مورخ 23 / 06 / 1394 حجت الاسلام کاشانی در حوزه علمیه امام خمینی (ره) به سخنرانی درباره ی امام جواد علیه السلام پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
نگاهی به دوران امام جواد (علیه السّلام)
حوادث دوران حضرت جواد (صلوات الله علیه) از خیلی از جهات منحصر به فرد است، در دوران ائمّهی دیگری رخ نداده است. برخی مظلومیّتهای حضرت هم همینطور است، یعنی نمونه ندارد. حتّی در کربلا به این شکل رخ نداده است. یعنی ما در مورد هیچ یک از بزرگان اهل بیت این مورد را ندیدیم که نزدیکان او به او جسارت کنند، و این در دوران حضرت جواد رخ داده است.
إنشاءالله برای اینکه زیاد وقت برادران را نگیرم یک مقدّمهی خیلی کوتاه و یک نکته از زندگی حضرت جواد عرض میکنم.
ویژگیهای دوران امامت حضرت جواد علیه السلام
دورانی که امام جواد (سلام الله علیه) به امامت رسیدند از چند جهت ویژه است. یک اینکه بعد از حضرت رضا که در نیشابور در ملأ عام رسماً ادّعای امامت کردند تا قبل از این ائمّهی شیعه، گرچه مانند موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) تحت فشار بودند، ولی چون در ملأ عام ادّعای رسمی امامت نداشتند، لذا شما میبینید که روایت از اینها زیاد است و میتوانستند ارتباط بگیرند. حتّی از موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) که چندین سال زندان بودند، گاهی باز میآمدند سؤال میکردند و جواب میشنیدند.
راه ارتباطی ائمّه با شیعیان
بعد از دوران حضرت رضا (صلوات الله علیه) اهل بیت از جهت ارتباطی چنان دچار عسرت هستند که تقریباً ارتباط آنها با شیعیان قطع است. یعنی عمدهی هنری که یک شیعه بتواند کند این است که یک طوری، یک زمانی گروهی را بفرستد مثلاً از قم نزدیک مدینه یا نزدیک بغداد بیایند که عمدهی عمر حضرت در بغداد است و تحت تأثیر و زیر سایهی آن حکومت بسیار عجیب مأمون که بعد هم اصلاً عسگریین میشوند. عمدهی ارتباط ائمّه با شیعیان از راه نامه است. یعنی ما دیگر خیلی روایت نداریم. در این مسیر چقدر مشکلات به وجود میآمد. مثلاً طرف از قم نزدیک بغداد میآمد یک نفر را پیدا کند که با امام ارتباط بگیرد و نامه را به دست امام برساند. گاهی نفوذی حکومت این کار را میکرد و اینها کشته میشدند. گاهی بعضی اهل سود بودند، سودجو بودند. اینها ادّعای ارتباط میکردند، وجوهاتی که طرف آورده بود را میگرفتند و میبردند. از اینها زیاد داریم. حالا چه میشد طرف از این آفات رها شود و بتواند نامهی خود را برساند و دوباره پاسخ نامه را بگیرد. شما این شرایط را نگاه کنید.
خفقان و عدم ارتباط در آن دوران
نکتهی بعدی این است که حکومت برای او جلب توجّه شده است و اجازهی ظهور امام و بارز شدن امام را نمیدهد. شیعیان هم که در یک فضایی هستند که اوّلیّات مسائل اعتقادی هنوز تفصیلاً جا نیفتاده است. مثلاً عدد 12 امام برای ما از واضحات است. یعنی شما در خیابان بچرخید و همینطور یک نفر را پیدا کنید و بگویید کدام امام غایب شده است؟ میگوید امام دوازدهم.
