این نشان می‌دهد کسانی که در کربلا بودند حقیقت را فهمیده بودند، اگر حقیقت را نفهمیده بودند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرصتِ هدایت را از بین نمی‌برد.

«لعن» یعنی دوری از رحمتِ خدا، دعای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مستجاب است.

استجابتِ دعاهای معنوی که ردخور ندارد، در موضوع دعاهای مادّی ممکن است ظاهرِ امر موانعی داشته باشد و ما به ازاء داشته باشد. ما هیچ دعایی نداریم که رد شود، مخصوصاً برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه. منتها ممکن است من الآن به دنبال پولی بگردم، همانطور که ممکن است بچه‌ای بیمار باشد و خوراکی خاصی بخواهد، مادر که مهربان است آن خوراکی را به او ندهد و چیز دیگری به او بدهد. اگر مادر مادر باشد آن چیزی را می‌دهد که به نفعِ کودک باشد.

لعن یعنی دوری از رحمت خدا.

وجودِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، ارتباطِ ما را با خدا تسهیل می‌کنند.

نسبت به قاتلانِ حضرت علی اکبر سلام الله علیه «لَعَنَ الله قَومً قَتَلُوکَ»!

آن زمانی که من اسماء و صفات خدا را نشناسم، محل دعوای من و خدا، آن لحظه‌ای است که من چیزی می‌خواهم و خدای متعال هم چیز دیگری. من می‌گویم این بشود، اما نمی‌شود.

پس یا آن خدا نعوذبالله یک لجوجِ ظلومِ خشنِ نامهربانِ بداخلاقِ معاند است، یا أرحم الرّاحمین و أقدر القادرین و أکرم الأکرمین است، کدامیک است؟

اینجا اگر شما زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نگاه کنید، می‌بینید که ما خیلی فاصله داریم.

این موضوع طبیعی است که ما باید به اندازه‌ی فهم خودمان دعا کنیم، منتها نباید دعوایمان شود، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آمده‌اند که ما را راه بیندازند.

دعا و اجابت، هر دو از توست

به حرم امام رضا علیه السلام رفتیم و مادرمان را به امام رضا علیه السلام سپردیم، عرض کردیم: روز منسوب به ولادت خواهر شما می‌خواهند ایشان را عمل تومور مغزی کنند، شما سفارش مادر ما را به خواهرتان کنید.

به تهران آمدیم و روز منسوب به ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها عمل کردند.

این عمل باید حدود دوازده ساعت طول می‌کشید، وقتی پنج ساعت گذشت، دکتر بیرون آمد. ما فهمیدیم اتفاقی افتاده است. مرا کنار کشید و گفت: اشتباه رگ اصلی مغز را زده‌ام.

مادر ما مناعت طبع خیلی عجیبی داشت، با اینکه قبلاً یک مرتبه این بیماری را عمل کرده بود و بینایی ایشان قریب به صفر بود، ولی در منزل خودشان کارهای خودشان را انجام می‌دادند، بلکه بسختی مطالعه می‌کرد. از اینکه بار بر کسی باشد متنفّر بود.

دکتر گفت: رگ اصلی را زده‌ام، ایشان نمی‌ماند، اما اگر بماند نابینا و از گردن به پایین فلج می‌‌شود.

این اولین لطف خدا به ما بود که ما فهمیدیم حال باید چه بگوییم.

خدایا! اگر بماند که خیلی اذیت می‌شود!

ما اخلاق ایشان را بخوبی می‌شناختیم، بیست سال بود که بینایی نداشت، طوری رفتار می‌کرد که ما فراموش می‌کردیم بینایی ندارد.

آیا می‌توانستیم بگوییم که «خدایا! مادرمان بمیرد»؟

چرا ما آنطور دعا می‌کنیم؟ چون فکر می‌کنیم فهمیده‌ایم!

بعضی جاها خدا لطف می‌کند و بعد می‌گوید: حال دعا کن! اگر بماند نابینا و از گردن به پایین فلج است، یا بمیرد؟

مگر پسر می‌تواند دست به آسمان بلند کند و بگوید: «خدایا! مادرم بمیرد»؟

اگر می‌ماند هم برای او از مردن سخت‌تر بود.

خلاصه اینکه ما هر روز توسّل می‌کردیم و در نهایت نمی‌دانستیم باید چه بگوییم!

می‌خواهد بگوید: تو چه چیزی می‌فهمی؟ تو اصلاً عرضه‌ی دعاکردن هم نداری! اگر کمی صورت سؤال را پیچیده کنم، دیگر نمی‌دانی باید چکار کنی!

گفتند: احتمالاً مرگ مغزی رخ می‌دهد، اعضای ایشان را اهدا کنید.

شرایط ایشان طوری بود که آن زمان شبهه‌ی شرعی داشت، استفتاء کردیم و شرایط ایشان را گفتیم، اجازه ندادند که دستگاه را از ایشان جدا کنیم.

ما هر روز در بیمارستان بودیم، پرستارها می‌آمدند و می‌گفتند: این‌هایی که خیلی دیندار نیستند عضو عزیز خود را اهداء می‌کنند، شما که نماز می‌خوانید چقدر خسیس هستید.

ما گیر بودیم و می‌گفتیم: ما شبهه‌ی شرعی داریم.

می‌پرسید: نام مرجع شما چیست؟

ما هم این احتیاط را داشتیم که اگر نام مرجع را بگوییم، ممکن است در ذهن آن پرستار خدشه ایجاد شود. خلاصه اینکه هر روز یک نفر را می‌آوردند که ما را متقاعد کند. نمی‌دانستند که اگر این اتفاق رخ می‌داد، از نظر روحی برای ما راحت‌تر بود.

هر روز یک نفر می‌آمد و به ما توصیه می‌کرد که در راه خدا ببخشید. ما هم توضیح می‌دادیم که مرجع خود ایشان اجازه نمی‌دهد.

خلاصه ما راه می‌رفتیم و همه با دست ما را نشان می‌دادند و می‌گفتند این‌ها همان خسیس‌ها هستند!

می‌خواهم عرض کنم که در خیلی از امور جَوزدگی وجود دارد. آن اهدا کردن برای جایی است که شبهه‌ی شرعی نیست. من که نمی‌توانم پولِ جیبِ شما را اهدا کنم!

از هر سه طرف مانده بودیم، نمی‌دانستیم باید چه دعایی کنیم. هر روز صبح به امامزاده یا مزار شهیدی می‌رفتم، بعد به بیمارستان می‌رفتیم. پرسنل بیمارستان هم کاری به ما نداشتند، چون خودشان باعث بوجود آمدن این شرایط بودند. ما هر روز در آی سی یو زیارت عاشورای صد لعن و صد سلام بالای سرِ ایشان می‌خواندیم و کسی کاری به ما نداشت.

تا اینکه گفتند از نظر ما مرگ مغزی رخ داده است. من گفتم: پس این دستگاه‌ها را از ایشان جدا کنید. گفتند: نمی‌توانیم این کار را کنیم، چون قتل محسوب می‌شود!  گفتیم: پس چه می‌گویید؟

همشیره‌های ما هم بی‌تاب بودند.

باید چه می‌گفتیم؟

بعضی از دوستان ما با خدا دعوایشان می‌شد، می‌گفتند این شخص که نماز شبش ترک نشده است، این شخص که سی سال هر روز با وجود کم‌بینایی، پنج جزء قرآن می‌خواند، چرا خدا با این شخص این کار را می‌کند؟

مگر خدا با او چکار می‌کند؟ آن چیزی که ما خوب و بد می‌سنجیم، با آن چیزی که خدا خوب و بد می‌داند تفاوت دارد.

خدای متعال می‌خواست به ما بفرماید که ما عرضه‌ی دعا کردن هم نداریم!

دیگر کار به جایی رسید که چند مرتبه نزدیکان ما رفتند و گفتند اگر قرار است ما رضایت بدهیم، رضایت بدهیم که دستگاه‌ها را جدا کنید. مدام این دستگاه الکتروکاردیوگرافی صاف می‌شد، بعد پرسنل کارهایی می‌کردند و دوباره وصل می‌شد. اوایل استرس می‌گرفتیم ولی کار به جایی رسید که هر روز پنجاه مرتبه این موضوع رخ می‌داد.

من می‌فهمیدم که خدا ما را تحت فشار قرار داده است که بفهمیم هیچ چیزی نیستیم.

ما هر شب به معصومین علیهم السلام توسّل می‌کردیم، مجلس صلوات و لعن و اشک و روضه برقرار بود، در نهایت که می‌خواستیم دعا کنیم می‌گفتیم «اللَّهُمَّ اشْفِ مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ»! نمی‌دانستیم در مورد ایشان باید چه بگوییم! می‌گفتیم هر آنچه که خودت می‌دانی.

حال مدام جلو می‌رود… کسی که سرِ او را عمل کرده‌اند، شما بالای سر او می‌روید و می‌بینید دهان او خشک شده است، انسان بعضی از روضه‌های کربلا را می‌بیند، زبان مانند چوب خشک می‌شود، مگر انسان می‌تواند تحمّل کند؟ هرچه می‌گذرد مدام بدتر می‌شود. دستگاه را هم باز نمی‌کنند.

گفتیم چون خیلی اهل عبادت است لابد می‌خواهد شب جمعه او را ببرد، اما شب جمعه گذشت. گفتیم لابد می‌خواهد جمعه صبح او را ببرد…

ده روز بعد، روز ولادت امام رضا علیه السلام شد، صبح به بیمارستان رفتیم و برگشتیم، دوباره عصر آمدیم، گفتیم ایشان خیلی امام رضایی بود، امروز دستگاه را باز کنید. گفتند: نمی‌شود! این کار قتل محسوب می‌شود. گفتم: پس چرا می‌گویید مرگ مغزی شده است؟

ما را به جایی برد که قبل از غروب به خانه رسیدیم، گفتند: روضه‌ای بخوان. گفتم: دیگر هیچ روضه‌ای به ذهنم نمی‌رسد، نمی‌دانم باید چه بگویم.

اولین قدم برای اینکه انسان اسماء و صفات خدا را درک کند، این است که بفهمد من هیچ چیزی نیستم. ما باید از این کرسیِ ربوبیت پایین بیاییم، وقتی بفهمیم هیچ چیزی نیستیم خود را به مدبّر می‌سپاریم.

در آن ده روز دیگر هر کسی هر چیزی داشت رو کرده بود، پزشک و مشاور و لعن و توسّل و… همه کار کردیم، بعضی‌ها گفتند: پس چرا ما جواب نمی‌گیریم؟

گفتم: چون تو اصلاً نمی‌دانی چه جواب می‌خواهی که بگیری! هر چیزی هم بگیری نمی‌دانی که آیا جواب گرفته‌ای یا نه. چون نمی‌دانی چه چیزی می‌خواهی.

بعد نشستیم و دیدیم نیم ساعت مانده به اذانِ مغربِ روزِ ولادتِ امام رضا علیه السلام مانده است، یکدیگر را نگاه کردیم و شروع کردیم به گریه کردن.

من عرض کردم: یا امام رضا! خودت هر کاری که می‌خواهی انجام بده، من اصلاً نمی‌دانم باید چکار کنم.

ما فهمیدیم که هیچ چیزی نیستم، هیچ‌کاره هستیم. اصلاً نمی‌دانم چه بگویم!

زمانی به شما می‌گویند: چه آرزویی داری؟ من آنجا نمی‌دانستم باید چه چیزی بگویم.

وقتی فهمیدیم هیچ چیزی نیستیم، تلفن به صدا درآمد، گفت: به بیمارستان بیایید که مادرتان از دنیا رفت. ما فهمیدیم که ایشان که به امام رضا علیه السلام متوسّل بود، امام رضا علیه السلام خواسته است که ما را آرام کند، خواسته است که روز ولادت خود از دنیا برود.

وقتی ایشان را به خاک سپردیم، یکی از رفقای من از شهر دیگری زنگ زد و گفت: در خواب حاج خانم را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دیدم. از ایشان پرسیدم: اینجا چکار می‌کنید؟ فرمود: مرا به حضرت معصومه سلام الله علیها سپرده‌اند.

دیدنِ خواب هم برای کوچکیِ آدم‌هاست، وگرنه اگر کسی ظرفیت داشته باشد، این را هم آنطرف به او می‌گویند.

می‌گوید: تو به ما بدگمان نباش.

اگر شما یک همسرِ خوش دست و پنجه‌ای دارید، وقتی میهمان دعوت می‌کنید، مدام به او نمی‌گویید که غذا خوب باشد. چون در اینصورت او ناراحت می‌شود.

ما همینقدر در اسماء و صفات خدا گیر کرده‌ایم و به خدا اعتماد نداریم.

روضه و توسّل

شناختِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای این است که رابطه‌ی ما با خدا درست بشود.

در کربلا اوضاع به سمتی می‌رفت که قابل قیاس با این مشکلات ما نیست، هرچه به سمتِ غروب پیش می‌رفت، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌دید مردها یک به یک زمین افتاده‌اند، نوامیس خدا مانده‌اند و این وحشی‌ها. این اضطرار متفاوت است، ولی چون دل به خدا سپرده بود و یقین داشت خدا به دخترانش مهربان‌تر است، لذا هیچ لحظه‌ای در کربلا گفته نشده است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرامش خود را از دست داد.

ما اسماء و صفات خدا را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یاد می‌گیریم.

لحظات آخر عمر شریف سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، صورت حضرت روی خاک بود، راوی می‌گوید بالای سرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفتم تا ببینم آیا نفرین می‌کند یا نه، آن لحظه‌ای که دیگر نمی‌توانست صورت خود را از روی خاک بلند کند…

ظاهر شکست محض بود، ظاهر تحقیر شدن در برابر دشمن بود، ظاهر در خطر بودنِ نوامیس بود، می‌گوید آن لحظه نزدیک رفتم و دیدم لب‌های او تکان می‌خورد ولی جان زیادی ندارد که صدا جوهر داشته باشد، جلو رفتم، دیدم همینطور که صورت او روی خاک است و نمی‌تواند تکان دهد می‌گوید: «اللَّهُمَّ أَنْتَ مُتَعَالِي الْمَكَانِ عَظِيمُ الْجَبَرُوتِ شَدِيدُ الْمِحَالِ غَنِيٌّ عَنِ الْخَلاَئِقِ» تو نه به من نیاز داشتی نه به علی اکبرم و نه به علی اصغرم، سفره پهن کردی و ما را هم شریک کردی، «غَنِيٌّ عَنِ الْخَلاَئِقِ قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ» دعا کردم و همیشه به اجابت نزدیک بود، «أَدْعُوكَ مُحْتَاجاً» همیشه به تو نیاز دارم، الآن هم همینطور، «أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقِيراً» با همه‌ی نیازم به سوی تو گریه می‌کنم…

ان شاء الله خدای متعال صله‌ی ما را از دستِ باکفایتِ آن آقای عالم…

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: علی جان! یک ابتلایی هست که سخت است، باید تو در یک تیررسی بجای من بخوابی…

این موضوع را به شما عرض می‌کنم که اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اراده می‌کردند عاقبتِ کارِ خودشان را می‌فهمیدند، ولی تا زمانی که امر وجود نداشت اراده نمی‌کردند.

مسلّماً این موضوع برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخت‌تر بود، اما فرمود باید در بستر من بخوابی. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: مگر ما حق نیستیم؟ پیامبر فرمود: بله! فرمود: پس اینجا جای صبر نیست، اینجا جای شکر است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آغوش علی اکبر خوابیده بود، لحظه‌ای چشمان مبارک خود را باز کرد و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»، نگاهی به دختربچه‌ها کرد و اشک حضرت از گوشه‌ی چشم حضرت جاری شد.

حضرت علی اکبر سلام الله علیه عرض کرد: بابا جان! چرا استرجاع فرمودید؟ ان شاء الله خیر است…

همانطور که می‌دانید بار سنگینی روی دوش حضرت علی اکبر صلوات الله علیه افتاد، حضرت علی اکبر علیه السلام فداییِ زین العابدین سلام الله علیه است.

لیلة المبیتِ کربلا برای علی اکبر است، تو باید طوری به میدان بروی که فکر کنند تو امامِ بعد از من هستی، و آن برادری که بیمار است مهم نیست، وگرنه او را می‌کشند. چکار می‌کنی؟

حضرت علی اکبر علیه السلام همان حرفِ جدّ خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را زد، عرض کرد: بابا جان! مگر ما به حق نیستیم؟ امام حسین علیه السلام فرمود: بله! حضرت علی اکبر عرض کرد: اینجا که محلِ ترس از مرگ نیست!

یعنی من هم بتوانم فدای شما شوم و هم امامِ بعد از شما!

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او فرمود: خدا بالاترین اجری را که از یک پدر به یک پسر رسیده است را به تو عطاء کند. یعنی خیالِ مرا از کربلا راحت کردی.

دعا

خدا به آن محبّتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت علی اکبر صلوات الله علیه، به آن رابطه‌ی قلبیِ بینِ سیّدالشّهداء و علی اکبر، به آن عنایتِ امامِ زمانِ علی اکبر بر او، صله‌ی ما را امشب، عنایتِ ملموسِ امام زمان ارواحنا فداه برای ما قرار بده.

خدایا! در دنیا و آخرت چشم ما را از همه‌ی عالم منصرف به درِ خانه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار بده.

خدایا! توفیقِ تمسّک به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و قطع رجاء و امید از غیرِ آن‌ها را روزی ما بفرما.

خدایا! به ما توفیق زیارت امام زمان ارواحنا فداه در روزگار ایشان، شهادت در راه حضرت، روزی عطاء بفرما.

خدایا! امام زمان ارواحنا فداه را دعاگوی ما قرار بده.

خدایا! سایه رهبر معظم انقلاب را بر سر ما مستدام بدار.

خدایا! همه‌ی حوادث و حالات و رفتارها و حرکات و سکنات ما، و این انتخابات پیش رو را مایه‌ی خیر دنیا و آخرت ما قرار بدهد.

خدایا! هر اتفاقی که در کشور ما رخ می‌دهد را مایه‌ی تقویت ایمان و تشدید محبّت ما نسبت به خاندان آل الله مقرر بفرما.

خدایا! عیدی امشب این جمع را رفع همه‌ی حوائج، برطرف شدنِ همه‌ی بیماری‌ها، اداء شدنِ همه‌ی قرض‌ها، برطرف شدنِ همه‌ی همّ و غم‌ها و منصرف شدنِ ما به توجّه به ظهور حضرت و نصرتِ حضرت حجّت ارواحنا فداه قرار بده.

صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، جلد ۴، صفحه ۱۳۲

[5] سوره مبارکه صافات، آیه 159

[6] تفسير فرات الکوفي، جلد ۱، صفحه ۵۸۱ (فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْقَاسِمِ بْنِ عُبَيْدٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ : أَنَّهُ قَالَ « إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ  » اَللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ اَلْقَدْرُ اَللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ اَلْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ لِأَنَّ اَلْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا أَوْ مِنْ مَعْرِفَتِهَا اَلشَّكُّ [مِنْ أ َبِي اَلْقَاسِمِ ] وَ قَوْلُهُ « وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا لَيْلَةُ اَلْقَدْرِ `لَيْلَةُ اَلْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ  » يَعْنِي خَيْرٌ مِنْ أَلْفَ مُؤْمِنٍ وَ هِيَ أُمُّ اَلْمُؤْمِنِينَ « تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ فِيهٰا  » وَ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ يَمْلِكُونَ عِلْمَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اَلرُّوحُ اَلْقُدُسُ هِيَ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ « بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ `سَلاٰمٌ هِيَ حَتّٰى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ  » يَعْنِي حَتَّى يَخْرُجَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)

[7] مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علي بن ابی طالب و الأئمة من ولده عليهم السلام من طریق العامة، جلد ۱، صفحه ۱۳۵ (حَدَّثَنِي اَلشَّرِيفُ اَلنَّقِيبُ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْعَلَوِيُّ اَلْحُسَيْنِيُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا قَالَ حَدَّثَنِي اَلْعَبَّاسُ بْنُ بَكَّارٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ اَلْهُذَلِيُّ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ : قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ : يَا عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ أَنْتُمْ أَصْحَابِي وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ فَمَنْ قَاسَهُ بِغَيْرِهِ فَقَدْ جَفَانِي وَ مَنْ جَفَانِي [فَقَدْ] آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ رَبِّي يَا عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ عَلَيَّ كِتَاباً مُبِيناً وَ أَمَرَنِي أَنْ أُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نَزَّلَ إِلَيْهِمْ مَا خَلاَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ (يَسْتَغْنِي عَنِ اَلْبَيَانِ إِنَّ) اَللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ فَصَاحَتَهُ كَفَصَاحَتِي وَ دِرَايَتَهُ كَدِرَايَتِي وَ لَوْ كَانَ اَلْحِلْمُ رَجُلاً لَكَانَ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَوْ كَانَ اَلْفَضْلُ شَخْصاً لَكَانَ اَلْحَسَنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ لَوْ كَانَ اَلْحَيَاءُ صُورَةً لَكَانَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَوْ كَانَ اَلْحُسْنُ (هَيْئَةً لَكَانَتْ) فَاطِمَةَ [بَلْ هِيَ أَعْظَمُ إِنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ ] اِبْنَتِي خَيْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَرَفاً وَ كَرَماً .)

[8] سوره مبارکه مریم، آیه 35

[9] سوره مبارکه صافات، آیه 160

[10] سوره مبارکه احزاب، آیه 46 (وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا)

[11] دعای جوشن کبیر

[12] مناجات ذاکرین

[13] الإحتجاج، جلد 2، صفحه 48

[14] تاريخ مدينة دمشق، جلد 43، صفحه 224 (روي لنا أن عصام بن المصطلق قال : دخلت الكوفة ، فأتيت المسجد ، فرأيت الحسين بن علي جالسا فيه ، فأعجبني سمته ورواه ، فقلت : أنت ابن أبي طالب؟ قال : أجل ، فأثار مني الجسد ما كنت أجنّه له ولأبيه ، فقلت : فيك وبأبيك وبالغت في سبّهما ، ولم أكنّ ، فنظر إليّ نظر عاطف رءوف وقال : أمن أهل الشام أنت؟ فقلت : أجل شنشنة أعرفها من أخزم فتبيّن فيّ الندم على ما فرط مني إليه ، فقال : (لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ) ، انبسط إلينا في حوائجك لدينا تجدنا عند حسن ظنك بنا ، فلم أبرح وعلى وجه الأرض أحبّ إليّ منه ومن أبيه ، وقلت : (اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ))

[15] سوره مبارکه یوسف، آیه 92

[16] تسلیة المُجالس و زینة المَجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، جلد ۱، صفحه ۴۱۱ (روي عن منهال بن عمرو ، قال: دخلت على علي بن الحسين عليه السلام ، فقلت: كيف أصبحت، يا ابن رسول اللّه ؟ قال: أصبحنا و اللّه كبني إسرائيل في أيدي القبط ، يذبّحون أبناءهم، و يستحيون نساءهم، و أصبح خير البريّة بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يلعن على المنابر، و أصبح من يحبّنا منقوصا حقّه بحبّه إيّانا .)