حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 21 تیرماه 1401 به ادامه سخنرانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟» ویژه نوجوانان 12 تا 17 سال پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحتِ مقدّسِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات قبل
عرض کردیم بنای ما در این هشت جلسه این است که اینجا تجربهی یک هیئت داشته باشیم، و امیدواریم در سالهای آینده خودِ عزیزانی که شرکت کردهاند این جلسه را اداره کنند، خودشان پذیرایی کنند، خودشان جلسه را اداره کنند، برای شیرینی و شربت از پول جیب خودشان خرج کنند. برای همین بنای ما بر این نیست که اینجا از جذابیتهای کاذب، یعنی از چیزهایی که ربطی به هیئت ندارد برای جذب استفاده کنیم. میخواهیم یک بحث جدّی کنیم، فقط سعی میکنیم این بحث را طوری بگوییم که بیشترِ جمع متوجه بشوند.
دو نکته را برای شروع عرض کردیم.
اول اینکه ما ان شاء الله در این هشت جلسه سعی میکنیم به این نتیجه برسیم که سؤال جلسه سؤالِ خوبی نیست، ما کار خاصّی نکردهایم که شیعه شدهایم، اگر تشیّع یک کلمه بیش از اسلام باشد معلوم است که به درد نمیخورد، اگر یک کلمه کمتر هم باشد به درد نمیخورد.
«ما چگونه شیعه شدیم؟»، ما که راهی نداشتیم، چون جواب دو ضرب در دو برابر چهار میشود، ان شاء الله به این میرسیم که بررسی کنیم چطور شد که دیگران از اسلام حقیقی جا ماندند.
نکتهی دوم اینکه کم کم پیش میرویم به آنجایی برسیم که معلوم بشود این ماجرا از چه زمانی شروع شد. چون رهبر تشیّع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند بعنوان اسلام و سربازان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، تشیّع از آن روزی شروع شد که اسلام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع شد، اسلام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از قبل از بعثت است.
پدر و مادران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اخباری از گذشتگان داشتند، خیلی چیزها را میدانستند، آدمهای اندکی خبر داشتند، ولی اوضاع آنقدر سخت بود که نمیتوانستند واضح حرف بزنند.
هنگامی که اسلام شروع شد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، چون مسئله اسلام خیلی سخت بود…
در یک تیم فوتبال یک نفر نمیتواند بگوید که من به تنهایی گل میزنم، تیم فوتبال به دروازبان و خط دفاعی نیاز دارد، نقاط میانی لازم است.
همین جلسهای که الآن در اینجا اداره میشود، من بگویم خودم به تنهایی میآیم و حرف میزنم، اگر همین بلندگو جلوی من نبود شما صدای من را نمیشنویدید، یک نفر پذیرایی میکند، یک نفر فیلمبراداری میکند، یک نفر چراغ را روشن میکند، شاید چهل نفر کار میکنند تا اتفاقی بیفتد، کارِ یک نفری نیست.
گاهی کارها کوچک است، گاهی مثلاً چای درست کردن برای یک نفر است، این کار را یک نفر دیگر میتواند انجام بدهد. ولی بعضی اوقات کارها بزرگ است و یک نفری نیست، آنجایی که کارها یک نفری نیست باید باهم کمک کنند که انجام بشود.
آن زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند، عرض کردیم که چون قبیلهها به دنبال رقابت با یکدیگر بودند. آن کسی که آبروی بیشتری داشت آن کسی بود که جمعیت بیشتری در قبیله داشت یا شمشیرزن قبیلهی او بیشتر بود یا پول بیشتری داشت یا آن کسی که در ایام حج سفره بزرگتری داشت، چون میگفتند اینها خیلی پولدار و سخاوتمند هستند، یعنی چشم رو هم چشمی بود. حتّی در بتهایشان هم اینطور بود. اینها بت خود را از عقیق درست میکردند، آنها از طلا! بعضیها هم از خرما و بعضیها هم از چوب. طبیعی بود آن کسی که بتش از چوب و خرما بود دیگر خجالت میکشید، آن بتی که از جواهر و عقیق بود را بالا میگذاشتند.
ادّعای بزرگِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند اوضاع را بهم ریختند، ادّعای بزرگی هم کردند، میخواستند بیایند و جهان را نجات بدهند.
اگر امروز فرصت بشود من چند مورد را میگویم که «ما مسلمان شدیم» یعنی چه شدیم؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ادّعا کردند، منتها ادّعا گاهی دروغ است و گاهی درست است. اصلاً نبوّت بدون ادّعا امکان ندارد.
ادّعا یعنی فرض کنید من یک کارت بانکی دارد که پول زیادی در آن است و این کارت در جیب من است، خودم میروم و آن را خرج میکنم و ادّعا لازم ندارد. اما نبوّت ادّعا لازم دارد، یعنی باید بیان کند که من پیغمبر هستم. وقتی هم که میگوید من پیغمبر هستم هیچ کسی تشخیص نمیدهد که آیا راست میگوید یا دروغ میگوید. باید خودش را بشناسند و نشانههای او را بررسی کنند. مثلاً معجزه میآورد.
اصلاً باید در نبوّت ادّعا باشد و بدون ادّعا اصلاً امکان ندارد.
دروس ابتدایی اسلام
پیغمبر که اسلام آوردند میخواستند چکار کنند؟ آمدند که مشکلات را حل کند. در جلسات گذشته توضیح دادیم که غیر از آن چند پولدارِ خاص، غیر از آن چند زورگوی خاص، بقیه بیچاره بودند و چیزی نداشتند، بقیه کتکخور بودند، بقیه برای خوردن حتّی نان خشک هم نداشتند، بقیه لباسی برای پوشیدن هم نداشتند، کفشی هم برای پا کردن نداشتند، از این شهر به آن شهر با پای برهنه میرفتند، زیر زور دیگران بودند.
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند چند ویژگی آوردند، این کار سختی بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیتوانستند یک نفری انجام بدهند. اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دست روی نقطه ضعفهای آن زورگوها گذاشتند و اینها در مرحله اول روح اسلام شد، اصل اسلام شد.
یک: ظلم نکنید.
اصلاً پول در آوردنِ آن رئیسها به ظلم بود، میرفتند و آدمها را از افریقا میدزدیدند و میآوردند و اینها برده میشدند، بعد از اینها کار میکشیدند و اینها پول بردهها را برمیداشتند. اصلاً پولدار شدنشان به وسیله زور بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند ظلم نکنید. این برای چه کسی جذابیت داشت؟ برای بیچارهها و فقرا و محرومان و کسانی که در فشار و ظلم بودند، اما طبعاً آن کسانی که رئیس بودند دوست نداشتند قدرتشان کم بشود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: باید امانتدار باشید.
خوب دقّت کنید، اینها همان چیزهایی است که ما بعد از هزار و چهارصد سال هنوز در آن گیر هستیم.
گفتهاند گاهی اوقات وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با کسی وعده میگذاشتند، پیامبر سر قرار حاضر شدند و طرف روبرو فراموش کرد، آن طرف فردا رد شد و دید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هنوز ایستادهاند.
امانتداری و وعده دادن برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور بود.
آن طرف گفت: آقا! اینجا چکار میکنید؟ حضرت فرمودند: خودت گفتی اینجا قرار بگذاریم. گفت: من دیروز فراموش کردم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: من که فراموش نکردم.
اینها برای مردم خیلی فضایی بود، انگار که آدم فضایی میدیدند، انگار که کسی با سفینه آمده بود! چرا؟
چون وقتی این قبیلهها میخواستند دعا کنند اینطور دعا میکردند: خدایا! ما را در غارت و دزدی قبیلههای مسافر یاری بفرما!
یکی از کارهای اصلی این جامعه «دزدی» بود و این را فضیلت میدانستند، حالا یک نفر نه تنها دزدی نمیکند، اگر وعده بدهد و قرار بگذارد حتّی اگر یک روز هم بگذرد او از قرار برنمیگردد، اگر امانت بدهد یا امانت بگیرد فراموش نمیکند.
امام سجّاد علیه السلام در این زمینه فرمایش عجیبی دارند، فرمودند: اگر شمشیری که با آن پدرم را کشتند به من امانت بدهند و بخواهند بعداً پس بگیرند من آن را پس میدهم.
ممکن است اگر به ما بگویند روح اسلام چیست خیلی حرفها بزنیم، من چند مورد از مواردی که روح و اصل اسلام است را میگویم.
یک: ظلم نکنید.
دو: امانتداری.
سه: راستگویی.
کسی که راست نمیگوید عملاً انگار مسلمان نیست. اگر مسلمان را بکشند دروغ نمیگوید.
ما اگر شیعه هستیم و الحمدلله ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را قبول کردهایم، از کجا معلوم که قبول کردهایم؟ از اینکه راست بگوییم، نه از اینکه ادّعا کنیم، از اینکه امانتدار باشیم، نه اینکه ادّعا کنیم، از اینکه ظلم نکنیم.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند این کار خیلی سخت بود…
چرا آدمها راست نمیگویند و امانتداری نمیکنند؟ چرا ظلم میکنند؟ دلیل این موضوع این نیست که نمیدانند دروغ گفتن بد است، این است که فکر میکنند راست گفتن به نفعشان نیست، یا دوست ندارند یک نفر یک موفقیتی داشته باشد، نمیتوانند قبول کنند.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع کردند، روز اول فرمودند: هر کسی میخواهد مسلمان بشود باید عهد ببندد که دروغ نگوید.
ممکن است بگویید فعلاً بت میپرستند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر کسی اهل ظلم و ستم باشد بتپرست هم میشود، و اگر اهل ستم نباشد، یکی از ستمها را این میبیند که حق خدا را بجا نیاورد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: نباید دزدی کنید، نباید دروغ بگویید، باید امانتدار باشید.
این به ضرر چه کسی بود؟ به ضرر آن کسانی بود که اینطور پولدار شده بودند و اینطور قوی شده بودند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شرطهایی گذاشتند، بعضی از آیات قرآن کریم مانند آیات 150 و 151 و 152 سوره مبارکه انعام به این موضوع اشاره کرده است.
وزیرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم
بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جلسهای گذاشتند، از چه کسانی شروع کنند؟ از اقوام خود.
فرمودند: من پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستم، هر کسی هم که میخواهد با من همراه بشود نباید دزدی کند، نباید دروغ بگوید، باید امانتدار باشد، باید راست بگوید، نباید ظلم کند. چه کسی میآید با من همراه بشود تا این بار را با یکدیگر بلند کنیم؟
کسی قبول نکرد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دوباره فرمودند: چه کسی میآید من را همراهی کند تا عالم را هدایت کنیم؟
اینها قبول نکردند، چون میدانستند اگر عالم هدایت بشوند که دیگر به سراغ بت نمیآیند. اگر به سراغ بت بیایند برای بت جایزه میخرند، قربانی میکنند. اگر مردم بتپرستی را کنار بگذارند… هر کسی صاحب یک بت بود…
فرض کنید هر یک غرفه در باغ وحش که یک حیوان دارد، جایی داشته باشد که شما پول بدهید و بگوید اگر میخواهید با این حیوان عکس بگیرید باید پول بدهید.
حال یک نفر بیاید و بگوید میخواهیم باغ وحش را تعطیل کنیم! درآمد اینها از بین میرود و مسلّماً قبول نمیکنند.
هر بت در اختیار یک قومی بود، مردم از هزاران کیلومتر آنطرفتر میآمدند و هدیه میدادند.
بعضیها مانند عمر بت از خرما درست میکردند و وقتی گرسنه میشدند میخوردند! البته این مطلب را خودِ او گفته است. بعضیها بت خود را با چوب درست میکردند، بعضیها بت خود را با سنگ درست میکردند.
واضح است آن کسانی که با بت کاسبی میکردند، اگر بتپرستی تعطیل بشود مانند این است که غرفه باغ وحش را تعطیل کنند، برای همین قبول نمیکردند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند، اینها گفتند حال که اینطور است باید کاری کنیم که مردم به سمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نروند.
شروع کردند به کتک زدنِ یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم.
جناب ابوطالب سلام الله علیه هم با دوستان خود سعی میکردند از اینها محافظت کنند، اما زور ایشان کامل نرسید، چرا؟ چون همهی تلاش اصلی جناب ابوطالب صلوات الله علیه این بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را حفظ کند.
همانطور که قبلاً عرض کردیم عادت آن زمان قبیلهها این بود که اگر از کسی بدشان میآمد او را میدزدیدند. یعنی جناب ابوطالب صلوات الله علیه با فرزندان و دوستانشان شبانهروز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محافظت میکردند، مانند کسانی که محافظ میشوند، برای همین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هیچ وقت تنها نبودند.
اصلاً اینکه گفتم وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز میخواندند جناب ابوطالب صلوات الله علیه اطراف را بررسی میکردند، برای این بود که ناگهان حمله نکنند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببرند.
چون جناب ابوطالب صلوات الله علیه نمیتوانستند بقیه را حفظ کنند، بت پرستها مدام بقیه را میزدند، فشار میآوردند، کتک میزدند، اموالشان را میدزدیدند.
مسلمانها مجبور شدند برای اینکه بتوانند زندگی کنند از مکه بروند.
وقتی این مسلمانها از مکه رفتند، تعداد کسانی که ماندند خیلی خیلی کم شد، پس فشار روی سرشان خیلی زیاد شد، کار سخت شد.
کار طوری سخت شد که گاهی بعضی شبها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وقتی میخواستند جایی بخوابند، جناب ابوطالب علیه السلام تا صبح ده مرتبه جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و گاهی با جناب جعفر علیه السلام عوض میکردند.
میدانید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خواب نداشتند، نماز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور بود که چند رکعت نماز میخواندند و چند دقیقه میخوابیدند و دوباره بلند میشدند و نماز میخواندند.
چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را میکردند؟
خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا»،[4] ای پیغمبر! تو خیلی کار داری. روز خیلی شلوغی داری، برای همین «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً».[5]
اگر کسی بخواهد کار مهمّی کند و معنوی موفق بشود، شارژ او نماز شب است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: کار سنگین است و باید زیر این بار برویم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: من شریک میخواهم، کسی که زیر بار برود، وزیر میخواهم، وزیر یعنی کسی که زیر بار را گرفته است، چه کسی میآید؟
چرا بقیه قبول نکردند؟ چون آن روزها اینطور نبود که کار آسان باشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: میخواهم زیر بار برویم، مسلمانها را کتک میزنند، بنابراین باید غذای خانهمان را یک دهم کنیم، نه بخش از ده بخش را به کسانی بدهیم که گرسنه هستند.
آن روزها اسلام آسان نبود.
در جهاد فی سبیل الله ظلم به خود ثواب است. وقتی انسان به جنگ میرود جان او به خطر میافتد، این ظلم به خود نیست، چرا؟ چون چیزی بدست میآورد که قابل قیاس نیست.
آنجا فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتند که من زیر بار میروم، بقیه حساب و کتاب کردند و دیدند نمیتوانند. دیدند اگر اعلام کنیم ما با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم کلاً همه با ما قطع ارتباط میکنند و ما را در هیچ قبیلهای راه نمیدهند و تنها میشویم، برای همین نگفتند، حتّی حمزه هم نگفت، اینها بعداً آمدند، دیدند کار خیلی سخت است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند، بخاطر اینکه وضع مالی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بخاطر حضرت خدیجه سلام الله علیها خوب بود غذا درست میکردند و به مسلمانهای فقیر میدادند، پول جمع میکردند و بردههای مسلمان را آزاد میکردند.
نقش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در شعب ابی طالب
در این میان برای اینکه جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خطر نیفتد جناب ابوطالب صلوات الله علیه و جناب جعفر علیه السلام و جناب حمزه سلام الله علیه و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دائماً از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مراقبت میکردند.
تا اینکه کار به جایی رسید که بخاطر اینکه جمعیت مسلمانها کم بود، آنها گفتند که خانواده پیغمبر را در یک درّه میبریم… «درّه» که میگویم خیلی عمیق نبود، شما مثلاً تپّه حساب کنید، میان دو تپّه یک شکاف دارد، خانهها را در این شکاف تپّهها و کوههای کوچک میساختند، دو سرِ کوچهی جناب ابوطالب علیه السلام را بستند و گفتند: هیچ کسی حق ندارد به اینجا بیاید و یا از اینجا بیرون بیاید.
دیدهبان گذاشته بودند و گفتند کاری میکنیم که اینها زنده زنده از گرسنگی بمیرند تا عبرت سایرین بشود که دیگر کسی از این کارها نکند که به بُتِ ما توهین کند و کاسبی ما را کم کند و ادّعای پیغمبری کند.
آنقدر گرسنه میشدند… این کوچه نزدیک خانه خدا بود، بعضیها که به کنار کعبه رفته بودند صدای گریه گرسنگی بچههای بنی هاشم را میشنیدند، از این موضوع لذّت میبردند و میگفتند کار اینها تمام است. عدّهای را که به بیرون شهر فراری دادیم و اینهایی هم که ماندهاند از گرسنگی خواهند مُرد.
جناب ابوطالب علیه السلام با بعضیها صحبت میکردند تا از اینها کمک بگیرند.
لازم بود یک نفر بصورت پنهانی از میان این شکاف بیرون بیاید و غذاها و بارِ شتر را هماهنگ کند و نیمه شب که همه خواب هستند بار را داخل آن محاصره بیاورند.
آن کسی که نیمه شب، وقتی جناب جعفر علیه السلام را جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواباندند تا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مراقبت کنند بیرون میرفت تا غذا را بیاورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
یعنی اگر یک نفر دوربین خود را زمان اول اسلام میبرد میدید که اصل بارِ دین روی دوش بیش از دو سه نفر نیست، بقیه تماشاچی بودند، دو سه نفر پذیرایی میکردند و بقیه مصرف میکردند. البته زیاد نبود، گاهی مثلاً به هر نفر یک خرما میرسید، چون آنجا آدم زیاد بود و اینها هم برای اینکه لو نروند نمیتوانستند بار زیادی با خودشان بیاورند.
آنقدر به مسلمانها فشار آمد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیگر مجبور شدند که از مکه به سمت مدینه بروند.
ان شاء الله فردا این موضوع را با یکدیگر ادامه خواهیم داد.
صلواتی بفرستید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه مزمل، آیه 7
[5] سوره مبارکه مزمل، آیه 2