حجت الاسلام کاشانی روز شنبه هشتم مردادماه 1401، مصادف با شب دوم محرم الحرام، به سخنرانی با موضوع «کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحتِ مقدّس و مبارکِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تبیینِ بحث
یکی از موضوعات بسیار مهم که نقش اساسی در حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد، نسبتِ ما با روایت از کربلاست.
ما قبلاً در موضوع فاطمیّه، بیش از بیست جلسه راجع به «جنگ روایتها» صحبت کردهایم، قصد بیان آنها را ندارم، اگر کسی بخواهد ادامه بدهد میتواند این بحث را در آنجا هم دنبال کند.
یک بحث بسیار مهم در اعتقادات، در ارتباط ما با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، نحوه مصرف ما از تاریخ عاشورا، نسبتِ امروز و دینداری ما با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، و خیلی از موارد دیگر است، بحث هم خیلی گسترده است و از خدای متعال میخواهم که توفیق بدهد در این چند جلسه لُبِّ مطلب را عرض کنم.
شروع بحث اینجایی که الآن میگویم نیست ولی مانند کسانی که تیزر منتشر میکنند، یک لحظهی حساس بحث را میگویم تا شما ببینید بحث میخواهد به کجا برسد.
در ماجرای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بین کسانی که خیلی انقلابی و حزب اللهی با کسانی که انقلاب را نامشروع میدانند، تفاوت نگاه وجود دارد. یکی از آن تفاوتها لفظ «قیام» است، انقلابیها از «قیام حسینی سلام الله علیه» استفاده میکنند، دیگریها برای اینکه این قیام بعداً توسعه پیدا نکند و از آن شهادت و… استخراج نشود، از آن ابتدا، نظریهی قیام را نمیپذیرند.
توجه بفرمایید که بحث ما اصلاً سیاسی نیست، میخواهم بگویم انتخابِ آن نگاهِ معرفتی کاملاً نقش سیاسی دارد و به امروزِ ما هم بستگی دارد.
اینکه آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نهی از منکر کردند یا نه؛ بعد میخواهیم از این موضوع نتیجهای بگیریم. اینکه آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرار کردند؟ آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تقیّه کردند؟ آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواستند چکار کنند…
آن نگاهِ سیاسی عدهای، که مثلاً عدهای موسوم به «انجمنی» هستند، آنها یک نگاهی به انقلاب دارند، عدهی دیگری که حزب اللهی بسیجی هستند و نگاه دیگری به انقلاب دارند؛ این درست است که دعوای اینها الآن در لایهی سیاست است، ولی در مقطع تحلیل عاشورا، بخاطرِ قوّتی که جلسه گذشته عرض کردیم، ما با یهودیها و مسیحیها و سنّیها و وهابیها شاید نتوانیم در خیلی از امور حرف بزنیم، ولی من یقین دارم راجع به مباحث جلسهی گذشتهی خودمان، یک نفر هست که نجاتِ یک انسان برای او مهم است، برای هر گبری حرف بزنید او وا میرود، و من معتقد هستم اگر آنها هم دارند در افسانههای خودشان یا در فیلمهای خیالی خودشان رو کنند.
تمام سوپرمنهای مختلفی که اینها خیالی درست کردهاند، یک آدمِ شهوترانِ کثیفی است که میخواهد کمی هم نجات بدهد، آنقدر جذاب است که میلیونها دلار فروش دارد. چیزی که مردم در دنیا برای آن اینقدر پول بدهند، این معنی را دارد که جذابیت دارد. انتهای آن چیست؟ نه عشق آن این شکوه را دارد که در کربلا هست، نه نجاتبخشیِ آن.
اینجا از آن نقاطی است که اتفاقاً ما بیعُرضه بودهایم، اگر آنها چنین تخیّلی داشتند که بتوانند این واقعیتِ ما را تخیّل کنند، با آن دنیا را گرفته بودند. یعنی ابزار قدرت است، چون این یک ایده است، شما میدانید که در مسائلِ اجتماعی، خودِ «ایده» برنده است.
مثلاً میگویند ایدهی شما برای ادارهی این مسجد چیست؟ اگر بگوید نمیدانم، میگویند پس تو به درد ادارهی مسجد نمیخوری. اگر فقط یک نفر ایده داشته باشد، او مدیر خواهد شد، چون بقیه تعطیل هستند.
الآن در مسئله حکمرانی ما در کشور، بسیاری از مسئولان ایده ندارند، هر کسی که ادّعا میکند ایده دارد به او پستهای بزرگِ مدّتدار میدهند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی قدرت دارند، اگر شما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را برای انقلاب مصرف کنید (البته فعلاً به درست یا غلط بودنِ این موضوع کاری ندارم) آن انقلاب مستحکم خواهد شد، چون پشت آن انقلاب گرم است، و اگر آن را مثلاً برای فکر انجمن حجّتیه مصرف کنید، پشت انجمن حجّتیه گرم خواهد شد، لذا مسئله مهم است.
اینکه شما کدام گزاره، یا کدام صحنه، یا کدام سکانس، یا کدام زاویه دوربین را در کربلا تابلو کنید مهم است. اینکه شما به چه چیزی ضریب بدهید، به آن اهمیّت بدهید، در حقیقت واقع را آنطور که دوست داری بازنمایی میکنید، پس بحث بسیار مهمی است.
همانطور که جلسه گذشته عرض کردم رسانههای داخلی و خارجی برای ما خبر تولید میکنند، بیاهمیت «مهم» میشود و مهم «بیاهمیت» میشود. حال چه کسانی به دنبال این هستند که حق را بازنمایی کنند، چه کسانی جناح و فکر و پولی که گرفتهاند را…
نکتهی اصلی این است که کربلا و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای ظرفیت عظیمی که دارند، کافی است که شما یک سفر اربعین بروید، خواهید دید که شیعه و سنّی و صوفی و مسیحی و یهودی و بت پرست و بودایی آمدهاند، جذابیت داشته است که آمدهاند، وگرنه راه رفتن در بیابان چه جذابیتی دارد که یک نفر از اروپا بیاید و در بیابان راه برود؟ باید آنقدر جذابیت داشته باشد که دعا کند چنین سفری قسمت او بشود و بعد هم در مسیر گریه کند، لذا ما غافل هستیم.
لذا «کدام حسین بن علی؟ کدام کربلا؟ کدام دین؟»؛ اینها مسئلهی اصلی است.
من خواستم بگویم که اینها آثار جدّیِ اجتماعی فرهنگی سیاسی دارند. اگر کربلا را صرفاً یک عدالتخواهی و مبارزه با ظلم ببینی، یک فضاست. اگر کربلا را در عزاداری فریز کنی، که عزاداری آن هم بسیار مهم و نجاتبخش است، اما اگر آن را در اینجا نگه دارید، این هم یک فضاست. نسبت اینها با هم چیست؟ ما کدام امام حسین علیه السلام را دوست داریم؟ ما سعی میکنیم امام حسین علیه السلامی را که دوست داریم بسازیم یا با امام حسین علیه السلامی که هست نسبت برقرار کنیم؟
بنابراین بحث بسیار حساس و مهم است. عرض کردم که ما وارد مسائل سیاسی اجتماعی نمیشویم، اما این بحث کاملاً مباحث سیاسی و اجتماعی دارد. یعنی اگر شما «ف» بگویید تا «فرحزاد» رفتهاید، پس باید در آن انتخابِ «ف» دقّت کنید.
گاهی هم که شما میبینید حرفهای عجیب و غریب زده میشود، این علت را دارد که میدانستند باید یک «ف» بگویند که تا «فرحزاد» آن را قبول داشته باشند، و خدا نکند که ما خودمان را سرِ کار بگذاریم.
منافقهای صدر اسلام میگفتند این مسلمین نمیفهمند، ما میرویم و به مسلمانها میگوییم که ما با شما هستیم، به بت پرستها هم میگوییم که ما با شما هستیم، خدای متعال میفرماید: «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ»[4] خودشان سفیه هستند. تو عمر خودت را میبازی، خود تو در این میان چه کاره هستی؟ تو در تیم چه کسی هستی؟
ما با کدام امام حسین علیه السلام مواجه هستیم؟
ما با کدام امام حسین علیه السلام مواجه هستیم؟ چگونه امام حسین علیه السلام را بشناسیم؟
هیچ کدام از ما در کربلا نبودیم، آدمی که مستقیم کربلا را دیده باشد هم ندیدهایم، این ما هستیم و تلقّی و روایت از کربلا.
در اینجا منظور از «روایت» حدیث نیست.
اگر به شما بگویند، کربلایی که شما میشناسید چیست؟
اگر این سوال را در یک کلاس بپرسید، خواهید دید که سی پاسخ مختلف خواهید شنید، یعنی در همینجا هم کربلاها و امام حسینهای ما با یکدیگر تفاوت دارد، کدامیک درست است و کدامیک غلط است؟
این بحث خیلی حساس و اساسی است، اصلاً مبانی ماست، پس مهم است.
منتها من از مقدّمات ابتدایی شروع میکنم، چون کامل ببینید که بحث از کجا شروع شد.
حال عقبگرد میکنم و سؤال دیگری مطرح میکنم، وصف «اسلامی بودن» به چیست؟ مثلاً «حکومت اسلامی»، اگر چه چیزی نباشد اسلامی نیست؟ مثلاً «مناسک اسلامی»، «اعتقاد اسلامی»، به چیست؟ به اعمال ظاهری و مناسک است؟ مثلاً اگر نماز و روزه و حج و زکات و خمس برقرار باشد آن جامعه اسلامی و دینی است یا طاغوتی؟
مثلاً فرض کنید که آیا موضوع فقط توزیع ثروت است؟ آنوقت اگر شما بگویید «توزیع ثروت» خیلی مهم است، که من هم قبول دارم که تا حدّی مهم است، ولی آیا اصل هست یا نه؟
در دوره متوکّل ملعون و دوره هارون ملعون، از نظر اقتصادی، اکثریت جامعه اسلامی در اوج رفاه بودند، ولی بیشترین مبارزه ائمه ما برای همان دورههاست.
وصف «اسلامی» به چیست؟
وصف «اسلامی» به چیست؟
اگر بگوییم وصف اسلامی به حکومتی است که هیچگونه در هیچیک از مراتب و طبقات آن اسلام نقض نمیشود، این تابحال وجود نداشته است، زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم بالاخره یک نفر در یک دِه یک ظلمی کرده است. زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم استثنائاتی بوده است و گاهی خرابکاری میکردند و مجازات میشدند. آدمی نابحق کشته شده است، حال اگر دیهی او را هم بدهند دیگر آن آدم که زنده نمیشود. ظلم صورت گرفته است، این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودهاند که ظلم نکردهاند. درست است که زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس با قبل و بعد از حضرت نیست ولی قطع خطایی صورت گرفته است.
به چه چیزی «اسلامی» میگویند؟ چه میزان ظلم در چه سطحی انجام بشود و چه ظلمهایی وصف این را از «اسلامی» به «طاغوت» تبدیل میکند؟
برای اینکه ببینید که این موضوع یک مسئلهی جدی است، چند جمله بخوانم.
ابن تیمیه میگوید که «فَإِنِ احْتَجُّوا بِمَا تَوَاتَرَ مِنْ إِسْلَامِهِ وَهِجْرَتِهِ وَجِهَادِهِ»[5] اگر شما بگویید علی اسلام آورده است و تواتر دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مسلمان است، هجرت کرده است، جهاد کرده است، «فَقَدْ تَوَاتَرَ ذَلِكَ عَنْ هَؤُلَاءِ» اسلام دشمنان او هم همینطور متواتر است «بَلْ تَوَاتَرَ إِسْلَامُ مُعَاوِيَةَ وَيَزِيدَ وَخُلَفَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ وَبَنِي الْعَبَّاسِ» معاویه هم اسلام آورد و شهادتین گفت و نماز خواند و خطبه جمعه خواند، اگر اختلاف اجتهادی هم بر سر شیوه نماز بود که طبیعی است.
توجه کنید که وصف اسلامیّت را به چه چیزهایی میگیرد، میگوید معاویه هم نماز میخواند، نماز جمعه میخواند، خطبهها او را جمع کردهاند، او قرآن میخوانده است، تفسیر میکرده است، اگر تفسیر او خیلی هم عالی نبوده است مگر همهی منبریها باید عالم باشند؟
«بَلْ تَوَاتَرَ إِسْلَامُ مُعَاوِيَةَ وَيَزِيدَ وَخُلَفَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ وَبَنِي الْعَبَّاسِ» همهی اینها مظاهر اسلامی را رعایت میکردند، به حج میرفتند، زکات میدادند، زکات جمع میکردند، «صَلَاتُهُمْ وَصِيَامُهُمْ وَجِهَادُهُمْ لِلْكُفَّارِ» با کفار میجنگیدند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند، اسلام بود!
خیلی تعجّب نکنید، طرف میگفت من در فلان کشور زندگی میکنم، اینجا خیلی خوب است، اینجا قمه را میزنیم و هنگام سینه زدن هم برهنه میشویم و همه چیز حل است! یعنی از دیدگاه او اسلام همین قمه زدن و سینه زدن است.
باید روی این موضوع فکر کرد که اسلام به چه چیزی است؟ مسئله حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه چیزی بود؟ میخواستند چکار کنند؟
وای بحال کسی که بخاطر دفاع از انقلاب یا بخاطر زدن انقلاب، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بازتعریف کند، این خیلی خیانت است. ما باید سعی کنیم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بفهمیم، بعد به هر چیزی که رسید رسید، نه اینکه از این طرف بیاییم.
اگر اسلام به همین مناسک است، واقعاً دیگر اختلاف بین نماز خواندن با دست باز و با دست بسته، یک اختلاف اجتهادی است.
میگوید در صحیحین ما از «جابر بن سَمُرَة بن جُندَب» آمده است و از پیغمبر نقل کرده است که «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا»[6] این حکومت و این دین عزیز است و عزّت دارد و نستوه است و شکست ناپذیر است و مورد تأیید است، «إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» تا دوازده خلیفه، «كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» همه آنها از قریش هستند، «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» اسلام عزیز است و عزّت دارد، «وَهَكَذَا كَانَ»[7] اینطور بوده است.
آن دوازده نفر چه کسانی هستند؟ میگوید: «أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، وَعَلِيٌّ» ابوبکر و عمر و عثمان و علی سلام الله علیه، «ثُمَّ تَوَلَّى مَنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَصَارَ لَهُ عِزٌّ وَمَنَعَةٌ» بعد از آن «مُعَاوِيَةُ، وَابْنُهُ يَزِيدُ، ثُمَّ عَبْدُ الْمَلِكِ وَأَوْلَادُهُ الْأَرْبَعَةُ، وَبَيْنَهُمْ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ»، این آن دوازده نفر! «وَبَعْدَ ذَلِكَ حَصَلَ فِي دَوْلَةِ الْإِسْلَامِ مِنَ النَّقْصِ مَا هُوَ بَاقٍ إِلَى الْآنَ» دیگر بعد از آن عزّت نیست.
یعنی درواقع اینطور میگوید: تا وقتی علی بن ابیطالب یا یزید بن معاویه حاکم بود عزّت بود، بعد از این دوازده نفر هم دیگر عزّت نیست!
ملاک عزّت چیست؟
با این نگاه ابن تیمیّه، کربلا اصلاً قابل تفسیر نیست. یعنی در این دیدگاه ملاک آنجاهایی است که اکثریت جهان اسلام در دست خلیفه باشد، ملاک این است که چقدر قدرت داشته باشد و چقدر معارضهای خود را تضعیف کرده باشد.
توجه کنید که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را نام نبرد، چون امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی قدرت نداشتهاند، با این تفکر، بعضیها خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم خلیفه نمیدانستند و میگفتند زمان او هم اختلاف شد.
بخاری در تاریخ اوسط خود وقتی خلفا را ذکر میکند که هر خلیفه چقدر حکومت کرد، میگوید: خلیفه اول دو سال، خلیفه دوم ده سال، خلیفه سوم دوازده سال، پنج سال هم فتنه بود! یعنی خلیفه نداشتیم، بیست سال بعد معاویه، یزید سه سال و…
چرا نظرشان عوض شده است؟ چون روی ملاک رفته است، میگوید ملاک این است که حکومت قوی باشد. وقتی حکومت قوی باشد عزّت هست، وقتی قدرت باشد عزّت هست، وقتی تمکّن باشد عزّت هست.
مانند آن کسی که میگوید در فلان کشور قمه میزنیم و تمکّنِ این کار را داریم و دیگر همه چیز حل است و ما چیز دیگری نمیخواهیم. کأنّه ما به این دنیا آمدهایم که قمه بزنیم و برویم!
الآن بحث من نقدِ قمهزنی نیست، فرض کن میگفت گریه میکنیم و میرویم، آیا اسلام یعنی گریه کردن؟ آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمیتوانستند خودشان گوشهای بنشینند و برای مصائب مادر خود گریه کنند؟
مشابه این فهمی که ابن تیمیه دارد را خود ما هم داریم، کدام درست است؟
اگر ملاک اقتدار است، هارون که از همهی اینها مقتدرتر بود، میگوید نمیشود چون دوازده نفر تکمیل شد!
زاویه اول بحث این است که ما به دنبال این هستیم که ما با کدام روایت و کدام حسین بن علی و کدام کربلای واقعی طرف هستیم؟ آیا استثنائی است؟ آیا حادثه است؟ آیا تکرارنشدنی است؟ آیا فرهنگ و مستمر است؟ آیا قابل بازنمایی و الگوبرداری است؟ آیا سِرّ ناشناختهی تکرارنشدنی است؟
هر کدام از این راهها را که برویم، نتایج عملی آن کاملاً تفاوت دارد.
زاویهی دوم این است که «اسلامی است» یعنی چه؟
طرف میگوید ما مثلاً در دانمارک زندگی میکنیم و چون هنگام عزاداری کاری با ما ندارند همه چیز حل است، توقع این شخص از دینی بودن در آنجا همینقدر است و میگوید همینقدر کافی است.
این توقع چقدر درست یا غلط است؟
ابن تیمیه هم همین را میگوید، میگوید اگر علی بن ابیطالب روزه میگرفت و نماز میخواند، حال پُرنمازتر و پُرروزهتر و پُراشکتر بود، معاویه هم در سطحی نماز میخواند و روزه میگرفت، یزید هم همینطور، ولید بن عقبه هم همینطور، حال اگر نماز صبح را چهار رکعت خوانده است مهم این است که تارک صلاة نبوده است!
ملاک «اسلامی بودن» چیست؟
این دو زاویهی بحث را داشته باشید، ما میرویم و از مقدّمهی ابتدایی شروع میکنیم.
استکبارِ شیطان در برابر خدای متعال
خدای متعال در قرآن کریم چیزی فرموده است که ما باید بعداً به این برسیم، که اصلاً ما باید حقمدار باشیم یا چه؟ باید حق و باطل را چگونه بشناسیم؟ آیا حق و باطل معیار ثابت دارد؟ حق و باطل آیا گزارهی متنی است؟ حق و باطل آیا شخص است؟
وقتی خدای متعال به فرشتهها فرمود «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»،[8] به ملائکه فرمود «اسْجُدُوا لِآدَمَ»، «فَسَجَدُوا» سجده کردند، «إِلَّا إِبْلِيسَ».
در اینجا آیا ابلیس از ملائکه هست یا نه که میگوید: «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ».
مانند اینکه میگوید همهی عزاداران ساعت 11 مسجد را ترک کردند بجز این مغازهی سر خیابان. گاهی میگوید همهی عزاداران ساعت 11 مسجد را ترک کردند بجز فلان آقا، ایشان جزو عزاداران است، گاهی هم میگوید همهی عزاداران ساعت 11 مسجد را ترک کردند بجز این مغازهی سر خیابان. این دو نوع است. اینجا نوع دوم است، چون دارد «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَی» ابا کرد، «وَاسْتَكْبَرَ» استکبار کرد، «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ».
حال اینجا دعواست که این «کَانَ» یعنی چه، شیخ طوسی یک بحث دارد، آیت الله جوادی یک بحث دارد، یک ماه از جوان من این بحثِ سجدهی ابلیس بود، اینجا یک دهه بحث است که ما اینها را رد میکنیم.
آن چیزی که مشهور و معروف است این است که میگویند جن است.
شیطان ابا کرد و استکبار ورزید و از جن بود.
خدای متعال در دو جای قرآن کریم به شیطان میفرماید: «مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ»،[9] چون در بین آنها عبادت میکرد لذا امر به او هم رسید، برای چه سجده نکردی؟ میتوانست بگوید من که جزو فرشتهها نیستم، گفتی «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا» و من هم جزو ملائکه نیستم، که خدای متعال هم به او بگوید تو هم سجده کن، او هم بگوید من نفهمیدم و ببخشید و من هم سجده میکنم. خدای متعال باب این را باز کرد که او بگوید اشتباه کردم، خیلی وقتها خدای متعال این کار را با هم میکند، مثلاً ساعت را کوک کرده بودم ولی خواب ماندم، من برای نماز لااُبالی نبودم.
یک جای دیگر فرمود: «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ»،[10] استکبار کردی یا جزو آن عالیهایی هستی که آنها امر به سجده نشدند؟ که شیطان بگوید من هم جزو عالین هستم و خدا هم بفرماید اینطور نیست.
یعنی بنا بر این است که ما آدمها را بیخود مجازات نکنیم.
منتها شیطان جوابی داد، گفت: خدا میگوید سجده کن…
حال «سجده کن» آیا یعنی به آدم سجده کن؟ آیا یعنی به احترام آدم به خدا سجده کن؟ یا هر چیز دیگر…
شیطان برای فرار چند راه داشت، میتوانست بگوید نشنیدم، میتوانست بگوید متوجه نشدم، میتوانست بگوید مشغول بودم و الآن به سجده میروم، میتوانست بگوید من از عالین هستم، میتوانست بگوید من که از فرشتهها نیستم، اما اینها نشد، جوابی که داد این بود: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» برای چه سجده کنم؟ من بهتر هستم!
اصلاً مسئله بر سر این نیست که آیا تو بهتر هستی یا نه؟ خدای متعال میفرماید سجده کن. این خدا یا میفهمد یا نمیفهمد، خدای نفهم که به درد نمیخورد، اگر هم میفهمد که میفهمد و میگوید سجده کن.
شیطان گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ».
حال در این میان آیا واقعاً آتش از خاک برتر است؟ این چه قیاسی است؟ مانند این است که بگوییم پفک از چیپس مهمتر است. چرا آتش از خاک برتر است؟ ملاک برتری چیست؟ اصلاً برتر است، مگر خدای متعال گفت چون او برتر است؟ خدای متعال فرمود: سجده کن.
اگر بجای آدم گفته بود به این شن و ماسه سجده کن هم باید سجده میکردی، خدای متعال فرموده است، اگر خدای متعال خداست که درست فرموده است.
شیطان استکبار کرد، یعنی مشکل ابلیس علم نبود، شیطان گفت فهمیدم و شنیدم ولی نمیخواهم، چون من بهتر هستم.
یعنی اینجا این استکباری که شیطان کرد، مسئلهی شیطان علم نبود که بگوید نمیدانستم خدای متعال فرموده است.
خدای متعال که آیات قرآن کریم را برای قصه گفتن نفرموده است، گاهی ممکن است خطاب به من باشد و من نقش شیطان را بازی کنم.
مسئله کفرورزی
ما بحثی به نام «کفرورزی» داریم که بحث خیلی مهمی است، این موضوع روح هدایت است، آن هم این است که شما حقیقتی را بفهمی و انکار کنی، یا حقیقتی را که متوجه نشدهای انکار کنی.
تا زمانی که چیزی را متوجه نشدی امکان عذرخواهی هست. لذا ما میگوییم اگر سنّی و یهودی و مسیحی و زرتشتی و گاوپرست و بتپرست حقیقت را نفهمیده باشد، یعنی تحقیق کرده است ولی نفهمیده است، این شخص امکان نجات دارد، چه کسی امکان نجات ندارد؟ آن کسی که توجیه ندارد، یعنی حقیقت را فهمید «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»،[11] فهمید ولی عمل نکرد. این شخص هیچطوری نمیتواند توجیه کند، اگر بتپرست باشد و توحید را قبول نکرده باشد نمیتواند توجیه کند.
به چه کسی کافر (آن کافری که وضع خیلی خطرناکی دارد) میگویند؟ به کسی که حقیقت را فهمیده است ولی زیر بار نرفته است. این خیلی خطرناک است. اگر کسی حقیقتی را بفهمد و زیر بار نرود خیلی خطرناک است، حال میخواهد توحید باشد، میخواهد نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشد، میخواهد ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، اگر بفهمد غدیر شد، روز روشن شد و فهمید و نپذیرفت. میخواهد حق همسایه باشد، میداند این جای پارک در سند برای همسایه است ولی پارک میکند، یعنی حق را انکار میکند.
به همسر خود ظلم میکند، یک وکیل هم میگیرد، چند مورد اضافهتر هم میگوید و به دادگاه میگوید که او را مجازات کنند.
اینها در مفهوم کافر هستند، هر کسی هر حقی را بپوشاند کافر است، طبعاً هرچه حق بزرگتر باشد کفر هم شدیدتر است، و این شخص نمیتواند احتمال بخشش بدهد، چرا؟ چون روز قیامت توجیه ندارد، میگویند: مگر نمیدانستی که جای پارک اوست؟ میگوید: بله! میگویند: پس هیچ!
مگر نمیدانستی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام است؟ مگر نمیدانستی خدا احد صمد فرد است که به سراغ گاو رفتی؟ وقتی میگوید «فهمیده بودم» که دیگر حرفی ندارد، لذا کافر بهشتی نخواهد شد.
این روح همهی مسائل تربیتی ماست، در نود و نه درصد دعواهای زن و شوهری اگر به خودمان رجوع کنیم میفهمیم حق با چه کسی است اما نمیخواهیم کوتاه بیاییم، این ورود به وادی کفر است و خیلی خطرناک است.
نمیگویم هر کسی به دادگاه خانواده رفت به دیگری «کافر» بگوید، آن کفر و ایمانی که در دنیاست یک بحث دیگری است، در دنیا هر کسی شهادتین به لب بیاورد به او مسلمان و غیرکافر میگوییم، اما آن کافری که روز قیامت او را عذاب میکنند آن کسی است که حقیقت را انکار میکند، حقیقت کوچک یا حقیقت بزرگ را. توحید و نبوّت و ولایت را فهمیده است و انکار میکند، یا حق همسر و پدر و همسایه را فهمیده است و انکار میکند. طرف چک داده است و میداند که باید چک را پاس کند اما زیر آن میزند و میگوید این برای فلان طلب است! یعنی حق طرف را انکار میکند، این کار خیلی خطرناک است.
اینجا مسئلهی ابلیس چه بود؟ مسئلهی ابلیس «کفر» بود، استکباری که به کفر منجر شد، چرا؟ چون آدم مسجود است و باید برای او سجده کرد، این مطلب را هم خدای متعال فرموده است، ابلیس هم فهمید، نگفت من نفهمیدم، گفت فهمیدم اما نمیخواهم و «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» من بهتر هستم، شنید و فهمید و زیر آن زد، این کفر است. هر کجا حقی را بفهمیم…
آنجاهایی که ما حساس میشویم و خطرناک میشود که بعضیها چپی بشوند یا راستی بشوند، بعضیها آبی بشوند یا قرمز بشوند، برای این است که در تعلقهای شدید به آدم کمک میشود که حقیقتی را انکار کند.
وقتی تعلّق شدید باشد باعث میشود که به او کمک کند که نپذیرد، به کفر کمک میکند، لذا طرفداری از تیم فوتبال خطرناک نیست، باید دقت کرد آنجایی که فحاشی میکنند… آدمی که حرمت او از کعبه بالاتر است، ناگهان هفتاد هزار نفر به او فحش میدهند. اینجا درواقع حق او را انکار میکنی.
پس مسئله این است که حق نباید زیر پا برود، ابلیس حق را ضایع کرد.
اولین نقطه افتراق در جامعه اسلامی
حال به سراغ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برویم.
پس مسئله این است که شما حق را بفهمید و عمل کنید، وقتی خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فرستاده است، اطاعت محض از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم واجب است، در قرآن کریم داریم که «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»،[12] وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داد اطاعت کنید، «مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وقتی نهی کرد بپذیرید، «مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»،[13] وقتی خدا و رسول امر کردند اصلاً کسی نباید به خودش اختیار بدهد که بخواهد بر خلاف آن بگوید، «مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»،[14] اگر کسی خدا و رسول را نافرمانی کند «فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا»،[15] «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»،[16] این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»[17] است، «مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ»[18] است، چیزی از خود اضافه نمیکند، اگر اضافه کند هم به امر الهی اضافه میکند.
حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور میدهد.
در منطق دین اگر خدای متعال بفرماید «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» با اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به مسلمین بگوید به چیزی سجده کنید، تفاوتی ندارد.
در جامعه اسلامی، اولین نقطهی افتراق در اینجا رخ داد. آنجایی که نگاه عدهای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شبیه به نگاه ابلیس به خدا بود، ابلیس به خدای متعال گفت: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي»،[19] سی و شش هزار سال عبادت کردم و به من گفتی به آدم سجده کنم؟ من را هم قاطی کردی؟ حق من را ندیدی؟
ابلیس بدبخت خیال کرد شش هزار سال عبادت او چیزی به خدا اضافه کرده است، وگرنه فهمید خدای متعال چه فرموده است اما زیر آن زد.
همین اتفاق برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ داد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صحبت میکردند، مسلمین دو دسته شدند.
منظور من از «مسلمین» فعلاً کسانی است که شهادتین گفته بودند، بعداً اگر فرصت شد اینها را تفصیلی و جزء به جزء خواهم گفت.
مسلمین دو دسته شدند، عدهای کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را کلام الله میدیدند، بدون کم و کاست، معصومانه و دقیق. گروه دوم اینطور نبودند، مانند شیطان عمل میکردند که شیطان گفت چون من بهتر هستم سجده نمیکنم.
وقتی کسی فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را کلام خدا نبیند
یک نفر کاری کرد، خیانتی کرد، جسارتی کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را سَبّ کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: این همان کسی است که یکی از اولین پرچمهای گمراهی را برمیدارد.
او را «ذوالثدیه» گفتهاند.
این را از «مسند ابویعلی موصلی» میخوانم، در جاهای دیگر هم آمده است، «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي بَكْرٍ: قُمْ فَاقْتُلْهُ»،[20] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به ابوبکر فرمود: برو و او را بکش.
«إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَی»، شیطان گفت من بهتر هستم و این سجده غلط است.
اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به ابوبکر فرمودند: برو و او را بکش.
«فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ فَوَجَدَهُ قَائِمًا يُصَلِّي» ابوبکر رفت و دید این «ذوالثدیه» در حال نماز خواندن است، برگشت! «فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ فِي نَفْسِهِ: إِنَّ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا» ابوبکر گفت: نماز میخواند! «وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَاءَ إِلَيْهِ» ولو اینکه پیغمبر دستور داده باشد، او نماز میخواند! «فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَقَتَلْتَهُ؟» وقتی آمد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموند: آیا او را کشتی؟ گفت: نه! «لَا، رَأَيْتُهُ يُصَلِّي».
با حفظ احترام این «لَا، رَأَيْتُهُ يُصَلِّي» همان «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» است.
در ادامه گفت: «وَرَأَيْتُ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا» نماز حرمت دارد! اما ابا این حساب اگر میخواهی بروم و او را بکشم.
تطبیق با کیست؟ مانند آن جمله «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» شیطان، خیر بودن با کیست؟ چه کسی تشخیص میدهد؟
اینجا یک در هزار احتمال داشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بفرمایند: درست است.
اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در اینجا فرمودند: «لَسْتَ بِصَاحِبِهِ» تو اینکاره نیست، «اذْهَبْ أَنْتَ يَا عُمَرُ فَاقْتُلْهُ» عمر! تو برو و بکش.
دیگر اینجا اصلاً جا نداشت، دیگر قصه برای نفر دوم لو رفته است، دیگر اگر شما خیال میکردید که باید تذکر آییننامهای هم بدهید برای اول بود، نفر دوم دیگر نباید تذکر آییننامهای میداد، اما «فَدَخَلَ عُمَرُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا هُوَ سَاجِدٌ فَانْتَظَرَهُ طَوِيلًا» رفت و دید او در سجده است و برگشت. گفت: «إِنَّ لِلسُّجُودِ حَقًّا، وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدِ أَسْتَأْمَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي» ولو اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بهتر از من را فرستاده بود (یعنی ابوبکر)… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آیا او را کشتی؟ گفت: نه! «لَا، رَأَيْتُهُ سَاجِدًا، وَرَأَيْتُ لِلسُّجُودِ حَقًّا» در حال سجده بود، اما اگر میخواهید بروم و او را بکشم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لَسْتُ بِصَاحِبِهِ» اگر تو میخواستی بکشی میکشتی.
«قُمْ يَا عَلِيُّ أَنْتَ صَاحِبُهُ إِنْ وَجَدْتَهُ» یا علی! برو و اگر او را پیدا کردی بکش. «فَدَخَلَ فَوَجَدَهُ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ» امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتند و دیدند دیگر او در مسجد نیست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آیا او را کشتی؟ عرض کردند: نه! دیگر نبود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لَوْ قُتِلَ الْيَوْمَ مَا اخْتَلَفَ رَجُلَانِ مِنْ أُمَّتِي حَتَّى يَخْرُجَ الدَّجَّالُ» این شخص در آینده عامل اختلاف بزرگی است.
این شخص همان کسی است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بین کشتههای نهروان میگشتند و میفرمودند: «مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ»[21] من دروغ نمیگویم و به من هم دروغ گفته نشده است. آنقدر گشتند تا جنازه او را پیدا کردند. او در نهروان کشته شد.
فعلاً به اینجا برسیم که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، اگر تکلیف این موضوع معلوم بشود جلوتر مشخص میشود که اسلامیّت رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به چیست.
زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو نگاه بود. اینکه آیا کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کلام خدای متعال است یا نه. یک مثال و دو مثال هم ندارد.
روضه ورود به کربلا
ان شاء الله خدای متعال حاج محسن عسگری را رحمت کند، ایشان میفرمودند «نام امام حسین علیه السلام بس است برای گریستن». اگر انسان بعضی از حرفها را بزند بار انسان سنگینتر میشود.
حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه روزی شهید شدند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مکه خارج شدند. وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط راه رسیدند خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه رسید.
امشب باید چشم دل ما با کاروان حضرت همراه باشد، وقتی به سفری میرویم، به بچهها میگوییم مثلاً میخواهیم به زیارت مشهد یا دریا یا … برویم، یک شوقی هست، ولو اینکه خدای نکرده در سفر خطراتی مانند تصادف وجود داشته باشد، اما آنها در ابتدای راه نمیدانند و ناگهان اتفاق میافتد.
اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدینه «خَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»،[22] مخفیانه بیرون آمدند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمیتوانستند زن و بچه را در مدینه نگه دارند، چونکه اینها را میگرفتند و شکنجه میکردند و بیآبرویی میکردند.
بنی امیه چون خیلی بیحیثیت بودند دوست داشتند نام ناموس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این طرف و آن طرف مطرح بشود، توضیح دارد، ولی با اینکه هیچ وقت هم نمیتوانستند غلطی کنند… بنی امیه خیلی کثیف هستند، هر کسی که میخواست بنی امیه را مسخره کند میگفت: «واليت آل اميّة الطهر الميامين الغرر» همهی بنی امیه حلالزاده هستند! یعنی اینها اینقدر بیآبرو بودند، برای همین میخواستند سعی کنند بعضی از حرمتها را انکار کنند یا خبری منتشر کنند، مدام به دنبال این موضوع بودند؛ لذا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زن و بچه را با خود همراه کردند.
بعداً خطبه حضرت زینب کبری سلام الله علیها در شام را ببینید، حتّی دلم نمیآید آن جمله را هم تکرار کنم، فرمودند: ما را از کربلا تا شام آوردید، هر کس و ناکسی… خودتان بروید و جملات حضرت زینب کبری سلام الله علیها را ببینید، با اینکه عزّت داشتند و در مقام عزّت بر دهان یزید ملعون میزدند، ولی به بعضی از مظلومیتها اشاره کردند.
زمان رضاشاه ملعون گفته بودند چهار نفر از آخوندهای مهم فلان شهر زن و بچه خود را بیحجاب بیرون بیاورند که باب خیلی چیزها باز بشود، گفته بودند ما این کار را نمیکنیم، آن ملعون گفته بود: اگر این کار را نکنید زن و بچه شما را اسیر میکنیم، آن عالم گفته بود: بگیرید. اگر زن عفیف را اسیر بگیرید میمیرد، بعد شروع کرده بود به گریه کردن و گفته بود: حضرت زینب کبری سلام الله علیها تا پیام را به شام برسانند هزار مرتبه مردند و زنده شدند…
زینب جان! ان شاء الله برای شما بمیرم…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی برای هدایت ما سرمایهگذاری کردهاند…
خلاصه اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «خَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»، مخفیانه زن و بچه را با خودشان همراه کردند، مجبور بودند این کار را کنند…
بچهها میفهمیدند که وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مخفیانه میآیند یعنی خطر وجود دارد، یعنی یزید ملعون گفته است که او را در مدینه گردن بزنید. در مکه بخاطر شرایط مکه نمیتوانستند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستگیر کنند، چون نمیخواستند بعضی چیزها بین مسلمانها معلوم بشود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم مدام میفرمودند من اینطور از مدینه بیرون آمدهام و اینها میخواهند مرا بکشند، تا اینکه حضرت دیدند شرایط طوری است که باید از مکه خارج شوند.
این بچهها خوف دارند، از روز بیست و هشتم ماه رجب که از مدینه راه افتادند، سوم شعبان به مکه رسیدند، چند ماه آنجا بودند، از روز هشتم ذی الحجّه که راه افتادند تا امروز، حدود بیست و دو روز است که در راه هستند، چه راهی؟ راهی که حرّ آمد و گفت: «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[23] به حسین سخت بگیر، جایی که سایه بود توقف نمیکنی، جایی که سایه باشد توقف نمیکنی، نباید یک لحظه سایه روی سر فرزندان تو بیفتد.
این بچهها که مظهر غیرت هستند، پدرشان هم خود غیرت الله است، میدیدند که اوضاع طبیعی نیست. خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام هم که شنیده بودند، همه رفته بودند، بچه دیدند کاروان پرجمعیت امام با شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام کمجمعیت شد. در نتیجه حتّی اگر این بچهها بنات رسول الله نبودند هم نگران جان امام حسین علیه السلام بودند. دیگر از بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم سلام الله علیه…
عبیدالله حرّ جُعفی میگوید هیچ وقت دلم اینقدر برای کسی نسوخت، مانند آن لحظهای که حسین را دیدم که به هر طرف که میرفت، بچهها دور او را گرفته بودند… دختر و پسر… حضرت رقیّه سلام الله علیها و حضرت باقر سلام الله علیه… دیگر هر لحظه میگفتند که معلوم نیست تا چه زمانی فرصت داریم…
ان شاء الله خدای متعال شهدا را رحمت کند، این تصاویری که وقتی مجاهد فی سبیل الله میخواهد برود بچهی او میآید و پای او را میگیرد، درواقع نمیخواهد بابا برود…
میگوید بچهها دور حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را گرفته بودند، یعنی همه نگران بودند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدام تلاش میکردند، تا اینکه به جایی رسیدند که دیگر اسب حرکت نکرد، حضرت فرمودند: نام این منطقه چیست؟ گفتند آنجا غاضریه است، آنجا طفّ است، اینجا نینواست، حضرت فرمودند: آنجا کجاست؟ عرض کردند: آنجا کربلاست. حضرت فرمودند: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْكَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ».[24]
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواستند در منزل ثعلبیه استراحت کنند، سرشان روی پای حضرت علی اکبر علیه السلام بود، لحظهای چشمان خود را باز کردند، روایت میگوید: یک لحظه دختران خود را نگاه کردند و گریه کردند…
هم امام میدانند که بزودی این وصل به فراق تبدیل میشود و هم بچهها میدانند، ولی به روی یکدیگر نمیآورند…
اگر ما عزیزی را در بیمارستان داشته باشیم میگوییم ان شاء الله خوب میشود، اگر دکتر او را جواب هم کرده باشد میگوییم ان شاء الله خوب میشود و فعلاً نفوس بد نزنیم…
هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میدانند که باید از این بچهها جدا بشوند و هم آنها میدانند، تا اینکه به جایی رسیدند که حضرت فرمودند: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْكَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ»… اینجا متوقف میشویم، «هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا» اینجا خیمه میزنیم و بار میاندازیم، بعد سر مبارک خود را پایین انداختند و آرام، همان حرفی که پدر حضرت زده بود، فرمودند: «هَاهُنَا مَسْفَكُ دِمَائِنَا» خون من را هم اینجا میریزند…
آن کسی که تابحال خود را بخاطر بچهها نگه داشته بود… حضرت زینب کبری سلام الله علیها به سینه زنان جلو آمدند و گفتند: «اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ اَلْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ»، وقتی مادرم از دنیا رفت گفتم خدا سایه تو را بالای سرم حفظ کند، وقتی پدرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دنیا رفت گفتم خدا سایه تو را روی سرم حفظ کند، وقتی برادرم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه از دنیا رفت گفتم خدا سایه تو را روی سرم حفظ کند…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها شروع کردند به صورت زدن…
این زبان حال است: حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: زینب جان! اینقدر نزن… بزودی…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه بقره، آیه 13 (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِنْ لَا يَعْلَمُونَ)
[5] منهاج السنة النبوية، جلد 2، صفحه 62 (فَإِنِ احْتَجُّوا بِمَا تَوَاتَرَ مِنْ إِسْلَامِهِ وَهِجْرَتِهِ وَجِهَادِهِ، فَقَدْ تَوَاتَرَ ذَلِكَ عَنْ هَؤُلَاءِ، بَلْ تَوَاتَرَ إِسْلَامُ مُعَاوِيَةَ وَيَزِيدَ وَخُلَفَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ وَبَنِي الْعَبَّاسِ، وَصَلَاتُهُمْ وَصِيَامُهُمْ وَجِهَادُهُمْ لِلْكُفَّارِ، فَإِنِ ادَّعَوْا فِي وَاحِدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ النِّفَاقَ أَمْكَنَ الْخَارِجِيُّ أَنْ يَدَّعِيَ النِّفَاقَ، وَإِذَا ذَكَرُوا شُبْهَةً ذَكَرَ مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهَا.)
