«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و تسلیت به پیشگاهِ مقدّسِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ما معمولاً شبهای اول ماه محرّم که یک فرصتِ حدود هفتاد روزهای برای کسانی است که امید دارند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به آنها هم نگاه و نظر کنند، یک بحث یک جلسهای داریم، ان شاء الله از جلسه بعد موضوع بهم پیوستهای را تقدیم خواهیم کرد.
آنچه میخواهم امشب به محضر شما تقدیم کنم که در ابتدا تذکّر و یک بشارت به خودم است، امثال من که حال عبادت ندارند و مانند خودم بیچاره هستند، شوق نماز شب نیست، شوق تهجّد نیست، مراقبه نیست، مشارطه نیست، یقظه نیست، تخلیه نیست، تحلیه نیست، اما از یکی دو روز مانده به محرّم حال من هم مانند شما طوری است که میفهمم انگار بالاخره ندید گرفتند و امسال هم ما را راه دادند، میتوانستند راه ندهند، ولو اینکه آدمهای خوبی باشیم.
بزرگواری که هیئتی و روضهای و حزباللهی و پای کار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، روز گذشته تصادف کردند، پدر و مادر از دنیا رفتند، یک خانمی هم که سی و چند سال دارد، دو فرزند هم دارد، الآن در کماست و الآن در مجلس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیستند. البته بعضیها آنقدر خوب هستند که طور دیگری با آنها حساب کردهاند، من نسبت به دیگران کاری ندارم، اما خود خدای متعال میداند که از چند روز مانده به محرّم، اصلاً بعد از اینکه از ماجرای غدیر و مباهله فارغ میشویم اضطراب همهی وجود مرا میگیرد که آیا…
قرآن کریم آیهای دارد که برای بیچارههایی مانند من خیلی ترسناک است، آن هم این است که «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى»[4] آنهایی که آنقدر نمکنشناسی کردند «أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ» دیگر اصلاً آیات خدا را ندید میگیرند یا انکار میکنند و بعد هم دور میشوند.
همینکه ما را راه دادهاند از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ممنون هستیم، از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تشکّر میکنیم که صاحب این مجلس ما هستند، از حضرت حجّت ارواحنا فداه با همهی سرافکندگی و خجالت تشکّر میکنیم.
میخواهم مطالبی عرض کنم که به خودم امید بدهم، مخاطب من شما نیستید که مدام از شما عذرخواهی کنم.
آدمهایی که درست تربیت دینی نشدهاند، مانند من میمانند، کمیّتگرا هستند.
اگر یک جلسهای جمعیت زیادی داشته باشد فکر میکنند خیلی قبول است و اگر جلسهای خلوت باشد قبول نیست.
آن نکتهای که امیدوار هستم خودم به آن ملتزم باشم و امیدوار هستم شما هم به آن ملتزم باشید این است که در هر جلسهای که شرکت میکنید به صاحب جلسه توجّه داشته باشید. وقتی انسان به ختم کسی میرود خیلی برای او مهم نیست که واعظ و مداح و قاری و مجری چه کسانی هستند، درواقع به مجلس ختم میرود که تسلیت عرض کند.
جایگاه مجلس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بدانیم
ماجرای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آنقدر باطن دارد که ما از آن خبر نداریم، ما نمیفهمیم اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هزار و چهارصد سال است عزادار هستند اصلاً یعنی چه، ما نمیفهمیم که وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در رحم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیدند و عرض کردند که این بچهای که در رحم من است «انا العطشان، انا الغریب» میگوید و کام من تلخ میشود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: در جایی بار امّت به دوش این طفل تو میافتد و بار امّت را به دوش میکشد، به زحمت اسارت خواهر و دختر خود.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آنجا عرض کردند: اصلاً نمیخواهم به این دنیا بیاید، حسینِ من حیف است…
اگر ما هم باشیم و یک چیز ارزشمندی داشته باشیم و آن را به جایی ببریم، مثلا گوهری داریم، اگر آن را به دوستی نشان بدهیم و قدر نداند و این گوهر را با سنگریزی یکی حساب کند، اصلاً نمیبریم که نشان بدهیم.
آنهایی که اهل عتیقه هستند، عتیقه را بجز به خبره، به کسی نشان نمیدهند.
نسبتِ من با مجلس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از این خیلی ناجورتر است، یعنی اگر من ملتفت بودم که انبیاء به مجالس ما سر میزنند، اجازه میگیرند که به اینجا بیایند و نفس بکشند، و من با چه حالی و از کجا و با چه شرایطی، بیآمادگی، بدون قصد خریدن و خریده شدن… اگر انسان به مغازه برود و با خودش پول نبرد، معنی کار او این است که میخواهد سر کار بگذارد. اگر قصد خرید باشد با شما راه میآیند.
مانند هر سال خیلی از اتفاقات معنوی میافتد و امثال من اصلاً خبر نمیشوند، چلهی موسوی از شروع ماه ذی القعده تا دهم ماه ذی الحجه، اصلاً به گوش چند نفر خورده است که اولیاء خدا در آن چهل روز خودشان را برای خیلی چیزها آماده میکنند، چلّهی حبّ است، چلّهی ولایت است. من گیج هستم و اصلاً نمیدانم چه خبر است.
طی سال آنقدر شب مهم دارد که منِ گیج از آن رد میشوم و اصلاً نمیفهمم، آنقدر روز مهم هست، آنقدر نقطهی پرواز هست که من رد میشوم.
هنرِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
هنر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این است که وقتی به محرّم میرسیم همهی جاماندهها هم میآیند، هیچ وقت دیگری از سال اینطور نیست، من خودم را نگاه میکنم و میبینم هیچ وقتِ سال اینطور نیست که من از قبل از محرّم اضطراب دارم که آیا امسال من را راه میدهند؟ آیا من هم رزق اشک دارم؟ میخواهی امسال با ما چکار کنی؟ آیا ما را میخری یا نه؟
این فقط برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
برای ما فقط کمیّت مهم است، به خودمان رجوع کنیم، اگر همین جلسه پانصدهزار نفر آدم بنشینند و یکجا ضجّه بزنند برای ما مهمتر از این است که ده نفر گریه کنند.
اگر بخواهند مرا به جایی دعوت کنند، ممکن است من هم گیج باشم و بپرسم که چند نفر هستند؟ ولی سیره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است که به قیمت نجات یک نفر از دختر خود میگذرند.
بخدا قسم، به خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قسم، اگر لحظه قیامت که همه برهنه هستند، همه مضطرب هستند، هر کسی فقط به خودش فکر میکند، همه در نوبت دادگاهی معطل هستند، اگر ما را نگه دارند و صحنه کربلا را نشان بدهند و به ما بفهمانند که امام حسین علیه السلام به سمت کوفه رفتند، فرض کنید فقط برای نجات یک حرّ، به خود عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قسم یاد میکنم که من آن روز اصلاً تعجّب نمیکنم.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای نجات یک یک ما حاضر هستند از زن و بچه خود بگذرند، و گذشتند.
زمانی از کسی پول قرض میکنید و او مدام به روی شما میآورد و آبروی شما را در جمع میبرد، انسان در این صورت مدام منفعل و خجل است، مدام فرار میکند که با این شخص رو در رو نشود.
اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طوری هستند که ما در طول سال اصلاً هیچ توجّهی به این بدهی نداریم، مدام بدهی روی بدهی میآید، محرّم سال گذشته چقدر با هم قول و قرار گذاشتیم، من همه را یک طرف کنسل کردم و تخلّف کردم، من از او رنگ نگرفتم، ولی او ناامید نشد. مدل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینطور است که صبور است و بلکه صبّار است، مدل ائمه علیهم السلام اینطور است، کلا مدل خدا اینطور است.
روز عرفه عرض کردم، اگر ما میخواستیم بعنوان نویسنده قصه حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام و سلام علی هارون را بنویسیم، انصافاً بعید است که به ذهن ما میرسید که ایمان آورندگان از تیم فرعون اول ساحران باشند، چون ساحران کثیفترین افراد هستند، بیهمهچیزترین هستند، اصلاً حیفِ فحش! وقتی قرآن کریم کمی پرده را بالا زده است بوی گند فساد ساحران منتشر شده است که گفتهاند «به عزّت فرعون قسم که ما امروز برنده هستیم»، یعنی به ربوبیّت فرعون قسم خوردند.
اما خدای متعال اول همان ساحران را نجات داد، و وقتی فرعون به همانها گفت که دست و پای شما را چپ و راست میبرند، مانند عرفا گفتند که ما دیگر ایمان آوردیم! اصلاً دیگر مهم نیست!
نگاه خدای متعال و سفرای الهی اینطور است، آن لحظهای که من خطا میکنم هم در من میگردند که ببینند آیا نقطه و گرهای وجود دارد که مرا نجات بدهد یا نه، بر خلاف من که در رفت و برگشت با یک نفر میگردم که نقطه ضعف او را پیدا کنم، یا زیر پای او را بکشم که با صورت به زمین بخورد، آنها اینطور هستند که میگردند تا ببینند که آیا میشود این شخص را گیر انداخت و نجات داد یا نه، دائم ما را میگردد، دائم برای ما مسیر ایجاد میکند، و چه کسانی که در این محرّم و صفرها زیر و رو شدند، فقط خدای متعال میداند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ترسو را شجاع میکند
طرف شاعر بود، من دوست ندارم نام او را به شرّ ببرم، اهل همه کاری بود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به در خانه او میرفتند و پول میدادند، شاید برای اینکه این شخص کمتر نیازمند بشود و کمتر او را مجبور کنند که برود و برای طاغوت شعر بگوید، او هیچ وقت هم برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شعر نگفت.
درآمد آنها مانند روزنامهنگاران و خبرگزاریها از خبرسازی بود، حال بعضیها اهل تقوا هستند، بعضیها اینطور نیستند و پول میگیرند که چیزی بگویند، دروغ بگویند، یک نفر را بزنند، یک نفر را تخریب کنند؛ اصلاً بسیاری از این خبرها «سفارش» است، روزانه حتماً آدم کشته میشود، اینکه کدام را رسانهای کنیم مهم است.
این شخص هم پول میگرفت برای اینکه برای بنی امیه و شراب و اسب فلانی شعر بگوید، به او پول میدادند که به نفع کسی یا به ضرر کسی شعر بگوید، درآمد او از این راه بود.
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به در خانه او میرفتند اطرافیان میگفتند: آقا! اصلاً شأن شما نیست که به اینجا بروید.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او پول میدادند.
مدل ما اینطور است که اگر دو مرتبه به کسی پول بدهیم یا این کار را رسانهای میکنیم، یا با آن سلفی میگیریم، یا صد جای مختلف با او حساب میکنیم، یا در انتخابات بعدی حساب میکنیم.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هیچ کاری با او نداشتند.
رفیق آن شاعر به او گفت: حسین بن علی [صلوات الله علیه] که پای تو ایستاده است (که هیچ ربطی هم به هم ندارید، تو اهل فسق و فجور هستی، نه ابراز محبّت کردهای، نه هیچ چیز دیگری)، در حال رفت به سمت کوفه است.
آن شاعر که خیلی هم ترسو بود کمی تحریک شد که برود، اما نرفت. بعداً به آن دوست خود میگفت: خدا تو را لعنت کند که نزدیک بود مرا فریب بدهی و به کشتن بدهی!
اما ارتباط از جانب حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قطع نشد، همانطور که در مورد من هم قطع نکردهاند، من آنقدر جاده خاکی یک طرفه رفتهام که اگر بنای او بر این بود که محاسبه کند باید قطع میکرد، اما قطع نکردهاند، با او هم همینطور.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کربلا رفتند و شهید شدند، آن شاعر میگفت: خدا را شکر که ما نمردیم!
اگر آن شاعر به کربلا رفته بود و شهید هم شده بود که در این صورت عظیم الشأن بود، به نظر بنده کار او اینقدر مهم نبود، که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نزدیک چهل سال بعد را دیده بودند. یعنی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این شخص دیده بودند که این آدم با همهی ایراداتی که دارد ترسو است و نمیتواند شمشیر بزند، ولی ممکن است روزی زبان حق او دست او را بگیرد.
هنر امام این است که ما را در هر استعدادی که داریم رشد میدهد، امام مانند سیستم آموزش و پرورش ما نیست که همه را یک شکل کند، نگاه میکند چه کسی چه توانی دارد و آن توان را رشد میدهد، امام مربّی است، رَبّ پرورشدهنده است، نگاه میکند چه کسی چه استعداد و چه توانی دارد.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیده بودند این آدم ترسو است، مانند این ماجرا برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حسان بن ثابت هم هست، که حسان ترسو بود و انتهای سپاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میایستاد، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمودند وقتی سپاه روبرو چیزی میگفتند تو جواب بده، که این حسان هم نقش داشته باشد، بعد فرمودند: «لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ»، تا زمانی که ما را با زبان خودت یاری میکنی مؤیّد به روح القدسی هستی که حضرت عیسی علیه السلام مؤیّد به روح القدس بود.
بعضی اوقات بعضیها میگویند: «به ما هم عصمت میدادند»، آیا عصمت میخواهی؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، امام باقر علیه السلام، امام صادق علیه السلام فرمودند: «لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ»،[5] اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را یاری کنید مؤیّد به روح القدس میشوید، بدونِ آن همه زحمت!
چون وقتی به امام عصمت میدهند بار امّت را به دوش امام میگذارند، ولی روح القدس شما را بدون جیره و مواجب حفاظت میکند! اگر خیلی دوست داریم بسم الله!
ولی متأسفانه حسان بن ثابت خیانت کرد و خودش را به خلفا فروخت.
این شاعر هم نمیتوانست، اگر به کربلا میآمد ضایع میشد، اگر به کربلا میآمد مانند ضحاک فرار میکرد، بخاطر ترسی که داشت نمیتوانست بایستد.
فدای کَرَمِ سلام الله علیها بشوم! حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در سفر به هر کسی رسیدند فرمودند: به فلان جا میرویم و شما هم بیایید. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به خیمه عبیدالله حرّ جعفی رفتند و فرمودند: «أَیُّهَا الرَّجُلُ إِنَّکَ مُذْنِب خَاطِئٌ»، پرونده تو خیلی سنگین است، ولی من میتوانم تو را نجات بدهم…
شما چنین چیزی را در جای دیگری نمیبینید، تنها کسی که به رفوزهها میفرمایند که من تو را نجات میدهم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، من این موضوع را در جای دیگری ندیدهایم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حتّی عمر سعد را هم دعوت کردند و فرمودند: بیا! من دنیا و آخرت تو را درست میکنم.
ولی من نگاه کردم و دیدم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این شاعر را دعوت نکردند که به کربلا بیاید، چون حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میدانستند اگر او بیاید فرار میکند.
بالاخره هدایت اختیاری است، و امام هم حکیم است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیدند: این شخص نمیتواند در کربلا بایستد، نقطه قوت این شخص زبان اوست، باید کاری کرد او در همین جایی که توان دارد قدمی بردارد.
این لطف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، یعنی از همه ما نمیخواهند که قاسم سلیمانی باشیم، از همه ما نمیخواهند که فلان پهلوان فلان نبرد باشیم، امام ما را در همان چیزی که استعداد داریم رشد میدهد.
این دعای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است که «اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ» خدایا! من را برای آن چیزی که خلق کردهای بکار بگیر.
کربلا گذشت، حدود سی سال بعد تیم امنیتی آمده بود و میخواست کعبه را ببندد که ولیعهد «هشام بن عبدالملک مروان» به زیارت برود.
توجّه داشته باشید که وقتی نام او میآمد بدنها به رعشه میافتاد، دهها هزار آدم کشتند و دهها هزار آدم را برهنه (زن و مرد را با هم) به زندان انداختند.
این شخص وقتی با آن تبختر و قدرت آمد و وارد مسجد الحرام شد، فکر میکردند مردم از ترس صفهای طواف را میشکافند که او به کنار حجرالاسود برود. این تیم امنیتی هرچه تلاش کردند و با چوب و چماق فشار آوردند مردم صفها را باز نکردند و نمیخواستند طواف خود را بخاطر او خراب کنند.
برای هشام تختی زدند و او را گوشهای نشاندند، او هم با این فکر که شأن پسر خلیفه و شاه بالقوه بعدی درنظر گرفته نشده است با عصبانیت نشست.
ناگهان یک آقای لاغراندام، ضعیف الجثّه، کسی که از شدت عبادت خمیده بود، چشمهای او از گریه وَرَم کرده بود، حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه…
اگر مردم ما حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را بشناسند، شاید کمالات و مکارم ائمه علیهم السلام را فراموش کنند، چه برسد به بقیه! حضرت زین العابدین صلوات الله علیه خیلی عظیم الشأن هستند، ان شاء الله خدای متعال بین ما و حضرت زین العابدین صلوات الله علیه یک رابطهای برقرار کند.
یا زین العابدین! من همینطور بیهوده شب اول جلسه نام شما را نبردم، ما خبر داریم چه چیزهایی در دست چه کسانی است، نخوردهایم و نچشیدهایم ولی خبر داریم چه چیزهایی از شما به چه کسانی رسیده است، بالاخره خبر داریم که گنج به دست چه کسی است.
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه خیلی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محبوب بودند، در بین ائمه علیهم السلام حضرت سجّاد علیه السلام تنها کسی هستند که به او نسبتِ شباهت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دادهاند.
خدا میداند که همین حرف برای اینکه انسان گیج بشود کافی است.
به امام صادق علیه السلام عرض کردند: شما که اینقدر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمایید، آیا شما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شبیه هستید؟ حضرت فرمودند: هیهات! جدّی به نام علی بن الحسین علیه السلام داشتم که او به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شبیه بود.
یک جهت شباهت امام سجّاد علیه السلام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم این است که در میان معصومان، حتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روز عاشورا به شمر و عمرسعد ملعون رو کردند و فرمودند: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخَافُونَ اَلْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»،[6] و حضرت نتوانستند بعضی چیزها را نگاه کنند. در بین معصومان دو امام مبتلا شدند که در حضورشان به ناموس خدا جسارت شد.
یا زین العابدین! یا ایها الکریم ابن الکریم! ضیفک ببابک!
وقتی آقا امام سجّاد علیه السلام وارد مسجدالحرام شدند… این کار تکوینی است، گاهی خدای متعال میخواهد عزّت نشان بدهد، شبیه شق القمر و ردّالشمس است، در زیارت جامعه هم میگویید، وگرنه مردم مکه و مدینه امام سجاد علیه السلام را حقیقی دوست نداشتند و نمک نشناس بودند، در زیارت جامعه کبیره میگوییم «طَأطَأَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكَم» سر هر شریفی در برابر شما پایین است، «بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ» هر جبّاری به شما برسد سرافتاده میشود.
امام زین العابدین صلوات الله علیه که خیلی هم لاغراندام بودند… حضرت آنقدر عبادت کرده بودند و کمخوری داشتند که سرمایی شده بودند، یعنی مزاج حضرت ضعیف شده بود، حضرت با یک پیراهن سفید ساده، وقتی وارد شدند ناگهان همهی این صفها تا حجرالاسود شکافت، حضرت دست مبارک خود را روی حجرالاسود گذاشتند و حجرالاسود را تبرّک کردند، نه دست امام.
همهی ائمه علیهم السلام اینطور هستند که «یَا مَنْ شُرِّفَتْ بِهِ مَكَّةُ وَ مِنًى»، ای کسی که با قدم گذاشتنت مکّه و منا را شرافت میدهی.
به هشام گفتند: این شخص کیست؟ نه لشگری و نه شمشیری… هشام گفت: او را نمیشناسم!
اینجا همان شاعر ترسو که او را کنار شاه آورده بودند که هر وقت لازم شد متناسب با فضا شعری برای ولیعهد بگوید، نمیدانم چه شد، به مدد حضرت زین العابدین صلوات الله علیه، به مدد آن درهمهای حلال حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، ناگهان نتوانست تحمّل کند و منفجر شد و گفت: آیا او را نمیشناسی؟
هَذا الَّذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ وَالبَيتُ يَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ
تو نمیشناسی چون لیاقت نداری، اما سرزمین بطحاء و ریگهای بیابان آن این آقا را میشناسند و به او سلام میکنند. این خانه آماده است که از شوق این آقا آغوش باز کند.
هَذا اِبنُ خَيرِ عِبادِ اللَهِ كُلِّهِمُ هَذا التَقِيُّ النَقِيُّ الطاهِرُ العَلَمُ
هَذا اِبنُ فاطِمَةٍ إِن كُنتَ جاهِلَهُ بِجَدِّهِ أَنبِياءُ اللَهِ قَد خُتِموا
این پسرِ بهترینِ بندگانِ خداست…
قصیده بسیار حیرتآور و طولانی است، در آخر گفت:
ما قالَ لا قَطُّ إِلّا في تَشَهُّدِهِ لَولا التَشَهُّدُ كانَت لاءَهُ نَعَمُ
اینها به کسی نه نمیگویند، مانند شما نیستند که اگر هم پول میدهی، من باید قصیدهای گفته باشم، اینها اینطور نیستند، اینها بیعوض میدهند.
او را گرفتند و به زندان انداختند.
من هرچه فکر میکنم میبینم آن روز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این شاعر را به کربلا دعوت نکردند، چون دیدند چیزی از او در کربلا درنمیآید، اما ناامید نشدند…
حسین جان! از ما هم ناامید نشوید…
ان شاء الله ما هم روزی به دردی میخوریم…
همهی آنهایی که به کربلا رفتند که قمر بنی هاشم علیه السلام نیستند، پهلوانی همه که مانند زهیر و عابس نیست، ولی هر کدام را در آن چیزی که توان داشتند، در همانجا رشد دادند.
سفره را طوری متنوع پهن کرده است، برای همهی ما جا هست، و به خودِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم که اگر هر یک از ما برگردیم، او همانقدر خوشحال میشود که حرّ را برگرداند.
برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نجات هر انسان مهم است
برای آن بزرگواران آدم شدن و نجاتِ یک نفر مهم است، طبعاً ده نفر و صد نفر بهتر است. کسی را فدای کسی نمیکنند، همانقدر که امامِ قمرِ بنی هاشم است، همانقدر امامِ ما هم هست، و کم نمیگذارند، میگردند و میبینند کجا به درد میخوریم، آنجا ما را رشد بدهند.
چون اگر در عمل ما اختیار نباشد که پشیزی ارزش ندارد، اینکه امام بخواهد ما را بیاختیارِ ما جابجا کند، امام سنگ را هم میتوانند جابجا کنند، قرار بر این است که ما انتخاب کنیم، و آنها به دنبال این هستند که آدم تغییر بدهند، و نسبتِ ما با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نسبتِ تعدادِ شرکت کردن در عزاداری نیست، نسبتِ اینکه چقدر گریه کردیم نیست، گرچه همهی اینها ارزشمند است، یک قطرهی اشک بر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قابل قیاس با عالم نیست.
هرچه ما هم به دنبال رشد و نجاتِ دیگر محبّان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشیم و زندگی کنیم، بیشتر حسینی هستیم.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آن کسی هستند که اسارتِ دخترشان را هم واسطه کردند… شما در زیارت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میگویید: «السَّلامُ عَلى المُحتَسِبِ الصَّابِرِ» سلام بر آن آقایی که سرمایهگذاری کرده است.
پای چه کسی؟
اگر شما بخواهید برای ساخت و ساز سرمایهگذاری کنید، هرگز به جایی نمیروید که مجوز ندارد و در آنجا اجازه ساخت نمیدهند و صد شریک دارد و دعوای ورثهای است. بلکه به دنبال یک زمینی میگردیم که آینده داشته باشد و مشکلی نداشته باشد.
ما برای سرمایهگذاری به دنبال موارد خوب میگردیم، ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زمین سرمایهگذاری را دلهای محبّان ورشکسته قرار داده است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ورشکستهها را نجات میدهند.
اگر ما هم در زندگی خودمان به دنبال این هستیم که رشد کنیم باید به اندازه خودمان در رشد دیگران دغدغه داشته باشیم، اگر دوست سالمی دارم و از دستم برمیآید که جایی کار کند، دست او را در جایی بند کنم، یقیناً… مادرِ آن شخص چطور تشکّر میکند؟ امام پدر شفیق است، قطعاً اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بیشتر از مادرِ آن شخص از شما تشکّر میکنند، آنوقت زمینهی دستگیری ما هم فراهم میشود.
السّلام عليک يا رحمه الله الواسعه و يا باب نجاه الأمه
حدود هفتاد سال قبل شخصی نماز هم بلد نبود، محل را ناراحت کرده بود، چاقوکش بود، لات بود، وقتی رد میشد همه از ترسِ او خود را جمع میکردند، بزرگی میگوید روزی تعجّب کرد، دیدم مقابل سگی که خیلی نحیف شده بود و چند توله هم دور او بودند، کیسهای در دست داشت که تکهجگری در آن بود، گفت: خدایا! روزی این سگ جلوی من پارس کرد و من مسیر خود را عوض کردم، فردای آن روز فهمیدم آنجا چالهای بود و من در تاریکی شب حفظ شدم، من هم با اینکه وضع مالی خوبی ندارم این جگر را خریدهام و به این سگ میدهم که بخورد، این سهمِ من. اگر میخواهی ببینی که میتوانی مرا آدم کنی یا نه، این سهمِ من!
آن بزرگ میگوید که خیلی به من برخورد که این چه ادبیاتی است، خواستم ببینم خانه او کجاست که به او تذکّر بدهم که با خدا درست صحبت کند.
آن شخص با چاقوی خود این جگر را خرد کرد و جلوی سگ ریخت و آن سگ هم این جگر را خورد.
این شخص که خیلی محترم هم هست میگوید چند روز بعد به در خانهی او رفتم و دیدم پارچهی عزاداری زدهاند، داخل رفتم، اینها مرا تحویل گرفتند، گفتم: چه خبر؟ آمده بودم تا با او حرف بزنم، گفتند: آن شب وقتی به خانه آمد خیلی بهم ریخته بود، به همسر خود گفت: اگر یک عمر به کسی سیلی بزنی اگر یک مرتبه از او عذرخواهی کنی اصلاً به تو نگاه هم نمیکند، من یک عمر به خدا سیلی زدم، ناگهان امشب به ذهنم افتاد که کاری کنم، خیلی بعید است که… در بین لوطیها چنین کسی پیدا نمیشود که با یک عذرخواهی از سیصد مرتبه سیلی زدن بگذرد، من که وضو و… هم بلد نیستم، تو به من وضو و نماز یاد بده. دو رکعت نماز خواند و به سجده رفت و شروع کرد به گریه کردن و در سجده از دنیا رفت.
آن بزرگ میگوید: من اصلاً تکان خوردم!
چشم آن بزرگ خیلی به حقایق باز بود، دوستانی که مرا میشناسند میدانند که من خیلی با احتیاط خواب تعریف میکنم، ولی بعضی از خوابها قرائنِ صدق دارد.
آن بزرگ میگوید من رفتم و خیلی در خودم فرو رفتم که این شخص چطور اینقدر تغییر کرد، تا اینکه او را در خواب دیدم، او به من گفت: سیّد! خدا خیلی مشتیتر از آن حرفهایی است که تو فکر میکنی. از او پرسیدم: چه شد که تو اینطور شدی؟ گفت: آن شب مرامِ این سگ که مرا از چاله نجات داده بود، بر حسب لوطیگری وقتی دیدم گرسنه است رفتم و تکهای جگر خریدم، وقتی خواستم جگرها را خرد کنم، ناگهان به ذهنم افتاد و گفتم: حسین جان! فرزندان شما هم گرسنه بودند و مصیبت دیدند.
هیچ چیزی از ما شروع نمیشود… میگوید نمیدانم چرا ناگهان این به ذهنم خطور کرد…
آقا جان! به کلبه خرابه دل ما هم سر بزن…
میگوید: گفتم فرزندان شما گرسنه بودند و داغ دیدند، تشنه بودند و مصیبت دیدند… همینطور که داشتم این جگر را خرد میکردم گفتم: حسین جان! میبینی این جگر چطور پاره پاره شده است؟ دل من برای فرزندان شما از این پاره پارهتر است. غرورم هم اجازه نداد گریه کنم.
هر کسی که با هر پرونده سیاهی به در خانه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاید، ولی منکسر باشد، بگوید که بین من و تو هرچه گذشته است، تو خبر داری، ولی من بخاطر پرروبازی و گردنکشی غلط اضافه نکردهام، من از بیچارگی و ضعف نفس اینطور شدهام.
من یقین دارم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دستگیری میکنند، اگر اینطور نبود… یکی از ویژگیهای کریم این است که معطل نمیکند، شب باشد و ما درِ خانهی شما بنشینیم و گریه کنیم و خودمان را بین عزاداران شما قرار بدهیم و بعد بخواهی ما را رها کنید، این بر خلافِ کَرَم است.
روضه و توسّل به حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه
امشب به در خانهی آن آقایی میرویم که در راهِ محبّت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جان داده است، این مدال را به هر کسی نمیدهند، انسانها جان میدهند، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «إنّي لاَُحِبُّهُ حُبَّينِ»،[7] من عقیل را به دو جهت دوست دارم، «حُبًّا لَهُ ، وحُبًّا لِحُبِّ أبي طالِبٍ لَهُ»، یکی بخاطر ابوطالب که او را دوست داشت…
ببینید جناب ابوطالب علیه السلام چه کسی بودهاند! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آنچه را که جناب ابوطالب علیه السلام دوست بدارند را دوست دارند.
یکی هم خود عقیل را دوست دارم. خود عقیل را به چه جهت دوست دارم؟ به این جهت: «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ» پسر او در راه محبّت پسر تو کشته میشود. بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع کردند به گریه کردن، «حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ» آنقدر اشک ریختند که سینه مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از زیر محاسن شریفشان خیس شد.
گریه کنِ حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، این هم منّت گذاشتهاند که اجازه دادهاند ما هم برای ایشان گریه کنیم.
اگر زیارتنامه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام را نگاه کنید متحیّر میشوید، شهید اول این زیارتنامه را در «المزار» آورده است، «السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ»، سلام بر آن آقایی که تا زنده بود دلِ فرزندان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امیدوار بود، و همینکه شهید شد همهی کاروان امام خلوت شدند، بجز چند نفر از نزدیکان.
حضرت مسلم علیه السلام خیلی عظیم الشأن هستند. هر کسی در این دنیا مضطر است، هر کسی که گرفتار است، هر کسی که مشکل خانه دارد به این آقا متوسّل شود.
به ظاهر در این دنیا خواستند حضرت مسلم علیه السلام را ذلیل کنند، خدای متعال به او عزّت داد.
هر وقت که به کوفه بروید و آن گنبد را کنار مسجد کوفه ببینید، ناخودآگاه میگویی همهی عزّت از آن خداست.
هر کسی مشکل دارد، آبروی او در خطر است، اضطراب دارد، نگرانی دارد، مشکل خانه دارد، به حضرت مسلم علیه السلام پناه ببرد.
حضرت مسلم علیه السلام فامیل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، شوهر خواهر حضرت است، چشم حضرت است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «إِنِّي بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي و اِبْنَ عَمِّي و ثِقَتِي مِنْ أَهْلِي مسلم بن عقيل»،[8] برادرم، تکیهگاهم، از اهلم، مسلم بن عقیل را میفرستم، اگر او تأیید کند میآیم و اگر تأیید نکند نمیآیم.
حضرت مسلم علیه السلام حدود یازدهم ذی القعده به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشتند.
مردم آمدند و دور حضرت مسلم علیه السلام را گرفتند، بعد مردم تهدید شدند، دیگر مردم یک به یک رفتند.
حضرت مسلم علیه السلام چون عاشق حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند، وقتی آدمها میرفتند به دنبال این بود که کسی را پیدا کند که به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیغام برساند که اوضاع عوض شده است.
وقتی آدم خودش را دوست دارد، اگر خطری به سمت انسان بیاید سر میکشد، دست خود را فدای سر خود میکند، وقتی انسان از بلندی بیفتد دست خود را حائل میکند که صورت او آسیب نبیند. باید عاشق باشد که مانند یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که وقتی تیر میآمد سر خود را نزدیک میکردند، چرا؟ چون سر خود را حائل میکرد که جان خود (یعنی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه) را نجات بدهد، این برای محبّت است. حضرت مسلم علیه السلام غرق محبّت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود.
لذا وقتی حضرت مسلم علیه السلام را دوره کرده بودند، آنجایی که او را دوره کرده بودند، خوارزمی نوشته است وقتی از بالا سنگ انداختند او لبخند زد، در عالم معنا میگوید: الحمدلله! من در آنجا نیستم که وقتی سنگ میزنند صورت خود را سپر کنم ولی اینجا بجای آنجا سنگ خوردم.
خیلی مردانه است، راوی میگوید وقتی شروع کردند به سنگ پراندن… البته این توضیح لازم است که بگویم منظور از سنگ زدن «سنگریزه» نبود، این سنگها را به حیوان میزدند از جا بلند نمیشد… وقتی شروع کردند به سنگ انداختن حضرت مسلم علیه السلام لبخند زد و گفت رزم تو در حال شروع شدن است.
عاشق دوست دارد خودش را شبیه معشوق کند. اگر باشد تن خود را فدا کند، اگر نباشد هم… میگوید نکند روز قیامت او را ببینم و خجالت بکشم…
کار یک نفر در برابر آن جمعیت خیلی سخت است، پس و پیشِ کوچه پُر از آدم بود، از روی پشت بامها هم سنگ و تیر میانداختند.
حضرت مسلم علیه السلام مشغول نبرد شدند، چند مرتبه هم برای دشمنان نیروی کمکی آمد، نتوانستند جلوی حضرت مسلم علیه السلام را بگیرند و شروع کردند به سنگباران.
حضرت مسلم علیه السلام چند شباهت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد، یکی از آنها این است که آنقدر از او خون رفت که انگار پیش پای ایشان از خون ایشان گِل شده بود، دیگر رمق رفته بود، ولی مشغول جنگ بود.
یک آدم رزمنده میداند که باید به خط بزند تا جایی که کشته بشود، عزّت در کشته شدن است. ولی حضرت مسلم علیه السلام در میان جنگیدن آدمها را میدیدند، غربت اینجا بود که هرچه نگاه میکردند در بین اینها آشنایی که بتواند به او اعتماد کند پیدا نمیکرد…
کار به جایی رسید که آنها خسته شدند، دیدند حضرت مسلم علیه السلام هم غرق به خون است، گفتند: امان میدهیم.
حضرت مسلم علیه السلام این اماننامه را پذیرفتند که برای مردن خود زمان بخرند، چون ایشان به دنبال این بودند که به یک نفر پیام بدهند، یعنی مسئولیت را زمین نگذاشتند.
ایشان میدانستند وقتی دستشان را ببندند در کاخ عبیدالله بیادبی خواهد شد، اما ایشان آبروی خود را هم در راه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دادند، همانطور که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا سخنرانی میکردند و لشگر روبرو به مادرِ ایشان دشنام میدادند… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواستند حتّی یک نفر دیگر برگردد…
اگر کسی رزمنده باشد میفهمد که کشته شدن آسانتر از اسیر شدن است، آن هم به دست حرامزادهای مانند عبیدالله!
ولی حضرت مسلم علیه السلام اماننامه را پذیرفتند، به دنبال موقعیت میگشتند که کسی را پیدا کنند تا به او پیغام بدهند.
حضرت مسلم علیه السلام را گرفتند و بردند، ایشان دیگر توان راه رفتن نداشتند، ایشان را کشان کشان… ضربهای خورده بود و به نقلی لب بالایی پاره شده بود و خون جاری بود. از شدّت جراحات، تشنگی همهی وجود ایشان را گرفته بود…
به ایشان گفتند: اگر کاری داری بگو. فرمودند: جرعهای آب به من بدهید. آب را گرفت، وقتی سر خود را خَم کرد که آب بنوشد خون از این لب مبارک چکید و به نقلی دندان ایشان هم در آب افتاد، آب را برگردادند. ظرف دیگری آب آوردند، همینکه خواستند به سختی میل کنند خون ریخت، متوجه شدند که قرار نیست آب بنوشند.
اینها همه عنایات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او بود.
دیدند اشک حضرت مسلم علیه السلام جاری شد، گفتند: مرد جنگ که گریه نمیکند! فرمود: من که برای خودم گریه نمیکنم، به او نوشته بودم «إِنَّ اَلرَّائِدَ لاَ يَكْذِبُ أَهْلَهُ»،[9] من به تو خلاف نمیگویم، با عجله به سمت ما بیا… او الآن با خواهر و دختران خود در حال آمدن به سمت اینجاست…
از حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه پرسیدند: آیا حاجتی داری؟ نگاه کرد و یا به پسر اشعث ملعون یا به کس دیگری فرمود: من این میزان پول دارم، با آن مرا دفن کنید، با این مقدار هم به کسی پول بدهید که برود و به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بگوید که حضرت نیایند…
مسیر این مأموریت حضرت مسلم علیه السلام تمام نشد…
حضرت مسلم علیه السلام را با دستان بسته به بالای دارالعماره بردند، آنها میخواهند گردن بزنند…
حافظ میگوید:
عِنان مَپیچ که گر میزنی به شمشیرم سِپر کُنَم سر و دستت ندارم از فِتراک
وقتی بخواهند شمشیر بزنند انسان دست خود را سپر صورت خود میکند…
میگوید: حسین جان! «عِنان مَپیچ که گر میزنی به شمشیرم» اگر تو بخواهی مرا با شمشیر بزنی «سِپر کُنَم سر و دستت ندارم از فِتراک» خودم سرم را سپر میکنم…
حسین جان! دست مرا رها نکن، سرم که قابلی ندارد…
لحظهای که شمشیر بالا رفت، حضرت مسلم علیه السلام دید هنوز زبان کار میکند، گفت: صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه روم، آیه 10 (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ)
[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۲۹ ، صفحه ۶۹ (أَنَّ يَحْيَى بْنَ خَالِدٍ اَلْبَرْمَكِيَّ سَأَلَ هِشَامَ بْنَ اَلْحَكَمِ بِمَحْضَرٍ مِنَ اَلرَّشِيدِ . فَقَالَ: أَخْبِرْنِي يَا هِشَامُ ، هَلْ يَكُونُ اَلْحَقُّ فِي جِهَتَيْنِ مُخْتَلِفَتَيْنِ؟ قَالَ هِشَامٌ : اَلظَّاهِرُ لاَ. قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلَيْنِ اِخْتَصَمَا فِي حُكْمٍ فِي اَلدَّيْنِ، وَ تَنَازَعَا وَ اِخْتَلَفَا، هَلْ يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَا مُحِقَّيْنِ، أَوْ مُبْطِلَيْنِ، أَوْ أَنْ يَكُونُ أَحَدُهُمَا مُحِقّاً وَ اَلْآخَرُ مُبْطِلاً؟ فَقَالَ هِشَامٌ : لاَ يَخْلُو مِنْ ذَلِكَ. قَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ : فَأَخْبِرْنِي عَنْ عَلِيٍّ وَ اَلْعَبَّاسِ لَمَّا اِخْتَصَمَا إِلَى أَبِي بَكْرٍ فِي اَلْمِيرَاثِ، أَيُّهُمَا كَانَ اَلْمُحِقُّ وَ مَنِ اَلْمُبْطِلُ؟ إِذْ كُنْتَ لاَ تَقُولُ أَنَّهُمَا كَانَا مُحِقَّيْنِ وَ لاَ مُبْطِلَيْنِ!. قَالَ هِشَامٌ : فَنَظَرْتُ فَإِذَا إِنَّنِي إِنْ قُلْتُ إِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ كَانَ مُبْطِلاً كَفَرْتُ وَ خَرَجْتُ مِنْ مَذْهَبِي، وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ اَلْعَبَّاسَ كَانَ مُبْطِلاً ضَرَبَ اَلرَّشِيدُ عُنُقِي، وَ وَرَدَتْ عَلَيَّ مَسْأَلَةٌ لَمْ أَكُنْ سُئِلْتُ عَنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ اَلْوَقْتِ، وَ لاَ أَعْدَدْتُ لَهَا جَوَاباً، فَذَكَرْتُ قَوْلَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: يَا هِشَامُ ، لاَ تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ، فَعَلِمْتُ أَنِّي لاَ أُخْذَلُ، وَ عَنَّ لِيَ اَلْجَوَابُ فِي اَلْحَالِ. فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ يَكُنْ لِأَحَدِهِمَا خَطَأٌ حَقِيقَةً، وَ كَانَا جَمِيعاً مُحِقَّيْنِ، وَ لِهَذَا نَظِيرٌ قَدْ نَطَقَ بِهِ اَلْقُرْآنُ فِي قِصَّةِ دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، يَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ إِلَى قَوْلِهِ: خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ ، فَأَيُّ اَلْمَلَكَيْنِ كَانَ مُخْطِئاً وَ أَيُّهُمَا كَانَ مُصِيباً؟ أَمْ تَقُولُ: إِنَّهُمَا كَانَا مُخْطِئَيْنِ، فَجَوَابُكَ فِي ذَلِكَ جَوَابِي. فَقَالَ يَحْيَى : لَسْتُ أَقُولُ: إِنَّ اَلْمَلَكَيْنِ أَخْطَئَا، بَلْ أَقُولُ: إِنَّهُمَا أَصَابَا، وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا لَمْ يَخْتَصِمَا فِي اَلْحَقِيقَةِ وَ لَمْ يَخْتَلِفَا فِي اَلْحُكْمِ، وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا ذَلِكَ لِيُنَبِّهَا دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي اَلْخَطِيئَةِ وَ يُعَرِّفَاهُ اَلْحُكْمَ وَ يُوقِفَاهُ عَلَيْهِ. قَالَ هِشَامٌ : قُلْتُ لَهُ: كَذَلِكَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ اَلْعَبَّاسُ ، لَمْ يَخْتَلِفَا فِي اَلْحُكْمِ وَ لَمْ يَخْتَصِمَا فِي اَلْحَقِيقَةِ، وَ إِنَّمَا أَظْهَرَا اَلاِخْتِلاَفَ وَ اَلْخُصُومَةَ لِيُنَبِّهَا أَبَا بَكْرٍ عَلَى خَطَئِهِ، وَ يَدُلاَّهُ عَلَى أَنَّ لَهُمَا فِي اَلْمِيرَاثِ حَقّاً، وَ لَمْ يَكُونَا فِي رَيْبٍ مِنْ أَمْرِهِمَا، وَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مِنْهُمَا عَلَى حَدِّ مَا كَانَ مِنَ اَلْمَلَكَيْنِ. فَاسْتَحْسَنَ اَلرَّشِيدُ ذَلِكَ اَلْجَوَابَ.)
[6] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۹۵
[7] الأمالی (للصدوق) ، جلد ۱ ، صفحه ۱۲۸ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ اَلْمُنْذِرِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِيلاً قَالَ إِي وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّهُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي .)
[8] إعلام الوری بأعلام الهدی ، جلد ۱ ، صفحه ۴۳۶ (فكتب إليه امراء اَلْقَبَائِلِ: أَمَّا بَعْدُ: فَقَدِ اِخْضَر الجناب و أينعت الثمار، فَإِذَا شِئْتَ فَاقْدَمْ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدَةٍ. فلمّا قرأ الكتب و سَأَلَ اَلرُّسُلَ كَتَبَ إِلَيْهِمْ: «مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الملأ من المؤمنين. أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ (فُلاَناً و فُلاَناً) قَدِمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ، و كانا آخر رسلكم، و فَهِمْتُ مَقَالَةَ جُلِّكُمْ: أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اَللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى اَلْحَقِّ، و إِنِّي بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي و اِبْنَ عَمِّي و ثِقَتِي مِنْ أَهْلِي مسلم بن عقيل، فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ أَنَّهُ قَدِ اِجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ و ذوي الحجا و اَلْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مثل ما قدمت بِهِ رُسُلُكُمْ و قَرَأْتُهُ فِي كُتُبِكُمْ أَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تعالى». و دَعَا بِمُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ فَسَرَّحَهُ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ اَلصَّيْدَاوِيِّ، و عُمَارَةَ ابن عَبْدِ اَللَّهِ اَلسَّلُولِيِّ، و عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ الأرحبي.)
[9] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۱۱۱ (وَ سَمِعَ مُسْلِمُ بْنُ عَقِيلٍ مَجِيءَ عُبَيْدِ اَللَّهِ وَ مَقَالَتَهُ اَلَّتِي قَالَهَا وَ مَا أَخَذَ بِهِ اَلْعُرَفَاءَ وَ اَلنَّاسَ، فَخَرَجَ مِنْ دَارِ اَلْمُخْتَارِ – وَ قَدْ عَلِمَ بِهِ – حَتَّى اِنْتَهَى إِلَى دَارِ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ اَلْمُرَادِيِّ فَدَخَلَ بَابَهُ وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِ أَنْ اُخْرُجْ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ هَانِئٌ وَ كَرِهَ مَكَانَهُ حِينَ رَآهُ، فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ: «أَتَيْتُكَ لِتُجِيرَنِي وَ تُضِيفَنِي» فَقَالَ: «رَحِمَكَ اَللَّهُ! لَقَدْ كَلَّفْتَنِي شَطَطاً! وَ لَوْ لاَ دُخُولُكَ دَارِي، وَ ثِقَتُكَ، لَأَحْبَبْتُ – وَ لَسَأَلْتُكَ – أَنْ تَخْرُجَ عَنِّي! غَيْرَ أَنَّهُ يَأْخُذُنِي مِنْ ذَلِكَ ذِمَامٌ! وَ لَيْسَ مَرْدُودٌ مِثْلِي عَلَى مِثْلِكَ عَنْ جَهْلٍ! اُدْخُلْ» فَآوَاهُ. وَ أَخَذَتِ اَلشِّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فِي دَارِ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ قَدْ كَانَ مُسْلِمُ بْنُ عَقِيلٍ حَيْثُ تَحَوَّلَ إِلَى دَارِ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ بَايَعَهُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفاً قَدَّمَ كِتَاباً إِلَى حُسَيْنٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] مَعَ عَابِسِ بْنِ أَبِي شَبِيبٍ اَلشَّاكِرِيِّ: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلرَّائِدَ لاَ يَكْذِبُ أَهْلَهُ، وَ قَدْ بَايَعَنِي مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفاً، فَعَجِّلِ اَلْإِقْبَالَ حِينَ يَأْتِيكَ كِتَابِي، فَإِنَّ اَلنَّاسَ كُلَّهُمْ مَعَكَ، لَيْسَ لَهُمْ فِي آلِ مُعَاوِيَةَ رَأْيٌ وَ لاَ هَوًى؛ وَ اَلسَّلاَمُ». وَ كَانَ [ذَلِكَ] قَبْلَ أَنْ يُقْتَلَ لِسَبْعٍ وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً .)