حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 24 تیرماه 1401 به ادامه سخنرانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟» ویژه نوجوانان 12 تا 17 سال پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحتِ مقدّسِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات قبل
بحث به اینجا رسید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد شهر مدینه شدند و مسجد ساختند، هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در حال ساختن مسجد بودند از سختکوشی و تلاش زیاد عمّار استفاده کردند و یک یادآوری برای یک روزی که نزدیک به دویست هزار مسلمان در صفّین با هم جنگ میکنند، پیامبر یک علامت حقانیتی برای آنجا در مورد حضرت عمّار سلام الله علیه بیان نمودند.
بعد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خبر رسید که پول و اموال و دام و دار و ندار مسلمانهایی که به مدینه آمده بودند بتپرستها در مکه فروختهاند و به شام بردهاند تا با آن کاسبی کنند، بنحوی میخواستند قدرتنمایی هم کنند و بگویند ما اموال شما را هم خوردیم و تمام شد و دیگر عملاً شما مانند یک اخراجی هستید که دیگر نمیتوانید برگردید.
مسلمانهایی که از مکه به مدینه رفته بودند دیگر خانه و زندگی نداشتند؛ چند مرتبه تکرار کردیم که بت پرستها راحت دزدی میکردند، یکی از آنها هم همین علامت بود، خانه و زندگی مسلمینی که از مکه به مدینه رفته بودند را فروختند و به شام رفتند.
شام حوالی سوریه امروز است.
بعد عرض کردیم خدای متعال میخواست به مسلمانها یاد بدهد که تعداد آدمهایی که میجنگند آنقدر مهم نیست که کار برای خدا مهم است، منتها خیلی از مسلمین تازه مسلمان شده بودند و هنوز باور نمیکردند. مسلمانها میگفتند حالا از کجا معلوم که ما که اسب و شتر نداریم، شمشیر نداریم، کفش نداریم، یار هم نداریم، پول غذا خوردن هم نداریم، فقر داریم، پیروز بشویم؟
آیهای در قرآن کریم جواب داده است، آن آیه این است که در جنگها خدا کافی است، «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»،[4] خدا جبران میکند.
ولی مسلمانها باور نمیکردند، بعد از جنگ بدر یک مثال آسانتر را هم میگویم که ببینید اینها باور نمیکردند. چرا؟ چون هنوز اعتماد نداشتند و فکر میکردند این یک ادّعا است.
خدای متعال در قرآن کریم میفرمود که «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»، یعنی خدا در جنگها کافی است.
اینها میگفتند یعنی چه که «خدا در جنگها کافی است»؟ آیا خود خدا در جنگ میآید؟ یعنی چکار میکند؟ یعنی چه خدا کافی است؟ آیا این شعار نیست؟
برای اینکه تمرین کنند، چون مرتبه اول مسلمانها بود که میخواستند جنگ کنند، حدود پانزده سال بود که اسلام آمده بود، پیامبر اجازه جنگ نمیدادند، میفرمودند هر کسی که میخواهد سرباز باشد باید ابتدا آموزش دیده باشد.
چون نمیشود انسان به اسم اینکه مسلمان هستم، سرباز اسلام باشد، بعد هر کاری که دوست دارد کند. سربازی در اسلام آدابی دارد.
اینها هم میگفتند: آیا واقعاً ما سیصد نفر انسانِ گرسنه که اسلحه و مرکب که گرسنه هم هستیم برنده میشویم؟ مگر میشود؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند نمیخواهیم به جنگ برویم. در ابتدای امر هم واقعاً همینطور بود، برویم و اموالمان را پس بگیریم.
اینها گفتند برویم و اموالمان را پس بگیریم. چون کاروانی که به شام رفته بود تا پولهای اینها را خرج کند کاروان نظامی نبود، آدم نظامی زیادی در بین آنها نبود. اینها هم گفتند میرویم و اموالمان را پس میگیریم.
وقتی اینها راه افتادند منافقان مدینه به مکه پیام دادند، ابوجهل که از مهمترین دشمنان اسلام است با یک سپاه هزار نفره آمد، ابوسفیان هم از مسیر دیگری رفت، وقتی مسلمانها رفتند ابوسفیان را بگیرند، ابوسفیان را ندیدند، خواستند برگردند، دیدند ابوجهل با نهصد و پنجاه نفر مسلح منتظر هستند.
اگر در این لحظه خدای متعال به مسلمانها کمک نکرده بود بیشترشان فرار میکردند، در سوره مبارکه انفال آمده است که خدای متعال کاری کرد که مسلمانها سپاه ابوجهل را خیلی کم دیدند، برای همین احساس کردند میتوانند برنده باشند. سپاه ابوجهل هم سپاه مسلمین را کم دیدند، برای همین خیلی توان نمیگذاشتند.
اینجا معجزه صورت گرفت، اگر خدای متعال این را نمیفرمود ما باور نمیکردیم، خود خدای متعال در قرآن کریم فرموده است که من کاری کردم که کم ببینند.
دو لشگر در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، لشگر پیامبر و لشگر ابوجهل.
اسلام شروع کنندهی جنگ نیست
لشگر ابوجهل سعی میکردند کاری کنند که جنگ شروع بشود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اجازه ندادند چیزی از طرف مسلمانها شروع بشود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: تا زمانی که آنها شروع نکنند ما جنگ نمیکنیم.
در ابتدای امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و مسلمین رفته بودند که اموال خودشان را پس بگیرند، حالا که دو لشگر در مقابل هم قرار گرفتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که ما جنگ را شروع نمیکنیم.
این «ما جنگ را شروع نمیکنیم» جزو شعارهای مسلمانها و شیعیان است.
یکی از دلایل این امر این است که آخرین راهی که برای اسلام مجبور باشد جنگ است، تا زمانی که مجبور نشویم مسلمانها وارد جنگ نمیشوند، تا جایی که بشود سعی میکنند جنگ صورت نگیرد، چون وقتی جنگ صورت بگیرد انسانهای زیادی کشته میشوند، فرصت هدایتِ اینها دیگر از دست میرود، بچههایی پدر و مادر خود را از دست میدهند، خانههایی خراب میشود.
تا آنجا که بشود اسلام دوست ندارد جنگ شروع بشود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصلاً هیچ وقت به دنبال شروع جنگ نبودند، اولین توصیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگها این بود که تا زمانی که دشمن شروع نکرده است شما آغاز نکنید.
زمانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم بودند، عدّهای از یاران معاویه آمدند و بعضی از شهرها را غارت کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یکی از یاران خود را که نام او «مَعقِل بن قِیس» است، پسر او هم در کربلا شهید شده است، خود او هم در سال 43 شهید شده است، حضرت او را فرستادند و فرمودند: برو و این غارتگرها را ادب کن اما با اینکه اینها غارت کردهاند، وقتی به اینها رسیدی بگو تسلیم شوید، تا زمانی که آنها جنگ را شروع نکردند تو جنگ را آغاز نکن.
مَعقِل رفت و کار خود را انجام داد و پیروز شد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نامه نوشت که گزارش بدهد، نوشت: بسم الله الرّحمن الرّحیم. ما به سیره شما عمل کردیم، ما به دستور شما عمل کردیم، یعنی ما جنگ را شروع نکردیم.
هنگامی که جنگ جمل هم رخ داد همینطور بود. آنجا که خیلی عجیبتر است.
جنگ جمل جنگی است که بین همسر پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رخ داد، بین عایشه و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
هنگامی که خواست جنگ صورت بگیرد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند یک نفر از جوانها برود و برای اینها قرآن بخواند. این کار برای این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفرمایند ما نمیخواهیم بجنگیم، شما اشتباه اضافه میکنید. برای چه آدم کشتید؟
هنگامی که قاری (مُسلِم) خواست برود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را صدا زدند و فرمودند: اگر بروی و قرآن بخوانی اینها تو را با تیر میزنند.
این کار برای این بود که بعداً نگویند ما نفهمیدیم، ای کاش تو زودتر میگفتی، ما قصد جنگ نداشتیم.
قاری ترسید و پرسید: آیا واقعاً کشته میشوم؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: بله! تو را تیرباران میکنند. قاری گفت: پس آیا میشود من نروم؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: بله!
یکی دیگر از نکات جنگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که کسی را زوری برای کاری نمیفرستند.
در کربلا هر کسی میخواست به میدان برود باید التماسِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میکرد، اینطور نبود که حضرت درخواست کنند. حضرات معصومین علیهم السلام عزّت داشتند و کسی را به زور نمیفرستادند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دوباره فرمودند: یک نفر برود و برای اینها قرآن بخواند، فقط بدانید هر کسی که برود او را تیرباران میکنند و شهید میشود.
دوباره آن قاری که مسلم نام داشت بلند شد و گفت: آقا! من میروم. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اگر بروی حتماً شهید میشوی. گفت: دوست دارم خودم را فدای شما کنم.
رفت و مقابل عایشه ایستاد و قرآن خواند و عایشه هم دستور داد تا او را تیرباران کنند.
یعنی یکی از قاعدههای مهم جنگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که ما تا آنجا که بتوانیم جنگ را آغاز نمیکنیم.
تعداد یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا بین 70 تا 200 نفر است، آن طرف هم از 18000 تا 30000 نفر هستند.
یکی از یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که زهیر نام داشت، لحظهای گفت که شمر در تیررس من است، اگر بزنم او را میکشم. با اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را محاصره کرده بودند حضرت فرمودند: ما شروع کننده جنگ نیستیم.
این یک قاعده بود.
ماجرای جنگ بدر
در آن ماجرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: ما شروع کننده نیستیم، شما را دعوت میکنیم که از این رفتارهای خودتان برگردید، از ظلم برگردید، ما تا زمانی که مجبور نشویم جنگی با شما نداریم.
بتپرستها با ابوجهل که فرماندهشان بود گفتند: این که میگوید ما جنگ را شروع نمیکنیم لابد میخواهد التماس کند، پس ما میجنگیم.
سه نفر آمدند و مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایستادند، دو برادر با پسرشان. آن کسی که جگر حضرت حمزه سلام الله علیه را بیرون کشید هند بود، هند مادرِ بیادبِ معاویه بود. این سه نفری که در جنگ بدر آمدند، پدر هند، برادر هند و عموی هند بودند.
گاهی یک نفر محور اصحاب کساء میشود، «هُم فاطِمَةُ وَ اَبوها وَ بَعْلُها وَ بَنوها»، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و پدر و همسر و پسران ایشان. گاهی هم هند میشود، پدر و عمو و برادر او.
پدر و عمو و برادر هند گفتند سه نفر را بفرست که با آنها بجنگیم، ما میخواهیم جنگ را شروع کنیم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حمزه سلام الله علیه و پسرعموی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یعنی عُبَیده را فرستادند.
عُبَیده اولین شهید جنگهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
سه نفر در مقابل سه نفر ایستادند، برادر هند در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را کشتند. در تاریخ هست که هنگامی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقابل برادر هند ایستادند اصلاً مهلت ندادند او کاری کند.
حضرت حمزه سلام الله علیه هم همینطور عمل کردند.
جنگ جناب عُبیده با عموی هند کمی طول کشید، هر دو به هم ضربه زدند، عُبیده او را کشت ولی خودش جانباز شد، ولی خونریزی او زیاد شد و به شهادت رسید و اولین شهید اسلام در جنگها شد.
ایشان اولین شهید اسلام نیستند، اولین شهید اسلام پدر و مادر جناب عمّار سلام الله علیه هستند، ایشان اولین شهید جنگها هستند. شهید اول در جنگ اول.
اینجا جنگ شروع شد، وقتی جنگ شروع شد سه اتفاق افتاد، مسلمانها با اینکه دیدند در ابتدای کار سه به یک شدیم، ما سه نفر را کشتیم و آنها هم عبیده را شهید کردند. ولی گفتند نکند این موضوع شانسی باشد، پیغمبر میگوید «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ» یعنی خدا در جنگها کافی است، ولی تعداد سپاه روبرو خیلی زیاد است.
در میان تازه مسلمانها منافقین هم بودند که مدام دلِ تازه مسلمانها را خالی میکردند که بترسند.
هنگامی که جنگ شروع شد، در این جنگ… عمر میگوید من هم شمشیر یا چماقی پیدا کردم، عقب ایستاده بودم، ناگهان دیدم یکی از بزرگان بت پرستها که «نوفله» نام دارد کنار من است، کمی آنطرفتر رفتم دیدم «عاص بن سعید» که فامیل عثمان است کنار من ایستاده است، هنگامی که خواست سمت من بیاید فرار کردم، وقتی برگشتم که ببینم هنوز به دنبال من میآید یا نه دیدم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را کشتند.
اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سه کار کردند.
همیشه این را بدانید، ابتدای کار خدا خیلی راه میآید تا ما مطمئن بشویم که خدا وجود دارد، اما بعد از آن محکم میگیرد، چون میگوید باید باور کنی.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سه کار کردند؛ کار مقدّماتی این بود که کم میدیدند که مسلمانها نترسند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دعا کردند و ملائکه نازل شدند، وقتی ملائکه نازل شدند، حضور ملائکه در هر جا برای دینداران آرامشبخش است.
دیدهاید که وقتی به حرم امام رضا علیه السلام میروید حال خوبی دارید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مُشتی خاک برداشتند، اینجا دو نقل وجود دارد، یکی اینکه خاک را پرت کردند، یکی اینکه به خاک فوت کردند، بعد فرمودند: صورتها زشت باد!
انگار که خاک در چشم همهی اینها برود، لشگر دشمن بهم ریخت.
یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معجزه کردند، که بگویند اینقدر تعداد برایتان مهم نباشد، این طرف پیغمبر هست!
خدای متعال در جواب این کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در قرآن کریم آیهای دارد که فرمود: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»،[5] تو آن زمانی که پرت کردی، تو پرت نکردی، خدا انداخت.
یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کار عجیبی کردند، همه فهمیدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مُشتی خاک پاشیدند و به چشم همه اینها رفت، یعنی معجزه صورت گرفت.
این ماجرایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خاک پاشیدند و به چشم همه رفت جزو خاطرات مسلمانها بود، چون معجزه بود جزو خاطرت عمومی بود.
مثلاً ما میگوییم «یوم الله»، روز خدا، مثلاً یوم الله 22 بهمن.
وقتی جنگ جمل شد، جنگ جمل بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و عایشه بود، عایشه هم مشتی خاک از روی زمین برداشت و پرت کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جواب دادند: «مَا رَمَيْتِ إِذْ رَمَيْتِ يَا عَائِشَةُ وَ لَكِنَّ اَلشَّيْطَانَ رَمَى».[6]
آنجا خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو نینداختی، بلکه ما انداختیم.
اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: تو نینداختی، بلکه شیطان انداخت!
دلیل این امر چه بود؟ یعنی عایشه خواست این کار را کند که یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بترسند و بگویند الآن خاک به چشمان ما میرود و قرار است ما در اینجا شکست بخوریم، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: آن زمانی که تو انداختی تو نینداختی، شیطان انداخت.
از کجا معلوم که چه کسی راست میگفت؟
آنجایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پرت کردند به چشم همه رفت و بعد هم مسلمانها با قدرت پیروز شدند، اما وقتی عایشه پرت کرد در عرض چهار ساعت کلاً شکست خوردند!
یعنی اگر قرار بود عنایت خدا در این باشد، باید اثر میگذاشت و پیروز میشدند، یعنی علامت فتح و پیروزی بود.
برای همین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواستند بفرمایند از آن سوء استفاده کند.
عرض کردم در بدر سه معجزه صورت گرفت.
قبل از جنگ بدر یک معجزه صورت گرفت و آن هم اختلال در بینایی بود.
در میان جنگ بدر سه معجزه صورت گرفت، ملائکه حاضر شدند، «مَا رَمَيْتِ إِذْ رَمَيْتِ يَا عَائِشَةُ وَ لَكِنَّ اَلشَّيْطَانَ رَمَى»، سومین معجزه چه بود؟
سومین معجزه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با سربازهای پاییندست کاری نداشتند، فرماندهها را یک به یک میزدند. آن آیهای که تکرار میکردم برای این بود، یاران پیغمبر گفتند: ما در جنگها فهمیدیم که چرا خدای متعال میفرماید «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ» خدا در جنگها کافی است.
این برای ما سؤال بود که یعنی چه میشود که خدا کافی است؟
ما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یاد گرفتیم که «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بِعَلیِ بنِ أبِیطَالِب»، یعنی وقتی من امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با شما فرستادم، از طرف خدا برای شما در جنگها کافی است.
این سه معجزه اتفاق افتاد.
جنگ بدر خیلی زود با هفتاد کشتهی بتپرستها تمام شد.
از این هفتاد کشته، سی و پنج نفر توسط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته شدند. شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف اسامی این سی و پنج نفر را در کتاب خود نوشته است.
چند نفر از آنها عمو و برادر و کس و کار طلحه هستند، اقوام عثمان هستند، اقوام ابوسفیان هستند، اقوام معاویه هستند، اینهایی که بعداً با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جنگ کردند، قبلاً کس و کارشان که جزو بتپرستها بودند از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست خورده بودند.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه احزاب، آیه 25 (وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا)
[5] سوره مبارکه انفال، آیه 17 (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)
[6] الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة ، جلد ۱ ، صفحه ۳۴۸ (لَمَّا فَعَلَتْ عَائِشَةُ مَا فَعَلَتْ مِنْ قَلْبِ اَلْبُرْدِ وَ حَصْبِ أَصْحَابِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِالتُّرَابِ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: وَ مَا رَمَيْتِ إِذْ رَمَيْتِ يَا عَائِشَةُ وَ لَكِنَّ اَلشَّيْطَانَ رَمَى وَ لَيَعُودَنَّ وَبَالُكِ عَلَيْكِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ .)