سخنرانی روز تاسوعای محرم 1393

14

نویسنده

ادمین سایت

مورخ 12 / 08 / 1394 (مصادف با روز تاسوعا) حجت الاسلام کاشانی در محضر آیت الله باقری کنی به سخنرانی پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏ * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

درد مشترک ما و مردم کوفه

 یکی از مواقعی که برای گوینده‌ها و خواننده‌ها سخت است، ایام تاسوعای حسینی است به جهت شدّت مصیبتی که در روز عاشورا بر اهل بیت وارد شده است و امروز یادمان شهادت قمر بنی هاشم است. خیلی مباحث مختلفی می‌شود مطرح کرد. من برای استفاده‌ی خود و این‌که ما هم یک توشه‌ای گرفته باشیم، ارتباطی برقرار کرده باشیم، به یکی از مهمترین مصائب عقول، یکی از مهمترین جاهایی که انسان‌های با تقوا هم به مشکل شدیدی برخورد می‌کنند. در صحنه‌ی کربلا خیلی به آن غلبه کردند، پیروز شدند و خیلی‌ها زمین‌گیر شدند. می‌خواهم به درد مشترک ما و مردم کوفه بپردازم.

گونه‌های مختلف عقیدتی در کوفه

فرق عبرت با قصّه این است که صرف داستان‌گونه‌ای نیست، انسان عبور می‌کند، به حال خود نگاه می‌کند. معمولاً مردم کاریکاتور مردم کوفه را می‌شناسند. یعنی ما همه‌ی مردم کوفه را شکست خورده قلمداد می‌کنیم. امّا این از نظر تاریخی برای محقّقین روشن است که مردم کوفه دور از محضر شما، دور از شأن شما بسیاری از آن‌ها از من بهتر بودند. نکاتی باعث شد که عقب بمانند. بله در کوفه عثمانی هم داشتیم، دشمن اهل بیت هم داشتیم، کم هم نبودند، امّا جمعیت محبّ اهل بیت هم خیلی زیاد بودند. من البتّه نمی‌گویم جمعیت شیعه‌ی اهل بیت، جمعیت محبّ اهل بیت خیلی زیاد بودند. آن‌قدر که معاصرین ما مثل مرحوم آیت الله تهرانی (رحمة الله علیه) می‌فرماید: اصلاً مردم کوفه همه شیعه بودند. حالا من دیگر جرأت نمی‌کنم حاشیه بگذارم. من هم معتقد هستم، کثیری مثلاً 60، 70 درصد مردم کوفه قطعاً محبّ اهل بیت بودند، حالا این‌که شیعه بودند یا نه و بیش از این بود یا نه باید یک جایی بحث بشود.

واکنش مردم کوفه نسبت به نامه‌ی امام حسین

وقتی مسلم نامه‌ی امام حسین (علیه السّلام) را در خانه‌ی مختار برای مردم می‌خواند «قَرَأَ عَلَيْهِمْ كِتَابَ الْحُسَيْنِ»[4] نامه‌ی امام را که می‌خواند، «وَ هُمْ يَبْكُونَ» زار می‌زدند «شُوقاً لِزِیَارَةِ الحُسین»  از شوق زیارت سیّد الشّهداء زار می‌زدند. چه شد بعد خیلی‌ها به کربلا نیامدند؟ همان چیزی که جلوی من را می‌گیرد.

نبودن اختلاف بین شیعه و سنّی در مورد قیام امام زمان

 مردم کوفه، بصره، جاهای دیگر خبردار شدند حسین بن علی (سلام الله علیه) از مدینه خارج شده است و به سمت مکّه رفته است. بعد خبردار شدند از مکّه به سمت کوفه تشریف آورده است. چند نفر در جهان است که نمی‌داند امام زمان (سلام الله علیه) دارد خود را برای قیام آماده می‌کند. چند نفر نمی‌داند؟ اگر کسی نمی‌داند بگوید موضوع را عوض بکنیم. اگر ده مسئله بین شیعه و سنّی اختلاف نباشد، قطعاً یکی از آن‌ها قیام امام زمان است. بله در جزئیات اختلاف داریم. مثلاً وجود مبارک او آن‌طور که شیعه معتقد است و صحیح است، به دنیا آمده است، حیّ است، زندگی طبیعی دارد، منتظر است یا آن‌طور که بیشتر غیر شیعه می‌گویند بعضی از آن‌ها عموم معتقد هستند یا آن‌طور که بعضی و  بیشتر غیر شیعه می‌گویند حضرت هنوز به دنیا نیامده است. ولی شیعه و سنی معتقد به قیام امام زمان هستند. چند نفر هستند خبر قیام را نشنیدند؟ چند نفر هستند که به آن‌ها چک تضمینی دادند که حتّماً امام زمان همین هفته‌ی بعد ظهور نمی‌کند، ماه بعد ظهور نمی‌کند؟ به چه کسی تضمین دادند تا 50 سال آینده امام زمان نمی‌آید. همین‌طور که من منتظر نیستم.

شباهت ظاهری ما و مردم کوفه در انتظار برای امام

منتظر Standby است، یعنی آماده‌ی آماده است، کلید را بزنند بلند می‌شود. نه این‌که بگویند: آقا آمد بگوید، شش ماه برای من کلاس عقاید بگذارید، سه ماه هم آموزش نظامی بگذارید، خوب نه مال طول می‌کشد. منتظر آن کسی است که الآن آماده است. همان‌طور که یک بیچاره مثل من آماده نیست، یقین دارد امام زمان می‌آید، مردم بسیاری از شهرها یقین نداشتند امام حسین دارد می‌آید، یک خبری را شنیده بودند. امّا ما یقین داریم امام زمان می‌آید. همان‌طور که من به دلایلی به وظایف خود عمل نمی‌کنم، همین‌طور مردم کوفه عمل نکردند. مردم کوفه برای ما عبرت هستند، چون خیلی شبیه امثال من و تو هستند. مردم هیچ شهری به امام حسین نامه ننوشتند شما برای چه رفتید؟ امام 52 سال ساکن مدینه بود، دو تا نامه از مدینه برای ایشان نیامد که آقا چرا شما از مدینه رفتی، برای چه به مکّه رفتی؟ چرا از مکّه می‌خواهی به کوفه بروی؟ اگر هم کسی حرفی زد، گفت: نرو کشته می‌شوی. یعنی خود را برتر از امام می‌دید. مردم کوفه نامه نوشتند، تلاش کردند. چه باعث شد که به کربلا نیایند؟ این همان چیزی است که ممکن است باعث بشود من به یاری امام زمان نروم. پس این عنوان اصلی بحث است.

سه مرحله نفهمی

1-‌ نفهمی ژنتیکی

مقدّمه‌ی دوم ما سه مدل -دور از شأن شما من به خود را می‌گویم- نفهمی داریم. محضر حضرت حق به موسی عرض می‌کند: «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏»[5] حضرت موسی (سلام الله علیه) که نمی‌خواست برود به مردم بنی اسرائیل بگوید انتگرال دوگانه بگیرید، مشتق این تابع مثلاً دیفرانسل‌ها را حل بکنید، نفهمند چیست، بگویند سخت است، نمی‌فهمیم. می‌خواست بگوید بت نپرستید، خدا را بپرستید، چیز سختی نمی‌گفت. چرا می‌گوید: خدایا یک کاری بکن بفهمند من چه می‌گویم. چون ما سه مرحله نفهمی داریم. به دو مورد آن‌ امروز کار ندارم؛ یکی از آن‌ها ژنتیکی است، می‌گویند IQ ندارد، خوب آن‌که تعریف ندارد و ما هم کار نداریم.

2-‌ نفهمی به علّت گناه

یکی هم به واسطه‌ی گناه است، آن هم خیلی مهم است، مدنظر من نیست. گناه ولو توبه بکنم، مرتبه‌ای از عقل من را زایل می‌کند، دیگر برنمی‌گردد، جبران ناپذیر است. بله عقاب آن را خدا می‌بخشد ولی آن مرتبه، من اگر گناه بکنم دیگر آیت الله بهجت نخواهم شد، از دست دادم. خدایی ناکرده مثل مستی که ولو توبه بکند، عوارض مستی را باید تحمّل بکند. از آن طرف کسی که اطاعت محض می‌کند، علم پیدا می‌کند. یعنی گناه نفهمی می‌آورد، کج فهمی می‌آورد، بد فهمی می‌آورد. اطاعت حضرت حق هم علم می‌آورد که موضوع بحث ما نیست.

آیات و روایت در مورد رابطه‌ی بین اطاعت از خدا و پیدا شدن علم

 چند آیه در قرآن داریم، «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[6]  تقوا داشته باشید، خدا قدرت تشخیص و فرق گذاشتن بین حق و باطل را به شما می‌دهد. «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»[7]  تقوا داشته باشید خدا به شما علم می‌دهد. روایت «الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»[8]  این هم بحث ما نیست. پس دو مدل نفهمی -که من متأسفانه شامل هر سه مورد آن هستم- این دو مورد بحث ما نیست.

3-‌ نفهمی عمدی و علّت این نفهمی

 یک موضوع هم نفهمی، کج فهمی امثال من است. عمدی است ولی به آن تظاهر نمی‌کنم. خوب دقّت بکنیم این یکی از عوامل اصلی مهمّ شکست‌های در برابر ائمّه است. من به یک علقه‌هایی که خدا نفرموده است، تعلّق پیدا می‌کند، با دستورات خدا تعارض می‌کند، موقع تعارض مجبور هستم، خود را به نفهمی بزنم. حالا مثال می‌زنم متوجّه بشوید.

علّت پیوستن عبیدالله بن عبّاس به معاویه

عبیدالله بن عبّاس کسی است که فرمانده‌ی لشکر امام حسن (علیه السّلام) است. اصلاً شیعه است، نه محبّ است. اگر شیعه هم نبود، اگر شجاع هم نبود، اگر پیوند خونی با امام حسن نداشت هم باز هم امام حسن او را انتخاب می‌کرد. چون فرمانده‌ی معاویه بسر دو پسر 12 ساله‌ی او را به ناحق سر بریده بود. یعنی او اگر از معاویه کینه هم داشت، نباید خود را می‌فروخت. بحث من رشوه‌ی او نیست، بحث من این است که گاهی ما علقه‌ای پیدا می‌کنیم، یا خدایی ناکرده حرامی مرتکب می‌شویم، این علقه گاهی اوقات حرام هم نیست، باعث می‌شود جلوی من را بگیرد. یک میلیون درهم، به پول روز بیش از پنج میلیارد می‌شود، رشوه گرفت و به سمت معاویه رفت. هیچ تعجّبی نیست، اشکال ندارد، رشوه گرفت، این مدّنظر من نیست، آن چیزی که بیچاره کننده‌ است، باقی آن است، همسر او، دو فرزند او کشته شدند، می‌گوید: پسر عموی تو علیّ بن ابی‌طالب است، برای چه به معاویه پیوستی؟ پول گرفته است. نمی‌تواند بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بنده متعلّق به همه‌ی شما هستم، پنج میلیارد رشوه گرفتم، می‌تواند؟ محاسن بلند شده است، ادّعای امام مسلمین دارد، ادّعای فرماندهی لشکر اسلام را دارد، نمی‌تواند بگوید: رشوه گرفتم. آن‌قدر هم مرد نیست رشوه را پس بدهد، به نظر شما چه کار می‌کند؟

نتیجه‌ی علقه‌ی عبیدالله بن عبّاس

 می‌رود به مردم می‌گوید: من فهمیدم ما اشتباه می‌کردیم، این حسن بن علی مدیریّت ندارد، این خال المؤمنین معاویه است که برای امامت مناسب است. چرا باید این را بگوید؟ چون مجبور است، چون علقه دارد. چون اگر نخواهد این را بگوید، باید پول را پس بدهد. این آن نفهمی خطرناک است. یعنی خود طرف هم اگر «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذيرَهُ»[9] خود او هم می‌داند این حرف‌هایی که می‌زند نیست، نتیجه‌ای که شد چه شد؟ نتیجه‌ای که شد، این شد که این آدم که شیعه بود، رشوه گرفته بود، گاهی گناه در جامعه‌ی ما همین‌طور است. طرف خدایی ناکرده رشوه می‌گیرد، پول چایی می‌گیرد، بعد یک دفعه می‌بیند فرزند او بی‌دین می‌شود. یک جا که شیطان انسان را گرفتار بکند، گره بزند، آدم برای حفظ آبروی خود مدام آن را توسعه می‌دهد. عبیدالله بن عبّاس شیعه بود، با دست خود فرزندان خود را سنّی کرد. چون باید بگویند: چه داری می‌گویی این حسن برای امامت مناسب نیست، معاویه مناسب است، علی گفته است. او باید بگوید: ما در صفین هم برررسی کردیم حق با معاویه بوده است، باید این‌طور بگوید. کار به جایی رسید از نسل عبیدالله بن عبّاس تا امروز یک نفر شیعه نداریم. او پول گرفته است، آن روز که پول گرفت فکر نکرد این بلا بر سر او می‌آید. یکی دیگر به شما بگویم، بعد وارد کربلا بشویم تعجّب انگیز است.

 فریب انسان به واسطه‌ی علقه‌ها در هنگام مرگ توسّط شیطان

علقه‌ها حتّی اگر حرام نباشد، خطرناک است. دعای عدیله را برای چه می‌خوانند؟ لحظه‌ی مرگ شیطان می‌آید جلوی طرف را می‌گیرد به آن چیزی که به آن علاقه دارد. می‌گوید: اگر بگویی «مَن رَبُّک؟» و جواب بدهی، آن را از تو می‌گیرم و آن لحظه حقیقت من است که پاسخ می‌دهد یا نمی‌دهد. یک عالمی بود که کتاب باز بود. معمولاً شما متوجّه مرض کتاب بازی نمی‌شوید، خیلی چیز وحشتناکی است. این نسخ خطّی است، مثلاً کتاب دست خط شیخ صدوق، دست خط شیخ طوسی، دست خط علّامه‌ی حلّی را داشت. اسم او را نمی‌برم.

تلاش علّامه‌ی مجلسی در حفظ کتب خطّی

علّامه‌ی مجلسی چهارصد کتاب را برای این‌که از بین نرود، چاپ که نیست چهار هزار تا، پنج هزار تا، یک نفر نوشته است، یکی از روی او نوشته بود، چهار صد کتابی که در معرض از بین رفته بودند را جمع کرد، یک فهرست مشترک درست کرد، مطالب آن را ذیل این‌ها نوشت. بیش از دویست کتاب از چهار صد کتاب علّامه‌ی مجلسی شاید امروز به دست ما نرسیده است که آن‌ها را وارد بحار کرد، ولی بحار چون مانده است، آن مطالب وجود دارد. رفت به این عالم گفت: این کتاب‌های خطّی ویژه‌ی منحصر به فرد را بده، من این را در بحار می‌نویسم و آن را به تو پس می‌دهم، یک بار از روی آن‌ بنویسم، به تو پس می‌دهم. بعضی از علمای شیعه مثل علّامه‌ی حلی داریم صدها کتاب را کتاب را عالم است برداشته، وقت گذاشته نوشته است، صنعت چاپی که نبود.

وادار کردن علقه به خطا

این می‌گوید: من بدهم دست زیاد بشود. همه باید بدانند این نسخه‌ی شیخ طوسی فقط برای من است. آن مقتل صدوق که گم شده است، فقط دست من است. هر چه به او التماس کردند نداد. این علقه حرام نیست، بعد از مرگ او یک عالمی او را خواب دید، آن‌ کتاب‌ها را وقف بکن. با مرگ او کتاب‌ از بین رفت، گم شد. خواب او را دیدند که لحظه‌ای که می‌خواستند به او بگویند: «مَن رَبُّک؟» دیدند گریه می‌کنند. گفت: وقتی می‌خواستند بگویم: «مَن رَبُّک؟» شیطان آمده بود آن نسخه‌ی شیخ طوسی را گرفته بود و می‌گفت: اگر جواب بدهی پاره می‌کنم. علقه جلوی انسان را می‌گیرد. لذا در آخر دعای عدیله « اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَدِيلَةِ عِنْدَ الْمَوْتِ» علقه مخصوصاً اگر حرام باشد، طرف را وادار می‌کند که خطا بکند.

مثالی در مورد نفهمی به واسطه‌ی علقه

یک مثال برای شما بزنم. دوران کودکی ما مد شده بود آن‌هایی که فکر می‌کردند زرنگ هستند می‌گفتند: می‌رویم پناهنده‌ی سیاسی می‌شویم، حقوق ماهیانه به ما می‌دهند. برای چه دشمن خدا این پول را به شما می‌دهد؟ پول می‌دهند، همین‌طور پول می‌دهند. نمی‌دانسته یک مدّت که بگذرد، می‌گویند حالا یا به کشور خود برگردد، سربازان گمنام امام زمان به حساب تو می‌رسند یا همین کاری که من می‌گویم باید بکنی؟ خوب نمی‌توانست برگردد، می‌گفت: برگردم من را اعدام می‌کنند، آن‌ها را ترسانده بودند. خوب چه کار بکنم؟ می‌گفتند: رجوی را گرفتند و او را در فرانسه به زندان انداختند فیلم‌های آن‌ها وجود دارد- بنزین بروی سر بریز و خود را آتش بزن. یعنی انسان نمی‌فهمد که نباید خود را آتش بزند؟ یعنی می‌فهمد، علقه باعث شده است، مجبور است. حکایت آن است که گفت در اقیانوس مجبور هستم از درخت بالا بروم. 11 نفر در فرانسه و در شهرهای دیگر اروپا روی سر خود بنزین ریختند و خود را آتش زدند. چون اگر برگردند سربازان گمنام امام زمان (سلام الله علیه) به خدمت من می‌رسند، من را اعدام می‌کنند -اقلاً به آن‌ها این‌طور گفته بودند- بایستم، هم باید این کار را بکنم. بین مرگ و سوختن، سوختن را انتخاب می‌کرد.

پیشنهاد امام حسین به عمرو سعد در مورد شفاعت جدش

شما بروید به یک اسکیمو، به یک آدم‌خوار، بگویید امام حسین یا یزید؟ اصلاً تأمّل نمی‌کند، می‌گوید: امام حسین. می‌گویید: خدا یا شیطان؟ می‌گوید: خدا. امّا نگاه کنید حالا عمر سعد آدم خوبی نیست، قبل از کربلا هم خیلی جنایت کرده است ولی باید سوم محرم، عاشورا می‌شد، یک هفته عقب انداخت؛ چرا؟ می‌گوید: خدایا امام حسین… گرفتار یک چیزی است، می‌فهمد، دل او یک جا گرفتار است که آخر سر مجبور است انتخاب بکند. اوّل او را صدا کرد، گفت: بیا با من همراه شو. این خیلی جمله‌ی عجیبی است. امام حسین (علیه السّلام) هم حکیم است، هم رحیم است، هم علیم است، هم وسیع است. یعنی وعده‌ی بی‌جهت نمی‌دهد. حکیم است، حرف بی‌ربط نمی‌زند، روی هوس کار نمی‌کند. وقتی به عمر سعد می‌گوید: به من ملحق شو، شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم. یعنی مولای ما که در خیمه‌ی او نشستیم، توانایی دارد عمر سعد را در کسری از ثانیه بهشتی بکند می‌دانید کجا آمدید؟ من تضمین می‌کنم بهشتی بشوید.

علّت قبول کردن پیشنهاد امام حسین توسّط عمر سعد

گفت: آقا «تُهْدَمُ دَارِي»[10] یک خانه‌ی بزرگی معاویه در کوفه به او بخشیده است، خانه‌ی من را خراب می‌کنند. عمر سعد مشکل نفهمی نداشت، شیعه که هنوز هیچ، سنّی گنهکار هم بود، یک سنی خورد هم نبود.

سیّد الشّهداء، امام عالمیان

آن سیّد الشّهداء است که امام عالم است، سیّد الشّهداء امام شمر هم است، اگر امام ما است. اگر امام ابی الفضل است، امام شمر است. برای او فرق نمی‌کند چه کسانی هدایت بشوند، برای همه تلاش می‌کند. چه بسا برای آن بدها بیشتر تلاش می‌کند. او می‌فهمد که هیچ -معذرت می‌خواهم- ابلهی بین یزید و سیّد الشّهداء در بَدو امر نمی‌گوید: یزید. امّا وقتی علقه وسط می‌آید، می‌گوید: خانه‌ی من بسیار خانه‌ی خوبی است. دویست تا اسب به من داده است. علقه‌ است که باعث می‌شود او یک هفته در تصمیم‌گیری خود دچار مشکل بشویم، علقه نمی‌گذارد انسان تصمیم بگیرد. اگر علقه نباشد، حق معلوم است، در آن شکّی نیست. علقه باعث می‌شود.

مشکل اصلی در همراهی نکردن مردم کوفه با امام حسین

مورد دیگری عرض می‌کنم. موضوع امروز ما دوستان، شما خوب هستید، برای امثال من خیلی موضوع مهمّی است، چون علقه‌ی من باعث می‌شود که خدایی ناکرده نروم. جنگ تحمیلی که رخ داد در بهترین حالت از هر 15 مرد آماده‌ی برای رزم -طبق آمار- یک نفر شرکت کرده است. کسی در حقّانیّت دفاع در جنگ تحمیلی شک نداشته است. یک نفر یک بصره آمده است، اسم او یزید بن ثبیط  است، ده پسر دارد، در بصره فرزندان خود را جمع می‌کند، این تا آن‌جا که در حافظه‌ی من است تنها شهید بصری کربلا است. ده پسر دارد، می‌گوید من می‌خواهم بروم کشته بشوم، چند نفر از شما می‌آیید؟ دو نفر بیشتر نمی‌آید عبدالله و عبیدالله. دو دهم از یک پانزدهم بزرگتر است. دو دهم 20 درصد است، یک پانزدهم ده درصد هم نیست، هفت درصد است. می‌خواهم بگویم خیال نکنید که ما خیلی خوب هستیم، آن‌ها خیلی بد بودند. آن‌ها به یک مشکلی برخورد کردند که ما هم ممکن است برخورد بکنیم. حبّ مال، حبّ فرزند، علقه آن چیزی که به آن حساس هستیم. می‌گوید: من به انگشتر خود حساس هستم، تا این را بگویی من به قوم خود حساس هستم، من به ماشین خود حساس هستم چطور می‌گوید: بأبی أنت و أمی، همین‌جا تو را گرفتار می‌کنند. همین‌جا گره می‌زنم. یک موضوع درست می‌کند که خشم تو بالا بزند، آن‌جا محکم می‌کند. آن‌ها هم همین‌طور بودند آدم‌های متفاوتی نبودند.

سرنوشت نامه‌رسان امیر المؤمنین

 وکیل امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نامه رسان حضرت را فرض بفرمایید -من مثال می‌زنم دور از شأن آقای جوادی آملی (حفظه الله)- وقتی حضرت امام می‌خواهد نامه بدهد، یک نفر ببرد این را برای گورباچف بخواند، آیت الله جوادی را می‌فرستد، من را که نمی‌فرستد یا سر کوچه نگاه نمی‌کنند یک کسی دارد رد می‌شود، معلوم نیست چه کسی است، بگویند: تو برو نامه را بخوان. یک آدم مورد اعتماد را می‌فرستند. امیر المؤمنین می‌خواهد به معاویه نامه بفرستد، جریر بن عبدالله بجلی را می‌فرستد. از این مثالی که زدم معلوم است شخصی است که مورد اعتماد حضرت است. می‌رود نامه‌ی امیر المؤمنین را برای معاویه می‌خواند، او که دارد نامه را می‌خواند معاویه نگاه می‌کند، می‌بیند نه این چیز خوبی است. می‌گویند: یک چند روزی مهمان باش رسم بود دیگر. مهمان هستی تا پاسخ نامه را بدهند ببری. از در که بیرون می‌رود، یک کسی را می‌فرستد یک کیسه‌ی طلا به او می‌دهد. می‌گویند: این هم پول چایی شما زحمت شد، شما پول نمی‌خواهی، اسب شما که علف می‌خواهد، می‌گوید: باشد، می‌گیرد. این می‌رود در هتل می‌نشیند، تنها است دیگر. این کیسه را تکان می‌دهد می‌بیند صدای سکه می‌دهد. ببیند سکه‌ها در شام چه شکلی است باز می‌کند، نگاه می‌کند این ضرب 1386 است، این 1393 این 74 است، این را انداختند.

فریب نامه رسان حضرت امیر

دو، سه روزی از این سکه‌ها لذّت می‌برد. معاویه پیغام می‌دهد که به او بگویید: آقا اشتباه شده است سکه‌ها را پس بده، ما این را به کسی می‌دهیم که در گفتگوی با معاویه شرکت بکند، اقلاً حرف معاویه را بشنود بداند معاویه‌ی مظلوم برای چه با علی می‌جنگد. گوش هم نکردی مهم نیست. اگر قبل از این به او می‌گفتند: می‌آیی با معاویه مذاکره بکنی؟ می‌گفت: هرگز نمی‌آیم. حالا می‌آیند، می‌گویند: کیسه‌ها را بده. چون این را به کسانی می‌دهند که در جلسات با معاویه شرکت کرده است می‌دهند، اشتباه شد. این می‌گوید: حالا معاویه چه می‌خواهد بگوید؟ نرم می‌شود که ببیند او چه می‌خواهد بگوید. من که نمی‌خواهم گوش بکنم. حالا می‌رویم یک مذاکره می‌کنیم. او قمر بنی هاشم است که (غرقه گشته است و…) رفته در آب، همه‌ی وجود او خیس شده است (نگشته است به آب آلوده). آلوده‌ی آب نشده است. همه‌ی وجود او در آب رفت، (غرقه گشته است و نگشته است به آب آلوده). این آلوده‌ی سر و صدای این طلا شده است. خوب حالا می‌آید ببیند چه می‌گوید، خوب بیا ببین چه می‌گوید. وقت نیست، می‌خواهم باز مثال بزنم. کار او به جایی رسید به دستور معاویه در یک بیابان مردم را جمع کرد، یک سوسمار گرفت، از روی زمین برداشت (معاذ الله) گفت: این علیّ بن ابی‌طالب است، می‌خواهم با او بیعت بکنم. جمعیت خندیدند. این برای مردم شام خیلی جالب بود که مورد اعتماد علیّ بن ابی‌طالب این‌طور دارد به او بی‌حرمتی بکند. کار این آدم که شیعه‌ی علی بود به جایی رسید نماد کفر شد.

علقه علّت انحراف یاران ائمّه

چه چیز باعث شد این‌طور بشود؟ روز اوّل نگفتند: آقای جریر سلام علیکم تشریف می‌آورید برویم با هم یک قتلی انجام بدهیم؟ یا تشریف می‌آورید برویم به علی ناسزا بگوییم؟ اگر روز اوّل این را می‌گفتند با مشت به صورت معاویه می‌زد، درست است، قبول نمی‌کرد؟

اگر معاویه در نامه‌ای که می‌خواست به عبیدالله بن عبّاس بنویسد، یک میلیون درهم به او بدهد، می‌گفت که تشریف می‌آورید بروید به حضرت زهرا جسارت بکنیم، قبول می‌کرد؟ قبول نمی‌کرد. می‌گفت: بیا می‌خواهیم به تو پول بدهیم. بعداً این علقه کار خود را می‌کند، بعداً برای این‌که از دست ندهد، حاضر است که این کار را بکند. کار به جایی رسید که این آدم نماد کفر شد، در نهج البلاغه اسم او آمده است. خانه‌هایی که امیر المؤمنین در کوفه هدم کرد محدود هستند. یعنی لودر آوردند خانه را خواباندند. امیر المؤمنین خانه‌ی جریر بن عبدالله بجلی را با خاک یکسان کرد. نماد کفر شد. آن روزی که رشوه گرفت، فکر می‌کرد پول علف اسب خود را گرفته است.

پنهان بودن قصد رشوه‌دهنده

 کسی به او نگفت این پول کفر تو است. می‌آیی پول بگیری کافر بشوی؟ هیچ وقت قبول نمی‌کرد. آن آدمی که دست او (معاذ  الله) نسبت به اموال عمومی کج است، می‌خواهد پول چایی بدهد هیچ وقت نمی‌آید بگوید: می‌آیی این پول را بگیری و سرطان برای فرزند تو بشود؟ قبول نمی‌کند. این پول را می‌گیری فرزند تو جهنّمی بشود؟ قبول نمی‌کند. درک اسفل برود؟ قبول نمی‌کند. می‌گویند: شما زحمت کشیدید، این چایی بچّه‌ها است، شیرینی بخر و این را بده به فرزند خود بخورد. بعد که تعلّق درست بشود، آدم همه کاری می‌کند.

وظایف عریف در کوفه

صحنه‌ی علقه در کربلا فراوان است. حکومت کاری کرده بود، مردم را دسته بندی کرده بود، هر 50 تا 120 نفر تقریباً یک گروه بود؛ یک مسئول داشت، اسم این مسئول در کوفه عریف بود. مردم را دسته بندی کرده بود. از این گروه یک نفر به دنیا می‌آمد، عریف اسم او را در لیست می‌نوشت. یکی از دنیا می‌رفت، اسم را خط می‌زد. حقوق بیت المال را می‌دادند این بدهد. معمولاً این چند نفر، حدود 100 نفر فامیل بودند. این رئیس آن‌ها هم که عریف بود، فامیل همین‌ها بود. حالا اگر یک کسی می‌خواست در مسجد کوفه روبند بزند، در مقابل عبیدالله صحبت بکند. فامیل‌های او که صدای او را می‌شناسند، تا ظهر نشده است او را تحویل حکومت می‌دادند.

نحوه‌ی تقسیم بیت المال در زمان خلیفه‌ی دوم و بنی امیّه در کوفه

 این طرح هم برای چه بود؟ برای حفظ امنیت کوفه به نفع بنی امیّه و قبل از آن به نفع خلیفه‌ی دوم بود. عرب‌ها را جدا کردند، پول هنگفت می‌دادند. شما حساب بکنید این یارانه‌ای که الآن در کشور به 70 میلیون می‌دهند، به هفت میلیون بدهد، ده برابر می‌شود. به هفتصد هزار نفر بدهد، صد برابر می‌شود؛ یعنی چقدر؟ چهار و نیم میلیون. بدهند به افراد 70 هزار نفر بدهند، هزار برابر می‌شود، ماهی 45 میلیون، زیاد می‌شود. پول را به جای این‌که به عموم مردم بدهند، فقط به عرب‌ها دادند. یک فاصله بین عرب و عجم بیندازند که هر وقت نیاز شد این‌ها را به جان هم بیندازند. عرب‌ها دیگر در کوفه دیگر کار نمی‌کردند.

ماجرای شهید برونسی و اصلاحات ارضی

 خدا شهید برونسی را رحمت بکند، شبیه این اتّفاق افتاد اصلاح اراضی بود. به کشاورز گفتند: تو پنج هکتار زمین داری، آن یکی هیچ چیزی ندارد، دو هکتار آن را بگیر و به آن بده. خیلی‌ها قبول کردند، شهید برونسی قبول نکرد. صاحب زمین آمد گفت: تو با تقوا هستی، تو روزی یک صلوات بفرستی من خیلی از تو ممنون هم هستم، این‌ها که این زمین را از من گرفتند، تو بگیر که من فکر بکنم اقلاً آدم حسابی این را برداشته است. گفت: اگر زمین برای تو بود، شاید هدیه‌ی تو را قبول می‌کردم. این زمین را طاغوت از تو گرفته است، الآن من باید قبض از ید طاغوت بکنم، باید از طاغوت بگیرم، من نمی‌خواهم.

عادت کردن عرب‌های کوفه به حرام خواری

عرب‌های کوفه را به حرام خوری عادت دادند. پول همه را به یک عدّه دادند. این‌ها هم گفتند خوب الحمدلله آقا مثل این‌که بنی امیّه خیلی هم بد نیست. روز اوّل نفهمیدند پول چه چیز را دارند می‌گیرند. به پول روز، ماهی ده میلیون می‌شد. مبلغ هنگفتی می‌گرفتند، چون جمعیت آن‌ها کم بود. پول همه را به یک عده‌ی کم بدهی خیلی زیاد می‌شود.

عوامل یاری نکردن مسلم توسّط مردم کوفه

 آن روزی که مسلم اطراف دار الحکومه آمد، عبیدالله گفت: عرفا، عرفا جمع عریف است. عریف‌ها همه را نشان بکنید از هر گروه یک کسی در سپاه مسلم باشد، حقوق کلّ را قطع می‌کنم. این‌ها قبلاً به امام حسین نامه نوشته بودند ولی دید عجب حقوق من قطع می‌شود. کار نکردند، تا آن موقع بیش از ده سال بود آن عرب‌ها کار نمی‌کردند. حقوق من قطع می‌شود، قرض دارم، ماشین لیزینگ کردم، چک دست مردم دارم، حالا فقط این نیست. عمّه می‌آمد به برادر خود می‌گفت: فرزند تو می‌خواهد انقلابی‌گری بکند، خرابکاری بکند، بچّه‌های ما چه کار کردند گرسنه بمانند. مردم را مقابل هم قرار داد. چون نمی‌گفت حقوق یک نفر را قطع می‌کنم، می‌گفت: حقوق گروه را قطع می‌کنم. شما دیدید در فیلم مختار سعی کردند این را دربیاورند. فامیل‌ها می‌آمدند به زور طرف را می‌بردند. می‌گفتند: هر کاری می‌خواهی بکنی پنهانی بکن. ما چه گناهی کردیم که گرسنگی بکشیم. علقه نمی‌گذارد که انسان به حق عمل بکند. می‌دانستند، نتوانستند. چند از این مثال‌ها بزینم. یکی دیگر هم بگویم و دو مثال هم از کربلا بزنم، شاید دیگر فرصت نشود.

لزوم محبّت برای خدا

 چقدر زیبا است سیّد الشّهداء فرمود: «أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ»[11] تو غیر را از قلب دوستان خود بیرون کشیدی. چون علقه، محبّت ولو مباح باشد خطرناک است. زن و فرزند خود را هم اگر دوست داری باید به خاطر خدا دوست داشته باشی. پدر و مادر سیّد حمیری شاعری بزرگ شیعه ناصبی شدید هستند، این را با شلاق می‌زدند که به امیر المؤمنین ناسزا بگوید. ماجرای بلال حبشی را شنیدید؟ بلال را صاحب او می‌زد، سیّد حمیری شاعر بزرگ شیعه را پدر و مادر او می‌زدند. دیدند محبّ امیرالمؤمنین است، پدر و مادر او طرح ترور او را کشیدند، چند بار خواستند او را بکشند.

علّت معلوم شدن ایمان سیّد حمیری

خیلی‌ها معتقد هستند که ایمان سیّد از این‌جا معلوم می‌شود. از کجا؟ از آن‌جایی که سیّد دو بیت شعر گفته است، پدر و مادر خود را لعن کرده است، می‌گوید: من هر چه تلاش کردم این‌ها دشمن علی هستند. من اگر پدر و مادر خود را دوست دارم، خدا گفته است آن‌ها را دوست داشته باش، اگر قرار است آن‌ها در مقابل من بایستد نماد کفر بشوند، من آن‌ها را دوست ندارم هر حبّ و بغضی باید در خطّ دستور اصلی باشد ولو مباح و الّا انسان را زمین می‌زند.

علّت یاری نکردن امام حسین توسّط طرمّاح

بیایید در کربلا ببینید. طرمّاح؛ ما هم این‌طور هستیم، می‌خواهیم توجیه بکنیم به اسم دین توجیه می‌کنیم. آمد گفت: یابن رسول الله خود شما می‌دانید نفقه‌ی زن و فرزند که واجب است، چهار تا زن دارم، تعداد زیادی فرزند دارم، اموال را بررسی نکردم، گرفتار هستم، من بروم زندگی این‌ها را منظّم بکنم و برمی‌گردم. حضرت فرمود: بروی نمی‌رسی. آقا نفقه‌ی زن و فرزند است.

واجب بودن دستور پیامبر به نماز

چون یک وقتی رسول خدا وارد شد، یکی را صدا کرد، داشت نماز می‌خواند، این نماز خود را تند خواند، سلام داد. گفت: جانم رسول الله؟ حضرت فرمود: پس چرا این‌قدر دیر آمدی؟ گفت: نماز می‌خواندم، خیلی تند خواندم. فرمود: نماز تو باطل بوده است. بله اگر مردم تو را صدا کردند، نباید بشکنی ولی موقع تعارض بین یک واجب فوری، یعنی پیامبر من را صدا می‌کند یعنی واجب است و یک واجب وقت‌دار مثل نماز تعارض بکنند، آن که وقت ندارد را باید بگیری. باید نماز را قطع می‌کردی ببینی رسول خدا چه می‌گوید؟

محمّد بن بشیر حضرمی و وفادری او نسبت به امام حسین

نفقه‌ی زن و فرزند من است. امام حسین دارد با تو حرف می‌زند. رفت وقتی برگشت دید سرها به سمت کوفه به نیزه است، نرسید. کربلا یک نمایشگاه خدا است که اگر علقه‌های خود را زیر پا بگذارید پرواز می‌کنی. مار و پله است. یا مار تو را نیش می‌زند و سقوط می‌کنی. یکی سقوط کرد، همین حالت برای محمّد بن بشیر حضرمی اتّفاق افتاد، به او خبر رسید که فرزند تو اسیر شده است. سیّد الشّهداء فرمود: تو برو، چون فرزند تو دست کافر اسیر شده است، او را شکنجه می‌کنند ممکن است از اسلام برگردد. این هزار سکه را هم بگیر و ببر پول بده و او را آزاد بکن. شرایط این خیلی با طرمّاح فرق داشت. گفت: «أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً»[12] حیوان‌های درنده‌ی بیابان من را پاره پاره بکنند «إِنْ فَارَقْتُكَ‏» اگر بخواهم تو را رها بکنم. بعد حضرت دستور داد کسی دیگری این پول را برد.

بزرگی محمّد بن بشیر حضرمی در نزد امام معصوم

این‌قدر به چشم امام معصوم بزرگ آمده است، در زیارت ناحیه که منسوب به امام عسکری و امام هادی (علیهم السّلام) است، به شهدای کربلا می‌رسند یک سلام می‌دهند. «السَّلامُ عَلَی یَزیدِ بنِ سَبیطِ» «السَّلامُ عَلَی حُرِّ بنِ یَزیدِ ریَاحِی» امام به این‌جا که رسیده است، فرموده است: «السَّلَامُ عَلَى بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الْحَضْرَمِي ألَّذی قَالَ لأبِی عَبدِاللهِ الحُسَینِ‏» این را باید بنویسد. «شَكَرَ اللَّهُ لَكَ قَوْلَكَ» خدا از تو قبول بکند. در آن بی‌یاری سیّد الشّهداء بچّه‌ها نگاه می‌کردند آن طرف مدام دارد سیاه‌تر می‌شود، لشکر بیشتر می‌شود، این طرف یک به یک آدم‌ها فرار می‌کنند. بچّه‌های سیّد الشّهداء را امیدوار کرد. «شَكَرَ اللَّهُ لَكَ قَوْلَكَ» خدا از تو قبول بکند. چه گفتی؟ گفتی: «أَكَلَتْنِي إِذَنْ السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُك‏» گرگ‌های بیابان من را پاره پاره بکنند اگر بخواهم تو را رها بکنم.

تفاوت اشخاص در وابستگی به تعلّقات

این یک صحنه برای دو نفر آدم معمولی مثل ما است. یکی پا روی نفس خود می‌گذارد، یکی نمی‌گذارد. یکی صعود می‌کند، یکی سقوط می‌کند. این برای ما است. فرصت زود می‌گذرد. وقتی من تعلّق پیدا بکنم، شیطان به من یاد می‌دهم سوف سوف بکنم، بگویم حالا وقت است. خیلی از این کسانی که در کوفه بودند دیدند اگر بخواهند بیایند، خانه‌ی آن‌ها را تخریب می‌کنند، گله‌ی آن‌ها را از آن‌ها می‌گیرند، می‌گفتند: شاید إن‌شاءالله سیّد الشّهداء در ژنو 36 مثلاً بالاخره کوتاه بیاید. او را که نمی‌کشند. خیلی‌ها فکر نمی‌کردند، امام حسین کشته بشود. چرا فکر نمی‌کردید؟ چون گرفتار بود، تعلّق داشت، مجبور بود این‌طور بگوید.

علّت عدم حضور مسیّب بن نجبه در کربلا

مسیّب بن نَجَبه نفر دوم توابین است. چرا به کربلا نیامد؟ من و شما خیلی قبیله‌گرایی را متوجّه نمی‌شویم، البتّه در کشور ما هم وجود دارد نمی‌دانم کم است یا نه، بعضی از مناطق شرقی کشور ما این‌طور است که نفری که می‌خواهد رأی بیاورد، شهر سه تا خان است، اگر آن سه خان بگویند فلانی همه به او رأی می‌دهند. اصلاً بقیه را چه به این‌که بخواهند صلاحیت اصلح و غیر اصلح را بسنجند. علقه‌ها، تیم بازی‌ها. می‌گوید: قرمزها گل خوردند، داور را خریدند. آبی‌ها گل خوردند داور را خریدند. سماور، چه چه. این‌ها خطرناک است، این علقه‌های غیر الهی باعث می‌شود که من حق را به باطل ترجیح بدهم. به مردم ناسزا بگویم. مسیّب بن نجبه امیر المؤمنین می‌خواهد…

علّت مجازات شدن مسیّب بن عجبه توسّط حضرت امیر

یاران امیر المؤمنین ویژه هستند؛ مثلاً عمر بن حمق خزاعی است، می‌فرماید: ای کاش صد نفر مثل تو بود. به مالک اشتر فرمود: ای کاش یک نفر مثل تو بود. خوب مسیّب بن عجبه جزء سرداران در صفین و جمل و نهروان است. مثلاً دوست دارد بگوید: علی جان من را چند تا دوست داری؟ حضرت می‌خواهد بفهمد که قیمت تو چقدر است. یک کسی در بیت المال خیانت می‌کند، فامیل مسّیب بن نجبه است، از قبیله‌ی او است. حضرت می‌فرماید: مسیّب برود او را بگیرد، بیاورد. مسیّب فامیل تو است، دقّت داشته باش. اگر می‌خواهی ببینی علیّ بن ابی‌طالب چقدر تو را دوست دارد، این موقعیت خوبی است، بسم الله. رفت این را گرفت، شب تا صبح گفت: ای وای! حالا در فامیل می‌گویند من آنتن شدم، من لو دادم، پسر خاله‌ی خود را چه کار کردم. هر کسی است، این علقه دارد، مردم چه می‌گویند. این همین است که برای من هم است، نه؟! طرف از دنیا رفته است، می‌خواهند ختم بگیرد، می‌گویند: اگر خرما این‌طور نباشد، مردم…. طرف داغ دیده است، مردم چه می‌گویند، چیست. دشمن ما را گرفتار کرده است.

خدا غیرت دارد

طرف مدل موهای خود را سیخ سیخ بکند تا سقف حسینیه بیاید اشکال ندارد اگر این بپسندد، اگر برای مردم این کار را می‌کنی یعنی علقه، یعنی برای تو مهم است، غیر خدا مردم هم مهم است. همین‌جا شیطان برای تو سینه می‌زند، بأبی أنت و أمی.  لباس خود را هر طور که می‌پسندی باشد اشکال ندارد ولی اگر شلوار تو به خاطر مردم است، جهیزیه‌ی فرزند تو به خاطر مردم است، این به خاطرِ؛ خدا غیرت دارد، خدا آدم هر جایی را دوست ندارد، همه جا رفتی حالا یک بار هم بیا.

«وَ كَيفَ تَرى لَيلى بِعَينٍ تَرى بِهَا              سِواهَا وَ مَا طَهَّرتَهَا بِالمَدامِع‏»[13]

اگر لیلای عالم، محبوب من را بیاورند، امام زمان را بخواهی ببینی نمی‌شود با این چشم همه چیز را دیده باشی، امام زمان را هم ببینی غیور است. می‌گوید: اگر می‌خواهی با من دوست بشوی، نباید با کس دیگری باشی. بقیه هم باید از طریق من باشد. اگر هستی، هستم. اگر نه، نمی‌خواهم. مدل لباس، مدل مو، میزان جهیزیه‌ی شما برای فرزند خود آن چیزی که مهم است، این است که برای چه کسی این کار را می‌کنید؟ برای خدا. من در آن ختمی که این درگیری شده است، گفتم: اگر برای امام حسین است در خرما سکه‌ی طلا هم بکنید اشکال ندارد امّا اگر برای حرف مردم است، در آن خاک هم بریزید اشکال دارد، یعنی تو را خراب می‌کند. شیطان می‌گوید: این آدم یک جایی مشکل دارد. یک جایی تو را گرفتار می‌کنم. یک جا که می‌خواهی از شیطان فرار بکنی، پای تو گیر است نمی‌توانی فرار بکنی. تو را نگه می‌دارد.

 علّت ریزش بزرگان

مسیّب بن نجبه مدام تا صبح فکر کرد خدایا چه کار بکنم؟ فامیل حالا چه می‌گویند؟ بعد از نماز صبح طرف را آزاد کرد، رفت. وقتی آمد حضرت امیر او را به زندان افکند. این سرطان تعلّق با این بود، شیعه است. نامه‌های امام حسین به مردم کوفه را نگاه بکنید. گاهی در صدر نامه إلی سلیمان بن صرد خزاعی، مسیّب بن نجبه، حبیب بن مظاهر و اهل کوفه این‌قدر اسم این آدم بزرگ شد، آمد در صدر قرار گرفت. مگر در انقلاب ما کسانی نبودند که بزرگ شدند و در صدر قرار گرفتند، بعد حبّ فامیل موجب سقوط آن‌ها شد. یکی بود فرزند او منافق شد، خودش او را اعدام کرد. یکی جرأت نداشت خود او اعدام بکند، هنوز زنده است، زنگ زد فلان جا است، بروید او را بگیرید، او را لو داد. یکی هم بود اسلحه تهیه کرد، فرزند او فرار بکند. هر سه هم مجتهد بودند. شیطان، آخوند و غیر آخوند نمی‌شناسد. شیطان می‌بیند دل تو کجا می‌لرزد، به کجا حساسی هستی؟ به فرزند خود حساس هستی؟ به ماشین خود حساس هستی؟ به مادر خود حساس هستی؟ به پول خود حساس هستی همان جا به سراغ تو می‌آید.

نقش مسیّب بن نجبه در بیت گرفتن از مردم کوفه برای امام حسین

 مردم کوفه هم همین‌طور بودند. مردم کوفه شاخ نداشتند، اگر از قبل یک ویژگی‌های خائن مآبانه… اگر این‌طور بود که اصلاً چرا سیّد الشّهداء به سمت کوفه برود؟ یعنی اگر قطعاً شکست خورده بود، چرا به سمت کوفه رفت؟ سرطان تعلّق فامیل بازی. فامیل چه می‌گویند، فامیل من است، دست او را یک جا بند بکنم، این با او بود. همه می‌خواهند به کربلا بیایند، مسیّب حبیب و این‌ها کسانی هستند که از مردم برای امام حسین بیعت می‌گیرند، یعنی در صحنه‌ی کوفه آدم عادی نیست. آدمی است که مردم را جمع می‌کند، سخنرانی می‌کند، به سمت امام حسین جلب می‌کند، بیعت می‌گیرد نامه می‌نویسند، در بار خورجین می‌فرستند.

شجاعت عابس بن ابی شبیب شاکری

حالا که می‌خواهند بیایند می‌بیند اگر بخواهد بیاید حقوق فامیل من را قطع می‌کنند، این سرطان تعلّق دوباره عود کرد که این به کربلا نیامد. بعضی‌ها بودند در کربلا با علقه‌های خود مبارزه کردند. یکی -من اسم او را باب العبّاس گذاشتم- جناب عابس بن ابی شبیب شاکری است. سایه‌ی قمر بنی هاشم است. در بین یاران امام حسین (علیه السّلام) احدی را من به یاد ندارم که غیر از بنی هاشم کسی جرأت نکند تن به تن با این‌ها بجنگد الّا عابس. عابس با مأتین، با دویست نفر همزمان می‌جنگید. یعنی جرأت نکرد، وقتی وارد میدان می‌خواست بشود، جارچی سپاه دشمن گفت: ایها النّاس «هَذا أسَدُ الأسُود»[14]  این شیر شیران است. «هَذا إبنُ أبَي شَبيب» او هم فریاد می‌زد: «أ لَا رَجُلٌ»‏ مرد است؟ همه فرار می‌کردند. این آدم قبل از این‌که به صحنه‌ی جنگ برود، پیش شوذب آمد. گفت: شوذب چه کاره هستی؟ گفت: من چه کاره هستم. تا خون خود را در راه حسین بن علی ندهم آرام نمی‌نشینم. از قبل خود را آماده کردیم.

آماده بودن اصحاب امام حسین پیش از ورود به کربلا

 آن‌هایی که به کربلا آمدند خود را از قبل آماده کرده بودند رجزهای خود را نشسته بودند فکر کرده بودند. همه‌ی آن‌ها که شاعر نبودند در لحظه شعر بخوانند. شما ببینید میثم و حبیب بن مظاهر در کوفه با هم صحبت می‌کنند، حبیب به میثم می‌گوید: می‌بینم آن مردی را که به نخله‌ی خشکیده او را آویزان می‌کنند. میثم هم به حبیب می‌گوید: می‌بینم پیرمردی را که محاسن او را به خون سر او خضاب می‌کنند. یعنی خبر داشتند. می‌دانند باید در رکاب حجّت خدا بروند. امیر المؤمنین برای داغ کربلا گریه کرده است، رسول خدا گریه کرده است. خبر دارند. چون علقه ندارد، آماده است. عابس به شوذب می‌گوید، شوذب می‌گوید: من چه کاره هستم؟ آمدم که سر بدهم. می‌گوید: پس یک خواهش از تو دارم. در بین این آدم‌هایی که با امام حسین آمدند -غیر از بنی هاشم- دوستی صمیمی‌تری از تو ندارم. دوست دارم در راه امام حسین داغ تو را هم ببینم. این علقه را هم برای امام حسین بدهم. شوذب زودتر از عابس می‌رود و کشته می‌شود.

 این اتّفاق یک بار دیگر هم در کربلا نشان داده است، رخ داده است. وقتی بنی هاشمی به میدان رفتند، قمر منیر بنی هاشم سه تا برادرهای خود را جمع می‌کند، فرمود: «رَحِمَكُمُ اللَّهُ» مادر شما به شما امید دارد، ببینم در برابر امیر المؤمنین ما را روسفید می‌کنید یا نه؟ بروید می‌خواهم داغ شما را در راه حسین بن علی ببینم، بعد کشته بشوم. علقه خطرناک است، این‌ها دارند با آن مبارزه می‌کنند.

 اطاعت محض حضرت عبّاس از امام حسین

امروز یادمان آن کسی است که شاه مبارزه‌ی علقه است، «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ» شهادت می‌دهم که تو تسلیم محض ابی عبدالله بودی. لذا شما نگاه بکنید هم ادّله و روایات می‌گوید، هم طبیعی است پسر امیر المؤمنین باشی، خیلی باید عالم باشی، یک جمله از عبّاس بن علی در تاریخ نیست. چون به جای این‌که پیشنهاد بدهد، همیشه سکوت است و چشم. همیشه چشم. چند بار بیشتر در کربلا حرف نزده است.

سخنان حضرت عبّاس در شب عاشورا

یکی از آن‌ها شب عاشورا است. حضرت فرمود: «هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمُ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا»[15]  «اتَّخِذُوا اللَّيْلِ جَمَلًا» تاریکی شب را مرکب قرار بدهید بروید، این‌ها فقط با من کار دارند، با شما کار ندارند. اوّلین کسی است که نتوانست تحمّل بکند، بلند شد ایستاد. این اوّلین بار است که قمر بنی هاشم در حضور امام حسین حرف زده است، تاریخ ثبت کرده است. عرض کرد: «لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً» یا ابا عبدالله خدا نیاورد ما بعد از تو زنده باشیم، نتوانست تحمّل بکند. همیشه تسلیم محض. این شاعر بسیار خوب گفته است:

(می‌توانست به آنی همه را سنگ کند)   ولی     (نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند)

چون تسلیم است. چون نوکر است. در سپاه امام حسین هر کسی نوکر باشد به او خطاب می‌رسد: «ارْفَعْ رَأْسَكَ» سر خود را بلند بکن، آقا می‌شود. آن هم کسی که وقتی تسیلم محض شد، کار او به جایی رسید که سیّد الشّهداء روی او سرمایه‌گذاری کرد، روی او حساب باز کرد.

سرمایه‌گذاری امام حسین روی عبّاس

خدا شاهد است باید از علما پرسید، من معتقد هستم علما هم نمی‌توانند این معنی را بفهمند که امام حسین کوه توحید است، پیکر توحید ربّ العالمین است. هر بلایی که بر سر او آوردند خم به ابرو نیاورده است، همیشه شکر کرده است، من نمی‌فهمم «يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ» یعنی چه، من نمی‌توانم بفهمم یعنی چه. یعنی چه که امامی که در زیارت جامعه شما می‌گویید: «وَ اَرْكانَاً لِتَوْحِيدكَ» رکن توحید همه‌ی عالم است، روی یک نفر سرمایه‌گذاری بکند، حساب باز بکند. خدا می‌داند چه مقامی دارد.

جایگاه حضرت عبّاس در روایت امام صادق

همین جمله انسان رادیوانه می‌کند، امام صادق در روایتی که زیارت این بزرگوار نقل کرده است صحیح السّند است فرموده است: «أَنَا لَكُمْ تَابِعٌ»[16] من پیرو تو هستم. امام معصوم «رَفَعَ ذِكْرَكَ فِي الْعِلِّيِّينَ»[17] عبّاس جان در علیّین که انبیاء و اولیاء جمع هستند، بخواهند بلند شوند بنشینند یا عبّاس، یا عبّاس می‌گویند. محبوب همه‌ی انبیاء هستی «رَفَعَ ذِكْرَكَ فِي الْعِلِّيِّينَ» روایت هم صحیح السّند است، یعنی فقیه می‌تواند روی آن فتوا بدهد.

روایت ابن شهر آشوب از مقام حضرت عبّاس

ابن شهر آشوب این‌طور نوشته است. ما نمایشگاه عبّاس را که دیدیم ما هم دوست داریم امام زمان روی ما حساب بکنید. ائمّه یارانی داشتند مثل ابان بن تغلب این یک آدم عادی مثل من بوده است که وقتی از دنیا می‌رود امام صادق می‌فرماید: به خدا سوگند مرگ ابان جگر من را سوزانده است. عبّاس جان تو که هنوز جنگ نرفته بودی «فَبَكى الحُسِين (علیه السّلام) بُكَاءً شَديداً»[18] تو به میدان نرفته بودی امام حسین برای تو گریه می‌کرده است. ابن شهر آشوب این‌طور نوشته است «وَ كَانَ الْعَبَّاسُ السَّقَّاءُ»[19] وظیفه‌ی اصلی او سقایت بود. «قَمَرُ بَنِي هَاشِمٍ» ماه تابان شب‌های کربلا است. «صَاحِبَ لِوَاءِ الْحُسَيْنِ یوم عاشورا» پرچمدار حسین بن علی در روز عاشورا بود. «مَضَى بِطَلَبِ الْمَاءِ» رفت آب بیاورد، نرفته بود بجنگد. وقتی وارد میدان شد، صدای او بلند شد، او همه‌ی علقه‌ها را زیر پای خود گذاشته است، عبّاس سال‌ها تمرین کرده است، به عاشورا رسیده است.

«لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَى» من از مرگ نمی‌ترسم، مقابل حسین بن علی زمین بیفتم بالا می‌روم. «حَتَّى أُوَارَى فِي الْمَصَالِيتِ لَقَا» آن‌قدر می‌جنگم که آن چهار هزار نفر من را زیر نیزه و شمشیر خود دفن بکنند. «نَفْسِي لِنَفْسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقَا» آمدم جان خود را برای پیغمبر پاک و فرزند او فدا بکنم. «إِنِّي أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا» من عبّاس هستم، آمدم آب بیاورم، آمدم سقایی بکنم.

[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصحیفة السّجادیة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار، ج ‏44، ص 335.

[5]– سوره‌ی طه، آیات 27 و 28.

[6]– سوره‌ی انفال، آیه‌ 29.

[7]– سوره‌ی بقره، آیه‌ 282.

[8]– الكافي، ج ‏1، ص 218.

[9]– سوره‌ی قیامت، آیات 14 و 15.

[10]– مثير الأحزان، ص 50.

[11]– بحار الأنوار، ج ‏95، ص 226.

[12]– بحار الأنوار، ج ‏44، ص 394.

[13]– لطائف غيبيه، ص 4.

[14]– بحار الأنوار، ج ‏45، ص 29.

[15]– همان، ج ‏44، ص 393.

[16]– همان، ج ‏98، ص 277.

[17]– همان، ص 278..

[18]– همان، ج ‏45، ص 41.

[19]– مناقب آل أبي طالب، ج ‏4، ص 108.