«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت ختم مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه حضرت سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به پیشگاه مقدّس و مبارک حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عنوان بحث ما «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا» است.
ارتباط ما به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، این همه توصیه به معرفتِ امام، بخش اعظمِ آن، از روایتِ ما حضرت است، از جمعبندی ما از حضرت است، از تصویر ذهنی ما از حضرت است.
هر کسی تصویر ذهنی واضحتر و مطابق واقعتر داشته باشد، قطعاً حال او در توسّل و التجاء متفاوت است.
مقدّماتی گذشت، به اینجا رسیدیم که بیش از نود و هشت درصد برادران مسلمان غیرشیعه که گرفتارِ روایتسازیِ خرابِ آن دو درصد هستند، تصویرِ غیرقابل ذکر، تصویر مخدوش، تصویر کوچک و حقیری از حضرت دارند.
وقتی اصالت با قدرت باشد، نه با حق!
آخرین مطلب که روز گذشته عرض کردیم، به نظر بنده رسید که در بخش اول مطالبی به آن اضافه کنم، چون این دیگر خیلی روشن است، خط واضح است، غیر قابل انکار هم هست.
میگفتند حکومت یک چیز پلیدی است، مانند بخش سرویس بهداشتی خانه است، هم لازم است باشد و هم طبعاً ناپاک و نامطبوع است.
ما عرض کردیم علّتِ اینکه اینطور فکر میکنند این است که یزید را مشروع میدانند. یعنی اگر یزید فرمان جنگ بدهد باید به فرمان او بروند و بکشند، پای خطبای او بنشینند، پشت سر امامانِ جماعات او نماز بخوانند، زکات را به آنها پرداخت کنند، به منویات آنها عمل کنند.
گاهی رسماً احکامی را تغییر میدادند، باید تن بدهند. نماز عیدین را که بر خلاف نماز جمعه، جای خطبه و نماز برعکس است، در نماز جمعه دو خطبه دارد و بعد نماز، نماز عیدین اینطور است که خطبه بعد از نماز است.
آنها بخاطر اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نستجیربالله لعن کنند، و زورشان میرسید که بگویند هر کسی در نماز جماعت شرکت نکند، درواقع جرم سیاسی مرتکب شده است. مردم هم هنگام خطبه میرفتند. برای همین خطبه را به قبل از نماز منتقل کردند و لعن را آخرِ خطبه و در اوجِ شلوغیِ جمعیت قرار دادند.
یعنی وقتی یزید مشروع است، احکام را هم جابجا میکند، مردم را هم به زور مینشاند، اعتراض هم ممنوع است.
عرض کردیم چون یزید را مشروع میداند و کثافت و ناپاکی و خطا و قتل و غارت و جنایت میبیند، به این نتیجه میرسد که انگار سیاست و حکومت، کثافتی بیش نیست!
بعد عرض کردیم که ریشهی این موضوع این است که اینها قدرت را اصالت میبینند، نه احقاق حق را. یعنی «اینکه ما به قدرت برسیم» اصل است، نه اینکه درست عمل کنیم، نه اینکه به شریعت عمل کنیم. اصل «قدرت داشتن» است، مشروعیت هر کسی وقتی است که قدرت پیدا میکند.
لذا اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم باشد و استانی از استانهای حکومت حضرت نافرمانی کنند میگوید: در مشروعیت او تزلزل هست؛ اما اگر یزید باشد و همه را گردن بزند ولی کسی جرأت مخالفت با او را نداشته باشد را حاکم مشروع میداند! یعنی یزید را هم ترجیح میدهند.
بلکه از این بالاتر، اگر بخواهد بگوید اکبر کبائر و اعظم گناهان چیست، میگوید: مقابله با یزید!
یعنی طرف از یک جهت میبیند این دینِ دینِ دین است، از یک طرف میبیند کثافتِ محض است، نتیجه میگیرد که حکومت کثیف است و برای کثیفان!
در صحیح بخاری… عبدالله بن عمر جرأت نکرد که این حرف را سال 61 که عاشورا بود بگوید، نظر او همین بود، فقط در آنجا به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: نرو.
سال بعد که مردم مدینه بر علیه یزید قیام کردند…
شما ببینید طرف باید این تناقضها را چه کند؟ از یک طرف میگوید: کسی که شهادتین به زبان آورده باشد، شهادت به وحدانیت خدا و رسالتِ رسول خدا. بعد از این در داخل شود و از آن در بیرون رود و لحظهای پیامبر را ببیند، و در فضایی که پیامبر نفس کشیده است نفس بکشد، مادامی که شهادتین را دارد، یعنی تا زمانی که رسماً مرتد نشده است، نام او صحابی است. حفظ حرمت شخصی که نام او صحابی است واجب است.
حفظ حرمت او چقدر واجب است؟ ابن تیمیه میگوید: اگر کسی بگوید یک صحابی کمدانش است، یا بگوید خیلی شجاع نیست، باید او را شلاق بزنند و تعزیر کنند، که به اصحاب پیامبر اهانت کرده است.
منظور از صحابی رسول خدا هم فاتح خیبر نیست، اینطور نیست که شرط خاص داشته باشد، نه اینکه حتما مهاجر یا انصار باشد، نه اینکه حتماً جهاد کرده باشد، نه اینکه حتماً انفاق کرده باشد، یعنی فقط شهادتین گفته باشد و لحظاتی هم پیامبر را دیده باشد!
من تا اینجا به این احترام اعتراضی ندارم…
حال سال 62 لشگر یزید به مدینه هجوم برد و هفتصد نفر از این اصحاب را کشت! خیلی از آنها صحابیِ قابل ملاحظه بودند. داغی را که به حیواناتشان میزدند به پیشانِ باقیِ اصحابی که زنده ماندند، بعنوانِ بردهی یزید زدند!
حال در این میان حق با چه کسی است؟
یزید نگفته است فلانی بیدانش است، بلکه هفتصد صحابی کشته است!
منطقِ اصالتِ قدرت این است، صحابی حرمت دارد تا زمانی که بخواهد به قدرتِ مطلقهی یک پلید نقد کند، اگر قرار باشد نقدی داشته باشد، زهی خیال باطل که احترام داشته باشد! بلکه آنطرف را ببینید.
در بخاری نقل شده است که عبدالله بن عمر میگوید: «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ القِيَامَةِ وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ القِتَالُ»،[4] میگوید روز قیامت برای هر خائن و پیمانشکن و نامردی یک پرچم رسوایی بلند میکنند، هر کسی در پهنهی قیامت ایستاده باشد میگوید این شخص جزو نامردهاست! من پیمانشکنی و خیانت و گناهی بالاتر از این نمیبینم که با کسی بیعت شرعی شده باشد و بعد این بیعت شکسته شده باشد.
یعنی کربلائیان و اهل حرّه که در مقابل یزید ایستادند، اکبرِ کبائر را انجام دادهاند، ولو اینکه صحابی باشند!
این منطقِ اصالتِ قدرت است.
حال این طرف را ببینیم.
نگاهِ مخالفینِ ایجاد حکومت در زمان غیبت امام زمان ارواحنا فداه، به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
عرض کردیم ما هر انتخاب سیاسی که داشته باشیم، بخواهیم یا نخواهیم، روی نگاه ما به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کاملاً اثر دارد، بصورت جدّی اثر دارد.
لذا هر کسی هر موضعی دارد باید حجّت بر او تمام شود، چون روی دین او اثر دارد.
بعد بعنوان نمونه عرض کردیم که عزیزانی هستند که خیال میکنند هر کسی در دوران غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه حکومت تشکیل دهد طاغوت است.
چرا میگویم «عزیزان»؟ چون ما در مورد برادران غیرشیعه هم میگفتیم که ما به تصویر اینها نقد داریم و باید تصویر اینها را نقد کنیم. حال اینها شیعه هم هستند، گریهکنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم هستند، پای کار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم هستند، مثلاً نگاه من با اینها متفاوت است. اینها خیال میکنند که در زمان غیبت نباید حکومت تشکیل داد.
واضح است که بنده به این فرمایش این عزیزان نقد دارم.
اما این نگاه سیاسی اینها باعث شده است که مجبور شدند در مورد کربلا… شاید اصلاً نخواستند بنشینند فکر کنند که کربلا را اینطور تفسیر کنیم که آنجا آن آنطور شود؛ چون آن نگاه را قطعی درنظر گرفته است که بعد از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هیچ تلاشی برای مبارزه با حکومتها یا تغییر ساختارها یا اصلاح یا تشکیل حکومت بصورت ظاهری انجام نشده است و ظاهراً ممنوع است، نصوصی که الگوگیری از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را افاده میکند، که ما در برابرِ ظلم قیام کنیم را تعویل میکنند، یعنی معنای دیگری از آن برداشت میکنند.
مثلاً وقتی به کربلا میرسند، یکی از اصرارهای جدّیشان این است که کربلا قابل فهم نیست. یعنی عزاداری میکنند ولی میگویند ما امام حسین علیه السلام را نمیفهمیم.
روز گذشته توضیح دادیم که اگر منظور این است که کلیّت و عظمت حضرت را نمیفهمیم، این که محل بحث نیست؛ اما اگر بگویید هیچ چیزی را در هیچ سطحی نمیفهمیم، این موضوع در تاریخ، خیلی خلاف دارد.
این عزیزان ما را آن نگاه مجبور کرده است که اینطور فکر کنند، شاید خودشان هم متوجّه نشدهاند.
برای اینکه اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه الگو بشود، در ذهن اینها تلاطم بوجود میآید، کم کم طور دیگری تفسیر کرده است و میگوید: اصلاً کربلا قابل فهم نیست.
آیا میدانید «قابل فهم نیست» یعنی چه؟ «قابل فهم نیست» یعنی بر خلاف عقل بود!
اگر الآن من بگویم که ده روز است اینجا منبر میروم و روضه میخوانم، اگر برای من احترام قائل هستید به پشت بام مسجد بروید و خودتان را به پایین بیندازید؛ میگویید ظاهراً حال او خوب نیست. چرا؟ چون برای من عصمت قائل نیستید. درست هم هست.
اگر یک معصوم به شما میگفت، چه میگفتید؟ بر خلاف عقل عرفی شما بود! میگفتید: لابد چیزی میداند که ما نمیدانیم.
کسانی که مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند که قائلِ به عصمتِ حضرت نبودند. وقتی میگویی «قابل فهم نیست» یعنی بر خلافِ عقل است.
اگر بگویی «کربلا قابل فهم نیست»، همان حرف غیرشیعه را میزنی که میگفتند «البَطَلُ الَّذِی أخطَأ»، فقط از اینکه اینطور بگویی خجالت میکشی یا اینکه نمیخواهی بگویی «پهلوانِ خطاکار است»، برای همین هم میگویی «ما نمیفهمیم»!
یعنی تصویر تو هم از امام حسین علیه السلام، همان تصویرِ غیرشیعهی مخدوش است. میگوید «قابل فهم نیست» چون «برخلافِ عقل است».
عملاً همان مسیر را میروی، معالِ کلامِ تو همان است که معالِ کلامِ آن غیرشیعه است، یعنی امام حسینِ خطاکار میبینید، منتها تو مؤدّبتر هستی و میگویی «من نمیفهمم».
غیر از اینکه آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سخنرانی کرده است یا نه؟ آیا دعوت کرده است یا نه؟
یعنی آیا خود حضرت معاذالله نمیفهمید که این کاری که میکند برای اینها غیرقابل فهم است و درکی از این موضوع ندارند؟ پس برای چه با اینها حرف میزد؟
شک نیست که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با مردمِ مکّه سخن گفت، شک نیست حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مردم بصره نامه نوشت و اینها را دعوت کرد.
ما هم عرض کردیم که کربلا بواطنی دارد که قابل فهم نیست و بزرگتر از عقل ماست، اما گفتیم به اندازهی یک ذرّه که میفهمیم، بحث بر سرِ همان یک ذرّه است.
چرا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت کرد؟ آیا اینها میفهمیدند یا نمیفهمیدند؟ آیا خودِ حضرت تشخیص نمیداد اینها نمیفهمند؟ با این حساب نعوذبالله چرا اینها را اذیّت میکرد؟
این عبارت در زیارت اربعین و جاهای دیگر هست که «فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ»، «فَأَعذَرَ فِي الدَّعوَة»، آنقدر حضرت تمیز تبیین کرد، روشن تبیین کرد، که حجّت تمام شد، عذری برای عدم همراهی دیگران باقی نماند، «فَأَعذَرَ فِي الدَّعوَة».
این چیست؟ کسی که نفهمیده است کجا «فَأَعذَرَ فِي الدَّعوَة»؟ اگر نفهمیده باشد که حق دارد!
الآن شما نمیدانید امام زمان ارواحنا فداه کجا تشریف دارند، پس کسی شما را بازخواست نمیکند که چرا امام زمان ارواحنا فداه را نصرت نکردهاید.
اگر کسی بیشتر دقّت کند، اینطور باید برای قتله هم نعوذبالله جواز هم صادر کرد! چون این کار را خراب میدیدند و مسیرِ خودشان را درست میدیدند و مجبور بودند به آن چیزی که فکر میکردند درست است عمل کنند!
انتخابِ موضع سیاسی، اثرِ جدّی در دین ما دارد. کسی هم نباید به این موضوع اکتفا کند که «من کاری ندارم». خودِ «من کاری ندارم» هم یک موضع است.
اگر کسی حجّت دارد که ان شاء الله خدای متعال به او خیر بدهد و مشکلی نیست، قرار نیست من و ایشان یک موضع داشته باشیم، بالاخره این موضوع از بیچارگیهای دوران غیبت است، ممکن است مرجع تقلید من با ایشان فرق کند.
اینجا هم ممکن است نظرات ما با یکدیگر تفاوت داشته باشد، بدون اینکه با یکدیگر دعوا داشته باشیم اختلاف نظر داشته باشیم، بدون اینکه بخواهیم یقهکشی کنیم. ممکن است تفاوت نگاه داشته باشیم، منتها به شرطی که هر کسی به حجّت خود عمل کند.
اما هر نگاه سیاسی، یک نگاه به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد. یعنی روی معرفت ما به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، بصورتِ رفت و برگشتی اثر دارد.
یک نظر دیگری که «این عزیزانی که خواستند بگویند نمیشود در زمان غیبت امام زمان ارواحنا فداه حکومت تشکیل داد» دادهاند… البته خودِ این موضوع «ایجاد حکومت در زمان غیبت امام زمان ارواحنا فداه» یک بحث مفصلی است، فعلاً موضوع بحث ما «تصویرِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه» است، محل بحث ما بر «کدام حسین علیه السلام؟» است، در حال دیدنِ ابعادِ این موضوع هستیم… این بود که به این نظر رسیدند که «کربلا یک تکلیف خاص است».
«تکلیف خاص» قابل تعمیم نیست.
«تکلیف خاص» یعنی چه؟
تکالیف همهی ما انسانها «عمومی» است، چون ما که ارتباط مستقیم با وحی نداریم. مثلاً احکام نماز برای همهی ما یکسان است، احکام روزه برای همهی ما یکسان است. احکام الهی برای ما مشترک است.
برای معصومی که مستقلاً ارتباط دارد، مواردی هست که احکام خاص هم هست. مانند موضوع حضرت ابراهیم علیه السلام و پسر ایشان حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام و موضوعِ قربانی کردن.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اختصاصات فقهی داشتهاند، صوم الوصال داشتهاند، تعداد ازدواجهای ایشان چهار عدد نبوده است، این موضوع خاص است. موضوع ردّالشمس برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جزو احکام خاص است.
حکم خاص برای معصوم است که ارتباط مستقیم دارد.
احکام خاص، قابلیتِ عمومی شدن ندارد.
یک راه برای اینکه کربلا را به سمت الگو شدن و قیام نبرند این بود که این عزیزان به این نتیجه رسیدند بگویند: کربلا کلاً یک تکلیف خاص است.
یعنی همانطور که عید قربان را برای عظمت آن مرد خدا، شیخ التوحید، آقای ما حضرت ابراهیم علیه السلام تعظیم میکنیم، روز عاشورا هم یک روز خاص برای پهلوان عالم وجود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است!
دیگر خبری هم از الگو نیست، مگر شما در موضوع قربانی، از حضرت ابراهیم علیه السلام الگوی مستقیم میگیرید؟ مگر در تعداد ازدواج از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم الگو میگیرید؟ نه! چون قابلیت الگوبرداری ندارد.
اینها هم میگویند: کربلا خاص است! یعنی قابلیتِ الگوبرداری ندارد.
در اینصورت دیگر «حسینی بودن» معنا ندارد، ما محبّ امام حسین علیه السلام هستیم!
اگر کسی این موضوع را تبیین کند، الگو بودنِ کربلا را از بین برده است.
اما جواب: آیا حضرت ابراهیم سلام الله علیه به اینطرف و آنطرف نامه نوشت که بگوید فرزندانتان را با یک خنجر تیز بیاورید؟ آیا کسی را به این امر دعوت کرد؟ آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دعوت کرد که نُه ازدواج کنید؟
وقتی موضوع خاص است که نمیشود دعوت کرد، ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دعوت کرد! نامه نوشت! بیعت گرفت! این موضوع خیلی واضح است.
چرا بعضی از بزرگواران ما… بعضی از آنها خیلی هم عظمت دارند و کوه علم هستند، چطور چنین موضوع واضحی را به حضرت میبندید؟
ممکن است کسی بگوید شاید بخشهایی از کربلا «تکلیف خاص» بوده است، من نسبت این موضوع حرفی ندارم. من با این موضوع که بگوییم بخش زیادی از کربلا سِرّ عظیم است… همین فردا خواهید دید که حال شما چقدر نسبت به امروز متفاوت است، این از اسرار کربلاست که نمیدانیم چیست…
اما اینکه بگویید کلاً یک حکم خاص است، میگویم: پس برای چه بیعت گرفت؟ برای چه دعوت کرد؟ برای چه فرمود «به دعوت خودتان آمدم»؟ برای چه حضرت مسلم علیه السلام را فرستاد که دعوتِ اینها را راستیآزمایی کند؟ برای چه تا زمانی که حضرت مسلم علیه السلام تأیید نکرد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه راه نیفتاد؟ چرا این موضوع را عمومی کرد؟ چرا نصرتخواهی کرد؟ چرا به بنیهاشم نوشت: «فانَّ من لَحِقَ بی منکم اُسْتُشْهِد و مَن تَخلَّف لم یَبْلُغ الفتحَ و السلام»؟[5] برای چه فرمود: «مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ» هر کسی در راه ما خود دلش را فدا کند «وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیرْحَلْ مَعَنَا»؛ هر کسی اینطور است بیاید؟ «فَلْیرْحَلْ مَعَنَا» یعنی چه؟ برای چه در راه دعوت کرد؟ برای چه وقتی حرّ آمد حضرت نفرمود: برگرد! تکلیف خاص است!؟
اگر الآن کسی بگوید من خواب دیدهام که باید خودم را از برج میلاد بیندازم، و بعد این کار را کند، شما او را شهید تلقّی میکنید؟
اگر آنها هم نمیفهمیدند، برای چه آمدند و کشته شدند؟ اصلاً چرا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بقیّه را دعوت کرد؟ با زهیر چکار داشت؟
اینها روشن است، پس چرا چنین موضعی هست؟ چون یک چیزی قطعی تلقّی شده است، یک چیزی قطعی انگاشته شده است، و آن هم این است که «نباید هیچ حرکتی به سمت حکومت انجام داد». این موضوع را قطعی درنظر گرفته است، مجبور شده است مابقی را بنحوی توجیه کند و برایشان راه حل پیدا کند.
نگاه سیاسی ما در فهمِ ما از کربلا اثر میگذارد.
ان شاء الله جلسهی بعد اشاره میکنم که خودِ حضرت چه میفرمایند، البته قاعدتاً همهی بحث تمام نمیشود.
روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه الصلاة والسلام
قمر بنی هاشم علیه السلام اوصافی شبیه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، امام صادق علیه السلام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکند: «کَاشِفِ الکَرب عَن وَجهِ النَّبِی»، وقتی پیامبر تو را میدید غمهای دلش برطرف میشد.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ خندق مقابل عمرو بن عبدود به میدان رفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مضطر دستهای خود را به سمت آسمان گرفت و گریه میکرد: «اللهُمَّ لا تَذَرْنِي فَرْداً»[6] خدایا! مرا تنها نگذار، «وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْوارِثِينَ»…
امروز روایتی را دیدم که میگوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بعد از خندق، وقتی میخواست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به هر جایی بفرستد، دست به آسمان بلند میکرد و عرض میکرد: «اللهُمَّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْوارِثِينَ»…
کاشف الکرب عن وجه النّبی بود، وزیرِ پیامبر بود، تکیهگاه پیامبر بود…
امروز هم «يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي»… ستون هدایت هم به او تکیه کرده بود…
وقتی امام سجّاد علیه السلام با آن وضعی که سرِ مطهّرِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مقابل یزید ملعون قرار داشت، خواست خود را معرّفی کند، فرمود: «أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ»[7] پدرِ من حامیِ ناموسِ مسلمانان بود…
یکی از اوصاف قمر بنی هاشم سلام الله علیه هم این بود که حافظ خیمهها بود. بعد از اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از علقمه برگشت…
شاعری میگوید:
أینَ الَّذِی کَانِ مَأوَانا وَ مَوئِلَنَا أینَ الَّذِی کَانَ یَحمِینَا وَ یَحرُسُنَا
هر کسی جلو میآمد میگفت پناهگاه ما کجاست؟ پشتگرمی ما کجاست؟ آن کسی که تا زمانی که او بود ما تجربهی ترس نداشتیم کجاست؟…
در روایت هست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در معراج سِیْر میکرد که انگار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دیده باشد، تعجّب کرد! از جبرئیل پرسید: آیا علی را هم آوردهاید؟ جبرئیل عرض کرد: ملائکه در ملأ اعلی بیچارهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، (شبیه اینکه تندیس و یادمان درست میکنند) خدا فرشتههایی را به شکل او درآورده است که سایر فرشتگان انس بگیرند و قدری آتشِ فراقشان کمرنگ بشود…
امام صادق علیه السلام در زیارت قمر بنی هاشم صلوات الله علیه میفرماید: «رَفَعَ ذِكْرَكَ فِي عِلِّيِّينَ»… در علیّین «یا عبّاس» «یا عبّاس» میگویند…
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَابٌ مَرْقُومٌ ، يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»،[8] آنها به تو انس دارند…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سه وظیفه داشت، طوری این سه وظیفه را انجام داد که خودش آتش گرفت…
حافظ الحسین علیه السلام بود…
تا زمانی که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام زنده بود بدن مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سالم بود، تا زمانی که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام زنده بود فرزندان امام حسین علیه السلام اینقدر نگرانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبودند…
من این مصرع را زیاد برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواندهام که «ثَوَا وَ کَانَ لِأهلِ الدِّینِ أمنٌ بِحَدِّهِ» تا زمانی که تو بودی مؤمنان زیرِ سایهی قدرتِ تو در امنیت بودند…
ما اینجا هم میگوییم: تا تو بودی خیمهها آرام بود…
تا زمانی که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بود، بچّهها تجربهی ترس نداشتند، وقتی دامانِ خیمه را بالا میزدند، همیشه آن آقای رشید را میدیدند که مراقب و محافظ است…
«ابوالقِربّه» هم بود، یعنی پدرِ مشک…
وقتی بچّهای تشنه باشد، به هر کسی که برسد میگوید «آب میخواهم»، ولی عمو را مسئولِ این کار میدانستند، به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام امید و دلگرمی داشتند… مشک خالی را به عمو نشان میدادند…
چون برای حفاظت کنارِ خیمه بود، دائم این صدای «العطش» را میشنید…
پیغمبر و امام باید نسبت به اعمالِ ما شهادت بدهند، «شهید» کسی است که ظاهر و باطن ما را دائم رصد میکند و شهادت میدهد، او معلوم میکند که آیا اعمال من اخلاص داشتهام یا نه…
البته من در اینجا مطلبی عرض کنم، به عظمتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قسم یاد میکنم که اگر روز قیامت به من بگویند هر کاری بر سرِ سفرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کردی اجر ندارد، میگویم: من توقعی ندارم، ما لذّت این امر را بردهایم… منتها «وَفَدْتُ عَلَی الْكَریمِ بِغَیْرِ زادٍ»… من هیچ چیزی ندارم، ولی به درِ خانهی کریم آمدهام، من اهل نیستم، ولی تو که اهل کَرَم هستی، من شایسته نیستم، ولی تو که شایستهی بخشیدن هستی، من صد مرتبه توبه کردهام و شکستهام، ولی تو که شایستهی گرفتنِ دست هستی… غیر از اینکه یک سرِ سوزن محبّتی که در دل ما وجود دارد را که انکار نمیکنی…
ان شاء الله امام زمان ارواحنا فداه به ما نظر کند و روز قیامت این مجلس را برای ما شهادت بدهد.
یک جهت اینکه شهادتِ کارِ پیامبر و امام است، جهت دوم این است که روز قیامت روزِ حسرتِ همهی ماست، «أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»،[9] ای پیامبر! همه را بیم بده. روز قیامت که کار تمام شده است و دیگر راه برگشتی نیست، همه حسرت میخورند… میگوید یک زیارت عاشورای بیشتر، یک خدمتِ بیشتر، یک عرض ادب بیشتر نسبت به پدر و مادر و…
حسرت کارِ کسی است که هر کاری که از دست او برمیآمده، انجام نداده است. وگرنه حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که حسرت ندارند، هر کاری که میتوانستند انجام دادهاند، حسرت برای من و برای کسانی است که هر کاری که از دستشان برمیآمده انجام ندادهاند، ولو اینکه شاید آدمهای خیلی خوبی هم باشند، ممکن است روز قیامت حتّی برای خیلی از اولیای خدا هم روز حسرت باشد، «أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ».
یکی از آن کسانی که روز قیامت حسرت ندارد قمر بنی هاشم علیه السلام است، چون امام معصوم شهادت داد «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَعْطَيْتَ غايَةَ الْمَجْهُودِ» من شهادت میدهم تو هر کاری که میتوانستی انجام دادی… بلکه تو نهایت آرزوی اینکه کسی داشته باشد را انجام دادی…
پس چرا میگوید وقتی به حرم حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه رفتی «لَا تَذْکُرَنَّ عِنْدَهُ سَکِینَةً»؟ چرا خجل است؟…
گاهی خجالت برای کمکاری است، اما خجالت برای کمکاری نیست… اگر هر کسی را برای آب آوردن فرستاده بودند، حضرت رباب سلام الله علیها اینقدر امیدوار نمیشد… روی حضرت اباالفضل العباس صلوات الله علیه طورِ دیگری حساب میکردند… اتفاقاً چون کمکار نبود روی ایشان یک طور دیگری حساب میکردند… خیلی امیدوار شده بودند… خجالتِ حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه از ادب و آقایی و عظمت ایشان است…
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما هم در محضر امام زمان ارواحنا فداه مؤدّب باشیم.
این سه وظیفه با یکدیگر تعارض کرد، صدای خیمهها بود و صدای «العطش» میآمد، صاحب لواء الحسین علیه السلام است، پرچمدار کربلاست…
ان شاء الله خدای متعال شهید سلیمانی را رحمت کند، من این تاسوعا با حاج قاسم عهد کردهام که هر جا روضه خواندم نام او را ببرم، امیدوار هستم که او هم در محضر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام یکایک ما را به نام یاد کند…
اگر فرمانده اهل فتوّت باشد، حاضر است او را قطعه قطعه کنند اما سرباز او را در مقابل چشم او نکشند.
فیلمهای زیادی از حاج قاسم هست که به شهرستانهای مختلف رفته است و راجع به یکی از شهدای مدافع حرم که مقابل او شهید شده است حرف میزند و زار میزند. در مورد بعضی از آنها اینطور میگوید: میگفتم خدایا! ای کاش من میمُردم و این شهید زنده میماند، او بچهی کوچک دارد…
برای فرماندهی بافتوّت، کشته شدنِ خودش آسانتر از کشته شدنِ سربازانش هست.
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سرلشگرِ سپاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، از صبح مدام پیکرِ شهدا را آورده است، دلِ حضرت کَنده شده بود، به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد…
اینکه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام قد رشیدی داشت در سندهای معتبر نقل شده است، اما این روایت در منابع جدید است و معتبر نیست، ولی خیلی دلِ مرا آتش میزند، با ادبِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مطابقت دارد، شاید اینطور بوده است، در منابع متأخّر نوشته است که قدّ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام خیلی بلند بود، وقتی کنار امام حسین علیه السلام قرار میگرفت، معلوم بود که قدبلندتر است، دوست نداشت مقایسه شود، برای همین عقب میایستاد و سرِ ایشان هم پایین بود…
عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی» آقا! سینه من تنگ شده است «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ» و دیگر از زندگی در این دنیا بیزار هستم…
واکنشِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پاسخ نبود، «بَکَی الحُسَین بُکاءً شَدیداً»… بعد جواب داد: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی» ای برادر! تو پرچمدار من هستی، تا زمانی که تو باشی خیمهها در امان است، «وَ إِذَا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسْکرِی»…
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را نگاه کرد، دید دیگر پای او روی زمین نیست، دل او کَنده شده است… دیگر چیزی نفرمود… شروع کرد آرام آرام گریه کردن… فرمود: حال که میخواهی بروی «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ» آخرین امید این اطفال این است که تو بتوانی کاری کنی، برای اینها آب بیاور…
اگر چشم دل آدمها به این لحظه برود که گفتند عمو میخواهد به میدان برود، من اینطور برداشت میکنم که همه در خیمه به رباب بشارت دادند… اگر قدری این شیرخوار را نگه داری میرسد… امیدوار شدند…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آمادهی رزم شد، البته برای جنگیدن به میدان نرفت، به سمت علقمه رفت، رجز خواند: من از مرگ نمیترسم، اگر زیر شمشیرهای شما دفن شوم هم افتخار میکنم…
نَفسِی لِنَفسِ المُصطَفی الطُّهرِ وَقَا إنّی أنا العبّاسُ اُغدُو بِالسَّقا[10]
جانم فدای پیغمبر و پسرِ پیغمبر! چه افتخاری بالاتر از این؟ فعلاً آمدهام که آب ببرم…
و لا اَخَافُ المَوتَ یَومَ المُلتَقَی…
از مرگ در روز نبرد نمیترسم…
رجزها را از قبل آماده میکردند…
چند نفر از علمای ما در اینجا تعجّب کردهاند و میگویند ما ملاحظه میکنیم، چند هزار تیرانداز و سنگانداز… چطور میشود یک نفر به آب برسد؟
همین جمعیت کم ما، که همه عظیم الشّأن و محبّ و با دست خالی هستند، اگر من بخواهم از اینجا تا درِ خروجی بروم، اگر جمع اراده کند که من نتوانم بروم، مسلّماً امکان ندارد بشود عبور کرد… آنجا که جای خلوتی نبود…
سیّد جعفر حلّی رضوان الله تعالی علیه میگوید: «لَو سَدُّ ذَی القَرنین دُونَ وُرودِهِ» اگر سدّ ذوالقرنین که نمادِ نفوذناپذیری است را در مقابل او گذاشته بودند، او میشکافت… وعده داده بود…
مرحوم محمدحسین غروی اصفهانی اعلی الله مقامه الشریف مینویسد:
وَ لَا یَهُمُّهُ السِّهامُ حَاشا مَن هَمَّهُ سِقایَهُ العِطاشا
تیرها برای او مهم نبود، همّتِ او سقایت بود…
وعده داده بود، بالاخره رد شد… خود را به آب رساند و مشک را پُر کرد. خبرهی نبرد است، میداند برای اینکه تیر نخورد باید مارپیچ حرکت کند، باید هدفِ او نامعلوم باشد، چون وقتی تیرانداز میخواهد تیر بزند، اگر حدس بزند میخواهد از کدام مسیر برود، جلوتر را هدف میگیرد… اما این برای کسی است که وقت دارد، وضع شیرخوار وخیم بود… مستقیم حرکت کرد…
وقتی مستقیم حرکت کرد، آن هیکلِ تنومند، به یک هدف آسان برای تیراندازها تبدیل شد…
شروع کرد به حرکت…
«اَنَا بنُ العَلیٍ المُرتَضی»… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میشنید، اهل حرم هم میگفتند در حالِ آمدن است…
تا اینکه لحن او عوض شد، ولی هنوز باصلابت است، دیگر این رجزی نبود که از قبل آماده کرده باشد…
مرحوم آیت الله غروی اصفهانی در یک مصرع کار را تمام کرده است، میگوید: «سِرُّ أبِیهِ» یعنی خلاصهی پدرش بود، «وَهوَ سِرُّ البَارِی» پدرش هم خلاصهی اسماء و صفات حضرت حق، «مَلیکُ عَرشٍ عَالِمُ الأسرَارِی»… همانطور که وقتی ضربت به سر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد، فکر نکرده فرمود: «فُزةُ وَ رَبِّ الکَعبَة»… اینجا هم وقتی آن اتفاق افتاد، این رجز را از قبل آماده نکرده بود، سلولهای حضرت اباالفضل العباس علیه السلام گفت:
وَاللهِ إنْ قَطَعْتُمُ يَميني إِنِّي أُحامِي أَبَداً عَنْ دينِي[11]
قدری اضطراب به حرم افتاد…
باسرعت در حال آمدن بود، اما باز هم لحن حضرت تغییر کرد…
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسارِي فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ
ولی متوقف نشد… باسرعت در حال آمدن بود…
من رفتهام آب بیاورم، هنوز هم آب بهمراه دارم، اصلاً جان را برای چه میخواهم؟!… به تعبیرِ امام هادی علیه السلام، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فداییِ امام حسین علیه السلام است، «الفَادِی لَهُ»… دست میخواهم چکار؟ دست را برای آب آوردن میخواستم که الآن در حال آب آوردن هستم… اتفاقی افتاد که «فَوَقَفَ العَبّاس مُتَحَیِّراً»… دیگر دید که آمدنِ او فایدهای ندارد، بلکه آمدنِ او تضعیفِ روحیهی بچههاست… باورنکردنی است… متوقف شد… وقتی متوقف شد او را دوره کردند…
ابن شهرآشوب عبارتی دارد که ویرانگر است، اینکه در آنجا چه اتفاقاتی افتاد، اتفاقاتِ زیادی افتاد، اما ابن شهرآشوب میگوید وقتی با عمود ضربه زدند «فَقَتَلَهُ»، تمام شد…
ترسوها مطمئن نبودند، صبر کردند کاری کنند که مطمئن شوند، بعد عقب ایستادند، گفتند: حالا مرگ تدریجیِ حسین را نگاه میکنیم…
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواست بالای سرِ هر شهیدی برود، مانند بازِ شکاری میرفت، برای اینکه تا او یک نیمه جانی دارد، سرِ او را به دامان بگیرد و دستی به سر و روی او بکشد و با او وداع کند… اما این برای جایی بود که شهید هنوز از دنیا نرفته بود، اما اینجا کار تمام شده بود…
اگر میخواستی به دلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاه کنی، اصلاً دوست نداشت این صحنه را ببیند، برای همین دیگر اینجا شتاب نداشت، متأخرین نوشتهاند: «مَشَی ألَیه» آرام آرام میآمد، «مُنحَنیاً»…
دیگر عجله نداشت، بلکه دوست نداشت این صحنه را ببیند…
مدّتی است که من در دو بیتِ این سید جعفر حلّی رضوان الله تعالی علیه گیر کردهام و نمیتوانم از دست آن فرار کنم، میگوید: آرام آرام در حال آمدن بود…
فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحُسَينُ وَ طَرفُهُ بَينَ الخِيامِ وبَينَهُ مُتَقَسِّمُ
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام به سمت قتلگاه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام میرفت، مانند آدمی که نمیخواهد با حقیقتی مواجه شود، دیگرعجله ندارد… همینطور که میرفت برمیگشت و پشت سر خود این خیمهها را نگاه میکرد و دوباره برمیگشت…
آرام آرام آمد، وقتی آن هیکلِ از هم گسسته را دید، دست به کمرِ خود گرفت…
نمیشود عبارات حضرت را ترجمه کرد، «قَلَّت حِیلَتِی»… اگر بیادبی نباشد ترجمه یعنی: بیچارهام کردی…
بعد گلهی برادرانهی مظلومانهای کرد…
أاُخَيُّ يُهنيكَ النَّعيمُ ولَم أخَل تَرضى بِأَن اُرزى وأَنتَ مُنَعَّمُ
برادر! بهشت گوارای تو باد! ولی من باور نمیکردم که مرا در چنین موقعیتی تنها بگذاری…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] صحیح بخاری، جلد 9، صفحه 57
[5] مناقب ابن شهرآشوب، جلد 4، صفحه 76
[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۸ ، صفحه ۳۰۹ (وَ مِنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَوْمَ اَلْخَنْدَقِ اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَخَذْتَ مِنِّي عُبَيْدَةَ بْنَ اَلْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ يَوْمَ أُحُدٍ وَ هَذَا عَلِيٌّ فَ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْوٰارِثِينَ.)
[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۵ ، صفحه ۱۳۷ (وَ قَالَ صَاحِبُ اَلْمَنَاقِبِ وَ غَيْرُهُ رُوِيَ: أَنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَمَرَ بِمِنْبَرٍ وَ خَطِيبٍ لِيُخْبِرَ اَلنَّاسَ بِمَسَاوِي اَلْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ مَا فَعَلاَ فَصَعِدَ اَلْخَطِيبُ اَلْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ أَكْثَرَ اَلْوَقِيعَةَ فِي عَلِيٍّ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَطْنَبَ فِي تَقْرِيظِ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ لَعَنَهُمَا اَللَّهُ فَذَكَرَهُمَا بِكُلِّ جَمِيلٍ قَالَ فَصَاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ وَيْلَكَ أَيُّهَا اَلْخَاطِبُ اِشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ اَلْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ اَلْخَالِقِ فَتَبَّوأْ مَقْعَدَكَ مِنَ اَلنَّارِ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ يَا يَزِيدُ اِئْذَنْ لِي حَتَّى أَصْعَدَ هَذِهِ اَلْأَعْوَادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ لِلَّهِ فِيهِنَّ رِضاً وَ لِهَؤُلاَءِ اَلْجُلَسَاءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوَابٌ قَالَ فَأَبَى يَزِيدُ عَلَيْهِ ذَلِكَ فَقَالَ اَلنَّاسُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِئْذَنْ لَهُ فَلْيَصْعَدِ اَلْمِنْبَرَ فَلَعَلَّنَا نَسْمَعُ مِنْهُ شَيْئاً فَقَالَ إِنَّهُ إِنْ صَعِدَ لَمْ يَنْزِلْ إِلاَّ بِفَضِيحَتِي وَ بِفَضِيحَةِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ فَقِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ مَا قَدْرُ مَا يُحْسِنُ هَذَا فَقَالَ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ قَدْ زُقُّوا اَلْعِلْمَ زَقّاً قَالَ فَلَمْ يَزَالُوا بِهِ حَتَّى أَذِنَ لَهُ فَصَعِدَ اَلْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ خُطْبَةً أَبْكَى مِنْهَا اَلْعُيُونَ وَ أَوْجَلَ مِنْهَا اَلْقُلُوبَ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا اَلْعِلْمَ وَ اَلْحِلْمَ وَ اَلسَّمَاحَةَ وَ اَلْفَصَاحَةَ وَ اَلشَّجَاعَةَ وَ اَلْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا اَلنَّبِيَّ اَلْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا اَلصِّدِّيقُ وَ مِنَّا اَلطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اَللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي أَيُّهَا اَلنَّاسُ أَنَا اِبْنُ مَكَّةَ وَ مِنًى أَنَا اِبْنُ زَمْزَمَ وَ اَلصَّفَا أَنَا اِبْنُ مَنْ حَمَلَ اَلرُّكْنَ بِأَطْرَافِ اَلرِّدَا أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنِ اِئْتَزَرَ وَ اِرْتَدَى أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنِ اِنْتَعَلَ وَ اِحْتَفَى أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى أَنَا اِبْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى اَلْبُرَاقِ فِي اَلْهَوَاءِ أَنَا اِبْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى أَنَا اِبْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهَى أَنَا اِبْنُ مَنْ دَنٰا فَتَدَلّٰى `فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ أَنَا اِبْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلاَئِكَةِ اَلسَّمَاءِ أَنَا اِبْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ اَلْجَلِيلُ مَا أَوْحَى أَنَا اِبْنُ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى أَنَا اِبْنُ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى أَنَا اِبْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ اَلْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ أَنَا اِبْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ اَلْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ اَلْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنَا اِبْنُ صَالِحِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ اَلنَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ اَلْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ اَلْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ اَلْعَابِدِينَ وَ تَاجِ اَلْبَكَّائِينَ وَ أَصْبَرِ اَلصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ اَلْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ أَنَا اِبْنُ اَلْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ اَلْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ أَنَا اِبْنُ اَلْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ اَلْمَارِقِينَ وَ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ اَلنَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اِسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلِ اَلسَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ اَلْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ اَلْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اَللَّهِ عَلَى اَلْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِكْمَةِ اَلْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اَللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اَللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اَللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ اَلْأَصْلاَبِ وَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي اَلْحُرُوبِ إِذَا اِزْدَلَفَتِ اَلْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ اَلْأَعِنَّةُ طَحْنَ اَلرَّحَى وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ اَلرِّيحِ اَلْهَشِيمَ لَيْثُ اَلْحِجَازِ وَ كَبْشُ اَلْعِرَاقِ مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ مِنَ اَلْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ اَلْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ اَلْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو اَلسِّبْطَيْنِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا اِبْنُ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ أَنَا اِبْنُ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ فَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّى ضَجَّ اَلنَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ اَلنَّحِيبِ وَ خَشِيَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَنْ يَكُونَ فِتْنَةٌ فَأَمَرَ اَلْمُؤَذِّنَ فَقَطَعَ عَلَيْهِ اَلْكَلاَمَ فَلَمَّا قَالَ اَلْمُؤَذِّنُ اَللَّهُ أَكْبَرُ اَللَّهُ أَكْبَرُ قَالَ عَلِيٌّ لاَ شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اَللَّهِ فَلَمَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ شَهِدَ بِهَا شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي فَلَمَّا قَالَ اَلْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ اِلْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ اَلْمِنْبَرِ إِلَى يَزِيدَ فَقَالَ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّي أَمْ جَدُّكَ يَا يَزِيدُ فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّكَ فَقَدْ كَذَبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ قَالَ وَ فَرَغَ اَلْمُؤَذِّنُ مِنَ اَلْأَذَانِ وَ اَلْإِقَامَةِ وَ تَقَدَّمَ يَزِيدُ فَصَلَّى صَلاَةَ اَلظُّهْرِ قَالَ وَ رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ فِي مَجْلِسِ يَزِيدَ هَذَا حَبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ اَلْيَهُودِ فَقَالَ مَنْ هَذَا اَلْغُلاَمُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ قَالَ فَمَنِ اَلْحُسَيْنُ قَالَ اِبْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ فَمَنْ أُمُّهُ قَالَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ اَلْحَبْرُ يَا سُبْحَانَ اَللَّهِ فَهَذَا اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ قَتَلْتُمُوهُ فِي هَذِهِ اَلسُّرْعَةِ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُوهُ فِي ذُرِّيَّتِهِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَرَكَ فِينَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ سِبْطاً مِنْ صُلْبِهِ لَظَنَنَّا أَنَّا كُنَّا نَعْبُدُهُ مِنْ دُونِ رَبِّنَا وَ أَنْتُمْ إِنَّمَا فَارَقَكُمْ نَبِيُّكُمْ بِالْأَمْسِ فَوَثَبْتُمْ عَلَى اِبْنِهِ فَقَتَلْتُمُوهُ سَوْءَةً لَكُمْ مِنْ أُمَّةٍ قَالَ فَأَمَرَ بِهِ يَزِيدُ لَعَنَهُ اَللَّهُ فَوُجِئَ فِي حَلْقِهِ ثَلاَثاً فَقَامَ اَلْحَبْرُ وَ هُوَ يَقُولُ إِنْ شِئْتُمْ فَاضْرِبُونِي وَ إِنْ شِئْتُمْ فَاقْتُلُونِي أَوْ فَذَرُونِي فَإِنِّي أَجِدُ فِي اَلتَّوْرَاةِ أَنَّ مَنْ قَتَلَ ذُرِّيَّةَ نَبِيٍّ لاَ يَزَالُ مَلْعُوناً أَبَداً مَا بَقِيَ فَإِذَا مَاتَ يُصْلِيهِ اَللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ .)
[8] سوره مبارکه مطففین، آیات 19 تا 21
[9] سوره مبارکه مریم، آیه 39 (وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)
[10] مقتل الحسین علیه السلام، جلد 1، صفحه 268
[11] مقتل الحسین علیه السلام، جلد 1، صفحه 269