«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمیمرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه و فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
ان شاء الله خدای متعال امام امّت، شهدای عظیم الشأن، هر کسی در طول تاریخ قدمی برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برداشته است و درهمی خرج کرده است و قطرهی اشکی ریخته است و ذرّهی محبّتی داشته است و نفسی زده است، از جمله مرحوم آسید حسین عرب، مرحوم حاج علی مشگینی، و هر کسی در این مسیرِ محبّت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قدمی برداشته است را با صدیقه طاهره سلام الله علیها محشور کند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
این سه شنبههایی که اینجا مزاحم شما بودیم، چند هفتهای مبتلا به بحث «غفلت» بودیم.
خداوند مشکلات مردم شبه جزیره و دوران جاهلیت را جمعبندی کرده و خواسته است اینها را در یک کلمه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معرّفی کند، فرموده است که اینها انذار را نمیپذیرفتند و غافل بودند. همهی مسائل را در این دو کلمه جای داده است. یعنی امّ الخبائث مردم دوران جاهلیت این بود که انذار را نمیپذیرفتند، شاید این نپذیرفتنِ انذار هم برای همین موضوع دوم باشد، و غافل بودند.
این «مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ»[4] به قرینهی آیات قبل و بعد، و همچنین مقدّمات حکمی، یعنی انذار را نمیپذیرفتند، انذار برای اینها نفعی نداشت، نه اینکه خدا تابحال کسی را برای انذار اینها نفرستاده بود، اگر اینطور بود که حجّت بر اینها تمام نبود که بخواهد «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ»[5] بگوید، وقتی هنوز کسی را دعوت نکردهاند مسلّماً او را مجازات نمیکنند. اینها نپذیرفته بودند، نمیپذیرفتند، غافل بودند.
غفلت پیچیده است، سادهترین ابزار شیطان است، جلساتی راجع به این موضوع سخن گفتهایم.
امروز میخواستم موضوع دیگری در این رابطه مطرح کنم، اتفاقاً بزرگواری جملهای فرموده است که معرکهی مباحث شده است، دیدم اتفاقاً خوب است که ما به آن موضوع، فارغ از اینکه چه عزیزی فرموده است و نیّت او چه بوده است، ان شاء الله حتماً نیّت او خوب بوده است، به آن موضوع بپردازیم.
مسئلهی مراء و جدال
یکی از جاهای مهمّی که غفلتزا و خطرناک است، و اتفاقاً ممکن است بیش از بقیه یقهگیر و گریبانگیر دینداران باشد، موضوع مراء و جدال است.
خود این موضوع یک بحث مفصلی است، ان شاء الله زمانی یک عالم ربّانی کارکردهی خلاص شده از مراء و جدال بیاید و جملاتی راجع به این موضوع صحبت کند.
اینکه خیلی از اوقات، در قالبِ دفاع از دین، من میخواهم خودم را نشان دهم!
قدیمیها یک شعرِ لبِ حوضی میخوانند:
اومد لب بوم قالیچه تکون داد قالیچه خاک نداشت خودشو نشون داد
خیلی اوقات انسان نعوذبالله وارد جدال و مراء میشود که خودش را نشان بدهد، در قابل دفاع از دین میخواهد خودش را مطرح کند.
آنقدر این موضوع خطرناک است که شیخ المناظرین و رئیس المتکلّمین از اعظم شاگردانِ کشّافِ حقائق حضرت صادق صلوات الله علیه «زراره سلام الله علیها»… که عالم بر سرِ سفرهی زراره است، میراث حضرت باقر و حضرت صادق صلوات الله علیهما را برای ما نگه داشت، یک استادِ مسلّم بود. از ترسِ اینکه زمانی در جدال و مناظره و گفتگوی با مذاهب دیگر، در میان دفاع از حقیقتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، خودش را نشان بدهد، اهل گفتگو و مناظره نبود. شاگردان زراره از خودِ او مطرحتر هستند!
کسی که از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گنج بدست آورده است، میدید نمیارزد من این گنجی که از امام صادق علیه السلام گرفتهام را به اینجا بیاورم که بگویند فلانی را دیدی چطور جواب داد؟
از خوف اینکه وارد جدال و مراء شود، بحث نمیکرد.
هم در مسائل سیاسی در کشور، ما خیلی سیاستزده هستیم، بیش از حد… سار از درخت بپرد یا بلبل آواز بخواند یا کلاغی قار قار کند، متأسفانه بهرهبرداری سیاسی میشود. چیزی هم که سر بریده میشود «دین» است، «داشتههای دینی» ماست.
هرچه مسائل اجتماعی مهم هستند، نباید بهانهای برای این موضوع شود که دین ما آسیب بخورد.
یا وارد گفتگو و جدال و درگیری شدن…
این موضوع خیلی بیچارگی است، زمانی کسی میرود و گناه میکند یا نعوذبالله فسق و فجور میکند و لذّت ظاهری هم میبرد، اینکه انسان با «قال الصادق علیه السلام» و «ولایة علی بن ابیطالب صلوات الله علیه حصنی» و… زمین بخورد، خسارت بزرگی است؛ که آخرت یقهی مرا بگیرند و بگویند بیخود کردی اینجا «قال الصادق» گفتی و مردم را نسبت به امام صادق علیه السلام بدبین کردی، و مردم گفتند این کاشانی طرفدارِ اینهاست.
«وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا»،[6] باید آدم خوب حرف خوب را بزند، صاحب عمل خوب باید حرف خوب را بزند، وگرنه اینکه بیرحمترین صاحبخانهی منطقه به مسجد بیاید و راجع به مهربانی صحبت کند، مردم را نسبت به دین بدبین میکند. باید کسی حرف خوب بزند که عملِ خوب دارد، «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا»، خدای متعال میفرماید بهترین قول قولی است که به خدا دعوت میکند و عمل صالح دارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فقط بیان خوب راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و قرآن و حقایق دینی ندارد، بیان خوب در اوج مهربانی و اوج اخلاص دارد.
صاحب بهترین عمل، بهترین قول را هم دارد. وگرنه بعضی اوقات ممکن است بگویند شما لطف کن و خیلی دفاع نکن!
خیلی از این مصاحبههایی در جامعه میشود، اگر دقّت کرده باشید، اگر طرف حرف نزند خیلی بهتر است. الآن که مُد شده است و مدام میگویند «این کار رو نکن»، باید به خیلی از مسئولان گفت «شما مصاحبه نکن»، چون وقتی حرف میزنی حالِ مردم را بهم میزنی، حرف نزن. هر وقت عمل کردی بیا و گزارش عملکرد خودت را بده.
یا به کاشانی میگویند: شما روی منبر خیلی از این حرفها نزن، هر وقت کار خوبی کردی و اتفاقی رخ داد، بیا و با فعل ماضی بگو این اتفاق رخ داد. چون خطر اینجاست که وسط اینکه میخواهد از دین دفاع کند، یا خودش را مطرح میکند، یا به صورت یک مؤمن چنگ میکشد و مؤمن را هتک حرمت و تخریب میکند. بعد هم خیال میکند که کارِ دینی کرده است. هر جملهی اضافهتری که میگوید بدهکارتر از قبل است.
آیا غفلتی بالاتر از این؟
یعنی انسان با جملات دینی در دفاع از دین، خودش را جهنّمی کند!
ان شاء الله خدای متعال یک فهمی به من بدهد که من هم باور کنم، امور دینی هم تخصصی هستند. همانطور که من خودم انواع خوراکیها را در آزمایشگاهی آزمایش نمیکنم، بالاخره به متخصصینی اعتماد میکنم، مثلاً تاریخ آن را نگاه میکنم، آرم استاندارد را نگاه میکنم، بالاخره به جایی اعتماد میکنم. بدانیم اینجا هم چند نفر دیگری هم هستند.
احساس تکلیف کردن با فحاشی و چنگ کشیدن به صورت یکدیگر…
یا اینکه باید توجّه داشته باشیم که خودِ «تبلیغ»، یک امرِ تخصصی است، ان شاء الله خدای متعال تبلیغ دین را (بعنوان اولی) به برترین انسانهایی که تاریخ شبیه آنها را ندیده سپرده است، «مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ»،[7] اولین مبلغان عالم پیغمبرانند و ختم المرسلین، انبیاء، ائمه، اوصیاء.
اگر در محل ما بخواهند موتورِ فلان ماشین هیبریدی را به من بدهند، دستپاچه میشوم و میگویم قبل از آن در دست چه کسی بوده است و دورهی خود را در کدام کشور دیده است؟
اینجا قبل از ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است! الآن هر کسی به خود اجازه میدهد راجع به آن موضوعات حرف بزند، آن هم با هر بیانی! این هم از مظلومیتهای دین است.
هم گوش انسان نباید بیجهت راجع به حقایق بسته باشد، هم گوش خود را همینطور در اختیار هر کسی قرار نمیدهد.
در جامعه اتفاقاتی رخ میدهد، بعد بخاطر اینکه مطلبی خطا گفته شده است یا خطا گفته نشده است، عدّهای با عدّهی دیگری جنگ و دعوا میکنند و به یکدیگر فحاشی میکنند! یا وقتی میخواهند با یکدیگر گفتگو کنند، میگوید «میروم تا او را لِه کنم»!
اصلاً از ابتدا اشتباه میروی! اینطور نبوده است! هدایت اینطور نیست، اصلاً نباید قصد این باشد.
خدای متعال به پیغمبر خود حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام میفرماید: با برادرت، هر دو با هم به سراغ فرعون بروید!
فرعون جزو شاگرد اولهای بدی است! ولی «قُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا»،[8] زود ناامید نشو، «قُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ» شاید این فرعون هم برگشت، تو کار خودت را انجام بده.
هدایت در اختیار خداست، در اختیار کاشانی که نیست! چرا تو در این میان ناامید شدی؟ کس دیگری او را خلق کرده است، شاید کس دیگری هم او را برگرداند، تو موظف هستی که کار خودت را انجام دهی، شاید روزی تو شد و ناگهان با یک جملهی تو برگشت.
آنقدر مردم حضرت یونس علی نبیّنا و آله و علیه السلام را اذیت کردند که نفرین کرد، آثار عذاب را دید و از شهر خارج شد.
حضرت یونس علیه السلام بارها و بارها فرموده بود و این مردم گوش نکرده بودند، ناگهان یک نفر آمد و گفت: ای مردم بدبخت! این یونس رفت، الآن عذاب نازل میشود.
حضرت یونس علیه السلام آنقدر صحبت کرده بود، اما ناگهان آن مردم با این حرفِ این شخص به خود آمدند و برگشتند، خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: اینها فوج فوج ایمان آوردند!
تو ناامید نشو. اگر قرار بر ناامیدی بود که خدا باید از تو ناامید میشد که اینقدر به تو فرصت داده است، چرا تو ناامید میشوی؟ چرا از روز اول شمشیر را از رو میبندی؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با هر کسی که خواست بجنگد، اول دوباره او را به دین دعوت کرد.
هدایت اختیاری است، اینطور هم نیست که بگویم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هر کسی را به دین دعوت کرد، آنها زود برگشتند، نخیر! هدایت اختیاری است، بعضیها هدایت شدند و خیلیها هم هدایت نشدند.
بحثی دربارهی حجاب و ولایت
با این مقدّمه، چون دیدم بحثِ معارفی خوبی است، این موضوع را به خدمت شما عرض میکنم. من همهی بحث را نشنیدهام، فقط دیدم روی جملهای دعوا شده است، به نظر بنده رسید، به بهانهی اینکه خیلیها شنیدهاند، میشود بدون دعوا روی این موضوع گفتگو کرد.
شنیدم آقای بزرگواری با ادبیات محترمانهای فرموده است که «حجاب ضروری است اما ولایت ضروری نیست»، بعد هم اتفاقاتی رخ داده است.
من بخاطر نداشتن فرصت اصل فایل را نشنیدهام، اما شنیدهام که لحن ایشان خیلی خوب بوده است، و بحث حجاب هم یک بحثِ مفصلی است، عمداً این موضوع را نشنیدهام، چون دیدم اگر بشنوم ممکن است که اظهار نظر کنم.
فقط راجع به این جمله، فارغ از اینکه چه عزیزی چه فرموده است، راجع به همین صحبت میکنم که «حجاب ضروری دین است و ولایت ضروری دین نیست».
این فرمایش از نگاهی درست است، ولی باید دید به چه معنا؛ و این جمله برداشت و فرامتنی دارد که دیگر این قسمت ربطی به گوینده ندارد، از این بیان در این فضا و در این شرایط کشور فهمی صورت میگیرد که شاید غرضِ گوینده هم نیست، که آن هم این است که «حجاب أهم از ولایت است».
اینجا دو بحث است، یکی اینکه «ضروری دین» چیست؟ بعد اینکه «این ضروری دین است» آیا یعنی أهم است؟ یا نه؟
باز هم تکرار میکنم که بحث ما ناظر به فرمایش آن آقای بزرگوار نیست.
وقتی نشنیدهام… خود ما همیشه از این موضوع گله داریم که با سی ثانیه نقد میکنند، اگر قبل و بعد از این سی ثانیه را دیده بود، آن نقد را نمیگفت. وقتی ما میخواهیم ابن تیمیه را نقد کنیم، تا زمانی که همهی آثار او را نبینیم نقد نمیکنیم، حال یک شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک جملهای گفته است، وظیفه این است که بهترین معنای ممکن را فهم کنیم، و آن معنایی که فهمِ غلط است و به احتمال خیلی زیاد اصلاً نگاه گوینده هم نیست، بگوییم که این غلط است، دعوا هم نداریم.
«ضروری دین» چیست؟ بخاطر محدودیت زمان آن معنایی که محل وفاق خیلیهاست را عرض میکنم.
ورود به اسلام دو کلمه دارد، کسی که به وحدانیت خدا و رسالت خاتم الأنبیاء شهادت بدهد، و کاری نکند یا چیزی نگوید که این امر را نقض کند. این شخص مسلمان است.
یعنی اگر کسی بیاید و شهادتین بگوید، ما هم نمیدانیم که این شخص برای کدام کشور است، منافق است یا مؤمن است، کافر بتپرست است و به دروغ شهادتین میگوید یا از صمیم قلب میگوید، این شخص در دنیا جزو مسلمین است. یعنی اگر این شخص در بازار مسلمین فعالیت کند، میشود از این شخص خرید کرد و خورد، ذبیحهی این شخص پاک است، خون این شخص محترم است، پول این شخص محترم است، آبروی این شخص محترم است، ناموس این شخص محترم است، دفاع از این شخص واجب است، ولو اینکه شما احتمال بدهید که او دروغ گفته است.
این اسلام برای زندگی انسانها روی کرهی خاکی است، این شهادتین به بهشتی شدن و جهنّمی شدن این آدم ربطی ندارد، بهشتی شدن شروط دیگری هم دارد، گفتن شهادتین برای این است که در دنیا جزو مسلمانها باشد. بارزترین مثال هم این است که اصلاً ممکن است منافق باشد.
منافق به مسجد پیامبر میآمد و با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز میخواند، این شخص اصلاً بُتپرست بود، ولی ظاهر را حفظ کرده بود، در دنیا، در ظاهر این شخص هم مانند مسلمانها بود. مسلمانها هم در این دنیا با این شخص مانند سایر مسلمین برخورد میکنند.
حال اگر ناگهان این شخص خودش را لو بدهد، مثلاً بگوید نعوذبالله پیغمبر دروغگوست… یعنی شهادتین گفته است، ولی بعد از شهادتین جملهای بگوید که معلوم بشود شهادتین او دروغ است…
خدای متعال اوایل سوره منافقون درباره منافقین میفرماید: اینها شهادت میدهند که تو پیغمبر خدا هستی، اینها دروغ میگویند، اما تو پیغمبر خدا هستی.
چه چیزی را دروغ میگویند؟ اینکه «من شهادت میدهم».
اما تا زمانی که این شخص لو نرفته است، منافق هم جزو مسلمانهاست.
هر چیزی که اگر آن را بگوید قطعاً معلوم شود شهادتین این شخص دروغ است، این شخص دیگر در دنیا از جامعهی مسلمین خارج میشود. مانند اینکه نعوذبالله بگوید پیغمبر دروغگوست، مثل اینکه نعوذبالله بگوید خدا ظالم است.
چیزهایی هست که به اینها «ضروریات دین» میگویند، انکارِ اینها هم در دنیا همان حکمِ نقضِ شهادتین را دارد، مانند اینکه خیلی روشن است هر کسی که مسلمان باشد میداند در اسلام نماز هست…
زمانی نعوذبالله نماز کسی قضاء میشود، خیلی هم غصه میخورد، ما با این شخص کاری نداریم؛ اما زمانی نعوذبالله کسی گناهی میکند، مثلاً عمداً نماز او قضاء میشود، که گناه خیلی بزرگی است، پناه میبرم به خدا… اما اگر به او بگویی چرا این کار را کردی؟ میگوید: دعا کن من آدم شوم…
این شخص از دایرهی اهل اسلام خارج نیست، این شخص گناه کرده است.
اما زمانی میگوید ما نماز نداریم، اصلاً نماز وجود ندارد…
خیلی روشن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به نماز سخن فرمودهاند؛ وقتی بگوید اصل نماز وجود ندارد، اگر به این موضوع برگردد که عملاً نبوّت را رد میکند، معلوم میشود که از دایرهی مسلمین در دنیا خارج است.
این ضروریات چه چیزهایی هستند؟ خود این موضوع محل بحث است، اما بعنوان مثال نماز، حج… البته واضح است که کیفیت نماز را نمیگویم، اصل نماز را میگویم، یعنی آن چیزی که انکار آن مسلّم باشد که انکارِ پیامبر است. انکاری ضروری دین باعث میشود که انسان در دنیا جزو مسلمین نباشد.
این موارد که ضروری دین هستند، لزومی ندارد مهمترین چیزها باشند، اینها چیزهایی هستند که انکارشان به انکار آن شهادت به توحید، یا شهادت به نبوّت برمیگردد، و اگر کسی انکار کند معلوم میشود که در دنیا مسلمان نیست.
من عرض کردم که مسلمانها ممکن است در دنیا آنقدر مؤمن باشند که بقیه زیر سایهی آنها تنفّس کنند، ممکن است معمولی باشند، ممکن است اصلاً منافق باشد، مثلاً بت پرستی باشد که ظاهر خود را حفظ کرده است و شهادتین هم گفته است. این شخص میآید و میرود و در بازار مسلمین هم هست و همه هم فکر میکنند او مسلمان است.
انکار ضروری که به توحید و نبوّت بگردد، یا اینکه بگوید من از گفتن شهادتین پشیمان هستم، باعث میشود که این شخص در دنیا جزو مسلمانها قلمداد نشود.
آن برادر بزرگوار میخواست بگوید حجاب جزو ضروریات دین است، یعنی منظور ایشان کیفیت نیست، مثلاً اینکه آیا باید صورت را پوشاند یا نه، آیا باید بالاتر از مچ را پوشاند یا نه، آیا باید چادر باشد یا چیز دیگری، چه رنگی باشد، هنگام نماز چگونه است و… اگر کسی اصل حجاب را انکار کند، اگر مراجعی فرموده باشند، که فرمودهاند، حجاب جزو ضروریات دین است… اینجا جزئیاتی دارد که نمیخواهم وارد آنها شوم… اگر کسی بگوید اصلاً حجاب وجود ندارد. به او میگویند وقتی اصل حجاب را انکار میکنی، عملاً رسماً نبوّت را انکار میکنی.
نه اینکه چون موهای تو بیرون است، یا اینکه چون مچ دست تو پیدا شد…
این خوارج بودند که به گنهکار «کافر» میگفتند.
آن بزرگوار میخواست بگوید که حجاب جزو ضروری دین است، به انکار نبوّت برمیگردد، از دایرهی اهل اسلام خارج است.
من چون فرمایش ایشان را ندیدهام، فعلاً به ذهن بنده این میرسد که شاید بهتر بود مثال بهتری برای این موضوع میزد، چون فرامتن دیگری دارد؛ البته شاید آن بزرگوار خوب فرمودهاند و من دقیق ندیدهام. ما راجع به اصلِ حرف، گفتگو میکنیم.
ولی ولایت اینطور نیست…
اگر کسی بگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را امام (بعنوان خلیفه بلافصل پیغمبر) نمیدانم، ولی شهادتین گفتهام؛ در دنیا با او مانند مسلمانها رفتار میکنند. اینکه در دنیا با کسی مانند مسلمانها رفتار میکنند ربطی به بهشتی شدن و عاقبت به خیر شدن و آدم خوبی بود و اهل کمال بودن او ندارد. همانطور که عرض کردیم حتّی ممکن است منافق هم باشد. این بخش از اسلام یعنی در دنیا جزو مسلمانها باش.
مانند اینکه بگویند ورود به این دانشگاه، کارت دانشجویی میخواهد. ممکن است یک نفر از سازمان منافقین هم آنجا باشد ولی فعلاً کارت دانشجویی را دارد، فعلاً جزو دانشجوها حساب میشود. دیگر کاری به این کارها ندارد که کسی که کارت دانشجویی دارد جزو مشروطیهاست یا شاگرد اول است. میگویند با داشتن این کارت حق ورود به دانشگاه را دارید. داشتنِ کارتِ دانشجویی ربطی به باسواد بودن و نخبه بودن و مؤمن بودن ندارد، صرفاً اجازهی ورود به محیطِ دانشگاه را دارد. یک شخص میتواند با داشتن این کارت فقط به سلف دانشگاه برود و نهار میل کند، او لزوماً نخبه نیست، لزوماً عاقبت به خیر نیست.
حال محیط جامعه را درنظر بگیرید، در دارالاسلام، کسی که شهادتین بگوید و با رفتار خود، شهادتین را نقض نکند، مانند کسی است که کارت دانشجویی دارد و میتواند وارد دانشگاهِ اسلام شود، میتواند بین مسلمین حرکت کند.
اگر حجاب ضروری دین باشد که بسیاری از مراجع میفرمایند، انکار آن به انکار نبوّت برمیگردد، آنوقت این شخص کارت دانشجویی خود را نقض کرده است، در اینصورت کارت دانشجویی او را با پانچ سوراخ میکنند و دیگر او را به دانشگاه راه نمیدهند، دیگر او را به محیط اسلام راه نمیدهند.
اما ممکن است در محیط دانشگاه یک نفر باشد که کارت دانشجویی دارد، مشروط شده باشد. این شخص دانشنامهی فارغ التحصیلی دریافت نکرده است، بهرهای از این دانشگاه نبرده است، سودی از این وقتی که صرف کرده نبرده است.
آن بزرگوار که فرموده است «حجاب ضروری دین است و ولایت ضروری دین نیست» به این معنا گفته است. به این معنا درست است.
اما فرامتنی که، نود و نه درصد این بزرگوار نمیخواست این را بیان کند، ولی بعضی از جامعه دریافت کرد، این است که پس حجاب مهمتر از ولایت است.
حتماً این بزرگوار نمیخواست این حرف را بزند، این فرامتن قطعاً غلط است.
قوامِ همهی احکام، اعتبارِ همهی عقاید و رفتارها، به ولایت است. برای کجا؟ برای آنجایی که قرار است با دینداری حساب و کتاب کنند. «لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلاَيَةِ»،[9] نماز هم با آن میسنجند، «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»،[10] با او میپذیرند.
اصلاً میگوید شبانهروز همهی عبادتها را انجام بده، بدون ولایت هیچ ارزشی ندارد.
برای کجا؟ برای آنجایی که میخواهند حساب کنند.
چه زمانی پول یک کشور ارزش دارد؟ وقتی به صرافی یا بانک میبرم، این اسکناس را معتبر بدانند.
یک مورد از اینها (حجاب) برای دنیاست، و یک مورد هم (ولایت) برای آخرت، اصلاً این دو با هم قابل قیاس نیستند. البته اینطور نیست که بگویم حجاب مهم نیست، همه چیز مهم است، مگر نماز مهم نیست؟ مهم است. اما زمانی ما میخواهیم در دنیا با یکدیگر رفتار کنیم، ادبیات این است که باید شهادتین بگویی و وارد اسلام شوی و چیزی آن را نقض نکند. اما زمانی میگویید در قیامت چه چیزی مهم است؟ در قیامت اصلاً اعتبارِ همه چیز به ولایت است. صریح فرمودهاند، توحیدِ بیولایت پذیرفته نمیشود، وای بحالِ حجاب یا نمازِ بیولایت.
لذا اصلاً ولایت از نظر اعتبار و ارزش با غیر از ولایت، قابل مقایسه نیست.
شاید بهتر بود برای اینکه این فهم اشتباه رخ ندهد، این مثال اینطور زده نشود، اما اصلِ موضوع درست بود، بعنوان ضروری، ظاهراً حجاب جزو ضروری دین است و دیگری نیست.
این تقریباً خلاصهی ماجراست که از یک جهت درست است و از جهتی غلط است، و به احتمال خیلی زیاد منظور گویندهی محترم، چون اهل دانش است، این برداشت غلط نبوده است، این فرامتنِ تلقّی شده در اذهان بوده است.
البته من به شنوندگان حق میدهم که این خطا را تلقّی کنند، چون یک شبهقیاس در ذهن است، گرچه نظر گوینده نبوده است.
این بخشی از گفتگو در این فضاست.
حال ما الحمدلله مانند همان گویندهی بزرگوار، که ایشان هم اهل گریه و روضه و ولایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، اینجا برای دفاع از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین غیرتی میشویم. آیا حق داریم برویم و به صورت یک شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چنگ بکشیم؟
این همان غفلت است. نخیر! در بدترین حالت باید استفسار کنند، چون در کلام او مطلبِ غلطِ صریحی وجود ندارد. من قبول میکنم که فرامتن این کلام غلط برداشت میشود، ولی صریح کلام ایشان غلط نیست و باید از ایشان استفسار کنند و منظور ایشان را بپرسند و ایشان هم منظور خود را بگویند.
لازم نیست ما خودمان را از دیگران دیندارتر تلقّی کنیم، این شیوهی اهل باطل است، شانتاژ شیوهی معاویه است نه شیوهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنبالِ جَوزده کردن جامعه نیست
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنبالِ شلوغ کردنِ لشکر خود نیست. عدّهای از قرّاء آمدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: ما میدانیم که تو با معاویه قابل قیاس نیستی، حتّی کفش شما هم با او قابل قیاس نیست، اما ما الآن به این نتیجه نرسیدهایم که بتوانیم با اینها که شهادتین میگویند و ظاهراً مسلمان هستند بجنگیم.
حضرت فرمود: پس برای جنگیدن نیایید. پرسیدند: پس چکار کنیم؟ حضرت فرمود: برای اینکه معلوم شود شما در راه خدا بیتفاوت نیستید، شرکت کنند، کنار بایستید، هر وقت به نتیجه رسیدید حق با چه کسی است، به او کمک کنید. اگر به نتیجه نرسیدید کمک نکنید. من سربازِ جَوزده نمیخواهم. هر وقت معلوم شد…
بدانید خطر کجاست؟ خطر آنجاست که من حق را بفهمم و بعد عمل نکنم، وگرنه اگر من حق را نفهمیدم و دفاع نکردم، مشکلی نیست.
همین الآن همهی ما دوست داریم در لشکر امام زمان ارواحنا فداه باشیم، تعداد زیادی هم مدّعی هستند که امام زمان هستند، خیلی از آنها در زندان هستند. امام زمان ادّعایی به زبانهای مختلف در زندان داریم، بعضی از آنها فارسی نمیدانند، بعضی از آنها عربی نمیدانند، بعضی از آنها روخوانی قرآن هم نمیدانند! دیگر نمیدانند آن قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود که میگفت من خلیفه هستم، اما روخوانی قرآن هم نمیدانست! امامی که میوید من امام زمان هستم، «مَعَ القُرآن وَالقُرآنُ مَعه» است، او حقیقتِ قرآن است. این شخص باید اول روخوانی را یاد میگرفت و بعد ادّعا میکرد!
ما که اینقدر دوست داریم از امام زمان ارواحنا فداه پیروی کنیم، چرا به دنبال اینها نمیرویم؟ چون هنوز یقین نداریم که حضرت ظهور فرمودهاند.
حال فرض بفرمایید جایی بگویند که حضرت تشریف آورده بودند، ما میگوییم که نمیدانستیم، ای کاش جان خود و خانوادهام را فدای امام زمان ارواحنا فداه میکردم، اما فعلاً نمیدانم که آیا حضرت تشریف آوردهاند یا نه.
کجا خطرناک است؟ آنجا که من بدانم و عمل نکنم، وگرنه وقتی ندانم که مشکلی نیست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما به صفین بیایید و در لشکر من نباشید. بگویید خدایا! جنگی بود، یک طرفِ آن هم علی بن ابیطالب بود، ما بخاطر بلاهایی که اهل سقیفه آورده بودند و مردم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را درست نمیشناختند، نمیدانیم باید چکار کنیم، میدانیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از معاویه بهتر است، اما الآن در این موضوع حق با کیست، چکار کنیم؟
شما بیایید و بررسی کنید و تماشا کنید، رفتارها را بینید، مطالعه کنید، اگر به حق رسیدی عمل کن، اگر به حق نرسیدی التماس دعا، قربة الی الله عمل نکن.
دین به شیوهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آسان است و سخت نیست، از ما نمیخواهند وقتی چیزی را نمیدانیم بصورت جَوزده عمل کنیم، میفرمایند وقتی یقین پیدا کردی اقدام کن. اگر در جایی هم یقین پیدا نکردید تکلیفی ندارید.
به سیرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمل کنیم نه دیگری!
حال در این موضوعاتی که تخصصی است، وقتی در جایی حرفی میشنویم، باید برویم و بررسی کنیم. اینطور نیست که مدام احساس تکلیف بیهوده کنیم و توهین کنیم و بعد هم عذرخواهی کنیم، این شیوهی عمر بود که «یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا».[11]
ما گاهی زیاد برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شعار میدهیم، ولی وقتی پای عمل میرسد، رفتار ما شبیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوشحساب بود، قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بشدّت بدحساب، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوشاخلاق بود، قاتلِ صدیقه طاهره سلام الله علیها بشدّت بداخلاق، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گام بر نمیداشت الا به حق و یقین، دیگری مدام کاری میکرد، اگر باطناً هم پشیمان میشد، مدام کاری میکرد که مجبور میشد عذرخواهی کند. یعنی بجای اینکه به یقین عمل کند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده است که «یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا»، مدام اشتباه میکرد و عذرخواهی میکرد!
وقتی کسی حرفی زد، لازم نیست اول چیزی به او بگوییم، بعد جستجو کنیم درست است یا نه. اول باید بررسی کنیم. گاهی اصلاً لطف خداست که کسی حرفی بزند تا ما راجع به آن موضوع کنجکاو شویم تا ببینیم حقیقتِ آن موضوع چیست.
اگر بعداً به روشن این نتیجه رسیدیم که تکلیف است از دین دفاع کنیم، بسم الله! دفاع میکنیم، اگر انسان جان هم بدهد کم است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: علی جان! آن روزی که دیدی مردم به سراغ ظن و گمان میروند، تو به یقینیات خودت بپرداز، وقتی دیدی مردم به سراغ مستحبات میروند، تو به واجبات خودت بپرداز.
کدام مرجع به من گفته است که من راجع به فلان پست اینستاگرامی واکنش نشان بده؟
نمیگویم انسان بیغیرت باشد، اما باید ابتدا فهمید که موضوع چیست، حق چیست، باطل چیست، وظیفهی من چیست، بعد اقدام کند. اما آنجایی که هنوز روشن نیست داغبازی درنیار، به آن چیزی که رسیدی عمل کن.
یکی از بیچارگیهای غیبت
بعضی چیزها هم در این دنیا «اختلاف نظر» است، ما به امام زمان ارواحنا فداه دسترسی نداریم، دو مجتهدِ باتقوای ویژه هم اختلاف نظر دارند، حکمی که صادر میکنند متفاوت است. وای به حالِ دنبالهروهای اینها. این موضوع که یقهکشی ندارد. این از بدبختیهای دورهی غیبت است.
این موضوع خیلی خوب است که ما لحاظ کنیم هر روز چند مرتبه، هر هفته چند مرتبه، هر سال چند مرتبه، هر چند ده سال چند مرتبه به این نتیجه میرسیم که ای داد که امام زمان ارواحنا فداه نیست. ما طوری مدام خوددرمان و خودعمل و خودنسخهپیچ هستیم که انگار اصلاً نیازی به امام زمان ارواحنا فداه نداریم و خودمان کارهای خودمان را انجام میدهیم.
اگر حواس کسی جمع باشد هر روز ده مرتبه به این نتیجه میرسد که امام زمان ارواحنا فداه نیست، یعنی دست من به حضرت نمیرسد، اگر امام زمان ارواحنا فداه بود که این موضوع را سؤال میکردم.
آیت الله جوادی حفظه الله در حال تفسیر سوره مبارکه طه بود، به آیاتی رسید، چند سؤال پرسید که آن سؤالها در هیچ تفسیری نیست. خودِ سؤال بخشی از علم است، کسی سؤال میپرسد که تا حدی علم دارد. ایشان چند سؤال دربارهی حضرت آدم سلام الله علیه پرسید، که من در تفسیری ندیدهام که حتّی آن سؤالات مطرح باشد، چه برسد به پاسخ آنها.
فرمودند: حال پاسخ این سؤالات چه میشود؟
ناگهان گریه کردند، فرمودند: ما فقط گریه نمیکنیم که درِ آن خانه را آتش زدند و بستند، ما گریه میکنیم که غیر از آن، بابِ علمِ کتاب را به ما بستند… الآن من باید این سؤال را از چه کسی بپرسم؟
اگر حواس من جمع باشد و اهل غفلت نباشم، هر روز ده مرتبه غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه را نزد خودم یادآور میشوم.
نفر اولی که بعد از پیغمبر بود، هنگام مرگ گفت: ای کاش از پیغمبر این سؤال را میپرسیدم.
یعنی چه؟ یعنی علم ندارم.
کسی نبود بگوید، حال که در حال مردن هستی هم میگویی ای کاش از پیغمبر میپرسیدم؟ مگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرموده بود «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؟ الآن که در حال مردن هستی هم لجاجت میکنی؟ میتوانستی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپرسی! حتّی این تأسّف تو هم تأسّفِ توهّمی است.
جالب است که آنها سؤالات سادهای هم هست!
ما گاهی طوری رفتار میکنیم… چون خوددرمان هستیم، اگر انسان خوددرمان نباشد، از امام جماعت محل میپرسد، بعضی اوقات امام جماعت محل میگوید اجازه بدهید که این سؤال را از استاد خود بپرسم. بعد از مرجع خود میپرسد، بعد بعضی اوقات وقتی این مرجع هم در حال بیان تفسیر است میگوید «من هم نمیدانم»، باید صاحب ما بیاید.
به قطعیات عمل کنیم و از ظنها بپرهیزیم
انسان بجای اینکه مدام یقهی یکدیگر را بگیرد، هم مطلب را پیدا میکند، هم میگوید صاحب ما الآن در دسترسِ ما نیست، روزگار غیبت روزگارِ جنگ و جدالِ شیعیان با یکدیگر نیست، روزگار رواداری با هم است.
برای یکدیگر دعا کنیم، وقتی اختلاف نظر پیدا میکنیم بگوییم خدایا! من و ایشان با یکدیگر اختلاف نظر داریم، با یکدیگر گفتگو کردیم و به نتیجه نرسیدیم، حق را به هر دوی ما برسان، ما را در پذیرش حق یاری کن، بین من و این برادرم اختلافات را برطرف کن، الفت بین ما را زیاد کن.
چون دستور این است که «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»،[12] ایشان دشمنِ امام حسین علیه السلام نیست، ان شاء الله من هم نیستم، با یکدیگر که دعوا نداریم.
دستورِ صریحِ قطعی این است که ای شیعیان! یقهی یکدیگر را نکشید، ای شیعیان! به صورت یکدیگر چنگ نکشید، با هم با رأفت و رحمت برخورد کنید، جیب خودتان را با جیب او یکسان بدانید، گرسنه خوابیدنِ زن و بچهتان را شبیه گرسنه خوابیدنِ زن و بچهی او بدانید، تنهاخور نباشید، «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ».
اینکه قطعی و یقینی است کنار میگذاریم، به اسم دین… کسی از دنیا میرود، آداب این است که دیگر یقهی یکدیگر را نکشید. شروع میکنند به بیانیه دادن راجع به یکدیگر! آن هم در موضوعاتی که اگر الآن امام زمان ارواحنا فداه بیایند، جرأت نداریم از آن موضوعات دفاع کنیم، یعنی قطعی و یقینی نیست.
هر جایی که قطعی و یقینی است، هر جایی که حجّت قطعی است، باید به آن حجّت عمل کرد. اما خیلی اوقات در رفتارهای ما و در اختلاف نظرهای ما حجّت قطعی نیست، پس لزومی ندارد که ما راجع به همه چیز موضعگیری کنیم، اگر بعضی جاها «نمیدانم» بگوییم هم اتفاقی رخ نمیدهد.
یعنی بهترین نقطهای که شیطان برای ما میمیرد، آن نقطهای است که ما به نام قرآن و ولایت و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و دین، یقهی یکدیگر را پاره کنیم. در صورتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما فرمودهاند با یکدیگر مهربانی کنید. مگر آنجایی که یقین است.
کسی یک جملهای گفته است، هنوز من نمیتوانم قسم بخورم که منظور او چیست، پس چه لزومی دارد که اینجا موضع بگیرم و فحاشی کنم؟ «آتش تند» همیشه خوب نیست.
این بدین معنا هم نیست که بیغیرت باشیم، شما به دنبال حق بروید.
آیا خیلی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای ما مهم است؟ الحمدلله لطف الهی است که خواسته است یک کنجکاوی در من و شما ایجاد کند، تا راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مطالعه کنیم، کلاس برویم، فکر کنیم.
این همه راجع به موضوعات بیخود از صبح تا شب بحث میکنیم، اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی برای ما مهم است، الحمدلله، کمی هم راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با یکدیگر گفتگو کنیم. ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن حدّی برای ما مهم است که یقهی یکدیگر را با این موضوع بکشیم! آن هم بر سرِ موضوعاتی که اصلاً دین به ما اجازه نداده است که این کار را کنیم، مانند مناسک.
ما را بر سرِ این سفره و زیر این سقف نشاندهاند، در این خیمهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، خیلیها اصلاً از این سفره محروم هستند، بعد ما اینجا بجای اینکه به قطعیات و یقینیات بپردازیم، یکدیگر را اذیت میکنیم.
جدید
کاری که ائمه علیهم السلام میکردند این بود: قطعیات را بدانید و به آن عمل کنید.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این زمینه هم موفق بودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیخواست مردم را مجبور کند که خطا نکنند، میخواست مردم حق را بفهمند و شیرفهم شوند، اگر شیرفهم شوند، عمل با خودشان است.
فرض بفرمایید که شما برای خرید به سوپرمارکت میروید، صاحب سوپرمارکت میگوید «آن شیر را برندار، فاسد است». شما اینجا نمیگویید «به تو چه؟ میخواهم فاسد بخورم!». مسلّماً اینجا مخالفت نمیکنید و شیر دیگری را برمیدارید. مسلّماً آن فروشنده هم شما را مجبور نمیکند.
بنای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم این نبود که به زور کاری کنند، بلکه بنا این بود که بفهمیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یعنی خیرِ محض، «نَحْنُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ»،[13] «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَأَصْلَهُ وَفَرْعَهُ وَمَعْدِنَهُ وَمَأْواهُ وَمُنْتَهاهُ»،[14] آن دیگری هم شرّ محض است، حال اگر میخواهی به دنبال او بروی هم برو! تو را مجبور نمیکنم.
شما به اندازهای که به درستی برای بدن خودتان ارزش قائل هستید که آن شیر فاسد را نمیخورید، به حرفِ صاحبِ سوپرمارکت گوش میدهید؛ اینجا هم به فرمایشِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گوش بده که این خیر محض است و او شرّ محض است.
اما آیا میخواهی بر خلاف این موضوع عمل کنی؟ آزاد هستی.
یعنی اصلاً تبلیغ دین اینطور نیست، البته برای این تبلیغ زحمت کشیده است. چهل روز به درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمد و اشاره کرد و فرمود: من با هر کسی که با شما در جنگ است، در جنگ هستم. من با هر کسی که با شما در آشتی و سلم است، در آشتی و سلم هستم.
بیش از صد و هشتاد مرتبه فرمود که شما اهل بیت من هستید.
اگر کسی میخواست حق را بفهمد، فهمیده است.
برای همین هم ناپاکترین آدمهای روی زمین به درِ خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمدند، آن دو گروه اول، همینکه صدیقهی طاهره سلام الله علیها پشت در آمد، گریهکنان برگشتند. آنها که آدمهای تحفهای نبودند، برای آنها مثل روز روشن بود که این عمل آنها چه غلطِ بزرگی است، و هر کسی توان نداشت که به آن در لگد بزند، باید خیلی پلید میبود.
یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کار خود را کرده است، آنها هم فهمیده بودند چه خبر است، اما اگر میخواهی عمل کنی، عمل کن! «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»![15]
کمااینکه کربلا هم اینطور است، کربلا هم شمر و هم سنان لعنت الله علیهما گفتهاند کسی را کشتیم که میدانستیم «خَيْرُ اَلنَّاسِ أَباً وَ أَمَّا»،[16] میدانستم مادر او فاطمه زهرا، سرور اهل بهشت است، اما خواستم او را بکشم.
اختیار را از ما نمیگیرند، اما بحث آنجاست که باید یقین داشته باشیم.
به خیمهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده بود که غارت کند، همزمان گریه میکرد!
دخترِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: نامرد! چرا گریه میکنی؟ گفت: چون میدانم شما ناموسِ پیغمبر هستید!
نگاه نکنید که در کربلا به دروغ میگفتند «قربة الی الله» بود، نگاه نکنید وقتی خواستند درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را آتش بزنند، عمر گفت: برای تقویت دین پدرت این کار را میکنم.
الآن این اسرائیلیها هم میگویند ما برای دفاع از خودمان این کار را میکنیم!
ظالمان باید دروغی بگویند، «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»،[17] آنها هم میدانستند.
روضه و توسّل
همهی اهل مدینه میدانستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به این خانه حساس است، میدانستند و یقین داشتند.
چون فاطمه اول گذشته است و چند روزی هم از شهادت به قول هفتاد و پنج روز گذشته است، من چند جمله عرض میکنم.
بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و صدیقه طاهره سلام الله علیها یک محبّتِ عجیبی بود، کسی درک نمیکند، برای ما قابل فهم نیست…
برای کسی در سطح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و صدیقهی طاهره سلام الله علیها چیزی بالاتر از «لقاء خدا» نیست، برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بالاتر از لقاء خدا چیزی نیست، لحظهی شهادت، لحظهی لقاء محض است. وقتی در دنیا هستند هم کاملاً با خدا هستند، ولی آنجا آزاد میشوند. اما گاهی آنقدر محبّت بخاطر خدا به یک ولیّ خدا شدید است که لحظهی از دنیا رفتنشان هم غمگین هستند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سفر میرفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: خدایا! من نمیرم… «اَللَّهُمَّ لاَ تُمِتْنِي حَتَّى تُرِيَنِي وَجْهَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ»،[18] یک مرتبهی دیگر علی را ببینم و بعد بمیرم…
کسی مانند من است و از مرگ میترسد، چون باید آنطرف حساب پس بدهد و وضع او معلوم نیست، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که اینطور نیست…
میدیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رو به قبله عرض میکند: «أللهُمَّ فَرِّجْ هَمِّی» خدایا! غمهای مرا برطرف کن، «وَ بَرِّدْ کَبِدِی» جگر مرا خنک کن، «بِزِیَارَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب»، من یک مرتبهی دیگر هم علی را ببینم…
از آنطرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود: وقتی به خانه میآمدم و فاطمه [سلام الله علیها] را میدیدم، غمهایم را فراموش میکردم…
لذا وقتی بالای سرِ صدیقهی طاهره سلام الله علیها آمد… اول بچهها آمدند، حسنین آمدند و یک به یک صحبت کردند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چشمهای مبارک خود را باز نکرد… من میگویم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دید که بچهها میتوانند تحمّل کنند… وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دید آنقدر حالِ ایشان وخیم است که «وَ فَتَحَتْ عَیْنَیْهَا» چشمهای خود را باز کرد…
آنجا عباراتی دارد، هر دو با هم گریه کردند، صدیقه طاهره سلام الله علیها در حال رفتن نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و لقاء الهی است، آنطرف همه چیز بشارت است، انبیاء صف ایستادهاند تا به برکتِ قدومِ زهرای مرضیه سلام الله علیها جایشان تغییر کند، اما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «إبْکِنِی» برای من گریه کن… یعنی علی جان! فکر نکنی تو اینجا تنها میشوی، من هم که میروم نمیتوانم دوری تو را تحمّل کنم، برای من هم گریه کن، دل کَندن از تو، با این وجود که میخواهم بهشت بروم، برای من سخت است، «إبْکِنِی» برای من گریه کن…
رابطهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عجیب بود، وقتی کار تمام شد…
ببینید اینجا آجر و سنگ است، اثر دست من روی آجر و سنگ نمیماند، اما خانهای که کاهگلی است، هر مرتبه که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خواسته است بلند شود، همهی تنِ خود را روی دست خویش انداخته است و به دیوار تکیه کرده است، تمام در و دیوار خانه، یادگارِ دردهای زهرای مرضیه سلام الله علیها است… بچهها به هر سمتی که نگاه کنند، میگویند درد مادر اینجا زیاد بود و دست به دیوار گذاشت، اثرِ دستِ مادر روی این کاهگلها هست… اینجا تکیه کرده بود و نفسِ او بند آمده بود… لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زود خانه را عوض کرد، دید بچهها نمیتوانند نفس بکشند…
اما فراغ برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی سخت بود، عبارتی بالای سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته است که انسان از ترجمهی آن میترسد…
زمانی به کسی داغی میرسد و صبر میکند، زمانی از درون حس میکند که میزان مقاومت او در برابرِ این غم کافی نیست…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگاه کرد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي»،[19] انگار صبر من کم آمده است…
خانه را عوض کردند، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که فراموشی ندارد…
گاهی میدیدند بین قبور میرود… شبها به مزار حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سر میزد، ولی رابطهی آنها طوری بود که نمیتوانستند لحظهای فراق را تحمّل کنند…
این ما هستیم که اگر پدرمان را بعد از سه روز ببینم، او را تحویل میگیریم، اما اگر هر روز او را ببینیم طور دیگری رفتار میکنیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «كُلَّمَا دَخَلَتْ فَاطِمَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه آله و سلّم)»، هر مرتبه که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میآمد «قَامَ إِلَيْهَا»، یعنی به سمت او میرفت، هر مرتبه خوشآمد میگفت؛ اینها نمیتوانستند دوری یکدیگر را تحمّل کنند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شبها به مزار حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میرفت، اما روزها باید قبر مخفی میماند، وقتی روزها دلِ حضرت تنگ میشد، بین قبورِ بقیع راه میرفت…
به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منسوب است که میفرمود: «مَا لِي وَقَفْتُ عَلَى اَلْقُبُورِ مُسَلِّماً» به اینجا آمدهام تا با تو حرف بزنم و سلام کنم، به چه کسی؟ «قَبْرَ اَلْحَبِيبِ فَلَمْ يَرُدَّ جَوَابِي»… آیا میدانی چند روز است که صدای تو را نشنیدهام؟ آیا فکرِ دلِ مرا نمیکنی؟ آیا میدانی دیگر مردم مدینه، انگار که من غریب هستم و مرا نمیشناسند با من رفتار میکنند؟
انگار گاهی هم عنان از کف میداد، در زاویهی عقیل، گوشهای مینشست و تکیه میداد و پاهای خود را بغل میکرد و شکم خود را جمع میکرد و بلند بلند زار میزد…
روزی عمّار آمد و عرض کرد: فدای شما بشوم! شما امام ما هستید، شما ما را به صبر امر میکنید، وقتی ناگهان اینطور ضجّه میزنید جگرِ ما پاره میشود، یادِ چه چیزی میافتید؟
مغتسل آن تخته یا سنگ یا چیزی است که بدن را برای شستشو روی آن قرار میدهند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «إنّی لَمّا وَضَعْتُهَا عَلَی المُغْتَسِلِ»[20] وقتی تنِ سبک او را روی مغتسل گذاشتم… مراعات حالِ مرا کرده بود و امر کرده بود که از زیر لباس دست بکشم… شستشوی متوفی اینطور است که باید آب به همهی بدن برسد، باید دست میکشیدم، دست من به آن استخوانی رسید که نفسِ او را بریده بود…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه یس، آیه 6 (لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ)
[5] سوره مبارکه یس، آیه 7 (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَىٰ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)
[6] سوره مبارکه فصلت، آیه 33 (وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ)
[7] سوره مبارکه مائده، آیه 99 (مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ)
[8] سوره مبارکه طه، آیه 44 (فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ)
[9] الکافي، جلد ۲ ، صفحه ۱۸ (حَدَّثَنِي اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ اَلزِّيَادِيِّ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ عَنْ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بُنِيَ اَلْإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى اَلصَّلاَةِ وَ اَلزَّكَاةِ وَ اَلصَّوْمِ وَ اَلْحَجِّ وَ اَلْوَلاَيَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلاَيَةِ)
[10] سوره مبارکه مائده، آیه 27 (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)
[11] خطبه شقشقیه
[12] زیارت عاشورا
[13] الکافي، جلد ۸، صفحه ۲۴۲ (عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ اِبْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِيدُ وَ اَلصَّلاَةُ وَ اَلصِّيَامُ وَ كَظْمُ اَلْغَيْظِ وَ اَلْعَفْوُ عَنِ اَلْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ اَلْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ اَلْجَارِ وَ اَلْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ اَلْكَذِبُ وَ اَلْبُخْلُ وَ اَلنَّمِيمَةُ وَ اَلْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ اَلرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ اَلْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي اَلْحُدُودِ اَلَّتِي أَمَرَ اَللَّهُ وَ رُكُوبُ اَلْفَوَاحِشِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» وَ اَلزِّنَا وَ اَلسَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ اَلْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا)
[14] زیارت جامعه کبیره
[15] سوره مبارکه انسان، آیه 3
[16] لهوف، صفحه 126 (فَنَزَلَ إِلَيْهِ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فِي حَلْقِهِ الشَّرِيفِ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَجْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَيْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً ثُمَّ اجْتَزَّ رَأْسَهُ الْمُقَدَّسَ الْمُعَظَّمَ)
[17] سوره مبارکه قیامة، آیه 14
[18] الروضة في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۸۲ (وَ بِإِسْنَادٍ عَنْ عَطِيَّةَ ، قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنْفَذَ جَيْشاً وَ مَعَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَبْطَأَ عَلَيْهِ قَالَ فَرَفَعَ اَلنَّبِيُّ يَدَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ قَالَ: اَللَّهُمَّ لاَ تُمِتْنِي حَتَّى تُرِيَنِي وَجْهَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ .)
[19] روضة الواعظین، جلد ۱، صفحه ۱۵۲ (وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ : عِنْدَ دَفْنِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ اِبْنَتِكَ اَلنَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ اَلسَّرِيعَةِ اَللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إِلاَّ أَنَّ لِي فِي اَلتَّأَسِّي بِعِظَمِ فُرْقَتِكِ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكِ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ فَلَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ وَ سَتُنْبِئُكَ اِبْنَتُكَ فَأَحْفِهَا اَلسُّؤَالَ وَ اِسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ اَلذِّكْرُ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ بِهِ اَلصَّابِرِينَ.)
[20] طرف من الأنباء والمناقب، جلد 1، صفحه 396 (حتّى قال عليّ عليهالسلام لعمار بن ياسر : وإنّ أعظم ما لقيت من مصيبتها أنّي لمّا وضعتها على المغتسل وجدت ضلعا من أضلاعها مكسورا ، وجنبها قد اسودّ من ضرب السياط)