«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
تبیینِ بحث
در ذهنِ آدمهای عادی این است که اگر بخواهیم کسی را تجلیل و تکریم کنیم، باید از او اسم ببریم و او را معرّفی و تبلیغ کنیم. اینطور به ذهن میرسد که اگر کسی را به عنوانی معرّفی کنیم و بعضی از سجایای و رفتارهای خوب او را بیان کنیم و عمومی اعلام کنیم، خوب است.
در حالی که معرّفیِ افراد، بجز مواردِ استثنائی، به خطر انداختنِ آنهاست، یک جهتِ آن اقداماتِ حسودان است، یک جهت آن شرایطی است که با آثار وضعی بر او تحمیل میشود، یک جهت آن در تیررس قرار دادنِ او برای دشمنان است. تقریباً همهی باطنِ این امر زحمت است، ظاهر آن هم معمولاً زحمت است.
آن چیزی که در ذهن ماست این است که شهرت مثبت است، در روایات و سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تا بشود از شهرت فرار میکنند و مخفی میکنند.
بعضی از بزرگان ما هم در همین تهران که ان شاء الله خدای متعال دست ما را بیشتر به دست ربانیّین برساند، اصلاً تکّه کلامِ بعضی از بزرگان در تهران این بود که «اُستُر ذَهَبَکَ و ذَهابَکَ و مَذهَبَک»، بپوشان! نگو! به دردسر میافتی!
اگر کسی در این فضا گام بردارد، چند نوع چالش پیدا میکند، خودِ سخنرانی کردن، یا ذاکر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شدن، یک چالشِ بزرگ است. نمیخواهم بگویم کارِ قابلِ توصیهای است ولی ما کسانی را داشتهایم که از علمای برجسته بودهاند، بخاطرِ مضرّاتِ این موضوع بعد از مدّتی دیگر منبر نرفتهاند. یعنی این هم یک جنبهای است.
در حالتِ عادی شیطان در جنبههایی از ما مشغول است، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شهید شدهاند حال یک نفر را به اینجا میآورند تا حرف بزند، بقیه هم به احترامِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گوش میدهند، ولی مدام شیطان آنها را وسوسه میکند. دردسرهای این امر زیاد است.
اگر جلسهای بود که مخاطبین آن جلسه اهل منبر بودند و انسان میخواست از تجربیات یا آنچه از بزرگان در این زمینه شنیده است را بگوید، همهی این جلسه میگذشت، مختصر همینقدر عرض میکنم که بسیاری از مؤمنان و اهل خبره، تا بتوانند اسم کسی را در اینطرف و آنطرف مطرح نمیکنند.
حجّت خداست که معرّفی میشود
مرحوم کربلایی رحمة الله علیه که بعضی از علما وقتی میخواستند او را مطرح کنند و ایشان از سلک عارفان بود، وقتی میخواستند به او ارجاع بدهند، پیغام داده بود که روز قیامت از شما به جدّم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شکایت تو را خواهم کرد، مرا به دردسر نینداز، سی سال است که تلاش میکنم قدری این نفسِ خود را آرام کنم، اینطور مرا در خطر نینداز.
وقتی انسان آنها را نگاه میکند، خودم را عرض میکنم، بیشتر از اینکه مردم به موعظه نیاز داشته باشند، آن کسی که در نگاه قرار میگیرد، صد برابر بیشتر به موعظه نیاز دارد و از جهات مختلف در خطر است.
بر این حساب، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بهترین افراد را تا زمانی که مجبور نمیشدند معرّفی نمیکردند، نمونهی این امر هم مادران بزرگوارشان هستند، چیزی از مادرانشان نمیفرمودند، چون نمیخواستند آنها را مطرح کنند، نمیخواستند حواسها را به این سمت جمع کنند، بجز موارد استثنائی چیزی نفرمودهاند، یا خیلی مختصر در حد یک جمله فرمودهاند.
مثلاً بنده از حضرت زینب کبری سلام الله علیها تا کربلا هیچ مطلبی در منابع قدیمی پیدا نکردهام، آیا بزرگ و عظیم الشأن نیست؟ مسلّم است که هست! اما اینطور نیست که هر کسی که عظیم الشأن است را باید حتماً معرّفی کرد.
آنقدری که ما دیدهایم اصلاً اگر کسی با یک عالم ربّانی ارتباط دارد، حتّی به دوستان خود نمیگوید امروز به کجا رفتهام، یعنی در این حد هم اسم نمیبرند، و اگر بخواهند اسم ببرند او را به زحمت خواهند انداخت.
شاید مرحوم آقای بهجت از این جهت استثناء بود که بیست سال قبل از رحلت اینطور شهره شد، بقیه بعد از دنیا رفتنشان شناخته شدند، گاهی سالها بعد. زمان حیات مرحوم آقای قاضی، ارتباط با ایشان آنقدر مشکل بود که… نه اینکه نمیشد ایشان را دید، از جهاتی بعضیها جرأت نمیکردند. بعضی از دیدارهای آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه هم قبل از اذان صبح بود، اما ناگهان بیست سال آخر شهره شد، حال بر حسب چه ابتلاء یا وظیفهای… نوعِ عارفانِ برجسته، نوعِ مؤمنانِ برجسته مخفی و پنهان هستند، خدای متعال اولیای خود را پنهان میکند.
مبارزه با نفس به اندازهی کافی سخت هست، مبارزه با ابلیس به اندازه کافی سخت هست، عملِ درست انجام دادن به اندازهی کافی سخت هست، اخلاص داشتن به اندازهی کافی سخت هست، که به ذهن انسان ثواب و عِقابی خطور نکند، چه برسد به حرفِ دیگران!
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مادرانشان را معرّفی نمیکردند. شما به قرآن کریم نگاه کنید، به مادرانِ انبیاء علیهم السلام نمیپردازد، توقّع نداشته باشید اگر کسی خوب است باید حتماً او را معرّفی کرد.
باید چه کسی را معرّفی کرد؟ باید حجّت را معرّفی کرد.
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم معرّفی کردهاند، اگر قرار بر این نبود که او حجّتِ ظاهر و دستگیر باشد، اینقدر او را معرّفی نمیکردند، چون همهی این معرّفی، زحمت است. هر مرتبه گفتن، کینهها را شعلهور میکند، حسادتها را آتشینتر میکند، اما باید چه کرد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام است، باید مردم او را بشناسند که به سراغِ او بروند، باید او را بشناسند، باید اخلاق او را بدانند، باید به او پناه ببرند، برای همین هم این معرّفی بر حسب اجبار بود.
در ذهن ما این قسمت پُررنگ است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این فضیلت را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیان کرده است.
برای آدمِ ضعیفِ بیچاره، که هیچ چیزی از خودش ندارد، برای آدمی که مایه ندارد، اینکه بگویند او را معرّفی کردهاند، لذّت میبرد. آدمی که سیر و پُر است که لذّتی نمیبرد، چون به دردسر میافتد، برای همین امر هم پنهان میکند.
چرا ما نبی نشدهایم؟
خدای متعال پیامبران و امامان را بخاطر همین موضوع معرّفی میکند که مردم به آنها رجوع کنند تا هدایت شوند، لذا معرّفی میکند. هر معرّفی هم برای این بزرگواران دردسر است.
اصلاً در ذهن ما مسیر برعکس است!
گاهی طرف میپرسد که چرا ما نبی نشدهایم و آنها نبی شدهاند؟
این سؤال برای این است که طرف نمیداند این سؤال یعنی چه!
الآن حداقل سه ساعت و نیم قبل از شروع این جلسه، کسی برای خرید نان رفته است. کسی نمیگوید چرا او برای خرید نان رفته است؟ خُب شما برو! چرا فلانی اینجا را جارو زده است؟ خُب شما جارو بزن!
مانند این است که کسی بگوید چرا فلانی نفقهی پانصد نفر را بدهد؟ من میروم و کار میکنم و خرجیِ صد خانواده را میدهم! خُب بفرما! تشکّر میکنیم. چون سختی این امر روشن است کسی این حرف را نمیزند.
بار نبوّت که دنیا و آخرتِ یک امّت در قرون مختلف را روی دوش یک نفر بگذارند، واضح است که کمرشکن است.
بعد در این میان کسی هم میگوید چرا ما پیغمبر نشدهایم؟!
واقعاً دوست داری پیغمبر شوی؟ شما بارِ مردمِ کوچهی خودتان را بعهده بگیر!
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه سی و چهار سال بصورتِ ناشناس هر شب کیسهی درهم به دوش میکشید و بر درِ خانهی فقرایی میبرد که طرفدارشان هم نبودند. این کار خیلی مشکلی است که شما در یک محلهی تقریباً کوچک، هر شب به درِ خانهی فقرا بروی و سی سال لو نروی.
خیلی بار سنگین است، برای همین اگر کسی بداند چه باری است، به این راحتی به سمت آن نمیرود. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم که در کاندیداتوریِ امامت شرکت نکرده بودند، خدای متعال این بار را روی دوش آنها قرار داد.
من کار را خیلی سبک کردم و اینطور عرض کردم، کار را جسمی و عینی و دنیایی کردم، وگرنه سنگینیِ بارِ درهمی که روی دوش امام است با این موضوع قابل قیاس نیست که باید دائماً برای امّت استغفار کند، باید دائماً برای هدایتِ فرد فرد تلاش کند.
امام معصوم لحظه به لحظه برای هدایت هر یک نفر ما تلاش میکند
امام «معلّم» نیست که به کلاس بیاید و بگوید من مطلب را گفتم و رد شدم، امام «هدایتِ باطنی» دارد، یعنی طوری مرا امامت میکند… البته توجّه کنید که هدایت اختیاری است، نه اجباری… ولی طوری مرا هدایت میکند که انگار همین یک شیعه را دارد، تک تکِ شما را هم همینطور.
ما نمیتوانیم برای فرزندانِ خود اینطور پدری یا مادری کنیم!
امام لحظهای از ما فارغ نیست، اما پدر و مادر اینطور نیستند که لحظهای از فرزندِ خود فارغ نباشند، بر فرض هم که بتوانند، فقط از ظاهر خبر دارند، نه از باطنِ او.
کارِ امام خیلی سخت است، یک لحظه هم از ما غافل نیست، انگار که مسئولیتِ فقط همین یک نفر را به امام زمان ارواحنا فداه سپردهاند، شبانهروز مراقبِ من است، به دنبالِ تسدیدِ من است، برای رشدِ من تلاش میکند، برای از بین بردنِ اشکالاتِ من تلاش میکند، بارِ ظاهر و باطنِ من به روی دوشِ حضرت است، برای تک تکِ خلایق هم همینطور!
اصلاً اینجا فقط جای شرمندگی است، نه طلبکاری.
