سخنرانی شب هفتم محرم 1393

نویسنده

ادمین سایت

مورخ 18 / 08 / 1393 (مصادف با شب هفتم امام حسین علیه السلام) حجت الاسلام کاشانی در محضر آیت الله باقری کنی به سخنرانی  پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

رفتار مردم کوفه در قبال امام حسین (علیه السّلام)

خیلی حرف‌ها می‌شود گفت، ولی آن چیزی که به نظر من می‌آید برای خود من خیلی عبرت است، این است که چطور می‌شود مردمی که محبّ حضرت بودند ایشان را رها کردند؟ من خاک پای همه‌ی روضه خوان‌ها هستم، منتها ماجرای توهین به آل الله توسّط محبّین در کوفه اتّفاق نیفتاده است. بعضی از نواصب در کوفه توهین کردند، باقی توهین‌ها در شام است. وقتی وارد کوفه شدند کوفه یکپارچه گریه شد، از کوفه باید درس گرفت. ما می‌بینیم که در شهر کوفه وقتی نامه‌ی امام حسین (علیه السّلام) به دست مردم می‌رسد، یعنی جناب مسلم (سلام الله علیه) نامه را می‌خواند، «يَقرَأَ عَلَيهِم كِتَابَ الحُسَين (عَلَيهِ‏ السَّلام)»،[1] نامه‌ی امام را برای مردم می‌خواند، «وَ القُومُ يَبكون»، زار می‌زدند. واقعیّت این است که ما کاریکاتور مردم کوفه را معرّفی کرده‌ایم، لذا آنچه که مهم است از آن‌ها عبرت نمی‌گیریم، تاریخ آن‌قدر مهم نیست که عبرت مهم است. یعنی من احساس می‌کنم خیلی با این کوفی‌ها فاصله دارم، این‌ها خیانت پیشه‌ی از پیش باخته بودند، لذا من هیچ احساس خطری نمی‌کنم چون من خیانت پیشه نیستم. در حالی که کوفه این‌طور نیست، این واقعیّت شهر کوفه نیست.

کوفه در زمان ورود کاروان شهدا و اسرا

بله، در کوفه دشمن داریم، نواصب هستند، ولی کثیری، قطعاً حداقل بیش از نیمی از مردم کوفه، این‌ها محبّین حضرت هستند. وقتی سر مطهّر شهدا را با اسرا وارد شهر کوفه می‌کنند 12 هزار نیروی نظامی سِکَک کوفه را می‌بندند. سکک جمع سکّه است، یعنی آن خیابان‌هایی که بیرون شهر کوفه به داخل شهر کوفه منتهی می‌شد. یعنی برای این‌که مردم شورش نکنند 12 هزار نیروی نظامی می‌آید. جمعیّت چند هزار نفری داریم که آن روز بالای کوه‌ها، بلندی‌های اطراف کربلا روز عاشورا دعا می‌کردند که خداوند امام حسین (علیه السّلام) را یاری کند. مردم کوفه‌ای که محبّ امام حسین (علیه السّلام) بودند، محبّین، آن‌ها قاتل نبودند، امّا نیامدند کمک کنند. چرا نیامدند؟

این‌جا آن نقطه‌ی مهمّی است که ما باید عبرت بگیریم. گاهی پیش می‌آید برای ما هم همین اتّفاق می‌افتد. من یک مثال عرض کنم، در همین تهران خود ما 100 سال پیش یک مجتهدی را روز تولّد امیر المؤمنین (علیه السّلام) به دار کشیدند، جلوی چشم مردم، زن و مرد، چند نفر، به بدن او معاذ الله ادرار کردند. بعد این مجتهد را کامل برهنه کردند به شهربانی بردند، این بدن برهنه را آن‌قدر با قنداق اسلحه زدند که استخوان سالم در بدن او نماند، همین کشور خود ما. یعنی اگر ما تصوّر کنیم مردم کوفه یک مردمانی بودند شاخ داشتند، عجیب و غریب بودند، خیانت پیشه بودند، اگر رسماً این‌قدر خیانت پیشه بودند برای چه امام حسین (سلام الله علیه) به سمت کوفه رفت؟ یعنی امام می‌دانست دارد می‌رود معاذ الله خودکشی کند؟ این‌ها از پیش باخته بودند؟ این با واقعیّت خیلی فاصله دارد. چند شهر داریم که بعد از قیامت سیّد الشّهدا (علیه السّلام) آمدند خون‌خواهی کردند؟ چند جا را می‌شناسیم؟ بصره؟ مکّه؟ مدینه؟ کجا؟ فقط مردم کوفه هستند.

وابستگی و تعلّق

من نمی‌خواهم مردم کوفه را تطهیر کنم، می‌خواهم عرض کنم مردم کوفه یک مشکلی داشتند که آن مشکل را خیلی نزدیک است که من هم داشته باشم. آن چیست؟ تعلّق است. دل‌ها در جاهایی وابستگی داشت، چون وابستگی داشت نمی‌توانست بیاید. آن‌ها دیده بودند که ابن زیاد لعین وقتی می‌خواهد عمرو بن حمق خزاعی را بگیرد پیدا نمی‌کند، یعنی پدر او زیاد، همسر او را دو سال به زندان انداختند شکنجه کردند. مردم می‌دانستند اگر به کربلا بیایند احترام ناموس آن‌ها به خطر می‌افتد. رسماً آمد به سیّد الشّهدا (علیه السّلام) گفت: «خَلَّفْتُ صِبْيَةً أَخَافُ عَلَيْهِمْ عُبَيْدَ اللَّهِ»،[2] من چند دختر دارم، از عبید الله می‌ترسم، بیایم می‌خواهد با این‌ها چه کند؟ چه کاری می‌خواهد انجام دهد؟ آن‌قدر از دست نفس خود آزاد نبود که یا ابن رسول الله شما هم دارید با زن و فرزند می‌آیید، خود را ترجیح داد. نفس ما این‌طور است که مرحله‌ی اوّل آرام است، اصلاً شما متوجّه نمی‌شوید وابسته هستید.

بهترین مثالی که به ذهن من می‌رسد این است، بچّه‌ها گاهی می‌خواهند در مدرسه شوخی کنند کفش‌های دوست خود را به هم می‌بندند. این‌که متوجّه نیست، این آرام نشسته، چه زمانی می‌فهمد؟ آن لحظه‌‌ای که آقا معلّم او را صدا می‌کند او نمی‌تواند برود، هر چه سعی می‌کند می‌بیند گیر است، پاهای او بسته است. تعلّق، وای به حال تعلّق حرام، حتّی تعلّق مباح انسان را چنان میخکوب می‌کند موقع تصمیم من نمی‌توانم تصمیم بگیرم، وابسته هستم، مرحله‌ی اوّل.

شرعی جلوه دادن وابستگی‌ها

مرحله‌ی دوم برای این‌‌که آبروی من نرود رنگ شرعی به آن می‌زنم. پیش امام حسین (علیه السّلام) آمد گفت: «خَلَّفْتُ صِبْيَةً»، تعدادی دختر دارم و شما هم که می‌دانید حفظ ناموس واجب است. به امام یاد می‌دهد. شما هم که می‌دانید حفظ ناموس واجب است، دیگر این نمی‌فهمد امام حسین (علیه السّلام) است که مقابل تو قرار گرفته و آن کسی که در کاروان او است زینب است، این را نمی‌فهمد. دل او یک جا وابستگی دارد، فرزند من است، تعلّقات نگذاشت مردم کوفه درست تصمیم بگیرند. این تعلّق را اگر من داشته باشم خیلی خطرناک است.

تردید داشتن عمر سعد

آن ملعون ازل و ابد اگر یک هفته مردّد شد که امام حسین (علیه السّلام) یا یزید، نه شیعه بود، نه تحفه بود، عمر سعد لعین خیلی هم خیانت کرده بود. امّا اگر واضح بود که می‌خواهی بروی با جبهه‌ی کفر بجنگی که یک هفته مردّد نمی‌شدی، یک هفته مردّد شد. یک نکته را کمی توضیح می‌دهم ببینید، یک هفته، یعنی از سوم محرّم تا عاشورا، مردّد شد بروم یا نروم؟ حضرت او را صدا کرد، فرمود که شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم، گفت: «أَخَافُ أَنْ تُهْدَمَ دَارِي‏»،[3] خانه‌ی من را خراب می‌کنند. ماجرای خانه را توضیح بدهم چه بود، چه می‌شود خانه‌ی من را خراب کنند.

اوضاع و جمعیّت کوفه در زمان خلیفه‌ی دوم

وقتی سال 17 هجری کوفه تشکیل شد، یعنی ساخته شد، یک نفر آمد در یک نقطه‌ای ایستاد به چهار سمت تیر انداخت، آن‌جا مرکز شهر شد. یک زمینی، چیزی حدود 250 هزار متر مربّع، 237، 238 هزار متر مربّع قرار دادند، قرار شد مسجد آن‌جا ساخته شود، کاخ حکومتی آن‌جا باشد، ادارات آن‌جا باشد، زندان آن‌جا باشد، بازارهای اصلی آن‌جا باشد. یک منطقه را، یک منطقه‌‌ی وسیعی، مثلاً 30، 40 هزار متر مربّع را برای مبادا نگه داشتند. بعد دور آن یک خندق کندند، گفتند این طرف این پنج یا هفت تیره و قبیله خانه بسازید، شما این‌جا، شما این‌جا، دور تا دور. یعنی مرکز شهر که جای اصلی شهر بود مکان اداری بود. حواس خلیفه‌ی دوم جمع است که این‌ها نیروهای نظامی او هستند نباید تعلّق پیدا کنند، نباید رفاه زده شوند، لذا اجازه‌ی خانه‌سازی در کوفه نداد، گفت چادر بزنید. یک سال که گذشت خانه‌ها به هم چسبیده بودند، جمعیّت کوفه زیاد است، نیروی نظامی کوفه زیاد است.

روز اوّل 40 هزار نفر نیروی نظامی جمع شدند، نیروی نظامی 40 هزار نفر زن و فرزند دارند. بخواهند بگویند شهر کوفه کم جمعیّت بوده می‌گویند 120، 130 هزار نفر در آن زمان بودند. عرض خیابان‌های کوفه، یعنی همین سکّه‌ها 27، 28 متر است وقتی به ذرع می‌گویند. خیابان‌های اصلی بالای 30 متر است، خیابان‌های فرعی بیش از 20 متر است، به ذرع مشخّص کرده‌اند، این‌جا چند ذرع است، ذرع 54 سانتی‌متر است. شهر پر جمعیّتی است، این‌ها کاملاً به هم چسبیده بودند، یک خیمه آتش گرفت 80 خیمه سوخت یک عدّه هم مردند.

به خلیفه‌ی دوم نامه نوشتند که این‌جا خطرناک است، جمعیّت زیاد است، اجازه داد با چند شرط خانه بسازند. یک، سقف آن نباید ثابت باشد، مثلاً با لیف خرما باشد. چون استدلال او این بود شما جنگجویان من هستند، اگر قرار باشد این‌جا آرامش پیدا کنید دیگر نمی‌روید بجنگید. دقیقاً همان کاری که بعداً شد. می‌خواهم بگویم حواس دشمن خدا هم جمع است که خود او این رفاه زدگی را برای مردم ایجاد کرد، ولی سربازهای خود او نداشتند، چون نمی‌توانستند بروند بجنگند. شرط دوم این‌که سه اتاق بیشتر نداشته باشید، خانه‌ها از سه اتاقه بیشتر نباشد، یعنی خانه‌ها باید کوچک و نزدیک هم باشد. شرط سوم این است دو طبقه هم نمی‌توانی بسازی. پس همه خانه دارند ولی خانه‌ها کوچک است. اوّل عرض خود گفتم یک محوّطه‌ی حدود 50 هزار متر مربّعی بود که خلیفه‌ی دوم به بعضی افراد از آن‌جا زمین می‌داد. یک مدّت که گذشت، جمعیّت شهر کوفه که بالا رفت پر شد، خانه‌ها کوچک است، در کوفه زمین ندارند، باید دور از شهر برود بسازد، در شهر زمین نیست. به سعد بن ابی وقّاص زمین بزرگی بخشید، سعد آن زمین را به عمر بن سعد داد، یک خانه‌ی دو طبقه‌ی چند هزار متری در شهری که خانه‌ها همه سه اتاقه است، همه مسکن مهر است یکی در آن بین ویلا ساخته است.

گفتگوی امام حسین (علیه السّلام) و عمر سعد

برگردیم جمله‌ی او را ببینید، می‌گوید شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم، می‌گوید: «أَخَافُ أَنْ تُهْدَمَ دَارِي». هنوز آسانسورهای خانه‌ی من نصب نشده، نمای آن تازه تمام شده، یک هفته مردّد می‌شود. چرا یک هفته مردّد می‌شوی؟ بین امام حسین (علیه السّلام) و یزید نمی‌فهمی کدام طرف حق است؟ می‌فهمد. ولی خانه‌ی من را خراب می‌کند، می‌دانی با چه بدبختی… می‌دانی چقدر به آن تفاخر کرده‌ام؟ دل او یک جا وابسته است. حالا که می‌خواهد بجنگد «يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي»،[4] اوّل دل او وابسته است، بعد رنگ دینی هم به آن می‌زند، می‌‌گوید: ای سپاه خدا، «بِإِذنِ الله»، سوار شوید، می‌خواهید بروید با دشمن خدا بجنگید، معاذ الله منظور او امام حسین (علیه السّلام) است. اگر دشمن خدا بود چرا یک هفته مردّد بودی؟

حبّ دنیا و عدم آمادگی مردم کوفه

تعلّقات وحشتناک است. چیزهایی که مردم کوفه را بیچاره کرد حبّ به زندگی است، حبّ به دنیا است، این‌ها طرفدار حضرت بودند. ولی پول من چه می‌شود؟ اگر شما می‌خواهید ببینید… من یک مثال بزنم إن‌شاء‌الله که خیلی نترسید، امام زمان (سلام الله علیه) حتماً تشریف می‌آورند، چه کسی تضمین کرده است تا 50 سال آینده نمی‌آید؟ چه کسی یقین ندارد که می‌آید؟ ما چقدر آماده هستیم؟ مردم کوفه هم همین‌طور، مثل من همین‌طور آماده نبودند. همین‌طور که من تصوّر می‌کنم وقت هست، وقتی آقا از مکّه به سمت کوفه تشریف آورد گفتند نه، پسر پیغمبر را نمی‌کشند. مگر نمی‌دیدید که این همه دارند اسلحه می‌سازند، این طرف و آن طرف می‌روند؟ تعلّق داشت، اگر می‌گوید امام می‌آید نکند بکشند باید زن و فرزند را رها کند برود. لذا چه می‌گوید؟ توجیه می‌کند، توجیهی که خود او را هم اگر به سلول انفرادی ببرید یک ربع او را نگه دارید می‌فهمد دارد اشتباه می‌کند، می‌گوید حضرت را نمی‌کشند، در توافق نامه کوتاه می‌آید.

مثل من، چه کسی به من تضمین داده امام زمان چه زمانی می‌آید؟ آماده هستیم؟ خطری که برای ما وجود دارد این است که ما یک کوفه دیده‌ایم، امام زمان (سلام الله علیه) تشریف بیاورد می‌آید بشکن می‌زند عالم زیر و رو شود؟! اگر قرار بود حضرت به قدرت تکوینی قیام کند که همان سال 255 این کار را انجام می‌داد، قدرت او که کم نشده، آن موقع هم همین‌قدر بود.

اهمّیّت آماده بودن

وقتی می‌آید که مردم پای کار هستند. اگر قرار بود امام زمان بیاید و من آدم شوم امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌آمد مردم آدم می‌شدند. تا مردم قدر امام را ندانند کار پیش نمی‌رود، قرار است مردم «عَن اختیارٍ»، یعنی با اختیار، تصمیم بگیرند پا روی نفس خود بگذارند به امام زمان (علیه السّلام) خدمت کنند، هر وقت این اتّفاق بیفتد. وگرنه اگر قرار بود حضرت بیاید یک حرکت انجام بدهد همه‌ی عالم زیر و رو شود که هزار سال پیش این کار را انجام می‌داد، قرار است من کمک کنم، من‌ها باید کمک کنند. وگرنه توان امیر المؤمنین (علیه السّلام) کمتر از امام زمان (سلام الله علیه) نبود. چطور امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد مردم گوش نکردند، همان‌طور امام زمان (سلام الله علیه) هم بیاید مردم ممکن است گوش نکنند. چه کسی برای ما تضمین کرده امام زمان (سلام الله علیه) بیاید جان او در خطر نیست؟ وقتی قرار است جنگ طبیعی کنند، هشت سال با یک کشور جنگیدیم از پشت ساپورت می‌شد، بیچاره شدیم، با همه‌ی دنیا بخواهی بجنگی آماده هستی؟ آماده هستید با همه‌ی دنیا بجنگیم؟ آمادگی می‌خواهد. ما کجای لشگر او را قرار است پر کنیم؟ آمادگی لازم است.

امام زمان (سلام الله علیه) تشریف بیاورد با دنیا سر جنگ ندارد، همان‌طور که انقلاب ما با دنیا سر جنگ نداشت، آن‌ها شروع کردند. وقتی یک نفر بیاید بگوید من استکبار را قبول ندارم عزلت شروع می‌شود. اوّل محاصره است، تخطئه است، مسخره است، تطمیع است، تهدید است، جنگ است، می‌جنگند. می‌جنگند حضرت هم باید بجنگد. حالا آقا تشریف بیاورند چقدر آماده داریم؟ قصد من فقط تحذیر است، یک بشارت هم می‌دهم که آخر با ناامیدی نباشد، ولی قصد تحذیر است. چرا؟ چون نفس بیچاره‌ی من… سرطانِ تعلّق نه بو دارد، نه رنگ دارد، نه مزه، نه درد، نه آژیر می‌کشد، هیچ چیزی معلوم نیست، لحظه‌ی تصمیم است که می‌فهمم نمی‌توانم تصمیم بگیرم.

شخصیّت ضحّاک بن عبد الله

شخصی آمده تا لحظه‌ی شهادت حضرت با او بوده، خیلی از این مقاتل را ضحّاک بن عبد الله نقل کرده، آخرین فردی است که امام را ترک کرده و امام تنها می‌شود. می‌گوید: آقا، من کشته شوم یا نشوم فرقی به حال شما نمی‌کند، پس من رفتم. ضحّاک بن عبد الله مِشرَقی. سنّی بود؟ نه، شیعه بود. چرا؟ چون شیخ طوسی در رجال خود می‌نویسد از یاران امام سجّاد (علیه السّلام) ضحّاک بن عبد الله مشرقی است. این خیلی مهم است، کسی که یار امام سجّاد (علیه السّلام) می‌شد اگر لو می‌رفت او را تکّه تکّه می‌کردند، شخص پشت سر امام سجّاد (علیه السّلام) نماز جماعت خواند او را اعدام کردند. سعید بن مسیّب عالم برجسته‌ی تابعین است، به او «سَیِّدُ التَّابِعین» می‌گویند، سنّی‌ها او را قبول دارند شیعه هم او را قبول دارد. امام سجّاد (علیه السّلام) وقتی به شهادت رسید تشییع جنازه شد، شروع به قرآن خواندن کرد. گفتند: به تشییع جنازه‌ی پسر پیغمبر نمی‌آیی؟ گفت: قرآن خواندن را بر نماز میّت ترجیح می‌دهم. بعداً بزرگان شیعه گفته‌اند او تقیّه کرد، چون اگر می‌رفت متّهم به حبّ امام سجّاد (علیه السّلام) بود او را می‌کشتند.

این ضحّاک بن عبد الله بدبخت بیچاره جزء شیعیان امام سجّاد (علیه السّلام) است. امام سجّاد (علیه السّلام) 176 شیعه‌ی شناخته شده دارد، او یکی است. شیعه بود، یعنی حاضر شده اسم او جزء شیعیان امام سجّاد (علیه السّلام) ثبت شود، یعنی خطر جانی برای او دارد، ولی آن لحظه‌ی اصلی نتوانست بر ترس از مرگ غلبه کند، نتوانست به حبّ نفس غلبه کند. گفت: یا ابن رسول الله، من کشته هم شوم شما را می‌کشند، اجازه بدهید من فرار کنم و رفت. ضحّاک بن عبد الله مِشرَقی یا مِشرَفی. مشرقی و مشرفی به امروز مثل فامیلی شمشیری است، یک شمشیر معروف است.

یاد کردن امام زمان (علیه السّلام)

انسان خود را به جای کسانی که در کربلا کم کاری کردند بگذارد، و الله خود من خیلی می‌ترسم. گفتن ما اهل کوفه نیستیم خیلی شهامت می‌خواهد، چون همین الآن یک قیام دیگری… همه‌ی ما هم یقین داریم، مردم بصره… یک خبری رسیده، خبر واحدی که یکی از یک جا راه افتاده، دارد به یک جایی می‌رود، ما یقین داریم امام زمان (علیه السّلام) قیام می‌کند، یقین داریم. هر کس یقین ندارد بگوید چند جلسه کلاس اعتقادی مهدویّت بگذارند. یقین داریم امام زمان (علیه السّلام) می‌آید و هیچ مطمئن نیستیم که به این زودی نمی‌آید. من چه کاره هستم؟ من صبح به صبح برای فرزند خود صدقه می‌گذارم، برای سلامتی امام زمان (علیه السّلام) هم… امام زمان (علیه السّلام) نیاز ندارد، امام زمان (علیه السّلام) غنی است، ولی چقدر یاد او هستم؟ در بیچارگی‌ها دنبال او هستم، «المُستَغَاثُ بِکَ یَا صَاحِبَ الزَّمان»، ولی همان‌طور که پدر و مادرها میوه‌ی نوبر می‌خورند فرزند آن‌ها پیش آن‌ها نباشد به یاد او هستند، در لحظات خوشی خود یاد امام زمان (علیه السّلام) هستیم؟ پسر فاطمه (سلام الله علیها) کجا دارد زندگی می‌کند؟ آقای قاضی (رحمة الله علیه) می‌فرمود: امام زمان (علیه السّلام) که در بهشت زندگی نمی‌کند، بهشت طفیل وجود امام زمان است، بهشت افتخار می‌کند امام زمان (سلام الله علیه) پا بگذارد، ولی امام زمان (سلام الله علیه) در این دنیا دارد زندگی می‌کند. قاعدتاً در شهر کفّار هم نیست، طبیعتاً حضرت لذّت نمی‌برد برود پیش کفّار زندگی کند. یک بزرگی – اسم نمی‌برم چون نمی‌خواهم گوهر کلام من گم شود- می‌‌فرمود که یک جاهایی مثل پلیس راه تهران قم، نمی‌گویم به پلیس راه تهران قم برویم، دهانه‌ی شهرهای بزرگ شیعیان حضرت در بیابان زندگی می‌کند، پسر فاطمه (سلام الله علیها). برای چه؟ چقدر این‌ها باید برای هدایت ما هزینه کنند؟ بعد هم بد است که ما تصوّر کنیم کوفی‌ها انسان‌های شاخ‌داری بودند، از قبل معلوم بود چه هستند. نه، کوفی‌ها مشکل نفس داشتند، ترسیدند.

کسب آمادگی

آمار به ما نشان می‌دهد از هر 15 نفر آن‌هایی که می‌توانستند به جنگ بروند، جنگ ایران و عراق، دفاع از ناموس، کسی در حقّانیّت آن شبهه داشت؟ یا می‌گفتند توفیق نشد؟ البتّه بعضی نرفتند در جای دیگر خدمت کردند، نمی‌خواهیم به کسی برچسب بزنیم، می‌خواهم خود را قرار بدهم. می‌گویند هر 15 نفری که می‌توانسته برود، 10 نفری که می‌توانسته برود، یک نفر رفته است، بقیّه هم توفیق نشد.

اصلاً بالقوّه استعداد آن را دارند، آمدیم و دوباره توفیق نشد، من چقدر آماده هستم؟ خود من به و الله خیلی رو سیاه هستم، قصد من تحذیر است، ما آماده نیستیم. اصلاً کربلا را برای ما تعریف می‌کنند که از یاد نبریم امام خود را تنها نگذاریم. الآن چقدر من با امام زمان (علیه السّلام) ارتباط دارم؟

حضور جسمی امام زمان (علیه السّلام)

رفت به آن بزرگ گفت: چه کنم؟ او گفت: یعنی چه؟ مگر امام زمان (علیه السّلام) مرده که فکر می‌کنی معاذ الله… بقیّه‌ی ائمّه‌ی ما هم حی هستند. زیارت نامه را طوری می‌خوانی… «سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ… السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا حُجَّةَ اللَّهِ»،[5] حرف بزن، تو را می‌بیند. نمی‌گویم زیارت نخوان، ولی ما وقتی زیارت می‌خوانیم باید حس… ائمّه‌ی ما که فکر می‌کنیم مرده‌اند حی هستند، «أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي»،[6] همین الآن دارد می‌بیند، «تَسْمَعُ كَلَامِي وَ تَرُدُّ سَلَامِي»،[7] وای به حال امام زمان (علیه السّلام) که دارد در همین دنیا با جسم خود زندگی می‌کند. ما آماده نیستیم، وابسته به تعلّقات خود هستیم. خدا هم نشان داده هر کسی وابسته به تعلّقات خود باشد ذلیل می‌شود.

کوتاهی مردم مدینه و عاقبت آن‌ها

مردم مدینه خیلی بی‌انصافی کردند، امام سجّاد (علیه السّلام) فرمود: در مکّه و مدینه ما 20 نفر محب نداریم. آن‌ها گفتند… این‌قدر شعور آن‌ها نمی‌رسید که امام حسین (علیه السّلام) برتر است یا یزید، اصلاً با هم قابل قیاس نبودند. دیدند پسر پیغمبر آواره شد، چون حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّا عِتْرَةُ نَبِيِّكَ»،[8] ما عترت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستیم، «طُرِدْنَا»، این‌ها ما را آواره کردند. مردم مدینه 52 سال با امام حسین (علیه السّلام) زندگی کردند، وجود مقدّس سیّد الشّهدا (علیه السّلام) 52 سال از عمر مبارکه‌ی خود را در مدینه بوده، یک مرتبه این نامردها نامه ننوشتند که کجا رفتی؟ از ترس چه چیزی؟ اگر با امام حسین (علیه السّلام) می‌رفتند در آخر چه می‌شدند؟ می‌کشتند، زن‌های آن‌ها را اسیر می‌بردند، پول‌های آن‌ها را هم می‌گرفتند، بیش از این است؟ بدتر این است. این‌ها از ترس نیامدند، سال بعد 10 هزار نفر از مردم مدینه را روی زمین خواباندند و سر بریدند. فجایعی اتّفاق افتاد که اصلاً روی منبر اهل بیت (علیهم السّلام) نمی‌شود بیان کرد. همان بلایی که می‌ترسیدند بر سر آن‌ها آمد، در برابر اهل بیت (علیهم السّلام) رو سیاه شدند، دیگر بدتر از این می‌خواست بشود؟

مردم کوفه در قیام‌های خود 11 هزار سر بریده دادند، اگر این 11 هزار نفر در کربلا محضر امام معصوم بودند اصلاً جنگ چیز دیگری می‌شد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ جمل 12 هزار نیرو داشت، 40 هزار نفر هم جملی‌ها بودند. این‌ها ایمان داشتند آن‌ها نداشتند آن‌ها را شکست دادند، در جمل امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیروز شد. اصلاً طور دیگری می‌شد، اصلاً سرگذشت تاریخ چیز دیگری می‌شد، این‌ها ترسیدند. سرها بریده شد، خون‌ها ریخته شد، بچّه‌ها یتیم شدند، به ناموس‌ها جسارت شد، هتک حرمت شد، پول‌ها رفت.

10 برابر آن چیزی که ما در جنگ تحمیلی شهید دادیم اگر غیوران ما ایستادگی نکرده بودند کشته می‌دادیم، توهین به نوامیس می‌شد، آخر سر هم ذلیل بودیم. مردم مدینه از چه چیزی می‌ترسیدند؟ کشته شوند؟ داغ به مدینه آوردند، داغی که به حیوان می‌زنند، تاریخ ثبت کرده مردم را صف کردند، بعد از این‌که 10 هزار نفر را سر بریدند، بعد از این‌که گفتند هر غلطی آزاد است. آن‌قدر فاجعه رخ داد، نمی‌توانم بگویم، مروان همسر خود را آورد به امام سجّاد (علیه السّلام) سپرد. چون حکومت از اهل بیت (سلام الله علیهم) در کربلا ترسیده بود، امام سجّاد (علیه السّلام) هم کاری انجام نداده بود، بهانه‌ای نداشتند، خانه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام) امان بود. مروان همسر خود را آورد به امام سجّاد (علیه السّلام) سپرد. مردم را سر بریدند، به نوامیس آن‌ها توهین کردند، نمی‌شود بیان کرد. اگر بخواهم هفت، هشت مورد بیان کنم باید سر خود را به دیوار بکوبیم! بعد مردم را به صف کردند، داغ را در آتش می‌کردند سرخ می‌شد به پیشانی‌ها می‌زدند که عبد یزید هستی. دیگر باید با آن‌ها چه می‌کردند؟ بردگی و بندگی شیطان همه خواری است. «خَلَّفْتُ صِبْيَةً»، من دختر دارم نمی‌آیم، آخر هم که همان بلاها را به سر او آوردند، بدتر آوردند، بدتر از آنچه در کربلا بود. اگر ما از کربلا می‌سوزیم چون اهل بیت (علیهم السّلام) حرمت دارند، وگرنه بی‌ادبی‌هایی که در مدینه شد قابل قیاس با اسرای ما نیست، منتها اسرای کربلا حرمت دارند، حرمت دارند که یک عمر انسان باید بسوزد و گریه کند. کارهایی که آن‌جا شد معاذ الله با اسرای کربلا نشد، بدتر از آن شد، نیامدی. 11 هزار سر در کوفه بعد از کربلا بریده شد، این‌ها نیامدند. ما راهی جز این نداریم که در برابر طاغوت بایستیم، وگرنه سر خم کردن جلوی طاغوت همان که از آن می‌ترسیم به سر ما می‌آید فقط خفّت دارد. باز هم می‌ترسم، من آماده نیستم.

سختی لحظه‌ی تصمیم‌گیری

یک بشارت عرض کنم. لحظه‌ی تصمیم‌گیری خیلی لحظه‌ی سختی است، خدا إن‌شاء‌الله به ما توفیق بدهد که از خود بگذریم، آن لحظه‌ای که می‌خواهد برود بجنگد بگوید از همه چیز گذشتم آمدم که جان خود را بدهم. امّا اگر این اتّفاق می‌افتاد باقی آسان است، امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: یاران سیّد الشّهدا (علیه السّلام) آن همه زیر تیغ بودند، آن همه زیر نیزه بودند، به اندازه‌ی بو کردن گل اذیّت شدند. اوّل نه، اوّل باید مرد بود آن کسی که قیام می‌کرد، امّا سیّد الشّهدا (سلام الله علیه) «إِمَامُ المُلکِ وَ المَلَکوت» است، کما این‌که مهدی فاطمه (سلام الله علیه) است. من اگر بتوانم از بند تعلّق خود آزاد شوم، لبّیک واقعی به امام زمان بگویم نترسم، بعد از آن مرگ آن قدر هم درد ندارد، امام قدرت دارد که انسان را سیر بدهد. ما کسانی در کربلا داریم قطعاً سنّی هستند، زهیر بن سلیم ازدی، حرّ بن یزید ریاحی، زهیر بن قین. من نگاه کردم، 13 نفر سنّی شب عاشورا و شش نفر سنّی روز عاشورا آمدند به امام ملحق شدند، بعد امام معصوم به آن‌ها سلام کرده است. امام صادق (علیه السّلام) به این‌ها فرموده: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي»، پدر امام صادق (علیه السّلام) امام باقر (علیه السّلام) است. مگر می‌شود این‌ها همین‌طور آدم نشده بروند؟ امام قدرت دارد، امام آن‌قدر قدرت دارد که به عمر سعد می‌فرماید: شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم، برای امام که کاری ندارد. منتها لحظه‌ی تصمیم لحظه‌ی حسّاسی است، لحظه‌ی مار پلّه‌ی زندگی من است، صعود یا سقوط است، آن لحظه سخت است. آن لحظه‌ی از ته دل گفتن، واقعی گفتن «يا لَيْتَني‏ كُنْتُ مَعَهُمْ».[9]

یک جانبازی که خیلی انسان فوق العاده‌ای است، از مچ پای او قطع شده بود، چند مرتبه عمل کردند از بستگان ما است، الآن به بالای زانو رسیده است. چند مرتبه آمد برای من گریه کرد. این جانباز فرزند شهید است، همسر او هم خواهر شهید است، می‌گوید: هر عملیّاتی که می‌شد به خاطر همسر خود که تازه برادر خود را از دست داده و مادر من که پدر من را از دست داده، می‌گفتم خدایا این عملیّات نه، عملیّات بعدی. تعلّقات مباح هم خطرناک است وای به حال تعلّق حرام. پیامد تعلّق حرام انسان را بیچاره می‌کند.

اهمّیّت تبلیغات و رسانه

انسان فکر نمی‌کند که این یک چای است، یک بشقاب روی پشت بام خود گذاشته‌ایم، رسانه خیلی مهم است. ما اگر می‌خواهیم امام زمان (سلام الله علیه) در کوچه‌های ما راه برود نمی‌شود که بوق کافر بالای سر خود بگذاریم، بوق کفر بالای سر ما باشد. حسّان بن ثابت انصاری یک ترسوی به تمام معنا است تاریخ را اگر نگاه کنید، گربه می‌دید فرار می‌کرد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او گفت: تو نیا بجنگ، تو شاعر هستی. شاعر آن زمان یعنی صدا و سیما، تلویزیون که نداشتند، به شعر درمی‌آوردند. این را می‌آوردند، زیر بغل او را می‌گرفتند نترسد، آن طرف وقتی «اعْلُ هُبَل‏» می‌گفتند، برای بت هبل شعار می‌دادند، او شعر بسازد «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ» بگوید. این نشان می‌دهد حضرت می‌خواهد بگوید به این آسانی نیست که بوق کفر از آن طرف بگوید شما بگویید عیبی ندارد، هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد. نه، شبهه دل را فاسد می‌کند، نفس من را درگیر می‌کند. چه خبر است هر جا می‌روی یک خانه‌ی چهار طبقه 16 تا بشقاب آن بالا است؟ شیلنگ کفر را در خانه‌ی خود گذاشته‌ایم از آن چه چیزی درمی‌آید؟ من دهه‌ی اوّل شش تا، هفت تا منبر داشتم، هر سال همین‌طور است، هر سال پنج تا، چهار تا سؤال جدید است، جدید نیست برای مردم جدید است، همه همان را می‌پرسند. یکی نیست بگوید پدر جان این بوق را ببند که این‌قدر شبهه نکند، مگر مریض هستی که این را در خانه‌ی خود باز کرده‌ای «اعْلُ هُبَل‏» در گوش تو بخواند؟ برای چه؟

حسّان اصلاً جنگ بلد نبود، می‌ترسید، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را می‌برد جواب بدهد. یعنی نمی‌شود همین‌طور ساکت بنشینی به عقاید مردم ناسزا بگویند. BBC اجازه می‌دهد یک ربع از روی کافی روایت بخواند کسی هم تحلیل نکند؟ اجازه می‌دهد؟ این را به مردم اجازه می‌دهند؟ صدا و سیما که شما نگاه نمی‌کنید آن‌جا می‌بندند نمی‌گذارند آن‌ها ببینند، غیر از این است؟ چه چیز ویژه‌ای پخش می‌کند که ماهواره‌های ما را قطع می‌کنند؟ حواس دشمن جمع است.

پیچیده کردن علایق

خلیفه‌ی دوم می‌گوید سه اتاقه بیشتر نباشد، این‌ها نمی‌توانند بجنگند. ما قرار است به جنگ جهانی برویم در اوّلیّات خود، در علقه‌های خود، در علایق خود وابستگی داریم. شخص می‌خواهد مرجع انتخاب کند، بچّه‌ی او است، دختر او است، دختر من کوچک است، لاغر است، یک سال دیگر باید روزه بگیرد، خدای آن بچّه مهربان‌تر از من است، می‌گردد ببیند در این آقایان کسی هست تا 15 سال اجازه داده باشد، نبود؟ 16 سال نبود؟ این‌طور بعضی افراد صاحب مقلّد شدند. فلانی سخت‌گیر است، فلانی آسان‌گیر است، این‌طور است؟ در کَن این‌طور ابتلا نیست، حتماً باید مرجع برای شهر خود ما باشد، مرجع باید اعلم باشد نه این‌که آذری باشد یا اصفهانی باشد یا شیرازی باشد یا از جای دیگر باشد. این‌ها وابستگی است، من وابستگی‌ها را متعدّد و متنوّع مثال می‌زنم برای این‌که بگویم مردم کوفه به یک چیزهایی وابستگی داشتند، ممکن است من به یک چیزهای دیگری وابستگی داشته باشم، ولی وابستگی است. محب بودند، گریه می‌کردند، تاریخ را نگاه کنید از آن لحظه‌ای که اسرا به کوفه وارد شدند مردم کوفه گریه کردند. ولی تعلّق، وابسته بودن دل باعث می‌شود انسان عزم خود را از دست می‌دهد، نمی‌تواند عزم کند، نمی‌تواند عزم کند محکم باشد.

آمادگی شهدای کربلا

جابر بن حارث است، چهار نفری آمدند حر نگذاشت به امام ملحق شوند. از معدود جاهایی که سیّد الشّهدا (علیه السّلام) آمد با حر دعوا کرد، گفت: این‌ها آمده‌اند به من ملحق شوند. امام که دنبال یار نمی‌گردد، 70 تا، 100 تا، 500 تا، چیزی نیست. این‌ها را کشاند آورد فرمود این‌ها باید ملحق شوند، این‌ها از قبل ثبت نام کرده‌اند، آماده هستند. این را به شما بگویم شهدای کربلا رجزهای خود را از قبل نوشته بودند، همه که شاعر نبودند، خود را آماده کرده بودند. این‌طور نیست که آقا ما هستیم، آقا تشریف آورد خبر کنید تا آن روز بروند یک دوره سریع برای آمادگی بگذارید. این‌ها رفتند در کربلا محاصره شدند، خون از همه جای آن‌ها جاری بود، فوران می‌کرد. در بعضی نقل‌های جدید این‌طور است مضمون آن در نقل‌های قدیمی هم وجود دارد که آن‌ها حضرت عبّاس را صدا کردند، قمر بنی هاشم این‌ها را نجات داد. بعد نقل این‌طور است «أَبوا عَن یَرجِعُوا». تکّه تکّه بودند می‌گفتند ما سالم برنمی‌گردیم، چون می‌دانند که حسین بن علی (علیه السّلام) چه وضعی خواهد داشت، ما سالم برنمی‌گردیم. با همان بدن پاره پاره ایستادند تا کشته شوند.

او از خودش گذشته، اگر انسان وابسته به تعلّقات خود باشد فرار می‌کند. یک امام زاده‌ای در کربلا داریم جانباز شده، این‌ها همه درس است، گفته‌اند که ما بفهمیم، پسر یک امام در کربلا جانباز شد، کشته نشد، فکر کردند  شهید شده، نشد. یعنی اگر شهید شده بود امروز امام صادق (علیه السّلام) در زیارت وارث (یا هر دعای دیگر) فرموده بود: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي». این شهید نشد، 10 سال بعد آمد با امام سجّاد (علیه السّلام) مشاجره کرد، سر پول با امام سجّاد (علیه السّلام) دعوا کرد. این‌طور نیست که شیطان ما را رها کند، بگویید دیگر رفت کربلا تمام شد، نه، خیلی باید از تعلّقات خود بترسیم. تعلّقات حلال انسان را بیچاره می‌کند وای به حال تعلّقات حرام. منتها تعلّقات انسان‌ها متنوّع است چون نفس‌های ما متنوّع است، متلوّن است. من باید ببینم کجا وابسته هستم، روی چه چیزی حسّاس هستم، فرزند من است؟

انحراف شخصیّت‌های بزرگ در حال حاضر

شخصی شکنجه شده بود، کتک خورده بود، مجتهد مسلّم بود. فامیل او کار اشتباهی انجام داده بود، مرتکب 20 قتل شده بود. وقتی ایشان از دنیا رفت BBC یک فیلم 20 دقیقه‌ای پخش کرد این فیلم را من دارم، خود او می‌گوید، می‌‌گوید: ایشان قاتل نبود، آمر بود، ایشان تدارک کرده بود یک عدّه را فرستاده بود آن‌ها را بکشند. یک نفر را آمر بود نمی‌کشند، کسی که 20 نفر را آمر بود بکشند مفسد فی الأرض می‌شود، ولی فامیل او بود. وقتی می‌خواهند محاکمه کنند به امام نامه نوشت: تقوای ایشان از وزیر اطّلاعات و رئیس سپاه و نیروهای سپاه… نیروهای سپاه 500 هزار نفر هستند، آقای مجتهد علم نداری؟ متر تقوا را از کجا پیدا کرده‌ای؟ ظاهر این آقا و آن آقا، این باتقواتر است یا این؟ این همه انسان در جبهه‌ها دارند می‌جنگند سپاهی هستند که ایشان از سپاهی‌ها با تقواتر است. نامه‌های آن وجود دارد. تو مجتهد هستی، نمی‌فهمی؟ تعلّق باعث نفهمی می‌شود. تقوای آمر به 20 قتل – خود تو می‌گویی- از این رزمنده‌هایی که به جبهه رفته‌اند بیشتر است؟ دل من می‌شکند، ایشان را سفیر یک جایی بکنید، آمر 20 قتل را! کوچک و بزرگ ندارد، شیخ و غیر شیخ ندارد، دل من یک جا وابسته باشد محل است، شیطان آن‌جا ایستاده «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» می‌گوید، دارد برای تو سینه می‌زند. مجتهد بود، مقلّد داشت، کتک خورده بود، شکنجه شده بود. جانباز کربلا گارانتی ندارد وای به حال کتک خورده‌ی انقلاب. یکی دیگر که زیاد خواب می‌بیند آمد گفت: او را ببرید سفیر ایران در لیبی شود. آمر 20 قتل که خود شما قبول دارید نماینده‌ی جمهوری اسلامی در یک کشوری شود؟ چرا؟ چون فامیل بعضی‌‌ها است؟ کوچک و بزرگ ندارد.

انحراف زبیر

بزرگ‌ترین ریزش تاریخ اسلام زبیر است، خدا می‌داند من وقتی در تاریخ درباره‌ی زبیر تحقیق کردم شما بگویید هر پیغمبر زاده‌ای زمین خورد من شک نمی‌کنم. «مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»،[10] از اهل بیت است. هفت نفر در تشییع جنازه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) شرکت کردند یکی زبیر است. فرمود: علی جان اگر سخت است به وصیّت من عمل کنی به زبیر وصیّت می‌کنم. تنها کسی که رسماً وارد جنگ با حکومت شد او را دستگیر کردند زبیر است، تنها کسی که در شورای شش نفره به امیر المؤمنین (علیه السّلام) رأی داد زبیر بود. ولی شیطان می‌داند چه کاری انجام دهد، خلیفه‌ی سوم 57 میلیون درهم به او رشوه داد. گفت این‌جا بیا، پسر عمّه‌ی پیغمبر هستی تو را دوست داریم، این پول‌ها برای تو باشد. برای چه این‌ها را به تو می‌دهند؟ چه چیزی از تو می‌خواهند؟ چرا به امیر المؤمنین (علیه السّلام) از این پول‌ها نمی‌دهند؟ چرا فدک علی را می‌گیرند به تو 57 میلیون می‌دهند؟ در بخاری نوشته است. برای چه این پول را به تو می‌دهند؟ چرا؟ شوخی است؟

امیر المؤمنین (علیه السّلام) بالای سر زبیر گریه کرد، فرمود: این شمشیر غم‌هایی از چهره‌ی پیامبر زدوده بود. علی (سلام الله علیه) غصّه می‌خورد که صاحب این شمشیر این‌قدر پست شود. زبیر رشوه گرفته، می‌آید به مردم می‌گوید: بسم الله الرّحمن الرّحیم، من با علی موافق نیستم چون رشوه گرفتم؟ زبیر سیف الاسلام، بنده زبیر سیف الاسلام هستم رشوه‌ی آن کلان بود، این‌طور می‌گوید؟ نه. به گناه ذنب می‌گویند، پیامد دارد، تعلّق پیامد دارد. پول را گرفت، دو هزار غلام و کنیز داشت، به این زندگی عادت کرد. آن لحظه‌ای که امیر المؤمنین (علیه السّلام) مردم کوفه را جمع کرد، اموال را تقسیم کردند به هر کدام سه سکّه رسید. آقای زبیر بیا این سه سکّه، غلام‌ها را هم یکی یکی به صف کرد، دو هزار نفر، سه سکّه هم شما بگیرید. سرکشی کرد، نتوانست تحمّل کند، گفت: من سه سکّه، غلام‌ها هم سه سکّه؟ چه کسی خرج این‌ها را بدهد؟

خانه‌ی او را مسعودی سال 340 هجری، می‌نویسد: به قدری خانه‌ی زبیر در بصره بزرگ است که چندین – هنوز وجود دارد، چند طبقه است- چندین کاروان در آن بارانداز می‌کنند. یعنی بارهای خود را می‌گذارند و برمی‌دارد. روز اوّل به او نگفتند که آقای زبیر بیا، پول کفر خود را می‌گیری؟ تعلّق اوّل این‌طور نیست، پول خون جگر علی را می‌گیری؟ نمی‌گیرد. پول گرفته، ولی بعداً خون به دل امیر المؤمنین (علیه السّلام) کرد، اوّلین جنگ اسلام با اسلام را راه انداخت، مسلمان با مسلمان اوّلین مرتبه آن‌جا روبروی هم در بصره ایستادند.

نمونه‌هایی از انحراف افراد بزرگ

گفتند این‌ها را بخوانید، بزرگانی زمین خوردند. اسم پسر بزرگ امام حسن (علیه السّلام) زید است، او با بعضی از فامیل‌های مادر خود در ارتباط بود، متأسّفانه باعث شد به کربلا نیاید. همین امام حسن (علیه السّلام) که این همه شهید در کربلا داده است.

پسر هانی بن عروة بود، اسم پسر او یحیی است، ناصبی است. به سپاه مصعب دشمن اهل بیت (علیهم السّلام) پیوست. چرا؟ چون یک دایی نامرد دارد، عمرو بن حجّاج زبیری، همان که شریعه‌ی فرات را در کربلا بست، فرمانده‌ی میمنه‌ی دشمن. همین‌طور ارتباط داریم، این بوق کفر را گذاشته‌ایم، طوری هم نمی‌شود، من احساسی به کفر ندارم، طوری نمی‌شوم این‌ها را نگاه می‌کنم. بعداً معلوم می‌شود. خیلی باید بترسیم، چرا؟ همان‌قدر که برای فرزندان حواس خود را جمع می‌کنیم، روغن ترمز هیچ وقت نمی‌دهیم بخورند، حواس ما به غذای فرزند ما هست، حواس ما به روح خود هم باشد. مردم کوفه دقیقاً از همین‌جا زمین خوردند. خیلی مثال دارم بزنم.

امشب اگر برادری به خود شک کرده باشد که نکند امام زمان (علیه السّلام) بیاید من بلغزم. من همین کار را می‌خواستم انجام دهم، چون من نمی‌توانم درمان کنم، می‌خواستم یک بوقی، صدایی دربیاید که چقدر شما امسال… نمی‌دانم امسال چند مرتبه برای شما قصّه‌ی عبید الله حرّ جعفی را گفته‌ام که امام حسین (علیه السّلام) لحظاتی در خیمه‌ی او رفت، او آدم نشد. بعد از کربلا بالای سر قبر سیّد الشّهدا (علیه السّلام) آمد چند بیت شعر سرود، گفت: خاک بر سر من. ناصبی بود، دشمن اهل بیت بود، ولی امام حسین (علیه السّلام) او را دعوت کرده بود.

دعوت برای بازگشت ما

دهه‌ی اوّل محرّم در خیمه‌ی امام حسین (علیه السّلام)، هر جا که به اسم امام حسین (علیه السّلام) بنا شده، سیاهی‌ها را زده‌اند، چند مرتبه امام حسین (علیه السّلام) باید من را بیاورد ببرد که من تکان بخورم؟ هنوز وقت آن نشده است؟ چقدر باید برای من هزینه کنند؟ باید زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) آن‌طور شهید شود، امام مجتبی، سیّد الشّهداء (علیهم السّلام)، اسارت، چقدر باید برای من هزینه کنند؟ هر مرتبه حضرت می‌آمد سخنرانی کند سپاه دشمن هلهله می‌کردند دشنام می‌دادند. روز عاشورا شش نفر آدم برگشته، یعنی سالار ما برای این‌‌که این شش نفر را برگرداند این همه ناسزا شنیده، چقدر باید برای من هزینه کند؟ حسین (علیه السّلام) خیلی برای ما زحمت کشیده است. وقت آن نشده که من بگویم… مردم بگویند این چرا این‌طور شده است؟ بگویند در خیمه‌ی امام حسین (علیه السّلام) رفته، این دیگر برید برگشت. اگر امام ما مرده رها کنیم به جایی برویم که یک انسان زنده است، اگر توان ندارد سراغ یک توانمند برویم، ولی من که می‌دانم مشکل من کجا است. خود من خجالت می‌کشم اصلاً با امام زمان (علیه السّلام) صحبت کنم، دو مرتبه رسماً در هفته پرونده‌ی من را به او نشان می‌دهند، چقدر باید برای پرونده‌ی من گریه کند؟ خدا نکند پدر و مادری به خاطر فرزند خود خجالت بکشند، چقدر باید به خاطر من خجالت بکشد؟

شخصیّت سیّد محسن اعرجی و شعر او

این ایّام اسارت را مرحوم سیّد محسن اعرَجی، شما او را نمی‌شناسید کیست، بزرگان حاضر مجلس می‌شناسند، وقتی در بغداد بود فقهایی تربیت کرده، مراجع تربیت کرده است. یک وقت مرحوم کاشف الغطاء به ایرانی‌ها گفته بود: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ» نگویید، علی ولی خدا است چیست؟ این‌طور معلوم نمی‌شود منظور شما سیّد محسن اعرجی است یا امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، ولی الله محسن اعرجی است، «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِيُّ اللَّهِ» بگویید. صاحب کرامت است، فقیه تراز اوّل است، مراجع تربیت کرده است، برای اهل بیت شعر هم دارد. همیشه مجلس می‌گرفت، کاظمین زندگی می‌کرد. مرحوم آیت الله العظمی سیّد محسن اعرجی، اهلِ آن می‌شناسند، فوق العاده است.

مرحوم سیّد حسن صدر که خود او مرجع تراز یک است زندگینامه‌ی او را نوشته، کارهایی که طلبه‌ی عادی باید انجام دهد، تیمّناً و تبرّکاً می‌گوید زندگی استاد خود را نوشتم مردم بشناسند. اجازه نمی‌داد روضه‌ خوان‌ها روضه‌ی اسارت بخوانند، می‌گفت: من باور نمی‌کنم با ناموس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این رفتارها شده باشد، من باور نمی‌کنم. این را آخوند ملّا علی معصومی فرموده، حضرت آقا می‌فرماید: آخوند ملّا علی معصومی قصّه هم بگوید یادداشت کنید، عبرت است. این کلام، این عبارتی که الآن از این به بعد عرض کردم پای درس مرحوم آیت الله العظمی ملّا علی معصومی هستیم که بعضی از مراجع امروز شاگرد او هستند.

سیّد محسن اعرجی گفت: من باور نمی‌کنم، آسمان به زمین نیامد این چیزی که تاریخ نوشته است؟ من باور نمی‌کنم. یک روز عصر عاشورا آمد، در یک کاغذ اشعار خود را نوشته بود، مثل سیّد محسن امین در اعیان الشّیعه دیگران نقل کرده‌اند، در «أدب الطف» بعضی اشعار او وجود دارد. آورد به دست مدّاح داد، شعرها عربی است، مدّاح نگاه کرد دید همه روضه‌ی اسارت است، گفت: آقا، این‌ها که ممنوع بود. شروع به گریه کرد، گفت: امروز قبل از این‌که بیایم چند ساعت قبل مادر خود صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) را خواب دیدم، به من فرمود: برای چه نمی‌گذاری مردم بفهمند زینب من چه کشیده است؟ من سؤال کردم: «یَا أُمَّاه»، مادر جان، «هَل فَعَلوا ذلک؟» واقعاً این کارها را انجام داده‌اند؟ فرمود: فوق این‌ها انجام داده‌اند. یک بیت آن را می‌گویم که سیّد محسن اعرجی در قصیده‌ی دالّیه چه گفت. گفت: «تُسبی علی نوق العِجافِ بَنَاتُهَا»، کلمه به کلمه معنی می‌کنم. «تُسبی» یعنی وقتی یک کافر حربی را به عنوان برده به بند می‌کشند، «علی نوق العِجاف». وقتی ابوذر (سلام الله علیه)، عرب بادیه نشین، مرد سخت‌کوش، جلوی لشگر می‌ایستاد نمی‌لرزید، به سخت زندگی کردن عادت کرده بود، در تبعید از شام به مدینه و به ربذه فرستادند که برود با شتر بی‌جهاز آوردند، نقل است دو نفر زیر بغل او را گرفته بود نمی‌توانست بایستد، مرد بود. به بند کشیدند، «عَلَی نوق العِجاف»، روی شترهای بی‌جهاز نشاندند. «بَنَاتُهَا»، دختران او را. گردنبندی روی گردن‌ها باقی نماند.

قصیده‌ی ابن عرندس حلّی

بزرگان شیعه مثل علّامه‌ی امینی وعده داده‌اند، گفته‌اند در شیعه عالم برجسته‌ای به اسم ابن عَرَندس حلّی داریم، اهل علم و فقیه بزرگوار مجلس او را می‌شناسند. قدمای ما وقتی در مجلس روضه می‌خواندند آخر آن دو بیت این قصیده‌ی 103 بیتی را هم شده می‌خواندند. علّامه مجلسی می‌گوید: «لَم تُقرَأ فِی مَجلِسٍ»، در مجلسی خوانده نمی‌شود، «إِلَّا وَ حَضَرَهُ الإِمَامُ الحُجَّة»، امام زمان (علیه السّلام) به مجلس می‌آید. من دو بیت را برای شما می‌خوانم: «وَ رَملَةُ فِي ظِلِّ القُصورِ مَصُانَةٌ»،[11] رمله دختر معاویه است. می‌گوید الآن نگاه کن، کاخ معاویه در شام را اگر ببینی می‌بینی دختر معاویه در ناز و نعمت، مصون، در امنیّت کامل است. «يُنَاطُ عَلَى أَقرَاطُهَا التَّبرُ وَ الدُّرّ»، اگر نگاه کنی می‌بینی به دختر معاویه‌ی ملعون طلا و جواهر آویزان است. «وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبَى نِسَاؤُوهم»، آن طرف را نگاه کنی آل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، زنان ناموس رسول خدا هستند که این‌طور به بند کشیده شده‌اند. «وَ مِن حَولِهِنَّ السِّترُ يُهتَكُ وَ الخِدرُ»، نه چادر، نه مقنعه، آنچه بود به غارت رفت. بیش از این نمی‌شود صحبت کرد.


[1]– تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام)، ج ‏2، ص 176.

[2]– الأمالی (للصدوق)، ص 137.

[3]– مثیر الأحزان، ص 50.

[4]– إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القديمة)، ص 237.

[5]– بحار الأنوار، ج 91، ص 3.

[6]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 345.

[7]– بحار الأنوار، ج 97، ص 295.

[8]– بحار الأنوار، ج 44، ص 383.

[9]– سوره‌ی نساء، آیه 73.

[10]– نهج البلاغه، ص 555.

[11]– تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين)، ج ‏1، ص 59.