کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟ – فصل سوم؛ قسمت دهم

6

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ بیست و ششم مردادماه ۱۴۰۲، در “خیمة الحسین علیه السلام” میدان هفت تیر تهران، به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان علیهم السلام، بویژه سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة‌ الله الاعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

ما برای اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برایمان مهم است، اینکه چه روایتی از او برای ما معتبر است و مطابق با واقع است، یا بیشتر مطابق با واقع است، خیلی انگیزه داریم، مسئله‌ی اصلی است، و محل اختلاف نظر است. بخش زیادی از این اختلاف نظر بخاطر این است که ما جای دیگری… منظور من از «ما»، ما یا هر کس دیگری است که در این زمینه ورود کرده است، ما در جای دیگری مبانی خود را اخذ کرده‌‌ایم و به کربلا آمده‌ایم و می‌خواهیم کربلا را به سمت خودمان بکشیم، و هر کسی این کار را کند، مسیرِ غلطی است.

بلکه باید ببینیم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و ائمه علیهم صلوات الله چه کرده‌اند، بعد ما به آن سمت حرکت کنیم.

مسئله پیچیده است، یعنی اینجا از آن جاهایی است که خوشبختانه نظر رهبر انقلاب با نظر شهید مطهری با شهید صدر، در جزئیات تفاوت جدّی دارد، چرا خوشبختانه؟ چون آنجایی که بین علما تفاوت نظر هست، بقیه هم می‌توانند راحت حرف بزنند و به چیزی متّهم نمی‌شوند.

مثلاً رهبر انقلاب می‌فرمایند که من نه نظریه‌ی شهادت را قبول دارم و نه نظریه‌ی حکومت‌خواهی را؛ یعنی بگویی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فقط برای شهادت رفته است یا فقط برای حکومت.

وقتی در سطح نخبگان اختلاف نظر است، یعنی موضوع جدّی است. تقریباً بسیاری از بزرگان ما در این پنجاه سال اخیر راجع به کربلا اظهار نظر کرده‌اند.

اگر بنده بخواهم کتابی تاریخی یا تحلیلی راجع به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بخرم، می‌روم تا ببینم نظر نویسنده راجع به فلسفه‌ی قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چیست، آنجا می‌فهمم که آیا این شخص محقق است یا محقق نیست، چون اینجا بزنگاه است؛ وگرنه اینکه بگوییم امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه آمد که واضح است و همه می‌دانند، این‌ها که محل چالش و محل اختلاف نیست، هر کسی به تعبیری گفته است؛ اما اینکه چرا چه رفتاری کرد، یعنی چه رفتاری کرد و چرا آن رفتار را کرد… برای چه این «چرا؟» مهم است؟ چون ما وقتی می‌توانیم از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه الگو بگیریم که چراییِ رفتارِ حضرت را بدانیم، وگرنه الآن که کربلا و عاشورا نیست، الآن که یزید نداریم. ولو اینکه بخواهیم با ظالمی درگیر بشویم، آن ظالم که یزید نیست، شرایط‌شان هم متفاوت است.

وقتی می‌توانیم از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه الگو بگیریم که بتوانیم چراییِ رفتارِ حضرت را بفهمیم، تا بتوانیم در شرایطِ مشابهی تطبیق کنیم. مثلاً بگوییم اگر زمانی در جایی ظالمی این کارها را کرد ما هم این کارها را انجام بدهیم، یعنی بتوانیم قانون استخراج کنیم، الگوگیری یعنی قانونی که می‌توان آن قانون را بر افرادِ متعدد تطبیق کرد، وگرنه اگر استثنائی باشد که به آن الگو نمی‌گویند. الگو آن جایی است که تکرارپذیر است.

ما در جلسه‌ی گذشته گوشه‌ای از یک قدم را عرض کردیم، وگرنه اگر بیست جلسه‌ی دیگر هم ادامه داشت، بنده شما را در آن ابهام نگه می‌داشتم، برای اینکه بگویم مسئله خیلی جدّی و مهم است. خیلی مهم است که ما با چه نگاه سیاسی و اجتماعی به کربلا وارد شویم.

من خیلی نگران این موضوع هستم که مسائل سیاسی اجتماعی، به دینداری ما آسیب بزند، چون می‌زند، باید خیلی دقّت کرد.

اگر کسی بگوید این مباحث سیاسی که در جامعه مطرح است، طرفداری یا مخالفت یا انواع آن، چه ارزشی دارد؟ من می‌گویم در نگاهِ ما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اثر دارد، پس باید خیلی دقّت کرد، ما نمی‌خواهیم امام حسین علیه السلام را از دست بدهیم، پس خیلی مهم است.

البته در جلسات گذشته برای اختلاف هم راهکار دادیم و عرض کردیم که باید به حجّت عمل کرد، حجّت آن چیزی است که می‌شود در دادگاه الهی به آن احتجاج کرد؛ وگرنه اگر پایین‌تر از این بیاییم ضرر کرده‌ایم و می‌ترسیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از دست ما دربیاید. اینجا جای خیلی مهمّی است.

چون دهه در حال تمام شدن بود عرض کردیم که یک جمع‌بندی کوچکی انجام داده باشیم، وگرنه هنوز ابهامات بر سرِ جای خود مستقر بود.

بنده برای اینکه این دهه به خدمت شما بیایم، گروه‌هایی مختلفی را بررسی کردم، بزرگواری از یک نحله‌ی فکری بیست و چهار جلسه راجع به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرف زده است، دوستان ما این‌ها را فیش‌برداری کرده‌اند. بحث گسترده است، هر کسی وارد شده است در آن مانده است، با اینکه فکر می‌کنیم موضوع خیلی ساده است و ما هر سال با امام حسین علیه السلام درگیر هستیم. ضمن اینکه من خیلی سعی کردم که بعضی از ابهامات را در اینجا تشریح نکنم.

همین موضوع نشان می‌دهد که جهان اسلام چقدر به تبیینِ درست نیاز دارد.

حال چکار کنیم؟

اولین قدم این است که ما سعی کنیم غیر از آن کلیّاتِ قطعی، برای مطالعه تاریخ، در ذهنمان قیدِ دیگری را اضافه نکنیم. اینطور نباشد که بگوییم می‌خواست حکومت ایجاد کند یا می‌خواست شهید شود یا… در این موارد باید ببینیم که از تاریخ و روایات چه چیزی متوجّه می‌شویم.

جلسه‌ی گذشته یک مورد را عرض کردیم که خیلی مهم بود، آن هم این بود که دستگاه سقیفه مهم‌ترین نقطه‌ی دین را زد، از نظر خودش هم این زدنِ او موفقیت‌آمیز بود. آن هم این بود که نگاه جامعه به اینکه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید به چه کسی رجوع کرد؟

تبیینِ مقامِ «اهل البیت» توسّط سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

هیچ مسلمانی شک ندارد که برای اسلام باید به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مراجعه کرد. شما فرض کنید مسلمانانی را طوری هک کنند که ندانند باید دین را از پیغمبر بگیرند!

همینطور که می‌بینید این موضوع برای ما اصلاً تصوّر ندارد.

حال مسلمانانی… من به مردمی که محصولِ انحرافات هستند که کاری ندارم، اتفاقاً نسبت به آن‌ها حسِ دلسوزی و برادری و تلاش برای تبیین دارم.

در آن روزگار اول مردمی که اکثریت مطلق جهان اسلام شدند، یا نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بغض داشتند، یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کسی که باید به او مراجعه کنند نمی‌دانستند، همینطور نسبت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه.

در کربلا اتفاق عجیبی رخ داده است.

صدام که صدام بود وقتی می‌خواست علما را بکشد، مثلاً وقتی آن عالم بعد از نماز صبح در حال برگشتن به خانه بود، چند موتورسوار رگبار می‌بستند و می‌رفتند. اینکه رسماً ارتش حکومت در وسط روز محاصره کند و معلوم باشد که با دستورِ قبلی می‌زند، حتّی صدام هم برای علما زیر بار این موضوع نمی‌رود! آن هم برای عالمی که خاک پای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم نیست.

چه کردند با جامعه‌ای که این‌ها جرأت کردند به نام امیرالمومنین یزید بن معاویه و لشگر خدا در وسط روز محاصره کنند و چند روز ادامه بدهند و بعد با فرمان تیراندازی کنند؟ یعنی ترور نکردند، یعنی این‌ها قبل از اینکه بخواهند اقدام کنند، دین مردم را گرفته بودند.

مردم نه تنها امام حسین علیه السلام را «اهل البیت» نمی‌دانستند که برای امام حسین علیه السلام حرمتِ یک مؤمن قائل نبودند.

مؤمن حرمت دارد، مگر می‌شود خون مؤمن را بیخود و بدونِ محاکمه ریخت؟

جلسه‌ی گذشته عرض کردم که حتّی وثاقتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را قبول نداشتند؛ حضرت فرمودند اگر قبول ندارید که من روایت را از جدّ خود یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نقل می‌کنم، بروید و از أنس بن مالک بپرسید!!!

شما هر جای کربلا را بگردید، خواه یا ناخواه، قطب‌نما شما را به سمتِ سقیفه می‌برد. وگرنه چه شد که این اتفاق رخ داد؟ و اتفاقاً سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم می‌خواست که این اتفاق رخ بدهد. کجا کاری کرده‌اند که یزید در نگاه عموم، قانوناً و شرعاً مشروع است و اگر فرمانِ جهاد صادر کند، اطاعت از او واجب است، و می‌تواند در اطاعتِ از یزید، قربة الی الله کشت، ولو امام حسین علیه السلام را؟!

همانطور که در جلسات گذشته هم عرض کردم از نظر بنده یزید کسی نبود که امام حسین علیه السلام بخواهد در مقابلِ او قیام کند، یزید فرصتی برای تبیین بود. امام حسین علیه السلام شروع کرد به تبیین، نقطه‌ی اوج درگیری کجا بود؟ نقطه‌ی اوج درگیری اینجا بود که آن‌ها طوری برخورد می‌کردند که گویی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اهل بیت ندارد، در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای هدایتِ جامعه، جایگزینی برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ارائه نکرد، پس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نباید از بین بروند، «لَنْ يَفْتَرِقا حَتى يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ»،[4] تا کنار حوض کوثر، یعنی تا پایان دنیا، هدایت با اهل البیت است.

جامعه‌ی اسلامی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فکر کرد که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین منقرض شده‌اند، به این موضوع توجّه نکرده بودند که اهل بیت جایگزین ندارند، اگر جایگزین داشتند که رحمة للعالمین باید می‌فرمود.

مثلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»،[5] اگر زمانی کسی گیر کرد که چه کسانی اهل بیت هستند، این علی مع القرآن است و قرآن هم با علی است، تا حوض کوثر. «يَا عَلِيُّ، أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ»،[6] «الحَسَنُ و الحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»،[7] کسی که آقای جوانان اهل بهشت است یعنی وقتی از دنیا می‌رود آقای جوانان اهل بهشت از دنیا می‌رود. فرمود: «فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ»،[8] برای این‌ها استثنائاً تا قیامِ قیامت مطرح کرد؛ ولی جامعه بر حسب تخریبی که سقیفه انجام داد و بنی امیّه پروراند، طوری برخورد می‌کردند که گویی اهل بیت تمام شده‌اند و از بین رفته‌اند.

وقتی پیامبر می‌فرماید که هدایت موقوفِ به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، دشمن چه می‌فهمد؟ دشمن می‌فهمد اگر اهل بیت را بگیرید، دیگر هدایت در کار نیست.

ما که دشمنِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را به حقیقت منافق می‌دانیم، منافق هم به دنبالِ هدمِ اسلام است، پس منافق باید چکار کند؟ باید نقطه‌ی کانونیِ هدایت را بزند که کار تمام بشود. دقیق بود که گفت «حَسْبُنَا كِتَابُ الله‏».[9]

«حَسْبُنَا كِتَابُ الله‏» یعنی چه؟

پیامبر می‌فرماید این دو با هم هستند و جدایی‌ناپذیر هستند، او می‌گوید یکی از آن‌ها کافی است!

خیلی تلاش کردند تا فضا را به این سمت بردند که بگویند امام حسین فقط نوه‌ی پیامبر است!

نقطه‌ی کانونی را زدند، اصلاً وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌فرمود که بجز من پسرِ پیغمبری (به معنای اهل بیتِ پیغمبر، وصی پیغمبر، جانشینِ پیغمبر) در زمین نیست، این‌ها نمی‌فهمیدند که امام حسینِ پنج ساله، مستجاب الدعوه‌ی آیه‌ی مباهله بوده است! چون هک شده بودند و گیج بودند. انگار برای ابوبکر و عمر و معاویه و… هم فقط فلان نوه مانده است، یعنی نمی‌فهمیدند که این فرزند پیامبر اهل البیت است، در قرآن کریم آیه داریم و تطهیر شده است، این‌ها شرایط خاص دارند، طوری که حتّی همسرانِ پیغمبر هم جزوِ این آیه‌ی تطهیر نیستند، این مسئله نَسَبی نیست.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کانون حمله را اول برای بیانِ این مسئله گذاشت، اصلاً فرمود «مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ»[10] کسی مانند ما با کسی مانند او بیعت نمی‌کند. «کسی مانند من» یعنی چه؟ یعنی من از اهل بیت هستم. حتّی در آن نقل اینطور دارد که «إنَّا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ»، ملائکه گدای خانه‌ی ما هستند. «کسی مانند من» یعنی چه؟ یعنی من از اهل بیت هستم.

جامعه «اهل البیت» را فراموش کرده است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ادامه‌ی راهِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، که مدام اهل البیت را به جامعه معرّفی می‌کردند.

ما سرِ جای خود توضیح دادیم که اگر امام حسن علیه السلام ده سال و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نُه سال و نیم قبل از کربلا آنطور کرامت و بخششِ مالی داشتند، یک دلیلِ آن امر این بود که درِ خانه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فراموش نشود. مردم برای علم نزدِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی‌آیند، ولی بگذار اگر بدبخت شدند بدانند که اینجا پناهگاه است، بگذار اگر بیچاره شدند بدانند که کهف اینجاست، ملجأ اینجاست، بگذار این در فراموش نشود، چون امکانِ بیان نبود. وقتی یزید آمد امکانِ بیان بیشتر شد.

از قبل از این حادثه، یک سال و دو ماه قبل از این حادثه از اهل بیت حرف زدند، اینکه پیامبر برای پدر من حدیث منزلت و حدیث فرموده است، یعنی معرّفیِ اهل بیت و قطبِ اهل بیت یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم شهید شده بود دیگر خطر جانی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وجود نداشت که بخواهند تقیّه کنند. اهل البیت را با مصداقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معرّفی می‌کردند، و چون جامعه روی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دچارِ اختلاف بود، جامعه هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مانند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبول نداشت، اگر جامعه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را قبول می‌کرد که می‌فهمید امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همانطور هستند.

پیشگویی‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای اینکه این مردم بفهمند، صدها مرتبه اعجاز کرد، خیلی از آن اعجازها بیانی بود، مثلاً می‌فرمود امشب صد نفر از جاهای مختلف می‌آیند و با من بیعت می‌کنند. آن‌هایی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌شناختند دلشوره داشتند که نکند چنین نشود، نمی‌دانستند که اتفاقاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنبال این هستند که بفرمایند من اهل بیت هستم. ابن عباس آمد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: نود و نه نفر شدند، چکار کنیم؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: نترس! می‌آید. بعد از آن اویس آمد.

به حضرت عرض کردند: خوارج از نهر عبور کردند، حضرت فرمودند: دروغ است، ما با خوارج اینطرفِ نهر می‌جنگیم.

نفر دوم آمد و عرض کرد: دیده‌بان گفته است که خوارج از نهر عبور کردند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: دروغ است.

نه من دروغ می‌گویم و نه به من دروغ گفته شده است، اینطرفِ نهر هستند.

نفر سوم آمد و گفت: دیده‌بانِ بعدی گفته است که خوارج از نهر رد شده‌اند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: نه من دروغ می‌گویم و نه به من دروغ گفته شده است، اصلاً اگر خوارج به آنطرفِ نهر رفتند بفهمید که من راست نمی‌گویم!

اینکه بنی امیّه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نستجیربالله «کذاب» می‌گفتند، بخاطرِ همین ادعاهایی بود که اتفاقاً بوقوع می‌پیوست. آن‌ها بخاطرِ تخریب می‌گفتند دروغ است.

تا سال‌ها بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، تا زمانی که حجاج آمده بود، برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیشگویی‌هایی بود. حتّی به شما عرض می‌کنم که بعضی از آن‌ها هفتصد سال بعد هم بود.

اینکه شیعیان توسط‌ها مغول شخم زده نشدند اما جهان اسلام خیلی از بین رفت… علامه حلّی رضوان الله تعالی علیه و سید بن طاووس رضوان الله تعالی علیه نقل کرده‌اند که وقتی سلطان مغول می‌کشت و جلو می‌آمد، به منطقه‌ی عراق رسیدند، پدرِ سید بن طاووس رضوان الله تعالی علیه از حلّه پیغام فرستاد و بعنوان حاکم به او سلام کرد. آن شاه مغول خیلی تعجّب کرد و گفت همه در برابر من استقامت می‌کنند، من هنوز پیروز نشده‌ام، تو از کجا می‌دانی که من حاکم هستم؟ بیایید تا ببینم شما چه کسانی و برای کدام فرقه هستید؟

پدر علامه حلّی و پدر سیّد بن طاووس و… رفتند. او گفت: از کجا می‌دانستید که من حاکم می‌شوم؟ گفتند: ما از مولایمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه…

مغول‌ها موحّد نبودند ولی عشقِ امورِ ماورایی داشتند.

علامه حلّی این موضوع را در دو کتاب خود نقل کرده است، سید بن طاووس هم در یک کتاب خود از پدرش نقل کرده است.

ما که شیعه هستیم و اینجا نشسته‌ایم بر سرِ سفره‌ی علامه حلّی و سید بن طاووس هستیم، وگرنه سرِ اجدادِ ما را می‌بریدند و کار تمام شده بود. یعنی درواقع بر سرِ سفره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم.

شاهِ مغول گفت: شما از کجا فهمیدید من حاکم هستم؟ گفتند: امام ما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده است که کسی از فلان جا می‌آید که چشم‌هایی با فلان مشخصات دارد و محاسن او چنین مشخصاتی دارد، او پیروز می‌شود، با او درگیر نشوید.

آن شاه مغول گفت: یعنی هفتصد سال قبل فهمیده‌اند من پیروز می‌شوم؟ حلّه در امان است، به حلّه حمله نکنید، به این شیعیان حقوق بدهید، چون هفتصد سال قبل پیروزی ما را حدس زده‌اند!

بعداً این‌ها آمدند و شیعه هم شدند.

این پیشگویی‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی از جاها به دادِ ما رسیده است، ما نمی‌دانیم آن پدرِ مهربان در کجاها هوای ما را داشته است. آن لحظاتی که به حضرت تهمت و افترای کذاب بودن را می‌زدند، تا هفتصد سال بعد هم حصن درست کرده است. الحمدلله که ما در حصنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم.

به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گفتند: چرا مشورت نمی‌کنی؟

حضرت فرمودند: هر وقت ندانم مشورت می‌کنم!

تلاش برای نشان دادنِ مقامِ «اهل البیت»

حضرت می‌فرمود شما برای اینکه علم پیدا کنید به اهل بیت پیغمبر مراجعه کنید. آن پنج سالی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تلاش کرد آنقدر اثر نداشت، در حافظه ماند ولی هنوز کار داشت. امام را بعنوانِ امام کار نداشتند. وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد هم همینطور بود.

اما وقتی یزید روی کار آمد فرصت شد که از «اهل البیت» بگویند. تمام مسیر از اهل بیت گفت، و اسرا از اهل بیت گفتند، حضرت زین العابدین علیه السلام از اهل بیت گفت.

اگر کسی می‌خواهد ببیند که حضرت زین العابدین سلام الله علیه مسیرِ پدرِ خود را تکرار کرده است یا نه، آیا امام باقر علیه السلام مسیرِ جدّ خود را تکرار کرده است یا نه، بروید و ببینید، بخش زیادی از امامتِ حضرت زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم صلوات الله به این موضوع برمی‌گردد که ائمه‌ی اهل البیت عالم هستند، جای دیگر پوچ است و خبری از علم نیست. در اینصورت دیگر کسی نمی‌گوید چرا امام سجّاد علیه السلام مسیرِ دیگری رفت.

مسیرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مرحله‌ی یک از چهار مرحله، معرّفیِ اهل البیت بعنوانِ ملجأ و مأوا و مرجع علمی و مرجع تصمیم‌گیرنده و مقدّم در همه چیز، «أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»، اوْلَى اهل البیت هستند…

حال شما بروید و روایات حضرت زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم صلوات الله را نگاه کنید، همه‌ی راه، همین مسیر است. تثبیتِ اینکه اهل البیت در جهان اسلام از بین نرفته‌اند و موجود هستند، زمان امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام شکل گرفت که وقتی بنی عبّاس می‌خواست بر علیه بنی امیّه قیام کند، می‌گفت: الرّضا مِن آل محمّد. یعنی وقتی بنی عبّاس می‌خواست بنی امیّه را شکست بدهد و مردم را با خود همراه کند، می‌گفت باید برویم و رضایتِ اهل البیت را بگیریم. پس اهل بیتی هستند که وقتی یزید ولیعهد شد، هیچ کسی با رضایتِ اهل البیت کار نداشت. ولی تاریخ ثبت کرده است که بنی عبّاس به دنبال این بودند که به دروغ رضایت اهل البیت را بدست بیاورند. پس یک توان و قدرت و موجودیتی هست که بنی عباس بر علیه بنی امیّه چنین می‌گفتند.

اصلاً اینکه با نفس زکیّه بیعت کردند و گفتند اگر ما بنی امیّه را شکست بدهیم حکومت را به شما می‌دهیم، کاری به این موضوع ندارم که این مسئله انحرافی بود، چرا آمدند و با یکی از فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیعت کردند؟ چرا مدینه را به پسرِ بزرگِ پسرِ بزرگِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دادند؟ یعنی حسن بن زید بن حسن سلام الله علیه. چون حالا دیگر مردم با تلاشِ امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام و تلاش و مجاهدتِ امام سجّاد سلام الله علیه، فهمیده‌اند که اهل البیت باید راضی باشند. ولو اینکه طرف می‌خواهد آدرس قلابی بدهد، باید بگوید نفسِ زکیّه که نوه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اهل بیت است. کاری به این موضوع ندارم که دروغ می‌گفت که نفس زکیّه از اهل بیت است، ولی چرا با یکی از نوادگان ابوبکر و عمر و معاویه بیعت کنند؟ چرا با نوه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیعت کردند؟ برای اینکه می‌گفتند این از اهل بیت است.

آن چیزی که بنی امیّه نابود کرده بودند، مسیرِ مکتبِ اهل بیت راه انداخت، ولو به دروغ بنی عباس هم می‌گفتند که ما طرفدارِ اهل البیت هستیم، این آن چیزی است که از بین رفته بود، و این عینیّت دارد، شما تاریخ را ملاحظه بفرمایید.

من تابحال صد مرتبه این مطلب را عرض کرده‌ام، بنی عباس می‌خواستند به خراسان بروند و نیرو جمع کنند، منبری به خراسان می‌فرستادند تا مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بعنوانِ قطب اهل بیت بگوید. به این موضوع کاری ندارم که بنی عباس بازیگر و دروغگو و منافق بودند، اما چرا باید نفاق می‌ورزیدند؟ چون جامعه اهل البیت را صدا می‌زد.

چرا زمان امام صادق علیه السلام قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افشاء گردید؟ مگر امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام محل قبر شریف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌دانستند؟ من که در جلسات قبلی عرض کردم امام سجّاد علیه السلام با ابوحمزه ثمالی به مزار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشرّف شدند، چرا مزار شریف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را افشاء نکردند؟ چون تا زمانی که حرمت نبود نبش قبر و بی‌ادبی می‌کردند.

این ائمه‌ی ما تلاش می‌کردند و جگرشان پاره شد تا اینکه شرایط به جایی رسید که زمان امام صادق علیه السلام کسی به خودش اجازه نمی‌داد به قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کند.

این‌ها دستاورد است، مهم‌ترین دستاورد است، از جهتی مهم‌تر از حکومت است؛ البته عرض خواهیم کرد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در بین اهداف خود به دنبال حکومت هم بودند، ولی تبیین جایگاه اهل البیت اصل شماره یک بود، اصلاً تا زمانی که این نبود، آن معنا نداشت، وگرنه هر کسی حاکمیتی داشت، بحث بر سرِ این موضوع بود حاکمیت برای اهل البیت است، آن‌ها اصلاً اهل بیت را قبول نداشتند که بخواهند حاکمیتِ اهل بیت را قبول داشته باشند، اول باید جایگاه اهل البیت تبیین می‌شد، اول باید معلوم بشود که عالمِ آل محمد علیهم السلام با بقیه تفاوت دارد.

اینکه می‌بینید بعداً اهل بیت می‌فرمودند که بروید و دل‌های این‌ها را به ما نزدیک کنید، امام صادق علیه السلام به أبان فرمود: به مسجد برو و بنشین و فتوا بده تا همه حیرت‌زده شوند و بگویند این شاگردِ جعفر بن محمد است، ببینید خودِ او کیست. می‌فرمود: دوست دارم ادب و اخلاص و صدق حدیث و راستگویی و امانتداری شما را ببینند و بگویند این‌ها چطور اینقدر حسابی هستند و با بقیه فرق دارند، بگویند «هَذَا أدَبُ جَعفَر»، این تربیتِ اهل بیت است.

وظیفه‌ی ما

حال نکته‌ای به خودم و شما عرض می‌کنم.

امروز در دنیا، ما خیلی از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حرف زده‌ایم، امروز هر کسی در دنیا بخواهد ببیند اهل بیت چه کسانی هستند، نمی‌شناسد. می‌گوید شیعیان و حکومتِ بر اساسِ تشیّع را نگاه کنید. امروز همه‌ی ما یا پرچمِ جهت‌دهنده و دعوت‌کننده به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستیم، چه خودمان، چه اجتماع‌مان، چه حاکمیت‌مان، یا نستجیربالله دورکننده.

ما عشق داریم ولی آن کسی که از جای دیگری می‌آید می‌گوید چرا من باید فکر خود را عوض کنم؟ مگر این‌ها که می‌گویند طرفدار مکتب اهل بیت هستند چه چیزی دارند؟

ما بخواهیم یا نخواهیم، یا زین هستیم یا شین. پناه بر خدا از آن روزی که بگویند این کاشانی هزار ساعت منبر رفت، نه تنها نتوانست کسی را به خیر دعوت کند، نستجیربالله چند نفر هم وقتی این را دیدند از دین برگشتند.

این کلام صریح است، این فقط تحلیل من نیست، حضرت صادق علیه السلام فرمودند: کاری کنید که از راستگویی و امانتداری و ادب شما حیرت‌زده شوند، بعد وقتی علّت را جویا شدند بگویند چون جعفر بن محمّد [سلام الله علیه] او را تربیت کرده است اینطور است.

اگر ما این را بدانیم، بجای اینکه گاهی حرف تندی که جهان اسلام را نسبت به مکتب اهل بیت زشت جلوه بدهد بزنیم، در تمام فضای مجازی و حقیقی کاری می‌کنیم که عدّه‌ی دیگری در دنیا پیدا بشوند که بگویند این‌ها که اینقدر موفق هستند چه کسانی هستند؟ این‌ها که اینقدر نسبت به یکدیگر مهربان هستند چه کسانی هستند؟ دنیا بیچاره‌ی محبّت است.

اگر تولّی ما درست بود باید هر روز ما مانند اربعین بود و دیگران سفر می‌کردند و تحقیق می‌کردند که چرا ما اینقدر نسبت به یکدیگر محبّت داریم، عالم بیچاره‌ی محبّت است.

قصه و رمان عاشقانه به هر زبانی باشد، یا به هر زبانی ترجمه شود، پرفروش و پرطرفدار است، جهان تشنه‌ی محبّت است.

ابن ابی الحدید که شیعه نیست می‌گوید: در روزگار ما، ما بداخلاق هستیم، اما شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوش‌اخلاق هستند. جهت این موضوع هم این است که این‌ها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست دارند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی مهربان و بامعرفت است.

امروز مهم‌تر از پرچم زدن، که این هم مهم است، خیمه زدن که مهم است، که از صبح هر کسی از اینجا رد بشود بفهمد که اینجا یک خیمه‌ی اباعبدالله علیه السلام است، این است که من در کاسبی خود، اگر کارمند هستم در اداره‌ی خود، نسبت به زن و بچه و اطرافیان خود خیلی مهربان باشم، بگویند چرا این شخص اینقدر مهربان است و زود می‌گذرد؟ بگویند چون «هَذَا أدَبُ جَعفَر». این شکرگزاریِ این نعمت است. ولایت شکرگزاری می‌خواهد، شکرگزاری این امر این است که خدای نکرده مردم بخاطرِ من از ولایت دور نشوند.

تبیینِ جایگاه اهل البیت، دیگران را نفی می‌کند

اولین قدمی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برداشتند این بود که تبیین کردند اهل البیت مرجع هستند، اگر علم می‌خواهی اهل البیت، اگر عاقبت می‌خواهی اهل البیت، اگر نجات می‌خواهی اهل البیت، اگر پشت‌گرمی می‌خواهی اهل البیت. این موضوع هم بمرور اتفاق افتاد.

مرحله‌ی دوم این است که وقتی اهل البیت شناخته بشوند خواه یا ناخواه نسخه‌ی قلابی بی‌آبرو می‌شود.

چه بخواهید و چه نخواهید اثباتِ اهل البیت، نفیِ غیر است. چون انحصار دارد. اهل البیت در لحظه‌ی اول پنج نفر هستند، بعد در به عنایت مولا، در هر عصری یک نفر به آن پنج نفر اضافه می‌شود، در نهایت هم چهارده نفر هستند. وقتی چهارده نفر هستند یعنی پانزده نفر نیستند، یعنی دیگران نیستند، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عالم است یعنی دیگری عالِم نیست، چون علم او باید با علمِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقایسه شود، پس دیگری نجاتخبش نیست، دیگری پناهگاه نیست، یعنی عملاً سلبی است و نفی غیر است.

میوه‌ی ارگانیکِ سقیفه

می‌خواهد بگوید دیدیم که انتهای مسیر سقیفه یزید است، از باطل دل بِکَنید، همانطور که زهرای اطهر سلام الله علیها فرمود انتهای مسیرِ سقیفه قتل عام است، یتیم شدنِ بچه‌هاست، تجاوز به نوامیس است. این موضوع فقط هم در حَرّه رخ نداده است، اینکه من عرض می‌کنم یزید میوه‌ی ارگانیک سقیفه است، در «المُحَبَّر» ابن حبیب بغدادی آمده است که وقتی نفر اول بعد از پیغمبر آمده بود، وقتی شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او زکات ندادند گفت همه‌ی زنان این‌ها (نعوذبالله) فاحشه هستند، بروید یا دستانشان را بِبُرید یا اعدامشان کنید. بعد می‌گویند ناگهان یزید آمد! اصلاً اینطور نیست، یزید فقط گیج بود و به اندازه‌ی منافقان اصلی نفاق نداشت و لو رفت، وگرنه قبلی‌ها هم از این کارها کرده‌اند، فقط می‌دانستند و به عمل خودشان رنگ دین می‌زدند، اما یزید نمی‌توانست این کار را کند، برای همین فرصت تبلیغ فراهم شد. یزید نقطه‌ی ضعف جریان سقیفه بود، البته در جلسات قبل عرض کردم که یزید عملاً نقطه‌ی ضعف نبود، بلکه برآوردشان این بود که دیگر اسلام را جمع می‌کنیم و به سیستم خودمان برمی‌گردیم و مکه را به بت‌خانه تبدیل می‌کنیم و از آن پول درمی‌آوریم. یعنی فکر می‌کردند کار تمام می‌شود، به هر کسی هم نگاه می‌کردند می‌گفتند که کسی نمی‌تواند در برابر ما بایستد، نمی‌دانستند یک حسین بن علی علیه السلام هست که ناموس خود را تا شام می‌برد که ناموس مسلمین حفظ شود. این‌ها نمی‌دانستند حضرت زینب کبری سلام الله علیها کیست. شما تا قبل از کربلا هیچ چیزی از حضرت زینب کبری سلام الله علیها پیدا نمی‌کنید، چون ایشان قبل از کربلا سکوتِ محض بودند، حضرت زینب کبری سلام الله علیها باید اینطور مخفی می‌ماند، وگرنه روز عاشورا ایشان را هم شهید می‌کردند.

روضه و توسّل

شب اول صفر است، روضه‌ی اول صفر طوری است که. کاری با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کردند که روز عاشورا را فراموش کردند، من نمی‌توانم بیان کنم، خدا شاهد است که بعضی از عبارات همه‌ی وجود مرا آتش می‌زند، ولی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خجالت می‌کشم که بخواهم به زبان جاری کنم، خجالت‌آور است.

آن امیرالمؤمنینِ غیور که وقتی زنی از شوهر خود ترسیده بود، برای شوهرِ او شمشیر کشید و فرمود که حقِ ترساندنِ زنِ خود را نداری؛ امیرالمؤمنینِ غیور که وقتی شنید از پای زن یهودی خلخال باز کردند به صورت خود زد، حرامیان آنقدر به بچه‌های او نزدیک شدند که دستانشان را به گردنشان بستند، «صُفِّدُوا فِی الْحَدیدِ»[11]

عرب عادت نداشت اسیرِ عرب بگیرد، عرب این کار را قبول نداشت، عرب اهل قبیله بود و می‌گفت که عرب اسیر نمی‌شود و اسیر شدنِ عرب ننگ است. وقتی عرب بت‌پرست بود هم عرب را اسیر نمی‌گرفت، اسیر جنگی زیاد به شام آمده بود ولی همه غیرعربی بودند و عربی نمی‌دانستند، ماه‌پاره‌های بنی هاشم که نبودند…

نمی‌توانم بعضی از حرف‌هایی که زده‌اند را بگویم، وقتی این‌ها به شام وارد شدند، این‌ها را از کجاها… کاری نبود که این ملعونین به ذهنشان برسد و انجام ندهند، خیلی از کارها را هم خدای متعال اجازه نداد که انجام بدهند، اهانتی نبود که نکرده بودند، مابقی هم خدای متعال اجازه نداد، این‌ها را از منطقه‌ی یهودی‌ها عبور دادند، نمی‌توانم بگویم چه کردند، گفتند: شما که آواره‌های خیبر هستید! بچه‌های او را آورده‌ایم…

این‌ها به ظاهر مسلمان بودند که کفّار یهود و خیبری را تحریک کردند، نمی‌توانم بگویم چه غلط‌هایی کردند…

این بزرگواران را آوردند و ورودیِ کاخ نگه داشتند، مردمی که جمع شدند، سردمداران، سفرا، اسیرِ عرب ندیده بودند، اصلاً فکر نمی‌کردند این‌ها عربی می‌فهمند، تابحال آنچه اسیر دیده بودند… اسیر یعنی کسی که از جنگ آورده‌اند و می‌خواهند به بازار ببرند تا بفروشند…

وقتی خواستند این‌ها را وارد کاخ کنند، فکر می‌کردند که شاید این‌ها زبانشان را متوجّه نمی‌شوند… وقتی وارد شدند…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها کوه صبر است، حقیقتِ استقامت است، ولی یک جا گله کرد، دید که آن ملعون هم زن و هم دختر و هم خواهر و هم عمّه و هم کنیزان خود را به پشت پرده برده است، اینجا گله کرده است، دو سه گله کرده است، باید بروید و بخوانید، انسان از اینکه بخواهد بیان کند خجالت می‌کشد، مجلس صاحب دارد و ما تحت اشراف هستیم و من نمی‌توانم بگویم… فرمود: «أمِنَ العَدلِ یَابنَ الطّـُلَقاءِ تَخدیرُکَ حَرائِرَکَ وَ إماءَکَ وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسولِ اللهِ سَبایا؟!»… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در فتح مکه با آقایی از مردهای شما گذشت و شما طُلَقاء شدید، آیا این از عدالت تو است که حتّی کنیزهای خودت را هم به پشت پرده برده‌ای ولی… این دختران پیغمبر هستند که اینطور بین نامحرم آورده‌ای…

آن‌ها که آنجا بودند تعجّب کردند، چطور می‌تواند عربی حرف بزند؟ چقدر فصیح است… اینکه حضرت زین العابدین صلوات الله علیه و حضرت زینب کبری سلام الله علیها سخنرانی کردند و یزید پلید ملعون مجبور شد گردن نگیرد و گفت: من نمی‌خواستم بکشم…

ای ناپاکزاده! اگر تو نمی‌خواستی بکشی، آن چوب‌دستی که در دست داری چیست؟…

اینکه کم آورد و گفت که نمی‌خواستم بکشم و عبیدالله این کار را کرده است و عبیدالله وحشی است، از فصاحت و بلاغتِ اعجازیِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سیّدالسّاجدین سلام الله علیه است که باور کردند این‌ها اهل بیت هستند…

یک نفر گفت: خاک بر سر تو! اگر ما نعل استرِ حضرت عیسی علیه السلام را در جزیره‌ای پیدا کنیم، آنجا را به زیارتگاه تبدیل می‌کنیم… دخترانِ پیغمبرتان را بین مردم آورده‌ای؟…

خیلی فشارِ روحی به اهل بیت آوردند، البته خدا نخواست…

وقتی آن ملعون دید که نمی‌تواند از پسِ خطبه‌ی حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سیّدالسّاجدین علیه السلام بربیاید، برای اینکه این بزرگواران را بترساند… فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها می‌گوید: یک نفر نزدیک گوش یزید ملعون چیزی گفت و به من اشاره کرد… من به عمّه‌ام عرض کردم: این‌ها می‌خواهند با ما چکار کنند؟ فرمود: غلطی نمی‌کنند…

همینکه یزید این فرمایش حضرت زینب کبری سلام الله علیها را شنید گفت: هر کاری که بخواهم می‌کنم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «فَکِد کَیدَکَ» هر غلطی که می‌خواهی کنی انجام بده، «وَاسعَ سَعیَکَ»، بخدا سوگند که تو نمی‌توانی یادِ ما را از دل‌ها بِبَری… «إِنّی لَاَستَصغِرُ وَ قَدرَکَ» تو خارتر از آن چیزی هستی که بخواهی چنین غلطی کنی، «وَ اَستَعظِمُ تَقریعَکَ وَ اَستَکثِرَ تَوبیخَکَ» ای بدبخت! باید تو را ملامت کرد، از اینکه جگرِ پیغمبر را پاره کرده‌ای خوشحالی؟

انتقامِ زبانِ تیزِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین سلام الله علیه را از دخترِ حضرت گرفتند، وقتی شنید در خرابه گریه می‌کند، گفت: حالا سرِ بابا را برای او ببرید…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] حدیث ثقلین

[5] المعجم الأوسط، جلد 5 ، صفحه 135

[6] فضائل الصحابة، صفحه 244

[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، جلد ‏43، صفحه 304

[8] مسند احمد، جلد 3، صفحه 80

[9] صحیح بخاری، جلد 6، صفحه 9

[10] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۲۱ (قَالَ: وَ كَانَ اَلنَّاسُ يَتَعَاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَ يَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ فَلَمَّا تُوُفِّيَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ لَعَنَهُ اَللَّهُ وَ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ كَتَبَ يَزِيدُ إِلَى اَلْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ أَمِيرَ اَلْمَدِينَةِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ اَلْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا عام[عَامَّةً]وَ خَاصَّةً عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَقُولُ لَهُ إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ اِبْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَأَحْضَرَ اَلْوَلِيدُ مَرْوَانَ وَ اِسْتَشَارَهُ فِي أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ إِنَّهُ لاَ يَقْبَلُ وَ لَوْ كُنْتُ مَكَانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَقَالَ اَلْوَلِيدُ لَيْتَنِي لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً ثُمَّ بَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَهُ فِي ثَلاَثِينَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ فَنَعَى اَلْوَلِيدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعَاوِيَةَ وَ عَرَضَ عَلَيْهِ اَلْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّ اَلْبَيْعَةَ لاَ تَكُونُ سِرّاً وَ لَكِنْ إِذَا دَعَوْتَ اَلنَّاسَ غَداً فَادْعُنَا مَعَهُمْ. فَقَالَ مَرْوَانُ لاَ تَقْبَلْ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ عُذْرَهُ وَ مَتَى لَمْ يُبَايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَغَضِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ وَيْلٌ لَكَ يَا اِبْنَ اَلزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي كَذَبْتَ وَ اَللَّهِ وَ لَؤُمْتَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى اَلْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ اَلنُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ اَلرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اَللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اَللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ اَلْخَمْرِ قَاتِلُ اَلنَّفْسِ اَلْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلاَفَةِ وَ اَلْبَيْعَةِ ثُمَّ خَرَجَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. فَقَالَ مَرْوَانُ لِلْوَلِيدِ عَصَيْتَنِي فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّكَ أَشَرْتَ إِلَيَّ بِذَهَابِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ اَللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنَّ مُلْكَ اَلدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لِي وَ أَنَّنِي قَتَلْتُ حُسَيْناً وَ اَللَّهِ مَا أَظُنُّ أَحَداً يَلْقَى اَللَّهَ بِدَمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلاَّ وَ هُوَ خَفِيفُ اَلْمِيزَانِ لاَ يَنْظُرُ اَللَّهُ إِلَيْهِ وَ لاَ يُزَكِّيهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ وَ أَصْبَحَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ اَلْأَخْبَارَ فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ « إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  » وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ طَالَ اَلْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى اِنْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانُ .)

[11] زیارتِ ناحیه مقدّسه