حجت الاسلام کاشانی بامداد روز چهارشنبه مورخ 4 خرداد 1401 در مسجد دانشگاه امام صادق علیه السلام به ادامه سخنرانی پیرامون «چالشهای دوران امامت امام صادق صلوات الله علیه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و تسلیت به ساحتِ مقدّس و مبارکِ حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
هدیه به پیشگاه ارواح طیّبهی شهیدان، از صدر اسلام تا شهدای دفاع مقدّس و مدافعین حرم و شهید صیّاد خدایی، شهدای گمنامِ عظیم الشأنِ ورودی مسجد و روح مطهّرِ امام امّت صلوات دیگری لطف بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مروری بر جلسه گذشته
قدر اندکی بحث سیره حضرت صادق صلوات الله علیه را از زاویهای با یکدیگر گفتگو کردیم، دوران حضرت صادق علیه الصلاة و السلام حرفهای زیادی دارد، واقعاً جای یک ترم دانشگاهی هست که راجع به آن گفتگو بشود، آن هم برای اینکه سرفصلهای اصلی آن بحث بشود.
جامعهای که از مردم بنی امیه و حکومت بنی امیه بیزار شده بود، همه تلاش این جامعه این بود که از دست بنی امیه خلاص بشود، عنوان هم یا عدالت بود و بیزاری از ظلم بنی امیه، یعنی شعار این بود… مردم هم حس کرده بودند، با همه وجودشان و گوشت و پوستشان چشیده بودند، اقامه قسط هم مسئلهی خیلی روشنی بود، منتها در این تفاوتهایی بود که چه چیزی را عدالت تطبیق کردند و چه اهدافی را دنبال کردند.
توقع داشتند امام صادق علیه الصلاة و السلام با آنها همراهی کنند، حضرت به آن شکلی که آنها میخواستند همراهی نکردند. داریم گاهی که از بعضی از قیامهای برخی از امامزادگان حمایتِ نسبیِ مختصرِ پشت پرده میکردند، اما به آن شکلی که مردم توقع داشتند که حضرت بیانیه بدهند و به وسط بیایند و رهبری کنند و یا ذیل کسی قرار بگیرند، حضرت نپذیرفتند، به حضرت هم جسارت شد. بعدها هم معلوم شد که چقدر عمدهی آن مسیرها خطا بود، غیر از بحث اعتقادی که خیلی از اینها پرچم امامت بلند میکردند و درواقع یک تفرّقی اضافه بر تفرّقِ گذشته دنبال میکردند، و هر کدام اگر به قدرت میرسیدند اگر بیرحمتر از بنی امیه نبودند، کمتر از بنی امیه هم نبودند.
نتیجه روشن شد که بعد از اینکه بنی امیه شکست خورد، مردم در یک منجلابی افتادند که از چاله به داخل چاه افتادند، آن هم این بود که گرفتار بنی عباس شدند.
بنی عباس خیلی جانماز آب بکشتر از بنی امیه بودند، جلسه گذشته اشاره مختصری کردم که حجاج شب تا صبح تلاوت قرآن میکرد و گریه میکرد. در ادا درآوردن و بازیگری، خیلی از آدمهایی که بلد نیستند وقتی به قدرت میرسند یاد میگیرند، چه برسد به حجاج که از قبل در شیطان صفتی خریط فن بود. خیلی از اوقات آدمهایی ساده هستند، پیچیده نیستند، وقتی به قدرت میرسند شما میبینید که بازیگری یاد میگیرند، این خصیصهی قدرت است.
من در دوران کودکی یا نوجوانی هیچ وقت فکر نمیکردم که بگویند شهوتِ قدرت از بعضی از شهوات سختتر است، از حبّ مال، از بعضی از امورِ دیگرِ غرائز. اما در روزگار مختصری که زندگی کردیم بعضی از اینها را دیدیم.
هزینه بنی عباس برای مدیریت تصویر ذهنی جامعه
وقتی بنی عباس به قدرت رسید، بیت المال را خرج میکرد که تصویر خود را جابجا کند، یعنی درواقع تصویر ذهنی مردم را مدیریت کند.
شما اینطور درنظر بگیرید که نامزدی برای ریاست جمهوری بیاید و رأی بیاورد، روز اول بگوید ثبت نام کنید که میخواهیم خزانه کشور را تقسیم کنیم، هر کسی از گذشته طلب دارد، مبلغ طلب خود را به این شماره اعلام کند، و ما بدون بررسی واریز میکنیم.
ببینید چه قدرت رسانهای میشود!
در دوران امام صادق علیه الصلاة و السلام نوبتها اینطور شد، مهدی عباسی میگفت هر کسی از پدرم طلب دارد، هر چقدر طلب دارد، بدون بررسی بیاید و بگیرد، درواقع خودتان وکیل ما هم هستید.
اگر کسی میگفت پانصد سکه، به او پانصد سکه میدادند، اگر میگفت هزار سکه، به او هزار سکه میدادند. دیگر طرف به اندازهای که رویش میشد میگرفت.
به مهدی عباسی گفتند خزانه خالی شد، گفت: آن چیزی که باید بدست میآوردیم را بدست آوردیم. اگر شما با خودتان محاسبه کنید متوجه میشوید که این اتفاق یعنی چه، اصلاً آدم خیال میکند که اینها مادامالعمر میشوند.
چون ما اینها را از زاویه قتل امام معصوم نگاه میکنیم، بعضی وقتها متوجهِ کارهایی که اینها کردهاند نیستیم.
به شعرا پول میدادند که مبانی دینی بنی عباس را تقویت کنند، مبانی دینی بنی عباس هم این بود که بنی عباس «اهل بیت پیغمبر» هستند.
اول که بر سر حکومت آمده بودند، بعنوان اینکه حکومت را میگیریم و به اهل بیت پیغمبر واگذار میکنیم آمده بودند، شعار «اَلرّضا مِنْ آلِ مُحمّد» بود، لذا بسیاری از فرزندان و نوادگان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را همراه کردند، بعضیها را هم به قیمتهای گزاف خریدند، به بعضیها هم پست و مسئولیت دادند.
وقتی به قدرت رسیدند و تثبیت شدند دیگر نمیخواستند در قدرت شریک باشند، منتها لازمه این امر این بود که اینها از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشند، چون دولت دولتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود، لازم بود علمایی بنی عباس را اهل بیت پیغمبر معرّفی کنند.
چطور میشود که بنی عباس اهل بیت پیغمبر بشوند؟ باید جایگاه عباس عموی پیغمبر تثبیت بشود، باید جایگاه او روشن بشود، از اهل بیت بشود، از سران اهل بیت بشود.
خوب هم خرج میکردند. الآن به شما بگویند یک خبرگزاری هست که برای هر خبری که شما منتشر کنید به شما صد میلیون تومان میدهد! در اینصورت هر هندوانهفروشی خبرنگار میشود.
برای هفت بیت شعر صد هزار درهم خرج میکردند! دیگر همه ادعای شعر داشتند. همایشهای مختلف، کنگرههای مختلف، شب شعرهای مختلف، موضوع چیست؟ در فضائلِ عامه اهل بیت و بخصوص عباس!
رونق گرفت که همه راجع به اهل بیت حرف بزنند، منتها این مسئلهی خطرناکی بود، چون عینِ انحراف بود، چون وقتی از اهل بیت میگفتند، چه کسی را اراده میکردند؟ یا از ترس و یا از طمع، منظورشان منصور دوانیقی و مهدی عباسی و هادی و هارون بود.
اگر میخواهید فضای تقیّه را ببینید بایستی اشعار سیّد حمیری را دنبال کنید.
اهمیّت شعر در تحلیل سیره معصومین علیهم السلام
یکی از آن جاهایی که در تحلیل سیره معصومین بسیار بسیار مهم است، در فهم اوضاع مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مهم است، بررسی تاریخ شعرای سیصد سال اول است.
اگر به شما بگویند که زبانِ تشیّع در سه قرن اول چیست؟ بیدرنگ باید گفت: شعر.
اگر بگویند «شعر» مهمترین ظرفیت برای چه گروه فکری است؟ بیدرنگ باید گفت: تشیّع.
آن چیزی که متأسفانه بخاطر بسیاری از مسئولان غیرفرهنگی از دست رفته است، سالیان سال است که مظاهر فرهنگی بشدّت کمرنگ است، ان شاء الله خدای متعال کمک کند که از آدمهای کوتاهفکر به انسانهای فرهیخته در امور فرهنگی برسیم.
یکی از آنجاهایی که ما سیره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را تشخیص بدهیم و تحلیل کنیم و اولویتهای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بشناسیم، اشعار سیصد سال اول است.
فقط یک نمونه به شما بگویم که ارزش این امر از جهت تاریخی روشن بشود، مثلاً در مورد شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و تیرباران بدن مبارک ایشان، اگر مقالات تاریخی را بخوانید، میگویند اولین جایی که کتب تاریخی به تیرباران پیکر مطهر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اشاره کردهاند برای قرن ششم است.
بعد شما نگاه میکنید «ابن حَمّاد» قرن چهارم، در شعری که در مرثیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سروده است، در یک بیت در مرثیه به تیرباران تابوت پیکر مبارک امام پرداخته است.
یعنی یک باب مهم و واسعی از تاریخ، این منابع رسانهایِ آن زمان است. یعنی حداقل اینکه مسئله دویست سال عقبتر میرود.
وقتی در شعر سروده میشود یعنی اینکه این جزو افکار عمومی بوده است، جزو باورهای عمومی بوده است. مخصوصاً مرثیه با مدح متفاوت است، سطح مرثیه از لحاظ ادبی پایینتر است.
شما مراثی مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمدحسین غروی اصفهانی اعلی الله مقامه الشّریف که استاد مرحوم آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف بوده است و شعر فارسی و عربی دارد را ببینید و تخلّص ایشان «مُفتَقِر» است، وقتی مدح میگوید مدح بسیار راغی و بلندبالاست، مانند آن شعر معروف ایشان راجع به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که
مُفتقرا متاب روی، از در او به هیچ سوی زانکه مس وجود را، فِضّه او طلا کند
اگر بروید و مراثی را ببینید، مراثی خیلی سطحی شده است، چرا؟ چون هنگام عزاداری میخواسته است که عموم مردم بتوانند عزاداری کنند، عامیانه سخن گفته است، از الفاظ عامیانه استفاده کرده است.
سطح مرثیه معمولاً از سطح مدح یا از غزل پایینتر است.
این را برای چه عرض کردم؟ «ابن حَمّاد» مرثیه گفته است! برای عموم گفته است! برای مجلس گفته است! برای خواندن و گریه کردن گفته است!
یعنی قرن چهارم این تفکّر بوده است. البته این یک نشانه است که احتمالاً در قرن چهارم موضوع تیرباران بدن مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، یکی از موضوعات عمومی در مجالس حزن بوده است.
عظمت «سیّد حِمیَری»
سیّد حمیری که هم در مناقبگویی ویژه است، دو هزار قصیده داشته است.
وقت نیست که من بخواهم تشریح کنم که بگویم «دارقُطنی» کیست و تشدد و دشمنی او با تشیّع چقدر است. دارقُطنی این دوهزار قصیده را حفظ بوده است، این از عظمت ادبیات سیّد حمیری است.
مروان بن ابی حفصه ملعون لعنة الله علیه که خواب را از چشم مبارک امام رضا علیه السلام ربوده است، امام رضا علیه السلام از شبهاتی که آن ملعون در شعر خود ایجاد میکرد تا صبح نخوابیدند، آن ملعون برای یک قصیده ده بیتی صد هزار درهم پول میگرفته است.
وقتی ابیات سیّد حمیری را برای این ملعون میخواندند میگفت: «لِکُلِّ بَیتٍ سُبحَانَ الله»، برای هر بیت سبحان الله!
اگر کسی برود و اشعار سیّد حمیری را بخواند تعجّب میکند، چون یا مدح است و یا مثالب است، مثالب یعنی مطاعن، یعنی نقد صریح نسبت به کسانی که دشمن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند. این خیلی حساس است. همه قصائد سیّد حمیری یا مناقب است و یا مثالب، مستقلاً بهاریه و شبابیه و فلان ندارد، اصلاً به دنبال این بوده است که اگر فضیلتی از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هست به شعر تبدیل کند، گاهی هم مسابقه میگذاشت و میگفت: اگر کسی توانست یک فضیلت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید که من شعر نگفته باشم من اسب خود را به او میبخشم.
دو هزار قصیده پنجاه بیتی و صد بیتی چقدر میشود؟ الآن یک دهم آن هم نیست. برای بیاهتمام بودنِ ماست که نیست، برای نگشتنِ ما، برای اهمیّت ندادنِ ما.
کسی که در حضور او و در غیاب او، وقتی میآمدند و از شعر یا مرثیه یا مدح سخن میگفتند، امام صادق علیه السلام میفرمودند که از سیّدالشعرا یعنی سیّد حمیری بخوانید.
سیّد حمیری «سیّد» هم نبود، مادر او نام او را «سیّد» گذاشته است.
بنی عباس تمام دستگاه حکومت را برای تطهیر خود به میدان میآورد
همهی اینها را گفتم تا شما ببینید که فضا را به سمتی بردند که سیّد حمیری مجبور است که در خیلی از قصائد خود مدح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بگوید، بگونهای که اگر منصور دوانیقی او را در جلسهای دعوت کرد بگوید برای شما گفتهام! وقتی به محضر امام صادق صلوات الله علیه هم رفت بگوید: آقا جان! این شعر را برای شما گفتهام، مجبور بودم این شعر را در جلسه برای منصور هم بخوانم.
یعنی چه؟ یعنی اینکه بنی عباس تمام دستگاه حکومت خود را پای کار این موضوع میآورد که طاغوت بودن را بشورد و ببرد. بیت المال خرج کند که بگوید ما عادل هستیم.
اصلاً اگر نگاه کنید میبینید همهشان اسامی امام زمان ارواحنا فداه دارند! قرآن کریم «منصور» را به ولیدَم میگوید، کمااینکه هارون «رشید» است، آن دیگری «هادی» است، آن دیگری «مهدی» است، همهی اینها اسامی امام زمان ارواحنا فداه هستند، اسامی کسی است که «یَمْلَأُ اللهُ به الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا». تمام بیت المال را پای این آورده است که بگوید ما دولتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستیم.
مروان بن ابی حفصه ملعون و دیگران، پول کلان میگیرند که مدح کنند. اشخاص دیگر مانند سیّد حِمیَری را هم به داخل جلسه میآورند و میگویند شعر بخوان. و چون او نذر کرده است که برای غیر از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شعر نگوید، گاهی مجبور است قصائدی بگوید که در آن تصریح به اسم خاص ندارد، بگوید برکت زمین و زمان برای شماست، با قدمهای شما باران بر ما میبارد، به برکت شما آسمان روی زمین فرو نمیریزد و… منصور هم میخندید و لذّت میبرد.
سیّد حمیری مجبور به تقیّه است، با اینکه سیّد حمیری زبان بسیار تندی دارد، قضات عالیرتبه بنی عباس را چنان هجو میکرد که اینها گاهی مجبور بودند از شهرشان به شهر دیگری سفر کنند، یعنی اینقدر بیآبرو میشدند. فرض کنید کاریکاتوری از کسی بکشند که دیگر نتواند سرِ خود را بلند کند.
سیّد حمیری مجبور است ظاهراً با توریه قصیده در مدح بنی عباس بگوید، وای بحال بقیه.
امام صادق صلوات الله علیه اینجا را میدیدند که از آنهایی که ناحق نبودند حمایت نمیکردند، عدهای هم که ناحق بودند. آنهایی که نمیفهمیدند حضرت را توبیخ میکردند و جسارت میکردند.
برای حضرت مهم است که در این اوضاع، اهل بیت یعنی چه کسی؟ فقه آل محمد دقیقاً یعنی چه؟
حال با این آدرسی که دادم، ان شاء الله بعضی از این اشارات را ملاحظه خواهید کرد.
پیچیدگیهای عجیبِ بنی عباس
فقه عامه به این سمت رفته است که سه طلاق در یک مجلس، سه طلاق محسوب میشود. حکومت هم پای این موضوع ایستاده است.
امام صادق علیه السلام هم حکمی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صادر کردهاند روشن است، سه طلاق در یک مجلس، بیش از یک طلاق نیست.
اوضاع را ببینید که یک مسئله فقهی ساده، مسئلهی سطح بالای سیاسی میشود!
امام صادق صلوات الله علیه که شهید میشوند، «هشام بن سالم» و «مؤمن طاق» به مدینه میآیند تا ببینند چه کسی مصداقِ امامِ بعد از امام صادق علیه السلام است.
شما ببینید چقدر تقیّه و عمل کردنِ تشکیلاتی و لایه لایه عمل کردن جدّی است که هشام بن سالم و مؤمن طاق به دنبال مصداق میگردند! یعنی شاید اینها هم هنوز نمیدانند مصداقِ امام بعدی کیست. ببینید امام باید چقدر پوشیده عمل کنند.
اینها از بزرگان هستند و فقه امام صادق علیه السلام را بلد هستند، اما نمیدانند که مصداق دقیق کیست. از کوفه به مدینه میآیند.
میگوید به مدینه آمدیم تا بگردیم و ببینیم امام کیست، به سراغ هر کسی میرفتیم…
حتماً این امر پنهانی بوده است، چون حکومت وقت که خطرناک بود، در حکومت وقت مدیریت فقه را به «مالک بن انس» دادهاند. وقتی منصور دوانیقی میگوید من از اهل بیت هستم، میگوید اعلمِ اهل البیت من هستم!
یزید نمیگوید من اعلم هستم، معاویه هرگز نگفت من اعلم هستم، معاویه سواد دینی نداشت، کاتب بود ولی دانش دینی نداشت، خدای متعال به اسلام و مسلمین رحم کرد. ولی منصور دوانیقی میگوید من اعلم اهل البیت هستم، ولی من بالاخره مسئول حکومت هستم و کار زیادی دارم، مالک بن انس فقه مدینه را بعنوان نماینده فقه اهل بیت بنویسد.
ظاهرِ این مسئله «فقه» است، اما همهی این امر انحراف است.
مالک بن انس «الموطأ» را نوشت، حکومت بنی عباس هم این را ترویج کرد، با نفس مصنوعی و داربستِ منصور دوانیقی قدری مالکیگری راه افتاد، آن هم بعنوان فقه اهل مدینه.
«فقه اهل مدینه» یعنی فقه چه کسی؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم در مدینه بودند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم در مدینه بودند، منصور هم که حاکمِ اهل البیتی است، اشعار شعرا این را میگوید! انحراف خیلی جدّی است.
فقه اهل مدینه یعنی فقه چه کسی؟ یعنی فقه عبدالله بن عمر. یعنی فقهی که بستر آن ناصبیگری است.
منصور میگوید من اعلم اهل بیت هستم، فقهی را ترویج میکند که ریشهی ناصبیگری دارد!
حرف راجع به عبدالله بن عمر زیاد است، او کسی است که به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میگوید: از طاعت امام زمانت خارج نشو!!! در موضوع بین یزید ملعون و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تخطئه میکند و یزید را تبرئه میکند!!!
کسی نماد حکومتِ اهل البیت شده است، فقهی که ترویج میکند، فقه چه جریانی است! نه فقط فقه عامه، بلکه فقه یک شخص خاص.
وقتی مردم مدینه بر علیه یزید قیام کردند، واقعه حرّه رخ داد.
اکثریت مطلق در مدینه با اینها همراهی کردند و قتل عام شدند. افراد خیلی کمی همراهی نکردند، یک نفر حضرت زین العابدین صلوات الله علیه بودند که جهاتی داشت.
نسبتِ امام سجّاد علیه السلام با یزید ملعون روشن بود، امام سجّاد علیه السلام تازه از اسارت آمده بودند.
یک نفر هم عبدالله بن عمر است!
این در صحیح بخاری هست که عبدالله بن عمر فرزندان و اهل و عشیره خود را جمع کرد و گفت: «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ القِيَامَةِ»[4] روز قیامت برای هر پیمان شکنی یک پرچم بلند میکنند که همه از دور خیانت او را بفهمند تا آبروی او برود «وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ» من خیانتی آشکارتر و بزرگتر از این نمیشناسم «مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» اینکه با مردی بیعتی بشود، بیعت خدایی و مورد تأیید رسول الله بشود و بعد شکسته بشود.
منظور او یزید ملعون است! چون مردم مدینه قیام کردهاند و از بیعت بیرون آمدهاند.
بعد گفت: اگر کسی از بیعتِ یزید خارج بشود و به مردم در قیام حرّه بپیوندد، «كَانَتِ الفَيْصَلَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ» حتّی اگر فرزندم هم باشد من نَسَبِ او را انکار میکنم. یعنی اینطور تمامقد مدافعِ یزید ملعون است! داماد ابوموسی اشعری هم هست. راجع به او حرف زیاد است.
منصور دوانیقی… روزی مردم خیال کردند با عدالتخواهی میخواهند بنی امیه را از بین ببرند…
جلسه گذشته عرض کردیم، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسیدند فرمودند: «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ»[5] بیست و پنج سال از پیغمبر گذشته است و به سراغ من آمدهاید، چهل و هشت سال عقب هستید، تازه به روز مبعث رسیدهاید.
این اولین سخنرانیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
حالا آنها به دنبال دنیا و جیفه دنیا بودند، اما بعضی از اینها اینطور بودند که مردم خیال میکردند به دنبال عدالت هستند و از ظلم بنی امیه خسته شدهاند. از ظلم بنی امیه خسته شده بودند ولی از چاله بنی امیه به چاه بنی عباس افتادند. بنی عباس پیچیده هستند، از یک طرف میگوید اعلمِ اهل بیت من هستم، از یک طرف میگوید آن فقهی که من قبول دارم تا حکومت ترویج کند و قضات بر اساس آن حکم صادر کنند «الموطأ» مالک است!
مالک این وسط کیست؟ گفت: مالک نماینده فقه اهل مدینه است. «نماینده فقه اهل مدینه» یعنی چه؟
اینها بحثهای گسترده است که فقهای مدینه چه کسانی هستند؟ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه، حضرت باقر علیه السلام، حضرت صادق علیه السلام، همه عمده عمرشان ساکن مدینه هستند، ولی هیچ کدام از این بزرگواران جزو فقهای سبعه نیستند! آنجا مشخصاً یعنی «عبدالله بن عمر».
یعنی از منصور دوانیقی که ادّعا میکند اعلم اهل البیت است به عبدالله بن عمر رسیدیم که مروج یزید است، ولی این دفعه در لباسِ اهل البیت!
کار خیلی پیچیده است.
برای بسیاری از مردم «رضایت» هم هست، چون بیت المال میبخشند. به طبقاتی ظلمِ بیحد و حصر میشود، عددهای هشتاد هزار و صد هزار زندانی، زن و مرد قاطی در زندان و سیاهچال! ولی میگویند مکتب اهل بیت هم هست!
وقتی داغترین شعرای شیعه هم مدح میکنند، مجبور هستند طوری بگویند که وقتی در مجلس منصور خوانده شد بگویند شما را میگوییم. در حضور منصور به او «یا امیرالمومنین» بگویند. از بزرگان ما این نقل هست. اگر غیر از این میگفتند منصور گردن میزد. گزارشها فراوان است. «سلیمان اعمش» که تابعی است، شیعه هم نیست، از بزرگان عامه است، میگوید: نیمه شب به در خانه من آمدند و مرا صدا زدند و گفتند منصور تو را کار دارد. به سرعت غسل کردم و کافور به تن خود زدم و زیر لباس خود کفن پوشیدم و رفتم. وقتی وارد شدم از بوی من حس ناخوشایندی پیدا کرد. پیش خودم گفتم یا میخواهد گردن من را بزند یا میخواهد چیزی از علی از من بپرسد.
اگر کسی نیمه شب به تلفن شما زنگ بزند، ذهن شما بلافاصله سمت چه چیزی میرود؟ به سمت چیزی که معهود است و تکرار میشود.
کار خیلی سخت بوده است، فضا را به سمتی بردند که امام صادق علیه الصلاة و السلام دیگر نمیتوانند احکام بیان کنند.
عرض کردم فقیه «مالک» میشود که ذیلِ عبدالله بن عمر است…
وقتی هشام بن سالم و مؤمن طاق به دنبال امام خود میگردند…
این روایت در کافی شریف هست که وقتی امام صادق علیه السلام شهید میشوند، هشام بن سالم با مؤمن طاق به مدینه میروند که ببینند امامِ بعد از امام صادق علیه السلام کیست.
همینطور بین مردم و پلیس که نمیتوانند حرف بزنند، جاهای مخفی پیدا میکنند. میگویند: به هر کجا که رفتیم گفتند به سراغ عبدالله بروید.
یعنی وقتی یک لایه امنیتی را طی کردیم، همهی خودیها به عبدالله دلالت میکردند.
وقتی به او مراجعه کردیم گفت: آیا وجوهات آوردهاید؟
یکی از مشکلات این بود که شیعیان در دوره امام صادق علیه السلام زیاد بودند، بنابراین درآمدِ امام زیاد بود، بنابراین رقیب هم زیاد میشد.
میگوید: گفتیم ما وجوهات نداریم، چند سؤال داریم. راجع به کسی که زن خود را طلاق بدهد و بگوید من تو را به عدد ستارگان آسمان طلاق دادهام چه میگویید؟
از نگاه فقه عامه این بیش از سه طلاق بود و لذا اگر مرد میخواست دوباره رجوع کند محلل لازم بود، فقه اهل بیتی که منصور ترویج میکند هم از عبدالله بن عمر بود، پس او هم جایز میداند. فقه امام صادق علیه السلام هم روشن است، منتها زیرپوستی است و جایی بیان نمیشود و امام صادق علیه السلام جایی کلاس درس رسمی ندارند که ساعت و مکان و شرکتکننده مشخص داشته باشند.
زمان بنی امیه کار آسانتر بود، چون بنی امیه نمیگفت این فقهِ لاطائلاتی که ترویج میکنم فقهِ اهل بیت است، اما اینجا میگوید این فقه اهل بیت است و من هم اعلم هستم.
گفت: راجع به کسی که زن خود را طلاق بدهد و بگوید من تو را به عدد ستارگان آسمان طلاق دادهام چه میگویید؟ پاسخ داد: نافذ است و محلل نیاز است.
بعضی جاهای دیگر در حاشیه این روایت هست که گفتند: ظاهراً بعضیها چیز دیگری میگویند. پاسخ داد: این دکانبازیها را جمع کنید، تفرقه را کنار بگذارید و ببینید آقایان در مساجد چه میگویند.
چون همه آقایان در مساجد همین را میگفتند!
چون عبدالله محض هم باید با فقه اهل بیت منصور که در ذهنها ترویج شده است همراهی کند، هم اگر قرار باشد فقه امام صادق علیه السلام را بداند، لازمهی آن این است که پای درس امام صادق علیه السلام نشسته باشد.
جلسه گذشته عرض کردم که وقتی پسرِ «امام صادق صلوات الله علیه» وارد شد، حضرت کلام خود را قطع کردند.
ما ائمهای داریم که وقتی میخواهند وصیت کنند به تمام فرزندان خود وصیت میکنند، امام کاظم علیه السلام فرمودهاند به تمام فرزندان وصیت کردم، به علی بن موسی خاصّه وصیت کردهام.
شرایط پیچیده است، هم ممکن است کسی طمع کند، هم ممکن است لو برود.
میگویند: ما چند سوال دیگر کردیم و دیدیم این شخص اصلاً از هیچ چیزی خبر ندارد، بلکه میگوید دکّانداری نکنید و این سوالات را از آخوندهای مساجد بپرسید.
بله! آخوندهای مساجد میدانند ولی بر اساس آن چیزی که منصور دوانیقی و دیگران ترویج میکنند میدانند!
میگویند: بیرون آمدیم و مانند بچهها روی زمین نشستیم و گریه کردیم که امام ما کیست؟
پیچیدگی این است.
امام نگاه میکند اصل مسئلهی دینداری دچار خدشه شده است، این یک نمونه بود. میدانید که به طلاق «احوال شخصیه» میگویند، این که سیاسی نیست، حضرت باید چکار میکردند؟ آنجایی که موضوع همه این بود که همه باید حرکت کنیم، امام هم به دنبال قیام بودند، ولی قیام مقدّمات لازم داشت، قیام معرفت لازم داشت، قیام تشخیص و فرقان و تربیت میخواست.
شعار حق و عدل را که همه میدهند!
صدق حدیث و ادای امانت
امام فرمودند: دوست دارم شما را با صداقت بشناسند و بگویند «هَذَا أدَبُ جَعفَر».
خدا میداند اگر تمام آموزش و پرورش ما، همهی دروس خود را کنار بگذارد… کار امام صادق علیه السلام خیلی سخت بوده است، و شما نگاه میکنید و میبینید حضرت اینجا بجای اینکه واردِ تنازعِ بر سرِ قدرت بشوند، که باید این قدرت به دست صالحان برسد و در این امر هیچ شکّی نیست، ولی باید زمینه این امر فراهم باشد. میبینید حضرت به خط میزنند. خودشان نمیتوانند بروز کنند، به شاگردان خود مانند «أبان بن تغلب» میفرمایند: وقتی ایام حج میشود به مسجد مدینه برو و بنشین و حکم بده. «إنِّي أُحِبُّ أَنْ يَرَوْا فِي شِيعَتِنَا مِثْلَكَ»،[6] بگویند این کیست؟ بگویند این شیعه امام صادق علیه السلام است.
شیعیان را به چه چیزی بشناسند؟ فرمودند: به صداقت!
اگر همهی آموزش و پرورش را تعطیل کنیم و فقط «صداقت» را مسئلهی همه کنیم، که هر کسی صادق نیست، مردم او را طوری تقبیح کنند که او بگوید غلط کردم و این سبق اللسان بود و اشتباه لُپّی بود…
الآن برعکس است، الآن میگوییم اگر میخواهی نامزد بشوی وعده بزرگ و دروغ بده.
این برای این است که جامعه اشکال تربیتی دارد، نه تنها دروغ را تقبیح نمیکند، بلکه دوست دارد به او وعدههای بزرگ بدهند!
امام صادق علیه السلام فرمودند: آن چیزی که علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] را نزد پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلّم] علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] کرد چه بود؟ این بود که او صدق حدیث داشت، او راستگو بود.
حال شما نگاه کنید، خبرگزاریها، صدا و سیما، گزارشهای دولت، گزارشهای قوه قضائیه، گزارشهای مجلس، آمارهایی که میدهند، اگر صدق حدیث مسئله باشد، الآن همه چیز خوب نیست تا پنج سال بعد مشخص بشود، یا اینکه پنج سال قبل همه چیز در آمارها خوب بود و پنج سال بعد مشخص میشود! چون خیلی از اوقات راست گفته نشده است، و این هم برای ما قبح درجه یک نبوده است.
امام صادق علیه السلام فرمودند: آن چیزی که علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] را نزد پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلّم] علی بن ابیطاب [صلوات الله علیه] کرد، که نَفسُ الرسول بود، این بود که او راست میگفت، امانتدار بود و راستگو.
امام صادق علیه السلام در اینجا نه نماز شب را فرمودند… نه اینکه آنها مهم نیست… نه مقامات حضرت را، نه شجاعت حضرت را، نه جهادِ حضرت را. صدق حدیث و ادای امانت را فرمودند.
اگر در کتاب کافی شریف در همین باب ملاحظه کنید، میفرماید: هیچ پیغمبری به نبوّت نرسید الا بعد از صدق حدیث و ادای امانت.
یعنی کسی که دروغ میگوید نه دین دارد، نه انقلابی است، نه وجدان دارد، نه اهلیت دارد، نه شایستگی دارد، سطل زباله دانشگاه را نباید به این شخص سپرد چه برسد به مسئولیت!
اگر اینطور باشد که دیگر کسی وعده دروغ نمیدهد.
حضرت همزمان که میفرمودند: أبان! به مسجد برو و حکم صادر کن، زراره! در مسجد کوفه مناظره فقهی بگذار که معلوم بشود آن فقه اهل بیتی که ترویج میکنند دروغین است… همزمان به آن نقطه میروند که تزویر را بزنند. باید راست گفت.
فدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بشوم که وقتی به حکومت رسیدند، بجای اینکه وعده بدهند فرمودند: اگر چیزی حرام در کس و کار شما باشد پس میگیرم.
از نظر ما، یعنی بسیاری از کسانی که کار سیاسی میکنند و در انتخاباتهای مختلف کنشِ سیاسی دارند، ظاهراً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصلاً آداب انتخابات را نمیدانند!
به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و گفتند: بالاخره این خوارج آدمهای مهمّی هستند، ملاهای شهر هستند، همه حافظ قرآن هستند، همه مسجددار هستند، همه معلمین مردم هستند، شما بعد از حکمیت یک توبه کنید تا اینها برگردند. حضرت فرمودند: أستغفرالله من کل ذنب.
خوارج که در بیرون شهر تحصن کرده بودند به داخل شهر برگشتند و دوباره مسجد مدینه پُر از جمعیت شد…
آیا فکر کردهایم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیدانند که اشعث در اینجا در حال سوء استفاده است؟ چرا! ولی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فقط آن چهار سال حکومت مهم نبود، هزار و چهارصد سال از حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذشته است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هنوز زنده هستند و سندِ حکمرانی هستند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواهند اسلام در کل نبازد، نه در آن چهار سال. معاویه آن چهار سال را میدید. الآن معاویه کجاست؟ شما یک مورد پیدا کنید که یکی از فِرَقِ اهل تسنن بگویند که ما پیرو سنّت معاویه هستیم. هیچ کسی نمیگوید! حتّی کسانی که امروز با او خوب هستند. دیگر یزید که…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن ماجرا یا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا که شکست نخوردند.
اشعث میداند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چکار خواهند کرد، جلسه گذشته هم موضوع شلوار در آوردنِ عمروعاص را عرض کردم، حضرت را میشناختند، حضرت در عرصه اخلاق نمیبازند، برای اینکه میخواهد آن چیزی که میخواهد در نهایت نجات بدهد را نجات بدهد.
اشعث آمد و گفت: خوارج در این طرف و آن طرف میگویند که علی از کفر توبه کرده است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نماز ظهر را خوانده بودند و هنوز نماز عصر را نخوانده بودند، بلند شدند و به جمعیت رو کردند، در حالی که چهل هزار نفر در مسجد نشسته بودند فرمودند: هر کسی بگوید من از کفر توبه کردهام دروغ میگوید، من گناهی نکردهام که توبه کنم.
خوارج دوباره شروع کردند به فحش دادن و از مسجد بیرون رفتند.
حال بگو آقا خطر امنیت ملّی، مسئله جنگ، جنگ داخلی… جنگ داخلی خوارج مسئله خیلی پیچیدهای است، چون در یک کوچه یک نفر از پسران همسایه قاتل است و پسرِ همسایه دیگری مقتول است، چون جنگ داخلی در کوفه است، کوفیان با هم جنگیدند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میتوانستند نعوذبالله یک دروغی بگویند، دروغ مصلحتی بگویند… البته امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهل مصلحت هستند ولی اینکه حاکم اسلامی راحت دروغ بگوید، این بر خلاف مصلحت هم هست. برای همین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دروغ نمیگویند، نمیگویند ولو اینکه چهار هزار نفر ملا را بکشند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیش از ما توجیه بلد بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جاهایی هم به مصلحت عمل کردهاند، مجبور شدهاند و به مصلحت عمل کردهاند، اما اینجا مصلحت ندیدند یک کلام دروغ بگویند.
امام صادق علیه السلام فرمودند: آن چیزی که علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] را نزد پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلّم] علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] کرد چه بود؟ این بود که او صدق حدیث و ادای امانت داشت.
طرفدار حق باشیم!
ای آقایانی که امروز دوستان شما مسئول هستند! اگر کسی را ناشایست، بخاطر رفاقت، بخاطر همجبهه بودن، بخاطر هر چیز دیگری، دیدید بیشایستگی به جایی بردند، لعن خدا و انبیاء و ملائکه بر آن فرد است، به آدم ناشایست تبریک نگویید، به آن شایستگان کمک کنید، همه جا ناشایست نیست، همه جا هم شایسته نیست. اگر در برابر خطا ساکت باشید تعمیم داده خواهد شد. خوبیها را ذکر کنید و پخش کنید و امید ایجاد کنید، اما خطاها را ندید نگیرید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هرگز خطای دوستان و همجبههایهای خودشان را ندید نگرفتند.
اگر اشعار نجاشی را ملاحظه بفرمایید، خیال میکنید یک آیت الله العظمی در مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شعر گفته است، اما همینکه خطا کرد حضرت او را حد زدند و نجاشی شاعر معاویه شد!
نمیشود یک عمر شعار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدهیم و در رفتار مانند معاویه عمل کنیم. الآن که ما با یکدیگر صحبت میکنیم فرصت هست که نقاط قوت تقویت بشود، تکریم بشود، تشکر بشود، مطالعه بشود، نقاط ضعف، خطاها، اگر کسی که ناشایست است در جایی مسئولیت گرفته است، گوش او را بگیریم و او را نقد کنیم.
وقتی مطالبهگریِ عدالتخواهی حقیقی شما موسمی باشد، به رسانههای دشمن فرصت میدهید که شایعه کنند، چون میبینند شما در برابر غیر همجبههایتان حرف میزنید اما در برابر هم جبههای خودتان ساکت هستید. در حالی که باد بنده حق بود. اگر همهی کاری حق است از همهی آن کار دفاع کنید، از حق دفاع کنید. اما به نام هم جبههای و ریشدار و… به سوءاستفاده کنندگان فرصت ندهیم که همه چیز را با هم خراب کنند.
روضه و توسّل
این امام صادق صلوات الله علیه که… منصور دوانیقی میگوید من مرد عدالت هستم، منصور مینشیند و واعظ منبر میرود و در ظاهر منصور از خوف خدا غش میکند! شعرا میآیند و او را مدح میکنند، کسی جرأت نمیکند راجع به ظلم حرف بزند، به تعبیر آقا واعظ نمیگوید ای منصور! ظالم نباش. واعظ از قیامت حرف میزند و منصور هم غش میکند!
واعظ نمیگوید تو طاغوت هستی، نمیگوید این صندلی را غصب کردهای، نمیگوید آن بیت المال برای پدر تو نیست که همینطور به این و آن میبخشی، باید به حق ببخشی، باید به عدالت ببخش.
یعنی واعظ نقد نمیکند، مجیز میگوید. منصور هم در ظاهر مدام از خوف خدا غش میکند!
امام صادق صلوات الله علیه دست روی صداقت میگذارند. آیا راست میگوید یا نه؟ اگر راست نمیگوید به درد نمیخورد. آیا امانتدار هست یا نه؟
منصور دوانیقی با بسیاری از بنی هاشمیان بسته بود که اگر حکومت بنی امیه سرنگون شد به نفس زکیّه واگذار کنیم، با نفس زکیّه بیعت کردند، که پسر آن عبدالله محض است. ولی وقتی بنی عباس به قدرت رسید قبول نکرد. یعنی صادق نیستی.
حضرت دست روی صداقت گذاشتند، فرمودند: دوست دارم هر کجا شیعیان من مینشینند از صداق و امانتداری آنها بگویند «هَذَا أدَبُ جَعفَر». اینها سیاسی است، اخلاقی نیست، درواقع امام صادق علیه السلام نقد حکومت میکنند، منتها باید شرایط را ملاحظه کرد.
لذا به امام صادق صلوات الله علیه جسارتها و اهانتها شد، خانه امام را آتش زدند…
حضرت صادق صلوات الله علیه روضهای از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواندهاند که خودشان با همه وجود چشیدهاند…
یکی از کنیزکان فرزند امام صادق علیه السلام را کشت، ظاهراً حضرت در حال نماز خواندن بودند، اشاره فرموده بودند که بچه را به بالای پشت بام نبرید، بچه را به بالای پشت بام برده بودند و سهواً یا عمداً او را انداخته بودند، البته احتمالاً این کار عمداً بود، وقتی نماز امام صادق علیه السلام تمام شد این بچه غرقِ به خون را به دست امام دادند… گزارشهای دیگری هم داریم که در چاه انداختند یا در تنور انداختند و بچه را سوزاندند… حضرت این بچه غرق به خون را گرفتند… ایشان امام هستند! وقتی کسی از دل شکستگیهای خودش به امام میگفت حال امام خراب میشد… کسی دوید و آمد و به امام عرض کرد: با همسر خود برای زیارت شما آمده بودم، ورودی مدینه حال او بد شد و محتضر شد… میگوید آقا سر مبارک خود را پایین انداختند و فرمودند: برو و با همسر خود بیا. آن شخص عرض کرد: کار او تمام شد. حضرت فرمودند: برو و با همسرت بیا.
آقا در رقّتِ قلب… امام معصوم هستند، این هم طفل خودشان بود، «كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحِيماً»… حالا این پسرِ خودِ حضرت بود… حضرت پسر را در آغوش گرفتند، این پسر غرق به خون بود و در هم شکسته بود… حضرت سر بلند کردند و دیدند دستان این کنیزک میلرزد، فرمودند: او را در راه خدا آزاد کردم، بخاطر ترسی که داشت ما بدهکار او شدیم، ما نمیخواهیم کسی از ما بترسد…
امام که ولیدَم هستند میفرمایند ما نمیخواهیم کسی از ما بترسد، حالا فلان فرماندار و فلان دهدار باید حواس خود را خیلی جمع کند!
حضرت در ادامه فرمودند: به او قدری پول هم بدهید که به گدایی نیفتد.
من عرض میکنم: آقا جان این جمله را برای شما عرض میکنم که لا یوم کیومک یا اباعبدالله…
آنجایی که طفل شما را در آغوش شما دادند یا همه گریه کردند و یا همه همدردی کردند، هلهله نکردند، تمسخر نکردند، حتّی دست قاتل میلرزید و در ظاهر ابراز پشیمانی میکرد…
اما وقتی جدّ شما طفل را به وسط میدان بردند، صدا زدند: «يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»[7] اگر به من رحم نمیکنید به این شیرخوار رحم کنید…
چند جا در کربلا نگذاشتند کلام امام تمام بشود، بیادبی کردند… نباید وسط کلام پرید، اینها وسط کلام نپریدند، بلکه تیری زدند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال صحبت کردن بودند که ناگهان خون به صورت حضرت پاشید، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از ادامه سخن گفتن منصرف شدند، به این آقازاده نگاه کردند و دیدند کار تمام شده است…
به قدری جگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سوخت که دست زیر گلو بردند و خون را به سمت آسمان پاشیدند… بعد به آسمان نگاه کردند و عرض کردند: خدایا! اگر نصر بر ما نازل نمیشود به ما صبر عطا کن…
اینجا امام صادق علیه السلام برای ما روضه خواندهاند، فرمودند: هاتفی از غیب صدا زد: «دَعهُ يا حُسَينُ» حسین جان! دل بِکَن… دل تو از چه چیزی سوخته است؟ از تیری که به گلو رسیده است؟ از آن تیرِ پهنی که سر را کامل جدا کرده است؟ نه! «دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ» همین الآن او را سیراب میکنیم…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] صحیح بخاری، جلد 9، صفحه 57 (حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ نَافِعٍ، قَالَ: لَمَّا خَلَعَ أَهْلُ المَدِينَةِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ، جَمَعَ ابْنُ عُمَرَ، حَشَمَهُ وَوَلَدَهُ، فَقَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ القِيَامَةِ» وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ القِتَالُ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا مِنْكُمْ خَلَعَهُ، وَلاَ بَايَعَ فِي هَذَا الأَمْرِ، إِلَّا كَانَتِ الفَيْصَلَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ)
[5] نهج البلاغه، خطبه 16 (و من كلام له (علیه السلام) لما بُويِعَ في المدينة و فيها يخبر الناس بعلمه بما تئول إليه أحوالهم و فيها يقسمهم إلى أقسام: ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ، إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ، أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه وآله)، وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا، وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ.)
[6] رجال الکشی ، جلد ۱ ، صفحه ۳۳۰
[7] تذكرة الخواص، صفحه ٢٥٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّه، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!… فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ.)