«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت رسول مکرّم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، خاصّه وجود مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
بحث ما «سیر تکوّن عقاید شیعه» است، جلسه چهل و چهارم این بحث هستیم.
فضا این بود که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حضرت میخواست حجّت را مشخص کند، برای بیان حجّت ناگزیر بود که هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را معرّفی کند، همزمان نسبت به جبهه نفاق هشدار بدهد، و رقیبان ادّعایی و متوهّم را هم حذف کند. نمونههایی مانند مسئلهی ازدواج و سدّ ابواب ذکر شد.
کمی از بحث سدّ ابواب ادامه دارد، بحثی که قصد داشتم سال بعد شروع کنم، استخاره کردم و میشود در همین چند جلسهی باقی مانده در همین امسال مقدّمات آن بحث را عرض کنم که همزمان با کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ببینیم قرآن کریم چطور این مسیر را پیش میبرد.
قسمت قرآنی این بحث دقّت بیشتری لازم دارد ولی حُسنِ آن این است که اگر به این موضوع توجّه بشود، شاید ان شاء الله در قرائت قرآن ما اثر بگذارد، یعنی میخواهد نوعی نگاه تدبّری را پیشنهاد بدهد که ثمرهی تاریخی داشت.
ادامهی بحث سدّ ابواب
در بحث سدّ ابواب به اینجا رسیدیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تمام درها را بست، بجز یک در، و برخی از اصحاب اعتراض کردند.
همینکه اعتراض کردند، تمام بحثهای سال گذشته را یادآوری میکند که همهی اختلافات بین مسلمین در اصل بر سرِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، اینکه میگفتند خود پیامبر آیا عادل و معصوم و… هست یا نه؛ دو گروه با یکدیگر در تعارض دائمی بودند، زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حزب بود، دو حزب مقابلِ یکدیگر بودند، همسران پیامبر مقابل یکدیگر بودند، دو جریان بودند. جبهه نفاق از این دو جریانِ مردم استفاده میکرد، از جمله همین اعتراضهایی که یکی از آنها را جلسهی گذشته خواندیم که آمدند و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعتراض کردند، خجالت کشیدند و از طریق عایشه اقدام کردند و گفتند تو برو چون بگو ما میترسیم، بگو مگر ما مهاجر و صحابه نیستیم؟
این موضوع کاملاً توهّمِ رقابت را میرساند. این توهّم هم خیلی سنگین است، وقتی هم توهّم سنگین است… کلاً وقتی کسی بیش از حد خزعبل میگوید، حتماً بنا بر نفهمیدن است، وگرنه فکر کنید برای اینجا به دنبال امام جماعت باشند و بپرسند آیا آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف برای این امر خوب است یا کاشانی، واضح است که آیت الله بهجت! بعد من بروم و بگویم مگر من طلبه نیستم؟
آنها هم میگفتند مگر ما مهاجر و صحابه نیستیم؟
خیلی بعید است که این شدّتِ توهّم برای جهل باشد. بیشتر از سرِ نخواستن و نپذیرفتن است، نمیخواهد زیر بار برود. از حبّ شدید و بغضِ شدیدِ چیز دیگری اینطور میشود و نمیخواهد زیر بار برود.
کلاً حرفِ بیربط زدن علامتِ حماقت نیست، حماقت خیلی کم پیش میآید، بلکه مجبور است چیزی بگوید، یعنی بنا بر منطق نیست.
اینکه میگویند ما مهاجر و انصار هستیم و علی هم مهاجر و انصار است… چرا نمیگویی ما فاتح خیبر هستیم و علی هم فاتح خیبر است؟ چرا نمیگویی ما قاتل عمرو بن عبدود هستیم و علی هم هست؟ چرا نمیگویی ما در لیلة المبیت جای پیامبر خوابیدیم و علی هم خوابید؟ چرا نمیگویی ما علم داریم و علی هم علم دارد؟
عنوان را به جایی میبرد که تفاوت کیفیت آن عنوان به نظر خودشان واضح نباشد.
خزعبلگویی «ابن کثیر» در ماجرای حدیث سدّ ابواب
بعدیها هم به همین مسیر رفتند، فقط به چند مورد اشاره میکنم که شما ببینید. مثلاً ابن کثیر میگوید که چون پیامبر فاطمه را خیلی دوست داشت این کار را کرد!
این حرف یعنی چه؟ مثلاً اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بجای اینکه مستقیم به مسجد بیایند، پانزده متر راه بروند و به مسجد بیایند؟ آیا یعنی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یک ویژگی داشتند یا نه؟ آیا ورود به مسجد حکم شرعی ندارد؟ که دارد! یعنی آیا پیامبر برای یک نفر که مانند بقیه است حکم را تغییر میدهد؟
اینکه «فاطمه را دوست داشت» یعنی چه؟ آیا وقتی شما دخترتان را دوست دارید یک راه پله و آسانسور جدا برای او تخصیص میدهید؟
این میزان نفهمی، عمدی است.
خزعبلگویی «معلّمی» در ماجرای حدیث سدّ ابواب
«معلّمی» از بزرگان وهابیت است، حدود پنجاه سال است که از دنیا رفته است، کتب خیلی زیادی دارد، حدود بیست و پنج جلد کتاب مهم دارد، میگوید: چون خانهی علی در مسجد بود، پیامبر مجبور شد استثناء کند.
الآن میگویند فقط انسان پاک میتواند به مسجد برود، برای سرایدار چه میگویند؟ میگویند چون خانهی او در مسجد است ایراد ندارد ناپاک باشد؟ آیا حکم شرعی را برای این سرایدار جابجا میکنند؟
چون نمیخواهد بگوید علّتِ این امر متفاوت بودنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است میگوید خانهی او در مسجد بود!
آیا مگر خانههای آن زمان نماهای رومی و گودبرداری داشت؟ چطور وقتی به ماجرای هجوم میرسد میگویید حتّی در هم نداشت و پرده بود؟! خُب خانه را به جلوی مسجد منتقل میکردند! چرا این کار را نکردند؟ آیا میشود حکم را برای یک نفر تخصیص زد؟ الآن حکم مسجد برای سرایدارهای مساجد چطور است؟ چکار میکنند؟ آیا حکم را برای آنها تغییر میدهند؟ اگر بنا باشد که با این بهانهها بخواهند حکم شرعی را تغییر بدهند، تقریباً همهی احکام از بین میرود.
چرا اینطور حرف میزند؟ چون اگر نخواهد اینطور حرف بزند باید بگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک ویژگی انحصاری دارد! اما نمیخواهد این حرف را بزند، برای همین باید خزعبل بگوید.
ماجرای خوخه ابوبکر
اصلاً این مسئله آنقدر ویژه بود که اینها آمدند و راهکاری برای جلوگیری از آن پیدا کردند که به طنز تاریخ تبدیل شد، آن هم این است که گفتند پیامبر فرمود همهی درها را ببندید بجز درِ خانهی علی، بعد اصحاب یک به یک سوراخ و خوخه و پنجرهای به سمت مسجد باز کردند!
در آن مسئلهی در اینطور است که میگوید غیرطاهر به مسجد نیاید، نمیگوید که غیرطاهر استشمام نکند! مسئله این است که غیرطاهر به مسجد نیاید!
بعد میگویند پیامبر دید که همه خوخهای به سمت مسجد باز کردهاند و گفت همهی خوخهها را ببندید بجز خوخهی ابوبکر! بعد هم گفتند که این از خصائصِ ابوبکر است!
خودِ این موضوع نشان میدهد که آن چه فضیلتی بوده است! وقتی در حد سوراخ را خصیصه درنظر میگیرند، در چیست؟
ابن تیمیه میگوید اصلاً در جعلی است و خوخه اصلی است!
ابن حجر عسقلانی و البانی و بعضی دیگر میگویند روایات سد ابواب خیلی واضح است، طرق متعددی دارد که بسیاری از آنها معتبر هستند، یک نقل نیست که بگویی فرعی است. علمای مختلف با طرق مختلف نقل کردهاند، خیلی از اینها معتبر هستند!
پس بنابراین مسئله این میشود که خوخه افضل است یا در؟
هر وقت مسئله به جای خزعبل رفت، انسانها احمق نیستند، علما احمق نیستند، وقتی مسئله اینطور شد معلوم است که نخواسته است کم بیاورد. چون نمیخواهند بپذیرند خزعبل میگویند.
اثر حبّ و بغض در پذیرفتنِ حق
مانند مسئلهی شش گل خوردن تیم استقلال توسط تیم پیروزی، اینجا که مسئله مهم نیست، طرفدار دارد، پنجاه سال است که برای یکدیگر رجز میخوانند. در صورتی که خیلی از اوقات وقتی بازیکنی در این تیم بوده است و به آن تیم گل زده است، به آن تیم روبرو رفته است و به تیم سابق خودش گل زده است، مسئله که اینقدر حساس نبوده است. اصلاً از تعبیر «فوتبال حرفهای» استفاده میکنند که غیرت هوادار را کم کنند که مشکلی پیش نیاید، تعبیر «فوتبال حرفهای» برای این است که بگویند قدر حبّ و بغضتان را کم کنید، یعنی لازم نیست رگ گردنتان را در این میان خرج کنید، ولی شما میبینید که در همین مسئله چقدر حرف و انرژی و کلمه و توییت و پست و پیام و هزینه و اشک صرف میشود.
حال در جایی که همهی دین به آن وابسته است، بالاخره تفکری میگوید که این دین است و آن دیگری دیننما و قلابی است، میگوید این تعطیلی دین است، نابودیِ دین است، در این تفکّر تدیّن یک طرف خشمِ پیامبر را زیاد میکند، پس واضح است که اینجا خیلی حساس است.
وقتی بر سر دو تیم فوتبال بحث میکنند، واضح است که امام و حجّت بودن خیلی مهمتر است. لذا بحث میکنند که آیا تعارض است یا نه و…
این دقیقاً همان فضایی را نشان میدهد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست پیش ببرد. دقیقاً در همین فضا بود.
یعنی اگر فضا ساده بود، یعنی کسی را ببرند… همین بازیهای فوتبال را به کسی که اصلاً به فوتبال علاقه ندارد یا تیمها را نمیشناسد نشان بدهید و از او توصیف بازی را بخواهید، احتمالاً نسبت به هوادار تیم اول یا هوادار تیم دوم متفاوت توصیف میکند.
ترسیم جامعه در فضای صدر اسلام در نگاه قرآن کریم
اگر حالت عادی بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمود که من پیامبر و فصل الخطاب هستم و قرآن به من وحی شده است و میخواهم به شما بگویم که بعد از این چکار کنید، اگر مردم میلی به یک سمت نداشتند، کار خیلی آسانتر بود، اصلاً اینقدر دردسر نداشت، اینقدر تکرار نمیخواست، هزاران جمله و فعل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیخواست.
مسئله آنجایی است که عدّهای در آن منافع دارند، حال دیگر اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حرف عادی بزند که فایدهای ندارد و آنها گوش نمیدهند، برای همین باید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام مانند ماجرای خیبر هزینه بدهد، لشگر را ببر، پرچم را بزنند، عدهای کشته شوند، عدهای فرار کنند، روحیهی عدهی زیادی خراب بشود، تا اینکه بگویند این شخص به درد این پست نمیخورد. اگر در حالت عادی بود که اینطور نمیشد.
همانطور که در جلسات قبلی عرض کردیم این چه انتخابی است که کسی که پنج مرتبه سابقهی فرارِ مفتضحانه دارد را فرماندهی لشگر کنند؟
چون مسئله این نیست که بخواهند حرف شنوی داشته باشند، اگر اینطور بود که کار آسان بود، قرآن کریم هم میفرماید، اینها هر کجا که بنشینند میگویند این مرتبه که بروند کشته میشوند! آیا کسی که چنین حرفی میزند سرباز دین است؟
در همهی جنگهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، فرمانده و امیر، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جنگ تبوک فرمودند که تو نباید بیایی.
بلاتشبیه، بلاتشبیه، هیچ کسی در این عالم کفشِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نیست، ولی اگر بخواهم یک سردار بیبدیل مثال بزنم، مثلاً اصل همهی ماجرای سوریه روی دوش حاج قاسم بود، بعد بگویند بنا به مصلحتی سردار قاآنی را برای آزادی بوکمال میفرستیم. آیا اصلاً به ذهن کسی خطور میکند که بگوید آنقدر از حاج قاسم بدشان میآمد نگذاشتند برود؟ اصلاً هویت نیروی قدس به حاج قاسم است!
بدر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، احد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، خیبر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، خندق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بعد در ماجرای تبوک گفتند چون پیامبر امیرالمومنین را دوست نداشت گفت او نیاید! نقل هم میکنند که منافقین اینطور گفتند!
مسلّم است که منافق باید حرف خودش را بزند، رسانههای دشمن حرف میزنند، اما اگر روی مردم اثر نمیگذاشت که لازم نبود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیایند و روشنگری کنند، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیایند و دفع شبهه کنند!
باید همه به این خزعبل بخندند، ولی همه گفتند ظاهراً درست است!
واضح است که منافق باید چرند بگوید، اما آن کسی که گوشش به دهان اینهاست، چرا این کار را میکند؟
بیان برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی سخت بوده است، بیان عادی نبوده است که بگویند یا رسول الله! شما امر بفرمایید و ما میرویم.
اول میگویند ای پیامبر «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللهِ»،[4] کسی را بفرست که برویم و در راه خدا جهاد کنیم، بعد که میگوید «إِنَّ أللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ»[5] خدا خواسته است که طالوت مبعوث بشود… گفتند: نه!
پس گیر بر سرِ مشخص کردنِ فرمانده نیست، که پیامبر هم راحت حرف بزند، در همین مثال هم آن پیامبر میگوید خدا فرموده است، اما اینها قبول نمیکنند. عدّهای جسارت کردند، آنهایی که قبول کردند اعتراض کردند و گفتند راه دور است، وقتی جلوتر رفتند، آن مبعوث گفت که باید مقدار مشخصی آب بخورید، مجدداً عدّهای ریزش کردند، آن کسانی هم ماندند، وقتی رسیدند ترسیدند! یعنی هر کدام موضوعی دارند.
مسئله این نبود که بگویید چکار کنم، من هم انجام میدهم.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند ما آنطور که گفتهاند در دین راسخ باشیم.
پرسیدند: چکار کنیم؟ فرمود: گاو بکشید. بعد پرسیدند: ماده باشد یا نر؟ چند ساله باشد؟ و… چون نمیخواستند انجام بدهند. خدای متعال هم در آنجا فرموده است که چون «أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»،[6] اینها بعداً هم به سراغ گوسالهی سامری رفتند، چرا به سراغ شترِ سامری نرفتند؟ چون «أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»، اینها حبّ به آن گاو داشتند.
پیغمبر هم با اینها طرف بود، قرآن کریم هم زمان صدر اسلام را خیلی روشن کرده است، و اتفاقاً آن دو حزبی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، باید امروز بیایند و نظرشان را در مورد صدر اسلام بگویند تا شما ببینید کدامیک با قرآن کریم سازگار است.
نظر یک گروه این است همه خوب بودند، همه گوش به فرمان بودند، همه مطیع بودند.
پس قرآن کریم چه میگوید؟ این همه آیات راجع به گوش کنندگان و خطا کنندگان و فراریان از جنگها و… اینها چه کسانی هستند؟ آیا همه در یک سطح هستند؟ اگر همه در یک سطح باشند که لازم است کسی خصیصهی ویژهای نداشته باشد.
مشکل بر سرِ این نیست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خصیصه دارد، چون اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خصیصه داشته باشند، وقتی دیگری بخواهد اظهار نظر کند، این خصیصه را ندارد! پس میگویند همه خوب و یکسان بودند!
به افرادی تبدیل شدند که سیستم معرفتیشان هک شد.
وقتی سیستم معرفتی انسان هک شود
اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه با یکدگیر میجنگند، بر خلاف ارتکاز عوام است، میگویند مگر چنین چیزی میشود؟
مانند این است که کسی بگوید قسمتی از نذر خود را برای سربازان امام خمینی رضوان الله تعالی علیه قرار دادهام و قسمتی دیگر را برای سربازان صدام! میبینید که شما در حال خندیدن هستند. اما متأسفانه یک میلیارد نفر به این حرفها عقیده دارند، یعنی هک شدهاند که نمیخندند.
دو سپاه مقابل یکدیگر میایستند، چطور میشود که طرفدار هر دو باشید؟
دو راه و دو شیوه
ما در جلسهای توضیح دادیم که اتفاقاً در نهایت نتیجه تابعِ أخص مقدمتین است، اگر هر دو را بخواهی در نهایت طرفدار معاویه خواهی شد.
معاویه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشت: من با سپاهی در حال آمدن هستم که وقتی نماز جمعه را چهارشنبه خواندم اعتراض نکردند. یعنی سیستم معرفتیشان هک شده است!
آنها اعمال خود را دین میپندارند ولی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرمایند «سَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ»،[7] همهی آخوندهای مدینه به درس و بحث میپرداختند ولی امام حسین علیه السلام فرمودند: «عَلَى الاِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ»،[8] از نظر آن مردم اتفاقی نیفتاده بود ولی از نظر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگترین اتفاق رخ داده بود.
لذا بیان ساده فایدهای نداشت، اینجا که مسئله «بیان» نیست، اینجا تقابلِ دو حزب است، لذا بنده مجددا تکرار میکنم، آن عزیزانی که میگویند در مقام تبلیغ و بیان، فضیلت سلبی نگویید؛ شما درواقع شیوهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را نفی میکنید. چون اصلاً اینجا مسئله این است که چه کسی هست و چه کسی نیست، وگرنه اگر هر دو را کنار یکدیگر بگذاری که اول بدبختی و گمراهی و گیجی است، چون تعارض و تزاحم و تفاوت هست، این دو شیوه است.
بالاخره ما راجع به گذشتهای حرف میزنیم که چراغ راه آینده است، شیوهی عمل ماست.
این صریح کلام جریان خلافت است که هروقت ناامنی و اعتراض اجتماعی رخ میداد، به فتوحات میدمیدند، چون در فتوحات غنیمت و کنیز بود و کلاً جنگ حواسها را پرت میکرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در سختترین بحرانها که میتوانستند خیلی از لشگر خود را به فتوحات بفرستد که هم حواسشان پرت بشود و هم پول خوبی بدست بیاورند و هم اعتراض نکنند، این کار را نکرد.
آیا همهی خط قرمزهای سیاست صرفاً مصرف داخلی و برای حفظ قدرت به هر نحو ممکن است؟ یا ما برای خودمان اصول اساسی داریم و نباید ظلم کرد؟
نادرشاه ایران هم همین شیوه را داشته است که هر وقت با کمبود منابع مالی برخورد میکرد، به فتوحات فکر میکرد. این شیوهی همان دستگاه خلافت است، ولو اینکه بگویند نادرشاه شیعه باشد، این شیوهی دستگاه خلافت است.
این شیوهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود، اگر این شیوهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، میتوانست ناآرامیهای عصر خود را کنترل کند، اصلاً چون این کار را نکرد بسیاری از مشکلات برای حضرت پیش آمد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میتوانست خیلی از آنهایی که مقابل حضرت میجنگیدند را به جنگ با کفار دعوت کند، منتها چون طرف مقابل کافر است که نمیشود بیهوده با او جنگید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «زیاد بن ابیه» نامه نوشت و فرمود: این کسانی که تو به آنها حکومت میکنی کافر هستند، من نمیگویم مانند برادران مسلمان با اینها برخورد کن، اینها باید بدانند که کرامت در اسلام است، ما نمیخواهیم طرف را فریب بدهیم، اما اینها همنوع تو هستند و تو حق ظلم کردن نداری.
یعنی ای حاکمِ زیرِ پرچمِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه! عدالت حداقل کار برای کفار است! برای مؤمنین که عدالت بهمراه کرامت است.
حضرت فرمودند کرامت را برای مؤمنین صرف کن که کفار بدانند باید ایمان بیاورند، اما نباید به کفار ظلم کنی. یعنی باید با کفار با عدل برخورد کنی. نه اینکه بجنگ و سرکوب کن!
با کفار عدل داشته باش و نسبت به مؤمنین اکرام.
این دو شیوه است، از نشأت گرفته از یک فکر است، دو شیوه است.
مسئله همیشه علم و جهل نیست
لذا اگر مسئله با «بیان» حل میشد که آیات زیادی در قرآن کریم وجود دارد، الآن ما در قرآن کریم چقدر آیه دربارهی دشمنیِ با دشمنان رسمیِ خدا داریم؟
حاکمیتهای مسلمان مانند ترکیه و عربستان که با اسرائیل تا خیلی از جاها پیش رفتهاند، آیا طبق قرآن کریم عمل کردهاند یا بر خلاف قرآن کریم؟
مسئله همیشه علم و جهل نیست، علم و جهل «سادهترین حالت بحران» است.
یعنی کسی نمیداند، وقتی به او بگویید، دیگر میداند. این برای جاهای خیلی اندکی است که حبّ و بغض شما در آن دخالت ندارد و میل شما به یک طرف نیست.
مثلاً در بحران آب زایندهرود، بنده دوستان خودم را دیدهام که در گروهها با یکدیگر بحث میکنند. وقتی اصفهانی باشند یا یزدی باشند، نوع بیانشان در مسئله تفاوت دارد. در صورتی که هر دو طرف هم انسانهای بسیار خوبی و شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، اما وقتی به بحث زایندهرود میرسند معمولاً تند و غیرتی میشوند، مانند جهاد فی سبیل الله!
چون حق یا باطل، یک منفعتی هست که شرعاً و قانوناً و عرفاً حق با یک طرف است و یا نیست، ولی منفعتی در میان است!
ما که نه اصفهانی هستیم و نه یزدی، اگر در آن گروهها ورود کنیم، نگاه میکنند که ببینند ما به نفع کدامیک حرف میزنیم!
زمانی بنده مطلبی با ادبیاتی کمی تند، اما درست و علمی، راجع به جناب شمس تبریزی نوشتم، نوشتم که منسوب است که جناب شمس تبریزی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها توهین کرده است، این کتاب او هنوز چاپ میشود، من هم مطمئن نیستم که کتاب برای اوست، ولی کتاب به نام او منتشر میشود.
هرچه گفتیم این قسمت را بردارید، قبول نکردند و چاپ میکنند.
برای اینکه این موضوع دیده بشود، ابتدای یک کلّیات شمس تبریزی، مقالهای راجع به «عشق صوفی و صوفی عشقی» نوشتم. چند کلمه راجع به جناب شمس الدین تبریزی گفتیم، تمام کلمات این مطلب هم مستند است، اگر گفتهام بیسواد است آدرس دادهام که «عبدالحسین زرینکوب در فلان کتاب گفته است که سواد خواندن و نوشتن نداشته است»، هر چه گفتهام مستند است.
الحمدلله ما در این جلسه دوستان تبریزی زیادی داریم، منظور بنده در این بحث تبریزی و کاشانی و اصفهانی و یزدی نیست.
آن زمان در سال 88 در وبلاگی نوشته بود که اگر شمس «کاشانی» بود این شخص این حرفها را نمیزد!!!
یعنی به این موضوع نپرداخته بود که آیا این حرف غلط است یا این حرف درست است!
در آن گروه هم همینطور است، اگر کسی به نفع اصفهانیها حرف بزند میگویند تو از اول هم با یزدیها پدرکشتگی داشتی، اگر کسی به نفع یزدیها حرف بزند میگویند تو از اول هم با اصفهانیها پدرکشتگی داشتی!
یعنی نباید حبّ و بغض را ساده درنظر گرفت. بنده بارها عرض کردهام که انسان باید در حد طرفداری از یک تیم هم دقّت کند، اگر انسان خیلی حبّ خود را به میان بیاورد، براحتی پا روی دین میگذارد. نمونهی واضح این است که برخی از کسانی که به ورزشگاه میروند، اصلاً نمیدانند که نام مربی طرف مقابل چیست! نعوذبالله به او فحش مادر میدهند!
وگرنه حبّ به یک تیم، عشق به یک مدل لباس و رنگ که ارزش تلف کردنِ وقت را ندارد، واقعاً مهم نیست.
مهم نیست ولی باعث میشود که طرف برخلاف شرع عمل کند و پا روی حق بگذارد!
مقدّمهی منطق قرآن کریم به موضوع سیر تکوّن عقاید تشیّع
از جلسهی بعد میخواهم اندکی راجع به منطق قرآن کریم به موضوع سیر تکوّن عقاید تشیّع حرف بزنم.
قرآن کریم فضا را چطور بیان میکند؟ اگر کسی قرآن کریم را بخواند، از این به چه چیزی میرسد؟ آیا به این نتیجه میرسد که هر کسی در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تنفّس کرد، آیا اکسیژنِ در فضای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مطهِّر بود؟ یا در آنجا هم مطهِّرات همین تقوا و… بود؟ آیا در آنجا همه نوع آدمی نبود؟ آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از همه راضی بود یا نبود؟ قرآن کریم به اوصاف انسانها کار داشت یا به لیبلِ انسانها؟ کدامیک از این دو حزب قرآن کریم را به یک کتابِ خشک تبدیل کردند که حرفهای آن برای گذشته است و ربطی به آینده ندارد و قصههای تاریخ مصرف گذشته است؟ یا اینکه قرآن کریم کتابی است که از رهگذرِ بیانِ حقایق گذشته به دنبال این است که شما آینده را درست ببینید.
قرآن کریم حقایق و مفاهیمی دارد که این مفهوم در آن موضوع واحد و مشخص است، اما میتوند مصداقهای مختلفی داشته باشد.
مثلاً بنده در این جلسه عمداً این کار را کردم که مدام از آبی و قرمز مثال زدم، برای اینکه میخواستم شما ببینید چقدر از این مثال استفاده کردم… مثلاً مثال را روی چیزی میزدم که شما حبّ و بغضی نسبت به آن نداشتید، یعنی یک مفهوم را با مثالهای مختلف میگفتم. حال مثالها میتواند تخیّلی باشد یا واقعی باشد، اما مفهوم یکی است، من در این جلسه میخواستم یک مفهوم را بگویم، عمداً به موضوعی گیر دادم که شما هم لبخند بزنید، ولی بگویم من بحث خود را روی این دو تیم بردم، ولی این دو تیم که روح بحث من نبودند. من میتوانم بگویم تمام اینها را حذف کنید و من مثال دیگری بزنم، مثلاً میتوانم این مثال را بگویم که وقتی مختار یکی از همقبیلههای «عدی بن حاتم طائی» که بدن مطهّر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را برهنه کرده بود را دستگیر کرد، «عدی بن حاتم طائی» رفت که شفاعت او را کند! یعنی بجای تیم فوتبال، مثالِ رقابتهای قبیلهای را بزنم.
یعنی میخواهم یک حقیقتی را با مصادیقی بگویم.
بعضی اوقات مَثَل یا مثال یا مصداق «اعلی» است، ائمه علیهم السلام در همه چیز «الْمَثَلُ الْأَعْلَى» هستند. عدّهای هم از آنطرف در حَضیضِ کامل هستند. عدّهای خوب هستند، عدّهای وسط هستند…
مثلاً وقتی شما میخواهید از تقوا حرف بزنید، زمانی میگویید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، زمانی میگویید عمّار، زمانی میگویید حاج قاسم، مثال پایینتر این است که من هم دوست دارم تقوا داشته باشم، مثلاً من تقواستیز نیستم، یک نفر هم وقتی نام تقوا میآید حالش بد میشود، ولی این شخص با معاویه تفاوت دارد.
یعنی یک مفهوم واحد داریم که مثلاً «تقوا» است، مَثَلِ اعلی دارد، مَثَلِ به سمتِ منفیِ بینهایت دارد، یعنی طیف دارد.
قرآن کریم اگر بخواهد قصهی تاریخ مصرف گذشته شده بگوید، باید نعوذبالله در حکمتِ خدا بحث کنیم.
قرآن کریم آیات را طوری میگوید که شما بتوانید از رهگذرِ این، حقایق را بفهمید و پیش بروید، لذا اگر به من بگویند قرآن کریم پنجاه سال بعد… توجّه بفرمایید که این عرض بنده مثال و فرض است، وگرنه قرآن کریم یک مرتبه نازل شده است و دیگر هم نازل نمیشود، این عرضی که میخواهم بگویم یک فرض است، مثلاً قرآن کریم راجع به مجاهدان فی سبیل الله حرف زده است، راجع به ذوالقرنین حرف زده است، راجع به قدرت داوود حرف زده است، اما اگر قرآن کریم دویست سال بعد نازل میشد و میخواست مصداق شجاعت بگوید، شاید مصداق خود را عوض میکرد، وقتی شما به کربلا میرسید میبینید که کربلا همهی مفاهیم را توسعه داده است.
این موضوع اصلاً نگاه ما را به قرآن کریم عوض میکند، اگر خدای متعال به ما کمک کند قرآن کریم برای ما به کتاب زندگی تبدیل میشود، قرآن کریم به روایتگرِ عصر نبوی تبدیل میشود.
قرآن کریم در حال بیان دغدغههای اجتماع است، اینکه گیرِ این اجتماعها در کجاست، «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»،[9] قرآن کریم میخواهد ما را زنده کند، قرآن کریم میخواهد ما حیات پیدا کنیم. کافر را میّت میگیرد و مؤمن را حی، حال میخواهیم زندگی کنیم… توضیحات این امر برای جلسهی بعد.
نگاهی نو به داستان اصحاب کهف
وقتی قرآن کریم مثال میزند میفرماید «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»،[10] میخواهم برای شما قصهی جوانان کهف را بگویم.
کسانی که گیج هستند در تعداد آنها گیر کردهاند.
این موضوع مانند این است که کسی بگوید در ماجرای کربلا، عدد 72 یا عدد 73 مهم است!
قرآن کریم تمسخر کرده است و میگوید عدّهای در تعداد این اصحاب گیر کردهاند.
قرآن کریم میفرماید: ای پیامبر! میخواهم قصهی این جوانها را به تو بگویم، «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى» اینها جوانانی بودند که ایمان آوردند، وقتی ایمان آوردند هم ما هدایت اینها را زیاد کردیم، هدایتِ اینها شعله کشید. «وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ»[11] من دلِ اینها را بستم، اینها اسدالله شدند، دیگر نمیترسیدند، محکم شدند، از شهر جدا شدند.
چه زمانی دلشان محکم شد؟ «إِذْ قَامُوا» وقتی قیام کردند «فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا» و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمان و زمین است، ما زیر بار شرک نمیرویم، «لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا» اگر بخواهیم به سراغ شرک برویم چرند گفتهایم.
وقتی اینها قیام کردند و گفتند، من دلشان را محکم کردم.
بعد این اصحاب کهف در عالم جاودانه شدند، ما هم قصهی اصحاب کهف را در قرآن کریم با شوق میخوانیم.
علاقهای به نامِ جاودانگی
در بین تعلّقات ما در این دنیا، چه چیزی از همه جذّابتر است؟ بزرگترین رشوهی عالم، ادّعای رشوهی شیطان است، یعنی جاودانگی. همهی ما بیچارهی جاودانگی هستیم، این همه تصویر از خودمان میگیریم و منتشر میکنیم، این موضوع برای این است که دوست داریم بمانیم.
من گاهی دیدهام حتّی شیخها هم این کار را میکنند، در حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا حرم امام رضا علیه السلام، به ضریح پشت میکنند که از خودشان عکس بگیرند! که بعداً این عکس را ببینند. حس جاودانگی اینطور است. به خدای متعال پناه میبریم، ما بیچارهی جاودانگی هستیم…
ابلیس ملعون هر پیشنهادی به حضرت آدم میداد، حضرت آدم با او مقابله میکرد. حال اینکه حضرت آدم در آنجا گناه کرده است یا نه، بحث طولانی دارد. اما ابلیس چیزی گفت که حضرت آدم نتوانست «نه» بگوید، گفت: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى»[12] آیا میخواهی بگویم چیزی را بخوری که خالد و جاودان باشی؟ آیا حکومت دائمی و جاودانگی نمیخواهی؟
حضرت آدم ماند، گفت من جاودانگی را دوست دارم!
این اصحاب کهف از همان قدرت زائل شدگی هم گذشتند، جاودانگی هم میلِ شدیدِ خطرناکی است.
من خیلی دوست دارم که روز قیامت از خدای متعال بپرسم که خدایا! اگر این حادثه قبلاً رخ داده بود، آیا ارزش آیه شدن داشت یا نداشت؟
قرآن کریم همین کتابی است که هست، این قرآن کریم کلام وحی است که نه اضافه میشود و نه کم میشود، همین کتاب است، مفاهیم ثابت است و مصداقها عوض میشود.
مصداقها میتواند بهتر یا بدتر بشود. برای خیلی از قصهها میشود مصداق را عوض کرد، البته واضح است که منظور بنده این نیست که به قرآن کریم دست بزنیم.
نگاهِ زهیر به جاودانگیِ بدونِ امام حسین علیه السلام!
وقتی حرّ آمده بود و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را محاصره کرده بود و حضرت با سپاه او صحبت کرد و کسی جواب نداد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حصار لشگر حرّ به منزل دیگری رفتند، خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام آمد، همه رفتند، سپاه خلوتِ خلوتِ خلوت است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سخنرانی کرد، «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ»[13] اوضاع ما را میبینید، «وَ أَنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ» وضع دنیا برگشت…
تا دو روز قبل همهی کوفه یکپارچه منتظر من بودند، الآن حداقل بروز کوفه اینطور است که آمادهی کشتنِ من هستند…
«وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا» به سمت معروف پشت کرد، یعنی به سمت باطل میرود، کسانی که پای کار حق هستند زیاد نیستند، «أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ» آیا نمیبینید به حق عمل نمیشود؟ «وَ اَلْبَاطِلَ لاَ يَتَنَاهَى عَنْهُ» آیا نمیبینید به باطل عمل میشود؟ «إِنِّي لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً» من مرگ در این شرایط که از حقیقت دفاع کنم را جز سعادت نمیبینم، «وَ اَلْحَيَاةَ مَعَ اَلظَّالِمِينَ إِلاَّ بَرَماً» زندگی با این ظالمین را بجز ذلّت نمیبینم.
اصحاب کهف ناگهان دیدند که طرف از بُت حرف میزند، بلند شدند…
«زُهَیْر بن قَیْن» بلند شد، زهیر مانند حبیب نیست که شصت سال و هفتاد سال در این راه باشد، زهیر رفیقِ بیست روزه است…
ما در خیمهای نشستهایم که اگر با صدق بیاییم و از او بخواهیم، «إنَّ الرّاحِلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ»…
حکیمانهترین جملهای که من در تاریخ از کسی شنیدهام را تازهواردترین نفر گفته است، این بخاطر عنایت است.
«فَقامَ زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ فَقالَ لِأَصحابِهِ» زهیر بلند شد و به بقیهی اصحاب گفت: «تَكَلَّمونَ أم أتَكَلَّمُ؟» چیزی بگویید یا من حرف بزنم؟ گفتند: تو حرف بزن. «فَحَمِدَ اللَّهَ فَأَثنى عَلَيهِ» گفت: الحمدلله ربّ العالمین، بر پیامبر خدا صلوات فرستاد، حمد و ثناء گفت، بعد گفت: «قَد سَمِعنا – هَداكَ اللَّهُ يَابنَ رَسولِ اللَّهِ – مَقالَتَكَ» ای پسرِ پیغمبر! فرمایش تو را شنیدیم، «وَاللَّهِ لَو كانَتِ الدُّنيا لَنا باقِيَةً وكُنّا فيها مُخَلَّدينَ» اگر به من میگفتند دنیا با همهی نعماتی که دارد برای تو جاودانه است و به من تضمین خلود میداد، «إلّا أنَّ فِراقَها في نَصرِكَ ومُواساتِكَ» و اگر فقط تو را یاری میکردیم این امتیازات را از ما میگرفتند، «لَآثَرنَا الخُروجَ مَعَكَ عَلَى الإِقامَةِ فيها» من نوکریِ تو را به خلود ترجیح میدهم!
ما با این حسین بن علی طرف هستیم، خدایا! اول به ما بصیرت عطا کن.
کاری که زهیر کرد این بود که «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا»، خدای متعال هم «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى».
زهیر در ابتدای کار حتّی قصدِ رفتن به خیمهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نداشت، بخدا قسم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دهها مرتبه اینطور فرستادهاند و ما را به خیمه کشاندهاند.
به زهیر پیغام دادند که بیا، او نمیخواست برود، همسرِ او گفت: حسین بن علی پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، وقتی روز قیامت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینی او میفرماید پسرم تو را صدا زد و تو به او بیاهمیّتی کردی!
زهیر میخواست لقمه را در دهان خود بگذارد، اما لقمه را روی زمین گذاشت، به خیمهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفت، وقتی از خیمهی حضرت بیرون آمد، معلوم بود که حضرت چیزی به او فرموده بود. وقتی از خیمه بیرون آمد گفت: به یاد خاطرهای افتادم…
ظاهراً همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خاطرهای به زبیر یادآوری کرد…
گفت: وقتی برای فتح جایی نزدی که قفقاز و ایروان الآن رفته بودیم، پیروز شدیم، طلاهای زیادی به غنیمت بردیم. یکی از اصحاب دید که ما لبخند به لب داریم و خوشحال هستیم، گفت: آیا خوشحال هستید؟ گفتیم: خیلی خوشحال هستیم، جهاد و پول و… رزق مادی و معنوی و… آن صحابه گفت: غنیمت را آن کسانی میبرند که حسین را یاری میکنند.
ظاهراً حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این خاطره را به یاد زهیر انداخت.
واکنش زبیر در برابر خاطرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این بود که رها کرد و رفت، واکنش زهیر این بود که وقتی به یاد آورد گفت: بله! همینطور است.
کسان دیگری هم بودند، نقل دیگری میگوید «اَنَس بن حارِث کاهِلی» بیرون از کوفه خیمه زده بود و منتظر این اتفاق بود، یا خبر این موضوع را شنیده بودند…
وقتی زهیر خبر را شنید، توبه کرد و ایمان آورد، «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»، وقتی توبه کرد…
خیلیها حقیقت را میفهمند، ولی اینقدر عاشق شدن برای این است که وقتی توبه کرد «زِدْنَاهُمْ هُدًى»، حضرت هم نگاهی به او کرد، این نگاهِ حضرت بدوی نیست، اول «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا»، باید ایمان میآورد، به حضرت ایمان آورد، حضرت به او نگاه کرد، همین نگاه کافی بود که زهیر اینطور عاشق شود.
زهیر بعد از این نگاه که از خیمه بیرون آمد، ابتدا به همسر خود گفت: تو را طلاق میدهم، چون میدانم اینها بعد از من همهی متعلقات من را اسیر میگیرند، همهی اموالم را هم به تو میبخشم، تو برو، من دیگر نمیآیم، «وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ فَقَالُوا»…
زهیر بلند شد و گفت: اصلاً جاودانگیام را فدای تو میکنم…
خدایا! روزیِ ما کن که بتوانیم حداقل یک مرتبه اینطور ادّعا کنیم…
کسی که جاودانگی خود را فدای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کند که نه رشوه میگیرد و نه دل او به این طرف و آن طرف میرود…
سیرِ زهیر خیلی سریع شد، شب عاشورا گفت: شمر در تیررس من است، آیا او را بزنم؟
حضرت فرمودند: ما شروعکننده نیستیم.
زهیر عرض کرد: چشم!
روز عاشورا تا زمانی که زهیر زنده بود، هر وقتی که لشگر دشمن به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جسارت میکردند، میرفت و جواب میداد، نمیتوانست تحمّل کند. شاید هیچیک از اصحاب حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به اندازهی زهیر سخنرانی نکرده است، هرچه فحش دادهاند او جواب داده است.
دیگر نتوانست تحمّل کند… بنحوی میخواست بگوید من تازه رسیدهام…
من میترسم هیئت رفتنِ مکررِ ما، آقا را برای ما از تازگی بیندازد…
شاید خیلیها به منبرهای لعن عادت کرده بودند، ولی در کربلا وقتی کسی جسارت میکرد، زهیر میگفت: خدا دهان تو را بشکند… زهیر نمیتوانست تحمّل کند.
زهیر یک رزمندهی عجیبی بود و خیلی قدرت داشت، او در جنگ تن به تن در کربلا جزو معدود افرادِ قابل ملاحظه است، اینجا هم از غیرت دفاع میکرد…
انسان توقع دارد که یک انسان نظامی قدرتمند، خشونتِ ذاتی داشته باشد، ولی وقتی او خواست به میدان برود گفت: قبل از اینکه با شما بجنگم، آمدهام که شما را نصیحت کنم. من بیش از ساعتی زنده نیستم، دل من برای شما میسوزد، با خودتان بد نکنید…
ما شنیدهایم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا با اینها نرمی میکردند و صحبت میکردند، اما او امام حسین علیه السلام است! اما اگر «زِدْنَاهُمْ هُدًى» رخ بدهد، سربازِ حضرت هم همانطور عمل میکند.
ما چقدر به سپاه کوفه بغض داریم؟ حتماً زهیر بیش از ما نسبت به آنها بغض داشته است، ضمن اینکه میداند آنها میخواهند چه غلطی کنند، اما تا زمانی که فرصت هست دلسوزی میکند.
گفت: من کشته میشوم، شما میدانید که من برنمیگردم و بزودی کشته میشوم، اما شما بیچاره میشوید…
من از این موضوع میفهمم که هنوز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و امام زمان ارواحنا فداه از هدایت ما ناامید نیستند و ما را نصیحت میکنند…
نقلی میگوید که زهیر در دفاع از نماز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر خورده است…
روضهی سعید بن عبدالله حنفی سلام الله علیه
اگر انسان در مسیرِ هدایتِ امام حرکت کند، گاهی بهترین کار «پشت کردن به امام» است.
گاهی انسان علاقه دارد که کارهایی را انجام بدهد، رزمنده دوست دارد به وسط میدان برود و تیر بزند… شاید قمر بنی هاشم علیه السلام هم دوست داشت به میان میدان بروند تا معلوم بشود که پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کیست، ولی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به دستور عمل میکنند.
ان شاء الله خدای متعال به ما روزی کند که به دستورِ حضرت بمیریم، به دستورِ حضرت زندگی کنیم، به دستورِ حضرت عبادت کنیم، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما این حس را تجربه کنیم.
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواستند نماز بخوانند، بعضی از یاران به حضرت پشت میکردند و تیرباران میشدند، سپس گروه بعدی خود را سپر میکردند.
یک نفر از روز اول آمده بود، او جزو اولین پیکهایی بود که نزد حضرت رسیده بود، نام او «سعید بن عبدالله حنفی» است…
وقتی نماز به اوج رسید، تیراندازی دشمن هم به اوج رسید، «وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ فَقَالُوا»…
ما هنگام نماز، پشت به ضریح نمیایستیم، چه برسد که پشت به خود امام بایستیم.
چقدر سعید بن عبدالله حنفی دوست دارد که با امام حسین علیه السلام نماز بخواند…
نام افرادی که با امام نماز خواندند در تاریخ نیست، ولی گفتهاند که سعید بن عبدالله حنفی پشت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاد، او را تیرباران کردند، آن تیرهایی که به او میخورد که خورده بود، تیرهایی که در حال رد شدن بود هم با سرِ خود میگرفت… دیگر شمشیر و نیزهی خود را در زمین فرو کرده بود که بتواند وزن خود را نگه دارد، دیگر به تودهای از پوست و گوشت و استخوان تبدیل شده بود که تیر عبور نکند، تیری هم عبور نکرد… همینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سلامِ نماز را دادند، سعید بن عبدالله حنفی به زمین خورد…
حسین جان! ما هم زمینخورده هستیم…
همینکه سعید بن عبدالله حنفی زمین خورد عرض کرد: «عَلَیْکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَا عَبْدِالله، أوَفَیْتُ؟»… همینقدر از دست من برمیآمد… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «نَعَمْ! أنْتَ أمَامِی فِی الْجَنَّة» وقتی من هم به سمت بهشت بروم، تو را جلوی خودم راهی میکنم…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه بقره، آیه 246 (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بنياسرائيل مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ أللهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ)
[5] سوره مبارکه بقره، آیه 247 (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ أللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ أللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ أللهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ أللهُ واسِعٌ عَليمٌ)
[6] سوره مبارکه بقره، آیه 93 (وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)
[7] خطبه فدکیه
[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۴ ، صفحه ۳۲۵ (و قال ابن شهرآشوب : كتب إلى الوليد بأخذ البيعة من الحسين عليه السلام و عبد الله بن عمر و عبد الله بن الزبير و عبد الرحمن بن أبي بكر أخذا عنيفا ليست فيه رخصة فمن يأبى عليك منهم فاضرب عنقه و ابعث إلي برأسه فشاور في ذلك مروان فقال الرأي أن تحضرهم و تأخذ منهم البيعة قبل أن يعلموا. فوجه في طلبهم و كانوا عند التربة فقال عبد الرحمن و عبد الله ندخل دورنا و نغلق أبوابنا و قال ابن الزبير و الله ما أبايع يزيد أبدا و قال الحسين أنا لا بد لي من الدخول على الوليد و ذكر قريبا مما مر . قال المفيد : فقال مروان للوليد عصيتني لا و الله لا يمكنك مثلها من نفسه أبدا فقال الوليد ويح غيرك يا مروان إنك اخترت لي التي فيها هلاك ديني و دنياي و الله ما أحب أن لي ما طلعت عليه الشمس و غربت عنه من مال الدنيا و ملكها و إني قتلت حسينا سبحان الله أقتل حسينا أن قال لا أبايع و الله إني لأظن أن امرأ يحاسب بدم الحسين خفيف الميزان عند الله يوم القيامة . فقال له مروان فإذا كان هذا رأيك فقد أصبت فيما صنعت يقول هذا و هو غير الحامد له على رأيه. قَالَ اَلسَّيِّدُ : فَلَمَّا أَصْبَحَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ اَلْأَخْبَارَ فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ بْنُ اَلْحَكَمِ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ طَالَ اَلْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى اِنْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانُ. فَلَمَّا كَانَ اَلْغَدَاةُ تَوَجَّهَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى مَكَّةَ لِثَلاَثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ فَأَقَامَ بِهَا بَاقِيَ شَعْبَانَ وَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ شَوَّالاً وَ ذَا اَلْقَعْدَةِ .)
[9] سوره مبارکه انفال، آیه 24 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)
[10] سوره مبارکه کهف، آیه 13 (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ ۚ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى)
[11] سوره مبارکه کهف، آیه 14 (وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَٰهًا ۖ لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا)
[12] سوره مبارکه طه، آیه 120 (فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَىٰ)
[13] کشف الغمة في معرفة الأئمة ، جلد ۲ ، صفحه ۳۲ (وَ لَمَّا نَزَلَ بِهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ وَ أَيْقَنَ أَنَّهُمْ قَاتَلُوهُ قَامَ فِي أَصْحَابِهِ خَطِيباً وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ وَ أَنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اِسْتَمَرَّتْ حِذَاءَ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ اَلْإِنَاءِ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْكَلاَءِ اَلْوَبِيلِ أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ وَ اَلْبَاطِلَ لاَ يَتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ اَلْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ فَإِنِّي لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ اَلْحَيَاةَ مَعَ اَلظَّالِمِينَ إِلاَّ بَرَماً .)