«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه آقای ما، رحمة الله الواسعه، بابُ نجاة الاُمَّة، مَولانا و مَولی الکَونَین اباعبدالله الحسین صلوات الله علیه صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به پیشگاه حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواح العالَمینَ لَهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
این دهه را در خانهی امام رضا علیه الصلاة و السلام بودیم، به پیشگاه مبارک حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیّة و الثّناء و عرض تسلیت ما به ایشان هم صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
در مقابل من تصاویر علمایی موجود است، اگر ما سرِ سفرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستیم، بواسطهی علمای ربّانی است، ان شاء الله خدای متعال عالمان ربّانی در طول تاریخ، محبّانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، هر کسی که گریه کرده است و فراموش شده است، محبّانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که سر به تیرهی تراب گذاشتهاند، علما، شهدای عظیم الشّأن، امام امّت، سلامتی رهبر معظم انقلاب اسلامی هم صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
قبل از اینکه عرایض خود را شروع کنم، از عزیزان این مسجد، امام جماعت محترم مسجد، عزیزانِ دستاندرکارِ این مسجد که ما را پذیرفتند و تحمّل کردند، ان شاء الله در علییّن، در محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تحویلشان بگیرند و از آنها پذیرایی کنند، ان شاء الله خدای متعال همهی ما حاضرین و همهی محبّان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که دلشان در این جلسه یا هر جلسهی دیگر هست، توفیق پیدا نکردهاند، یا در جای دیگری گرفتاری داشتهاند را بر سرِ سفرهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بنشاند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
برای بیماران خیلی «التماس دعا» گفته شده است، خدایا! تو را به اضطرارِ امروزِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها، به قلبِ لرزانِ دخترانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قسم میدهیم، تمام بیماران شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به برکتِ گریههای فرزندانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شفاء عنایت بفرما.
همّ و غمّ ما را از همهی امور دنیوی، معطوف به غیبت امام زمان ارواحنا فداه، معطوف به رشد و کمالمان برای نصرت حضرت منصرف بفرما.
ان شاء الله به فقرِ خود واقف باشیم
نه شما حوصلهی ادامهی حرف دارید، نه حال من برای حرف زدن مساعد ست، مابقی بحث به برای زمان دیگری موکول میکنم.
فقط چند جمله عرض میکنم که این نشستنِ شما مرا کمتر شرمنده کند، بعد توسّل خواهم کرد.
خدا کند اگر ما خیال میکنیم چند جلسه آمدیم و نشستیم و گریه کردیم، کاری کردهایم؛ اگر این در ذهن ماست که ما برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کاری کردهایم، پای ما را از جلسات قطع کند. ان شاء الله خدای متعال به ما بصیرت بدهد، آن کسی که بیشتر در این جلسات شرکت کرده است، او بدهکارتر است، آن کسی که بیشتر گریه کرده است مدیونتر است. اگر کسی میخواهد کَرَمِ اینها را ببینید باید این موضوع را نگاه کند که تصوّر کنید کسی را به یک سفرهی شاهنشاهی دعوت کردهاند، بر سرِ سفره نشستهایم و خوردهایم، وقتی میخواهیم برویم هم به دنبال اجر میگردیم! این موضوع برای کَرَمِ صاحبخانه است، جای دیگر از این خبرها نیست.
من به خودم عرض میکنم، جسارت به شما عزیزان و علما نباشد، به عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قسم یاد میکنم، اگر قرار بود جلوی در فقط شایستگان را راه بدهند، نباید مرا راه میدادند، بلکه من حق نداشتم با دهان ناپاک خود نامِ حضرت را به زبان بیاورم، ممنونِ مادرِ این خانواده هستیم…
این خانواده اینطور هستند… چون مادرِ عالمِ وجود است، اگر مسکین و یتیم و اسیر به درِ خانه بیاید، میداند آنها هم مانند پسران ایشان هستند، میداند تحمّلِ این پسرانِ او زیاد است و اهل کَرَم هستند، لقمه را از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میگیرد و به آن مسکین و یتیم و اسیر میدهد. ما را هم رد نکرده است…
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صاحب عزا هستند، من هم عرض میکنم: یَا مَولَاتِی! ضَیفُکَ بِبَابِک… مِسکِینُکَ بِبَابِک… ما هم به درِ خانهی شما آمدهایم، «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ»[4]… روز گذشته عرض کردم که «یُطعِمُون» فعلِ مضارع است، «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا»، ضَیفُکَ بِبَابِک… مِسکِینُکَ بِبَابِک… عُبَیدُک بِفِنَائِک… بندهی شما به درِ خانهتان آمده است…
روز آخر این مجلس است، شما ما را راه دادهاید، ولی نمیدانیم که آیا ما را اینجا نگه میدارید یا نه، حیف است که گریهکنِ پسرِ شما، بجز در نصرتِ پسرِ دیگرِ شما، جای دیگری خرج بشود، نگذارید ما هرجایی بشویم…
اگر کسی توانمندی داشته باشد و خیال کند با این توانمندی میتواند کاری برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کند، بهتر است ناتوان باشد. همانطور که حقیقتاً «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا باللَّهِ»… امام خمینی رضوان الله تعالی علیه که کوه توحید بود، منادی توحید در قرن حاضر بود، راجع به آمریکا گفت «آمریکا نمیتواند هیچ غلطی کند»، این موضوع راجع به همه هست… هیچ کسی در این عالم نمیتواند در مقابل دستگاه الهی قدمی بردارد و غلطی کند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»،[5] چه کسی میتواند با خدا دشمنی کند که سلول سلولِ او سربازِ خداست، اگر خدا اراده کند او لال میشود، اگر خدا اراده کند… آنجایی که خیلی تدبیر میکند و همه کاری میکند که موضوعی را از بین ببرد… در همین مادیاتِ نزدیکِ ما، در همین موضوعات دنیایی، اینطور حاج قاسم را شهید میکند، میبینید دوباره پرچمِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بلند میشود. هیچ کسی نمیتواند در این عالم کاری کند.
اگر کسی روی توانایی خودش حساب کند، اولِ شرک و بدبختی اوست، کسی نمیتواند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نصرت کند، مدد از آنهاست، چه کسی میخواهد اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مدد کند؟
همیشه از طرف آنها کَرَم و آقایی و بزرگواری و بخشش، یکطرفه است؛ ما مدیون و بدهکارِ سرِ این سفره هستیم. لذا هر کسی بیشتر میآید، بیشتر به این خانواده بدهکار است. وگرنه کسی توانِ کمک کردن ندارد.
آن کسانی که در کربلا بودند، توانستند چه کاری کنند؟ اولِ روز، سه تیراندازیِ گسترده شد، تقریباً همه شهید شدند، حداکثر بیست نفر جنگ تن به تن کردند، کسی نمیتوانست برای حضرت کاری کند. نه آنجا، بلکه آنجایی هم که پیروزی ظاهری هم هست، کسی نمیتواند کاری کند. «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى».[6]
ان شاء الله خدای متعال ما را به این فقرِ ذاتیِ خودمان، به این گداییِ ذاتیِ خودمان، به این کَرَمِ الهی، که گنج آن را در اختیار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار داده است، واقف کند.
کسانی که در کربلا بودند… یک عابس سلام الله علیه بود که وقتی میخواستند بجنگند، دویست نفری با او درگیر شدند، او هم نفسِ خود را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گرفته بود. شهید دیگری بود که در همان تیراندازی اولیّه از دنیا رفت، ولی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین او را جاودانه کردند. ما باید ببینیم چه چیزی از دست ما برمیآید و تلاشی کنیم.
جایی که هزار هزار لشگر برای دشمن میآمد، به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خبر دادند که بتپرستان پسرِ «محمد بن بَشیر حَضرمی» را در شمال ایران دستگیر کردهاند و اسیر شده است…
وقتی او را گرفتهاند مسلّم است که ممکن است هر بلایی بر سر او بیاورند، دین او به خطر میافتد، جان او به خطر میافتد، عاقبت او به خطر میافتد.
هرچه به «محمد بن بشیر حضرمی» اصرار کردند که برو، گفت: من نمیروم.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: او را صدا کنید بیاید.
به محضر حضرت آمد، حضرت فرمودند: شنیدم که پسرِ تو را دستگیر کردهاند. عرض کرد: بله! حضرت فرمودند: پس چرا تو نرفتی؟
حضرت به او دو هزار سکّه و دو لباس قیمتی دادند که پسر خود را آزاد کند…
یقیناً «محمد بن بشیر حضرمی» از قبل هم حساب و کتاب نکرده بود، گفت: «أَکلَتْنِی إِذَنِ السِّبَاعُ حَیاً إِذَا فَارَقْتُک» اگر تو را رها کنم گرگهای بیابان مرا زنده زنده بِدَرَند! کجا بروم؟ «بِأبِی أنْتَ وَ اُمِّی»، خودم و پسرم و پدر و مادرم به فدای تو…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیدید اگر این شخص برود جای یک نفر در جورچینِ کربلا خالی میشود، باید این یارِ باوفا باشد!
حضرت فرمودند: پس به یک نفر از همراهان خودت بگو برود و پسر تو را آزاد کند.
این کَرَمِ حضرت است، چون ایمانِ آن پسر در آنجا در خطر بود…
هیچ گزارشی از جنگ «محمد بن بشیر حضرمی» نداریم، بلکه چون مثلاً رئیس قبیله نیست نام او متعدد ذکر شده است، «محمد بن بشیر»، «عمرو بن سعد»، «سعد بن بشیر»، «سعد بن عمرو» و…
نام او دقیق مشخص نیست، اما مگر نام اصحاب کهف مشخص است؟ اگر خدای متعال بخواهد جاودانه میکند!
وقتی امام هادی سلام الله علیه به اصحاب حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سلام میدهند، آن سلام خیلی ظرافت دارد، «السَّلَامُ عَلَی حَبِیبِ بْنِ مَظَاهِر»، در کنار نام او «السَّلَامُ عَلَی حُرِّ بْنِ یَزِیدِ رِیَاحِی»! یعنی حضرت به رفیق قدیمی و رفیق جدید، در کنار هم سلام میکند! ولی وقتی به اصحاب سلام میکند، چیز اضافهای نمیفرماید، فقط یک سلام است. اما یکجا توقف میکند! «السَّلَامُ عَلَی بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الْحَضْرَمِی شَکرَ اللَّهُ لَک قَوْلَک لِلْحُسَینِ وَ قَدْ أَذِنَ لَک فِی الِانْصِرَافِ أَکلَتْنِی إِذَنِ السِّبَاعُ حَیاً إِذَا فَارَقْتُک وَ أَسْأَلُ عَنْک الرُّکبَانَ وَ أَخْذُلُک مَعَ قِلَّةِ الْأَعْوَانِ لَا یکونُ هَذَا أَبَداً»،[7] حضرت هادی سلام الله علیه جملهی «محمد بن بشیر حضرمی» را تکرار میکند و میفرماید: خدا آن کلام تو را در مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از تو قبول کند… که بچّهها شنیدند فرزندِ یک نفر را اسیر کرده بودند، بابا اذن داد و او نرفت… «شَکرَ اللَّهُ لَک قَوْلَک» که به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گفتی: «أَکلَتْنِی إِذَنِ السِّبَاعُ حَیاً إِذَا فَارَقْتُک»!
این در عالم جاودانه شد! حتّی نمیدانیم نام او درست چیست، ولی امام هادی علیه السلام جملهی او را تکرار کرده است، حکیم عالم این جمله را تکرار کرده است!
اگر بخواهند دستِ ما را بگیرند به بهانه نیاز ندارند، به توانایی خاصّی نیاز ندارند. اصلاً اگر انسان به تواناییِ خودش نگاه کند بیچاره است.
أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیر
به میدان میرفتند و رجز میخواندند…
اگر به سال 61 بروید، شاید این موضوع برای همین ساعات باشد…
غلام سیاه نگاه کرد تا ببیند وقتی اینها به میدان میروند چه میگویند، دید میروند و خودشان را معرّفی میکنند.
وقتی رؤسای قبایل به میدان میرفتند، همین موضوع کافی بود که بگویند من چه کسی هستم، بالاخره سابقهی یک قبیله در خدمتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده است.
مثلاً «انَا زُهَیْرٌ وَانَا ابْنُ الْقَیْنِ»، «أنَا حَبِیبٌ وَ أبِی مُظَاهِر»، ابوشعثای کندی که تیرانداز مشهوری بود اینطور گفت: «انَا يَزيدُ وابِي مُهاصِر». بعضیها هم کنار این معرّفی خودشان، یک شعار میدادند، مثلاً «نافع بن هلال بَجَلِیِ جملی» اینطور گفت: «أنَا الخَبِیرُ البَجَلِی، إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی». وقتی فرصت بدست میآوردند نامِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میبردند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که فرصتِ افتادنِ دستِ خود را برای این امر قرار داد، «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَمِينِي، اِنّي اُحَامِي اَبَداً عَنْ دِينِي»، دینِ من حسینِ من است که او را رها نمیکنم، فدای سرِ او که دست من افتاد…
من که خودم را «هیچ چیز ندار» میدانم، بین اصحاب نگاه میکنم و میبینم یک نفر حرفِ دل ما را هم زده است. غلام سیاه که به سختی توانست اذن بگیرد تا به میدان برود…
وقتی آن غلام سیاه دیگر میخواست به میدان برود، هر چه ضجّه زد، حضرت قبول نکرد. نقطه ضعف حضرت را میدانستند که آقا نمیخواهد کسی ذلیل شود. حضرت قاسم علیه السلام هم آن لحظهای که روی پای حضرت افتاد، حضرت او را بلند کرد و فرمود: برو!
وقتی غلام سیاه هرچه اصرار کرد حضرت قبول نکرد، عرض کرد: آیا چون سیاه هستم اجازه نمیدهید؟…
حسین جان! اگر پوستِ آن غلام «سیاه» بود، من هم باطنِ سیاه دارم… «یا مُحْسِنُ قَدْ اتاکَ الْمُسىء»… من را هم بینِ این خوبها بخر…
امام حسین علیه السلام غلام سیاه را به میدان فرستاد، نام این غلام سیاه را «واضح» و «أسلَم» گفتهاند، این اختلاف هم طبیعی است، چون او که فرد مشهوری نبود.
غلام سیاه به میدان رفت و جنگید، به زمین افتاد…
اصلاً وقتی آدم تصوّر میکند که یعنی روزی بیاید و امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند و من سینهی خود را در برابر او سپر کنم، بعد به زمین بیفتم و عرض کنم: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا بَقِیَّة الله»!… «أ وَفَیتُ؟»… آیا رؤیایی بالاتر از این هست؟…
اهل دنیا نمیفهمند، یارانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ضجّه میزدند تا خودشان را در برابر حضرت نشان دهند…
آن لحظات آخر سلامی عرض میکردند و ندایی میدادند، میدانستند اگر حضرت به وسط میدان بیاید جان ایشان به خطر میافتد، ولی بالاخره دوست داشتند آقا سرشان را به دامان بگیرد…
وقتی این غلام سیاه به میدان رفت، فکر میکرد که من باید چه رجزی بخوانم؟ اگر من خودم را معرّفی کنم که اثری ندارد، اصلاً کسی مرا نمیشناسد! اینها که خودشان را معرّفی میکنند فرماندهان قبائل هستند، من باید چه بگویم؟
آن کسی که خودش را از همه ناچیزتر پنداشت، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را بیشتر عَلَم کرد…
به وسط میدان رفت، گفت: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ، سُرُورُ فُؤادِ البَشیرِ النَّذیرِ»… دارایی من آقای من است…
به زمین افتاد، وقتی سرِ او روی زمین بود، دید زیرِ سرِ او نرم شد… آقا سرِ او را به دامان گرفت…
قدیمیها روضهای را برعکس میخواندند، میگفتند: «صورتی که به صورت پسر گذاشت، به صورت غلام هم گذاشت»، این جمله اشتباه است، اول انصار شهید شدند، درواقع حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صورتی که به صورتِ غلام خود گذاشت به صورتِ پسرِ خود گذاشت…
شاید اولین مرتبه محاسن حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با صورتِ غلام خود خونین شد، شاید اولین مرتبه «أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیب» برای غلامِ حضرت بود… «فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَی خَدِّهِ»…
نوشتهاند وقتی این غلام چشم خود را باز کرد «فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً»… بعد گفت: «مَن مِثلِی؟!»… دیدید گفتم «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ»…
من اهلیت ندارم، ولی او اهلِ آقایی هست…
مقتلخوانی
بسم الله الرّحمن الرّحیم.
برای آرامش قلب حضرت حجّت ارواحنا فداه، عرض تسلیت به پیشگاه حضرت، آرامش خاطر حضرت، اذن از محضر حضرت، ان شاء الله وفاداری در سربازی محضرِ حضرت، صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
در این زمان دیگر انصار و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شهید شدهاند، از کنارِ علقمه برگشته است، شیرخوار را هم پشت خیمه دفن کرده است…
مدام به میدان میرفت و میآمد، اضطراب در خیمهها خیلی زیاد بود… اما این بزرگواران ترس نداشتند… ما قطرهای از دریای تشیّعِ بانوان حرم را نداریم، همهی وجودشان عشق به امامشان بود، ولی آرام خاطری داشتند، چون میدانستند دیدارِ آخر نیست. «دیدارِ آخر» رمز دارد، برای همین هنوز امید داشتند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم برای اینکه به اینها آرامش بدهد، مدام به وسط میدان میرفت و برمیگشت و با بانوان صحبت میکرد.
وقتی مرتبهی آخر آمد، دخترها و خواهرها را جمع کرد، نگاهی به اینها کرد…
ما که آینده را نمیدانیم، اما او آینده را میدید، سهساله را نگاه کرد، تا شام را دید… حضرت زینب کبری سلام الله علیها را نگاه کرد، مجلس کوفه را دید… بعد به آنها فرمود: «یَا بَناتَ رَسُول الله! إستَعِدُّوا لِلبَلَاء»… ای دختران پیامبر! برای بلا آماده باشید… «إنَّ اللهَ حَافِظُکُم» خدا نگهدارِ شما باشد…
اینجا نقل دارد که دخترِ عزیزدردانهی حضرت، حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها جلو آمد و گفت: بابا! تو مظهر غیرت خدا هستی! سی هزار حرامی در برابر ما هستند، خواهرِ شما دخترِ زهرای اطهر سلام الله علیها است، «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»[8] ما را برگردان…
حضرت سرِ مبارک خود را پایین انداخت و فرمود: «لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَا لَنَامَ» اگر میشد این کار را میکردم… سابقه نداشت که از بابا «نه» بشنوند، باورنکردنی بود، دید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه میکند، عرض کرد: «أ أسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟» آیا خودت را برای مرگ آماده کردهای؟
دیگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جواب نداد، سر خود را پایین انداخت، هر دو گریه میکردند… طاقتِ دختر طاق شد، شروع کرد بلند بلند گریه کردن… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را به همان سینهی خونین خود چسباند، فرمود: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی»، تا زمانی که من زنده هستم اینطور مانند یتیمها در مقابل من ضجّه نزن… من تحمّلِ گریهی تو را ندارم…
بعد یک وصیّت کرد، حال که گفتی عمّهی تو دخترِ زهرای اطهار سلام الله علیها است، وقتی عمّهات خواست به قتلگاه بیاید، نگذار تنها بیاید…
بعد آن اسم رمز را گفت، فرمود: زینب جان! «إيتِينِي بِثَوبٍ عَتِيق لَا يُرغَبُ فِيهِ أحَد» آن لباس کهنهای که باید زیر لباسها بپوشم تا کسی به آن طمع نکند را بیاور… «لّئلَّا أجَرَّد» دوست ندارم برهنه شوم… سیّد بن طاووس میگوید: به این لباس هم رحم نکردند…
اینجا دیگر حرم فهمیدند که مرتبهی آخر است که حضرت را میبینند…
هر کسی در این عالم ادّعای ولایتمداری کند، باید در مقابلِ دخترانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آب شود. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک امرِ سختی به اینها کرد، فرمود: تا زمانی که من زنده هستم از خیمهها بیرون نیایید، دوست ندارم مقابل این لشگر گریه کنید… هیچ مخالفتی نکردند، گفتند این بابای مظلوم ما تنهاست، خواستهی او هم این است… سر خود را پایین انداختند و به خیمهها رفتند…
اگر الآن به من و شما بگویند در حال کشتنِ پدر شما مقابل مسجد هستند، مگر میشود نشست؟
اینها ولایتمدار بودند، اصرار نکردند، گفتند بابای ما بین دشمن غریب است، چشم… به داخل خیمه رفتند… جسمشان درون خیمه بود ولی دلشان در میان قتلگاه بود…
از شکاف خیمه نگاه میکردند، تحمّل کردند، آقا به وسط میدان آمد…
کار به جایی رسید که صورت حضرت روی خاک قرار گرفت… هر کار کرد از جا بلند شود، روی خاک برمیگشت… دیگر توانِ نشستن هم نداشت… منسوب به امام زمان ارواحنا فداه است که دیگر جانِ دست و پا زدن هم نداشت… اما امام زمان ارواحنا فداه میفرماید: «تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِک» گوشهی چشم حضرت به سمت خیمهها بود…
در این فاصله اسب برگشت، «مُحَمْحِماً باکِیاً» اسب گریه کنان برگشت… اینها از شکاف خیمه نگاه میکردند، «فَلَمّا رَأَیْنَ النِّسآءُ جَوادَکَ مَخْزِیّاً» از شکاف خیمه نگاه کردند و دیدند وضع اسب بهم ریخته است، «وَ نَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً» دیدند زین واژگون شده است، فهمیدند آقا افتاده است، «بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ» همه از خیمهها بیرون دویدند، «لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات» به صورت میزدند، نمیدانستند چه شده است، نمیدانستند که آیا هنوز فرصت هست یا نه، «وَ إِلى مَصْرَعِکَ مُبادِرات» به سمت قتلگاه میدویدند، دیدند «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ…»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه انسان، آیه 8
[5] نهج البلاغه، خطبه 199 (إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ، لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً؛ أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه.)
[6] سوره مبارکه انفال، آیه 17 (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)
[7] المزار الکبیر، صفحه ۴۹۳
[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۵ ، صفحه ۴۷