سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه چهل و هفتم

20

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی سحر روز سه شنبه مورخ 29 فروردین 1402 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت رسول مکرّم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت عظیم الشّأن ایشان، خاصّه وجود مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عنوان بحث ما «سیر تکوّن عقاید شیعه» است.

اولاً چون یک زاویه‌ی مختصری از بحث را مطرح می‌کنیم، نمی‌خواهیم به همه‌ی این‌ها بپردازیم، یعنی فرصت این امر نیست.

اگر در موضوع حجّت بسر می‌بریم، نمی‌خواهیم بگوییم حجّت از توحید بزرگتر است، هم سیر تاریخی نقاطی که موضوع اختلاف امّت شد را بحث می‌کنیم، هم فرصت نیست، اگر باب توحید باز می‌شد که باید چند سال در آنجا صبر می‌کردیم. اینطور نیست که بخواهیم بگوییم این مسئله مهم هست یا نیست، فعلاً گوشه‌ای از بحث را مطرح می‌کنیم.

از طرفی آن چیزی که مرحله‌ی اول محل اختلاف شد، یا بگوییم بیش از بقیه به چشم آمد، همین بحث حجیّت است.

امشب یکی از دوستان من که در مباحث اعتقادی زحمت کشیده است و استاد است پرسید «توحید چطور؟»، عرض کردم که ما گوشه‌ای از بحث را مطرح می‌کنیم، مثلاً اگر می‌خواستیم فهرست عقاید بگوییم باید در یک ماه می‌گفتیم، اما ما نمی‌خواهیم فهرست بگوییم.

غیر از اینکه اگر یکی از موارد را به یک تفصیلی تکرار کنیم، مانند همین بحثی که در این جلسات به آن می‌پردازیم، پیشنهادی برای مطالعه در این زمینه است.

موضوع ما حجّت است، که اولین حجّت حیّ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بعد هم حجّتِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

آیا حجّت‌های دیگر هم داریم؟ بله! کتاب خدا هم حجّت است.

آیا حجّت‌های دیگر هم داریم؟ بله! حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها هم حجّت است.

و اینکه حجّت به چه معنایی هست، اخیراً شش جلسه راجع به معنای حجّت بحث کرده‌ایم که در https://www.hkashani.com/?cat=5714 موجود است، این موضوع را به آنجا ارجاع می‌دهیم که اصلاً حجّت یعنی چه، حجّت معانی‌ای دارد، اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حجّت علی الحجج است یعنی چه.

موضوع ما حجّتِ حیّ است، یعنی منظور ما در این جلسات قرآن کریم نیست.

آیا خودِ قرآن کریم می‌تواند موضوع بحث باشد؟ بله حتماً.

ما هم در برآورد اولیه عرض کردیم که این بحث مثلاً سیصد و پنجاه جلسه است، ما جلسه‌ی چهل و هفتم هستیم، موضوع ما هم حجّت است.

عرض می‌کردیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چگونه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به جامعه معرّفی می‌کرد، در جامعه‌ای که همه مؤمن نبودند، بلکه حبّ و بغض‌هایشان مانعِ تأیید و تصمیم برای اطاعت، مانع تشخیص، مانع فهم، مانع پذیرش بود. اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم بصورت ایجابی فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مطرح می‌کرد، هم سلبی بیان می‌کرد که دیگران را نفی کند. حتّی مثال خیبر را عرض کردیم که لشگر مسلمین را فرستاد که شکست هم بخورند، برای اینکه معلوم بشود آن‌ها راست نمی‌گویند، جلسه‌ی قبل هم به این فراز از جمله‌ی حضرت هادی صلوات الله علیه در زیارت غدیریه رسیدیم که «وَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِذْ أَظْهَرَ اللَّهُ خَوَرَ الْمُنَافِقِينَ» خدا شکست منافقان را آشکار کرد؛ که به این موضوع پرداختیم.

بعد واردِ یک بحثی شدیم و عرض کردیم که حال که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پشت سر هم روایت بیان می‌کردند، با مسئله‌ی ازدواج امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، با مسئله‌ی سدّ ابواب، و چیزهای دیگر، هم‌زمان چگونه از ظرفیت قرآن کریم استفاده می‌کردند که این حقیقت را بیان کنند.

کارِ قرآن کریم عمدتاً بیانِ مفاهیمِ اساسی است، قرآن کریم یک کتاب مختصر است، خیلی کم حجم است و برای زندگی مؤمنان تا روز قیامت است و دیگر کتاب دیگری بعد از قرآن کریم نازل نمی‌شود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم پیغمبرِ یک منطقه و یک جزیره و یک گوشه، همزمان با شش پیامبر دیگر نبوده است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای عصر خود تا قیامت است. قرآن کریم عمدتاً مفاهیم کلّی را بیان می‌کند، معمولاً قرآن کریم در جزئیات و مصادیق شرکت نمی‌کند، بیشترِ اوقات قرآن کریم کلّی‌گویی می‌کند، تبیین و تعیین مصداق و جزئیات و تفصیلاتِ این آیات در بیشتر اوقات با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

وارد این بحث شدیم که قرآن کریم ویژگی‌هایی دارد، منطقِ بیانی دارد. آن جلسات به نام «درنگی در منطق قرآن کریم» بیان شده است که در https://www.hkashani.com/?cat=5713 موجود است، در آنجا عرض کرده‌ایم که قرآن کریم منطقی دارد، و از شیوه‌ی عمومی استفاده نمی‌کند. مانند اینکه قرآن کریم منظم سخن نمی‌گوید، برای خودش شیوه دارد.

به موضوعی ورود کردیم و آن هم این است که قرآن کریم که کتاب حیّ شافع مشفّع و زندگی ماست، مفاهیم کلّی را برای همه‌ی روزگاران بیان می‌کند، گاهی یک یا دو مصداق هم از باب مثال بیان می‌کند. گاهی مثالی که می‌زند عالی‌ترین مثال ممکن است، گاهی مثال عالی است ولی اعلا نیست، گاهی مثال متوسط است، شاید هم جهت این موضوع این باشد که همه‌ی ما مخاطب هستیم، برای همین هم همه‌ی مصداق‌ها را اعلی بیان نمی‌کند. قرآن کریم یک مفهوم کلّی را با مصادیقی می‌گوید، آن مفهوم کلّی قابل تطبیق با مصادیق دیگری هم هست.

مثلاً وقتی موضوع امامت را مطرح می‌کند، مصداق عالی امامت که حضرت ابراهیم علیه السلام است را مطرح می‌کند که امامت بر مردم است، ولی امامت بر عالم وجود هم داریم که بالاتر از آن است، امامت پایین‌تر از امامت بر مردم هم داریم؛ یک مرجع تقلید هم به معنای لغوی امام است ولی خیلی پایین‌تر، اصلاً قابل قیاس با آن مقام نیست.

اگر معلوم شود که امامت چه ویژگی‌هایی دارد، آن کسی که این ویژگی‌ها را در بالاترین سطح دارد، بالاترین مقام امامت را دارد، مثلاً غیر از امامت ظاهری، امامت باطنی هم دارد. آن کسی که پایین‌تر است آن مقامات را ندارد و مقامات پایین‌تری را دارد. از طرفی هم به ما یاد می‌دهد مثلاً «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»،[4] اصلاً با آدمی که اهل صدق نیست نباشید، رفت و آمد نکنید. البته نمی‌خواهم بگویم قطع رحم کنید، ولی خلاصه اینکه دل ندهید و زیاد در ارتباط نباشید.

اگر کسی می‌خواهد معلم مدرسه‌ی شما باشد یا آخوند منبر شما باشد یا امام جماعت شما باشد یا مسئول اردو باشد یا مسئول سفر باشد یا او را رئیس داره کنید، «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»، باید صادق باشد. جلسه‌ی گذشته عرض کردیم که قرآن کریم برای «صادق» مصادیقی فرموده است.

در هر عرصه و سطحی از این قیادت و رهبری، آن شخص باید این‌ها را به همان نسبت داشته باشد، اگر نداشته باشد در همان سطح پایین هم نمی‌تواند باشد، چه برسد به مقام امامت، که آن مقام امامتی که قرآن کریم برای حضرت ابراهیم علیه السلام یا اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بیان می‌کند، بالاترین حد است، آن چون خیلی بالا است ما آن را تطبیق نمی‌دهیم.

این امامت‌های پایین… کلمه‌ی «امامت» لفظ مشترک است، امامت یعنی رهبری، رهبری‌های پایین‌تر، مثلاً رهبر اردو، رهبر گروه، این‌ها باید از آن اوصاف بهره داشته باشند، اما آن کسی که رهبر عالم وجود است، در سطوح مختلف، در ظاهر و باطن، ملکوتی، هدایت باطنی، او باید در حد اعلای آن صفات را داشته باشد و حد اعلای آن صفات هم نص لازم دارد، این دیگر تشخیص ما نیست. اصلاً اساساً عصمت تشخیص ما نیست.

ممکن است من آنقدر بیچاره باشم که شما از من گناه دیده باشید، اما احتمال این موضوع هم کم نیست که از من گناه ندیده باشید، چون مرا کم دیده‌اید، مگر شما کلاً چند ساعت از عمر مرا می‌دانید؟

کسی می‌تواند عصمت را تشخیص بدهد، یعنی حد اعلای آن صفات را تشخیص بدهد، صدق محض ظاهر و باطن را تشخیص بدهد، اولاً چشم باطن‌بین داشته باشد، اشراف داشته باشد، چشم دیدنِ نیّتِ مرا داشته باشد.

شما که همه‌ی لحظات مرا نمی‌دانید، وای بحالِ باطن مرا! چطور می‌توانید تشخیص بدهید؟

لذا ما آن حد اعلا را با این تطبیقات بدست نمی‌آوریم، برای آن حدّ اعلی نص هم لازم داریم.

یعنی اگر من جلسه‌ی گذشته از آیات مربوط به حضرت ابراهیم علیه السلام بحث امامت با «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا»[5] و… به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رسیدم، هم این‌ها بود، هم نص واضح هم بود. اگر نص واضح نباشد این عالی‌ترین مقام را همینطور بیهوده به کسی تعارف نمی‌زنیم.

مثلاً عالمی هست که می‌گویند چهل سال است اطرافیان او از او مکروه هم ندیده‌اند؛ پس این شخص برای رهبری محدود آدم مناسبی است. اما در آن حد عالی که امامتِ قرآنی است، مصداقِ عالیِ امامت قرآنی، نص لازم دارد. چون تشخیص مصداقِ اَتَمّ با این صفات در اوج کمال، تشخیص من و شما نیست.

مثالِ خیلی ساده‌ی این موضوع این است که ما انتخابات داریم، انتخاب می‌کنیم، مثلاً همسرمان را انتخاب می‌کنیم، مدرسه‌ی فرزندمان را انتخاب می‌کنیم، لباس انتخاب می‌کنیم، مثلاً نماینده‌ی صنف‌مان را انتخاب می‌کنیم، نماینده‌ی مجلس انتخاب می‌کنیم، اما اینطور نیست که بگوییم انتخابات برگزار کنیم که بگوییم چه کسی نبی باشد، این اصلاً از جنس و سنخ آن‌ها نیست.

امام رضا علیه السلام در مرو بودند، فرمودند مسجد شلوغ است، این‌ها چه می‌گویند؟ عرض کردند: بحث می‌کنند که چگونه باید امام تعیین کنند!

حضرت رضا علیه السلام لبخند زدند!

شأن امامت أجلّ از این است که افراد بخواهند تشخیص بدهند!  اصلاً ما راهی به این مفاهیم نداریم.

به این آیات رسیدیم، پس اولاً این آیاتی که ما در محضرشان هستیم، کتاب زندگی ماست، من هم که هیچ کس بن هیچ کس هستم، از آیات حضرت ابراهیم علیه السلام برای خودم استفاده می‌کنم. باید ابتلا را قدر دانست، باید شاکر بود، باید راضی بود، باید به خدای متعال التماس کنیم که ما را نجات بدهد.

بعد هم می‌گوییم «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»،[6] ولی خودمان می‌دانیم که منظورمان امامتِ حضرت ابراهیم علیه السلام نیست و سطوح پایین‌تر است. به درد ما هم می‌خورد، اگر بخواهیم کسی را در جایی منصوب کنیم به درد می‌خورد، اما آن امامت عالی تشخیص من و شما نیست، انتصاب امامت در آن اوج علوّ خودش مانند نبوّت، تشخیص ما نیست.

بعد از اینکه دوباره تأکید کردم امامت جعلِ الهی است، نصبِ الهی است، آن مقام عالی امامت به کسی مربوط نیست، آیات مربوط به حضرت ابراهیم علیه السلام را دیدیم، با زیارت غدیریه رفت و برگشت کردیم.

برای اینکه به محضر شما عرض کنم که این شیوه‌ی حضرت حق و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است که آیات قرآن کریم را در این مسیر ببینند، مفاهیم کلّیه را ببینند و بعد به مصداق‌های با دارای مراتب تطبیق کنند، حال برای شما روایت می‌خوانم.

در کتاب کافی روایتی هست که دقیقاً در همان فضاست. جلسه‌ی گذشته دیدید که حضرت هادی روحی له الفداه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد که سختی‌های تو شبیه سختی‌های انبیاء است.

ما می‌رویم و آیات را نگاه می‌کنیم، بعد می‌بینیم که اولاً تو به تراز آن‌ها رسیده‌ای، بلکه به بالاتر از آن‌ها هم رسیده‌ای، آن مفهومی که ما دوست داریم به اندازه‌ی یک مو از آن فهم کرده باشیم.

این روایت را ببینید، فضای این تیپ روایات برای همانجاست.

شباهت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با حضرت عیسی بن مریم سلام الله علیهما

در کافی شریف است ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند که «بَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ»،[7] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته بودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود که «إِنَّ فِيكَ شَبَهاً مِنْ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ» تو یک شباهتی با عیسی داری…

این همان بحثی است که چند جلسه است در مورد آن توضیح می‌دهیم، یعنی آیات قرآن کریم را در زمینه‌ی عیسی و مریم سلام الله علیهما را که می‌خوانی، هم راجع به مریم و عیسی سلام الله علیهما است، هم یک مفهوم کلّی می‌گوید، که ممکن است این مفهوم کلّی برای مصداق حتّی بالاتر از حضرت عیسی علیه السلام و حضرت مریم سلام الله علیها هم باشد، ممکن است برای پایین‌تر مانند عمّار و سلمان و شهید دستغیب هم باشد. آن عالی هم سرِ جای خودش. اینطور نیست که شما فقط قصه‌ی آن روز را بخوانید، قرآن کریم بیشتر اوقات نمی‌خواهد قصه‌های بی‌ربط به زندگی ما بگوید.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان «إِنَّ فِيكَ شَبَهاً مِنْ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ» تو شباهتی با عیسی بن مریم سلام الله علیهما داری…

چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این موضوع را بیان می‌کنند؟ برای اینکه قرآن کریم راجع به این موضوع سخن‌های فراوانی گفته است.

«وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي»،… اگر روز قیامت ما بگوییم که ما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به اندازه‌ی این یک جمله قبول داشتیم، شاید کسی بالاتر از این قبول نداشته باشد…

فرمود که «وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ اَلنَّصَارَى فِي عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ»، اگر اقوامی از امّت من، آن حرف‌هایی که راجع به عیسی می‌زدند که می‌گفتند پسر خداست و خالق زمین و آسمان‌هاست…

یعنی تو عظمتی داری که اگر انسان بخواهد آن حقایق را بگوید، مردم توان پردازش ندارند و بهم می‌ریزند.

بالاترین فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بنده‌ی خدا است.

ان شاء الله خدای متعال به ما روزی کند که ارزش بندگی را بفهمیم، بعد می‌فهمیم که بالاترین ارزش همین بنده بودن است، هر کسی هم به زعم خودش خواسته است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بالا ببرد و حضرت را از بنده بودن انداخته است، درواقع حضرت را خراب کرده است، یعنی بد توصیف کرده است، بالا نبرده است که پایین آورده است. بالاترین درجه بنده بودن است، وقتی بنده است یعنی هیچ چیزی از خودش نیست و همه چیزِ او خداست، لذا دست یدالله است، زبان لسان الله است، چشم عین الله است، دیگر بالاتر از این که نداریم! اگر کسی این را بگیرد و چیز دیگری بدهد، درواقع حضرت را پایین می‌آورد. برای همین این موضوع هم بی‌ادبی به محضر ربّ الأرباب است و هم درواقع توهین به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است!

هر کسی غیر از این به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت بدهد درواقع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به سمت استقلال برده است، هر چیزی هم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به سمت استقلال ببرد نجس است و نستجیربالله به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نجاست نسبت داده است. آن کسی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است هیچ چیزی از خود ندارد، لذا همه چیز او خداست.

ادبیات عرفانی می‌گوید فانی فی الله است و باقی به بقاء الله است، لذا هر چه می‌بینی خدا می‌بینی.

حال کسی این موضوع را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگیرد و مثلاً بگوید نستجیربالله خالق آسمان‌ها و زمین است، دیگر او کسی در مقابل خداست.

عالم فقط یک الله دارد، برای بالا رفتن باید کسی آنقدر از همه چیز خودش بیفتد و زائل بشود که صفات الله را بروز بدهد، اگر مقابلِ الله قرار بدهی که او را از این موضوع انداخته‌ای و کم کرده‌ای و نجس کرده‌ای و به شرک رفته‌ای و ناپاک شده است. لذا کسی نمی‌تواند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بالا ببرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالاترین جای ممکن است. بالاتر از این وجود ندارد. همینطور برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم. اگر کسی بخواهد او را مثلاً به سمت ربوبیت ببرد، چون ربّ که نیست، ربّ ربّ‌الأرباب است، ربّ حقیقی است، ربّ الله است.

لذا عملاً غلوکنندگان، افراطیانی هستند که در حال تفریط و تخریب و توهین هستند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: علی جان! اگر آن طوایفی نبودند که در مورد تو حرف‌هایی بزنند که راجع به عیسی بن مریم علیه السلام می‌زدند، «لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلاً»

این یعنی علی جان! از حقایق تو چیزهایی هست که من درک می‌کنم اما از بیان آن عاجز هستم.

اگر کسی همین موضوع را بفهمد، دیگر کسی در این عالم جرأت نمی‌کند بگوید که من مداح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم، مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ممتنع است، ممکن نیست. چون فرض کنید کسی در مورد متخصص جراحی قلب بگوید او می‌تواند جمله‌ی «بابا آب داد» را درست بنویسد! این جمله که مدح نیست!

چه زمانی مدح است؟ وقتی که در اوج صفتِ او، او را مدح کنی. مثلاً بگویید پزشک متخصصی است که فلان. وگرنه اگر چیزی بگویی که برای خیلی پایین‌تر از او هم شامل می‌شود که مدح نیست.

شما باید صفتی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگویید که برای اوست، خصیصه‌ی اوست، «آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ»،[8] خدای متعال چیزی به شما داده است که به احدی نداده است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که در این عالم کسی بزرگتر از او نیست، البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم اگر می‌خواستند همین جمله را راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمودند، اینجا بحث این نیست که چه کسی بالاتر است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند من از بیان فضائل تو عاجز هستم.

اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عاجز است، درک می‌کند، شناخت هست، ظرف و ابزارِ بیان نیست.

لذا سعدی با همه‌ی بیچارگی خودش نسبت به اینکه بالاخره یک انسان عادی است و معصوم نیست، می‌گوید: «کس را چه زور و زهره که وصف علی کند». سعدی خیلی خوب فهمیده است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: من هر جایی که خطبه می‌خوانم همه حیرت‌زده می‌شوند…

أنا في مَديحكَ أَلكنٌ لا أَهتَدي       وأنا الخَطيب الهبرزيُّ المصقعُ

وقتی به تو رسیده‌ام لال شده‌ام، من هر جایی که بروم رئیس الخطبا هستم، ولی وقتی به اینجا می‌رسم وامانده‌ام.

تازه این‌ها ناقص است، برای اینکه تو وانمانده‌ای، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم در اینجا عاجز است، البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم راجع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عاجز هستند، درک می‌کنند و فهم دارند و ذوق می‌کنند و می‌چشند و وجداناً می‌یابند و معرفت دارند اما نمی‌توانند بیان کنند.

امام هادی روحی له الفداه در همین زیارت غدیریه که زیارت خیلی مهمی است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مدح می‌کنند، یک جمله‌ی آن را که شاید من صد مرتبه عرض کرده‌ام و وصیت کرده‌ام که ان شاء الله زمان تشییع من عدّه‌ای بگویند یا امیرالمؤمنین! او به این جمله باور داشت.

تمام سرمایه‌ی انسان را «عُدّه» می‌گویند، امام هادی علیه السلام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض می‌کنند: «أَنْتَ الْعُدَّةُ لِلْمَعَادِ» تو همه‌ی دار و ندار من برای روز قیامت هستی.

یا امیرالمؤمنین! ما هم دار و نداری بجز شما نداریم، هیچ چیزی نداریم.

امام هادی صلوات الله علیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با یک زبان عاشقانه‌ای مدح می‌کنند، بعد از فرازهایی می‌فرماید: «وَ فِی مَدْحِ اللَّهِ تَعَالَى لَکَ غِنًى» خدا تو را مدح کرده است، تو بی‌نیاز هستی که «عَنْ مَدْحِ الْمَادِحِینَ وَ تَقْرِیظِ الْوَاصِفِینَ» کسی تو را مدح کند، اصلاً چه کسی می‌تواند تو را مدح کند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمی‌تواند تو را مدح کند.

چرا من این روایت را انتخاب کردم؟ از آن بابی که در این جلسات عرض کرده‌ایم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌توانستند بفرمایند «علی جان! من نمی‌توانم تو را وصف کنم، چون اگر تو را وصف کنم مردم راجع به تو اشتباه فکر می‌کنند و اشتباهی به ربوبیت تو می‌اندیشند»، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند: تو شباهتی به عیسی داری، که از آن معرفت کلّیِ آیات مربوط به حضرت مریم سلام الله علیها و حضرت عیسی سلام الله علیه، آن آیات یک مفهوم کلّی از یک عبد صالحی داشت، این مصداق‌های دیگر هم دارد، چه بسا بالاتر از مصداق‌هایی که بیان کردیم.

کمااینکه در موضوع اصحاب کهف، هجرت در راه خدا، روز قیامت خواهیم دید که اصحاب کهف که عظیم الشأن هستند، ولی هجرت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هجرت به مراتب اعظم از هجرت اصحاب کهف است. یک مفهوم است، قابل تطبیق به مصادیق بالاتر و پایین‌تر است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم برای همین می‌فرمایند تو شباهتی با عیسی علیه السلام داری، که شما آن مفاهیم را ببینید.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در ادامه فرمودند: «لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلاً» چیزی راجع به تو می‌گفتم که همین مردم بدبختی که بعداً به تو لگد زدند که تو را به مسجد ببرند، «لاَ تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ اَلنَّاسِ» به هیچ قومی نمی‌رسیدی «إِلاَّ أَخَذُوا اَلتُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ» الا اینکه وقتی راه می‌رفتی تلاش می‌کردند که خاک زیر پای تو را بردارند، «يَلْتَمِسُونَ بِذَلِكَ اَلْبَرَكَةَ».

حیات و مماتِ مصطفوی

حال ما نمی‌دانیم که آن چه بود، ما همینقدر می‌فهمیم که راجع به حضرت عیسی علیه السلام به سمت الوهیت و ربوبیت و خالقیت و رازقیت رفتند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم می‌خواهد چیزی بگوید که الله جلّ جلاله ربّ ماست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم عبد خداست، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنقدر بزرگ است که مردم توانایی پردازش این موضوع را ندارند.

اَبانِ‌ بن تَغْلِب سلام الله علیه از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي»[9] اگر کسی می‌خواهد حیات او حیاتِ محمّدی بشود، حیات او حیات پیامبر بشود، «وَ يَمُوتَ مَمَاتِي» مرگ او هم مرگ مصطفوی باشد، «وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ رَبِّي جَنَّةَ عَدْنٍ غَرَسَهَا بِيَدِهِ» او را به همان بهشتی ببرند که به عنایت خاص خدا خلق شده است، «فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً».

این اثرِ محبّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است! خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کیست؟

«وَ لْيَتَوَلَّ وَلِيَّهُ وَ لْيُعَادِ عَدُوَّهُ» نسبت به دوستان و دشمنان او…

ما هیچ چیزی نداریم، همه‌ی هویّت ما به انتساب ما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ما محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم.

فرمود نتیجه‌ی محبّت به محبّان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، حیات و مماتِ مصطفوی است!

این جودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که محبّانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینقدر شرافت دارند، چه برسد به خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه!

تشریف جهان آدمی را در کون قدم زدی زهی جود!

اصلاً وقتی تو به شکل انسان آمدی، به عالمِ انسانیت اعتبار بخشیدی، که ما بگوییم ما هم‌نوعِ علی بن ابیطالب علیه السلام هستیم، ما هم‌نوعانِ محبّ هستیم.

حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام در قرآن کریم

حال به سراغ فضای دیگری از آیات قرآن کریم برویم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که در حال معرّفی کردن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، آیاتی هم می‌خوانند، این آیات هم مفاهیم قدیمی را یادآوری می‌کند که انبیائی بودند که اینطور بودند، هم عبرت دارد، هم روحیه می‌دهد، ببینید آن‌ها چقدر سختی کشیدند، اما بالاخره خدا آمد و نصر آمد و نگران نباشید. در کنار این‌ها به دنبال این است که بگوید این‌ها تکرار می‌شود، گاهی حتّی با مصداق بالاتر.

سوره مبارکه طه… اصلاً خدای متعال با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک برنامه‌ریزی کرده است که شما نگاه می‌کنید و می‌بینید که تقریباً پُرتکرارترین پیغمبرِ قرآن کریم حضرت موسی علیه السلام است، طوری او را معرّفی کرده است، بخاطر مفاهیمی که می‌خواست معرّفی کند…

بعد می‌بینید در عصر پیامبر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چگونه تعیین مصداق کرده است.

می‌گوید حضرت موسی علیه السلام با خانواده می‌آمد و در راه بودند و راه را گم کردند، در شب بیابان، در دوردست‌ها نوری دیدند، رفت و وادی مقدّس بود، «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»،[10] «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى»،[11] به تو وحی می‌کنم، تو را پسندیده‌ام و تو انتخاب خودم هستی.

خدای متعال در جای دیگری به حضرت موسی علیه السلام می‌فرماید: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»،[12] تو را برای خودم درست کردم.

بعد هم مفاهیم توحیدی شروع دین است، «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي»،[13] باید مرا بپرستی، «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»، «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ»[14] قیامت داری… کسی تو را عقب نیندازد، نترسی. این عصا را بینداز، عصا را انداخت، «خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى»،[15] بگیر دوباره عصا می‌شود، این معجزه‌ی توست. این آیت نبوّت توست.

دست خودت را به داخل یقه‌ات ببر و دربیاور، نورانی شد. این هم معجزه‌ی دیگر.

«لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى»،[16] آیات بزرگمان را به تو نشان بدهیم، «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[17] اولین مأموریت این است که به سراغ فرعون برو.

حضرت موسی علیه السلام اینجا نبی است، دعا کرد، در این دعا اینطور عرض کرد: «وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي»[18] از اهل خودم وزیر می‌خواهم، «هَارُونَ أَخِي»[19] برادرم هارون، «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي»[20] پشتم به او محکم باشد، «وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي»[21] شریک امر من باشد، «كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا»[22] تا ما بتوانیم تو را عبادت و تسبیح کنیم، «وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا»،[23] «إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا»[24] تو به ما بصیر هستی.

خدای متعال فرمود همه را عطا کردم، «قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى».[25]

جلسه‌ی قبل عرض کردیم که این موضوع به معنای مواجه شدن با ابتلائات است، قبل ابتلا داشتی، باز هم ابتلا خواهی داشت، هرچه جلوتر بروی ابتلا شدیدتر خواهد شد.

قبلاً هم این کارها را برای تو کرده بودم، اصلاً من تو را خاص خلق کرده بودم، مادرت تو را به آب انداخت و…

«أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي»،[26] اصلاً تو نزد خودم بزرگ شدی، زیر نظر خودم بودی، من تو را برای خودم درست کردم.

آن زمانی که خواهرت آمد و رفت و گفت من کسی را می‌شناسم که بیاید و به این طفل شیر بدهد، همه را حرام کرده بودم، تو طفل بودی ولی از سینه‌ی هیچ زنی شیر نخوردی، «وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ»،[27] همه را خودم درست کردم، که البته قابل ذکر است که همه‌ی این موضوعات، مکرِ رحمانی الهی است، برای اینکه حتّی فرعون را هم جذب کند.

«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» ای موسی! من تو را برای خودم خلق کردم، حاجات تو را می‌دهم، «اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِی»[28] با این آیات و معجزات بروید.

ای موسی! تو و برادرت با آیات بروید.

ما بعداً مصداقی خواهیم دید که هارون و آیه‌ی یک پیغمبری، یکی است!

اینجا آیه «عصا» و «ید بیضاء» است و هارون برادر اوست که شریک و وزیر است.

خدای متعال فرمود به سراغ فرعون بروید و بگویید ما اینطور هستیم…

اصلاً هارون نبی است!

رفتند و صحبت کردند، از این به بعد همه‌ی افعال قرآن کریم، دو نفری است. ربّ شما دو نفر چطور است؟ اینطور است. سوره مبارکه طه را ملاحظه می‌فرمایید.

بعد تا آنجایی می‌رود که از روز اول هارون بود، نبی هم بود، بیان هم داشت، اصلاً لازم نبود بگوید چه کسی، لازم نبود بگویند که اگر حضرت موسی علیه السلام نبود باید به سراغ چه کسی بروند. این موضوع آنقدر واضح بود، هر کسی ایمان می‌آورد به پیامبرش تکیه می‌کند.

حضرت ابراهیم علیه السلام می‌فرماید: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»،[29] چرا با کسی نمی‌گوید؟ چون خودش حجّت است.

اما بلقیس می‌گوید: «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».[30]

ساحران (یعنی بدترین انسان‌ها) که بر اثر معجزه‌ی حضرت موسی علیه السلام ایمان آوردند، «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ»،[31] به سجده افتادند، «قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ».[32]

چرا نگفتند «ربّ موسی»؟ چون همانقدری که حضرت موسی علیه السلام در این هدایت نقش دارد، حضرت هارون علیه السلام هم نقش دارد. واضح است که نمی‌خواستند مؤمنین را بگویند، وگرنه باید می‌گفتند «ربّ موسی و مؤمنین از بنی اسرائیل»، اما گفتند «آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ».

حضرت هارون علیه السلام زمان حضرت موسی علیه السلام عامل هدایت همه است.

من بحث نصب و صراحت در نص را ابتدای جلسه عرض کردم؛ هارون جایگاهی دارد که نمی‌شود این شباهت را به این راحتی برای کسی گفت. جایگاه هارون طوری است که نمی‌شود گفت یک نفر دیگر هم شبیه او هست.

با اینکه همه می‌دانستند هارون کیست… ساحران فرعون، سربازان درجه یک فرعون، همینکه معجزه را دیدند گفتند «ما به ربّ موسی و هارون ایمان آوردیم»، با این حال حضرت موسی علیه السلام جلوی مردم فرمود که «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي»[33] ای هارون! تو خلیفه هستی.

اصلاً لازم نبود بگوید، ولی مسئله فقط وحی نیست که بگوییم عدّه‌ای جاهل هستند و با معجزه می‌فهمند. عدّه‌ای محبّت‌هایی دارند، «أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»،[34] عشق گاو داشتند، هر کسی ممکن است نسبت به چیزی عشق داشته باشد، عشق به هر چیزی، اگر قابلیت مقابله با حقیقت داشته باشد خطرناک است.

ان شاء الله اگر خدای متعال به ما محبّت به زن و بچّه می‌دهد که ان شاء الله می‌دهد، در طول محبّت خدا و رسول قرار بدهد، «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلی طاعَةِ اللّهِ» باشند، باقیات صالحات بعد از خودمان قرار بدهد، نه حبّی در مقابل آن حبّ که ما را به زمین بزند و بیچاره کننده باشد.

همه می‌دانستند که هارون کیست، بعد که سامری آمد و آن بازی را درآورد، «فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ»[35] یک جسد بود ولی صدا داشت، بنی اسرائیل بیچاره «أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»«فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ».

«وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ»،[36] این فتنه است و بیچاره هستید، آن‌ها هم می‌دانستند او کیست، «وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي» ربّ شما اللهِ رحمان رحیم است، امر مرا اطاعت کنید.

«قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى»،[37] چون جوابی نداشتند که بگویند تو را قبول نداریم، گفتند ما صبر می‌کنید تا خودِ موسی بیاید!

وقتی حضرت موسی علیه السلام آمد، «قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا»،[38] به هارون فرمود: تو دیدی این‌ها گمراه شدند، «أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي»[39] از من پیروی نکردی و عصیان کردی؟ چطور شد که این‌ها اینطور بدبختِ گوساله‌پرست شدند؟

حضرت هارون علیه السلام عرض کرد: «قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي»،[40] یقه‌ی مرا نگیر، «إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي» چون می‌دانستم بزودی برمی‌گردی، نمی‌خواستم که جامعه را دوقطبی کنم. اگر طولانی‌تر از این نمی‌آمدی شاید کار دیگری می‌کردم، اما می‌دانستم چهل روز بعد می‌آیی.

«وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ»،[41] حضرت موسی سلام الله علیه به قوم خود برگشت، «غَضْبَانَ أَسِفًا» خشمگین و متأسف بود، «قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي» مگر من چند روز نبودم؟ «أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ»، الواح را انداخت و یقه‌ی برادر خود را گرفت و… چه خبر است؟ عرض کرد: «قَالَ ابْنَ أُمَّ» ای پسر مادرم! «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي» همه‌ی تلاش خود را کردم، «وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي» در حال کشتنِ من بودند.

همینطور که می‌بینید حضرت هارون علیه السلام سقیفه دارد، اما حضرت هارون علیه السلام عظمتی دارد که ما جرأت نمی‌کنیم برای او مصداق تعیین کنیم.

ببینید عظمت حضرت هارون علیه السلام کجاست، «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ»[42]ما به موسی و هارون «الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ» را عطا کردیم! ما به موسی و هارون حکمتی که حق و باطل را تشخیص می‌دهد و نور و ذکراً لِلمُتَّقین را عطا کردیم!

«ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا»،[43] ما به این قوم موسی و برادر او یعنی هارون را با معجزات فرستادیم، «وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ» با یک تسلّط آشکار.

«وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ»[44] به موسی کتاب دادم، «وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا»، هم کتاب (تورات) داشت و هم برادر او وزیر بود.

خدای متعال برای انبیاء دیگر اینطور بیان نمی‌کند.

خدای متعال فرمود: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»، گفت: خدایا! من اینجا آدم کشته‌ام، «فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ»،[45] اگر این‌ها مرا بگیرند خواهند کشت، من یار می‌خواهم.

ولی خودش می‌گوید که من چه کسی را می‌خواهم، «وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا»،[46] هارون را می‌خواهم، او از من بهتر حرف می‌زند، «فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي» اگر هارون بیاید و مرا تصدیق کند، یعنی بقیه ببینند که هارون مرا تصدیق کرده است…

انسان حیرت می‌کند، خدای متعال عجب طراحی کرده است، قصه‌ی هارون و موسی را می‌گوید، درست هم می‌گوید، موضوع هم هارون و موسی هست، مفهوم کلّی با مصداق حضرت موسی علیه السلام و حضرت هارون علیه السلام. ولی این فقط یک مورد نیست، مصداق بالاتر از این هم هست…

«إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ» این‌ها مرا تکذیب می‌کنند، کسی را بیاور که مرا تصدیق کند.

«يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً»[47] این‌ها می‌گویند تو مرسل نیستی، «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» بگو آن کسی که علم الکتاب دارد مرا تأیید می‌کند.

«قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ»[48] بازوی تو را محکم می‌کنم، پشت تو را گرم می‌کنم، با برادرت! «وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا» به شما دو نفر تسلّط می‌دهم، «فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا» زورشان به شما نمی‌رسد، «بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ» با این معجزات من، شما دو نفر و هر کسی که از شما دو نفر پیروی کند پیروز هستید.

«وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ»[49] ما نعمت‌‌های درشت به موسی و هارون دادیم، «وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ»،[50] «وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ»،[51] «نَصَرنَاهُم» یعنی این دو نفر و قومشان را، دیگر باید از این به بعد جمع بگوید، اما به آن دو نفر برمی‌گردد، «وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ»[52] کتاب روشنِ روشنگر را به این دو نفر دادیم، «وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»[53] این‌ها را به صراط مستقیم هدایت کردیم. (اینجا جا داشت که قوم را بگوید)، «وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ * سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ * إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ».[54]

خیلی از آیات دیگر را هم نخواندم. انسان باید یک سال وقت بگذارد و همه‌ی آیات مربوط به حضرت موسی علیه السلام و حضرت هارون علیه السلام را ببیند، عوامل مختلف دارد، زوایای مختلف دارد، معارف مختلف دارد، اما در این بحثِ حجیّتِ ما، اگر کسی بخواهد شبیه این شخص… پایین و ذیل و… مثلاً عمّار سلام الله علیه بود، اما اینکه بگویید کسی بود، هارون… ابتدای جلسه عرض کردیم که در این موارد نص لازم دارد، چون خیلی بزرگ است.

هارونِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

امام هادی علیه السلام در زیارت غدیریه می‌فرماید: یا امیرالمؤمنین! خودت فرمودی که در جنگ «أَضْرِبُ بِالسَّيْفِ قُدْما» جلوی پیامبر شمشیر می‌زدم و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از پشت سر می‌فرمود: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»، و چون نبوّتِ او ویژه و آشکار بود و ختم نبوّت شده است «إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي».

اصلاً معنا واضح است.

به امام سجّاد علیه السلام عرض کردند که بعضی از مردم می‌گویند که فلانی‌ها برترین یاران پیامبر هستند، حضرت سجّاد علیه السلام هم در تقیّه بودند، فرمودند: با حدیث منزلت چکار می‌کنند؟

به احمد حنبل گفتند: آیا آن دو نفر برتر هستند؟ گفت: برای علی یک فضیلتی هست که پوست را جمع می‌کند، آن هم حدیث منزلت است!

چرا پوست تو جمع می‌شود؟ بپذیر و لذّت ببر!

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ.

تفاوت این هارون با آن هارون این است که این هارونِ ختمی‌مرتبت است، فرقِ این هارون با آن هارون این است که فرمود «اِنَ اللّهَ اَعْطَی مُوسَی الْعَصَاءَ»[55] به موسی عصا داد، آیتِ نبوّت حضرت موسی علیه السلام عصا بود، هارون وزیر بود. «وَ اِبْرَاهِیمَ بَرْدَ النّارِ» به حضرت ابراهیم علیه السلام هم سردیِ آتش داد و همه فهمیدند که آن کوهِ آتش به گلستان تبدیل شد، «وَ عِیسَی اَلْکَلَمَاتِ یُحیِی بِهَا الْمَوتَی» دیدند حضرت عیسی علیه السلام کلماتی می‌گوید که مرده را زنده می‌کند، «وَ اَعْطانَی هَذَا عَلیّا وَلِکُلّ نَبیٍّ آیةٌ وَهَذَا آیَةُ رَبِّی».

این هم هارون است، هم عصا است، هم موسی است! «لَحْمُکَ مِنْ لَحْمى،وَ دَمُکَ مِنْ دَمى».[56]

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند: برترین اصحاب شما کیست؟ حضرت فرمودند: مثلاً سلمان. آن شخص پرسید: علی چطور؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إِنَّمَا سَأَلْتَنِي عَنِ اَلنَّاسِ وَ لَمْ تَسْأَلْنِي عَنْ نَفْسِي»،[57] علی نَفْسِ من است.

ماجرای هارون و موسی سلام الله علیهما را با آن عظمتشان بیان می‌کند، بعد می‌فرماید این یک مفهوم کلّی بود، برای این مصداقِ بارز، سخت است که کسی شبیه بشود. بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند: من یک هارونی دارم که اولاً این هارونِ ختمی‌مرتبت است…

به قولِ «صاحِب بْنِ عَبّاد»، «أنْتَ الَّذِی أصْبَحْتَ هَارُونَ وَ مُوسَی کَأجَل» تو برای آن کسی هارون هستی که از موسی أجل است، عصا هم هستی، نفْسِ او هم هستی، البته هارون هم نفْسِ موسی بود، سال گذشته آیه‌ی این موضوع را برای شما خواندم، «إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ»،[58] حضرت هارون علیه السلام هم نفْسِ حضرت موسی علیه السلام است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نَفْسِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، هارونِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، آیت هم هست؛ «مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي»،[59] در زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور عرض می‌کنیم: سلام خدا بر معجزه‌ی نبوّت، سلام خدا بر آن کسی که شاهدِ صدقِ نبوّت پیغمبر است، اعتبارِ نبوّتِ پیغمبر است، «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» است، «وَ يَداً لِبَأْسِهِ‏»، «مُعْجِزاً لِرِسَالَتِهِ»، «وَ تَاجاً لِرَأْسِهِ».

خدایا! ما را با قرآن مأنوس بفرما.

حضرت هادی صلوات الله علیه از این ماجرای موسی و هارونِ قرآن، یک شباهتِ دیگر هم فرموده است که فردا عرض خواهم کرد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیگر باید چکار می‌کردند؟ شما حق را بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه هم تشخیص ندادید؟ این همه آیه خوانده بودند!

جالب است که در روایات ما و غیرشیعیان داریم که همه‌ی اتفاقات بنی اسرائیل، برای ما هم رخ می‌دهد. بعد خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل فرمودند که این شتر که کشته شده است را بسوزانید، این شتر، گوساله‌ی سامریِ این امّت است.

امام هادی علیه السلام یک مثال دیگر هم برای این سامری زده‌اند که فردا عرض خواهم کرد.

روضه و توسّل به حضرت هادی سلام الله علیه

امشب به آقای عظیم الشأن سریع الإجابه حضرت هادی صلوات الله علیه متوسّل هستیم.

راجع به امام هادی علیه السلام آنقدر حرف زیاد است و همیشه هم وقت کم است که انسان نمی‌داند کدامیک را بگوید، من این روایت را می‌گویم که انسان شرمنده‌ی آقاییِ امام هادی علیه السلام می‌شود.

اولاً در زمان حیات حضرت هادی علیه السلام دوست و دشمن ایمان داشتند که ایشان سریع الإجابه هستند. پزشکان از معالجه‌ی متوکّلِ ملعون عاجز شدند… یکی از ویژگی‌های ائمه علیهم السلام این است که «کَهفِ الوَرَی» هستند، پناهگاه مردم هستند نه پناهگاه مؤمنین.

اگر در یاد داشته باشید زمان جنگ در مدارس پناهگاه بود، در راه باز می‌کردند و مردم به آنجا می‌رفتند، دیگر کسی را بازرسی نمی‌کردند.

هر کسی در این عالم به امام پناه ببرد، اگر فقط در همان موضوع صدق داشته باشد، امام پناه می‌دهد.

امام رضا صلوات الله علیه به مأمونِ ملعون، بر سرِ این ماجرا که وزیر او یعنی «فضل بن سهل» کشته شده بود، ایرانی‌ها فکر می‌کردند که مأمون او را کشته است، هجوم آوردند و دورِ قصر را گرفتند. مأمون ملعون به امام رضا علیه السلام پناهنده شد که واسطه شوند.

عثمان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیغام داد که این مردم دور مرا گرفته‌اند، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پناهنده شد. بعداً آن‌ها خیانت کردند و مروان نامه فرستاده و… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد.

مروان به امام سجّاد علیه السلام پناهنده شد و گفت: این‌ها می‌خواهند به خانه‌های بنی امیّه حمله کنند، زن من جوان است. حضرت سجّاد علیه السلام به او پناه داد.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پناهگاه هستند. هر کسی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پناه ببرد، ولو اینکه بیچاره‌ها پناه ببرند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پناه می‌دهند.

وقتی مریضی متوکّل ملعون درست نشد و دکترها عاجز شدند، مادر متوکل به امام هادی علیه السلام پیغام داد که پسرم مریض است. حضرت هم دعا کردند.

این روایت در «اثبات الوصیّه» است، کتاب کتابِ خیلی مهمِ قدیمی است، برای صاحب «مروج الذهب» نیست، این کتاب برای قرن 4 است.

می‌گوید متوکّل ملعون آخوندی را در مدینه منصوب کرده بود که مراقب علمای شیعه باشد، از جمله امام هادی علیه السلام که رأس همه بودند. این آخوند هم مدام گزارش می‌فرستاد. نهایتاً گفت اصلاً نمی‌توانی مدینه را اداره کنی مگر اینکه این علی بن محمد را نزد خودت ببرد. این علی بن محمد یار دارد و برای او وجوهات می‌آورند و پول دارد و هر لحظه می‌خواهد بر علیه شما فتنه کند. این آخوند مدام متوکّل را تحریک کرد.

یک نفر را فرستادند و به امام هادی علیه السلام عرض کرد: سه روز وقت داری، وگرنه خانه را با اهل آن… سه روز بعد آمدند و دیدند حضرت هادی علیه السلام وسایل خود را جمع کرده بودند. آن‌ها هم اجازه ندادند که حضرت هادی علیه السلام زن و بچه را با خود ببرند، همانطور که امام رضا علیه السلام تنها رفت و امام جواد علیه السلام ماند، امام هادی علیه السلام رفت و نگذاشتند خانواده با او برود.

وقتی امام هادی علیه السلام در حال رفتن بودند این آخوند بنی عباس آمد و به امام هادی علیه السلام عرض کرد: می‌دانی که همه‌ی این گزارش‌ها توسط من ارسال شده است، من تخریب کردم، من دروغ گفتم، تو استعداد داری، از چهره و هیبت تو معلوم است، اگر به آنجا بروی ممکن است متوکل از تو خوشش بیاید، اگر آنجا مرا تخریب کنی من در اینجا غلام و کنیزهای تو را می‌کشم و باغ‌هایت را خراب می‌کنم و شیعیان را اذیت می‌کنم و…

حضرت هادی علیه السلام فرمودند: وقتی ما شکایت کسی را به خدا ببریم و به خدا واگذار کنیم، به غیر از خدا نمی‌گوییم.

از بس امام هادی صلوات الله علیه با عقیده‌ی راسخ این حرف را زدند، این آخوند از ترس عقب عقب رفت و به زمین خورد، توبه نکرد، پشیمان نشد، جبران نکرد، اما ناگهان ترسید که حضرت نفرین نکنند که کارساز شود، عبارت این است که گفت: «وَ اَستَعفَاه»[60] ببخشید. منظور او این بود که مرا به خدا واگذار نکن. امام فرمودند: «قَد عَفَوتُ عَنکَ» بخشیدم.

برای همین در آن روایت دیگر که در «رسائل» شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه نقل شده است فرمود: هر وقت حاجتی بر تو رسید «فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ»[61] لب تر کن.

خدایا! انس با امام هادی علیه السلام، عشق به امام هادی علیه السلام، خاکساری در محضر امام هادی علیه السلام، باور به عظمت امام هادی علیه السلام، انس با آثار امام هادی علیه السلام، انس با زیارت جامعه کبیره و زیارت غدیریه را روزی ما بگردان.

اصلاً امام هادی علیه السلام در آثار خود اینطور برائت شیعه را عمومی کرده است.

امام هادی علیه السلام هیبتِ عجیبی داشتند، از بس که عظمت حضرت بارز بود.

حضرت مشغول عبادت بودند… به متوکّل ملعون گفته بودند که حضرت هادی علیه السلام اسلحه نگه می‌دارد و پول و نیرو دارد، شبانه به خانه‌ی حضرت هجوم بردند، حضرت در میان عبادت بودند، حضرت را با سر برهنه و پای برهنه کشان کشان کشیدند و به مجلس آن ملعون بردند.

آن ملعون همزمان سپرده بود که خانه را بگردند، تا زمانی که حضرت را کشان کشان برسانند، خانه را گشتند و دیدند خبری نیست. آمدند و گفتند در خانه‌ی حضرت خبری از اسلحه نیست.

امام هادی علیه السلام حرمت داشتند و آن ملعون بدبخت هم می‌خواست در برابر مردم ضایع نشود، ملعون به حضرت تعارف زد. حضرت فرمودند: گوشت و پوست من با این‌ها بیگانه است…

آن ملعون گفت: پس چند بیت شعر بخوان و مجلس را برای ما گرم کن…

حضرت اینطور فرمودند:

بَاتُوا عَلَی قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ      غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ

این‌ها در قصرهای سنگین که در دل کوه کنده شده است زندگی می‌کردند، مردان قوی‌پنجه از این‌ها حفاظت می‌کردند، ساختمان سنگی در آن ارتفاع و محافظان آن‌ها مانع‌شان نشد و مرگ به سراغشان آمد.

متوکّل ملعون شروع کرد به گریه کردن، البته این گریه هم بر اثرِ عظمتِ حضرت است و هم حالاتِ مستیِ اوست، وگرنه آن بدبخت که ایمان نداشت.

حضرت را با احترام برگرداندند.

در ذهن ما متوکّل خیلی ناپاکزاده است، قبر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را خراب کرده است، خیلی شیعه کشته است، خیلی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مسخره می‌کرد، اما جمله‌ی امام هادی علیه السلام بالاخره او را از مرحله‌ی بعد مانع شد…

لا یوم کیومک یا اباعبدالله…

آن لحظه‌ای که بین او و حضرت زینب کبری سلام الله علیها کلام رد و بدل شد و حضرت زینب کبری سلام الله علیها در جواب او که برای تخریب ذهن بچّه‌ها و ترساندن بچّه‌ها، برای اینکه در ذهن خودش می‌خواست این بزرگواران را ذلیل کند، کسی آمد و در گوش او به کسی اشاره کرد، او می‌خواست تخریب کند، وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها پاسخ دادند او بجای اینکه کوتاه بیاید مِخصَرِه بدست گرفت…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه توبه، آیه 119 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ)

[5] سوره مبارکه انسان، آیه 8

[6] سوره مبارکه فرقان، آیه 74 (وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا)

[7] الکافي ، جلد ۸ ، صفحه ۵۷ (عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ فِيكَ شَبَهاً مِنْ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ اَلنَّصَارَى فِي عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلاً لاَ تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ اَلنَّاسِ إِلاَّ أَخَذُوا اَلتُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذَلِكَ اَلْبَرَكَةَ قَالَ فَغَضِبَ اَلْأَعْرَابِيَّانِ وَ اَلْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ عِدَّةٌ مِنْ قُرَيْشٍ مَعَهُمْ فَقَالُوا مَا رَضِيَ أَنْ يَضْرِبَ لاِبْنِ عَمِّهِ مَثَلاً إِلاَّ عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ: «وَ لَمّٰا ضُرِبَ اِبْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذٰا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ `وَ قٰالُوا أَ آلِهَتُنٰا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مٰا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّٰ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ `إِنْ هُوَ إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنٰاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ `وَ لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰا مِنْكُمْ »  يَعْنِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ : «مَلاٰئِكَةً فِي اَلْأَرْضِ يَخْلُفُونَ »  قَالَ فَغَضِبَ اَلْحَارِثُ بْنُ عَمْرٍو اَلْفِهْرِيُّ فَقَالَ «اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ »  أَنَّ بَنِي هَاشِمٍ يَتَوَارَثُونَ هِرَقْلاً بَعْدَ هِرَقْلٍ «فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ أَوِ اِئْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ »  فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَيْهِ مَقَالَةَ اَلْحَارِثِ وَ نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآيَةُ «وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ »  ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا اِبْنَ عَمْرٍو إِمَّا تُبْتَ وَ إِمَّا رَحَلْتَ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ بَلْ تَجْعَلُ لِسَائِرِ قُرَيْشٍ شَيْئاً مِمَّا فِي يَدَيْكَ فَقَدْ ذَهَبَتْ بَنُو هَاشِمٍ بِمَكْرُمَةِ اَلْعَرَبِ وَ اَلْعَجَمِ فَقَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَيْسَ ذَلِكَ إِلَيَّ ذَلِكَ إِلَى اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ قَلْبِي مَا يُتَابِعُنِي عَلَى اَلتَّوْبَةِ وَ لَكِنْ أَرْحَلُ عَنْكَ فَدَعَا بِرَاحِلَتِهِ فَرَكِبَهَا فَلَمَّا صَارَ بِظَهْرِ اَلْمَدِينَةِ أَتَتْهُ جَنْدَلَةٌ فَرَضَخَتْ هَامَتَهُ ثُمَّ أَتَى اَلْوَحْيُ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ «سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ `لِلْكٰافِرينَ »  بِوَلاَيَةِ عَلِيٍّ «لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ  مِنَ اَللّٰهِ ذِي اَلْمَعٰارِجِ »  قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا لاَ نَقْرَؤُهَا هَكَذَا فَقَالَ هَكَذَا وَ اَللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هَكَذَا هُوَ وَ اَللَّهِ مُثْبَتٌ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِمَنْ حَوْلَهُ مِنَ اَلْمُنَافِقِينَ اِنْطَلِقُوا إِلَى صَاحِبِكُمْ فَقَدْ أَتَاهُ مَا اِسْتَفْتَحَ بِهِ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ اِسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ كُلُّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ »  .)

[8] زیارت جامعه کبیره

[9] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۴۹ (حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ أَرَادَ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ رَبِّي جَنَّةَ عَدْنٍ غَرَسَهَا بِيَدِهِ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً وَ لْيَتَوَلَّ وَلِيَّهُ وَ لْيُعَادِ عَدُوَّهُ وَ لْيَأْتَمَّ بِالْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي أَعْطَاهُمُ اَللَّهُ فَهْمِي وَ عِلْمِي إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مِنْ أُمَّتِي اَلْمُنْكِرِينَ لِفَضَائِلِهِمْ اَلْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتِي وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَيَقْتُلُنَّ اِبْنِي لاَ أَنَالَهُمُ اَللَّهُ شَفَاعَتِي.)

[10] سوره مبارکه طه، آیه 12 (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى)

[11] سوره مبارکه طه، آیه 13

[12] سوره مبارکه طه، آیه 41

[13] سوره مبارکه طه، آیه 14 (إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي)

[14] سوره مبارکه طه، آیه 15 (إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَىٰ)

[15] سوره مبارکه طه، آیه 21 (قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ ۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَىٰ)

[16] سوره مبارکه طه، آیه 23

[17] سوره مبارکه نازعات، آیه 17

[18] سوره مبارکه طه، آیه 29

[19] سوره مبارکه طه، آیه 30

[20] سوره مبارکه طه، آیه 31

[21] سوره مبارکه طه، آیه 32

[22] سوره مبارکه طه، آیه 33

[23] سوره مبارکه طه، آیه 34

[24] سوره مبارکه طه، آیه 35

[25] سوره مبارکه طه، آیه 36

[26] سوره مبارکه طه، آیه 39 (أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ ۚ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي)

[27] سوره مبارکه قصص، آیه 12 (وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ)

[28] سوره مبارکه طه، آیه 42 (اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي)

[29] سوره مبارکه بقره، آیه 131 (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ)

[30] سوره مبارکه نمل، آیه 44 (قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)

[31] سوره مبارکه شعراء، آیه 46

[32] سوره مبارکه شعراء، آیات 47 و 48

[33] سوره مبارکه اعراف، آیه 142 (وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)

[34] سوره مبارکه بقره، آیه 93 (وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا ۖ قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

[35] سوره مبارکه طه، آیه 88 (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ)

[36] سوره مبارکه طه، آیه 90 (وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ ۖ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي)

[37] سوره مبارکه طه، آیه 91

[38] سوره مبارکه طه، آیه 92

[39] سوره مبارکه طه، آیه 93

[40] سوره مبارکه طه، آیه 94 (قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي)

[41] سوره مبارکه اعراف، آیه 150 (وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي ۖ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ ۖ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ ۚ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ)

[42] سوره مبارکه انبیاء، آیه 48 (وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَىٰ وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ)

[43] سوره مبارکه مؤمنون، آیه 45

[44] سوره مبارکه فرقان، آیه 35 (وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا)

[45] سوره مبارکه شعراء، آیه 14 (وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ)

[46] سوره مبارکه قصص، آیه 34 (وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي ۖ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ)

[47] سوره مبارکه رعد، آیه 43 (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)

[48] سوره مبارکه قصص، آیه 35 (قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا ۚ بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ)

[49] سوره مبارکه صافات، آیه 114

[50] سوره مبارکه صافات، آیه 115

[51] سوره مبارکه صافات، آیه 116

[52] سوره مبارکه صافات، آیه 117

[53] سوه مبارکه صافات، آیه 118

[54] سوره مبارکه صافات، آیات 119 تا 122

[55] ینابیع الموده (بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات) جلد 2، صفحه 83 (وَ اِنَ اللّهَ اَعْطَی مُوسَی الْعَصَاءَ، وَ اِبْرَاهِیمَ بَرْدَ النّارِ، وَ عِیسَی اَلْکَلَمَاتِ یُحیِی بِهَا الْمَوتَی وَ اَعْطانَی هَذَا عَلیّا وَلِکُلّ نَبیٍّ آیةٌ وَهَذَا آیَةُ رَبِّی)

[56] اليقين باختصاص مولانا علی علیه السلام بإمرة المؤمنین ، جلد ۱ ، صفحه ۱۷۳ (فَقَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْفَرَجِ اَلنَّسَائِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَرِيرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ دَاهِرٍ اَلرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي دَاهِرُ بْنُ يَحْيَى اَلْأَحْمَرِيُّ اَلْمُقْرِي قَالَ حَدَّثَنَا اَلْأَعْمَشُ عَنْ عَبَايَةَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِي وَ دَمُهُ مِنْ دَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي وَ قَالَ يَا أُمَّ سَلَمَةَ اِشْهَدِي وَ اِسْمَعِي هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ بَابِيَ اَلَّذِي أُوتَى مِنْهُ وَ اَلْوَصِيُّ عَلَى اَلْأَمْوَاتِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَخِي فِي اَلدُّنْيَا وَ خِدْنِي فِي اَلْآخِرَةِ وَ مَعِي فِي اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَى .)

[57] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۲۱ ، صفحه ۲۷۹ (مَا صَحَّ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ فَعَلِيٌّ فَقَالَ إِنَّمَا سَأَلْتَنِي عَنِ اَلنَّاسِ وَ لَمْ تَسْأَلْنِي عَنْ نَفْسِي .)

[58] سوره مبارکه شعراء، آیه 16 (فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ)

[59] الکافي ، جلد ۱ ، صفحه ۲۰۷ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ اَلشِّيعَةَ يَسْأَلُونَكَ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ اَلْآيَةِ: «عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ `عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِيمِ »  قَالَ ذَلِكَ إِلَيَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ ثُمَّ قَالَ لَكِنِّي أُخْبِرُكَ بِتَفْسِيرِهَا قُلْتُ «عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ»  قَالَ فَقَالَ هِيَ فِي أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ يَقُولُ مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لاَ لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّي .)

[60] اثبات الوصية ، صفحه 233 (فقال: لعلّك أتيت في وقت لم يكن أن يؤذن لك عليّ و ما علمت بمكانك و أخبرت عنك انّك ذكرتني و شكوتني بما لا ينبغي. فقال الرجل: لا و اللّه ما فعلت و الا فهو بري‌ء من صاحب القبر ان كان فعل. فقال ابو الحسن: علمت انّه حلف كاذبا فقلت: اللّهم انّه قد حلف كاذبا فانتقم منه. فمات الرجل من غد و صار حديثا بالمدينة. قال: و كتب بريحة العباسي صاحب الصلاة بالحرمين الى المتوكل: ان كان لك في الحرمين حاجة فأخرج علي بن محمد منهما فانّه قد دعا الى نفسه و اتبعه خلق كثير. و تابع بريحة الكتب في هذا المعنى، فوجّه المتوكل بيحيى بن هرثمة و كتب معه الى أبي الحسن (عليه السّلام) كتابا جميلا يعرفه انّه قد اشتقاقه و يسأله القدوم عليه و أمر يحيى بالمسير معه كما يجب و كتب الى بريحة يعرفه ذلك. فقدم يحيى بن هرثمة المدينة فأوصل الكتاب الى بريحة و ركبا جميعا الى أبي الحسن (عليه السّلام) فأوصلا إليه كتاب المتوكل فاستأجلهما ثلاثا. فلما كان بعد ثلاث عاد الى داره فوجد الدواب مسرجة و الأثقال مشدودة قد فرغ منها. و خرج صلّى اللّه عليه متوجها نحو العراق و اتبعه بريحة مشيعا، فلما صار في بعض الطريق قال له بريحة قد علمت وقوفك على اني كنت السبب في حملك، و علي حلف بأيمان مغلظة لئن شكوتني الى أمير المؤمنين او الى أحد من خاصته و ابنائه لأجمرن نخلك و لأقتلن مواليك و لأعورن عيون ضيعتك و لأفعلن و لأصنعن. فالتفت إليه أبو الحسن فقال له: ان أقرب عرضي اياك على البارحة و ما كنت لأعرضنك عليه ثم لأشكونك الى غيره من خلقه. قال: فانكب عليه بريحة و ضرع إليه و استعفاه. فقال له: قد عفوت عنك.)

[61] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۵۳ ، صفحه ۳۰۶ (فَمِنْ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ اَلْكُلَيْنِيُّ فِي كِتَابِ اَلْوَسَائِلِ عَمَّنْ سَمَّاهُ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّ اَلرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ بِهِ إِلَى رَبِّهِ قَالَ فَكَتَبَ إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ اَلْجَوَابَ يَأْتِيكَ .)