«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه آقای ما سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحت مقدّس و مبارک امیرالمؤمنین علیه أفضل صلواة المصلّین صلواتی محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
باید مقدّمهای عرض کنم که همهی مقدّمهی من بعداً مقدّمهی روضهی من خواهد بود.
دنیا محل ابتلاست
عزیزان! خداوند رَبّ است، ربوبیتِ خدا هم ذاتیِ اوست، یعنی نمیتوانیم به خدا بگوییم رَبّ نباش. این خدا اگر خداست، اگر الله است، رَبّ هم هست، قابلِ استعفاء نیست، و چون رَبّ است میخواهد ما را رشد بدهد.
همانطور که نمیشود به مادری گفت که شما چند روز مهربان نباش؛ مادر اگر مادر است، مهربان هم هست.
یک نفر بود که بعضیها خیال میکردند مادر مؤمنین است، اما او بود که همهی دستورات تیراندازی را در جمل صادر کرد! بقیه فهمیدند که او مهربانی ندارد. مادر اگر مادر باشد، حتماً دلسوز هم هست. مادر اگر مادر باشد، حتماً مهربان هم هست.
حضرت حق که رَبّ است، اقتضای ربوبیتِ حضرت حق این است که ما را پرورش بدهد. چطور ما را پرورش میدهد؟ ما را با ابتلاء پرورش میدهد.
ابتلاء یعنی طوری ما را در جریانی قرار میدهد که باطنِ ما معلوم میشود. باطنِ ما روشن میشود.
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ»،[4] ابتلاء مانند دوستی است که با او به سفر میروید، بعد از مدّتی، باطنِ آن دوست برای شما روشن میشود.
خدای متعال در این عالم رَبّ است، هر کاری کنید از این کار کوتاه نمیآید. این رَبّ الأرباب چطور ما را پرورش میدهد؟ با ابتلاء. یک نفر را با ثروت، یک نفر را با فقر، یک نفر را با سفر، یک نفر را با اقامت، یک نفر را با یتیمی، یک نفر را با سختی، یک نفر را با قدرت، یک نفر را با ضعف.
قرآن کریم در سوره مبارکه فتح میفرماید: عدّهای را به نعمت و دارایی مبتلا میکند، عدّهای را به فقر مبتلا میکند. نه به آن کسی که دارایی میدهد میخواهد گرامی بدارد، نه به آن کسی که فقر میدهد میخواهد اهانت کند. نه به او اکرام اضافی دارد و نه به این اهانتِ اضافی. هر کسی در این مسیرِ ابتلا رشد میکند.
اگر ما بدانیم در این عالم راهی بجز ابتلا نیست… مثلاً وقتی میخواهند آمپول بزنند میگویند خودتان را محکم نگیرید، چون درد شما زیاد میشود. اگر شما خودتان را در برابر ابتلائات اذیت کنید و با خدا دعوا و قهر کنید، ابتلا که هست، فقط به شما سخت میگذرد. اگر باور کنید آن کسی که شما را مبتلا کرده است، ارحم الرّاحمین است، عقدهای نیست که بخواهد حال ما را بگیرد. مانند آن مربّی است که احتمال دارد یک نفر از همهی جمع در المپیک مدال طلا بگیرد، یک سال در اردو با او بسختی کار میکند. وقتی همه استراحت میکنند، دوباره به او تمرین میدهد. اگر کسی گیج باشد میگوید چقدر به او سخت میگیرد، آن کسی که حواس جمع دارد میگوید این مربی از وقت استراحت خود هم برای این یک نفر میزند.
مسیر ابتلا، مسیرِ رحمتِ خداست. اگر کسی این را بداند، در میان ابتلا، بجای اینکه حال او گرفته شود و با خدا دعوا کند و قهر کند، شرمندهی محبّت خدا میشود.
آن کسی که مربّی به او توجّه خاص دارد و تمرینات اضافه به او میدهد، خسته میشود، ولی میفهمد مربی بین همه بیشتر به من تمرین میدهد.
در ابتدای کار جملهای از یک شاعر مجتهد میگویم که در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است و کار را برای بقیه بسته است. میگوید: خدا هرچه داشت به علی داد، به همان اندازه هم که به او داد، او را مبتلا کرد.
به هیچ کسی نگفت وقتی به همسرت حمله میشود، الان نباید دست به شمشیر ببری. به آن کسی که در همهی جنگهای پیغمبر، او مدافع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود فرمود که باید در این حمله صبر کنی و نگاه کنی.
معلوم است که ابتلا برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای عقوبتشان نیست، معلوم است که از روی لطف الهی است.
یکی از برکات این زیارت اربعین، بر خلاف همهی زیارتها و سفرهای ما، که وقتی میخواهیم به سفری برویم، حواس ما به آسایش و رفاه و… است، وقتی به این سفر اربعین میرسیم، کسانی که به این مسیر آمدهاند، میدانند که این سفر گرما و خستگی دارد، با اینکه ماشین هست میداند که میتواند پیاده برود. یکی از برکات این سفر این است که میخواهد به شیعهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یاد بدهد که اگر شما خودتان را نسبت به ابتلائات آماده کنید و آغوشتان را باز کنید… البته مؤمن در برابر خدا اظهار ضعف میکند، اما نگاه او نسبت به ابتلائات این است که منّت گذاشتی و لطف کردی که برای من فرصت فراهم کردی.
لذا مؤمن با خدا قهر نمیکند، با خدا دعوا نمیکند، از دست خدا ناراحت نمیشود.
علّت خیلی از مشکلات ما این است که ما خدای متعال و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مانند دستگاه خودپرداز بانک میبینیم، خیلی از اوقات خدای ذهنِ ما نوکرِ ماست. واضح است که ما هر چیزی بخواهیم از خدا میخواهیم، اما ما با خدایی طرف هستیم که هم ارحم الرّاحمین و مهربان است، هم تواناست، هم عالم و علیم است و میداند باید چکار کند.
گاهی بچه چیزی از مادر خود میخواهد که به ضرر اوست، مادر چون مادر است آن چیز را نمیدهد و چیز دیگری میدهد که حواس بچه را پرت کند.
بالاخره یا ما در ذهن خود خدایی داریم که نعوذبالله کمتر از ما میفهمد، یا آن خدا أرحم الرّاحمین است، اعلم العالمین است، اقدر القادرین است، هم میتواند، هم میداند، هم مهربان است.
اینکه گاهی ما را در جایی نگه دارد و معطل کند، برکات زیادی دارد. گاهی کمی به ما فشار میآورد که ما از دیگران قطع امید کنیم و حواس ما از دیگران پرت بشود و بفهمیم که کسی کارهای نیست.
ان شاء الله خدای متعال امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، چون امریکا پُرروی مستکبر بود فرمود: امریکا نمیتواند هیچ غلطی کند. درواقع هیچ کسی نمیتواند هیچ غلطی کند، منتها امریکا پُرروی مستکبر بود و امام بر دهان او زد.
مؤمن میفهمد وقتی من مبتلا هستم کاری از دست کسی برنمیآید، بخواهم یا نخواهم باید خودم را به دست خدا بسپارم. اگر این اتفاق برای مؤمن رخ بدهد، مانند همین سفر اربعین که شما جای دیگری، اگر ده درصدِ سختیهایی که در این مسیر میبینید را ببینید دعوا میکنید، اما وقتی در این مسیر پا میگذارید پذیرفتهاید که این مسیر اینطور است، گرما دارد، فدای سرِ فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه.
به قول عابد تبریزی که میگوید: فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از کربلا تا کوفه، گریه کردند.
اشک چشم دختران و همسران و خواهرانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این مسیرِ نور را ایجاد کرده است، اگر در این راه قدری فشار هم به ما بیاید، میگوییم فدای سرِ فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه.
اینکه میدانم این مسیر قدری سختی دارد، ولی میگویم فدای سرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، اصلاً میخواهم بیایم که سختی بکشم.
یکی از برکات این موضوع این است که ما خودمان را با ربوبیتِ خدای متعال وفق بدهیم. همهی عالم مانند همین سفرِ اربعین است. مثلاً در جایی میگوید چون تو را دوست دارد باید الآن قدری نداری تحمّل کنی، در جایی میگوید چون تو را دوست دارم باید الآن قدری دارایی بکشی، ببینم وقتی داری چکار میکنی و وقتی نداری چکار میکنی، وقتی داغ ببینی چکار میکنی و وقتی مریض داشته باشی چکار میکنی. وقتی سالم هستی چکار میکنی، وقتی بیمار هستی چکار میکنی. ما حتّی لحظهای هم از این ابتلا فارغ نمیشویم. اگر کسی متوجه این امر باشد، شرمندهی خدا میشود، میگوید مدام برای من سفره پهن میکنی که ببینم آیا من میتوانم بالاخره بهانهای بدست تو بدهم که مرا بگیری یا نه.
همهی اتفاقاتی که برای ما رخ میدهد در این موضوع ریشه دارد.
اگر شما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نگاه کنید، هر جایی که ابتلا سنگین میشود، شما میبینید که شاکر بودن آنها بیشتر میشود. شما یک نقطه پیدا نمیکنید که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یا فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گله کرده باشند، شکست خورده باشند، ذلیل شده باشند. دشمن خواست که این بزرگواران را ذلیل کند ولی اینها احساسِ ذلّت نکردند.
تمام کارهایی که میشد یک زن را شکست داد، با اسرا کردند. مشیّت خدای متعال هم اجازه نداد که بعضی از آن کارها به نتیجهای که دشمنان میخواستند برسد، خدای متعال اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را حفظ کرد. ولی شما در حرکت و رفتار و کلام این بچهها شکست نمیبینید، چون اینها پروردهی ابتلا بودند، اینطور نبود که بگویند خدا با ما قهر یا لج کرده است.
عامه محدث بزرگی به نام «ابن دَحیّه کَلبی» دارند، او کتابی بنام «العَلَمُ المَشهور» دارد که تازه در مراکش چاپ شده است، میگوید: کنار مسجد جامع بنی امیه سکویی بود که وقتی میخواستند بردهای را بفروشند، آن برده را در آنجا نمایش میدادند.
نتوانستند این غلط را به نتیجه برسانند، ولی دختران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را روی آن سکو بردند. نمیتوانم بیشتر توضیح بدهم.
اما شما در بیان این دختربچهها شکست نمیبینید.
اینها اصلاً تجربهی دیده شدن نداشتند، تجربهی بین نامردان و نامحرمان رفتن نداشتند، تجربهی این میزان از توجّه را نداشتند، اما شما در اینها شکست نمیبینید.
اینکه کسی خیال کند این بزرگواران خرد شدند… اذیت شدند، جگرشان پاره شد، به ساحت قدسی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیادبی میدیدند، ممکن بود گریه کنند، اما نشکستند.
نمیشود که شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این روضهها را بشنود، بعد برای کوچکترین مشکلاتی که در جامعه هست… ان شاء الله مسئولان باید وظایف خودشان را انجام بدهند، من کاری به آنها ندارم، اما اگر در جایی فشاری به ما آمد، اینطور نیست که کار از دست خدا در رفته باشد، همهی عالم به کارگردانی خداست، صحنهای از دست خدا در نرفته است که ما خیال کنیم از ربوبیت خدا خارج شده است.
در یاد دارید که عدهای در زمان کرونا پرت و پلا میگفتند، اما دیدید که روسیاهی به زغال ماند، کرونا تمام شد و دستگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر روز پرجمعیتتر و پررونقتر از دیروز است، اگر غربیها این حالت را داشتند که میلیونها نفر شبانهروز در یک بیابان حرکت کنند که حتّی یک نفر هم گرسنه نماند… این شمّهای از حکومتِ امام زمان ارواحنا فداه است. مردم چند روزی میبینند که اگر کسی در مسیر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حرکت کند، ابتلا و سختی دارد، ولی در نهایت چیز دیگری میشود.
وقتی ابتلا بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سختتر میشد
این مقدّمهای که عرض کردم را با مقدّمهی بعدی، به مقدّمهی روضهی خود تبدیل میکنم.
شما نگاه کنید، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا این همه داغ دید.
بنده که خودم چیزی نمیدانم، یک هزارم آن چیزی که در ذهن دارم را در روضه نگفتهام، همهی آن چیزهایی که در ذهن من است کجا، تا آنچه آنها در روز عاشورا دیدند… همه را در یک نیمروز دیدند. هر بلایی که بر سر حضرت آوردند، چهرهی حضرت برافروختهتر شد.
روایت معتبر در کتاب شریف «کافی» داریم: کار به جایی رسید که ملائکه به محضر حضرت آمدند و گفتند که نصر آماده است که بر تو نازل شود…
شاید ملائکه کم آوردند، وگرنه همّت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که بلند بود و نظرِ حضرت به هدایت ما هم بود.
