اهمیتِ نقشِ مادریِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها

10

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 5 دی 1402 به مناسبت شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها در هیئت محترم عشاق الحسین علیه السلام تهران به سخنرانی با موضوع «اهمیتِ نقشِ مادریِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

جایگاه «مادر» را ندید گرفته‌ایم

یکی از مواردی که دائماً به آن جفا می‌شود و ضرر این موضوع را هم خودمان می‌بینیم، جایگاهی است که مادر در یک جامعه دارد.

عدّه‌ای به نامِ دفاع از زن، حقوق زن، جایگاه زن، یا او را از شخصیت خودش منسلخ می‌کنند، یا سعی می‌کنند که مثلاً به او نقشِ مردانه بدهند. الآن وقتی می‌خواهند بگویند به یک زن جفا نمی‌شود می‌گویند می‌تواند راننده‌ی تریلی هم شود، می‌تواند در مسابقات کشتی هم شرکت کند، در مسابقات پرتاب وزنه هم می‌تواند شرکت کند، الآن نفیاً یا اثباتاً به این‌ها کاری ندارم که آیا می‌تواند یا نمی‌تواند، گویی که بگویند یک پزشکی هست که به او اجازه می‌دهیم دستفروشی هم کند و این موضوع را جزو آزادی‌های او حساب کنیم.

در بین جامعه‌ی دینداران هم، بجز عدّه‌ای که بر سرِ یک سفره‌ی پُرتربیتی بزرگ شده‌اند که به شکلِ سنّتی به مادرشان احترام می‌گذارند، جایگاه مادر در اذهان آنقدر ویژه نیست.

همین چند اتفاقی که در سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین افتاده است، برای اینکه ما متوجّه شویم که یک مادرِ معمولیِ خوب، ممکن است حتّی از یک پدری که به مرزِ عصمت رسیده است در تربیت مؤثرتر باشد، البته با ابهام حرف زدم که بعداً به چالش تبدیل نشود، وگرنه واضح‌تر حرف می‌زدم.

در جامعه به این نقش توجّه نشده است، اینکه ما صرفاً دست مادرمان را ببوسیم، به معنای اینکه این جایگاه را فهمیده‌ایم نیست.

نمونه‌ی این موضوع هم همین است که از جهتِ ارگانی، وقتی می‌خواهیم بگوییم بانوان رشد کرده‌اند، مثلاً آمارِ زنانِ بی‌سواد قبل از انقلاب را با زنانِ باسوادِ الآن، یا آمارِ دانشجویان خانم، یا آمارِ اشتغالِ بانوان را ارائه می‌کنند.

حتّی در جلسات بزرگان کشور هم که فرهیخته هستند، وقتی می‌خواهد راجع به مادر و زن صحبت شود، زنان مهندس و زنان پزشک و زنان ورزشکار جمع می‌شوند، گویی که مادر اگر مادرِ موفقی باشد اما پزشک نباشد، اگر مادرِ موفقی باشد اما مهندس نباشد، اگر مادرِ موفقی باشد ولی ورزشکار نباشد، اگر مادرِ موفقی باشد ولی اختراعی را ثبت نکرده باشد، این شخص هنوز به درجه‌ی زنِ موفق نرسیده است.

نتیجه این می‌شود که این آموزشِ عمومیِ ما، در طول دوازده سالِ مدرسه، چقدر این اهمیّتِ در قلّه بودنِ نقشِ مادری به دختر و پسر القاء می‌شود؟ تقریباً هیچ. در دانشگاه هم هیچ‌تر از هیچ! چیزی به این موضوع اضافه نمی‌شود.

لذا هرچه تحصیلات بیشتر می‌شود، اگر آمار بگیرید، میزان آمادگی برای ازدواج و فرزنددار شدن کمتر می‌شود. این موضوع یعنی مسیرِ آموزشِ ما، نقضِ غرض است؛ تقصیری هم ندارد، برای اینکه ما به این مادری اهمیّت نداده‌ایم، این موضوع هم خیلی روشن است، اگر اهمیت داده شده است، فردی و استثنائی، کسی به مادرِ خودش احترام گذاشته است.

اگر یک طلبه‌ای یک کاری کند، اگر یک حاج قاسمی جهادی کند، خیلی‌ها دوست دارند که در رفتار خیر او شریک باشند، ان شاء الله این آقای سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه را با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محشور کند، این موضوع هم خیلی رشک‌برانگیز و غبطه‌آور است که پلیدترین دشمنان خدا یک عملیات اختصاصی برای حذف این یک نفر اختصاص بدهند، خوش به سعادت او. در بزرگی این موضوع که شکّی نیست.

ولی روزی جامعه‌ی ما به سمتِ توجّه به مادر می‌رود که همین غبطه‌ای که ما نسبت به این شهید می‌خوریم، نسبت به آن مادری که در خانه نشسته است و بی‌سر و صدا، بدونِ پُز، بدونِ عمامه، بدونِ جمعیتی که او را تکریم کنند، در حالِ تربیت بچه است؛ آن روزی که به عملِ آن مادری که در خانه نشسته است غبطه بخوریم، قدری جایگاه مادر در جامعه‌ی ما فهم شده است، وگرنه اینطور نیست.

وقتی ما این جایگاه را بصورت مستمر و دائمی نبینیم، مادران خانه‌دار به بلاگرهای خانه‌دار تبدیل می‌شوند، بعد می‌گوییم چرا اینطور شد؟ خودمان این کار را کرده‌ایم! آنقدر ندیده‌ایم که اگر کسی بنیه‌ی قوی نداشته باشد، سعی می‌کند به جلوه‌گری، ولو اینکه جلوه‌گری او برخلاف آداب شرعی نباشد، چرا این اتفاق رخ می‌دهد؟ چون جامعه‌ی مردان او را ندیده‌اند که او یک مجاهدِ فی سبیل الله است، یک حاج قاسم است، بالاتر یا معادل یا پایین‌تر، بسته به نیّت اوست، اما با فرزندِ در آغوش خود، اسلحه‌ی او تربیتِ این فرزند است، چون او را نمی‌بینم، آن مادری که عمیق مادر نشده است، ریشه‌دار مادر نشده است، مملو از محبّت نشده است، ممکن است سُر بخورد و آنوقت به چیز دیگری تبدیل می‌شود.

الآن نمی‌خواهم بگویم بلاگری خوب است یا بد است، موضوع بحث من بلاگری نیست، اما اینکه گاهی جمع‌های حزب اللهی می‌نشینند و دست روی دست می‌زنند و می‌گویند چرا اینطور شده است، از کلاه خود را خوب قاضی کنند، خودشان هستند که این کار را می‌کنند، خودشان این فضا را درست می‌کنند، کم‌کاری ماست که این فضا را درست می‌کند.

نمی‌خواهم بگویم آن کارها خوب نیست، اما عرض کردم هیچوقت ما به دستفروشیِ یک پزشک افتخار نمی‌کنیم، اگر یک قاضی سرِ چهارراه بادکنک بفروشد ما به او افتخار نمی‌کنیم، اینکه ما به چیزهایی برای مادر افتخار می‌کنیم که اصلاً قابل قیاس با مادریِ او نیست، و اینکه ما ندیدیم که مادریِ او صد برابرِ آن پزشکی و آن قضاوت و… بالقوّه مهم است، باید همه‌ی دغدغه‌ی یک مادر این باشد که بتواند این نقش را درست ایفاء کند.

این موضوع با شعار درست نمی‌شود، نباید به خانم‌ها هم توصیه کرد، به نظرِ من این یک مشکلِ مردانه است.

تا وقتی در جامعه‌ی ما جایگاه شهید با همسرِ شهید متفاوتِ غیرقابل قیاس است، یعنی آن اتفاق رخ نمی‌دهد، باید نگاه درست شود، و اتفاقاً سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این زمینه می‌خواهد این نگاه را درست کند. کم‌کاری از ماست، نباید به جای دیگری اعتراض کرد، همین چیزی هم که هست به برکتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و روضه‌های اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، وگرنه ما بهیچ وجه زیرساختی فراهم نکرده‌ایم. افتخار ندیده‌ایم که او نیاز نداشته باشد به چیز دیگری افتخار کند.

این موضوع را بعنوان مقدّمه‌ی عرض خود می‌گیرم و چند جمله‌ای از سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این موضوع را بیان می‌کنم.

مسئله‌ی همسر و فرزندِ پیامبران و امامان علیهم السلام

حال اینکه ازدواج‌ها در صدر اسلام چگونه بوده است به این جلسه نمی‌رسد و موضوع خیلی مفصلی است، اما خیلی روشن است که ما فرزندانی از میان انبیاء و ائمه علیهم السلام داشته‌ایم که این‌ها مورد پسندِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نبودند، فرزند حضرت نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام را که قرآن کریم معرّفی کرده است، «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»،[1] همانطور که همسریِ انبیاء علیهم السلام لزوماً… حتماً شرافت بصورت کلّی و عمومی هست، البته اگر کسی این موضوع را خراب نکند، اما همسریِ انبیاء علیهم السلام بصورتِ عمومی، اینطور نیست که کسی به کمال برسد و بهشتی شود، بلکه ممکن است کسی بخاطر اینکه همسرِ یک پیغمبر می‌شود بیش از بقیه ضرر کند، چون اگر تربیت نشده باشد فرصتِ اهانت بیش از بقیه پیدا می‌کند، اگر تربیت نشده باشد فرصتِ آزارِ آن پیامبر را بیش از بقیه پیدا می‌کند، بله «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ»،[2] اگر اهلِ تقوا و ورع باشد فرصتِ خدمت به پیامبر است، و اگر نباشد هم تهدیدِ بیچاره شدن.

در بین همسرانِ انبیاء علیهم السلام، زنانی هستند که فاصله‌ی زیادی با پیامبران دارند، پیامبر ما هم از این موضوع بی‌بهره نبوده است، همسرانِ پیامبر دو حزب بودند، دو گروه بودند، اینطور که نقل شده است گاهی کارهایی می‌کردند که جگرِ انسان برای پیامبر می‌سوزد، مثلاً بخاطرِ یک کاسه‌ی آش، چند همسرِ یک پیامبر در خیابان دعوا کنند! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی مظلوم است.

همسرِ پیامبر بودن، لزوماً علامتِ چیزی نیست، بصورتِ کلّی شرافت است، اما اینکه بگوییم چون فلانی همسرِ پیامبر است، نخیر! همسرِ امام هم همینطور است.

این موضوع یک توضیح مفصل دارد که چطور ازدواج می‌کردند، به چه جهت ازدواج می‌کردند که اینطور می‌شد، اما تاریخ ثبت کرده است که وجود مبارک زین العابدین صلوات الله علیه همسری داشت که ناصبی بود، وقتی حضرت متوجّه شد که او به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحاشی می‌کند، حضرت او را طلاق دادند. البته واضح است که خودِ همین طلاق دادن هم تقیّه بود، وگرنه اینکه آیا اصلاً لازم بود که طلاق بدهد یا نه هم محل بحث است. حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه همسری داشت که ناصبی بود، حضرت از او جدا شد.

یعنی همسرِ امام بودن هم مانندِ همسرِ پیامبر بودن است، دلیلِ قطعی بر این موضوع نیست که کسی شرافتِ ویژه یا کمالِ ویژه نسبت به بقیه دارد. دو دخترِ مأمون همسرانِ وجود مبارک امام رضا و امام جواد علیهما السلام هستند، وجودِ مبارکِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و دخترِ اشعث، همسرِ امام بودن یا همسرِ نبی بودن دلیلی بر فضیلتِ قطعی نیست.

حُسنِ همجواری با یک شخصیت… کسی که همسرِ مرحوم آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه بشود هم احتمالاً فضیلتی دارد، اگر کسی همسرِ علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه باشد احتمالاً فضیلتی دارد، اگر کسی همسرِ مرحوم امام باشد احتمالاً فضیلتی دارد، اما دلیلِ قطعی نیست.

در بین فرزندانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فرزندانی که بسیار بسیار بد عمل کردند هم هستند، نمی‌گویم تعدادشان از فرزندانِ خوب بیشتر است، البته بعضی نقل‌ها مشعرِ به این موضوع است، ولی نمی‌خواهم آن‌ها را مطرح کنم.

فرزندِ امام بودن هم دلیل نیست، حضرت صادق صلوات الله علیه جلسه‌ی درس و بحث مختصری با چند نفر از شیعیان داشت، وقتی پسرِ ایشان «عبدالله افتح» وارد شد، بحث را عوض کرد. یعنی یاران متوجّه شدند که امام با این پسرِ خود مانند غریبه برخورد می‌کند و جلوی او هر مطلبی را نمی‌فرماید.

حتّی یک نقلی از جناب زید هست که اگر این درست باشد یعنی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه با او تقیّه می‌کرده است. نقلی که می‌گوید پدرِ من امام سجّاد علیه السلام خیلی مرا دوست داشت و خیلی مرا تحویل می‌گرفت، چطور ممکن است پدر من راضی شده باشد که من جهنّمی شده باشم؟ پدر من که تحمّل نمی‌کرد در دنیا غذای داغ را در دهان من بگذارد، چطور ممکن است بگذارد من بدبخت شوم و به جهنّم بروم؟ یعنی امامی بعد از خودش باشد و به من نگفته باشد!

اگر این نقل واقع شده باشد، یعنی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه با این آقا هم تقیّه می‌کرده است، همانطور که حضرت صادق علیه السلام با عبدالله افتح تقیّه می‌کرد، همانطور که وقتی به سراغ عبدالله محض و همین عبدالله افتح می‌روند و از این‌ها سؤال شرعی می‌پرسند، احکامی را می‌پرسند که بین شیعه و غیرشیعه اختلاف است، شیعیان حضرت صادق علیه السلام یک نظر فقهی داشتند، مانند سه طلاق در یک جلسه… در فقه امام صادق صلوات الله علیه که فقه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است این یک طلاق حساب می‌شود، در فقه بسیاری از مذاهب این سه طلاق محسوب می‌شود و باید زن و مرد از یکدیگر جدا شوند، اگر زن ازدواج دیگری کرد و بعداً آن آقا مُرد یا طلاق گرفت، دوباره این مرد می‌تواند برگردد.

نزد عبدالله افتح (پسرِ امام صادق علیه السلام) آمدند، در نقلی هم نزد عبدالله محض (نوه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه) آمدند، این سؤال را پرسیدند، قریب به این مضمون گفتند که این‌ها دکان‌داری است، بروید و از آخوندهای مسجد بپرسید، این سه طلاقه است، یعنی فقه عامّه را جواب دادند!

یک احتمال این است که اگر این‌ها اهل صدق بودند، امام از آن‌ها تقیّه کرده است.

یعنی فرزندِ امام بودن، دلالتِ بر اینکه حتّی حتماً شیعه‌ی امام است، نیست. نه اینکه بگویم بیشترِ فرزندانِ ائمه علیهم السلام خوب نیستند، اما اینکه بگوییم چون فلانی فرزندِ امام است پس شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، معلوم نیست! معلوم نیست شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، معلوم نیست آن عقاید را داشته باشد.

شخصیتی مانند محمد حنفیّه که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روز جمل می‌خواست پرچم را بدست او بسپارد… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شرط داشت و پرچم را به دست هر کسی نمی‌سپرد، خودِ حضرت فرموده بود که پرچم را به شجاعانتان بدهید، پرچم را راست نگه دار، پرچم را کج نکن، این پرچمِ اسلام است، قبل از اینکه تکه پاره شوی پرچم را روی زمین نینداز، پرچم آبروی سپاه است؛ خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم در جنگ‌ها اول به سراغِ پرچمدارِ جبهه‌ی کفر می‌رفت و پرچمدار را می‌انداخت، لذا اصلاً جایی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاضر بود، کسی در جبهه‌ی مقابل جرأت نمی‌کرد پرچم بدست بگیرد، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول علامتِ شعار و نمادِ جبهه‌ی کفر را می‌زد، دستِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اُحُد شکست، چون دستِ مبارکِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست پرچم افتاد، چند نفر خواستند پرچم را بردارند، خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم خواست با دست چپ بردارد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: عقب بروید و بگذارید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دست چپ خود این پرچم را بردارد، بعد فرمود: «أنتَ صَاحِبُ لِوَائِی فِی الدُّنیَا وَالآخِرَة»،[3] یعنی تا زمانی که تو هستی من نمی‌خواهم پرچم به دستِ کس دیگری باشد.

روی پرچم غیرت بود، دو پرچمِ دو لشکر نمادِ دو لشکر بودند، لذا وقتی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌خواهند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مدح کنند می‌گویند «صاحِب لِواء»، در صلواتی که حضرت عسکری علیه السلام برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ما آموزش داده است، می‌فرمایند: «وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ»،[4] ظرافت خیلی زیادی در لفظِ «حَلِیلَة» هست، من از این موضوع رد می‌شوم، یعنی همسرِ صاحبِ لواء.

حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ جمل می‌خواهد پرچم را به دستِ پسرش محمد حنفیّه ببندد. چرا محمد حنفیّه؟ چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند پسر به نام محمد داشت، این پسر را به نام مادرش می‌شناسند که اشتباه نشود. حضرت پرچم را به دست او بست و فرمود: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ»،[5] کوه‌ها می‌لرزند اما تو نلرز.

این آقا با این عظمتی که دارد، که خیلی هم در جنگ‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زحمت کشیده است، به جهتِ اینکه پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، زمانی دورانِ حضرت زین العابدین علیه الصلاة و السلام دچارِ خلجان شد که چون من پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم شاید من امام باشم، علی بن الحسین که برادرزاده‌ی من است! که این موضوع قصه‌ی مفصّلی دارد.

پس نه پسرِ امام بودن دلیلِ قطعی بر چیزی است، نه همسرِ امام بودن.

تنها جایی که فرزند و همسرِ کسی بودن دلیلِ قطعی است حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، در ادله‌ی امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، وقتی بزرگانِ ما با غیرشیعه بحث می‌کردند، یکی از ادله‌ی امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را همسریِ صدیقه طاهره سلام الله علیها می‌شمردند، این موضوع در عالم استثناء است. در روایات از ادله‌ی امامتِ حسنین علیهما السلام هم فرزندِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودن است.

در این موضوع نه نوه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودن چنین دلیلِ قطعی است، نه پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودن.

اهمیّتِ نقشِ مادریِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به نقلی بیست و چند فرزند، به نقلِ دیگری بیست و چند پسر داشت، بعضی از این‌ها اصلاً در کربلا حضور پیدا نکردند! از پسرانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که به کربلا آمدند، چهار پسرِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها هستند و یک یا دو نفرِ دیگر! بقیه نیامدند! نه محمد حنفیه آمد و نه باقیِ پسرها، چون محمد حنفیه را می‌شناسند می‌پرسند چرا او نیامد؟ اکثریتِ بقیه هم نیامدند!

اینکه در کربلا چهار پسر از یک مادر بیاید… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرزند کم نداشت، این فرزندانِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها بودند که آمدند.

اینکه امیرالمؤمنین سلام الله علیه با آن عظمتی که دارد برای پرچمداریِ کربلا به عقیل می‌فرماید که یک بانو از یک قبیله می‌خواهم که این‌ها سابقه‌ی کرامت و شجاعت داشته باشند، یعنی برای اینکه قمر بنی هاشم سلام الله علیه بخواهد به دنیا بیاید، کافی نیست که پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، و اگر کسی برود و فرزندانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را با فرزندِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها قیاس کند، می‌بیند که ادبِ او نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بی‌نظیر است.

یکی از مهم‌ترین مناسبت‌ها در طول سال، با آن مقدّمه که ابتدای جلسه عرض کردم و این مقدّمه، امشب است. حال اینکه از چه جهت می‌گویم مهم است، نه از جهت اینکه از نظرِ تاریخی امشب خیلی متقن است، شبی که شبِ بزرگداشتِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها است، شبِ بزرگداشتِ مادریِ یک مادر است، از این جهت شاید از مهم‌ترین مناسبت‌های سال باشد.

حضرت امّ البنین سلام الله علیها به مهندسی و آشپزی و… شناخته نشده است، حضرت امّ البنین سلام الله علیها آدم تربیت کرده است که به جایی برسد که «يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي» ستونِ خیمه‌ی هدایتِ عالم به او تکیه کند! این کارِ حضرت امّ البنین سلام الله علیها است. حضرت امّ البنین سلام الله علیها به پرورش و ادب شناخته شده است، برای همین هم اینقدر بزرگ است.

حضرت امّ البنین سلام الله علیها چه چیزی تربیت کرده است… حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در محضرِ پنج امامِ معصوم بوده است، چون حضرت باقر سلام الله علیه را هم دیده است، و چون در حیاتِ معصومان از دنیا رفته و شهید شده است، تقریباً حتّی یک جمله هم از او باقی نمانده است. صحبت نمی‌کرد، اعتراض نمی‌کرد.

محمد حنفیه در جمل دید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را جلو می‌اندازد اما اجازه نمی‌دهد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بروند، عرض کرد: آقا جان! مگر من فرزندِ شما نیستم؟

یک جایی که نقطه‌ی کوری از میدان بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند مرتبه محمد حنفیّه را فرستاد و به او فرمود «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ» کوه‌ها می‌لرزند اما تو نلرز، او در چند جا لرزید، بالاخره آدم بود، آدمِ خیلی پُرقدرتِ شجاعی هم بود، ولی واقعاً اگر به ما هم بگویند به تنهایی به میدانی برو که باید در برابر هزار نفر درگیر شوی، انسان می‌لرزد.

جایی که دید نمی‌شود، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه رفت و آن گلوگاه را باز کرد و برگشت، چهره محمد حنفیه از خجالت زرد شده بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: خجالت نکش، تو پسرِ من هستی ولی او پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

اگر برویم و این روایات را نگاه کنیم، نقشِ مادر در این زمینه منحصر به فرد است، و تا وقتی در جامعه‌ای جایگاه مادر، آن جایگاه آسمانیِ بی‌بدیل را پیدا نکند، خودِ زن هم باور نمی‌کند که چه نقش مهمّی دارد، فکر می‌کند باید حتماً کارِ دیگری کند که به چشم بیاید.

محمد حنفیّه اعتراض کرد، شما جستجو کنید و ببینید آیا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در جایی اعتراض کرد؟

اعتراض چیست؟ در کربلا برادران خود را کنار کشید و فرمود: مادرمان روی ما سرمایه‌گذاری کرده است، مادرمان روی ما حساب کرده است، تا زمانی که ما هستیم نباید زخمی به تنِ امام حسین علیه السلام بنشیند، بروید و مقابل او بایستید و جانتان را فدای او کنید، می‌خواهم قبل از اینکه به میدان بروم داغ شما را ببینم.

یعنی اگر خبری برسد و ما سالم باشیم، نمی‌شود در روی آن مادر نگاه کرد.

لذا سه فرزند دیگر حضرت امّ البنین سلام الله علیها مقابلِ امام حسین علیه السلام ایستادند، پشت به حضرت و رو به دشمن، وقتی تیر می‌آمد با جابجا کردنِ سر و صورت خود، نمی‌گذاشتند تیر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت کند.

بجای اعتراض کردن، خودش پای کار است. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر جا که بود حضرت اباالفضل العباس علیه السلام دورِ او می‌چرخید. در یاد ندارم که گزارش جدی وجود داشته باشد که تا وقتی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه زنده است سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زخمی شده باشند. هیچ سخنی هم از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نیست.

فضیلت‌تراشی نکنیم

الآن را نگاه نکنید، ما گرفتار فضاهای جَوزده‌ای هستیم، گاهی چیزی مُد می‌شود، اگر بخواهی حرف بزنی هم گرفتاری ایجاد می‌شود، طرف فکر کرده است چون چیزی از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نیست، اگر خطبه‌ای برای حضرت اباالفضل العباس علیه السلام درست کنیم فضیلت است!

فضیلتِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام این بود که سخن نگفت! نیاز نبود که در قرن اخیر کسی برای حضرت اباالفضل العباس علیه السلام خطبه جعل کند!

اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مثلاً در حنین شهید شده بود، همین می‌شد، چه چیزی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود؟ چند جمله از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود؟

ادب مع الامامشان بود که سکوت می‌کردند، نیاز نمی‌دید که بخواهد حرف بزند، پیشنهاد بدهد، إن قُلت و قُلت کند، تا زمانی که سؤال نمی‌کردند سخن نمی‌گفت.

آن کسی که این چیزها را نمی‌دانست خیال کرده است که بد است حضرت اباالفضل العباس علیه السلام که پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است خطبه نداشته باشد! پس خطبه‌ای درست کنیم و بگوییم بالای کعبه کذا!

الآن اگر حرف بزنیم هم می‌گویند بر منکر فضائلِ قمر بنی هاشم علیه السلام لعنت!

اما فضیلتِ قمر بنی هاشم سلام الله علیه این بود که صحبت نکرده بود، در برابرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صحبت نمی‌کرد.

اگر کسی در اوصاف او توجّه کند، اوصافِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در او هویداست، یک مورد همین ادب است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همه چیزِ خود را فدای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کرد، اخیراً روایتی دیدم که خیلی زیباست، می‌گوید روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از گریه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گریه کرد! بعد عرض کرد: چرا گریه کردید؟

باید یک نفر بگوید: چرا خودتان گریه کردید یا امیرالمؤمنین!

پاسخِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روشن است، برای گریه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم.

علی بن جعفر می‌خواستند می‌خواست رگ مبارک امام جواد سلام الله علیها را فصد کنند، دست خود را بالا زد و گفت نمی‌شود، باید اول رگ مرا بزنید! من نمی‌توانم تحمل کنم ایستاده باشم و تیزی آهن به دستِ امام من بخورد! با اینکه امام جواد علیه السلام همسنِ نوه‌ی او بود!

لذا وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گریه می‌کند، شروع کرد به گریه کردن، با اینکه ظاهراً نمی‌دانست موضوعِ گریه چیست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه جوابی داد؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: برای ظلم‌هایی که به تو می‌کنند.

این رابطه‌ای که بینِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، ادبِ حیرت‌انگیزِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، جایگاهِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود.

روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواست در خندق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به میدان بفرستد، سلمان و ابوذر و مقداد و بزرگان اصحاب بودند، از بنی هاشم مملو جمعیت بود، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دست به آسمان بلند کرد و عرض کرد: خدایا! مرا تنها نگذار!

تا زمانی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه در کربلا بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نفرمود که «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي»،[6] با اینکه آن همه کشته داده بود، آن هم کشته‌های برجسته! «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی»،[7] بجز قمر بنی هاشم فقط یک نفر مانده بود، ولی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: تا تو هستی لشکر هست، و اگر تو نباشی لشکر نیست.

چیزی هم که ما برای آن گریه می‌کنیم این است، هم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، هم صدیقه طاهره سلام الله علیها، از بقیه‌ی ائمه علیهم السلام هم روایاتی رسیده است، ما خیال می‌کنیم وقتی می‌خواهیم فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوییم باید چیزی بگوییم که هوو کشیده شود! اتفاقاً باید بعضی از فضائل را ببینیم که اگر ما به گوشه‌ای از آن عمل کنیم به دردِ امام زمان ارواحنا فداه می‌خوریم، یکی از آن‌ها این است که آیا امام زمان ارواحنا فداه می‌تواند برای پاک کردنِ لوبیای آشپزخانه‌ی حکومتِ خود روی من حساب کند؟ برای یک کار خرد یا بزرگ یا کوچک می‌تواند روی من حساب کند؟

هم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شامِ شهادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، هم صدیقه طاهره سلام الله علیها در یکی از خطبه‌هایی که موسوم به فدکیه است فرمودند که پیامبر علی را به کاری نمی‌گمارد الا اینکه با فتح و ظفر برمی‌گشت!

یکی از ویژگی‌های حاج قاسم رضوان الله تعالی علیه این بود که اگر رهبر انقلاب کاری را به او می‌سپرد، کار را به نتیجه می‌رساند.

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که بشود روی ما هم حساب کرد، اصلاً بگویند جاروی حسینیه با تو، دیگر احتیاجی به بررسی هم نداشته باشند. هر کسی که بشود در موضوعی روی او حساب کرد، یعنی او یک اهلیتی پیدا کرده است که امام زمان ارواحنا فداه به او نظر کند.

روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

همین موضوع هم موضوعِ روضه‌ی قمر بنی هاشم سلام الله علیه است، هر کسی را برای آوردن آب فرستاده بودند، اصلاً بچه‌های سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینقدر امیدوار نمی‌شدند، که اینقدر مصیبت سخت باشد. چون می‌دانستند که یک نفر نمی‌تواند از بین چند هزار تیرانداز و سنگ‌انداز و محافظان شریعه رد شود و آب بیاورد. اما چون قمر بنی هاشم بود خیلی امیدوار شدند، شاید به مادرِ شیرخوار بشارت دادند که اگر قدری تحمّل کنی الآن با آب برمی‌گردد، این مرتبه قمر بنی هاشم رفته است!

استاد آیت الله بهجت رضوان الله تعالی علیه می‌گوید: این همه تیر و تیرانداز! چطور تو به آب رسیدی؟ کسی که به سکینه وعده داده است، کسی که می‌داند پشت سر او تشنه هست، «وَلَا یَهُمُّهُ السِّهَامُ حَاشَا مَن هَمُّهُ سِقَایَةُ العَطَاشَی»، تیر و جان و تن برای او مهم نیست، می‌داند جگرها تشنه است…

لذا شاعرِ دیگری جوابِ خیلی زیبایی داده است، می‌گوید: من از آن کسانی تعجّب می‌کنم که می‌گویند در آب رفت، چطور آبی ننوشید؟ مگر می‌شود کسی که مشرف به کشته شدن از عطش هست از آب بگذرد؟

شاعری سیصد سال قبل می‌گوید: آب را می‌نوشند که جگرشان خنک شود، جگرِ عباس در گهواره بود… اگر خودش این آب را بخورد، او را تشنه‌تر می‌کند و بیشتر او را آتش می‌زند…

رزمِ قمر بنی هاشم سلام الله علیه، تابلوی مادریِ حضرت امّ البنین سلام الله علیهاست…

کار خیلی سختی داشت، هم حفاظت از جانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، هم حفاظت از خیمه‌ها، هم آب‌آوری. تا زمانی که او بود، وقتی بچه‌ها دامان خیمه را بالا می‌زدند احساسِ ترس نمی‌کردند، دلشان به او گرم بود، پشتشان با او قرص بود، تا زمانی که او بود بچه‌ها نگرانِ جانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبودند، روی او حساب می‌کردند، سابقه هم نداشت که در این حساب کردن، ناامیدی و پشیمانی باشد. وقتی همه شهید شدند، کنار خیمه‌ها ایستاده بود، من اینطور شنیده‌ام، نمی‌دانم چقدر این نقل معتبر است، ولی با اخلاقِ حضرت ام البنین سلام الله علیها سازگار است که وقتی هنوز نگرانِ جانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، اصلاً نمی‌گذارد راجع به عباسِ او با او حرف بزنند… با شخصیت حضرت امّ البنین سلام الله علیها سازگار است که گفته باشند «أولادی وَ مَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین»، اصلاً تربیت کردم که فدایی بشود، این که فدایی شده است که عجیب نیست!

وقتی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام دید سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها شده است، صدای العطشِ بچه‌ها او را ویران کرده بود، مدام شهدا را به خیمه‌ی دارالحرب آوردند…

من برای حضرت امّ البنین سلام الله علیها روضه می‌خوانم، بی‌بی جان! ما از عظمتِ پسرِ شما اینطور شنیده‌ایم…

صَاحِبُ لِواءُالحُسَین، اعتبارِ هر لشکری پرچمدارِ آن لشکر است، وقتی دید اینطور است، صدای العطشِ اطفال کاری با او کرد که نقل شده است که سر به زیر نزدِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»،[8] دیگر سینه‌ام تنگ شده است، این بچه‌ها می‌آیند و مرا نگاه می‌کنند و از من توقع دارند… این بچه‌ها هیچوقت از عمو «نه» نشنیده‌اند، «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در دنیا بیزار شده‌‌ام…

همین جملات کافی بود تا… مرحوم علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه نوشته است: «فَبَكَى الحُسَينُ عَلَیهِ السَّلَام بُكَاءً شَدِيداً»

من اینجا یادِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌افتم که وقتی در حال حمله به خانه بودند، فرمود: «وَا جَعفَرَاه»

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید که قمر بنی هاشم سلام الله علیه اینطور می‌گوید، شروع کرد بلند بلند گریه کردن… فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي»، قمر بنی هاشم اهلِ جدال و تکرار نبود، سر مبارک خود را پایین انداخت، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به صورت او نگاه کرد و دید که دیگر پاهای او روی زمین نیست، او رفته است… با همین اشک فرمود: اگر می‌خواهی بروی «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ»، این‌ها از اینکه لبشان تر بشود ناامید هستند، مگر اینکه تو بروی…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام «نه» نداشت، بدونِ خداحافظی به میدان رفت، کسی باور نمی‌کرد که عمو برنگردد، مستقیم از همانجا راهیِ میدان شد و رجز خواند و خود را معرّفی کرد و خود را به آب رساند.

همه منتظر و امیدوار بودند…

وقتی مشک را پُر از آب کرد، مستقیم به سمتِ خیمه‌ها آمد، اگر وقت بود باید بصورت مارپیچ حرکت می‌کرد که تیراندازها نتوانند مسیر او را حدس بزنند که تیر به تن ایشان ننشیند، اما شاید حالِ شیرخوار آنقدر وخیم بود که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مستقیم به سمت خیمه‌ها آمد… بدنِ مبارکِ او آماجِ تیر شد، آن هیکلِ تنومند هدفِ ساده‌ای برای تیراندازان شد، همه تیر زدند، او هم همینطور می‌آمد…

لحظاتی گذشت که دیدند لحن او تغییر کرد، حاکی از این بود که آسیب‌هایی خورده است ولی در حال آمدن است، نمی‌توانم اشاره کنم…

کار به جایی رسید که پناه می‌برم به خدا… خدا به این لحظه‌ی قمر بنی هاشم سلام الله علیه روز قیامت ما را زیر پرچم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ببرد… کار به جایی رسید که «فَوَقَفَ العَبّاسُ مُتِحَیِّراً»… دیگر پیش نرفت…

این تنِ از بین رفته‌ی بدونِ مشکِ آب، فقط هراسِ بچه‌ها را بیشتر می‌کند و روحیه‌ی سپاهِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را خراب می‌کند… اینجا کاری کردند که کار تمام شد…

لذا اتفاق عجیبی در تاریخ رخ داده است، هر جایی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌دید رزمنده‌ای زمین افتاده است، مانند باز شکاری می‌رفت…

بالای سرِ حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قبل از جان دادن، بالای سرِ حضرت علی اکبر علیه السلام قبل از جان دادن، بالای سرِ غلامِ خود قبل از جان دادن رسید که صورت به صورتِ او گذاشت… اما اینجا بعکس بود، آرام آرام می‌رفت… شاید اصلاً چون نمی‌خواست با این صحنه مواجه شود، شاید چون می‌دانست که دیگر شتاب فایده‌ای ندارد…

فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحُسَينُ وَ طَرفُهُ

بَينَ الخِيامِ وبَينَهُ مُتَقَسِّمُ


[1] سوره مبارکه هود، آیه 46 (قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ۖ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۖ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ)

[2] سوره مبارکه احزاب، آیه 32 (يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ ۚ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا)

[3] الاحتجاج، جلد ۱، صفحه ۱۳۴

[4] زاد المعاد، صفحه ۳۰۹ (اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى اَلصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ اَلزَّكِيَّةِ حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ اَلَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اِخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ اَللَّهُمَّ كُنِ اَلطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اِسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ كُنِ اَلثَّائِرَ اَللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ اَلْهُدَى وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اَللِّوَاءِ وَ اَلْكَرِيمَةَ عِنْدَ اَلْمَلَإِ اَلْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ أَفْضَلَ اَلتَّحِيَّةِ وَ اَلسَّلاَمِ.)

[5] نهج البلاغه، خطبه 11 (و من كلام له (علیه السلام) لابنه محمد ابن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل: تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ، أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ، تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ، ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.)

[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۸، صفحه ۲۳۳

[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳

[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه 41