«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت ختم مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه حضرت سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به پیشگاه مقدّس و مبارک حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین لَهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عنوان بحث ما «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا» است.
اگر این بحث درست پیش برود، بعداً میتواند برای «کدام زهرای اطهر سلام الله علیها؟ کدام سقیفه»، «کدام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ کدام غدیر؟»، «کدام امام حسن مجتبی صلوات الله علیه؟ کدام آتشبس با معاویه؟» و خیلی از مفاهیم دیگر دینی الگو گرفته شود، که اینطوری واکاوی شود.
بخش اعظم ارتباط ما به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همین تصویر ذهنی ماست که حاصل از روایت ماست.
امام هدایتِ باطنیِ ملکوتیِ وجودی دارد، هم امام زمان ارواحنا فداه، هم ائمهی دیگر.
ممکن است کسی هیچ تصویر درستی نداشته باشد، غلط در غلط فکر کند، به تصدید الهی به هدایت باطنی امام منقلب و اصلاح بشود، این ممکن است و منکرِ این نیستیم. امام هدایتِ باطنی میکند.
اما آنقدر که بررسی میکنیم، ظاهراً اغلب به همین تصویر خود ما برمیگردد. لذا اصلاح تصویر جزو مسئلهی معرفة الامام است.
اینکه اگر معرفت امام نباشد انسان به مرگ جاهلی میمیرد، بخش زیادی از این معرفت، همین تصویر ذهنی ماست.
ایمان ما هم متّخذ از همین معرفت است.
لذا بحث ساده نیست، اینطور نیست که بگوییم صرفاً یک جریان تاریخنگاری با یکدیگر بحث میکنم.
این بحث اثر دارد.
کمااینکه ما عرض کردیم حتّی یک روضهی ساده، یک بیتِ ساده، یک سخنرانیِ معمولی، ممکن است روی تصویر ما اثرِ جدّی بگذارد.
بحث به آنجایی رسید که تصویری که از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در جهان اسلام هست، که حاصلِ یک روایتِ مخدوشِ نیمبندِ نصفهی تحقیرشدهی تذلیلشده است، طوری نیست که بشود امام حسین علیه الصلاة و السلام را پرچمِ برافراشتهی همهی مسلمین قرار داد.
یا نسبت غلط به حضرت دادهاند، یا نسبت خودزنی به حضرت دادهاند، یا این فکری که کسانی که مخالف حکومت اسلامی هستند، به معنای حکومتِ شرعیِ اسلامی، وگرنه یزید هم میگفت حکومت من اسلامی است… «حکومت اسلامی» یعنی حکومت بر اساس موازین اسلام. متأسفانه اینها هم میپسندند، حتّی ممکن است شیعیانی به اشتباه فکر کنند که حکومت که یک چیز کثیف و ناپاکی است، مانند بخش سرویس بهداشتی منزل است، هم لاجرم باید باشد، هم ذاتِ آن نجس است. ذات قدرت نجس است…
ما در جلسات گذشته عرض کردیم بله! قدرت اغلب افراد را زمین میزند، حساس است، مرد خودش را لازم دارد. مثالِ جراحی مغز زدیم و گذشتیم.
اما ذات حکومت ناپاک نیست، کمااینکه حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با آن همه مشکلات، امروز… درست است که نسبت به خودِ حضرت، توانِ حضرت، قوّهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، حکومتِ حضرت آن میزان که باید، موفق نبود؛ یعنی جامعه همراهی نکرد، یعنی اگر جامعه همراهی میکرد که حضرت ماجرای مهدویت را راه انداخته بود. منتها همان نصفه نیمهای که نگذاشتند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کار کند، الگو و بلکه آرزوی هر انسانی شده است. مانند اسطوره است و از افسانههای دیگران جلوتر است، یعنی از تخیّلات دیگران جلوتر است. خود حضرت هم در این موضوع، در مورد خود اشاره فرمود که «لا يَرْقی اِلَیَّ الطَّيْرُ»[4] هرچه مرغ وهم شما پر بزند، به بلندای عظمت من نمیرسد.
اگر کسی حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امام زمان ارواحنا فداه را ملاک قرار بدهد، اصلاً نمیتواند بگوید ذاتِ حکومت نجس و ناپاک است، اگر کسی بخواهد حکومت یزید را مشروع تلقّی کند میتواند ذاتِ حکومت را نجس و ناپاک ببیند.
روزی شمر کنار خانه خدا نشسته بود…
آیا شمر شیعه بود؟
یکی از عجایب این است که شمر در بعضی جاها شمر شیعه تلقّی شده است!
چون این موضوع سؤال است، ابتدا این شبهه را جواب میدهم.
لشگر مدافعان حرم در سوریه، نیروی هوایی روسیه را هم داشت. مگر روسها مسلمان بودند؟
گاهی اتّحاد جبههای شکل میگیرد. لزومی ندارد همدین یا هممذهب باشند. مگر ما که اینقدر پای فلسطینیها ایستادهایم، در مذهب همکیشِ آنها هستیم؟ وحدتِ دشمن ما که اسرائیل است، ما را در یک جبهه قرار داده است.
اولاً دشمنی با معاویه، ثانیاً اطاعت از حاکم… حال میخواهد این حاکم یزید باشد یا نستجیربالله و بلاتشبیه و معاذالله (از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عذر میخواهم) یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که از نظر مشروعیت برای اینها تفاوتی ندارد، آدمها در لشگر قرار میگیرند.
فکر میکنند هر کسی در صفین در لشگرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است، بسیجیهای دوآتشه بودهاند! نخیر! اینطور نبوده است. در حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در لشگر حضرت، شاید صد شیعه به معنای من و شما نبوده است.
اصلاً وقتی معاویه میخواست به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فشار بیاورد، سعی میکرد در لشگر حضرت بحث شیعه و سنّی راه بیفتد، سقیفه را مطرح کنند، تا لشگر حضرت بهم بریزد. چون آنها شیعه نبودند.
خیلی روشن است که خوارج که در لشگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، اینها عجیب حبّ شدید به خلیفه اول و دوم داشتند.
خوارج هیچ وقت شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبودند، به این معنا که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را حتّی برتر بدانند، نه امام. ولی در لشگر حضرت بودند.
همان کسانی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کردند و «کافر» گفتند، بعداً در لشگر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آمدند تا با معاویه بجنگند!
حال یک نفر بگوید فلان فرد از خوارج که بازماندهی نهروان است، که البته لحظات آخر کنار کشید و در جنگ شرکت نکرد، در لشگر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بیعت کرد… مگر چه شده است؟
یک خطی دیدن، یا شهوتِ عبرتگیری از تاریخ، باعث میشود که همه چیز را با هم قاطی کنند.
شمر در صفین بود، ولی هر بودنی به معنای هممذهبی و پیروی و امامت و امامتِ الهیه و خلافتِ الهیه نیست.
وقتی حکومتِ یزید را مشروع بدانی!
این شمر علیه لعنت الله کنار کعبه نشسته بود و پردهی کعبه را گرفته بود و میگفت: «اللهمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنِّی شَریفٌ» خدایا! تو میدانی من خیلی شریف هستم…
یک نفر به او لگدی زد گفت: فلان فلان شده! تو قاتلِ پسرِ پیغمبری! شریفی؟
شمر ملعون گفت: خفه شو! ما به دستور امیر قبول کردیم!
وقتی میگوید «یزید حاکم مشروع است»، یعنی اگر یزید دستور میدهد به جنگ بروید، یعنی باید بروید و بجنگید و بکشید! این یعنی حاکم مشروع.
یعنی مالیات دینی خودت مانند زکات را باید به یزید تحویل بدهی. این یعنی حاکم مشروع.
اگر کسی بخواهد این را مشروع بداند، آن کثافاتِ یزید و مانندِ یزید را میبیند، به این نتیجه میرسد که ظاهراً حکومت بخشِ سرویس بهداشتیِ منزل است!
«حکومت برای احقاق حق» یا «حکومت برای قدرت»
بعد ما ریشهی این موضوع را عرض کردیم، گفتیم فرقِ بینِ حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حکومتِ مثلِ یزید و بنی امیّه، با عرض معذرت به پیشگاه مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، که همهی آن فرق است، اما اگر بخواهم یک فرق اصلی را بیان کنم، یکی از آنها این است که در حکومتِ بنی امیّه و پس و پیشِ آن «قدرت» اصالت دارد، هر کسی قدرت دارد حق دارد!
اگر کسی کودتا کند و به قدرت برسد، حق دارد. اگر دستور بدهد واجب است که همه در جنگ شرکت کنند و بُکُشند!
در رفتارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «احقاق حق» است که اصل است، حکومت اصل نیست. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند خودِ قدرت به اندازهی آب بینی بُز و کفش پاره و استخوانِ پوسیدهی جزامی هم نمیارزد!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاده بود نماز بخواند، بعضی از خوارج پشت سر حضرت فحش میدادند و «کافر» و «کذاب» میگفتند، حضرت برنمیگشت اینها را نگاه کند، رو به قبله به خود فرمود: «یَا عَلِی! إصبِر. إنَّ وَعَدَ الله حَق»، وعدهی خدا حق است، بالاخره دنیا پُر از ابتلاء است. بیدینها تو را منحرف نکنند، بعد میفرمود: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»،[5] قیامت برای کسی است که به دنبال علوّ است و در زمین نیست. یعنی به دنبال قدرت نیست.
برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «قدرت» هیچ ارزشی ندارد، مگر اینکه بخواهد حق را احقاق کند. وگرنه نمیارزد.
او قدرت را اصیل میداند، این عظیم الشّأن «احقاق حق» را اصیل میداند.
اصلاً اگر احقاق حق را تصوّر کنی نمیتوانی بگویی حکومت کثیف است، مگر اینکه بگویی کسی این حکومت را غصب کرده است، وگرنه احقاق حق که کثیف نیست. دیگر نمیشود گفت حکومت مانند سرویس بهداشتی منزل است، نمیشود گفت شأن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست و شأن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین أجل است.
در نهج البلاغه و کتاب «ابوجعفر اسکافی» هست که خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: خدایا! تو میدانی که ما به دنبال تنافس نبودیم که آمدیم و حکومت را گرفتیم. یعنی به دنبال رقابت بر سرِ حکومت نبودیم، ما به دنبال آخرت هستیم، برای کسانی که «لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا».
اصلاً آخرت برای کسی است که به دنبال علوّ و فساد نیست، برای همین اگر حکومت «حکومت» باشد، آنطوری که میخواهد احقاق حق کند، اصلاً تصوّرِ کثافت و باطلی و ضعف و… در آن نیست.
اگر اصلِ قدرت مهم باشد، دروغ گفتنِ در تبلیغات، توجیه دارد. چون میگوید میخواهم به آن حق برسم! حق چیست؟ خودِ قدرت.
اگر احقاقِ حق مطرح باشد، اولاً به این راحتی گردن نمیگیرد. ثانیاً اگر گردن بگیرد، اگر گردن او را قطع کنند، گزاف نمیگوید.
آدمی که میخواهد زیر بار برود که وعدهی اضافی نمیدهد! کسی که میخواهد زیر بار برود، قاعده این است که نباید وعده بدهد.
حال نمیخواهم بگویم استثناء نداریم، وقتی انسان کلّیگویی میکند باید حواس خود را جمع کند که خدای نکرده قاعدهی قطعیِ طرف مقابل درست نکند، اما بالاخره عرف مشخص است.
اگر شما حکومت و قدرت را اصل بدانید، زد و بند را هم زرنگی و کمک به این موضوع میدانید. اگر احقاق حق را اصل بدانید، اگر گردن خود را بدهید، زد و بند نمیکنید.
معاویه زد و بند میکرد، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفتند: بیعُرضه! ببین معاویه چکار میکند! (نستجیربالله)
بله! واضح است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرضهی ظلم ندارد! زد و بند نمیکند، توانِ ظلم ندارد، همانطور که خدا توانِ ظلم ندارد، نه اینکه ناتوان است، «كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»،[6] قرار او بر این است که نخواهد این کار را کند، از او فقط رحمت صادر میشود.
آن کسی که نمیفهمد و چنان نگاهی دارد…
الآن ببینید، خیلیها در ماجرای سقیفه میگویند: چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خانه نشست و قرآن کریم را جمعآوری کرد؟
باید چکار میکرد؟
میگویند: باید قدرت را میگرفت!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیخواست قدرتِ زوری بگیرد.
زمانی است که مردم نمیدانند، در اینصورت کاری میکنند که مردم بدانند.
زهرای اطهر سلام الله علیها شبانه به درِ خانهها رفتند و فرمودند که عهد و پیمانی بود… اما حال فهمیدهاند و نمیخواهند عمل کنند، مهم نیست!
همانطور که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا ذلیلِ مردم نشد، بلکه یاران خودش هم برای میدان رفتن باید التماس میکردند، حقوق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که تغییر پیدا نمیکند، شخصیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که با حکومت بالاتر نمیرود، این دنیاست که اگر کسی پُست بگیرد بالا میرود و اگر پُست نگیرد پایین میآید.
شما کسی را اصلاً نمیشناسید، مثلاً ناگهان رئیس جمهور یک کشور میشود، دیگر او را میشناسید. شما ببینید آیا رئیس جمهورهای کشورهای دیگر را قبل از ریاست جمهوری میشناسید؟
به این موضوع هم کاری ندارم که بعد هم شناخت شما صرفاً در حد یک اسم است، ولی بالاخره شناخت بخاطر آن قدرت و عنوان است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم به این چیزها نیاز ندارد.
وقتی حضرت به حکومت رسید، بعضی از آن اصحاب پخته که حکومتهایی را دیده بودند، بعد دیدند حال یک نفر پیدا شده است… آمد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و منبر و در و دیوار را نگاه کرد و گفت: «وَاللهِ لَقَد زَیَّنةَ الخِلافَة وَ مَا زَانَتکَ»، تو به خلافت آبرو دادی، خلافت چیزی به تو نداد.
خلافت چه چیزی دارد که به شخصیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اضافه کند؟
زمانی مردم نمیدانند و آنها را آگاه میکنند، مثلاً زهرای اطهر سلام الله علیها میرفتند و حرف میزدند و اتمام حجّت میکردند. حال فهمیدند؛ اگر میخواهند عمل نکنند، عمل نکنند! امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاری را زوری انجام نمیدهند.
اینکه حضرت میفرمایند «لَولا حُضُور الْحاضِرِ»،[7] یعنی تا زمانی که نخواهید من نمیآیم!
کسی این کار را میکند که حکومت برای او مهم نیست، بلکه احقاق حق برای او مهم است. آن کسی که حکومت برایش مهم است، ممکن است هر کار خلافی انجام بدهد، چون برای او قدرت مهم است نه احقاقِ حق. لذا حق را زیر پا میگذارد که به قدرت برسد. اینها با یکدیگر تفاوت دارند.
وقتی قدرت اصالت پیدا میکند
حال به منطق حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برویم.
یک جریان که تئوریزه کنندهی این بدبختی است که این چند روز راجع به آن صحبت میکنیم.
زمان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نتوانست علنی بگوید، یا نخواستند به نام او تمام کنند، که اصلاً مجازاتِ جرمِ عدمِ بیعت، صرفِ عدمِ بیعت، صرفِ عدمِ اعلامِ همراهی، در منطقِ اصالتِ قدرت، «اعدام» است!
اگر بیعت نکنی گردنِ تو را میزند! چرا؟ چون هر چیزی که بخواهد این قدرتِ مطلقهی بدونِ توجّه به حق و باطل را تضعیف کند، با آن درمیافتند.
خلیفه دوم میگفت: «لَا وَاللَّهِ لَا يُخَالِفُنَا أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْنَاهُ»[8] اگر کسی مخالف ما باشد، او را میکشیم!
معاصرین هم کتاب در سیرهی عملی او نوشتهاند و این موضوع را اعلام کردهاند، گفته: دعب او، سیره سیاسی او، روش او، اسلوب او در ادارهی حکومت، قتلِ مخالفان بود! یعنی مخالف مهدورالدّم است!
چرا؟ چون قدرتِ مرا تضعیف میکند!
یزید به «ولید بن عتبه» در مدینه نوشت که حسین بن علی یا بیعت میکند، یا گردن او را بزن.
با چه مجوّز شرعی؟
برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پنج حکم با مجازات اعدام درنظر گرفتند، یکی از آنها این است که با یزید بیعت نکرده است! باید بیعت کند.
با همین منطق بود که… مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چکار کرده بودند؟ آنجا که بیعتِ مردمِ کوفهای هم به کار نبود، لشگری نبود، در مدینه که هیچ چیزی نبود، اما خانه را آتش زدند!
این همان منطق است.
اصالتِ قدرت، لوازم خودش را دارد، در نهایت هم نتیجه این میشود که حکومت برای کثیفان است، چون پر از ظلم و سیاهی و تباهی است، همه هم میبینند.
میبینند یزید حاکم شده است، سال دوم، بعد از قتلِ پسرِ پیغمبر، به مدینه میروند، در شهری که پیغمبر دفن شده است، میگوید: سربازها سه روز هر کاری که دوست دارند انجام دهند، این سه روز مجازات ندارد!
فقط خدا میداند چه کردند که انسان از حرف زدن شرم میکند.
البته قتلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالاتر است، اما عرف خودشان این موضوع را بهتر میفهمد. این همه آدم کشته شد، مثلاً میگویند ده هزار گردن زده شد.
برای ما «خونِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه» با دنیا قابل قیاس نیست، اما عرف این را میفهمد، چون میخواهم مثالِ عرف را بگویم.
به خانههای اصحاب پیامبر هجوم میبردند، در مقابل چشم پدر و مادر، دختر را یا میبردند و یا… آزاد بودند، میگفتند به فرمان امیرالمومنین، حاکم حکومت اسلامی، این کار را میکنیم!
این اصالتِ قدرتی است، هر غلطی کند، هیچ کسی نمیتواند حرف بزند، چون میگویند حکم شرعی است.
مثلاً براحتی انتقام میگیرد.
محمد بن ابیبکر پسرِ خلیفه اول است، در خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بزرگ شد، شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شد، حاکم مصر شد، عمروعاص برای اینکه مصر را بگیرد با او درگیر شد، «معاویة بن حُدَیج» محمد بن ابیبکر را کشت.
کشتنِ محمد بن ابیبکر مانند کشتنِ همهی دنیاست، یک عبدِ صالحِ خدا را کشتند.
اما آن کسی که اصالت قدرت دارد، میگوید باید کاری کنی که مرتبهی بعد، کسی نتواند نفس بکشد، کسی جگر نداشته باشد که در مقابل ما بایستد.
برای همین جنازهی محمد بن ابیبکر را در پوست یک الاغ قرار دادند و آن را آتش زدند و خاکستر آن را هم به باد دادند.
این دیگر برای اصالتِ قدرت است، میگوید کاری میکنم که کسی نفس نکشد.
در کربلا هم دقیقاً همین اتفاق رخ داد، پیراهنِ کهنهی زخمخورده، قابلِ خرید و فروش نبود که کسی بخواهد از آن استفادهی مالی کند، هتک حرمت بود که عبرتِ سایرین شود.
اینجا قدرت است که اصالت دارد.
معلوم است که اگر قدرت اصالت داشته باشد باید بگویی حکومت سرویسِ بهداشتیِ بخشِ جامعه است و بجز ناپاکان کسی نمیتواند در آنجا فعالیت کند، اصلاً کس جز یزید نمیتواند اداره کند!
در اینجا شریعت مهم نیست.
میشود یک دهه فقط از این مثالها عرض کنم.
یک ایرانی خلیفه دوم را کشت. پسر خلیفه رفت و او را پیدا نکرد. پنج نفر ایرانیِ دیگر را کشت!
حال میگویند او عصبانی بوده است!
در اینصورت باید او را به دادگاه میبردند، اگر او را اعدام میکردند… چون خانوادهی مقتول طلبِ قصاص کرده بودند… شاید راه بازگشتی داشت، بالاخره آدم توبه میکند، میگوید مجازات دنیایی من اعدام است، خدایا! از سرِ تقصیراتِ من بگذر!
خلیفه سوم گفت: اینطور که نمیشود، از یک خانواده هم خلیفه کشته بشود… حال پسر او هم کشته شود؟ نمیشود! قصاص را رها کنید، دیه میدهیم! چون خانواده خلیفه داغدار هستند، حکومت دیه را میدهد!
حکومت خلیفه سوم به این پنج نفر دیه داد، پسر او یعنی عبیدالله هم آزاد چرخید!
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، از بین این همه بدعتی که صورت گرفته بود، در مورد چند بدعت فرمود اینها…
الآن ما هم این موضوع را داریم، اگر رئیس قوه قضائیه حکومت ما حکم خلاف شرع ببیند، تنها جایی است که میتواند حکم قاضی را نقض کند. البته این برای جایی است که قاضیِ قبلی مشروع باشد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زیاد به آن احکام قبلی برنمیگشت، اما به چند حکم برگشتند، یکی از آنها این بود که فرمودند: هر جا عبیدالله بن عمر را ببینم قصاص میکنم.
اگر اینها عبیدالله بن عمر را دوست داشتند باید او را همانجا قصاص میکردند، شاید توبه میکرد و مجازات دنیاییاش را هم که اعدام بود میکشید.
اما این عبیدالله بن عمر به سپاه معاویه رفت و در صفین به درک رفت!
یعنی با این دلسوزی احمقانه، آخرت او را نابود کردند!
چرا این کار را کردند؟ بخاطرِ اصالتِ قدرت! قدرتِ مطلقه! اسلام کجا بود؟
اگر اینطور نگاه کنید، حکومت فقط ناپاکی و کثیفی است.
عدلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
اما اگر آن طرف را نگاه کنید اینطور نیست. یک مثال بزنم تا ببینید.
در حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی باید حر میخورد، حضرت فرمودند: قنبر! حد بزن. شمارش از دست قنبر در رفت و سه ضربه اضافه زد.
به طرف گفتند: سه ضربه اضافه خوردی.
آن شخص گفت: من قصاص میخواهم!
شاید اگر روز قیامت این صحنه را ببینم، ببینیم که جگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آب شد، ولی دستور داد سه ضربه شلاق به قنبر زدند. کدام قنبر؟ «کَانَ قَنبَر یُحِبُّ أمیرَالمُؤمِنِین حُبّاً شَدِیداً».
حکمِ حاکم حکمِ خداست، نه شهوتِ حاکم!
اگر این صحنه را ببینید که نمیتوانید بگویید حکومت کثیف است، اگر آن صحنه را ببینید اصلاً نمیتوانید بگویید حکومت پاک است.
این برای نگاه است.
موانع فهمِ شیعیان برای فهمِ قیامِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
ما شیعیان موانعی برای فهمِ قیامِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داریم، ما هم در فهممان نسبت به حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، رفتارِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، نهضتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، قیامِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، اعتراضِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، که میشود روی آن گفتگو کرد، محدودیتهایی داریم.
تمام آن محدودیتهای قبلی برای ما هم هست، یعنی اگر ما امروز در دویست سال قبل بودیم، اگر ما در یک غار زندگی میکردیم که حکومتِ ما به ازای خارجی وجود نداشت، باز هم نسبت به کربلا، تفاوتِ نگاه داشتیم.
در روزهای گذشته عرض کردم که نگاه سیاسی ما بر دین ما اثر دارد.
الآن چون یک حکومتی موسوم به اسلام است، به این موضوع کاری ندارم که من به این حکومت معتقد هستم، ممکن است کسی باشد که معتقد نباشد، چون الآن انواع دیدگاه را درنظر میگیرم… که نایب امام زمان ارواحنا فداه در حال اداره کردن است…
بروید و کتب را نگاه کنید، نگاه به این سیاست، روی نگاه به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اثر دارد.
جریانی که قائل نیست که حکومت کردن قبل از امام زمان ارواحنا فداه مشروع است، راهی ندارد بجز اینکه حرکتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را یکی از این دو حالت ببیند، و پناه بر خدا از اینکه ما بجای اینکه با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برویم، چیزی را بگیریم و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بِکِشیم.
آثار اینها را مطالعه کنید، من بعضی از این کتب را در جلساتی در حوزه علمیه نقد کردهام.
جریانی که قائل است حکومت کردن در زمان غیبت امام زمان ارواحنا فداه ممنوع است… فعلاً من به اصلِ نظریه کار ندارم…
اگر در یاد داشته باشید روزهای اول هم عرض میکردم، بعضی اوقات نظریه ارزش ندارد، (مانند قضیهی «جیهان عامر» و هم نظریهی فرار)…
کسانی که قائل هستند در زمان غیبت امام زمان ارواحنا فداه نباید حکومت کرد، راهی ندارد بجز اینکه این بیعت نکردنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، جریانِ کوفه، بیعتگیریِ مسلم بن عقیل را به سمت یکی از این دو حالت ببرند، که در کتب خود اینچنین کردهاند.
یک: کربلا مطلقا قابل فهم نیست.
کربلا را روی طاقچه میگذاریم و با آن عزاداری میکنیم. اصرار میکنند که نمیشود هیچ فهمی از کربلا داشت.
کتب فراوانی در این زمینه نوشته شده است، این عزیزانی که خیلیهایشان علاقهمند به دین هستند، پای دین پول هم خرج میکنند، اما چون یک گرهی فکری دارند، که اگر کسی عرضه دارد باید با اینها گفتگو کند که گرهی فکری را حل کند، مجبور هستند به این سمت بروند.
اینها در نهایت به یک نظریهای میرسند که به صد جای آن فکر نکردهاند، ولی چون یک مانع دارند مجبور هستند به این نظریه برسند که کربلاً اصلاً مطلقا قابل فهم نیست.
چون من سیر جلسات را میدانم، جلسات قبل تمهید میکنم.
در یاد دارید که عرض کردم که حتّی فهم من با امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، نسبت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه متفاوت است.
عرض کردم و فهم ما از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به تمبری تشبیه کردم که در یادمان علامه طباطبایی چاپ شده است و خودِ علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه.
عرض کردم تمبر علامه طباطبایی را چاپ کنند، تمبر یک کاغذ است، وقتی شما به آن نگاه میکنید میگویید «علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه» است، یعنی شما تصویر را میشناسید. ولی این که علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه نیست! هم هست، هم نیست!
اگر ما بهترین نگاه را هم به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داشته باشیم، فهمِ قاصرِ ما، مانندِ یک کاغذِ تمبر از یک حقیقتِ بزرگ است.
پس اگر بگویند قیام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ابعاد عظیمی، اسرارِ عجیب و ملکوتی و کمرشکنی دارد، میگوییم: ما که اینها را قبول داریم. اصلاً این حالتِ حرارتِ ما که هرچه به عاشورا نزدیک میشویم بیشتر میشود، فقط حس میکنیم و نمیدانیم چرا اینطور است.
بعضی چیزها محسوس است، چرا وقتی روضه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخوانند ما اینطور به تلاطم میافتیم؟
انسان هرچه پدر و مادر خود را دوست داشته باشد، اگر بیست سال از ارتحالشان بگذرد، دیگر احساس انسان مانند روز اول نیست؛ ولی عاشورای ما هر سال الحمدلله پُررنگتر از سال قبل است، یا حداقل کمرنگ نیست. این امر تجربه شده است و مجرب است، علّت را هم نمیداند.
شاید من یک روایت برای شما بخوانم و بگویم که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صیحه میزند و روی عالم مُلک و ملکوت اثر وضعی دارد… خلاصه اینکه به این ظاهر نیست، ما در ظاهر نمیفهمیم که چرا اینطور است.
ما که نمیگوییم همهی ابعاد و همهی سطوح حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و خودِ شخصیت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را میفهمیم، سبحان الله!
من معتقد هستم که من علامه طباطبایی و آقای بهجت و امام خمینی را نمیفهمم، چه برسد به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه!
اما اینکه بگوییم مطلقا نمیفهمیم… که وقتی جلوتر تحلیل کنیم میبینید که واضحاتی دارد که مانند روز روشن است؛ گیرِ این شخص برای مانعی است که دارد.
چون اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای مبارزه با ظلم قاعدهای گذاشته باشد، باید از این قاعده تبعیّت کرد.
لذا آن کسی که مانع دارد دو راه دارد.
یک: کلاً هیچ چیزی نمیفهمم!
من بعداً این موضوع را با شما بررسی خواهم کرد.
نظریه دوم: این حرکت خاصِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بوده است. مانندِ سر بریدنِ حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام توسّط حضرت ابراهیم علیه السلام.
بعداً اشکالات این نظریه را هم عرض خواهیم کرد.
اگر بگویید خاص بوده است، دیگر قابلیت الگوبرداری ندارد!
اگر ضعیفتر باشد میگوید: فقط فرار کرده است! و چیزهای دیگر…
آیا امام حسین علیه السلام قیام کرد؟
چون فرصت نمیکنیم همین اندازه را هم عرض کنیم، من در ابتدا اول مباحثی بصورت ایجابی راجع به حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض میکنم، وقتی این موضوع روشن بشود، شما خودتان میبینید که این نظریات چقدر قویم است و چقدر نیست. گرچه اعاظمی در این موضوعات حرف زدهاند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حتّی بصورت اکراهی و اضطراری و تقیّهای و جبراً هم با یزید بیعت نکرد، میتوانست تقیّه کند، اگر تقیّه میکرد امروز چه کسی جرأت داشت که بگوید چرا تقیّه کردهای؟ مگر امام سجّاد علیه الصلاة و السلام بعد از کربلا دوباره با یزید جنگ نکرده است، شما راجع به رفتار حضرت شک دارید؟ میگویید عالم و معصوم است.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در وادی نظر میتوانست بیعت اضطراری کند.
بیعت اضطراری نکرد، شهر را ترک کرد، به مکّه آمد و شروع کرد به گفتگو کردن.
فقط گفتگو نکرد، بلکه جهان اسلام را بیدار کرد.
تا اینجا فعلاً حداقل یک نهضت بیداری هست، چرا؟ چون از مدینه خارج شد که ایشان را نکشند، میدانست ایشان را در مکّه نمیکشند، آدمهای زیادی از جهان اسلام در مکّه بودند، برای یزید خیلی بدنامی داشت، لذا یزید امام حسین علیه السلام را در مکّه تحمّل کرد. شاید میتوانست در ایام حج ترور کند، ولی حضرت میدانست که ایشان را تا آن زمان دستگیر نمیکنند و نمیکشند. اما اگر حضرت در مدینه بود ایشان را دستگیر میکردند.
حضرت شبانه از مدینه خارج شد ولی در مکه، در روز خارج شد، چون حضرت میدانست که نمیتوانستند جلوی حضرت را بگیرند.
یعنی بنحوی هم یزید دوست نداشت امام حسین علیه السلام در مکّه باشد، هم امام حسین علیه السلام دوست نداشت در مکّه باشد. دست و بال یزید در مکّه بسته بود، ولی امام حسین علیه السلام نمیخواست حرمتِ خانهی خدا شکسته شود.
لذا وقتی حضرت میخواست از مکّه بیرون بیاید، «عمرو بن أشدَق» که حاکم مکّه بود، همزمان حاکم مدینه هم شد، بخاطر اینکه حاکم مدینه نتوانست امام حسین علیه السلام را دستگیر کند!
جالب است! آن کسی که امام حسین علیه السلام را در مدینه نکشت… یزید «ولید بن عُتبه» را عزل کرده است، آن کسی که مسلم بن عقیل علیه السلام را در کوفه نکشت، یزید «نُعمان بن بَشیر» را عزل کرده است، بعد آقایان میگویند: یزید کارهای نبوده است!
امام حسین علیه السلام میخواست از مکّه خارج شود، قبل از اینکه خارج شود… فقط سخنرانی نکرد، به مردمانی مانند بصره نامه نوشت. بصره از مراکز نظامی بود. استنصار کرد. فعلاً این حداقل یک نهضتِ بیداری است.
حضرت به مردم بصره نامه نوشت، «فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنَا قَوْمُنَا بِذَلِكَ، فَرَضِينَا وَ كَرِهْنَا اَلْفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا اَلْعَافِيَةَ»،[9] حال تازه متن نامه یک مرتبه در کتب عامّه چرخیده است و کمی هم رتوش شده است، ولی باز در متن موجود است که حضرت فرمودند: قومِ ما به ما ظلم کرد! ما بخاطرِ از بین رفتنِ وحدت امّت… همانطور که قبلاً عرض کردم، مانند ماجرای «مُسَیلمه کَذّاب» و… دندان روی جگر گذاشتیم. حال شما را دعوت میکنم.
حضرت استنصار کرد، کاری به این موضوع ندارم که مردم بصره خیانت کردند و سفیر امام را کشتند، فقط سه نفر از بصره آمدند. ولی بهرحال امام نامه نوشت. برای چه نامه نوشت؟
اگر حکومت برای نجسهاست و سرویس بهداشتیِ منازل است، حال یزید باشد یا یزیدی دیگر، حضرت چکار داشتند؟ ظاهر هم حفظ شده بود، چون میگفتند اجماع جهان اسلام بود!
به عبدالله بن عمر گفتند: تو خیلی سریع با یزید بیعت کردی، چرا با علی در ابتدا بیعت نکردی؟ گفت: چون هنوز شامیها علی را قبول نداشتند، ولی یزید را همه بجز حسین بن علی قبول داشتند!
یعنی این برای او ملاکِ حق و باطل است. از این نظر، بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یزید، یزید را ترجیح میدهد! صریح هم هست، میگوید چون اجماع بود.
میگوییم: چه اجماعی که تنها پسرِ پیغمبر، تنها فردی که از اهل کساء باقی مانده است قبول ندارد؟ میگوید: او یک نفر است!
در یاد دارید که عرض کرده بودیم که مفاهیم را به گند کشیده بودند.
انگار نمیفهمد که این شخص اهل البیت است، اهل آیه تطهیر است، آخرین بازماندهی حدیث کساء است! اینجا این شخص را فقط یک نفر درنظر میگیرد، ولی آنجا میگوید: معاویه و سربازانش علی را قبول ندارند!
چرا؟ چون قدرت اصالت دارد.
از نظر عبدالله بن عمر یزید معارض ندارد مشروع است، او که معارض دارد… حتّی اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد هم مشروع نیست!
چرا؟ چون در نگاه اینها قدرت اصالت دارد. زور در دست هر کسی که باشد، حق با اوست! حق برای پیروز است!
برای همین عبدالله بن عمر سالی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قیام کرد… سال بعد از آن که مردم مدینه قیام کردند، اعلام کرد: شرعاً حرام است، مهدورالدّم است… اگر کسی یک وجب از حاکم که یزید است دور شود، مانند نامسلمان از دنیا رفته است! یعنی او اینقدر مشروع است!
عبدالله بن عمر گفت: روز قیامت ذلیلترین و بیآبروترین فرد کسی است که بیعت با یزید را بشکند!
صحیح بخاری را ببینید، «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ القِيَامَةِ وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ القِتَالُ»،[10] میگوید بزرگترین پلیدی برای کسی است که با حاکم مشروع دربیفتد و بیعتِ او را بشکند، و بیعت یزید شرعی است!
این حرف را در سالی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به شهادت رسید نگفت، ولی در واقعه حرّه گفت!
ما زمانی توضیح دادیم که معلوم نشد این شریح قاضی بدبخت را از کجا گیر آوردند که به گردن آن بدبخت انداختند، عبدالله بن عمر گفته است، تاریخ ثبت کرده است. عبدالله بن عمر تئوریسین اصالت قدرت است، این خیلی روشن است. متن اصیلی هم نداریم که شریح گفته باشد.
از آن طرف نگاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به اصالتِ قدرت چیست؟ که معلوم بشود آیا این نهضت است یا نه؟ بماند برای فردا.
آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به دنبال تغییر ساختار حکومت یزید بود یا نه؟
ان شاء الله خدای متعال به ما توفیق بدهد که حبّ و بغضهایمان را کنار بگذاریم، از متن حقیقت اخذ کنیم، بلکه بقیهی مواضع خود را بر اساسِ این حقیقت بچینیم. این کار خیلی هم سخت است.
اگر فرزند من بیاید و بگوید معلّم به من سیلی زده است، خیلی سخت است که اول بررسی کنم موضوع چه بوده است… اول میگویم: دست او بشکند!
ان شاء الله خدای متعال ما را از عُلقههایی که در مقابل حقیقت قرار میگیرند نجات بدهد و همهی عُلقههای ما فدای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و حقیقت بشود.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جلوهی همهی پیامبران
قبل از اینکه وارد روضه شوم، چون در فهم روضه اثر دارد، یک مدح بگویم.
قرآن کریم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نازل میشد. وقتی ما قرآن میخوانیم، چقدر در ذهن شما هست که مثلاً «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»،[11] «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»،[12] خدایا! ای کاش پدرمان آدم را میدیدیم. علمی که ملائکه را به حیرت واداشت، این علم را در آدم میدیدیم، پیغمبر هم دوست داشت ببیند.
آیات حضرت نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام را نگاه میکند، انسان دوست دارد حضرت نوح را با آن عظمتش ببیند. انسان دوست دارم حضرت ابراهیم علیه السلام را با آن حلم عجیبش ببیند.
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در حال سخنرانی بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از گوشهای وارد مسجد شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همینطور که صحبت میکرد ساکت شد، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نگاه کرد، بعد فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي فَهْمِهِ وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا فِي زُهْدِهِ وَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فِي بَطْشِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»،[13] در نقل دیگری که خیلی عجیب است میگوید: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُحَمَّد فی تَمامِهِ وَ کَمالِهِ وَ جَمالِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبی نیست ولی نفس الرّسول است.
حال نگاه کنید، این فضیلت که در آن افضلیتِ قطعیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بر انبیاء است، چون هر پیغمبری یک اوج کمالی دارد، همهی کمالاتِ پیغمبرِ ما هم اوجِ کمالات است، برای همین «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُحَمَّد فی تَمامِهِ وَ کَمالِهِ وَ جَمالِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» را فرمود، هم حلمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعظمِ حلمهاست، هم علمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعظمِ علوم است. این برای این جایگاه است.
آیا میشود این را برای کس دیگری گفت؟
روضه و توسّل به حضرت علی اکبر سلام الله علیه
در کامل الزیارات امام صادق علیه الصلاة و السلام زیارتی برای حضرت علی اکبر علیه السلام فرموده است، ما گاهی روضه حضرت علی اکبر علیه السلام را میخوانیم، ولی کم به ایشان توسّل میکنیم. ان شاء الله خدای متعال به ما و جوانترها روزی کند، برای جان دادن در راه امام زمان ارواحنا فداه باید به حضرت علی اکبر سلام الله علیه توسّل کرد، برای عاقبت به خیری، برای اینکه باری از روی دوش اماممان برداریم.
در آن زیارتی که امام صادق علیه السلام فرموده است، میفرماید: «دَمُكَ المُرتَقی بِهِ إلی حَبیبِ اللهِ»، بعد هم در ادامه توضیح میدهد، میگوید: وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر تو آمد، خون به آسمان پاشید. میفرماید: «لا تَسكُنُ عَلیكَ مَن أَبیكَ زَفرَةٌ»، «زَفرَه» آن سوزی است که از نوک پا تا فرقِ سر را گرفته است، هفده نفر از اهل بیت پدر تو کشته شدند، اما تو طوری پدرت را آتش زدی که آن لحظهای هم که از کنار علقمه برگشت و دست به کمر بود، آن لحظه هم برای تو میسوخت، هیچ غمی آن غمِ تو را محدود نکرد، آن لحظهای که شیرخوار را روی دست گرفته بود و در حال برگرداندن بود، برای تو آتش گرفته بود، «لا تَسكُنُ عَلیكَ مَن أَبیكَ زَفرَةٌ».
اصلاً اگر همین یک جمله را برای کسی بگویند کافی است.
اصحاب شهید شده بودند… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به هیچ کسی به آسانی اجازهی میدان رفتن نمیداد…
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: علی جان! تا زمانی که تو را ببینند، فکر میکنند من در شهر هستم. خدای متعال دستور داده است که من هجرت کنم. تو قدری در شهر بگرد تا تو را ببنند. بعد باید بیایی و در جای من بخوابی.
آیا صبر میکنی؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: آیا دین من سالم میماند؟
ادب مع الله یعنی این! همیشه خود را بدهکار میبیند!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بله!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: «لَیسَ هَذَا مِن مَوَاضِعِ الصَّبر!»، یا رسول الله! پس دیگر این جزو جاهایی که بخواهیم صبر کنیم نیست، اینجا جزو مواضعِ شکر است! این آرزوی من است که فدای تو شوم.
روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «صَبراً یَا أباعَبدالله»! بار امّت به دوشِ تو میافتد.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: بابا جان! آیا دین من سالم میماند؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: بله!
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: اگر دین من سالم باشد که این امر افتخار است!
روزی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت علی اکبر علیه السلام فرمود که چه باری روی دوش اوست… تو بلاگردانِ زین العابدین علیه السلام هستی! آیا صبر میکنی؟
عرض کرد: بابا جان! «أوَلَسْنا عَلَی الحَق» مگر ما حق نیستیم؟…
این مثل آن جایی است که نزد امام خود میروید و عرضهی دین میکنید، شک ندارد، عرضهی دین میکند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: بله!
حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کرد: «إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ»!
صبر چیست؟ استقبال میکنم!
وقتی روز عاشورا شد، لازم نبود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او بفرماید، وقتی اصحاب شهید شدند، به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد. «اسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»، همینکه اذن گرفت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: برو!
عبارت عربی این است: «فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ»،[14] یعنی فوری فرمود: برو!
حتّی یکدیگر را در آغوش نگرفتند!
حضرت علی اکبر علیه السلام به سمت میدان رفت، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى»… پشت سر او را با ناامیدی نگاه کرد، صورتِ حضرت از اشک خیس شد و سر خود را پایین انداخت…
حسین جان! شما که نتوانستید راه رفتن او را تحمّل کنید، چطور به قتلگاه او رفتید؟!…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشت و به عمرسعد فرمود: خدا رحم تو را قطع کند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه محاسن خود را بدست گرفت، رو به آسمان کرد، «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ»… وقتی دلم برای جدّم تنگ میشد به صورت او نگاه میکردم…
حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفت، اگر هیچ چیزی بجز مصرع اول رجز نداشت، معلوم بود که با او چکار میکنند…
اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ
ما خانوادهی پیغمبر هستیم…
تااللهِ لا يَحكُمُ فينا اِبنُ الدَّعِيّ
ناپاکزاده که حق حکومت ندارد…
شروع کرد به جنگیدن…
من این مطلب را روی تحلیل خودم عرض میکنم، جملهای نیست که او به زبان آورده باشد. همهی این عالم در اختیار امام معصوم است.
حضرت علی اکبر علیه السلام جنگید و دید چیزی نمیشود، شاید متوجّه شد که هنوز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دل نَکَنده است، یکدیگر را هم در آغوش نگرفتهاند، به دنبال بهانه میگشت، بهانه حاضر بود، برگشت… «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ»… آنقدر تشنگی به من فشار آورده است که نمیتوانم این زره را تحمّل کنم…
یکدیگر را در آغوش گرفتند، گریه کردند… حرم بانوان هم یکپارچه گریه است…
این مطلب در منابع قدیمی نیست ولی جگر پاره کردنی دارد که… «یَا عَلی! إرحَم غُربَتَنَا»…
حضرت دل کَند…
ان شاء الله به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جسارت نکرده باشم…
حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفت، «قَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً، حَتّی ضَجَّه أهلُ الکُوفَةِ مِن کِثرَةِ مَن قُتِل»، ضجّهی اینها را درآورد… او را محاصره کردند، همهی سنگها و تیرها به یک نقطه آمد، او روی اسب نشسته بود، ناگزیر این سپر را بالا آورد، سر مبارک خود را پشتِ گردنِ اسب خَم کرد و پایین آورد، وقتی ارتفاع سر کم شد، در دسترس قرار گرفت… نیزهای به پهلوی مبارک اصابت کرد… دیگر شد و شد و شد… تا اینکه خون روی صورتِ اسب ریخت، چه شد که اسب مسیر را بعکس رفت، اینها هم راه را باز کردند… او را در دل لشگر بردند… همان اتفاقی که در قتلگاه با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ داد، اینجا هم رخ داد…
صدای نحیفی از زیر دست و پا به گوشِ حضرت رسید، «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَتَاه»…
آقای ما با اسب تاخت و عدّهای را از سر راه برداشت…
ان شاء الله خدای متعال برای هیچ پدر و مادری مقدّر نکنه…
آقا خود را مانند باز شکاری رساند، روی اسب بود، وقتی به حضرت علی اکبر علیه السلام رسید، او صیحهای زد و…
آقا از اسب افتاد، سرِ او را به دامان گرفت، «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ»… خاک بر سرِ دنیا… «وَلَدِی»…
دید صدای هلهله بلند شده است، ولی انگار دیگر نمیشنید… دشمن شروع کرد به هلهله کردن، ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»…
یکی از آن جاهایی که شاید «أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ» گفته شده است…
محاسنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با خونِ صورتِ حضرت علی اکبر علیه السلام خضاب شد…
انگار دیگر نمیشنید، آنها هلهله میکردند، گفتند با یک تیر دو نشان زدیم، دیگر بلند نمیشود…
راوی میگوید: ناگهان سر و صدا شنیدم، زینتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ما را نجات داد… به سمت خیمهها برگشتم، هنوز خیمهها غارت نشده است، حجاب کامل است، «کَأنِّی أنظُرُ» انگار الآن میبینم… دیدم بانویی میدَوَد، «کَأنّهُ الشَّمسُ الطّالِعَة»… مانند خورشید میدرخشید…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] الأمالي (للطوسی) ، جلد ۱ ، صفحه ۳۷۲ (أَخْبَرَنَا اَلْحَفَّارُ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْقَاسِمِ اَلدِّعْبِلِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَخِي دِعْبِلٌ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَمَةَ اَلشَّامِيُّ ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) ، عَنْ اِبْنِ عَبَّاسٍ ، وَ عَنْ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ (عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: ذُكِرَتِ اَلْخِلاَفَةُ عِنْدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) ، فَقَالَ: ‘وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ ، وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنْ اَلرَّحَى، يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ، وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ، وَ لَكِنِّي سَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً، وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً، وَ قَدْ طَفِقْنَا عَنْهَا بُرْهَةً بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يُرْضَعُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يَدِبُّ فِيهَا اَلْكَبِيرُ. فَرَأَيْتُ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى ، فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذَى، وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجَا، بَيْنَ أَنْ أَرَى تُرَاثَ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نَهْباً. إِلَى أَنْ حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى عُمَرَ ، فَيَا عَجَبَا! بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ، إِذْ عَهِدَ بِهَا وَ عَقَدَهَا لآِخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ! لَشَدَّ مَا شَاطَرَا ضَرْعَيْهَا، ثُمَّ تَمَثَّلَ: شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمَ حَيَّانَ أَخِي جَابِرٍ فَعَقَدَهَا وَ اَللَّهِ فِي نَاحِيَةٍ خَشْنَاءَ، يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا ، وَ يَكْثُرُ اَلْعِثَارُ وَ اَلاِعْتِذَارُ فِيهَا، صَاحِبُهَا مِنْهَا كَرَاكِبِ اَلصَّعْبَةِ، إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرِمَ، وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا عَسَفَتْ بِهِ، فَمُنَي اَلنَّاسِ – لَعُمْرُ اَللَّهِ – بِخِبَاطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اِعْتِرَاسٍ، إِلَى أَنْ مَضَى لِسَبِيلِهِ، فَجَعَلَهَا شُورَى بَيْنَ سِتَّةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ، فَيَا لَلشُّورَى وَ لِلَّهِ! مَتَى اِعْتَرَضَ اَلرَّيْبُ فِيَّ مَعَ اَلْأَوَّلِينَ فَأَنَا اَلْآنَ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ اَلنَّظَائِرِ! وَ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ مَعَ اَلْقَوْمِ حَيْثُ أَسَفُّوا، وَ طِرْتُ مَعَ اَلْقَوْمِ حَيْثُ طَارُوا، صَبْراً لِطُولِ اَلْمِحْنَةِ وَ اِنْقِضَاءِ اَلْمُدَّةِ، فَمَالَ رَجُلٌ لِضِغْنِهِ وَ أَصْغَى آخَرُ إِلَى صِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ ، إِلَى أَنْ قَامَ اَلثَّالِثُ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ مِنْهَا، وَ أَسْرَعَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ فِي مَالِ اَللَّهِ يَخْضِمُونَهُ خَضْمَ اَلْإِبِلِ نِبْتَةَ اَلرَّبِيعِ، حَتَّى اِنْتَكَثَتْ بِهِ بِطَانَتُهُ، وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ. فَمَا رَاعَنِي مِنَ اَلنَّاسِ إِلاَّ وَ هُمْ رُسُلٌ كَعُرْفِ اَلضَّبُعِ، يَسْأَلُونِّي أَنْ أُبَايِعَهُمْ وَ آبِى ذَلِكَ، وَ اِنْثَالُوا عَلَيَّ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ اَلْحَسَنَانِ وَ شَقَّ عِطَافِي، فَلَمَّا نَهَضْتُ بِهَا وَ بِالْأَمْرِ فِيهَا نَكَثَتْ طَائِفَةٌ، وَ مَرَقَتْ طَائِفَةٌ، وَ قَسَطَ آخَرُونَ، كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اَللَّهَ يَقُولُ: «تِلْكَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لاٰ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» ، بَلَى وَ اَللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا، وَ لَكِنْ رَاقَتْهُمْ دُنْيَاهُمْ وَ أَعْجَبَهُمْ زِبْرِجُهَا. أَمَا وَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ، لَوْ لاَ حُضُورُ اَلنَّاصِرِ، وَ لُزُومُ اَلْحُجَّةِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ مِنْ أَوْلِيَاءِ اَلْأَمْرِ مِنْ أَنْ لاَ يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا، وَ لَأَلِفُوا دُنْيَاهُمْ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ’. فَنَاوَلَهُ رَجُلُ مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ كِتَاباً فَانْقَطَعَ كَلاَمُهُ، فَمَا أَسِفْتُ عَلَى شَيْءٍ كَأَسَفِي عَلَى مَا فَاتَ مِنْ كَلاَمِهِ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ قُلْتُ لَهُ: يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ، لَوْ اِطَّرَدْتَ مَقَالَتَكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ إِلَيْهِ مِنْهَا. فَقَالَ: هَيْهَاتَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.)
[5] سوره مبارکه قصص، آیه 83 (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)
[6] سوره مبارکه انعام، آیه 12 (قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قُلْ لِلَّهِ ۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۚ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)
[7] نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقیه)
[8] فتح الباري ، جلد 7 ، صفحه 31
[9] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۱۰۳ (كَتَبَ حُسَيْنٌ مَعَ مَوْلًى لَهُمْ يُقَالُ لَهُ: سُلَيْمَانُ بِنُسْخَةٍ [وَاحِدَةٍ] إِلَى رُءُوسِ اَلْأَخْمَاسِ بِالْبَصْرَةِ ، وَ إِلَى اَلْأَشْرَافِ: مَالِكِ بْنِ مِسْمَعٍ اَلْبَكْرِيِّ ، وَ اَلْأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ ، وَ اَلْمُنْذِرِ بْنِ اَلْجَارُودِ ، وَ مَسْعُودِ بْنِ عَمْرٍو ، وَ قَيْسِ بْنِ اَلْهَيْثَمِ ، وَ عَمْرِو بْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ مَعْمَرٍ: «أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَى مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ عَلَى خَلْقِهِ، وَ أَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَ اِخْتَارَهُ لِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اَللَّهُ إِلَيْهِ وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبَادِهِ وَ بَلَّغَ مَا أُرْسِلَ بِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ وَ كُنَّا أَهْلَهُ وَ أَوْلِيَاءَهُ وَ أَوْصِيَاءَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِمَقَامِهِ فِي اَلنَّاسِ، فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنَا قَوْمُنَا بِذَلِكَ، فَرَضِينَا وَ كَرِهْنَا اَلْفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا اَلْعَافِيَةَ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّا أَحَقُّ بِذَلِكَ اَلْحَقِّ اَلْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنَا مِمَّنْ تَوَلاَّهُ وَ قَدْ أَحْسَنُوا وَ أَصْلَحُوا وَ تَحَرَّوْا اَلْحَقَّ. وَ قَدْ بَعَثْتُ رَسُولِي إِلَيْكُمْ بِهَذَا اَلْكِتَابِ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ فَإِنَّ اَلسُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ، وَ إِنَّ اَلْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِي وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ اَلرَّشَادِ، وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ». فَكُلُّ مَنْ قَرَأَ ذَلِكَ اَلْكِتَابَ مِنْ أَشْرَافِ اَلنَّاسِ كَتَمَهُ. غَيْرَ اَلْمُنْذِرِ بْنِ اَلْجَارُودِ، فَإِنَّهُ خَشِيَ بِزَعْمِهِ أَنْ يَكُونَ [رَسُولُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: سُلَيْمَانُ] دَسِيساً مِنْ قِبَلِ عُبَيْدِ اَللَّهِ، فَجَاءَهُ بِالرَّسُولِ مِنَ اَلْعَشِيَّةِ اَلَّتِي يُرِيدُ أَنْ يَسْبِقَ فِي صَبِيحَتِهَا إِلَى اَلْكُوفَةِ، وَ أَقْرَأَهُ كِتَابَهُ إِلَيْهِ. فَقَدَّمَ [عُبَيْدُ اَللَّهِ] اَلرَّسُولَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ.)
[10] صحیح بخاری، جلد 9، صفحه 57
[11] سوره مبارکه بقره، آیه 30 (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)
[12] سوره مبارکه بقره، آیه 31 (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ)
[13] روضة الواعظین، جلد ۱ ، صفحه ۱۲۸
[14] لهوف، صفحه 113 (فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.)