من نمیدانم که آیا تابحال کاری برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کردهایم یا نه، آیا دختربچهی ما تابحال برای دین یک سیلی خورده است یا نه، که ما فکر کنیم کاری کردهایم یا نه.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به ملائکه فرمودند: نه! ما به عهد خود وفا خواهیم کرد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نظر بلند بود، به هدایتِ خیلیها نگاه کرد، در جایی کم نیاورد، بلکه آن لحظهای که در اوج توجه بود، آخرین رجز حضرت بود، میدانست که اگر این رجز را بخواند، انتقام سختتری از او میگیرند، میدانست اگر این رجز را بیان کند شاید نسبت به ناموس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدتر عمل کنند، ولی آخرین رجز او در کربلا…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان رفت، حضرت مرد ابتلاست، کاری که خدای متعال فرموده است انجام میدهد، هرچه شد شد، اصلاً برای حضرت مهم نیست، کاری کرده است که انبیاء به او نگاه کنند و سرمشق بگیرند. وقتی حضرت وارد میدان شد، آخرین رجزِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. ده سالی بود که همهی جامعهی اسلامی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نعوذبالله لعن میکردند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میداند اگر برود و مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بگوید، اینها وحشیتر میشوند. اما حضرت این کار را کرد، به وسط میدان رفت و فرمود: «كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا *** عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْن»، کسانی که از خدای ثقلین روی برگرداندند. «لَا لِشَیءٍ كَانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا *** غَیرَ فَخْرِی بِضِیاءِ النَّیرَینِ» من قبل از این گناهی نکردهام که بخواهید اتّهامی به من بزنید، الا اینکه به دو نور نیّر افتخار میکنم، «فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی *** قَاصِمُ الْكُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَینٍ» مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیها است و پدرم درهم شکنندهی کفار در بدر و حنین است، «عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً یافِعاً *** وَ قُرَیشٌ یعْبُدُونَ الْوَثَنَینِ» هنوز پدرم بالغ نشده بود که خدا را میپرستید، قریش بتپرست بودند، «یعْبُدُونَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى مَعاً *** وَ عَلِی كَانَ صَلَّى الْقِبْلَتَینِ» قریش لات و عزّی میپرستید، علی هم بر بیت المقدس نماز خواند و هم بر کعبه.
تیراندازی و جسارت و هلهله کردند.
اگر کسی مرد ابتلا باشد، بجای اینکه بترسد و افسردگی بگیرد، وقتی کار سخت شد بجای اینکه غر بزند و مانند منافقها بگوید «ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً»[5] خدا و رسول ما را فریب دادند و سختی زیادی دارد؛ خدای متعال در قرآن کریم میفرماید وقتی کار برای مؤمنین سخت میشود و میبینند کاری از دستشان برنمیآید، خوشحال میشوند، چون میگویند تا آنجا که کار از دست ما برمیآید، کار بدست ماست، وقتی کاری از دست ما برنمیآید، نصرت است. میگویند: «هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُه»،[6] وقتی جلوی راه مؤمن بنبست بشود میگوید «هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُه»، الحمدلله، وقتی کار بسته شد، این وعدهی خدا و رسول است، «وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» و خدا و رسول هم راست میگویند.
این همان چیزی است که وقتی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام و اصحابش به دریا رسیدند و پشت سرشان فرعونیان بودند، فرمود: «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ»،[7] کار بدست خداست و کار از دست خدا خارج نمیشود.
اگر شخصی که گیج بود کربلا را میدید میگفت او را کشتند و ناموسش را هم به اسارت بردند، اما چه کسی فکر میکرد که هزار و چهارصد سال بعد، عدّهای که در طول زندگی خود حداقل سایهی بالای سر و فضای خنک دارند، به یاد اینکه فرزندان او را پابرهنه بردند، میآیند و در بیابان مینشینند. عدّهای که وقتی نماز شبشان قضا بشود تأسف نمیخورند، از یک سال قبل میگویند: حسین جان! اربعین میخواهی با ما چکار کنی؟ عدّهای که ممکن است خیلی از عبادات واضح از دستشان برود… بعضیها مانند شما از سطح بالایی برخوردار هستند، بعضیها هم مانند من بیچاره هستند، وقتی به اینجا میرسند، از یک سال قبل نگران هستند.
در این کرونا مساجد را تعطیل کردند، صدای خیلیها درنیامد، خیلی از اتفاقات رخ داد و صدای خیلیها درنیامد، ولی کسی نتوانست عزاداریِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تعطیل کند. این بخاطرِ خوبیِ امثال من نبود، این بخاطرِ این بود که «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً مَکنُونَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»، و خون دل خود را داد و ناموس خود را به دست اسارت سپرد، «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً مَکنُونَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً».
«ابن عَرَندَس حِلّی» از مجلس شام میگوید
حال به سراغ بخش دوم میروم که مقدمهی روضهی من است.
من توسل امشب را انتقام از حضرت زینب کبری سلام الله علیها میدانم، خاندان آل الله را به شام بردند، من نمیتوانم بگویم چه اتفاقاتی رخ داد. همان یک جملهای که گفتم به اندازهی یک ماه کافی است.
از ورودی شهر، کاری نبود که از دست اینها بربیاید و انجام نداده باشند، هر کسی هر کینهای داشت بر سرِ فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آورد. این بزرگواران را از منطقهی یهودیها عبور دادند و به آن یهودیها گفتند آزاد هستید، ناموس آن کسی که شما را از فدک و خیبر و… آواره کرده است را آوردهاند، یزید هم به شما اجازه داده است و شما را آزاد گذاشته است.
نوشتهاند که آنها چه غلطهایی کردند، من نمیتوانم بیان کنم.
خواستند این بزرگواران را بشکنند، حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم در خطبهی خود به این موضوع اشاره کردند. فرمود: خواستی ما را مانند ذلیلان اسیر بیاوری، تو خواستی این کار را کنی، ولی ما ذلیل نشدیم، تو خیال کردی میتوانی.
خانوادهی پیغمبر را تا درِ ورودیِ کاخ آوردند، خدا میداند که آنجا هم چه کردند.
وارد مجلس شدند، وقتی وارد مجلس شدند آنها همهی تلاش خود را کرده بودند که فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بترسانند. سفرا و سفرای نظامی بودند. آن ملعون زن و بچه و کنیزان خود را پشت خیمهای قرار داده بود، چند ردیف سرباز هم ایستاده بودند که کسی حتّی سایهی اینها را هم نبیند.
«ابن عرندس حلّی» یک قصیدهی عجیبی دارد که علامهی امینی رضوان الله تعالی علیه در مورد این قصیده ادّعای عجیبی کردهاند، من دو بیت از این قصیده را میخوانم. علامه امینی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند: این قصیده در جلسهای خوانده نمیشود مگر اینکه امام زمان ارواحنا فداه در آن مجلس حاضر میشود. ما هم با کورسوی امیدی… به محضر امام زمان ارواحنا فداه جسارت نمیکنم، این را بعنوان دعوت میگویم، باز هم نمیتوانم معنای شعر را تشریح کنم، دو بیت از آن شعر را عرض میکنم. ابن عرندس میگوید: چشم دلت را ببر، اگر انتهای جلسه را نگاه کنی «وَ رَمْلَةِ فِی ظِلِّ الْقُصُورِ مَصُونَةٌ *** یُنَاطُ عَلَى أقرَاطِهَا الدُّرُّ وَ التِّبْرِ» میبینی خواهر معاویه در پناه آن خیمه و سربازان نشسته است، به گوش او هم طلا و جواهر آویزان است. حال این طرف را نگاه کن که چه کسانی روی پا ایستادهاند، «وَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبَى نِسَائِهِمْ *** وَ مَنْ حولهن السِّتْرَ یَهْتِکُ والخدر»… خلاصه این است که لباسشان مناسب شأنشان نیست.
اگر ما بخواهیم به جلسهی بزرگی برویم، اگر قدری خاکی باشیم، برایمان سخت است.
روضه و توسّل
حضرت زینب کبری سلام الله علیها در این شرایط خطبه خواند، اول به یزید فرمود: تو خیال کردی الآن نشستهای و کسی با تو کاری ندارد، خدا تو را آدم حساب کرده است؟ آیا فکر کردی اینکه الآن نشستهای به نفع تو است؟ ای بیچاره! این سنّتِ املاء الهی است که ظرف تو پُر بشود. ای بدبخت! آیا فکر کردهای که این موضوع به نفع تو است؟ این موضوع برای این است که عذاب تو بیشتر بشود. آیا فکر کردهای که تو ما را اینطور پشت سر هم، همه را به یک ریسمان بستی و آوردی، ما خار میشویم؟
شروع کرد به سخن گفتن…
هم حضرت زینب کبری سلام الله علیها مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفت، هم حضرت زین العابدین صلوات الله علیه. من به دو جمله از حضرت زینب کبری سلام الله علیها اشاره میکنم.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: این سری که وسط سفره گذاشتی و دور آن نشستی و در مقابل چشم فرزندان او غذا خوردی، آیا میدانی کیست؟ «اِبْنِ يَعْسُوبِ اَلْعَرَبِ»[8] پسرِ شاه عرب است، «وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ» پسرِ خورشیدِ آل بنی عبدالمطلب است. تو خیال کردی او را کشتی. هر پوستی که دریدی، پوستِ خودت بود! هر گوشتی را که پاره کردی، گوشتِ تنِ خودت بود. نامرد! اینجا نشستی و گفتی: «لَأَهَلُّوا وَ اِسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** وَ لَقَالُوا يَا يَزِيدُ لاَ تُشَلَّ» ای کاش اجدادم که در بدر بدستِ علی بن ابیطالب کشته شدند الآن بودند و دستمریزاد میگفتند.
تو با این چوب دستی که در دست راست خودت گرفتی و غلط کرد، روز قیامت میبینم که آرزو میکنی که ای کاش دست راست تو از مِرفَق قطع میشد و چنین غلطی نمیکردی.
یزید نمیتوانست از پسِ سخنِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها بربیاید، از بس که در این سخنان اقتدار و عظمت بود. برای همین چند عملیات روانی کرد.
من معمولاً با سانسور روضه میخواندم، بعد دیدم که شاید جسارت به حضرت زینب کبری سلام الله علیها باشد. من اینطور روضه میخواندم که میگفتم حضرت زینب کبری سلام الله علیها خطبه میخواند، وقتی آن ملعون چوبدستی به دست گرفت، دیگر خطبه نخواند. این بیانصافی است.
خطبه را ببینید، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چه دختری تربیت کرده است.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها سخن میگفت و آن ملعون هم با چوبدستی مشغول بود… حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: من میگویم و تو هم بزن… فکر نکن من ساکت میشوم، من آبروی تو را در برابرِ همین سربازانت میبرم، من میگویم، تو هم بزن…
آن ملعون دید که این کار جواب نمیدهد، یک عملیات روانیِ دیگری کرد. ملعونی کنار این ملعون آمد و به حضرت فاطمه بنت الحسین سلام الله علیهما اشاره کرده و حرف زشتی هم زد… حضرت فاطمه بنت الحسین سلام الله علیهما آمد و به عمهی خود عرض کرد: اینها میخواهند با ما چکار کنند؟ حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: غلطی نمیکنند!
یزید ملعون شنید، گفت: هر کاری که بخواهم میکنم.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «و لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّواهِى مُخاطَبَتَكَ» نگاه نکن روزگار کار را به جایی رسانده است که تو هم صدای دخترِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میشنوی، کار به جایی رسیده است که من با تو گفتگو میکنم، «اِنّى لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ» تو خارتر از آن چیزی هستی که بخواهی چنین غلطی کنی، «و اَسْتَكْثِرُ تَوْبِیخَكَ» ای بدبخت! باید تو را ملامت کنند، ببین چه جگری از پیغمبر پاره کردی…
یزید درمانده و بیچاره شده بود، میخواست واکنشی نشان بدهد، اما میدید که حضرت زینب کبری سلام الله علیها مجلس را بدست گرفته است.
این معجزه است، این همه منبری منبر رفته است و مثلاً دویست سال بعد اصلاً کسی نام آنها را هم نمیشناسد، از این بانوانی که در بوسنی اسیر شدند یا بانوانی که داعش اسیر کرد، کدام خطبه را شنیدهاید؟ اگر بانویی را در این فشار روحی قرار بدهند، حتّی حرف زدِ خود را هم فراموش میکند. خطبههای حضرت زینب کبری سلام الله علیها هزار و سیصد و هشتاد سال است که مانده است، و ادبای غیرشیعهی عرب گفتهاند: «وَ لِزَینَبٍ خُطبَةٌ عَظِیمَةٌ» زینب خطبهای خواند که یزید را بیچاره کرد.
در نهایت یزید مجبور شد که بگوید تقصیر من نبوده است و من نمیخواستم چنین بشود. ولی این کینه در دل آن ملعون بود.
این حضرت زینب کبری سلام الله علیها دخترِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و صدیقه طاهره سلام الله علیها بود، دید آن ملعون با چوبدستی چه غلطی کرد، ولی او فاطمهی صغری بود و تحمّل کرد.
آن دختربچهای که شاید روی پنجهی پای خود میایستاد و نگاه میکرد، نمیدید چه اتفاقی افتاده است، او اینقدر تحمّل نداشت، دختربچهها خیلی نسبت به پدرِ خود غیور هستند، تحمّل ندارند کسی به پدرشان کمترین کمتوجّهی را کند.
وقتی جلسه تمام شد و اینها را به خرابه بردند، بانوان و مخدّرات، هر کدام در گوشهای نشسته بودند و سر خود را به دامان گرفته بود. دیگر با یکدیگر حرف هم نمیزدند…
ان شاء الله خدا نیاورد که کسی در مقابل چشم خود ببیند که به یک زنِ عفیفه اهانت بشود…
با یکدیگر حرف هم نمیزدند، هر کسی در گوشهای نشسته بود و سر خود را به دامان گرفته بود، اما این دختربچه اینطور نبود، انگار که مار او را گزیده بود… جگر او سوخته بود، نمیتوانست آرام بنشیند…
مقاتل هم نوشتهاند که آن ملعون چه غلطی میکرد، این دختربچه خوب ندیده بود، ولی متوجهِ بیادبی و اهانت شده بود، نمیتوانست آرام بنشیند…
دختربچهها اینطور هستند، وقتی خیلی تحت فشار قرار بگیرند، وقتی ناراحت شوند و قهر کنند، به گوشهای میروند و میخوابند… در خرابه جایی نبود، صورت خود را کفِ خاکِ خرابه گذاشت و چشمان خود را بست، اما نمیدانم آیا خوابید یا نه، ولی بلند شد و نشست، نمیتوانست آرام شود، گفت: من بابای خود را میخواهم…
دیگر اینجا را من عرض میکنم، میخواهم ببینم با پدرم چکار کردند…
صدا به آن ملعونِ ناپاکزاده رسید، گفت: صدای کیست؟ به او گفتند: دخترِ کوچکِ او در حالِ گریه کردن است…
آن ملعون که به دنبالِ خرد کردنِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها بود گفت: سر را بِبَرید… بالاخره من از زینب انتقام میگیرم…
تشت را در مقابل این دختربچه گذاشتند… خرابه تاریک بود، شاید چشمهای این دختر هم کمسو شده بود، وقتی روبند را کنار زد، تصویر غیرقابل باور بود، نتوانست تحمّل کند، یا نشناخت… یا از شدّتِ جسارت و اهانت و ضربات، وحشت کرد… عقب عقب رفت…
اما شما در حدیث کساء میخوانید، «اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَةً طَیبَةً»… شاید چشمهای او هم خوب نمیدید، تاریک هم بود، ولی بوی پدر را استشمام کرد، با همان دستهایی که با زنجیر بسته بودند به صورتِ پدر کشید، «مَنِ الَّذِی أیتَمَنِی»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه بقره، آیه 124 (وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)
[5] سوره مبارکه احزاب، آیه 12 (وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً)
[6] سوره مبارکه احزاب، آیه 22 (وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا)
[7] سوره مبارکه شعرا، آیه 62 (قَالَ كَلَّا ۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ)
[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۵ ، صفحه ۱۵۷ (مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ وَ كَانَ مُقَبَّلَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِهِ قَدِ اِلْتَمَعَ اَلسُّرُورُ بِوَجْهِهِ لَعَمْرِي لَقَدْ نَكَأْتَ اَلْقُرْحَةَ وَ اِسْتَأْصَلْتَ اَلشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دَمَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ اِبْنِ يَعْسُوبِ اَلْعَرَبِ وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ هَتَفْتَ بِأَشْيَاخِكَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَى اَلْكَفَرَةِ مِنْ أَسْلاَفِكِ ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدَائِكَ وَ لَعَمْرِي قَدْ نَادَيْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوكَ وَ وَشِيكاً تَشْهَدُهُمْ وَ يَشْهَدُوكَ وَ لَتَوَدُّ يَمِينُكَ كَمَا زَعَمْتَ شُلَّتْ بِكَ عَنْ مِرْفَقِهَا وَ أَحْبَبْتَ أُمَّكَ لَمْ تَحْمِلْكَ وَ أَبَاكَ لَمْ يَلِدْكَ حِينَ تَصِيرُ إِلَى سَخَطِ اَللَّهِ وَ مُخَاصِمُكَ وَ مُخَاصِمُ أَبِيكَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ اِنْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ نَقَصَ ذِمَامَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا وَ هَتَكَ عَنَّا سُدُولَنَا – وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ اَلَّتِي فَعَلْتَ وَ مَا فَرَيْتَ إِلاَّ جِلْدَكَ وَ مَا جَزَزْتَ إِلاَّ لَحْمَكَ وَ سَتَرِدُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ اِنْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَكْتَ مِنْ دِمَاءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ بِهِ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ بِهِ شَعَثَهُمْ وَ يَنْتَقِمُ مِنْ ظَالِمِهِمْ وَ يَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ لاَ يَسْتَفِزَّنَّكَ اَلْفَرَحُ بِقَتْلِهِ – وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ – `فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ وَلِيّاً وَ حَاكِماً وَ بِرَسُولِ اَللَّهِ خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ بَوَّأَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ اَلْمُسْلِمِينَ أَنْ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً وَ أَنَّكُمْ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً وَ مَا اِسْتِصْغَارِي قَدْرَكَ وَ لاَ اِسْتِعْظَامِي تَقْرِيعَكَ تَوَهُّماً لاِنْتِجَاعِ اَلْخِطَابِ فِيكَ بَعْدَ أَنْ تَرَكْتَ عُيُونَ اَلْمُسْلِمِينَ بِهِ عَبْرَى وَ صُدُورَهُمْ عِنْدَ ذِكْرِهِ حَرَّى فَتِلْكَ قُلُوبٌ قَاسِيَةٌ وَ نُفُوسٌ طَاغِيَةٌ وَ أَجْسَامٌ مَحْشُوَّةٌ بِسَخَطِ اَللَّهِ وَ لَعْنَةِ اَلرَّسُولِ قَدْ عَشَّشَ فِيهِ اَلشَّيْطَانُ وَ فَرَّخَ وَ مَنْ هُنَاكَ مِثْلُكَ مَا دَرَجَ وَ نَهَضَ فَالْعَجَبُ كُلُّ اَلْعَجَبِ لِقَتْلِ اَلْأَتْقِيَاءِ وَ أَسْبَاطِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ سَلِيلِ اَلْأَوْصِيَاءِ بِأَيْدِي اَلطُّلَقَاءِ اَلْخَبِيثَةِ وَ نَسْلِ اَلْعَهَرَةِ اَلْفَجَرَةِ تَنْطِفُ أَكُفُّهُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ تَتَحَلَّبُ أَفْوَاهُهُمْ مِنْ لُحُومِنَا وَ لِلْجُثَثِ اَلزَّاكِيَةِ عَلَى اَلْجُبُوبِ اَلضَّاحِيَةِ تَنْتَابُهَا اَلْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا اَلْفَرَاعِلُ فَلَئِنِ اِتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَتَّخِذُنَا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لاَ تَجِدُ إِلاَّ مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ مَا اَللَّهُ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ وَ إِلَى اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ اَلْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهِ اَلْمَلْجَأُ وَ اَلْمُؤَمَّلُ ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَ اِجْهَدْ جُهْدَكَ فَوَ اَلَّذِي شَرَّفَنَا بِالْوَحْيِ وَ اَلْكِتَابِ وَ اَلنُّبُوَّةِ وَ اَلاِنْتِجَابِ – لاَ تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لاَ تَبْلُغُ غَايَتَنَا وَ لاَ تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لاَ تَرْحَضُ عَنْكَ عَارُنَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلاَّ فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلاَّ عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلاَّ بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي اَلْمُنَادِي أَلاَ لُعِنَ اَلظَّالِمُ اَلْعَادِي وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي حَكَمَ لِأَوْلِيَائِهِ بِالسَّعَادَةِ وَ خَتَمَ لِأَوْصِيَائِهِ بِبُلُوغِ اَلْإِرَادَةِ نَقَلَهُمْ إِلَى اَلرَّحْمَةِ وَ اَلرَّأْفَةِ وَ اَلرِّضْوَانِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ لَمْ يَشْقَ بِهِمْ غَيْرُكَ وَ لاَ اِبْتَلَى بِهِمْ سِوَاكَ وَ نَسْأَلُهُ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ اَلْأَجْرَ وَ يُجْزِلَ لَهُمُ اَلثَّوَابَ وَ اَلذُّخْرَ وَ نَسْأَلُهُ حُسْنَ اَلْخِلاَفَةِ وَ جَمِيلَ اَلْإِنَابَةِ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ)