درآمدی بر امامت پژوهی با محوریت منهج صاحب عبقات؛ جلسه سوم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ اول تیرماه 1402 به سومین جلسه تدریس با موضوع «درآمدی بر امامت پژوهی با محوریت منهج صاحب عبقات» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

شایان ذکر است که «درآمدی بر امامت پژوهی با محوریت منهج صاحب عبقات» چهار جلسه می باشد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرسلین صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، خاصّه وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ارادت به محضر مبارک حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و أرواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ما مقدّماتی برای ورود به کتاب عبقات عرض می‌کنیم.

جلسه‌ی عرض کردیم علّت انتخاب کتاب عبقات این نیست که مخاطب او عبدالعزیز دهلوی است. عبدالعزیز دهلوی سیّدالعلما و امام المراجعِ حنفی‌های بعداً دیوبندی شده است، ملجأ و مرجع فکری طالبان است، شخصیت قابل ملاحظه است، خیل زیادی در امامت و مرجعیت او شک ندارند. اما ما بحث عبقات را بخاطرِ اینکه عبدالعزیز یک شخصیت تراز یک از مذهب دیگر است انتخاب نکرده‌ایم، بلکه به این جهت کتاب عبقات را انتخاب کردیم که این کتاب قابلیّت نگاه روشی دارد. این کتاب اگر به هر کس دیگری هم پاسخ داده بود، ولی با همین کیفیتی که الآن هست، در بین کتبی که من می‌شناسم تنها کتابی بود که اهلیتِ توجّه بعنوان یک کتاب درسیِ روشمند داشت. توضیح دادیم که البته این کتاب همه‌ی مباحث را ندارد. چیزهایی از چرک‌نویس‌های بخشِ امامتِ عامّه‌ی ایشان هست ولی هنوز پاکنویس پیدا نشده است که ایشان امامت عامّه را بحث کرده باشند. ایشان در بحث امامت خاصّه هم به مباحث زیادی نپرداخته است، چون کتاب در قالب ردّ بر کتاب عبدالعزیز دهلوی بوده است، اما در همین مختصری که هست، که خواسته است چند روایت را در امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بحث کند، کار خیلی پیش رفته است. با اینکه هنوز به کتاب وارد نشده‌ایم، امروز نکاتی در حاشیه برای تکمیل عرض خواهم کرد.

ما دنبال این موضوع هستیم که اگر ان شاء الله به فضل الهی بعد از ایّام تبلیغ، مثلاً بعد از ماه صفر خواستیم با یک جمعی که حدس خودم این است که قاعدتاً نبایستی جمع پُرشماری باشد، چون این بحث حوصله می‌خواهد، بدانیم که این کتاب کجا را بحث می‌کند و ما فضای بحث را بدانیم.

تذکّر دو نکته از جلسه قبل لازم است.

اول اینکه عزیزی که در زمینه‌ی فِرَق کار کرده‌اند و زحمت کشیده‌اند، جلسه‌ی قبل دو نکته فرمودند، یکی اینکه «طالبان امروز خیلی بی‌سواد هستند، اصلاً بحث با طالبان در جاهای بسیار ساده‌ای است».

پاسخ این است که خیلی از جاها اینطور است، کار حوزه‌ی علمیه، آن هم در عاصمه‌ی تشیّع، که مرکز علمیِ تشیّع قم مقدّسه است، اینجا باید بحث در سطح عالی‌ترین حالت ممکن باشد، بعد در مقام ارسال مبلّغ به نقاط مختلف، باید مبلّغی را ارسال کرد که هم پختگیِ علمی داشته باشد، هم فضای آن مردم و آن منطقه را بشناسد.

اما نمی‌شود سطح بحث علمی را آنقدر تنزّل داد تا…

مثلاً فرض بفرمایید فردا یک شخص باسوادتری حرف زد، کما اینکه امروز فقط پنج مجلّد نقد به عقیده‌ی ما در ولایت تکوینی، تفصیلاً نوشته‌اند، و امسال من این کتب را از یک نمایشگاه بین المللی خریده‌ام.

مسلّماً نمی‌شود بر حسب بی‌سوادیِ طالبان همه را رها کرد.

مبلّغِ پیشانیِ کار که می‌خواهد به میدان برود، سطح را متناسب با آن کسی که می‌خواهد بحث کند تنزّل بدهد، اما نمی‌شود بحث را در مبدأ تنزّل داد.

مثلاً فرض بفرمایید اگر مردم در یک قسمت کویر، در بحث نجاست و طهارت مانده‌اند، نمی‌شود بحث اجتهادی حوزه را رها کرد، اینجا باید دائماً پویا باشد، مبلّغی که می‌خواهد برود باید متناسب باشد و میدان را بشناسد.

نکته‌ی دوم هم اینکه عزیزی فرمود «اهل سنّت به عبدالعزیز دهلوی ردّ نوشته‌اند».

اول باید بدانیم وقتی ما «اهل سنّت» می‌گوییم، ما این عنوان را در کشور بصورت غیرعلمی استفاده می‌کنیم، ما تنها گروهی هستیم که مخالفین و غیرشیعیان را متّحد و منسجم می‌کنیم!

اهل سنّت یعنی چه کسی؟

اگر از نظر ما اهل سنّت یعنی کسانی که مسلمان هستند، یعنی شهادتین بر لب دارند، اما بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، قائل به خلافت یا امامت یا وصایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیستند؛ این‌ها هزار فرقه هستند.

ما در بحث‌های امامت تطبیقی عرض کردیم که ما با هر قوم و گروهی، آنجایی که می‌خواهیم الزام کنیم… که این هم از خصائص مکتب ماست، شما غیر از اینکه برای امامت ادلّه‌ی مستقل در منابع خودمان داریم، تنها قومی هستیم که می‌توانیم با سایر فِرَق و مذاهب هم با منابع آن‌ها گفتگو کنیم. من گروه دیگری را نمی‌شناسم که چنین توانی را داشته باشند، یعنی بتوانیم مقابلین را الزام کنیم.

کسی نمی‌تواند ما شیعیان را با کتاب کافی به افضلیتِ غیر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه الزام کند، ولی ما می‌توانیم.

حال «اهل سنّت» چه کسانی هستند؟ یک فرقه و دو فرقه نیستند. الآن فقط از میان حنفی‌ها، که عدّه‌ی زیادی از آن‌ها اشعریِ ماتریدیه هستند، این‌ها در شبه قاره «دیوبندی» و «بیریلوی» دارند، این‌ها کاملاً با یکدیگر درگیر هستند، و «دیوبندیه» حیاتی و مماتی دارند، که بحثشان این است که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم الآن حیات دارد یا موت؟ اگر جلوتر هم برویم، باز هم تفاوت هست.

حال اینکه مثلاً عبدالحمید که امام جماعت مسجد مکّیِ زاهدان است نه شهر زاهدان، برای دیوبندی‌ها، عمدتاً مماتی… ما کاری می‌کنیم که طرف دچارِ توهّم بشود و در کانال او «شیخ الإسلام» بنویسند!

در جنوب شرق کشور به ازای هر مسجد جامع یک امام جمعه هست، امام جمعه‌ی خاش و امام جمعه‌ی زاهدان نداریم؛ و این‌ها متفاوت هستند، سطوح علمی‌شان، مذهب فقهی‌شان، عقایدشان… رساله‌ها در ردّ یکدیگر دارند. یعنی یکدست نیستند.

اینکه بگوییم کسی به کسی رد نوشته است… در عالم تشیّع هم شما می‌دانید که مسائل اختلافی وجود دارد، این همه در احکام اختلافات جزئی هست، اما عبدالعزیز دهلوی در میان جمع بزرگی از مجموعه‌ی عامّه، بسیار محترم است، و نمی‌شود بی‌ادبی‌ها و جسارت عبدالعزیز دهلوی و پدر او که به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جسارت کرده‌اند را از گردنِ دیگران ساقط کرد، که بگوییم عدّه‌ای به او ردّیه نوشته‌اند. در اینصورت پاسخ این است آن عدّه‌ای که ردّیه ننوشته‌اند که کم نیستند! آیا یعنی این‌ها یک مذهبِ دیگری هستند؟

ما با این معزل مواجه هستیم که در مسئله‌ی وحدت گاهی موضوع را از حالت علمی خارج می‌کنیم، نباید بحث از حالت علمی خارج شود.

عبدالعزیز دهلوی قطعاً از اعاظمِ تراز یک گروه‌های زیادی از عامّه است، ولی ما در بحث امامت تطبیقی عرض کردیم شما با هر گروهی که بحث می‌کنید، باید متناسب با او بحث کنید و او را الزام کنید. مثلاً استناد به عبدالعزیز دهلوی در برابر وهابیّت عربستان، استناد خوبی نیست، کمااینکه استناد به بن‌باز در برابر عبدالعزیز و حنفی‌های هندوستان خوب نیست.

اما جمع زیاد و قابل ملاحظه‌ای او را بزرگ می‌دانند.

بلاتشبیه بلاتشبیه بلاتشبیه، امروز همه‌ی شیعه مرجعیت آیت الله سیستانی را قبول ندارند، یعنی مرجع‌شان نیست، اما در این حد که یک شخصیت برجسته‌ی بزرگ است که حرفی ندارند. اینکه بگوییم بعضی از شخص دیگری تقلید می‌کنند که بدین معنا نیست که این فرد شخصیت کوچکی است.

برادر عزیز فاضلی هم که استاد هستند، راجع به کلمه‌ی «امامت تطبیقی» و «امامت تبیینی» اشکالی کردند، تمایل بنده این است که خودشان مطرح کنند.

بنده بعد از آن یک توضیح و اعتذاری برای این عنوان دارم که عرض خواهم کرد.

یک نفر از حاضرین در بحث:

کلمه‌ی «تطبیقی» و «تبیینی» کلماتی هستند که ظاهراً از فضای علمیِ امروز گرفته شده‌اند، در فضای ترجمه وقتی کلمه‌ای برای یک معنای خاص است، که در فضای علم غربی معنای مشخصی دارد، در استفاده از آن باید خیلی ملاحظه کنیم و متوجّه لوازم آن باشیم که این کلمه دقیقاً در چه فضایی تبادر می‌آورد.

الآن مثلاً معنای مطالعه‌ی تطبیقی این است که شما یک کتاب یا یک متن یا یک اثر هنری مانند دو عکس یا دو ماشین را فرض بگیرید، مثلاً سمند و دنا را با یکدیگر مقایسه کنید و بعد بگویید چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی با یکدیگر دارند. به این «مطالعه‌ی تطبیقی» می‌گویند.

عرض بنده این بود که انگار علمای ما که می‌خواهند در فضای الزام خصم قلم و قدم بزنند، به دنبال این نیستند که مشابهت‌های متون امامتی ما را با مشابهت‌های متون امامتیِ آن‌ها پیدا کنند، بعد هم تفاوت‌ها را بیان کنند؛ بلکه دقیقاً کلمه‌ی «الزام خصم» درست است، بلکه به دنبال این هستند که به طرف روبرو بگویند «مِن فَمكَ أدِينُك»، از زبان خودت نشان می‌دهم که در حال اشتباه کردن هستی.

کلمه‌ی «تبیین» هم دقیقاً در این فضاست که مثلاً یک سری فرضیه، توضیحی از یک پدیده را بدست می‌دهد، بعد ما می‌گوییم «این تبیین بهترین تبیین است»، حتّی گاهی اوقات آن تبیین مخدوش هم می‌شود، یعنی به آن ردّ و اشکال وارد می‌شود و اشکال پذیرفته می‌شود، اما بعد دوباره می‌گویند این ردّ یا این خدشه به آن هسته‌ی سخت تبیین است یا به کمربند جانبی آن. وقتی آن خدشه به کمربند جانبی باشد می‌گویند پس هنوز این بهترین تبیین است.

انگار آن چیزی که ما می‌خواهیم نام آن را «امامت تبیینی» بگذاریم انجام می‌دهیم، این هم نیست. چون ما معتقد هستیم که این دین خداست و ما به دنبال مختصات امامتی هستیم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و قرآن کریم برای ما تبیین کرده‌اند.

برای همین به نظر بنده می‌آید که کلمه‌ی «تبیین» هم کلمه‌ی دقیق و درستی نباشد. البته این یک سؤال است.

بعنوان پیشنهاد عرض می‌کنم، به نظر بنده آمد آن چیزی که در فضای منطق خودمان داریم خیلی گویاتر است و هم دست ما را باز می‌کند و هم آن تالی فاصل را ندارد. آن هم «صناعات خمس» است.

ما به آن چیزی که نام آن را «امامت تبیینی» می‌گذاریم «امامت برهانی» بگوییم، آن کاری که الزام خصم می‌کنیم، مشخصاً «جدل» است، جدل می‌کنیم.

خیلی از اوقات مثلاً وقتی حاج آقا اشعار «بولس سلامه» را روی منبر می‌خوانند و ما مست می‌شویم، نه برهان است و نه جدل است، خطابه است، امامتِ خطابه‌ای، آن صناعت شعر در خود منطق مظفر هم بود، که منظور از «شعر» در اینجا «خیال‌انگیز بودن» است نه شعر به معنای وزن و قافیه، اصلاً به این موضوع «امامت هنری» بگوییم و تمام آن وجوه بحث هنری که در فضای امامت شده است را ذیل این طرح کنیم.

ادامه‌ی بحث آقای کاشانی:

کلمه‌ی «تبیینی» و «تطبیقی» برای یک سنّتِ دیگری است، و لوازمی دارد. اینکه به «پدیده» اشاره کردند، پدیده و پدیدارشناسی و مطالعاتِ پدیدارشناسانه یک سبک و یک سنّت و یک نوع نگاه است، چرا ما باید آن را به اینجا بیاوریم؟ چون این کلمات به ذهن هر کسی برخورد کند، فکر می‌کند منظور آن اصطلاحی که روش‌شناسی خاص دارد است.

چرا ما از این کلمه استفاده کردیم؟ چون در حوزه‌ی علمیه، سطح سه و چهار امامت تبیینی و امامت تطبیقی تصویب شده است، و خواستیم توضیح بدهیم که این کار ما در فضای امامت تطبیقی می‌گنجد.

اما اشکالاتی که کردند وارد است، که ما در اینجا نمی‌خواهیم به معنای مطالعات تطبیقی و مطالعات تبیینی یا توصیفی بحث کنیم، البته اینکه بخواهیم بگوییم این بحث تطبیقی ما جدلی است، اعم از جدل است، گاهی استدلال ایجابی دارد، گاهی نقضی دارد، گاهی هم الزام خصم دارد، در این هم حداقل در قسمتِ ایجاب و نقض «استدلال» هست.

در امامت تبیینی، فارغ از دیگران استدلال می‌کنیم، در امامت تطبیقی، با توجّه به مخاطب استدلال می‌کنیم.

بایستی جستجو کرد و برای آن نام درست‌تری پیدا کرد؛ ولی علی الحساب حوزه علمیه سطح سه و چهار امامت تطبیقی و امامت تبیینی دارد، که ما سعی کردیم در همان فضا توضیح بدهیم که تطبیقی یعنی مقابل دارد، تبیینی یعنی ما فارغ از دیگران به امامت می‌پردازیم.

هر کسی به این بحث‌ها علاقه‌مند بشود، اگر با بدبینی هم به سراغ این کتاب برود، از بعضی از اتفاقاتی که در این کتاب می‌افتد شگفت‌زده می‌شود.

بعضی اوقات من یک نوآوریِ ایشان را، حتّی برای مرتبه‌ی دهم هم که به آن مراجعه می‌کنم، مبتهج می‌شوم، که این جهاتِ روانشناختی هم دارد، آدمی که حوصله‌ی درس و بحث ندارد، دوباره رونق می‌گیرد، حال او برای کار کردن برمی‌گردد.

اما برای اینکه توضیح بدهم که ما باید به این کتاب بعنوان روش نگاه کنیم نه بعنوان پایان، سؤالی را مطرح می‌کنم که اول عزیزان کمی با یکدیگر گفتگو کنیم، بعد یک اتفاق تکمله‌ای را عرض می‌کنم که مباحث گذشته را توضیح داده باشم.

عرض کردیم آن چیزی که فعلاً از عبقات چاپ شده است و در صدد چاپ آن هستند، از بخشش امامت عامّه و امامت خاصّه، امامت خاصّه است، از بخش امامت خاصّه بخشِ آیات و روایات و مطاعن، مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه در عبقات، بخش روایات، خواسته است به چند روایت که اشکال شده است پاسخ دهد و اثبات کند که این‌ها چطور بر امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جای استدلال دارد.

حال یک سؤال!

اگر ما بخواهیم امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به کسی اثبات کنیم، باید چه مسیری را پیش بگیریم که موفق باشیم؟

یعنی فرض بفرمایید که کسی می‌آید و به من می‌گوید: به چه دلیل علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] امامِ پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است؟

ما باید چگونه نسبت به این شخص استدلال کنیم؟

ما باید چند مرحله را پیش برویم تا یک نفر بتواند امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با یک دلیلِ متقن بپذیرد؟ اول باید صدور حدیث را بحث کنیم، ثانیاً دلالت را بحث کنیم. مثلاً این دو راجع به غدیر، بطور مفصّل در عبقات آمده است، اما یک مورد سوم نیامده است، آن مورد سوم این است:

اگر الآن کسی بیاید و نعوذبالله روایتی را نقل کند که در آن روایت خدشه‌ای به محضر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، خیلی سخت پیش می‌آید که شما به این راحتی قبول کنید، حال او مدام روی سند و دلالت حرف بزند. چرا؟ چون شما یک قطع ذهنی دارید که «امام معصوم است».

بعنوان مثال این از آن مباحثی است که من می‌خواهم عرض کنم کتاب عبقات همه‌ی مباحث را در خود جای نداده است، این امر هم طبیعی است، یعنی یک نفر که نمی‌تواند همه‌ی حرف‌های خوب را بزند. ایشان در صدور وارد می‌شود، ما هم وارد می‌شویم و شما می‌بینید، اعجاب آور است، گرچه آنجا هم ممکن است کسی بتواند تکمله یا استدراک… استدراک بر مرحوم میرحامد حسین خیلی سخت است، ولی می‌شود تکمله زد، چون مباحثی بعداً رخ داده است، کتاب‌هایی بعداً چاپ شده است، سؤالی بعداً مطرح شده است، و مثلاً کسی هم در تکمیل آن بعداً جواب بدهد، اما استدراک خیلی سخت است.

در دلالت هم همینطور، یا ایجابی، یا نقضی، یا جدلی، یعنی او را به بیانات کسانی که او قبول دارد ملزم کند، دلالت حدیث غدیر را تمام کند.

سند تمام، دلالت تمام، اما مسئله‌ی غدیر هنوز اثبات نشده است. چرا؟ چون اگر قطع ذهنی، انگاره‌ی قطعی، ولو با توهم داشته باشد، نمی‌تواند حدیث غدیر را بپذیرد.

یکی از آن انگاره‌های قطعی در ذهن معمول و عموم معاصران از غیرشیعه، انگاره‌ی افضلیت به ترتیب خلافت است.

منظور هم افضلیتِ مجموعه‌ای است، یعنی اگر یک نفر در یک صفتی برتر است و یک نفر در صفت دیگری برتر است، در موازنه کردن، در نهایت، مجموعاً یک نفر افضلِ کل است، بعد نفرِ دیگری، بعد نفرِ دیگری، و بعد هم امیرالمؤمنین!

این انگاره در ذهن است که تصوّر می‌شود این موضوع قطعی است، تصوّر می‌شود که این یقین‌آور است. تا زمانی که این مانع ذهنی باشد، استدلال به صدور و دلالت کافی نیست.

چند مؤیّد برای عرض خود بگویم.

«معلّمی یمانی» که از مشاهیر است و از علمای پیش از بِن باز در عربستان است و کتب زیادی هم دارد، می‌گوید اگر ما روایتی را ببینیم که این روایت سند خوبی داشته باشد، ولی دلالت آن روایت حدیث منکر کند…

حدیث منکر چیست؟ حدیثی که بر خلاف قطعیات عقایدی ماست…

افضلیت به ترتیب خلافت را عقیده فرض کرده است، هر روایتی که بخواهد افضلیت را از آن ترتیبِ یک تا چهار به شکل دیگری تغییر بدهد، این معارض با آن انگاره‌ی در ذهن اوست که فکر می‌کند قطعی است، لذا نوع روایات فضائلی، مخصوصاً روایت افضلیت را، به نام «حدیث منکر» حذف می‌کنند.

هر کسی راوی این روایت باشد، مابقی نقل‌های او هم محل بحث می‌شود، چرا؟ چون می‌گویند که او حدیث منکر نقل کرده است!

حدیث منکر به این معنا نیست که یک خزعبلِ دروغی را به پیغمبر نسبت داده باشد، یکی از آن‌ها این است که روایتی می‌گوید که مثلاً دال بر افضلیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

لذا می‌گوید اگر سند خوب باشد ولی حدیث منکر باشد، ما برای سند آن سعی می‌کنیم علّت بیابیم! «علّت در سند» یعنی عیبِ مخفی، عیبِ پنهان.

من یک مثال این موضوع که به شوخی تبدیل شده است را می‌گویم.

«اباصلت» حدیث مدینة العلم نقل کرد و با این حدیث او را تخریب کردند.

به «یحیی بن معین» رجوع کرده‌اند و گفته‌اند که غیر از «اباصلت» هم این حدیث مدینة العلم را نقل کرده‌اند، این شخص جاعل نیست، اگر جاعل بود که هم‌عصران او که روایت را از غیرِ طریقِ اباصلت نقل کرده‌اند…

گفت: اگر سند خوب باشد…

«سند خوب باشد» یعنی به ظاهر یک به یک ثقه هستند…

دلالت منکر باشد، یعنی بر خلاف عقاید ما باشد، از جمله افضلیت، برمی‌گردیم و در سند یک علّتِ پنهانی که به آن علّت می‌گوییم، پیدا کنیم.

ذهبی می‌گوید این اباصلت پولدار بود، علما را می‌خرید، یحیی بن معین در تعارف گیر کرده است!

یعنی شما هرچه جستجو کنید، جای ننوشته‌اند که نظر یحیی بن معین «امام الجرح و التعدیل» با رشوه عوض می‌شود، اتفاقاً آدم سختگیری هم هست، اما وقتی به اینجا می‌رسد…

می‌خواهیم تحلیل کنیم که چرا ذهبی چنین حرفی می‌زند. او توضیح می‌دهد، می‌گوید اگر ظاهر سند روایت خوب باشد اما دلالت منکر باشد، باید برگشت و در سند عیب مخفی را پیدا کرد.

از این موارد فراوان است.

مثلاً می‌گوید فلانی یک روایت نقل کرده است که روایت دال بر فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. می‌گوید این یک پسرعموی رافضی داشت که در خانه‌ی این‌ها رفت و آمد داشت، احتمالاً آن شخص این روایت را در کتاب این شخص اضافه کرده است!

حال هرچه جستجو می‌کنند پیدا نمی‌کنند که کسی نقل کرده باشد این شخص پسرعموی رافضی داشته باشد، چطور این شخص پانصد سال بعد این موضوع را پیدا کرده است؟ معلمی یمانی می‌گوید باید برگشت و یک عیب پنهانی از روایت پیدا کرد.

اشکال کجاست؟ اشکال آن انگاره‌ی ذهنی است. تا زمانی که ما آن انگاره‌ی ذهنی را اصلاح نکنیم، اثبات تواتر و اثبات تمام بودن دلالت کافی نیست.

این موضوع در کتاب عبقات نیست.

مسئله‌ی افضلیت مستقیماً در امامت و اثبات امامت نقش دارد.

حال من یک خاطره‌ی مختصر تبلیغی بگویم، امروز ورود مختصری به بحث افضلیت می‌کنیم.

در فضاهای تبلیغی کشور، اگر کسی بیاید و راجع به افضلیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صحبت کند، یعنی حلقه‌ی مفقوده‌ی امامت…

عرض می‌کنیم که صدور، دلالت، و آن موانع ذهنی، یعنی انگاره‌های ذهنی که پُررنگ‌ترینِ آن‌ها افضلیتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

باید آن انگاره که افضلیتِ شیخین مستقر در ذهن‌هاست برطرف بشود تا کسی بتواند یک روایت متواترِ تام الدلاله‌ی نص را بپذیرد. وگرنه اگر شما نص متواتر بگذارید، انگاره‌ی ذهنی او اجازه‌ی قبول کردن نمی‌دهد.

اینکه شما می‌بینید ایجی و تفتازانی با این همه طُرُقِ حدیث غدیر، می‌گوید این یک خبر واحد است و ضعیف است، یعنی خزعبل می‌گویند، به این جهت است که می‌بیند اگر بخواهد از این پُل عبور کند، اگر بعداً صدور و دلالت تمام بشود، دیگر توجیه خیلی سخت است. لذا سعی می‌کند با یک بهانه‌هایی بحث را در این مرحله نگه دارد.

اثباتِ افضلیتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، یا شکستن و تزلزل و لرزش انداختن بر بدنه‌ی افضلیتِ به ترتیب خلافت، مانعِ ذهنی است.

اگر کسی در فضای تبلیغی از افضلیتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخن نگوید و این را تبیین نکند، عملاً بحثی راجع به امامت صورت نگرفته است.

ما در کشور جریان‌هایی داریم که وقتی شما راجع به افضلیت صحبت می‌کنید، بعنوان انحراف با شما برخورد می‌کنند!

این‌ها ناخواسته عملاً با امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقابله می‌کنند، و مدام می‌گویند ما کجا با امیرالمؤمنین مشکل داریم؟ شما فضائل را ایجابی و بدون اینک مقایسه کنید مطرح کنید!!!

پدر جان! بحث که بر سرِ شجاعت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست، کسی بحثی در این مورد ندارد، اینکه آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بی‌سواد است یا باسواد است که محل بحث نیست، اینکه آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نعوذبالله جاهل هست یا نیست که محل بحث نیست، اینکه این امام منجی و راهبر و ولی و مرشد باشد، یک پله این است که افضلیت او نسبت به غیر محرز بشود، وگرنه اگر شما ده هزار صفحه هم راجع به دلالت و صدور بحث کنید، مورد پذیرش نیست.

حال شما در این میان مقصر را پیدا کنید، این‌ها الآن در فضای کشور هزینه تولید می‌کند، می‌گویند وقت مردم را با بیان افضلیت نگیرید، چه نیازی هست که به افضلیت بپردازید؟ به فضیلت بپردازید!!!

در ادبیات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، فضیلتِ بدونِ افضلیت را اهانت تلقّی می‌کردند. یعنی اینکه کسی بیاید و فضیلت را طوری بگوید که بگوید من نمی‌خواهم به افضلیت بپردازم، افضلیت مسئله نیست!

افضلیت یکی از مهم‌ترین مقاطع بحث است و اصلاً بدون این بحث پیش نمی‌رود.

من پیشنهادِ ایام تبلیغ می‌دهم، در ایام تبلیغی غدیر، موضوع را روی فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبرید، فقط نگویید شجاع بود، اگر هم بحث را به سمت شجاعت می‌برید، باید درواقع بگویید او در جایی شجاع بود که مدّعی فراری بود. یعنی باید یک نفر اثبات بشود و دیگری نفی، وگرنه چه فایده‌ای دارد.

اینطور نیست که بگویید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجاع بود، چون در اینصورت شهید همّت هم شجاع بود. باید گفت او شجاع بود، بلکه اشجع بود، و آن قرینِ ادّعایی در این مرحله نبود.

وگرنه بحث بر سرِ این موضوع نبود که آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود یا نبود، یا اینکه آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بدر حضور دارد یا ندارد.

اینکه شما می‌بینید ابن تیمیه‌ها، خصائص امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نفی می‌کنند، بدین علّت است که این خصیصه‌ها دلیلِ افضلیت هستند، و آن‌ها می‌خواهند در همین مقطع جلوی این امر را بگیرد.

بحث بر سرِ افضلیت، یکی از پله‌های اصلیِ بحثِ امامت است، جلوگیری کردن از این بحث، اختلال در امر امامت است.

حال در این زمینه باید چکار کرد؟ می‌خواهم کتابی را به شما معرّفی کنم که یک مصری در امارات نوشته است، اثر این کتاب ده برابرِ الغدیر است، چون در این کتاب نقطه‌زنی کرده است.

بحث به اینجا رسید که ما باید برای امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک مسیری را برویم، اگر با روایت سر و کار داریم، ما باید صدور و دلالت را اثبات کنیم و مانع را برطرف کنیم.

قبل از اینکه بخواهم آن بحث را مطرح کنم، چند نمونه برای شما می‌خوانم که ببینید.

«احمد رضا خان بیریلوی» می‌گوید: «إذَا عُلِمَ هَذَا» اگر تا اینجا توضیحات من «تَبَیَّنَ سُقوطُ تَمَسُّکِ شِیعَةِ بِالأحادِیثِ الضَّعِیفَة فِی تَفضِیلِ سَیّدِنَا عَلِیِ رَضِی اللهُ عَنهُ عَلَی الشّیخِین» معلوم شد شیعیان با یک روایت ضعیفی به دنبال تفضیل هستند. (تفضیل یعنی مسئله‌ی افضلیت) «بَل حَتَّی الحَدِیث الصَّحِیح» اگر حدیث صحیح باشد «إذَا وَرَدَ بِتَفضِیلِهِ عَلَیهِمَا» که حاکی از برتری علی بر آن دو نفر باشد «وَجَبَ تَأوِیلُهُ» باید از دلالت برگردانی «أو رَدُّهُ» باید آن را رد کنی «لِأنَّ تَفضِیلَ الشّیخین ثَابِةٌ بِالأدِلَّةِ القَطعِیَّة» چون تفضیل شیخین قطعی است! «مِنَ الآیَاتِ القُرأنِیَّة وَالأحَادیِثِ المُتِوَاتِرَة»

من کاری به این موضوع ندارم که آیا درست می‌گوید یا نه، ذهنیت او این است که می‌گوید آیه و روایت متواتر و اجماع قطعی دارد.

«فَلَا یَنبَغِی أن یُعَارِضَهَا دَلِیلٌ ظَنِّی» دلیل ظنّی نمی‌تواند معارضه کند.

پانصد سال قبل کتاب «الحسام المسلول على منتقصي أصحاب الرسول» که به تازگی مؤسسه الرسالة آن را چاپ کرده است، در صفحات 165 و 166 می‌گوید: اگر هزار آیه و هزار روایت متواتر هم بیاورید که دال بر خلافت یا افضلیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، ما نمی‌پذیریم.

پس کافی نیست شما فقط در صدور و دلالت بحث کنید، خود او می‌گوید که صدور و دلالت کافی نیست. یعنی آن چیزی که ما باید امروز بدان توجّه کنیم، از کتاب عبقات استفاده کنیم و کنار آن ببینیم، این است که چرا این کتاب نتوانست موفقیت صد در صدی پیدا کند؟ گرچه اتفاقات خیلی زیادی ایجاد کرد.

یک جهت این است که هنوز یک مرحله از مسئله‌ی ما تا حصول نتیجه مانده است، و آن «شکستنِ انگاره‌ی ذهنی» است. باید این انگاره‌ی ذهنی شکسته بشود و برای مخاطب ما روشن بشود که مسئله درست نیست.

کتاب «السنة قبل التدوين» که برای «محمد عجاج الخطيب» است و در بعضی از رشته‌های علوم قرآن و حدیث، بعنوان یک کتاب راقی در علم حدیث معرّفی می‌شود، صریح می‌گوید «همه‌ی روایاتی که دلالت بر خلافت علی بن ابیطالب کند جعلی است»!

چرا؟ می‌گوید چون بر خلافت یا افضلیت دیگران قطع داریم، پس نمی‌توانیم این را بپذیریم.

پس هنوز یک مرحله‌ی سوم باقی است، آن مرحله‌ی سوم این است که روشن کنیم انگاره‌ی ذهنیِ طرف مقابل قطعی نبوده است و او به اشتباه قطع درنظر گرفته است.

یکی از مهم‌ترین انگاره‌ها بحث افضلیت است.

یک عالم بسیار مهم و برجسته‌ی مصریِ أزهَری که بخاطر آثار خود از الأزهر اخراج شد، به امارات آمد و این کتابی که می‌خواهم بگویم را نوشت، بعدها دوباره از امارات هم اخراج شد، چون مسئله که فقط علمی نیست!

ما به چند نمایشگاه بین المللی رفته‌ایم و افرادی را به چندین نمایشگاه بین المللی فرستاده‌ایم، آثار این شخص… که اگر کسی آثار او را بشناسد، در علم حدیث امروز عامه نظیر ندارد، سخت پیدا می‌شود! کتاب‌ها خیلی در دسترس نیست، نمی‌خواهند آثار او دیده بشود! تدریس آثار او در الأزهر ممنوع است.

این شخص کتابی نوشته است و اثبات کرده است که افضلیتِ به ترتیب خلافت یا درست نیست یا اگر درست است قطعی نیست!

وقتی این انگاره قطعی نباشد و ظنّی باشد، دیگر قابلیتِ اینکه جلوی روایتِ متواترِ تام الدلالة قرار بگیرد را ندارد، توانِ ایجادِ تعارض ندارد.

فلذا کتابی که در ردّ این کتاب نوشته است می‌گوید این کتاب فتنه درست کرده است! چرا؟ چون نویسنده بجای اینکه بصورت مبهم و مفصل کار کند، یک نقطه‌ی حساس را زده است!

باید در حوزه‌ی علمیه برای مطالعه‌ی این کتاب در ایام غدیر مسابقه بگذاریم، باید بگوییم این کتاب را بخوانید. نسخه‌ی  PDFاین کتاب موجود است، این کتاب کلاً سیصد صفحه است، در سیصد صفحه به روش تاریخ انگاره اثبات کرده است که افضلیت به ترتیب خلافت یا اصلاً درست نیست، یا حداکثر ظنّی است؛ و آن انگاره را زده است، وقتی انگاره را بزنی، انگار تازه طرف را بر سرِ بحث نشانده‌ای تا ببینیم آیا تو دلیل داری یا من دلیل دارم. تا قبل از این طرف به حرف شما گوش نمی‌دهد.

بلاتشبیه نستجیربالله گویی کسی بیاید معاذالله عصمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بزند، البته این امر محال است، اگر عصمت را بزند دیگر افضلیتِ دیگران بر امیرالمؤمنین هم برای شما قابل فکر کردن می‌شود. اصل آن عصمت است که شما برای آن دلیلِ قطع دارید.

ایشان هم نقطه‌ی اصلی را هدف گرفته است، می‌گوید شما هیچ دلیل راسخی از آیات و روایات ندارید، هر آیه و روایتی را که استدلال کنید، عدّه‌ای نسبت به آن بحث دارند، دلیلیت برای همه ندارد، تنها جایی که می‌توانی به آن تکیه بدهی که جای پای تو محکم باشد «ادّعای اجماع» است، که شما در بحث افضلیت به هر کجا که بروید می‌گویند این اجماع امّت است، اگر دیدی کسی نسبت به افضلیت شیخین حرف می‌زند، درواقع به همه‌ی انصار و مهاجرین اهانت کرده است، مطمئن باشید او زندیق و رافضی و… است، این شخص در حال توهین کردن است و به سَلَفِ صالح اهانت می‌کند.

من قسمتی‌هایی از فهرست این کتاب را برای شما می‌خوانم، این شخص می‌گوید من به شما نشان می‌دهم که جمع قابل ملاحظه‌ای از اصحاب پیغمبر قائل به افضلیتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند. هم اجماع «اجماع» نیست، هم دیگر نسبتِ «بدعت» دادن ممکن نیست.

مدّتی است که ما با یکی از دوستان روی این کتاب کار می‌کنیم، اسناد خیلی زیادتری از ایشان هم پیدا کرده‌ایم، البته الفضل لمن سبق، او بار را برده است، ولی وقتی ما تمرکز کردیم شاید صد دلیل اضافه‌تر هم پیدا کرده‌ایم. البته او کار را انجام داده است، ما فقط سعی کرده‌ایم که کارِ او را پُربارتر کنیم، البته کار ایشان به اندازه‌ی کافی پُربار است، ولی ادلّه بیش از این است.

تاریخ انگاره یعنی من می‌روم و نگاه می‌کنم که در نیمه‌ی اول قرن یکم، این ادّعای افضلیت شیخین به ترتیب خلافت که شما می‌گویید، آیا برای همه بوده است یا نه؟

می‌گوید برای عدّه‌ای از صحابه و تابعین نبوده است! چون نبوده است، پس اجماعی در کار نیست.

یعنی هنوز هم می‌شود نوآوری و کار کرد، دردا که نه این آدم شناخته شده است، نه این اثر در آن حدی که باید، شناخته شده است. این کتاب باید بعنوان کتاب سال ولایت در کشور ما انتخاب می‌شد… چون در نهایت هم نظرِ خودش را بر افضلیتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است.

نویسنده به ما کاری ندارد، در چاپ اول کتاب می‌گوید شیعیان امامی ناصبی هستند، در چاپ دوم به بعد آن پاراگراف را حذف کرده است.

چون نظر زیدیه را در مصادیق اهل البیت پذیرفته‌، می‌دانید که زیدیه در سنّت عامّه، با همان افکار آن‌ها بحث می‌کنند، ایشان آن نظر را ترجیح داده است که اهل بیت پیغمبر ذریّه‌ی پیغمبر هستند و طبعاً ما نسبت به آن ذریّه‌ای از پیغمبر که مقابلِ ائمه‌ی ما قرار گرفته‌اند محبّت نداریم و بلکه نسبت به آن‌ها بدبین هستیم و نفی می‌کنیم، لذا نسبتِ ناصبی‌گری هم به ما داده است، لذا این آقا شیعه به معنای شیعه‌ی امامی نیست، استدلال‌ها هم استدلال‌هایی که با مصادر ما باشد نیست. فهرست را خواهم گفت تا ببینید.

اسم این کتاب «غایة التبجیل و ترک القطع فی التفضیل» است.

سال 2020 نقدی به این کتاب نوشته‌اند، یکی از دوستان ما بخاطر همین یک کتاب به عمان سفر کرد.

اصلاً مقایسه‌ی این دو کتاب و فهرستِ آن‌ها مشخص می‌کند که نویسنده‌ی دوم چقدر همه چیز را از دست رفته دیده است.

مسئله‌ی افضلیت یک فایده‌ی بسیار مهم دیگر هم دارد، در الفاظ جرح و تعدیل، عناوین اهل بدعت لفظ «جرح» است، آنوقت روایت از اهل بدعت هم تابع شرایطی است، مثلاً اگر کسی اهل بدعتی باشد، فرض بفرمایید گروهی می‌گویند روایاتی که به نفع بدعتش بیان می‌کند مورد پذیرش نیست.

«محمد عوامه» که هم «تدریب الراوی» را تصحیح کرده است و هم «مصنف ابن أبي شيبة» را در بیست و چند جلد چاپ کرده است، صریح می‌گوید طرف روایت فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل کرده است، بخاطر اینکه روایت فضیلت نقل کرده است است، می‌گوید «هَذَا شِیعِیٌ»، «شیعی» هم لفظ بدعت است، و چون فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مسیر و هم‌جهتِ با بدعتِ این صاحب بدعت است، این روایت قبول نیست!

یعنی درواقع اصلاً راهی درست کرده است که جلوی راه روایات را ببندد.

یکی از کارکردهای این بحث این است که اگر افضلیت به ترتیب خلافت قطع نباشد، یعنی یا غلط است و یا قطعی نیست، دیگر یک مسئله‌ی اجتهادی می‌شود، مخالف اختلاف اجتهادی دیگر صاحب بدعت نیست. لفظ شیعه و رافضی لفظ جرح نیست، جزو گروه‌های بدعتگر نیست که بگویند چون فلانی شیعه است روایات او ولو اینکه ثقه باشد مورد قبول نیست. یعنی این کار در نقاط دیگری هم بهره دارد.

من دو نمونه را می‌خوانم و بعد جواب طرف را هم می‌گویم تا شما ببینید چطور یک نقطه‌ای را زده است که طرف نمی‌داند باید چطور جواب بدهد.

می‌گوید «ابن حزم» در کتاب «الفصل» بخشی به نام «المفا‌ضلة‌ بین‌ الصحا‌به‌» دارد.

«الفصل» در مورد فِرَق و مذاهب است، در این کتاب یک رساله به نام «المفا‌ضلة» دارد، یعنی چه کسی از چه کسی افضل است، چه کسی بین صحابه افضل است. در آنجا می‌گوید: «بعض أهل السّنة وَبَعض أهل الْمُعْتَزلَة وَبَعض المرجئة وَجَمِيع الشِّيعَة»[4] قائل به افضلیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند.

اگر می‌گفت بعضی از عامّه و شیعه، ممکن بود بگویند ما امروز معتزله را قبول نداریم، برای همین اینطور می‌گوید.

یک نقل دیگری داریم «امام ابوبکر باقِلانی» که هم‌عصر «شیخ مفید» است، آثار مهمّی در علم کلام دارد، یک کتاب بسیار بسیار مهم خواندنی به نام «مناقب الأئمة الأربعة» دارد، اگر شما بخواهید تاریخ اندیشه و تاریخ روایات جعلی را رصد کنید، یکی از بهترین آثار است. تک نسخه بوده است، در دسترس نبوده است، در مصادر و کتب زیاد استفاده نمی‌شده است.

خانم دکتری این کتاب را تصحیح و چاپ کرده است.

اشعری‌ها پُرجمعیت هستند، باقلانی هم امام الاشاعره است، و آنجا خیلی حرف‌های عجیب و غریب دارد، اصلاً آن کتاب خواندنی است، شما می‌توانید ببینید که در هر دوره‌ای منبری‌های جریان چه دروغی بر علیه حقیقت می‌گفتند.

یک جای این کتاب «مناقب الأئمة الأربعة» که فهرست می‌کند چه گروه‌هایی به چه چیزهایی اعتقاد داشتند می‌گوید «القَول بِتَفضِیلِ عَلیٍ» یعنی نظریه‌ی افضلیت علی علیه السلام «مَشهُورٌ عِندَ کَثِیرٍ مِنَ الصَّحَابَة» کثیری از صحابه قائل به افضلیت علی علیه السلام هستند.

پس اجماعِ افضلیت به ترتیب خلافت نقض می‌شود، تلقّی کردنِ «بدعت» هم، چون دلیل اجماع وجود ندارد، و چون صحابه قائل به این موضوع هستند، نقض می‌شود!

این دو نمونه.

بعد می‌گوید «وَ إن کَانَتِ الرِّوَایَة فِی تَفضِیلِ أبِی بَکرٍ» گرچه افضلیت ابوبکر مشهورتر است «عِندَ أصحَابِ الحَدِیث»!!!

اصحاب حدیث یک جریان کاملاً شناخته شده‌ای هستند، اصلاً نهایت این موضوع یک اجماعِ مذهبی است، یعنی نهایتاً یک گروهی یک اجماعی دارند، اما این موضوع حجیّتی برای دیگران ندارد. موضوع این است که باید این موضوع در دایره‌ی اهل اسلام حجیّت داشته باشد، وگرنه هر فرقه‌ای برای خودش اعتباراتی دارد و این موضوع اصلاً محل بحث نیست.

من دو سه قسمت از فهرست را می‌خوانم…

یک نفر از خواهرها فرموده است که «یکی از مراحل کار علامه در عبقات، بعد از بیان دلالت، بررسی شبهات و معارضات به هدف تحکیم دلالت است»…

ما هم عرض کردیم، مثلاً در حدیث ثقلین «عَلَیکُم بِسُنَّتِی وَ سُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرّاشِدِینَ مِن بَعدی»، می‌گوید اگر تمسّک به ثقلین است، پس چرا روایت داریم «عَلَیکُم بِسُنَّتِی وَ سُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرّاشِدِینَ مِن بَعدی»؟

مرحوم علامه توضیح داده است که آیا این حدیث با «عَلَیکُم بِسُنَّتِی وَ سُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرّاشِدِینَ مِن بَعدی» تعارض دارد یا نه.

«عَلَیکُم بِسُنَّتِی وَ سُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرّاشِدِینَ مِن بَعدی» یک خبر است، خبر متواتر نیست.

انگاره‌ی افضلیت که در ذهنشان است خیلی محکم است، او خیال می‌کند این موضوع قطعی و یقینی است، لذا باید یک مرتبه این دیوار ذهنی را شکافت تا او بتواند متوجّه شود.

ما قبل از اینکه به این کتاب برسیم، در مباحثاتمان به این نتیجه رسیده بودیم که این مسیرِ صدور و دلالت کافی نیست، چون طرف با صدور و دلالت به دنبال بهانه می‌گردد.

لذا ما مدّتی به مسیری رفتیم، فیش‌هایی از سرقت‌ها و خیانت‌های علمی منتشر می‌کردیم، شاید هزار فیش منتشر کردیم.

ما در این فضا بودیم که می‌گفتیم باید تکیه کردن به بعضی‌ها را از نظر این‌ها مخدوش کرد، عالمی که سرقت علمی دارد، مانند خود عبدالعزیز دهلوی که امام السارقین است، شیخ السرقه است، دو کتاب را کامل کپی کرده است! خود همین موضوع جایگاه علمی طرف را، ادّعاهای او را، دلسوزی‌های او را از بین می‌برد. می‌گفتیم اگر خیانت و تحریف و دزدی علمی و تقطیع پیدا کنیم و نشان بدهیم که معنا را از افاده دچار خلل کرده است، این ذهنیت را می‌زند.

یک نفر از دوستان ما که در بحث کتابی به نام «ابن الجوزی سیاسة الکید بمکیالین» نوشت و نشان داد ابن جوزی یک دروغگوی به تمام معناست که دچار اختلالات روانی است، اگر کسی این کتاب را بخواند می‌بیند که استاند به ابن جوزی حرام است. این هم حرفی نیست که ما بزنیم، بعضی از عامّه که به این حرف‌ها واقف بوده‌اند گفته‌اند. او یک راوی را در یک صفحه، چون نیاز دارد که مطابق فقه حنبلی به او استناد کند توثیق می‌کند، همان صفحه، در روایت بعد، چون آن روایت مقابلِ فقه اوست، او را جرح می‌کند! آنقدر تناقض دارد که ذهبی و ابن عبدالهادی که هر دو شاگردان مکتب ابن تیمیه هستند، به کتاب او حاشیه نوشته‌اند.

بعضی از بزرگان این کتاب «ابن الجوزی سیاسة الکید بمکیالین» را دیده‌اند و تشویق کرده‌اند.

یک نفر دیگر از دوستان ما کتابی به نام «اجحاف بر انصاف» نوشت و شخصیت رجالیِ ابن حجر را مورد نقد و بررسی قرار داد.

این‌ها آثار مهمی است، ولی این‌ها جزءنگر است.  کاری که ممدوح کرده است این است که آمده است و نقطه‌ی مرکزِ فرماندهی را زده است، نه ابن جوزی و ابن حجر را، که البته مهم است در مورد این‌ها هم کار بشود، ممدوح آن نقطه‌ی اصلی را زده است، با زدنِ آن نقطه‌ی اصلی هم همه‌ی ساختمان فرو ریخته است. برای همین این ممدوح اینقدر مبغوض واقع شده است، با اینکه در قسمت‌هایی از همین کتاب، حال یا عقیده داشته است و یا مجبور بوده است، در فضائل شیخین قلم‌فرسایی کرده است، که متّهم به تشیّع و رفض نشود. ولی آن نقطه‌ای را زده است که آن نقطه کار را تمام کرده است.

فهرست را می‌خوانم تا ببینید چطور کار را شروع کرده است.

می‌گوید تفضیل، یعنی مسئله‌ی افضلیت، در مخلوقات جزو سنّت‌های گذشته است، در قرآن آمده است، افضلیت بین انبیاء داریم، «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»،[5] بعد می‌گوید باید از حق تبعیّت کرد نه از تعصّب و عصبیت، نباید اتّباع رجال کرد و بگویی فلانی گفته است، اشخاص یا باید دلیل بیاورند یا گفته‌شان ارزشی ندارد.

بعد می‌گوید: مسئله‌ی تفضیل از مسائلِ اعتقادی نیست که در آن جزم لازم باشد، (توجّه کنید که در فضای غیرشیعه بحث می‌کند).

بعد نظر علمایی مانند «ابن عبدالبر» و «باقِلانی» و «تفتازانی» و «سَمهودی» و «ابن حجر هِیتَمی» را آورده است که این‌ها می‌گویند مسئله‌ی افضلیت یک مسئله‌ی اعتقادی نیست و یک مسئله‌ی اجتهادی است.

می‌گوید شما بخاطر یک مسئله‌ی اجتهادی، هر کسی که در مقابلتان بوده است، او را با اینکه هزار روایت داشته است در کتاب رجالی نفی کرده‌اید. در حالی که مسئله اجتهادی بوده است. یعنی از نگاه ما و داشته‌های ما مسئله‌ی افضلیت یک مسئله‌ی قطعی نیست و یک مسئله‌ی اجتهادی است.

این ثمره‌ی این امر در رجال است.

بعد می‌گوید: عدّه‌ای در مسئله‌ی افضلیت متوقّف هستند. یک قول این است که «مالک بن انس» که امام مالکی‌هاست، متوقف است. می‌گوید نمی‌دانم چه کسی افضل است. همینکه متوقف است یعنی آن قول اصلی که می‌گوید ترتیب افضلیت به ترتیب خلافت است، اجماعی ندارد.

هم اگر کسی قائل به افضلیت غیر از آن ترتیب باشد اجماع را می‌شکند، هم اگر کسی قائل به توقف باشد هم اجماع را می‌شکند.

بعد می‌گوید: «ائمه‌ی اصول الدین عند اهل السنّة و الجماعة» می‌گویند که ادلّه‌ی تفضیل علی و ابوبکر متعارض هستند. یعنی عدّه‌ای بحث کرده‌اند و می‌گویند اگر ما بخواهیم ترجیح بدهیم می‌بینیم هذا دلیلٌ و هذا دلیلٌ، و بحث نکرده‌اند که این مستقر است و آن باطل است.

همینطور که می‌بینید صحابه یک چیز گفته‌اند، تابعین یک چیزی گفته‌اند، علمایی قائل به توقف شده‌اند، علمایی گفته‌اند اجتهادی است، علمایی گفته‌اند معارض است، عدّه‌ای گفته‌اند این قولِ جمهور است.

بعد ادلّه‌ای را می‌آورد که آیا قولِ جمهور حجّت است یا نه؟ نیست!

همینطور که می‌بینید آن انگاره‌ی ذهنی را دچار تزلزل کرده است.

بعد گفته‌اند ترتیب افضلیت به ترتیب خلافت است، اگر زنده باشم جلسه‌ی بعد به این موضوع می‌پردازم. این تلازم را نفی کرده است که ترتیب افضلیت به ترتیب خلافت است.

آقایی به نام «دکتر عبدالنصیر احمد ملیباری» روی کتاب نوشته است «کَتَبَهُ الفَقِیر الدکتُور»… یعنی در مقام فقر الی الله نام خودش را با صفت دکتر نوشته است!

«دکتر عبدالنصیر احمد ملیباری» کتابی به نام «الإصابة في القطع بتفضيل الشيخين على سائر الصحابة» دارد، در این کتاب می‌گوید که تفضیل شیخین قطعی است!

می‌گوید فتنه شده است، من نمی‌دانم چرا علمای عرب جواب نداده‌اند. ایشان که برای شبه قاره است به زبان عربی به میدان آمده است. چند نفر از شبه قاره به زبان اردو به این کتاب جواب داده‌اند، کتاب او سال 2020 در اردن و تونس چاپ شد.

من فقط یک قسمت از این کتاب که برای بنده خنده‌آور بود را عرض کنم، مابقی مطالب را جلسه‌ی بعد عرض خواهم کرد.

در صفحه 62 این کتاب می‌گوید: «التَّفَاضُل بَینَ الصَّحَابَة» چه کسی بین صحابه افضل است، بعد می‌گوید «کَلام اُستاذ عَبدُالقَادِر بَغدَادِی فِی تَرتِیبِ الصَّحَابَة»!!!

او می‌گوید من با اقوال رجال کار ندارم، اگر تو هزار قول هم بیاوری، عدّه‌ای نظری دارند، بحث این است که، اینکه عدّه‌ای نظر دارند که اجماعِ امّت نیست! و در بین افراد خارج از اجماع هم صرفاً اهل بدعت نیستند، صحابه و تابعین و بعضی از علمای اهل سنّت هم هستند که کسی در بزرگی آن‌ها بحث ندارد.

در پاسخ مدام به سراغ این موضوع رفته است که «امام سَرهَندی» این را گفته است، «امام عبدالقادر بغدادی» آن را گفته است!

اصلاً ما که بر سر این موضوع بحث ندارم که عدّه‌ای قائل هستند! ما که نمی‌گوییم این نظریه قائل ندارد، ما در الزام‌آور بودنِ نظریه بحث داریم، فلذا فایده‌ای ندارد که شما بگویید مثلاً من پانزده نفر دیگر هم پیدا کرده‌ام که قائل به این موضوع هستند!

خودِ این موضوع نشان می‌دهد که نویسنده در ردّ نتوانسته است محل نزاع را تشخیص بدهد، حال یا عمداً یا بخاطر ضعف علمی.

علی الحساب این کتاب «غایة التبجیل و ترک القطع فی التفضیل» امروز انگاره‌ی افضلیت به ترتیب خلافت را نابود کرده است و کسی نتوانسته است جوابی بدهد، و به نظر من اگر کسی استدلال جدیدی فارغ از هزار و چهارصد سال اخیر نکند، نمی‌تواند به این کتاب جواب بدهد.

چون سنّت سَلَف که بر اجماع است، نشان داده است که این اجماع، ادّعایی بوده است.

ما هم از این مثال‌ها داریم، مثلاً فرض بفرمایید که می‌گویند هفت صفر سیره‌ی علمای نجف است، بعد کافی است که شما پانزده مثال نقض برای دویست سال اخیر بگویید.

ان شاء الله این ایام همه‌ی ما برای بزرگداشت غدیر و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آماده بشویم و همه‌ی ما را برای تبلیغ غدیر مهیّا کند و توفیق بدهد، صلواتی عنایت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الفصل في الملل والأهواء والنحل ، جلد 4 ، صفحه 90 (قَالَ أَبُو مُحَمَّد اخْتلف الْمُسلمُونَ فِيمَن هُوَ أفضل النَّاس بعد الْأَنْبِيَاء عَلَيْهِم السَّلَام فَذهب بعض أهل السّنة وَبَعض أهل الْمُعْتَزلَة وَبَعض المرجئة وَجَمِيع الشِّيعَة إِلَى أَن أفضل الْأمة بعد رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم عَليّ بن أبي طَالب وَقد روينَا هَذَا القَوْل نصا عَن بعض الصَّحَابَة رَضِي الله عَنْهُم وَعَن جمَاعَة من التَّابِعين وَالْفُقَهَاء وَذَهَبت الْخَوَارِج كلهَا وَبَعض أهل السّنة وَبَعض الْمُعْتَزلَة وَبَعض المرجئة إِلَى أَن أفضل الصَّحَابَة بعد رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم أَبُو بكر وَعمر وروينا عَن أبي هُرَيْرَة رَضِي الله عَنهُ أَن أفضل النَّاس بعد رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم جَعْفَر بن أبي طَالب وَبِهَذَا قَالَ عَاصِم النَّبِيل وَهُوَ الضَّحَّاك بن مخلد وَعِيسَى بن حَاضر قَالَ عِيسَى وَبعد جَعْفَر حَمْزَة رَضِي الله عَنهُ وروينا عَن نَحْو عشْرين من الصَّحَابَة أَن أكْرم النَّاس على رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم عَليّ بن أبي طَالب وَالزُّبَيْر بن الْعَوام وروينا عَن أم الْمُؤمنِينَ عَائِشَة رَضِي الله عَنْهَا مَاتَ رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم وَثَلَاث رجال لَا يعد أحد عَلَيْهِم بِفضل سعد بن معَاذ وَأسيد بن حضير وَعباد بن بشر وروينا عَن أم سَلمَة أم الْمُؤمنِينَ رَضِي الله عَنْهَا أَنَّهَا تذكرت الْفضل وَمن هُوَ خير فَقَالَت وَمن هُوَ خير من أبي سَلمَة أول بَيت هَاجر إِلَى رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم وروينا عَن مَسْرُوق بن الأجدع أَو تَمِيم بن حذلم وَإِبْرَاهِيم النَّخعِيّ وَغَيرهم أنأفضل النَّاس بعد رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم عبد الله بن مَسْعُود قَالَ تَمِيم وَهُوَ من كبار التَّابِعين رَأَيْت أَبَا بكر وَعمر فَلَمَّا رَأَيْت مثل عبد الله بن مَسْعُود وروينا عَن بعض من أدْرك النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم أَن أفضل النَّاس بعد رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم عمر بن الْخطاب وَأَنه أفضل من أبي بكر رَضِي الله عَنْهُمَا وَبَلغنِي عَن مُحَمَّد بن عبد الله الْحَاكِم النَّيْسَابُورِي أَنه كَانَ يذهب إِلَى هَذَا القَوْل قَالَ دَاوُد بن عَليّ الْفَقِيه رَضِي الله عَنهُ أفضل النَّاس بعد الْأَنْبِيَاء أَصْحَاب رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم وَأفضل الصَّحَابَة الْأَولونَ من الْمُهَاجِرين ثمَّ الْأَولونَ من الْأَنْصَار ثمَّ من بعدهمْ مِنْهُم وَلَا نقطع على إِنْسَان مِنْهُم بِعَيْنِه أَنه أفضل من آخر من طبقته وَلَقَد رَأينَا من مُتَقَدِّمي أهل الْعلم مِمَّن يذهب إِلَى هَذَا القَوْل وَقَالَ لي يُوسُف بن عبد الله بن عبد الْبر النميري غير مَا مرّة أَن هَذَا هُوَ قَوْله ومعتقده)

[5] سوره مبارکه بقره، آیه 253 (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۘ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ ۖ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ۚ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ۗ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَٰكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ)