تدابیر نبوی برای حفظ رسالت الهی؛ جلسه چهارم

19

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 17 آذرماه 1401 در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به ادامه سخنرانی با موضوع “تدابیر نبوی برای حفظ رسالت الهی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس و منوّر حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و رزقنا الله رؤیته و زیارته و الشّهادة بین الیَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عرض کردیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چون نبیّ آخرالزّمان بودند و ختمی مرتبت، باید وضع امّت تا قیامت را روشن می‌کردند، بنا نبود نبیّ دیگری بیاید. لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تمهیداتی کردند و تدابیری اندیشیدند، هم بصورت عملی و هم بصورت علمی. اقدامات فراوانی کردند، نقش‌هایی تعریف کردند، بخشی را بعد از خودشان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و بخشی را به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سپردند. خیلی هم گسترده سعی کردند برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مقام اثبات ایجاد کنند، یعنی دیگران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را بشناسند و مقاماتشان را بفهمند.

نمونه‌ی آن برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که می‌شود چند جلسه راجع به آن صحبت کرد، اقدامات فراوانی انجام دادند. معرّفی کردند. به اوصافی معرّفی کردند که بعضی از آن‌ها در انسان خلجان ذهنی ایجاد می‌کند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از همه‌ی عالم وجود برتر هستند. حال ما در صدد این موضوع نیستیم که چه کسی از چه کسی برتر است، چون اصلاً ما را چه به این حرف‌ها، ما اندازه‌ای نداریم که ما بخواهیم مثلاً بین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مفاضله ایجاد کنیم. اما آنچه فرمودند در سطحی هست که بعضی چیزها به ذهن انسان خطور کند و برای انسان سؤال پیش بیاید. خیلی هم متکثّر و متنوّع و متعدّد است. می‌خواستند این جایگاه شناخته بشود.

وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تشریف می‌آورند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم طوری ایشان را تحویل می‌گرفتند که انگار یک سال است که ایشان را ندیده‌اند. این موضوع عجیب بود و مردم تعجّب می‌کردند و حیرت‌زده می‌شدند. این موضوع خیلی هم متعدد و باتکرار بود. عبارات عباراتِ عجیبی است، کلمات کلماتِ سنگینی است.

اینکه تمام سران قبایل و افراد قابل ملاحظه برای خواستگاری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌آمدند که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نزدیک بشوند، بدین جهت بود که جایگاه و مقامات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را می‌شناختند. این تبیین جزوِ تدابیرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کنار این موضوع، در مورد فتنه‌های آینده سخنان فراوانی فرمودند.

اوضاع مدینه در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اوضاع مدینه را هم کاملاً می‌شناختند و رصد کرده بودند و می‌دانستند. حتّی اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیامبر نبودند و یک انسان عادی هم بودند، اوضاع شهر را می‌دانستند. همانطور که یک آدم متوسط امروز اوضاع تهران را می‌داند، می‌داند که مانند یک سال قبل نیست. اوضاع شهر معلوم بود.

آیات قرآن کریم را ببینید، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جنگ‌ها پیروز می‌شدند، عدّه‌ای به ظاهر مسلمان ناراحت می‌شدند، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جنگی شکست می‌خوردند آن‌ها خوشحال می‌شدند. یعنی یک شقاق پنهانی وجود داشت که جرأتِ بروزِ آن را نداشتند.

زمانی یکی از کسانی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حاکم شد و کشته بود، بعضی از احکام را دستکاری کرد. از او پرسیدند: این موضوع که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، چرا نظر خودت را آن زمان نگفتی؟ گفت: بله! آن زمان می‌ترسیدیم.

حذیفه می‌گفت: «إِنَّ اَلْمُنَافِقِينَ اَلْيَوْمَ شَرٌّ مِنْهُمْ عَلَى عَهْدِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانُوا يَوْمَئِذٍ يُسِرُّونَ وَ اَلْيَوْمَ يَجْهَرُونَ»،[4] منافقین در زمان پیامبر پنهانی کار می‌کردند و امروز علنی کار می‌کنند.

یعنی زیرپوستی بود، چون از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌ترسیدند. منافقین می‌ترسیدند که نکند سوره یا آیه‌ای بر علیه‌شان نازل بشود. می‌ترسیدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با این‌ها وارد مقابله به مثل بشوند.

اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به سمت افشاءگری می‌رفت، آن‌ها در جامعه انتحاری می‌زدند و جامعه را بهم می‌ریختند.

«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ»،[5] ای پیامبر من! با غلظت و شدّت با کفّار و منافقین برخورد کن. منافقین نمی‌دانستند که این تهدید است یا عملی می‌شود. «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً»[6] با این‌ها با شدّت برخورد کنید. منافقین نمی‌دانستند که این تهدید است یا عملی می‌شود. از اینکه علنی بشود می‌ترسیدند. لذا بکوب عمل نمی‌کردند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم نمی‌خواستند این موضوع علنی بشود و وارد مرحله‌ی درگیری فیزیکی بشود. چون برای تمام حکومت‌های حق، نابسامانی و ناامنی و بهم‌ریختگی و اختلاف و شقاق ضرر است، برای باطل‌ها هم ضرر است.

جمعیت منافقین هم کم نبود، لشگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کاملاً تحت تأثیر این منافقین است. در جایی عدّه‌ای از آن‌ها آمدند و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اجازه گرفتند که در جنگ تبوک شرکت نکنند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم اجازه دادند.

به ظاهر خدا پیامبر را توبیخ کرد، چون خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را توبیخ نکرد، این از این باب بود که به آن‌ها خبر برسد. آیات بعدی نشان می‌دهد که خدای متعال خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را توبیخ نکرد. خدای متعال فرمود: چرا اجازه دادی این‌ها نیایند که معلوم نشود آیا راست می‌گویند یا دروغ؟ این‌ها دروغ گفتند که ما به جنگ می‌آییم. جنگ در تبوک، جنگ با روم شرقی است، چون روم شرقی قدرت دارد این‌ها می‌ترسند شکست بخورند و برای همین می‌گویند نمی‌آیند، چرا اجازه دادی؟

اگر کسی نداند خیال می‌کند که خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود که خطا کردی. در حالی که درواقع خدای متعال می‌خواهد به آن منافقین بفرماید که من می‌دانم چرا شما نیامدید، «لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً»،[7] این‌ها اگر می‌خواستند به جنگ بیایند آماده می‌شدند و می‌آمدند و بعد می‌گفتند اگر معاف کنید برمی‌گردیم. چرا به آن‌ها فرجه دادی که بگویند ما از پیامبر اجازه گرفتیم؟

انسان خیال می‌کند که خدا می‌خواهد بگوید که می‌گذاشتی بیایند. بعد می‌فرماید: «لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا»[8] اگر می‌آمدند هم لشگر را از بین می‌بردند.

یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم درست عمل کردند که فرمودند نیایند، اما خدای متعال می‌خواهد به آن‌ها بگوید که فکر نکنید فرار کردید.

ادبیات آیات در فضای جنگ‌های پایانی عمر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جبهه باطل چند چیز است، رسوب فکر جاهلی، شدّت عمل منافقین است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این اوضاع را می‌دیدند.

هر کسی در آن جامعه نسبتِ رابطه‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را می‌دانست. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در میدان نبرد شمشیر می‌زدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رجز می‌خواندند. انگار که خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شمشیر می‌زدند. «انگار» هم بیخود است، چون درواقع خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شمشیر می‌زد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وسط میدان شمشیر می‌زد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمودند: «أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ»، «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی»، «حَیَاتُکَ حَیَاتِی، مَوتُکَ مَوتِی»، مرگ تو مرگ من است و حیات تو حیات من است. این برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطر داشت، چون دشمن می‌گفت که پس ما رگ حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را قطع کنیم، ولی نمی‌توانستند.

تا اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در تبوک فرمودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مدینه بمانند.

منافقین دور یکدیگر نشستند و می‌گفتند پیامبر از داماد خود خسته شده است و می‌خواهد مدّتی او را نبیند!

این حرف خیلی مسخره است.

بنده در جلسه‌ای عرض کردم که یکی از دلایلی که گاهی عدّه‌ای حرف‌های بعضی از شبکه‌های چرندگو را باور می‌کنند، مسئله‌ی علم نیست.

دیگر چه حرفی چرندتر از این که «پیامبر از داماد خود خسته شده است و می‌خواهد مدّتی او را نبیند!»، چقدر این حرف مسخره است!

پس چرا عده‌ای این حرف را می‌زدند؟ عدّه‌ای از منافقین به دنبال تخریب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، عدّه‌ای هم باور می‌کردند. چه کسانی باور می‌کردند؟ حسودها، کسانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قهرمان قوم‌شان را در جنگ‌های قبلی کشته بود، این‌ها از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدشان می‌آمد…

طرف آنقدر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بغض داشت که نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بغض او را نداشته باش. او گفت: بغض او در اختیار خودم نیست، وقتی علی را می‌بینم بدم می‌آید!

این‌ها چیزهایی بود که احتیاج به وحی نبود، مردم این‌ها را می‌دیدند. اوضاع خیلی معلوم بود. دسته‌بندی بود. اگر در یاد داشته باشید در مباحث محرّم هم عرض کردم که بین همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم دو حزب بود، دائماً دعوا بود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم شروع کردند به اقدام کردن، آن‌ها هم همینطور.

دیگر روزهای پایانی به این سمت رفتند که نمی‌گذاریم پیامبر حکومت را به علی بدهد.

روزی فاعل اصلی این ماجرا به ابن عباس گفت: قریش زیر بار علی نمی‌رود.

این‌ها روزهای آخر دیگر در روی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم می‌ایستادند، همین بخاری را نگاه کنید که ذیل آیه «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»،[9] کدام دو نفر با یکدیگر دعوا کردند و در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داد می‌زدند.

کم کم از قالب خودشان بیرون آمدند، دیگر در این چند سال پایانی این موضوع شدّت گرفت. خود خلیفه دوم نقل کرده است که در ماجرای صلح حدیبیه یقه‌ی پیامبر را گرفتم و او را به دیوار زدم! خودم از جرأت خودم و گستاخی خودم تعجّب کردم.

دیگر دائماً کنترل می‌کردند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در هر جایی هر حرفی را نفرمایند، تا اینکه در آن پنجشنبه‌ی پایانی رسماً مجلس را بهم زدند و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فحش دادند.

«شِبلی نُعمانی» در بین فقهای حنفی معاصر جایگاه خاصّی دارد، می‌گوید: به نظر من این روایت جعلی است. مگر می‌شود کسی چنین فحشی به پیامبر بدهد.

البته جواب ایشان این است که این روایت در منابع خودتان نقل شده است. مگر آن کس قبلاً خیلی مؤدّب بود و الآن ناگهان اینطور شده است؟

اما این حرفِ «شِبلی نُعمانی» یک نکته دارد، اینکه بعضی از او دفاع می‌کنند و می‌گویند «کار خوبی کرده است که نگذاشته است پیامبر وصیت کند، این کار هم برای مصلحت‌اندیشی او بود»، ما می‌گوییم این کار جسارت است، «شِبلی نُعمانی» می‌گوید: این کار فحاشی به پیامبر است، مگر می‌شود کسی این حرف را بزند؟ ما هم می‌گوییم: الحمدلله که بالاخره یک نفر پیدا شد که فهمید این کار فحش است.

آن‌ها هم می‌فهمیدند، اما باعثه‌ی بیرونی نمی‌گذارد که اقرار کنند. «ابن بَطّال» می‌گوید که این از فقه عمر بود که نگذاشت پیامبر حرف بزند!!!

شرحی سخیف از «ابن حجر عسقلانی»!

در یاد دارید که روایتی را از صحیح بخاری درباره حوض خواندم که در آن روایات می‌گفت عده‌ای نزدیک حوض می‌شوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن‌ها را می‌شناسد، «فَيَقُولُ: لاَ تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ»[10] می‌گویند: نمی‌دانی این‌ها بعد از تو چه کرده‌اند… بعد آن‌ها را به جهنّم پرت می‌کنند.

این مسئله زلزله درست کرده است، باید ببینید که شارحان صحیح بخاری در اینجا چکار کرده‌اند. بنده فقط یکی از آن‌ها را آورده‌ام تا اشاره کنم و شما ببینید. گاهی طرف چنان پرت می‌گوید که خود این موضوع نشان می‌دهد که ضربه سنگین است. مهمترین شرح به صحیح بخاری را «ابن حجر عسقلانی» نوشته است، بعضی‌ از اهل سنّت می‌گویند اعظم نعمت خدا، بعد از هدایت ما به اسلام، این است که ابن حجر عسقلانی آمده است و برای ما حدیث توضیح داده است. حال شما ببینید حدیث را چطور توضیح داده است، می‌گوید: قبلاً توضیح دادم… چند صفحه قبل از این، به بهانه‌ای جمله‌ای گفته است، که بعداً بگوید قبلاً گفته‌ام. در صورتی که جای آن در اینجا بود که ده روایت دارد. آنجا آورده است که این‌ها مرتد شدند و عقب‌گرد کردند… اما نمی‌گوید این‌ها چه کسانی بودند و چکار کردند و چطور مرتد شدند؟ آیا از اسلام خارج شده بودند یا بدعت کرده بودند؟ با توجه به آن روایت، یعنی عایشه هم مرتد شده بود؟

بعد چند صفحه‌ای راجع به خودِ حوض صحبت کرده است، گفته است که هر پیامبری حوضی دارد، «إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضًا»،[11] هر پیامبری حوضی دارد، بالاخره اگر مسیحی‌ها هم بخواهند به بهشت برود باید حضرت عیسی علیه السلام این‌ها را به بهشت بفرستد…

بالاخره این اهل بدعت چه شد؟ این روایت که می‌گوید اصحاب من می‌آیند و آن‌ها را می‌بینم و می‌شناسم، آن‌ها چه کسانی هستند؟

می‌گوید: آنجایی که این‌ها را از حوض دور می‌کنند و من هم می‌گویم اصحاب من… «يُرِيدُ أَنْ يُرْشِدُ كُلَّ أَحَدٍ إِلَى حَوْضِ نَبِيِّهِ»،[12] می‌گویند به حوض پیامبر خودتان رجوع کنید!!!

چرا اینطور مسخره صحبت می‌کنی؟ حدیث می‌گوید: «أَصْحَابِي»، «حَتَّى عَرَفْتُهُمْ»، آن‌ها را شناختم.

آیا این شرح حدیث است؟ بیش از ده پانزده روایت در این زمینه وجود دارد. اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این روایت را نمی‌فرمودند چه تفاوتی به حال شما داشت؟ بسیاری از اوقات طوری با روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برخورد کرده‌اند که آن روایت را بشنوی یا نشنوی، تفاوتی ندارد.

چهار صفحه راجع به حوض حرف می‌زند، ولی آنجایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند این‌ها را از حوض بیرون می‌کنند، حرفی نمی‌زند! این‌ها چکار کرده‌اند که از حوض بیرون شده‌اند؟ ما چکار کنیم که ما را از حوض بیرون نکنند؟ آن‌ها چه غلطی کرده‌اند؟ احداث آن‌ها چه بوده است؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تمهید و تدبیر و بیان نموده‌اند. گاهی وجدان‌های سالمی هم پیدا می‌شود که بفهمند.

این تجربه‌ی بنده است که وقتی مسئله به جایی می‌رسد که مانند روز روشن است، از روی روایت می‌پرند.

کودتای سقیفه، طراحی‌شده بود

روشن بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تدبیر کرده بودند، این‌ها آماده‌ی تعارض بودند، ولی دوست نداشتند این تعارض زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ بدهد، برای همین مدام به عقب می‌انداختند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم نمی‌خواستند این امر زمان خودش رخ بدهد، چون در اینصورت کار خطرناک می‌شد.

تا بالاخره شد آنچه شد. به صریح قرآن کریم در خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جاسوس داشتند. اخبار می‌آمد و می‌رفت. آماده بودند. تا اینکه اتفاقاتی افتاد.

ما همه‌ی این مقدّمات را گفتیم تا بگوییم تاریخ سقیفه یک مسئله دارد و آن مسئله این است که آیا سقیفه مولود طبیعیِ حادثه‌هاست؟ یا از قبل طراحی شده است؟

اصحاب سقیفه دائماً به دنبال این هستند که بگویند ناگهان رخ داد، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به دنبال این هستند که بفرمایند طراحی شده بود.

بروید و تاریخ را نگاه کنید تا ببینید که ناگهان پیش آمد یا طراحی بود.

از نظر تاریخی مسئله‌ی اول در سقیفه این است که این مسئله ناگهان رخ داد یا طراحی شده بود.

اگر جلوی این جلسه درگیری پیش بیاید، همه‌ی شما به بیرون می‌روید. با اینکه همه‌ی شما عزادار هستید و خیلی از شما پیراهن سیاه به تن دارید، شلوارهای شما همرنگ نیست. یعنی لباس متحدالشکل ندارید. ابزاری هم که در دست شما هست یکسان نیست. وسایل دفاع شما مشترک نیست. چرا؟ چون فکر نمی‌کردید برای دفاع کردن باید به بیرون بروید.

اما اگر شما به جایی بروید و ببینید همه شلوار شش‌جیب دارند، می‌فهمید که قبلاً خبری به این‌ها داده‌اند. وقتی می‌بینید همه یک ابزار در دست دارند، می‌فهمید که این‌ها ناغافل نیامده‌اند.

حال تعدادی از اخبار را می‌خوانم تا شما ببینید. یکی از آن‌ها در منابع قدیمی آمده است و ابن ابی الحدید نقل کرده است.

«بَراءِ بن عازِب» می‌گوید در آن روزهای پایانی، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفته بود، خیلی بحران شد، «كُنْتُ أَتَرَدَّدُ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ»[13] مدام به سراغ بنی‌هاشم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌رفتم و کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودم، «وَ هُمْ عِنْدَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي اَلْحُجْرَةِ».

بقیه کجا بودند؟ کارهای مهم‌تر داشتند و به دنبال مدیریت بودند!!!

«دیک‌الجِن» می‌گوید: یا امیرالمؤمنین!

وَ عَلَی الخِلَافَةَ سَابَقُوکَ وَ مَا          سَبَقُوکَ فِی اُحُدٍ وَ لَا بَدرِی

این‌ها در موضوع خلاف می‌دویدند؟ در بدر و احد کجا بودند؟ آنجا به سمت دیگری می‌دویدند! اگر دلسوز بودی آنجا که باید خون می‌دادی کجا بودی؟

«بَراءِ بن عازِب» می‌گوید: می‌رفتم و می‌دیدم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، «أَتَفَقَّدُ وُجُوهَ قُرَيْشٍ» بزرگان قریش کجا هستند؟ نیستند! «فَاِنِّي كَذَلِكَ إِذْ فَقَدْتُ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ» ابوبکر و عمر هم نبودند، یک نفر گفت: «اَلْقَوْمُ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ» به سقیفه بنی ساعده رفته‌اند. یک نفر گفت: «قَدْ بُويِعَ أَبَا بَكْرٍ» با ابوبکر بیعت شد.

من هم بند شدم تا بروم و ببینم چه خبر است، «إِذَا أَنَا بِأَبِي بَكْرٍ» دیدم ابوبکر در حال آمدن به سمت من است، «مَعَهُ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ اَلسَّقِيفَةِ» عمر و ابوعبیده و جماعتی از اصحاب سقیفه با او راه افتاده بودند، «وَ هُمْ مُحْتَجِزُونَ بِالْأُزُرِ اَلصَّنْعَانِيَّةِ» لباس‌های صَنعانی به تن داشتند.

اگر الآن کسی به اینجا بیاید می‌گوید: خیلی‌ها سیاه پوشیده بودند. شما هم می‌فهمید که مجلس برای عزاداری بوده است. اما اگر بگوید مثلاً همه صندل به پا داشتند، دیگر این اتفاقی نیست، یعنی یک هماهنگی وجود دارد. این هماهنگی هم آنقدر هست که کسی که نگاه می‌کند، این هماهنگی را متوجّه می‌شود.

«بَراءِ بن عازِب» می‌گوید: «وَ هُمْ مُحْتَجِزُونَ بِالْأُزُرِ اَلصَّنْعَانِيَّةِ» لباس‌های صنعانی به تن داشتند، «لاَ يَمُرُّونَ بِأَحَدٍ إِلاَّ خَبَطُوهُ وَ قَدَّمُوهُ» از کنار هیچ کسی رد نمی‌شدند الا اینکه او را می‌گرفتند و می‌کشیدند و به جلو می‌انداختند و با خودشان می‌بردند، «فَمَدُّوا يَدَهُ فَمَسَحُوهَا عَلَى يَدِ أَبِي بَكْرٍ يُبَايِعُهُ» او را نزد ابوبکر می‌کردند و به دست او می‌زدند و می‌گفتند بیعت شد، «شَاءَ ذَلِكَ أَوْ أَبَى» چه می‌خواست و چه نمی‌خواست.

گروهی پرجمعیت مردم را در مسیر می‌گرفتند و به سمت ابوبکر می‌بردند تا به زور بیعت کنند.

خشونت و زور در کودتای سقیفه

شیخ مفید در «الجمل»، ذیل این موضوعی که می‌گویند «علی بن ابیطالب از عده‌ای به زور بیعت گرفته است»… حال اینکه خیلی از مسلمین، چه شیعیان و چه غیرشیعیان، بحث کرده‌اند که اصلاً این موضوع نبوده است، منتها شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف می‌فرماید: حتّی اگر این باشد، مگر سقیفه چگونه بوده است؟ بعد می‌فرماید: روایات خیلی زیادی در این زمینه داریم، من این یک روایت را نقل می‌کنم.

اگر شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف می‌دانست که ما امروز به دنبال این روایات می‌گردیم، ده روایت دیگر را هم نقل می‌کرد.

البته این روایات با روایاتی که از سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف می‌خوانم، که این دو بزرگوار هم‌دوره هستند، سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف شاگرد شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف هستند، ولی مطالبی که در کتبشان هست با هم تفاوت دارد، چون هر دو فرموده‌اند زیاد است، پس یکی از آن‌ها را می‌گویم. یعنی متنوع بوده است و نخواسته‌اند همه‌ی روایات را بیاورند. شاید فکر نمی‌کردند روزی بعضی‌ها این‌ها را از بین می‌برند.

شیخ مفید از ابومخنف اینطور نقل می‌کند: «كان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدينة ليتماروا»،[14] عده‌ای از اعراب…

«اعراب» یعنی قبایل بادیه‌نشین که بیرون از شهر زندگی می‌کردند، پرجمعیت بودند. مدینه هم که شهر بزرگی نیست، نهایتاً یک شهرک کوچک است یا یک ده بزرگ.

شیخ مفید می‌فرماید: جماعتی از اعراب به مدینه آمدند «ليتماروا منها» که غذای سالشان را بخرند. رفتند و دیدند مغازه‌ها بسته هستند. «فشغل الناس عنهم بموت رسول الله صلى الله عليه وآله» دیدند مردم مغازه‌ها را بسته‌اند، «فشهدوا البيعة» آمدند تا ببینند چه خبر است، دیدند در حال بیعت گرفتن هستند، «وحضروا الامر» و حاضر شدند، «فأنفذ إليهم عمر واستدعاهم» عمر به سراغ این‌ها آمد و این‌ها را دعوت کرد «وقال لهم خذوا بالحظ من المعونة على بيعة خليفة رسول الله» به آن‌ها گفت من همه‌ی مایحتاج یک سال شما را می‌دهم، شما بروید و برای خلیفه رسول خدا بیعت بگیرید، «واخرجوا إلى الناس» بین مردم بروید و «واحشروهم» این‌ها را بِکشید و بیاورید «ليبايعوا» تا بیایند و بیعت کنند، «فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبينه» اگر کسی نخواست بر سر و صورت او بزنید و او را بِکِشانید و بیاورید.

در ادامه می‌گوید: «والله لقد رأيت الاعراب تحزموا ، واتشحوا بالازر الصنعانية» بخدا من این اعراب بادیه‌نشین را با لباس صنعانی دیدم.

این‌ها برای یکجا بودند که ناگهان این‌ها را آوردند، این‌ها لباس متحدالشکل داشتند…

«وأخذوا بأيديهم الخشب» چماق به دست بودند، «وخرجوا حتى خبطوا الناس خبطا» مردم را با زور کشیدند «وجاؤا بهم مكرهين إلى البيعة» و به زور بیعت می‌گرفتد.

بعداً می‌گویند همه بیعت کرده‌اند!

بعضی از این کشورها بودند، انتخابات با یک نامزد و صد در صد آراء برگزار شد. اینجا هم صد در صد بیعت کردند. صدای بیعت بیعتِ آن‌ها هم به فلک رسیده بود.

روایت بعدی را طبری در تاریخ خودش از ابومخنف نقل می‌کند. این مرتبه اسم را می‌گوید، می‌گوید «قبیله‌ی أسلَم»، اما نمی‌دانیم که آیا یک قبیله بود، یا قبیله‌ی أسلَم جزو این قبایلی بود که آمدند و بیعت را به زور گرفتند.

می‌گوید: «أن أسلم أقبلت بجماعتها»[15] قبیله‌ی أسلم به داخل شهر ریختند «حَتَّى تضايق بهم السكك» تا اینکه کوچه‌ها پُر شد، «فبايعوا أبا بكر، فكان عمر يقول:» وقتی بیعت کردند آمد و گفت: «ما هو إلا أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر» من دیدم أسلمی‌ها آمدند، یقین کردم که ما پیروز هستیم.

از کجا یقین کردی؟ مگر علم غیب داشتی؟ نخیر! حاصل مذاکرات قبلی بود!

واضحِ این امر این است که بیعت با خشونت گرفته شد. اینجا بیعت گرفتن از مردم است. در مورد این آقایان هم ما قبلاً به محضر شما عرض کرده بودیم که استراتژی‌شان خشونت بود و این استراتژی را به صراحت می‌گفتند، می‌گفتند مصلحت این است که ما مخالف خودمان را از سر راه خودمان برداریم. این حرف را در مورد مخالف فکری خود می‌گفتند، نه مخالف عملی. لذا کوچکترین مخالفان را هم می‌کشتند یا آن‌ها را تهدید به قتل می‌کردند، بلکه کنار بکشد.

این موضوع در «المختصر في أخبار البشر» ابوالفداء هست که وقتی می‌‌خواستند به درِ خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بروند گفت: بروید و آن‌ها را بیرون بکشید و اگر ابا کردند با آن‌ها بجنگید.

سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه چند گزارش آورده است، من به چند گزارش اشاره می‌کنم تا شما ببینید.

بعضی‌ها از دموکراسی حرف می‌زنند!!! کودتا شده است! فکر کنید یک انتخابات برگزار شود و به خانه‌های مردم هجوم ببرند و بگویند باید در انتخابات شرکت کنید و به همان کسی که ما می‌گوییم رأی بدهید و بروید. بعد بگویند انتخابات برگزار شده است!

این مطلب برای «بلاذری» است که حوالی سال 270 از دنیا رفته است، سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه از او نقل می‌کند و می‌گوید: وقتی کارها قدری سر و سامان گرفت «بَعَثَ أَبُو بَكْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّه عَنْهُمْ حِينَ قَعَدَ عَنْ بَيْعَتِهِ»،[16] وقتی بیعت نکرده بود «وَقَالَ» به او گفت… ابوبکر به عمر گفت که به سراغ علی برو و «ائْتِنِي بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْفِ» به شدیدترین وضع ممکن او را بِکِش و بیاور.

گفتند اگر بیعت نکنید خانه را روی سر شما آتش می‌زنیم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به او فرمودند: «يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟»[17] می‌خواهی خانه‌ی من را آتش بزنی؟ گفت: «نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ» بله! این برای تقویت دین پدرت هست!

سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف می‌فرماید: بعداً می‌گویند بیعت کرده است، کسی که می‌خواهند خانه‌ی او را آتش بزنند، چه اختیاری دارد؟

کتابی به نام «المعرفة» هست، دعا کنید که نسخه‌ی این کتاب پیدا بشود، این کتاب برای «ثقفی» است، صاحبِ کتاب «الغارات». کتاب «المعرفة» به مراتب مهم‌تر از «الغارات» است، این کتاب به موضوع سقیفه پرداخته است. کتاب بسیار مهمّی است، نویسنده برای سال حوالی 280 است. چند قطعه از این کتاب باقی مانده است، بخشی از آن را سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف با «الشافی» برای ما نگه داشته‌اند. الآن ما جایی را نمی‌شناسیم که کسی نسخه‌ی «المعرفة» ثقفی را داشته باشد. این امر هم طبیعی است که نباید این کتاب می‌ماند. سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف چند نقل از این کتاب دارند. ما هم امید داریم که زمانی در این کتابخانه‌های شخصی در اقطار عالَم پیدا بشود، امکان و احتمال این موضوع وجود دارد.

سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف از «المعرفة» ثقفی نقل می‌کند، او به سلسله سند به امام صادق علیه السلام می‌رسد، می‌گوید: امام صادق علیه السلام فرمودند که والله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت نکردند تا اینکه دیدند دود از خانه‌ی ایشان به آسمان رفت.

بعد روایاتی وجود دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به اکراه بیعت کردند و فرمودند: دیدم جنگ بیرونی هست و با مُسَیلَمه‌ی کذاب می‌جنگند و مردم برای جنگیدن نمی‌روند و دین در خطر است و دشمن بیرونی در حال حمله کردن است. این بیعت به معنای بیعت واقعی نیست، یعنی بخاطر یک بحرانی کوتاه آمدم، نخواستم رخنه و شکافی در اسلام پیش بیاید که نشود آن را کنترل کرد.

خودشان ذیل این موضوع نقل کرده‌اند، مدائنی می‌گوید: عثمان نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و گفت: «يا ابن عم إنه لا يخرج أحد إلى قتال هؤلاء»،[18] وقتی به مردم می‌گوییم به جنگ با دشمن بروید، انگیزه ندارند. دیده‌اند با خانه‌ی تو چه کرده‌اند. تو آن حالت درگیری را کنار بگذار.

یعنی مصالحی بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وجود داشت. نقل‌ها فراوان است.

تا اینکه ناگهان عدّه‌ای به شهر می‌آمدند و می‌گفتند ما در غدیر دیدیم چه شد، ناگهان چه اتفاقی افتاد که اینطور شده است؟ «بُرَیده» از همان قبیله‌ی «أسلَم» سفر بود، آمد و دید چه شده است، رفت و پرچم خود را میان قبیله کوبید و گفت: تا زمانی که علی بیعت نکند ما بیعت نمی‌کنیم. ما حرف‌های دیگری با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زده بودیم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را صدا زدند و فرمودند: دیگر کار تمام شده است (یعنی دیگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کشته شده‌اند)، برو و بیعت کن.

«مالک بن نویره» آمد و گفت: چرا اینطور شده است؟ پس وصی پیامبر چه شد؟ مغیره گفت: نبودی، کار عوض شده است. دوباره انتخابات را برگزار کرده‌ایم. «مالک بن نویره» گفت: امری حاصل نشده است، ولکن شما به خدا و رسول خیانت کردید.

بر سر «مالک بن نویره» ریختند و او را کتک زدند و بعداً هم او را به بهانه‌ی زکات کشتند و او را تکفیر کردند.

این آن فضایی بود که رخ داده بود.

اگر ما از اینکه خدای متعال از ما خواسته است که مدافع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشیم تا روز قیامت شکر کنیم کم است، فرض کنید ما فکر می‌کردیم که خدا ما، ما را ملزم کرده است که نعوذبالله از فردی اطاعت کنیم که در خطرات فراری است، در مواجهه با پیامبر عصبانی و فحاش است، دائم خطا می‌کند و ما باید دائم توجیه کنیم. ان شاء الله خدای متعال ما را به این امر مبتلا نکند. دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که کاری ندارد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که عیبی ندارند. این بنده‌های خدا علم و استعداد خودشان را در کجاها خرج کرده‌اند!

در محرّم عرض کردیم که اول کار منکر می‌شوند.

ما چیزی را انکار نمی‌کنیم، ما همه‌ی اتفاقات صدر اسلام را که در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است را به یاد بیاوریم افتخار می‌کنیم، احد، بدر، خیبر، حنین، تبوک، جمل، صفین، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که معاذالله خطایی نکرده‌اند، همه‌ی موضوع سلحشوری و پهلوانی است، این دیگران هستند که اگر احد را بشنوند به یاد فرار می‌افتند، اگر خیبر را بشنوند به یاد این موضوع می‌افتند که پرچم توحید را به زمین انداختند، اگر جمل را بشنوند به یاد این موضوع می‌افتند که بر خلاف آیات قرآن کریم عمل شد، پشیمانی پشتِ پشیمانی. «ليتني لم اكشف بيت فاطمة، ولو أعلن علي الحرب»

ما مشکلی با تاریخ نداریم که بخواهیم جابجا کنیم، برای ما همه‌ی تاریخ، خاطرات خوشِ اطاعت است، حتّی آنجاهایی که تلخ است و مصیبت است، سلحشوری و عزّت است، ولو حضرت زینب کبری سلام الله علیها در زندان و اسارت باشند، ایشان معاذالله خطا نکرده‌اند، ولو اینکه مصیبت وارد شده است.

این بنده‌های خدا باید چیزهایی را توجیه کنند، لذا آنجا «ابن صلاح» می‌گویند اصلاً یزید امر و قتل نکرده است، بعد که طرف را مجبور کنید و او را به مبنا ببرید، می‌گوید: اگر این کار را هم کرده باشد، اگر قاتل هم باشد، حق ندارید به او اهانت کنید!

اینجا هم همین است، ببینید، «قاضی عبدالجبار معتزلی» سال 415 مرده است… عقل این‌ها کار می‌کرده است، این‌ها اهل عقل و فکر هستند، ولی وقتی به موضوع شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رسیده است می‌گوید: «ابوعلی جُبایی» صد سال قبل گفت…

اگر تو استدلال داری بگو، مگر «ابوعلی جُبایی» پیامبر است؟ مگر اینکه او استدلالی کرده باشد، وگرنه گفت که گفت. دیگران (بجز معصومین) گفتند که گفتند، باید استدلال بیاورند.

می‌گوید: «ابوعلی جُبایی» صد سال قبل گفت: «أما ما ذكروه من حديث عمر في باب الاحراق»،[19] در موضوع احراق و سوزاندن خانه‌ی حضرت زهرا، «فلو صح لم يكن طعنا على عمر» اگر درست باشد طعنی به عمر نیست، «لأن له أن يهدد من امتنع عن المبايعة» چون عمر حق داشته است آن کسانی که بیعت نکرده‌اند را تهدید کند، «إرادة للخلاف على المسلمين» چون این‌ها بر خلاف مصلحت مسلمین عمل می‌کردند.

او چه چیزی بیشتر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فهمیده است که فعل او درست باشد و فعل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غلط؟

سیّد مرتضی می‌گوید: اگر با این استدلال حق داشته است که تهدید کند، پس با همین استدلال حق سوزاندن هم داشته است، پس چرا مدام انکار می‌کنید؟ با این استدلال حق کشتن هم داشته است! چرا انکار می‌کنید؟

منتها شما دقیقاً از کجا می‌گویید که حق داشته است؟ پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای چه اینقدر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را معرّفی کرده‌اند؟ برای اینکه او هم بگوید حق داشته است که بیاید و خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را آتش بزند؟ آیا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها معاذالله فتنه‌گر بوده‌اند؟ آیا آنجا معاذالله خانه‌ی اراذل و اوباش بوده است؟ چطور از دهان تو درمی‌آید که بگویی حق داشته است که برود و آن خانه را آتش بزند؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که نقل شده است خانه‌ی چند نفر را آتش زده‌اند، خانه‌ی چه کسانی را آتش زدند؟ خائنین به مسلمین.

آیا خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها معاذالله خانه‌ی خائنین به مسلمین بود؟ پس این همه روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه شد؟

«ابوعلی جُبایی» این موضوع را از کجا آورده است؟ این چه استدلالی است که تو می‌گویی «ابوعلی جُبایی» است؟ آیا این استدلال است؟

آنجایی که گیر کند، دیگر مجبور است که خودِ واقعی‌اش را نشان بدهد. این جمله یعنی «من ناصبی» هستم.

همان «شِبلی نُعمانی» که عرض کردم از فقهای بزرگ حنفیّه است، کتابی به نام «الفاروق» دارد، آن حرف قبلی را هم در همین «الفاروق» گفته بود، می‌گوید: اگر بگویند به خانه‌ی علی هجوم بردند و آنجا را آتش زدند، این از سیاستمداری خلیفه بود، برای این بود که می‌خواست مانند صفین کار به جایی نرسد که دو لشگر با هم بجنگند، خواستند فتنه را در نطفه خفه کنند!!!

پس نتیجه می‌گیریم در سقیفه چیزی به نام رضایت عمومی وجود ندارد.

آن پُررویی که حرف از دموکراسی می‌زند، نمی‌دانم باید چه چیزی به او گفت.

این نشان می‌دهد که ما با منطقی طرف هستیم که این همه روایاتِ قطعیِ فضائلی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده‌اند را ندید می‌گیرد.

چرا اینطور به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها توهین می‌کنند؟ برای اینکه مجبور هستند، می‌بینند ساختمان فکری‌ای که برای آن‌ها ساخته‌اند، با وجود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرو می‌ریزد. مجبور هستند، ما فشار را بر این‌ها درک می‌کنیم، دعا می‌کنیم که خدا فشارشان را کم کند. ولی این نشان می‌دهد که هزار و چهارصد و چهل سال از مسئله گذشته است اما موضوع روشن است، بعضی چیزها باید دائم یادآوری بشود.

موضوع فاطمیّه «نجات انسان‌ها» است

در فاطمیه می‌شود حرف‌های زیادی زد، ولی من اینکه از موضوع فاطمیه بیرون بروم را خیانت می‌دانم. موضوع فاطمیه هم مسئله‌ی شیعه و سنّی نیست، مسئله‌ی نجات انسان‌هاست.

ما یک مادری داریم که می‌خواست بشر را نجات بدهد.

کجا یک آدم عادی غذا را از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌گیرد و به کافر حربی می‌دهد؟ او مادری بود که در حقیقت همه‌ی عالم فرزند او هستند. یک بچه‌ی ناخلف او را که کافر حربی است گرفته‌اند و آورده‌اند، می‌داند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بر گرسنگی تحمّل می‌کند، می‌گوید: حسن جان! غذای تو را می‌گیرم و به کافر حربی می‌دهم، شاید او هم برگشت.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای عالم وجود مادری کرده‌اند.

اگر «محور وحدت» می‌خواهید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها محور وحدت هستند که به دنبال نفع شخصی نبودند، از دارایی‌های خود گذشته‌اند، آیا فکر می‌کردید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نمی‌دانستند قرار است چه اتفاقی رخ بدهد؟

شیعه و سنّی این روایت را نقل کرده‌اند که روزهای پایان عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چیزی در گوش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند، بعد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گریه کردند، سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چیز دیگری فرمودند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها لبخند زدند.

عایشه آمد و گفت: پدرت چه گفت؟

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: من مانند بعضی‌ها سِرّ فاش نمی‌کنم.

بعد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شهید شدند، از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرسیدند: پدرتان چه فرموده بودند؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: پیامبر فرمود بزودی من از دنیا می‌روم، من گریه کردم، البته تو زودتر از همه به من ملحق می‌شوی، من خندیدم.

اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سیّده‌ی نساء اهل الجنّة نبودند، اگر معصوم نبودند هم می‌دانستند اگر وارد این درگیری بشوند، نهایتِ این امر «قتل» است.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها طفل خردسال داشتند، غرضی داشتند که وارد این معرکه شدند. ان شاء الله جلسه‌ی بعدی بعضی از جملات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را می‌خوانم، دل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به حال امّت و بشریت سوخت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌خواستند حداقل ما به این موضوع مبتلا نشویم که از هر آدمی دفاع کنیم. یاد بگیریم در جاهایی که حق زیر پا می‌رود، ما سینه سپر کنیم، وگرنه فرصت می‌گذرد، خدای متعال هم برای ما گیر نکرده است، خدای متعال صبورتر از آن است که حادثه هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و کربلا رخ بدهد، اتفاقی برای خدایی خدا نمی‌افتد، این فرصت ماست که از دست می‌رود.

اگر زبان و عمل و استعداد و پول و جان و فرزندمان را در جای دیگری خرج کنیم فرصت ما از دست می‌رود.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها همه‌ی وجود خود را برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خرج کردند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌دانستند چه اتفاقی رخ خواهد داد.

روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: فاطمه جان! تو را می‌کشتند، «أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ»،[20] تو یک باری برمی‌داری، دفاعی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌کنی که سیّده‌ی نساء اهل الجنّة هستی.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خیلی روشن به میدان آمدند.

درگیر شدند، اتفاقاتی افتاد… مانند حوالی امروز عصر به مردم مدینه خبر رسید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از دنیا رفت، مردم به جلوی خانه آمدند و شلوغ شد.

در یاد دارید که روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ترور کردند، بچه‌ها به درِ خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بیرون آمدند و فرمودند: حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وخیم است و نمی‌توانیم میهمان بپذیریم. این‌ها رفتند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به داخل خانه رفتند و دقایقی بعد بیرون آمدند و دیدند همه رفته‌اند و فقط «أصبَغ بن نُباته» نشسته است… امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌خواستند ببینند با همین یک جمله، چه کسی می‌ماند… امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: أصبغ! مگر نشنیدی چه گفتم؟ «أصبَغ بن نُباته» عرض کرد: آقا! شنیدم، ولی پاهای من یاری نمی‌کند که بروم، یعنی دیگر ما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌بینیم؟ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: بیا داخل…

اینجا گفتند که تشییع به تأخیر افتاده است. مردم به خانه‌های خود رفتند. همه‌ی مدینه خوابیدند. چند نفر دیدند درِ خانه‌هایشان می‌خورد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین علیه السلام بودند، فرمودند: مادر ما به تو هم اجازه داده است که در نماز شرکت کنی…

به نقلی امام باقر صلوات الله علیه فرموده‌اند که «خُلِقَتِ اَلْأَرْضُ لِسَبْعَةٍ»[21] زمین را برای هفت نفر خلق کردم، «بِهِمْ يُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ يُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ يُنْصَرُونَ» خلایق به برکت این‌ها روزی می‌خورند و به برکت این‌ها باران می‌آید. پرسیدند: این‌ها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هُمُ اَلَّذِينَ شَهِدُوا اَلصَّلاَةَ عَلَى فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ» این‌ها کسانی هستند که به مادر ما نماز خوانده‌اند.

چند نفر آمدند، برداشت بنده این است که این‌ها بعد از نماز رفتند، تشییع و دفن فقط در حضور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و فرزندان بود، قبر مخفی بود.

اگر مادر جوان در خانه‌ای از دنیا برود، اولین کاری که می‌کنند این است که بچه‌ها را به جای دیگری می‌برند، ولی اینجا همه‌ی اتفاقات در مقابل چشم بچه‌ها رخ داد، چون این امر باید مخفیانه باشد و نباید کسی باخبر بشود. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقابل چشم بچه‌ها تابوت ساختند، مقابل چشم بچه‌ها مغتسل درست کردند، جلوی چشم بچه‌ها بی‌بی را روی مغتسل قرار دادند…

خدا نیاورد که این صحنه را از نزدیک ببینید، اگر مادر جوان از دنیا برود مگر می‌شود بچه‌ی کوچک را از رو بدن جدا کنید؟

اما آنقدر دل این بچه‌ها برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌سوخت که آستین به دهان، عقب ایستاده بودند…

لحظه‌ای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ملتفت شدند و برگشتند، دیدند بر این کودکان خیلی سخت می‌گذرد…

شما با این امام طرف هستید، دیگر فشاری شدیدتر از این وجود ندارد، پیامبر فرموده بودند که فاطمه رُکنِ تو است و بزودی رُکنِ تو می‌شکند…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دیدند این بچه‌ها گریه‌ی بی‌صدا می‌کنند، فضّه هم گریه می‌کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فضّه را هم جزو بچه‌ها حساب کردند، فرمودند: «يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ»،[22] بیایید و با مادرتان وداع کنید، «فَهَذَا اَلْفِرَاقُ وَ اَللِّقَاءُ فِي اَلْجَنَّةِ»

بچه‌ها آمدند، خیلی مراعاتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کردند…

خودِ صاحب عزا قبر کَند، دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را کنترل می‌کنند، بدن نحیف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را داخل قبر گذاشت، روی کفن را باز کرد، قدری خاک زیر سر را بلند کرد، بعد از مدّتی صورت فاطمه‌اش را دید… ولی دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را نگه داشته‌اند و بی‌صدا اشک می‌ریزد… لحد چید، خاک ریخت، طوری صاف کرد که معلوم نشود اینجا قبری هست… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تا اینجا خود را نگه داشته بودند، همینکه دست خود را از روی خاک برداشتند، «فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ»[23] وقتی دست خود را از خاک برداشت بهم زد، «هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ» غم به او حمله برد… دیدند گریه از چشمان مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فوّاره می‌زند…

اینجا حضرت زینب کبری سلام الله علیها ایستاده بودند و از پدر یاد گرفتند، ناگهان دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گویند: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ» از طرف خودم و از طرف این دختر شما به شما سلام می‌کنم…

«قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي» یا رسول الله! صبرم کم شده است… یعنی بی‌تاب شدم و انگار نمی‌توانم تحمّل کنم… «وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي»

در این روزهای آخر، روزی وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد خانه شدند دیدند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حال گریه کردن هستند، دویدند و سر ایشان را به دامان گرفتند و عرض کردند: «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ؟»،[24] سیّده‌ی من! چرا اینطور گریه می‌کنی؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي» برای غربت تو بعد از خودم گریه می‌کنم…

آنجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیزی فرمودند که انگار اینجا خلافِ آن رخ داد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همینکه دیدند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگران ایشان هستند، فرمودند: «فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اَللَّهِ»، من تحمّل می‌کنم، تو نگران نباش…

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینجا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند: «وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي»… اگر بخواهم ساده بگویم یعنی یا رسول الله! دیگر نمی‌توانم روی پای خود بایستم…

در ادامه عرض کردند: «لَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ» ودیعه بازگردانده شد… «وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ وَ اُخْتُلِسَتِ اَلزَّهْرَاءُ» زهرا را از چنگ من ربودند…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نگاهی کردند، دوست داشتند همانجا سر روی قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بگذارند تا از دنیا بروند، فرمودند: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ» فاطمه‌ی من! این جگر دگر سرد نخواهد شد، دیگر تا آخر عمرم امشب را فراموش نمی‌کنم…

باید بروم… «لَوْ لاَ غَلَبَةُ اَلْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا» اگر این‌ها به ما مستولی نشده بودند…

خودت فرمان داده‌ای و باید تا صبح چهل صورت قبر درست کنم… «لَجَعَلْتُ اَلْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً» آنقدر سرم را روی قبر تو می‌گذاشتم و گریه می‌کردم تا به تو بپیوندم… ولی مجبور هستم که بروم…

من که خیلی دلم برای حرم امام رضا علیه السلام و حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنگ شده است، وقتی به حرم امام رضا علیه السلام می‌رویم، چند روز بعد بخاطر کار و زندگی مجبور هستیم که باید برگردیم، دل ما در حرم است اما مجبور هستیم بیاییم، می‌گوید جلوی در اینطور بگو: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ سَلامَ مُوَدِّعٍ لا سَئْمٍ وَلا قالٍ» سلام می‌کنم، مانند آن کسی که می‌خواهد وداع کند، خسته و دلزده نشده‌ام، دلم اینجاست، اما مجبور هستم…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگاه کردند و فرمودند: «اَلسَّلامُ عَلَيْكِ سَلامَ مُوَدِّعٍ لا سَئْمٍ وَلا قالٍ» مجبور هستم و باید بلند شوم… نگاهی به آن قبر کردند و فرمودند: «سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا» خیلی زود تو را از من گرفتند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار ، جلد ۱ ، صفحه ۴۵۵ (وَ يَلِيهِ بِلاَ فَاصِلَةٍ مِنَ اَلْكِتَابِ اَلْمَذْكُورِ أَيْضاً: فِي بَابِ إِذَا قَالَ عِنْدَ قَوْمٍ شَيْئاً ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ بِخِلاَفِهِ لَمَا وَقَعَ اَلاِخْتِلاَفُ بَيْنَ اِبْنِ زِيَادٍ وَ مَرْوَانَ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلزُّبَيْرِ وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا آدَمُ بْنُ أَبِي إِيَاسِ قَالَ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ وَاصِلٍ اَلْأَحْدَبِ عَنْ أَبِي وَائِلٍ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ اَلْيَمَانِ قَالَ إِنَّ اَلْمُنَافِقِينَ اَلْيَوْمَ شَرٌّ مِنْهُمْ عَلَى عَهْدِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانُوا يَوْمَئِذٍ يُسِرُّونَ وَ اَلْيَوْمَ يَجْهَرُونَ .)

[5] سوره مبارکه توبه، آیه 73 (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ)

[6] سوره مبارکه توبه، آیه 123 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ)

[7] سوره مبارکه توبه، آیه 46 (وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَٰكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ)

[8] سوره مبارکه توبه، آیه 47 (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ)

[9] سوره مبارکه حجرات، آیه 2 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ)

[10] صحیح بخاری، جلد 8، صفحه 120 (حَدَّثَنَا مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، حَدَّثَنَا وُهَيْبٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِيزِ، عَنْ أَنَسٍ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: ” لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِي الحَوْضَ، حَتَّى عَرَفْتُهُمْ اخْتُلِجُوا دُونِي، فَأَقُولُ: أَصْحَابِي، فَيَقُولُ: لاَ تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ “)

[11] فتح الباري ، جلد 11 ، صفحه 467 (أَيْ حَوْضُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَمْعُ الْحَوْضِ حِيَاضٌ وَأَحْوَاضٌ وَهُوَ مَجْمَعُ الْمَاءِ وَإِيرَادُ الْبُخَارِيِّ لِأَحَادِيثِ الْحَوْضِ بَعْدَ أَحَادِيثِ الشَّفَاعَةِ وَبَعْدَ نَصْبِ الصِّرَاطِ إِشَارَةٌ مِنْهُ إِلَى أَنَّ الْوُرُودَ عَلَى الْحَوْضِ يَكُونُ بَعْدَ نَصْبِ الصِّرَاطِ وَالْمُرُورِ عَلَيْهِ وَقَدْ أَخْرَجَ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِيُّ مِنْ حَدِيثِ النَّضْرِ بْنِ أَنَسٍ عَنْ أَنَسٍ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ يَشْفَعَ لِي فَقَالَ أَنَا فَاعِلٌ فَقُلْتُ أَيْنَ أَطْلُبُكَ قَالَ اطْلُبْنِي أَوَّلَ مَا تَطْلُبُنِي عَلَى الصِّرَاطِ قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ قَالَ أَنَا عِنْدَ الْمِيزَانِ قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ قَالَ أَنَا عِنْدَ الْحَوْضِ وَقَدِ اسْتُشْكِلَ كَوْنُ الْحَوْضِ بَعْدَ الصِّرَاطِ بِمَا سَيَأْتِي فِي بَعْضِ أَحَادِيثِ هَذَا الْبَابِ أَنَّ جَمَاعَةً يُدْفَعُونَ عَنِ الْحَوْضِ بَعْدَ أَنْ يَكَادُوا يَرِدُونَ وَيُذْهَبُ بِهِمْ إِلَى النَّارِ وَوَجْهُ الْإِشْكَالِ أَنَّ الَّذِي يَمُرُّ عَلَى الصِّرَاطِ إِلَى أَنْ يَصِلَ إِلَى الْحَوْضِ يَكُونُ قَدْ نَجَا مِنَ النَّارِ فَكَيْفَ يُرَدُّ إِلَيْهَا وَيُمْكِنُ أَنْ يُحْمَلَ عَلَى أَنَّهُمْ يُقَرَّبُونَ مِنَ الْحَوْضِ بِحَيْثُ يَرَوْنَهُ وَيَرَوْنَ النَّارَ فَيُدْفَعُونَ إِلَى النَّارِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُصُوا مِنْ بَقِيَّةِ الصِّرَاطِ وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُرْطُبِيُّ فِي التَّذْكِرَةِ ذَهَبَ صَاحِبُ الْقُوتِ وَغَيْرُهُ إِلَى أَنَّ الْحَوْضَ يَكُونُ بَعْدَ الصِّرَاطِ وَذَهَبَ آخَرُونَ إِلَى الْعَكْسِ وَالصَّحِيحُ أَنَّ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَوْضَيْنِ أَحَدُهُمَا فِي الْمَوْقِفِ قَبْلَ الصِّرَاطِ وَالْآخَرُ دَاخِلَ الْجَنَّةِ وَكُلٌّ مِنْهُمَا يُسَمَّى كَوْثَرًا قُلْتُ وَفِيهِ نَظَرٌ لِأَنَّ الْكَوْثَرَ نَهَرٌ دَاخِلَ الْجَنَّةِ كَمَا تَقَدَّمَ وَيَأْتِي وَمَاؤُهُ يُصَبُّ فِي الْحَوْضِ وَيُطْلَقُ عَلَى الْحَوْضِ كَوْثَرٌ لِكَوْنِهِ يُمَدُّ مِنْهُ فَغَايَةُ مَا يُؤْخَذُ مِنْ كَلَامِ الْقُرْطُبِيِّ أَنَّ الْحَوْضَ يَكُونُ قَبْلَ الصِّرَاطِ فَإِنَّ النَّاسَ يَرِدُونَ الْمَوْقِفَ عَطَاشَى فَيَرِدُ الْمُؤْمِنُونَ الْحَوْضَ وَتَتَسَاقَطُ الْكُفَّارُ فِي النَّارِ بَعْدَ أَنْ يَقُولَوا رَبَّنَا عَطِشْنَا فَتُرْفَعُ لَهُمْ جَهَنَّمُ كَأَنَّهَا سَرَابٌ فَيُقَالُ أَلَا تَرِدُونَ فَيَظُنُّونَهَا مَاءً فَيَتَسَاقَطُونَ فِيهَا وَقَدْ أَخْرَجَ مُسْلِمٌ مِنْ حَدِيثِ أَبِي ذَرٍّ أَنَّ الْحَوْضَ يَشْخَبُ فِيهِ مِيزَابَانِ مِنَ الْجَنَّةِ وَلَهُ شَاهِدٌ مِنْ حَدِيثِ ثَوْبَانَ وَهُوَ حُجَّةٌ عَلَى الْقُرْطُبِيِّ لَا لَهُ لِأَنَّهُ قَدْ تَقَدَّمَ أَنَّ الصِّرَاطَ جِسْرُ جَهَنَّمَ وَأَنَّهُ بَيْنَ الْمَوْقِفِ وَالْجَنَّةِ وَأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ يَمُرُّونَ عَلَيْهِ لِدُخُولِ الْجَنَّةِ فَلَوْ كَانَ الْحَوْضُ دُونَهُ لَحَالَتِ النَّارُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْمَاءِ الَّذِي يُصَبُّ مِنَ الْكَوْثَرِ فِي الْحَوْضِ وَظَاهِرُ الْحَدِيثِ أَنَّ الْحَوْضَ بِجَانِبِ الْجَنَّةِ لِيَنْصَبَّ فِيهِ الْمَاءُ مِنَ النَّهر الَّذِي داخلها وَفِي حَدِيث بن مَسْعُودٍ عِنْدَ أَحْمَدَ وَيُفْتَحُ نَهَرُ الْكَوْثَرِ إِلَى الْحَوْضِ وَقَدْ قَالَ الْقَاضِي عِيَاضٌ ظَاهِرُ قَوْلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَدِيثِ الْحَوْضِ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ بَعْدَهَا أَبَدًا يَدُلُّ عَلَى أَنَّ الشُّرْبَ مِنْهُ يَقَعُ بَعْدَ الْحِسَابِ وَالنَّجَاةِ مِنَ النَّارِ لِأَنَّ ظَاهِرَ حَالِ مَنْ لَا يَظْمَأُ أَنْ لَا يُعَذَّبَ بِالنَّارِ وَلَكِنْ يَحْتَمِلُ أَنَّ مَنْ قُدِّرَ عَلَيْهِ التَّعْذِيبُ مِنْهُمْ أَنْ لَا يُعَذَّبَ فِيهَا بِالظَّمَأِ بَلْ بِغَيْرِهِ قُلْتُ وَيَدْفَعُ هَذَا الِاحْتِمَالَ أَنَّهُ وَقَعَ فِي حَدِيث أبي بن كَعْب عِنْد بن أَبِي عَاصِمٍ فِي ذِكْرِ الْحَوْضِ وَمَنْ لَمْ يَشْرَبْ مِنْهُ لَمْ يُرْوَ أَبَدًا وَعِنْدَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ فِي زِيَادَاتِ الْمُسْنَدِ فِي الْحَدِيثِ الطَّوِيلِ عَنْ لَقِيطِ بْنِ عَامِرٍ أَنَّهُ وَفَدَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هُوَ وَنَهِيكُ بْنُ عَاصِمٍ قَالَ فَقَدِمْنَا الْمَدِينَةَ عِنْدَ انْسِلَاخِ رَجَبٍ فَلَقِينَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ انْصَرَفَ مِنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ الْحَدِيثَ بِطُولِهِ فِي صِفَةِ الْجَنَّةِ وَالْبَعْثِ وَفِيهِ تُعْرَضُونَ عَلَيْهِ بادية لَهُ صفاحكم لَا تَخْفَى عَلَيْهِ مِنْكُمْ خَافِيَةٌ فَيَأْخُذُ غَرْفَةً مِنْ مَاءٍ فَيَنْضَحُ بِهَا قِبَلَكُمْ فَلَعَمْرُ إِلَهِكَ مَا يُخْطِئُ وَجْهَ أَحَدِكُمْ قَطْرَةٌ فَأَمَّا الْمُسْلِمُ فَتَدَعُ وَجْهَهُ مِثْلَ الرَّيْطَةِ الْبَيْضَاءِ وَأَمَّا الْكَافِرُ فَتَخْطِمُهُ مِثْلَ الْخِطَامِ الْأَسْوَدِ ثُمَّ يَنْصَرِفُ نَبِيُّكُمْ وَيَنْصَرِفُ عَلَى أَثَرِهِ الصَّالِحُونَ فَيَسْلُكُونَ جِسْرًا مِنَ النَّارِ يَطَأُ أَحَدُكُمُ الْجَمْرَةَ فَيَقُولُ حَسِّ فَيَقُولُ رَبُّكَ أَوَانُهُ إِلَا فَيَطَّلِعُونَ عَلَى حَوْضِ الرَّسُولِ على إظماء وَالله ناهلة رَأَيْتهَا ابدا مَا يَبْسُطُ أَحَدٌ مِنْكُمْ يَدَهُ إِلَّا وَقَعَ على قدح الحَدِيث وَأخرجه بن أَبِي عَاصِمٍ فِي السُّنَّةِ وَالطَّبَرَانِيُّ وَالْحَاكِمُ وَهُوَ صَرِيحٌ فِي أَنَّ الْحَوْضَ قَبْلَ الصِّرَاطِ قَوْلُهُ وَقَول الله تَعَالَى انا اعطيناك الْكَوْثَر أَشَارَ إِلَى أَنَّ الْمُرَادَ بِالْكَوْثَرِ النَّهَرُ الَّذِي يَصُبُّ فِي الْحَوْضِ فَهُوَ مَادَّةُ الْحَوْضِ كَمَا جَاءَ صَرِيحًا فِي سَابِعِ أَحَادِيثِ الْبَابِ وَمَضَى فِي تَفْسِيرِ سُورَةِ الْكَوْثَرِ مِنْ حَدِيثِ عَائِشَةَ نَحْوُهُ مَعَ زِيَادَةِ بَيَانٍ فِيهِ وَتَقَدَّمَ الْكَلَام على حَدِيث بن عَبَّاسٍ أَنَّ الْكَوْثَرَ هُوَ الْخَيْرُ الْكَثِيرُ وَجَاءَ إِطْلَاقُ الْكَوْثَرِ عَلَى الْحَوْضِ فِي حَدِيثِ الْمُخْتَارِ بْنِ فُلْفُلٍ عَنْ أَنَسٍ فِي ذِكْرِ الْكَوْثَرِ هُوَ حَوْضٌ تَرِدُ عَلَيْهِ أُمَّتِي وَقَدِ اشْتُهِرَ اخْتِصَاصُ نَبِيِّنَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْحَوْضِ لَكِنْ أَخْرَجَ التِّرْمِذِيُّ مِنْ حَدِيثِ سَمُرَةَ رَفَعَهُ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضًا وَأَشَارَ إِلَى أَنَّهُ اخْتُلِفَ فِي وَصْلِهِ وَإِرْسَالِهِ وَأَنَّ الْمُرْسَلَ أَصَحُّ قلت والمرسل أخرجه بن أَبِي الدُّنْيَا بِسَنَدٍ صَحِيحٍ عَنِ الْحَسَنِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضًا وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى حَوْضِهِ بِيَدِهِ عَصًا يَدْعُو مَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّتِهِ إِلَّا أَنَّهُمْ يَتَبَاهَوْنَ أَيُّهُمْ أَكْثَرُ تَبَعًا وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ تَبَعًا وَأَخْرَجَهُ الطَّبَرَانِيُّ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ عَنْ سَمُرَةَ مَوْصُولًا مَرْفُوعا مثله وَفِي سَنَده لين واخرج بن أَبِي الدُّنْيَا أَيْضًا مِنْ حَدِيثِ أَبِي سَعِيدٍ رَفَعَهُ وَكُلُّ نَبِيٍّ يَدْعُو أُمَّتَهُ وَلِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَأْتِيهِ الْفِئَامُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَأْتِيهِ الْعُصْبَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَأْتِيهِ الْوَاحِدُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَأْتِيهِ الِاثْنَانِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَا يَأْتِيهِ أَحَدٌ وَإِنِّي لَأَكْثَرُ الْأَنْبِيَاءِ تَبَعًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَفِي إِسْنَادِهِ لِينٌ وَإِنْ ثَبَتَ فَالْمُخْتَصُّ بِنَبِيِّنَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْكَوْثَرُ الَّذِي يُصَبُّ مِنْ مَائِهِ فِي حَوْضِهِ فَإِنَّهُ لَمْ يُنْقَلْ نَظِيرُهُ لِغَيْرِهِ وَوَقَعَ الِامْتِنَانُ عَلَيْهِ بِهِ فِي السُّورَةِ الْمَذْكُورَةِ قَالَ الْقُرْطُبِيُّ فِي الْمُفْهِمِ تَبَعًا لِلْقَاضِي عِيَاضٍ فِي غَالِبِهِ مِمَّا يَجِبُ عَلَى كُلِّ مُكَلَّفٍ أَنْ يَعْلَمَهُ وَيُصَدِّقَ بِهِ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى قَدْ خَصَّ نَبِيَّهُ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْحَوْضِ الْمُصَرَّحِ بِاسْمِهِ وَصِفَتِهِ وَشَرَابِهِ فِي الْأَحَادِيثِ الصَّحِيحَةِ الشَّهِيرَةِ الَّتِي يَحْصُلُ بِمَجْمُوعِهَا الْعِلْمُ الْقَطْعِيُّ إِذْ رَوَى ذَلِكَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الصَّحَابَةِ نَيِّفٌ عَلَى الثَّلَاثِينَ مِنْهُمْ فِي الصَّحِيحَيْنِ مَا يُنِيفُ عَلَى الْعِشْرِينَ وَفِي غَيْرِهِمَا بَقِيَّةُ ذَلِكَ مِمَّا صَحَّ نَقْلُهُ وَاشْتُهِرَتْ رُوَاتُهُ ثُمَّ رَوَاهُ عَنِ الصَّحَابَةِ الْمَذْكُورِينَ مِنَ التَّابِعِينَ أَمْثَالُهُمْ وَمَنْ بَعْدَهُمْ أَضْعَافُ أَضْعَافِهِمْ وَهَلُمَّ جَرًّا وَأَجْمَعَ عَلَى إِثْبَاتِهِ السَّلَفُ وَأَهْلُ السُّنَّةِ مِنَ الْخَلَفِ وَأَنْكَرَتْ ذَلِكَ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُبْتَدِعَةِ وَأَحَالُوهُ عَلَى ظَاهِرِهِ وَغَلَوْا فِي تَأْوِيلِهِ مِنْ غَيْرِ اسْتِحَالَةٍ عَقْلِيَّةٍ وَلَا عَادِيَّةٍ تَلْزَمُ مِنْ حَمْلِهِ عَلَى ظَاهِرِهِ وَحَقِيقَتِهِ وَلَا حَاجَةَ تَدْعُو إِلَى تَأْوِيلِهِ فَخَرَقَ مَنْ حَرَّفَهُ إِجْمَاعَ السَّلَفِ وَفَارَقَ مَذْهَبَ أَئِمَّةِ الْخَلَفِ قُلْتُ أَنْكَرَهُ الْخَوَارِجُ وَبَعْضُ الْمُعْتَزِلَةِ وَمِمَّنْ كَانَ يُنْكِرُهُ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ أَحَدُ أُمَرَاءِ الْعِرَاقِ لِمُعَاوِيَةَ وَوَلَدِهِ فَعِنْدَ أَبِي دَاوُدَ مِنْ طَرِيقِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ قَالَ شَهِدْتُ أَبَا بَرْزَةَ الْأَسْلَمِيَّ دَخَلَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَحَدَّثَنِي فُلَانٌ وَكَانَ فِي السِّمَاطِ فَذَكَرَ قِصَّةً فِيهَا أَنَّ بن زِيَادٍ ذَكَرَ الْحَوْضَ فَقَالَ هَلْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَذْكُرُ فِيهِ شَيْئًا فَقَالَ أَبُو بَرْزَةَ نَعَمْ لَا مَرَّةً وَلَا مَرَّتَيْنِ وَلَا ثَلَاثًا وَلَا أَرْبَعًا وَلَا خَمْسًا فَمَنْ كَذَبَ بِهِ فَلَا سَقَاهُ اللَّهُ مِنْهُ وَأَخْرَجَ الْبَيْهَقِيُّ فِي الْبَعْثِ مِنْ طَرِيقِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَرْزَةَ نَحْوَهُ وَمِنْ طَرِيقِ يَزِيدَ بْنِ حِبَّانَ التَّيْمِيِّ شهِدت زيد بن أَرقم وَبعث إِلَيْهِ بن زِيَادٍ فَقَالَ مَا أَحَادِيثُ تَبْلُغُنِي أَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَوْضًا فِي الْجَنَّةِ قَالَ حَدَّثَنَا بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعِنْدَ أَحْمَدَ مِنْ طَرِيقِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِي سَبْرَةَ بِفَتْحِ الْمُهْمَلَةِ وَسُكُونِ الْمُوَحَّدَةِ الْهُذَلِيِّ قَالَ قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ مَا أُصَدِّقُ بِالْحَوْضِ وَذَلِكَ بَعْدَ أَنْ حَدَّثَهُ أَبُو بَرْزَةَ وَالْبَرَاءُ وَعَائِذُ بْنُ عَمْرٍو)

[12] فتح الباري ، جلد 11 ، صفحه 474 (قَوْله وَقَالَ شُعَيْب هُوَ بن أَبِي حَمْزَةَ عَنِ الزُّهْرِيِّ يَعْنِي بِسَنَدِهِ وَصَلَهُ الذُّهْلِيُّ فِي الزُّهْرِيَّاتِ وَهُوَ بِسُكُونِ الْجِيمِ أَيْضًا وَقِيلَ بِالْخَاءِ الْمُعْجَمَةِ الْمَفْتُوحَةِ بَعْدَهَا لَامٌ ثَقِيلَةٌ وَوَاوٌ سَاكِنَةٌ وَهُوَ تَصْحِيفٌ قَوْلُهُ وَقَالَ عُقَيْلٌ هُوَ بن خَالِد يَعْنِي عَن بن شهَاب بِسَنَدِهِ يحلؤن يَعْنِي بِالْحَاءِ الْمُهْمَلَةِ وَالْهَمْزَةِ قَوْلُهُ وَقَالَ الزُّبَيْدِيُّ هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِيدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ شَيْخُ الزُّهْرِيِّ فِيهِ هُوَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ وَشَيْخه عبيد الله هُوَ بن أَبِي رَافِعٍ مَوْلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَذَكَرَ الْجَيَّانِيُّ أَنَّهُ وَقَعَ فِي رِوَايَةِ الْقَابِسِيِّ وَالْأَصِيلِيِّ عَنِ الْمَرْوَزِيِّ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ بِسُكُونِ الْمُوَحَّدَةِ وَهُوَ خَطَأٌ وَفِي السَّنَدِ ثَلَاثَةٌ مِنَ التَّابِعِينَ مَدَنِيُّونَ فِي نَسَقٍ فَالزُّهْرِيُّ وَالْبَاقِرُ قَرِينَانِ وَعُبَيْدُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْهُمَا وَطَرِيقُ الزُّبَيْدِيِّ الْمُشَارُ إِلَيْهَا وَصَلَهَا الدَّارَقُطْنِيُّ فِي الْأَفْرَادِ مِنْ رِوَايَةِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَالِمٍ عَنْهُ كَذَلِكَ ثُمَّ سَاقَ الْمُصَنِّفُ الْحَدِيثَ مِنْ طَرِيق بن وَهْبٍ عَنْ يُونُسَ مِثْلَ رِوَايَةِ شَبِيبٍ عَنْ يُونُسَ لَكِنْ لَمْ يُسَمِّ أَبَا هُرَيْرَةَ بَلْ قَالَ عَنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَحَاصِل الِاخْتِلَاف ان بن وَهْبٍ وَشَبِيبَ بْنَ سَعِيدٍ اتَّفَقَا فِي رِوَايَتِهِمَا عَن يُونُس عَن بن شِهَابٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ ثُمَّ اخْتَلَفَا فَقَالَ بن سعيد عَن أبي هُرَيْرَة وَقَالَ بن وَهْبٍ عَنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهَذَا لَا يَضُرُّ لِأَنَّ فِي رِوَايَةِ بن وهب زِيَادَة على مَا يَقْتَضِيهِ رِوَايَة بن سَعِيدٍ وَأَمَّا رِوَايَةُ عُقَيْلٍ وَشُعَيْبٍ فَإِنَّمَا تَخَالَفَتَا فِي بَعْضِ اللَّفْظِ وَخَالَفَ الْجَمِيعَ الزُّبَيْدِيُّ فِي السَّنَدِ فَيُحْمَلُ عَلَى أَنَّهُ كَانَ عِنْدَ الزُّهْرِيِّ بِسَنَدَيْنِ فَإِنَّهُ حَافِظٌ وَصَاحِبُ حَدِيثٍ وَدَلَّتْ رِوَايَةُ الزُّبَيْدِيِّ عَلَى أَنَّ شُبَيْبَ بْنَ سَعِيدٍ حَفِظَ فِيهِ أَبَا هُرَيْرَةَ وَقَدْ أَعْرَضَ مُسْلِمٌ عَنْ هَذِهِ الطُّرُقِ كُلِّهَا وَأَخْرَجَ مِنْ طَرِيقِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَفَعَهُ إِنِّي لَأَذُودُ عَنْ حَوْضِي رِجَالًا كَمَا تُذَادُ الْغَرِيبَةُ عَنِ الْإِبِلِ وَأَخْرَجَهُ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ فِي أَثْنَاءِ حَدِيثٍ وَهَذَا الْمَعْنَى لَمْ يُخَرِّجْهُ الْبُخَارِيُّ مَعَ كَثْرَةِ مَا أَخْرَجَ مِنَ الْأَحَادِيثِ فِي ذِكْرِ الْحَوْضِ وَالْحِكْمَةُ فِي الذَّوْدِ الْمَذْكُورِ أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُرِيدُ أَنْ يُرْشِدُ كُلَّ أَحَدٍ إِلَى حَوْضِ نَبِيِّهِ عَلَى مَا تَقَدَّمَ أَنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضًا وَأَنَّهُمْ يَتَبَاهَوْنَ بِكَثْرَةِ مَنْ يَتْبَعُهُمْ فَيَكُونُ ذَلِكَ مِنْ جُمْلَةِ إِنْصَافِهِ وَرِعَايَةِ إِخْوَانِهِ مِنَ النَّبِيِّينَ لَا أَنَّهُ يَطْرُدُهُمْ بُخْلًا عَلَيْهِمْ بِالْمَاءِ وَيَحْتَمِلُ أَنَّهُ يَطْرُدُ مَنْ لَا يَسْتَحِقُّ الشُّرْبَ مِنَ الْحَوْضِ وَالْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى الْحَدِيثُ الثَّالِثَ عَشَرَ حَدِيثُ أَبِي هُرَيْرَةً أَيْضًا أَخْرَجَهُ مِنْ رِوَايَةِ فُلَيْحِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ هِلَالِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْهُ وَرِجَالُ سَنَدِهِ كُلُّهُمْ مَدَنِيُّونَ وَقَدْ ضَاقَ مَخْرَجُهُ عَلَى الْإِسْمَاعِيلِيِّ وَأَبِي نُعَيْمٍ وَسَائِرِ مَنِ اسْتَخْرَجَ عَلَى الصَّحِيحِ فَأَخْرَجُوهُ مِنْ عِدَّةِ طُرُقٍ عَنِ الْبُخَارِيِّ عَنِ ابْرَاهِيمَ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُلَيْحٍ عَنْ أَبِيهِ)

[13] السقیفة و فدک ، جلد ۱ ، صفحه ۴۶ (وَ حَدَّثَنِي اَلْمُغِيرَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْمُهَلَّبِيُّ مِنْ حِفْظِهِ، وَ عُمَرُ بْنُ شَبَّةَ مِنْ كِتَابِهِ بِإِسْنَادٍ رَفَعَهُ إِلَي أَبِي سَعِيدٍ اَلْخُدْرِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ اَلْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ يَقُولُ: لَمْ أَزَلْ لِبَنِي هَاشِمٍ مُحِبّاً، فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خِفْتُ أَنْ تَتَمَالَأَ قُرَيْشٌ عَلَى إِخْرَاجِ هَذَا اَلْأَمْرِ عَنْهُمْ، فَأَخَذَنِي مَا يَأْخُذُ اَلْوَالِهَةُ اَلْعَجُولُ، مَعَ مَا فِي نَفْسِي مِنَ اَلْحُزْنِ لِوَفَاةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَكُنْتُ أَتَرَدَّدُ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ وَ هُمْ عِنْدَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي اَلْحُجْرَةِ، وَ أَتَفَقَّدُ وُجُوهَ قُرَيْشٍ، فَاِنِّي كَذَلِكَ إِذْ فَقَدْتُ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ إِذْ قَائِلٌ يَقُولُ: اَلْقَوْمُ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ ، وَ إِذَا قَائِلٌ آخَرُ يَقُولُ: قَدْ بُويِعَ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ أَلْبَثْ وَ إِذَا أَنَا بِأَبِي بَكْرٍ قَدْ أَقْبَلَ وَ مَعَهُ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ اَلسَّقِيفَةِ وَ هُمْ مُحْتَجِزُونَ بِالْأُزُرِ اَلصَّنْعَانِيَّةِ لاَ يَمُرُّونَ بِأَحَدٍ إِلاَّ خَبَطُوهُ، وَ قَدَّمُوهُ فَمَدُّوا يَدَهُ فَمَسَحُوهَا عَلَى يَدِ أَبِي بَكْرٍ يُبَايِعُهُ، شَاءَ ذَلِكَ أَوْ أَبَى، فَأَنْكَرْتُ عَقْلِي وَ خَرَجْتُ أَشْتَدُّ حَتَّى اِنْتَهَيْتُ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ وَ اَلْبَابُ مُغْلَقٌ، فَضَرَبْتُ عَلَيْهِمُ اَلْبَابَ ضَرْباً عَنِيفاً وَ قُلْتُ: قَدْ بَايَعَ اَلنَّاسُ لِأَبِي بَكْرِ بْنِ أَبِي قُحَافَةَ ، فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ : تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ إِلَى آخِرِ اَلدَّهْرِ، أَمَا إِنِّي قَدْ أَمَرْتُكُمْ فَعَصَيْتُمُونِي. فَمَكَثْتُ أُكَابِدُ مَا فِي نَفْسِي، وَ رَأَيْتُ فِي اَللَّيْلِ اَلْمِقْدَادَ وَ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ عُبَادَةَ بْنَ اَلصَّامِتِ، وَ أَبَا اَلْهَيْثَمِ بْنَ اَلتَّيِّهَانِ، وَ حُذَيْفَةَ وَ عَمَّاراً ، وَ هُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُعِيدُوا اَلْأَمْرَ شُورَى بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ . فَلَمَّا كَانَ بِلَيْلٍ خَرَجْتُ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَلَمَّا صِرْتُ فِيهِ تَذَكَّرْتُ أَنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ هَمْهَمَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِالْقُرْآنِ فَامْتَنَعْتُ مِنْ مَكَانِي فَخَرَجْتُ إِلَى اَلْفَضَاءِ، فَضَاءِ بَنِي قُضَاعَةَ، وَ أَجِدُ نَفَراً يَتَنَاجَوْنَ فَلَمَّا دَنَوْتُ مِنْهُمْ سَكَتُوا، فَانْصَرَفْتُ عَنْهُمْ، فَعَرَفُونِي وَ مَا أَعْرِفُهُمْ فَدَعَوْنِي إِلَيْهِمْ فَأَتَيْتُهُمْ فَأَجِدُ اَلْمِقْدَادَ بْنَ اَلْأَسْوَدِ، وَ عُبَادَةَ اَلصَّامِتِ، وَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيَّ، وَ أَبَا ذَرٍّ ، وَ حُذَيْفَةَ ، وَ أَبَا اَلْهَيْثَمِ بْنَ اَلتَّيِّهَانِ، وَ إِذَا حُذَيْفَةُ يَقُولُ لَهُمْ: وَ اَللَّهِ لَيَكُونَنَّ مَا أَخْبَرْتُكُمْ بِهِ وَ اَللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لاَ كُذِبْتُ، وَ إِذَا اَلْقَوْمُ يُرِيدُونَ أَنْ يُعِيدُوا اَلْأَمْرَ شُورَى بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ . ثُمَّ قَالَ اِئْتُوا أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ فَقَدْ عَلِمَ كَمَا عَلِمْتُ قَالَ: فَانْطَلَقْنَا إِلَى أُبَيٍّ ، فَضَرَبْنَا عَلَيْهِ بَابَهُ حَتَّى صَارَ خَلْفَ اَلْبَابِ، فَقَالَ: مَنْ أَنْتُمْ فَكَلَّمَهُ اَلْمِقْدَادُ فَقَالَ: مَا حَاجَتُكُمْ فَقَالَ لَهُ: اِفْتَحْ عَلَيْكَ بَابَكَ، فَإِنَّ اَلْأَمْرَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُجْرَى مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ، قَالَ: مَا أَنَا بِفَاتِحٍ بَابِي، وَ قَدْ عَرَفْتُ مَا جِئْتُمْ لَهُ كَأَنَّكُمْ أَرَدْتُمُ اَلنَّظَرَ فِي هَذَا اَلْعَقْدِ فَقُلْنَا نَعَمْ، فَقَالَ أَ فِيكُمْ حُذَيْفَةُ فَقُلْنَا نَعَمْ، قَالَ: فَالْقَوْلُ مَا قَالَ: وَ بِاللَّهِ مَا أَفْتَحُ عَنِّي بَابِي حَتَّى تُجْرَى عَلَى مَا هِيَ جَارِيَةٌ، وَ لَمَا يَكُونُ بَعْدَهَا شَرٌّ مِنْهَا وَ إِلَى اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى. وَ بَلَغَ اَلْخَبَرُ أَبَا بَكْرٍ، وَ عُمَرَ ، فَأَرْسَلاَ إِلَى أَبِي عُبَيْدَةَ وَ اَلْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ، فَسَأَلاَهُمَا عَنِ اَلرَّأْيِ، فَقَالَ اَلْمُغِيرَةُ : أَنْ تَلْقَوُا اَلْعَبَّاسَ فَتَجْعَلُوا لَهُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ نَصِيباً فَيَكُونَ لَهُ وَ لِعَقِبِهِ، فَتَقْطَعُوا بِهِ مِنْ نَاحِيَةِ عَلِيٍّ ، وَ يَكُونَ لَكُمْ حُجَّةٌ عِنْدَ اَلنَّاسِ عَلَى عَلِيٍّ، إِذَا مَالَ مَعَكُمُ اَلْعَبَّاسُ. فَانْطَلَقَ أَبُو بَكْرٍ ، وَ عُمَرُ ، وَ أَبُو عُبَيْدَةَ ، وَ اَلْمُغِيرَةُ ، حَتَّى دَخَلُوا عَلَى اَلْعَبَّاسِ ، وَ ذَلِكَ فِي اَللَّيْلَةِ اَلثَّانِيَةِ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَحَمِدَ أَبُو بَكْرٍ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ اِبْتَعَثَ لَكُمْ مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّاً، وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلِيّاً، فَمَنَّ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ بِكَوْنِهِ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ، حَتَّى اِخْتَارَ لَهُ مَا عِنْدَهُ، فَخَلَّى عَلَى اَلنَّاسِ أُمُورَهُمْ لِيَخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّفِقِينَ غَيْرَ مُخْتَلِفِينَ فَاخْتَارُونِي عَلَيْهِمْ وَالِياً، وَ لِأُمُورِهِمْ رَاعِياً، فَتَوَلَّيْتُ ذَلِكَ، وَ مَا أَخَافُ بِعَوْنِ اَللَّهِ وَ تَسْدِيدِهِ وَهْناً وَ لاَ حَيْرَةً وَ لاَ جُبْناً،« وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ  »، وَ مَا أَنْفَكُّ يَبْلُغُنِي عَنْ طَاعِنٍ يَقُولُ بِخِلاَفِ قَوْلِ عَامَّةِ اَلْمُسْلِمِينَ ، يَتَّخِذُ لَكُمْ لَجَأً فَتَكُونُوا حِصْنَهُ اَلْمَنِيعَ، وَ خَطْبَهُ اَلْبَدِيعَ، فَإِمَّا دَخَلْتُمْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ اَلنَّاسُ، أَوْ صَرَفْتُمُوهُمْ عَمَّا مَالُوا إِلَيْهِ، فَقَدْ جِئْنَاكَ، وَ نَحْنُ نُرِيدُ أَنْ نَجْعَلَ لَكَ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ نَصِيباً، وَ لِمَنْ بَعْدَكَ مِنْ عَقِبِكَ إِذْ كُنْتَ عَمَّ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ إِنْ كَانَ اَلْمُسْلِمُونَ قَدْ رَأَوْا مَكَانَكَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ مَكَانَ أَهْلِكَ، ثُمَّ عَدَلُوا بِهَذَا اَلْأَمْرِ عَنْكُمْ وَ عَلَى رِسْلِكُمْ بَنِي هَاشِمٍ ، فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنَّا وَ مِنْكُمْ. فَاعْتَرَضَ كَلاَمَهُ عُمَرُ ، وَ خَرَجَ إِلَى مَذْهَبِهِ فِي اَلْخُشُونَةِ وَ اَلْوَعِيدِ وَ إِتْيَانِ اَلْأَمْرِ مِنْ أَصْعَبِ جِهَاتِهِ، فَقَالَ: إِيْ وَ اَللَّهِ، وَ أُخْرَى أَنَّا لَمْ نَأْتِكُمْ حَاجَةً إِلَيْكُمْ، وَ لَكِنْ كَرِهْنَا أَنْ يَكُونَ اَلطَّعْنُ فِيمَا اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْكُمْ فَيَتَفَاقَمُ اَلْخَطْبُ بِكُمْ وَ بِهِمْ فَانْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ عَامَّتِهِمْ، ثُمَّ سَكَتَ. فَتَكَلَّمَ اَلْعَبَّاسُ ، فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ اِبْتَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً، كَمَا وَصَفْتَ، وَ وَلِيّاً لِلْمُؤْمِنِينَ، فَمَنَّ اَللَّهُ بِهِ عَلَى أُمَّتِهِ حَتَّى اِخْتَارَ لَهُ مَا عِنْدَهُ، فَخَلَّى اَلنَّاسَ عَلَى أَمْرِهِمْ لِيَخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ، مُصِيبِينَ لِلْحَقِّ مَائِلِينَ عَنْ زَيْغِ اَلْهَوَى، فَإِنْ كُنْتَ بِرَسُولِ اَللَّهِ طَلَبْتَ فَحَقَّنَا أَخَذْتَ، وَ إِنْ كُنْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ فَنَحْنُ مِنْهُمْ، وَ مَا تَقَدَّمْنَا فِي أَمْرِكُمْ فَرَطاً، وَ لاَ حَلَلْنَا وَسَطاً، وَ لاَ نَزَحْنَا شَحْطاً، فَإِنْ كَانَ هَذَا اَلْأَمْرُ يَجِبُ لَكَ بِالْمُؤْمِنِينَ، فَمَا وَجَبَ إِذْ كُنَّا كَارِهِينَ وَ مَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ إِنَّهُمْ طَعَنُوا مِنْ قَوْلِكَ إِنَّهُمْ مَالُوا إِلَيْكَ، وَ أَمَّا مَا بَذَلْتَ لَنَا فَإِنْ يَكُنْ حَقُّكَ أَعْطَيْتَنَاهُ فَأَمْسِكْهُ عَلَيْكَ، وَ إِنْ يَكُنْ حَقُّ اَلْمُؤْمِنِينَ فَلَيْسَ لَكَ أَنْ تَحْكُمَ فِيهِ، وَ إِنْ يَكُنْ حَقَّنَا لَمْ نَرْضَ لَكَ بِبَعْضِهِ دُونَ بَعْضٍ، وَ مَا أَقُولُ هَذَا أَرُومُ صَرْفَكَ عَمَّا دَخَلْتَ فِيهِ، وَ لَكِنْ لِلْحُجَّةِ نَصِيبُهَا مِنَ اَلْبَيَانِ، وَ أَمَّا قَوْلُكَ، إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنَّا وَ مِنْكُمْ، فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ شَجَرَةٍ نَحْنُ أَغْصَانُهَا وَ أَنْتُمْ جِيرَانُهَا. وَ أَمَّا قَوْلُكَ يَا عُمَرُ، إِنَّكَ تَخَافُ اَلنَّاسَ عَلَيْنَا، فَهَذَا اَلَّذِي قَدَّمْتُمُوهُ أَوَّلَ ذَلِكَ، وَ بِاللَّهِ اَلْمُسْتَعَانُ .)

[14] الجمل ، جلد 1 ، صفحه 59 (رواه أبو مخنف لوط بن يحيى الازدي عن محمد اسحق الكلبي وأبى صالح ورواه أيضا عن رجاله زايدة بن قدامة قال كان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدينة ليتماروا منها فشغل الناس عنهم بموت رسول الله صلى الله عليه وآله فشهدوا البيعة وحضروا الامر فأنفذ إليهم عمر واستدعاهم وقال لهم خذوا بالحظ من المعونة على بيعة خليفة رسول الله واخرجوا إلى الناس واحشروهم ليبايعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبينه ، قال والله لقد رأيت الاعراب تحزموا ، واتشحوا بالازر الصنعانية وأخذوا بأيديهم الخشب وخرجوا حتى خبطوا الناس خبطا وجاؤا بهم مكرهين إلى البيعة وأمثال ما ذكرناه من الاخبار في قهر الناس على بيعة أبى بكر وحملهم عليها بالاضطراب كثيرة ولو رمنا ايرادها لم يتسع لهذا الكتاب فان كان الذي ادعاه المخالف من إكراه من أكره على بيعة أمير المؤمنين (ع) دليلا على فسادها مع ضعف الحديث بذلك فيكون ثبوت الاخبار بما شرحناه من الادلة على بيعة أبى بكر موضحة عن بطلانها.)

[15] تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، وصلة تاريخ الطبري ، جلد 3  صفحه 222 (قَالَ هشام: قَالَ أبو مخنف: فحدثني أبو بكر بْن محمد الخزاعي، أن أسلم أقبلت بجماعتها حَتَّى تضايق بهم السكك، فبايعوا أبا بكر، فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر. قَالَ هِشَام، عن أبي مخنف: قَالَ عَبْد اللَّه بْن عبد الرحمن: فأقبل الناس من كل جانب يبايعون أبا بكر، وكادوا يطئون سعد بْن عبادة، فَقَالَ ناس من أصحاب سعد: اتقوا سعدا لا تطئوه، فَقَالَ عمر: اقتلوه قتله اللَّه! ثُمَّ قام على رأسه، فَقَالَ: لقد هممت أن أطأك حَتَّى تندر عضدك، فأخذ سعد بلحية عمر، فَقَالَ: والله لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفي فيك واضحة، فَقَالَ أبو بكر: مهلا يا عمر! الرفق هاهنا أبلغ فأعرض عنه عمر وقال سعد: أما والله لو أن بي قوة ما، أقوى على النهوض، لسمعت مني فِي أقطارها وسككها زئيرا يجحرك وأصحابك، أما والله إذا لألحقنك بقوم كنت فيهم تابعا غير متبوع! احملوني من هذا المكان، فحملوه فأدخلوه فِي داره، وترك أياما ثُمَّ بعث إليه أن أقبل فبايع فقد بايع الناس وبايع قومك، فَقَالَ: أما والله حَتَّى أرميكم بما فِي كنانتي من نبلي، وأخضب سنان رمحي، وأضربكم بسيفي ما ملكته يدي، وأقاتلكم بأهل بيتي ومن أطاعني من قومي، فلا أفعل، وايم الله لو أن الجن اجتمعت لكم مَعَ الإنس ما بايعتكم، حَتَّى أعرض على ربي، وأعلم ما حسابي.)

[16] انساب الاشراف للبلاذري ، جلد 1 ، صفحه 587 (وحدثنى بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، ثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الْكَلْبِيِّ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بَعَثَ أَبُو بَكْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّه عَنْهُمْ حِينَ قَعَدَ عَنْ بَيْعَتِهِ وَقَالَ: ائْتِنِي بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْفِ. فَلَمَّا أَتَاهُ، جَرَى بَيْنَهُمَا كَلامٌ. فقال : احْلُبْ حَلَبًا لَكَ شَطْرُهُ. واللَّه مَا حِرْصُكَ على إمارته اليوم إلا ليؤثرك  غدا (فقال على: [وَمَا نَنْفَسُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ هَذَا الأَمْرَ وَلَكِنَّا أَنْكَرْنَا تَرْكَكُمْ مُشَاوَرَتِنَا، وَقُلْنَا: إِنَّ لَنَا حَقًّا لا يَجْهَلُونَهُ.] ثُمَّ أَتَاهُ فَبَايَعَهُ.)

[17] انساب الاشراف للبلاذري ، جلد 1 ، صفحه 586 (الْمَدَائِنِيُّ، عَنْ مَسْلَمَةَ بْنِ مُحَارِبٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ التيمى، وعى ابْنِ عَوْنٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ يُرِيدُ الْبَيْعَةَ، فَلَمْ يُبَايِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، ومعه فتيلة . فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: [يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ. وَجَاءَ عَلِيٌّ، فَبَايَعَ وَقَالَ: كُنْتُ عَزَمْتُ أَنْ لا أَخْرُجَ مِنْ مَنْزِلِي حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ] .)

[18] الشافي في الإمامة ، جلد 3 ، صفحه 242 (يا ابن عم إنه لا يخرج أحد إلى قتال هؤلاء وأنت لم تبايع، ولم يزل به حتى مشي إلى أبي بكر فسر المسلمون بذلك، وجد الناس في قتالهم.)

[19] الشافي في الإمامة ، جلد 4 ، صفحه 112 (فأما ما ذكروه من حديث عمر في باب الاحراق، فلو صح لم يكن طعنا على عمر لأن له أن يهدد من امتنع عن المبايعة إرادة للخلاف على المسلمين لكنه غير ثابت لأن أمير المؤمنين قد بايع، وكذلك الزبير والمقداد والجماعة، وقد بينا القول في ذلك فيما تقدم وأن التمسك بما تواتر به الخبر من بيعتهم أولى من هذه الروايات الشاذة)

[20] الأمالي (للطوسی) ، جلد ۱ ، صفحه ۲۴۸ (أَبُو اَلْعَبَّاسِ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْفَضْلِ بْنُ يُوسُفَ اَلْجُعْفِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُكَّاشَةَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْمَغْرَاءِ حُمَيْدُ بْنُ اَلْمُثَنَّى ، عَنْ يَحْيَى بْنِ طَلْحَةَ اَلنَّهْدِيِّ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ اَلْحُرِّ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ اَلسَّبِيعِيِّ ، عَنِ اَلْحَارِثِ ، عَنْ عَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ) قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ شَكَتْ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: أَ لاَ تَرْضَيْنَ أَنِّي زَوَّجْتُكَ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلْماً، وَ أَحْلَمَهُمْ حِلْماً، وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً، أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ ، إِلاَّ مَا جَعَلَ اَللَّهُ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ ، وَ أَنَّ اِبْنَيْكَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ .)

[21] الخصال ، جلد ۲ ، صفحه ۳۶۰ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ اَلْبَغْدَادِيُّ اَلْحَافِظُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اَلْكَرِيمِ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَتَّابٌ يَعْنِي اِبْنَ صُهَيْبٍ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْعُمَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: خُلِقَتِ اَلْأَرْضُ لِسَبْعَةٍ بِهِمْ يُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ يُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ يُنْصَرُونَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ وَ هُمُ اَلَّذِينَ شَهِدُوا اَلصَّلاَةَ عَلَى فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ .)

[22] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۱۷۴ (قَالَتْ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ أَيْنَ لَكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ هَذَا اَلْخَبَرُ وَ اَلْوَحْيُ قَدِ اِنْقَطَعَ عَنَّا فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ رَقَدْتُ اَلسَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي قَصْرٍ مِنَ اَلدُّرِّ اَلْأَبْيَضِ فَلَمَّا رَآنِي قَالَ هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ أَنْتِ اَللَّيْلَةَ عِنْدِي وَ هُوَ اَلصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ اَلْمُوفِي لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ يس فَاعْلَمْ أَنِّي قَدْ قَضَيْتُ نَحْبِي فَغَسِّلْنِي وَ لاَ تَكْشِفْ عَنِّي فَإِنِّي طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْيُصَلِّ عَلَيَّ مَعَكَ مِنْ أَهْلِيَ اَلْأَدْنَى فَالْأَدْنَى وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِي وَ اِدْفِنِّي لَيْلاً فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ عَلِيٌّ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِي أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِي قَمِيصِهَا وَ لَمْ أَكْشِفْهُ عَنْهَا فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ مَيْمُونَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنَّطْتُهَا مِنْ فَضْلَةِ حَنُوطِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِي أَكْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ اَلرِّدَاءَ نَادَيْتُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ فَهَذَا اَلْفِرَاقُ وَ اَللِّقَاءُ فِي اَلْجَنَّةِ فَأَقْبَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ هُمَا يُنَادِيَانِ وَا حَسْرَتَا لاَ تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى وَ أُمِّنَا فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ يَا أُمَّ اَلْحَسَنِ يَا أُمَّ اَلْحُسَيْنِ إِذَا لَقِيتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً اَلْمُصْطَفَى فَأَقْرِئِيهِ مِنَّا اَلسَّلاَمَ وَ قُولِي لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِينَا بَعْدَكَ يَتِيمَيْنِ فِي دَارِ اَلدُّنْيَا فَقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنِّي أُشْهِدُ اَللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ اَلسَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا اَلْحَسَنِ اِرْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اَللَّهِ مَلاَئِكَةَ اَلسَّمَاوَاتِ فَقَدِ اِشْتَاقَ اَلْحَبِيبُ إِلَى اَلْمَحْبُوبِ)

[23] الأمالي (للمفید) ، جلد ۱ ، صفحه ۲۸۱ (قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلرَّازِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْهُرْمُزَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَصَّتْ إِلَى عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُمَ أَمْرَهَا وَ يُخْفِيَ خَبَرَهَا وَ لاَ يُؤْذِنَ أَحَداً بِمَرَضِهَا فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ كَانَ يُمَرِّضُهَا بِنَفْسِهِ وَ تُعِينُهُ عَلَى ذَلِكَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ رَحِمَهَا اَللَّهُ عَلَى اِسْتِسْرَارٍ بِذَلِكَ كَمَا وَصَّتْ بِهِ – فَلَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ وَصَّتْ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَتَوَلَّى أَمْرَهَا وَ يَدْفِنَهَا لَيْلاً وَ يُعَفِّيَ قَبْرَهَا فَتَوَلَّى ذَلِكَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ – وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ اَلْبَائِتَةِ فِي اَلثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ اَلْمُخْتَارِ لَهَا اَللَّهُ سُرْعَةَ اَللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي- إِلاَّ أَنَّ فِي اَلتَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ اَلْحُزْنِ اَلَّذِي حَلَّ بِي بِفِرَاقِكَ مَوْضِعَ اَلتَّعَزِّي – فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدِي وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اَللَّهِ أَنْعَمُ اَلْقَبُولِ – إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  – لَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ وَ اُخْتُلِسَتِ اَلزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ اَلْخَضْرَاءَ وَ اَلْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ – لاَ يَبْرَحُ اَلْحُزْنُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو – وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَاسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اَللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ  سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ وَ اَلصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لاَ غَلَبَةُ اَلْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ اَلْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً وَ لَلَبِثْتُ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ اَلثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ اَلرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اَللَّهِ تُدْفَنُ اِبْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ اَلذِّكْرُ فَإِلَى اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ فِيكَ أَجْمَلُ اَلْعَزَاءِ – وَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .)

[24] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۲۱۸ (وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةَ اَلْوَفَاةُ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي فَقَالَ لَهَا لاَ تَبْكِي فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اَللَّهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ لاَ يُؤْذِنَ بِهَا اَلشَّيْخَيْنِ فَفَعَلَ .)