«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه باعظمت رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، خاصّه وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه آلافُ التَّحِیَّهِ وَ الثَّناءِ و وجود مبارک حضرت بقیّة الله الاعظم روحی و أرواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت به پیشگاه بیبی دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
جلسهی گذشته سعی کردیم هندسهای از بحث کلام امامیّه را مطرح کنیم، بنای ما هم بر گفتگوست نه بیانِ یک طرفه.
ما بصورت کلّی عرض کردیم که مباحث امامت یا در قبالِ دیگران است، که به این موضوع برمیگردیم، که به آن «امامت تطبیقی» میگویند، و این «دیگران» ممکن است اهل سنّت هم باشند، ممکن است زیدیه هم باشند، ممکن است مستشرقان هم باشند، ممکن است قرآنیون هم باشد، ممکن است بعضی از شیعیان هم باشند.
امامت تطبیقی چهار بخش عمده دارد، بخشی از آن امامت عامّه است که راجع به اوصاف کلّیِ امام است، بخشی از آن امامت خاصّه است که راجع به اوصاف شخص امام است و اینکه چه کسی اهلیت دارد.
چون موضوع شخص میشود و جزئی میشود، دیگر بحث عمومی و کلّی و عقلی مطرح نیست، یا با آیات قرآن کریم استناد میکنند، یا با روایات. یک حالت هم هست و آن این است که رقبای بحث را نقد میکنند، که به آن «مطاعن نگاری» میگویند.
اگر کتب امامیه را ملاحظه بفرمایید، تقریباً هرکدام ولو مختصر به این بخش آخر هم پرداختهاند، یعنی چه کسی امام نیست.
خیلی روشن است که وقتی ما بعنوان مثال بحث میکنیم که چه کسی اهل بیت پیغمبر است، اهل بیت بودن اوصافی دارد، و مثلاً بنده اصلاً نامزدِ عضویت در آن اهل بیت نیستم، اما احتمال داده میشود که عدّهای هستند، و کافی است که آنها نفی شوند.
مثلاً اگر صفتی که برای امام یا عنوان اهل البیت لازم است از شخصی سلب بشود، یعنی عضو آن موضوع نیست و برای آن موضوع اهلیت ندارد، لذا این هم جزو مباحث اصلیِ امامت است.
جریانی هم که امروز به دنبال این است که وقتی راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخن گفته میشود، مباحث سلبی مطرح نشود… زمانی منظور از «سلبی» فحش دادن است که واضح است ما فحش نداریم، اما زمانی منظور این است که کسانی شایستگی چه مقاماتی را ندارند…
فرض میکنیم که کاشانی آدم خیلی بدی هم نیست، اما شایستگی برای مرجعیت تقلید ندارد، یا اینکه کاشانی عصمت ندارد.
آیا الآن کسی میگوید که به من توهین شده است؟ نه!
آن کسی که شأن من از او أجل است، اگر به او گفته بشود که عصمت ندارد، طبعاً جسارت نیست؛ و این کار مرام و آموزهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، کار عملیاتی هم همین است.
پس سه بخش در امامت خاصّه داشتیم، به آیات، به روایات، به مطاعن، یعنی با نفی غیر.
وقتی در یک موضوعی سه نفر فرض دارد که آن اتّصاف به آنها تعلّق بگیرد، اگر دو نفر را نفی کنیم، پاسخ مشخص است. این یک شیوه است، حتّی در ریاضیات، آن جاهایی که در توابع دامنه محدود است، این کار را میکنند، موضوعات را یک به یک بررسی میکنند، میگویند این نیست و این نیست و این نیست، پس آن دیگری هست.
یک حالت هم این است که ما فارغ از دیگران، راجع به امامت صحبت کنیم، و اوصاف امامت را برای شیعیان، بعنوان توصیف و توضیح و اعتقاد صرف درنظر بگیریم. این امامتِ تبیینی است. امروزه که دستهبندی میکنند، به این امامت تبیینی میگویند. امامت تبیینی بسیار مهم است، برای اینکه قدری روشن بشود چرا امامت تبیینی مهم است یک چالش در حد دو دقیقه داشته باشم.
مثلاً در امامت عامّه میگویند امامت چیست؟
لطفا یکی از حضار پاسخ دهد، «ریاسة العامة فی امور الدین و الدنیا».
اگر سؤال کنند نبوّت چیست چه میگویید؟ همان است!
ما میدانیم که امامت شیءٌ و نبوّت شیءٌ آخر.
الآن من به این موضوع کاری ندارم که آیا در اینجا سنّی یا مستشرق یا قرآنیون داریم یا نه. امامت چیست؟
با آن عبارتی هم که علامه هم در جاهای دیگر دارد که «ریاسةٌ عامّه فی امور الدّین و الدّنیا لشخصٍ من الأشخاص خِلافةً عَنِ النَّبِی»… «لِشَخصٍ مِنَ الأشخاص» یعنی نوعی نیست، قرار است روی یک شخص حقیقی قرار بگیرد، قرار است یک شخصی این را بعهده بگیرد، صنف نیست، گروه نیست، صرفاً عنوان حقوقی نیست.
آیا این تعریف امامت را قبول میکنید؟
این تعریف میگوید امامت همان نبوّت است، فقط ذیل نبوّت است، خلیفهی نبی است.
بعد اگر کسی بپرسد حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام بعد از نبوّت و رسالت و اولوالعزمی و خلیل الله بودن، «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»[4] یعنی چه؟ آیا این موضوع در این تعریف هست یا نه؟
حال فکر بفرمایید که بگوییم امامت چیست؟ به چه کسی و چه چیزی امام میگوییم؟ از تعاریف مشهور بیان کنید.
چون کسی پاسخ نمیدهد خودم مطلبی بگویم.
چرا ما به حضرت حجّت صلوات الله علیه «حجّت» میگوییم؟ یعنی آیا به ایشان احتجاج میکنیم؟ آیا الآن حضرت «ریاسة العامّه فی امور الدّین و الدّنیا» دارند؟
مماشات با دیگران در اتّخاذ تعریف، باعث خلل در افادهی معنا میشود.
اگر به ما بگویند «ولایت فقیه» را معنا کن، آیا شما غیر از این میگویید که «ریاسة العامّه فی امور الدّین و الدّنیا نیابة عامّه عن النّبی»؟ این همان است دیگر!
پس هنوز معنا دقیق نیست که امامت روشن شود.
چرا به امام زمان ارواحنا فداه «حجّت» میگویند؟ البته «حجّت» معانی مختلفهای دارد.
ما به صادق صلوات الله علیه احتجاج میکنیم، میگوییم خدایا ایشان این مطلب را فرمودند و ما هم اینطور نماز خواندیم، ایشان این مطلب را فرمودند و ما هم اینطور حج رفتیم.
نسبت به امام زمان ارواحنا فداه چطور احتجاج میکنیم؟ اساساً آن دورهای که در دورهی اختفا است، در دورهی شدّت تقیّه است، دورهی زندانی شدنِ حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه است، دورهی غیبت است، شیوهی حجیّت به چیست؟
آیا وقتی که تصرّف ظاهری نیست امامت ساقط است؟
ان شاء الله خدای متعال آقای شیخ آصف محسنی را رحمت کند، از کتاب «صراط الحق» ایشان نقل شده است که ایشان در دورهی غیبت امامت را معلّق میدانست.
ان شاء الله خدای متعال همهی ما را ببخشد و بیامرزد.
یا باید امامت را طوری معنا کنیم که حجیّت امام زمان ارواحنا فداه معلوم باشد.
این مطلبی که عرض کردم موضوعِ یک مناظره است، امروز به این موضوع میپردازیم. آلوسی صاحب تفسیر روح المعانی که حوالی سال 1270 مُرده است، نوهای به نام «محمود شُکری آلوسی» دارد که این شخص هم مروّج ابن تیمیّه در عراق است، هم مروّج تحفه اثنی عشریه در عراق است، تحفه اثنی عشریه را به عربی ترجمه کرده است و در عراق منتشر کرده است، نام آن را هم «مختصر تحفة الإثنی عشریّة» گذاشته است. اصل این کتاب فارسی است، «محمود شُکری آلوسی» این کتاب را تعریب و تلخیص و چاپ کرده است. حوالی سال 1343 از دنیا رفته است.
«محمود شُکری آلوسی» به علمای عراق نامه نوشته است و گفته است شما که اینقدر در بحث امامت به ما خرده گرفتهاید، بفرمایید که این «ریاسة العامّه فی امور الدّین و الدّنیا» امام زمانتان را از کجا میآورید؟ آیا با قاعدهی لطف میگویید یا چیز دیگری؟
مرحوم «آیت الله العظمی شیخ الشریعه اصفهانی رضوان الله تعالی علیه» هم جواب داده است، این کتاب دو مرتبه چاپ شده است، مجموعهی آیت الله سبحانی حفظه الله چاپ کردهاند، ظاهراً عتبه امام حسین علیه السلام هم چاپ کرده است. کتاب خیلی مهمّی هم هست. موضوع همین است.
ظاهراً نام این کتاب « مناظراة شیخ الشریعة لإصفهانی و محمود شکری آلوسی» است.
بحث امامت تبیینی بحث خیلی مهمّی است، و این دو بحث امامت تطبیقی و امامت تبیینی، کاملاً به یکدیگر ربط دارد، یعنی هر کدام تقویت بشود روی دیگری اثر میگذارد.
حال مقدّمهی اضافه هم لازم دارد.
ممکن است در ذهن بعضیها این باشد که مباحث امامت تطبیقی، مدام دعوای شیعه و سنّی است؛ اما اول باید خود موضوع درست فهم بشود که این چیست.
موضوع امامت از روز اول که شکل گرفته است، با توجّه به اینکه ما با دیگران، که در روز اول دو گروه بودیم، ما به معتقداتی اعتقاد داشتیم که نفی و نقض دیگران بوده است، از روز اول یک درگیری جدّی بوده است، چون ما قائل به غصب و نفاق کسانی بودیم که مقدّسات قطعیِ کسانی بودند. بنای ما بر جسارت نبوده است.
شما فرض کنید میخواهید با کسی مناظره کنید که میگوید ابلیس امام من است، از نظر شما هم ابلیس رجیمِ لعین است، او میگوید به امام ما جسارت میکنید، قصد ما هم جسارت نبوده است، اما این نگاه ما بوده است، باید چکار میکردیم؟ از آن روز اول درگیری فکری بوده است، چون ما در اقلیّت بودیم ما را میکشتند، خیلی فرصت مباحثه و مناظره و… شکل نمیگرفته است. اگر به قصص نگاه کنید میبینید که در یک روز از دورهای، در بغداد هفده هزار سر بریده میشود! ما را یک گروهک میپنداشتند.
ائمه علیهم صلوات الله برای اینکه عدّهای مرزبان در مکتب پیدا بشوند و بیایند و از مکتب دفاع کنند، خیلی سرمایهگذاری کردهاند، وقت گذاشتهاند، آموزش دادهاند، تقویت کردهاند، تشویق کردهاند.
این چیزهایی که شما شنیدهاید علّامه امینی رضوان الله تعالی علیه نسخهای از «صراط مستقیم» میخواست، به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میرفت و ضجّه میزد، نشد، بعد به کربلا رفت، بعد به خانهی دوست خود رفت و بصورت کرامتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیدا کرد… معنا ندارد روی یک چیزِ موهومِ لغوِ به درد نخورِ وقت تلف کن کرامت رخ بدهد، شأن امام أجلّ است. کرامت کجا رخ میدهد؟ باید حکمت داشته باشد.
یعنی اینکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بعضی از بزرگان را اینطور نصرت کردهاند، کجا بوده است؟ در حال دفاع از مکتب بوده است، مسلّم است مسئلهی شخصی و یک موضوعِ خزعبلِ سادهی وقت تلف کن نبوده است.
میخواهم بگویم گاهی اوقات نگاه به مباحث امامت اینطور است که حتّی بعضی از تحصیلکردهها میگویند که اصلاً این حرفها ارزش ندارد!
من اینها را به حساب جنگ الکترونیک میگذارم، یعنی سیستم طرف هک شده است و تشخیص نمیدهد که ما را با موشک میزنند.
البته جلوتر عرض خواهم کرد که بحث ما این نیست که ما برویم و یقهی کسی را بگیریم، اصلاً ما بنایی بر یقهگیری نداریم، حتّی بنا بر اینکه مدام مناظره کنیم هم نداریم. اولین مخاطبِ این مباحث، پیروانِ مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند، باید قلبِ اینها را تقویت کرد، وگرنه کسانی هستند که فراوان ریزش دیدهاند، با توجّه به اینکه تیری میآید و سپری نبوده است که جلوگیری کند.
مرزبانی واجب است.
اینکه ما بگوییم روزی مقابل صدام ایستادیم و خرمشهر را پس گرفتهایم، این امر که گارانتی صد ساله ندارد، شما همیشه مرزبانی لازم دارید، و اگر دشمنی آمد و تیر جدیدی زد و حملهی جدید کرد، شما هم به سپرِ متناسب نیاز دارید، مکتب مرزبانی لازم دارد و مورد تاخت و تاز دائمی است.
همین امروز که من و شما دور یکدیگر نشستهایم، بنده شاید صد کتابِ جدید در ردّ افکار امامیّه دیدهام و دارم که برای همین سال اخیر یا دو سال اخیر است. کافی است که به یک نمایشگاه کتاب بین المللی تشریف ببرید و سیلِ کتابهایی که با انواع روشها مختلف زدهاند را ببینید، یعنی انواع موشکها در حال آمدن است، بالاخره این طرف هم به یک سیستم پدآفندی نیاز دارد که حداقل مهمها را رد کند که تخریب جدّی نباشد.
این حالتِ بیحسّی و بیحالی که در جامعهی ما هست، حاصلِ هک شدگی است.
یک مورد این است که ما طرفهای مقابل را دقیق نشناختهایم، یا اگر شناختهایم هم مقابله را دقیق نمیدانستیم، یا بیجهت این همان انگاری شده است که اینها مانند آنها هستند، توجّه نشده است که چه جریانهایی وجود دارد.
از صدر اسلام بوده است، همیشگی بوده است، هر روز بوده است، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم تقویت میکردند. فقط به یک نمونه اشاره میکنم.
در اوایل کتاب الحجّة کافی شریف، سومین روایت باب یک اینطور روایت میکند: «یونس بن یعقوب» که از دوستان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است میگوید «كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ»[5] عدّهای آمده بودند، «حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَن» و «مُحَمَّدُ بْنُ اَلنُّعْمَان» و «هِشَامُ بْنُ سَالِم» و «الطَّيَّار» بودند، «وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ اَلْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ»، «هشام بن حکم» جوان بود، حضرت به او فرمودند: «يَا هِشَامُ أَ لاَ تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ» بگو «عمرو بن عُبَید» را چکار کردی…
من نمیخواهم بگویم امام صادق علیه الصلاة و السلام فرمودند مدام بروید و یقهی اینها را بگیرید، نمیخواهم بگویم هر کسی با هر سطحی برود و یقهی اینها را بگیرد، نمیخواهم توسعه بدهم، اما اصل این موضوع هست، فراوان هم هست، و مورد تجلیل هم هست.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «يَا هِشَامُ أَ لاَ تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ» بگو «عمرو بن عُبَید» را چکار کردی. عرض کرد: «إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لاَ يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ» من حیا میکنم، زبان من کار نمیکند که بخواهم در مقابل شما حرف بزنم. حضرت فرمودند: «إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَافْعَلُوا».
هشام عرض کرد: «بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ اَلْبَصْرَةِ» شنیدم که عمرو بن عبید در بصره جلسه دارد، من هم به آنجا رفتم، «فَعَظُمَ ذَلِكَ عَلَيَّ» به من سنگین آمد که این جمع زیاد آنجا مینشینند و او هم به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جسارت میکند، «فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ اَلْبَصْرَةَ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ» روز جمعه بود که به بصره رفتم که تبلیغ کنم، «فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ اَلْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ» جمعی نشسته بودند و عمرو بن عبید هم آن جلو بود، «وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ اَلنَّاسُ يَسْأَلُونَهُ» لباس او اینطور بود، «فَاسْتَفْرَجْتُ اَلنَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي» گفتم من بروم و جلو بنشینم، راه را باز کردند و من جلو نشستم، «ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ اَلْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ» دو زانو مؤدّب نشستم و عرض کردم «أَيُّهَا اَلْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ» اجازه میدهی من هم سؤالی بپرسم؟ گفت: بله. گفتم: «أَ لَكَ عَيْنٌ» آیا چشم داری؟ گفت: ای پسر! «أَيُّ شَيْءٍ هَذَا مِنَ اَلسُّؤَالِ» این چه سؤالی است؟ گفتم: پا داری؟ گفت: بله! گفتم: دست داری؟ گفت: بله! بعد گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: بله! گفتم: قلب را برای چه کاری میخواهی؟ گفت: برای اینکه اینها را اداره کند. بعد گفتم: خدا برای حواس که اینقدر واضح هستند قلب و امام میگذارد، برای این مردم که اینقدر با یکدیگر اختلاف دارند، نباید امام بگذارد؟
«فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ اَلْحَكَمِ»!
هشام جوان است، کوفه کجا و بصره کجا؟ حدود پانصد کیلومتر فاصله است، فضای مجازی هم نبوده است، و ما را گروهک کافری میپنداشتند، اما با این حال میگوید گفت: آیا تو «هشام بن حکم» هستی؟ گفتم: نه! گفت: «أَ مِنْ جُلَسَائِهِ» آیا تو از شاگردان او هستی؟ گفت: «فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ» از کجا هستی؟ گفتم: «مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ»، گفت: «فَأَنْتَ إِذاً هُوَ» خودت هستی!
دیگر «مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ» حرف نزد تا من رفتم. «فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ».
من این را بعنوان نمونه خواندم، روایاتی از این دست بسیار زیاد است.
همانطور که عرض کردم نمیخواهم بگویم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به هر کسی که از راه میرسید میفرمودند برو بحث کن، مقدّماتی لازم است، اما منع کلّی هم نیست، بلکه تکریم و تجلیل است.
«فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا» چه کسی این را به تو یاد داد؟
میگوید عرض کردم «شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ» اصل را از شما گرفتیم، بعد من این را توسعه دادم.
این «هشام بن حکم» میگوید به جایی رفتم و کسی از من سؤالی کرد، وقتی در حال سؤال کردن بود، فهمیدم که جواب این سؤال او را نمیدانم.
یکی از موارد امامت باطنی ائمه سلام الله علیهم أجمعین اینجاست…
میگوید همان لحظه یاد این روایت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام افتادم که «يَا هِشَامُ ، لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ»،[6] تا وقتی از ما یاری کنی، روح القُدُس تو را یاری میکند.
هنوز سؤال طرف تمام نشده بود که من یقین کردم جواب را میدانم و به آیهای استناد کردم و گفتم که تا آن زمان در مورد آن آیه فکر نکرده بودم که در این موضوع معنا میشود.
کسانی که اهل گفتگو هستند، اگر قصد قربت کرده باشند معمولاً این عنایات را حس کردهاند. چیزی به ذهنشان رسیده است که قبلاً به آن فکر نکردهاند، ولی استدلال خوبی است.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تشویق هم میکردند.
این کتاب «الفصول المختاره» که اصل کتاب برای شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه است، «مختاره» مانده است که برای سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه است. گوشهای از این مناظراتی است که قُدَمای مکتب کردهاند و شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه جمعآوری کرده است، بعضیها برای شیخ است و بعضی دیگر برای شاگردان ائمه علیهم السلام است.
سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه «الفصول المختاره» نوشته است، یعنی اختیار کرده است. کتاب خیلی خواندنی است، کتابی برای مباحثه است.
فقط یک نمونه عرض میکنم که ببینید.
حال این «عمرو بن عبید» چه کسی بود؟ و چرا ما باید متوجه اوضاع باشیم؟
من ماجرایی را عرض کنم و بعد این «عمرو بن عبید» را خدمت شما عرض کنم که ببینید چه فرد خبیثی است.
در میان ظاهر فضیلتگویی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا برای ائمه علیهم السلام، بسیاری از اوقات تنقیص کردهاند، مثلاً خواستهاند بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حرفگوشکن هستند، این روایت در بخاری است که گفته است پیامبر وارد شد و فرمود: بلند شوید و نماز شب بخوانید…
الآن در حال دروغ گفتن هستم، البته این کذب خبری است نه کذب مخبری.
… علی گفت: یا رسول الله! اگر خدا اراده کند ما میخوانیم و اگر اراده نکند نمیتوانیم از جای خود بلند شویم!
نستجیربالله پیامبر خارج شد، وقتی در حال خارج شدن بود فرمود «وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا»[7]!
اما اینها زود بلند شدند و خواندند و قصهی ما به سر رسید!
یا در جای دیگری گفته است که علی به خواستگاری کسی رفت و پیامبر ناراحت شد و انتقاد کرد و علی سریع کوتاه آمد و حرف گوش کرد!
پیامبر خواست وارد خانه حضرت زهرا شود، دید یک پردهی رنگارنگی که او را به یاد دنیا میانداخت (نستجیربالله) در خانه بود، بیرون آمد و گفت: من در خانهای که مرا به یاد دنیا بیندازد نمیآیم. زهرا زود آن پرده را جمع کرد و هدیه داد و پیامبر وارد شد و قصهی ما به سر رسید!
کسانی که در این بحث کار کرده باشند، بصورت مکرر این را دیدهاند.
یکی از آن جاهایی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را زدهاند، در آن جاهایی است که از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روایاتی برای مهالکِ امّت و فِتَنِ امّت هست.
مثل اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به خیلی از موارد سخن فرمودهاند، بعد «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ»[8] هم آمده است، همه هم میدانند، ولی باز یک روایت هم فرموده است که سگهای حوأب به کسی پارس نکنند، و این محقق شد.
در صفین که این همه دلیل بوده است، یک روایت خاص هم بوده است که حدیث عمّار است که حدیث معروفی است که در آن میفرمایند «عمّار را گروه ظالم میکشند».
برای ناکثین و قاسطین و مارقین یک روایت هم هست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند «أَمَرَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِقِتَالِ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ»[9] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به من امر کردند که ناکثین و قاسطین و مارقین را بکشم.
آن روایت که خیلی از شیعیان و اهل سنّت معتبر میدانند که «إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَی التَّأْوِیلِ کَمَا قَاتَلَ مَعِی عَلَی التَّنْزِیل»، کاملاً در همین فضاست.
باید اینها را چکار کرد؟ چطور با این برخورد میکنند؟ چند طور برخورد میکنند که این را به سخافت بکشانند. گاهی میگویند که این حرفها ارتجازی است، یعنی مراد جدّی نداشته است. مانند اینکه پدر در حال خواباندنِ فرزند خود، شعرهایی برای او میخواند.
اگر بنا بر این باشد که ما قول پیامبر را ارتجازی بگیریم، دیگر چیزی باقی نمیماند. همان بلایی که اخباریها بر سرِ ظواهر قرآن کریم آوردهاند، اینها بر سرِ روایات میآورند.
مثلاً «ابن رجب حنبلی» در شرح خود به صحیح بخاری، ذیل حدیث عمّار مبنی بر «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ يَدْعُونَهُ إِلَى اَلنَّارِ»،[10] میگوید این حدیث ارتجازی است! یعنی مراد جدّی ندارد. میگوید وقتی مسجد را میساختند، چون عمّار خوب بار میبرد، پیامبر میخواست به او روحیه بدهد! نسجیربالله…
این یک شیوه است، بارها این کار را کردهاند.
یک شیوه هم این است که یک طرف دیگر را بزنند. در ماجرای حدیث «أَمَرَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِقِتَالِ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ» میگویند که اینجا علی بن ابیطالب نعوذبالله صدق نداشته است.
اگر کسی دقّت نداشته باشد، حاصل این میشود که این موضوعات در کتب فضائل معاصر هم راه پیدا کرده است. یعنی ما لاجرم وقتی میخواهیم راجع به موضوعی کار کنیم، باید سابقهی بحث را بدانیم.
ما نمیخواهیم بگوییم که کتاب عبقات هیچ تکملهای لازم ندارد، اما باید سابقهی بحث را بدانیم که منسلخ از گذشته نباشیم و در دام اشتباهات نیفتیم.
ظاهراً اولین مرتبه دو نفر این حرف شنیع را گفتهاند، یک نفر «ابراهیم نَظّام»، که خودِ این دلیل بر عدمِ تشیّع اوست، ابراهیم نظّام که بر سرِ شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یک قیلی دارد و از بزرگان و رؤسای معتزله هم هست، میگویند این شیعه است که به لگد زدن اشاره کرده است… این ابراهیم نظّام برای قرن دو است و در مباحثه و مناظره هم خرّیط فنّ است، او در نستجیربالله فسق اصحاب پیغمبر (من مصداق را مشخص نمیکنم) مطلب داشته است، واضح است که این شخص شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست، و یک نفر هم همین «عمرو بن عبید» است، که میخوانم تا ببینید.
این عمرو بن عبید که یک حلقهی درس دارد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت میکند، هشام رفته است و جواب او را داده است و امام صادق سلام الله علیه از او تجلیل کرده است، یعنی هشام هیمنهی عمرو بن عبید را شکسته است. امام صادق علیه السلام او را تشویق کردهاند.
بعداً ابن تیمیه در منهاج السنّة این را آورده است که علی اصلاً نصّی برای جنگ نداشت (نستجیربالله) بلکه به این نتیجه رسید که بجنگد. بلکه شنیعتر از این هم گفتهاند.
موضوع چیست؟ موضوع این است که «أَمَرَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِقِتَالِ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ» آیا نعوذبالله دروغ گفته است؟ اگر این را بگوییم که نظریهی عدالت صحابه از بین میرود، چون در بحث عدالت صحابه حداقل نباید تعمّد بر کذب داشته باشد.
میگویند جنگ خُدعه است، در جنگ میشود فریبکاری کرد و بر خلاف اخلاق نیست، اینجا برای اینکه هیمنهی دشمن را بشکند گفت «اُمِرتُ»، یعنی دستور داده شدهام که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم، یعنی مثلاً نفسِ من به من دستور داد! عقل من به من امر کرد! ولی مردم خیال میکنند پیامبر فرمود! (نستجیربالله)
نظّام از امیرالمؤمنین نقل میکند که اگر آسمان بر زمین بیاید برای من آسانتر است تا به پیامبر نسبت دروغ بدهم، ولی جنگ خدعه است!
حال بحث شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه که در «الفصول المختاره» به این پاسخ داده است را ملاحظه میکنید، من قسمتی از آن را میخوانم.
«قال إبراهيم و قال عمرو بن عبيد و هاشم بن الأوقص»،[11]…
مرحوم میرحامد حسین وقتی اینجا را در عبقات بحث میکند میگوید «خدا گردنهایشان را بشکند که چنین جسارتی کردند»…
میگوید «ابراهیم نظّام و عمرو بن عبید و هاشم بن الأوقص» میگفتند «قَوْلَهُ يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ. من ذلك القول الذي يقوله برأيه للخدعة وَ قَوْلَهُ فِي ذِي الثُّدَيَّةِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ» فرمود این را هم پیغمبر فرموده است، بین جنازههای خوارج میگشت که «ذوالثدیه» را پیدا کند.
من از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عذرخواهی میکنم.
عمرو بن عبید میگوید: «أَنَّ عَلِيّاً يَوْمَ الْتَمَسَ ذَا الثُّدَيَّةِ كَانَ يَقُولُ وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ مَرَّةً وَ إِلَى الْأَرْضِ مَرَّةً أُخْرَى، ما شككت أن النبي قد قال له في ذلك قولا قال إبراهيم و هذا القول من عمرو طعن شديد على علي».
من عمداً دو روایت را خواندم، یک روایت «اُمِرتُ»، یک روایت «أمَرَنِی رَسول الله»، این که دیگر جای خدعه ندارد!
حال ما سیر مطلب را نمیدانیم، یک نفر از اعلام معاصر که سلام الله علیه و ان شاء الله خدای متعال او را شفاء بدهد و او به گردن شیعه حق دارد و زحمات فراوان کشیده است، مخصوصاً دوستانی که فقه و اصول خواندهاند، بخش مهمی از آثاری که شما دائماً با آن طرف هستید، تصحیح این عظیم الشأن است که نام نمیبرم، خیلی به مکتب خدمت کرده است، کتابی راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، فصلی راجع به «اولها» دارد، مثل «أنا اول المسلمین»، «أنا اول المؤمنین»، «أنا رجلٌ مُحَارِب». این «أنا رجلٌ مُحَارِب» را جزو مناقب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آورده است، چرا؟ به این موضوع توجّه نداشته است که این روایت برای کجاست و چه سابقهای پشت آن هست. چه کسی «أنا رجلٌ مُحَارِب» را گفته است؟ آیا این «أنا رجلٌ مُحَارِب» در کافی آمده است؟
پس سابقهی این بحث، رفت و برگشتها خیلی مهم است، وگرنه بسیاری از اوقات…
مثلاً مرحوم ابن شهر آشوب کتاب «مناقب آل ابیطالب» که کتاب بسیار مهمّی است، من معتقد هستم که استان مازندران باید استان شهر آشوب میشد، ایشان خیلی زحمت کشیده است که این مکتب به دست من و شما رسیده است، اما «مناقب آل ابیطالب» را ننوشته است که بگوید یعنی همه درست است، برای منطقهای که نواصب هستند، از عامّه، روایاتی که ظاهر الفضیلة بوده است را جمع کرده است، واقعاً هم خیلی زحمت کشیده است، اما همهی اینها روایاتِ مورد پسند و پذیرش و صحت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست.
یا شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه «عیون أخبار الرضا» را برای دو قصیدهی «صاحب بن عَبّاد» نوشته است.
«صاحب بن عَبّاد» ظاهراً شیعهی زیدی بوده است، یا حداقل به قولی اینطور بوده است، دو قصیده برای امام رضا علیه السلام سروده است. شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه میگوید تو وزیر هستی، با این ادب و فکر و فهم و قدرت، برای امام ما قصیده نوشتهای، من هم آنچه راجع به امام رضا علیه السلام در کتابخانهی خود پیدا میکنم را جمع میکنم و نام آن را «عیون أخبار الرضا» میگذارم.
لذا بعضی از مشایخ در آنجا ناصبی هستند که شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه ذکر کرده است، نه اینکه هر چیزی در اینجا هست را قبول دارم.
یعنی بنای صدوق المحدثین در اینجا این نیست که هر چیزی را که قبول دارد نقل کند، بلکه مطالب راجع به امام رضا علیه السلام که در کتابخانهی خود پیدا کرده است را نوشته است. کتاب «عیون أخبار الرضا» کتاب خیلی مهمّی است، اما باید به این نیّت توجّه شود.
امامت تطبیقی از روز اول مباحث امامت، که روز اول مباحث امامت هم زمان خودِ پیغمبر است.
در ذهن ما این است که کجا اجازه ندادند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخن بفرمایند؟ روز پنجشنبه. در حالی که اگر شما تاریخ را ببینید، اگر آیات قرآن کریم را ببینید، «ای پیغمبر! از مردم نترس»، اینها جمعی هستند، «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»،[12] این برای قبل از آن روز پنجشنبه است. در منابع تاریخی هم میگوید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در منا از امامت سخن میگفتند، فرمودند «لاَ يَزَالُ هَذَا اَلدِّينُ عَزِيزاً مَنِيعاً»[13] این دین عزّت دارد، شکستناپذیری دارد، تا اینکه «اِثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً»… جمعی ایستادند…
جلوتر عرض خواهیم کرد که این همه آدم حدیث غدیر را نقل کردهاند…
باید خیلیها این عبارت را نقل کرده باشند، اما این عبارت را خیلی کم نقل کردهاند، منحصر در پسرِ «سَمُرَة بن جُنْدَب فَزاری» است، که خیلی روشن است که دستگاه حکومت این را کانالیزه کرده است، نوعاً باید خیلیها این را نقل کرده باشند.
«جابر» پسرِ «سَمُرَة بن جُنْدَب فَزاری» میگوید: من دیدم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این جمله را میفرماید، بعد عدّهای شلوغ کردند و جمع را بهم ریختند.
دقیقاً مانند همان پنجشنبه که شلوغ کردند و جمع را بهم ریختند.
دور از محضر شما مانند این است که آنقدر شما سر و صدا کنید که من از اینکه کلامم به شما برسد ناامید بشوم، لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمایش خود را ادامه ندادند.
فقط یک جملهی اضافه دارد که «آنقدر شلوغ شد که من دیگر نشنیدم و از پدرم سَمُرَة بن جُنْدَب پرسیدم چه گفت؟»، او گفت: «کُلّهم مِن قُرَیش».
خودِ این روایت از آن دلایل کشف حقیقت است، که هزار و چهارصد سال است علمای مسلمین، مانند کسانی که به دنبال حل یک چیستان هستند، به دنبال این موضوع افتادهاند که اینها چه کسانی هستند! و اتفاق نظر هم ندارند، و نعوذبالله پیامبر اینجا همه را گیج کرده است!
این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ چه اوصافی دارند؟ پس چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این جمله را فرمودند؟
ابن جوزی میگوید من در طول عمر خود به دنبال مصادیق این حدیث جستجو کردهام و پیدا نکردهام، ابن حجر هم همین حرف را میزند، همه همین حرف را میزنند، یک نفر میگوید یزید و مروان و… همه در این موضوع گیر کردهاند، بعد میگویند «مهدی دوازدهمین فرد است»، بعد میگویند این دوازده نفر پراکنده هستند یا جمع هستند، عدهی محدودی از عامّه همان دوازده امامِ ما را گفتهاند، خلاصه اینکه در این موضوع ماندهاند! خودِ این موضوع نشان میدهد که دستکاری شده است.
از روز اول که بحث امامت مطرح شده است نمیگذاشتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حرف بزند، این احتجاجات بوده است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با استفاده از اصحاب که عمّار فلان جا اینطور کشته میشود، یا سگهای حوأب فلان، یا به خانهی فلان همسر خود اشاره کردند و فرمودند اینجا فتنه است، آیات و روایاتی که در این زمینه است، از روز اول بوده است، و این با توجّه به اینکه دائماً افراد مقابل تغییر میکنند، شما در یک جبهه نیستید، اگر شما موشک نقطهزنِ هایپرسونیک هم درست کنید به دردِ جنگ داخلیِ شهری نمیخورد، در تهران که نمیشود موشکِ نقطهزنِ هایپرسونیک زد، در تهران باید با روش دیگری با مخل امنیت مردم برخورد کرد، بیابان یکطور است، کشور دیگر یکطور است، شهری یکطور است، داخل غار یکطور است، در ده یکطور است، آنجایی که موضوع فرهنگی است یکطور است.
یک مستشرق یکطور نقد میکند، یک شیخ مانند شیخ محسن کدیور میگوید عصمت امام متولد قرن پنجم است، و من خیلی متأسف هستم که بجای اینکه حوزه علمیّه پاسخ بدهد یک آقایی در دانشگاه پرینستون نیوجرسی امریکا پاسخ او را داده است. پاسخ خوبی هم داده است، بیش از بیست جلسه بحث کرده است که به او جواب بدهد. ولی اینجا کم پیدا شده است که کسی به او پاسخ بدهد.
خیلی روشن است که پاسخ دادن به شیخ محسن کدیور این نیست که به او بگویید در صحیح بخاری آمده است.
شما یک سری ادلّه دارید که این دلیل برای همه دلیلیت دارید، یک سری ادلّهی نقضی هم لازم دارید که برای طرف شماست، باید آن طرف را بشناسید که کیست.
آیا میشود امامت تطبیقی را تعطیل کرد؟ بله! روزی که اول هجمه نباشد، دوم اینکه تقویت قلوب شیعیان برای اینکه باورشان آسیب نخورد لازم نباشد.
ولی مادامی که بیوقفه تلاش میکنند، همین کتاب تحفه اثنی عشریه را که محمود شُکری آلوسی مختصر آن را نوشته است، بعداً توضیح میدهم دزدی از یک کتاب دیگری به نام «صَواقِع» است، محمود شُکری آلوسی این کتاب را هم پیدا کرده است و تلخیص کرده است و در عراق منتشر کرده است.
یک پایاننامه مفصل فقط این کتاب را کار کرده است، دوباره سند آن را تصحیح کرده است.
ما هنوز در چاپ پاسخها گیر هستیم، کتاب چاپ شده است، تحقیق آن را دوباره یک پایاننامهی ارشد و دکتری کار کردهاند که دوباره این کار به دست دیگران برسد!
مخاطب ما در امامت تطبیقی تمام کسانی هستند که در مباحث امامت با ما اختلاف نظر دارند و آن اختلاف نظر خودشان را تبلیغ میکنند. ممکن است شیخ محسن کدیور باشد، ممکن است کسی مانند مصطفی حسینی طباطبایی باشد که بگوید من لامذهبِ قرآنی هستم، او هم با ادلّهای از قرآن، نفیِ مذهب میکند و در دانشگاهها طرفدار دارد.
زمانی علمای شیعه میگفتند جستجو میکنیم تا ببینیم اگر کسی چیزی نوشته است پاسخ دهیم، الآن آنقدر هست که نمیدانیم باید به کدامیک پاسخ بدهیم. لازم است عدّهای توجّه کنند.
حال عدّهای از عزیزان هستند که باید مارادونا را رها کنیم و قُلی را نگه داریم! میگویند این حرفها گذشته است!
شما اول باید این آدمها را بشناسید، «این حرفها گذشته است» دقیقاً مثل این میماند که فرض کنید سال 60 مرز ما با صدام درگیر است، یک نفر بگوید «جنگ تمام شد»، این حرف به نفع چه کسی است؟ این شخص خواسته یا ناخواسته در زمین دشمن است. در حال رگبار بستن به ما هستند. در این میان ما باید جواب عدهای از عزیزان شیعه را هم بدهیم که این حرفها لاطائلات نیست.
مسلّماً من هم میفهمم که این مباحث نباید در جامعه یقهکشی ایجاد کند، ما هم آن ملاحظات را میفهمیم، اما آیا ائمهی ما اصل این حرفها را لاطائلات میدانستند یا بعنوان سرباز دین تجلیل میکردند؟
قرآن کریم در بین انبیاء حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را چهار یا پنج مرتبه بعنوان مؤیّد به روح القُدُس معرّفی میکند، این را بعنوان امتیاز مطرح میکند، حال آیا «يَا هِشَامُ ، لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ» برای یک لاطائلات است؟
منتها چون مخاطب ما ممکن است هر روز افراد مختلفی باشند، ما باید یک مورد و دو مورد را آموزشی و روششناسانه بحث کنیم، آنوقت در جاهای مختلف تقسیم کار بشود.
اصلاً وهابیت یک تافتهی جدا بافتهای مانند بابیّت است، باید به بابیها و وهابیها با یک روش جواب داد، البته ادّعای وهابیها این است که مصادر نخستین مذاهبشان مانند بخاری و مسلم را قبول دارند، باید به حنفیها با یک روش پاسخ داد، اینها با یکدیگر تفاوت دارند، ما کتابی که برای همهی اینها باشد نداریم، این موضوع مانند این است که بگوییم یک دارو بده که برای همهی دردها باشد.
ما نسخهای نمیشناسیم که جواب همه را بدهد، مگر اینکه شما بتوانید استدلال قرآنیِ ایجابی کنید.
بنابراین دامنهی کار خیلی وسیع است و از عهدهی یک نفر و دو نفر و یک تیم و دو تیم و یک لشگر و دو لشگر بیرون است. منتها حال که مرزهای بزرگی موردِ تاخت و تاز است، هر کسی به توان و فراخورِ حال و استعداد و علاقهی خود باید یک گوشه را نگه دارد.
برای چه این موضوع را عرض کردم؟ برای اینکه این موضوع زیاد در ذهن ما میآید که امامت تطبیقی جزو بحثهای جدلی است.
ما چکار کنیم؟ اگر جنگ نبود، بعنوان مثال شهید همّت، شهید وزوایی که رتبه یک کنکور شیمی بود، شاید یک مکتشفی میشد، ولی وقتی جنگ است و اصلِ حیاتِ کشور وابسته به این امر است، باید چکار کنند؟ مجبور است به مرز برود و در آنجا شهید شود. درست است که مباحث تبیینی شاید برای شخص ما منفعت داشته باشد، اما اولاً آن امامی که بخواهد ما را نصرت کند، میتواند ما را در جاهای دیگر هم جلو ببرد، نمیشود انسان نسبت به جایی که جسارت میکنند و جسارت را منتشر میکنند بیتفاوت باشد.
ما در شرایطی هستیم که بعضی از عزیزان، وقتی نام وحدت را میآورند، به دنبال تحمیق هستند، و این موضوع هم اعصاب ما را بهم میریزد.
اگر به من بگویند این شخص قاتل پدر تو است ولی امام معصوم امر کرده است که از او بگذری، میگویم «روی چشمم».
اما اگر بگویند این شخص قاتل پدر تو است که با چشم خودت دیدهای، این شخص محبّ پدر تو بوده است، تو هم این موضوع را بپذیر. میگویم ما را تحمیق نکنید.
ما همراهی را میفهمیم، تعامل را میفهمیم، جدال نکردنِ بیمورد را میفهمیم.
اینکه عبدالعزیز دهلوی که محل بحث ماست، و پدر او شاه ولی الله دهلوی، با آن همه اهانت شنیع که نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کردهاند. بخاطر اینکه اینها در تفکّر ائمهی طالبان هستند، اینها را تطهیر کنیم و بگوییم اینها حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارند، و مردم هم نوعاً آثار اینها را ندارند…
الآن من عرض میکنم، شما جستجو کنید و ببینید غیر از اینکه نسخهی خطیِ این را در مجلس یا جاهای دیگر پیدا کنید، آیا در جای دیگری هست که شما خوانده باشید؟ «قرّة العینین فی تفضیل الشیخین». اینجا اهانت صریح به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرده است.
مرحوم میرحامد حسین در اواخر حدیث سفینه میگوید ولی الله دهلوی در «قرّة العینین فی تفضیل الشیخین» مطاعن امیرالمؤمنین [صلوات الله علیه] نوشته است.
مطاعن یعنی شما اوصافی میگویید که دیگر اهلیت آن فرد را نفی میکنید.
بعد میگویند این شخص حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارد، چرا؟ چون روضه میخوانده است؟
حال اگر من عکسی بیاورم که صدام به زیارت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفته است، آیا شما میگویید که صدام حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داشته است؟
رضاشاه زمانی که افسر ارتش بود، پیشقراولِ ارتشیها برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سینه میزده است. حال کسی بیاید و بگوید که رضاشاه حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داشت و پایبند به شعائر بود؟
شما چه میگوید؟ میگویید این همه دلیل روشن هست، چرا آن امر را بر بازیگریِ او نمیگیرید؟
اگر کسی که به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جسارت کرده است حبّ خیلی شدید دارد، ما چه چیزی داریم؟
کسی که خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را محل رفت و آمد اراذل میداند و برای همین میگوید آن خانه استحقاق هجوم دارد، آیا حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارد؟
چرا این اتفاق رخ میدهد؟ برای اینکه آن کسانی که مرزبانِ مکتب هستند، باید مسائل و موضوعات را بشناسند.
زمانی من تعجّب میکردم میرحامد حسین که همیشه اینقدر مؤدّب حرف میزند، چرا نسبت به عبدالعزیز میگوید «بنا بر مشهور والد او ولی الله است» یا «والد اسمی او ولی الله است»؛ برای اینکه یک نفر در جامعهای که او را رأس العلما میدانند، اهانتهای آشکار کند، از آن طرف هم معلوم است که نمیتواند تظاهر به ناصبیگری کند…
این بدین معنا نیست که من بگویم طالبان ناصبی هستند، نه ما حق داریم به کسی چیز اضافهای بگوییم، اینجا بحث ما علمی است، گلهی ما اینجاست که برای بعضی از مسائل سعی میشود که تحمیق تئوریک صورت بگیرد. یعنی شاه ولی الله دهلوی را تطهیر کنیم که نکند کسی چیزی به طالبان بگوید.
الآن ما با طالبان مباحثی داریم، به نظر من اگر کسی قدری انصاف داشته باشد میداند که نباید بین این دو کشور درگیری جدّی باشد، درگیریِ جدّی قطعاً به نفع مسلمین نیست.
لذا مثلاً فرض بفرمایید من بروم در سیستان و بلوچستان درس ردّیهای بر طالبان برگزار کنم، قطعاً کار خوبی نیست، این کار خطرناک است، دعوا درست میکند. این یک بحث است، اما اینکه در قم، در حجرهای بنشینیم و نقد کنیم که اشکال ندارد.
ما در بحث علمی که نباید حقایق را قلب کنیم، این کار بیانصافی است.
چطور میشود که یک نفر حقایق را قلب میکند؟ چون کسی نیست که بداند اینها چکار کردهاند. الآن ولی الله دهلوی در قم با قاضی نورالله شوشتری خیلی تفاوت ندارد، اکثریت هر دو را نمیشناسیم، آثار هر دو را نخواندهایم، لذا هر کسی هر چیزی نسبت بدهد… بعد میتواند بگوید ولی الله دهلوی در رسالهی التفهیمات قائل به عصمت علی بن ابیطالب است! آنها مانند ما هستند!
اما دیگر نمیگوید در «إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء» میگوید اصلاً خلافت علی بن ابیطالب مرضیِ رضای خدا نیست، و در «قرة العینین» فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با تمسخر رد میکند.
این منظومه را باید کامل دید.
اگر ما وارد بحثی میشویم، همانطور که در فقه هم اگر یک نفر استاد ندیده وارد شود و یک باب از یک کتاب را ببیند و مدام حکم صادر کند و فتوا بدهد… شما به او چه میگویید؟ اینجا هم همانجاست، یعنی این نیست که چون میخواهیم از مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دفاع کنیم، هر کاری کنیم.
نه باید حقایق را قلب کرد، نه باید حقایق را به سمت ایجاد درگیری برد.
اگر مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه عبقات را در ردّ عبدالعزیز ننوشته بود، من مباحث خود را به سمت عبدالعزیز نمیبردم. چون من به عبقات به عنوان یک کتاب آموزشی نگاه میکنم، به عنوان اینکه جلوتر روش بحث این کتاب را لازم داریم. اگر عبقات در ردّ مستشرقین هم بود، ما آن را میگفتیم.
جبهههای زیادی هست، منتها یک نفر در یک جبهه کتابی نوشته است که اهلیت دارد پای آن بنشینیم و بحث کنیم، دقّت نظر دارد، معصوم هم نیست، کتاب هم کتابِ کاملی نیست، چون قرآن کتابِ کامل است، بشر نمیتواند کاری کند که هیچ کسی نتواند به آن اشکال کند. ولی در بین آثاری که ما دیدهایم، هر عالم بزرگی از مکتب کتاب عبقات را دیده، گفته است که از صدر اسلام تابحال نظیر ندارد. میرزای شیرازی، حاجی نوری، شیخ زین العابدین مازندرانی، مرحوم امام و…
این کتاب اهلیتِ مباحثه دارد، با آن شیوهای که ما به آن رسیدهایم که خیلی در اطالهی آن گیر نکنیم، مثلاً فرض بفرمایید که میشود امّهات اصلی ده جلد غدیر را میشود بین چهل تا شصت جلسه گفت که کسی بفهمد موضوع چیست و شیوهی ایشان چه بوده است.
اگر مرحوم میرحامد حسین ردّ شیخ محسن کدیور هم نوشته بود، بخاطرِ قوّتِ این کتاب ما باز هم عبقات را بحث میکردیم، اما عبقات یک ویژگیهایی دارد که تاریخ بسیاری از مسائلِ یک نسلی از علمای شیعه هم هست، دایرة المعارف مفاهیم فراوانی هم هست، و اتفاقاً امروز با کسی درگیر است که ما بخواهیم یا نخواهیم، اینها کنار ما حکومت دارند.
یکی از خوبیهای کتاب عبقات این است که شما بشناسید ائمهی طالبان چه تفکّری دارند.
حال نتیجه چیست؟
ما با پوتین که نامسلمان است، اگر مصالحی داشته باشیم تعامل میکنیم، طالبان که جای خود دارد!
اما همانطور که نمیگوییم چون پوتین با ما تعامل میکند دیگر مسلمان است، قلب حقیقت نمیکنیم، نباید در مورد عبدالعزیز دهلوی و طالبان قلب حقیقت کنیم.
خوب بشناسیم، وقتی خوب بشناسیم، هم اگر قرار باشد هجمهای سمت ما بیاید مسلّح هستیم، این مرز ما با یک کشور است، که تعامل با این کشور قدری هم مشکل است، ممکن است نتواند بعضی از قوانین را هم رعایت کند.
نیاز امروز ما از قبل بیشتر است، به نظر من عبقات خواندنِ الآن، از عبقات خواندنِ پنجاه سالِ قبل، مفیدتر است. چون ما جریان پُر قدرتِ کشوری که کنار ما هست را هم میشناسیم، و شناخت اینها هم در تعاملِ ما کمک میکند.
ان شاء الله مابقی بحث برای جلسهی بعد.
صلواتی ختم بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه بقره، آیه 124 (وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)
[5] الکافي ، جلد ۱ ، صفحه ۱۶۹ (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلنُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ اَلطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ اَلْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَا هِشَامُ أَ لاَ تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ فَقَالَ هِشَامٌ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لاَ يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَافْعَلُوا قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ اَلْبَصْرَةِ فَعَظُمَ ذَلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ اَلْبَصْرَةَ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ اَلْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ اَلنَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ اَلنَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ اَلْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ ثُمَّ قُلْتُ أَيُّهَا اَلْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ فَقَالَ لِي نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ أَ لَكَ عَيْنٌ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَيُّ شَيْءٍ هَذَا مِنَ اَلسُّؤَالِ وَ شَيْءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ فَقُلْتُ هَكَذَا مَسْأَلَتِي فَقَالَ يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ قُلْتُ أَجِبْنِي فِيهَا قَالَ لِي سَلْ قُلْتُ أَ لَكَ عَيْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَرَى بِهَا اَلْأَلْوَانَ وَ اَلْأَشْخَاصَ قُلْتُ فَلَكَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ اَلرَّائِحَةَ قُلْتُ أَ لَكَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ اَلطَّعْمَ قُلْتُ فَلَكَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا اَلصَّوْتَ قُلْتُ أَ لَكَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ اَلْجَوَارِحِ وَ اَلْحَوَاسِّ قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ اَلْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ اَلْقَلْبِ فَقَالَ لاَ قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اَلْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى اَلْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ اَلْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ اَلشَّكَّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اَللَّهُ اَلْقَلْبَ لِشَكِّ اَلْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لاَ بُدَّ مِنَ اَلْقَلْبِ وَ إِلاَّ لَمْ تَسْتَيْقِنِ اَلْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا اَلصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا اَلْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اِخْتِلاَفِهِمْ لاَ يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ اَلْحَكَمِ فَقُلْتُ لاَ قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لاَ قَالَ فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ قَالَ فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اَللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي «صُحُفِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ».)
[6] الفصول المختارة من العیون و المحاسن ، جلد ۱ ، صفحه ۴۹ (وَ أَخْبَرَنِي اَلشَّيْخُ أَدَامَ اَللَّهُ عِزَّهُ قَالَ: سَأَلَ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ اَلْبَرْمَكِيُّ بِحَضْرَةِ اَلرَّشِيدِ هِشَامَ بْنَ اَلْحَكَمِ رَحِمَهُ اَللَّهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي يَا هِشَامُ عَنِ اَلْحَقِّ هَلْ يَكُونُ فِي جِهَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ قَالَ هِشَامٌ لاَ قَالَ فَخَبِّرْنِي عَنْ نَفْسَيْنِ اِخْتَصَمَا فِي حُكْمٍ فِي اَلدِّينِ وَ تَنَازَعَا وَ اِخْتَلَفَا هَلْ يَخْلُوَانِ مِنْ أَنْ يَكُونَا مُحِقَّيْنِ أَوْ مُبْطِلَيْنِ أَوْ يَكُونَ أَحَدُهُمَا مُبْطِلاً وَ اَلْآخَرُ مُحِقّاً فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ لاَ يَخْلُوَانِ مِنْ ذَلِكَ وَ لَيْسَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَا مُحِقَّيْنِ عَلَى مَا قَدَّمْتُ مِنَ اَلْجَوَابِ قَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ فَخَبِّرْنِي عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسِ لَمَّا اِخْتَصَمَا إِلَى أَبِي بَكْرٍ فِي اَلْمِيرَاثِ أَيُّهُمَا كَانَ اَلْمُحِقَّ مِنَ اَلْمُبْطِلِ إِذْ كُنْتَ لاَ تَقُولُ إِنَّهُمَا كَانَا مُحِقَّيْنِ وَ لاَ مُبْطِلَيْنِ. قَالَ هِشَامٌ فَنَظَرْتُ فَإِذَا إِنَّنِي إِنْ قُلْتُ بِأَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ مُبْطِلاً كَفَرْتُ وَ خَرَجْتُ عَنْ مَذْهَبِي وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ اَلْعَبَّاسَ كَانَ مُبْطِلاً ضَرَبَ اَلرَّشِيدُ عُنُقِي وَ وَرَدَتْ عَلَيَّ مَسْأَلَةٌ لَمْ أَكُنْ سُئِلْتُ عَنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ اَلْوَقْتِ وَ لاَ أَعْدَدْتُ لَهَا جَوَاباً فَذَكَرْتُ قَوْلَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ يَقُولُ لِي يَا هِشَامُ لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ فَعَلِمْتُ أَنِّي لاَ أُخْذَلُ وَ أَنَّ لِي اَلْجَوَابَ فِي اَلْحَالِ فَقُلْتُ لَهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ أَحَدِهِمَا خَطَأً وَ كَانَا جَمِيعاً مُحِقَّيْنِ وَ لِهَذَا نَظِيرٌ قَدْ نَطَقَ بِهِ اَلْقُرْآنُ فِي قِصَّةِ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَيْثُ يَقُولُ اَللَّهُ جَلَّ اِسْمُهُ وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ إِلَى قَوْلِهِ: خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ فَأَيُّ اَلْمَلَكَيْنِ كَانَ مُخْطِئاً وَ أَيُّهُمَا كَانَ مُصِيباً أَمْ تَقُولُ إِنَّهُمَا كَانَا مُخْطِئَيْنِ فَجَوَابُكَ فِي ذَلِكَ جَوَابِي بِعَيْنِهِ فَقَالَ يَحْيَى لَسْتُ أَقُولُ إِنَّ اَلْمَلَكَيْنِ أَخْطَئَا بَلْ أَقُولُ إِنَّهُمَا أَصَابَا وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا لَمْ يَخْتَصِمَا فِي اَلْحَقِيقَةِ وَ لاَ اِخْتَلَفَا فِي اَلْحُكْمِ وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا ذَلِكَ لِيُنَبِّهَا دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى اَلْخَطِيئَةِ وَ يُعَرِّفَاهُ اَلْحُكْمَ وَ يُوقِفَاهُ عَلَيْهِ. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ كَذَلِكَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسُ لَمْ يَخْتَلِفَا فِي اَلْحُكْمِ وَ لاَ اِخْتَصَمَا فِي اَلْحَقِيقَةِ وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا اَلاِخْتِلاَفَ وَ اَلْخُصُومَةَ لِيُنَبِّهَا أَبَا بَكْرٍ عَلَى غَلَطِهِ وَ يُوقِفَاهُ عَلَى خَطَئِهِ وَ يَدُلاَّهُ عَلَى ظُلْمِهِ لَهُمَا فِي اَلْمِيرَاثِ وَ لَمْ يَكُونَا فِي رَيْبٍ مِنْ أَمْرِهِمَا وَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مِنْهُمَا عَلَى حَدِّ مَا كَانَ مِنَ اَلْمَلَكَيْنِ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً وَ اِسْتَحْسَنَ ذَلِكَ اَلرَّشِيدُ .)
[7] سوره مبارکه کهف، آیه 54 (وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَٰذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ۚ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا)
[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 33 (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)
[9] کتاب سُليم بن قيس الهلالي ، جلد ۲ ، صفحه ۸۹۰ (قَالَ سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ : وَ جَلَسْتُ يَوْماً إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ وَ سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ ،فَسَمِعْتُهُمْ يَقُولُونَ: لَقَدْ تَخَوَّفْنَا أَنْ نَكُونَ قَدْ هَلَكْنَا بِتَخَلُّفِنَا عَنْ نُصْرَةِ عَلِيٍّ وَ عَنْ قِتَالِنَا مَعَهُ اَلْفِئَةَ اَلْبَاغِيَةَ. فَقُلْتُ: اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ سَمِعْتُ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ «أَمَرَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِقِتَالِ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ». قَالَ: فَبَكَوْا، ثُمَّ قَالُوا: صَدَقَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ بَرَّ، مَا قَالَ عَلَى اَللَّهِ وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ قَطُّ إِلاَّ اَلْحَقَّ، فَنَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ مِنْ تَخَلُّفِنَا عَنْهُ وَ خِذْلاَنِنَا إِيَّاهُ .)
[10] عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار ، جلد ۱ ، صفحه ۳۲۴
[11] الفصول المختارة ، صفحه 231 (على أن الحديث الذي رواه عن حميد الحميري غير معروف و لا ثابت عند نقلة الآثار و هو من جملة تخرصه الذي قدمنا حكايته عنه فيما سلف من هذه الأبواب ثم قال إبراهيم و قال عمرو بن عبيد و هاشم بن الأوقص أ لا ترى أن قَوْلَهُ يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ. من ذلك القول الذي يقوله برأيه للخدعة وَ قَوْلَهُ فِي ذِي الثُّدَيَّةِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ. من ذلك أيضا قال و لعل الشيء إذا كان عنده حقا استجاز أن يقول إن رسول الله ص أمرني به لأن الله و رسوله قد أمرا بكل حق.)
[12] سوره مبارکه مائده، آیه 67 (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)
[13] المناقب ، جلد ۱ ، صفحه ۲۹۰ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ قَالَ مُسْلِمٌ وَ حَدَّثَنِي نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ اَلْجَهْضَمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ زُرَيْعٍ قَالَ حَدَّثَنَا اِبْنُ عَوْرَجٍ وَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُثْمَانَ اَلنَّوْفَلِيُّ وَ اَللَّفْظُ لَهُ قَالَ حَدَّثَنَا اِبْنُ عَوْنٍ عَنِ اَلشَّعْبِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: اِنْطَلَقْتُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَعِي أَبِي فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ لاَ يَزَالُ هَذَا اَلدِّينُ عَزِيزاً مَنِيعاً إِلَى اِثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً فَقَالَ كَلِمَةً صَمَّنَيِهَا اَلنَّاسُ فَقُلْتُ لِأَبِي مَا قَالَ قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ أَخْرَجَهُ اَلسِّجِسْتَانِيُّ فِي اَلسُّنَنِ .)