«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص پدرِ عظیم الشّأن حضرت بقیّة الله الأعظم ارواحنا فداه، امام عسکری روحی له الفداه صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تبریک به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
چند هفتهای است که مشغولِ بحثی هستیم که یکی از مهمترین آفاتِ یک انسان است و «غفلت» نام دارد.
عرض کردیم که غافل گیج است اما عاقل است، دیوانه نیست، نادان نیست، نابینا نیست، اما توجّه بیش از اندازهی او به یک جا، در او انصراف و عدم توجّه و ندیدنِ یک جای دیگر ایجاد کرده است.
روی این مثالِ محوری پیاده کردیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرصههای مختلفی را میدید، اما معاویه یک جا را میدید، برای همین معاویه رشوه میداد و آدم میخرید، کسانی که بیرون ایستاده بودند هنوز نمیدانستند که نتیجهی کارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیست و نتیجهی کارِ معاویه چیست، برای همین به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکردند از او بیاموز!
کلاً تمامِ قضاوتهای انسانِ عاقل، سطحی است. چون او مانند این دوربینهاست که زوم میکنند، وقتی این دوربینها زوم میکنند یکجایی را بهتر میبیند، اما جاهایی را اصلاً نمیبیند.
آدمی که در حال دیدبانی است، اگر غافل باشد، با دوربین اسلحهی خود یک نقطه را بخوبی میبیند، اما مابقی جاها را نمیبیند.
انسان غافل مدام در حال قضاوت کردن است، چون در حال نگاه کردن به یک نقطه است و در همان یک نقطه دقت میکند، اما از مابقی جاها بیخبر است.
در مثالِ فوتبال هم عرض کردیم که تفاوت مربی با بازیکن این است که بازیکن ممکن است به یک طرف خیلی توجّه کند، ولی مربی که بیرون ایستاده است، به همهی زمین توجّه میکند. بر فرض مثال اگر حفرهای بین خط دفاع و خط میانی پیش بیاید، این مربی است که تشخیص میدهد، اما بازیکن در حوزهی عملِ خود تصوّر میکند که همه چیز درست است.
بویژه در جاهایی که مسئله اجتماعی و جمعی است، غفلت راحتتر رخ میدهد. چون مدام اطراف خود را بررسی میکند، اما باید نیروها با یکدیگر متصل بشوند.
لذا کسانی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکردند که از معاویه بیاموز، اگر اینها یک سال بعد را میدیدند، این حرف را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیزدند، اگر پنج سال بعد را میدیدند این حرف را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیزدند.
خیلی از احساسِ شکست و پیروزیها اینطور است.
اگر شما مسائل سیاسی اجتماعی – که من نمیخواهم به این بحث وارد شوم – نگاه کنید، دورههایی شده است که کسی در انتخاباتی (مثلاً ریاست جمهوری) شرکت کرده است و پیروز شده است، به یک میدان رفته است و سخنرانیِ پیروزی کرده است، در همان سخنرانی پیروزی یک جملهای گفته است یا به او نسبت دادهاند، یک سال درگیری داشته است! غفلت همین است. یعنی در آن لحظه فکر میکند که فقط یک چیزی گفتهام یا فقط یک کاری کردهام… کمااینکه سخنران یا مداح یا مسئولِ سیاسی که حرف میزند یا مصاحبه مطبوعاتی میکند، در آن لحظه به یک چیزی خیلی توجّه میکند، اما حواس او از چیز دیگری پرت میشود، همان غفلت به چالشی تبدیل میشود که یک سال جنجال بهمراه دارد.
غفلت به این راحتی رخ میدهد، آن چیزی که خیلی خطرناک است این است که انسان دنیا را ببیند و به دنیا توجّه کند، اما به آخرت توجّه نکند. لذا مدام داوری و قضاوت میکند.
مثلاً اگر یک جلسهای خیلی خوب برگزار شد و چند کلیپ خوب هم از آن استخراج شد و خیلی دیده شد، این موضوع را موفقیت بزرگی میبیند، اما از قیامت خبر ندارد که از او میپرسند این حرفی که زدی از کجا گفتی؟ او فقط با این دیده شدن خوشحال بود، اما در جای دیگری او را مورد بازخواست قرار میدهند و میگویند این حرف را از کجا زدهای؟
خواب نباشیم
غفلت از رگ گردن به ما نزدیکتر است و نمیشود از آن رها شد.
«اَلنَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»،[4] یعنی چه که انسانها خواب هستند؟ ما که خواب نیستیم!
حواسِ انسانِ خواب کم کار میکند، یعنی ممکن است او صدای کنارِ خود را نشنود، چشم خود را طوری بسته است که نمیبیند، نابینا نیست، بلکه چشم خود را بسته است.
ما که در حال زندگی کردیم، چشم خود را بر روی خیلی از حقایق بستهایم، گوش خود را بر روی شنیدنِ خیلی از حقایق بستهایم، حسِ خود را از لمسِ بعضی از حقایق بستهایم.
یک بچهی خردسال در یک خانواده یتیم میشود، طرف پنج سال مشغولِ کارهای خود است و سرِ او شلوغ است و به این بچّه توجّه نمیکند، بعد از پنج سال آن بچه از بحرانها عبور کرده است، یا کس دیگری توجّهی که باید میکرد را کرده است، یک کس دیگری یک حفره یا یک مشکلی یا یک توجّه و ارتباط و محبّتی که باید پُر میکرده است را پُر کرده است و دیگر فرصت تمام است. (مضمون روایت را عرض میکنم) وقتی روز قیامت بشود طرف میبیند که اگر همهی کوههای عالم را با اخلاص انفاق کرده بود، به اندازهی اینکه یک مرتبه بخاطر خدا بر سرِ آن بچه دست میکشید، نمیارزید؛ و فرصت تمام شد، «اَلنَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»، میگوید خواب نبودم، درست است، خواب نبودی ولی ندیدی. این بچهی برادر یا بچهی خواهر یا بچهی برادرزاده یا بچهی خاله یا بچهی عموی تو بود، این یک فرصتی برای تو بود، یک گنج بود.
ظاهراً چشم او هم میبیند، اما اگر چشم میدید که باید از این فرصت استفاده میکرد.
همین الآن که ما در اینجا نشستهایم، اگر به ما پیامی بدهند که یک ملکِ دو هزار متری را به قیمت یک میلیارد تومان میفروشند، از جلسه بیرون میرویم و پیگری میکنیم! چون مسلّماً انسان فرصت را از دست نمیدهد، چون اگر انسان فرصت را از دست بدهد سفیه و گیج است، کسی که فرصت را نمیبیند گیج است.
غفلت یعنی من به چیزی توجّه میکنم و نسبت به چیزهای دیگر توجّه نمیکنم.
روز حسرت
عمدهی آن چیزی که ما توجّه نمیکنیم و حسرت میخوریم… «أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»،[5] خدای متعال میفرماید به اینها بگو روزی حسرت خواهید خورد، چون فرصت تمام شده است، «إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»، دیگر نمیشود کار کرد، دیگر نمیشود برگشت، کار تمام است. به اینها بگو که این فرصت دیگر برنمیگردد.
حال موضوع را از زاویهی دیگری ببینیم، تصوّر کنید که میخواهید خانهای را بفروشد، خیال کردهاید که خانهی شما پنج میلیارد تومان میارزد، خانهی خود را بدون مشورت میفروشید، بعد متوجه میشوید که ارزشِ ملک شما بیست و پنج میلیارد تومان بوده است. در اینصورت انسان حسرت بسیار زیادی خواهد خورد.
بزودی ما را در نقطهای حسابرسی میکنند.
این موضوع خیلی برای ما رخ داده است، گاهی با مکافات زیادی کتابی از کشورهای دیگر تهیه میکنیم، بعد از مدّتی کسی میگوید همان کتاب را با قیمتی معادل نیمی از قیمتی که ما خریدهایم میفروشد.
اگر انسان بیدار باشد فرصتهای مهمتری را میبیند.
بچهای در بازار در حال دویدن است و میچرخد و بستنی میخورد، آن لحظهای که ملتفت میشود پدر نیست، آن لحظه گریه میکند، در صورتی که قبل از آنکه متوجّه شود در سرخوشی است. این همان لحظهی بیداری است. بعد از آن دیگر ساکت نمیشود، چرا؟ چون در حال حسرت خوردن است، آن لحظه میفهمد که پدر خود را از دست داده است.
روز قیامت اعمال ما را به ما نشان میدهند و حیرتزده میشویم.
ما در مناجات شعبانیه میگوییم: «إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ» عمر خود را در آنجایی باختم که در بازی بودم و حواس من نبود، «وَ اَبْلَيتُ شَبابي» جوانی خود را باختم، زمان را باختم، «في سُكْرَةِ التَّباعُدِ» در مستیِ دوری…
«اَلنَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»، آن لحظهای که میآید و میگوید بیا تا برویم، میبیند خیلی چیزها بهمراه ندارد، دست من در دست خدا نبوده است… مدّتی است که دست من در دستِ خدا نیست، مدّتی است که دست من در دستِ امام زمان روحی فداه نیست، ناگهان در لحظهی مرگ میگوید که من گُم شدهام… دیگر هم نمیتواند برگردد.
آسانترین کاری که شیطان میتواند با ما انجام بدهد، همین غفلت است. تقویم را نگاه میکند و میبیند چند روز است به پدر خود سر نزده است، میگوید «ان شاء الله آخرِ هفته»… اصلاً معلوم نیست آخرِ هفتهای باشد! یا برای من، یا برای او!
آسانترین ابزار شیطان همین است که میگوید «فعلاً رها کن»، غفلت به همین راحتی رخ میدهد.
وقتی انسان غافل است، خودش را مالک میداند، اگر خیلی غافل باشد میگوید این تریبون هم برای من است!
ما مالک جان و دست خودمان هم نیستیم، چه برسد به چیزهای دیگر.
غافل اهل انفاق نیست
انسانِ غافل خودش را مالک میداند.
در جلسات قبل عرض کردهایم که «ذکر» در مقابلِ «غفلت» است، در این دنیا هیچ چیزی برای ما نیست، آن چیزی برای ماست که با آن میرویم. آدمی که میداند مالک نیست… ما مالک نیستیم، یا در تخیّل هستیم یا در توجّه، یا متذکّر هستم که مالک نیستم یا در تخیّل هستم که مالک هستم، در هر صورت مالک نیستم. آدمی که مالک نیست راحت میبخشد، اگر انسان ملتفت باشد که مالک نیست انفاق میکند. علمای علم اخلاق میگویند مشکل کسانی که از انفاق کردن امساک میکنند این است که اینها خودشان را مالک میپندارند.
هر کسی چیزی دارد، مثلاً من میتوانم حرف بزنم، فکر میکنم این علم برای من است. یک نفر خط خوبی دارد، یک نفر خوب شعر میگوید، یک نفر طراح است، یک نفر… هر کسی فکر میکند چیزهایی دارد، تا زمانی که فکر میکند برای خودش است نمیتواند انفاق کند.
به قارون گفتند تو اینقدر پول داری، مثلاً کلید گنجهای او را باید شترها حمل میکردند، قویپنجهها نمیتوانستند صندوقِ کلیدهای گنجهای او را جابجا کنند. به قارون میگفتند به فقرا انفاق کن، میگفت: «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»،[6] من متخصص بودم و شمّ اقتصادی داشتم و اینها برای من است. یعنی او بیچارهی غفلت است.
اگر انسان به این موضوع متذکّر بشود که هیچ وقت نباید بگوید «این برای من است»… «این برای من است» نداریم.
از حضرت سؤال کردند که چه زمانی امام زمان ارواحنا فداه تشریف میآورند؟ یکی از وجوه را فرمود، فرمود: زمانی که دوست تو میتواند دست خود را در جیب تو کند و تو هم میتوانی دست خودت را در جیب او کنی. یعنی خودت را مالک نمیدانی، آنوقت کار تمام است.
ما تا زمانی که خودمان را مالک میدانیم، خودم را مالک جان خود میدانم، برای همین به جهاد نمیروم. خود را مالکِ ثروت و دارایی و استعداد خود میدانم و آنها را محکم گرفتهام… اگر ملتفت باشد که این برای من نیست و من امانتدار هستم… امانتدار در سختی است، چون برای خودش نیست باید پس بدهد، برای همین به دنبال این است که امانت را زودتر پس بدهد که بار او سبکتر بشود.
چرا طرف انفاق نمیکند؟ این از فروع غفلت است، چون توهّم میپندارد که مالک است، برای همین هم انفاق نمیکند.
امام شاهدِ رفتار ماست
ان شاء الله امام زمان ارواحنا فداه امشب به ما عیدی بدهد که یک رنگی از امام عسکری علیه السلام به ما بزند.
در کافی شریف نقل شده است که شخصی دویست دینار (یعنی دویست مثقال طلا) پنهان کرده بود و نزد امام عسکری علیه السلام آمد و عرض کرد: من گرفتار هستم و وضع من خراب است.
یکی از ویژگیهای امام عسکری سلام الله علیه این بود که میخواست مردم را آماده نکند که بفرماید بزودی دیگر دست شما به امام نمیرسد، اما فکر نکن تو باید از قم و مدینه و نیشابور به سامرّا بیایی که مرا ببینی و من هم همان زمان تو را میبینم، تو از آن زمانی که میخواهی حرکت کنی، تو را میبینم…
اجازه بدهید از این قصه بیرون بیایم و واقعهی دیگری را بگویم.
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام میگوید که همسرم گفت که خیلی دلِ من برای امام صادق علیه السلام تنگ شده است، بلند شو تا به مدینه برویم.
آن زمان سفر سخت بود، دو هزار کیلومتر با استر و خر و شتر و… در این بیابانها و… خیلیها وصیّت میکردند، چون معلوم نبود زنده برگردند، ممکن بود راهزن بیاید و مشکل امنیتی پیش بیاید، یا ممکن بود طوفان بیاید، یا راه را گُم کنند، یا از تشنگی هلاک بشوند، سفر کردن خیلی سخت بود.
اینها راه افتادند، وقتی نزدیک ورودی مدینه شدند، حال این خانم آنقدر خراب شد که محتضر شد. شوهر او نشست که گریه کند، به شوهر خود گفت: بلند شو برو و تا زمانی که من نمردم به امام صادق علیه السلام بگو که همسر من هزار کیلومتر راه آمده بود تا شما را ببیند اما نتوانست شما را ببیند…
ما غافل هستیم که میتوانیم با مبلغ اندکی امروز به مشهد برویم و فردا برگردیم، اما فرصت را از دست میدهیم…
همسر او گریهکنان میدوید، تا اینکه به درِ خانهی امام صادق علیه السلام رسید و اذن گرفت و داخل رفت.
همینطور که گریه میکرد حضرت فرمود: چه اتفاقی افتاده است؟ عرض کرد: همسرم خیلی دوست داشت شما را ببیند، ما از کوفه به مدینه آمدهایم.
حضرت فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: همسرم مُرد.
حضرت فرمودند: برگرد و با همسرت بیا.
عرض کرد: او از دنیا رفت.
حضرت فرمودند: برو و با همسرت برگرد.
این شخص برگشت و دید همسرِ او نشسته است! سؤال کرد: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: وقتی تو رفتی من هم از این دنیا رفتم، خواستند روح مرا منتقل کنند، جناب قابض الأرواح هم ایستاده بود، آقا آمد…
این راوی میگوید وقتی من امام صادق علیه السلام را دیدم فلان لباس را به تن داشت… همسر او هم گفت که امام صادق علیه السلام را با فلان لباس دیدم که آمد و به جناب عزرائیل فرمود: فلانی! او را برگردانید. او هم گفت: «نَعَم أیُّهَا الإمَام»، فهمیدم که امام فقط امام ما نیست، امام حضرت عزرائیل هم هست.
انسان گیج خیال میکند که من باید به سامرّا بروم که بتوانم امام عسکری علیه السلام را ببینم، در صورتی که امام عسکری علیه السلام آن زمانی که تو میخواهی اراده کنی، خودش به ذهن تو میاندازد… در روایت هم هست، تا زمانی که دلشان برای ما تنگ نشود به دلِ ما نمیاندازند، البته گاهی به دلِ ما میاندازند و من به تأخیر میاندازم، یا گاهی در روی پدرم تندی میکنم و آن حس را از دست میدهم، دوست من پول خودش را میخواهد و من دارم، اما در پس دادن پول او تأخیر میکنم، بعد آن حس از دست میرود، وگرنه اگر او اراده نکند که دلِ من تنگ نمیشود، بلکه از بعضی از ائمه علیهم السلام در روایت هست که به امام حسین علیه السلام جفا نکنید. عرض کردند: یعنی چه؟ حضرت فرمود: وقتی شما به زیارت نمیروید دلِ امام برای شما تنگ میشود.
یکی از وظایف امام عسکری علیه السلام این بود که شیعیان را عادت بدهد که بزودی دورهی غیبت میشود و شما دیگر امام را نمیبینید؛ شما امام را نمیبینید ولی امام شما را میبیند.
او دویست دینار داشت و آن را پنهان کرده بود و نزد امام عسکری علیه السلام آمد و عرض کرد: من خیلی گرفتار هستم.
حضرت به او فرمود: آن دویست دیناری که پنهان کردی چیست؟
آن شخص بهم ریخت…
حضرت بلافاصله فرمود: این را نگفتم که به تو کمک نکنم، تو حیف هستی، تو بیشتر از دویست دینار میارزی!
حضرت به خادم خود فرمودند: چقدر داریم؟ خادم عرض کرد: فلان مقدار. حضرت فرمودند: همه را به او بده. من نخواستم پروندهی تو را رو کنم که به تو پول ندهم، من نخواستم آبروی تو را ببرم، تو حیف هستی که فکر کردی دویست دینار میارزی!
چطور میشود که انسان اینطور بشود؟ امامی که «أنّ الأرض کلّها لِلإمام»، خودش را مالک نمیداند.
انفاقِ حیرتانگیزِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را مالک نمیدانست که روزی به خانه آمد و دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از گرسنگی به خود میلرزد.
ما که شیعهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستیم با همین جمله جان میدهد، که انسان تصوّر کند که صدیقهی عالم وجود از گرسنگی میلرزد…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از چند روز به خانه آمد… مسلّماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا مشغول کار بودند یا مشغولِ جهاد؛ ببینید که این صحنه چقدر برای یک شوهر سخت است، آن هم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که طرفِ مقابل هم صدیقه طاهره سلام الله علیها باشد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از خانه بیرون آمد، نقلها مختلف است شمشیر یا زره یا سپر خود را فروخت، در حال برگشتن بود که دید چشمان ابوذر گود افتاده است… مسلّم است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ابوذر را بیشتر از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دوست نداشت، اما خود را مالک نمیدید، میگفت این الآن با این وضع گرسنگی آمده است و به من رو زده است، رازق خداست…
در این عالم خیلیها بودند که پول داشتند و نتوانستند بخورند…
حضرت آن پول را به ابوذر داد. حال شما تصوّر کنید که حضرت چطور برمیگردد. من یادِ این موضوع میافتم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شیرخوار را به وسط میدان برد و میخواست برگردد… باورِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که رازق کس دیگری است، من باید وظیفهی خود را انجام بدهم، اگر مرد درآمد ویژه و انبوهی ندارد باید صبح به سر کار برود، اما رازق خداست، کسی هشت ساعت کار میکند و یک میلیارد تومان درمیآورد، دیگری هشت ساعت کار میکند و ممکن است پنج هزار تومان هم درنیاورد، رازق خداست.
او که میگوید «من خوشفکر هستم»، آن فکر هم برای خودش نیست، ما مالک نیستیم، اولین قدم در غفلت این است که انسان خودش را مالک ببیند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چطور به خانه رفت؟
مابقی این داستان را در جاهای زیادی نوشتهاند که میتوانید نگاه کنید، آیهای نازل شد، خیلی عجیب است که انسان کاری کند که خدا چنان بپسندد که آیهای برای این امر نازل کند، «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»،[7] نیاز او از همهی عالم بیشتر بود، چون اینکه همسر کسی در خانه گرسنه باشد برای شوهر او سخت است، ضمن اینکه آن زن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود! ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخشید. چون هم میدانست که رازق خداست، هم میداند که من مالک نیستم. اگر رازق بخواهد میدهد.
انصافاً اگر عدّهای پیدا بشوند و به اندازهی یک سرِ سوزن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین رنگ بگیرند، دیگر تبلیغ لازم نیست، هر محلهای را ببینید مردم بخاطر این رفتار دیندار میشوند، چون میگویند این شخص به چیزی اعتقاد دارد که اینطور است، این است که جذاب است، چیز دیگری لازم ندارد.
ان شاء الله خدای متعال ما را بیدار کند.
امامِ مهربان
من این مطلب را زیاد عرض کردهام، روایت هم معتبر است، حضرت خیلی از این کارها انجام میداد…
وقتی روز قیامت پروندهی اعمال ما را نشان میدهند میگویند تو امام زمان ارواحنا فداه را هفته به هفته فراموش کرده بودی، ولی هر جا هر خیری به تو رسید از امام زمان ارواحنا فداه بود.
به عظمت الله و بزرگیِ امام زمان ارواحنا فداه قسم یاد میکنم که هیچ خیری به ما نمیرسد، الا به برکتِ امام زمان ارواحنا فداه، هیچ شرّی از ما دفع نمیشود الا به برکتِ امام زمان ارواحنا فداه.
وقتی پشت پردهی اعمال ما را به ما نشان بدهند میبینیم آن روزی که ماشین ما خراب شد، قرار بود با ماشین تصادف کنیم و از دنیا برویم، امام زمان ارواحنا فداه دستور داده بود اینطور شود. عالم به دستِ امام زمان ارواحنا فداه است، او مدیرِ عالم و بابای ماست، او دلسوز است، تفاوتِ دلسوزیِ امام زمان ارواحنا فداه با پدرِ ما در این است که پدر و مادر ما علم و دلسوزی امام زمان ارواحنا فداه را ندارند، گاهی ولو از روی محبّت دلسوزیشان نتیجهی غلط دارد، اما امام زمان ارواحنا فداه اینطور نیست، محبّت امام زمان ارواحنا فداه از سرِ علم است و خطا ندارد.
در روایت هست که امام زمان ارواحنا فداه فرمودند من بر سرِ بازارها میآیم و شما را میبینم، اما شما مرا نمیبینید.
ما امام زمان ارواحنا فداه را خیلی ندید گرفتهایم.
ابوهاشم جعفری میگوید که سلطان بنیعباس خیلی ما را اذیت میکرد. چون او با امام در ارتباط بود و وکالت داشت، مدام او را دستگیر میکردند و به زندان میانداختند و شکنجه میکردند، او دائم در زندان بود، مدام در سیاهچال بود.
امام عسکری سلام الله علیه هم آنقدر شبکهی گسترده داشت، خیلی از مأموران حکومتی هم نوکرِ امام عسکری علیه السلام بودند، بعضی از زندانبانها هم نفوذیِ امام عسکری صلوات الله علیه بودند.
ابوهاشم جعفری میگوید از طریق یک نفر از این نفوذیها نامهای برای امام فرستادم و عرض کردم این غُل و زنجیر استخوانهای ما را نابود کرد، دل من برای خانوادهام تنگ شده است، از سختیِ این بندها خسته شدهام؛ خجالت کشیدم و عرض نکردم که من دائم در زندان هستم و زن و بچهی من پولی ندارند.
طوری نامه را به حضرت رساندند، نامه را برگرداندند، حضرت فرمودند: تو امروز نماز ظهر خودت را در خانهات میخوانی.
ابوهاشم جعفری میگوید وقتی این نامه به دست من رسید، ساعتی بعد به من گفتند تو آزاد هستی.
در حال رفتن به خانه بودم ولی از روی خجالت نمیتوانستم داخل شوم، هنوز به خانه نرسیده بودم که پیکی از طرف حضرت آمد و کیسهای پول و نامه به من داد، حضرت در آن نامه فرموده بودند: «إِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ»[8] اگر زمانی حاجتی داشتی «فَلاَ تَسْتَحْيِ» از ما حیا نکن «وَ لاَ تَحْتَشِمْ» و با ما خودی باش، غریبی نکن.
خدا میداند اگر خدا به ما روزی کند که ما در اوقات تنهایی خودمان مانند شب یا سحر با حضرت صحبت کنیم، نه اینکه زیارتنامه بخوانیم، صحبت کنیم و عرض کنیم: آقا جان! شما که وضع ما را میدانید، من مبتلا هستم و نمیتوانم جلوی زبان و چشم خود را بگیرم، میدانم اگر جلوی چشمم را نگیرم نمیتوانم تو را ببینم، ولی من بدبخت شدهام…
اگر کسی حرف بزند…
امام هادی علیه السلام فرمود: اگر حاجتی داشتی «حَرِّكْ شَفَتَيْكَ»[9] لب تر کن!
قرار نیست جای دوری بگویی یا داد بزنی، او در حال دیدن شماست.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند و امشب حرف بزنیم و بگوییم: آقا! بالاخره من هم در زندان نفسِ خود گیر کردهام، من همین چیزی هستم که میبینید، هیچ سنخیتی با یاران شما ندارم…
امام عسکری علیه السلام فرمودند: «لاَ تَحْتَشِمْ» با ما خودی باش؛ ان شاء الله دستِ ما را میگیرند. اصلاً انسان آرام میشود.
خدای مهربان من
بجای توسّل هم این جملهی امام سجّاد علیه السلام را میخوانم.
امام سجّاد سلام الله علیه روحی فداه در مناجات شعبانیه به ما اینطور یاد دادهاند، به خدای متعال عرض میکند که «إلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ» خدایا! تو که مرا میشناسی…
من ناتوان هستم. از این کسانی هستم که وعده میدهم و عمل نمیکنم، حرف میزنم و روی حرف خود نمیمانم، قوّت و قدرت و توان و نا ندارم…
«اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ» آنقدر توبه کردهام و خواستهام… چند شب قدر، چند شب عید فطر، چند شب جمعه، چند دعای کمیل…. «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»، دیدهای که من دوست دارم خوب شوم، اما نتوانستم، زور من نرسید، «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»، مگر آن زمانی که تو مرا با محبّت خودت بیدار کنی.
«إِلَهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي» خدایا! اگر میخواستی مرا ساقط کنی مرا هدایت نمیکردی، مرا به درِ خانهی حسینِ خودت نمیبردی، محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به من نمیدادی، «إِلَهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي» تو اگر میخواستی مرا با سر در جهنّم بیندازی، کاری نمیکردی که وقتی نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمد دلِ من بلرزد. «إِلَهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي»، تو میخواهی مرا نجات بدهی.
خدایا! تو را به برکت پدرِ امام زمان ارواحنا فداه، به عظمت امام زمان ارواحنا فداه که وقتی نام او میآمد ائمهی ما دست روی سر مبارک خود میگذاشتند، همین امشب «صِلِ اللَّهُمَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ وُصْلَهً» بین ما و امام زمان ارواحنا فداه راه ارتباطی قرار بده.
خدایا! توفیق گفتگو با حضرت، زیارت روی مبارک حضرت، اطاعت از فرامین حضرت را روزی ما بفرما.
خدایا! پیروزی این مردم مظلوم غزّه بر این صهیونیستها را جزو مقدّمههای ظهور حضرت حجّت ارواحنا فداه بگردان.
خدایا! ما را در شکست صهیونیستها شریک و سهیم بفرما.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] عیون الحکم و المواعظ، جلد ۱ ، صفحه ۶۶
[5] سوره مبارکه مریم، آیه 39 (وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)
[6] سوره مبارکه قصص، آیه 78 (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ)
[7] سوره مبارکه حشر، آیه 9 (وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ۚ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)
[8] الکافي، جلد ۱ ، صفحه ۵۰۸ (إِسْحَاقُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو هَاشِمٍ اَلْجَعْفَرِيُّ قَالَ: شَكَوْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ضِيقَ اَلْحَبْسِ وَ كَتَلَ اَلْقَيْدِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَنْتَ تُصَلِّي اَلْيَوْمَ اَلظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ فَأُخْرِجْتُ فِي وَقْتِ اَلظُّهْرِ فَصَلَّيْتُ فِي مَنْزِلِي كَمَا قَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ كُنْتُ مُضَيَّقاً فَأَرَدْتُ أَنْ أَطْلُبَ مِنْهُ دَنَانِيرَ فِي اَلْكِتَابِ فَاسْتَحْيَيْتُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِي وَجَّهَ إِلَيَّ بِمِائَةِ دِينَارٍ وَ كَتَبَ إِلَيَّ إِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَلاَ تَسْتَحْيِ وَ لاَ تَحْتَشِمْ وَ اُطْلُبْهَا فَإِنَّكَ تَرَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ.)
[9] کشف المحجة لثمرة المهجة، جلد ۱ ، صفحه ۲۱۱ (مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ اَلْكُلَيْنِيُّ فِي كِتَابِ (اَلرَّسَائِلِ) عَمَّنْ سَمَّاهُ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: أَنَّ اَلرَّجُلَ يَجِبُ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يَجِبُ أَنْ يُفْضِيَ بِهِ إِلَى رَبِّهِ قَالَ: فَكَتَبَ: «إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ، فَإِنَّ اَلْجَوَابَ يَأْتِيكَ»)