«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، در رأسشان امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و بیبی دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و أرواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
با توجّه به اینکه جلسه بعد از تعللهایی و فکری و استخاره، وقتی شروع شد که ما دیدیم وقتی چهار هفته از آن بگذرد با ایام تبلیغ غدیر و محرم و صفر تلاقی پیدا میکند، تصمیم گرفتیم که در جلسات اولیه وارد خود بحث نشویم، بحث را به مقدّماتی گذراندیم که از جهاتی هم لازم است که ما موضوع و بحث و فضا و شیوه را بشناسیم. مختصری به این امور پرداختیم.
اینکه میخواهیم با چه کتابی شروع کنیم، علی رغم اینکه ما بخش غدیر عبقات را در تهران با دوستانی گفته بودیم، بعضی از آن دوستانی هم که حضور داشتند فاضل بودند…
من به بعضی از آقایانِ این جلسه عرض کردم که اگر من به قم سفر کنم و فقط یک یا دو نفر از مشابه دوستانی که در جلسات تهران هستند، در جلسات قم باشند، ارزش دارد که هر هفته دو مرتبه سفر کنم.
خدای متعال را شاکر هستیم با اینکه قم از همه جهت اولَی است، ولی در این زمینه هم یک حلقهی مختصری در تهران هم هست.
چون مهمترین بخش کتاب عبقات از جهاتی، قسمت غدیر است، باز هم میخواهیم حدیث غدیر را شروع کنیم، این بحث در کنار این موضوع تکملههای زیادی هم لازم دارد، بدین جهت که مخاطبهای دیگری هم در این بحث هستند.
آنچه قبلاً گذشت که گذشت، چند تکمله دارم که اگر فرمایشی نباشد شاید امروز تبرکاً وارد بحث هم بشوم.
عرض کردیم کتاب اهمیّت اینکه ما کتاب عبقات را بعنوان اینکه خودش را بخوانیم و یاد بگیریم اینقدر زیاد نیست که روشِ مؤلّف مهم است، مخاطب هم با اینکه آدم مهمّی است و البته یک نفر نیست، او هم خیلی مهم نیست.
ممکن بود شبیه این کتاب در برابر دیگران نوشته بشود و ما بخواهیم آن را ملاک قرار بدهیم.
در این زمینهها کتاب اجتهادی کم نوشته شده است، از طرفی هم نقد کتب امامتی که ما نوشتهایم به مصلحت نیست که رسانهای باشد و عمومی شود، چون دشمن سوء استفاده میکنند.
وقتی نظامیها میخواهند عملیاتی را آسیبشناسی کنند، مسلّماً عمومی بیان نمیکنند.
ما در جلساتی در تهران، به مشورت یکی از اساتید قم، از سالهای گذشته، شروع کردهایم به آسیبشناسی آثار امامتی شیعه، ولی اینها قابلیت بیان ندارد، چون دشمن سوءاستفاده میکند، معلوم نیست غیر از ما چه کسی این صدا را میشنود.
لذا ما از این جهت سختی داریم، مثلاً کتب فقهی و اصولی از بس که رد و نقد و حاشیه و تکمله و مباحثه دارد پخته میشود، ولی این بحثها اینطور است، و هیمنهی این کتابها هم نباید در فضای رسانهای شکسته شود. لذا نمیشود نقد کرد.
بنابراین مجبور هستیم روی کتابی سرمایهگذاری کنیم که اشکال کمتری دارد. این هم بدین معنا نیست که ما نعوذبالله خودمان را بالای این کتابها میبینیم، بالاخره اشکال کمتری به ذهن قاصر ما میرسد، اصلاً ممکن است آن اشکالها هم وارد نباشد یا حرفهای جدیدی مطرح شده باشد.
اولاً بنای مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه بر این نیست که فقط به یک مرجع مهم نزدیک به عصر خودش که عبدالعزیز دهلوی است جواب بدهد، این عبدالعزیز دهلوی یک شخصیت بین المللی است، امروز هم در جهان اسلام، در میان بویژه حنفیها، جمع زیادی از عامّه، قریب به یک میلیارد نفر، بشدّت محترم است و مورد عنایت است، حتّی ادّعا شده است که کسی به آثار او جواب نداده است.
منتها شیوهی مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه این نیست که فقط پاسخ او را بدهد، اگر اینطور بود این کتاب اینقدر فایده نداشت. این عبقات یک دانشنامهای است.
مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه میدانست که جمع زیادی از مردم عصر او که تا امروز هم حدود هفتاد درصد مانده است، اصلاً این منابع مورد نیاز در بحث را ندارند، لذا کار ایشان از یک جهت شبیهِ کارِ علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه در بحارالأنوار است، یعنی مواد لازم تحقیق را جمع کرده است.
لذا در جاهایی که میخواهد راجع به کسی حرف بزند، بجای اینکه ارجاع بدهد، همهی مطالبی که در ترجَمهی آن فرد… ترجَمه یعنی شناخت زندگی او، شرایط زندگی او، شاگردان او، اساتید او، کتب او، از چه کسانی روایت کرده است، کتابهای او، دعب او، شیوهی او، اساتید او، سفرهای او، مشرب او و…
کسی فکر میکند که ایشان از بحث بیرون زده است، در حالی که مثلاً سی صفحه تَرجمهی فرد را میآورد. اما امروز که من خدمت شما هستم، با این همه ابزارهای مجازی و کتابخانههای تخصصی، بسیاری از منابع او هنوز در قم هم پیدا نمیشود، چه برسد به آن دورهای که خود ایشان نوشته است که برای حوالی سال 1270 است، که آن زمان خیلی از آنها چاپ نشده بوده است.
یعنی یک جهت آمادهسازی محتوا برای کسی است که میخواهد مطالعه کند.
جهت دوم این است که در شبه قاره هند چه کسانی در چه موضوعی حرف دارند، در موضوع نقد کرده است.
لذا عبدالعزیز دهلوی نمیگوید حدیث غدیر ضعیف است، میگوید حدیث غدیر خبر واحد است. ایشان راجع به صحت حدیث غدیر، بلکه راجع به تواتر حدیث غدیر بحث میکنند. بعد وقتی میخواهد اینجا بحث کند، کلام فخر را که در شبه قاره بسیار محترم است و از ارکان اشعریها و ماتریدیهاست را ملاک میگیرد و بخش زیادی از غدیرِ عبقات، مبارزهای است که او با فخررازی دارد، در حاشیه با عبدالعزیز دهلوی هم بحث دارد.
یعنی پهلوان فن کسی است که وقتی میخواهد در یک موضوع وارد شود، نگاه میکند و میبیند اشکالات در کجا مطرح است، سعی میکند همهی اشکالات را پاسخ بدهد.
در جاهایی مثلاً ابن تیمیه یک حرف نو یا شبیه نو یا تبلیغاتی در موضوعی زده است، میرحامد حسین در آن موضوع به ابن تیمیه هم پاسخ داده است. ولی بنای ایشان بر این نبو ده است که پاسخ همه را در همه چیز بدهد. ارکانی را ملاک گرفته است تا بتواند بحث کند. تا همینجا هم بحث خیلی گسترده شده است.
مثلاً اگر کسی فضای او را نداند، ممکن است در جاهایی نتواند تشخیص بدهد که مثلاً در این سیصد صفحه میخواهد چه چیزی بگوید. درواقع خواسته است که به اشکالات متنوع بپردازد.
چون کتاب اثر اجتماعی مهم داشته است، حجم آن اثرِ روانی داشته است، لذا بنای ایشان بر اطاله است، البته نه اطاله به معنای حرف زائدِ بیمعنا، اما خصم با دو یا سه استدلال جوابی ندارد، ولی ایشان معمولاً همّت بلند دارند و ممکن است این را توسعه بدهد.
ما سعی میکنیم در بحثی که ارائه میکنیم، اگر جاهایی به این جهاتِ روانشناسانه که برای امروز ما خیلی ملاک نیست برخورد کردیم، با توضیح از کنار آن رد شویم.
در جای دیگر هم اگر فرصت پیدا کند و بتواند بحثی را مطرح کند، به مناسبت مطرح میکند.
مثلاً در جایی در حدیث مدینةالعلم میخواهد بگوید «أَبُومِحْجَن» راوی ضعیفی است، ولو اینکه ادّعا شده باشد که صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، آنجا شما نگاه میکنید که راجع به شرابخواری بعضی از اصحاب، اینکه خلیفه دوم نسبت به شرابخواران تساهل داشته است، اینکه خود خلیفه دوم مرتکب شده است، فرزندان خلیفه دوم مرتکب این امر شدهاند، تساهلاتی که بوده است، حدودی که زیر پا گذاشته شده است و…
یعنی ناگهان به مناسبت وارد بحثی شده است، چون فرصت میخواسته است که از این زمینی که فراهم کرده است و مخاطب نگاه میکند، فقط دفاع نکرده باشد. برای همین مباحثی را مطرح میکند.
که اگر کسی بخواهد به کتاب نگاه درسی داشته باشد، باید عنوان موضوع مطرح شود که بگوییم برای مطالعه رد شویم، مگر اینکه کسی بخواهد آن بحث را ارائه کند.
جلسه گذشته بحثی راجع به انگارههای ذهنی مطرح کردیم که بعنوان نمونه بحث افضلیت را مطرح کردیم، که وقتی ما میخواهیم بحث کنیم، کافی نیست که فقط از صدور و دلالت حرف بزنیم، حتماً باید انگارههای ذهنی مخاطب را بشکنیم تا بتوانیم کلام خودمان را به حاقِ ذهن او، به سویدای دل او برسانیم.
لذا اگر کسی بخواهد اینجا در این مباحث ورود کند، به نظر ما باید به شیوهای حتماً به افضلیت و عدالت صحابه و امثال اینها بپردازد.
یک نمونه را با اشاره مطرح کردیم. اگر بخواهیم به خود آن بحث وارد شویم، یک بحث مبسوط است.
قبل از اینکه وارد بحث شویم، یک نکتهی دیگری هست، عزیزی در جلسه سؤالی فرمودند که انگیزهی من بیشتر شد که این موضوع را توضیح بدهم که اگر زمینه بود اندکی به آن موضوع هم بپردازیم.
سؤال ایشان این بود که ما بیشتر با چه کسانی طرف هستیم؟
ما بخش غدیر کتاب عبقات با «جاحظ» و «فخر رازی» و «عبدالعزیز دهلوی» و «مولوی حیدرعلی فیض آبادی» طرف هستیم.
این «حیدرعلی فیض آبادی» شخص خیلی مهمّی بوده است و ضجّهی علمای شیعه را درآورده بوده است، یک شخصیت عجیب رودهدراز هم هست.
او کتابی به نام «منتهی الکلام» مینویسد، در این کتاب مبانی ما را نقد کرده است، خیلی هم به امام زمان ارواحنا فداه اهانت کرده است، با اینکه از صوفیه بوده است و ادّعا میکرده است که حبّ اهل بیت دارد و زائر کربلا و نجف است.
مرحوم میرحامد حسین در حوالی بیست سالگی به «آگره» سرِ مزارِ «قاضی نورالله شوشتری» میرود و آنجا توسّل میکند که خداوند کسی را مبعوث کند که جواب «منتهی الکلام» حیدرعلی فیض آبادی را بدهد. چون تبلیغات گستردهی حکومتی روی کتاب صورت میگرفت و حیدرعلی فیض آبادی میگفت از همهی شما از کلینی تا معاصرین جمع بشوید کسی نمیتواند جواب مرا بدهد و آبروی شما رفته است.
یک نفر جوابی مینویسد و متأسفانه آن جواب ضعیف است، تبلیغات گستردهای روی این امر صورت میگیرد.
اگر کسی فضای تاریخی «کشف اسرار» مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را بشناسد، قبل از ایشان هم در جواب «حَکَمیزاده» که «اسرار هزار ساله» نوشته است، شیخ دیگری جوابی میدهد که آن جواب، جواب خوبی نیست، و آن «حَکَمیزاده» این جواب را دست میگیرد و حوزه علمیه را مسخره میکند، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه مجبور میشود کتاب «کشف اسرار» را بنویسد.
اینجا هم شبیه این اتفاق رخ میدهد.
عالِم مهمّی از شیعیان شبه قاره جوابی به منتهی الکلام میدهد و حیدرعلی فیضآبادی او را مفتضح میکند.
بالاخره این امور اموری نیست که هر کسی به آن ورود کند، این امور حساسیت دارد.
میرحامد حسین بر سر مزار قاضی نورالله شوشتری میرود و توسّل میکند که خدا کسی را مبعوث کند که جواب او را بدهد. کسی پیدا نمیشود و میرحامد حسین در بیست و نُه سالگی، در شش ماه یک کتاب مفصّلی به نام «استقصاء الافهام و استیفاء الانتقام فی نقض منتهی الکلام» در ردّ این منتهی الکلام مینویسد.
مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در کشف اسرار میفرماید که اهل سنّت آثار میرحامد حسین را تضییع میکنند، یعنی آثار او را میخرند و از بین میبرند. این کتاب «استقصاء الافهام و استیفاء الانتقام فی نقض منتهی الکلام» بسیار کمیاب است. با اینکه چاپ شده است!
ما امروز خبر از جلد سوم «استقصاء الافهام و استیفاء الانتقام فی نقض منتهی الکلام» داریم ولی تابحال اثری از مجلّد سوم این کتاب نیافتهایم.
مجلد اول و دوم قریب به هزار و نهصد صفحه، که هر صفحه بیش از بیست خط است. اگر چاپ شود ده مجلد میشود. و در عرض شش ماه به قریب به سی صفحهی «منتهی الکلام» پاسخ داده است.
حیدرعلی فیضآبادی مجبور میشود سفر کند و از شبه قاره برود! و بعد از آن حیدرعلی فیضآبادی در هند ناشناس شد! تا اینکه اخیراً کسی پایاننامه دکتری نوشته است و به پهلوان میدان کلام حیدرعلی فیضآبادی هدیه کرده است!!!
یکی از کارهایی که مرحوم میرحامد حسین کرده است که اینها استثنائی است و ما تابحال برای کس دیگری نمیشناسیم این است که «استقصاء الافهام و استیفاء الانتقام فی نقض منتهی الکلام» در نقدی که به حیدرعلی فیضآبادی کرده است، به مناسبت، چون حیدرعلی فیضآبادی حنفی است، به فقه ابوحنیفه نقدهای جدّی وارد کرده است.
یک سَلَفیِ غیرمقلّد (همانطور که میدانید غیرمقلّدها با حنفیها که مقلّد هستند درگیرند) کتاب مهمّی در ردّ ابوحنیفه نوشته است، کلمات مرحوم میرحامد حسین در نقد ابوحنیفه را به اردو ترجمه کرده است، یعنی همانطور که عبدالعزیز دهلوی کتاب خودش را از کابلی سرقت علمی کرده است، این شخص هم بخشهای نقد به حنفیهی کتاب یک شیعه را به اردو ترجمه کرده است و از زبان یک سَلَفی بازگو کرده است! یعنی این بحث را آنقدر مفید و کامل دیده است که از زبان یک سَلَفی به اینها نقد نوشته است.
عالِمی از حنفیها پیدا شده است و صفحه به صفحهی آن کتاب را با کلمات مرحوم میرحامد حسین در «استقصاء الافهام و استیفاء الانتقام فی نقض منتهی الکلام» مقارنه کرده است، که میگوید تو برای دفاع از مکتب خودت قربة الی الله دزدی کردهای! تو قول یک رافضی را مقابل ما قرار دادی و قریب به صد و بیست صفحه کپی کردهای!
یعنی کتاب چنان متقن نوشته شده است که درگیریهای حنابله و اهل حدیث با حنفیها، آنها از کتاب استفاده کردهاند و آن کتاب به زبان اردو چاپ شده و موجود است.
این حیدرعلی فیضآبادی یک فضای دیگری هم دارد که به سؤال آن برادرمان ربط داشت، آن هم این است که چون این مباحث مناظراتی دائماً بین شیعیان و دیگران داغ بوده است، برای اینکه مردم عامّه را ضدّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ندانند، اینها خیلی ابراز محبّت در اول کار دارند، گرچه وقتی جلو میرویم متأسفانه…
البته توجّه بفرمایید که در اینجا بحث ما با علماست، ما با عوام و مردم و اهل روستا حرفی نداریم، چه بسا حبّ هم داشته باشند، بحث ما علماست.
اینها بشدّت به دروغ ابراز محبّت میکنند.
در همان روزگاران عالِمی از شیعیان استفتائی میکند…
این را هم به شما عرض میکنم که حوزهی قم و نجف، هر دو حوزه، وقتی به کتاب عبقات رسیدهاند، حیرتزده شدهاند و گفتهاند که ما اصلاً کتابی در این سطح ندیدهایم، و این از عجایب است.
یعنی مرکز عاصمهی تشیّع در مباحث علمی، قم و نجف بوده است، این از عجایب است که یک میرحامدحسینِ نجف ندیدهای، آدمی که در مرکزیت علم نبوده، آنجا چه فضایی بوده، چقدر کار کردهاند، که اثری نوشته که موجود است! این حیرتانگیز است.
میرزای شیرازی و خیلی بزرگان دیگر میگویند این کتاب بینظیر است.
آنجا از عالِمی استفتاء میکنند، شما که قائل هستید «اگر کسی از سلطان دور شود و بمیرد، به مرگ جاهلی میمیرد»، آیا حسین بن علی در برابر امام (به معنای حاکم) خود ایستاده است یا نه؟
این صریح کلام غیرشیعیان است، مثلاً سیوطی در «تاریخ الخلفا» میگوید من فقط دورانی را که خلافت هر خلیفه و حاکم صحیح است (مشروع است) ذکر میکنم. مثلاً میگوید عبدالملک مروان از همان حوالی سال 60 شام و کوفه و… را گرفته بود، ولی تا وقتی که عبدالله بن زبیر زنده بود، من او را خلیفه حساب نمیکنم. این شخص یزید را در آن سه سال، خلیفهی مشروع میداند.
شک نیست که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بواسطهی حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه از مردم کوفه بیعت گرفته است.
استفتاء میکنند که آیا این حسین بن علی شهید است یا نستجیربالله به مرگ جاهلی از دنیا رفته است؟
یک عالم شیعه میخواهد در مقام الزام این سؤال را مطرح کند.
اول اینکه چند نفر پاسخ نمیدهند، کسی پاسخ میدهد و میگوید که حسین بن علی شهید است.
او گفت شهید است، بابی باز شده است که علمای شیعه کتاب نوشتند و گفتند اولاً شما حسین بن علی را شهید نمیدانید، ثانیاً فقه سیاسی شما اجازه نمیدهد که شهید بدانید.
آنها هم جواب نوشتند.
این طرف «سلطان العلماء علّامه سیدّ محمّد نقوي لکهنوي» کتاب «ثمرة الخلافة» را نوشته است، این طرف «تشدید المبانی» نوشتند، آن طرف هم آنها کتاب نوشتند.
تا اینکه این «حیدرعلی فیضآبادی» کتابی به نام «ازالة الغین فی اثبات شهادة الحسین» مینویسد.
یک مجلّد آن را که ما تابحال پیدا کردهایم، هزار و چهارصد صفحه است که هر صفحه نزدیک به سی خط است، اگر این کتاب را پیدا کنید، الآن که فاش شده است، شاید شما بتوانید فقط نیمهی دوم جلد دوم آن را پیدا کنید. یعنی حدود ششصد صفحهی دوم جلد دوم.
خدا لطف کرد و بخش اول جلد دوم این کتاب را از مخازن چاپ سنگی اهدایی به آستان قدس رضوی پیدا کردیم. هنوز نمیدانیم مجلد اول این کتاب کجاست.
یعنی خواسته است قریب به سه هزار صفحه در اثبات شهادت امام حسین علیه السلام مطلب بنویسد.
بعضی از بزرگان ما که نام نمیبرم، خیال کردهاند چون نام او «حیدر علی فیضآبادی» است و کتاب هم در اثبات شهادت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، شیعهای به نفع حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نوشته است! در حالی که این کتاب را کسی در ردّ تشیّع نوشته است.
مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه چند مجلد به نام «إفهام اهل المین در ردّ ازالة الغین» آماده کرده بود، که اطلاعی از این کتاب هم در دسترس نداریم. فقط شاگردان پسر ایشان «سید ناصر حسین» که فقیه برجستهای بود و این شاگردان مورد تأیید ایشان بودند، همچنین همین «سید ناصر حسین» خیلی از کتابها را چاپ کرده است، گزارش کرده است که چنین کتابی بوده است.
برای اینکه این سؤال آنقدر بحران ساخته است که طرف مجبور شده است نزدیک به سه هزار صفحه مطلب بنویسد تا بتواند این گیرهای فقه سیاسی را برطرف کند.
ما خیال میکنیم حرفی که میزنیم در جایی اثر ندارد، شاید ده مجلد کتاب برای دو سال اخیر مصر و عربستان نزد بنده است که سعی کرده است مثلاً از صحیح بخاری در پاسخ به اشکالاتی که علمای قم کردهاند دفاع کند. مؤسسات دانشگاهی هم این کتابها را چاپ کردهاند، و بیچارگی از پاسخها پیداست.
یعنی اینکه زمانی میبینید یک نفر در جایی مطلبی مینویسد، امروز که دیگر منتشر کردن و عمومی کردن هم کاری ندارد، پنج هزار کیلومتر آنطرفتر روی عدّهای اثر میگذارد.
اگر فرمایشی ندارید با این مقدّمه وارد بحث میشوم، اگر سؤال و نکتهای هست بفرمایید، برادری هم اشکالی داشتند، بد نیست مختصری هم به این اشکال بپردازیم.
(از 24:10 تا 24:13 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
شاید عین آن نامها در ذهن بنده نباشد، مثلاً یک چهار مجلدی دارد که همین چند ماه اخیر «اللؤلؤة» چاپ کرده است که «طعون وشبهات الشيعة الإمامية علی صحیح البخاری» نام دارد. یا یک سه مجلدی «اشکالات معاصرین بر صحیح بخاری» دارند، استاد دانشگاه ظَهران عربستان یک تک مجلد فاخری در عربستان دربارهی «طعون معاصره بر صحیحین» چاپ کرده است. کسی کتابی به نام «الصحیح البخاری نهایة اسطوره»، دو مجلّد در ردّ او نوشتند.
اگر نیاز نبود… هم ما باید بیدار باشیم و هم آنها بیدار هستند، بعضی از علمای ما پانصد سال بعد از بعضی کتب، به آن کتب ردّیه نوشتهاند و بالاخره باید کسانی باشند که جوابهایی داده باشند که حجّت تمام بشود.
آنها خیلی عجیب فعّال هستند، من نمیدانم آنها چقدر حمایت مالی میشوند یا چطور آدمهایی را تربیت کردهاند، نمیدانم آیا فیلمهای جماعت تبلیغ را دیدهاید یا نه، اگر ندیدهاید همین امشب ببینید، انسان خجالتزده میشود.
«جماعت تبلیغ» گروهی از همین حنفیهای صوفی هستند که اینها با بارِ بسیار اندکی، هزار کیلومتر سفر میکنند و تبلیغ میکنند. مثلاً شما میبینید صدها نفر روی یک قطار هستند و برای تبلیغ میروند و بشدّت فعال هستند.
بنای ما بر جنگ نیست، ولی أقل این است که باید مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و حرف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم به دیگران برسد.
بارها رهبری فرمودهاند کتاب عبقات با این فارسی سخت و عربی که در آن هست، بازبیان لازم دارد که منطق ما هم معلوم شود.
اصلاً در مورد ما چگونه فکر میکنند؟
شما تصوّر کنید که در دنیا شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه را رئیس تروریستها بدانند، مسلّماً کسی به او و فکر او نزدیک نمیشود. کما اینکه ما به فکر صدام نزدیک نمیشویم. حال به این موضوع کاری ندارم که یک نفر صدام حقیقی است و نسبت به یک نفر دروغ میگویند، ولی باید فضای تبلیغات راجع به ما بشکند. در دانشنامهها و دایرة المعارفهای دنیا ما را یک گروهک میشناسند، و باید آنقدر این بحثها رواج پیدا کند که بعدها در زبانهای مختلف منتشر شود، که اگر کسی خواست راجع به تشیّع مطالعه کند، منابعی در دسترس داشته باشد.
شما ببینید در جدیدترین دایرة المعارفهای دنیا ما را چگونه معرّفی میکنند، اینها بخاطر اینکه در مقالات بین المللی ارجاع داده میشوند و در ISI امتیاز دارد، دائماً این تصویر را میسازند که ما یک گروهکِ باطنگرای بیمبنای بیفقه بیعقدهی شبیه به فالبینها هستیم. اگر نگاه کنید میبینید که ما را شبیه اسماعیلیه معرّفی میکنند که تخریب کنند، یا اینکه ما را نمیشناسند.
لذا خیلی مهم است که ما مکتب را بشناسیم و هم اینکه تقسیم کار صورت بگیرد.
در بحث امامت تطبیقی عرض کردیم ما آنقدر مخاطبان مختلفی داریم که این کار اصلاً از عهدهی یک نفر برنمیآید که بخواهد به همه جواب بدهد، اگر به فرض یک حوزهی علمیهی قم پای این کار بود، باز هم نیرو کم داشتیم، با اینکه کارهای دیگری هم دارد.
حال فرمایشتان را بفرمایید.
(از 28:17 تا 29:38 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
نه! اینطور نیست، میگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرماید همان کسانی با من بیعت کردهاند که با ابوبکر و عمر بیعت کردند، و تو بیعتِ اهل حل و عقد مدینه را نافذ در مشروعیت میدانی، و میگویند بیعت هم عامل مشروعیت امامت نیست، عقد امامت، ولو با یک نفر و سه نفر از اهل حل و عقد کفایت میکند. حضرت میفرماید همانطور که در مدینه که عاصمه بوده با آنها بیعت شده است، با من هم بیعت شده است.
معاویه چه جوابی برای این موضوع دارد؟ اول این موضوع را روشن کنید، تا بعد به این موضوع برسیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اکراهی بیعت کرده است.
اگر بپذیرند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اکراهی بیعت کرده است که به ضررشان است، شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در کتاب «الجمل» که کتاب کلامی است… بحث این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به اجبار بیعت گرفته است، شیخ مفید انکار میکند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به اجبار بیعت گرفته باشند.
کمااینکه یک تونسیِ معاصرِ غیرشیعه میگوید: اگر علی [سلام الله علیه] میخواست به اجبار بیعت بگیرد، سعد بن ابیوقاص و محمد بن مَسلمه و عبدالله بن عمر هم بودند، اما حضرت اصلاً کاری به اینها نداشت.
اول رد میکند، بعد از باب الزام میگوید اصلاً اگر به اجبار بیعت گرفته است، دعب شما این است که به اجبار بیعت بگیرید. اسنادی را ذکر میکند که در سقیفه به اجبار بیعت گرفته شد.
آن یک بحث دوم است.
اصل شروع خلافت شیخین در نگاه مشهور عامّه «بیت اهل حل و عقد»، یک نفر، دو نفر، سه نفر، چهار نفر.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: همهی مردم مدینه، بجز اوحدی، با من بیعت کردند.
حال فرمایش شما چیست؟
(از 31:39 تا 31:42 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
نه! از نظر عامّه، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کند یا نکند، خلافت شیخین منعقد است. حضرت هم به معاویه میفرماید که خلافت من هم) که با جمع خیلی بیشتری نسبت به آنها با من بیعت شده است) منعقد است.
این مرحلهی اول.
(از 32:02 تا 32:12 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
نه! «کار تو روی روال نیست» یک بحث است، مشروعیت خلافت از نگاه آنها یک بحث دیگر است.
هر کسی یک مخالف مهم سیاسی داشته باشد، کارهای او روی روال نیست. اما به فرض، مشروعیت خلافتِ خلیفهی اول را معلّق به بیعت با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نکردند. میگویند اهل حل و عقد بیعت کردند و کفایت است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمایند این اهل حل و عقد با من هم بیعت کردهاند! حال مشکل شما چیست؟
در نگاه همان فقه سیاسی میگوید وقتی با خلیفهای بیعت شد و امامت او منعقد شد، اگر کسی بر علیه او بغی کند که مهدورالدم است، او حق ندارد این کار را کند.
مرحلهی دوم این است که اگر کسی بگوید خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به فرض مشروعیت خلافت خلیفهی اول… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه لشگرکشی نکردهاند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرزمین مسلمین را در اختیار ندارد. در صورتی که معاویه شام را گرفته است و نمیدهد! یعنی درواقع بغی کرده است.
در حالی که کسانی مانند محمد بن مَسلمه و سعد بن ابیوقاص که مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، در خانهی خود نشستند، حال یا بیعت کردند و در جنگ شرکت نکردند، یا بیعت نکردند، حضرت اصلاً با اینها کاری نداشتند.
(از 33:28 تا 33:50 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
اولاً به «خانهنشینی» بغی نمیگویند، ثانیاً عامّه زیر بار این خانهنشینی نمیروند. اگر میخواستند زیر بار این خانهنشینی بروند، نامههای معاویه که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشت «إنّي كنتُ اُقادُ كما يُقادُ الجَمَلُ المَخْشوشُ»[4] را حذف نمیکردند، یعنی خانهنشینی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ضرر آنهاست، لذا اصل این موضوع را انکار میکنند، بلکه میگویند این از جعلیات روافض است.
میخواهم بگویم در الزام خصم، ما میگوییم خصم چه میگوید.
مثلاً توجیه میکنند که علی نشسته بود قرآن را جمع کند، برای از دنیا رفتن پیامبر و همسر خود غمگین بود، یا گلهی او این بود که مسئولیتی هم به من میدادید! یعنی همینقدر سخیف گفتهاند! اصلاً در این فضا وارد نمیشوند که بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خانهنشین شد، چون در اینصورت باید بگویند به خانه حمله شد!
شما نگاه کنید حتّی نواصبی مانند ابن تیمیّه که در این زمینه خرابکاری میکنند، میگویند این دروغِ محض است!
البته بعد میگوید: اگر راست باشد هم برای این است که اینها اموال بیت المال را حبس کرده بودند، چون میخواستند این اموال را آزاد کنند به آن خانه هجوم بردند.
که البته واضح است که این حرف رسماً جسارت است و نصب ابن تیمیّه را آشکار کرده است.
اما اول میگوید دروغ است.
ما در الزام خصم میخواهیم طرف را بشناسیم.
اصلاً موضوع فاطمیّه، عزاداری کردن ما شیعیان برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، حتّی اگر از کسی نام نبریم، زدنِ آن نقطهی مرکزی است. آنها زیر بار این موضوع نمیروند که آن خانه را باز کردهاند.
خیلی کم پیدا شده است که کسی بیاید و به این موضوع اعتراف کند، وقتی اعتراف کرده است هم دیگران به او حمله کردهاند.
امروز فضایی که آنها فراهم کردهاند این است که اصلاً چه کسی گفته است که در نماز حاضر نبود؟
با اینکه اینقدر به صحیح بخاری اعتناء دارند، وقتی به این روایت رسیدهاند که «فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا، وَكَانَ لِعَلِيٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ»،[5] میگویند این حدیثِ مدرجِ زُهری است، زُهری این روایت را از خودش گفته است و کلام عایشه نیست!
یعنی حاضر شدهاند با بیل به کمر صحیح بخاری بزنند و بگویند بخاری حدیث مدرج ذکر کرده است!
حدیث مدرج حدیثی است که راوی در میان نقل، حرف زده است، و شما یا تشخیص میدهید حرف زده است و یا تشخیص نمیدهید. وقتی تشخیص ندهی و احتمال جدّی در ادراج بدهی، روایت را از حجیّت میاندازی.
یعنی درواقع بعضی حاضر شدهاند روایت را از حجیّت بیندازند، برای اینکه نمیتوانستند مدلول این امر را قبول کنند.
زمانی ما در جایی توضیح دادیم که بخاری چه گیری داشته است که روایت را نقل کرده است، و اینها چه گیری دارند که نمیتوانند همین را قبول کنند.
یعنی اگر شما بخواهید بدانید که معاصرین امروز چگونه موضوعِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را حل میکنند، میگویند اصلاً علی رفت و ابوبکر را صدا زد و…
کاری به واقع بودن یا نبودن این امر ندارم، میخواهم بگویم اصلاً دوست ندارند آن تصویر را بپذیرند، میگویند: علی ابوبکر را صدا زد و گفت شما خلیفه هستید و اصلاً خلیفه باید نماز بر دختر پیغمبر را بخواند!
این موضوع کاملاً نشان میدهد که «نماز شبانه» کدام نقطه را هدف زده است. چقدر علما و شعرای شیعه روی این موضوع کار کردهاند که منظور از نماز مخفیانه، دو نفر هستند، نه بقیه! اگر بخاطر آن دو نفر نبود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قبر مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را مخفی نمیکرد. هم شعر گفتهاند و هم روایت هست و هم خبر هست که این موضوع برای دو نفر است، چرا؟ برای اینکه این دو نفری که اگر اهلیت خلافت داشتند، اینها بودند که باید نماز میّت میخواندند.
اتفاقاً در آن روایت هم با اینکه همهی مسلمین نبودند میگوید «لَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْر» ابوبکر نبود!
اگر شما نمازجمعههای زاهدان و خاش و آن منطقه را نگاه کنید، میگویند نماز را که ابوبکر به درخواست علی خواند!
یعنی اصلاً نمیخواهند بپذیرند.
برای همین هم اگر شما برای شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مراسم بگیرید آنها بهم میریزند، چون عوامشان سؤال میکنند که موضوع چیست؟
حال به عقب برگردیم.
معاویه میداند که هیچ دلیلی برای مقابله با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، حتّی از نظر خودشان، یعنی با فقه خودشان، نداد. چون قائل هستند اگر حاکمیتی مستقر شد و کسی بر او بغی کرد، مهدورالدّم است و نباید در قبرستان مسلمین دفن شود.
امروز بجز موارد اندکی که کسی کتاب را برای عوام نوشته است که در آن خزعبل گفته است، حتّی ابن تیمه میگوید: علی نباید جنگ میکرد، ولی بین علی و معاویه، نزدیکترین فرد به حق علی است.
یعنی حتّی ناصبی هم که بخواهد حرف بزند، نمیتواند از این حق بگذرد. میگوید هر دو اشتباهاتی کردند ولی علی بیشتر حق دارد!
ابن کثیر و بن باز و… که میگویند معاویه باغی بود، منتها مجتهد بود و خدا میگذرد.
وگرنه اصلاً کسی به معاویه حق نمیدهد.
الآن در عربستان یا جاهای دیگر به مخالف سیاسی اجازهی نفس کشیدن نمیدهند، اگر بخواهند اجازه بدهند یک حکومت مستقری باشد، مسئول حکومت هم صحابی باشد، بعد کسی یک استان بزرگ را بگیرد و جنگ کند… اگر بخواهند تجویز کنند، کار خودشان گیر میافتد.
اصلاً مشروعیت حکومتها، وقتی صلاحیت نداشتند، به چه چیزی بود؟ به این بود که صندلی را تقدیس کنند، و این کار را کردند. گفتند این جایگاه مقدّس است.
جسارت است و پیشاپیش عذرخواهی میکنم، میگوید اگر حاکم مسلمین تجاوز به عنف کند و دوربینها بصورت مستقیم این عمل او را پخش کنند، ساقط نمیشود، مگر اینکه مُقَتِّل اولیاء الله باشد!
عمومیت این را میگویند.
اینکه امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند «اسلام امریکایی»، چون این مدل توجّه به سیاست… هر مستکبری دوست دارد اینطور باشد.
وقتی جدل میکنیم این مهم است که طرف را کامل بشناسیم، بعد ببینیم آیا طرف میتواند این حرف را بزند یا نه.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند همان کسانی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند، با من بیعت کردند، تو چه میگویی؟ آیا ظالم هستم؟ به تو چه ربطی دارد؟ آیا آدم کشتهام؟ به تو چه ربطی دارد؟ نهایتِ امر این است که گناه کردهام و باید به خدا جواب پس بدهم، به تو چه ربطی دارد؟
البته واضح است که این ادبیات با همان فقه است، وگرنه در فقه ما که واضح است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حق محض و معیار حق هستند.
مگر مروانیان از بنی امیّه، حکامی نیستند که با کودتا به حکومت رسیدهاند؟ شما هم آنها را مشروع میدانید.
(از 43:28 تا 43:40 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
مثلاً مصر معاصر بر علیه حُسنی مبارک را میفرمایید؟
از سال 656 که بنی عباس از بین رفته است، با منطق عامّه دیگر جهان اسلام خلیفهای ندارد.
ما ایام غدیر دو سال قبل در دفتر رهبر انقلاب بحثی داشتیم که اصلاً ما در امامت دو نظر داریم، یک نظر شیعیان، یک نظر دیگران. نظر دیگران هشتصد سال است که رها شده است! یعنی در آن نظریه هشتصد سال است که جهان اصلاً خلیفهای ندارد! خلیفه باید یک نفر برای جهان باشد.
همانطور که عرض کردم میتوانید «تاریخ الخلفا» سیوطی را ببینید، میگوید من عبدالملک مروان را از سالی مشروع میدانم که حاکمیت همهی مسلمین را بعهده دارد.
میگویند خلیفهی اصلی کسی است که خلیفهی جهان اسلام باشد. یعنی خلیفه بر جمیع أرض مسلمین است.
اصلاً این سالیان هرچه دعوا شده است بر سر امارت مسلمین است، طالبان میگوید من امیر مؤمنان هستم، میگویند «امیرالمومنین هیبت الله فلان»، همهی دعوا بر سر همین است، همه به دنبال آن خلیفه میگردند و خواب آن خلافت را میبینند، قذافی میگفت من امیرالمومنین هستم!
حال چه کسی امیرالمومنین است؟ الآن هیچ کسی اختیار همهی سرزمینهای اسلامی را ندارد، حال در این میان عدّهای پیدا شدهاند که میگویند اگر امیرالمومنین نیست، آیا رأی حاکم یک منطقه نفوذ دارد یا نه؟ یا این شخص که هنوز بقیهی جاها را تصرّف نکرده است اهلیت خلافت بر بقیهی جاها را دارد یا نه؟ این محل بحث است.
وگرنه قیام بر علیه حاکم مصر «بیدینی» تلقّی میشد.
کتابی در این زمینه هست که کتاب خیلی خوبی است، نام این کتاب «المحدثون والسیاسة» است، قریب به نهصد صفحه است، این پایاننامهی ارشد یا دکتری است. آنجا نشان میدهد عدّهی قلیلی در طول تاریخ قائل به قیام بر علیه ظالم بودند، اما اکثریت نبودند.
این بحثها نظر یک نفر نیست، باید نگاه کنیم که چه کسی چه چیزی میگوید.
آن کسانی که برای صدام عزای عمومی اعلام کردند، چون کسی نبود او را نایب خلیفهی مسلمین درنظر گرفته بودند! کسان دیگری که این کار را نکردند گفتند صدام فقط عراق را در اختیار دارد.
یعنی آن کسی که خواب میدیدند خلیفهی مسلمین در جهان باشد، هشتصد سال است که اصلاً مدّعی بعنوان واقعی ندارد، یعنی کسی باشد که سرزمینهای زیادی در اختیار داشته باشد.
عثمانیها هم دوست داشتند ادّعا کنند که ما امپراطوری هستیم، منتها هیچ کسی قبول نکرد. چون جهان اسلام که در اختیار عثمانیها نبود، بویژه که صفویه در مقابل عثمانیها بودند. اگر جنگهای عثمانیها با صفویه را ملاحظه کنید، جنگ جهانی اسلامی است که بگویند ما به خلافت برسیم.
عرض کردم که همیشه تلاش شده است، حتّی قذافی هم میگفت، چه برسد به عثمانیها! عثمانیها که هم سرزمین داشتند و هم پول داشتند، به نسبت قذافی یک برتری خاصی داشتند. ادّعا وجود داشت ولی کسی زیر بار اینها نرفت.
از ادلّهی باطل بودنِ یک موضوع این است که این موضوعی که آنقدر مهم بوده است، میگوییم چرا بدن مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روی زمین ماند و شما به دنبال خلافت رفتید؟ میگویند چون مهمترین چیز در خطر بود، بدن پیامبر را ترک کردیم!
حال هشتصد سال است که این امر رها شده است! نظریه به بنبست رسیده است.
ما در جلساتی توضیح دادهایم که آنقدر شروع نظریه ناکارآمد بود که معلوم بود به اینجا میرسد. خود این موضوع یکی از چالشهای مهم عامّه است، امروز عامّه در اینکه چه کسی با چه اوصافی خلیفه است، گیر دارند، مخصوصاً در فضای روشنفکری معاصر.
اول در ذهن انسان این موضوع میآید که حاکم باید مجتهد و اسلامشناس و شجاع و مدیر و مدبّر و دلسوز و عادل باشد، اینها هم میگویند باید همهی اینها باشد. بعد میپرسند شما چطور اگر کسی با کودتا به قدرت برسد را مشروع میدانید و میگویید گناه او به گردن خودش! میگویند: همهی شروط قبلی، شرط مستحب بوده است!!!
امروز بشدّت گیر دارند. حتّی وقتی این نظریه را به نظریهی حقوقی تبدیل کردند، در آن ماندهاند! چون امروز در دنیا تعصّب مذهبی بین عامّه کم شده است و خیلی سخت است که کسی بپذیرد مثلاً یک مستبدِ کافرِ بیادبی که مثلاً در لایو اینستاگرام تجاوز به عنف و قتل و غارت دارد امیر مومنانی باشد که اگر او را ترک کنی به مرگ جاهلی مردهای!
فضای روشنفکری جهان اسلام نمیتواند این را بپذیرد. یعنی بشدّت گیر دارند. عملاً این نظریه از بین رفته است. یعنی ما در تاریخ این نظریه به سر میبریم، وگرنه امروز که اصلاً قائل ندارد و کسی در دنیا نمیپذیرد. البته مثلاً طالبان میپذیرند اما دیگران نه! یعنی حکومتهای منطقهای و قومیتی تشکیل میشود، امارت مسلمین و امیر المومنین، کسی که اهلیت دارد همهی مسلمین از او اطاعت کنند، محل اختلاف شدید است. شاه عربستان رئیس جمهور مصر را قبول ندارد، و بعکس. آن بحث دیگر از بین رفته است.
(از 49:40 تا 50:10 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
با نگاه شیعی بگویم یا با نگاه عامّه؟
با نگاه عامّه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا مشروعیت خلیفه سوم را قبول نداشته است، که این موضوع بشدّت به ضرر عامّه است و دوست ندارند بپذیرند، چون اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خلافت خلیفه سوم را قبول نداشته باشد، «ابن حزم» میگوید «وَلَعْنَةُ اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ يَخْرُج عنه عَلِيُّ بن ابيطَالِبٍ و مَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ»،[6] نمیخواهد این را بگویند، لذا میگویند اجتهاد او تعلّق گرفت که برای حفظ حرمت این صحابی این کار را کند، و بین این بزرگان اختلاف شد و به ما ربطی ندارد، بهتر است که ما حرف نزنیم و در این امور دخالت نکنیم.
کتاب «الإمامة و السیاسة» منسوب به «إبن قُتیبه» است، «إبن قُتیبه» سال 276 مُرده است، آیا کتاب «الإمامة و السیاسة» برای «إبن قُتیبه» هست یا نه؟ این موضوع در بحثهای کتابشناسی محل بحث است.
در بحثهای جدلی مرحوم میرحامد حسین در «استقصاء الافهام و استیفاء الانتقام فی نقض منتهی الکلام» سعی کرده است که اثبات کند کتاب «الإمامة و السیاسة» برای «إبن قُتیبه» هست. برای اینکه یک کتاب برای یک نویسنده باشد بحث اسنادی و توثیق نسبت و شیوهسنجی و فیلولوژی داریم، مستشرقان بنحوی، قدیمیها بنحوی، بحث میکنند. الان کاری به این موضوع ندارم که آیا کتاب «الإمامة و السیاسة» برای «إبن قُتیبه» هست یا نه.
«إبن قُتیبه» بود یا هر کسی که کتاب «الإمامة و السیاسة» را نوشته است، قضیهی اقدام به هجوم و بردنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای بیعت به مسجد را نقل کرده است. تا تهدید به احراق را هم نقل کرده است. بزرگان عامّه صاحب کتاب «الإمامة و السیاسة» را فحش دادهاند و چون فکر میکردند او «إبن قُتیبه» است، «إبن قُتیبه» را فحش دادهاند.
«ابن حجر مکّی» که کتاب «الصواعق المحرقة» را نوشته خیلی معاویهپرست است، کتابی به نام «تطهير الجنان واللسان عن الخوض والتفوه بثلب معاوية بن أبي سفيان» دارد، میگوید «از ابن قتیبه عجیب است که با آن جلال و جبروت، چطور گستاخی کرده است و ماجرای هجوم را نقل کرده است، نباید نقل میکرد، و اگر میخواست نقل کند با جریان اهل سنّت نقل میکرد»، یعنی باید طوری نقل میکرد که به ضرر ما نباشد!
رسماً کتمان کردن و سکوت کردن و امساک کردن واجب است، بلکه ذهبی خیلی صریح در جلد دهم «سیر اعلام النبلاء»، صفحه 92 میگوید «فَيَنْبَغِي طَيُّهُ وَإِخْفَاؤُهُ، بَلْ إِعْدَامُهُ، لِتَصْفُوَ القُلُوْبُ، وَتَتَوَفَّرَ عَلَى حُبِّ الصَّحَابَةِ» باید اسناد را از بین ببریم که دل ما بتواند با صحابه صاف باشد!!!
(از 54:33 تا 54:37 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
از نگاه شیعی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خلیفه سوم را رسماً خلیفه نمیدانند.
وقتی مردم عثمان را کشتند، حضرت فرمودند نه خوشحال شدم و نه ناراحت!
میخواهم مثال بزنم، در مثال و تشبیه، یک جهتِ تشبیه کافی است. اگر گربهای را مقابل ما بکشند، ما ناراحت میشویم.
اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند «نه خوشحال شدم و نه ناراحت»، درواقع فریادِ این موضوع است که او مهدورالدّم بود.
البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هیچ نقشی در قتل عثمان ندارند، از آن طرف هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هیچ نقشی در دفاع از عثمان که حسنین را جلوی درِ خانهی او بگذارد ندارد.
ما در جلسهای توضیح دادهایم که آن روایت ایراد دارد و اشکالاتی به آن سند هست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که اصلاً او را خلیفه نمیدانند که بخواهند حکم او را… ممکن است جایی بر حسب تقیّه و فشار فعلاً دَم نزنند، ولی حضرت که او را خلیفه نمیدانند.
منتها امروز در جهان اسلام، اصل اینکه هر نوع اختلاف جدّی بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و دیگران باشد، سعی میشود انکار شود.
آنها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از شهر بیرون کرده بودند، عملاً حق شهروندی حضرت را سلب کرده بودند، حضرت در باغهای بیرون از مدینه زندگی میکرد. میگفتند اگر تو به شهر بیایی فتنه میشود.
(از 56:11 تا 56:16 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میداند اگر در یک جامعهای فتنه بشود… عثمان باید محاکمه میشد و به حکم قاضی اسلام اعدام میشد. وقتی فتنه بشود، همین موضوع رخ میدهد که پنج سال فرصت طلایی حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دست رفت. یعنی به ضرر جامعه است.
حضرت میفرمود بزرگان اسلام بیایند و این شخص را عزل و دادگاهی کنند، بعد او را به مجازات برسانند.
این امر از بیانات حضرت معلوم است.
نفرت از عثمان در آن فضا اینطور بود که به این امر افتخار میکردند، شما رجزهای اصحاب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین را ببینید مشخص است.
(از 59:34 تا 60:03 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در آنجا مقام اجتماعی ندارند، مقام اثبات ندارند، مقام ثبوت دارند، افضل عالم وجود هستند.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به قدرت رسید، در دورهی حکومت حضرت اصلاً بعید نبود که اگر شرایط پیش میآمد محاکمهای کند یا نکند، اما أقل این بود که حضرت میفرمود این مسیر صحیح است که مثلا ای معاویه! آیا تو به دنبال احقاق حق فامیل خودت هستی؟ غیر از اینکه خودت متّهم هستی، چون استنصار کرد و تو لشگر خودت را نفرستادی؛ حال آیا تو خواهان هستی؟ باید به دادگاه بروی. به چه دلیل حکومت مرا قبول نداری؟
یعنی او از منطق کلامی نمیتوانست اشکالی به حضرت کند، مگر اینکه بگوید خود تو قاتل هستی، که در این صورت هم هیچ سندی ارائه نکرده است، هیچ حرف جدیای راجع به این موضوع وجود ندارد، غیر از اینکه در میان قاتلان عثمان، طرفداران طلحه هم هستند. یعنی یک شورش عمومی است.
البته بعید است که خود طلحه شرکت کرده باشد، او در گوشهای نشسته بود که به سراغ او بروند.
بحث ما این است که معاویه چه میگفت؟ معاویه به دنبال این بود که بگوید فامیلِ ما را کشتهاند؟ باید به دادگاه میرفت و شکایت میکرد؛ و جز اعلان کفرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه (نعوذبالله)، از نظر آقایان راهی برای عزل حضرت وجود ندارد. مشهور اهل سنّت میگویند «امام با فسق هم منعزل نمیشود، کفر او را عزل میکند». یعنی همان چیزی که خوارج گفتند، چون خوارج تکفیر کردند.
(از 62:00 تا 62:33 صدای یک نفر از حضار است که واضح نیست.)
بازنمایی این بود که پیامبر ممنوع کرده است که من بخواهم دخالت کنند، به من گفتند تو مادر خوبی هست، بین جوانان امّت دعوا شده است، تو بیا و آنها را آشتی بده. من هم برای اینکه اینها را آشتی بدهم آمدهام، و قصد جنگ نداشتیم، در این میان یاران علی ظلم کردند و ما را وارد جنگ کردند.
البته خیلی روشن است که این موضوع دروغ است، چون همه جای این حرف حفره دارد.
با این حال تمام کسانی که به این موضوع پرداختهاند، از جمله خود عایشه، اعتراف کردهاند که خطا کردهاند! صریح آن کلامی است که در «مستدرک» حاکم نیشابوری است که سند آن هم در سطح بخاری و مسلم است و با فضا هم همخوانی دارد، «قَالَتْ عَائِشَةُ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا وَكَانَتْ تُحَدِّثُ نَفْسَهَا أَنْ تُدْفَنَ فِي بَيْتِهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِي بَكْرٍ، فَقَالَتْ: «إِنِّي أَحْدَثْتُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَدَثًا ادْفُنُونِي مَعَ أَزْوَاجِهِ» فَدُفِنَتْ بِالْبَقِيعِ – هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ»،[7] این صریح است.
یا اینکه هروقت آیهی «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ»[8] را میخواندند، آنقدر گریه میکرد که مقنعهی او خیس میشد!
برای این بود که اصلاً جای دفاع نداشت.
بنده معتقد هستم که بر حسب درایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، جمل و صفین حربهی خوبی بود که تمام حیثیتِ خودساختهی دینیِ دو گروه نابود بشود، و شدند!
به قول یک تونسیِ غیرشیعه در کتابش به نام «الامام علی بن ابیطالب فی المخیال العربی» میگوید: من که شیعه نیستم، ولی وقتی تاریخ را نگاه میکنم، میبینم علی در جنگ جمل و صفین غیر از شجاعت بینظیر حیرتانگیز، یک بردباری عجیب هم دارد. در مورد طرف مقابل هم همه تلاش کردهاند که بگویند توبه کرده است! یعنی همه روی توبهی اینها حرف زدهاند!
واضح است که این امر قابل دفاع نیست. علّتِ این غیرقابل دفاع بودن را هم عرض کردم، چون همیشه حاکمیت اهل سنّت را قدرتها مدیریت میکردند، قدرتها نمیتوانستند کودتا و بغی را بپذیرند، اینها در مورد کوچکترین اعتراضها، در حد تحصن در خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را منکوب میکنند، بعد آیا اجازه بدهند که کسی لشگر بکشد؟
لذا نپذیرفتند، بحث را به این سمت بردهاند که حرف نزنید، به مصلحت نیست، سخن نگویید، او مادر مؤمنین است و… یعنی موضوع را با توصیهی اخلاقی حل میکنند، وگرنه قابل دفاع نیست.
وقتی دور عایشه جمع شدند گفت: من خطا کردم ولی عثمان مظلومانه کشته شده است و علی به زور بیعت گرفته است! طلحه و زبیر هم گفتند با زور از ما بیعت گرفتند!
موضوع از اینجا شروع شد، منتها بعد از آن رفتند و بیت المال را غارت کردند و… همانطور که عرض کردم قابل دفاع نیست، برای همین در این مواقف یا سکوت میکنند یا میگویند عبدالله بن سبأ به این میان آمد و جنگ درست کرد و… یعنی مطالبی که تاریخ نمیتواند از آن دفاع کند!
در بین کسانی که در مورد اصحاب پیامبر خاطرات و تراجم نوشتهاند، چند نفر خیلی معروف هستند، «ابن قانع»، «ابونعیم اصفهانی»، «ابن عبدالبر»، «ابن اثیر»، «ابن حجر عسقلانی» و… به یک نفر از اینها خیلی انتقاد میکنند، میگویند اصلاً انگار او مبانی اهل سنّت را نمیداند، او «ابن عبدالبَرّ» صاحب «استیعاب» که فقیه بزرگ مالکی و محدّث برجسته است!
ذیل نام «بُسر بن أبي أرطأة» میگوید پیامبر فرمود روز قیامت اصحاب مرا میآورند، من میگویم اینها با من هستند، میگویند نه! اینها باید به جهنّم برود. «بسر بن أبي أرطأة» از اینهاست.
ذیل نام «أبو مِحجَن» میگوید او آنقدر شراب خورد و او را حد زدند، میگویند که عمر هشت مرتبه او را حد زده است، چند مرتبه هم حد را بخشیده است. سعد بن ابیوقاص گفته است که من تا آخر عمر خود دیگر تو را حد نمیزنم. «أبو مِحجَن» هم نمیتوانست ترک کند و گفت وقتی من مُردم سه درخت انگور بالای قبر من بکارید که حداقل وقتی این انگورها میافتد، بالای سر من تخمیر شود و رایحهای به من برسد! و ورثهای او چنین کردند!!!
مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه در حدیث مدینة العلم میگوید: از عجایب این است که این «ابن عبدالبَرّ» که گفتهاند او شعور نداشته است که امساک کند، آنجایی که میخواهد حدیث مدینة العلم را نقل کند (که افضلیت مطلقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است) میگوید نه! یک روایت داریم که «أبو مِحجَن» از قول پیامبر گفته است که «أرحَمُ اُمَّتِی بِاُمَّتِی أبوبَکر»!!!
مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه میگوید: خیلی بیحیا هستی! این شخص الکلی که خودت میگویی هشت مرتبه به او حد زدهاند، چنین گفته است؟ حرف او را معارضِ کلام قرار میدهی؟
خلاصه اینکه فضا این فضاست. اگر به متن کتاب برویم… اگر کسی حوصله کند و خودش متن را بخواند… بهترین حالت این است که عدّهای پنجاه صفحه و صد صفحه بخوانند و ما راجع به لُبّ آن حرف بزنیم، بنای ما هم بر تلخیص است، اینطور نیست که کتاب را کلمه به کلمه جلو برویم. هم خودِ بحث را دارد و هم حواشی زیاد. وقتی ما میخواهیم وارد یک بحث شویم، اولین قدم این است که بدانیم چه کتبی در این زمینه هست.
ما در این بحث باید حدود دو هزار کتاب را بشناسیم، نمیشود کسی فقیه شود و وقتی نام «جواهر» را شنید، نداند که آیا این کلمه برای طلافروشی است یا یک کتاب فقهی.
اینجا هم باید منابع را شناخت، بنای ما هم بر این است در مسیر، به هر کدام که رسیدیم، از باب مناسبت بگوییم. یعنی اگر کسی حوصله کند چه بسا که منبر پُرمطلبی از این موضوع خارج شود، البته اگر بشود سلیقهی مخاطبین را ارتقاء داد، که بدانند چه اتفاقاتی افتاده است.
این میزان از بیانصافی که ما در اینجا داریم، جایی به این راحتی پیدا نمیشود.
ان شاء الله خدای متعال علمای شیعه را رحمت کند که اینها نان نداشتند بخورند، گاهی بعضی از بزرگان مدّتی پوست خربزه خوردهاند، میگوید خسته شدم و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گله کردم و عرض کردم: اگر میخواستی مرا پیغمبر هم کنی، دیگر نمیخواهم! خسته شدهام!!!
آنها با این فضا، بدونِ هیچ چیزی، چقدر کار کردهاند.
دیگران هم با آن همه حمایت حکومتی و پول…
از اینکه شما را خسته کردم عذرخواهی میکنم، ان شاء الله عید شما مبارک باشد، امیدوار هستم که این ایام پیش رو در کارنامهی عمل شما تبلیغِ برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که مورد رضایت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هست ثبت شود.
اگر زنده باشیم و مشکلی پیش نیاید و حضرت معصومه سلام الله علیها بیلیاقتیِ ما را ببخشند و اجازه بدهند، بنا داریم پنجشنبههای بعد از ماه صفر، ان شاء الله واردِ کتاب عبقات شویم.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] نهج البلاغه، نامه 28
[5] صحيح البخاري ، جلد 5 ، صفحه 139
[6] المحلى ، جلد 8 ، صفحه 398 (وَقَدْ قَضَى بِهِ عَلِيٌّ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – بِالْيَمَنِ، وَأَقَرَّهُ النَّبِيُّ – عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ – وَعَلِمَهُ، وَمَاتَ – عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ – إلَى نَحْوِ ثَلَاثَةِ أَشْهُرٍ؟ فَمَنْ ذَا الَّذِي نَسَخَ ذَلِكَ؟ وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى كُلِّ إجْمَاعٍ يَخْرُجُ عَنْهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ الصَّحَابَةِ.)
[7] المستدرك على الصحيحين ، جلد 4 ، صفحه 7
[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 33 (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)