«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحتِ مقدّس و مبارکِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عرض کردیم که هیچ کدام از ما شاهد ماجرای شهادت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبودیم، حتّی با شاهد مستقیمِ واقعه هم ارتباطی نداشتهایم، این ما هستیم و روایتِ از کربلا و روایتِ از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، منظور بنده در اینجا از «روایت» صرفاً حدیث نیست، اینکه آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نستجیربالله فریب خورده بودند و ایشان را برای تشکیل حکومت فریب داده بودند یا ماجراجویی کرده بودند یا میخواستند امّت را نجات دهند، نجات از این جهت که میخواستند با شهادت خود شفیع دیگران بشوند، یا حکومت تشکیل بدهند، یا فرار کنند که کشته نشوند، یا مسئله ایشان پُررویی عبیدالله زیاد بود؛ ما با کدام حسین بن علی علیه السلام طرف هستیم و با کدام کربلا و عاشورا؟ این موضوعی است که باید کم کم به آن برسیم.
این را هم کنار این موضوع عرض کردیم که وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قیام کردند یا حداقل بیعت نکردند، خللی در اسلامیّت آن اسلامی دیدند که اکثریت جامعه اسلامی در آن نقص جدّی نمیدیدند، حال باید دید که چه چیزی نبود؟ آیا نماز نبود؟ آیا روزه نبود؟ آیا حج نبود؟ آیا زکات نبود؟ چه چیزی نبود که اسلامی نبود؟ قوام اسلامیّت به چه چیزی است؟
این دو مسئلهای است که بعداً میخواهیم به آن برسیم، ولی برای حل این موضوع عرض کردیم که باید از ابتدا شروع کنیم.
اگر ما بخواهیم کربلا را تحلیل کنیم که مثلاً چطور عدهای اینقدر بیادب بودند که بیایند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نهی از منکر کنند که به سمت عراق یا کربلا حرکت نکن، تحلیل سخت میشود، اما اگر بدانیم که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم همین اتفاق افتاده بوده است، آنوقت دستهبندیها را راحتتر میشناسیم، بعداً نگاه میکنیم این کسانی که آمدند و با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صحبت کردند برای کدام جریان فکری هستند.
مثلاً آن زمانی که برجام رونقی داشت و موافق و مخالف داشت، اگر شما آدمی را نشناسید بیاید و راجع به اف ای تی اف و برجام و اثرات آن روی یکدیگر حرف بزند با دقّتی گوش میدهید، اما اگر از قبل بدانید که این شخص دلواپس است یا دلشاد است، یعنی طرفدار کدام جریان فکری است، آنوقت دیگر هرچه توضیح بدهد میدانی که این شخص در حال توضیح دادنِ فکر خود است، دیگر آن حرفها برای شما آنقدر جذاب نیست که این شخص از یک موضع علمیِ کارشناسانه حرف میزند یا نه اینطور نیست و این شخص وابسته به یک جریان الف یا وابسته به جریان ب است.
اگر ما ناگهان به کربلا برویم و نفهمیم که «عمره بنت عبدالرحمن» کیست و برای کجاست که این حرف را زده است، آنوقت تحلیل برای ما سخت میشود، در گزارشهای تاریخیِ کربلا پُر از تناقض است، اما وقتی از عقب شروع کنیم و آرام آرام جلو بیاییم معلوم میشود کجاها افتراق و دوتایی و دوگانه پیش میآید.
عرض کردیم که قرآن کریم روی این موضوع سرمایهگذاری جدّی کرده است که اگر کسی چیزی را بداند ولی زیر بار نرود، این شخص وارد وادی کفر شده است که در آخرت هیچ نجاتی نخواهد داشت.
اینجا مسئله با گنهکاران نیست، آدمی که گناه میکند لزوماً مستکبر نیست، گاهی شهوت غلبه میکند، گاهی یک لحظه خشمگین شده است، گاهی یک لحظه خون جلوی چشم او را گرفته است، گاهی یک لحظه فریب خورده است، الحمدلله خیلی از اوقات از سرِ پُرروبازی و ابراز قدرت به خدای متعال نیست، انسان بلافاصله هم منفعل است و میگوید غلط کردم، اینطور نیست که بگوید این کار را کردم و خوب کردم و باز هم انجام میدهم، الحمدلله طغیان و استکبار نیست.
اگر کسی یک حقیقتی را بفهمد و زیر آن حقیقت بزند، این آدم نجات ندارد، و اتفاقاً خیلی هم از ما دور نیست.
اگر کسی یک نعمتی را انکار کند به کار او «کفران نعمت» میگویند، گاهی یک مرد نعمتِ وجود همسر خود در خانه را ندید میگیرد، یا همسری حق شوهر خود را ندید میگیرد، یا فرزندی حق پدر و مادر خود را ندید میگیرد، یا کسی حق همسایه را ندید میگیرد، یا کسی حق همکار را ندید میگیرد، هرچه بالاتر بروید و حق بزرگتر باشد خطر آن بیشتر است، ولی کوچک آن هم خطرناک است، وادی کفر دیگر وادی نجات نیست. لجبازی و عناد برای نپذیرفتن حق خیلی خطرناک است، انسان تا وقتی که خطا کند، اصلاً غرق گناه و خطا باشد، ولی ملتفت نیست، امیدِ نجاتِ این شخص هست، یک سنّی که نمیداند حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یک بتپرست که نمیداند گاو خدا نیست، یک یهودی که نمیداند چه شده است، امید نجات این شخص هست، اما امید نجات برای آن کسی که حق را میداند و قبول نمیکند وجود ندارد، جای توجیه هم ندارد، روح کفر هم همین است.
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانه یکی از همسران خود اشاره کردند و فرمودند: «رَأْسُ الْکُفْرِ هُنَا»[4] سرِ کفر اینجاست، «مِنْ حَیْثُ یَطْلُعُ قَرْنُ الشَّیْطَانِ» شاخِ شیطان اینجاست، نماد کفر این است. بعداً بعضیها نمیتوانستند این موضوع را تحلیل کنند و گفتند منظور پیغمبر این بوده است که «أشَارَ نَحْوَ الْمَشْرِقِ» مشرق را گفتهاند، خورشید از مشرق طلوع میکند!
معنای روایت طوری برگشته است که دیگر مفهوم ندارد، یعنی مشرق رأس الکفر است؟ مثلاً مشرق با مغرب چه تفاوتی دارد؟ بالاخره مجبور بودند چیزی بگویند.
اما اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به آنجا اشاره کردند و فرمودند: «رَأْسُ الْکُفْرِ هُنَا»، چون کسی که در خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است، او التفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میدانسته است. کمااینکه روزی برای دیدن حضرت ام سلمه سلام الله علیها به مکه رفتند که ایام حج بود، ایشان پذیرفتند ولی اخمشان در هم بود، از ایشان پرسیدند: ظاهراً خیلی ناراحت هستید، ایشان فرمودند: بله! ناراحت هستم. گفتند: چرا؟ فرمودند: «انکّم تلعنون رسول الله على المنابر» شما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را روی منبر لعن میکنید، شما چه مسلمانهایی هستید؟
در نقل دیگری فرمودند: «أیسب رسول الله علی المنابر؟» آیا روی منبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فحش میدهید؟
گفتند: ما چنین غلطی نمیکنیم!
حضرت ام سلمه سلام الله علیها فرمودند: خودم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که هرکسی علی [علیه السلام] را سَبّ کند مرا سَبّ کرده است، لعنِ او لعن من است، توهین به او توهین به من است، اطاعت از او اطاعت از من است، گوشت و خون او از گوشت و خون من است، اگر او را صدا بزنید مرا صدا زدهاید، اگر او را یاری کنید مرا یاری کردهاید.
قسمتی از آن که خیلی روحبخش است این است که همهی اینها ذیل آیه مباهله است، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نفسِ پیغمبر هستند این ویژگیها را دارند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد جنگ میکردند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جانباز شده بودند و به پیشانی ایشان سنگ اصابت کرده بود و نشسته بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شمشیر میزدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رجز میخواندند، انگار یک نفر هستند.
فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی زیباست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چند رجز خواندهاند که یکی از آنها این است، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شمشیر میزدند…
این موضوع آنقدر در ذهن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بزرگ بوده است که خودشان نقل کردهاند که «أَنَا أَضْرِبُ قُدَّامَهُ بِسَيْفِي»[5] من در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از پیغمبر دفاع میکردم و پیغمبر اینطور میفرمودند: «حَيَاتُكَ حَيَاتِي وَ مَوْتُكَ مَوْتِي»، تا زمانی که تو زنده هستی من زنده هستم و اگر تو بمیری من مردهام.
آن کسی که در خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است و اینها را دیده است، معنی ندارد که بعداً کارهای دیگری کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «رَأْسُ الْکُفْرِ هُنَا» رأس کفر اینجاست.
یعنی مانند روز برای تو روشن است اما به هر دلیلی نمیخواهی بپذیری، کمااینکه وقتی از شیطان پرسیدند: چرا سجده نکردی؟ گفت: چون من بهتر هستم. من شنیدم که گفتی سجده کن ولی نمیخواهم سجده کنم.
بحث از اینجا شروع شد و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک دوگانهی جدی پیش آمد.
هر مسئلهی مهمی در اسلام اتفاق افتاد این دو گروه در مقابل هم جبههگیری کردند، رأس یک گروه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و ائمه هدی صلوات الله علیهم أجمعین و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت ام سلمه سلام الله علیها و حضرت مَیمُونه سلام الله علیها که همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، حضرت صفیّه سلام الله علیها تا حدّی اینطور بودند، سلمان و ابوذر و مقداد بودند، پایینتر ابورافع و حذیفه و… بودند، همینطور تا پایینتر طیف داشت.
آن طرف هم منافقان بودند و فی قلوبهم مرضها و تحت تأثیرِ آنها. «تحت تأثیر آنها» که در این طرف اکثریت بودند، خودشان را مسلمان میدانستند، پیغمبریِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را هم قبول داشتند، ولی مانند آدمهایی که نظرشان تحت تأثیر حرفهای دیگران زود عوض میشود و زود دچار شبهه میشوند.
اهمیّت حبّ
هر کسی هر چرندی بگوید دچار شبهه میشوند، راه درمان اینها پاسخ به شبهاتشان نیست، راه درمان اینها این است که باید مشکل کمبود محبّتشان را جبران کنند، یعنی علّتِ این بیماریِ «زود دچار شبهه شدن» نداشتنِ محبّت است، باید محبّت خود را درست کند. وگرنه اگر الآن شما راجع به پدر من هرچه بگویید، من اگر بتوانم شما را میزنم، اگر نتوانم هم مجلس را ترک میکنم، نمیگویم عجب پدری داشتم! دچار شبهه شدم! میگویم به پدرم توهین نکن، دفاع میکنم، نمیگویم صبر کن بروم تا بپرسم و بیایم.
انسان راجع به پدر و مادر خود به این راحتی دچار شبهه نمیشود، چون محبّت دارد.
اگر کسی نسبت به امام مدام دچار شبهه میشود برای این است که محبّت ندارد، محبّت او کم است، نود و نه درصد مشکلات جامعه بخاطر این است که محبّت کم است، ما بشدّت دچار کمبود محبّت هستیم، اصلاً باید از محبّت پُر باشیم.
مدام میگوییم «هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ وَ اَلْبُغْضُ»،[6] ولی پُر نیستیم، اگر انسان از جایی بیش از حد بیزار باشد اصلاً به سمت او نمیرود، اگر شما خواب باشید هم دست خودتان را به سمت جایی که بیش از حد داغ است نمیبرید، بالاخره انسان در خواب دست خود را میکشد، مگر اینکه بیهوش شده باشد، یعنی برای انسان صیانت و حفاظت ایجاد میکند.
مسئله در جایی گِلآلود میشود، بچه با پدر خود دعوا کند، اگر پدر خود را واقعاً دوست داشته باشد از حد به در نمیرود، یعنی اگر حبّ داشته باشد برای خودش ترمز دارد، اگر کسی را خیلی دوست داشته باشد خودش را کنترل میکند، از او دفاع میکند، نسبت به او غیرت پیدا میکند، نمیتواند دشمن او را تحمّل کند، نمیتواند ببیند کسی او را اذیّت میکند.
جامعهای که خدای متعال را دوست داشته باشد نمیتواند مظاهر نافرمانی خدا را تحمّل کند، اینکه میگویند «اولین قدمِ نهی از منکر انزجار قلبی است» در اثر محبّت قلبی بوجود میآید.
وقتی شما کسی را خیلی دوست دارید، اگر کسی به او فحش بدهد، اگر به هر دلیلی بترسی، درون خودت نسبت به آن طرف انزجار داری. ولی فرمان خدا زیر پا میرود ولی جامعه ناراحت نیست، این موضوع برای این است که محبّت وجود ندارد، باید مشکل محبّت را حل کرد، بجای گشت ارشاد (نمیگویم نباید باشد و وارد آن موضوع نمیشوم) گشت محبّت لازم است، آمپول محبّت لازم است، باید ببینیم باید چکار کنیم که جامعه یکدیگر را دوست بدارند؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قسم خوردند و فرمودند: «وَ اَلَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»[7] قسم به آن خدایی که جان من در دست اوست ایمان در قلب هیچکدام از شما نمیرود تا اینکه یکدیگر را دوست داشته باشید.
جامعهای که بر سر یک جای پارک با یکدیگر میجنگند، مشکل کمبود محبّت دارد، در این جامعه سبک زندگی اسلامی پیدا نمیشود.
این بحث چه ربطی به جلسات گذشته دارد؟ آن کسی که نگاه او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آنقدر سخیف است، آن کسی که جان خودش را نسبت به جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مقدّم میداند، مسلّماً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست ندارد.
عاشق اگر واقعاً عاشق باشد، در یک فضای آلوده، مثلاً ماسک شیمیایی در دست داشته باشد، قبل از اینکه بخواهد فکر کند که ببیند به خودم بزنم یا او، به او زده است! مادری در زلزله، فرزند خود را در شکم خود جمع کرده بود و خودش از دنیا رفته بود، اصلاً قطعاً آن مادر در آن لحظهی سقوط ساختمان در زلزله فکر کرده باشد، بچه را حفظ کرده است، چون بچه را دوست دارد، اصلاً اگر به بزنگاه برسد ملتفت نمیشود که به دو راهی رسیده است، برای آن کسی که دوست دارد هیچ وقت دوراهی وجود ندارد، همیشه به سمت محبوب میرود.
آنهایی که در نماز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را سپر حضرت کردند، اینطور نبود که فکر کنند و تصمیم بگیرند که در برابر تیر خودشان را حفظ کنند یا امام را، اصلاً نیازی به فکر کردن نیست، خیلی روشن است، مانند غریزه میشود، همانطور که وقتی انسان میخواهد بیفتد بصورت غریزی دست خود را جلو میآورد.
اگر محبّت باشد فراموشی نیست، مثلاً مادر اگر مادر باشد کسی به او نمیگوید که فراموش نکنی به فرزند خودت غذا بدهی. اصلاً مگر چنین چیزی میشود؟ اگر خدای نکرده مادری فرزند خود را گم کند کسی به او نمیگوید وقتی بازار میروی سری هم به کلانتری بزن! چون وقتی محبّتِ مادر پُر است، اگر هم قرار به یادآوری باشد این مادر است که به دیگران یادآوری میکند.
ما امام زمان ارواحنا فداه را دوست نداریم!
ما امام زمان ارواحنا فداه را دوست نداریم، برای اینکه دیگران به ما میگویند که در یاد داشته باشد که در قنوت نمازت برای امام زمان ارواحنا فداه هم دعا کن، اگر ما امام زمان ارواحنا فداه را دوست داشتیم فراموش نمیکردیم، نباید به ما تذکّر میدادند، مشکل ما «کمبود محبّت» است، ما کمبود محبّت داریم.
مرحوم آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف نقل کردند که بزرگی به محضر امام زمان ارواحنا فداه مشرّف شده بود و عرض کرده بود: الحمدلله دوستان شما، شما را دوست دارند. حضرت فرمودند: نه! دوستان ما ما را دوست ندارند، دوستان ما تا زمانی که گرفتار نشوند ما را دوست ندارند.
در روایت هست که امام زمان ارواحنا فداه میفرمایند من به سر بازارهای شما میآیم، به خانههای شما سر میزنم، میبینم قسمِ دروغ خورد و گفت به امام زمان قسم من این را اینقدر خریدم… امام زمان ارواحنا فداه فرمودند: ما لحظهای شما را فراموش نمیکنیم… اصلاً چون در مسیر معیّت قیّومیّه، اگر او ارادهی خود را بردارد که ما هیچ هستیم، ذهن او لحظهای از ما منصرف نمیشود، ولی باید به ما تذکّر بدهد، باید یک نفر به ما بگوید که ای مردم! امام زمانتان را دعا کنید. این برای این است که محبّت نیست.
این طنز تلخ را هم داریم که ما… فرض کنید سال 61 باشد و امام در کربلا محاصره باشند و آب را هم بسته باشند، بعد بگویند شیخ فلانی میخواهد در مسجد کوفه فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید! ببینید چقدر مسخره است!
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حصر هستند میخواهی چه فضیلتی بگویی؟
اگر در مجلس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توجّه به امام زمان ارواحنا فداه ایجاد نشود، مانند همان مثال مسخره است، یعنی چه که از امام حسین علیه السلام بگوییم که بیخیالِ امام حیّ خودمان هستیم؟
این برای کمبود محبّت است، اگر محبّت باشد با خود «غیرت» بهمراه دارد و اصلاً کسی را مقایسه نمیکنیم.
مانند هوای تنفّس است، در روایت از «ماء مَعین» تعبیر شده است، نیازی نیست به انسانی که در حال مردن از تشنگی است یادآوری کنند که آب بخور. میگوید امام «ماء مَعین» در وسط بیابان تابستان است، یعنی باید بصورت غریزی به دنبال امام زمان ارواحنا فداه برود.
مشکل ما کمبود محبّت است.
تمام کسانی هم که در آن طیف دوم منافقین بودند محبّت نداشتند…
اصلاً فریبکاری و عصیان و عدم فرمان رخ نمیدهد…
اینکه عشق نیست، ولی به فرض، دختر و پسری که با هم آشنا میشوند، هنوز دختر لب تر نکرده است که پسر تهیّه میکند، این برای یک سر سوزن محبّت است که ممکن است یک هفته هم دوام نداشته باشد و در آن خیانت و سوء استفاده هم باشد، ولی گاهی بالاخره کمی محبّت هم هست، ولو آلوده و آغشته به شهوت.
من چقدر امام زمان ارواحنا فداه یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست دارم؟
دو سبک زندگی
اینها را عرض میکنم تا شما فکر نکنید من در این شبها میخواهم بگویم شیعیان اینطور گفتند و اهل سنّت اینطور گفتند، بلکه این دو مسیر فکری است، این دو سبک زندگی است.
مشکل آنها کمبود محبّت بود، برخلاف این طرفیها که میگفتند جانم فدای خوابِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، نمازم فدای خوابِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم فرمودند: «اللَّهُمَّ اِنَّ عَلِیّاً کَانَ فِی طَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ رَسُولِکَ»[8].
گاهی نماز نخواندن طاعت است، چون سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در آغوش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از احد با شصت ضربه کاریِ شمشیر برگشتند، بدنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند گوشتِ کوبیده شده بود، سپر فقط پیش داشت، سپر را باز کردند، در انحنای سپر آب ریختند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دستمال آوردند و با آب داخل سپر خیس میکردند و به پیشانی مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که با سنگ شکسته بود میکشیدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حداقل شصت ضربه شمشیر خوردهاند، دست راست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افتاده است و آویزان است، شانزده ضربهی کاری خورده بودند که چنان زمین خوردند که گفتند کار تمام شد، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از عشقی که نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داشتند دوباره ایستادند، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سپر را نگه داشتند و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دستمال را داخل آب میزدند و خونِ پیشانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را میشستند و با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریه میکردند که یک سنگ از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذشته است. این محبّت است.
درواقع تفاوت این دو گروه در محبّت است، گروه دوم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست نداشتند، کمااینکه خلیفه دوم صراحتاً گفت که من بعد از خودم شما را از همه بیشتر دوست دارم.
عاشقی که معشوق را بعد از خودش دوست دارد یعنی درواقع عاشق خودش است، یعنی معشوق این عاشق ذاتِ خودش است، آن معشوق دیگر درواقع معشوق نیست، عاشق معشوق را فراموش نمیکند، عاشق نسبت به معشوق غیرت دارد، اگر کسی به معشوق چپ نگاه کند عاشق میخواهد او را بکشد.
مشکلِ کمبودِ محبّت
لذا در آن تشرّفی که آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف از شخصی نقل کردند، آن شخص به امام زمان ارواحنا فداه عرض کرد: الحمدلله دوستان شما شما را دوست دارند، حضرت فرمودند: نه! دوستان ما، ما را دوست ندارند.
یعنی محبّت نیست.
به امامی دلخوش و سرگرم هستیم که در قبال آن امام وظیفه آنچنانی نداریم، وظیفه ما نسبت به امام حیّمان خیلی متفاوت است، در محضر او هستیم.
مشکل این دو گروه محبّت بود، اینکه آیا محبّت دارد یا ندارد.
چون مشکل محبّت است، اگر کسی یک نفر را خیلی دوست داشته باشد، اگر کسی پشت سر او حرف بزند یقهی طرف را پاره میکند، مدام دچار شبهه نمیشود.
مردی که بیست سال است با خانمی زندگی میکند و یک زندگی متوسط اسلامی دارد، اگر راجع به همسر او حرف بزنید اصلاً تحمل نمیکند که جمله را تمام کنید، درست هم همین است، انسان که به این راحتی به کسی بدبین نمیشود.
اما هر کسی هر حرفی میزند من دچار شبهه میشوم، چون دوست نداشتم، اصلاً چه کسی را میشناختی؟
لذا مسیر اعتقادی «پاسخ به شبهه» نیست، نمیگویم هیچ کسی شبهه را جواب ندهد، اگر کسی سؤال کند و انسان بلد باشد باید پاسخ بدهد، اما مسیر اعتقاد با شبههمحوری نیست، اول باید حبّ درست بشود.
این «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[9] که به زور نیست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در همهی امور مقدّم است، آن کسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست ندارد میگوید برای چه اینطور است؟ اصلاً من خودم مقدّم هستم!
اگر شما تمام رفتارهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نگاه کنید، در آن عشقِ پُر میبینید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به بیرون شهر میرفتند و از چاه باغ یک یهودی آب بیرون میکشیدند، ظرف آنقدر بزرگ بود که هر یک مرتبه که این ظرف را با آن طناب از لیف خرما بالا میکشیدند دستهای مبارکشان پاره پاره میشد، به ازای هر یک مرتبه که آن ظرف بزرگ را میکشیدند و در باغچه آب میریختند، یک دانه خرما میگرفتند. وقتی شانزده مرتبه این کار را کردند دیگر دستهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که خیبرشکن بودند طاقت نداشت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شانزده عدد خرما گرفتند، قبل از اینکه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تعارف کنند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند: یا رسول الله!…
برای چه خیلی از ما در خیابان بر سر یک جای پارک کوتاه نمیآییم؟ چون میگوییم چرا من به دنبال یک جای پارک دیگر بگردم؟ دیگری برود و بگردد!
اما اگر دو ماشین در خیابان باشند و یک ماشین برای امام زمان ارواحنا فداه باشد و شما بشناسید، اصلاً آنجا از این کارها نمیکنید، اگر ببینید میروید، میگویید اصلاً جای پارک چیست؟ جانم فدای شما!
منتها چون کمبود محبّت دارم حتماً باید حضرت را حسّی ببینم، مانند حرم رفتن من است!
من الآن در محضر امام زمان ارواحنا فداه میگویم و شما هم در محضر امام زمان ارواحنا فداه میشنوید، ولی چون دقّت ندارم… وقتی محبّت زیاد باشد فراموشی کم میشود.
از مادر شهیدی که هنوز شهید ایشان را نیاوردهاند پرسیدم: وقتی دل شما میگیرد چکار میکنید؟ گفت: با محمدم حرف میزنم!
آن کسی که مملو از محبّت است که اصلاً تنها نیست.
ما مشکل کمبود محبّت داریم، و آن بیچارههایی که منافق بودند هم این مشکل را داشتند، اصلاً محبّت نداشتند.
بروید و سوره مبارکه توبه را نگاه کنید، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جنگی شکست میخوردند اینها خوشحال میشدند، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیروز میشدند اینها ناراحت میشدند.
آیا ما نسبت به دستگاه امام حسین علیه السلام و خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه محبّت داریم؟ اگر داریم، باید در دلمان این باشد که ان شاء الله همهی مجالس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مجلس ما بهتر باشد، ولی چون مشکل کمبود محبّت داریم با یکدیگر رقابت میکنیم. وقتی میشنوم فلان مجلس خوب نیست از درون خوشحال میشوم! خاک بر سر من! محبّت نیست، همهی مشکل ما از محبّت است، «هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ وَ اَلْبُغْضُ»، درواقع بغض هم نتیجهی محبّت است، خودی بغض که اهمیّت ندارد، اصلاً بعضیها که ما نسبت به آنها بغض داریم ارزش بغض هم ندارند، به جهت حبّمان به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از آنها بدمان میآید، وگرنه اینقدر بیکار نیستیم که وقتمان را بر سر بعضی چیزها تلف کنیم.
اگر در این دهه اول خدای متعال روزی کند یک نفر از ما سنگهایش را با خودش وابکند و یک قدم در وادی محبّت جلو برود، در روایت هست که همهی ما را تکان میدهند، چون وادی محبّت است، آن هم همینطور است، مجلسی که در آن مجلس یک نفر یک قدم جلو برود محبوب است و آن را به همه میدهند، کلاً مدل خدا اینطور است، مثلاً در طول عمری که داری یازده هزار رکعت نماز میخوانی، اگر دو رکعت را بپسندد مابقی را ضرب در قیمت همین دو رکعتی که پسندیده است میکند، خدا کند که دو رکعت را بپسندد.
خمس غنائم در اختیار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، تحت مدیریت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. اصحاب به نحوهی خرج کردن آن اعتراض کردند، گفتند ما به مدینه آمدیم و به تو جا دادیم و از تو حفاظت کردیم…
ما هم این کار را میکنیم، میگوییم ده مرتبه به حرم آمدهام و فلان کار را کردهام و حاجت خود را نگرفتهام!
اگر ما هر چیزی از معصوم میخواستیم، معصوم هم بلافاصله به همان شکل به ما میداد که او معصوم نبود، چون قطعاً ما خیلی از اوقات چیزی را میخواهیم که مورد خیر ما نیست. اگر بچه ضجه بزند و به مادر خود بگوید نفت بریز و من را آتش بزن، مسلّماً مادر این کار را نمیکند. امام «الوالد الشّفیق» است، ما هرچه بخواهیم به ما نمیدهد، منتها جواب میدهد، چیزی به تو میدهد که بیش از آن است.
حکایت ما با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حکایت آن کسی است که یک سفرهی سلف سرویس به قاعده همهی کرهی زمین انداخته است و در آن فقط مثلاً نان و پنیر و سبزی نیست، ما در نهایت هم میگوییم دیدید نان و پنیر و سبزی نداد!
این هم برای کم محبّتی است!
اگر شما به خانهی دوست خودتان بروید و غذا شور باشد میگویید خیلی هم خوب است و اتفاقاً من خوشنمک میخواستم.
من محبّت نداریم، آن چیزهایی که کمبود خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست را در روی آنها میزنم، اگر محبّت باشد انسان کمبود را هم ندید میگیرد، اگر انسان همسر خود را دوست داشته باشد از غذای او عیب و ایراد نمیگیرد، اگر خانم مردِ خود را دوست داشته باشد به او زخم زبان نمیزند، محبّت نیست.
محبّت ما نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم کم است، دو ماه مشکی میپوشیم که نباید غرّه بشویم، هر کسی شیرینی را بخورد میفهمد شیرین است، این که هنر نیست، آن لذّتی که ما در جلسهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میبریم، هر کسی ببرد میفهمد! اگر فکر میکنی هنر کردهای نیا! در کجای این عالم با نبودِ کاشانی خللی ایجاد میشود؟ اما او…
گفت: آقا جان! لطفاً گاهی من را هم یاد کنید، حضرت فرمودند: گاهی یاد کنم؟ «لَسْتَ تَدْرِي كَيْفَ جَعَلَكَ اَللَّهُ عِنْدِي»[10] تو نمیدانی من چقدر تو را دوست دارم، لحظهای نیست که تو را فراموش کنم.
اگر ما فقط به این موضوع ملتفت باشیم که لحظهای از ذهن امام خارج نمیشویم، امام به ما محبّت دارد نه ما به او، در ورود به جلسه باید اول از او تشکّر کنیم، برای همین هم هست که وقتی گناه میکنیم اول میگوییم: «يا وَلِيَّ اللّهِ ! إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ»،[11] اول از او عذرخواهی میکنیم، میگوییم اینقدر از من مراقبت کردید اما من باز هم زمین خوردم. او نگران است…
امام صادق علیه السلام فرمودند: اینقدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را اذیت نکنید، گفتند: ما؟ ما پیغمبر را اذیت نکنیم؟ حضرت فرمودند: مگر نمیدانید «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ»[12] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعمال شما را میبیند و غصهی شما را میخورد. آنها محبّت دارند، ما محبّتی نداریم، ما کمبود محبّتی هستیم.
نسبت به امام زمان ارواحنا فداه که اصلاً گیج هستم، مدام به تذکّر نیاز دارم.
وقتی دختر و پسری به یکدیگر کمی محبّت دارند، هر فرصت خلوتی که بدست بیاورند با یکدیگر تماس میگیرند، آن هم با محبّتی که اصلاً معلوم نیست خالص است یا نیست و شهوت است یا نه.
ما محبّت نداریم و باید این موضوع را درست کنیم.
آن کسی که به فرمان الهی مانند حجاب غیرت ندارد محبّت ندارد، آن کسی هم که ناموس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نگاه میکند، اگر دختر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاید آیا جرأت میکند به او نگاه کند؟ در روایات هست که همهی شیعیان ناموس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند.
محبّت نداریم، اگر محبّت باشد انسان روی عشقی که دارد به دختر حبیب خود نگاه نمیکند، چه او در رعایت حجاب، چه این در رعایت عفّتِ دیدن. مشکل محبّت است.
روضه و توسّل به حضرت حرّ سلام الله علیه
خدا رحم کرده است که آنها ما را خیلی دوست دارند، وگرنه زود ناامید میشدند، یکی از جاهایی که انسان زود میبُرَد «کمبود محبّت» است، پدر و مادر به این راحتی از بچهی ناتو دست نمیکشند، ولی اگر همسایه بد باشد قطع ارتباط میکنند، ان شاء الله قیامت خواهید دید که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای شهادت و نجات هیچ کسی به اندازهی حرّ خوشحال نشدند، چون برای او بیش از بقیه نگران بودند، وضع حبیب که معلوم بود، حبیب خودی بود، حبیب شهید زنده بود، خیال حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از حبیب راحت بود، خیال حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مسلم بن عوسجه و بریر و عابس و سعید بن عبدالله راحت بود.
وقتی مادر چند بچه داشته باشد، مدام نگران بچهای است که گاهی مستقیم نمیرود، مدام برای او دعا میکند.
امام پُر از محبّت است، امام منشأ محبّت است، امام مخزن محبّت است، برای همین مدام زمینه فراهم میکند.
چون من ضعیف و بیچاره هستم اصلاً تنزاع قوای نفس خود را احساس نمیکنم، ما جنود عقل داریم و جنود جهل، یعنی عقل یک لشگر و سپاه دارد که میگوید نافرمانی خدا نکن، نه آخرت دارد و نه دنیا، آن طرف هم جنود جهل است، مانند شهوت که میگوید فعلاً خوش باش و بگذران. چون من بدبخت هستم هیچوقت درگیری بین این دو را متوجّه نشدم، چون همیشه جنود جهل پیروز است، جنود عقل بیچاره است، اصلاً فرصت نمیشود که ببینم چه زمانی دوراهی شد که من آن طرفی رفتم.
برای اینطور موارد امام میگردد و نگاه میکند که کجا را کمک بدهد ممکن است یک لحظه بین این جنود عقل و جهل تنازع قدری طول بکشد، تا بهانه پیدا کند و بیاید و از پشت او را کمک کند. میگردد و پیدا میکند، نگران است، اصلاً چون مهربان است آن روایت را گفتهاند که خدای متعال فرمود «لَو عَلِمَ المُدبِرونَ کَیفَ اشتیاقی بِهِم لَماتوا شَوقاً» اگر آنهایی که با من قهر کردهاند میدانستند که من چقدر شوق دارم اینها برگردند از شدّت شوق میمردند.
خدای متعال که نگرانی عرفی ندارد، اگر بخواهم با زبان عرف حرف بزنم، اگر بنا بر نگرانی باشد نگرانِ حبیب نیست، نگران قمر بنی هاشم سلام الله علیه که نیست، نگران حضرت علی اکبر علیه السلام که نیست، نگران حضرت زینب کبری سلام الله علیها که نیست، ولی نگران حرّ هست، برای او بیشتر مایه میگذارد، حرّ اصلاً اینطور نبود که جنود عقلش یک مرتبه در زندگی جلو بزند، خودش روز عاشورا نقل کرده است که در حال بیرون آمدن از کوفه بودم، کسی پشت سر من به من گفت: «یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ»،[13] ای حرّ! بهشت بر تو بشارت باد.
برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم و به خودم گفتم: آیا دیوانه شدهای؟ در حال رفتن هستی که مزاحم پسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بشوی، برای پول و فرماندهی! ولی آمدم، چون دوست داشتم.
آن آدمی که خمس نمیدهد و بعد برای بهانهاش میگوید من در وجوب خمس شبهه دارم؛ چطور در ذکر نماز شبهه نداری؟ چطور اینجاها هرچه میگویند عمل میکنی؟ عیبی ندارد و هر کسی بخواهد در هر یک از امور دینی کار کند راه باز است، برود و تحقیق کند، اما اگر من فقط در جاهایی که به ضررم هست شبهه دارم، این مشکوک است، وگرنه برو و تحقیق کن و درس بخوان.
چرا میروی؟
شیخ صدوق میگوید که آن ملعون در شام غریبان آمده بود گوشواره را بکشد اما گریه میکرد! دخترِ امام فرمود: ملعون! چرا گریه میکنی؟ عرض کرده بود: چون شما دختران پیغمبر هستید! گفتم: خب این کار را نکن، گفت: اگر من نبرم کس دیگری میبرد!
پناه بر خدا از اینکه سربازان جهل بر سربازان عقل چیره بشوند، اگر ملتفت بشود میفهمد غلط است، ولی او را میکشند و میبرند، شهوت انسان را از جای خود جدا میکند، ما هیچ ترمزی نداریم…
المستغاث بک یا صاحب الزّمان!
مگر اینکه امام معصوم بیاید و سربازان عقل را تقویت کند، امام معصوم میداند که چکار کند.
حرّ در حال آمدن بود و میگفت «یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ» یعنی چه؟
آمد و مقابل حضرت ایستاد و لُغُز هم خواند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: با ما هستی یا بر ما؟ عرض کرد: بخدا بر علیه شما هستم، تحت فرمان امیر عبیدالله بن زیاد هستم، دستور داده است «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[14] نمیگذارم فرزندان تو به سایه بروند…
یا رحمة الله الواسعه…
اگر کس دیگری بود همانجا کاری میکرد که دشمن در همانجا مسخ بشود، قدرت این امر را هم داشت، اما مادر دلسوز حتّی اگر فرزندش بدی هم کند، اولین نماز او را دعا میکند، محبّت اجازه نمیدهد زود او را رد کند.
حرّ به ظاهر مخالفت و نافرمانی میکرد و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در سیر بود که من تو را بالاخره چطور جذب کنم، تو حیف هستی…
یک یا دو روز با هم بودند، حرّ خیلی اذیت کرد، جالب بود که نمازها را پشت سر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواند! ولی میگفت دستور این است که نمیتوانی در سایه بایستی، نمیتوانی نزدیک آب بایستی که نتوانی ذخیره آب زیادی برداری، فقط در حدی باشد که فعلا سیراب بشوی، میخواستند ببینند چقدر آب رد و بدل میشود که بدانند ذخیره آب کاروان چقدر است.
یک جایی که حضرت میخواستند برگردند و حرّ سپاه را آورد و حضرت مدام سپاه خود را جابجا میکردند…
کارگردانی حرّ هم بدست حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیدند فرصت زیادی نمانده است و این حرّ باید کاری کند، چون هدایت اختیاری است…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند مرتبه خواستند کاروان را جابجا کنند، دوباره او سپاه را محاصره کرد و گفت: نمیشود از اینجا بروید! باید به آفتاب بروید و نمیشود کنار آب بمانید.
نگاه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تربیتی بود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میتوانستند مثلاً بفرمایند «بر پدرت لعنت»، شاید او هم بخاطر فضای اجتماع که راحت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش میدادند جوابی میداد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کاری کردند که حرّ چیزی از خود نشان بدهد، فرمودند: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ»[15] مادرت به عزایت بنشیند! این چه تربیتی است که در مقابل من میایستی؟
تنها نقطهای که ممکن بود جنود عقل حرّ لحظهای ترمز بگیرد اینجا بود، گفت: وقتی نام مادرم را بردی من هم باید جبران میکردم، ولی مادرِ شما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند!
اگر حرّ بر سر سفرهی حبّ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبود که اینطور نمیشد.
به کربلا رسیدند و گفت: دیگر باید اینجا بایستیم…
حرّ ادامه داد، اینطور نبود که فکر کنید ناگهان زیر و رو شد، اما بهانه را داد!… دیگر اجازه نمیدهم بیخیال بخوابی! یک قدم برداشت و دل او قدری آباد شد.
حرّ مدام نگاه میکرد و میدید از این طرف لشگر میآید، مدام میگفت کاری کنید که موضوع زودتر با مذاکره یا تعهدی حل شود، نکند جنگ بشود، من بودم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را اینجا نگه داشتم…
روز هفتم شد، حرّ دید که آب را بستند، نگرانی او بیشتر شد…
ان شاء الله خدا نیاورد، گاهی وقتی انسان به یک گناهی آلوده میشود به وادیای میافتد که دیگر نمیتواند برگردد…
شب نهم رسید، «یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام وَ اَصحابُهُ بِکربلاء»،[16] دیگر از این موضوع ناامید شدند که کسی به کاروان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اضافه شود، مگر اینکه توبه کند و از سپاه دشمن بیاید.
صدای «العطش» بلند شد، حرّ دیگر شب نتوانست بخوابد، «وإنَّ الرّاحِلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ»، چشم این آدم گنهکار به حقایق باز شد…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مورد متّقین دارد که «هُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ»،[17] اهل تقوا اینطور هستند که انگار الآن در وسط بهشت ایستادهاند، «هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ» انگار که همین الآن وسط آتش ایستادهاند.
آدمی که در حال دیدن جهنّم است که گناه نمیکند، وقتی ببیند که یک سیلی زدن چه آتشی ایجاد میکند یا اینکه هزار تومان دزدی چه آتشی ایجاد میکند، مسلّماً این کار را نمیکند. متّقین اینطور هستند.
حرّ به مدد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در میان آن گناه اینطور شده بود، گفت: خودم را بین بهشت و جهنّم میبینم…
بعد کار جناب حرّ سلام الله علیه مردانگی میخواهد…
یکی از همسایگان ما با ماشین دندهعقب آمده بود و بچهی همسایهی دیگری را زیر گرفته بود، میگفت: دلم میخواست خودم و زن و بچهام میمردیم اما من به درِ خانهی این مادر نمیرفتم که بگویم مرا ببخشید. قتل هم عمدی نبود که بخواهند مرا قصاص کنند.
جناب حرّ سلام الله علیه مرد بود، کافر نبود، گفت: خودم را بین بهشت و جهنّم میبینم، آیا من الآن بروم و عذرخواهی کنم؟ الآن که او را محاصره کردهاند و زن و بچهی او تشنه و در معرض اسارت هستند، چه چیزی را ببخشند؟ چه چیزی را جبران کنم؟
ناامید از پذیرش بود، راه افتاد و آسمان را نگاه کرد و گفت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ»،[18] خدایا! من دلِ فرزندان او را لرزاندهام…
با یک ناامیدی راه افتاد و به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفت، با سرِ پایین گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أباعَبدالله، هَل لِيَ مِن تَوبَة؟»، نگفت: «أتوبُ إلَی الله» یعنی توبه کردم، گفت: آیا برای من هم توبه هست؟
ان شاء الله روز قیامت خواهید دید که شعف حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آن جمع برای حرّ بیش از بقیّه بود، چون نگرانی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حرّ بیش از بقیه بود، حضرت با آغوش باز فرمودند: «نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ فَانْزِل، إرفَع رأسَکَ یَا شیخ» خدا از تو گذشت، سر بلند کن، خیلی وقت است که منتظر هستم…
جناب حرّ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان رفتند، ایشان از معدود شهدایی هستند که برای رفتن به میدان اصرار نکردند، چون ایستادن او در آنجا برایش سخت بود، جنب و جوش خیام را میدید، میدید که شیرخوار را دست به دست میکنند، برای همین حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرّ سلام الله علیه را زود فرستاد و او را معطّل نکرد، به وسط میدان رفت و او را دوره کردند؛ این موضوع برای دشمن خیلی تلخ بود که فرماندهی اولیهی لشگر به آن طرف رفته است، برای همین ایشان را دوره کردند و تیرباران کردند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را به جناب حرّ سلام الله علیه رساندند، شاید وقتی جناب حرّ علیه السلام روی زمین افتاد برای اینکه آمدنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان برای حضرت خطر داشت، دیگر به حضرت سلام هم نکرد، ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبل از اینکه جان از بدن حرّ بیرون برود خود را به بالین او رساندند، سر حرّ را به بالین گرفتند، در آنجا چند جمله فرمودند، یکی اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حرّ سلام الله علیه مداحی کردند…
محبّتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ببینید… آقایی که هیچ کدام از شهدای کربلا به اندازهی خودش آسیب ندیدند، وقتی جناب حرّ سلام الله علیه را تیرباران کردند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به بدن او نگاه کردند و فرمودند:
«لَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ وَ حُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفَ اَلرِّمَاحِ»[19]
بهترین آزادمرد، آزادمردِ قبیلهی بنیریاح است، حرِّ من را تیرباران کردند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نتوانستند نگاه کنند…
بخدا قسم که در روایت هست که وقتی شما سرما میخورید انگار امام سرما میخورد، اگر سیلی ناحقی به شیعه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بزنید صورت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درد میگیرد، اگر ما محبّتی هم داریم یک مو از محبّتِ آن بزرگواران است…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نتوانستند بدن حرّ را تحمّل کنند، بعد دیدند هنوز رمقی در جان حرّ هست. حرّ در جایی آقایی کرد و جسارت نکرد، ولی در دل او این موضوع بود که حسین بن علی علیهما السلام در بین این همه مرد و زن نام مادر من را بردند و فرمودند: مادرِ تو، تو را درست تربیت نکرده است…
فدای لطافت شما یا اباعبدالله….
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر حرّ را به دامان گرفتند و فرمودند: «أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ»،[20] مادرِ تو نام درستی برای تو انتخاب کرده است…
یعنی از من دلگیر نباش! من خواستم تو را برگردانم…
بعد جملهی دیگر هم فرمودند که بفرمایند در این عالم کار به دست ماست.
این متن را چند جای مختلف نقل کردهاند، از امام سجاد علیه السلام یا از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نقل کردهاند، مقرّم میگوید اینجا نقل کردهاند، میگوید: وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرّ را (یا در مقتل یا در خیمه دارالحرب) در آغوش گرفته بودند و به او نگاه کردند و فرمودند: مانند انبیاء شهید شدی… روسیاه آمدهای اما مانند انبیاء رفتی… یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات…
حسین جان! یا رحمة الله الواسعه و یا بابَ نجاة الاُمَّة، شما را به اضطرار جناب حرّ، به آن لحظهی پشیمانی حرّ سلام الله علیه، بین ما و فرزندت حضرت ولیعصر ارواحنا فداه یک خط ارتباط و عذرخواهیِ قبول و محبّتِ ویژهای، روزیِ ما بگردان.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] صحيح مسلم ، جلد 4 ، صفحه 2229 (وَحَدَّثَنِي حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَى، أَخْبَرَنَا ابْنُ وَهْبٍ، أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ سَالِمِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ وَهُوَ مُسْتَقْبِلُ الْمَشْرِقِ: «هَا إِنَّ الْفِتْنَةَ هَاهُنَا، هَا إِنَّ الْفِتْنَةَ هَاهُنَا، هَا إِنَّ الْفِتْنَةَ هَاهُنَا، مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ»)
[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۸ ، صفحه ۲۶۹ (وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : قَبْلَ لَيْلَةِ اَلْهَرِيرِ بِيَوْمٍ وَ هُوَ يُحَرِّضُ اَلنَّاسَ عَلَى أَهْلِ اَلشَّامِ أَنَا أَوَّلُ ذَكَرٍ صَلَّى مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَقَدْ رَأَيْتُنِي أَضْرِبُ بِسَيْفِي قُدَّامَهُ وَ هُوَ يَقُولُ لاَ سَيْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ وَ لاَ فَتَى إِلاَّ عَلِيٌّ حَيَاتُكَ حَيَاتِي وَ مَوْتُكَ مَوْتِي .)
[6] تفسير فرات الکوفي ، جلد ۱ ، صفحه ۴۲۸ (قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ اَلزُّهْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ اَلْمُفَلَّسِ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ وَ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ اَلْعِجْلِيِّ وَ إِبْرَاهِيمَ اَلْأَحْمَرِيِّ قَالاَ: دَخَلْنَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عِنْدَهُ زِيَادٌ اَلْأَحْلاَمُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ يَا زِيَادُ مَا لِي أَرَى رِجْلَيْكَ مُتَعَلِّقَيْنِ قَالَ جُعِلْتُ لَكَ اَلْفِدَاءَ جِئْتُ عَلَى نِضْوٍ لِي عَامَّةَ اَلطَّرِيقِ وَ مَا حَمَلَنِي عَلَى ذَلِكَ إِلاَّ حُبِّي لَكُمْ وَ شَوْقِي إِلَيْكُمْ ثُمَّ أَطْرَقَ زِيَادٌ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ لَكَ اَلْفِدَاءَ إِنِّي رُبَّمَا خَلَوْتُ فَأَتَانِي اَلشَّيْطَانُ فَيُذَكِّرُنِي مَا قَدْ سَلَفَ مِنَ اَلذُّنُوبِ وَ اَلْمَعَاصِي فَكَأَنِّي آيِسٌ ثُمَّ أَذْكُرُ حُبِّي لَكُمْ وَ اِنْقِطَاعِي [إِلَيْكُمْ] وَ كَانَ مُتَّكِئاً لكم قَالَ يَا زِيَادُ وَ هَلِ اَلدِّينُ إِلاَّ اَلْحُبُّ وَ اَلْبُغْضُ ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ اَلْآيَاتِ اَلثَّلاَثَ كَأَنَّهَا فِي كَفِّهِ « وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمٰانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ اَلْكُفْرَ وَ اَلْفُسُوقَ وَ اَلْعِصْيٰانَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلرّٰاشِدُونَ. `فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ نِعْمَةً وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ » وَ قَالَ« يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ » وَ قَالَ« إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّٰهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ » أَتَى رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنِّي أُحِبُّ اَلصَّوَّامِينَ وَ لاَ أَصُومُ وَ أُحِبُّ اَلْمُصَلِّينَ وَ لاَ أُصَلِّي وَ أُحِبُّ اَلْمُتَصَدِّقِينَ وَ لاَ أَتَصَدَّقُ [أَصَّدَّقُ] فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اِكْتَسَبْتَ أَ مَا تَرْضَوْنَ أَنْ لَوْ كَانَتْ فَزْعَةٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ فَزِعَ كُلُّ قَوْمٍ إِلَى مَأْمَنِهِمْ وَ فَزِعْنَا إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ فَزِعْتُمْ إِلَيْنَا .)
[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۱۷ ، صفحه ۳۹۴
[8] من لا یحضره الفقیه، جلد ۱، صفحه ۲۰۳، حدیث ۶۱۰ (عَنْ اَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ اَنَّهَا قَالَتْ بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نَائِمٌ ذَاتَ یَوْمٍ وَ رَاْسُهُ فِی حَجْرِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) فَفَاتَتْهُ الْعَصْرُ حَتَّی غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَالَ اللَّهُمَّ اِنَّ عَلِیّاً کَانَ فِی طَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ رَسُولِکَ فَارْدُدْ عَلَیْهِ الشَّمْسَ- قَالَتْ اَسْمَاءُ فَرَاَیْتُهَا وَ اللَّهِ غَرَبَتْ ثُمَّ طَلَعَتْ بَعْدَ مَا غَرَبَتْ وَ لَمْ یَبْقَ جَبَلٌ وَ لَا اَرْضٌ اِلَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ حَتَّی قَامَ عَلِیٌّ (علیهالسّلام) فَتَوَضَّاَ وَ صَلَّی ثُمَّ غَرَبَت)
[9] سوره مبارکه احزاب، آیه 6 (النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا)
[10] اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی) ، جلد ۱ ، صفحه ۵۵۱ (سَأَلْتُهُ اَلدُّعَاءَ فَكَتَبَ إِلَيَّ : وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّكَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرِي كَيْفَ جَعَلَكَ اَللَّهُ عِنْدِي، وَ رُبَّمَا سَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ، كَثْرَةُ عِنَايَتِي بِكَ وَ مَحَبَّتِي لَكَ وَ مَعْرِفَتِي بِمَا أَنْتَ إِلَيْهِ، فَأَدَامَ اَللَّهُ لَكَ أَفْضَلَ مَا رَزَقَكَ مِنْ ذَلِكَ، وَ رَضِيَ عَنْكَ بِرِضَايَ عَنْكَ، وَ بَلَّغَكَ أَفْضَلَ نِيَّتِكَ، وَ أَنْزَلَكَ اَلْفِرْدَوْسَ اَلْأَعْلَى بِرَحْمَتِهِ! إِنَّهُ سَمِيعُ اَلدُّعَاءِ، حَفِظَكَ اَللَّهُ وَ تَوَلاَّكَ وَ دَفَعَ اَلشَّرَّ عَنْكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي.)
[11] زیارت جامعه کبیره
[12] سوره مبارکه توبه، آیه 105 (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ ۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)
[13] الأمالی (للصدوق) ، جلد ۱ ، صفحه ۱۵۰ (فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نُودِيتُ ثَلاَثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ اَلْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ اِبْنِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلاَةِ اَلظُّهْرِ فَأَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِبْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اَللَّهِ فَقَالَ أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ اَلْحُرُّ وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي اَلنَّارِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ اِرْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ)
[14] مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۴۸ (قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِمْعَانَ : وَ مَضَيْنَا حَتَّى إِذَا قَرُبْنَا مِنْ نَيْنَوَى وَ إِذَا رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ اِسْمُهُ مَالِكُ بْنُ بَشِيرٍ مَعَهُ كِتَابٌ مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ إِلَى اَلْحُرِّ أَنْ جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ خَصْبٍ وَ لاَ نَهَرٍ. فَقَرَأَ اَلْكِتَابَ .)
[15] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۲۹ (و قال المفيد «ره»: فلمّا سمع الحرّ ذلك تنحّى عنه، و كان يسير بأصحابه ناحية، و الحسين عليه السّلام في ناحية [اخرى] حتّى انتهوا إلى عذيب الهجانات، ثمّ مضى الحسين عليه السّلام حتّى انتهى إلى قصر بني مقاتل فنزل به فاذا هو بفسطاط مضروب، فقال: لمن هذا؟ فقيل لعبيد اللّه بن الحرّ الجعفيّ، قال: ادعوه [إليّ]، فلمّا أتاه الرسول، قال له: هذا الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السّلام يدعوك، فقال عبيد اللّه: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، و اللّه ما خرجت من الكوفة إلاّ كراهيّة أن يدخلها الحسين عليه السّلام و أنا بها ،و اللّه ما اريد أن أراه و لا يراني. فأتاه الرسول فأخبره، فقام [إليه] الحسين عليه السّلام فجاء حتّى دخل عليه و سلّم و جلس، ثمّ دعاه إلى الخروج معه، فأعاد عليه عبيد اللّه بن الحرّ تلك المقالة و استقاله ممّا دعاه إليه، فقال له الحسين عليه السّلام: فإن لم تكن تنصرنا فاتّق اللّه أن لا تكون ممّن يقاتلنا، فو اللّه لا يسمع واعيتنا أحد ثمّ لم ينصرنا إلاّ هلك، فقال له: أمّا هذا فلا يكون أبدا إن شاء اللّه تعالى، ثمّ قام الحسين عليه السّلام من عنده حتّى دخل رحله. و لمّا كان في آخر الليل أمر فتيانه بالاستقاء من الماء، ثمّ أمر بالرحيل، فارتحل من قصر بني مقاتل، فقال عاقبة بن سمعان: فسرنا معه ساعة فخفق عليه السّلام و هو على ظهر فرسه خفقة ثمّ انتبه و هو يقول:«إنّا للّه و إنّا إليه راجعون»[و] الحمد للّه ربّ العالمين، ففعل ذلك مرّتين أو ثلاثا، فأقبل إليه ابنه عليّ بن الحسين فقال: ممّ حمدت اللّه و استرجعت؟(ف) قال: يا بنيّ إنّي خفقت خفقة فعنّ لي فارس على فرس و هو يقول: القوم يسيرون و المنايا تسير إليهم، فعلمت أنّها أنفسنا نعيت إلينا، فقال له: يا أبت لا أراك اللّه سوءا، أ لسنا على الحقّ؟ قال: بلى و اللّه الذي إليه مرجع العباد، فقال: فإننا إذا ما نبالي أن نموت محقّين، فقال له الحسين عليه السّلام: جزاك اللّه من ولد خير ما جزى ولدا عن والده. فلمّا أصبح نزل و صلّى بهم الغداة، ثمّ عجّل الركوب و أخذ يتياسر بأصحابه يريد أن يفرّقهم فيأتيه الحرّ بن يزيد فيردّه و أصحابه، فجعل إذا ردّهم نحو الكوفة ردّا شديدا امتنعوا عليه فارتفعوا، فلم يزالوا يتسايرون كذلك حتّى انتهوا إلى نينوى بالمكان الذي نزل به الحسين عليه السّلام، فإذا راكب على نجيب له عليه سلاح متنكّبا قوسا مقبلا من الكوفة فوقفوا جميعا ينتظرونه، فلمّا انتهى إليهم سلّم على الحرّ و أصحابه و لم يسلّم على الحسين عليه السّلام و أصحابه، و دفع إلى الحرّ كتابا من عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه فإذا فيه: أمّا بعد فجعجع بالحسين حين [ي] بلغك كتابي [هذا] و يقدم عليك رسولي و لا تنزله إلاّ بالعراء في غير خضر و على غير ماء، و قد أمرت رسولي أن يلزمك و لا يفارقك حتى يأتيني بإنفاذك أمري و السلام. فلما قرأ الكتاب قال لهم الحرّ: هذا كتاب الأمير عبيد اللّه يأمرني أن اجعجع بكم في المكان الذي يأتيني كتابه، و هذا رسوله و قد أمره أن لا يفارقني حتى أنفذ أمره فيكم، فنظر يزيد بن مهاجر الكنديّ – و كان مع الحسين عليه السّلام – إلى رسول ابن زياد فعرفه، فقال له: ثكلتك امّك ما ذا جئت فيه قال: أطعت إمامي و وفيت ببيعتي، فقال له ابن المهاجر: بل عصيت ربّك و أطعت إمامك في هلاك نفسك و كسبت العار و النار و بئس الإمام إمامك، قال اللّه تعالى «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ» فإمامك منهم، و أخذهم الحرّ بالنزول في ذلك المكان على غير ماء و لا في قرية، فقال له الحسين عليه السّلام: دعنا ويحك ننزل [في] هذه القرية أو هذه – يعني نينوى و الغاضرية – أو هذه يعني شفيّة ،قال: لا و اللّه ما أستطيع ذلك، هذا رجل قد بعث إليّ عينا عليّ، فقال له زهير بن القين: إنّي و اللّه لا أرى أن يكون بعد الّذي ترون إلاّ أشدّ ممّا ترون، يا ابن رسول اللّه إنّ قتال هؤلاء القوم الساعة أهون علينا من قتال من يأتينا من بعدهم، فلعمري ليأتينا من بعدهم مالا قبل لنا به، فقال الحسين عليه السّلام: ما كنت لأبدأهم بالقتال، ثم نزل و ذلك اليوم يوم الخميس و هو اليوم الثاني من المحرّم سنة إحدى و ستّين .)
[16] الکافي ، جلد ۴ ، صفحه ۱۴۷ (وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَاءَ وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ وَ اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ اَلْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اِسْتَضْعَفُوا فِيهِ اَلْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لاَ يَأْتِيَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نَاصِرٌ وَ لاَ يُمِدَّهُ أَهْلُ اَلْعِرَاقِ بِأَبِي اَلْمُسْتَضْعَفُ اَلْغَرِيبُ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ كَلاَّ وَ رَبِّ اَلْبَيْتِ اَلْحَرَامِ مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلاَّ يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ جَمِيعِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لاِبْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِيَادٍ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ غَضِبَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ ذَلِكَ يَوْمٌ بَكَتْ عَلَيْهِ جَمِيعُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ خَلاَ بُقْعَةِ اَلشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّكَ بِهِ حَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَ آلِ زِيَادٍ مَمْسُوخُ اَلْقَلْبِ مَسْخُوطٌ عَلَيْهِ وَ مَنِ اِدَّخَرَ إِلَى مَنْزِلِهِ ذَخِيرَةً أَعْقَبَهُ اَللَّهُ تَعَالَى نِفَاقاً فِي قَلْبِهِ إِلَى يَوْمِ يَلْقَاهُ وَ اِنْتَزَعَ اَلْبَرَكَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَكَهُ اَلشَّيْطَانُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ .)
[17] نهج البلاغه، خطبه 193
[18] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۹۵
[19] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، جلد ۲ ، صفحه ۹۵ (فَأَقْبَلَ اَلْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ مِنَ اَلنَّاسِ مَوْقِفاً وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ لَهُ يَا قُرَّةُ هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اَلْيَوْمَ قَالَ لاَ قَالَ فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ قَالَ قُرَّةُ فَظَنَنْتُ وَ اَللَّهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ وَ يَكْرَهُ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَأَسْقِيهِ فَاعْتَزَلَ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَخَذَ يَدْنُو مِنَ اَلْحُسَيْنِ قَلِيلاً قَلِيلاً فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ مَا تُرِيدُ يَا اِبْنَ يَزِيدَ أَ تُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ فَلَمْ يُجِبْهُ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْأَفْكَلِ وَ هِيَ اَلرِّعْدَةُ فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ هَذَا وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ مَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ إِنِّي وَ اَللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَهُ عَلَيْهِمْ وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّهُمْ يَنْتَهُونَ بِكَ إِلَى مَا أَرَى مَا رَكِبْتُ مِنْكَ اَلَّذِي رَكِبْتُ وَ إِنِّي تَائِبٌ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى مِمَّا صَنَعْتُ فَتَرَى لِي مِنْ ذَلِكَ تَوْبَةً فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ قَالَ فَأَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي رَاجِلاً أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ مَا بَدَا لَكَ. فَاسْتَقْدَمَ أَمَامَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ أَنْشَأَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ – لَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ وَ حُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفَ اَلرِّمَاحِ وَ نِعْمَ اَلْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْنٌ وَ جَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ اَلصَّبَاحِ. ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ اَلْهَبَلُ وَ اَلْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ اَلتَّوَجُّهَ فِي بِلاَدِ اَللَّهِ اَلْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاَ يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ – عَنْ مَاءِ اَلْفُرَاتِ اَلْجَارِي يَشْرَبُهُ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ اَلسَّوَادِ وَ كِلاَبُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ اَلْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لاَ سَقَاكُمُ اَللَّهُ يَوْمَ اَلظَّمَإِ اَلْأَكْبَرِ فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَ بِالنَّبْلِ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .)
[20] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۲۱۳ (لَمَّا زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ لَهُ اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ: أَصْلَحَكَ اَللَّهُ! مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا اَلرَّجُلَ؟ قَالَ: إِي وَ اَللَّهِ قِتَالاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ اَلرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ اَلْأَيْدِي! قَالَ: أَ فَمَا لَكُمْ فِي وَاحِدَةٍ مِنَ اَلْخِصَالِ اَلَّتِي عُرِضَ عَلَيْكُمْ رِضًا؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ كَانَ اَلْأَمْرُ إِلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنْ أَمِيرُكَ قَدْ أَبَى ذَلِكَ! فَأَقْبَلَ [اَلْحُرُّ] حَتَّى وَقَفَ مِنَ اَلنَّاسِ مَوْقِفاً، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ فَقَالَ: يَا قُرَّةُ! هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اَلْيَوْمَ؟ قَالَ: لاَ، قَالَ: إِنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ (قُرَّةُ): فَظَنَنْتُ – وَ اَللَّهِ – أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ، فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]. [وَ أَمَّا اَلْحُرُّ فَإِنَّهُ] أَخَذَ يَدْنُو مِنَ حُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] قَلِيلاً قَلِيلاً، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ : مَا تُرِيدُ يَا اِبْنَ يَزِيدَ؟ أَ تُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ؟ فَسَكَتَ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْعُرَوَاءِ فَقَالَ لَهُ: يَا اِبْنَ يَزِيدَ؟ وَ اَللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ شَيْءٍ أَرَاهُ اَلْآنَ، وَ لَوْ قِيلَ لِي: مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ رَجُلاً مَا عَدَوْتُكَ، فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ!؟ قَالَ: إِنِّي – وَ اَللَّهِ – أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ، وَ وَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ! ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] فَقَالَ لَهُ: جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ! أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ، وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِمْ أَبَداً، وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لاَ أُبَالِي أَنْ أُطِيعَ اَلْقَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِمْ، وَ لاَ يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَ أَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ اَلْخِصَالَ اَلَّتِي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَ اَللَّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ لاَ يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِباً مِمَّا كَانَ مِنِّي إِلَى رَبِّي وَ مُوَاسِياً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أَ فَتَرَى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟! قَالَ [اَلْإِمَامُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]: نَعَمْ، يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ، مَا اِسْمُكَ؟ قَالَ: أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَالَ: أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ، أَنْتَ اَلْحُرُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ. اِنْزِلْ. قَالَ: أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلاً، أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي! قَالَ اَلْحُسَيْنُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ]: فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَكَ.)