امّا مانند عبد العظیم حسنی میآید به امام جواد میگوید: شما امامی هستید که قرار است غیبت کند؟! دیگر در فقهاهت عبد العظیم و از بزرگان و محدّثین بودن و از اعاظم علمای شیعه بودن او که شکّی نیست! یعنی خفقان به گونهای است که روایاتی که امروز راحت به دست شما رسیده است؛ عدد ائمّه معلوم است، صفات آنها مشخّص است، کدام بزرگوار بعد از کدام بزرگوار است، اینها را حضرت عبد العظیم نمیداند. قبل از آن هم البتّه اینطور است، منتها شرایط امام رضا با شرایط حضرت جواد قابل قیاس نیست. خیلیها هستند، ریان بن صَلت هم میآمد به امام رضا میگوید: شما آن امامی هستید که قرار است غیبت کند؟ یعنی وقتی جامعه در این حد خبر ندارد، یعنی اجازهی ارتباط نمیدهند که معارف روشن شود.
بعد حضرت در سنّ هفت سالگی؛ برای امام سنّ هفت سال و هفتصد سال فرق نمیکند. امّا بحث امروز من دقیقاً این مطلب است که اگر یک جامعهای نفهمد که یک بزرگواری امام است، آن امام هر چه بزرگ باشد نمیماند دیگر! یعنی فرض کنید که خاتم انبیاء (صلوات الله علیه و آله) تشریف آوردند و بعد هیچ کسی ایشان را قبول نمیکرد! فرض کنید هیچ کسی حضرت رسول را تأکید نمیکرد! امروز چه میگفتند؟! میگفتند: 1400 سال پیش یک نفر ادّعای نبوّت کرد هیچ کسی قبول نکرد و تمام شد و دین او هم رواج پیدا نکرد. چیزی نمیماند، ولو خاتم انبیاء باشد.
سنّ امام ملاک برتری نیست!
نقش خواصّ جامعه خیلی مهم است. حضرت وقتی در هفت سالگی به امامت رسید، یک کسانی که بدن آدم میلرزد بخواهد اسم آنها را ببرد، اینها آمدند گفتند ما احتیاطاً از ایشان روایت نقل نمیکنیم تا به بلوغ برسد. از کسانی که مثلاً فقط در کتب اربعهی ما 1300 روایت دارند. یعنی در چهار کتاب اصلی حدیثی ما 1300 روایت دارند، میگفتند ما روایت نقل نمیکنیم. یعنی شما مشکل امام را ببینید. از یک طرف قرار است امامت کند، خفقان جامعه به گونهای است که بین مهدی موعود (سلام الله علیه) و امام جواد فاصله نمیبینند، هیچ چیز نمیدانند. عبد العظیم حسنی (سلام الله علیه) میگوید شما قرار است غیبت کنید؟! بعد از آن طرف میگویند: چون او هفت سال دارد!
یک چیزی هم داخل پرانتز بگویم که خود آن هم میتواند موضوع یک بحث باشد و آن این است که خداوند همواره دست روی نقاط حسّاس بشر میگذارد، چون میخواهد تربیت کند. به قوم موسی میگوید: گاو بکشید. شاید اگر میگفت: صد شتر بکشید اینقدر اذیّت نمیشدند که یک گاو بکشند! چون سابقهی پرستش داشتند. موضوع مهدویّت به این مشکلی، امام زمان هم در کودکی به امامت رسیدند. باید یک بار این حجّت تمام شود که یک نفر در کودکی امام شده است و هیچ طوری هم نیست. شما باید مطیع باشید. سنّ امام ملاک برتری او نیست.
حالا شما مقایسه کنید اجداد این مردم کسانی هستند که وقتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) 30 سال داشت بعد از پیامبر میگفتند: سنّ شما برای حکومت کم است. حالا حکومت، نه امامت! نه ولایت تکوینی، نه عصمت، عرض کنم که نه حجیّت شارع مقدّس شدن! این با حاکم خیلی فرق دارد. گفتند: یا علی! سنّ شما برای حکومت کم است، 30 سال است. حالا بگویند یک هفت ساله میخواهد امام مُلک و ملکوت شود. این خیلی مشکل بزرگی بوده است و چقدر به محضر حضرت جواد جسارت شده است. اگر آدم برود ببیند بسیار آزار دهنده است.
دلایل آشکار شدن امامت امام جواد
حالا در این شرایط دو اتّفاق افتاد که امام حضرت جواد بر جامعه آشکار شد. یک جهت آن رفتار خود حضرت بود. گرچه زیاد نمیتوانست ارتباط بگیرد. همانقدری که ارتباط گرفت، آن جامعه حضرت را پرهیزگار شناخت، به امام تقی، صفت مشبههی تقوا او را شناختند. این هم وجه بحث ما نیست.
نقش خواص در هدایت جامعه
اگر امام جواد (صلوات الله علیه) توسّط یاران ویژهی اهل بیت تأیید نمیشد، مردم این امام حق را به عنوان امام نمیپذیرفتند. بحث ما در واقع این قسمت زندگی حضرت جواد است، یعنی نقش خواص در هدایت. برای همین کمی به عقب برمیگردم.
دوران امیر المؤمنین به ما بگویند که حکومت ایدهآل چه حکومتی است؟ میگوییم حکومتی که علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) حاکم شود. آمد! ولی وقت خواص وظایف خود را انجام ندهند یا خدایی نکرده خواصّ جامعه بیتقوا باشند یا خواصّ جامعه اهل تبانی باشند، بعد آن وقت اگر یک نفر بیاید بخواهد امام مسلمین را خدشهدار کند هزینه ندارد.
مخالفت اشعث بن قیث کندی با امیر المؤمنین بر سر حکومت
یعنی هیچ هزینهای برای یک کسی مانند اشعث بن قیث کندی نداشت که بیاید مقابل امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) بایستد و حکمیّـت ایجاد کند. اگر در آن جامعه میگفتند اشعث زنا کرده است، سر خود را نمیتوانست بلند کند. ولی در آن جامعه اشعث اگر ناصبی باشد اینقدر قبیح نیست که زنا کار باشد قبیح است. یعنی جامعهای که رشد نکرده است اینطور است. یعنی آن کسی که قدرت خیزش عمومی دارد، اصطلاحاً سرمایهی اجتماعی دارد، میتواند در خیابان جمعیّت بیاورد یا یک جمعیّتی به حرف او گوش دهند، اگر آن جامعه امام را نشناسد و حواس خواصّ جامعه جمع نباشد که حرمت امام حفظ شود، آن وقت میبینید اشعث بن قیس میآید مقابل امیر المؤمنین میایستد و موفّق میشود. امیر المؤمنین مخالف حکمیّت است، اشعث و جریان او موافق هستند، آخر سر حکمیّت رخ میدهد. یعنی حرف اشعث به سرانجام میرسد، نه حرف امیر المؤمنین.
حکومت و ادارهی یک جامعه
اینطور نیست که حاکم یک جامعه امیر المؤمنین باشد حتماً موفّق است! بله، از آن جهت که حاکم امیر المؤمنین است دیگر هیچ خلل و ضعفی نیست ولی حکومت، ادارهی جامعه، یک زندگی اجتماعی فقط به یک رهبر نیست. چون امام نمیخواهد با گردش یک انگشت همهی مردم را منقاد کند، همه چَشم چَشم بگویند، اختیار دارند. لذا این یک توهّم است که ما خیال کنیم امام زمان (صلوات الله علیه) تشریف بیاورند همه چیز درست میشود. نخیر، همه چیز درست نمیشود، برای همین تا به حال نیامده است، چون همه چیز درست نمیشود. امام زمان یک سر قضیّه است.
نقش ابو موسی اشعری در کوفه
مگر امام زمان از امیر المؤمنین قویتر است؟ مگر امیر المؤمنین (سلام الله علیه) ضعفی داشته است؟ البتّه حکومت امیر (سلام الله علیه) خیلی ویژگیهای مثبتی دارد که در هیچ حکومت دیگری نیست و میشود سر جای آن بحث کرد، ولی شکّی نیست حکومت امیر المؤمنین به اندازهی توان امیر المؤمنین یک به هزار هم نیست. هنوز در جامعهی ما که این همه مشکلات است، این اتّفاق نیفتاده است که ولی فقیه در تلویزیون روی منبر بیاید و به صورت خود بزند و مردم نگاه کنند، هنوز این اتّفاق نیفتاده است، در جامعهی ما که این همه اشکال است.
تاریخ ثبت کرده است که امیر المؤمنین میآمد روی منبر مینشست و به صورت خود میزد، اینها تکان نمیخوردند. و تا وقتی یک عدّهای هستند، مثلاً ابو موسی اشعری در کوفه است و جریان را اداره میکند و نمیگذارد در جمل یار به سمت امیر المؤمنین بیاید، امام حسن، مالک، در بعضی نقلها حُجر، اینها میروند و شروع به دفاع کردن از امیر المؤمنین میکنند، اوّل ماجرا که یک طرف عایشه و یک طرف امیر المؤمنین بود مردم کوفه به سمت امیر المؤمنین جمع میشوند. نقش خواص خیلی مهم است.
روایت مردم کوفه در جنگ با خوارج
عوام چه کاری میتوانند بکنند؟ عوام میتوانند خواص را متوجّه وظایف خود کنند. ما که عوام هستیم. در آن واقعهی حکومت امیر المؤمنین هر جا خواص درست عمل کردند، حکومت پیش رفته است، هر جا درست عمل نکردند حکومت متوقّف شده است. یک نمونهی دیگر آن را من چند دفعه عرض کردم بگویم و به جلو بیاییم تا ربط بحث را به حضرت جواد ببینیم. بعد از صفّین دیگر فهمیدند حکمیّت هم اتّفاق افتاد. غلط کردیم، اشتباه کردیم، فهمیدند، گول خوردیم. آمدند جمع شدند گفتند: یا علی میرویم میجنگیم. ببخشید! 33 یا 34 هزار نفر جمع شدند. حضرت فرمود: به سمت معاویه لشکر میکشیم. گفتند: نه اوّل خوارج، چون خوارج 4 هزار نفر بودند و جنگ بین آنها معلوم بود که چه کسی به چه کسی میشود، ولی سپاه معاویه 130 هزار نیرو داشت. آن طرف 30 هزار به 130 هزار یک به چهار است، این طرف 30 هزار به 4 هزار تقریباً یک به نه است، یک به 10 است. گفتند: اوّل خوارج. حضرت فرمود: خوارج مهدور الدّم هستند، اوّل معاویه. گفتند: نه، اگر با خوارج نجنگید ما نمیآییم، این خوارج دم خانههای ما هستند، کنار کوفه هستند، ما به سراغ معاویه برویم اینها میآیند زن و بچّهی ما را میگیرند، امنیّت نداریم، ما باید برویم خوارج را بزنیم. با خوارج جنگیدند، خیلی سریع و ظاهراً کمتر از چند روز مشکل خوارج حل شد. یعنی جنگ نظامی شد. بعد گفتند حال برویم با زن و بچّه یک سلام و علیک کنیم، یارانه را بدهیم و میآییم، دیگر نیامدند! قریب به یک سال و نیم، حضرت هر چه به صورت خود زد، علی بن ابیطالب، اسد الله الغالب، شما میبینید بهتر از او در خطبه خوانی کسی نبوده است، افصح عرب، هر کاری کرد اینها به جنگ نیامدند.
یاران وفادار علی (علیه السّلام)
دو اتّفاق افتاد، یعنی بعضی خواص وظایف خود را انجام نداند، بعضی خواص هم از دنیا رفتند. اینجا است که امیر المؤمنین «أَيْنَ عَمَّار»[1] میگوید. یعنی آن عمّار کجا است که در آن مهلکهی صفّین حدّاقل با کشته شدن خود که در سپاه علی بن ابیطالب است نشان دهد حق کدام است؟ مردم نگاه میکردند پیامبر فرموده است هر جا که حق باشد عمّار حضور دارد. نه اینکه امام حق باشد. ولی این آدم حق مدار است. مالک را میدیدند. مالک توان بسیج کردن 20 هزار نیرو را داشت. یعنی اگر شما بخواهید توان نظامی مالک را با شمر لعین بسنجید پنج برابر او است. شمر 4 هزار آدم میتواند جمع کند، مالک 20 هزار تا. یعنی سرلشکر نظامی است، چون آن وقت که ارتش ثابت نداشتند. مالک شهید شده است، عمّار شهید شده است. دیگر آنجا شما نگاه میکنید امیر المؤمنین میفرماید: «أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْن»، «أَيْنَ عَمَّار».
تفاوت یاران امام حسین و حضرت علی (علیه السّلام)
خواص اگر در جامعه نباشند، ولو علی بن ابیطالب باشد باید سر به چاه ببرد و گله به چاه کند. دیگر حق ندارد با کسی حرف بزند. قبح شکستن امام هم راحت میریزد. شما اگر میخواهید یاران امام حسین را مقایسه کنید؛ فرق یاران امام حسین با یاران امیر المؤمنین این است، کم هستند ولی تا وقتی که حضرت تنهای تنها نشد، نفرمود: «أینَ بُرَیر»، «أینَ زُهَیر». یعنی اگر تاریخ را نگاه کنید حضرت در لحظات آخر عمر شریف خود صدا کرد. یعنی آن یاران برای حقّانیّت کفایت میکردند. هر کدام اینها کوه ایمان بودند. هر کدام به میدان میرفتند حقّانیّت آنها روشن بود.
خداوند وقتی میخواهد به امام صادق (صلوات الله علیه) بشارت دهد میفرماید: برای تو یارانی خواهم داد که چشم تو روشن شود. بعد میبینید میگویند: «لَوْ لَا زُرَارَةُ لَانْدَرَسَتْ أَحَادِيثُ أَبِي»[2] اگر زراره نبود این دین به دست کسی نمیرسید. «وَ اللَّهِ لَقَدْ أَوْجَعَ قَلْبِي مَوْتُ أَبَانٍ»[3]، ابان بن تغلب که از دنیا رفت امام میگوید جگر من سوخت! یعنی اینها اینقدر مهم هستند.
مظلومیّت امام جواد
دوران امام جواد هم همین اتّفاق افتاد. در آن شرایطی که یک برادر امام رضا متأسّفانه با زیدیّه بحث و ادّعای امامت کرد و امام زیدیه شد، زید بن موسی. یک برادر امام رضا با واقفه بحث کرد، گفتند امام موسی بن جعفر (سلام الله علیه) غیبت کرده است، ابراهیم بن موسی، گفت: اصلاً ما بودیم و پدر من نمرده است و غیبت کرده است! رشوه گرفت و سمت واقفه رفت. اینکه پدر من نمرده است و غیبت کرده است یعنی اینکه الآن ادّعای امامت میکند دارد دورغ میگوید. مانند این است که یک نفر بیاید به شما بگوید امام سیزدهم هستم. میگوییم آقا امام دوازدهم که از دنیا نرفته است، غایب است، امام سیزدهم معنی ندارد. دارید دورغ میگویید، کذّاب هستید، ملعون هستید. وقتی میگویند واقفه، در واقع معاذ الله امام رضا و امام جواد را ملعون میدانستند. یک برادر امام رضا (سلام الله علیه) که عموی امام جواد باشد سراغ واقفه رفت.
شما شرایط را ببینید. یک فردی که مظلوم واقع شده است، از نظر حقیقت وجودی امام جواد با امام رضا با امام حسین هیچ فرقی ندارد، ولی هنوز ظاهراً او 7 سال دارد. در آن جامعه نمیفهمند که برای آدم هفت ساله سن مهم نیست، اگر خدا بخواهد. از آن طرف دو نفر از عموهای او هر کدام دو جا دارند جریان را اداره میکنند. با مردم هم نمیتوانست ارتباط بگیرد. اگر شیعیان خلّصی که این جریان را اداره کنند نبودند، امروز قطعاً امامت به دست ما نمیرسید. همانجا تمام میشد. میگفتند یک کودکی ادّعای امامت کرد و کسی قبول نکرد و تمام شد! اینطور میگفتند.
علی بن جعفر (سلام الله علیها) دوستدار امام جواد
آنجا است که شما میبینید مانند عبد العظیم (سلام الله علیه) هم امامت ایشان، هم امامت امام هادی را تأیید میکند. کسی که وجاهت داشت و میتوانست ادّعای امامت کند. علی بن جعفر (سلام الله علیه)، نوهی او که امروز در قبرستان علی بن جعفر قم است، شهدا را دفن کردند، نوهی آن بزرگوار است، خود او در مدینه است. این آقا پسر حضرت صادق بوده است. یعنی عموی پدر امام جواد بود. 90 سال داشت و محاسن او سفید بود. یک جلسهای به سختی امام جواد را دعوت کردند، چون مظلومیّت امام جواد یک یا دو مورد نیست، هفت سال دارد و مأمون دختر خود را به او داده است.
در همین جامعهی ما حساب کنید مثلاً بگویند پسر رهبری با دختر جان کری ازدواج کرده است. شوخی که نیست یعنی مجبور شده است با طاغوت رسمی زمان ازدواج کند و آن مأمون لعین خوب برنامه ریزی کرده بود. گفت: یک طفل هفت ساله است، او را به حرم سرا میبریم و تربیت میکنیم و دیگر روحیهی استکبار ستیزی هم نداشته باشد. خیلی خوب برنامه ریزی کرده بود. حضرت را در مجلس آوردند. تا خواست وارد شود علی بن جعفر، پیرمرد، کسی که اگر ادّعای امامت میکرد قطعاً میگرفت، یعنی وجاهت داشت. از همهی این کسانی که بودند پیشکسوتتر بود، پسر امام صادق بود. الآن دوران امام جواد است. آنچنان به سمت وجود مطهّر امام جواد (سلام الله علیه) جهید که عمامه از سر او افتاد. نعلین او در آمد. آمد کفش امام را صاف کرد، دست حضرت را بوسید، یک عدّه طعنه زدند. گفتند: پیرمرد این بچّه است (معاذ الله)، بعد محاسن خود را رو به آسمان گرفت گفت: من چه کنم آن کسی که حیّ قیّوم است تشخیص میدهد این محاسن سپید لیاقت امامت؛ یعنی آقا یعنی انتصاب با کسی دیگر است. من که نباید ادّعا کنم و این بزرگوار امروز شیخ کبیر اهل بیت است، خدا خواسته است.
مقیّد هستم وقتی از امام جواد حرف میزنم از علی بن جعفر هم بیان کنم، چون به گردن ما حق دارد و ناشناخته است. اگر نبود قطعاً امامت امام جواد از آن افرادی است که شناخته نمیشد. در حضور او کسی جرأت نمیکرد از سنّ امام سؤال کند، یعنی میگفتند که عصبانی میشود. میخواستند حضرت جواد (سلام الله علیه) را فصد کنند، یعنی رگ مبارک را برای درمان بزنند که یک بخشی خون برود گفت: من اجازه نمیدهم، باید اوّل تیزی آهن به دست من بخورد. من باید جان خود را فدای امام کنم.
جایگاه خاص علی بن مهزیار نزد امام جواد
یکی دیگر از این افراد علی بن مهزیار است. اینها آدمهایی هستند که در شیعه وجاهت داشتند یعنی حرف آنها سند بود. علی بن مهزیار کاری کرده است که من امروز که اواخر عرض من است، دوست دارم این میل در ما رشد پیدا کند. یعنی واقعاً اگر امروز اسم من را جلوی امام زمان (سلام الله علیه) ببرند برای حضرت مهم است که من مردهام یا زنده هستم؟ روز و شب من برای او فرق میکند؟ فعّالیّتهای من برای او مهم است؟ امام جواد (سلام الله علیه) بیش از 15 نامه به علی بن مهزیار نوشته است. وقتی میخواستم این مطلب را بگویم خود من ناامید هستم از اینکه خود من اینگونه باشم، ولی گفتم شاید یکی از شما پیدا شود بگوید یعنی میشود امام زمان روی من اینطور حساب کند؟ چون نه پدر علی بن مهزیار معصوم است و نه مادر او معصوم است، نه آدم ویژهای بوده است، نه بچّهی آیت الله العظمی بوده است. یک آدم عادّی بوده است که به اینجا رسیده است.
نامهی ویژهی امام جواد به علی بن مهزیار
در این نامههای متعدّدی که حضرت جواد به او نوشته است، یک نامه این است: «يَا عَلِيُّ»[4] یعنی ای علی بن مهزیار «أَحْسَنَ اللَّهُ جَزَاكَ» خدا به تو جزای خیر دهد «وَ أَسْكَنَكَ جَنَّتَهُ» تو را در بهشت خود مأوا دهد «وَ مَنَعَكَ مِنَ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» تو را در دنیا و آخرت از اینکه خار شوی خدا محافظت کند «وَ حَشَرَكَ اللَّهُ مَعَنَا» إنشاءالله در قیامت با ما محشور شوی «يَا عَلِيُّ قَدْ بَلَوْتُكَ وَ خَيَّرْتُكَ فِي النَّصِيحَةِ» من تو را به اندازهای که باید میآزمودم، آزمودم، تو خیر خواه ما هستی «وَ الطَّاعَةِ» به اندازهای که باید، اطاعت میکردی «وَ الْخِدْمَةِ» به اندازهای که باید، خدمت میکردی «وَ التَّوْقِيرِ» به اندازهای که باید بزرگی و وقار ما را به جامعه نشان میدادی؛ خوب برای علی بن مهزیار جامعه اگر ادّعای امامت میکرد میگفت: بله، میتواند امام جامعه شود. حالا این بزگوار میگفت: نه، امام کس دیگری است. توجّه میکنید! «وَ الْقِيَامِ بِمَا يَجِبُ عَلَيْكَ» هر وقت لازم بوده است، کاری کنی، به کاری اقدام کنی، کردی؛ بعد فرمود: «فَلَوْ قُلْتَ إِنِّي لَمْ أَرَ مِثْلَكَ» ای علی بن مهزیار، اگر من بگویم مانند تو کسی را ندیدم، امید دارم که درست گفته باشم، تو بینظیری. یعنی واقعاً میشود امام زمان (سلام الله علیه) به ما که دوست داریم جزء سربازان او باشیم اینطور بگوید؟! بگوید من روی تو حساب میکنم. ما را دعا کند، بگوید: خدایا این دارد در راه ما خدمت میکند، خدمت ما به حساب بیاید. بگوید: «إنّی قَدْ بَلَوْتُكَ فِي النَّصِيحَةِ وَ الْخِدْمَةِ»؛ «فَجَزَاكَ اللَّهُ جَنَّاتِ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» خدا إنشاءالله فردوس برین خود را به تو عطا کند «فَمَا خَفِيَ عَلَيَّ مَقَامُكَ» ای علی بن مهزیار یک لحظه من از تو غافل نیستم. امّا من که غافل از امام زمان هستیم، ولی نمیدانم حضرت من را مورد عنایت خود قرار میدهد، ببینم اصلاً من برای او مهم هستم یا نه؟ اصلاً به درد او میخورم! چون امام حکیم است. «فَمَا خَفِيَ عَلَيَّ مَقَامُكَ وَ لَا خِدْمَتُكَ فِي الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ» در سرما، گرما هر کاری کردهای از من لحظهای پنهان نبوده است. «فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ» شب بوده است، روز بوده است «فَأَسْأَلُ اللَّهَ إِذَا جَمَعَ الْخَلَائِقَ لِلْقِيَامَةِ» از خدا میخواهم آن روزی که در قیامت همه را جمع میکند «أَنْ يُحِبُّوكَ بِرَحْمَةٍ تَغْتَبِطُ بِهَا» امیدوارم همه به تو غبطه بخورند، یعنی وظیفهی خود را انجام دادی!
امروز هم اگر نگاه کنیم کم پیدا نمیشود از اینکه بعضیها با حجّت خدا، با ولی خدا برای تخریب کردن آن در میافتند. اگر جامعه کاری کند که تخریب ولیّ برای آن خواص هزینه داشته باشد، جرأت نمیکنند چنین کاری کنند. از این جملات در روایات و نامههای حضرت جواد فراوان است. به همین یک مورد آن میخواستم اکتفا کنم. به چند بزرگوار دیگر هم اینطور نامه نوشته است. البتّه علی بن مهزیار ویژه است، بیش از 15 مورد.
حفظ شدن مذهب شیعه به وسیله راویانی مانند زراره
گوهر عرض خود را که میخواستم خدمت شما عرض کنم این بود که اگر مانند زراره نبود احادیث امام باقر و امام صادق به ما نمیرسید و امروز ما در فقه خود، در عقاید خود لنگ بودیم. اگر مانند علی بن مهزیار نبود اصلاً سلسلهی امامت قطع میشد. میگویند یکی از چیزهایی که باعث میشود آدمها برای چه نمایشگاه میروند میگویند به نمایشگاه کتاب بروید، چون بعضی از چیزها فطری است، یاد گرفتنی نیست «انَّ لِلْحُسَيْنِ مَحَبَّةً مَكْنونَةً فى قُلوبِ الْمُؤْمِنين»[5] نگفتند آموزشی است، گفتند محبّت سیّد الشّهداء فطری است. همین که فقط به کسی نشان دهید، به او تذکّر دهید او در خود این را مییابد.
مقام رضای امام رضا
قصد من این بود که امروز نامهی علی بن مهزیار را آخر عرض خود بگویم بلکه ما که ادّعا میکنیم سرباز امام زمان هستیم؛ من که کلّاً ادعا میکنم شما إنشاءالله هستید، حوس کنید، دل ما بخواهد امام زمان به ما اینطور عنایت کند و این بزرگوار در آن روایت عجیبی که من سالها است مبهوت آن هستم، یک اشارهای کرده است که من کم کم میخواهم وارد روضه خود شوم، آن هم این است که حضرت رضا که ثروتمندترین شخص معنوی عالم وجود است، یعنی صاحب اعطاء مقام رضا است. اهل علم و اساتید زیاد در مجلس نشستند، من هم بیادبی کردم، امیدوارم که حضرت رضا و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) به ما توجّه کنند میخواهیم راجع به فرزند ایشان و بزرگداشت ایشان گفتگو کنیم.
صاحب اعطاء مقام رضا
امام رضایی که اگر کسی در مقام صبر به اطلاق برسد به امامت میرسد، نه مقام صبر، چون مقام صبر مقام درد است. آدم وقتی صبر میکند درد دارد که صبر میکند. نه در مقام شکر که علی رغم اینکه درد دارد تشکّر هم میکند، که در مقام رضا، یعنی پسندم آنچه را جانان پسندند. نمیدانم فقط همینطور بیان میکنم. مقامی که هر کسی به آن راه ندارد. مقام «رِضَا اللَّهِ رِضانا أهلَ البَيت»[6]، «قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّه»[7]، دیگر هر چه خدا بخواهد او دوست دارد، دیگر صبر نمیکند. دیگر وقتی به او میگویند دیدید خدا با اهل شما چه میکرد؟ میفرماید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»[8] دیگر مقام رضا که بالاتر از مقام امامت است، حضرت جواد فرمود: پدر من صاحب اعطای مقام رضا است، نه اینکه صاحب مقام رضا است. یعنی هر کسی که در این عالم بخواهد به مقام رضا برسد باید امام رضا عنایت کند.
حالا این شخص ثروتمند عالم وجود خدا خواسته است که به او یک عطیهای بدهد در آن روایت معتبر فرموده است: من میخواهم چشم او را به وجود فرزند او روشن کنم. این نشان میدهد امام رضا (سلام الله علیه) به امام جواد عنایت ویژه دارد. فرمود: «حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي»[9] خدا که نیاز ندارد برای یک بیچارهای مثل من توثیق هم بیاورد. تازه مثلاً فرض کنید حجّت هم بیاورد. فرمود: «حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي» حرفی که میزنم حق است. معلوم است که خدا نیاز ندارد، معلوم است که حضرت حق، حق میگوید. اصدق الصّادقین است. «حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِه» یک کاری میکنم جگر او به واسطهی فرزند خود خنک شود.
[1]– بحار الأنوار، ج 34، ص 127.
[2]– بحار الأنوار، ج 47، ص 390.
[3]– وسائل الشيعة، ج 30، ص 23.
[4]– بحار الأنوار، ج 50، ص 105.
[5]– مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 16، ص 133.
[6]– امام شناسى، ج 3، ص 180.
[7]– بحار الأنوار، ج 52، ص 51.
[8]– همان، ج 45، ص 116.
[9]– الكافي، ج 1، ص 528.