[6] منهاج السنة النبوية ، جلد 8 ، صفحه 252 (الْوَجْهُ الثَّانِي عَشَرَ: أَنَّ الَّذِي ثَبَتَ عَنِ النَّبِيِّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – فِي عَدَدِ الِاثْنَيْ عَشَرَ مِمَّا أَخْرَجَاهُ فِي الصَّحِيحَيْنِ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: «دَخَلْتُ مَعَ أَبِي عَلَى النَّبِيِّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: ” لَا يَزَالُ أَمْرُ النَّاسِ مَاضِيًا وَلَهُمُ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا “، ثُمَّ تَكَلَّمَ النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – بِكَلِمَةٍ خَفِيَتْ عَنِّي، فَسَأَلْتُ أَبِي: مَاذَا قَالَ النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: قَالَ: ” كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» “، وَفِي لَفْظٍ: ” «لَا يَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً “، ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً لَمْ أَفْهَمْهَا، قُلْتُ لِأَبِي: مَا قَالَ؟ قَالَ: ” كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» “. وَفِي لَفْظٍ: ” «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» وَالَّذِي فِي التَّوْرَاةِ يُصَدِّقُ هَذَا. وَهَذَا النَّصُّ لَا يَجُوزُ أَنْ يُرَادَ بِهِ هَؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ ; لِأَنَّهُ قَالَ: ” «لَا يَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِيزًا» “، وَ ” «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا» ” وَ ” «لَا يَزَالُ أَمْرُ النَّاسِ مَاضِيًا» ” وَهَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ يَكُونُ أَمْرُ الْإِسْلَامِ قَائِمًا فِي زَمَانِ وِلَايَتِهِمْ، وَلَا يَكُونُ قَائِمًا إِذَا انْقَطَعَتْ وِلَايَتُهُمْ. وَعِنْدَ [هَؤُلَاءِ] الِاثْنَيْ عَشْرِيَّةَ لَمْ يَقُمْ أَمْرُ الْأُمَّةِ فِي مُدَّةِ أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الِاثْنَيْ عَشَرَ، بَلْ مَازَالَ أَمْرُ الْأُمَّةِ فَاسِدًا مُنْتَقِضًا يَتَوَلَّى عَلَيْهِمُ الظَّالِمُونَ الْمُعْتَدُونَ، بَلِ الْمُنَافِقُونَ الْكَافِرُونَ، وَأَهْلُ الْحَقِّ أَذَلُّ مِنَ الْيَهُودِ.)
[7] منهاج السنّة النبویة، جلد 8، صفحه 238 (وَهَكَذَا كَانَ، فَكَانَ الْخُلَفَاءُ: أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، وَعَلِيٌّ، ثُمَّ تَوَلَّى مَنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَصَارَ لَهُ عِزٌّ وَمَنَعَةٌ: مُعَاوِيَةُ، وَابْنُهُ يَزِيدُ، ثُمَّ عَبْدُ الْمَلِكِ وَأَوْلَادُهُ الْأَرْبَعَةُ، وَبَيْنَهُمْ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ. وَبَعْدَ ذَلِكَ حَصَلَ فِي دَوْلَةِ الْإِسْلَامِ مِنَ النَّقْصِ مَا هُوَ بَاقٍ إِلَى الْآنَ ; فَإِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ تَوَلَّوْا عَلَى جَمِيعِ أَرْضِ الْإِسْلَامِ، وَكَانَتِ الدَّوْلَةُ فِي زَمَنِهِمْ عَزِيزَةً ، وَالْخَلِيفَةُ يُدْعَى بِاسْمِهِ: عَبْدَ الْمَلِكِ، وَسُلَيْمَانَ، لَا يَعْرِفُونَ عَضُدَ الدَّوْلَةِ، وَلَا عِزَّ الدِّينِ، وَبَهَاءَ الدِّينِ ، وَفُلَانَ الدِّينِ، وَكَانَ أَحَدُهُمْ هُوَ الَّذِي يُصَلِّي بِالنَّاسِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسَ، وَفِي الْمَسْجِدِ يَعْقِدُ الرَّايَاتِ وَيُؤَمِّرُ الْأُمَرَاءَ، وَإِنَّمَا يَسْكُنُ دَارَهُ، لَا يَسْكُنُونَ الْحُصُونَ، وَلَا يَحْتَجِبُونَ عَنْ الرَّعِيَّةِ.)
[8] سوره مبارکه بقره، آیه 34 (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)
[9] سوره مبارکه اعراف، آیه 12 (قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)
[10] سوره مبارکه ص، آیه 75 (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ۖ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ)
[11] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)
[12] سوره مبارکه حشر، آیه 7 (مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ ۚ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)
[13] سوره مبارکه احزاب، آیه 36 (وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا)
[14] سوره مبارکه نساء، آیه 14 (وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ)
[15] سوره مبارکه نساء، آیه 116 (إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا)
[16] سوره مبارکه نساء، آیه 59 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا)
[17] سوره مبارکه نجم، آیه 3
[18] سوره مبارکه ص، آیه 83 (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ)
[19] سوره مبارکه حجر، آیه 39 (قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ)
[20] مسند أبي يعلى الموصلي ، جلد 6 ، صفحه 340 (3668 – حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَكَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو مَعْشَرٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ زَيْدِ بْنِ طَلْحَةَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: ذُكِرَ رَجُلٌ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَهُ نِكَايَةٌ فِي الْعَدُوِّ وَاجْتِهَادٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا أَعْرِفُ هَذَا»، قَالَ: بَلْ نَعْتُهُ كَذَا وَكَذَا، قَالَ: «مَا أَعْرِفُهُ»، فَبَيْنَمَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ طَلَعَ الرَّجُلُ فَقَالَ: هُوَ هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «مَا -[341]- كُنْتُ أَعْرِفُ هَذَا، هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ رَأَيْتُهُ فِي أُمَّتِي، إِنَّ فِيهِ لَسَفْعَةً مِنَ الشَّيْطَانِ»، فَلَمَّا دَنَا الرَّجُلُ سَلَّمَ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ هَلْ حَدَّثْتَ نَفْسَكَ حِينَ طَلَعْتَ عَلَيْنَا أَنْ لَيْسَ فِي الْقَوْمِ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِنْكَ؟»، قَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، قَالَ: فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَصَلَّى، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي بَكْرٍ: «قُمْ فَاقْتُلْهُ»، فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ فَوَجَدَهُ قَائِمًا يُصَلِّي، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ فِي نَفْسِهِ: إِنَّ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا، وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَاءَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَقَتَلْتَهُ؟»، قَالَ: لَا، رَأَيْتُهُ يُصَلِّي، وَرَأَيْتُ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا، وَإِنْ شِئْتَ أَنْ أَقْتُلَهُ قَتَلْتُهُ، قَالَ: «لَسْتَ بِصَاحِبِهِ، اذْهَبْ أَنْتَ يَا عُمَرُ فَاقْتُلْهُ»، فَدَخَلَ عُمَرُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا هُوَ سَاجِدٌ فَانْتَظَرَهُ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ فِي نَفْسِهِ: إِنَّ لِلسُّجُودِ حَقًّا، وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدِ أَسْتَأْمَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي، فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَقَتَلْتَهُ؟» قَالَ: لَا، رَأَيْتُهُ سَاجِدًا، وَرَأَيْتُ لِلسُّجُودِ حَقًّا، وَإِنْ شِئْتَ أَنْ أَقْتُلَهُ قَتَلْتُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَسْتُ بِصَاحِبِهِ، قُمْ يَا عَلِيُّ أَنْتَ صَاحِبُهُ إِنْ وَجَدْتَهُ»، فَدَخَلَ فَوَجَدَهُ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ، فَرَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَقَتَلْتَهُ؟» قَالَ: لَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ قُتِلَ الْيَوْمَ مَا اخْتَلَفَ رَجُلَانِ مِنْ أُمَّتِي حَتَّى يَخْرُجَ الدَّجَّالُ»)
[21] نهج البلاغه، حکمت 185 (وَ قَالَ (علیه السلام): مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ [كُذِبْتُ]، وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِي.)
[22] تسلیة المُجالس و زینة المَجالس (مقتل الحسین علیه السلام) ، جلد ۲ ، صفحه ۱۶۲ (قال: ثمّ طوى الحسين عليه السلام الكتاب و ختمه بخاتمه و دفعه إلى أخيه محمد، ثمّ ودّعه و خرج في جوف الليل يريد مكّة في جميع أهل بيته، و ذلك لثلاث ليال مضين من شهر شعبان سنة ستّين، فلزم الطريق الأعظم، و جعل [يسير و] يتلو هذه الآية: فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ فقال له ابن عمّه [مسلم بن عقيل بن أبي طالب] : يا ابن رسول اللّه، لو عدلنا عن الطريق و سلكنا غير الجادّة كما فعل ابن الزبير كان عندي [خير] الرأي، فإنّا نخاف من الطلب. فقال: لا يا ابن العمّ، لا فارقت هذا الطريق أو أنظر أبيات مكّة أو يقضي اللّه في ذلك ما يحبّ، فبينا الحسين بين مكّة و المدينة إذ استقبله عبد اللّه بن مطيع العدويّ، فقال: أين تريد يا أبا عبد اللّه، جعلني اللّه فداك؟ فقال: أمّا في وقتي هذا فإنّي اريد مكّة، فإذا صرت إليها استخرت اللّه. فقال عبد اللّه بن مطيع: خار اللّه لك في ذلك، و إنّي اشير عليك بمشورة فاقبلها منّي. فقال الحسين عليه السلام: ما هي؟ قال: إذا أتيت مكّة فاحذر أن يغرّك أهل الكوفة فإنّ فيها قتل أبوك، و طعن أخوك طعنة كادت [أن] تأتي على نفسه فيها، فالزم فيها الحرم فأنت سيّد العرب في دهرك، فو اللّه لئن هلكت ليهلكنّ أهل بيتك بهلاكك، و السلام. قال: فودّعه الحسين و دعا له بالخير، و سار حتى وافى مكّة، فلمّا نظر إلى جبالها جعل يتلو: وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْيَنَ قٰالَ عَسىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ)
[23] مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۴۸ (قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِمْعَانَ : وَ مَضَيْنَا حَتَّى إِذَا قَرُبْنَا مِنْ نَيْنَوَى وَ إِذَا رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ اِسْمُهُ مَالِكُ بْنُ بَشِيرٍ مَعَهُ كِتَابٌ مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ إِلَى اَلْحُرِّ أَنْ جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ خَصْبٍ وَ لاَ نَهَرٍ. فَقَرَأَ اَلْكِتَابَ .)
[24] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۷۰ (وَ قَالَ اَلرَّاوِي: وَ قَامَ هِلاَلُ بْنُ نَافِعٍ اَلْبَجَلِيُّ فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاَكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ. قَالَ: وَ قَامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ فَقَالَ وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اَللَّهُ بِكَ عَلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تَقَطَّعَ فِيكَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ يَكُونَ جَدُّكَ شَفِيعَنَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ . قَالَ: ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَامَ وَ رَكِبَ وَ سَارَ وَ كُلَّمَا أَرَادَ اَلْمَسِيرَ يَمْنَعُونَهُ تَارَةً وَ يُسَايِرُونَهُ أُخْرَى حَتَّى بَلَغَ كَرْبَلاَءَ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي اَلْيَوْمِ اَلثَّانِي مِنَ اَلْمُحَرَّمِ فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اِسْمُ هَذِهِ اَلْأَرْضِ فَقِيلَ كَرْبَلاَءُ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْكَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ اِنْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَنَزَلُوا جَمِيعاً وَ نَزَلَ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِيَةً وَ جَلَسَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُصْلِحُ سَيْفَهُ وَ يَقُولُ: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِيلِ مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ وَ اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ مَا أَقْرَبَ اَلْوَعْدَ مِنَ اَلرَّحِيلِ وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ قَالَ اَلرَّاوِي: فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ ذَلِكَ فَقَالَتْ يَا أَخِي هَذَا كَلاَمُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَتْلِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ يَا أُخْتَاهْ فَقَالَتْ زَيْنَبُ وَا ثُكْلاَهْ يَنْعَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَيَّ نَفْسَهُ قَالَ: وَ بَكَى اَلنِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ اَلْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ اَلْجُيُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ تُنَادِي وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَا أُمَّاهْ وَا أَخَاهْ وَا حُسَيْنَاهْ وَا ضَيْعَتَنَا بَعْدَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ فَعَزَّاهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ اَلسَّمَاوَاتِ يَفْنُونَ وَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ كُلَّهُمْ يَمُوتُونَ وَ جَمِيعَ اَلْبَرِّيَّةِ يَهْلِكُونَ ثُمَّ قَالَ يَا أُخْتَاهْ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ وَ أَنْتِ يَا زَيْنَبُ وَ أَنْتِ يَا فَاطِمَةُ وَ أَنْتِ يَا رَبَابُ اُنْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلاَ تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْباً وَ لاَ تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْهاً وَ لاَ تَقُلْنَ هُجْراً . وَ رُوِيَ مِنْ طَرِيقٍ آخَرَ أَنَّ زَيْنَبَ لَمَّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ اَلْأَبْيَاتِ وَ كَانَتْ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ مُنْفَرِدَةً مَعَ اَلنِّسَاءِ وَ اَلْبَنَاتِ خَرَجَتْ حَاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَهَا حَتَّى وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُكْلاَهْ لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ اَلْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا أُخْتَاهْ لاَ يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِكِ اَلشَّيْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِي وَ أُمِّي أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِي لَكَ اَلْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَيْلاً لَنَامَ فَقَالَتْ يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نفسي[نَفْسَكَ]اِغْتِصَاباً فَذَلِكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا فَقَامَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَصَبَّ عَلَيْهَا اَلْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا بِجُهْدِهِ وَ ذَكَّرَهَا لِمُصِيبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ .)