«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و تسلیت به پیشگاهِ مقدّس حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
در زمان حیات پربرکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مسلمین دو دسته و دو حزب بودند و با یکدیگر هم چالش و تنش داشتند، حتّی همسران پیغمبر دو حزب و دو نگاه و دو گروه بودند، اختلاف هم بر سرِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه ویژگیهایی دارد و چه شخصیتی است، آیا خلاف میگوید یا نمیگوید، آیا عصمت دارد یا ندارد، آیا تقوا دارد یا نستجیربالله کم تقوا دارد؟ آیا فریبکاری دارد یا ندارد. دو جریان بود.
یکی از این دو جریان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حاکم شد و آن دیگری به حاشیه رفت. کم کم تلاش شد و کارهایی کردند.
کم کم دو اسلام در برابر هم قرار گرفتند، یک اسلام یک آب باریکهی مختصری است که چند مرتبه به سمت آن رفتند که آن را تمام کنند و از بین ببرند، مانند زمانی که در کربلا مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستادند، یک اسلام هم جریانِ حاکمهی پُر از ثروت و امکانات بود.
حال نمیخواهد به این موضوع وارد بشوم که چه اتفاقاتی افتاد که فکر این دو جریان چنین شد، اما فعلاً به اینجا برسیم که دو اسلام بوجود آمد که اگر یکی اسلام است، دیگری حتماً اسلام نیست. دو نگاه که قابل جمع با یکدیگر نیستند، دو فکرِ کاملاً بیربط به یکدیگر. ولی هر دو لباس اسلام به تن دارند.
این بحث هم تحلیل تاریخ است و هم بشدّت به سبک زندگی امروز ما ربط دارد، چون میخواهم بگویم که در بعضی از موضوعات این چطور عمل میکرد و آن دیگری چطور عمل میکرد. در این صورت تکلیف ما کاملاً روشن میشود. یعنی کاملاً عملی هم هست، منتها یک تحلیل تاریخ است.
دو مرتبه دو معصوم رسماً اعلام کردند که آن اسلام نیست. یک معصوم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند که فرمودند: «سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّین»،[4] حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حدود ده روز بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که دین پوسید. شاید خیلیها هم فکر میکردند که این کار مثلاً تندروی است. «دین پوسید» یعنی چه چیزی پوسید؟ الآن که همه چیز سر جای خود است! اصلاً فرصتی نبوده است که بخواهند نماز و روزه و … را حذف کنند.
یک مرتبه هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»،[5] حالا که کسی مانند یزید آمده است باید با اسلام خداحافظی کرد.
آن جریان اول برای بازنمایی و ترویج و تصویرسازی از خودش دو راهبرد داشت که معلوم نشود سرچشمه چیست.
«کربلا» یک جنایتِ از پیش طراحی شده است
یک: آسانترین کار این بود که به گردن «عبید الله بن زیاد» بیندازند. بعضی دیگر هم گفتند تقصیر یزید بود.
هر دوی اینها دروغ است، ریشهی این رفتار برای زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، و کربلا از نظر جنایت، فارغ از اینکه بر چه کسی جنایت شده است، یک رفتار کاملاً تکراری است، قبل از آن مکرر رخ داده است، بعد از کربلا هم مکرر رخ داده است.
علّت اینکه کربلا مهم است این است که آن جنایات با یک معصوم و با یک دخترِ معصوم رخ داد، با دو فرزند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رخ داد، با فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ داد.
وگرنه این عمل قبل از آن مکرر، بعد از آن هم مکرر رخ داد. اصلاً سیستم و نگاه و شیوهی اینها اینطور بود. خشم ناگهانی نبود. کربلا یک جنایت از پیش تعیین شده و طبق پروتکل و موازین بود.
نامه نوشت و شرح ماوقع داد و اتهاماتی زد، حال گفت: «تُمَثِّلَ بِهِمْ»[6] یک به یک آنها را تکه تکه کن.
نامهی عبیدالله در مقتل «ابومخنف» و دیگران هست، این عمل از قبل تعیین شده است.
نسبت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیش از این حرفهاست، «فَإِنْ قُتِلَ حُسَيْنٌ فَأَوْطِئِ اَلْخَيْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ» خلاصه اینکه باید به قتلگاه اسب ببری…
یعنی جنایتِ از پیش طراحی شده است، لذا اگر این مسیر صد مرتبه هم تکرار میشد، رفتار اینها تکرار میشد. این یک منطق بود.
«معاویه» امامِ دعوت کنندگان به آتش
حال من قبل از اینکه بحث خود را پیش ببرم مطلبی عرض کنم؛ از جهتی وقتی من میبینم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینقدر مظلوم و غریب هستند که معاویه هنوز طرفدار دارد، شبها از غصه نمیتوانم بخوابم. اما نمیتوانم خوشحالی خودم را کتمان کنم که من چقدر باید تلاش میکردم که بگویم بعضی افراد (واضح است که کاری به عوام ندارم) محبّت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ندارند و دروغ میگویند.
اینکه شما میبینید علمای یک جریانی میروند و از معاویه دفاع میکنند، این برای حق جویان، برای دانشجویان مسلمانِ غیرشیعه، برای روشنفکران، فرصت خیلی خوبی است، چون ما هرچه میگفتیم کسی باور نمیکرد که اینهایی که نسبت به خیلی چیزها ساکت هستند، صدایشان کجا درمیآید و طرفدار چه کسی هستند.
معاویه مانند بعضیها نیست که شدّت تقدّسسازی، شناختشان را پیچیده کرده باشد. معاویه خیلی روشن و مشخص است، و اگر از این شخص دفاع میکنند، الحمدلله که نمیفهمند که در حال آشکار کردن خودشان هستند.
اگر بنده هشتاد سال پدر کسی را لعن کنم، بعد بگویم خیلی نسبت به شما ارادت دارم، آیا باور میکند؟
هیچ حکومتی در طول تاریخ، هیچیک از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را علنی و عمومی، دستور به لعن عمومی نداده است، بجز معاویه ملعون برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه!
اینجا مسئله مانند روز روشن است، چون نمیخواهم بحث خود را جابجا کنم، فقط به یکی از آنها اشاره میکنم.
اینجا با اینکه غصه دارد، ولی حجّت تمام میشود.
مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه یک عبارتی در اول وصیتنامه خود دارند، قبل از حمد و ثنای خدای متعال، حدیث ثقلین را نوشته است. بعد میفرماید…
منظور عوام نیست، عوام که از چیزی خبر ندارند، طرف نماز خود را به اندازه فهم خودش میخواند، زکات میدهد، نماز شب میخواند، حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارد، چه بسا که ان شاء الله دست او را هم بگیرند.
اما امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند: بعد از حدیث ثقلین، حجّت بر علمای امّت تمام است.
ما هرچه میخواستیم توضیح بدهیم به خرج کسی نمیرفت، کسی باور نمیکرد.
اینکه امروز طرف آمده است و میگوید که معاویه از باقر و صادق شما برتر است!… الحمدلله که خدای متعال بعضیها را اینطور نابخرد قرار داده است، چون ما هرچه میگفتیم کسی باور نمیکرد، انگار به شما بگویند کسی پیدا شده است که گِل را بیشتر از شیشلیک دوست دارد! شما میگویید مگر چنین چیزی میشود؟ شاید فقط یک نفر اینطور است، اما مگر میشود که تعدادی اینطور باشند؟
بنده کاری با عوام ندارم، عوام از چیزی خبر ندارند، برای شما یک مثال میزنم که شما ببینید در اینجا چقدر مسئله روشنِ روشنِ روشن است. موضوع غدیر نیست که شما بگویید معنای «مولا» معلوم نیست، یعنی کمی فرصت پیچیده کردن باشد. این چیزی که به خدمت شما عرض میکنم، آسانترین نقطهی این است که شما بفهمید آیا کسی عناد دارد یا ندارد.
روایتی داریم که هر کسی که جایگاهی در بین محدّثین داشته باشد، یا حداقل یک طلبهی حدیثخوان باشد، در هر مذهبی که باشد جرأت نمیکند بگوید که این روایت درست نیست.
نام آن روایت «حدیث عمّار» است.
حدیث عمّار هیچ لفظ پیچیدهای ندارد، یعنی اگر شما در گوگل هم با لغتنامه معنا کنید پیدا میشود. متن حدیث این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمایند: «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ» عمّار من را گروه ظالم میکشند، عمّار «يَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ» آنها را به بهشت دعوت میکند، لشگر مقابل هم «يَدْعُونَهُ إِلَى اَلنَّارِ» به جهنّم دعوت میکنند.
من کسی را نمیشناسم که کسی این روایت را غلط معنا کند، هیچ لفظ پیچیدهای در این روایت وجود ندارد.
عمّار آنها را به بهشت دعوت میکند و آن گروه مقابل عمّار را به آتش دعوت میکنند.
آن گروهی که عمّار را کشتند که ظالم هستند، در صفّین هستند. روایت هم متواتر است. «متواتر است» یعنی مانند آیه قرآن میماند. قطعی است.
رئیس آن گروه مقابل کیست؟ معاویه! امام آن کسانی که به آتش دعوت میکنند معاویه است.
من آیه را نمیخوانم که بگویید توهین کرد، شما بروید و قرآن کریم را نگاه کنید، ببینید آیا خدای متعال ائمهی یَدعُونَ إلَی النّار را لعنت کرده است یا نه.
یک نفر به بهشت دعوت میکند، در مقابل هم، گروهی به آتش دعوت میکنند. امام آن گروه مقابل هم معاویه بود. روایت هم متواتر است، اینطور نیست که شیعیان اینطور بگویند، حتّی ناصبیهایی مانند ذهبی هم میگویند که این روایت متواتر است.
اصلاً ما معنای «مولا» در حدیث غدیر را ندید میگیریم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید به چه زبانی در یک روایت قطعی میفرمودند که این شخص امامِ دعوت کنندگان به آتش است، از آن طرف هم قرآن تکلیف او را روشن کند؟ شکّی هم در قطعی بودن روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست.
بعد عدّهای سینهچاکِ معاویه هستند!
این مطلبی که عرض کردم از منابع شیعی عرض نکردم، با اینکه منابع شیعی هم نقل کردهاند، اما بخاری و مسلم و هر کتابی که کتابِ جدّیِ حدیثی است معمولاً این روایت را نقل کرده است.
بر طبق این روایت متواترِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، معاویه امامِ دعوت کنندگان به آتش است، قرآن کریم هم تکلیف او را معلوم کرده است، حکم هم برای قرآن کریم است.
اصلاً شما مولا را کنار بگذار، غدیر را رها کن، شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را کنار بگذار، این روایتی که اینقدر واضح است و هیچ شکی در آن نیست، در این روایت با ما همراه شو، ما صد مرتبه با شما همراهی میکنیم. اما اگر همراهی نکردی یعنی «جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»[7] فهمید ولی نخواست بپذیرد.
من خدای متعال را شاکر هستم که ما هرچه میخواستیم بگوییم که بعضیها طرفدار معاویه هستند، میگفتند: تهمت نزنید!
به قول ابوتمام که اشعر الشعرای عرب است میگوید: آیه صریح است و شما گوش نمیدهید، شعر من که تو را تغییر نمیدهد.
این مسئله روشنِ روشن است، بیهوده بحث را شلوغ نکنید، بر سر همین یک موضوع توافق کنید، منکرِ این روایتِ متواتر، از نگاه مسلمین «نامسلمان» است، چرا شما نمیپذیرید؟
من با چه کسی کار دارم؟ با عالمانی که حقیقت را میدانند، ما اصلاً هیچ اختلاف و دعوایی با عوامی که خبر ندارند نداریم.
الآن در یک شرکت دولتی یا خصوصی اختلاس میشود، مگر کارمندانِ دونپایه خبر دارند که چه چیزی به چه چیزی است؟ نه.
اینجا مسئله راجع به کسانی است که حجّت بر اینها تمام است، و الآن یک فرصت بزرگ است، ما هیچ دعوایی نداریم و فحش هم نمیدهیم، میگوییم الحمدلله این فرصت هست، آقایی که به دنبال حق هستی، برو و یک بازپژوهی کن و ببین حق چیست. به هر چیزی رسیدی ان شاء الله که روز قیامت دست تو را بگیرد. مسئله خیلی روشن است.
وحشیگریهای سپاه معاویه
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میفرمودند «اسلام تمام شد»، میگفتند این طرف هم اسلام است، نماز است، پرجمعیت است، شلوغ است، زکات میدهند.
وقتی شما جنگ روز عاشورا را بررسی کنید میبینید که هیچ کجای آن اسلام نیست، قابل دفاع نیست، آنقدر قابل دفاع نیست که یزید گردن نگرفت! یعنی اینها آنقدر کثافتکاری کردند که یزید گفت این عبیدالله حرامزاده بوده است که این کار را کرده است. یعنی یزید ملعون هم نتوانست از این عمل دفاع کند.
این جنایتِ به این وقاحت که در کربلا رخ داد، که ان شاء الله خدای متعال «سنان بن انس» را لعنت کند، هیچ وقت نمیتوانم روضهی غلطهایی که این ملعون کرده است را بخوانم.
این همه کثافت و غلط زیادی که اینها کردند…
اگر این کار یک مرتبه رخ داده بود، میگفتیم یک جریانی یک غلطی کرد، اما این کار هم قبل از کربلا رخ داده است و هم بعد از کربلا بصورت مکرر رخ داده است.
جلسه گذشته عرض کردم که سال 40، به جرم اینکه شما بر علیه علی بن ابیطالب نمیشورید…
عدهای حزب اللهیِ پاکارِ رزمنده هستند، عدهای هم اگر انقلابی نیستند، الآن کاری به حکومت ندارند. تصوّر کنید یک نفر طرف را بگیرد و بزند و بگوید چرا تو قیام نمیکنی؟
به یمن رفتند و ناموس مسلمان را به بازار بردند و فروختند، حجاب او را هتک کردند که مردان برای خریدن بپسندند، میخواستند در کربلا هم همین کار را کنند اما خدای متعال اجازه نداد و آنها را منصرف کرد و ارادهی الهی تعلّق نگرفت، وگرنه برای این کار تلاش کردند. یعنی فقط خدای متعال آن فشار روحی که به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آوردهاند را میداند.
حال بنده برای اینکه به شما بگویم این یک مسیرِ پُرتکرار است، یک نمونه را برای شما میخوانم.
این مطلب را از «تاریخ یعقوبی» میخوانم.
من از این موضوع عذرخواهی میکنم که میخواهم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با کسی مقایسه کنم، درواقع قصد مقایسه ندارم، بلکه میخواهم نشان بدهم اگر یکی از اینها اسلام است، آن دیگری اسلام نیست.
معاویه یک جنگ ترکیبی یا هیبریدی راه انداخت، این نام که الآن مطرح است جدید است، این یعنی جنگی که یک بُعد ندارد، مثلاً آب را آلوده کن، محاصره اقتصادی هم کن، امنیت را هم بهم بریز، با ماهواره هم افکار عمومی را خراب کن، شایعه پراکنی کن، یعنی کاری کن که هیچ چیزی نماند و مردم بگویند چه غلطی کردیم که در حکومت علی هستیم و بیعت کردیم و سکوت کردیم. یعنی معاویه به دنبال این بود که مردم را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جدا کند، لذا وقتی فهمید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با خوارج درگیر هستند، افراد کارورزیده که بشدّت حرامزاده بودند… بعداً به شما عرض میکنم که اینها بعداً به محدّثان تبدیل شدند! یعنی وحشیترین آدمهای حرامیِ ناپاکزاده، محدثانِ ترویج کنندهی این افکار بودند، آقایان دیگر هم احادیث را از اینها میگرفتند.
میگفت: میروید و چنان وحشیگری میکنید که هیچ چیزی…
اجازه بدهید جملهی او را بخوانم.
گفتهاند «بُسْرِ بْن اَرْطاة» صحابی است، سه هزار نفر را با او فرستاد، دستورالعمل را ببینید، گفت: «سر حتى تمر بالمدينة»[8] میروی تا به مدینه برسی…
نه زمان عثمان، کاری به عثمان داشت. چون عثمان چهل روز محاصره شد ولی برای او کاری نکردند و از او دفاع نکردند تا اینکه عثمان کشته شد، زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم کاری به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نداشت، زمان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم کاری به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداشت.
فقط یک مرتبه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با پانصد نفر از مدینه به سمت بصره رفتند، هیچ وقت اهل مدینه در لشگرهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جمعیت زیادی نبودند.
میخواهم بگویم حزب اللهیهای دو آتشهی طرفدار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبودند، مثلاً بنیحمدان کوفه نبودند که فقط در صفین حدود هشتصد نفر کشته دادند، با اینها این کار را کرد، شما تصوّر کنید اگر دست او به آنها میرسید چکار میکرد.
گفت: «سر حتى تمر بالمدينة» میروی تا به مدینه برسی «فاطرد أهلها» کاری میکنی که از زندگی خود بیفتند، یعنی مانند ماجرای مهاجران، کاری میکنی که زندگی خود را رها کنند و از آن شهر بروند، «و أخف من مررت به» دستت به هر کسی که رسید کاری کن که دل او خالی بشود و بترسد «و أنهب مال كل من أصبت له مالا» و دست تو به مال هر کسی که رسید غارت کن…
شما شنیدهاید که سالِ بعد از کربلا، در واقعه حرّه، گفت: سه روز هر کاری که دوست داشتی انجام بده. اینها تکراری است، این یک فکر است.
با چه کسانی این کار را کن؟ «ممن لم يكن دخل في طاعتنا» کسانی که جزو حکومت علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] هستند و به ما نپیوستهاند!
«و أوهم أهل المدينة أنك تريد أنفسهم» کاری کن که همهی اهل مدینه بگویند «آمده است که من را بکشد»، «و أنه لا براءة لهم عندك» هیچ کسی مصون نیست.
ریختند و شهر را از بین بردند، خانه خراب کردند، آتش زدند، سر بریدند، زنها و بچهها را کشتند.
بعد میگویند چرا امام حسین علیه السلام زن و بچهی خود را با خود همراه کردهاند؟! چون اینها اینطور هستند.
بعد پرسید: جابر بن عبدالله انصاری کجاست؟ جابر بن عبدالله انصاری مخفی شده بود.
گفت: اگر جابر نیاید زن و بچهی همهی شما را میکشم.
بعد میگویند چرا امام حسین علیه السلام زن و بچهی خود را با خود همراه کردهاند؟! چون امنترین جا، کنارِ خودِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود.
وقتی جابر بن عبدالله انصاری اوضاع را دید، مخفیانه نزد حضرت امّ سلمه سلام الله علیها رسید و عرض کرد: چکار کنم؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زنده هستند. من در بیعت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم، بیایم و با معاویه بیعت کنم؟!
حضرت امّ سلمه سلام الله علیها هم فرمودند: مادر! این تقیّه است. اینها رحم ندارند و زن و بچهی مردم را میکشند.
جابر بن عبدالله انصاری سلام الله علیه مجبور شد زمان حیات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تقیّتاً با معاویه بیعت کند.
بعد معاویه گفت: کاری با مکیان نداشته باش.
بعد نوبت یمن است.
همان کاری که عرض کردم رفتند و نوامیس یمن را فروختند.
نتیجه این است، اینطور نیست که بگویید «بُسْرِ بْن اَرْطاة» وحشی بود، او دستور گرفته بود و بر طبق موازین عمل کرد.
«فخرج بسر، فجعل لا يمر بحي من أحياء العرب»، به هیچ محلهای نرسید «إلا فعل ما أمره معاوية» الا اینکه طبق دستور معاویه عمل کرد!
بعد تازه منبر رفت، بعداً هم گفتند که او صحابی پیغمبر است. آیه قرآن را خواند و گفت: ای اهل مدینه! شما ضرب المثل کفران نعمت هستید، بجای امیر معاویه، در برابر علی سکوت کردید.
آیه قرآن را خواند و گفت آیه 112 نحل که میگوید «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ» روستایی بود که در امنیت بود و روزی آن روستا میرسید و فراوانی بود، کفران نعمت کردند و کافر شدند، خدا به اینها ترس و خوف را چشاند.
من سرباز خدا هستم، آیا این ترس و گرسنگی و بدبختی را چشیدید؟ من ملک عذاب خدا هستم.
یعنی درواقع آیه را هم برای خودش تفسیر کرد!
در کتاب «الغارات» آمده است که معاویه گفت: «اللَّهُ فَعَلَ ذَلِكَ لَا أَنْتَ»[9] ای بُسر! تو نبودی که این کار را کردی، این خدا بود که این کار را کرد، این خدا بود که عذاب را بر اینها نازل کرد، تو یدالله هستی.
این یک اسلام تمامعیار با این تفکّر است. آیات را هم اینطور تفسیر میکند.
دو اسلام متفاوت!
از آن طرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. من عذر میخواهم که این دو کلام را کنار هم میگذارم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخنرانی کردند و فرمودند: از ذلّت ظاهری اسلام و نابود شدن دین این است که اراذل و اشرار سربازان پسر ابوسفیان هستند و شما نمیروید دفاع کنید.
روزی معاویه به پسردایی خودش گفت: من فامیل تو هستم، من پسرعمهی تو هستم، تو طرفدار علی هستی؟ او گفت: چون هر عبادت کنندهی شب و روزهدار روز و حلالزاده و مجاهد فی سبیل الله و مهاجری و انصاری هست در سپاه اوست، هرچه حرامزادهی اراذل و اشرار است هم در سپاه توست، اصلاً وضع معلوم است!
این دو جریان است، این دو اسلام است، اگر یکی اسلام است، آن دیگری اصلاً اسلام نیست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخنرانی کردند و «جاریة بن قُدامه» گفت: من میروم.
قاعدهی کار این است که اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باید لشگر خود را داغ کنند که بروند و از کسی که امنیت را بهم ریخته است و مردم را ترسانده است انتقام بگیرند. اما ببینید حضرت چه فرمودند.
این را برای این موضوع عرض میکنم که گاهی ما با کسانی دشمنی میکنیم… مثلاً زن و شوهر… اصلاً وضع دادگاههای ما خجالتآور است، وکیل میگیرند و هر بهتانی به یکدیگر میزنند، چون وکیل برای اینکه پروندهی خود را محکم کند، ممکن است هر خزعبلی را در پرونده جا بدهد، این فرد هم نمیفهمد که درواقع چه بازیای خورده است.
امام رضا صلوات الله علیه فرمودهاند: اگر کسی به شیعهی من تعرّض کند، قسم خوردهام که من او را از ولایت خودم بیرون کنم.
خیلی از این زن و شوهرها با این دادگاهی که میروند و به یکدیگر دروغ میبندند، با قسمِ امام رضا علیه السلام از ولایتِ امام رضا علیه السلام بیرون میروند.
نمیخواهم فقط تاریخ بخوانم، ما با هر کسی که دشمنی میکنیم، باید میزان دشمنی ما معلوم باشد.
برای چه به ما تولّی و تبرّی گفتهاند؟ قلّهی دشمنی با چه کسی است؟ قلّهی محبّت با چه کسی است؟ نسبت به دوستان این و دوستان او باید چطور باشیم؟
چون تولّی و تبرّی ما تنظیم نیست، زن و شوهر، دو همسایه بر سر جای پارک، مستأجر و صاحبخانه بر سر اجارهی خانه، ممکن است هر بلایی بر سر یکدیگر بیاورند، معلوم نیست شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند یا شیعهی معاویه.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه فرمودند؟ فرمودند: جاریه! «أوصيك يا جارية بتقوى الله»[10] به نام علی نمیروی گناه کنی، به نام دفاع از علی بن ابیطالب یا دفاع از شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیروی گناه کنی، گناه نداریم، تقوا داریم.
«لا تقاتل إلا من قاتلك»…
معاویه چه میگوید؟ او میگوید «و أخف من مررت به» دستت به هر کسی که رسید کاری کن که دل او خالی بشود و بترسد، «و أنهب مال كل من أصبت له» مالِ هر کسی را که دیدی بخور.
اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمایند: «لا تقاتل إلا من قاتلك»، حتّی با آن غارتگران هم، بجز آنهایی که با تو جنگیدند نجنگ. «لا تجهز على جريح» اگر کسی زمین افتاد و زخمی شد، دیگر او را تکه پاره نکنید.
میدانید که ما یک «حقوق بشر» داریم و یک «حقوق بشردوستانه». «حقوق بشردوستانه» برای جنگ است، پایاننامههای زیادی در این مورد نوشت شده است، وقتی پای عمل برسد…
اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «لا تسخرن دابة و إن مشيت و مشى أصحابك» میروی با دشمن بجنگی، خودت و اصحابت پیاده هستید، نروی یک استبل گیر بیاوری و بگویی چون سربازان خدا هستیم آن استبل را میگیریم. حق ندارید دست بزنید. پیاده بروید. اگر خواست بفروشد از او میخرید، وگرنه به اموال او دست نمیزنید. اینطور نیست که بگویید میخواهم بروم و امنیت ملّی را تأمین کنم، و به بهانهی این کار غلط زیادی صورت بگیرد. حق ندارید.
از این عجیبتر «و لا تستأثر على أهل المياه بمياههم»؛ روستایی یک چاهی کندهاند، عمق چاه را به اندازهی نیاز خودشان کندهاند. برای یک روستای پنجاه نفره که یک چاه عمیق حفر نمیکنند، یعنی عمق چاه به اندازهی مصرف روستاست. حضرت فرمودند: لشگر را به یک روستا نبرید و همهی آب روستا را بردارید، حق ندارید این کار را کنید، «و لا تشربن إلا فضلهم» حق داری فقط اضافهی مصرف آب روزانهی اینها را بگیری که تا فردا دوباره جای آن پُر بشود، آن هم «عن طيب نفوسهم» با رضایتشان. اینطور نیست که بگویید سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سپاه خداست، آب برای اینهاست، اینها هستند که چاه را حفر کردهاند.
شما را به خدا قسم میدهم که بگویید آیا این دو یک اسلام هستند؟ کاملاً دو اسلام است.
«لا تشتمن مسلما و لا مسلمة» به زن و مرد مسلمان (اگر طرفدار آنها هم هستند) فحش نمیدهید. مجوز نیست که فحش بدهید.
«لا تظلمن معاهدا، و لا معاهدة» حق ظلم کردن به هیچ زن و مردِ غیرمسلمانی که در پناه دولت اسلامی مالیات میدهند را ندارید.
بجز کسی که جزو سپاه دشمن است و با تو میجنگد نمیجنگید.
«و أسفك الدم في الحق» اگر خون ریختید باید حجّت شرعی داشته باشید که چرا این کار را کردهاید، «و أحقنه في الحق» آنجایی هم که نزدهاید باید حجّت شرعی داشته باشید.
یعنی نگو جنگ است و شلوغ شد و همه چیز به هم ریخت و به هوای دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همه را بزن. اینجا اسلام هست، مانند آنها نیست که هر کاری که دوست دارند انجام بدهند.
«من تاب فاقبل توبته» هر کسی توبه کرد توبهی او را بپذیرید.
فکر نکنید که حرّ یک استثناء است، «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ».[11]
اگر کسی عذرخواهی کرد بپذیر، ما میخواهیم اینها آدم بشوند، من نمیخواهم اینها را بکشم، من میخواهم اینها بفهمند که آن مسیر غلط است، حالا هم میگوید فهمیدم، تو بپذیر.
وقتی خواستی به من خبر بدهی، نه خبر را بزرگ کن و نه خبر را کوچک کن، «إخبارك في كل حين بكل حال» دائم به من گزارش میدهی که ببینم اشتباه نکنی، اما «الصدق الصدق» راست بگو. اگر شکست خوردی راست بگو، اگر پیروز شدی راست بگو، دقیق بگو.
این منطق میتواند در دنیا حرف بزند، حال نگاه کنید.
ابن ابی الحدید میگوید: شیعیان علی بن ابیطالب صلوات الله علیه اهل فتوّت هستند. یعنی اگر کسی جوانمرد نیست از منطق تشیّع بیرون است. از علامتهای شیعه انگشتر در دست راست است، بسم الله الرحمن الرحیم را بلند میگوید و… یکی از علائم شیعه اکثار صلاة است، شیعیان اهل نماز بودند، یکی از علائم شیعه امانتداری است، یکی دیگر از علائم شیعه راستگویی است. یکی دیگر از علائم شیعیان «فتوّت در جنگ» است.
شاه اسماعیل صفوی به چالدران رسید، عثمانیها نرسیده بودند، وقتی رسیدند گفت: صبر کنید اول خستگیشان در برود بعد بجنگیم.
شاه اسماعیل صفوی که معصوم نبود، اما اگر کسی منطق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را یاد بگیرد به اندازهی خودش عمل میکند.
بعد که عثمانیها با توپ زدند گفت: این کار نامردی است. ما به هر قیمتی پیروز نمیشویم.
وای بحال شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که با هر قیمتی، با خصم خودش… خصم ما که معمولاً خصم نیست، همسر ماست، برادر ماست، همسایه ماست، همکار ماست، مشتری ماست، اینها چه کسانی هستند که ما با اینها درگیر هستیم؟ وای بحال اینکه ما بیخود با اینها دشمنی کنیم. این چه منطقی است؟
عرب یک ادیب بزرگ به نام «نصری سلهب» که مسیحی است. عبارت او را میخوانم تا ببینید. میگوید: یکی از کلمات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که اعجاب مرا برانگیخته است این است «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ اَلْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ»[12] وقتی بر دشمن خودت قدرت پیدا کردی برای شاکر بودن و شکران نعمتی که خدا به تو قدرت داده است ببخش.
این کاملاً دو اسلام است! این مسیحی حیرت کرده است، حال ببینید چه میگوید:
«ذلک ما فعله»[13] این کار و رفتار علی بن ابیطالب صلوات الله علیه «فی وقعة الجمل» است، مثلاً روز جمل و غیر از جمل مانند صفّین و… «فوضع القول فی موضع الفعل» کسی بهتر از کسی که این حرفها را زده است عمل نکرده است، خود او از همه عاملتر است که این حرف را زده است.
میگوید زمانی شما یک نفر را میبخشید و او تا آخر عمر اظهارت ارادت میکند، اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با چه کسی طرف بودند؟ نه کسی که قدردان باشد، میگوید: «و هو ما کان لیجهل أنّ أعداءه لو ظفروا به لقتلوه» حضرت آن لحظهای که عایشه و مروان و… را در جمل یا جاهای بخشید و فرمود بروید، یقین داشت اگر دستشان در جایی به علی برسد او را میکشند «بل لقطّعوا أوصاله و مثّلوا به» و او را تکه تکه میکنند.
جای دیگری هم میگوید «هم علی دم از قرآن زد و هم معاویه؛ منتها علی سلام الله علیه قبل از وقوع جنگ به قرآن دعوت کرد، برای اینکه خون ریخته نشود، و معاویه لحظهای که شکست خورد قرآن را وسیلهی فرار از شکست خود قرار داد».
یک نفر هر غلطی میکند که دو روز بیشتر پیروزی ظاهری پیدا کند، یک نفر از قدرت خود نسبت به دشمنان خود هم بیرویه استفاده نمیکند. این دو اسلام است! چه شده است که این دو اسلام بوجود آمده است؟
دو جهت دارد، یک جهت این است که، ما روایات فراوانی داریم که میفرماید «اگر کسی به آنچه نمیداند عمل کند»… در کتاب کافی یک باب در این مورد داریم…
وقتی شما میخواهید غذا بخرید نگاه میکنید که آیا استاندارد است یا نه، آیا سیب سلامت دارد یا نه، تاریخ مصرف آن درست است یا نه. همینطور دست خود را در جوی آب نمیکنیم هر چیزی به دستمان آمد بخوریم. اما نسبت به مفاهیم دینی اینطور عمل میکنیم. هر کسی هر خزعبلی بگوید… طرف میگوید: فلانی حرف زد و من گمراه شدم.
فدای تو بشوم! این طبیعی است که اگر شما سر خودتان را به دیوار بزنید درد میگیرد. نباید حرف هر کسی را گوش کرد. یا باید متخصص باشید و تشخیص بدهید این حرفهایی که میزند بر طبق موازین پژوهشی است یا چند متخصص بگویند او درست میگوید. وگرنه گوش خودت را همینطور به دست کسی نده. بعداً نمیدانی کدامیک خزعبل بود و کدامیک درست بود.
الآن کسانی پیدا شدهاند که هر خزعبلی میگویند، طرف هم میگوید من گمراه میشوم! این طبیعی است. چطور وقتی میخواهند غذا بخورند لجن نمیخورند. وقتی به دین میرسد که سعادت دنیا و آخرت است که انسان به هر لاطائلاتی گوش نمیدهد.
این بحث ما فعلاً دو جهت دارد. اول اینکه ما دین خودمان را از کجا آوردهایم؟ دین اگر دین نباشد مانند قطبنمایی است که شمال و جنوب را برعکس نشان میدهد، حتماً انسان را گمراه میکند و طبق روایت امام صادق علیه السلام فرمودهاند که هرچه سریعتر بروی بیشتر گمراه میشوی.
چون انسان به آن دین اعتماد میکند. برای چه به آن دین اعتماد کردی؟
الآن جوانان عزیز مسلمانی که خبر از حقایق ندارند، روز قیامت از آنها میپرسند که چرا به حرف فلانی گوش میکردی؟ باید دلیل داشته باشی.
طرف رسماً از معاویه طرفداری میکند، تو هم ندید حرف او را قبول کردی؟ چطور هر آشغالی را نمیخوری؟ این خیلی مهم است. باید مطالبه کنیم، چرا کاشانی را بعنوان سخنران دعوت میکنی؟ فلانی هم باسوادتر است و هم بهتر حرف میزند و هم دقیقتر است و مطابق موازین است.
دوم این که وای بحال ما اگر در عمل ما شصت روز سیاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بپوشیم، وقتی به یک نزاع میرسیم بر طبق موازین معاویه عمل کنیم نه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه (نستجیربالله).
اگر بنا بر عذاب نازل شدن به کشور ما باشد، برای این دادگاههای خانواده است. پروندههای زیادی وجود دارد، اینها هم طوری با هم میجنگند که انگار یزید ملعون با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میجنگد. در حالی که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با غارتگر بخواهند بجنگند اینطور که عرض کردیم رفتار میکنند، به حق.
طرف عزاداری میکند و شب بر سر همسر خود داد میزند!
والله کسی که همسر او از او راضی نیست، بجز موارد خیلی خیلی استثنائی، عاقبت به خیر نیست.
خدای متعال به ما مردها که «عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[14] فرموده است. بروید و «تحریر الوسیله» امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را در این مسئله ببینید، ایشان چیزی فرمودهاند که باورنکردنی است.
این همه دشمنیِ بیخود، دعوای بیخود، دو هیئت با هم، دو آخوند با هم… بجز موارد استثنائی که انحرافِ بیّنِ روشن است نباید دعوا کرد. «دعوا کرد» هم یک زمانی اختلاف است، من اینجا میپسندم، تو آنجا را میپسندی. خدا تو را خیر بدهد، ما هم اینجا دعاگو هستیم، ان شاء الله همهی جلسات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پُرجمعیت و پُرشور و پُرمعرفت باشد.
این معلوم است که کار ایراد دارد و روح معاویه در ما رسوب کرده است که ما با خودیها دشمن هستیم.
روضه و توسّل
روضه امشب شما جایی است که مرد میخواهد که به سمت آن برود، من اشاره میکنم.
اولاً به شما عرض کنم، برای اینکه به روضهخوانها رحم کنید حتماً چند کتاب از مقاتل معتبر را بخوانید، که آن بیچارهای که میخواهد حرف بزند اشاره کند، وگرنه انسان بدبخت میشود، اگر بعضی از حرفها به زبان بیاید تاریکی میآورد.
به شما عرض کنم هرچه در قتلگاه رخ داد مقابل چشم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، روایت این امر را ببینید…
شاید هم برای همین است… من به تجربه عرض میکنم، اگر به من بگویند سختترین روضهی عالم کجاست، میگویم روضهی قتلگاه. اصلاً نمیتوانم به سمت روضه قتلگاه بروم، خفه میشوم… برداشتم این است که این جنایت در مقابل چشمان مبارک مادر و جدّ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه انجام شده است…
آنقدری را که میتوانم بگویم را اشاره میکنم.
شیعه و سنّی نقل کردهاند که عصر عاشورا هم جناب ام سلمه سلام الله علیها و هم ابن عباس خواب دیدند… میگوید «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ»[15] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیدم که موهای مبارکشان بهم خورده است و پریشان است…
اگر شما یک مرتبه به سرتان دست بزنید که موها بهم نمیخورد، باید چقدر به سر خودتان بزنید که موها به هم بریزد که به آن «أَشْعَثُ أَغْبَرُ» بگویند، آنقدر که بر سر خود زدهاند… «أَغْبَرُ» یعنی خاکآلود، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در صحنه بودهاند…
دیدم اصلاً وضع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بهم خورده است، پرسیدم: یا رسول الله! چه شده است؟ فرمودند: الآن حسینم را کشتند…
لذا بعضیها اینطور میگویند که وقتی عرب میخواهد حرف بزند، اگر با کسی نزدیک حرف بزند یکطور حرف میزند و اگر با کسی که دور است حرف بزند، طور دیگری حرف میزند.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها با خطاب نزدیک صحبت کردند، دست روی سر خود گذاشتند… «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ…»،[16] یکجا هم سکینه خاتون سلام الله علیها دارند که در اواخر لهوف است، میگوید: آنقدر اینها به ما بیادبی کردند… از شدّتِ گریه خوابم برد…
دختربچهها اینطور هستند که وقتی خیلی بهشان برمیخورد به گوشهای میروند و قهر میکنند و خوابشان میبرند.
میگویند: کاروان خودمان را دیدم، دیدم در انتهای کاروان یک ناقهای است که روی آن پوشیده است، تنها ناقهای است که روی آن را پوشاندهاند، فهمیدم مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند… دویدم و جلو رفتم و عرض کردم: مادر جان! ببینید ما را چطور میبرند… پدرم را ببینید… میگویند: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: «قَدْ قَطَّعتَ نِیاطَ قَلبی» بند دلم را پاره کردی، دیگر نگو، خودم همه چیز را دیدم…
این مطلب را برای این عرض کردم که بگویم آن صحنه چه صحنهای است، هر یک از اینها که آمد و غلطی کرد، در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را کرد…
صورت مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی خاک افتاده بود و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیگر نمیتوانستند سر بلند کنند، آنقدر خون رفته بود که دیگر توان نداشتند سر بلند کنند… راوی میگوید: دیدم لبهای او تکان میخورد ولی صدای او جوهر ندارد، حتماً در حال گله کردن است، جلو رفتم و دیدم اینطور میگویند: «اللَّهُمَّ أَنْتَ مُتَعَالِي الْمَكَانِ عَظِيمُ الْجَبَرُوتِ شَدِيدُ الْمِحَالِ غَنِيٌّ عَنِ الْخَلاَئِقِ»… خدایا تو خیلی متعال هستی، قربان جبروت تو بروم، تو به حسین هم نیاز نداشتی، این صحنه را درست کردی که من را نشان بدهی، وگرنه تو که به من نیاز نداشتی، «قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ» هر وقت دعا کردم تو به من نزدیک بودی… من میدانم که تو عزّت من را خواستی… «الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، لا مَعبودَ سِواکَ»…
عبارتی گفتند که این توضیح لازم دارد، به امام زمان ارواحنا فداه منسوب است که فرمودند: آن لحظهای که دست و پا میزدی «تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِکَ وَ بَیْتِک» چشم تو به سمت خیمهها بود… شاید برای همین عرض کرد «الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، لا مَعبودَ سِواکَ، يا غياثَ المُسْتغيثين»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] خطبه فدکیه
[5] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۲۱ (قَالَ: وَ كَانَ اَلنَّاسُ يَتَعَاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَ يَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ فَلَمَّا تُوُفِّيَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ لَعَنَهُ اَللَّهُ وَ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ كَتَبَ يَزِيدُ إِلَى اَلْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ أَمِيرَ اَلْمَدِينَةِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ اَلْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا عام[عَامَّةً]وَ خَاصَّةً عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَقُولُ لَهُ إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ اِبْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَأَحْضَرَ اَلْوَلِيدُ مَرْوَانَ وَ اِسْتَشَارَهُ فِي أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ إِنَّهُ لاَ يَقْبَلُ وَ لَوْ كُنْتُ مَكَانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَقَالَ اَلْوَلِيدُ لَيْتَنِي لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً ثُمَّ بَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَهُ فِي ثَلاَثِينَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ فَنَعَى اَلْوَلِيدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعَاوِيَةَ وَ عَرَضَ عَلَيْهِ اَلْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّ اَلْبَيْعَةَ لاَ تَكُونُ سِرّاً وَ لَكِنْ إِذَا دَعَوْتَ اَلنَّاسَ غَداً فَادْعُنَا مَعَهُمْ. فَقَالَ مَرْوَانُ لاَ تَقْبَلْ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ عُذْرَهُ وَ مَتَى لَمْ يُبَايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَغَضِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ وَيْلٌ لَكَ يَا اِبْنَ اَلزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي كَذَبْتَ وَ اَللَّهِ وَ لَؤُمْتَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى اَلْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ اَلنُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ اَلرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اَللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اَللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ اَلْخَمْرِ قَاتِلُ اَلنَّفْسِ اَلْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلاَفَةِ وَ اَلْبَيْعَةِ ثُمَّ خَرَجَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. فَقَالَ مَرْوَانُ لِلْوَلِيدِ عَصَيْتَنِي فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّكَ أَشَرْتَ إِلَيَّ بِذَهَابِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ اَللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنَّ مُلْكَ اَلدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لِي وَ أَنَّنِي قَتَلْتُ حُسَيْناً وَ اَللَّهِ مَا أَظُنُّ أَحَداً يَلْقَى اَللَّهَ بِدَمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلاَّ وَ هُوَ خَفِيفُ اَلْمِيزَانِ لاَ يَنْظُرُ اَللَّهُ إِلَيْهِ وَ لاَ يُزَكِّيهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ وَ أَصْبَحَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ اَلْأَخْبَارَ فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ « إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ » وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ طَالَ اَلْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى اِنْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانُ .)
[6] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۱۸۸ (ثُمَّ كَتَبَ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ زِيَادٍ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي لَمْ أَبْعَثْكَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] لِتَكُفَّ عَنْهُ، وَ لاَ لِتُطَاوِلَهُ، وَ لاَ لِتُمَنِّيَهُ اَلسَّلاَمَةَ وَ اَلْبَقَاءَ، وَ لاَ لِتَقْعُدَ لَهُ عِنْدِي شَافِعاً… اُنْظُرْ فَإِنْ نَزَلَ حُسَيْنٌ وَ أَصْحَابُهُ عَلَى اَلْحُكْمِ وَ اِسْتَسْلَمُوا، فَابْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سِلْماً، وَ إِنْ أَبَوْا فَازْحَفْ إِلَيْهِمْ حَتَّى تَقْتُلَهُمْ وَ تُمَثِّلَ بِهِمْ! فَإِنَّهُمْ لِذَلِكَ مُسْتَحِقُّونَ! فَإِنْ قُتِلَ حُسَيْنٌ فَأَوْطِئِ اَلْخَيْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ! فَإِنَّهُ عَاقٌّ شَاقٌّ، قَاطِعٌ ظَلُومٌ! وَ لَيْسَ دَهْرِي فِي هَذَا أَنْ يَضُرَّ بَعْدَ اَلْمَوْتِ شَيْئاً، وَ لَكِنْ عَلَيَّ قَوْلٌ: لَوْ قَدْ قَتَلْتُهُ فَعَلْتُ هَذَا بِهِ! إِنْ أَنْتَ مَضَيْتَ لِأَمْرِنَا فِيهِ جَزَيْنَاكَ جَزَاءَ اَلسَّامِعِ اَلْمُطِيعِ، وَ إِنْ أَبَيْتَ فَاعْتَزِلْ عَمَلَنَا وَ جُنْدَنَا، وَ خَلِّ بَيْنَ شِمْرِ بْنِ ذِي اَلْجَوْشَنِ وَ بَيْنَ اَلْعَسْكَرِ، فَإِنَّا قَدْ أَمَرْنَاهُ بِأَمْرِنَا، وَ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ إِنَّ عُبَيْدَ اَللَّهِ بْنَ زِيَادٍ دَعَا شِمْرَ بْنَ ذِي اَلْجَوْشَنِ فَقَالَ لَهُ: اُخْرُجْ بِهَذَا اَلْكِتَابِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، فَلْيَعْرِضْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ اَلنُّزُولَ عَلَى حُكْمِي، فَإِنْ فَعَلُوا فَلْيَبْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سِلْماً، وَ إِنْ هُمْ أَبَوْا فَلْيُقَاتِلْهُمْ، فَإِنْ فَعَلَ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ، وَ إِنْ هُوَ أَبَى فَقَاتِلْهُمْ، فَأَنْتَ أَمِيرُ اَلنَّاسِ، وَ ثِبْ عَلَيْهِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ اِبْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ [يَعْنِي اِبْنَ سَعْدٍ]. [وَ] لَمَّا قَبَضَ شِمْرُ بْنُ ذِي اَلْجَوْشَنِ اَلْكِتَابَ قَامَ هُوَ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِي اَلْمَحَلِّ بْنِ حِزَامٍ (اَلْكِلاَبِيُّ) فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ: أَصْلَحَ اَللَّهُ اَلْأَمِيرَ! إِنَّ بَنِي أُخْتِنَا [أُمِّ اَلْبَنِينَ: اَلْعَبَّاسَ وَ عَبْدَ اَللَّهِ وَ جَعْفَراً وَ عُثْمَانَ] مَعَ اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكْتُبَ لَهُمْ أَمَاناً فَعَلْتَ. قَالَ [اِبْنُ زِيَادٍ]: نَعَمْ، وَ نُعْمَةُ عَيْنٍ! فَأَمَرَ كَاتِبَهُ فَكَتَبَ لَهُمْ أَمَاناً… فَبَعَثَ بِهِ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِي اَلْمَحَلِّ [بْنِ حِزَامٍ اَلْكِلاَبِيُّ] مَعَ مَوْلًى لَهُ يُقَالُ لَهُ: كُزْمَانُ.)
[7] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)
[8] تاريخ اليعقوبي ، جلد 2 ، صفحه 197 (في ألفي رجل من همدان و طيّئ و غيرهم، و أغذ السير، و قدم مقدمته، فلقوا عبد الله بن مسعدة، فقاتلوه، فلحقهم المسيب، فقاتلهم حتى أمكنه أخذ ابن مسعدة، فجعل يتحاماه، و انهزم ابن مسعدة، فتحصن بتيماء، و أحاط المسيب بالحصن، فحصر ابن مسعدة و أصحابه ثلاثا، فناداه: يا مسيب! إنما نحن قومك، فليمسك الرحم. فخلى لابن مسعدة و أصحابه الطريق و نجا من الحصن. فلما جنهم الليل خرجوا من تحت ليلتهم حتى لحقوا بالشام، و صبح المسيب الحصن، فلم يجد أحدا، فقال عبد الرحمن بن شبيب: داهنت و الله يا مسيب في أمرهم، و غششت أمير المؤمنين، و قدم على علي فقال له علي: يا مسيب! كنت من نصاحي، ثم فعلت ما فعلت! فحبسه أياما، ثم أطلقه و ولاه قبض الصدقة بالكوفة. و وجه معاوية بسر بن أبي أرطأة، و قيل ابن أرطأة العامري، من بني عامر ابن لؤي، في ثلاثة آلاف رجل، فقال له: سر حتى تمر بالمدينة، فاطرد أهلها، و أخف من مررت به، و أنهب مال كل من أصبت له مالا ممن لم يكن دخل في طاعتنا، و أوهم أهل المدينة أنك تريد أنفسهم، و أنه لا براءة لهم عندك، و لا عذر، و سر حتى تدخل مكة ، و لا تعرض فيها لأحد، و أرهب الناس فيما بين مكة و المدينة، و اجعلهم شرادات، ثم امض حتى تأتي صنعاء، فإن لنا بها شيعة، و قد جاءني كتابهم، فخرج بسر، فجعل لا يمر بحي من أحياء العرب إلا فعل ما أمره معاوية، حتى قدم المدينة، و عليها أبو أيوب الأنصاري، فتنحى عن المدينة، و دخل بسر، فصعد المنبر ثم قال: يا أهل المدينة! مثل السوء لكم، قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغدا من كل مكان، فكفرت بأنعم الله، فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون، ألا و إن الله قد أوقع بكم هذا المثل و جعلكم أهله، شاهت الوجوه، ثم ما زال يشتمهم حتى نزل. قال: فانطلق جابر بن عبد الله الأنصاري إلى أم سلمة زوج النبي، فقال: إني قد خشيت أن أقتل، و هذه بيعة ضلال، قالت: إذا فبايع، فإن التقية حملت أصحاب الكهف على أن كانوا يلبسون الصلب و يحضرون الأعياد مع قومهم، و هدم بسر دورا بالمدينة، ثم مضى حتى أتى مكة، ثم مضى حتى أتى اليمن، و كان على اليمن عبيد الله بن عباس، عامل علي، و بلغ عليا الخبر، فقام خطيبا فقال: أيها الناس! إن أول نقصكم ذهاب أولي النهى و الرأي منكم الذين يحدثون فيصدقون، و يقولون فيفعلون، و إني قد دعوتكم عودا و بدا، و سرا و جهرا، و ليلا و نهارا، فما يزيدكم دعائي إلا فرارا، ما ينفعكم الموعظة و لا الدعاء إلى الهدى و الحكمة، أما و الله إني لعالم بما يصلحكم، و لكن في ذلك فسادي، أمهلوني قليلا، فو الله لقد جاءكم من يحزنكم و يعذبكم و يعذبه الله بكم، إن من ذل الإسلام و هلاك الدين إن ابن أبي سفيان يدعو الأراذل و الأشرار فيجيبون، و أدعوكم، و أنتم لا تصلحون، فتراعون، هذا بسر قد صار إلى اليمن و قبلها إلى مكة و المدينة. فقام جارية بن قدامة السعدي فقال: يا أمير المؤمنين! لا عد منا الله قربك، و لا أرانا فراقك، فنعم الأدب أدبك، و نعم الإمام و الله أنت أنا لهؤلاء القوم فسرحني إليهم! قال: تجهز، فإنك ما علمتك رجل في الشدة و الرخاء، المبارك الميمون النقيبة، ثم قام وهب بن مسعود الخثعمي فقال: أنا انتدب يا أمير المؤمنين قال: انتدب، بارك الله عليك، فخرج جارية في ألفين و وهب ابن مسعود في ألفين، و أمرهما على أن يطلبا بسرا حيث كان حتى يلحقاه، فإذا اجتمعا فراس الناس جارية، فخرج جارية من البصرة و وهب من الكوفة، حتى التقيا بأرض الحجاز، و نفذ بسر من الطائف، حتى قدم اليمن، و قد تنحى عبيد الله بن عباس عن اليمن، و استخلف بها عبد الله بن عبد المدان الحارثي، فأتاه بسر فقتله، و قتل ابنه مالك بن عبد الله، و قد كان عبيد الله خلف ابنيه عبد الرحمن و قثم عند جويرية ابنة قارظ الكنانية، و هي أمهما، و خلف معها رجلا من كنانة، فلما انتهى بسر إليها دعا ابني عبيد الله ليقتلهما، فقام الكناني فانتضى سيفه و قال: و الله لأقتلن دونهما فألاقي عذرا لي عند الله و الناس، فضارب بسيفه حتى قتل، و خرجت نسوة من بني كنانة فقلن: يا بسر! هذا، الرجال يقتلون، فما بال الولدان، و الله ما كانت الجاهلية تقتلهم، و الله إن سلطانا لا يشتد إلا بقتل الصبيان و رفع الرحمة لسلطان سوء، فقال بسر: و الله لقد هممت أن أضع فيكن السيف، و قدم الطفلين فذبحهما، فقالت أمهما ترثيهما:ها من أحس بنيي اللذين هما ثم جمع بسر أهل نجران فقال: يا إخوان النصارى! أما و الذي لا إله غيره لئن بلغني عنكم أمر أكرهه لأكثرن قتلاكم ثم سار نحو جيشان، و هم شيعة لعلي، فقاتلهم، فهزمهم، و قتل فيهم قتلا ذريعا، ثم رجع إلى صنعاء. و سار جارية بن قدامة السعدي حتى أتى نجران و طلب بسرا، فهرب منه في الأرض، و لم يقم له، و قتل من أصحابه خلقا، و اتبعهم بقتل و أسر حتى بلغ مكة، و مر بسر حتى دخل الحجاز لا يلوي على شيء، فأخذ جارية بن قدامة أهل مكة بالبيعة، فقالوا: قد هلك علي فلمن نبايع؟ قال: لمن بايع له أصحاب علي بعده، فتثاقلوا، فقال: و الله لتبايعن و لو بأستاهكم، فبايعوا و دخل المدينة، و قد اصطلحوا على أبي هريرة فصلى بهم ففر منه أبو هريرة، فقال جارية: يا أهل المدينة بايعوا للحسن بن علي! فبايعوا، ثم خرج يريد الكوفة)
[9] الغارات ط- القديمة ، جلد 2 ، صفحه 441 (وَ قَدْ هَلَكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ لَا نَدْرِي مَا صَنَعَ النَّاسُ بَعْدُ قَالَ: وَ مَا عَسَى أَنْ يَصْنَعُوا إِلَّا أَنْ يُبَايِعُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ قُومُوا فَبَايِعُوا ثُمَّ اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ شِيعَةُ عَلِيٍّ ع فَبَايَعُوا. وَ خَرَجَ مِنْهَا فَجَاءَ وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ قَدِ اصْطَلَحُوا عَلَى أَبِي هُرَيْرَةَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ فَلَمَّا بَلَغَهُمْ مَجِيءُ جَارِيَةَ تَوَارَى أَبُو هُرَيْرَةَ وَ جَاءَ جَارِيَةُ حَتَّى دَخَلَ الْمَدِينَةَ فَصَعِدَ مِنْبَرَهَا فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِيّاً رَحِمَهُ اللَّهُ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ تَوَفَّاهُ اللَّهُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ عَاشَ بِقَدَرٍ وَ مَاتَ بِأَجَلٍ فَلَا يَهْنَأُ الشَّامِتِينَ هُلْكُ سَيِّدِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَفْضَلِ الْمُهَاجِرِينَ وَ ابْنِ عَمِّ النَّبِيِّ ص أَمَا وَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَوْ أَعْلَمُ الشَّامِتَ مِنْكُمْ لَتَقَرَّبْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَفْكِ دَمِهِ وَ تَعْجِيلِهِ إِلَى النَّارِ قُومُوا فَبَايِعُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ فَقَامَ النَّاسُ فَبَايَعُوا وَ أَقَامَ يَوْمَهُ ذَلِكَ ثُمَّ غَدَا مِنْهَا مُنْصَرِفاً إِلَى الْكُوفَةِ وَ غَدَا أَبُو هُرَيْرَةَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ وَ رَجَعَ بُسْرٌ فَأَخَذَ عَلَى طَرِيقِ السَّمَاوَةِ حَتَّى أَتَى الشَّامَ فَقَدِمَ عَلَى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَحْمَدُ اللَّهَ فَإِنِّي سِرْتُ فِي هَذَا الْجَيْشِ أَقْتُلُ عَدُوَّكَ ذَاهِباً وَ رَاجِعاً لَمْ يُنْكَبْ رَجُلٌ مِنْهُمْ نَكْبَةً فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: اللَّهُ فَعَلَ ذَلِكَ لَا أَنْتَ وَ كَانَ الَّذِي قَتَلَ بُسْرٌ فِي وَجْهِهِ ذَاهِباً وَ رَاجِعاً ثَلَاثِينَ أَلْفاً وَ حَرَقَ قَوْماً بِالنَّارِ وَ قَالَ الشَّاعِرُ وَ هُوَ ابْنُ مُفَرِّغٍ: إِلَى حَيْثُ سَارَ الْمَرْءُ بُسْرٌ بِجَيْشِهِ فَقَتَّلَ بُسْرٌ مَا اسْتَطَاعَ وَ حَرَّقَا.)
[10] تاريخ اليعقوبي ، جلد 2 ، صفحه 200 (فرد أهل المدينة أبا هريرة. قال غياث عن فطر بن خليفة: حدثني أبو خالد الوالبي قال: قرأت عهد علي لجارية بن قدامة: أوصيك يا جارية بتقوى الله، فإنها جموع الخير، و سر على عون الله، فالق عدوك الذي وجهتك له، و لا تقاتل إلا من قاتلك، و لا تجهز على جريح، و لا تسخرن دابة، و إن مشيت و مشى أصحابك، و لا تستأثر على أهل المياه بمياههم، و لا تشربن إلا فضلهم عن طيب نفوسهم، و لا تشتمن مسلما و لا مسلمة فتوجب على نفسك ما لعلك تؤدب غيرك عليه، و لا تظلمن معاهدا، و لا معاهدة، و اذكر الله، و لا تفتر ليلا و لا نهارا، و احملوا رجالتكم، و تواسوا في ذات أيديكم، و أجدد السير، و أجل العدو من حيث كان، و اقتله مقبلا، و اردده بغيظه صاغرا، و أسفك الدم في الحق، و أحقنه في الحق، و من تاب فاقبل توبته، و إخبارك في كل حين بكل حال، و الصدق الصدق، فلا رأي لكذوب قال و حدث أبو الكنود أن جارية مر في طلب بسر فما كان يلتفت إلى مدينة و لا يعرج على شيء حتى انتهى إلى اليمن و نجران، فقتل من قتل و هرب منه بسر، و حرق تحريقا، فسمي محرقا.)
[11] زیارت جامعه کبیره
[12] نهج البلاغه، حکمت 11
[13] فی خطی علی، صفحات ۳۵۷ – ۳۵۶ (من اقواله : ” اذا قدرت علی عدوّک فاجعل العفو عنه للقدره علیه”. ذلک ما فعله یوم انتصر فی وقعه الجمل. و فی غیرها من الوقعات. فوضع القول فی موضع الفعل. و هو ما کان لیجهل أنّ أعداءه لو ظفروا به لقتلوه، بل لقطّعوا أوصاله و مثّلوا به. ذلک کان شأنه مع عبدالله بن الزبیر و مروان بن الحکم و سعید بن العاص: لقد عفا عنهم و لم یتّخذ بحقهم أیّ تدبیر. أمّا عمرو بن العاص – و لسنا لنجهل من هو ابن العاص- فقد غضّ الطرف عنه و ترکه یفرّ من ساح القتال حین کشف عن سوأته! فالبطوله عند علی ما کانت بطوله زند فحسب، ما کانت انقضاض سیف لزهق روح عدوّ انما کان بطوله القلب انقضاض الانسان علی نفسه لینتصر علیها؛ و من هنا قوله المأثور: «إن أغلب الناس من تغلّب علی هواه»)
[14] سوره مبارکه نساء، آیه 19 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهًا ۖ وَلَا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ ۚ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا)
[15] الإرشاد، جلد 2، صفحه 130 (عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَیَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ أَشْعَثَ مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِیَ بِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَرَأَیْتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ أَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُ دِمَاءَهُمْ فِیهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا فَقَالَ خُذِیهِ وَ احْتَفِظِی بِهِ فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ شَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهَا فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) مُتَوَجِّهاً نَحْوَ أَهْلِ الْعِرَاقِ کُنْتُ أُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَیْهَا ثُمَّ أَبْکِی لِمُصَابِهَا فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ أَخْرَجْتُهَا فِی أَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَإِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَضَجِجْتُ فِی بَیْتِی وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ أَنْ یَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ وَ الْیَوْمِ حَتَّى جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحُقِّقَ مَا رَأَیْتُ.)
[16] لهوف، صفحه 37