طرف میگوید: پس ما چطور؟
بسم الله! شما برای فرزندان خودت وقت بگذار، آن هم فقط برای همین ظواهرشان، ببین آیا این کار را میکنی؟
نمیگویم پنج بچهی یتیم، یک نفر که سرپرست ندارد، یک نفر که مراقبتی میخواهد، یک نفر که حمایتی میخواهد را تحت تکفّل خود قرار بده.
از بس که این کار سخت است، کسی زیرِ این بار نمیرود. ما حتّی نمیتوانیم زیرِ بارِ اعمالِ خودمان برویم.
مجبور هستند کسی که امام است را معرّفی کنند، بار او خیلی سنگین است. اما بقیه چطور؟ بقیه کار خودشان را میکنند. آن بقیه که کار خودشان را میکنند، کارِ اجتماعی میکنند، فکر نکنید که کارِ اجتماعی نمیکنند، اینطور نیست که اولیای خدا گوشهای نشسته باشند و کاری به کارِ کسی نداشته باشند، البته واضح است که سطحشان با ائمه علیهم السلام قابل قیاس نیست، اما اینها هم به اندازهی خودشان سعی میکنند که مشکلات مردم را به اندازهی توان خود حل کنند، ولی صدای این کار را درنمیآورند، چون بار سنگین میشود.
برنامه و شیوهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و شیوهی حضرت حق هم این است، اگر بخواهند کسی را زیاد معرّفی کنند اشتباه میشود و مردم او را با حجّت اشتباه میگیرند.
زمان حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام، فقط حضرت موسی را معرّفی کرد. اگر خدا برای اشخاص مختلف آیه نازل کند که مردم گیج میشوند و نمیدانند باید سراغ چه کسی بروند، این هم یک جهتِ این امر است. یعنی به حجّت تعدد نمیدهند که مردم او را بشناسند و گم نکنند و اشتباه نگیرند.
ویلفرد مادلونگ از جایگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میگوید!
در عالم دو مورد هست که در زمانِ حجج الهی و در زمانِ معصومان، دو نفر را طوری تبلیغ کردند، گویی اینها امام و پیغمبر زمان خودشان هستند.
برای تبلیغ کردن معصوم بودن هم کافی نیست، همانطور که وجود مبارک زین العابدین سلام الله علیه معصوم بود، اما تا کربلا زیاد او را تبلیغ نکردند، اینطور نیست که اگر کسی معصوم بود او را تبلیغ کنند. امامی که در زمانِ حیاتِ پدرِ خود هست زیاد معرّفی نمیکنند، که بعدیها فقط او را بشناسند.
دو نفر استثنائی هستند که بارِ بسیار سنگینی از امّتشان به دوششان افتاد، زمان حیاتشان و زمان حیاتِ حجّت الهی در آن روزگار، اینها هم همانقدر معرّفی شدند.
یک نفر حضرت مریم سلام الله علیها است و یک نفر هم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.
اصلاً مسئلهی کفویت در ازدواج، آن چیزی که ضروری است، برای این دو بزرگوار است، بویژه برای صدیقه طاهره سلام الله علیها، چون حضرت مریم سلام الله علیها که قرار نبود ازدواج کنند.
این موضوع برای بقیه توصیهی اخلاقی است، خوب و مفید است، اگر شما نزد مشاور بروید میگوید با کسی ازدواج کنید که همسطح باشید، یعنی اینطور نباشد که این شخص به دنبال نماز شب باشد و دیگری به دنبال کوفت کاری، چون در اینصورت زندگی خیلی سخت میشود.
اما دو نفر خاص هستند، «حجّت» معرّفی شدهاند، آنقدر هم این موضوع تکرار شده است که اگر کسی حقیقتِ ماجرا را نداند، مانند ویلفرد مادلونگ که تازه از دنیا رفته است… او یک محققِ غیرمسلمان است، محقق بسیار برجستهای است، واضح است که معصوم نیست، مسلمان هم نیست، ولی یک مورخ و استاد برجستهی مطالعات شرقشناسی است، او بینظیر یا کمنظیر است.
او کتابی به نام «جانشینی محمد [صلی الله علیه و آله و سلّم]» دارد، نمیخواهم بگویم در این کتاب اشتباه ندارد، اشتباه هم دارد، نمیخواهم بگویم همهی تحلیلهای او درست است، نخیر، اما بسیار زحمت کشیده است. این کتاب از جهاتی کتابِ بسیار مهمّی است، از جهت روششناسی کتابِ بسیار مهمّی است.
ایشان در آنجا وقتی راجع به جانشینیِ پیامبر بحث کرده است، میگوید: پیامبر تلاش میکرد علی بن ابیطالب بعد از خودش رهبری امّت را بدست بگیرد، اجازه ندادند و نشد و…
اواخر عمر خود که حوالی سه سال قبل بود، نظر خود را در مورد جانشینی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عوض کرد، گفت: وقتی من بررسی میکنم، از این میزان معرّفی محمد نسبت به فاطمه، معلوم است که جانشین محمد، فاطمه است!
واضح است که من این حرف را قبول ندارم، پس از چه جهت این موضوع را بیان کردم؟
شخصی از فضای بیرونِ جهان اسلام روایات را نگاه کرده است، از این میزان معرّفیِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تعجّب کرده است. حال اینکه به یک استدلال غلط تطبیق کرده است و به نتیجهی غلطی رسیده است کاری ندارم، ولی آدمِ دقیقی بوده است.
زمان خودِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اگر اینقدر شعور داشتند، به خانهی او حمله نمیکردند! این شخص که بیرونِ ماجرا ایستاده است و اصلاً نبوّتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را قبول ندارد میگوید: اینقدر که محمد از فاطمه تجلیل کرده، طبیعی نیست، لابُد میخواسته است که امامِ بعد از خود را معرّفی کند که اینقدر تبلیغ کرده است!
نتیجهای که گرفته است غلط است، اما این حجم از تبلیغ را دیده است و متوجّه شده است که این موضوع طبیعی نیست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کدامیک از همسران خود را اینطور و در این سطح تجلیل کرده است؟ حتّی امّ المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها را در این سطح تجلیل نکرده است.
کدام پیامبری در کتب گذشتگان و تاریخ انبیاء اینطور یک زن را معرّفی کرده است؟ آن هم بانویی که به جهتِ ساختار شخصیتی و جسمی باید در پوشش باشد! پس چرا اینقدر او را معرّفی کرده است؟
ویلفرد مادلونگ در اینجا به این نتیجهی غلط رسیده است که لابد میخواست او را بعنوان امام معرّفی کند.
مادلونگ پُر بیراه نگفته است! چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست حجیّتِ صدیقه طاهره سلام الله علیها را معرّفی کند. ویلفرد مادلونگ تشخیص نداده است که حجّت یک چیز است و امام یک چیز دیگر است، این موضوع را درست تشخیص داده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از این معرّفیِ زیاد هدفی داشته است؛ اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیخواست امام معرّفی کند، میخواست حجّت معرّفی کند. حجّتِ معصوم که فقط امام نیست. از این جهت تشخیص او درست بوده است و تطبیق نهایی او غلط بوده است.
میگوید این چیزی که ما دیدیم، پیامبر نشسته است و در حال صحبت کردن است، در آن فضای آن روزگار، بانویی که در نهایتِ پوشش است واردِ جلسه میشود…
«كُلَّمَا دَخَلَتْ فَاطِمَةُ عَلَیهَا السَّلَام عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه آله و سلّم) قَامَ إِلَيْهَا»، هر مرتبهای که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وارد میشد، پیامبر به سمت او میرفت، «وَ رَحَّبَ بِهَا» به او خوشآمد میگفت، «وَ قَبَّلَ يَدَهَا» دست او را میبوسید، «وَ أَجْلَسَهَا فِي مَجْلِسِهِ» او را به جای خود مینشاند.
این عمل در حال ارائهی چه تصویری است؟ این موضوع کاملاً برخلافِ سیرهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، چون این موضوع استثناء است، وگرنه به هیچ وجه در جای دیگری این کار را نمیکند.
شما در مورد ائمه علیهم السلام هم چنین چیزی را ندیدهاید، عبدی کوفی یا سیّد حمیَری آمد، حضرت فرمودند: پرده بزنید، برای دخترم روضه بخوان. یعنی دخترِ حضرت پشتِ پرده نشسته بود. وگرنه ما در جایی ندیدهایم که مثلاً امام صادق علیه السلام دست دختر خود را ببوسد و جای خود بنشاند و او را در معرض قرار دهد، این کار را نمیکردند. آنها هم خوب بودند اما این بزرگوار استثناء بود، همانطور که حضرت مریم سلام الله علیها استثناء است.
قرآن کریم راجع به مادران انبیاء علیهم السلام اصلاً حرف نمیزند، حتّی آنجایی که راجع به مادرِ حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام صحبت میکند که به او وحی کردیم، نمیگوید او چه کسی بود.
خدای متعال راجع به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام که با زن و بچهی خود در بیابان راه گم کردند و به دنبالِ این بودند که نوری پیدا کنند و از کسی سؤال کنند، رفت و به نبّوت رسید، بعد نمیگوید زن و بچه را در بیابان چکار کردی، از این قسمت ماجرا رد میشود و میگوید حضرت موسی به سراغ فرعون رفت و…
اما هر وقتی که اسم حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام میآید، بیشتر از نود درصدِ موارد، میفرماید: «عیسی بن مریم»! نام حضرت مریم سلام الله علیها را میآورد. حتّی «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»،[4] ای مریم! خدا به تو با کلمة اللهی بشارت داده است که از تو به دنیا میآید، نام او «مسیح عیسی بن مریم» است!
انسان باید اینجا تفکّر کند، اینجا اتفاقی رخ داده است که مدام «عیسی بن مریم» میگوید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای صدیقه طاهره سلام الله علیها رفتارهای حیرتانگیز داشته است، یکی از آنها این «قَامَ إِلَيْهَا» است، یکی از آنها این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من که پیغمبر هستم آسان ازدواج میکنم، فاطمه استثناء است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ازدواج استثناء نیست! امام حسین صلوات الله علیه در ازدواج استثناء نیست! حضرت زین العابدین صلوات الله علیه در ازدواج استثناء نیست! بعضی از ائمهی ما ازدواج میکردند، چون به ظاهر عمل میکردند، بعد آن زن ناصبی بود! شرایط هم نبود که بگویند اصلاً این ازدواج فسخ است، برای همین هم او را طلاق میدادند. پس معلوم است که استثناء نیست. استثناء برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است.
این موضوع هم نباید اینطور دید که بگویند چون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زن هست اینطور است، مگر حضرت زینب کبری سلام الله علیها با عبدالله بن جعفر در یک سطح هستند؟ نمیخواهم بگویم عبدالله بن جعفر بد است، نه عبدالله بن جعفر، اصلاً سلمان و ابوذر و مقداد در سطح حضرت زینب کبری سلام الله علیها هستند؟
آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کفوِ عایشه بود؟ آیا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه کفوِ جَعده دخترِ اشعث بود؟
مادلونگ اینها را دیده است که میگوید پیامبر در مورد دخترش استثناء عمل کرده است.
«لَوْ لاَ عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ»،[5] اصلاً شما عبارات را نگاه کنید، اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کفوی نداشت، «آدَمٌ فَمَنْ دُوْنَهُ» از حضرت آدم به بعد!
یعنی معلوم است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیخواهد فقط راجع به ازدواج حرف بزند، چون اگر موضوع ازدواج باشد باید راجع به عمعصرها صحبت کنند، اما اینجا میفرماید از آدم ا قیامت! فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کفوِ او بود.
معلوم است که این بیبیِ دو عالم یک مسئولیتِ اجتماعی دینیِ خیلی خیلی مهم دارد که اینطور از آن پردهبرداری شده است، وگرنه این کار را نمیکردند.
علمِ ائمه علیهم السلام و مصحفِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
خدا میخواهد به امامان علم بدهد، یکی از شئون اصلی امام «علم» است، همانطور که میدانید اصلاً ائمه را با علمشان میشناختند، نصّ تواتری برای همه در زمان حیات خودشان به این راحتی پیدا نمیشد، چون بگیر و ببند بود، تقیّه بود، شدّت بود. زمانِ خیلی از ائمهی ما، مثلاً بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، بعد از امام صادق صلوات الله علیه، اگر قرار بود امام سجّاد علیه السلام یا امام کاظم علیه السلام رسماً بعنوان امام معرّفی شوند، مسلّماً آنها را میکشتند، پس اصلاً شرایطِ بیان نبود. زین العابدین سلام الله علیه ساکت است، خیلی از امور ظاهری کاروان را هم حضرت زینب کبری سلام الله علیها اداره میکرد که امام سجّاد علیه السلام به چشم نیاید، امام است ولی صامت است. بعد از امام صادق سلام الله علیه منصور میگشت تا ببیند چه کسی میتواند مسیرِ امام صادق علیه السلام را ادامه بدهد، امام کاظم سلام الله علیها ساکتِ محض است.
شیعیان ویژه از کجا میفهمیدند که چه کسی امام است؟
این نقل که مربوط به کافی شریف است را بگویم، میگوید امام صادق علیه السلام از دنیا رفت، مؤمن طاق و هشام بن سالم که شاگردان اول شیعیان امام صادق سلام الله علیه بودند به مدینه آمدند تا ببینند چه کسی جانشین است؟!
در ذهن شما میآید پس آن روایاتی که دوازده امام را معرّفی کرده است چیست؟ آن روایات بود ولی «صُنهُ إلا عَن أهلِهِ»، میگوید این روایت را به کسی نگویید. این روایات در دست استثناءهایی از اصحاب بوده است. در دورهی غیبت صغری که دیگر مسئلهی امامت تمام شده است و جان امامی به خطر نیست، این روایات را در جلسات مطرح کردهاند، وگرنه رگههای کمرنگی از امّت خبر داشتند، نه همه. علّت این هم که در مصداق امام یا تعداد امامان اشتباه میشد همین موضوع بود. بعضی از بزرگان نزد امام رضا علیه السلام یا امام جواد علیه السلام رسیدهاند و پرسیدهاند که آیا شما آن مهدی موعود هستید؟ یعنی نمیدانستند تعداد ائمه چند نفر است.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیلی زجر کشیدهاند تا بتوانند عقاید را برای ما نگه دارند، مانند غدیر نیست که دستِ امام را بالا بگیرند. اگر در غدیر هم دستِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بالا بگیرید، همسرِ او را میکشند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اگر مجبور نبود که این کار را نمیکرد. این همان چیزی است که ابتدای جلسه عرض کردم، معرّفی کردنِ یک نفر به زحمت انداختنِ اوست، آنجا مجبور است. شما دستِ او را بالا میبرید ولی پسرِ او را در کربلا میکشند.
در همین روزهایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را معرّفی کند، آنها نامهای نوشتند و گفتند اجازه نمیدهیم این اتفاق رخ دهد؛ امام صادق علیه السلام فرمود: «إذا کُتِبَ الکِتابُ قُتِلَ الحُسَینُ»،[6] وقتی دیدند در حالِ معرّفیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، تا قتلِ امام حسین علیه السلام پیش رفتند، صدیقه طاهره سلام الله علیها را کشتند.
امام را از کجا تشخیص میدادند؟ از علمِ امام.
مؤمن طاق و هشام بن سالم میگویند امام صادق علیه السلام شهید شده بود و به مدینه رفتیم تا ببینم چه کسی امام است.
عدّهای که مأمور حکومت هستند، عدّهای هم مسلمینِ غیر از مکتبِ ما هستند، که اینها اکثریت شهر بودند، باید چطور متوجّه میشدند؟ اصلاً چه کسی جرأت میکرد چیزی بگوید؟
یک نفر را پیدا کردیم، به ما گفت بیایید تا برویم. ما هم با او رفتیم، ما را به درِ خانهی عبداللهِ افطح برد که پسرِ بزرگِ امام صادق علیه السلام بود. چون او پسرِ بزرگِ امام هم بود فکر کردیم به جای درستی رفتهایم، داخل شدیم، ولی از امام نصّی برای او نشنیده بودیم، برای همین علم او را امتحان کردیم.
چند سؤال کردند و دیدند این شخص چیزی نمیداند، بعد هم او به این دو نفر گفت: پولها را بدهید!
مؤمن طاق و هشام بن سالم گفتند: برویم و پولها را بیاوریم. بیرون آمدند و وسط کوچه روی زمین نشستند و شروع کردند به گریه کردن.
یک نفر آمد و درِ گوشِ آنها گفت: با من بیایید. آنها را به درِ خانهی موسی بن جعفر سلام الله علیه برد.
وقتی مضطر و تنها شدند، گفتند: شروع کردیم به سؤال از امام، دیدیم جنسِ جوابها از جنسِ جوابهای مباحثات نیست، تفاوت از زمین تا آسمان بود.
یکی از مهمترین ویژگیهای امام «علم امام» است، خدای متعال میخواهد به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین علم بدهد، از چه طریقی این کار را کرده است؟
یکی از مهمترین منابع علمِ ائمه علیهم السلام «حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها» است. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای امامان ما جایگاه معلّمی پیدا کرده است.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هفتاد و پنج روز بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، ساعاتی در خانه برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخن میفرمود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همهی آنها را مینوشت!
چه کسی مینوشت؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه! «أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها»!
آیا به مادلونگ حق نمیدهید که گیج شود؟ میگوید لابد فاطمه خلیفهی پیامبر است!
مادلونگ متوجّه نشده است که زهرای مرضیه سلام الله علیها حجّتِ خدا بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، نه امامِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم. امام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که او هم حجّت است.
مادلونگ فکر میکرد یا امام داریم، یا نبی داریم، نمیدانست که معنای حجّت اعم است.
شیخ کلینی زندهترین مُردهی عالم است
شیخ کلینی زندهترین مُردهی عالم است، هزار و صد و بیست سال است که از دنیا رفته است، روزی نیست که شیعیانِ مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بر سرِ سفرهی او نباشند. ان شاء الله خدای متعال به ما روزی کند که برای بعد از این عمر کوتاهمان باقیات الصالحات داشته باشیم، تا جایی که توانسته کار کرده است.
نمیخواهم راجع به شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه حرف بزنم، خودِ این موضوع… ای کاش جلسات ما به این سمت میرفت که بعضی اوقات این الگوها را معرّفی کنند تا متوجّه شویم که این دین همینطور رایگان به دست ما نرسیده است. این حبّ شما به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کارِ خونِ دلِ هزار سال قبلِ اینهاست.
مرحوم شیخ یوسف بحرانی رضوان الله تعالی علیه نقل میکند: تقریباً دویست و پنجاه سال قبل یک حاکم ناصبی ذیل مجموعهای از عثمانی (ترکیه امروزی) بود، میگفت: این شیعیان میگویند موسی بن جعفر [سلام الله علیه] اینطور و آنطور است، میرویم و قبر او را میشکافیم تا ببینیم آیا جسم او سالم است یا نه.
شیعیان ابتدای کار تصوّر کردند که این موضوع فقط حرف است، بعد دیدند که عازم شده است که برود و این کار را کند. شیعیان مضطر شدند، یک نفر رفت و به آن حاکم گفت: اگر موسی بن جعفر [سلام الله علیه] پسرِ پیامبر ولیّ خدا باشد که تو بدبخت میشوی.
آن حاکم گفت: چکار کنیم؟ این شیعیان خیلی ادّعا میکنند و میگویند او باب المراد است، او باب الحوائج است و…
آن شخص گفت: من میگویم بیا و احتیاط کن. این موسی بن جعفر [صلوات الله علیه] یک شاگردی به نام شیخ کلینی دارد که مزار او نزدیک بغداد است، اول برو و قبر او را بشکاف، اگر در قبر او چیزی نبود به سراغ موسی بن جعفر [صلوات الله علیه] برو، اما اگر دیدی بدنِ این شخص سالم است، نسبت به پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم احتیاط کن.
حاکم گفت: این حرف خوب است، حرفِ عقلایی است، نهایتاً دو قبر را میشکافیم!
قبر را شکافتند و دیدند پیکر مرحوم شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه سالم است.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که قلم و قدم و جسم انسان فداییِ امام باشد. بدنِ شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه در خاک از حرمتِ بدنِ حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه حفاظت کرد.
فرقِ کلینی با مادلونگ این است که این موضوع (تفاوت امام و حجّت) را تشخیص داده است. وقتی مادلونگ روایاتِ فضائل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دید گفت: لابد فاطمه جانشین است.
اما بروید و باببندیِ کافیِ شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه را ببینید، اصلاً اگر کسی بخواهد کلاسِ شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه را بفهمد باید برود و باببندیِ کافیِ او را ببیند.
کتاب کافی مجموعهای از بخشهاست، به هر بخش «کتاب» میگویند، اولین کتاب «عقل و جهل» است، دومین کتاب «فضل علم» است، سومین کتاب «توحید» است، چهارمین کتاب «حجّت» است! هم نبی حجّت است، هم امام حجّت است، هم صدیقه طاهره سلام الله علیها حجّت است.
هزار و صد سال قبل از مادلونگ است، او هم آدمی بوده است که میخواست ببینید اینها چیست، چقدر دقیق موضوع را دیده است!
روضه و توسّل
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور کسی را معرّفی کند، طوری که هزار سال بعد هم غیرمسلمانان بفهمند آن شخص کیست!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روزهای آخر عمر شریف خود گریه میکرد، میفرمود: علی جان! «ضَغائِنُ في صُدورِ أقوامٍ لا يُبدونَها لَكَ إلاّ مِن بَعدي» بعد از من کینهها در دلها شعله میکشد، نمیتوانند در برابرِ من صریحتر از این بگویند…
روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواست واردِ مجلسِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شود، هر سمتی که خواست بنشیند، این منافقین بیشتر خود را پهن میکردند که حضرت ننشیند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من زنده هستم و با او اینطور برخورد میکنید؟ من اینقدر او را معرّفی کردهام که او بابِ علمِ شماست، دنیا و آخرت شما با علی است…
امام باقر صلوات الله علیه از طرف پیامبر عرض کرد: روح و راحت و ریحان و سرور و فرج و مخرج و دنیا و آخرت میخواهید، برای کسی است که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این همه فرموده است، اما «ضَغائِنُ في صُدورِ أقوامٍ لا يُبدونَها لَكَ إلاّ مِن بَعدي»… ولی بعد از من آنچه در دلها شعله کشیده است، بر تو آشکار میکنند… دیگر اینطور نیست که بصورت پنهانی طعن بزنند، آشکار میکنند…
بازپرس ویژهی قتل پروندهای را میبیند، زمانی میگوید قاتل یک شخص حرفهای بوده است، پول گرفته است تا مقتول را بکشد، با کمترین ضربه زده و رفته است. یا این شخص سارق بوده است، خواسته است جنسی را سرقت کند، مقتول مانع بوده است و قاتل ضربهای به او زده و فرار کرده است. زمانی میگوید این شخص کینه داشته است، این شخص نمیخواست بکشد، میخواست زجرکش کند. این موضوع از رفتار قاتل معلوم است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ضَغائِنُ في صُدورِ أقوامٍ لا يُبدونَها لَكَ إلاّ مِن بَعدي»… کینهها در دلها شعله میکشد…
حساب کردند و دیدند اگر قرار باشد بخواهند با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیحساب شوند، با یک بار کشتن حل نمیشود… اصلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنبالِ شهادت است… گفتند کاری میکنیم که هر روز هزار مرتبه بمیرد و زنده شود…
آن کسی که أصبرالصابرین است این روضه را فرموده است که «صَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً؛ أرى تُراثی نَهبا»،[7] تیغ در چشم داشتم و استخوان در گلو، دیدم که دار و ندار مرا میبرند…
گفتند کاری میکنیم که هر روز هزار مرتبه بمیرد و زنده شود…
با من حساب داشت عدو از غدیر خُم
از من تو را گرفت و دگر بیحساب شد
عدّهی اندکی از امّت جلوی خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تجمّع کرده بودند، هم خانه خیلی جا نداشت و هم عدّهی زیادی پای کار نبودند…
عدّهای را فرستادند که این خانه بیایند و بیعت کنند، در این خانه یک نفر بود که هم حرمتِ او روشن بود، هم معلوم بود که اهلِ جنگ نیست، شبهه نمیرفت که بخواهد در مدینه جنگ درست کند، بانو بود، باردار بود، روحِ بینِ دو پهلوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، چشمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، بضعة الرسول بود، هم جایگاه او معلوم بود و هم بانو بود، هم باردار بود… وقتی او به پشت در آمد یعنی خبری نیست…
وقتی پشت در تجمّع کردند به پشتِ در آمد و فرمود: ما عزادار هستیم… هنوز زمانی از شهادتِ پدرم نگذشته است…
باور کنید که اگر رها کرده بودند هم معلوم نبود که صدیقه طاهره سلام الله علیها از بارِ غمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جانِ سالم به در ببرد، ما خبر نداریم که این فراق چیست… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چه کشیدهاند…
همینقدر به شما عرض کنم که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقلی داریم که یا رسول الله! من که فراق شما را تحمّل کردم و نمردم، یعنی معلوم است که مبتلا به صبرِ بر فراقِ فاطمه هم هستم، یعنی میتوانم تحمّل کنم… ما نمیدانیم این یعنی چه…
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پشتِ در آمد و فرمود که ما عزادار هستیم…
آنقدر که عظمتِ او را میشناختند…
زمانی شما که محبّ هستید و پدر و مادر و جدّ و آبادتان هم روضهخوان و محبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند و روضه را میشنوند و گریه میکنند، این موضوع کاملاً طبیعی است…
کسی به این راحتی صدای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را نشنیده بود…
وقتی پشت در آمد و فرمود که ما عزادار هستیم، اینجایی که ایستادهاید همانجایی است که پدرم هر روز میآمد و اجازه میگرفت… اینجایی که تجمّع کردهاید همانجایی است که پدرم سحرها اینجا نماز شب میخواند…
اینها گریهکنان برگشتند، یعنی میفهمیدند چه غلطِ بزرگی است…
خبر رسید که گروه اول برگشتهاند، عدّهای رذلتر فرستادند، اینها از اول با توپِ پُر و اهانت آمدند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیگر با اینها صحبت نفرمود، دوباره به پشت در آمد و رو کرد به قبرِ پدر… خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در مسجد بود، یعنی به قبرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نزدیک بود… عرض کرد: «يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اَللَّهِ ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ»[8]… این حرفها را راجع به دختر شما میزنند…
یکی از آنجاهایی که انسان آتش میگیرد اینجاست که قرآن کریم میفرماید: «فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا»،[9] تکذیب کردند… اینجا هم صدیقه را تکذیب کردند…
تا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود «يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اَللَّهِ ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ»، اینها هم با همهی رذالتی که داشتند نتوانستند تحمّل کنند، گریه کردند و برگشتند…
گفتند اگر اینطور پیش برود دیگر کار تمام است، این مرتبه خودِ او آمد، «و فی یدِهِ قَبِسَ مِنَ النّار»[10] مشعل به دست آمد، با عزمِ به آتش زدنِ خانه…
غلامِ او (با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حسنین علیهما السلام در خانه بودند) به او گفت: «إنَّ فیها فاطِمَه»،[11] فاطمه در خانه هست… گفت: مهم نیست… یا اصلاً ما برای همین میرویم…
دو طرفِ در را آتش زد، فریاد کشید، قدری صبر کردند تا دو طرفِ در آتش بگیرد، در را تکان داد تا ببیند آیا در سست شده است که وارد شوند یا نه، ان شاء الله این نقل دروغ باشد، میگوید: وقتی در را تکان دادم تا ببینم آیا آماده هست که در را بشکنیم، دیدم «ألصَقَت أحشَاءُهَا بِالبَاب» تنِ مبارک خود را به درب چسبانده است… که هر طور که میتواند از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حفاظت کند… من هم به یادِ این موضوع افتادم که با علی حساب و کتاب زیادی دارم…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه آل عمران، آیه 45 (إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ)
[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳ ، صفحه ۱۴۱
[6] تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، جلد ۱، صفحه ۶۴۶ (وَ مِنْ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ اَلشَّيْخُ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ رَحِمَهُ اَللَّهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مٰا كٰانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآيَةُ فِي فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ اَلْجَرَّاحِ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ اَلْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ حَيْثُ كَتَبُوا اَلْكِتَابَ بَيْنَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَوَافَقُوا لَئِنْ مَضَى مُحَمَّدٌ لاَ يَكُونُ اَلْخِلاَفَةُ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ لاَ اَلنُّبُوَّةُ أَبَداً فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ اَلْآيَةُ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ `أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلىٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ قَالَ وَ هَاتَانِ اَلْآيَتَانِ نَزَلَتَا فِيهِمْ ذَلِكَ اَلْيَوْمَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّهُ كَانَ يَوْمٌ يُشْبِهُ يَوْمَ كُتِبَ اَلْكِتَابُ إِلاَّ يَوْمَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هَكَذَا كَانَ فِي سَابِقِ عِلْمِ اَللَّهِ اَلَّذِي أَعْلَمَهُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ إِذَا كُتِبَ اَلْكِتَابُ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ وَ خَرَجَ اَلْمُلْكُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ قَدْ كَانَ ذَلِكَ كُلُّهُ.)
[7] خطبه شقشقیه
[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 30، صفحه 293 و 294. (فَقُلْتُ: إِنْ لَمْ يَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ اَلْجَزْلِ وَ أَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا اَلْبَيْتِ وَ أُحْرِقُ مَنْ فِيهِ، أَوْ يُقَادَ عَلِيٌّ إِلَى اَلْبَيْعَةِ، وَ أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ وَ قُلْتُ لِخَالِدِ بْنِ اَلْوَلِيدِ : أَنْتَ وَ رِجَالُنَا هَلُمُّوا فِي جَمْعِ اَلْحَطَبِ، فَقُلْتُ: إِنِّي مُضْرِمُهَا. فَقَالَتْ: يَا عَدُوَّ اَللَّهِ وَ عَدُوَّ رَسُولِهِ وَ عَدُوَّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ، فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ اَلْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَاءً، فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ اَلْبَابِ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَ وُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ اَلْعَرَبِ ، وَ كَيْدَ مُحَمَّدٍ وَ سِحْرَهُ، فَرَكَلْتُ اَلْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَ سَمِعْتُهَا وَ قَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى اَلْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا، وَ قَالَتْ: يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اَللَّهِ ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَ اَللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ، وَ سَمِعْتُهَا تَمْخَضُ وَ هِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى اَلْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ اَلْبَابَ وَ دَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَيَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِي، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ اَلْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى اَلْأَرْضِ، وَ خَرَجَ عَلِيٌّ ، فَلَمَّا أَحْسَسْتُ بِهِ أَسْرَعْتُ إِلَى خَارِجِ اَلدَّارِ وَ قُلْتُ لِخَالِدٍ وَ قُنْفُذٍ وَ مَنْ مَعَهُمَا: نَجَوْتُ مِنْ أَمْرٍ عَظِيمٍ)
[9] سوره مبارکه شمس، آیه 14 (فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا)
[10] الشیعة هم أهل السنّة، جلد 1، صفحه 47
[11] الإمامة والسیاسة – ت الشیری، جلد 1، صفحه 30. (إِنَّ أَبَا بَکرٍ أُخْبِرَ بِقَوْمٍ تَخَلَّفُوا عَنْ بَیعَتِهِ عِنْدَ عَلِی عَلَیهِ السَّلاَمُ فَبَعَثَ إِلَیهِمْ عُمَرَ بْنَ اَلْخَطَّابِ فَجَاءَ فَنَادَاهُمْ وَ هُمْ فِی دَارِ عَلِی عَلَیهِ السَّلاَمُ فَأَبَوْا أَنْ یخْرُجُوا فَدَعَا عُمَرُ بِالْحَطَبِ فَقَالَ وَ اَلَّذِی نَفْسُ عُمَرَ بِیدِهِ لَتَخْرُجُنَّ أَوْ لَأُحْرِقَنَّهَا عَلَیکمْ عَلَی مَنْ فِیهَا فَقِیلَ لَهُ یا أَبَا حَفْصٍ إِنَّ فیها فَاطِمَةَ فَقَالَ وَ إِنْ)