چگونه شیعه شدیم؟ (جلسه هفتم سری دوم)

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 25 تیرماه 1401 به ادامه سخنرانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟» ویژه نوجوانان 12 تا 17 سال پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحتِ مقدّسِ حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

جلسه گذشته عرض کردیم که خدای متعال در جنگ بدر معجزات گسترده‌ای کرد، برای اینکه مسلمین کم بودند، خدای متعال می‌خواست به این‌ها بفهماند که اگر ایمان داشته باشید «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[4] پیروز و برتر و بالا هستید.

چون ممکن بود آن تازه مسلمان‌ها بگویند که شعار نده، ما کم هستیم و سلاح نداریم، گرسنه هستیم، آن‌ها تجهیزات جنگی دارند و حرفه‌ای هستند و پول دارند و سیر هستند و شتر و اسب دارند.

اینجا خدای متعال با یک معجزه مقدّماتی و سه معجزه، یعنی کم دیدنِ دشمن که نترسند، حضور ملائکه برای پیروزی و آرامش، آن کاری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کردند «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»،[5] و حضور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.

مسلمان‌ها پیروز شدند.

چیزهای دیگر هم بود که ما خلاصه می‌کنیم، به دو مورد از آن‌ها اشاره می‌کنم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه علمدارِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

مثلاً بعضی از منابع تاریخی نوشته‌اند آن ابتدای کار که خواستند سه به سه بجنگند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هر سه نفر را کشتند. خیلی چیزهای دیگر هم هست، مثل اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند رأیت یعنی پرچم یا عَلَم در دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد.

هر سپاهی علامتی در جنگ دارد.

شما دسته‌های عزاداری را دیده‌اید که عَلَمی به همراه خود دارند، آن عَلَم یا عَلَم‌های تیغه‌دار است یا یک پرچم بزرگ است که روی آن نام هیئت و سال تأسیس و نام منطقه را نوشته‌اند، این علامتِ آن سپاه است، مانند پلاک ماشین.

هر کجا که بخواهد جنگ صورت بگیرد ابتدا به سراغ علمدار می‌روند.

در همین دفاع مقدس، گاهی برای اینکه این پرچم را ثابت نگه دارند ده‌ها نفر کشته شده‌اند که پرچم بالا بماند، مدام پرچم و صاحب پرچم را می‌زنند.

در کربلا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام علمدار هستند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جایی از نهج البلاغه فرمودند: پرچم را به دست هر بچه‌ای ندهید، پرچم باید به دست آبروی سپاه باشد.

هر کسی در جنگ فرار کند درواقع خودش ضایع می‌شود، اما اگر علمدار فرار کند لشگر ضایع می‌شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در همه جنگ‌ها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را امیر می‌کردند، یعنی امیر و فرمانده لشگر بودند، و علمدار.

این کار به چند جهت سخت است، چون در اینصورت آن کسی که می‌خواهد بجنگد یک دستِ او گیرِ عَلَم است، یعنی در جنگ تن به تن یک دست او بند می‌شود و نمی‌تواند با آن کاری کند، باید با یک دست بجنگد، این کار خیلی مشکلی است. همه‌ی تیراندازی‌ها و حمله‌ها همیشه روی علمدار است. برای اینکه اگر علمدار بخورد درواقع لشگر زمین خورده است، روحیه کم می‌شود، همیشه هر کجا که بزرگ را بزنند بقیه روحیه خودشان را از دست می‌دهند.

در خیلی از جنگ‌ها وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه علمدار را زدند مابقی رفتند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند علمدار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. بعد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «أَنْتَ صَاحِبُ رَايَتِي فِي اَلدُّنْيَا وَ صَاحِبُ لِوَائِي فِي اَلْآخِرَةِ»،[6] تو در قیامت هم، وقتی همه‌ی مردم در روز قیامت گرفتار هستند که ببینند چه می‌شود، آن‌هایی که شیعه تو هستند و مسلمانان حقیقی هستند، وقتی پرچم تو را می‌بینند زیر پرچم تو جمع می‌شوند، تو علامت حق هستی.

بخاطر همین پرچمداری بعضی از نقل‌ها می‌گویند اولین کسی که وارد بهشت می‌شود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند. چرا؟ درواقع باید اول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وارد بهشت بشوند، منتها علمدار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جلو می‌رود که نشانه است.

یا این روایت که «یَا عَلِي! أنْتَ رَايَةُ اَلْهُدَى»[7] تو پرچم هدایت هستی، یعنی هم پرچم جنگ و هم پرچم هدایت.

برد مسلمین در جنگ بدر

جنگ بدر تمام شد. مسلمان‌ها پیروز شدند. مسلمان‌ها باور نمی‌کردند که توانسته‌اند پیروز شوند. مسلمان‌ها با بیست شمشیر، آن هم شمشیری که مرغوب نبود برنده شدند.

این باورنکردنی بود که هزار نفر رزمنده و پهلوان حرفه‌ای مقابل باشند و در این طرف سیصد نفر که حتّی شمشیر زدن هم بلد نبودند بودند.

فکر نمی‌کردند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و آن معجزات اینطور عمل کنند و ماجرا اینطور عوض بشود.

جنگ احد

خدای متعال حال که چنین معجزه‌ای کرد، در یاد دارید که می‌گفتم «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»،[8] اگر ایمان بیاورید خدا برای شما کافی است.

حال که معجزه صورت گرفت، توقع خدای متعال از مسلمان‌ها بالا رفت. گفت شما یک مرتبه اعجاز را دیدید، اگر مرتبه‌ی بعدی فرار کنید… دیگر شما نباید فرار کنید، چون شما معجزه را دیدید.

وقتی بت پرست‌ها شکست خوردند به مکه رفتند و شروع کردند به عزاداری، گفتند ما دیگر خیلی از کارها را نمی‌کنیم تا پیروز شویم، ما عزادار هستیم، آب خوش از گلوی ما پایین نمی‌رود، اوقات ما تلخ است، باید برویم و بجنگیم.

شروع کردند به پول جمع کردن که قَدَرقدرت‌ها را جمع کنند و یک جنگ بزرگی بر علیه اسلام راه بیندازند، گفتند این مرتبه ما انتقام می‌گیریم.

مادر معاویه پول‌های خود را جمع کرد و یک نفر را آوردند که نام او وحشی بود، گفت: تو باید پیامبر و علی و حمزه را بزنی.

وحشی از فاصله دور نیزه می‌انداخت. مثلاً اگر دو سه نفر در میدان جنگ با هم درگیر باشند، اگر کسی از فاصله بیست متری چیزی بیندازد مسلّماً انسان نمی‌بیند.

مادر معاویه به وحشی گفت که تو باید این سه نفر را بزنی تا من تو را آزاد کنم، به تو پول هم خواهم داد.

نیزه مانند تیر نبود، گاهی اوقات اگر یک نفر بیست تیر هم می‌خورد نمی‌مرد، مگر اینکه مثلاً به گردن او می‌خورد، ولی نیزه اینطور نبود، اگر کسی نیزه می‌خورد قطعاً می‌مرد.

بت‌پرست‌ها برای جنگ آماده شدند و حمله کردند، مسلمان‌ها آمدند.

مسلمان‌ها تجربه پیدا کرده بودند که اگر ما با خدا باشیم خدا هم با ما هست. منتها منافقان، آن‌هایی که فقط ادعای مسلمانی داشتند و درواقع مسلمان نبودند در ابتدای کار فرار کردند، از هر سه نفر یک نفر فرار کرد.

سپاه اسلام در جنگ احد حدود هزار نفر بود، یعنی خیلی‌ها در ابتدای امر به سپاه اسلام نپیوستند، وقتی مسلمین در جنگ بدر پیروز شدند خیلی‌ها گفتند پس ما هم در جنگ احد می‌آییم که شاید چیزی بدست بیاوریم.

در شروع جنگ حدود سیصد نفر فرار کردند، این‌ها منافقان بودند که فرار کردند.

لشگر بت‌پرست‌ها این مرتبه خیلی قوی آمده بودند، جستجو کرده بودند و همه‌ی قَدَر قدرت‌ها را با پول جمع کرده بودند. وقتی این‌ها آمدند در ابتدای کار مسلمان‌ها که تجربه جنگ بدر را داشتند خوب پیش رفتند، بت پرست‌ها زود شکست خوردند و عقب رفتند.

یک نقطه‌ای در آن منطقه وجود داشت که نقطه‌ی خطرناکی بود، یک تنگه‌ای پشت سپاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عدّه‌ای را در آنجا گذاشته بودند و فرمودند: هر چیزی که رخ داد شما از اینجا تکان نخورید.

چون مسلمان‌ها پیروز شدند و سپاه کفر به سمت عقب فرار کردند، همه ریختند که غنیمت بگیرند.

در آن زمان هر کسی که در جنگ شکست می‌خورد، اموال او برای سپاه برنده بود و غنیمت نام داشت.

با آنکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به آن پنجاه نفری که آنجا بودند فرموده بودند که شما اینجا را رها نکنید، همه به هوای غنیمت برداشتن آن منطقه را خالی کردند، خالد بن ولید و عدّه‌ای از همان نقطه که پشت سپاه بود حمله کردند و شروع کردند به تیراندازی.

مسلمان‌ها هم که تازه مسلمان شده بودند و با معجزه الهی و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بدر پیروز شده بودند، همینکه دیدند عده‌ای از پشت حمله کردند و عده‌ای کشته شدند فرار کردند.

ناگهان سپاه اسلام از هم پاشید، همه روی کوه و دشت بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ماندند و هشت نفر. وقتی فرصت کم شد وحشی آمد که از پشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بزند، دید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محافظت می‌شوند، خواست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بزند، گفت انگار که او پشت سر خود هم چشم دارد، هر وقت نیزه را بلند کرد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشتند و او را نگاه کردند، یعنی نتوانست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را غافل گیر بیاورد. ولی دید می‌تواند حمزه سلام الله علیه را با اینکه خیلی قوی هستند را بزند، آنقدر صبر کرد تا اینکه جناب حمزه سلام الله علیه را یک لحظه غافل گیر آورد و نیزه به سمت حضرت حمزه سلام الله علیه پرت کرد. در آن شلوغی رفت و با خنجر سینه حضرت حمزه صلوات الله علیه را باز کرد، بینی و گوش‌ها و لب‌ها حضرت حمزه علیه السلام را برید، یعنی خواست بی‌ادبی کند، می‌خواست گردنبندی از اعضای بدن حضرت حمزه علیه السلام برای مادر معاویه ملعون درست کند، سینه حضرت حمزه علیه السلام را درید و جگر ایشان را بیرون کشید که مادر معاویه بخورد!

گفتم همه فرار کردند و حدود هشت نفر دور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ماندند، یکی از آن‌ها ابودُجانه است.

ببینید که سپاه مسلمان‌ها اینطور است، ابودجانه از آن کسانی است که فرار نکرد، او هند را در جایی گیر آورد، همین که شمشیر بلند کرد، هند دست روی سر خود گذاشت. وقتی عرب‌ها دست روی سر خود بگذارند بدین معناست که من پناه ندارم و تسلیم هستم. ابودجانه شمشیر را پایین آورد و گفت: برو! ما در اسلام به کسی که بی‌پناه باشد کاری نداریم. مدل مسلمین در جنگ اینگونه بود.

این هشت نفر یک به یک شهید شدند، یعنی احد که پیروز بود کم کم در حال تبدیل شدن به شکست قطعی بود.

در آن میان چه شد که مسلمان‌ها فرار کردند؟ یک منافق فریاد زد که پیامبر را کشتند.

کسانی هم که در حال فرار بودند پشت سر خودشان را نگاه نکردند. خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کسانی را صدا می‌زدند و آن‌ها اصلاً برنمی‌گشتند، برای اینکه می‌گفتند باید خودم را حفظ کنم.

بعضی از همین‌ها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گفتند: ما خیلی شما را دوست داریم بعد از خودمان. یعنی فرار می‌کنم، اگر سالم ماندم… مثلاً در صحیح بخاری نقل شده است که عمر چنین گفته است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: این به درد نمی‌‌خورد، تو باید من را بیشتر دوست داشته باشی که مرا نجات بدهی. اگر قرار باشد خودت را بیشتر دوست داشته باشی، اگر در جایی بخواهند تیر بزنند پیغمبر را سپر خودت می‌کنی.

«فرار کردن» یعنی من سالم بمانم و پیامبر هر چه شد شد.

یک نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این بود که ما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم استفاده می‌کنیم، مسجد می‌رویم، دعا می‌خوانیم، نماز می‌خوانیم، حال خوشی هم دارد، اگر پیروز بشویم غنیمت می‌گیریم، اگر بخواهیم هم فرار می‌کنیم!

یک نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم این بود که در همه چیز خودشان را فدای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌کردند.

اگر شما می‌بینید حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در کربلا می‌روند و هنگامی که می‌خواستند آب بیاورند آب ننوشیدند، در همین جنگ بدر و احد وقتی سپاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تشنه بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: چه کسی می‌رود آب بیاورد؟ همه یکدیگر را نگاه می‌کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دل تاریکی رفتند، در دل تاریکی در بیابان ممکن است ناگهان صد نفر بر سر آدم بریزند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتند و مشک‌ها را پر از آب کردند و آوردند، تا زمانی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ندادند لب به آب نزدند.

یعنی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام یک استثناء نیستند، این بزرگواران یک خانواده هستند، از جناب ابوطالب علیه السلام، جناب جعفر علیه السلام، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام. این یک مدل است.

یک مدل هم مدلِ دیگران است که می‌گفتند من خودم را بیشتر دوست دارم، می‌خورم و می‌نوشم، اگر ماند به شما می‌دهم، اگر ترس بود فرار می‌کنم و شما هم خودتان خودتان را نجات بدهید.

آن هشت نفر از مسلمان‌ها فرار نکردند، منافق‌ها هم خوشحال بودند، این هفت هشت نفر یک به یک شهید شدند و جانباز شدند و افتادند، کار به جایی رسید که فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ماندند.

سنگی به پیشانی مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زدند، پیشانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شکست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از شدّت درد نمی‌توانستند بایستند و نشسته بودند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ماندند و لشگرِ بت پرست‌ها.

یکی از عجایب اینجاست.

آن‌ها نمی‌توانستند همه با هم حمله کنند. هزار نفر که نمی‌توانند همزمان به یک جا حمله کنند، پنجاه نفر پنجاه نفر حمله می‌کردند، وقتی گروه اول شکست می‌خوردند یا خسته می‌شدند و عقب می‌رفتند، پنجاه نفرِ بعدی می‌آمدند، بیست گروه پنجاه نفری بودند. آن طرف هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنها بودند.

اتفاق عجیبی که در تاریخ افتاده است این است، اگر قرار بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک تنه بجنگند خیلی سخت بود ولی مشکل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محافظ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌توانستند خیلی تحرّک داشته باشند، یعنی اگر خیلی آنطرف‌تر می‌رفتند دشمن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را می‌کشتند و کار تمام شده بود. یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بایستی یک جا می‌ایستادند، یعنی آزادی عمل نداشتند.

آن‌ها پنجاه نفر پنجاه نفر می‌آمدند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای اینکه این‌ها نزدیک نشوند… اتفاق عجیب این است، اگر پنجاه نفر به آدم حمله کنند که در صورتی که خسته بشوند پنجاه نفر دیگر می‌آیند، انسان باید فرار کند، یا بایستد و دفاع کند، یعنی درواقع به لاک دفاعی برود، تاریخ نوشته است وقتی آن‌ها می‌آمدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حمله می‌کردند! برای همین این‌ها خیلی جلو نمی‌آمدند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند نفر را می‌کشتند و این پنجاه نفر عقب می‌رفتند ولی گروه بعدی سریع می‌آمد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اینجا با زور عادی جنگیدند، نخواستند از قدرت الهی خودشان استفاده کنند، شانزده مرتبه ضربه کاری شمشیر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زدند و حضرت با صورت به زمین افتادند، هلهله کردند و گفتند کار تمام شد، ولی همینکه به سمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌رفتند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دوباره می‌ایستادند و حمله می‌کردند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در این جنگ بین شصت تا نود ضربه شمشیر خوردند، یعنی هیچ جای سالمی در بدن حضرت نبود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از جنگ احد یک ماه بستری بودند و بیشترِ این زمان را حالتی شبیه به بیهوش بودن داشتند، از بس که ضربه خورده بودند، ولی ایستادند، آنقدر ایستادند…

شما می‌دانید، چرا آدم تعجّب می‌کند؟ وقتی انسان یک چیز غیر قابل انتظار ببیند تعجّب می‌کند.

آن‌هایی که لطیفه می‌گویند، چه می‌شود که ما می‌خندیم؟ چیزی تعریف می‌کند، شما منتظر هستید که اتفاقی بیفتد، منتها ناگهان اتفاق دیگری می‌افتد. چون شما نمی‌دانید و ناگهان اتفاق دیگری رخ می‌دهد، می‌خندید.

تعجّب برای کسانی است که علم ندارند.

اینجا در میان جنگ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ملائکه… فرشته‌ها علم دارند و جهل ندارند، ولی تعجّب کردند.

در زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گوییم: «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَنْ عَجِبَتْ مِنْ حَمَلاَتِهِ فِي الْوَغَى مَلاَئِكَةُ السَّمَاوَاتِ»، سلام خدا بر آن کسی که فرشته‌ها از حملات او تعجّب کرده بودند.

جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله! همه‌ی فرشته‌ها از این همه عظمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با این همه زحمی که برداشته است تعجّب کرده‌اند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: تو چرا تعجّب می‌کنی؟ «عَلِیٌ مِنِّی» علی از خود من است، هارون این امّت است.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شمشیر می‌زدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَوتُکَ مَوتِی» اگر تو بمیری من مرده‌ام «وَ حَیَاتُکَ حَیَاتِی» تا تو زنده هستی من زنده هستم.

یعنی درست این است که شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روز 28 صفر نیست، بلکه 21 ماه رمضان است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: تا تو زنده هستی من زنده هستم و تا تو از دنیا بروی من از دنیا رفته‌ام.

روز شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درواقع روز شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، و روز شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روز شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

آن هنگام که هنوز شش هفت نفر بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این همه ضربه خورده بودند و هنوز پرچم در دست مبارکشان بود. ضربه‌ای با شمشیر زدند و قلم دست راست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست، پرچم افتاد، یک نفر خواست پرچم را بردارد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: پرچم را به دست چپ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدهید.

هر کسی نمی‌تواند پرچم اسلام به دست بگیرد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دست شکسته، و با دست دیگر که پرچم به دست داشتند جنگیدند.

حال آن طرف را ببینید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنقدر بامرام بودند که هنگامی که به این پنجاه نفر حمله می‌کردند به سربازها حمله نمی‌کردند، اول پرچمدار دشمن را می‌زدند.

نفر اول پرچم را گرفت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را در حمله اول زدند. دیگر پرچم کفار روی زمین ماند و کسی جرأت نمی‌کرد پرچم را بردارد. چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول به سراغ پرچمدار می‌رفتند.

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این طرف به تنهایی پرچم را نگه داشته بودند.

اینطور نیست که یک حضرت زینب کبری سلام الله علیها در کربلا یک تنه نگه دارد، این یک خانواده هستند که اینطور تربیت شده‌اند، ریشه‌دار هستند.

پرچم به دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ماند و آن‌ها یک به یک زمین خوردند.

تا اینکه آنقدر طول کشید که مسلمان‌ها دیدند کفار در حال رفتن هستند، از اینکه آن‌ها به سمت شهر خودشان رفتند فهمیدند که اسلام شکست نخورده است، آمدند و دیدند اتفاقاتی افتاده است، بدن حضرت حمزه سلام الله علیه تکه پاره است، سر و دندان مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شکسته است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حداقل شصت ضربه شمشیر خورده‌اند ولی هنوز کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایستاده‌اند.

هنگامی که مسلمان‌ها آمدند، کفار هم از شدّت کشته‌هایشان دیگر پشیمان شدند و عقب‌نشینی کردند.

وقتی مسلمان‌ها آمدند به خانم‌ها پیغام دادند، مسلمان‌ها خیلی شهید داده بودند، مسلمان‌ها آمدند و خانم‌ها هم از مدینه آمدند، هنوز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خودشان را نگه داشته بودند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از مدینه به احد تشریف آوردند.

سپر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نصفه بود و فقط جلوی بدن مبارکشان را گرفته بود و پشت نداشت، از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند: آیا سپر شما پشت نمی‌خواهد؟ حضرت می‌فرمودند: دشمن پشت من نمی‌رود، اگر برود هم زنده برنمی‌گردد، کسی نمی‌تواند از پشت به من حمله کند. یعنی من دائم حرکت می‌کنم و فرصت نمی‌دهم.

این یک تحدّی است، یعنی دشمن در آن سال‌ها می‌دانست اگر توانست از پشت بزند! اما نتوانستند.

در کربلا که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک نفر در برابر سی هزار نفر بودند، هزاران ضربه به حضرت اصابت کرد، امام باقر علیه السلام فرمودند: یک ضربه هم به پشت مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت نکرد، یعنی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حتّی یک لحظه هم پشت به دشمن نکردند، غافلگیر نشدند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سپر خود را باز کردند و داخل سپر حضرت آب ریختند و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دستمال در این آب می‌زدند و خون‌های پیشانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پاک می‌کردند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گریه می‌کردند که یک سنگ از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رد شده است و به پیشانی مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته است.

اصلاً کسی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس نیست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای یک سنگ باز گریه می‌کردند، یعنی ای کاش این یک سنگ هم به من اصابت کرده بود.

وقتی کار تمام شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را به مدینه آوردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از هوش رفتند. یک ماه در بستر بودند.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به هوش آمدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بالای سر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشسته بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریه می‌کنند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: علی جان! چرا گریه می‌کنی؟

عرب اشکال نمی‌داند که مقام بالا مقام پایین را با اسم صدا کند، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌توانند به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «علی جان» بفرمایند، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور نمی‌گویند و «یا رسول الله» می‌گویند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: علی جان! چرا گریه می‌کنی؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من همه‌ی تلاش خودم را کردم، من در میان جنگ بودم، چرا شهید نشدم؟

یعنی عمل به وظیفه اینطور است که یک تنه لشگر دشمن را به عقب برانی ولی از آرزوی شهادت گریه کنی. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آرزوی شهادت دارند ولی مقاومت کردند، اینطور آرزوی شهادت داشتند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گریه کردند و فرمودند:…

اگر بت پرست‌ها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را می‌کشتند آنقدر عجیب نبود که یک نفر با «الله اکبر» امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کشت…

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: به زودی سر مبارک تو را می‌شکافند و محاسن تو از خون سر تو، مانند حنا بستن، سرخ می‌شود.

نثار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صلوات بفرستید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه آل عمران، آیه 139 (وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

[5] سوره مبارکه انفال، آیه 17 (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

[6] الاحتجاج ، جلد ۱ ، صفحه ۱۳۴

[7] المسترشد في إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۶۲۷

[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 25 (وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا)