کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟ (جلسه دوم)

18

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه هشتم مردادماه 1401، مصادف با شب دوم محرم الحرام، به سخنرانی با موضوع «کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحتِ مقدّس و مبارکِ حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

تبیینِ بحث

یکی از موضوعات بسیار مهم که نقش اساسی در حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد، نسبتِ ما با روایت از کربلاست.

ما قبلاً در موضوع فاطمیّه، بیش از بیست جلسه راجع به «جنگ روایت­ها» صحبت کرده­ایم، قصد بیان آن­ها را ندارم، اگر کسی بخواهد ادامه بدهد می­تواند این بحث را در آنجا هم دنبال کند.

یک بحث بسیار مهم در اعتقادات، در ارتباط ما با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، نحوه مصرف ما از تاریخ عاشورا، نسبتِ امروز و دینداری ما با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، و خیلی از موارد دیگر است، بحث هم خیلی گسترده است و از خدای متعال می­خواهم که توفیق بدهد در این چند جلسه لُبِّ مطلب را عرض کنم.

شروع بحث اینجایی که الآن می­گویم نیست ولی مانند کسانی که تیزر منتشر می­کنند، یک لحظه­ی حساس بحث را می­گویم تا شما ببینید بحث می­خواهد به کجا برسد.

در ماجرای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بین کسانی که خیلی انقلابی و حزب اللهی با کسانی که انقلاب را نامشروع می­دانند، تفاوت نگاه وجود دارد. یکی از آن تفاوت­ها لفظ «قیام» است، انقلابی­ها از «قیام حسینی سلام الله علیه» استفاده می­کنند، دیگری­ها برای اینکه این قیام بعداً توسعه پیدا نکند و از آن شهادت و… استخراج نشود، از آن ابتدا، نظریه­ی قیام را نمی­پذیرند.

توجه بفرمایید که بحث ما اصلاً سیاسی نیست، می­خواهم بگویم انتخابِ آن نگاهِ معرفتی کاملاً نقش سیاسی دارد و به امروزِ ما هم بستگی دارد.

اینکه آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نهی از منکر کردند یا نه؛ بعد می­خواهیم از این موضوع نتیجه­ای بگیریم. اینکه آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرار کردند؟ آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تقیّه کردند؟ آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­خواستند چکار کنند…

آن نگاهِ سیاسی عده­ای، که مثلاً عده­ای موسوم به «انجمنی» هستند، آن­ها یک نگاهی به انقلاب دارند، عده­ی دیگری که حزب اللهی بسیجی هستند و نگاه دیگری به انقلاب دارند؛ این درست است که دعوای این­ها الآن در لایه­ی سیاست است، ولی در مقطع تحلیل عاشورا، بخاطرِ قوّتی که جلسه گذشته عرض کردیم، ما با یهودی­ها و مسیحی­ها و سنّی­ها و وهابی­ها شاید نتوانیم در خیلی از امور حرف بزنیم، ولی من یقین دارم راجع به مباحث جلسه­ی گذشته­ی خودمان، یک نفر هست که نجاتِ یک انسان برای او مهم است، برای هر گبری حرف بزنید او وا می­رود، و من معتقد هستم اگر آن­ها هم دارند در افسانه­های خودشان یا در فیلم­های خیالی خودشان رو کنند.

تمام سوپرمن­های مختلفی که این­ها خیالی درست کرده­اند، یک آدمِ شهوترانِ کثیفی است که می­خواهد کمی هم نجات بدهد، آنقدر جذاب است که میلیون­ها دلار فروش دارد. چیزی که مردم در دنیا برای آن اینقدر پول بدهند، این معنی را دارد که جذابیت دارد. انتهای آن چیست؟ نه عشق آن این شکوه را دارد که در کربلا هست، نه نجات­بخشیِ آن.

اینجا از آن نقاطی است که اتفاقاً ما بی­عُرضه بوده­ایم، اگر آن­ها چنین تخیّلی داشتند که بتوانند این واقعیتِ ما را تخیّل کنند، با آن دنیا را گرفته بودند. یعنی ابزار قدرت است، چون این یک ایده است، شما می­دانید که در مسائلِ اجتماعی، خودِ «ایده» برنده است.

مثلاً می­گویند ایده­ی شما برای اداره­ی این مسجد چیست؟ اگر بگوید نمی­دانم، می­گویند پس تو به درد اداره­ی مسجد نمی­خوری. اگر فقط یک نفر ایده داشته باشد، او مدیر خواهد شد، چون بقیه تعطیل هستند.

الآن در مسئله حکمرانی ما در کشور، بسیاری از مسئولان ایده ندارند، هر کسی که ادّعا می­کند ایده دارد به او پست­های بزرگِ مدّت­دار می­دهند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی قدرت دارند، اگر شما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را برای انقلاب مصرف کنید (البته فعلاً به درست یا غلط بودنِ این موضوع کاری ندارم) آن انقلاب مستحکم خواهد شد، چون پشت آن انقلاب گرم است، و اگر آن را مثلاً برای فکر انجمن حجّتیه مصرف کنید، پشت انجمن حجّتیه گرم خواهد شد، لذا مسئله مهم است.

اینکه شما کدام گزاره، یا کدام صحنه، یا کدام سکانس، یا کدام زاویه دوربین را در کربلا تابلو کنید مهم است. اینکه شما به چه چیزی ضریب بدهید، به آن اهمیّت بدهید، در حقیقت واقع را آنطور که دوست داری بازنمایی می­کنید، پس بحث بسیار مهمی است.

همانطور که جلسه گذشته عرض کردم رسانه­های داخلی و خارجی برای ما خبر تولید می­کنند، بی­اهمیت «مهم» می­شود و مهم «بی­اهمیت» می­شود. حال چه کسانی به دنبال این هستند که حق را بازنمایی کنند، چه کسانی جناح و فکر و پولی که گرفته­اند را…

نکته­ی اصلی این است که کربلا و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای ظرفیت عظیمی که دارند، کافی است که شما یک سفر اربعین بروید، خواهید دید که شیعه و سنّی و صوفی و مسیحی و یهودی و بت پرست و بودایی آمده­اند، جذابیت داشته است که آمده­اند، وگرنه راه رفتن در بیابان چه جذابیتی دارد که یک نفر از اروپا بیاید و در بیابان راه برود؟ باید آنقدر جذابیت داشته باشد که دعا کند چنین سفری قسمت او بشود و بعد هم در مسیر گریه کند، لذا ما غافل هستیم.

لذا «کدام حسین بن علی؟ کدام کربلا؟ کدام دین؟»؛ این­ها مسئله­ی اصلی است.

من خواستم بگویم که این­ها آثار جدّیِ اجتماعی فرهنگی سیاسی دارند. اگر کربلا را صرفاً یک عدالتخواهی و مبارزه با ظلم ببینی، یک فضاست. اگر کربلا را در عزاداری فریز کنی، که عزاداری آن هم بسیار مهم و نجات­بخش است، اما اگر آن را در اینجا نگه دارید، این هم یک فضاست. نسبت این­ها با هم چیست؟ ما کدام امام حسین علیه السلام را دوست داریم؟ ما سعی می­کنیم امام حسین علیه السلامی را که دوست داریم بسازیم یا با امام حسین علیه السلامی که هست نسبت برقرار کنیم؟

بنابراین بحث بسیار حساس و مهم است. عرض کردم که ما وارد مسائل سیاسی اجتماعی نمی­شویم، اما این بحث کاملاً مباحث سیاسی و اجتماعی دارد. یعنی اگر شما «ف» بگویید تا «فرحزاد» رفته­اید، پس باید در آن انتخابِ «ف» دقّت کنید.

گاهی هم که شما می­بینید حرف­های عجیب و غریب زده می­شود، این علت را دارد که می­دانستند باید یک «ف» بگویند که تا «فرحزاد» آن را قبول داشته باشند، و خدا نکند که ما خودمان را سرِ کار بگذاریم.

منافق­های صدر اسلام می­گفتند این مسلمین نمی­فهمند، ما می­رویم و به مسلمان­ها می­گوییم که ما با شما هستیم، به بت پرست­ها هم می­گوییم که ما با شما هستیم، خدای متعال می­فرماید: «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ»[4] خودشان سفیه هستند. تو عمر خودت را می­بازی، خود تو در این میان چه کاره هستی؟ تو در تیم چه کسی هستی؟

ما با کدام امام حسین علیه السلام مواجه هستیم؟

ما با کدام امام حسین علیه السلام مواجه هستیم؟ چگونه امام حسین علیه السلام را بشناسیم؟

هیچ کدام از ما در کربلا نبودیم، آدمی که مستقیم کربلا را دیده باشد هم ندیده­ایم، این ما هستیم و تلقّی و روایت از کربلا.

در اینجا منظور از «روایت» حدیث نیست.

اگر به شما بگویند، کربلایی که شما می­شناسید چیست؟

اگر این سوال را در یک کلاس بپرسید، خواهید دید که سی پاسخ مختلف خواهید شنید، یعنی در همینجا هم کربلاها و امام حسین­های ما با یکدیگر تفاوت دارد، کدامیک درست است و کدامیک غلط است؟

این بحث خیلی حساس و اساسی است، اصلاً مبانی ماست، پس مهم است.

منتها من از مقدّمات ابتدایی شروع می­کنم، چون کامل ببینید که بحث از کجا شروع شد.

حال عقبگرد می­کنم و سؤال دیگری مطرح می­کنم، وصف «اسلامی بودن» به چیست؟ مثلاً «حکومت اسلامی»، اگر چه چیزی نباشد اسلامی نیست؟ مثلاً «مناسک اسلامی»، «اعتقاد اسلامی»، به چیست؟ به اعمال ظاهری و مناسک است؟ مثلاً اگر نماز و روزه و حج و زکات و خمس برقرار باشد آن جامعه اسلامی و دینی است یا طاغوتی؟

مثلاً فرض کنید که آیا موضوع فقط توزیع ثروت است؟ آنوقت اگر شما بگویید «توزیع ثروت» خیلی مهم است، که من هم قبول دارم که تا حدّی مهم است، ولی آیا اصل هست یا نه؟

در دوره متوکّل ملعون و دوره هارون ملعون، از نظر اقتصادی، اکثریت جامعه اسلامی در اوج رفاه بودند، ولی بیشترین مبارزه ائمه ما برای همان دوره­هاست.

وصف «اسلامی» به چیست؟

وصف «اسلامی» به چیست؟

اگر بگوییم وصف اسلامی به حکومتی است که هیچگونه در هیچیک از مراتب و طبقات آن اسلام نقض نمی­شود، این تابحال وجود نداشته است، زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم بالاخره یک نفر در یک دِه یک ظلمی کرده است. زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم استثنائاتی بوده است و گاهی خرابکاری می­کردند و مجازات می­شدند. آدمی نابحق کشته شده است، حال اگر دیه­ی او را هم بدهند دیگر آن آدم که زنده نمی­شود. ظلم صورت گرفته است، این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده­اند که ظلم نکرده­اند. درست است که زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس با قبل و بعد از حضرت نیست ولی قطع خطایی صورت گرفته است.

به چه چیزی «اسلامی» می­گویند؟ چه میزان ظلم در چه سطحی انجام بشود و چه ظلم­هایی وصف این را از «اسلامی» به «طاغوت» تبدیل می­کند؟

برای اینکه ببینید که این موضوع یک مسئله­ی جدی است، چند جمله بخوانم.

ابن تیمیه می­گوید که «فَإِنِ احْتَجُّوا بِمَا تَوَاتَرَ مِنْ إِسْلَامِهِ وَهِجْرَتِهِ وَجِهَادِهِ»[5] اگر شما بگویید علی اسلام آورده است و تواتر دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مسلمان است، هجرت کرده است، جهاد کرده است، «فَقَدْ تَوَاتَرَ ذَلِكَ عَنْ هَؤُلَاءِ» اسلام دشمنان او هم همینطور متواتر است «بَلْ تَوَاتَرَ إِسْلَامُ مُعَاوِيَةَ وَيَزِيدَ وَخُلَفَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ وَبَنِي الْعَبَّاسِ» معاویه هم اسلام آورد و شهادتین گفت و نماز خواند و خطبه جمعه خواند، اگر اختلاف اجتهادی هم بر سر شیوه نماز بود که طبیعی است.

توجه کنید که وصف اسلامیّت را به چه چیزهایی می­گیرد، می­گوید معاویه هم نماز می­خواند، نماز جمعه می­خواند، خطبه­ها او را جمع کرده­اند، او قرآن می­خوانده است، تفسیر می­کرده است، اگر تفسیر او خیلی هم عالی نبوده است مگر همه­ی منبری­ها باید عالم باشند؟

«بَلْ تَوَاتَرَ إِسْلَامُ مُعَاوِيَةَ وَيَزِيدَ وَخُلَفَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ وَبَنِي الْعَبَّاسِ» همه­ی این­ها مظاهر اسلامی را رعایت می­کردند، به حج می­رفتند، زکات می­دادند، زکات جمع می­کردند، «صَلَاتُهُمْ وَصِيَامُهُمْ وَجِهَادُهُمْ لِلْكُفَّارِ» با کفار می­جنگیدند، نماز می­خواندند، روزه می­گرفتند، اسلام بود!

خیلی تعجّب نکنید، طرف می­گفت من در فلان کشور زندگی می­کنم، اینجا خیلی خوب است، اینجا قمه را می­زنیم و هنگام سینه زدن هم برهنه می­شویم و همه چیز حل است! یعنی از دیدگاه او اسلام همین قمه زدن و سینه زدن است.

باید روی این موضوع فکر کرد که اسلام به چه چیزی است؟ مسئله حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه چیزی بود؟ می­خواستند چکار کنند؟

وای بحال کسی که بخاطر دفاع از انقلاب یا بخاطر زدن انقلاب، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بازتعریف کند، این خیلی خیانت است. ما باید سعی کنیم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بفهمیم، بعد به هر چیزی که رسید رسید، نه اینکه از این طرف بیاییم.

اگر اسلام به همین مناسک است، واقعاً دیگر اختلاف بین نماز خواندن با دست باز و با دست بسته، یک اختلاف اجتهادی است.

می­گوید در صحیحین ما از «جابر بن سَمُرَة بن جُندَب» آمده است و از پیغمبر نقل کرده است که «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا»[6] این حکومت و این دین عزیز است و عزّت دارد و نستوه است و شکست ناپذیر است و مورد تأیید است، «إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» تا دوازده خلیفه، «كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» همه آن­ها از قریش هستند، «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» اسلام عزیز است و عزّت دارد، «وَهَكَذَا كَانَ»[7] اینطور بوده است.

آن دوازده نفر چه کسانی هستند؟ می­گوید: «أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، وَعَلِيٌّ» ابوبکر و عمر و عثمان و علی سلام الله علیه، «ثُمَّ تَوَلَّى مَنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَصَارَ لَهُ عِزٌّ وَمَنَعَةٌ» بعد از آن «مُعَاوِيَةُ، وَابْنُهُ يَزِيدُ، ثُمَّ عَبْدُ الْمَلِكِ وَأَوْلَادُهُ الْأَرْبَعَةُ، وَبَيْنَهُمْ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ»، این آن دوازده نفر! «وَبَعْدَ ذَلِكَ حَصَلَ فِي دَوْلَةِ الْإِسْلَامِ مِنَ النَّقْصِ مَا هُوَ بَاقٍ إِلَى الْآنَ» دیگر بعد از آن عزّت نیست.

یعنی درواقع اینطور می­گوید: تا وقتی علی بن ابیطالب یا یزید بن معاویه حاکم بود عزّت بود، بعد از این دوازده نفر هم دیگر عزّت نیست!

ملاک عزّت چیست؟

با این نگاه ابن تیمیّه، کربلا اصلاً قابل تفسیر نیست. یعنی در این دیدگاه ملاک آنجاهایی است که اکثریت جهان اسلام در دست خلیفه باشد، ملاک این است که چقدر قدرت داشته باشد و چقدر معارض­های خود را تضعیف کرده باشد.

توجه کنید که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را نام نبرد، چون امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی قدرت نداشته­اند، با این تفکر، بعضی­ها خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم خلیفه نمی­دانستند و می­گفتند زمان او هم اختلاف شد.

بخاری در تاریخ اوسط خود وقتی خلفا را ذکر می­کند که هر خلیفه چقدر حکومت کرد، می­گوید: خلیفه اول دو سال، خلیفه دوم ده سال، خلیفه سوم دوازده سال، پنج سال هم فتنه بود! یعنی خلیفه نداشتیم، بیست سال بعد معاویه، یزید سه سال و…

چرا نظرشان عوض شده است؟ چون روی ملاک رفته است، می­گوید ملاک این است که حکومت قوی باشد. وقتی حکومت قوی باشد عزّت هست، وقتی قدرت باشد عزّت هست، وقتی تمکّن باشد عزّت هست.

مانند آن کسی که می­گوید در فلان کشور قمه می­زنیم و تمکّنِ این کار را داریم و دیگر همه چیز حل است و ما چیز دیگری نمی­خواهیم. کأنّه ما به این دنیا آمده­ایم که قمه بزنیم و برویم!

الآن بحث من نقدِ قمه­زنی نیست، فرض کن می­گفت گریه می­کنیم و می­رویم، آیا اسلام یعنی گریه کردن؟ آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی­توانستند خودشان گوشه­ای بنشینند و برای مصائب مادر خود گریه کنند؟

مشابه این فهمی که ابن تیمیه دارد را خود ما هم داریم، کدام درست است؟

اگر ملاک اقتدار است، هارون که از همه­ی این­ها مقتدرتر بود، می­گوید نمی­شود چون دوازده نفر تکمیل شد!

زاویه اول بحث این است که ما به دنبال این هستیم که ما با کدام روایت و کدام حسین بن علی و کدام کربلای واقعی طرف هستیم؟ آیا استثنائی است؟ آیا حادثه است؟ آیا تکرارنشدنی است؟ آیا فرهنگ و مستمر است؟ آیا قابل بازنمایی و الگوبرداری است؟ آیا سِرّ ناشناخته­ی تکرارنشدنی است؟

هر کدام از این راه­ها را که برویم، نتایج عملی آن کاملاً تفاوت دارد.

زاویه­ی دوم این است که «اسلامی است» یعنی چه؟

طرف می­گوید ما مثلاً در دانمارک زندگی می­کنیم و چون هنگام عزاداری کاری با ما ندارند همه چیز حل است، توقع این شخص از دینی بودن در آنجا همینقدر است و می­گوید همینقدر کافی است.

این توقع چقدر درست یا غلط است؟

ابن تیمیه هم همین را می­گوید، می­گوید اگر علی بن ابیطالب روزه می­گرفت و نماز می­خواند، حال پُرنمازتر و پُرروزه­تر و پُراشک­تر بود، معاویه هم در سطحی نماز می­خواند و روزه می­گرفت، یزید هم همینطور، ولید بن عقبه هم همینطور، حال اگر نماز صبح را چهار رکعت خوانده است مهم این است که تارک صلاة نبوده است!

ملاک «اسلامی بودن» چیست؟

این دو زاویه­ی بحث را داشته باشید، ما می­رویم و از مقدّمه­ی ابتدایی شروع می­کنیم.

استکبارِ شیطان در برابر خدای متعال

خدای متعال در قرآن کریم چیزی فرموده است که ما باید بعداً به این برسیم، که اصلاً ما باید حق­مدار باشیم یا چه؟ باید حق و باطل را چگونه بشناسیم؟ آیا حق و باطل معیار ثابت دارد؟ حق و باطل آیا گزاره­ی متنی است؟ حق و باطل آیا شخص است؟

وقتی خدای متعال به فرشته­ها فرمود «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»،[8] به ملائکه فرمود «اسْجُدُوا لِآدَمَ»، «فَسَجَدُوا» سجده کردند، «إِلَّا إِبْلِيسَ».

در اینجا آیا ابلیس از ملائکه هست یا نه که می­گوید: «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ».

مانند اینکه می­گوید همه­ی عزاداران ساعت 11 مسجد را ترک کردند بجز این مغازه­ی سر خیابان. گاهی می­گوید همه­ی عزاداران ساعت 11 مسجد را ترک کردند بجز فلان آقا، ایشان جزو عزاداران است، گاهی هم می­گوید همه­ی عزاداران ساعت 11 مسجد را ترک کردند بجز این مغازه­ی سر خیابان. این دو نوع است. اینجا نوع دوم است، چون دارد «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَی» ابا کرد، «وَاسْتَكْبَرَ» استکبار کرد، «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ».

حال اینجا دعواست که این «کَانَ» یعنی چه، شیخ طوسی یک بحث دارد، آیت الله جوادی یک بحث دارد، یک ماه از جوان من این بحثِ سجده­ی ابلیس بود، اینجا یک دهه بحث است که ما این­ها را رد می­کنیم.

آن چیزی که مشهور و معروف است این است که می­گویند جن است.

شیطان ابا کرد و استکبار ورزید و از جن بود.

خدای متعال در دو جای قرآن کریم به شیطان می­فرماید: «مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ»،[9] چون در بین آن­ها عبادت می­کرد لذا امر به او هم رسید، برای چه سجده نکردی؟ می­توانست بگوید من که جزو فرشته­ها نیستم، گفتی «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا» و من هم جزو ملائکه نیستم، که خدای متعال هم به او بگوید تو هم سجده کن، او هم بگوید من نفهمیدم و ببخشید و من هم سجده می­کنم. خدای متعال باب این را باز کرد که او بگوید اشتباه کردم، خیلی وقت­ها خدای متعال این کار را با هم می­کند، مثلاً ساعت را کوک کرده بودم ولی خواب ماندم، من برای نماز لااُبالی نبودم.

یک جای دیگر فرمود: «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ»،[10] استکبار کردی یا جزو آن عالی­هایی هستی که آن­ها امر به سجده نشدند؟ که شیطان بگوید من هم جزو عالین هستم و خدا هم بفرماید اینطور نیست.

یعنی بنا بر این است که ما آدم­ها را بیخود مجازات نکنیم.

منتها شیطان جوابی داد، گفت: خدا می­گوید سجده کن…

حال «سجده کن» آیا یعنی به آدم سجده کن؟ آیا یعنی به احترام آدم به خدا سجده کن؟ یا هر چیز دیگر…

شیطان برای فرار چند راه داشت، می­توانست بگوید نشنیدم، می­توانست بگوید متوجه نشدم، می­توانست بگوید مشغول بودم و الآن به سجده می­روم، می­توانست بگوید من از عالین هستم، می­توانست بگوید من که از فرشته­ها نیستم، اما این­ها نشد، جوابی که داد این بود: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» برای چه سجده کنم؟ من بهتر هستم!

اصلاً مسئله بر سر این نیست که آیا تو بهتر هستی یا نه؟ خدای متعال می­فرماید سجده کن. این خدا یا می­فهمد یا نمی­فهمد، خدای نفهم که به درد نمی­خورد، اگر هم می­فهمد که می­فهمد و می­گوید سجده کن.

شیطان گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ».

حال در این میان آیا واقعاً آتش از خاک برتر است؟ این چه قیاسی است؟ مانند این است که بگوییم پفک از چیپس مهم­تر است. چرا آتش از خاک برتر است؟ ملاک برتری چیست؟ اصلاً برتر است، مگر خدای متعال گفت چون او برتر است؟ خدای متعال فرمود: سجده کن.

اگر بجای آدم گفته بود به این شن و ماسه سجده کن هم باید سجده می­کردی، خدای متعال فرموده است، اگر خدای متعال خداست که درست فرموده است.

شیطان استکبار کرد، یعنی مشکل ابلیس علم نبود، شیطان گفت فهمیدم و شنیدم ولی نمی­خواهم، چون من بهتر هستم.

یعنی اینجا این استکباری که شیطان کرد، مسئله­ی شیطان علم نبود که بگوید نمی­دانستم خدای متعال فرموده است.

خدای متعال که آیات قرآن کریم را برای قصه گفتن نفرموده است، گاهی ممکن است خطاب به من باشد و من نقش شیطان را بازی کنم.

مسئله کفرورزی

ما بحثی به نام «کفرورزی» داریم که بحث خیلی مهمی است، این موضوع روح هدایت است، آن هم این است که شما حقیقتی را بفهمی و انکار کنی، یا حقیقتی را که متوجه نشده­ای انکار کنی.

تا زمانی که چیزی را متوجه نشدی امکان عذرخواهی هست. لذا ما می­گوییم اگر سنّی و یهودی و مسیحی و زرتشتی و گاوپرست و بت­پرست حقیقت را نفهمیده باشد، یعنی تحقیق کرده است ولی نفهمیده است، این شخص امکان نجات دارد، چه کسی امکان نجات ندارد؟ آن کسی که توجیه ندارد، یعنی حقیقت را فهمید «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»،[11] فهمید ولی عمل نکرد. این شخص هیچ­طوری نمی­تواند توجیه کند، اگر بت­پرست باشد و توحید را قبول نکرده باشد نمی­تواند توجیه کند.

به چه کسی کافر (آن کافری که وضع خیلی خطرناکی دارد) می­گویند؟ به کسی که حقیقت را فهمیده است ولی زیر بار نرفته است. این خیلی خطرناک است. اگر کسی حقیقتی را بفهمد و زیر بار نرود خیلی خطرناک است، حال می­خواهد توحید باشد، می­خواهد نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشد، می­خواهد ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، اگر بفهمد غدیر شد، روز روشن شد و فهمید و نپذیرفت. می­خواهد حق همسایه باشد، می­داند این جای پارک در سند برای همسایه است ولی پارک می­کند، یعنی حق را انکار می­کند.

به همسر خود ظلم می­کند، یک وکیل هم می­گیرد، چند مورد اضافه­تر هم می­گوید و به دادگاه می­گوید که او را مجازات کنند.

این­ها در مفهوم کافر هستند، هر کسی هر حقی را بپوشاند کافر است، طبعاً هرچه حق بزرگتر باشد کفر هم شدیدتر است، و این شخص نمی­تواند احتمال بخشش بدهد، چرا؟ چون روز قیامت توجیه ندارد، می­گویند: مگر نمی­دانستی که جای پارک اوست؟ می­گوید: بله! می­گویند: پس هیچ!

مگر نمی­دانستی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام است؟ مگر نمی­دانستی خدا احد صمد فرد است که به سراغ گاو رفتی؟ وقتی می­گوید «فهمیده بودم» که دیگر حرفی ندارد، لذا کافر بهشتی نخواهد شد.

این روح همه­ی مسائل تربیتی ماست، در نود و نه درصد دعواهای زن و شوهری اگر به خودمان رجوع کنیم می­فهمیم حق با چه کسی است اما نمی­خواهیم کوتاه بیاییم، این ورود به وادی کفر است و خیلی خطرناک است.

نمی­گویم هر کسی به دادگاه خانواده رفت به دیگری «کافر» بگوید، آن کفر و ایمانی که در دنیاست یک بحث دیگری است، در دنیا هر کسی شهادتین به لب بیاورد به او مسلمان و غیرکافر می­گوییم، اما آن کافری که روز قیامت او را عذاب می­کنند آن کسی است که حقیقت را انکار می­کند، حقیقت کوچک یا حقیقت بزرگ را. توحید و نبوّت و ولایت را فهمیده است و انکار می­کند، یا حق همسر و پدر و همسایه را فهمیده است و انکار می­کند. طرف چک داده است و می­داند که باید چک را پاس کند اما زیر آن می­زند و می­گوید این برای فلان طلب است! یعنی حق طرف را انکار می­کند، این کار خیلی خطرناک است.

اینجا مسئله­ی ابلیس چه بود؟ مسئله­ی ابلیس «کفر» بود، استکباری که به کفر منجر شد، چرا؟ چون آدم مسجود است و باید برای او سجده کرد، این مطلب را هم خدای متعال فرموده است، ابلیس هم فهمید، نگفت من نفهمیدم، گفت فهمیدم اما نمی­خواهم و «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» من بهتر هستم، شنید و فهمید و زیر آن زد، این کفر است. هر کجا حقی را بفهمیم…

آنجاهایی که ما حساس می­شویم و خطرناک می­شود که بعضی­ها چپی بشوند یا راستی بشوند، بعضی­ها آبی بشوند یا قرمز بشوند، برای این است که در تعلق­های شدید به آدم کمک می­شود که حقیقتی را انکار کند.

وقتی تعلّق شدید باشد باعث می­شود که به او کمک کند که نپذیرد، به کفر کمک می­کند، لذا طرفداری از تیم فوتبال خطرناک نیست، باید دقت کرد آنجایی که فحاشی می­کنند… آدمی که حرمت او از کعبه بالاتر است، ناگهان هفتاد هزار نفر به او فحش می­دهند. اینجا درواقع حق او را انکار می­کنی.

پس مسئله این است که حق نباید زیر پا برود، ابلیس حق را ضایع کرد.

اولین نقطه افتراق در جامعه اسلامی

حال به سراغ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برویم.

پس مسئله این است که شما حق را بفهمید و عمل کنید، وقتی خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فرستاده است، اطاعت محض از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم واجب است، در قرآن کریم داریم که «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»،[12] وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داد اطاعت کنید، «مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وقتی نهی کرد بپذیرید، «مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»،[13] وقتی خدا و رسول امر کردند اصلاً کسی نباید به خودش اختیار بدهد که بخواهد بر خلاف آن بگوید، «مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»،[14] اگر کسی خدا و رسول را نافرمانی کند «فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا»،[15] «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»،[16] این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»[17] است، «مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ»[18] است، چیزی از خود اضافه نمی­کند، اگر اضافه کند هم به امر الهی اضافه می­کند.

حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور می­دهد.

در منطق دین اگر خدای متعال بفرماید «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» با اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به مسلمین بگوید به چیزی سجده کنید، تفاوتی ندارد.

در جامعه اسلامی، اولین نقطه­ی افتراق در اینجا رخ داد. آنجایی که نگاه عده­ای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شبیه به نگاه ابلیس به خدا بود، ابلیس به خدای متعال گفت: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي»،[19] سی و شش هزار سال عبادت کردم و به من گفتی به آدم سجده کنم؟ من را هم قاطی کردی؟ حق من را ندیدی؟

ابلیس بدبخت خیال کرد شش هزار سال عبادت او چیزی به خدا اضافه کرده است، وگرنه فهمید خدای متعال چه فرموده است اما زیر آن زد.

همین اتفاق برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ داد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صحبت می­کردند، مسلمین دو دسته شدند.

منظور من از «مسلمین» فعلاً کسانی است که شهادتین گفته بودند، بعداً اگر فرصت شد این­ها را تفصیلی و جزء به جزء خواهم گفت.

مسلمین دو دسته شدند، عده­ای کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را کلام الله می­دیدند، بدون کم و کاست، معصومانه و دقیق. گروه دوم اینطور نبودند، مانند شیطان عمل می­کردند که شیطان گفت چون من بهتر هستم سجده نمی­کنم.

وقتی کسی فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را کلام خدا نبیند

یک نفر کاری کرد، خیانتی کرد، جسارتی کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را سَبّ کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: این همان کسی است که یکی از اولین پرچم­های گمراهی را برمی­دارد.

او را «ذوالثدیه» گفته­اند.

این را از «مسند ابویعلی موصلی» می­خوانم، در جاهای دیگر هم آمده است، «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي بَكْرٍ: قُمْ فَاقْتُلْهُ»،[20] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به ابوبکر فرمود: برو و او را بکش.

«إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَی»، شیطان گفت من بهتر هستم و این سجده غلط است.

اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به ابوبکر فرمودند: برو و او را بکش.

«فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ فَوَجَدَهُ قَائِمًا يُصَلِّي» ابوبکر رفت و دید این «ذوالثدیه» در حال نماز خواندن است، برگشت! «فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ فِي نَفْسِهِ: إِنَّ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا» ابوبکر گفت: نماز می­خواند! «وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَاءَ إِلَيْهِ» ولو اینکه پیغمبر دستور داده باشد، او نماز می­خواند! «فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَقَتَلْتَهُ؟» وقتی آمد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموند: آیا او را کشتی؟ گفت: نه! «لَا، رَأَيْتُهُ يُصَلِّي».

با حفظ احترام این «لَا، رَأَيْتُهُ يُصَلِّي» همان «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» است.

در ادامه گفت: «وَرَأَيْتُ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا» نماز حرمت دارد! اما ابا این حساب اگر می­خواهی بروم و او را بکشم.

تطبیق با کیست؟ مانند آن جمله «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» شیطان، خیر بودن با کیست؟ چه کسی تشخیص می­دهد؟

اینجا یک در هزار احتمال داشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بفرمایند: درست است.

اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در اینجا فرمودند: «لَسْتَ بِصَاحِبِهِ» تو اینکاره نیست، «اذْهَبْ أَنْتَ يَا عُمَرُ فَاقْتُلْهُ» عمر! تو برو و بکش.

دیگر اینجا اصلاً جا نداشت، دیگر قصه برای نفر دوم لو رفته است، دیگر اگر شما خیال می­کردید که باید تذکر آیین­نامه­ای هم بدهید برای اول بود، نفر دوم دیگر نباید تذکر آیین­نامه­ای می­داد، اما «فَدَخَلَ عُمَرُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا هُوَ سَاجِدٌ فَانْتَظَرَهُ طَوِيلًا» رفت و دید او در سجده است و برگشت. گفت: «إِنَّ لِلسُّجُودِ حَقًّا، وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدِ أَسْتَأْمَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي» ولو اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بهتر از من را فرستاده بود (یعنی ابوبکر)… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آیا او را کشتی؟ گفت: نه! «لَا، رَأَيْتُهُ سَاجِدًا، وَرَأَيْتُ لِلسُّجُودِ حَقًّا» در حال سجده بود، اما اگر می­خواهید بروم و او را بکشم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لَسْتُ بِصَاحِبِهِ» اگر تو می­خواستی بکشی می­کشتی.

«قُمْ يَا عَلِيُّ أَنْتَ صَاحِبُهُ إِنْ وَجَدْتَهُ» یا علی! برو و اگر او را پیدا کردی بکش. «فَدَخَلَ فَوَجَدَهُ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ» امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتند و دیدند دیگر او در مسجد نیست.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آیا او را کشتی؟ عرض کردند: نه! دیگر نبود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لَوْ قُتِلَ الْيَوْمَ مَا اخْتَلَفَ رَجُلَانِ مِنْ أُمَّتِي حَتَّى يَخْرُجَ الدَّجَّالُ» این شخص در آینده عامل اختلاف بزرگی است.

این شخص همان کسی است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بین کشته­های نهروان می­گشتند و می­فرمودند: «مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ»[21] من دروغ نمی­گویم و به من هم دروغ گفته نشده است. آنقدر گشتند تا جنازه او را پیدا کردند. او در نهروان کشته شد.

فعلاً به اینجا برسیم که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، اگر تکلیف این موضوع معلوم بشود جلوتر مشخص می­شود که اسلامیّت رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به چیست.

زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو نگاه بود. اینکه آیا کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کلام خدای متعال است یا نه. یک مثال و دو مثال هم ندارد.

روضه ورود به کربلا

ان شاء الله خدای متعال حاج محسن عسگری را رحمت کند، ایشان می­فرمودند «نام امام حسین علیه السلام بس است برای گریستن». اگر انسان بعضی از حرف­ها را بزند بار انسان سنگین­تر می­شود.

حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه روزی شهید شدند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مکه خارج شدند. وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط راه رسیدند خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه رسید.

امشب باید چشم دل ما با کاروان حضرت همراه باشد، وقتی به سفری می­رویم، به بچه­ها می­گوییم مثلاً می­خواهیم به زیارت مشهد یا دریا یا … برویم، یک شوقی هست، ولو اینکه خدای نکرده در سفر خطراتی مانند تصادف وجود داشته باشد، اما آن­ها در ابتدای راه نمی­دانند و ناگهان اتفاق می­افتد.

اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدینه «خَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»،[22] مخفیانه بیرون آمدند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی­توانستند زن و بچه را در مدینه نگه دارند، چونکه این­ها را می­گرفتند و شکنجه می­کردند و بی­آبرویی می­کردند.

بنی امیه چون خیلی بی­حیثیت بودند دوست داشتند نام ناموس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این طرف و آن طرف مطرح بشود، توضیح دارد، ولی با اینکه هیچ وقت هم نمی­توانستند غلطی کنند… بنی امیه خیلی کثیف هستند، هر کسی که می­خواست بنی امیه را مسخره کند می­گفت: «واليت آل اميّة الطهر الميامين الغرر» همه­ی بنی امیه حلالزاده هستند! یعنی این­ها اینقدر بی­آبرو بودند، برای همین می­خواستند سعی کنند بعضی از حرمت­ها را انکار کنند یا خبری منتشر کنند، مدام به دنبال این موضوع بودند؛ لذا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زن و بچه را با خود همراه کردند.

بعداً خطبه حضرت زینب کبری سلام الله علیها در شام را ببینید، حتّی دلم نمی­آید آن جمله را هم تکرار کنم، فرمودند: ما را از کربلا تا شام آوردید، هر کس و ناکسی… خودتان بروید و جملات حضرت زینب کبری سلام الله علیها را ببینید، با اینکه عزّت داشتند و در مقام عزّت بر دهان یزید ملعون می­زدند، ولی به بعضی از مظلومیت­ها اشاره کردند.

زمان رضاشاه ملعون گفته بودند چهار نفر از آخوندهای مهم فلان شهر زن و بچه خود را بی­حجاب بیرون بیاورند که باب خیلی چیزها باز بشود، گفته بودند ما این کار را نمی­کنیم، آن ملعون گفته بود: اگر این کار را نکنید زن و بچه شما را اسیر می­کنیم، آن عالم گفته بود: بگیرید. اگر زن عفیف را اسیر بگیرید می­میرد، بعد شروع کرده بود به گریه کردن و گفته بود: حضرت زینب کبری سلام الله علیها تا پیام را به شام برسانند هزار مرتبه مردند و زنده شدند…

زینب جان! ان شاء الله برای شما بمیرم…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی برای هدایت ما سرمایه­گذاری کرده­اند…

خلاصه اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «خَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»، مخفیانه زن و بچه را با خودشان همراه کردند، مجبور بودند این کار را کنند…

بچه­ها می­فهمیدند که وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مخفیانه می­آیند یعنی خطر وجود دارد، یعنی یزید ملعون گفته است که او را در مدینه گردن بزنید. در مکه بخاطر شرایط مکه نمی­توانستند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستگیر کنند، چون نمی­خواستند بعضی چیزها بین مسلمان­ها معلوم بشود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم مدام می­فرمودند من اینطور از مدینه بیرون آمده­ام و این­ها می­خواهند مرا بکشند، تا اینکه حضرت دیدند شرایط طوری است که باید از مکه خارج شوند.

این بچه­ها خوف دارند، از روز بیست و هشتم ماه رجب که از مدینه راه افتادند، سوم شعبان به مکه رسیدند، چند ماه آنجا بودند، از روز هشتم ذی الحجّه که راه افتادند تا امروز، حدود بیست و دو روز است که در راه هستند، چه راهی؟ راهی که حرّ آمد و گفت: «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[23] به حسین سخت بگیر، جایی که سایه بود توقف نمی­کنی، جایی که سایه باشد توقف نمی­کنی، نباید یک لحظه سایه روی سر فرزندان تو بیفتد.

این بچه­ها که مظهر غیرت هستند، پدرشان هم خود غیرت الله است، می­دیدند که اوضاع طبیعی نیست. خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام هم که شنیده بودند، همه رفته بودند، بچه دیدند کاروان پرجمعیت امام با شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام کم­جمعیت شد. در نتیجه حتّی اگر این بچه­ها بنات رسول الله نبودند هم نگران جان امام حسین علیه السلام بودند. دیگر از بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم سلام الله علیه…

عبیدالله حرّ جُعفی می­گوید هیچ وقت دلم اینقدر برای کسی نسوخت، مانند آن لحظه­ای که حسین را دیدم که به هر طرف که می­رفت، بچه­ها دور او را گرفته بودند… دختر و پسر… حضرت رقیّه سلام الله علیها و حضرت باقر سلام الله علیه… دیگر هر لحظه می­گفتند که معلوم نیست تا چه زمانی فرصت داریم…

ان شاء الله خدای متعال شهدا را رحمت کند، این تصاویری که وقتی مجاهد فی سبیل الله می­خواهد برود بچه­ی او می­آید و پای او را می­گیرد، درواقع نمی­خواهد بابا برود…

می­گوید بچه­ها دور حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را گرفته بودند، یعنی همه نگران بودند…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدام تلاش می­کردند، تا اینکه به جایی رسیدند که دیگر اسب حرکت نکرد، حضرت فرمودند: نام این منطقه چیست؟ گفتند آنجا غاضریه است، آنجا طفّ است، اینجا نینواست، حضرت فرمودند: آنجا کجاست؟ عرض کردند: آنجا کربلاست. حضرت فرمودند: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْكَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ».[24]

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­خواستند در منزل ثعلبیه استراحت کنند، سرشان روی پای حضرت علی اکبر علیه السلام بود، لحظه­ای چشمان خود را باز کردند، روایت می­گوید: یک لحظه دختران خود را نگاه کردند و گریه کردند…

هم امام می­دانند که بزودی این وصل به فراق تبدیل می­شود و هم بچه­ها می­دانند، ولی به روی یکدیگر نمی­آورند…

اگر ما عزیزی را در بیمارستان داشته باشیم می­گوییم ان شاء الله خوب می­شود، اگر دکتر او را جواب هم کرده باشد می­گوییم ان شاء الله خوب می­شود و فعلاً نفوس بد نزنیم…

هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­دانند که باید از این بچه­ها جدا بشوند و هم آن­ها می­دانند، تا اینکه به جایی رسیدند که حضرت فرمودند: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْكَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ»… اینجا متوقف می­شویم، «هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا» اینجا خیمه می­زنیم و بار می­اندازیم، بعد سر مبارک خود را پایین انداختند و آرام، همان حرفی که پدر حضرت زده بود، فرمودند: «هَاهُنَا مَسْفَكُ دِمَائِنَا» خون من را هم اینجا می­ریزند…

آن کسی که تابحال خود را بخاطر بچه­ها نگه داشته بود… حضرت زینب کبری سلام الله علیها به سینه زنان جلو آمدند و گفتند: «اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ اَلْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ»، وقتی مادرم از دنیا رفت گفتم خدا سایه تو را بالای سرم حفظ کند، وقتی پدرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دنیا رفت گفتم خدا سایه تو را روی سرم حفظ کند، وقتی برادرم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه از دنیا رفت گفتم خدا سایه تو را روی سرم حفظ کند…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها شروع کردند به صورت زدن…

این زبان حال است: حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: زینب جان! اینقدر نزن… بزودی…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه بقره، آیه 13 (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِنْ لَا يَعْلَمُونَ)

[5] منهاج السنة النبوية، جلد 2، صفحه 62 (فَإِنِ احْتَجُّوا بِمَا تَوَاتَرَ مِنْ إِسْلَامِهِ وَهِجْرَتِهِ وَجِهَادِهِ، فَقَدْ تَوَاتَرَ ذَلِكَ عَنْ هَؤُلَاءِ، بَلْ تَوَاتَرَ إِسْلَامُ مُعَاوِيَةَ وَيَزِيدَ وَخُلَفَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ وَبَنِي الْعَبَّاسِ، وَصَلَاتُهُمْ وَصِيَامُهُمْ وَجِهَادُهُمْ لِلْكُفَّارِ، فَإِنِ ادَّعَوْا فِي وَاحِدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ النِّفَاقَ أَمْكَنَ الْخَارِجِيُّ أَنْ يَدَّعِيَ النِّفَاقَ، وَإِذَا ذَكَرُوا شُبْهَةً ذَكَرَ مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهَا.)

[6] منهاج السنة النبوية ، جلد 8  ، صفحه 252 (الْوَجْهُ الثَّانِي عَشَرَ: أَنَّ الَّذِي ثَبَتَ عَنِ النَّبِيِّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – فِي عَدَدِ الِاثْنَيْ عَشَرَ مِمَّا أَخْرَجَاهُ فِي الصَّحِيحَيْنِ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: «دَخَلْتُ مَعَ أَبِي عَلَى النَّبِيِّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: ” لَا يَزَالُ أَمْرُ النَّاسِ مَاضِيًا وَلَهُمُ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا “، ثُمَّ تَكَلَّمَ النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – بِكَلِمَةٍ خَفِيَتْ عَنِّي، فَسَأَلْتُ أَبِي: مَاذَا قَالَ النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: قَالَ: ” كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» “، وَفِي لَفْظٍ: ” «لَا يَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً “، ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً لَمْ أَفْهَمْهَا، قُلْتُ لِأَبِي: مَا قَالَ؟ قَالَ: ” كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» “. وَفِي لَفْظٍ: ” «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً» وَالَّذِي فِي التَّوْرَاةِ يُصَدِّقُ هَذَا. وَهَذَا النَّصُّ لَا يَجُوزُ أَنْ يُرَادَ بِهِ هَؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ ; لِأَنَّهُ قَالَ: ” «لَا يَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِيزًا» “، وَ ” «لَا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِيزًا» ” وَ ” «لَا يَزَالُ أَمْرُ النَّاسِ مَاضِيًا» ” وَهَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ يَكُونُ أَمْرُ الْإِسْلَامِ قَائِمًا فِي زَمَانِ وِلَايَتِهِمْ، وَلَا يَكُونُ قَائِمًا إِذَا انْقَطَعَتْ وِلَايَتُهُمْ. وَعِنْدَ [هَؤُلَاءِ] الِاثْنَيْ عَشْرِيَّةَ لَمْ يَقُمْ أَمْرُ الْأُمَّةِ فِي مُدَّةِ أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الِاثْنَيْ عَشَرَ، بَلْ مَازَالَ أَمْرُ الْأُمَّةِ فَاسِدًا مُنْتَقِضًا يَتَوَلَّى عَلَيْهِمُ الظَّالِمُونَ الْمُعْتَدُونَ، بَلِ الْمُنَافِقُونَ الْكَافِرُونَ، وَأَهْلُ الْحَقِّ أَذَلُّ مِنَ الْيَهُودِ.)

[7] منهاج السنّة النبویة، جلد 8، صفحه 238 (وَهَكَذَا كَانَ، فَكَانَ الْخُلَفَاءُ: أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، وَعَلِيٌّ، ثُمَّ تَوَلَّى مَنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَصَارَ لَهُ عِزٌّ وَمَنَعَةٌ: مُعَاوِيَةُ، وَابْنُهُ يَزِيدُ، ثُمَّ عَبْدُ الْمَلِكِ وَأَوْلَادُهُ الْأَرْبَعَةُ، وَبَيْنَهُمْ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ. وَبَعْدَ ذَلِكَ حَصَلَ فِي دَوْلَةِ الْإِسْلَامِ مِنَ النَّقْصِ مَا هُوَ بَاقٍ إِلَى الْآنَ ; فَإِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ تَوَلَّوْا عَلَى جَمِيعِ أَرْضِ الْإِسْلَامِ، وَكَانَتِ الدَّوْلَةُ فِي زَمَنِهِمْ عَزِيزَةً ، وَالْخَلِيفَةُ يُدْعَى بِاسْمِهِ: عَبْدَ الْمَلِكِ، وَسُلَيْمَانَ، لَا يَعْرِفُونَ عَضُدَ الدَّوْلَةِ، وَلَا عِزَّ الدِّينِ، وَبَهَاءَ الدِّينِ ، وَفُلَانَ الدِّينِ، وَكَانَ أَحَدُهُمْ هُوَ الَّذِي يُصَلِّي بِالنَّاسِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسَ، وَفِي الْمَسْجِدِ يَعْقِدُ الرَّايَاتِ وَيُؤَمِّرُ الْأُمَرَاءَ، وَإِنَّمَا يَسْكُنُ دَارَهُ، لَا يَسْكُنُونَ الْحُصُونَ، وَلَا يَحْتَجِبُونَ عَنْ الرَّعِيَّةِ.)

[8] سوره مبارکه بقره، آیه 34 (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)

[9] سوره مبارکه اعراف، آیه 12 (قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)

[10] سوره مبارکه ص، آیه 75 (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ۖ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ)

[11] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

[12] سوره مبارکه حشر، آیه 7 (مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ ۚ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

[13] سوره مبارکه احزاب، آیه 36 (وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا)

[14] سوره مبارکه نساء، آیه 14 (وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ)

[15] سوره مبارکه نساء، آیه 116 (إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا)

[16] سوره مبارکه نساء، آیه 59 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا)

[17] سوره مبارکه نجم، آیه 3

[18] سوره مبارکه ص، آیه 83 (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ)

[19] سوره مبارکه حجر، آیه 39 (قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ)

[20] مسند أبي يعلى الموصلي ، جلد 6 ، صفحه 340 (3668 – حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَكَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو مَعْشَرٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ زَيْدِ بْنِ طَلْحَةَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: ذُكِرَ رَجُلٌ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَهُ نِكَايَةٌ فِي الْعَدُوِّ وَاجْتِهَادٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا أَعْرِفُ هَذَا»، قَالَ: بَلْ نَعْتُهُ كَذَا وَكَذَا، قَالَ: «مَا أَعْرِفُهُ»، فَبَيْنَمَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ طَلَعَ الرَّجُلُ فَقَالَ: هُوَ هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «مَا -[341]- كُنْتُ أَعْرِفُ هَذَا، هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ رَأَيْتُهُ فِي أُمَّتِي، إِنَّ فِيهِ لَسَفْعَةً مِنَ الشَّيْطَانِ»، فَلَمَّا دَنَا الرَّجُلُ سَلَّمَ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ هَلْ حَدَّثْتَ نَفْسَكَ حِينَ طَلَعْتَ عَلَيْنَا أَنْ لَيْسَ فِي الْقَوْمِ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِنْكَ؟»، قَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، قَالَ: فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَصَلَّى، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي بَكْرٍ: «قُمْ فَاقْتُلْهُ»، فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ فَوَجَدَهُ قَائِمًا يُصَلِّي، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ فِي نَفْسِهِ: إِنَّ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا، وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَاءَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَقَتَلْتَهُ؟»، قَالَ: لَا، رَأَيْتُهُ يُصَلِّي، وَرَأَيْتُ لِلصَّلَاةِ حُرْمَةً وَحَقًّا، وَإِنْ شِئْتَ أَنْ أَقْتُلَهُ قَتَلْتُهُ، قَالَ: «لَسْتَ بِصَاحِبِهِ، اذْهَبْ أَنْتَ يَا عُمَرُ فَاقْتُلْهُ»، فَدَخَلَ عُمَرُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا هُوَ سَاجِدٌ فَانْتَظَرَهُ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ فِي نَفْسِهِ: إِنَّ لِلسُّجُودِ حَقًّا، وَلَوْ أَنِّي اسْتَأْمَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدِ أَسْتَأْمَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي، فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَقَتَلْتَهُ؟» قَالَ: لَا، رَأَيْتُهُ سَاجِدًا، وَرَأَيْتُ لِلسُّجُودِ حَقًّا، وَإِنْ شِئْتَ أَنْ أَقْتُلَهُ قَتَلْتُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَسْتُ بِصَاحِبِهِ، قُمْ يَا عَلِيُّ أَنْتَ صَاحِبُهُ إِنْ وَجَدْتَهُ»، فَدَخَلَ فَوَجَدَهُ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ، فَرَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَقَتَلْتَهُ؟» قَالَ: لَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ قُتِلَ الْيَوْمَ مَا اخْتَلَفَ رَجُلَانِ مِنْ أُمَّتِي حَتَّى يَخْرُجَ الدَّجَّالُ»)

[21] نهج البلاغه، حکمت 185 (وَ قَالَ (علیه السلام): مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ [كُذِبْتُ]، وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِي.)

[22] تسلیة المُجالس و زینة المَجالس (مقتل الحسین علیه السلام) ، جلد ۲ ، صفحه ۱۶۲ (قال: ثمّ طوى الحسين عليه السلام الكتاب و ختمه بخاتمه و دفعه إلى أخيه محمد، ثمّ ودّعه و خرج في جوف الليل يريد مكّة في جميع أهل بيته، و ذلك لثلاث ليال مضين من شهر شعبان سنة ستّين، فلزم الطريق الأعظم، و جعل [يسير و] يتلو هذه الآية: فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ  فقال له ابن عمّه [مسلم بن عقيل بن أبي طالب] : يا ابن رسول اللّه، لو عدلنا عن الطريق و سلكنا غير الجادّة كما فعل ابن الزبير كان عندي [خير] الرأي، فإنّا نخاف من الطلب. فقال: لا يا ابن العمّ، لا فارقت هذا الطريق أو أنظر أبيات مكّة أو يقضي اللّه في ذلك ما يحبّ، فبينا الحسين بين مكّة و المدينة إذ استقبله عبد اللّه بن مطيع العدويّ، فقال: أين تريد يا أبا عبد اللّه، جعلني اللّه فداك؟ فقال: أمّا في وقتي هذا فإنّي اريد مكّة، فإذا صرت إليها استخرت اللّه. فقال عبد اللّه بن مطيع: خار اللّه لك في ذلك، و إنّي اشير عليك بمشورة فاقبلها منّي. فقال الحسين عليه السلام: ما هي؟ قال: إذا أتيت مكّة فاحذر أن يغرّك أهل الكوفة فإنّ فيها قتل أبوك، و طعن أخوك طعنة كادت [أن] تأتي على نفسه فيها، فالزم فيها الحرم فأنت سيّد العرب في دهرك، فو اللّه لئن هلكت ليهلكنّ أهل بيتك بهلاكك، و السلام. قال: فودّعه الحسين و دعا له بالخير، و سار حتى وافى مكّة، فلمّا نظر إلى جبالها جعل يتلو: وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْيَنَ قٰالَ عَسىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ)

[23] مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۴۸ (قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِمْعَانَ : وَ مَضَيْنَا حَتَّى إِذَا قَرُبْنَا مِنْ نَيْنَوَى وَ إِذَا رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ اِسْمُهُ مَالِكُ بْنُ بَشِيرٍ مَعَهُ كِتَابٌ مِنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ إِلَى اَلْحُرِّ أَنْ جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ وَ لاَ تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ خَصْبٍ وَ لاَ نَهَرٍ. فَقَرَأَ اَلْكِتَابَ .)

[24] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۷۰ (وَ قَالَ اَلرَّاوِي: وَ قَامَ هِلاَلُ بْنُ نَافِعٍ اَلْبَجَلِيُّ فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاَكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ. قَالَ: وَ قَامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ فَقَالَ وَ اَللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اَللَّهُ بِكَ عَلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تَقَطَّعَ فِيكَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ يَكُونَ جَدُّكَ شَفِيعَنَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ . قَالَ: ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَامَ وَ رَكِبَ وَ سَارَ وَ كُلَّمَا أَرَادَ اَلْمَسِيرَ يَمْنَعُونَهُ تَارَةً وَ يُسَايِرُونَهُ أُخْرَى حَتَّى بَلَغَ كَرْبَلاَءَ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي اَلْيَوْمِ اَلثَّانِي مِنَ اَلْمُحَرَّمِ فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اِسْمُ هَذِهِ اَلْأَرْضِ فَقِيلَ كَرْبَلاَءُ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْكَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ اِنْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَنَزَلُوا جَمِيعاً وَ نَزَلَ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِيَةً وَ جَلَسَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُصْلِحُ سَيْفَهُ وَ يَقُولُ: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِيلِ مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ وَ اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ مَا أَقْرَبَ اَلْوَعْدَ مِنَ اَلرَّحِيلِ وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ قَالَ اَلرَّاوِي: فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ ذَلِكَ فَقَالَتْ يَا أَخِي هَذَا كَلاَمُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَتْلِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ يَا أُخْتَاهْ فَقَالَتْ زَيْنَبُ وَا ثُكْلاَهْ يَنْعَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَيَّ نَفْسَهُ قَالَ: وَ بَكَى اَلنِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ اَلْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ اَلْجُيُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ تُنَادِي وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَا أُمَّاهْ وَا أَخَاهْ وَا حُسَيْنَاهْ وَا ضَيْعَتَنَا بَعْدَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ فَعَزَّاهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ اَلسَّمَاوَاتِ يَفْنُونَ وَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ كُلَّهُمْ يَمُوتُونَ وَ جَمِيعَ اَلْبَرِّيَّةِ يَهْلِكُونَ ثُمَّ قَالَ يَا أُخْتَاهْ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ وَ أَنْتِ يَا زَيْنَبُ وَ أَنْتِ يَا فَاطِمَةُ وَ أَنْتِ يَا رَبَابُ اُنْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلاَ تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْباً وَ لاَ تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْهاً وَ لاَ تَقُلْنَ هُجْراً . وَ رُوِيَ مِنْ طَرِيقٍ آخَرَ أَنَّ زَيْنَبَ لَمَّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ اَلْأَبْيَاتِ وَ كَانَتْ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ مُنْفَرِدَةً مَعَ اَلنِّسَاءِ وَ اَلْبَنَاتِ خَرَجَتْ حَاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَهَا حَتَّى وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُكْلاَهْ لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ اَلْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا أُخْتَاهْ لاَ يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِكِ اَلشَّيْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِي وَ أُمِّي أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِي لَكَ اَلْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَيْلاً لَنَامَ فَقَالَتْ يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نفسي[نَفْسَكَ]اِغْتِصَاباً فَذَلِكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا فَقَامَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَصَبَّ عَلَيْهَا اَلْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا بِجُهْدِهِ وَ ذَكَّرَهَا لِمُصِيبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ .)