نگرشى بر برخى‏ افکار مذهبى مولوى بخش1‏

12

نویسنده

ادمین سایت

اصل این مقاله باکمی تغییرات در مقدمه مثنوی انتشارات پیام عدالت در سال 87 منتشر شده است. و مطالب این مقاله ی سه بخشی هیچ تنافی با فرمایش حضرت آقا ندارد، فقط باید از سایر کلمات معظم له پی به ظرافت کلامشان برد.


 

بسم الله الرحمن الرحیم  

نظرات بزرگان

    تا به یاد دارم همواره از کودکى با داستانهاى مثنوى مأنوس بودم، خوب در خاطرم هست که گزیده ى داستانهاى مثنوى در دوره دبیرستان با شرح لغات دشوراش با من دمسازبود. کم کم با غزلیات شورانگیز شمس نیز آشنا شدم و شبها با خواندن غزلهاى جلال الدین مى خوابیدم.

    گاه گاهى به ابیاتى در مثنوى مى رسیدم که برایم قابل قبول نبود، سعى مى کردم آن را توجیه کنم یا تأویل نمایم آنها را یادداشت مى نمودم و از دیگران مى پرسیدم بعضى حل مى شد و برخى باقى مى ماند هر گاه مى خواستم از جلال الدین انتقاد کنم – با آن که سالها به او عشق مى ورزیدم – با جملاتى مواجه مى شدم که مرا از خرده گیرى بر او باز مى داشت. مثلاً:

موسى نثرى شارح مثنوى مى گوید:

«اگر گفتار امامان معصوم علیهم السلام را کنار بگذاریم از هنگامى که بشر براى حفظ افکار خود خط را به وجود آورد و تألیف کتاب را تعمیم دادو حکما و بزرگان و شعرا و نویسندگان، عقاید و نتیجه افکار خود را به صورت کتاب به جامعه انسانى عرضه داشته اند. تاکنون کتابى در موضوع اخلاق بشرى و کمال انسانى وزین تر، پرمایه تر، مفیدتر و خوش تر از مثنوى مولوى به عالم بشریت ارزانى نشده است!» 

سلطان ولد در مورد مثنوى مى گوید:

 نردبان آسمان است این کلام

هر که از این بر رود آید به بام

 نه به بام چرخ کان اخضر بود

بل به بامى کز فلک برتر بود

 

استاد علامه جلال الدین همایى (ره) مى فرماید:

«هیچ کتابى از ساخته هاى فکر و خامه ى بشرى به اندازه ى مثنوى شریف افکار تازه ى ارزنده ومطالب زنده ى جاودانى ندارد… خلاصه افکار و عقاید مولوى که در منظومه ى مثنوى ودیگر آثار او پراکنده است، دریایى عظیم است که به قعر آن نتوان رسید»

 

به شیخ بهایى (ره) عالم بى بدیل منسوب است که سرود:

 من نمى گویم که آن عالى جناب

 هست پیغمبر ولى دارد کتاب

  مثنوى معنوى مولوى

 هست قرآنى به لفظ پهلوى

  مثنوى او چو قرآنى مدلّ

 هادى بعضى و بعضى را مُضّل

 

محمد على فروغى  نیز مثنوى مولوى را به همراه کلیات سعدى و شاهنامه فردوسى و دیوان حافظ چهار رکن بزرگ زبان و ادبیات فارسى مى داند.

استاد بدیع الزمان فروزان فر مى گوید:

« از مطالعه مکررى که در مثنوى شریف براى بنده حاصل شده است، بنده مثنوى را حاوى حقایق زنده و مطالب سرشارى یافته ام که هنوز پیشاپیش بشریت مى رود و پشت سر عالم نیست… اگر فرض کنید وسایل مخرب، دنیا را خراب وممالک وتمدنها را زیر و رو کند بى گمان حقایق زنده ى مثنوى معنوى مولانا همیشه زنده و پایدار خواهد بود و ملت ایران بدین سبب همواره سرافراز و بلند»

 

استاد سیدمحمدعلى جمالزاده نیز مولوى را یکى از بزرگ ترین معماران کاخ بلند معرفت و به تعبیر دیگر گویاترین زبان معرفت مى داند.

 

استاد بى بدیل دکتر شفیعى کدکنى مولوى را یکى از شگفتى هاى تبار انسانى مى یابد و مى گوید: «معرفى این آتش افروخته دربیشه اندیشه و احساس ووصف این دریاى ژرف ناپیدا کرانه بس دشوار است و براى شناختنش گوش باید چشم شود

 

علامه جعفرى (ره) در مقدمه شرحش بر مثنوى مطالب مهمى در مورد مولوى فرموده که از جمله مى گوید: «آن قیافه ى علمى و عرفانى و روحى که جلال الدین در کتاب مثنوى به ما نشان مى دهد به طور قطع از چهره هاى فوق العاده اى است که قلمرو دانش و معرفت مربوط به اصول عالیه ى انسانى سراغ دارد

 

دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن مى گوید:

«جوهر مثنوى مولانا جستجوى انسان کامل است…. اگر شاهنامه حماسه ى ایران پیش از اسلام است، مثنوى حماسه ى ایران اسلامى است»

 

هنرى برکسون فیلسوف شهیر فرانسوى مى گوید:

«مثنوى مولوى یکى از مهمترین کتابهایى است که نوع بشر تاکنون از خود به یادگار گذاشته است»

 

ادوارد براون مى نویسد: «مثنوى یکى از آثار شعرى بزرگ کلیه ى اعصار تاریخى به شمار مى آید»

 

  حتى آربرى مستشرق انگلیسى در مورد مولوى مى نویسد:

«مغرب زمین کم کم قدرت نبوغ ملاى روم را درک مى کند و از پرتو همت عالى نیکلسون، مولوى منبع الهام و مایه ى سرور صاحب نظران اروپا خواهد شد و مقام او البته به پایه اى خواهد رسید که هیچ شاعرى تاکنون در ادبیات جهانى بدان نرسیده است.» [1][2]

 

نظر علماى برجسته اسلامى

     سخنان بزرگان و استوانه هاى ادبیات کشور مرا وا مى داشت باور کنم که از تأویل و تفسیر اشعار عرفانى چیزى نمى فهمم و بهتر است در مورد جلال الدین و مخصوصاً کتاب مثنوى سکوت کنم، علاوه بر آن که بعضى از علماى برجسته اسلامى نیز سخنان ادبا را تأیید مى نمودند از جمله: شعر منسوب به شیخ بهایى که گذشت.

 

 آیت اللَّه العظمى جوادى آملى

این مفسر فقیه و فیلسوف عارف مى فرمایند: «بین رفض اسباب و علل که سخنى است عارفانه و بین نفى علیت که گفتارى است جاهلانه فرق عمیقى است که تشخیص آن از رؤیت تارى باریک تر از مو دشوارتر و پیمودن طریق آن از سیر بر بستر سیف حادّ و برنده، توان فرساتر است. با این بیان کوتاه راز ورمز سخن بلند حضرت استاد علامه محمد حسین فاضل تونى قدس سره روشن مى شود؛ روزى در اثناى درس شرح فصوص قیصرى فرمودند: خواص از طلاب حوزه علمیه اصفهان کتاب مثنوى را به طور سرّى نزد متخصص در این رشته مى آموختند. مثنوى کتاب درس عمیقى است که فارسى بودن، منظوم بودن و اشتمال آن بر برخى داستانها، طنزها و تمثیلها از اُبّهت و عظمت علمى آن نمى کاهد تا بتوان بدون استاد متضلّع و عارف متخصص فرا گرفت. [3]

 

    – استاد عالى مقام عارف وارسته آیت اللَّه ربانى شطرى از امر خود را به تدریس مشکلات مثنوى گذراند. [4]

 

سید جلال الدین آشتیانى

    – استاد متضلّع و فیلسوف عالى مقام سید جلال الدین آشتیانىمى گوید: کتاب مستطاب مثنوى و غزلیات شمس از ارکان عظیم ادبیات فارسى بوده در حقیقت مثنوى، محک و میزان از براى تمییز ارباب فهم و درایت و صاحبان سلیقه ى مستقیم از اشخاص بى ذوق و صاحبان نفوس معوج و جامد مبتلا به قصور ذاتى است. [5]

 

 همان گونه که مى بینید، دیدم در مورد مولوى دو دیدگاه وجود دارد:

     الف) عده اى که او را به اوج برده و حتى سنگ محک فهم انسانها قرار داده اند و کتاب مثنوى را پیر طریقت و مرشد کامل سلوک الى اللَّه مى دانند (این آخرى نظر استاد حسن لاهوتى است) [6]

    ب) عده اى که ترویج افکار مولوى را بر نمى تابند به گونه اى که طبق کلام فاضل تونى در اصفهان عده اى از طلاب، مثنوى را سرّى مى آموخته اند.

 

مخالفان

    در واقع غالب فقهاى شیعه با مولوى به مخالفت پرداخته اند، براى نمونه چند مورد را ذکر مى کنم:

 

آیت الله العظمى بروجردى

     حضرت آیت الله العظمى فاضل لنکرانى (ره) در مصاحبه اى به مناسبت سى امین سال درگذشت سید الفقهاء المتأخرین آیت الله العظمى بروجردى (ره) از ایشان نقل مى کند: «به علت علاقه به مطالعه انواع و اقسام کتاب ها تصمیم گرفتم کتاب مثنوى را مطالعه کنم یک روز که مى خواستم مثنوى را مطالعه کنم، صدایى را شنیدم که به من گفت: فلانى مطالعه مثنوى را رها کن تو را به جایى نمى رساند از آن به بعد مطالعه آن را رها کردم». آیت الله فاضل مى فرماید: اگر من خودم از ایشان نشنیده بودم، باور کردنش برایم مشکل بود. [7]

 

    حضرت آیت الله صافى گلپایگانى مدظله العالى نیز مولوى را گمراه مى داند[8] و از آیت الله بروجردى (ره) نیز همان ماجراى قبل را نقل مى فرماید.

 

    – شیخ الاسلام ملا محمد طاهر قمى در تحفة الاخیار ایراداتى بر مثنوى دارد. [9]

 

    – علامه ذوفنون مرحوم آقا محمد على بهبهانى فرزند استاد الکل آقا وحید بهبهانى در رد افکار صوفیان از جمله مولوى کتاب خیراتیه را نگاشته است.

 

    – آیت الله سید جواد مدرسى یزدى کتابى مفصل در نقد مثنوى دارد.

 

    – آیت الله میرزا ابوالقاسم قمى صاحب قوانین در نامه اى که به فتحعلى شاه نوشته انزجار خود را از افکار صوفیانه ابراز کرده است [10]

 

    – جناب ملاى نراقى در مثنوى طاقدیس جلال الدین را تخطئه مى کند:

 عقل این است اى رفیق معنوى

هین بگو این با جناب مولوى

 مولوى گیرم که فهمد نیک و زشت

راه دوزخ داند و راه بهشت

 چون کند بیچاره نفسش سرکش است

افکند خود راه اگرچه آتش است

 این روا آن ناروا داند درست

لیک پایش در عمل لنگ است و سست

 فقه و حکمت خواند جهلش کم نشد

عالم و دانا شد و آدم نشد

    من خام خامه در این میان حیران شدم زیرا اشکالاتى از متن کتاب مثنوى در سر داشتم که از جنس اشکالات و انتقادات عادى بر یک نویسنده نبود و از طرفى دائم خود را به تجاهل زده و خود را به علت جهل وعدم درک کلام جلال الدین و خرده گیرى بر او سرزنش مى کردم، مخصوصاً که مى دیدم بزرگانى چون علامه آیت اللَّه حسن زاده آملى حفظه اللَّه – که خاک درش تاج سرم – مولوى را عارف شیعه و از اولیا مى دانند و امثال یگانه ى عالم عرفان و سلوک حضرت آیت اللَّه قاضى (ره) «ملاى رومى را عارف رفیع مرتبه مى دانستند و به اشعار وى استشهاد مى نمودند و او را از شیعیان خالص امیرالمؤمنین علیه السلام مى شمردند، مرحوم قاضى (ره) قائل بودند که: «محال است کسى به مرحله ى کمال برسد و حقیقت ولایت براى او مشهود نگردد» و مى فرمودند: «وصول به توحید فقط از ولایت است. ولایت و توحید یک حقیقت مى باشند.» [11] و [12]

    تا این که به لطف خدا دستم به استادى رسید که اشکالات ذهنى مرا با استدلال تأیید فرمود وبه من شجاعت داد. وقتى همایش جهانى مولوى برگزار شد ودیدم بسیارى او را در حد یک معصوم معرفى مى کنند بر آن شدم بعضى از اشکالات ذهنى خود را که بر کتاب مثنوى وارد مى دانستم بیان کنم تا در عرصه ى مولوى پژوهى براى نقد و تحلیل همه جانبه افکار مولوى یک جانبه طریق طى نکرده باشیم. [13]

مقدمه مثنوی

    چیزى که مرا واداشت در برهه اى که عمدتاً از محسنات مثنوى گفته شده و به صورت علمى و موشکافانه به نقد و بررسى آن پرداخته نمى شود و غالباً ادباى معظّم او را مى ستایند، به نقد افکار مولوى بپردازم مقدمه مولوى بر کتاب مثنوى است. [14]

    مولوى در مقدمه مثنوى هدف خود را از نگارش – به عبارت بهتر سرودن – این کتاب پیشرفت ادبیات و اعتلاى کاخ ادب پارسى نمى داند بلکه مى گوید:

«هذا کتاب المثنوى و هو اصولُ اصولِ اصولِ الدین فى کشف اسرار الوصول و الیقین و هو فقه الله الاکبر و شرع الله الازهر و…» [15]

    جلال الدین هدف خود را از نگارش این کتاب بیان اصول اصول اصول دین و فقه بزرگ تر خدا و شرع انور الهى مى داند. او به همین بسنده نمى کند، بلکه همان گونه که سیره ى او بوده است، مثنوى را چون قرآن – و نه تفسیر قرآن – مى پندارد و در ادامه مى گوید: «لا یمسّه الا المطهرون» و «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» [16]

    یعنى جز پاکان و معصومان این مثنوى را نمى فهمند و در این کتاب هیچ باطلى از پس و پیش راه نیابد.

    بله باورش مشکل است که عُجب صوفى او را به جایى برساند که کتابى بشرى را که به فرمایش قرآن حتماً دچار خلل است،[17] با معجزه جاوید محمدى صلى الله علیه وآله وسلم برابر بداند. در حالى که قرآن خود را از این نسبت نامیمون مبرا دانسته و به یگانگى و نزاهت خود از داشتن مثل تحدى نموده است [18]

    من نمى دانم او این سخنان را در چه حالى گفته، آیا در سکر سماع [19] و وجد رقص بوده یا حال عادى داشته؟

    آیا منبعى غیر از دین، قرآن و شرع داشته که به مخالفت با قرآن – که خواهد آمد – پرداخته و لاف تبیین اصول دین و تشریع دارد!!! یا خیر؟

    افلاکى که شاگرد نوه و جانشین مولوى است و مسؤول قبر او در قونیه بوده به امر استاد خود در سال 718 ه.ق شروع به نگارش کتابى به نام مناقب العارفین نمود که تا سال 742 ه.ق ادامه داشت و از مهم ترین منابع شناخت زندگى جلال الدین است. [20]

    او از قول سلطان ولد فرزند مولوى نقل مى کند:

«یکى از یاران به حضرت پدرم شکایتى کرد که دانشمندان با من بحث کردند که مثنوى را قرآن چرا مى گویند؟ من بنده [یعنى سلطان ولد]. گفتم: که تفسیر قرآن است؛ همانا که پدرم لحظه خاموش کرده فرمود: اى سگ! چرا نباشد؟ اى خر! چرا نباشد؟ اى غر خواهر[21] چرا نباشد؟ همانا که در ظروف انبیا و اولیا جز انوار اسرار الهى مدرّج نیست و کلام الله از دل پاک ایشان رسته بر جویبار زبان ایشان روان شده است.

 ان الکلام لفى الفؤاد و انما

جُعل اللسانُ على الکلام دلیلا

    خواه سریانى باشد خواه سبع المثانى، خواه عبرى، خواهى عربى.» [22]

    همان طور که خواندید تکبر و نخوت و شبانه روز رقصیدن باعث شده کار به جایى برسد که فرزند او کتاب مثنوى را تفسیر قرآن بنامد ولى او به کمتر از قرآن نامیدن کتاب خود راضى نباشد.

    او گام را فراتر از این مى گذارد و براى خود حق تشریع قائل است.

    با کم ترین توضیح چند نمونه مى آوریم:

    – پیش مولانا چنان روایت کردند که سفهاى فقها [23] اصحاب را بیحد طعنه مى زنند که بر مخلوق سجده کردن روا نیست، حضرت مولانا فرمود که اى غر خواهر![24] یکى که مرا از دست شیطان و جلاد نفس خلاص داد و آزادم کرد و از نو جانم بخشید چرا او را سر ننهم؟ [25]

 

    – به دوستانش که در وى تردید کرده اند که با حرمت سماع چرا ادامه مى دهى مى گوید: سماع حرام است ولى براى مردان خدا حالتى و ضرورتى به مثابه ى مخمصه و استسقاست و دفع آن جز به سماع و رقص و اصوات اغانى نیست.!!! [26] (جالب این جا است شخص تردید کننده نیز مى گوید من با این استدلال استغفار!!! کردم و محب [27] سماع شدم و غذاى جانم شد!!! گویى دلیل جلال الدین که سماع از سر ضرورت است را فراموش کرده.)

 

    – سلطان ولد مى گوید: «روزى در مدرسه پدرم با مولى اکمل الدین طبیب نشسته بودیم و به معانى مشغول گشته از ناگاه پدرم از در درآمد و سر مبارک بر زانوى من نهاد و بر رویم گرم گرم نظر مى کرد، فرمود که بهاءالدین مرا بسیار بسیار نظر کن، گفتم عجبا فرداى قیامت همچنین روى مبارک شما را خواهم دیدن؟ اکمل الدین گفت: مرا اعتقاد چنان است که هر که در این دنیا یک بار روى مولانا را دید روز قیامت تمام قبایل و عشایر خود را شفیع و رفیع شود همانا که حضرت پدرم [مولوى ] برخاست و به ذوق تمام فرمود که والله که تمام حکماى جهان را به تو خواهند بخشیدن و هر که ما را دید هرگز روى دوزخ را نبیند و باز فرمود که زمانى بیاید و این مدرسه ما به کلى یباب شود؛ و و راه گذریان که از آنجا عبور کنند حقا که در دوزخ درنیایند» [28]

 

    – او در جایى به کسى که از روى هواس پرتى به مثنوى او پشت کرده به شدت عتاب مى کند! [29]

 

    – روزى نزد مولانا رباب [30] مى زدند و او ذوق ها مى کرد از ناگاه عزیزى درآمد که نماز دیگر است، [مولوى ] لحظه تن زد فرمود که نى نى آن نماز دیگر [31] این نماز دیگر؛ هر دو داعیان حقند که یکى ظاهر را به خدمت مى خواهد و این دیگر باطن را به محبت و معرفت حق دعوت مى نماید. [32]

 

    مى بینى که رباب بر نماز ترجیح دارد به اندازه اى رجحان باطن بر ظاهر؟!

 

    – از حضرت مولانا پرسیدند که کافر کیست؟ فرمود که تو مؤمن را بنما تا کافر معلوم شود. گفت مؤمن شما هستید. خداوندگار فرمود: پس هر که ضد ماست کافر اوست. [33]

 

    – او به همراه دختران زیبا و خوش آواز به همنوایى و سماع مى پردازد [34]

 

    – او تکبر بسیار زیاد امثال خود را توجیه مى کند که کبر ما کبریایى است نه کبر ریایى!!!

 

    – روزى فقهاى حسّاد!!! از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است یا حرام؟ و غرض ایشان عِرض پاک شمس بود [35] [مولوى ] به کنایت جواب داد: تا که خورد. چرا اگر مشکى شراب را در دریا ریزند متغیر نشود و او را مکدّر نگرداند و از آب وضو ساختن و خوردن جایز باشد اما حوضک کوچک را قطره ى شراب بى گمان که نجس کند، اگر مولانا شمس الدین مى نوشد او را همه چیزها مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غر خواهرى کند نان جوینت هم حرام است. [36]

 

    باید توجه داشت که مثنوى از جهات بسیار متعددى قابل بررسى و بحث است و به علت این که کتابى است که از موضوعات مختلف علوم بحث به میان آورده (مانند کلام، فلسفه، عرفان، فقه و حدیث، ادبیات، روانشناسى و…)، نقد و بررسى همه جانبه ى آن نیز نیاز به کتاب بلکه کتبى جامع دارد که مجالى دیگر باید، ولى در مورد دیدگاه مذهبى جلال الدین برخى از سؤال ها و موضوعاتى که براى نگارنده کم بضاعت که به خالى بودن دستش معترف است، مهم نمود به ترتیب تقدیم مى گردد:

 

1 –  آیا جلال الدین به اسقاط تکلیف قائل است؟

    جلال الدین در دیباچه ى دفتر پنجم مثنوى مى گوید: «این مجلد پنجم است از دفترهاى مثنوى و تبیان معنوى در بیان آن که شریعت همچو شمع است که ره مى نماید و بى آن که شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است و جهت این که گفته اند: «لو ظهرت الحقائق بطلت الشرائع» همچنان که مس زر شود و یا خود از اصل زر بود او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است، چنان که گفته اند: طلب الدلیل بعد الوصول الى المدلول قبیحٌ و ترک الدلیل قبل الوصول الى المدلول مذموم [37]

 

    من نمى دانم جلال الدین به تالى کلامش متوجه بوده یا خیر؟ مگر حلال و حرام محمدصلى الله علیه وآله وسلم الى الابد نیست؟ مگر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم تا آخرین لحظات عمر شریف به شرع پاى بند نبود؟ مگر على علیه السلام در محراب نماز – که از ارکان شریعت است – ضربت نخورد؟ [38] آیا در کلام مولوى یعنى رسول خدا و على مرتضى و سادات ائمه ى معصومین علیهم السلام به حقیقت بار نیافته اند؟ اگر این گونه است پس چه کسى بار مى یابد؟ آیا یک شیعه هم چه تفوهى مى نماید؟

 

    آیا صاحب مثنوى مى داند طبق آیات و روایات اسلامى چنین قولى کفر صریح است؟ [39]و [40]

2 –  مولوى و حدیث سفینه:

    مولوى وقتى مى خواهد حدیث سفینه را نقل کند در دفتر چهارم بیت 539 و 540 میگوید:

 بهر این فرمود پیغمبر که من

همچو کشتى ام به طوفان ز من

 ما و اصحابیم چون کشتى نوح

هر که دست اندر زند یابد فتوح

    در حالى که روایت اصلى که محققین، ذیل این ابیات آورده اند [41]، چنین است:

«مثل اهل بیتى مثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها هلک» رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: مثل اهل بیت من، مثل کشتى نوح است؛ کسى که با آن همراه شود نجات مى یابد و کسى که از آن تخلف کند، به هلاکت مى رسد.[42]

    حال این سؤال مطرح است که اگر صاحب مثنوى یک شیعه ولایى است چرا از حدیث متواتر عدول کرده و براى تقویت و تفوق فرقه ى خود حدیث را تحریف نموده و کلمه ى اصحاب را داخل نموده است؟

 بر این نقل روایت مثنوى چند ایراد وارد است:

    اوّل این که روایت در کتب معتبر شیعه و سنى به صورت اهل بیت آمده است و این نوعى تحریف روایت به شمار مى رود.

    دوّم این که مناسبتى میان اهل بیت و اصحاب وجود ندارد که بتوان حمل بر آن نمود. سوم: حتى بر مسلک برادران اهل تسنن مى توان این روایت را بیان کرد به طورى که نیاز به این تکلفات نباشد. [43] و [44]


[1] تا بدین جا از مقدمه دکتر حسین آهى بر دانشنامه چند رسانه اى مثنوى بسیار بهره گرفتم.

[2] استوانه هاى ادب فارسى در مورد مولوى و کتابش بسیار سخن رانده اند که بعضى از آنها عبارتند از: رساله در تحقیق احوال و زندگانى مولانا اثر استاد فروزان فر انتشارات زوار، سر دلبران در حدیث دیگران اثر نیکلسون نشر هما، سرّنى اثر استاد دکتر زرین کوب نشر علمى، شرح جامع مثنوى اثر کریم زمانى نشر اطلاعات، شرح حق الیقینى بر مثنوى ناشر وزارت فرهنگ سال 1316، شرح کبیر انقروى ترجمه عصمت ستارزاده نشر زرین، شرح حاج ملاهادى سبزوارى نشر وزارت ارشاد، شرح مثنوى استاد دکتر شهیدى انتشارات علمى و فرهنگى، شرح مثنوى شریف استاد فروزانفر، شرح مثنوى اثر شاه داعى اللَّه شیرازى ناشر مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان، شرح مثنوى اثر رینولد الین نیکلسون با مقدمه استاد جلال الدین آشتیانى انتشارات علمى و فرهنگى، شکوه شمس اثر پروفسور آنه مارى شمیل انتشارات علمى و فرهنگى، فهرست هاى هشت گانه شرح مثنوى اثر حسن لاهوتى انتشارات علمى و فرهنگى، گزیده غزلیات شمس استاد سیروس شمیسا نشر علمى، گنج سخن استاد ذبیح اللَّه صفا نشر دانشگاه تهران، گنجینه سخن اثر استاد ذبیح اللَّه صفا نشر امیرکبیر، مأخذ قصص وتمثیلات مثنوى اثر استاد فروزانفر نشر امیرکبیر، من بادم و تو آتش اثر آنه مارى شمیل نشر توس، مولا جلال الدین اثر نویسنده کشور ترکیه عبدالباقى گولپینارلى نشر مؤسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگى، مولوى نامه اثر استاد بى بدیل جلال الدین همایى نشر آگاه، نثر و شرح مثنوى شریف اثر موسى نثر نشر گوتنبرگ، پله پله تا ملاقات خدا اثر استاد زرین کوب نشر سخن، بحر در کوزه اثر استاد متتبع دکتر زرین کوب نشر علمى، با کاروان حله اثر دکتر زرین کوب نشر محمدعلى علمى – ابن سینا، چشمه ى روشن اثر استاد فرزانه دکتر غلامحسین یوسفى نشر علمى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى اثر علامه محقق محمدتقى جعفرى نشر فرهنگ اسلامى و …

[3] تفسیر تسنیم ج 1 ص 202 و 203 متن و پاورقى.

[4] مقدمه ناشر بر حمدربانى صفحه شش.

[5] در حکمت و معرفت ص 128.

[6] این جمله که شیخ کتاب مثنوى است را طرفداران مولوى زیاد مى گویند. رک: مناقب العارفین ج 1 ص 197.

[7] نقل به مضمون از مجله حوزه شماره 43 و 44 سال 1370.

[8] معارف دین ص 355.

[9] به نقل از نقدى بر مثنوى ص 483.

[10] بیست مقاله – رضا استنادى ص 28.

[11] روح مجرد ص 343.

[12] استاد ما حضرت آقاى حسینى سلمه اللَّه فرمودند: شاید در جمع بین دو نظریه که درباره آثار و افکار مولوى وجود داشته باشد بتوان به جمع دست یافت چه این که گفته اند «الجمع مهما امکن اولى من الطرح» و آن این است که افکار و آراء او به دو دسته تقسیم مى شود: قسمتى از آنها که عبارت است از بیان عقاید عرفانى و سلوکى (البته عمدتاً بنا به سلوک و عرفاء اهل سنت) که این بخش با توجه به پشتوانه هایى علمى و روایى که درباره آن وجود دارد مورد تأیید است و البته بیان شیوا و شعر خوب جلال الدین در انعکاس این موضوع در زمان خودش کم نظیر بوده است و شیوع آن در ادبیات فارسى و نگارش شروح و نقدهایى بر آن باعث رونق کتاب او گشته است که تا این اواخر باقى مانده است و باید تأییدات علماء ایدهم اللَّه را به این قسمت کتاب مثنوى بازگشت داد اما قسمت دیگرى از آراء و عقاید او هست که مورد نقد و انتقاد مى باشد کما این که پاره اى از این نقدها به آثار دیگر عرفاى اسلامى وارد شده است و خرده گیرى هاى دیگر علماء مربوط به این قسمت از افکار و عقاید جلال الدین است بنابراین با این توجیه تعارض ظاهرى که بین کلمات اساتید فن وجود دارد قابل رفع است – و الله العالم.

 لازم به ذکر است که باگذشت سال ها و بلکه قرن ها از سروده شدن کتاب مثنوى و به دلایل گوناگونى که این نوشتار درصدد تشریح آن ها نیست، بیشتر به بزرگداشت اشعار عرفانى موجود در این کتاب پرداخته شده تا جایى که به طور کلى نقاط منفى این کتاب به دست فراموشى سپرده شده است و در افکار بسیارى حتى تحصیل کرده ها این است که آنچه در کتاب مثنوى وجود دارد عین شرع و دین است و مورد تأیید مى باشد، که در این مختصر به برخى از این نکات اشاره مى شود تا آن استواء لازم که باید بین مثبت ها و منفى ها برقرار باشد صورت بگیرد. انشاءالله

[13] هر چند حقیر فقیر خام خامه  به دانشمندانى چون حضرات آیات شیخ بهایى (ره)، جوادى آملى (مدظله العالى)، حسن زاده آملى (مدظله العالى)، قاضى (ره)، آشتیانى (ره) و… علاقه و ارادت بسیار دارم و خاکسار و خوشه چین علوم آنانم و خاک کف پاى آنها توتیاى دیدگانم مى باشد اما با تأسى از بعضى دیگر از علماى عظام مانند رئیس ملت آیت اللَّه بروجردى (ره)، آیت اللَّه صافى گلپایگانى (مدظله العالى) و… بر خود واجب دانستم در جامعه چند صدایى از بدعتى – که به نظرم بدعت است – جلوگیرى نمایم. البته ممکن است این نوشتار دانش پژوهانى را بر آن دارد که پاسخ این اشکالات را به صورت علمى بیان دارند و در آن هنگام است که گروهى از شک و ابهام خارج کرده اند و حق را که پنهان مانده است آشکار نموده اند.

[14] لازم به تذکر است که در این نوشتار نگارنده به دنبال محاکمه مولوى نیست و نمى خواهد بگوید مولوى بهشتى یا جهنمى است حتى نمى خواهد مولوى را ضال مضلّ یا هادى مهدى معرفى کند، بلکه مى خواهد بیان کند بعضى از افکارى که در لا به لاى ادبیات مثنوى منطوى است ناجوانمردانه به عقاید شیعه تاخته است و نویسنده ى مثنوى با ولایت اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بیگانه بوده است. حال ممکن است مولوى از این افکار مثنوى که آخرین اثر اوست عدول کرده باشد یا اصلاً این افکار به او منسوب گشته و ابیات این چنینى جعلى باشد.

[15] ابتداى مقدمه کتاب مثنوى.

[16] تلفیق دو آیه 79 سوره واقعه و 42 سوره فصلت در بیان ویژگى هاى قرآن که او در ویژگى هاى مثنوى گفته!.

[17] آیه 82 سوره نساء.

[18] آیه 23 سوره بقره و آیه 88 سوره اسراء و… .

[19] سپهسالار در قدیمى ترین متنى که براى زندگى نامه ى مولوى نوشته شده است (حدود سال 719 تا 729) در صفحه 46 چاپ اقبال مى گوید: اکثر کلمات ایشان [مولوى ] در حالت سکر بیان آمده است. (مى دانیم سپهسالار مدعى است 40 سال شاگرد مولوى بوده است)

[20] عمده کتاب در مورد مولوى و باقى در شناخت شمس و شاگردان و اولاد مولوى است.

[21] متأسفانه جلال الدین بسیار فحاش و بددهن است. او نه تنها در کتاب مثنوى بارها از الفاظ رکیک و قبیح استفاده کرده بلکه در زندگى خود نیز بى ادبى خود را اثبات کرده است؛ فحش «غر خواهر» ده ها بار در زندگینامه هاى او ثبت شده است. با عرض پوزش طبق توضیح لغت نامه ى دهخدا غر به معناى فاحشه است.

[22] مناقب العارفین ج 1 ص 147 و 148 چاپ اقبال.

[23] فقیهى که مخالف سجده بر غیر خداست سفیه است!!.

[24] پرسش کننده نیز مدال غر خواهرى (فحشى ناموسى) مى گیرد!!

[25] مناقب العارفین ج 1 ص 256.

[26] همان ج 1 ص 281 در ادامه جلال الدین به روایت «کلمینى یا حمیرا» اشارت مى کند که جعلى بودن آن بعدها خواهد آمد. همچنین رک: سماع عرفان و مولوى چاپ نشر انصاریان.

[27] سماع رقص صوفیانه است که چرخ مى زنند و به حالت سکر مى روند. در مورد سماع مطالب دیگرى خواهد آمد.

[28] مناقب العارفین ج 1 ص 237. من نمى دانم چرا هر کس پیامبر را دید از دوزخ ایمن نشد، چنان که خواهد آمد و حداقل منافقین جهنمى اند اما مولوى با دیدنش از جهنم رها شوى و خویشانت را شفاعت کنى!!!

[29] همان ج 218.

[30] نوعى آلت موسیقى.

[31] نماز عصر.

[32] مناقب العارفین ج 1 ص 198.

[33] همان ص 158.

[34] همان ص 79.

[35] زیرا شمس اهل شراب بوده.

[36] مناقب العارفین ج 2 ص 324.

[37] دیباچه ى دفتر پنجم مثنوى.

[38] علامه جعفرى (ره) در شرح این دیباچه همین کلام را مى گوید.

[39] بر این مقاله دفتر پنجم چند ایراد وارد است اوّل آن که «جمله» «لو ظهرت الحقایق…» در هیچ منبع دینى و هیچ کتابى نیامده است حتى مى توان گفت در هیچ شریعت ابراهیمى این جمله وارد نشده است چه این که اصل این بیان نابود کننده دین و شریعت است دوّم آن که تعریف دقیقى از معانى «حقیقت»، «طریقت»، «شریعت»، در این دیباچه ارائه نشده است و بیان شارحین نیز خالى از اجمال و ابهام نمى باشد. سوّم این که چون ظاهر این کلام القاى اسقاط تکلیف و محو شریعت دارد باید در سیره نبى بزرگوار اسلام صلى الله علیه وآله وسلم و یا ائمه هدى علیهم السلام دیده شود حال این که در هیچ جاى تاریخ و یا سیره چنین چیزى نقل نشده است و اگر براى توجیه آن گفته شود که منظور این است که دین و شریعت وسیله براى رسیدن اهداف عالى است باید گفت این برداشت از جملات ایشان دور است چه این که برخى شراح این قول را حمل بر کفر کرده اند.

[40] در صفحات قبل دیدید که او مى گفت، براى شمس همه چیز مباح است.

[41] استاد فروزانفر و دکتر احمد خاتمى هر دو این حدیث را براى این اشعار آورده اند. رک: متن و تکمله احادیث مثنوى ص 197 و 512 دفتر نشر فرهنگ اسلامى + شرح سید جعفر شهیدى ج 8 ص 86 + شرح علامه جعفرى ج 9 ص 493.

[42] نگارنده در کتاب فرهنگ سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در ص 180 و 181 اسناد فراوانى براى روایت مثال کشتى نوح درباره ى اهل بیت آورده است. به علاوه رک: بخش حدیث سفینه از کتاب عبقات که توسط نشر نبأ ترجمه نیز شده است و تواتر و حداقل استفاضه حدیث سفینه براى اهل بیت اثبات گردیده است.

[43] بعضى از افراطیون از اهل سنت «السنة کسفینة نوح…» را جعل کردند که ظاهراً صاحب مثنوى از آن ها در سنى گرى داغ تر است.

[44] ناگفته مى دانیم رسول خدا فرمود: «هر کس بر من دروغ بندد جایگاهش در آتش است.» این روایت متواتر بین تمام فرق اسلامى مورد وفاق بوده است. رک: فرهنگ سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ص 213.