سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه سی و سوم

30

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی سحر روز سه شنبه مورخ 15 فروردین 1402 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، خاصّه وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

بحث ما «سیر تکوّن عقاید شیعه» است، قاعده این است که این یک بحث درسیِ مبسوطِ مفصّل است که همراه با واکاوی اسناد و مدارک باشد. اما بجهت اینکه جلسات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نور هست و سرور، راهی میانه‌ی منبر و بحث درسی را پیش می‌گیریم.

بحث ما کلامیِ صرف نیست، که اگر کلامیِ صرف بود، باید بدونِ درنظر گرفتنِ زمانِ صدور و شیوه‌ی صدور، از توحید شروع می‌کردیم، یعنی دقیقاً مانند سایر کتب عقاید شیعه.

منتها ما سیر تکوّن بحث می‌کنیم، منافع این موضوع از جهاتی بیش از مورد قبلی است، البته آن هم سرِ جای خود از جهاتی مهم است.

اولین چیزی که در جامعه‌ی اسلامی محل اختلاف شده است، شخصیتِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، سال گذشته در این مورد بحث کرده‌ایم، و همچنین مسئله‌ی حجّتِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، اختلافات عمدتاً روی حجّت است، بعدها هم که خوارج درگیر شدند این موضوع را می‌گفتند که آیا حاکم می‌خواهیم یا نمی‌خواهیم، یعنی دعوا بر سرِ حجّت بود.

حال «حجّت» گاهی به مثابه‌ی رسول، «حجّت» گاهی به مثابه‌ی خلیفة الرسول، «حجّت» گاهی به مثابه‌ی حاکم مسلمین، «حجّت» گاهی به مثابه‌ی امامِ احکامِ مردم، «حجّت» گاهی به مثابه‌ی استاد عقاید مردم، و همینطور. این «حجّت» است که مسئله است.

اواخر قرن دو و چه بسا اوایل قرن سه بود که مسائل توحیدیِ عقایدی محل بحث شده است و مباحثه کرده‌اند و کتب اعتقادی هم به آن پرداخته‌اند.

لذا بحث ما هم از توحید شروع نمی‌شود، بلکه معتقد هستیم آن اختلافاتی که از توحید هست هم ناشی از نوع نگاه به مسئله‌ی «حجّت» است.

برای اینکه این موضوع درست تبیین شود، ادامه‌ی بحث جلسه‌ی گذشته مطلبی عرض می‌کنم که شاید اگر کسی نداند خیلی تعجّب کند.

ایّام فاطمیّه‌ی امسال بحثی داشتیم که اگر نگاه کسی نگاهِ مکتب اهل بیت نباشد یا برائت نداشته باشد، در اولیات هم دچار تغییر و تفاوت می‌شود. کلاً حبّ و بغض انسان را کور و کَر می‌کند، یعنی دیگر انسان با واقع کار ندارد.

جلسه‌ی گذشته بحث به آنجایی رسید که اصلاً ریشه‌ی عقاید امامیه بخاطر اطلاعاتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داشتند، دشمن‌شناسی و برائت بود، و اگر کسی بخواهد برائت را از تشیّع بگیرد، هیچ چیزی از تشیّع و شیعه‌ی امامیّه نمی‌ماند، در بهترین حالت گروه‌هایی از منحرف‌ترین گروه‌های زیدی باقی می‌ماند، و بلکه آنجا توضیح دادیم که ناچار برای اینکه کسی بخواهد بت و خدا را باهم جمع کند، چون قابل جمع نیستند، نهایتاً مجبور است به خدای متعال جسارت کند، در نهایت هم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می‌کنند.

سپس بعنوان مثال عرض کردیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم دائماً به این موضوع می‌پرداختند و ذهن‌ها را آماده می‌کردند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از آن روز اول که اقوام خود را در عشیره‌ی أقربین دعوت کرد، ابوسفیان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: بعد از شما کار به دست چه کسی است؟

همه می‌فهمند که مسئله‌ی حجّت بعدی مهم است، لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند: «أَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي»[4] چه کسی زیر بار می‌آید که وزیر بشود؟ یعنی بار بردارد، «يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي مِنْ بَعْدِي».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر کجا هم که می‌خواهند فضیلت بفرمایند، بخاطر آن توهّم‌ها، اقران ادّعایی را منکوب می‌کند و مقاماتی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اثبات می‌کند.

اگر در یاد داشته باشید جلسه‌ی گذشته عرض کردم که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رجز می‌خواندند که مقابل عمرو بن عبدود قرار بگیرند، فرمودند:

أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ ذِي اَلْعَلاَمَةِ                        قَدْ قَالَ إِذْ عَمَّمَنِي عِمَامَةً

أَنْتَ أَخي وَمَعْدَنُ الكَرامَهْ               وَمَنْ لَهُ مِنْ بَعديَ الإِمَامَهْ

آن لحظه‌ای که پیامبر عمامه بر سرم پیچید، فرمود تو برادر من و معدن کرامت هستی، بعد از من هم تو امام هستی.

برای چه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این فرمایش را فرمودند؟ چون مهم است.

امام هادی روحی له الفداه عبارتی دارند که اگر کسی نداند فکر می‌کند عبارت تندی است، امام هادی صلوات الله علیه در زیارت غدیریه دارند: «ضَلَّ وَ اللَّهِ وَ أَضَلَّ» گمراه است بخدا و گمراه می‌کند! چه کسی؟ «مَنِ اتَّبَعَ سِوَاكَ» کسی که از غیر از تو پیروی کند.

«ضَلَّ وَ اللَّهِ وَ أَضَلَّ مَنِ اتَّبَعَ سِوَاكَ» وقتی غیر از تو را تبعیّت می‌کند هم گمراه می‌شود و هم گمراه می‌کند.

انکار وقیحانه‌ی فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ماجرای خندق

بعد از بحث عمرو بن عبدود، از قرن سه تا تقریباً معاصر ما، کسانی پیدا شده‌اند که این فضیلتِ عظما که همه‌ی مسلمین بیچاره‌ی آن شده‌اند را انکار کنند.

آنقدر این انکار سخیف است، می‌گویم که ببینید چطور سیستم‌ها هک می‌شود.

منابع این روایت را در اختیار داشتم ولی به جهتی دوست داشتم از کتاب مرحوم آیت الله علامه حجّت بر شیعه و سنّی میرحامد حسین هندی نیشابوری رضوان الله تعالی علیه روحی له الفداه نقل کنم.

بخشِ غدیرِ کتاب «عبقات الأنوار» علامه میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه ده مجلد چاپ شده است که البته چاپ خوبی نیست و بایستی دوباره چاپ شود، «عبقات الأنوار» یعنی رایحه‌ی گل‌های تازه «في [اثبات] إمامة الأئمة الأطهار».

اینکه چرا علامه میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه به موضوع خندق پرداخته‌اند، اجمالاً این است که بحثی از جاحظ شده است، ایشان می‌خواستند جاحظ را ادب کند.

جاحظ پول گرفته است و کتابی به نام «العثمانیّة» نوشته است، این کتاب در دفاع از مکتب عثمانی‌ها است.

عثمانی‌ها (نه سنّی‌ها) یعنی گروهی که از نظر حزبی معمولاً از بنی امیّه بودند، لعن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جزوِ سنّت‌هایشان بود، ناصبی بودند، ریشه‌ی تدیّنِ قوی نداشتند، قبیله‌ای بودند، عمدتاً هم محصول بنی امیّه هستند.

جاحظ پول گرفته است و برای این‌ها کتاب نوشته است، بعد شما فکر می‌کنید وقتی بنی امیّه از بین رفتند و بنی العباس آمدند، کار تمام شد. نخیر! هنوز بانی داشتند و پول می‌دادند که در دفاع از فکرشان کتاب بنویسند. ضمناً به محدثانی هم برای این امر پول می‌دادند.

«عمرو بن بحر جاحظ» سال 205 مُرده است، در همان دوره‌ای که این کتاب را نوشته است، یک شخصیت بسیار مهمّی از معتزله‌ی بغداد به نام «ابوجعفر اسکافی» که سال 240 مُرده است، در عصر خودِ جاحظ، جواب او را داده است. این دو کتاب بسیار مهم است.

تا امروز که بنده نزد شما هستم، هنوز اگر کسی بخواهد مطلبی ردّ بر شیعه بنویسد یا به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کند، یکی از منابع اصلی او کتاب جاحظ است.

پناه بر خدا، ان شاء الله خدای متعال به ما کمک کند که باقیات الصالحات داشته باشیم نه چنین چیزی. هزار و دویست سال است که ضلالت را منتشر کرده است.

البته شایان ذکر است که جاحظ کتاب در دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نوشته است که خیلی مختصر است، از بعضی پول گرفته است و این مرتبه از این طرف نوشته است!

ولی اثری که این کتاب «عثمانیّه» گذاشته است مهم است، آنقدر که مثلاً پانصد سال بعد هم بعضی از علمای شیعه از خاندان ابن طاووس‌ها، به این کتاب ردّیه نوشته‌اند.

«ابوجعفر اسکافی» هم‌عصر خود «جاحظ» بود که جواب او را داد. ان شاء الله خدای متعال «ابوجعفر اسکافی» را در دنیا و آخرت، بخاطر دفاعی که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرده است هدایت کند. او در دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زحمت کشیده است، معلوم هم نیست که چقدر حق به او رسیده است، او سال 240 از دنیا است، یعنی پانزده سال قبل از مُردنِ جاحظ.

ببینید کتاب چقدر شهرت پیدا کرده است، چون در آن عصر که چاپ نمی‌شد، ولی این کتاب منتشر شده است، که یک نفر هم‌عصر او کتاب نوشته است و پانزده سال قبل از او از دنیا رفته است.

انکار وقیحانه‌ی فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ماجرای خندق توسّط «حیدرعلی فیض‌آبادی»

قبل از اینکه این مطلب را عرض کنم، از شخص معاصرتر دیگری به نام «حیدرعلی فیض‌آبادی» عرض می‌کنم.

اگر شما بخواهید فضای طالبان را بشناسید، که حنفی‌های دیوبندی هستند، یکی از جاها این است که ارکان فکر این‌ها را بشناسید، تماماً اظهار فدایی بودن برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارند. این «حیدرعلی فیض‌آبادی» روی کتب خود می‌نوشت: زائر کربلا و نجف و کاظمین و سامرا!

باید خیلی دقّت کرد، زمانی کسی در یک برنامه‌ی صدا و سیما گفت که این طالبان حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارند، چون پیرو عبدالعزیز دهلوی هستند که او هم حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارد!

البته ما با هیچ کسی دشمن نیستیم و با همه تعامل می‌کنیم، ولی دروغ نبندید. این‌ها چرند است، بلکه خزعبل است.

البته ما هم کاری به این موضوع نداریم که تک تکِ عوامشان دشمن هستند، ولی خلاصه این است که خوب است انسان توجه کامل داشته باشد.

حیدرعلی فیض‌آبادی در کتاب «منتهی الکلام» می‌گوید که «اگر قتل عمرو بن عبدود را برای شجاعت مرتضوی دلیل آرند»…

بیچاره چون نتوانسته است برای شجاعت دیگران دلیل بیاورد اینطور گفته است! درواقع مجبور شده است که این طرف را بزند، یعنی وسط روز منکرِ آفتاب شده است!

ابن ابی الحدید می‌گوید که امیرالمؤمنین و حقیقتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند روز روشن و آفتابِ میان روز است، اگر نابینایی بگوید آفتاب نیست، همه می‌گویند آفتاب معلوم است.

حیدرعلی فیض‌آبادی در کتاب «منتهی الکلام» می‌گوید که «اگر قتل عمرو بن عبدود را برای شجاعت مرتضوی دلیل آرند، کما نص علی ذلک غیر واحد منهم»، کمااینکه خیلی از علمای شیعه گفته‌اند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اشجع عرب است، یکی از دلایل مهم هم همین است، «جای سخن برای اهل حق وسیع، و میدان مناظره برای اهل خلاف باز است که بیایند و جواب بدهیم»…

خلاصه‌ی مطلبی که گفته است این است:

یک: اصلاً چه کسی گفته است که عمرو بن عبدود پهلوان بود؟ این شخص فراری بدر بود، علی یک آدم فراری را کشته است!

دو: این همه مقاتلات به حضور پیغمبر وقوع یافته است، همه در محضر پیامبر بوده است، بلکه به شهادت امام اعظم در «شرح تجرید العقاید» به برکت دعای آن جناب، پیروزی ظاهر شده است. یعنی با دعای پیغمبر رخ داده است و چه ربطی دارد که بگویید فضیلتِ علی است؟

راجع به مطلب اول او توضیح می‌دهم، همینکه کسی اینطور به جفنگ‌گویی می‌افتد…

مشکل این‌ها این است که وقتی خواسته‌اند بین خدا و بت، بین امیرالتوحید و امیرالمنافقین جمع کنند، این طبیعی است که خزعبل بگویند.

شما اول قسمت دوم را ببینید، می‌گوید چون جنگ خیبر در محضر پیغمبر و دعای پیغمبر است، فضیلتی برای علی نیست.

پاسخ این است که تمام مسلمین هر کاری کرده‌اند در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است!

مثلاً خودشان می‌گویند فلانی در غار بود، مگر با چه کسی در غار بود؟ صرفِ بودنِ در غار را فضیلت حساب می‌کنید! تمام فضائلی که بسازید یا واقعی باشد، در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

بالاتر این است که همه‌ی مردم در محضر پروردگار هستند، آیا یعنی فضیلت ندارد؟

آیا این میزان از جفنگ گفتن عجیب نیست؟

این «حیدرعلی فیض‌آبادی» کسی است که اگر آثار او را بخوانید باسواد است و مطلب می‌داند و فقه و اصول را خوب خوانده است، پس چرا باید اینطور جفنگ بگوید؟ چون بعضی‌ها قابل دفاع نیستند.

ما باید تا صبح قیامت شکر کنیم که ما باید از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دفاع کنیم، این موضوع که عیبی ندارد!

تمام اتفاقاتی که زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در محضر ایشان اتفاق افتاده است، همه‌ی پیروزی‌ها این ویژگی را داشتند و با دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، چطور وقتی به اینجا می‌رسد منکر فضیلت می‌شوید؟

زمانی می‌گویند معاذالله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجاع نیست…

این شخص معاصر است و شیعه هم نیست، ظاهر او هم کاملاً امروزی است، نام او «عبید خلیفی» است، او اهل تونس است، صفحه 160 کتاب «صورة علی بن ابیطالب فی المخیال العربی الاسلامی» می‌گوید: وقتی این‌ها دیدند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق چه کاری کردند که همه را حیرت‌زده کرد، گفتند عمرو بن عبدود شخص خاصی نبود و او از پهلوانان عرب نبود.

پاسخ «ابوجعفر اسکافی» به «جاحظ»

اصل این حرف را جاحظ گفته است، همه‌ی این‌ها آثار نداشتنِ برائت است، مجبور است جمع کند و بگوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و دیگری، تقریباً هم‌عرض هستند، لذا باید فجایع دیگری را انکار کند، چون نمی‌تواند مجبور است این طرف را انکار کند.

جاحظ می‌گوید یاوران علی بن ابیطالب، «وَالقَائِلُونَ بِفَضلِهِ»[5] آن کسانی که می‌گویند علی برترین فرد امّت است، غلو می‌کنند و می‌گویند با کسانی که جنگیده است خیلی قَدَر بوده‌اند، که اینطور نیستند، مثلاً عمرو بن عبدود «تَرَکُوهُ أشجَع»، می‌گویند این اشجع عرب است، از عامر و عُتبه و بسطام هم اشجع و برتر است، اینطور نیست، در تاریخ عرب هر کجا که خبری هست راجع به این سه نفر است، نه راجع به عمرو بن عبدود، اصلاً در جایی ذکری از عمرو بن عبدود نیست!

آنوقت شما می‌خواهید که این‌ها غدیر را باور کنند؟ در حد یک شجاعت واضح را نمی‌پذیرند! بعد می‌گویند بیایید در مورد واژه‌ی «مولا» بحث کنیم! باید با کسی بحث کرد که اولیات انصاف را داشته باشد.

«ابوجعفر اسکافی» که هم‌عصر اوست در پاسخ می‌گوید: «أمر عَمرو بنِ عَبدِ وَد أشهَر وَ أکثَر مِن أن یُحتَج لَه» مشهورتر است و مطالب خیلی زیادی هم در مورد او هست.

تو اول این کتب را نگاه می‌کردی و مانند انسان‌های احمق نمی‌گفتی هیچ کجا نامی از او نیست، «فَلیَلتَمِح کُتُبَ المَغَازِی» برو کتاب‌های جنگ و مغازی و سِیَر رو ببین، «وَلیَنظُر مَا رَثَتهُ بِهِ شُعَرَاءُ قُرَیش»، چقدر از شعرای بُت‌پرستِ قریش بعد از مرگ او برای او مرثیه گفته‌اند.

بلاتشبیه الآن در جنگ بین ایران و عراق، برای هر کسی که شهید شده است پنجاه شاعر شعر گفته‌اند؟ برای چه کسی بعد از مرگ او شعر می‌گویند؟

می‌گوید کتب را می‌دیدی، کتب جنگ‌ها و مغازی و سیره و سِیَر را نگاه می‌کردی.

«محمد بن اسحاق» که از مشهورترین مورخ عرب است، نگاه کن از «مُسافع بن عَبدِ مَناف» چه مرثیه‌ای آورده است.

من چند بیتی که برای او گفته‌اند را می‌خوانم. گفته‌اند:

عَمرُو بنُ عَبد کَانَ أوَّلَ فَارِسٍ         جَزَعَ المَذَادَ وَ کَانَ فَارِسَ یَلیَلِ

فارِس و پهلوانِ اول عرب بود، از خندق عبور کرد، پهلوانِ یکه‌بزن بود.

نَفسِی الفِدَاءُ لِفَارِسٍ مِن غَالِبٍ         لاقَى حِمَامَ المَوتَ لَم یَتَحَلحَلِ

شاعر بُت‌پرست می‌گوید: فدای تو فارِس و پهلوان بشوم که از همه پیروز می‌شدی، که به نبرد مرگ هم رفتی و نترسیدی.

می‌گوید شاعر بعدی «هَبیرة بن أبی وَهَب» است که وقتی دید علی [صلوات الله علیه] عمرو بن عبدود را زمین زد فرار کرد و ضایع شد، به او گفتند که بزرگ خودتان را گذاشتی و فرار کردی؟ او هم در جواب شعری گفت که توضیح بدهد چرا فرار کرده است.

«ابوجعفر اسکافی» همزمان به جاحظ می‌گوید می‌گوید وقتی چیزی نمی‌فهمی چرا حرف می‌زنی؟ این‌ها را ندیده‌ای!

«هَبیرة بن أبی وَهَب» می‌گوید:

لَعَمرُکَ مَا وَلَّیتُ ظَهرِی مُحَمَّداً         وَ أصحَابَهُ جُبناً وَ لا خِیفَةَ القَتلِ

من از ترس پشت به پیغمبر مسلمین و اصحاب او نکردم، از روی ترس قتل نبود که فرار کردم، استراتژی من این بود!

وَ لَکِنَّنِی قَلَّبتُ أمرِی فَلَم أجِد          لِسَیفِی غِنَاءً إن وَقَفتُ وَ لا نَبلِی

بررسی کردم و دیدم اگر شمشیر بزنم و تیر بیندازم، آیا کاری پیش می‌رود یا نه.

وَقَفتُ فَلَمّا لَم أجِد لِی مُقَدِّماً           صَدَرتُ کَضَرغَامٍ هِزَبرٍ إلَى شِبلِ

وقتی دیدم راهی نیست و نمی‌توانیم پیروز شویم، مانند شیرِ دُژَم به سمت فرزندانم فرار کردم!

ثَنَى عِطفِهِ عَن قِرنِه حِینَ لَم یَجِد      مَجَالاً وَ کَانَ الحَزمُ وَ الرَّأیُ مِن فِعلِی

اگر عمرو هم در آنجا اهل دوراندیشی بود، باید کار من را انجام می‌داد!

فَلا تَبعُدَن یَا عَمرُو حَیّاً وَ هَالِکاً…

عمرو! اگر زنده یا مرده هستی، بر تو توبیخی نیست، چون در میدان سختی رفتی…

کَفَاکَ عَلیٌ لَن تَرَى مِثلَ مَوقِفٍ        وَقَفتُ عَلَى شِلوِ المُقَدِّمَ کَالفَحلِ

با علی جنگیدی، زیاد جنگ کرده بودی ولی مانند این جنگ را ندیده بودی. تابحال در مقابل چنین شیرِ نری قرار نگرفته بود…

برای اینکه عرض کنم این «عمرو بن عبدود» انسان کوچکی نیست، عرض می‌کنم «هَبیرة بن أبی وَهَب» که بُت پرست است در جای دیگری می‌گوید:

لَقَد أحرَزَ العُلِیَا عَلِیٌ بِقَتلِهِ              وَ لِلفَخرِ یَوماً لا مُحَالَةَ جَالِبِ

این علیِ عالی‌مقام بخاطر قتل عمرو بن عبدود مقامات بالایی را احراز کرد، اینکه بگویند عمرو بن عبدود را زمین زده است فخر دارد!

«حَسّان بن ثابت» که از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، در مورد کشته شدن عمرو بن عبدود چند شعر گفته است.

«ابوجعفر اسکافی» می‌خواهد به جاحظ بگوید که مرض تو این نیست که این‌ها را نمی‌دانی، مرض تو مرضِ توست!

بیتی از «حَسّان بن ثابت» را عرض می‌کنم:

وَ عَمرو کَالحُسَامِ فَتَى قُرَیشٍ          کَأنَّ جَبِینَهُ سَیفٌ صَقِیلُ

عمرو، همان شمشیرِ پهلوانانِ قریش، که برق پیشانی او مانند برق شمشیر بود…

بعد «ابوجعفر اسکافی» به جاحظ جواب می‌دهد و می‌گوید این شعرا و علما و آثار و اخبار در کتب سِیَر و روزگارنویسی برای فُرسان یا همان پهلوانان، فراوان است. «لَیسَ أحَدٌ مِن أربَابَ هَذَا العِلم یَذکُرُ عَمراً» هیچ کسی از متخصصان علم سیره و تاریخ در قرن یک و دو و سه نام عمرو بن عبدود را نیاورده است، «إلا قَال کَانَ فَارِسَ قُرَیش وَ شُجَاعَهَا» مگر اینکه گفته است پهلوان و شجاعِ درجه یکِ قریش است.

«ابوجعفر اسکافی» در ادامه به «جاحظ» می‌گوید تو راجع به عامر و بَسطام و عُتبه چه گفتی؟

این سه نفر دزد سر گردنه و اهل غارت بودند و مردم از این‌ها می‌ترسیدند، بخاطر همین هم اخبارشان می‌آمد، عمرو بن عبدود پهلوان قریش بود، عمرو بن عبدود که بچه‌دزد نبود که می‌گویی مانند عامر و بَسطام و عُتبه نبود! برو نگاه کن، آن سه نفر دزد و اهل غارت بودند اما عمرو بن عبدود پهلوان قریش بود و او را برای یک لشگر می‌بردند.

«ابوجعفر اسکافی» در ادامه به «جاحظ» می‌گوید: او کسی است که «لَمَّا جَزَعَ الخَندَق» وقتی از خندق عبور کرد، «فِی سِتَّةِ فُرسَانِ هُوَ أحَدُهُم» شش نفر با هم رفتند که یک نفر از آن‌ها این عمرو بن عبدود بود، «فَصَارَ مَعَ أصحَابِ النَّبِی [صلی الله علیه و آله و سلّم] فِی أرضٍ وَاحِدَة وَ هُم ثَلاثَة آلاف» سه هزار نفر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، ولی چون باید جنگ تن به تن می‌کردند، «دَعَاهُم إلَى البِرَازِ مِرَاراً» مدام مبارز می‌طلبید، هرچقدر مبارز می‌طلبید، کسی جرأت نمی‌کرد از جای خود بلند شود. مدام صدای خود را بالا برد، «وَبَخَهُم» و آن‌ها را توبیخ کرد، «وَ قَرَعهُم وَ نَادَاهُم أ لَستُم تَزعَمُونَ أنَّهُ مَن قُتِلَ مِنَّا فَإلَى النَّارَ وَ مَن قُتِلَ مِنکُم فَإلَى الجَنَّة» مگر نمی‌گویید اگر ما بمیریم به جهنّم می‌رویم و اگر شما بمیرید به بهشت می‌روید، «أ فَلا یَشتَاقُ أحَدَکُم إلَى أن یَذهَبَ إلَى الجَنَّة» آیا نمی‌خواهید به بهشت بروید؟

«إن یَکُونُ هَذَا» اگر این اشجع عرب باشد، این آبروریزی که مسلمین جرأت نکردند در مقابل او بایستند، بنحوی توجیه دارد، اگر تو بگویی این شخص یک آدم معمولی بود، «أو یَکُونَ المُسلِمُون کُلُّهُم أجبَنَ العَرَب» باید بگویی خاک بر سر آن مسلمانان که از یک شخص معمولی هم ترسیدند!

وقتی می‌خواهی مناقب را انکار کنی، همه چیز را با یکدیگر قاطی نکن!

چرا این بحث را می‌گویم؟ برای اینکه باید شما بدانید وقتی می‌خواهید در مباحث اعتقادی بحث کنید، با چه کسی حرف می‌زنید. ما با کسانی طرف هستیم که فکر می‌کنیم باید به این‌ها غدیر را اثبات کنیم، اما درواقع با کسانی طرف هستیم که گاهی باید در میان روز هم آفتاب را اثبات کنیم. بعد می‌گویند آیا نمی‌شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک دلیل واضح بیاورند؟ چه دلیل واضحی؟

می‌گوید به وسط میدان رفت و اینطور رجز خواند:

وَ لَقَد بَحَحتُ مِنَ اَلنِّدَاءِ      بِجَمعِهِم هَل مِن مُبَارِزٍ

صدای من گرفت! آیا مبارزی نمی‌آید؟

وَ وَقَفتُ إِذ جَبُنَ اَلشُّجَاعُ   بِمَوقِفِ اَلبَطَلِ اَلمُنَاجِزِ

این وسط آمده‌ام و می‌گویم آیا حتّی یک شجاع هم بین شما نیست که با یکدیگر هم‌آوردی کنیم؟ ترسیده‌اید؟

وَ كَذَلِكَ إِنِّي لَم أَزَل         مُتَسَرِّعاً نَحوَ اَلهَزَاهِزِ

من از قدیم اینطور بودم که دوست داشتم به نفرات زیادی درگیر بشوم، اصلاً دوست دارم همه با هم به سراغ من بیایید!

إِنَّ اَلشَّجَاعَةَ وَ اَلسَّمَاحَةَ    فِي اَلفَتَى خَيرُ اَلغَرَائِزِ

شجاعت و آزادگی و بزرگ‌منشی غریزه است! دین که هیچ، آیا شما غریزه هم ندارید؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او پاسخ داد:

لاَ تَعجَلَنَّ فَقَد أَتَاكَ           مُجِيبُ صَوتِكَ غَيرَ عَاجِزٍ

عجله نکن! آمد آن کسی که جواب تو را بدهد!

ذُو نِيَّةٍ وَ بَصِيرَةٍ                یَرجُو الغَدَاةَ كُلِّ فَائِزٍ

هم نیّت من معلوم است و هم بصیرت من، ما چه پیروز بشویم و چه شهید بشویم برنده‌ایم!

إِنِّي لَأَرجُو أَنْ أُقِيمَ           عَلَيكَ نَائِحَةَ اَلجَنَائِزِ

همینکه من به سمت تو می‌آیم، به قبیله‌ات بگو که گریه‌کن‌ها را آماده کنند.

مِن ضَربَةٍ تُفنِی وَ يُبقِى       ذِكرَهَا عِندَ اَلهَزَاهِزِ

با ضربه‌ای که تو را هم نابود می‌کند و هم تا زمانی که دنیا دنیا است، همینکه جنگی در عالم رخ بدهد، همه حیدر حیدر کنند و بگویند آن کسی که هَزاهِز می‌خواست در برابر یک تن نابود شد!

ما بخواهیم یا نخواهیم با کسانی طرف هستیم که…

انکار آفتاب در میان روز

فخر رازی در «نهایة العقول» می‌گوید ما حدیث غدیر را قبول نداریم.

یک دلیل فخر رازی این است که می‌گوید چون جاحظ قبول ندارد!

علّت اینکه مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه در «عبقات الأنوار» اینطور بصورت مفصل جاحظ را مفتضح کرده است این است که می‌گوید جاحظ که اصلاً آبرو ندارد بخواهد حرف بزند. فخر رازی! امام المشککین! آیا انسان به این شخص تکیه می‌کند؟

جالب است که «جاحظ» معتزلی است و «فخر رازی» اشعری است، وقتی به ما رسیده‌اند، این شخص به او پناه می‌برد و او به این شخص! کوری عصاکشِ کور دگر بود!

حدیث غدیر با این حجم از نقل را با قبول نداشتنِ جاحظ رد می‌کند!

هنوز بحث ما برای قرن یک است، فعلاً کاری با مباحثات و مناظرات و درگیری‌های علمای امامیّه و دیگران نداریم، اما ما باید بدانیم که با کجا طرف هستیم.

کسی سناریویی نوشته بود، از او پرسیدم که منبع کجاست؟ گفت: ابوجعفر طبری، مورخ عرب!

آقا! اینجا جای حساسی است، جاده لغزنده است، «حیدرعلی فیض‌آبادی» که مدّعی است زائرِ حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، حتّی در حد اینکه علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] شجاع است را هم قبول ندارد!

«عبدالعزیز دهلوی» هم در جای دیگری می‌گوید: شجاعت یک امر قلبی است، ما که از دلِ علی خبر نداریم! ظاهر این است که علی در جنگ‌ها پیروز شده است!

شجاعتِ آن کسی که در میدان‌ها پیروز شده است را نمی‌فهمی، چه چیزی از کسی که در میدان‌ها فرار کرده است می‌فهمی؟

وقتی گیر است، دیگر گیر است!

نیاز به استاد در تاریخ

اگر کسی بدون استاد به این وادی وارد شود، در دست‌اندازهای این‌ها گیر می‌کند. کتاب خواندن خوب است، اما به شرطی که انسان بداند چه کسی این کتاب را نوشته است.

ما با عموم مردم کاری نداریم، این بحث‌ها علمایی است، همینقدر که بنده در این جلسه این موضوع را تبیین کرده باشم که آثار نویسندگان… این جاحظ همان کسی است که یک کتاب پنج مجلدی به نام «البیان و التبیین» دارد که یک جمله‌‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نقل کرده است، می‌گوید اگر من همه‌ی این پنج جلد را سفید گذاشته بودم و فقط این یک جمله را نوشته بودم، کافی و شافی بود. جاحظ ادیب بزرگی است، اما نباید فریب این حرف‌ها را خورد که بگوییم چون اینجا به هنرِ فصاحتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اعتراف کرده است که فرموده است «قِیمَهُ کُلِّ امْرئٍ مَا یُحْسِنُهُ»[6] ارزش هر انسانی به انتخاب اوست.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از بین همه‌ی خواستگارها، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را انتخاب کردند، «قِیمَهُ کُلِّ امْرئٍ مَا یُحْسِنُهُ» ارزش هر کسی به انتخاب اوست.

حال این جاحظی که گاهی مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌کند، گاهی هم پول گرفته است و خزعبل گفته است، و چون دست ما نسبت به بسیاری از مطالب و مصادر کوتاه است، چون اگر خودتان بخواهید جستجو کنید که پیدا نمی‌کنید، خیلی از این‌ها از بین رفته است، باید به سراغ نسل‌های بعد بروید تا بتوانید یک به یک نسل‌ها را پیدا کنید.

انصاف هم یافت می نشود، جسته‌ایم ما!

انصاف کجا بود؟ در حدّ شجاعت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، نه در حدّ امامت! قبول ندارند. آن هم کسانی که مدّعی هستند ما صوفی هستیم و قطب ما علی بن ابیطالب است و…

حتّی جایی پدر عبدالعزیز دهلوی، یعنی ولی الله دهلوی می‌گوید: علی بن ابیطالب معصوم بود. ولی در جای دیگری می‌گوید که خدا به خلافت او راضی نبود!

باید به این موارد دقّت کرد، وگرنه یک مورد را می‌گویند و یک مورد را نمی‌گویند.

خیلی از عزیزانی که با طالبان گفتگو می‌کنند، وقتی برمی‌گردند می‌گویند «این‌ها حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارند». ما هم منکر این موضوع نیستیم که بعضی از این‌ها واقعاً حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارند، اما اولاً بحث روی علماست نه تفنگداران، ثانیاً شما باید مواضع طرف هنگام تزاحم و تعارض ببینید، در حالت عادی که این‌ها نوکرِ همه‌ی اصحاب پیامبر هستند، اما اگر احساس کند که می‌خواهی بگویی علی بن ابیطالب أشجع النّاس بوده است، می‌گوید اینطور نیست! شجاعت صفتِ قلبی است، شما از کجا می‌دانید که این صفتِ قلبیِ او بوده است؟ او قدرتمند بوده است!!!

یعنی در حدّ شجاعت هم انکار می‌کند، حال شجاعت کجا و امامت کجا؟

روضه و توسّل به حضرت قاسم بن الحسن صلوات الله علیه

توسّل ما در این جلسه به نوه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، سه پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شهید شدند. اولاً پسرانی که شهید شده‌اند، نوجوان‌هایی هستند که در دامان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، بزرگترها شهید نشدند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه رسید.

این روایت هم در «کافی» شریف آمده است و هم در منابع عامّه، امام حسین علیه السلام در محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه صحبت نمی‌کرد و ساکت بود، امام حسین علیه السلام شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مولایِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه لحظات آخر عمر شریف خود به امام حسین علیه السلام فرمود: برای فرزندانم پدری کن.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به این امر عمل کرد.

آن فرزندان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که در دامان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگ شدند، همه شهید کربلا هستند. بزرگترها رفته بودند، نه زید که پسرِ بزرگ است شهید شد…

پسری که در کربلا حدود چهارده سال داشت، روز عاشورا رجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر را با تغییری خواند، یعنی خواست که رجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم شنیده بشود. دو پسر دیگر هم بودند. وجود مبارک حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام است که امشب در محضر ایشان هستیم.

حضرت قاسم علیه السلام نوجوان هستند.

اگر وسط روز چراغی را روشن کنید، چراغ زیر آفتاب پیدا نیست.

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام برگشت و او را با آن وضع به خیمه برد، که در نقلِ امام صادق علیه السلام هست که به حضرت علی اکبر علیه السلام می‌فرماید: «لا تَسكُنُ عَليكَ مَن أَبيكَ زَفرَةٌ»،[7] تمام سلول‌های پدرت از داغ تو می‌سوخت…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با آن داغ سنگین ایستاده بود…

«حُمَید بن مُسلِم» خبرنگار دشمن است، ظفرنامه نویس است و بنای او تقویت دشمن خودشان نیست، می‌گوید: از دور دیدم «قَدْ بَرَزَ إِلَيْهِ غُلاَمٌ» نوجوانی به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد که صورت او مانند فلقه‌ی قمر می‌درخشید، یک تکه ماه بود، انگار که می‌درخشید.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی زیبا بودند، چهره‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شباهت داشت…

این نوجوان مانند تکّه‌ی ماه بود…

حال شما چشم دلتان را ببرید، همینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشت و او را نگاه کرد، دید با لباس عربی ایستاده است و شمشیر او به زمین کشیده می‌شود، با همّت بلند…

به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد…

چقدر این موضوع برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سخت بود، احتمالاً حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا آن روز به حضرت قاسم علیه السلام «نه» نفرموده بود، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به هیچ کسی «نه» نمی‌گفتند، چه برسد به یتیمِ برادرش که امام او هم هست…

حضرت قاسم علیه السلام آمد و اجازه خواست که به میدان برود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبول نکرد…

کلاً در مرام اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است که تا زمانی که معلوم نشود این عمل بر اثرِ جَوزدگی نیست، قبول نمی‌کنند…

ولی حضرت قاسم علیه السلام کار خود را خوب می‌دانست…

نگاه نکنید که امام قوی است، نگاه نکنید که همه‌ی قدرت عالم در دست امام است، امام نسبت به گریه‌ی یتیم حساس است و نمی‌تواند مقاومت کند، قَدَرقُدرت است اما نه در برابرِ گریه‌ی یتیم، اینجا نمی‌تواند مقاومت کند…

وقتی حضرت قاسم علیه السلام درخواست کرد و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جواب نداد، «جَعَلَ يُقَبِّلُ يَديَه»[8] خَم شد تا دست امام حسین علیه السلام را ببوسد، امام حسین علیه السلام باز هم مقاومت کرد… قاسم من! اجازه نمی‌دهم…

از آن طرف هم حرف دل حضرت قاسم علیه السلام هم این بود که مرا بین این‌ها تنها نگذار، من نمی‌توانم اسارت ببینم، خاندان ما یک مرتبه حادثه‌ی کوچه را دیده است، کافی است…

«جَعَلَ يُقَبِّلُ يَديَه وَ رِجلَيه» وقتی دید با دستبوسی فایده ندارد، به پای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد…

کار تمام شد، امام حسین علیه السلام او را بلند کرد و او را در آغوش کشید، «جَعَلَا یَبکِیَان، حَتّی غُشِیَ عَلَیهِمَا»

می‌گوید من که از دور می‌دیدم، آنقدر گریه کردن طول کشید که احساس کردم امام حسین علیه السلام بیهوش شد…

مقاومت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شکست، دیدند حضرت قاسم علیه السلام به سمت میدان رفت، «فَخَرجَ وَ دُمُوعُهُ تَسيلُ عَلى خَديهِ» به سمت میدان رفت و صورت او از اشک خیس بود…

کسی خیال نکند که او می‌ترسد، من اینطور می‌گویم که گفت: از صبح اینقدر جنگیده‌اند، جای پدرم خیلی خالی است…

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ           سِبْطُ النََّبِیِّ المُصْطَفَی المُؤْتَمَن

من نوه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستم…

هَذَا حُسَیْنٌ کَالاَسِیرِ الْمُرْتَهَنْ           بَیْنَ اُنَاسٍ لاسُقُوا صوبَ المُزنْ

نمی‌توانم اسارتِ عمویم را تحمّل کنم…

به میدان زد و نبردی کرد و کار به جایی رسید که نمی‌توانم عرض کنم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدایی نحیف شنید که «عَلَیْکَ السَّلَام یَا عَمَّاهْ»… وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بالای سرِ او رساند… دو اتفاق افتاد، یکی اینکه نوشته‌اند: «فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ»[9] وقتی به او رسید دید پا به روی زمین می‌کشد… من در جای دیگری ندیده‌ام که حضرت اینطور بیان کنند، اینجا فرمود: «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ»… الآن خیلی بر من سخت گذشت، «أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ‏ أَوْ يُجِيبُكَ‏ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ» تو صدا می‌کنی و دیگر کاری از دست من برنمی‌آید…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ، جلد ۳ ، صفحه ۲۳۴ (وَ مِنْ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ اَلثَّعْلَبِيُّ عَنِ اَلْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ ذَكَرَ حَدِيثاً فِيهِ: أَنَّهُ قَالَ لِبَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ: أَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي وَ يُؤَاخِينِي وَ يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي؟ فَسَكَتَ اَلْقَوْمُ، فَأَعَادَ ذَلِكَ ثَلاَثاً وَ اَلْقَوْمُ سُكُوتٌ، وَ يَقُولُ عَلِيٌّ: أَنَا فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنْتَ .)

[5] عبقات الأنوار، جلد 2، صفحه 292

[6] الخصال ، جلد ۲ ، صفحه ۴۲۰ (حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ حَمْزَةَ اَلْعَلَوِيُّ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي يُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلطَّبَرِيِّ عَنْ سَهْلٍ أَبِي عُمَرَ قَالَ حَدَّثَنَا وَكِيعٌ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ أَبِي زَائِدَةَ عَنْ عَامِرٍ اَلشَّعْبِيِّ قَالَ: تَكَلَّمَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِتِسْعِ كَلِمَاتٍ اِرْتَجَلَهُنَّ اِرْتِجَالاً فَقَأْنَ عُيُونَ اَلْبَلاَغَةِ وَ أَيْتَمْنَ جَوَاهِرَ اَلْحِكْمَةِ وَ قَطَعْنَ جَمِيعَ اَلْأَنَامِ عَنِ اَللِّحَاقِ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ ثَلاَثٌ مِنْهَا فِي اَلْمُنَاجَاةِ وَ ثَلاَثٌ مِنْهَا فِي اَلْحِكْمَةِ وَ ثَلاَثٌ مِنْهَا فِي اَلْأَدَبِ فَأَمَّا اَللاَّتِي فِي اَلْمُنَاجَاةِ فَقَالَ إِلَهِي كَفَى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ وَ أَمَّا اَللاَّتِي فِي اَلْحِكْمَةِ فَقَالَ قِيمَةُ كُلِّ اِمْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ وَ مَا هَلَكَ اِمْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ وَ أَمَّا اَللاَّتِي فِي اَلْأَدَبِ فَقَالَ اُمْنُنْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ وَ اِحْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ وَ اِسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ .)

[7] كامل الزيارات ، جلد ۱ ، صفحه ۲۲۲

[8] بحار الأنوار (ط – بيروت)، جلد ‏۴۵، صفحه۳۴.

[9] لهوف، صفحه 115 (قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الْأَزْدِيُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ يَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَيْنُ كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْكَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَيْلُ حَتَّى هَلَكَ. قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ‏ أَوْ يُجِيبُكَ‏ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَيْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ …)