«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، خاصّه حضرت صادق صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت به محضر مبارک حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
هدیه به پیشگاه امام امّت، شهدای والامقامِ انقلاب، تا شهدای مدافع امنیت، شهید عجمیان، که در محضر پدر بزرگوارشان بودیم، و ان شاء الله خدای متعال ما را شرمسار آنها نکند و پروندهی عاقبت ما را با آنها گره بزند و ان شاء الله روز قیامت ما را در زُمرهی آنها محشور کند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تبیینِ بحث
انتخاب موضوع در این ایّام مشکل است، اگر موضوع صرفاً مباحث دینی باشد، شاید خوشسلیقگی نباشد و انسان احساسِ بیربطی پیدا کند، از طرفی اگر بخواهد فقط دائماً در این روبنا و لایهی رویی گفتگو بشود، مخصوصاً در موضوعاتی که ابعاد آن روشن و دقیق نیست، این هم، هم در جاهای دیگر گفته میشود، هم شاید شأن جلسهی «مذاکرة العلم» که یک حرف حسابی از داخل آن در بیاید نباشد.
بنده فکر کردم در این سه جلسهای که در خدمت شما هستم، با محدودیتهایی که دارم، این بخش را مطرح کنم.
بخشی از این محدودیتها، نقدهایی است که باید با توجّه به فهم ناقصمان که از سیره معصومین علیهم صلوات الله و آیات و روایات عرضه میکنیم، حتماً به حکمرانیمان باشد و این از ضروریات است. منتها این قسمت را برای زمانی میگذارم که قدری آرامش بیشتری وجود دارد.
چون شاید جامعه یا حوصله و صبر شنیدن آن را ندارد… این بدین معنا نیست که هرچه ما میگوییم درست است، بلکه عرضه میکنیم، ممکن است به تعداد افراد جلسه، تلقّیهای مختلفی از این عرایض بوجود بیاید؛ از همراهی صد درصدی تا صفر درصدی. اما با توجه به اینکه فضای کشور بشدّت سیاستزده است، نمیخواهم الآن آنها را مطرح کنم، و کلاً در این دو ماه به همین جهت سعی کردم خیلی سکوت کنم، حداقل این است که خللی در رفتار دیگران محسوب نشود.
ولی این یک ضرورت است، ما اشتباهات فاحشی داریم، البته حداقل از نظر بنده، که اگر به اینها پرداخته نشود، آسیبزا هستند و خطرات بزرگی دارد.
من و شما در مدیریت افکار عمومی نقشی نداریم، رسانهی حاکمیت نقش دارد، رسانهی دشمن نقش دارد، رسانهی افرادی که نه ذیل حاکمیت هستند و نه لزوماً دشمن هستند، سلیقهی دیگری دارند، اما اینها تکثّر و پول و قدرت دارند، اینها نقش دارند. چون این موضوع مهم است. یعنی چه چیزی در فضای جامعه گرم است؟ امروز که برای شما پیام میآمد، چه خبر بود؟
این نه کارِ من و شماست، نه مثلاً کارِ بچههای دانشگاه تهران و صنعتی شریف است و نه جای دیگر. این یک قدرتِ شبهِ حاکمیتی است که ممکن است حکومت داشته باشد، ممکن است رسانههای دشمن داشته باشند، یا یک جمعی که نسبتی با انقلاب اسلامی ندارند، شاید لزوماً دشمن هم نباشند، مثلاً تفاوت مشربی دارند. این گروه سوم هم قدرت اندکی دارند.
اینها هستند که مسئله تولید میکنند.
بنده میخواهم بحث خود را روی این قسمت بیاورم.
اجازه بدهید از یک مسئلهی عینیِ خارجی شروع کنم، بعد تئوریکِ موضوع را در سیره با یکدیگر گفتگو کنیم.
مسئلهی احساس تکلیف
نمیدانم آیا این اتفاق برای شما رخ داده است یا نه، که یک روزی یک ذهنیت یا یک فکر یا یک چیزی در سر شما بوده است که این مهمترین مسئلهی عالم بوده است، برای آن دعوا کردهایم، کوتاه نیامدهایم، با این و آن اختلاف بوجود آمده است، اما گفتهایم از این خط قرمز عبور نمیکنیم.
ده سال بعد وقتی به آن موضوع نگاه میکنیم میبینیم جوان بودیم و خام بودیم و به چه چیزهایی گیر میدادیم! اصلاً آنقدر ارزش نداشت که ما برای آن امتیازی قائل باشیم که بخواهیم برای آن وقت بگذاریم!
نمیدانم آیا برای شما اتفاق افتاده است یا نه، زمانی شبانه روز خود را وقف آن کار میکردید اما الآن حتی یک دقیقه در شبانه روز خودتان برای آن موضوع وقت نمیگذارید.
این جای خطرناکی است!
نکند کسی در حال ایدهسازی و فکرسازی و اولویتسازی میکند و ما در آن زمین بازی میکنیم، بعد از مدّتی میبینیم که این موضوع اصلاً مسئلهی مهمی نبود، بلکه مسئلهی درجهی چهار بود.
بنده در یاد دارم که وقتی میخواستم برای کنکور شرکت کنم، آن زمان فکر میکردم که باید حتماً رشتهی مکانیک بخوانم. این موضوع آنقدر برای من پُررنگ بود و وظیفهی خودم تلقّی میکردم که در انتخاب رشته، بعد از مکانیکهای شهر تهران، مکانیک صنعتی اصفهان را انتخاب کرده بودم، در حالی که میتوانستم در رشتههای مهندسی دیگری دانشگاه صنعتی شریف قبول شوم، ولی آنها را بعد از دانشگاه صنعتی اصفهان انتخاب کردم. چرا؟ چون فکر میکردم من قرار است در صنعت خودروسازی بدرخشم و مشکل صنعت خودروسازی را حل کنم.
قبول شدن در رشتهی مکانیک برای من آنقدر مهم بود که با اینکه من در دورهی معلّمی و مشاور کنکور بودنم، مخالف سرسخت تغییر شهر بودم، این کار را کرده بودم! البته خدا به من رحم کرد و در یکی از دانشگاههای تهران قبول شدم.
در حالی که من آن رشتهی مکانیک را به پایان نرساندم!
یعنی برای شخص من و شرایط من و داشتههای من و فکر من و علایق من و سلیقهی من و اولویتهای بعدی من آن مسئله واقعاً آنقدر مهم نبود. بعد از مدّتی به من میگفتند حداقل این رشته را تمام کن، من میگفتم با توجه به اینکه دانشگاه دولتی است و من هم میدانم نمیخواهم در این رشته به کشور خود خدمت کنم، این کار را نمیکنم.
ولی روزی این مسئله برای من آنقدر مهم بود که نزدیک بود برای آن به شهرستان بروم!
چه کسی این موضوع را برای من آنقدر مهم کرد که این موضوع تکلیف اول و آخر من شد؟
چند مرتبه از این موارد برای خود من اتفاق افتاده است، چند سال برای کاری بعنوان تکلیف وقت گذاشتم، اما وقتی الآن نگاه میکنم میبینم به لطف الهی در آنجا کارهایی کردهام، امیدوارم خدا اجر بدهد، ولی اگر برگردم دیگر آن کار را نمیکنم.
حال اینها شخصی است.
مسئلهای به نام «ذائقهسازی»
در عرصهی اجتماع، ناگهان چیزی به مسئلهی اول کشور تبدیل میشود! مهسا امینی. نمیخواهم این موضوع را هم صفر و صدی ببینیم، چون میخواهم الآن بحث را در تاریخ ببرم. اگر جایی ظلم صورت گرفته است، نسبت به ظلم، چه ظلم راجع به آن فرد، چه ظلم نسبت به فرآیند… که من زمانی روی آن فرآیند حرف داشتم، انسان اظهار نظر هم میکند. اما ناگهان… مثلاً هر روز اتفاقاتی رخ میدهد، تخلفاتی رخ میدهد، اما ناگهان یکی از آنها به مسئلهی همه تبدیل میشود. این طبیعی نیست.
اگر همهی ما فردا صبح بیدار شویم و دلمان بخواهد آبگوشت بخوریم، طبیعی نیست. درواقع یک نفر خواسته است که دل ما امروز آبگوشت بخواهد. این ذائقهسازی است.
این ذائقهسازی همیشهی تاریخ بوده است، فقط فضای مجازی باعث شده است که با استفاده از این ابزار، این اتفاق راحتتر رخ بدهد.
بنده میخواهم بحث خودم را روی این قسمت ببرم که ذائقهسازی «همیشه» رخ داده است. یعنی فضای بحث ما روی قسمتِ حقیقیِ موضوع است نه قسمت مجازی. ولی شیوه یک شیوه است، این ابزار باعث شده است که راحتتر رخ بدهد. یعنی همه یک چیز بگویند، همه یک تصمیم بگیرند، ناگهان بحران حکمیت بشود.
مردمی که در صفین میگفتند عثمان کافر است… عدهای در سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفتند عثمان کافر است، ناگهان همان مردم گفتند بررسی کنیم تا ببینیم حق با علی است یا معاویه!
شما در مهدورالدّم بودن عثمان شک هم نداشتید!
من الآن به این موضوع کاری ندارم که آیا این اعتقاد درست است یا غلط است، الآن در موضع وصف تاریخی هستم.
چه شد که ناگهان دچار ابهام شدید؟ بیست هزار نفر با هم ناگهان دچار ابهام شدید؟
یک زمانی هست که کسی میگوید من شبههی اعتقادی و تاریخی و فکری دارم، میروم و از یک متخصص سؤال میکنم. اما ناگهان شما میبینید که مسئلهای به مسئلهی اجتماع تبدیل میشود. یعنی ناگهان جریانی یک مسئله برای جامعه تولید میکند.
از مسائل خیلی ملموس این است که صدا و سیمای ما «یلدا» را به یوم الله تبدیل کرده است. من در یاد دارم که در دوران کودکی ما اصلاً اینطور نبود که مقیّد باشم شب یلدا باید حتماً انار بخورم. ولی همانطور که میدانید یک مرتبه در صدا و سیما کسی که تاریخ معاصر میگفت، گفت: ما باید شب یلدا انار و هندوانه بخوریم!
شاید این اقتضاء و این میل در بوم ما بود، تلویزیون هم کمک کرد، ناگهان یلدا به یوم الله تبدیل شد. کمااینکه مسئله اربعین هم همینطور شد. زمینه بود، ولی تلویزیون هم پای کار آمد، طوری که جاماندگان بشدّت ناراحت میشوند.
یعنی ذائقهسازی میکنند، ذائقهسازی میتواند خوب یا بد باشد. دو مثال زدم و قصد ارزشگذاری هم نداشتم.
نقش فضای مجازی در تولید یک مسئله برای جامعه
در سالهای گذشته، در یکی از شبکهها گفته بود «شمر دایی حضرت عباس علیه السلام بود».
مثلاً روز سوم محرّم کسی آمد و این مسئله را از من سؤال کرد.
وقتی یک نفر سؤال کند انسان با حوصلهی بیشتری به او پاسخ میدهد، به او گفتم: نه. اینطور است که عرب وقتی در قبیله با مادر کسی مشترک باشد، به او دایی و پسردایی و… میگویند، اگر از پدر مشتر باشد به او عمو و پسرعمو و… میگویند. مثلاً در عرب وقتی دو نفر به یکدیگر «پسرعمو» میگویند، شاید جدّ مشترکشان برای پانزده قبل باشد، ولی چون از قبیلهی پدرهایشان مشترک هستند، اینها یکدیگر را «پسرعمو» خطاب میکنند. حتّی بنی عباسیها با فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که بنی هاشمی هستند یکدیگر را «پسرعمو» خطاب میکنند. مثلاً هارون بالای قبر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «السلام علیک یابن عَمّ» سلام بر تو ای پسرعمو. این معنای اینکه اینها عمو و دایی یکدیگر باشند نیست، این به معنای قبیلهی مشترک است.
این موضوع را کامل توضیح دادم و آن شخص تشکر کرد و رفت.
فردا دو نفر این سؤال را پرسیدند. وقتی دو نفر بپرسند انسان این پاسخ را مختصرتر میدهد.
روز بعد هفت هشت نفر این سؤال را پرسیدند، روز بعد ده پانزده نفر از سؤال را پرسیدند، روز بعد بی سی نفر این سؤال را پرسیدند. روز عاشورا چون برنامههای بنده زیاد بود، من با موتور حرکت میکردم. تَرکِ موتور نشسته بودم… آنقدر این سؤال را از من پرسیده بودند که وقتی من در حال رفتن به جلسه بودم، ماشینی کنار من ایستاد، همینکه شیشه را پایین داد گفتم: دایی حضرت عباس علیه السلام نیست!
دیگر میدانستم میخواست چه سؤالی کند، روی موتور هم زمان توضیح دادن نبود، برای همین مختصر گفتم.
یعنی مسئله تولید میکند، هم خوب، هم بد.
وقتی اسلام میآید و میفرماید «برده هم انسان است»، درواقع در حال تولید کردن مسئله است. تا روز گذشته اصلاً برده به خودش اجازه نمیداد که خودش را انسان حساب کند که بگوید من انسان هستم و این صاحب من هم انسان است، اصلاً چنین چیزی به ذهن آن برده خطور نمیکرد.
میگفت اگر از جلوی نمازگزار زن، غیرعرب، یا فلان حیوان رد بشود، نماز باطل میشود. این موضوع هنوز در بعضی از منابع حدیثی بعضی از مذاهب هست.
حال یک نفر پیدا بشود که بگوید بین من و بردهی من، آن کسی که باتقواتر است نزد خدا گرامیتر است. این از فحش ناموس بدتر بود.
در جامعه عربی که اگر یک غیرعربی، دختر یک عرب را خواستگاری میکرد، و آن عرب هم جواب رد میداد، تا سه نسل بعد این موضوع علامت بیآبرویی بود، انگار به او تعرّض شده بود، نستجیربالله انگار که کسی دختر کسی را برای سگ خودش خواستگاری کند، یعنی این کار فاجعه بود.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنین حرفی که در آن جامعه تابو است را میفرمایند، میلِ آن بردهها هم… بردهای که او را آدم حساب نمیکنند، بلکه برده را حیوان هم حساب نمیکردند، به اندازهی یک اسب هم حساب نمیشد، برای اسبها انساب مینوشتند، چون اگر ژن آن اسب خالص بود قیمت زیادی داشت، اما برده که اینقدر قیمتی نبود. معلوم است که این موضوع یک خط خبری ایجاد میکند.
خط خبریِ آن روز، نقل قولها، حرف زدنهای پنهانی، بعدها در فضای مجازی راحتتر شد، مانند الآن که پیامهایی به تلفن همراه هریک از ما ارسال میشود.
فضای مجازی فقط یک ابزار شده است و در این زمینه هیچ چیز خاصّی نیست.
این ما هستیم و روایت از رخدادها
اولین نکته این است که ما بدانیم، ما نسبت به نود و نه درصدِ رخدادها، با «حقیقت مسئله» بطور مستقیم سر و کار نداریم، بلکه با خبر و روایتِ آن حادثه سر و کار داریم.
الآن که شما اینجا نشستهاید از جلوی در خبر ندارید، اگر آنجا اتفاقی رخ بدهد، اگر دو نفر تنشی پیدا کنند یا یک اتفاق خوبی رخ بدهد، شما که اینجا نشستهاید، اگر بعداً بشنوید، با اصلِ واقعه بصورت مستقیم تماس نداشتهاید.
دیگر وارد این موضوع نمیشوم که «آنجاهایی هم که مستقیم تماس دارید، چقدر از آن واقعاً مستقیم است».
ما با نود و نه درصد مسائل، بصورت مستقیم ارتباط نداریم. ارتباط ما تاریخی است.
«ارتباط ما تاریخی است» یعنی چه؟ یعنی اینکه به ما میگویند ده دقیقهی قبل، دو ساعت قبل، روز قبل، چه اتفاقی افتاده است. حتّی وقتی قیمت ارز را به شما میگویند، درواقع این یک خبر تاریخی است، چون اول رخ میدهد و بعد به شما خبر میدهند. معمولاً ما با خودِ واقعه سر و کار نداریم. اگر این موضوع را بدانیم اصلاً نگاهمان عوض میشود. ما هستیم و روایات. در اینجا هم منظور بنده از «روایات»، احادیث نیست. «روایات» یعنی هر کسی از آن موضوع یک تصویر کلّیِ کلانی دارد که برای شما تعریف میکند و قسمتی از آن را بیان میکند.
خدای نکرده کسی روی زمین افتاده است، یک نفر میگوید تصادف شده است، یک نفر میگوید به هم خوردهاند، هر کسی اظهار نظر میکند، کم کسی با واقع سر و کار دارد. حتّی آن جاهایی که فیلمِ موضوع، که بهترین سند از یک موضوع تاریخی است را میبینیم، باید بدانیم قبل و بعد از آن چه بوده است، آیا دستکاری شده است یا نه؟ آیا عقب و جلو شده است یا نه؟
زمانی ما صد قسمت یک سریال را از ژاپنیها خریدیم که یک سریال غیراخلاقی بود، آن سریال را تدوین کردیم و تلویزیون ما آن سریال را پخش کرد، آن خانم بعنوان نماد زنِ کارآفرین در جامعه شناخته شد.
یعنی اصلاً قصهی دیگری تولید شد، خودِ تدوین یک بازتحلیل مفصّل است.
این ما هستیم و روایات، معمولاً ما با هیچ واقعهای بصورت مستقیم سر و کار نداریم، بجز آن جاهایی که مستقیم سر و کار داریم.
چرا این جمله را اینطور گفتم؟ برای اینکه در آن جاهایی هم که مستقیم سر و کار داریم گیرهایی وجود دارد، که دیگر به آن ورود نمیکنم، چون نمیخواهم بحث خیلی تفصیلی شود.
این ما هستیم و روایت از رخدادها.
وقتی اینگونه است، هزار چیز میتواند در این روایت اثر بگذارد.
شما به خواستگاری میروید، مثلاً چهرهی طرف مقابل را نمیپسندید، ولی آن طرف از اقوام نزدیک است. برای همین نمیتوانید حقیقت را بگویید. چه چیزی میگویید؟
مثال را سادهی سخیف میکنم که شما آن را توسعه بدهید.
میگویید ما به هم نمیخوریم، ما بعداً در تمدّن اسلامی با یکدیگر به مشکل برخورد میخوریم.
درواقع شما چهره را نپسندیدهاید، ولی در بازتعریف خودتان میخواهید دیگران را قانع کنید. چون وقتی آن دو نفر برای صحبت کردن به اتاق میروند، کسی نیست که ببیند اینها چه چیزی میگویند. میخواهند بیرون بیایند و بگویند آیا پسندیدهاند یا نپسندیدهاند. مخصوصاً اگر پدر یا مادر نگاه مثبت یا منفی داشته باشند. در این صورت روایت کردن را برای قانعسازی شروع میکند، اصلاً نمیداند که این کار، نحوهای از دروغ گفتن است. این کار خیلی زیاد در روایت رخ میدهد.
پایان هر دولتی گزارش کار میدهند، فکر میکنیم راجع به جای دیگری است. بعد دو ماه جلوتر، هنگام مناظرات انتخاباتی، وقتی حرف میزنند فکر میکنیم راجع به کشور دیگری است!
این کار خیلی طبیعی رخ میدهد. این بحث دیگری است که باید برای آسیبشناسی اینها چکار کنیم.
جمله مهم یک: ما با روایات از وقایع طرف هستیم، نه خودِ واقعه.
در یک موضوع فردی، وقتی ما با واقعیتِ اصل طرف نیستیم، باید حواسمان جمع باشد که وقتی میخواهیم به مسئلهای بپردازیم و حکمی صادر کنیم، از خیلی از موضوعات خبر نداریم. حال اگر اثر اجتماعی پیدا کند چه میشود؟
مسئلهی بنده در اینجا، فعلاً آن جایی است که «ما هستیم و روایاتِ متراکم».
اهمیت «احساسات» در روایتسازی
ما چطور بازی نخوریم؟ سعی میکنیم اینجا با یکدیگر گفتگو کنیم.
همهی اینها را بعنوان مقدّمه گفتم، حال در عرصهی صدر اسلام میروم تا یک یا دو مورد را با یکدیگر واکاوی کنیم و ببینیم چطور اینطور شد.
کسانی که توجّه نمیکردند که این خودِ واقعه است یا روایت از یک واقعه است… اگر این موضوع را نداند، خوراکِ جریانها میشود. جریانها هم فقط جریانهای دشمن نیست. روایتسازان فقط دشمنان نیستند. گاهی دوستان هستند که روایتِ غلط تولید میکنند.
اگر ما بدانیم که ما در دورهی غیبت با روایتِ از حقیقت، که هنوز نیست چه نسبتی با حقیقت دارد، مواجه هستیم؛ به این راحتی، رگ گردنمان زیاد وَرَم نمیکند. نه اینکه بیخیال باشیم و طرف اصلاً نسبت به مسائل اجتماعی اظهار نظر نکند، اما زود هم با خواندنِ یک خبر، اظهار نظر نمیکند. میگوید باید ببینم این خبر را چه جریانی گفته است.
اتفاقاً اگر خبری در جایی خیلی منتشر میشود، همانقدر که ممکن است این خبر خیلی تواتر و قطع داشته باشد، ممکن است خوب طراحی شده باشد.
در این مسائل اخیرِ ما که، علی رغم انتقاداتی که ما داریم، خیلی روشن است. مانند صحبت کردن از تجزیهی ایران. مسئول ارشد یک کشور در یک قارهی دیگر میگوید میخواهند پانزده هزار نفر را…!!!
خیلی روشن است که یک جریانی به دنبال است که تواتر رسانهای القاء کند، این موضوع قدیم هم بوده است.
شما کجا را میدانید که برای حقیقت از بین برود اینطور تواتر رسانهای برقرار کرده است؟
وقتی خانم امینی به رحمت خدا رفت، موضوع راجع به او و شیوهی کار گشت ارشاد بود، همانطور که عرض کردم نمیخواهم به این موضوع ورود کنم، اما این موضوع با این عنوان که ظرفیت داشت جامعه را بهم بزند، شصت روز کشش نداشت. بیش از ده مأمور نیروی انتظامی شهید شدند. پس باید حرارت این موضوع از بین میرفت، پس فردِ بعدی لازم دارد، فردِ بعدی، فردِ بعدی، وگرنه میخوابد.
این موضوع در کجای تاریخ رخ داده است؟
زمانی من فکر میکردم چطور ممکن است در جامعهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشند و در آن جامعه معاویه را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ترجیح بدهند؟ فرآیند این موضوع چیست؟
موضوع که کینه نیست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که از همهی اینها برادر نکشته بودند، مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کلا چند نفر را کشتهاند؟ مگر کلاً جنگهای صدر اسلامِ پیامبر با چند نفر بوده است که بگوییم کینه بود؟
کینه حتماً مؤثر است، اما روی سرانِ روایتساز، نه روی همه. همه که روایتساز نیستند.
چه چیزی باعث شده است که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمنی بشود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تخریب کنند و حق حضرت را تضییع کنند؟
چرا باید یک حکومت هشتاد سال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نستجیربالله لعن کند؟
شما فکر کنید تلویزیون ما از الآن تا هشتاد سال آینده هر روز رضاشاه ملعون را لعن کند، در حالت عادی این موضوع برای آن ملعون مظلومیت ایجاد میکند. هر چیزی گران میشود و هر کسی از حکومت نارضایتی داشته باشد، نسبت به او گرایش مثبت پیدا میکند. پس این کار را نمیکنند.
باید چکار کنند که این اتفاق بیفتد؟ باید محتوا تولید کنند. باید ملعون بودنِ رضاشاه را به باورِ عمومی تبدیل کنند. (که ما این کار را نمیکنیم) اما او این کار را کرده است.
یعنی هر روز یک جرم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و شیعیان تراشیده میشده است، وگرنه موضوع میخوابید.
شما نگاه میکنید و میبینید ما با یک پدیدهای طرف هستیم، بنی امیه بر سر کار میآیند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تخریب میکنند. چطور این اتفاق افتاده است؟
اگر شما بروید و رفتار معاویه ملعون را بعنوان یک نمونه هوشمند فضاسازی و روایتسازی رصد کنید، خیلی از اتفاقاتی که حتّی خوبها انجام میدهند را تشخیص میدهید.
مثلاً معاویه میخواست با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درگیر بشود، چون نپذیرفته بود که حکومت را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پس بدهد، و وقتی حکومت را پس نمیدهد… شما فرض کنید رئیس جمهوری آمده است و میخواهد استاندار قبلی را بردارد، این کار حق طبیعی رئیس جمهور است. حال حاکمی آمده است و مردم بیعت کردهاند و آن حاکم میخواهد استاندار را عوض کند. آن استاندار هم نمیخواهد قبول کند. چکار میکند؟ روایتسازی میکند.
روایتسازیِ تنها، جواب نمیدهد. باید احساسات در آن موضوع تحریک بشود.
گیر ما به برادران خودیِ این است که شما پاسِ گل دادید که احساسات تحریک بشود.
جایی که احساسات تحریک نشود خطر جدی ایجاد نمیشود، مثلاً اگر در این اغتشاشات اخیر موضوع بر سر گرانی بود، دههی هشتادیها اینقدر انگیزه نداشتند که به خیابان بیایند، کاری به گرانی ندارند، این پدر خانواده است که از صبح تا شب کار میکند، این دههی هشتادی هم از پدر خود میگیرد؛ ولی وقتی موضوع این خانم شد، برای او هم مسئله درست کرد.
اگر روایتسازی بخواهد مؤثر واقع شود، باید احساسات را درگیر کند. احساسات کجاست؟ آنجایی که اشک تو جاری میشود. آنجایی که بغض تو را متراکم میکند. آن قسمت شادی هم هست، اما کمتر و سختتر است.
بعضی از سران قبایل یمنیتبار بودند، دوستان و اقوام آنها در کوفه و یمن بودند، اینها معاویه را در حد کفشِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نمیدانستند؛ معاویه چطور اینها را به جنگ با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آورده است؟ با روایتسازی.
معاویه ذوالکلاع را دعوت میکند.
تیمی بررسی میکنند آن مسیری که ذوالکلاع تا کاخ معاویه میآمد چند تقاطع دارد، سرِ هر تقاطع چند نائحه گذاشتند، نائحه کسانی بودند که در ازای دریافت مبلغی، شروع به گریه و زاری میکردند.
ذوالکلاع از هر کجا که رد میشد میدید عدهای برای عثمان زار میزدند و میگفتند علی عثمان را کشته است.
این ذوالکلاع هنگامی که حرکت میکرد، معاویه را قابل قیاس با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیدانست، همینطور که رد میشد میدید عدهای گریه میکنند، علّت را میپرسید، میگفتند علی عثمان را مظلوم کشته است!
تاریخ را ببینید، وقتی ذوالکلاع به معاویه رسید گفت: اگر با علی نجنگی، اول تو را میکشیم و بعد با علی میجنگیم.
اصلاً دیگر نیازی نشد که با یکدیگر گفتگو کنند!
معاویه احساسات ذوالکلاع را تحریک کرد.
در ابتدای بحث عرض کردم که آیا برای شما رخ داده است که کاری کنید و پنج سال بعد بگویید چرا این کار را کردم؟ یا پنج سال بعد گفته باشید ای کاش بیشتر از آن کاری که انجام دادم انجام میدادم؛ برای این بود.
وقتی سران قبایل را دعوت کرد اینطور تصویرسازی کرد.
خواهر معاویه که همسر پیامبر بود، لباس خونین عثمان و کفش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فرستاد. مجالس بزرگداشتی هم میگرفتند. مثلاً روی منبر مسجد جامع شهر شام لباس خونین عثمان را گذاشتند و روضهخوانها روضه خواندند و مردم هم زار زدند.
این مردم کسانی بودند که به یکدیگر خبر میدادند که عثمان در مدینه محاصره است!
اگر این مردم پیاده هم میرفتند میتوانستند بروند و عثمان را نجات بدهند، اما این کار را نکردند. برای این امر هم روایتی تولید شده است که گفتهاند «چنین ضرورتی را احساس نکردند»!
چون تصمیم مردم نبود، تصمیم مردم را روایت ایجاد میکرد. مانند همیشه، آن مورد استثناء نیست، مورد بحث من است، وگرنه استثناء نیست.
چند جلسهی عمومی گذاشتند، وقتی سران قبایل میآمدند، وقتی به معاویه میرسیدند، هنوز خیلی حرف نزده بودند که به این تصمیم میرسیدند که باید با علی بجنگیم!
حتی همین ذوالکلاع میگفت که علی افضل از معاویه است، ولی اول باید مشخص بشود که آیا علی قاتل است یا به قاتلین پناه داده است یا نه. باید اول تکلیف این موضوع معلوم بشود.
تا صد و پنجاه هزار نفر نیرو با همین خشم آمدند. جمع کردنِ صد و پنجاه هزار نفر که شوخی نیست. صد و پنجاه هزار نفر آمدهاند تا در مقابل کسی که از نظر نظامی مخوف است بجنگند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از نظر نظامی ترسناک بودند، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه لقب «الموت الاحمر» به معنای «مرگ سرخ» داده بودند، میگفتند عزرائیل آنجایی ایستاده است که علی ایستاده است.
میدانید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از نظر نظامی شکست نخوردند، حتّی در بخش اغتشاشات هم، نیروهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هرگز در غارات شکست نخوردند. لشگر مقابل یا فرار کرده بودند و یا شکست خورده بودند. مصر نکتهای دارد که نمیخواهم به آن ورود کنم.
صد و پنجاه هزار نفر رفتند، در ابتدای کار آب را هم بستند، با یک شکست مفتضحانهای مجبور به عقبنشینی شدند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آب را از دستشان درآوردند.
به نظر من این احمقانه است که کسی بگوید معاویه پول داد که اینها آمدند، من نمیگویم پول نداد، اما با پول تنها نمیشود آدمها را برد و به کشتن داد، حتماً بایستی کار دیگر هم کرد.
اینها با روایتی آمدند و مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار گرفتند، عدهای از آنها مالپرست هستند، عدهای اهل شهوت هستند، عدهای خانوادهی ناپاک دارند، اما عدهی زیادی با این روایت آمدند که نعوذبالله «علی ظالم است و خون ریخته است و ظلم کرده است و به دنبال حکومت بوده است».
وقتی اینطور کینه دارند بیرحم میشوند، لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی را فرستادند که قرآن بخواند اما آنها تیر زدند، هلهله هم کردند.
خود این موضوع تناقض است، شما برای انتقام از خون یک نفر آمدهاید، اما کسی که فقط قرآن خوانده بود را کشتید!
هم یاران عایشه در جمل و هم یاران معاویه در صفین به قاری تیر زدند.
مگر قاری چکار کرده بود؟
این عمل، خشم متراکم را نشان میدهد، که آدمها را مانند ربات میکند. ربات را کس دیگری مدیریت میکند.
آشنایی با مسئلهای به نام «روایتسازی»
ناگهان عمار شهید شد، وقتی عمار شهید شد، همه میدانستند که عمار را گروه ظالم میکشد. اصلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی عمار را رپورتاژ کرده بودند، خود عمار هم این کار را کرده بود. یعنی دائم تبلیغ کرده بودند که برای روز مبادا بماند.
وقتی عمار مریض میشد و خانوادهاش نگران میشدند و به عیادت میرفتند، میگفت: نگران نباشید، پیامبر فرمودهاند که من شهید میشوم، خیال شما راحت باشد، من در بستر نمیمیرم.
همه منتظر بودند که ببینند چه کسی عمار را میکشد؟ آن گروه ظالم چه کسانی هستند؟
آیات قرآن را ببینید، چه کسانی به جهنّم دعوت میکنند؟ رؤسای مشرکین دعوت به جهنّم میکنند!
روایت عمار روایت خیلی عجیبی است، کسی که قابل اعتناء باشد هم در این موضوع تردید ندارد که این روایت کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است که عمار را گروه ظالمی میکشند که به آتش دعوت میکنند، و عمار هم آنها را به بهشت دعوت میکند.
خیلی روشن است که امام دعوت به آتش و امام دعوت به بهشت چه کسانی هستند. اصلاً با توجه به آیه قرآن، امام دعوت به آتش «رئیس المشرکین» است. ائمه «یَدعونَ إلَی النّار» را ببینید.
وقتی عمار شهید شد دو اتفاق افتاد که این نشان میدهد روایت ساخته بودند.
یک: عمروعاص آمد و به معاویه گفت که نمیدانم به تو تبریک بگویم یا تسلیت. عمار کشته شد، ذوالکلاع هم کشته شد.
چون اگر ذوالکلاع که رئیس قبیله و قَدَرقدرت بود کشته نشده بود، خودش میآمد و تو را تکه تکه میکرد. چون تو برای این ذوالکلاع روایت ظلم و بهشت و دوزخ و حق و وظیفه و تکلیف و دفاع از مظلوم طراحی کردی، حال در این صحنه دید که تو امام دعوت به آتش هستی و او را فریب دادهای. او اینطور نیروهای خود را به کشتن داده است، هزاران نفر کشته شدهاند.
یک رئیس قبیلهی دیگر هم آمد و یک جملهی طلاییِ دیگر گفت. آن هم این بود که گفت: معاویه! تا الآن ما برای تین و زیتون بهشت در سپاه تو بودیم.
یعنی من قبیلهی خودم را برای دفاع از اسلام به اینجا آوردم، اینها به جنگ آمدند، حال که عمار کشته شد معلوم است که ما تیمی بودیم که به آتش دعوت میکردیم و همتراز مشرکین هستیم. اگر من به دِه خودمان بروم، مادران و همسران این مردهایی که کشته شدهاند مرا تکه تکه میکنند. بنابراین نمیتوانم به آنجا بروم و بگویم که ما اشتباه کردیم. چون اگر چنین بگویم بیچاره هستیم. از این به بعد برای تین و زیتون دنیا با تو همراه هستم.
یعنی به من چقدر میدهی که بروم و بگویم که هنوز حق با تو است؟
اینجا اعتراف سخت بود، اگر اعتراف میکرد باید در قبیلهی خود برای ریختن خون جوانان خود حساب پس میداد.
فرض کنید ده جوان جرمی مرتکب بشوند و اعدام بشوند، بعد خوانوادههایشان بفهمند که یک نفر اینها را فریب داده است. آن خانوادهها با این یک نفر چکار میکنند؟
آن رئیس قبیله هم گفت که از این به بعد برای تین و زیتون دنیا با تو هستم.
این نشان میدهد که روایتسازی کرده بودند.
این روایتسازی استثناء نیست.
روزی موضوع سفارت امریکا وظیفه تلقّی شد، روزی هم جاهای دیگری وظیفه تلقّی شد. اگر بعضی از آنها درست بود و بعضی دیگر درست نبود، این همان روایتسازی است.
هر جایی که ما کنش اجتماعی داریم، یک چیزی مهم است، یک چیزی خط قرمز است…
بنده خودم این تجربه را داشتهام که مواردی بوده است، ناگهان مطلبی راجع به خود من منتشر شده است، مثلاً گفتهام یک دو سه چهار پنج، ناگهان چهار بطور غیرطبیعی همه جا منتشر شده است. چون همهی روایتسازیها هم که کلان در سطح حاکمیت نیست. مثلاً ما بعنوان هیئتیها، فضاهای دیگری هم داریم. اینکه مثلاً ناگهان نسبت به وفات یا شهادت یک مناسبت واکنش شدید نشان میدهیم…
اگر به این حرف بنده تنوع بدهید، میبینید که ما دائماً در روایتسازی هستیم.
بایستی چکار کنیم؟ شاید یک سنجه این باشد: هر وقت دیدیم چیزی خیلی ما را تحریک میکند که راجع به آن واکنش نشان بدهیم، فکر کنیم و ببینیم اگر ده سال سن ما بالاتر برود، باز هم راجع به این موضوع واکنش نشان میدهیم یا نه. تا بعداً به این موضوع برسیم که اصلاً حقیقتِ خیلی از اتفاقات آن روز، پنجاه سال بعد معلوم میشود، صد سال بعد معلوم میشوم.
ما نسبت به زمانِ حالِ خودمان، جزوِ جاهلترین افراد تاریخ هستیم. چون معمولاً در مسائل مهم «پنهانکاری» هست، یا پنهانکاری امنیتی، یا مسائل اقتصادی، یا مسائل اجتماعی، یا هر چیز دیگری. بعداً معلوم میشود.
بخواهیم یا نخواهیم، یک کشور هشتاد و چند میلیون نفری، با شاید بیش از هزار هزار میلیارد تومان بودجه عمومی، هزاران هزار طمعکار به دنبال دارد. از کسی مانند من که یقهی خود را بسته است و میگوید من به اینجا آمدم صحبت کنم که بعداً به کجا بروم که بعداً به کجا بروم. ممکن است خیلی از جوانان مؤمن انقلابی خوابِ ریاست جمهوری هم دیده باشند… تا دشمنِ دشمن… و روایتسازی میکنند، جَو ایجاد میکنند، مسلّماً روایتسازی هم تابلو نیست، طوری است که شما را تکان میدهد تا موضعگیری کنید.
همانطور که در نمونهی منفیِ این مثال، کاری بود که معاویه انجام داد.
روایتسازی درست هم داریم که اگر زنده باشم عرض خواهم کرد. آنجاهایی که شما میبینید امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند «جنگ مسئله اول کشور است» ولی یک جریانی نمیگذارد جنگ مسئله اول کشور باشد… خلاصه اینکه به اندازهی موهای سر ما موضوع هست.
یکی از سختیهای ما آدمها این است که در روزگاری که دست ما به یک معصوم نمیرسد که حقایق قطعی امور را بپرسیم، چه کسی ما و امیال ما را تحریک میکند؟
پس فعلاً یک سنجه این شد که کمی تأمّل کنیم و ببینیم آیا آن موضوع ده سال بعد هم مهم هست یا نه؟
نباید قطعیاتمان را کنار بگذاریم
جَو این بود که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیایند زندگیها نابود میشود، علی کوتاه نمیآید…
در تاریخ این موضوع چند مرتبه اتفاق افتاده است، سران که موافق نبودند، بدنه هم به جهاتی با سران همراهی کردند و بیخیال بودند. واقعِ واقعِ حقیقی، خط قرمزِ روشن را ندید گرفتند…
امروز اگر کسی دشمن شماره یک جمهوری اسلامی باشد، ولی خط تجزیهی غرب را ببیند، باید کفن بپوشد و بیاید و از جمهوری اسلامی دفاع کند. این خیلی روشن است که جمهوری اسلامی جلوی تجزیهی ایران را گرفته است.
اگر کسی ادعا میکند ایران را دوست دارد، نمیتواند امروز با جمهوری اسلامی دشمنی کند، بدون اینکه بخواهد انتقادات خود را کنار بگذارد. انتقاد دارد، ولی اگر تجزیه بشود، دیگر حداقل صد سال از امنیت خبری نیست. باید لیبی را ببینید، آنطور میشود. ایران سوریه نیست، نه از این جهت که قوی است، از این جهت که پشتیبانی بجز خدا ندارد، اگر اینجا آسیب بخورد سرنوشت اسلام بهم میخورد، لبنان و سوریه و یمن هم بهم میخورد. این موضوع خیلی روشن است.
من نخواستم بگویم که ما در فضای روایت هستیم، کمی هم پستمدرنیستی نگاه کنیم و بگوییم پس اصلاً به حقیقت دسترسی نداریم، پس…
گفتم دسترسی به حقیقت خیلی سخت است، ولی بعضی از خط قرمزها خیلی روشن است.
درست است که در روایت هستیم و دسترسی به یقین کم است، اما بعضی چیزها خیلی واضح است. خیلی واضح است که بی بی سی و اینترنشنال حتماً دلسوز ما نیستند. تاریخ کومله روشن است، کشتارهای کومله معلوم است. من پیشنهاد میکنم وقتی این اغتشاشات به پایان رسید، دانشگاه دانشجویان را به کردستان ببرد تا ببینند، با پیشمرگههایی که نسلشان در حال منقرض شدن است صحبت کنید. درست است که دسترسی به یقین سخت است، ولی آنوقت اگر در جایی یقین داریم باید خیلی محکم به آن پایبند باشیم.
هر کسی حساب و کتاب کند میفهمد که تجزیهی ایران به معنای نابودی ایران است.
ما که قبل از انقلاب کومونیستها و اسلامگراها و… با هم در مقابل شاه در صفوف مشترک بودند، ببینید دو سال اول چقدر ترور داریم.
اینها همین الآن بر سر این موضوع که یک پرچم سه رنگِ بیآرمی را بعنوان یک فصل مشترک قبول کنند دعوا دارند!
اینها را نمیگویم که اشتباهات فاحش خودمان را کنار بگذاریم، بلکه سرِ وقتِ خودش باید به اشتباهات فاحش خودمان فکر کنیم. اینکه جمعیت زیادی از مردم ناراحت هستند را باید حل کرد، اینکه آیا ناراحتی درست است یا درست نیست، در هر صورت باید این ناراحتی را حل کرد، خیلی از ناراحتیها هم واقعاً درست است؛ اما خیلی واضح است که راه حل آن ناراحتی این نیست.
حال ما در این میان چکار میکنیم؟ ما شعار «جهاد تبیین» میدهیم و میرویم! زیر همهی برگههایمان هم یک «جهاد تبیین» مینویسیم.
«جهاد تبیین» قرارگاه میخواهد، باید آن قطعیات واضح را به یکدیگر یادآوری کنیم، او برای تجزیه تولید محتوا میکند، ما برای قطعیات واضح خودمان با یکدیگر مباحثه هم نمیکنیم. مثلاً بعد از نماز در مسجد بنشینیم و پنج نفر پنج نفر صحبت کنیم و ببینیم الآن بایستی چکار کنیم. حداقل آن واقعیت قطعی را تقویت کن. اگر واقعیات قطعی را رها کنیم، نباید همه را به گردن خدا انداخت.
اگر خدای نکرده ما هم از دست برویم به دامان کبریایی خدای متعال هیچ گردی نمینشیند، که به گردن خدا بگذاریم.
آن جاهایی که قطعیات هست، نباید قطعیات را رها کرد.
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
دعوا شد، بالاخره حق با علی است یا با ابوبکر، آنها کودتایی کردند و حکومت را گرفتند، فرض میگذاریم که حقایق برای مردم مشکوک شد، باید مشکوکات را به یقینیات برمیگرداندند. یکی از این یقینیات چه بود؟ حرمت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.
اینکه در روایات ما حرف تندی راجع به اهل مدینه زده شده است، که اینها عقبگرد کردند، انقلاب علی الاعقاب کردند، همهی آنها که قاتل نبودند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند چرا خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: «فَعَقَرُوهَا»،[4] عاقر ناقه صالح که آیت الهی و معجزه بود را یک نفر کشت، چرا قرآن کریم از «فَعَقَرُوهَا» استفاده میکند؟ یک نفر این غلط را کرد… دیگر اصلاً کاری به این موضوع نداریم که صالح کیست، همه میدانستند که این شتر معجزه است و اتفاق استثنائی است، دیگر واضح است که کشتن این شتر غلط است.
اگر از جای واضح عبور کنیم…
الآن عرض میکنم که پاسخ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چیست…
شک کردند که آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میتوانند یا نمیتوانند… این پیرمرد است، این کذاست… تفاوت فکر بود… مثلاً فرض کنید بعضیها حق را هم نمیدانستند؛ اما حرمت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را میدانستند، چون وقتی در حال حمله به خانه بودند گفتند: «فاطمه در خانه است». حرمت را میشناختند.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم فرمودند: «أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ»،[5] فکر کردید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیگذارند آب خوش از گلوی شما پایین برود، برعکس است، «أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ»، من تیغهای بُرّان بر گلوهای شما را میبینم.
حرمت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از قطعیات بود، این دیگر روایتسازی نبود…
در «مصنف» ابن ابی شیبه به سند صحیح آمده است که عمر آمد و به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفت: «وَاَللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ أَحَبَّ إلَيْنَا مِنْ أَبِيك , وَمَا مِنْ أَحَدٍ أَحَبَّ إلَيْنَا بَعْدَ أَبِيك مِنْك»،[6] حال راست گفت یا ظاهرسازانه، معلوم است که این تفکر رایج است، گفت: بخدا سوگند بعد از پدرت محبوبترین فرد امّت تو هستی.
«محبوبترین فرد» یعنی چه؟ یعنی مؤمنترین، باتقواترین…
اگر ما جایی قطعیاتمان را کنار بگذاریم کار تمام است، و اگر جایی پای قطعیات باستیم نصرت خدا نازل میشود، که به این موضوع خواهم پرداخت.
اینها یقین داشتند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کیست، اینها میدانستند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در آن ایام گاهی چند روز گرسنه هستند، اما دربِ خانهی کسی را نزدهاند که لقمهای نان طلب کنند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جایی نمیرفتند…
حافظ یک شعری دارد که آقای سازگار در شعری استفاده کرده است، میگوید:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میخرم از برای تو
من که اگر فرشتهها بخواهند با من دَمخور شوند برای من افت دارد… علی جان! امشب به در خانههایشان میرویم، در میزنم…
همین حجّت خدا بر مردم کافی بود، آن کسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به همنشینی با او افتخار میکرد، آن کسی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند در طول زندگی مشترکمان به من رو نزد، درِ خانهها را یک به یک میزد… برای اینکه شبانه بود، برای اینکه حکومت نفهمد، باید واردِ خانه میشد… میهمانِ سرزندهی مردم مدینه شد…
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میخرم از برای تو
دستم اگر شکسته شد در ره یاریت چه غم؟ آن به آن و دَم به دَم محسن و من فدای تو
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه شمس، آیه 14 (فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا)
[5] خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در جمع زنان انصار
[6] مصنف ابن أبي شيبة، جلد 7 ، صفحه 432 (مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ , نا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ , حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ أَسْلَمَ , عَنْ أَبِيهِ أَسْلَمَ أَنَّهُ حِينَ بُويِعَ لِأَبِي بَكْرٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ يَدْخُلَانِ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَيُشَاوِرُونَهَا وَيَرْتَجِعُونَ فِي أَمْرِهِمْ , فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ خَرَجَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ فَقَالَ: «يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ , وَاللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ أَحَبَّ إِلَيْنَا مِنْ أَبِيكِ , وَمَا مِنْ أَحَدٍ أَحَبَّ إِلَيْنَا بَعْدَ أَبِيكِ مِنْكِ , وَايْمُ اللَّهِ مَا ذَاكَ بِمَانِعِي إِنِ اجْتَمَعَ هَؤُلَاءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ ; أَنْ أَمَرْتُهُمْ أَنْ يُحَرَّقَ عَلَيْهِمِ الْبَيْتُ» , قَالَ: فَلَمَّا خَرَجَ عُمَرُ جَاءُوهَا فَقَالَتْ: تَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ قَدْ جَاءَنِي وَقَدْ حَلَفَ بِاللَّهِ لَئِنْ عُدْتُمْ لَيُحَرِّقَنَّ عَلَيْكُمُ الْبَيْتَ وَايْمُ اللَّهِ لَيَمْضِيَنَّ لِمَا حَلَفَ عَلَيْهِ , فَانْصَرِفُوا رَاشِدِينَ , فَرَوْا رَأْيَكُمْ وَلَا تَرْجِعُوا إِلَيَّ , فَانْصَرَفُوا عَنْهَا فَلَمْ يَرْجِعُوا إِلَيْهَا حَتَّى بَايَعُوا لِأَبِي بَكْرٍ)