جایگاه فاطمیه در معارف اسلامی؛ جلسه سوم از ده جلسه

17

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 30 آبان 1402، به مناسبت ایام فاطمیه اول به ادامه ی سخنرانی با موضوع «جایگاه فاطمیه در معارف اسلامی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمی‌مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث این بود که ما در اسلام معارفِ مختلفی داریم. اخلاق، فقه، عقاید، ادعیه، معارفِ قرآنی، سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و…

بسیاری از این‌ها حتّی با غیرمسلمانان هم مشترک است، مانند بسیاری از مباحث اخلاقی حتّی با غیرمسلمانان هم مشترک است، مانند بسیاری از مباحث اخلاقی.

سیره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای هندو و مسیحی و… هم، اگر مطالعه کنند جذاب است. رایزنِ فرهنگی ایران در هندوستان کتابی منتشر کرد که چهارصد شعرِ شعرای هندو در مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

مسیحیان هم ده‌ها کتاب در مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته‌اند.

یعنی هر انسانی با آن رفتار و سیره و اخلاق مواجه بشود، بلاتشبیه همانطور که مردم فیلمی می‌بینند و ممکن است حتّی زبان فیلم را هم متوجّه نشوند و فیلم هم زیرنویس نداشته باشد، ولی این فیلم را نگاه می‌کنند. اگر آن فیلم قهرمانی داشته باشد، ولو آن قهرمان یک قهرمانِ درجه‌ی یک نباشد… این قهرمان برای مردم محبوب می‌شود.

بشر از افرادی که در جهاتی برجستگی دارند، لذّت می‌برد.

شخصیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که قابل قیاس با این قهرمانان نیست، و زبان انسان هم فارسی و عربی و انگلیسی نیست، زبان انسان مشترک است، برجستگی‌های مکارم اخلاق برای همه زیبایی دارد.

بسیاری از معارف اسلامی می‌تواند برای دیگران هم جذابیت داشته باشد، چه برسد به مذاهب مختلف اسلامی؛ اما یکی از این معارف بعنوان نمونه هست که اگر بسیاری از مسلمین احتمال بدهند که شما اهل آن عمل هستید، بعنوان نمونه امشب در یک مجلسی بمناسبت شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها جمع شده‌اید، دیگر ممکن است که حتّی دوست نداشته باشند که با شما هم‌غذا شوند، یا شما را دور از محضرتان کذّاب و خبیث بدانند.

این موضوع هم بخاطر این رخ نمی‌دهد که آن‌ها آدم‌های بدی هستند، بلکه چون ذهن این‌ها را تخریب کرده‌اند. ممکن است در بین آن‌ها آدمِ بد و پلید هم باشد، ولی خیلی از آن‌ها اینطور هستند که ذهنشان خراب شده است و خبر ندارند، تصویر ذهنی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در ذهن این‌ها تخریب شده است. در بین همه‌ی معارف هم نسبت به فاطمیه حساس‌تر هستند.

علّت این است که در فاطمیه، هرچقدر بحث را تلطیف کنید، هرچقدر اهل رواداری و دوستی با سایر مسلمین باشید و اهل اهانت نباشید، درست هم همین است که انسان همینطور باشد، اما این باورِ شهادت، چون قاتل مقدّس‌ترین فردِ مذاهب اسلامی غیرشیعه است، این موضوع یک اصطکاک سنگینی بهمراه دارد و این موضوع را تحمّل نمی‌کنند.

تقریباً سالی وجود ندارد که چند کتاب مهم در تخریبِ شخصیتِ صدیقه طاهره سلام الله علیها یا نفیِ شهادتِ حضرت، یا کتبِ شبه‌علمی در بررسی رجالی اسناد شهادت حضرت، و امثال این‌ها در سطوح مختلف، دانشگاهی و تبلیغی و آکادمیک و غیرآکادمیک بصورت مکرر و متعدد منتشر نشود. این موضوع در طول این سالیان متوقف نشده است.

چون موضوع فاطمیه این نیست که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یک مادرِ خیلی خوب بود، یا اینکه دخترِ خیلی خوبی بود، یا اینکه همسرِ خیلی خوبی بود، یا اینکه همسایه‌ی خیلی خوبی بود، که همه‌ی این‌ها بود، ولی موضوع فاطمیه این‌ها نیست، موضوع فاطمیه یک جنگ و جهادی است که این مجاهد فی سبیل الله کرده است.

جهاد فی سبیل الله یعنی جنگ با دشمن خدا، جهاد فی سبیل الله که با مؤمنین نیست، اولیای خدا که با یکدیگر نمی‌جنگند، در جهاد فی سبیل الله یک نفر مجاهد فی سبیل الله است و طرف دیگر طاغوت است.

در این موضوع، آن طرف که طاغوت است، رأس مقدّسات بعضی از مذاهب است. شما هرچه قصد اهانت کردن هم نداشته باشید، این موضوع یک حقیقتی است و نمی‌شود با آن کاری کرد.

ممکن است این موضوع به ذهن برسد که رها کنیم.

در دو جلسه‌ی گذشته بصورت مفصل توضیح دادیم که این حرف، ناخواسته اهانت به صدیقه طاهره سلام الله علیها است. چون اگر قرار بود چیزی قابل رها کردن و قابل مداهنه و قابل سازش و قابل مذاکره و قابل گذشت کردن باشد، اولی بود که ایشان کوتاه بیایند، اما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در این مسیر جان خود و فرزند خود را داده است. قطعاً حضورِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دلگرمی منحصر به فردی بود.

دو رکنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

در روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هست که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا ‏الرَّيْحَانَتَيْنِ»[4] سلام بر تو ای پدرِ دو گلِ خلقت.

این جمله خیلی عجیب است، گلخانه یا زمین را درست می‌کنند، مواظب خاک آن هستند، به این خاک مواد مغذی می‌زنند، بذر را می‌کارند و… همه‌ی این کارها برای این است که آن گل درباید، یعنی درواقع «گل» مقصود و نتیجه‌ی گلخانه است.

«سلام بر تو ای پدرِ دو گلِ خلقت» یعنی اصلاً این‌ها نتیجه‌ی آفرینش هستند و این‌ها محور هستند.

بعد فرمود: «عَنْ قَلِيلٍ يَذْهَبُ رُكْنَاكَ» بزودی دو رکن تو را می‌شکنند.

یعنی اگر تو اینطور علی بن ابیطالب هستی که سرپا ایستاده‌ای، دو قوام داری، این دو ستون تو را نگه داشته است…

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به شهادت رسید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «هَذَا أَحَدُ اَلرُّكْنَيْنِ» این رکن اول بود.

اگر ساختمانی دو ستون داشته باشد و یک ستون آن بشکند، همه‌ی بار روی ستون بعد سوار می‌شود.

بعد از اینکه صدیقه طاهره سلام الله علیها شهید شد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «هَذَا اَلرُّكْنُ اَلْآخَرُ» این هم رکن دوم بود.

این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که با این رکن شکست، بالاتر از این است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کنار علقمه فرمود «کمرم شکست». رکن یعنی بدون آن، اقامه ممکن نیست.

اتفاقاً وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال دفن کردن صدیقه طاهره سلام الله علیها بود، عبارات عجیبی فرموده است، گوشه‌ای از آن هم در نهج البلاغه و گوشه‌ای دیگر هم در کافی شریف موجود است. آنجا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي»،[5] دیگر نمی‌توانم روی پای خود بایستم… آن کسی که در فتح خیبر وقتی در را از جای خود کَند کسی ندید زانوان او بلرزد، او در اینجا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد که «وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي» نمی‌توانم روی پای خود بایستم، رکنِ من شکست… آن رکنی که بارِ آن رکنِ اول را هم به دوش کشیده بود.

اگر می‌شد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بگذرند که می‌گذشتند تا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را یاری کنند!

در روایت هست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند هر وقت به خانه می‌رفتم و به فاطمه‌ام نگاه می‌کردم، غم‌های خود را فراموش می‌کردم.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صدیقه طاهره سلام الله علیها را دفن کرد، به آسمان نگاه کرد و فرمود: چقدر آسمان زشت شده است… از آن دریچه‌ای که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنیا نگاه می‌کرد، بعد از زهرای مرضیه سلام الله علیها اصلاً در دنیا زیبایی وجود نداشت.

اگر امکانِ مصالحه و مذاکره و گذشت کردن بود که باید صدیقه طاهره سلام الله علیها می‌گذشت. اگر یک مسئله‌ی تاریخ‌مصرف‌داری بود، یعنی مهم نبود، باید زهرای مرضیه سلام الله علیها می‌گذشت، و این عجیب است که کسی بگوید «این موضوع مسئله‌ی مهمی نیست»، این جمله اهانت به صدیقه طاهره سلام الله علیها است.

جلسه گذشته این موضوع را مفصل توضیح دادیم.

حساسیت مسئله‌ی فاطمیه

بعد به اینجا رسیدیم که موضوع فاطمیه چیست؟

آیا موضوع فاطمیه غصب فدک است؟ آیا موضوع فاطمیه حکومت است؟… این‌ها هست ولی آن رکنِ اصلی که تکیه‌ی همه‌ی موضوعات به آن است، چیست؟ آیا موضوع فاطمیه این است که باید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم باشد؟

مثلاً شما فرض بفرمایید که این‌ها در حکومت خلیفه اول در حال عمل به دین هستند و ما گیر داده‌ایم و می‌گوییم که باید حتماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم باشد و همان کارها را کند؟ اگر اینطور باشد باید بگویند بگذرید.

همانطور که عرض کردیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اجازه نمی‌دادند مسئله‌ی فاطمیه فراموش شود، با اینکه موضوع خیلی حساس بود، هیچ موضوعی اینقدر حساس نیست.

در طول تاریخ حرف‌های به مراتب سبک‌تر از این حرف… چون به قول طلبه‌ها، موضوع فاطمیه مفهوم دارد، این نیست که «امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوب است»، اینطور نیست که کسب بگوید فلانی خوب است و دیگری بگوید فلانی دیگری خوب است. موضوع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در فاطمیه این است که «امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام است و دیگری طاغوت است»، این است که موضوع را حساس کرده است.

برای اینکه شما ببینید چقدر این موضوع حساس است، من به چند نمونه اشاره می‌کنم.

روزی زمان متوکل عباسی، «نَصر بن علی جَهضَمی» روایتی نقل کرده بود، آن روایت این بود که اگر کسی حسن و حسین مرا دوست بدارد «كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ»،[6] اگر کسی محبّ حسنین من باشد و محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، روز قیامت در بهشت کنارِ خودم هست.

متوکل عباسی به راوی هزار ضربه شلاق زد! یعنی تو حق نداشتی چنین حرفی را نقل کنی.

هزینه‌ی نقلِ «حدیثِ طَیر»

نزدیک 1150 سال قبل در شهر «واسط» عراق، که محبان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در عراق زیاد بودند، محدث بزرگی به نام «ابن سقاء» بود، جلسه‌ی درسی در مسجدی داشت، شاگردان فراوانی هم داشت و روایت نقل می‌کرد، در اصطلاح می‌گویند که جلسه‌ی «أمالی» داشت، چون دسترسی به کتب سخت بود استاد می‌نشست و روایت می‌خواند، این روایت را از چه کسی گرفتم، او از چه کسی گرفته است، او از چه کسی گرفته است، او از چه کسی گرفته است و… تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم؛ بعد روایت را می‌خواند.

این‌ها برای اینکه روایت را پیدا کنند به سفر می‌رفتند، وقتی برمی‌گشتند جلسه تشکیل می‌شد.

«ابن سقاء» حافظ است، یعنی احتمالاً صد هزار روایت را با سند حفظ بود.

روزی این روایت را خواند که روزی مرغ پخته‌ی بریانی به پیغمبر رسید و پیامبر به خدا عرض کرد که «اللَّهُمَ ائتِنی بِأَحَبِّ خَلقِک إلَیک»[7] خدایا! محبوب‌ترین بنده‌ی نزد خودت را بفرست «یأکلُ مَعی مِن هذَا الطَّیرِ» تا این مرغ را باهم بخوریم. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم‌غذا شد.

درواقع این «خوردن» بهانه‌ای بود که محبوب‌ترین بندگان نزد خدا معلوم بشود. «محبوب‌ترین بندگان نزد خدا» یعنی برترین بندگان، یعنی او افضلِ مؤمنین است، یعنی دیگری این جایگاه را ندارد.

به این حدیث «حدیث طیر مشوی» می‌گویند، این‌ها ویژگی‌هایی بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌دانست که بعدها روایات مورد حمله قرار می‌گیرد، روایات در سختی و پوشش و کتمان قرار می‌گیرد، برای همین تصویرسازی می‌کردند.

کمااینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای عایشه کلماتی فرمود، ولی فرمود تو آن کسی نباشی که در منطقه‌ی حوأب سگ‌ها به او پارس می‌کنند.

این موضوع در ذهن همه مانده بود که عایشه در مدینه است و حوأب در نزدیک بصره!

همینکه «ابن سقاء» این «حدیث طیر مشوی» را خواند، همان پامنبری‌های او که شاگردان او بودند و در حال نوشتن بودند، دفترها را روی زمین گذاشتند و او را از جلسه بیرون انداختند، سپس برگشتند و جای نشستنِ او را آب کشیدند و گفتند اینجا نجس شده است!

توجّه بفرمایید که نقلِ حدیثِ فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دلالت بر نجاست طرف پیدا کرده است!

هزینه‌ی نقلِ «حدیث مدینة العلم»

شخصی به نام «اباصلت» وجود دارد که اهل هرات است، او از بزرگان غیرشیعه بوده است، به برکتِ زیارتِ امام رضا علیه السلام و خدمت به امام رضا صلوات الله علیه مستبصر شده است. ایشان از طرف حکومت مأمون… بالاخره بخاطر اینکه امام رضا علیه السلام را بعنوان ولیعهد در خراسان آوردند، بالاخره رسم این است که اگر شما یک میهمان ویژه‌ای را دعوت می‌کنید… مثلاً اگر پزشک برجسته‌ای از کشور دیگری دعوت کنید، مسلّماً پزشک برجسته‌ای از تهران را هم دعوت می‌کنید که این‌ها بتوانند با یکدیگر صحبت کنند.

مأمون همین «اباصلت هروی» را مأمور کرد که در خدمت امام رضا علیه السلام باشد. یعنی خادم حضرت نبود، او عالمِ تراز یک بود، مأمون می‌خواست بگوید که من شأن امام رضا علیه السلام را رعایت کرده‌ام. منتها اباصلت در گفتگوهایی که با امام رضا صلوات الله علیه داشت، شیعه شد.

در منابع رجالی اگر از عزیزان غیرشیعه بپرسید که «اباصلت» چطور آدمی است؟ می‌گویند: بعضی‌ها می‌گویند او کذاب است، جعل حدیث می‌کند!

کجا دروغ گفته است یا حدیث جعل کرده است؟

می‌گویند با واسطه از پیغمبر نقل کرده است که «أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها»!

یعنی او را بخاطر نقلِ حدیثِ مدینة العلم اینطور تخریب کرده‌اند!

روزی نزد محدث برجسته‌ای می‌روند و می‌گویند: نظر شما راجع به «اباصلت» چیست؟ می‌گوید: ثقه و مورد اعتماد است.

به او می‌گویند: او حدیث مدینة العلم را نقل کرده است.

آن محدث برجسته می‌گوید: از جانِ این بیچاره چه می‌خواهید؟ دیگران هم این حدیث را نقل کرده‌اند! اگر او جعل کرده باشد که نباید دیگران نقل کرده باشند.

در ادامه می‌گوید: چه عالمان ربّانیِ محترمی که شاگرد داشتند، همینکه حدیث «مدینة العلم» را نقل کردند، به فضاحت کشیده شدند.

یعنی آن‌ها این موضوع را تحمّل نمی‌کردند، هنوز هم همینطور است. در بسیاری از نقاط کشورهای اسلامی، بر حسب تبلیغات غلطی که صورت گرفته است، اگر کسی راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرف بزند، ممکن است هر تهمتی به او بزنند. حتّی من به شما دربسته عرض می‌کنم که در کشور خودمان هم اوضاع بنحوی اینطور است.

مگر حدیث «مدینة العلم» می‌خواست چه بگوید که اینقدر واکنش دارد؟

«پیغمبر می‌فرمایند که من شهر علم هستم و درِ ورود به این شهرِ علم علی بن ابیطالب است».

این حدیث که توهین به دیگران نیست، این حدیث که نمی‌گوید دیگران طاغوت یا جهنّمی هستند!

از این واکنش‌ها فراوان است، لذا اگر می‌خواستند بروند و با یکدیگر صحبت کنند و از یکدیگر بپرسند که «نظر تو درباره‌ی علی بن ابیطالب چیست؟»…

هزینه‌ی سرودن شعر در وصفِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

مجدداً اسم می‌گویم که اگر کسی خواست تحقیق کند، نشانه‌ای در اختیار داشته باشد.

دو عالمِ تراز یک در کوفه، به نام «مَعْمَر» و «سفیان ثوری» که تقریباً برای عصر امام صادق علیه السلام هستند، می‌خواستند نظرِ یکدیگر راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدانند. در نیمه‌های شب در خرابه‌ای با یکدیگر قرار می‌گذاشتند که نظر یکدیگر را بپرسند که آیا به نظر طرف مقابل علی از عثمان برتر است یا نه!

تاریخ این موضوع را ثبت کرده است.

مثال دیگری به خدمت شما عرض کنم.

آقایی به نام «احمد بن عباس» مدحی درباره‌ی امام رضا علیه السلام نوشته بود، در بازار با کسی بحث مالی پیدا کرد، طرف آمد و گفت: پول مرا بده. احمد بن عباس گفت: من که به شما بدهی ندارم. آن شخص گفت: یا پول مرا می‌دهی، یا این کاغذ را به همه نشان می‌دهم که در آن مدح علی بن ابیطالب و در ادامه هم مدح علی بن موسی کرده‌ای!

تو شاعر هستی و شعر می‌گویی و این شعر هم به دستخطِ خودِ توست! این کاغذ را به سلطان نشان می‌دهم تا تو را مجازات کند!

«احمد بن عباس» آن طلبِ ادعایی را داد، دو پسر به نام حسن و حسین داشت، نام این پسرها را عوض کرد و اسحاق و یعقوب گذاشت!

یعنی بخاطر یک دستخطِ در مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام رضا صلوات الله علیه از او باج‌گیری کردند. حساسیت در این سطح بود.

حال شما حساب کنید آن کسی که اگر احتمال بدهید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از او داناتر یا نزد خدا محبوب‌تر است این اتفاق رخ می‌دهد، حال مدلول این باشد که او منافق یا رئیس منافقان است! این حرف دیگر نگفتنی و نشدنی است. این حساسیت موضوع است.

علّتِ خطبه‌ی فدکیه

حال موضوع فاطمیه چیست؟

موضوع فاطمیه در کلمات صدیقه طاهره سلام الله علیها معلوم است، حضرت چند مرتبه فرمودند که «دین را از بین بردید».

دین را! نه مذهب را! نه تشیّع را! «دین را از بین بردید»!

اگر غیر از این هم بود باید انسان به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اشکال می‌کرد که چرا شما خودتان را برای بالاترین اولویت اسلام خرج نکردید؟

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه فرمودند «سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ»، دین از بین رفت، نبوّت نابود شد.

نه اینکه حقِ علی را غصب کردند…

بله! حقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم غصب کردند، ولی با غصبِ حقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «نبوّت» را از بین بردند.

در خطبه‌ای که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در مسجد خواندند که به آن «خطبه فدکیّه» می‌گویند، در قسمتی از آن فرمود که «کِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ» این کتاب خداست که جلوی چشم شماست، «خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ»، به قرآن پشت کرده‌اید، پای خودتان را روی قرآن گذاشته‌اید.

این‌ها چکار کرده بودند که انگار پای خودشان را روی قرآن گذاشته بودند؟

تا جایی می‌شود گذشت که مسیرِ بازگشت به حقیقت از بین نرود.

اگر امّت اشتباهی کرده بود که کوچک بود، ولو اینکه خلاف بود، ولی قابل جبران و بازگشت و ترمیم بود، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نمی‌فرمود «دین از بین رفت، پایتان را روی قرآن گذاشتید، همه چیز از بین رفت».

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آیه‌ی قرآن خواند و خطاب به حاکم وقت فرمود: «أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ».

آیه‌ی قرآن کریم «أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ»[8] است، یعنی آیا این‌ها به دنبالِ حکمِ دوره‌ی جاهلیت هستند؟

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آن حکم را تطبیق کرد و فرمود: «أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ» به دنبالِ برگرداندنِ جاهلیت هستی؟

توجّه کنید یعنی اتفاقی رخ داده است که نبوّت و هدایت به جاهلیت برمی‌گردند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نسبت هم می‌دهند.

وقتی بنی اسرائیل به حضرت مریم سلام الله علیها نسبتِ زشتی دادند، بعد هم او فرمود که من مباشرتی نداشتم، به او گفتند: تو دروغ گفتی.

صدیقه طاهره سلام الله علیها همین را در پاسخ به حاکم وقت فرمود. فرمود: دروغ می‌گویی، «زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ»، ترسیدید فتنه بشود، ناگهان کاری کردید؟ «اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ»!

یا باید بگویید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نستجیربالله عصبانی است و بخاطر عصبانیت، طرف را تا کفر پیش برده است، یا اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حق می‌فرماید.

فرمود: «اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ»!

اگر این موضوع به خلیفه بی‌ربط بود، باید او می‌گفت: به ما چه ربطی دارد؟ ما که مؤمن هستیم، ما که خوب هستیم.

اما واضح است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها او را می‌فرماید.

اصل دین در خطر است.

جنگ تمام عیار با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

حال یک نمونه را عرض کنم که «اصل دین در خطر است» یعنی چه.

اصل دین در خطر بود، برای همین قابل مصالحه نبود، حداقل باید یک مرتبه ثبت می‌شد و خون معصومی ریخته می‌شد که معلوم بشود اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این راه را قبول ندارند. البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم همین مسیر را ادامه داد.

می‌دانید که از بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقریباً همیشه، تا زمانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت برسند، قسمتی از مرز اسلام در جنگ بود؛ و شک نیست که سردار بزرگ اسلام در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است. در این بیست و پنج سال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حتّی یک مرتبه هم شمشیر نکشیده است. با اینکه فشار و درخواست و تأکید زیادی هم می‌کردند، حضرت در این جنگ‌ها حضور پیدا نکردند. این نشان می‌دهد که حضرت نمی‌خواست آن‌ها را تأیید کند.

منتها آن کاری که صدیقه طاهره سلام الله علیها کرد را انجام نداد، که خون دیگری ریخته نشود.

کاری که این‌ها کردند که منجر به از بین رفتن دین شد… قوام هر دینی به نبی آن دین است، برای همین هم منکر نبی هم جزو کافرین محسوب می‌شود.

در ادبیات علمی ما به «کافر کتابی» و «کافر غیرکتابی» تقسیم شده‌اند. یعنی اهل کتاب و مثلاً بت‌پرست. بت‌پرست یا زندیق به خدا هم کافر است و خدا را هم قبول ندارد، آن دیگران نبوّت پیغمبر را قبول ندارند.

واضح است که ورود به اسلام، پذیرشِ این دو مورد (یعنی شهادتین) است.

این‌ها رکنِ نبوّت را زدند، آن چیزی که واضح است این است که مغیره به دیدنِ معاویه رفته بود، وقتی از جلسه بیرون آمد، دیدند چیزی زیر لب می‌گوید.

از او پرسیدند چه شده است؟ گفت: این معاویه دیگر کیست؟! همراه پسرم رفته بودم که با او صحبت کنم، مؤذن شروع کرد به اذان گفتن، وقتی به نبوّت پیامبر شهادت داد، دیدم انگار که معاویه روی زغال نشسته است، گفت: نگاه کن! همه مردند و رفتند، هنوز مأذنه‌ها به نام اوست. من تا زمانی که نام او را دفن نکنم، از دشمنی خسته نمی‌شوم.

یزید اشعاری را در خفا خواند و در آن گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ» و… که کفریات بود.

وقتی عثمان به حکومت رسید، ابوسفیان کور شده بود، از او پرسید: در اینجا غریبه‌ای حضور ندارد؟ گفتند: نه! گفت: «الحُکم حُکمُ العَالَمیَّة»، دنیا وجود دارد و آخرتی در کار نیست، این توپ را بین خودتان نگه دارید. بعد هم گفت: مرا به سرِ قبرِ حمزه ببرید. پای خود را روی قبر مطهّر حضرت حمزه سلام الله علیه کوبید و گفت: روزی با یکدیگر جنگیدیم، تو از ما کشتی، زنِ من هم جگرِ تو را درید، ولی حکومت به ما رسید!

این‌ها نمونه‌های واضح و صریح است.

اما در نگاه مسلمین نبوّت در حال از بین رفتن بود. یعنی همان کاری که یهود به دنبال آن بود که انجام دهد و در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نتوانست، همان کاری که بت‌پرست‌های مکّه به دنبال آن بودند که انجام بدهند اما نتوانستند.

قرآن کریم می‌فرماید که بت‌پرست‌ها و یهودی‌ها اتهاماتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زدند، مانند اینکه نعوذبالله اهل تدبیر نیست، ساده‌لوح است، ساحر است و…

دستگاه خلافت در لباسِ امیرالمؤمنینی در جهان اسلام، همان اتهامات، و اتهامات واضح‌تری را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زد، و مسلمین با این اعتقاد فکر می‌کردند که هنوز اسلام وجود دارد!

روزی بت‌پرست‌ها می‌گفتند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نعوذبالله مجنون است، جن‌زده است، تعادل روحی و روانی ندارد.

حکام جامعه‌ی اسلامی چیزهایی راجع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باب کردند که بالاتر از بهتان‌هایی بود که بت‌پرستان و یهودیان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گفتند، ولی می‌گفتند این خودِ اسلام است!

جلسه‌ی بعد به چند مورد اشاره خواهم کرد.

آنجایی که صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمود «دین پوسید»، مگر چه اتفاقی رخ داده بود؟

ابلیس چقدر نماز می‌خواند؟ ابلیس هنوز مانند آدم موحد نبود، به ربوبیتِ حضرت حق معتقد نبود، حال اگر شش هزار رکعت یا ششصد و شصت هزار رکعت نماز هم بخواند! مانند بازیگری نقشِ یک انسانِ عابد را بازی کند. وگرنه شیطان که ربوبیت خدا را قبول نداشته است.

جلسه‌ی بعد عرض خواهم کرد که حرف‌هایی که قرآن کریم به دنبال این است که بگوید این جسارت بت‌پرست‌ها به پیغمبر دروغ است، یا این حرفِ شنیعِ یهودی‌ها درباره‌ی پیامبر دروغ است؛ بعداً کسی که بعنوان امیرالمومنین روی منبرِ پیغمبر نشست و قرار بود او اسلام را در جهان آن روز توسعه بدهد، همان حرف‌ها را بعنوان دین به مردم می‌گفت!

برای همین دین از بین رفت.

اینجا کار سخت‌تر بود، قبلاً قرار بود با یک بت‌پرستی بجنگند که این حرف‌ها را می‌زد، وضعیت او که معلوم بود، او در آن جبهه بود و این شخص در این جبهه بود، اما اینجا یک نفر بعنوان اینکه «من جانشین پیغمبر هستم، من با پیغمبر بودم، قرآن فرموده است» همان حرف‌ها را می‌زد. واضح است که انحراف این شخص چقدر با مورد قبلی تفاوت دارد.

جنگ با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از مرز بیرون، به جنگ تمام عیار با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روی منبرِ پیغمبر! از خانه‌ی پیغمبر! درواقع نبوّت از بین رفت.

نه اینکه با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمنی نکردند، نه اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مظلوم نبود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مظلوم بود، ولی اتفاقاً چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مدافعِ معرّفیِ صحیح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌دیدند می‌زدند. یعنی این‌ها جنگ بخصوصی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نداشتند، جنگ این‌ها با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخاطر این بود که این‌ها به دنبال این بودند که دین را از بین ببرند، یک نفر این دین را محکم نگه داشته بود. یعنی دعوا اصلاً بر سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود، دعوا بر سرِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و دین و اصل نبوّت بود، منتها چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرسخت‌ترین مدافعِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، بیشتر آسیب را خورد که دین و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را حفظ کند.

پیچیدگی‌های رفتارِ جریان نفاق عجیب است.

روضه و توسّل به حضرت رقیّه سلام الله علیها

جاهایی که نفاق خیلی پیچیده بشود و دستورِ شرعیِ داغ داده بشود… در اسلام چند مرتبه تجربه داریم که یک بانو پرده از روی نفاق برداشته است.

اگر صدیقه طاهره سلام الله علیها در موضوع فدک با حاکمیت درگیر شد، کسی نمی‌توانست به ایشان اتّهام بزند و بگوید که «تو می‌خواهی ناامنی ایجاد کنی». یک بانوی باردار که نه لشکر داشت، نه شمشیر داشت… اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ورود می‌کرد می‌گفتند او رزمنده است و سرباز هم دارد و مثلاً ناامنی ایجاد شد، یعنی بهانه‌ای برای جنگ بوجود می‌آمد، اما موضوع نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینگونه نبود. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فقط سخن فرموده بودند، این‌ها پاسخ به بیانِ نورانیِ صدیقه طاهره سلام الله علیها را با لگد دادند. جلوتر عرض خواهم کرد که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از روی چهره‌ی منافقان پرده برداشت. بانوی دیگر هم حضرت زینب کبری سلام الله علیها است.

بر خلاف تصوّر شما، یزید یک منافقِ تمام‌عیار است، همانطور که می‌دانید یزید در بیشتر اوقات نماز اول وقت می‌خواند، خطبه‌ی نماز جمعه می‌خواند، بعضی از خطبه‌های او هنوز موجود است، بعد می‌گفت: اگر می‌بینید من دوست دارم حاکم بشوم برای این است که من حوصله‌ی عبادات طولانی ندارم، پیغمبر فرموده است که یک ساعت حاکمِ عادل بودن، از پانصد سال عبادت برتر است!

وقتی می‌خواستند کاروان اسرا را به مجلس یزید ملعون بیاورند، مانند یک میهمانی مهم، سرداران لشکر و سفرای کشورهای دیگر را هم دعوت کرد تا در محضر او فتح‌نامه بخوانند، که مجاهدان راه خدا نعوذبالله دشمنان خدا را آورده‌اند.

در آنجا دو گفتگو صورت گرفت، حضرت زینب کبری سلام الله علیها و زین العابدین صلوات الله علیه آن‌ها را بیچاره کردند.

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خانواده و زن و بچه‌ی خود را برد، که هزار سال است این بحث وجود دارد که چرا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این کار را کرده است، بعضی از اهدافِ این حملِ زن و بچه به این منطقه‌ی کربلا تا اسارتشان، معلوم است.

او با همه‌ی لشکر خود آمده بود که بگوید این اسلام است، اینطرف حضرت زینب کبری سلام الله علیها که زنجیر به گردنِ ایشان بسته بودند و زین العابدین صلوات الله علیه که آهن به دست و پای ایشان بسته بودند و دختربچه‌هایی، می‌خواستند بگویند این اسلام نیست، و موفق هم شدند.

امروز بین مسلمین اختلاف نظر وجود دارد، همه نگاه ما را به موضوع کربلا و حضرت رقیّه سلام الله علیها و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب کبری سلام الله علیها ندارند، اما یزید در خاکروبه است!

به کاخ او رفتند و او را لجن‌مال کردند.

شاعری در مورد زین العابدین صلوات الله علیه می‌گوید: بعضی اوقات پهلوان‌هایی هستند که یک لشکر نیروی رزمنده‌ی به جنگ می‌برند… «وَ لَم أرَی مِن قَبلِهِ فَارِسً» من قبل از این پهلوانی ندیده بودم که «بِرَکبِ السَّبَایَا» لشکرِ او لشکرِ اسرای خردسال باشند، اما «قَضَی فَانتَصَر» او جنگید و پیروز شد.

جنگِ اصلی هم در میدان نیست، جنگ اصلی این است که این جنگ چیست.

الآن هر اتفاقی در غزّه رخ می‌دهد، ما نمی‌دانیم. باید ببینیم کدام خبر پیروز می‌شود. ما خبر سر و کار داریم، شما خبر را باور می‌کنید. یعنی جنگ فقط میدان نیست.

یک گردان در میدان است که فرمانده‌ی آن خودِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، یک گردان به جنگ می‌رود که تصویرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و کربلا خراب نشود.

من در اینجا سخنرانی می‌کنم، همه‌ی شما هم گوش می‌دهید، اگر یک بچه کوچک کمی بازیگوشی کند حواس من پرت می‌شود، آن بزرگواران خطبه خوانده‌اند، آن هم در حالی که دستشان با آهن به گردنشان بسته است، پنجاه روز است که در مسیرِ سفر هستند، قریب به بیست روز از این پنجاه روز را زنجیر به گردن هستند، داغ دیده‌اند، اهانت شنیده‌اند، گرسنه هستند، همه نوع تخریبی هم کرده‌اند.

من برای اینکه به شما بگویم که تحقیر چقدر سخت است اینطور عرض می‌کنم، ابوذر را به شام تبعید کردند، معاویه گفت اینطور نمی‌شود شام را اداره کرد، او را روی شترِ بی‌جهاز پس فرستاد…

ابوذر یک آدمِ تنومند است، او عربِ بادیه‌نشین است، مانند کوه بود، مانند سنگ بود، سخت بود، مقاوم بود… وقتی او را با شترِ بی‌جهاز از شام به مدینه فرستادند، دیگر نمی‌توانست روی پای خود بایستد، تازه او مرد بود و دست و گردنِ او را هم با زنجیر نبسته بودند، اگر به او اهانت هم شده بود، دیگر سرِ عزیزترین فردِ او در مقابلِ چشمِ او روی نیزه نرفته بود… وقتی خواستند این ابوذرِ با این استقامت را به رَبَذه تبعید کنند، گفتند کسی به بدرقه‌ی او نیاید، او تنها شد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه و عمّار سلام الله علیه ایستاده بودند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به او فرمود: عمو جان! هر کاری در راه خدا کردی، خدا می‌بیند… ابوذر شروع کرد به گریه کردن، یعنی دلِ او شکسته بود…

اینجا بانوانِ آفتاب مهتاب ندیده‌ی حریمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند که یک ماه این‌ها را زنجیر به گردن چرخانده بودند…

تازه وارد شام شدند، چه شد… این بی‌دین‌ها به منطقه‌ی یهودیان رفتند و اعلام کردند دخترِ آن کسی که شما را در خیبر آواره کرد را آورده‌ایم… شما آزاد هستید… منابع نوشته‌اند اما من توانِ گفتن ندارم…

ابوذر! کجا بودی که ببینی اینجا چقدر جسارت کردند… چه شد… این‌ها را چطور آوردند… از بالای بام‌ها یکطور، از پایین یکطور، جسارت کردن… نمی‌توانم بیشتر از این بگویم…

تازه به دروازه‌ی اصلی کاخ رسیدند، آنجا اتفاقاتی رخ داد، مرحوم آیت الله کلباسی می‌گوید وقتی من روضه‌ی این قسمت را خواندم، در عالم مکاشفه دیدم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غش کرد… پس من هم جسارت نمی‌کنم و نمی‌گویم…

به سر جسارت می‌کردند، وقتی بچه‌ها گریه می‌کردند، با چوبه‌ی نیزه می‌زدند… نمی‌توانم جزئیات بگویم…

با این دلِ شکسته و… به خیال خودشان تحقیر و تخریب، این بزرگواران را وارد مجلس کردند… پاهای آبله‌دارِ زنجیردار… روی پا ایستاده بودند، همه‌ی آن‌ها نشسته بودند…

برای آن ملعون سفره‌ی غذا پهن کردند، برای تخریبِ روحیه‌ی فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تشتِ سرِ مطهّر را وسطِ سفره گذاشتند…

اینجا حضرت زین العابدین صلوات الله علیه چیزهایی فرموده است که نمی‌توانم بیان کنم… آن ملعون اهانت و جسارت کرد…

بزرگترها تحمّل می‌کردند… بزرگترها مانند حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السلام کلامی گفته بودند، اما دختربچه‌ای که روی پای خود قد می‌کشید، نمی‌توانست حرف هم بزند… جگرِ او آب شد… او در حالِ چه غلطی است…

وقتی مجلس تمام شد و بهم ریخت، وقتی به خرابه آمدند، همه ناراحت بودند…

ان شاء الله خدای متعال نیاورد که در خانه‌ای کسی به مخدّرات و بانوان اهانت کند… هر کسی به گوشه‌ای پناه برد… دوست نداشتند در مورد آن مجلس حرفی بزنند…

ولی انگار که مار این دختربچه را گزیده بود… جگرِ او آتش گرفته بود و آرام نداشت… در نهایت به گوشه‌ای رفت و سرِ خود را روی خاک خرابه گذاشت و چشم‌های خود را بست که شاید بتواند بخوابد… نمی‌دانم خوابیده بود یا نه، ولی جگرِ او پاره شده بود…

دختربچه تحمّلِ اهانت به پدرِ خود را ندارد… بلند شد نشست و گفت: من دیگر پدر خود را می‌خواهم… می‌خواهم با او درد و دل کنم… می‌خواهم از نزدیک ببینم که با او چه کرده‌اند…

وقتی آن ملعونِ ازل و ابد سر و صدا را شنید، با بی‌رحمی تمام گفت که سر را ببرید…

خرابه تاریک بود، شاید این دختربچه هم بخاطرِ مشکلاتی که پیدا شده بود، چشم‌هایش کم‌سو شده بود، وقتی تشت را در مقابل او گذاشتند، در آن تاریکی روبند را از روی سر مطهّر برداشت، عقب عقب رفت، اصلاً باور نمی‌کرد…

گاهی وقتی انسان کسی را خیلی دوست دارد، نمی‌تواند جراحت بر او را ببیند…

عقب عقب رفت، شاید چشم‌های او هم سو نداشت، اما شما حدیث کساء می‌خوانید، «اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَةً طَیبَةً»… تاریک بود اما انگار عطرِ پدر را استشمام کرد، جلو آمد و با همان دستِ بسته به صورتِ زخمیِ حضرت کشید، «مَنِ الَّذِی أیتَمَنِی»


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، جلد ۱ ، صفحه ۳۰۸ (وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عِيسَى اَلْجُهَنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَنْصَارِيِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا أَبَا اَلرَّيْحَانَتَيْنِ مِنَ اَلدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَذْهَبُ رُكْنَاكَ وَ اَللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَذَا أَحَدُ اَلرُّكْنَيْنِ اَلَّذِي قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ قَالَ هَذَا اَلرُّكْنُ اَلْآخَرُ اَلَّذِي قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ .)

[5] الأمالي (للمفید)، جلد ۱ ، صفحه ۲۸۱ (قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلرَّازِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْهُرْمُزَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَصَّتْ إِلَى عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُمَ أَمْرَهَا وَ يُخْفِيَ خَبَرَهَا وَ لاَ يُؤْذِنَ أَحَداً بِمَرَضِهَا فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ كَانَ يُمَرِّضُهَا بِنَفْسِهِ وَ تُعِينُهُ عَلَى ذَلِكَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ رَحِمَهَا اَللَّهُ عَلَى اِسْتِسْرَارٍ بِذَلِكَ كَمَا وَصَّتْ بِهِ – فَلَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ وَصَّتْ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَتَوَلَّى أَمْرَهَا وَ يَدْفِنَهَا لَيْلاً وَ يُعَفِّيَ قَبْرَهَا فَتَوَلَّى ذَلِكَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ – وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ اَلْبَائِتَةِ فِي اَلثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ اَلْمُخْتَارِ لَهَا اَللَّهُ سُرْعَةَ اَللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي- إِلاَّ أَنَّ فِي اَلتَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ اَلْحُزْنِ اَلَّذِي حَلَّ بِي بِفِرَاقِكَ مَوْضِعَ اَلتَّعَزِّي – فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدِي وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اَللَّهِ أَنْعَمُ اَلْقَبُولِ – إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  – لَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ وَ اُخْتُلِسَتِ اَلزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ اَلْخَضْرَاءَ وَ اَلْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ – لاَ يَبْرَحُ اَلْحُزْنُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو – وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَاسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اَللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ  سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ وَ اَلصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لاَ غَلَبَةُ اَلْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ اَلْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً وَ لَلَبِثْتُ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ اَلثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ اَلرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اَللَّهِ تُدْفَنُ اِبْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ اَلذِّكْرُ فَإِلَى اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ فِيكَ أَجْمَلُ اَلْعَزَاءِ – وَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .)

[6] عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار ، جلد ۱ ، صفحه ۲۷۴ (وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْجَهْضَمِيُّ قَالَ أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ أَخْبَرَنِي أَخِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ : أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَخَذَ بِيَدِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ فَقَالَ مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .)

[7] خصائص امیرالمؤمنین (نسائی)، جلد ۱، صفحه ۲۹

[8] سوره مبارکه مائده، آیه 50 (أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ ۚ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ)