«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، خاصّه وجود مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
بحث ما «سیری در تکوّن عقاید شیعه» است.
شاید مهمترین بحثی که در این دو سال میخواهیم سرفصل آن را باز کنیم، این فصل باشد. برای شروع این سرفصل استخاره کردم، وگرنه درواقع این سرفصل ابتدای بحثِ سال آینده بود.
ما عرض میکنیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در معرّفیِ حجّتِ بعد از خودشان، همزمان در مبارزه با منافقین و تبیین حقایق به کسانی که میل به سمت دیگری دارند، هم برای عصر خود و هم قرون بعد، چکار میکردند.
اوصافی عرض کردیم، اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مناقب سلبی بیان میفرمودند، نفی میکردند، فضا فراهم میکردند که بعضیها را رسوا کنند.
اما آیا این فقط کلمات پیامبر اکرم و بیانات رسول مکرّم صلی الله علیه و آله و سلّم بود؟
بحثی که از این جلسه داریم این است که قرآن کریم چگونه این فضا را ایجاد میکرد؟
برای اینکه عرض کنیم «قرآن کریم چگونه این فضا را ایجاد میکرد» مقدّمهی مختصری عرض میکنیم، این مقدّمهای که عرض میکنم، اگر کسی به این موضوع توجّه نکرده باشد، شاید تحفهی ماه مبارک رمضان باشد، خیلی مهم است.
اگر عزیزان خواستند این بحث را دقیقتر ببینند، غیر از آثار مکتوبی که بعضاً وجود دارد، کتبی در زمینهی منطق فهم قرآن وجود دارد، ما هم شش جلسه در آستان مقدّس امامزاده قاضی الصابر علیه السلام «درنگی در منطق قرآن کریم» عرض کردهایم که در https://www.hkashani.com/?cat=5713 موجود است و آن مباحث را در اینجا تکرار نمیکنم. اگر کسی علاقه داشت میتواند به لینک مذکور مراجعه کند.
اینکه ما با قرآن کریم مواجه میشویم، بشناسیم که با چه کتابی مواجه هستیم.
اول اینکه کسی مانند من که قرآن کریم را نمیفهمد، به این اندازه که پشهای بال خودش را در دریای معانی قرآن کریم تَر کند، منتها از این جهت که بتوانیم قدمی در مخاطبِ قرآن کریم شدن برداریم و بتوانیم کشف کنیم که قرآن کریم در مسائلی که مطرح کردهایم چه میکرده است، وارد این مقدّمه میشویم.
درنگی بر منطق قرآن کریم
ان شاء الله خدای متعال رهآورد ما را از میهمانی خودش «انس با قرآن کریم» قرار بدهد. کسی که حقیقتاً انس با قرآن کریم دارد، انس با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، کسی که انس با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، لاجرم بایستی انس با قرآن کریم داشته باشد، چون فرمود «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ».[4]
آن تعبیری که میگوید فلانیها قرآن دارند و فلانیها اهل بیت دارند و قرآن ندارند، که یک تعبیر عوامانهی غیردقیقی است، اصلاً قرآن کریم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین از یکدیگر جدا نمیشوند، یک نفر یا هر دو را دارد و یا هیچیک را ندارد.
ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند که با کتاب وحی آشتی کنیم.
غفلت ما از کتاب خدا عجیب است، این موضوع هم برای عدم درک من است، اگر عقل من میرسید اینطور نبود، اگر غافل نبودم چنین نبود.
اگر به ما بگویند که رئیس فلان باشگاه به رئیس فیفا، فلان حرف را زده است، میپرسیم که چه حرفی زده است؟
حال بین برترین انسانی که انبیاء علیهم السلام این آرزو را داشتند که صورت خود را کف پای او بگذارند، و خالقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم کلماتی رد و بدل شده است، بعد دل ما کم میخواهد که با آن انس بگیریم. پناه بر خدا.
لعنت خدا بر کسانی که در صدر اسلام قرآن کریم را مهجور کردند، در فهم ما خلل ایجاد کردند، درواقع قرآن کریم را غریب کردند تا بتوانند اهل بیت علیهم السلام را غریب کنند.
کتاب وحی ویژگیهایی دارد، منطق بیان و قصهگویی و روایت قرآن کریم، نوع ورود قرآن کریم به خودش اختصاص دارد، از متر و معیارهای عرف استفاده نمیکند، چون عرف به دنبال سرگرم کردن است، قرآن کریم به دنبال هدایت است.
بنده خواستم با فهم ناقص خودم از الگوی قرآن کریم استفاده کنم، ما در ایام غدیر جلساتی ویژه نوجوانان داشتیم، آنجا عرض کردم که باید مداحی قبل از سخنرانی باشد، و مداحها هم مداحهای شاخص نباشند، با اینکه خیلی از دوستان ذاکر مانند بزرگوارانی که اینجا استاد هستند، شاید روی این روسیاه را به زمین نیندازند، ولی عمداً این کار را نکردیم، چون گفتم در این روزگار بخواهد جذابیتی برای نوجوان ایجاد شود، باید جذابیتِ درون محتوا باشد. اگر اسم عزیزی بیاید که ذهن آن نوجوان درگیر او باشد، دیگر همهی حواس او جمع نیست. حتّی ما در آن جلسات «عمو روحانی» نبودیم که بخواهد از جذابیتهای غیر استفاده شود. این موضوع را از قرآن کریم فهم کرده بودم یا فکر میکردم که از قرآن کریم فهم کردهام.
قرآن کریم جذابترین جاهای قصهها را قطع میکند، چون قصد قصه گفتن ندارد، قرآن کریم خیلی مختصر و مفید است. اولیای خدا هر سه روز یک مرتبه قرآن کریم را ختم میکردند، اگر دیر میشد هر هفت روز یک مرتبه قرآن را ختم میکردند. من همین الآن کسی را میشناسم که هر وقت بیکاری که دارد میگوید ببینیم خدا چه میفرماید.
ان شاء الله که خدای متعال به ما ولع و انس و عشق عطا کند، ان شاء الله خدای متعال اعجاز قرآن کریم را به ما بچشاند.
اثرِ ظرفیت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در دریافت قرآن کریم
پمنطق بیان قرآن کریم متفاوت است، این کتاب که اینقدر مختصر است و کتابی برای یک قوم و یک قبیله و یک عصر نیست…
دورهای بود که چند پیغمبر در یک خانه زندگی میکردند، چند پیغمبر در یک ده وجود داشت، چند پیغمبر در یک شهر وجود داشت، حال یک پیغمبر؛ و این قرآن حاصلِ استعدادِ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
قرآن کریم کلام وحی است، برای خدای متعال که نعوذبالله تبدّل بوجود نیامده است، خدای متعال همان خداست، حقایق عالم هم همان حقایق هستند، گیرنده تفاوت پیدا کرده است.
اگر خطاب به غیر از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، کس دیگری بود، آن کتاب ولو اینکه از جانب خدای متعال بود، باز هم به این عظمت نبود.
حقایق در این عالم هست، همین الآن گاهی دو نفر به محضر یک ربّانی میروند، یک نفر مانند من گیج است و یک نفر مانند شما از حواس جمعی برخوردار است، وقتی او از جلسه بیرون میآید شش مطلب فهمیده است، اما من حتّی یک مطلب هم نفهمیدهام.
حقایق وجودی در عالم هست، بلاتشبیه شنیدهای که میگویند دستگاههایی میآورند که امواج صوتی که پانصد سال قبل در این فضا بوده است را بازیابی میکند. هرچه دستگاه قویتر باشد بازیابی آن دستگاه دقیقتر و عمیقتر و قدیمیتر است.
صفحهی نفسِ نفیسِ ختمیمرتبت بود که توانست قرآن را درک کند، قرآن کریم از جانب خدای متعال است ولی این عظمت… فرمود خدای متعال آن را بر قلب تو فرستاد.
یک نفر فکر کرده بود که این حاصلِ ساختِ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است، که معاذالله و نستجیربالله.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در کجای این کلام دخالت دارد؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در صافی و عظمت و میزانِ دریافت با بقیه تفاوت دارد، برای همین کتاب پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اشرف و افضل کتب است.
قرآن کریم کتاب زندگی است، نه کتاب خاطره
حال این کتاب هم برای دین و گروهی نیست که بگوییم مثلاً قرار است پیامبر دیگری پانزده سال بعد با کتاب دیگری بیاید، این کتابی برای مردم تا قیامت است. کتابی است که برای مردم تا قیامت کتاب زندگی است، موزه نیست که شما بروید و قصههای گذشته را بیربط به دین و زندگی خودت در آن پیدا کنی، مثلاً اینطور نیست که قصهای بعنوان یادگاری برای دین گفته باشد.
عمدهی قصص و بیانات قرآن کریم برای این است که ما از آن برای زندگی خودمان فهم پیدا کنیم.
لذا وقتی قرآن کریم میخواهد یک مفهوم حقیقی را بیان کند، گاهی در قالب مثال یا مصداق یا تطبیق به مصداقی بیان میکند. گاهی در بستر جامعه اتفاقی رخ میدهد، آیهای در شأن نزول آن میآید، آیه میخواست یک مفهوم کلّی بگوید، به بهانهی این مصداق گفت. به این موضوع «وحدت مفهوم و تعدد مصداق» میگویند. برای همین هم قرآن کریم زنده است.
اینطور نیست که خاطرهی اصحاب کهف را بگوید، آن عواملی که اصحاب کهف به اصحاب کهف تبدیل شدند، روح معنای آن… الآن کسی نیست که ما را بخاطر توحید مجازات کند، ولی جلسهی قبل دیدید که من آیات را بر جناب زهیر سلام الله علیه هم تطبیق کردم، واضح است که نخواستم بگویم آن آیات دربارهی جناب زهیر سلام الله علیه نازل شده است، زهیر به این آیات عمل کرد و همان مسیر را هم رفت، عرض خواهم کرد که مصداقها و مَثَلها، مرتبه دارد.
وقتی قرآن کریم میخواهد مفهومی را بیان کند، یک مفهوم واحد را در قالب مصداقی بیان میکند، آن مصداق لزوماً اصیل نیست، یعنی اینطور نیست که بگویید این و فقط این.
من در جلسهی قبل عمداً بصورت افراطی از مثال تیمهای فوتبال استفاده کردم، انتهای جلسه عرض کردم که من میخواستم مفهومی را بگویم، میتوانستم همین مفهوم را بگویم و بجای تطبیق بر مصداق این تیمهای فوتبال، به چیز دیگری تطبیق کنم.
یعنی یک مفهوم میتواند به مصادیق مختلفی تطبیق بشود.
اینکه علمای تفسیر میگویند «مورد مخصص نیست»، «شأن نزول مقیّد نیست»، یعنی نگو این آیه زمانی نازل شد که فلان اتفاق افتاد، وقتی فلان اتفاق رخ داد، در آن قصه یک مفهوم کلّی بود، قصه قابل تطبیق نیست، ولی مفهوم قابل تطبیق است.
برای همین هم قرآن کریم کتاب زندگی است، هر روز با ما حرف میزند.
آن بزرگواری که میفرمود من از زمانی که شمردم پانصد مرتبه قرآن کریم را بادقّت خواندهام، هر مرتبه حرف جدید دارد. چون آن مفهوم قابلیتِ بر اتفاقات روز دارد که شما از آن حقیقت را بفهمید.
مثالها و مصداقهای قرآن کریم
مثالها و مصداقهای قرآن کریم هم ردهبندی دارد، مثال اعلی دارد، مثال عالی دارد، مثال وسطی دارد، مثال سفلی دارد، مثال پایینتر و پایینتر هم دارد. یعنی قرآن کریم اینطور است که همان آیه برای پیغمبر حرف دارد، برای من هم حرف دارد.
اینکه در روایات فراوانی میگفتند که هر آیهای که در آن «مؤمنین» خطاب شدهاند، مصداق آن «عَلِیٌ أمِیرُهَا وَ شَرِیفُهَا»، هر جایی که بحث ایمان است، مثل اعلای آن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است، ولی سلمان هم میتواند مصداق آن باشد، مصداقِ مثالِ سطحِ پایینتر.
ما در زیارت جامعه کبیره به اهل بیت علیهم السلام عرض میکنیم: «وَالمَثَلُ الأعلَی»، مصداق تام شما هستید، ولی حضرت ابراهیم علیه السلام هم میتواند مصداق باشد، سلمان هم میتواند مصداق باشد، علمای ما هم میتوانند مصداق باشند، شما هم میتوانید مصداق باشید، چه بسا من هم مصداق شدم.
مفهوم واحد است، هر کسی به اندازهی نزدیک شدن خودش به آن مفهوم، میتواند از آن بهره ببرد.
بسیاری از روایاتی که فکر میکنیم در موضوعاتی به یکدیگر ربط ندارند، میگوید منظور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، درواقع میخواهد بگوید مصداق بارز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. یعنی در هود، در یونس، در موسی، در عیسی سلام الله علیهم أجمعین نمان.
میفرماید اگر یونس از مسبّحین نبود «لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ»،[5] تا قیامت در شکم ماهی میماند.
یعنی اگر میخواهی نجات معنوی پیدا کنی، تسبیح داریم.
حال آیا من میتوانم مانند یونس علی نبیّنا و آله و علیه السلام با آن اضطرار و معرفت تسبیح کنم؟ مگر میتوانم؟
برای همین قرآن کریم برای من هم هست، مخاطب قرآن کریم ما هم هستیم، مخاطب اعلای قرآن کریم آن طُهرِ طاهرِ مطهّر است، اصلاً «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»،[6] اما به ما هم فرموده است «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»،[7] اگر فقط با پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم حرف زنده بود که به ما ربطی نداشت. وقتی امرِ به تدبّر میکند یعنی ما هم میفهمیم، وقتی کتابِ به این کوچکی برای تا آخر عمر ما هست، یعنی قابلیت تطبیق دارد.
حال مثال بزنم.
وقتی میخواهد حقیقتی را مطرح کند، آن را در قالب مثال میگوید. اگر کسی این فضا را فهمیده باشد، که زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم لاجرم میفهمیدند، چون پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تبیین میکرد. عمدهی تبیینِ زمانِ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، یعنی تطبیقِ این عنوانها و مفهومهای کلّی بر این مصداقها.
مثلاً قرآن کریم میفرمود «أَقِمِ الصَّلَاةَ»،[8] پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم توضیح میداد «أَقِمِ الصَّلَاةَ» یعنی چه.
گاهی خودِ قرآن کریم میفرمود، مثلاً گاهی قرآن کریم میخواهد بگوید «صدق یعنی چه»، یک آیه میآورد و بیست مصداق میگوید و سپس میگوید اینها صادق هستند. زمانی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان میکند.
چه بدها را میگوید، جبت و طاغوت را میگوید، شرّ را میگوید، نفاق را میگوید، کفر را میگوید، انکار را میگوید، چه ایمان و مؤمن را میگوید، در هیچیک از آنها مثالها اصل نیست، درواقع حقیقت را بر یک مثال توضیح میدهد، برای همین هم قابل تطبیق به زندگی ماست.
حال علی الحساب یک مثال عرض کنم تا ببینید.
قرآن کریم میخواهد به مسلمانان مفهوم امامت و شرایط امامت و ایجاد این امر را بیان کند، چکار میکند؟
سؤال: آیا امامت با مراتب خود یک امرِ تکثیرشدنی و تکرارشدنی است؟ یا یک مورد است؟
بعضی چیزها یک مورد است، مثلاً سر بریدنِ حضرت اسماعیل علیه السلام قابلیت تکثیر ندارد، هیچ کسی نگفته است که میشود این امر را تکثیر کرد.
حال قرآن کریم میخواهد مسئلهی امامت را مطرح کند، باتوجه به عصرِ نزول، باید ببینیم که اوضاع در زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم چطور است.
همزمان که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روی مصداق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کار میکنند که ما گوشهای از آن را عرض کردیم، قرآن کریم هم مبانی میگوید.
جایگاه «ابتلاء» در رشد معنوی
مثال: اولین قدم، کسی در جامعه اسلامی به جایگاه مرجعیت، یعنی محل رجوع بودن، محل توجّه بودن، محل پیروی شدن میرسد که پیرِ ابتلا باشد.
اصلاً معلوم نیست که چه کسی ذهن ما را درگیر کرده است که خیال میکنیم میشود با پانزده دقیقه پیادهروی روزانه، قهرمان سنگنوردی یا قهرمان ژیمناستیک المپیک شد!
یا ادّعای محبّت با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نداشته باش، یا به خدای متعال پناه ببر و آمادهی ابتلا از زمین و آسمان باش.
خدایی که قطعاً اهل بیت علیهم السلام را از ما بیشتر دوست دارد، ابتلائاتی به آنها میدهد که قابل مقایسه با ابتلائات ما نیست.
او که ختمیمرتبت است و معلم انبیاء است فرمود که هیچ پیغمبری مانند من اذیت نشده است!
امکان ندارد کسی به مقامی برسد بجز ابتلاء!
برای چه این مطلب را میگویم؟ برای اینکه آن کسی که میخواهد امام باشد باید امیرِ ابتلاء باشد.
امام سجّاد علیه السلام در زیارت خود به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: «أصبَرِ الصّابِرین».
اصلاً اگر بخواهی به جایی برسی، بدون دردسر محال است، ما در اینجا میانبر نداریم.
همان کسی که ذهن جوانهای ما را بیچاره کرده است که خیال میکنند بجای یک کار درست و حسابی باید به سراغ لاتاری و امثال آن بروند، یا به دنبال گنج بروند… گنج مؤمن همّت مؤمن است، چون آن کسی که ما را نگاه میکند در نهایت نمیگوید چه چیزی آوردهای، «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»،[9] نه «مَا کَسَب»! چون او میخواهد حساب و کتاب کند.
یک نفر هر روز ده ساعت قربة الی الله تلاش میکند تا در کنکور یک رشتهی علمی شرکت کند، رتبهی او ده هزار میشود، نفر دیگری هر روز پانزده دقیقه تلاش میکند و رتبهی دویست را بدست میآورد. دنیا که دار ابتلاء و دارِ عدم العدل است، به آن رتبهی دویست جایزه میدهند و به رتبهی دو بیشتر جایزه میدهند و رتبهی ده هزار را تحویل نمیگیرند، ولی روز قیامت رتبهی ده هزاری که بیشتر تلاش کرده است، اجر بیشتری میبرد.
اگر کسی بخواهد به جایی برسد باید مبتلا بشود و رشد کند. بذر همینطور رشد نمیکند، بذر باید به تاریکی خاک برود و فشار را تحمل کند و سرما و گرما بچشد تا رویش در او رخ بدهد.
اولین قدم این است که هر کسی که بخواهد رشد کند، لاجرم مبتلا خواهد شد و به اندازهی ابتلا رشد میکند.
سیّد باقر هندی بیتی راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است که یک کتاب است، میگوید:
قَد حَبَاهُ بِكُلِّ فَضلٍ عَظِيمٍ وَبِمِقدَارِ مَا حَبَاٌه إبتِلَاهُ
خدای متعال هرچه در عالم بود را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داد، و به اندازهی همین چیزی که به او بخشید او را مبتلا کرد.
اگر همهی عالم هر چیزی که داشتهاند را از دست بدهند به این اندازه نیست که به کسی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بدهند و از او بگیرند.
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امیرالتوحید شد به همین اندازه هم مبتلا شد. آزمایش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که قابل قیاس با کسی نبود.
اولین قدم «ابتلاء» است.
لذا شما ببینید، وقتی قرآن کریم انبیاء را ذکر میکند، همهی انبیاء ابتلاء دارند، ما راه میانبُر نداریم. حتّی گاهی ممکن است انسان خیال کند که اگر من فلان امکانات را داشتم اینقدر بدهکار نبودم و… اولاً آن کسی که باید میآمد و در این زمینه مشارکت میکرد، ابتلای او هم بود و او هم باید این کار را میکرد و نکرد، تو هم باید بدون چشمداشت به دیگران کار کنی، باید آماده باشی، تو را فشار میدهند.
از قدیم به ما میگفتند که اگر کسی در راه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قدم بدارد، پشت سر او حرف زیاد میشود، او را از همه جهت میزنند.
مرحوم علامه امینی رضوان الله تعالی علیه میخواست کتاب «صراط مستقیم» بَیاضیِ عَامِلی را ببیند، نسخهی این کتاب کم بود و علامه این کتاب را در جایی پیدا نکرده بود، فقط یک نفر را میشناخت که این کتاب نزد بود، او هم میگفت این کتاب را نمیدهم که ببینی!
این شخص آخوند بود و این کتاب راجع به دفاع از اهل بیت علیهم السلام بود، مطالبی در این کتاب از کتب قدیمیتر بود که کتب قدیمیتر از بین رفته بودند، اسناد آن در این کتاب بود و ذکر شده بود.
علامه امینی رضوان الله تعالی علیه هر روز غسل میکردند و با لباس سفید به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میرفتند و ضجّه میزدند، این فرد هم این کتاب را به ایشان نمیداد.
علامه امینی رضوان الله تعالی علیه نقل میکند که روزی دیدم عربی آمد که فرزند بیماری داشت و آن طفل را در حرم انداخت و تهدید هم کرد، وقتی خواست برود بچه شفاء گرفت!
علامه امینی رضوان الله تعالی علیه میگوید به حضرت عرض کردم: آیا شما از من بدتان میآید؟ من که کتاب را برای خودم نمیخواهم، من قصد دفاع کردن از شما دفاع کنم… دیگر اصلاً به حرم نمیآیم…
این آن نقطهی خطرناک است… علامه امینی رضوان الله تعالی علیه نقل میکند که حضرت را در خواب دیدم…
اولاً آن شخص قرار نبود علامه امینی بشود، این شخص با اعتقادی آمده بود و اگر این بچه شفاء پیدا نمیکرد، ممکن بود او از دین برگردد…
دوستان ما که در مسئلهی تبلیغ دین در قاره امریکا فعالیت میکنند، میگویند وقتی طرف شهادتین میگوید مانند سریالهای کلید اسرار زود نتیجهی عمل را میبیند.
چرا؟ چون پدر او تا صبح در کاباره است و مادر او هم جای دیگر… این شخص باید باور کند. مسلمین اول اسلام در بدرها معجزهها دیدند، ما که از زمانی که در یاد داریم صدای گریهی مادر و پدرمان برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در گوشمان است، مسلّماً نمیشود یکطور باشیم. آنها میگویند انگار در آنجا خدا به زمین نزدیک است!
اگر کسی نداند میگوید پس آنها بهتر هستند، چون نمیداند منطق ابتلاء چیست.
آنها مورد عنایت هستند، ولی او فعلاً در کلاس اول است، هرچه بخواهی بالاتر بروی، ابتلای تو بیشتر خواهد شد.
اولاً این شخص قرار نبود علامه امینی بشود، او اگر معجزه نمیدید از دین برمیگشت، ولی من میخواهم تو را درست کنم، تو فکر کردهای که میخواهی از من دفاع کنی، تو چه کسی هستی که بخواهی از من دفاع کنی؟ اصلاً چه کسی میتواند از من دفاع کند؟ نهایت این است که من میخواهم تو را درست کنم، مدام تو را میبرم و میآورم تا ببینم آیا قطع امید میکنی یا نه.
سنّت خدای متعال تمحیص است، «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»،[10] ببینم آیا یک ماه میآیی؟ دو ماه چطور؟ شش ماه چطور؟ دو سال چطور؟ چقدر پای خدای متعال میایستی؟
من میخواهم تو را درست کنم! «دفاع کنم» چیست؟
در ابتدا عرض کنم که مؤمن از خدای متعال ابتلاء نمیخواهد، نقل شده است که برخی دعا کردهاند و از خدای متعال ابتلاء خواستهاند، به امام صادق علیه السلام عرض میکنند که شنیدهایم فلانی چنین میگفت، حضرت فرمودند: ما اینطور نمیگوییم، ما میگوییم: خدایا! به ما عافیت بده و ما را در ابتلائات پیروز و صبور کن. اما اگر ابتلاء بیاید متوجّه میشویم که خدای متعال به فکر ارتقاء ماست. ابتلائات رحمتِ الهی است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارند که «اَللهمَّ صَبِّرنِی فِی البَلاء وَ أسئَلُکَ العَافِیَة»، مؤمن نباید محضر خدای متعال پُررو باشد، چون مؤمن خودش را بیچاره میبیند، اما اگر ابتلاء برسد میفهمد که عنایت است و پلهی ارتقاء است.
ضمناً قرار نیست ما کاری کنیم، هر وقت فکر کردیم که قرار است ما کاری کنیم که هنوز مشرک هستیم، ما کارهای نیستیم، خدای متعال است که میخواهد ما را رشد بدهد.
اولین منطق این است که چه کسی از همه جلوتر است؟ آن کسی که از همه مبتلاتر است و در ابتلاء صبور و شکور و راضی است.
یعنی همزمان که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] اینطور است، قرآن کریم هم مبانیِ این علّت را میفرماید.
لذا از اول کار آن کسی که از جنگ فرار میکند سوخته است، اصلاً این شخص در دایرهی بررسی نیست، این شخص که نمیتواند نمرهی قبولیِ معرفت را بگیرد.
هر کسی از انبیاء که به جایی رسیده است مبتلاء شده است، البته ابتلائاتشان تنوّع دارد.
در همین تهران یک انسان معنوی هست که هر روز حداقل یک خطبهی عقد میخواند، او مراجعات زیادی دارد، آبروی جلسات عقد است، اما فرزند خودش ازدواج نکرده است! در نهایت آبرو هم هست.
خدای متعال تو را در همان نقطهی قوّتی که داری مبتلا میکند!
اگر کسی این شخص را نشناسد فکر میکند که این شخص هیچ غمی ندارد، هر وقت خودم در جایی کم آوردهام و محضر او رفتهام تا «التماس دعا» بگویم، همیشه لبخند به لب دارد، انگار که وسط بهشت نشسته است، خوش است، در حالی که هم خودش و هم اطرافیان او سراسر ابتلاء و بیماری است!
به ما آدرس غلط دادهاند!
شاید بشود گفت که اگر کسی دید که خیلی زیاد ابتلاء ندارد، باید خودش را به دکتر معنوی نشان بدهد.
دنیا محل ابتلاء است، انسان خیال کرده است که «أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»؟[11] نخیر!
اصلاً این خدای متعال بود که اولین مرتبه در این عالم سانتریفیوژ را درست کرد، مدام میچرخاند، وقتی باسرعت میچرخد، ناخالصیها از خالصیها جدا میشود، دائماً تمحیص میکند، دائماً غربال میکند.
من که نمیدانم میگویم اجازه بده چند نفر را جذب کنم، انگار که معاذالله خدای متعال گیرِ جذب است!
هر قدمی که جلو میرود یک ابتلاء سنگینتر میآید.
مسلمین در جنگ بدر شاید حتّی بیست شمشیر هم نداشتند، کفش به تعداد خودشان نداشتند، ولی اگر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپرسید که جنگ بدر سختتر بود یا آن لحظهای که شما را روی زمین میکشیدند… هرچه جلوتر میرود سختتر میشود، سختیها تمام نمیشود. روزی سختیها تمام میشود که… نازِ خدای متعال خیلی زیاد است، روزی که من خسته شوم دیگر به من بلا نمیدهد، میفرماید تو در همین کلاس بمان، جای تو در همین کلاس است.
ابتلائات حضرت ابراهیم علیه السلام
حال مورد حضرت ابراهیم علیه السلام را ببینید، چه ابتلائات عجیبی!
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»،[12]…
چرا خدای متعال این موضوع را میفرماید؟ آیا قصدِ تعریف کردن قصّه دارد؟ نه! درواقع اینجا خدای متعال منطقِ امر میفرماید. مفهوم امامت را با مصداق حضرت ابراهیم علیه السلام توضیح میدهد که چگونه رخ میدهد.
جلوتر توضیح خواهم داد که با بیان قرآن کریم آیا این مصداق منحصر به حضرت ابراهیم علیه السلام است یا نه.
کما اینکه قرآن کریم اینقدر «أَقِمِ الصَّلَاةَ»،[13] «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ»،[14] «يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ»،[15] «آتُوا الزَّكَاةَ»[16] دارد، اما نمیگوید که نساب زکات چیست، ذکر نماز چیست؛ بلکه میگوید پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مصادیق آن را بیان میکند.
«اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»[17] است، بعد در روایت نوشتهاند که «صبر» یعنی روزه. «صبر بر طاعت» یک مفهوم است، روزه هم یک مصداقِ آن است. یعنی مفهوم واحد و مصادیق مختلف دارد.
اگر نگاه کنیم قرآن کریم برای هر روزِ ما حرف دارد، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که با قرآن کریم انس بگیریم و به برکت امام زمان ارواحناه فداه فهم قرآن کریم را روزی ما کند.
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»، پروردگار ابراهیم او را مبتلا کرد…
ریشهی «ابتلاء» از بلاء است، بلاء یَبلی یعنی پوساندن. ابتلاء یعنی اینکه مثلاً ده سال است در بلا هستید.
اینطور نیست که کسی یک شبه حضرت ابراهیم علیه السلام بشود، این امر نشدنی است، او که حضرت ابراهیم علیه السلام بود آنقدر ابتلاء داشت، نمیشود بدون ابتلاء رشد کرد، مگر اینکه بیشتر نخواهید. اگر بخواهید بیشتر بروید، اگر «رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»[18] بخواهید باید بروید و ببینید که بَوّابِ رضوان یعنی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چکار کرده است، برای چه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در ظاهر امر در دنیا اینقدر اذیت شدهاند؟ این اوج عنایت خدای متعال به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، در این عالم احدی مانند خدای متعال سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوست ندارد…
قَد حَبَاهُ بِكُلِّ فَضلٍ عَظِيمٍ وَبِمِقدَارِ مَا حَبَاٌه إبتِلَاهُ
هیچ کسی در این عالم غیرتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ندارد، خدای متعال میفرماید باید ناموس خودت را هم بدهی.
ما همینکه یک مشکل و بیماری پیدا میکنیم مدام غر میزنیم!
ناز خدای متعال خیلی زیاد است، خدای متعال باید کسی را خیلی آدم حساب کند که او را مبتلا کند.
حضرت ابراهیم علیه السلام بت شکست، او را در آتش انداختند، او را تمسخر و تخریب کردند…
جبرئیل آمد و گفت: آیا نمیخواهی بگویی خدایا به من آفیت بده؟ حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: «عِلْمُهُ بِحَالِي»[19] او در حال دیدن من است، اگر دستور بدهی بخواهم میخواهم، اگر دستور ندهی بخواهم هم نمیخواهم، بگو که آیا من آتش را از تو سرد بخواهم یا گرم؟ آیا دوست داری مرا بسوزانی یا به ظاهر به من رحم کنی؟ هرچه او بخواهد من میخواهم.
مرحلهی بعد اینطور شد که حضرت ابراهیم علیه السلام از ناموس خود گذشت، نمرود ملعون دست خود را به سمت همسر حضرت ابراهیم علیه السلام برد و دست او چوب شد.
«شیخ محسن أبوالحُب» میگوید: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت ابراهیم علیه السلام، که اعتبار حضرت ابراهیم سلام الله علیه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یک تفاوتی دارند و آن این است که در آنجا آتش برای حضرت ابراهیم علیه السلام سرد شد اما در اینجا آتش جلوتر رفت، درِ خانه طوری آتش گرفت که اگر هنوز هم به آنجا بروی میبینی که جگرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داغ است، هنوز هم شعله میکشد.
ولی لسان شکور است…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بیابانها ضجّه میزدند «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ»،[20] دستِ من خالی است…
چون یک طرف حضرت حق است، اهل بیت علیهم السلام که متوقف نیستند، هر چه سیر میکنند راه هست، اهل بیت علیهم السلام با ما قابل قیاس نیستند ولی در مرتبهی خودشان در حال سیر به سمت کمال هستند.
خدای متعال دید که حضرت ابراهیم علیه السلام تسلیم است، پس او را به مرحلهی بعد برد، چون حضرت ابراهیم علیه السلام باید دست مردم را بگیرد. ابتلاء به ناموس پیش آمد، خدای متعال دست نمرود ملعون را چوب کرد. حضرت ابراهیم علیه السلام به مرحلهی بعدی رسید.
خدای متعال در پیرمردیِ حضرت ابراهیم علیه السلام یک پیغمبر داد! خدای متعال فرمود که زن و بچه را به بیابان ببر و برگرد. دوباره به سراغشان برو، خانه بسازید، کجا؟ «بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»[21] در یک بیابانِ بیآب و علف!
بعد میگویند حضرت ابراهیم علیه السلام بتشکن است. مگر به همین آسانی است؟ مسیر مسیرِ ابتلاء است، و اگر شما بخواهید ببینید که چه کسی باید در جامعه امام بشود، باید ببینید چه کسی از همه مبتلاتر است.
وحدت مفوم و تعدد مصداق داریم، امامت هم تعدد دارد، مَثَلِ اعلای آن امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، پایینتر امامتِ حضرت ابراهیم علیه السلام است، پایینتر آن اولیایی هستند که رهبری جامعه را بعهده دارند، این امامت قابل قیاس با آن امامت نیست، در این حد است که اینها دستِ بقیه را میگیرند، منتها حوزهشان خیلی کوچکتر است، حتّی به اندازهی یک قطره از دریا هم نیست.
ان شاء الله خدای متعال امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، کسی حاج آقا مصطفی رضوان الله تعالی علیه را نمیشناسد، باید کسی اهل علم باشد تا او را بشناسد، اگر حاج آقا مصطفی رضوان الله تعالی علیه الآن زنده بود شاید بصورت فاحش اعلمِ علماء بود، باید آثار او را ببینید.
صدام ملعون شهید صدر رضوان الله تعالی علیه را در سن چهل و پنج سالگی شهید کرد، اگر شهید صدر هفتاد سال داشت، دویست کتابِ بینظیر داشت.
بعد ما میگوییم شهید صدر نرسید!
چه میگویی؟ خدای متعال با ما چکار دارد؟ میگوید میخواهم این سید محمد باقر را بالا ببرم.
شهید صدر کسی است که در هشت سالگی نویسنده بوده است و در چهل و پنج سالگی همه مراجع تقلید او را با دست نشان میدادند و میگفتند او باید الآن رهبر عراق بشود.
خدای متعال میفرماید: محمد باقر! من تو را میخواهم.
شاید خدای متعال او را برای رجعت میخواسته است، شاید خودش را برای خودش میخواسته است.
شهید صدر رضوان الله تعالی علیه را با خواهر او دستگیر کردند، صدام ملعون خواهر او را در مقابلش شکنجه کرد.
در منطق ما این است که این چه کاری است که خدای متعال میکند؟ ما نمیفهمیم که خدای متعال چه سفرهای برای او پهن کرده است، روز قیامت ملعوم میشود. این ابتلائات لطف الهی بوده است، خدای متعال اینها را به مرحلهی بعد برده است.
به امام خمینی رضوان الله تعالی علیه گفتند که آقا مصطفی از دنیا رفت… از الطاف خفیّهی الهی بود…
خدایا! به ما هم از این نوع توحید و بلکه بهتر از اینها را عطاء کن.
این مصداق اصلاً قابل مقایسه با حضرت ابراهیم علیه السلام نیست، اما همانطور که عرض کردم وحدت مفهوم در مراتب هم مصداق دارد، ما هم همین را میگوییم، «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»،[22] خدایا! زن و بچهمان را نور چشم ما قرار بده، و اینها را امام متّقین قرار بده.
واضح است که ما نمیگوییم خدایا! ما را امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کن!
«امامت» مقول به تشکیک است، یعنی مراتب دارد. وقتی من امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را میگویم نمیخواهم ایشان را کنار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت ابراهیم علیه السلام قرار بدهم، این امر مراتب دارد. یک نفر نفر در حد بیست نفر و دویست نفر، یک نفر در حدّ همهی مُلک و ملکوت و ملائکه و انبیاء، یک نفر ذیل یک نفر دیگر است، یک نفر مطلقه است، یک نفر مقیّد است، اما این برای همه هست. ما هم این دعا را میگوییم، این دعای قرآنی است، شما هم میتوانید این دعا را در قنوت بگویید.
اما وقتی ما «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»، یعنی مرا آمادهی ابتلاء کن، به من رحم کن، من هم موفق شوم.
ابراهیم! برگرد و سرِ فرزند خودت را بِبُر!
ما خیلی ساده میگذریم…
این ابتلاء هم خاصِ خودِ حضرت ابراهیم علیه السلام است، وگرنه اینطور نیست که اگر ما چنین خوابی ببینیم اعتناء کنیم، این خواب نبی است که وحی است، این خواب نبی است که ابلیس در آن راه ندارد.
ابراهیم! برگرد و سرِ فرزند خودت را بِبُر!
ابتلاء پشتِ ابتلاء. «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»، خدای متعال هرطور که حضرت ابراهیم علیه السلام را مبتلاء کرد دید که ابراهیم شکور است، «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ»،[23] فرمود: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا».
همان پیغمبری که فضائلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میگفت، ما چقدر آیه در قرآن کریم راجع به حضرت ابراهیم علیه السلام داریم؟ بعد در آیه 124 سوره مبارکه بقره جمعبندی کرد، «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، حال امام بر مردم میشوی.
بنده مدام تکرار میکنم که وحدت مفهوم و تعدد مصداق!
امام الکل فی الکل، امامِ عالم وجود، امام الأنبیاء باید چقدر ابتلاء داشته باشد؟
حال شما این مفهوم را که مصداق حضرت ابراهیم سلام الله علیه، مصداقِ مَثَلِ اعلی نیست و مَثَلِ عالی است، چون فرمود تو را بر مردم امام کردم…
امامِ انسانها و ملائک
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام میگوید: دل همسرم خیلی برای امام صادق علیه السلام تنگ شد، ما هم کوفه بودیم، او گفت بلند شو برویم، هرچه شد شد، ما هم پنهانی میرویم.
سفر را شروع کردیم، سفر طولانی است، باید زمان نامناسب راه میافتادند، با خوف و خطر همراه بود.
میگوید همسرم مریض شد و ورودیِ شهر مدینه محتضر شد، گفت: ظاهراً روزی من نیست که امام صادق علیه السلام را ببینم، به امام صادق علیه السلام عرض کن که با امیدی به محضر شما آمدم.
من گریه کنان نزد امام صادق علیه السلام رفتم و صورت من از اشک خیس بود، حضرت پرسیدند: چرا گریه میکنی؟ عرض کردم: همسرم دو هزار کیلومتر راه به عشق شما آمد و در راه از دنیا رفت.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: برو و همسرت را بیاور.
به حضرت عرض کرد: او از دنیا رفت.
حضرت فرمودند: برو و همسرت با خودت بیاور.
رفتم و دیدم همسرم نشسته است! از او پرسیدم: چه شد؟ او گفت: وقتی من چشمان خود را بستم، حضرت را دیدم. جناب قابض الأرواح آمده بود که مرا ببرد، دیدم حضرت تشریف آوردند و فرمودند: او را برگردانید. دیدم جناب قابض الأرواح حضرت عزرائیل علیه السلام به حضرت صادق صلوات الله علیه عرض کرد: «نَعَم أیُّهَاالإمَام» چشم!
فهمیدم که حضرت صادق علیه السلام امام ملائکه هم هستند.
صبرِ أصبَرالصّابِرین
«إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»، امامت هست، مفهوم امامت هست، ابتلاء هست، ولی مَثَلِ اعلی نیست، مَثَلِ عالی است، بالاتر از این هم هست، پایینتر از این هم هست؛ اگر کسی حقیقتاً لایقِ امام جماعت شدن باشد، در حدّی امام است، امامت هم مراتب دارد، نباید اینها را با یکدیگر قاطی کرد.
در جلسات آینده توضیح خواهم داد که خدای متعال فرموده است که امامت فقط برای حضرت ابراهیم علیه السلام نیست.
حال این قَبای امامت را بردار و بین اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ببر، فراریهای از جنگها، بیسوادها، جاهلها، قرآن نفهمها، بیادبها، بیتربیتها، فراریهای از عبادت، بعد ببین که آیا این قَبا به تَنِ آنها میخورد یا نه!
فرمود: «أمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابن أبي قحافة»[24] ابوبکر این قبا را به تنِ خود کرد، «وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى» آسیاب بر محوری میگردد، او میدانست که من این محور هستم، «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ» هر فضیلتی… هر جایی به هر کسی رزق مادی یا معنوی یا علمی یا فضل برسد از من است، «وَلا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ» هر کسی هرچقدر بپرد، بلکه مرغ روح او تخیّل کند، نمیتواند به بلندای من برسد؛ و این لباس را به تنِ ابوبکر کردند، معلوم است که اندازه نیست! «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَطَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً»، «طَفِقْتُ أَرْتَئِي» حساب و کتاب کردم، «بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ» با دست شکسته (کنایه از بییار و یاور بودن) بجنگم «أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» یا صبر کنم، دیدم باید در یک تاریکی مطلق، در یک ظلمت ظلمانی و کوریآور صبر کنم.
اوصافِ ظلمِ اینها به من این است که «يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ» اگر بتوانی به آدمهای بزرگ بگویی با من چه کردند، استخوانهایشان خرد میشود، «وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ» اگر به بچّهها بگویی که با علی چه کردهاند، موهایشان سپید میشود… و اینگونه شد، فرمود: «وَ اَلشَّيْبُ إِلَيْنَا بَنِي هَاشِمٍ يَعْجَلُ»،[25] کاری با ما کردند که محاسن ما زود سپید شد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اگر بتوانی به کسی بگویی که اینها با من چه کردهاند، بچّهها پیر میشوند، «وَيَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ» مؤمن تا زمانی که زنده باشد برای من میسوزد.
من بین این دو موضع بودم، «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى» دیدم باید صبر کنم، «فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى» صبر کردم، صبری که برای هیچ کسی قابل تحمّل نبود، اگر خار در چشم کسی باشد چقدر میتواند تحمّل کند؟ «وَفِي الْحَلْقِ شَجًا» استخوان شکسته در حلقوم من بود، «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» وقتی همهی دار و ندارم را میبردند نگاه میکردم، اینجا باید صبر میکردم.
این قَبا به تنِ چه کسی میخورد؟
أمِیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الأمِیر
در کربلا اموال را غارت میکردند، اموال را آتش نمیزدند، برده و غلامهایی هم که جزو اموال بودند را تقسیم میکردند و میفروختند. غلام حضرت رباب سلام الله علیها یعنی «عُقبَة بن سِمعَان» را نکشتند.
ان شاء الله خدای متعال آرزوی جهاد در رکاب امام زمان ارواحنا فداه را روزی ما کند.
کسی با غلامها کاری نداشت.
وقتی اصحاب یک به یک رفتند، این پیرمرد که اصلاً توان جنگ نداشت هم آمد و عرض کرد: اجازه بدهید من هم بروم، حضرت فرمودند: تو که آزاد هستی. ما میخواستیم تو در شادیها نزد ما باشی، اینها با تو کاری ندارند، تو جزو جوانهایی نیستی که اگر زنده بمانی هم تو را بکشند، اگر فرار هم نکنی کسی با تو کاری ندارد…
ان شاء الله خدای متعال به ما صدق بدهد که یک مرتبه به حضرت راست بگوییم.
او عرض کرد: «أَنَا فِي اَلرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ»[26] من در شادیها کاسهلیسِ شما بودم، «وَ فِي اَلشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ» حال که به روز سختی رسیده است شما را رها کنم؟ «لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ» من اینقدر بدبخت نیستم که خودم را بیچاره کنم، من شما را رها نمیکنم.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبول نکردند.
این غلام شبیهِ کاری را انجام داد که بعداً حضرت قاسم علیه السلام کرد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت قاسم هم اجازه نداد، او دست حضرت را بوسید، سپس به پای حضرت افتاد. یتیم به پای حضرت افتاد!
این غلام عرض کرد: حق دارید اجازه ندهید، جنس من با شما فرق دارد، من سیاه هستم، من بدبو هستم… وقتی حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان برود، من چه کسی هستم؟ اصلاً کلاسِ اینجا به من نمیخورد، ولی به من رحم کن….
«لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ» من میدانم به درد نمیخورم…
اگر قطرهای ناپاک هم باشد، وقتی به دریا برسد، جزو دریاست!
اگر من به خودم نگاه کنم آلوده و بیچاره و بدبخت و سیاه و بدبو هستم، من میخواهم به شما برسم، دست ما را رها نکن، یا رَحمَةَ اللهِ الوَاسِعَه وَ یَا بَابَ نَجاةِ الاُمَّة…
این غلام به میدان رفت، جنگی نکرد، چون او پیرمرد بود، اما شهید شد…
من رجزِ شخص دیگری را هم عرض کنم، غلامها اینطور بودند، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما جای خودمان را بفهمیم، به ما منّت گذاشتهاند که به جلسهی این بزرگواران شرفیاب بشویم.
وقتی شما به جلسهی ختم کسی بروید که کاری به سخنران و مداح جلسه ندارید، به آن کسی تسلیت میگویید که جلوی درب ایستاده است، یا فاطمة الزهراء…
وقتی شما به این جلسه هم آمدهاید به من کاری ندارید، ان شاء الله دست مرا هم بگیرید…
ان شاء الله خدای متعال آسیّد علی نجفی را رحمت کند، به او گفتند: چطور یک نفر اینقدر رشد میکند؟ گفت: این رجزِ غلام سیاه را ببینید، هر کسی به میدان رفت گفت که من فلانی هستم و پدر من هم فلانی است، مثلاً رجز جناب حبیب بن مظاهر سلام الله علیه این است:
أَنَا حَبیبٌ وَأبی مُظَّهَرْ فارِسُ هَیْجاءٍ وَلَیْثُ قَسْوَرْ
یا رجز جناب زهیر سلام الله علیه این است:
انَا زُهَیْرٌ وَانَا ابْنُ الْقَیْنِ اذُودُکُمْ بالسّیْفِ عَنْ حُسَیْنِ
یا رجز جناب ابوشعثای کندی سلام الله علیه این است:
انَا یزیدُ وابِی مُهاصر اشْجَعُ مِنْ لیثٍ بِغَیلٍ خادِرْ
یا رجز حضرت قاسم بن الحسن سلام الله علیه این است:
إن تُنکِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَن سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفی وَالمُؤتَمَن
یا رجز حضرت علی اکبر سلام الله علیه این است:
اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ
غلام سیاه به وسط میدان رفت، هرچه به خود نگاه کرد دید که هیچ چیز قابل افتخاری ندارد، اینجا از آن جاهایی است که «الفَقْرُ فَخْرِی»، هیچ چیزی بجز تو ندارم… به میدان رفت و جنگ خاصی هم نکرد، اما گفت: أمِیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الأمِیر…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] الأمالي شیخ طوسي، صفحه 460
[5] سوره مبارکه صافات، آیه 144 (لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ)
[6] سوره مبارکه واقعه، آیه 79
[7] سوره مبارکه نساء، آیه 82 (أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا)
[8] سوره مبارکه اسراء، آیه 78 (أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ ۖ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا)
[9] سوره مبارکه نجم، آیه 39
[10] سوره مبارکه انفال، آیه 37 (لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)
[11] سوره مبارکه قیامت، آیه 36 (أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى)
[12] سوره مبارکه بقره، آیه 124 (وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)
[13] سوره مبارکه اسراء، آیه 78 (أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ ۖ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا)
[14] سوره مبارکه بقره، آیه 43 (وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ)
[15] سوره مبارکه بقره، آیه 3 (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ)
[16] سوره مبارکه بقره، آیه 43 (وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ)
[17] سوره مبارکه بقره، آیه 45 (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ)
[18] سوره مبارکه توبه، آیه 72 (وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ۚ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)
[19] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۶۸ ، صفحه ۱۵۵ (بَيَانُ اَلتَّنْزِيلِ لاِبْنِ شَهْرَآشُوبَ ، قَالَ: أَمَرَ نُمْرُودُ بِجَمْعِ اَلْحَطَبِ فِي سَوَادِ اَلْكُوفَةِ عِنْدَ نَهْرِ كُوثَى مِنْ قَرْيَةِ قُطْنَانَا وَ أَوْقَدَ اَلنَّارَ فَعَجَزُوا عَنْ رَمْيِ إِبْرَاهِيمَ فَعَمِلَ لَهُمْ إِبْلِيسُ اَلْمَنْجَنِيقَ فَرُمِيَ بِهِ فَتَلَقَّاهُ جَبْرَئِيلُ فِي اَلْهَوَاءِ فَقَالَ هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ أَمَّا إِلَيْكَ فَلاَ حَسْبِيَ اَللَّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ فَاسْتَقْبَلَهُ مِيكَائِيلُ فَقَالَ إِنْ أَرَدْتَ أَخْمَدْتُ اَلنَّارَ فَإِنَّ خَزَائِنَ اَلْأَمْطَارِ وَ اَلْمِيَاهِ بِيَدِي فَقَالَ لاَ أُرِيدُ وَ أَتَاهُ مَلَكُ اَلرِّيحِ فَقَالَ لَوْ شِئْتَ طَيَّرْتُ اَلنَّارَ قَالَ لاَ أُرِيدُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ فَاسْأَلِ اَللَّهَ فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي.)
[20] نهج البلاغه، حکمت 77 (وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ [ضَمْرَةَ الضَّابِيِ] حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام)، وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ، قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ، يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ [هُوَ] يَقُولُ: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا، إِلَيْكِ عَنِّي؛ أَ بِي تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَيَّ [تَشَوَّفْتِ] تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِينُكِ؛ هَيْهَاتَ، غُرِّي غَيْرِي؛ لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ؛ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا؛ فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ.)
[21] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 37 (رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ)
[22] سوره مبارکه فرقان، آیه 74 (وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا)
[23] سوره مبارکه هود، آیه 75
[24] خطبه شقشقیه
[25] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۲۷ ، صفحه ۲۰۴ (اِبْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي اَلْجَارُودِ عَنْ عَمْرِو بْنِ قَيْسٍ اَلْمَشْرِقِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ أَنَا وَ اِبْنُ عَمٍّ لِي وَ هُوَ فِي قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ عَمِّي يَا بَا عَبْدِ اَللَّهِ هَذَا اَلَّذِي أَرَى خِضَابٌ أَوْ شَعْرُكَ فَقَالَ خِضَابٌ وَ اَلشَّيْبُ إِلَيْنَا بَنِي هَاشِمٍ يَعْجَلُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ جِئْتُمَا لِنُصْرَتِي فَقُلْتُ إِنِّي رَجُلٌ كَبِيرُ اَلسِّنِّ كَثِيرُ اَلدَّيْنِ كَثِيرُ اَلْعِيَالِ وَ فِي يَدِي بَضَائِعُ لِلنَّاسِ وَ لاَ أَدْرِي مَا يَكُونُ وَ أَكْرَهُ أَنْ أُضِيعَ أَمَانَتِي وَ قَالَ لَهُ اِبْنُ عَمِّي مِثْلَ ذَلِكَ قَالَ لَنَا فَانْطَلِقَا فَلاَ تَسْمَعَا لِي وَاعِيَةً وَ لاَ تَرَيَا لِي سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا أَوْ رَأَى سَوَادَنَا فَلَمْ يُجِبْنَا وَ لَمْ يُغِثْنَا كَانَ حَقّاً عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُكِبَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي اَلنَّارِ .)
[26] اللهوف علی قتلی الطفوف ، جلد ۱ ، صفحه ۱۰۲ (ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ وَ كَانَ عَبْداً أَسْوَدَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلاَ تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا فَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا فِي اَلرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي اَلشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ وَ اَللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَتَطِيبَ رِيحِي – وَ يَشْرُفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ ثُمَّ قَاتَلَ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ حَتَّى قُتِلَ. قَالَ اَلرَّاوِي: ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُو بْنُ خَالِدٍ اَلصَّيْدَاوِيُّ فَقَالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِكَ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَتَخَلَّفَ فَأَرَاكَ وَحِيداً بَيْنَ أَهْلِكَ قَتِيلاً فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَقَدَّمْ فَإِنَّا لاَحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ فَتَقَدَّمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ.)