حجت الاسلام کاشانی بامداد روز سه شنبه مورخ 3 خرداد 1401 در مسجد دانشگاه امام صادق علیه السلام به سخنرانی پیرامون «چالشهای دوران امامت امام صادق صلوات الله علیه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت کشّاف الحقائق، قرآن بحق ناطق، حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه الصلاة و السلام و علیه آلاف التّحیّة و السلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
هدیه به پیشگاه ارواح طیّبهی شهیدان، شهدای آزادسازی خرمشهر، شهیدانی که در ورودی این مسجد در محضرشان هستیم، ان شاء الله خدای متعال از برکات آنها به ما هم عائد و واصل کند، و هدیه به پیشگاه روح مطهر امام شهیدان صلوات دیگری لطف بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
سیره حضرت صادق صلوات الله علیه از جهات متعددی برای ما درس و الگوست، یکی از آنها «اولویتبندیهایی است که امام صادق علیه السلام انجام دادهاند». مخصوصاً در دورهای که توقعات و ارتکازاتی است و امام با اینها مقابله میکنند، امام در دوره امامت نورانی خودشان فقط با بنی امیه و بنی عباس نجنگیدهاند، با مسلمینی که دچار انحراف جدّی هستند و با شیعیانی که هنوز فهم دقیقی از مسئلهی تبعیّت از امام ندارند درگیر هستند.
«شیعه» در اینجا به معنای عام فرقهای است، یعنی کسانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را امام بر حق میدانستند. اتفاقاً یکی از موضوعات اساسی در اینجاست.
شعارهای درست با مصادیق و تعمیمهای اشتباه
خیلی اوقات شعارها شعارهای درستی است، توسعه و تعمیم درست نیست، یا اولویتبندی آن درست نیست.
مثلاً وقتی داعش از «جهاد» صحبت میکند، وقتی از «هجرت» صحبت میکند، وقتی از «برادری» میگوید، وقتی از «عدالت» میگوید، چه کسی با اینها مشکل دارد؟ آرم داعش هم امضای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
اختلاف در تطبیق اینها بر مورد شروع میشود. اختلاف در اولویتبندی شیوه رفتاری شروع میشود، اختلاف در نمایش و بازنمایی شروع میشود. اینکه این میزان از خشونت را بازنمایی کند، این را از کجا آوردهای؟ این که نتیجهی طبیعیِ عدالتخواهی یا هجرت یا برادری یا عدالت نیست، این تطبیقی است که خودت داری که مثلاً یک خشونتی کنیم و این را بازنمایی تصویری جدّی هم کنیم.
وقتی از «عدالت» حرف میزنی یعنی «یک الگوی جامع» یا نه در آن مصداق ذهنی خودت، بعد آیا آن اولویت هست یا نیست؟
اوضاع کلّیِ جامعه زمان بنیامیّه
دوره امام صادق صلوات الله علیه یک دوره بسیار پیچیده است، و من هم بنا ندارم وارد همهی ماجرا بشوم، چون در اینصورت دیگر با دو جلسه نمیشود به ابعاد آن پرداخت.
اینقدر به شما عرض میکنم که ظلمِ بیحد و حصرِ بنیامیه که زخمِ آن یک مرتبه قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سر باز کرده بود، که تازه اینطور هم اتفاق نیفتاده بود، خیلی هم نزدیک و قریب به زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، مردم نتوانستند بودند که تحمل کنند.
فساد میدیدند، انتسابِ یک بچه شانزده ساله بخاطر اینکه فامیلِ حاکم وقت بود را میدیدند، ثروتِ هنگفتِ ناگهانی میدیدند، نوکیسگان ناگهان، ثروتمندان اصلی جامعه به چشم میآمدند، عمدتاً هم از یک جریان فرقهای و قبیلهای بودند، یعنی عمدتاً از بنیامیه بودند، از بنی امیه هم از یک تیرهی خاص بودند.
کلاً همیشه اینطور بوده است که وقتی جنگ قدرت شکل میگیرد، جناحبندی رخ میدهد.
وقتی یک جهتی، یک جریانی، یک حزبی، یک جبههای پیروز میشود، اگر مسئلهی آنها روشن نشده باشد، آنوقت به تنازع با یکدیگر میپردازند، یعنی دیگر از جنگ بیرونی به جنگ داخلی میرسند.
مثلاً دوره قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تلاش شد که بنی امیه بر سر کار بیایند، وقتی شش سال گذشت دیگر جا برای پسرخالهها نبود، لذا حتی عمروعاص هم عزل شد!
عمروعاص اموی است، ولی عمروعاص دیگر پسرخاله نبود و برای همین عزل شد.
معاویه هم به خطر افتاد، به همین جهت هم به دنبال این بود که حاکمِ قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته بشود، به تنازعِ جدّیِ درونی رسیدند، همین موضوع هم باعثِ پاشیدنشان شد.
25 سال از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذشته بود، بعضی از ظواهر خوب رعایت میشد، مثلاً در دوره خلیفهی قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، خیلی از مخالفان سیاسی نسبتاً تحمّل میشدند، همه تحمّل نمیشدند ولی خیلیها تحمّل میشدند، برخی از آنهایی هم که تحمّل میشدند کشته میشدند.
ولی دورهای که بنی امیه با شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکل گرفت، از سال 40 تا حوالی سال 130، مدام ظواهر کمتر رعایت میشد، اینها دیگر فرصت نداشتند، تنازع جدّیتر بود، جنگ قدرت بیشتر بود، کار به جایی رسید که حاکمِ سی روزه و بیست روزه داریم، دیگر جنگ جدّی بود، بعضیها جانماز آب بکش بودند و قرآن به سر، بلافاصله بعد از اینکه حاکم میشدند، چون فرصتشان اندک بود، کارهایی در گناه کردهاند که تاریخ اینها را با شگفتی ذکر کرده است که اینها چقدر آدمهای رذلی هستند.
کار به جایی رسید که ظلم اینها مانند این ماجرا که فرض بفرمایید اگر کسی کشاورز بود و تولید داشت، این باید صبر میکرد که اول گندمِ دستگاه فروخته بشود، بعد گندمِ والی فروخته بشود، طبعاً وقتی قیمت گذاری میشد در اینجا اجباری بود، بعد بقیه میتوانند بفروشند!
هم در مسائل مالی، هم در کیفیتِ مالیتگیری.
وضع مالی اعراب بد نبود، درآمدها پایین نبود، ولی تبعیض خیلی جدی بود، به غیر از عربها هم که ظلم دهها برابر بود، مخالفین هم با شدّت و حِدَّت کشته میشدند، حجر بن عدی بعنوانِ یک خارجی، با جسارت، با وقاحت، با بیرحمی کشته شد. تازه زمان معاویه ملاحظات بیش از بعد از او بود!
زمان همان معاویه «عمرو بن حمق خزاعی» بعنوانِ یک مخالفِ حکومت… ما دوره خلیفه سوم از این چیزها نداریم که تازه او را کشتند! چهل روز محاصره شد، در اوج اینکه مردم یک حکومتی را نمیخواهند، هیچ کسی برای حمایت نیامد…
بعد بیشتر شد و شدّت گرفت، حوالی سال 50 صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «عمرو بن حمق خزاعی» را سر بریدند و سرِ او را به نیزه زدند و شهر به شهر گرداندند! یعنی اینکه ما با مخالفین خودمان اینطور رفتار میکنیم. زهر چشم گرفتند، اما اثر معکوس گذاشت، مخالفین بیشتر شدند، اتّحادی ایجاد کرد، دیگر همه ضدّ بنی امیه هستند، بجز عثمانیها، که عثمانیها یک جریان فکری قبیلهای هستند، یک جریان گسترده نیستند، یک گفتمان عمومی نیستند، مانند یک تیمِ فوتبالِ یک شهرِ خاص در نظر بگیرید که شاید برای آن شهر محبوب است اما برای دیگران آنقد که باید جاذبه ندارد.
عثمانیها طرفداران بنی امیه هستند، بدنه اصلی عمدتاً قریشی هستند، اینها حامیان حکومت هستند و از بیت المال برداشتهایی دارند.
اما عموم جامعه برای خشونتها، برای تبعیضهای مالی از بنی امیه بیزار هستند.
کم کم با تضعیف قدرت حاکمان واکنشها جدّیتر شد، که اگر به سال 60 به بعد ملاحظه بفرمایید، جهان اسلام بیش از ده خلیفه یا حاکم دارد، در حالی که سالهای حکومتی کم است، فرصت اندک است.
آنجا این اتفاق افتاد که مردم شروع کردند به قیام به قسط.
چون اصل قیام به قسط یا عدالتخواهی هم فطری است، عدل چیزی نیست که کسی بگوید من از عدل بیزار هستم، یزید ملعون هم در سخنرانیهای خود گفته است که من حاکم شدم که عدالت بورزم! چون یک عدالت ورزیدنِ حاکم از پانصد سال عبادت برتر است. من هم چون اهل عبادت نیستم آمدهام تا حاکم عادل باشم که هر یک ساعت پانصد سال عبادت باشد. یعنی شعار او هم اتّفاقاً عدالت است! عدالت چیزی نیست که کسی بگوید بد است، شاید هیچ کسی در تاریخ بشر «مرگ بر عدالت» نگفته باشد.
هر کسی میخواست نشان بدهد که کنشِ اجتماعی دارد، یک مصلحِ اجتماعی است، نسبت به درد مردم بیتفاوت نیست، بر علیه بنی امیه اقدام میکرد، چون مردم از نظر مالی در مضیقه بودند، کتک میخوردند، فشار بود، قتل عام بود، ذلیل شدنِ بزرگان بود، بعضی از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را مانند یک حیوان داغ میزدند که یعنی تو هم عبد حکومت هستی و هم عبدِ داغدیده، یعنی با او مانند یک حیوانی که او را در گلّه شمارهگذاری میکنند برخورد میکردند. هیچ عزیزی نبود الا اینکه به ظاهر ذلیل شده بود، کشتار جدّی بود. بویژه در کمرِ دولتِ بنی امیه که حجاج آمده است، تظاهر دینداری جدّی است، این آن چیزی است که مردم کمتر به آن توجّه دارند.
اگر بنی امیه سرپا میماند امروز حجاج بن یوسف ثقفی از بزرگترین مفسران تاریخ اسلام بود، کما اینکه در هنر تفسیر او و ختم کردن قرآن در یک شبانه روز توسط او گزارشهای فراوانی هست و کتابهای متعدد! هنوز هم در کویت، در همین سال 2019 گرچه جرأت نکرده است آدرس نشر را بدهد، ولی با یک چاپ فاخری در نمایشگاههای بین المللی مانند عمان امسال، این کتاب فروخته شد و بنده هم دارم و «وا حجاجاه» نام دارد! این کتاب دفاع از حجاج است. اگر آن کتاب بخواهد در ایران چاپ بشود حداقل صد و بیست هزار تومان هزینه صحافی و جلد آن است!
حجاج اهل قرآن است، از شب تا صبح هم قرآن میخواهند، یعنی حکومت در مظاهر دینداری خیلی سقوط نکرده است، و اتفاقاً این موضوع دینداران را بیشتر اذیت میکند.
هر کسی به دنبال این است که بگوید من یک مصلحِ اجتماعی هستم، بر علیه بنی امیه قیام میکند، قیامها هم متعدد است، تقریباً شهر اصلی نداریم که در آن شهر بر علیه بنی امیه اقدام نشده باشد، و هر کسی بر علیه بنی امیه قیام کند یک انقلابیِ مصلح محسوب میشود، مقدّس به حساب میآید، دست از جان شسته محسوب میشود، دینداری او عافیتطلبانه نیست، معلوم است که این دینداری را برای اینکه در راه خدا و عدالت خرج کند داشته است، چون هر کسی که قیام میکند میگوید قیام بر علیه بنی امیه است، اما ماهیت قیامها چیست؟
هر تغییری که خوب نیست، اگر بنی امیه برود و بخواهد بدتر از بنی امیه بیاید که مثبت نیست.
چند جریان اصلی هم از فرزندان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، منسبین به بنی فاطمه علیها السلام هم در این قیامها سردسته هستند، مثلاً در خراسان اینگونه است.
چطور امروز اگر یک مرجع تقلیدی نسبت به مسائل اجتماعی روز، بحرانها، دغدغههای جامعه بیتفاوت باشد، همراهان و طرفداران و مقلّدان او توقعِ اعلامِ موضع دارند؛ بلاتشبیه بلاتشبیه، گروههای مختلف هم توقع همراهی از امام صادق علیه الصلاة و السلام داشتند.
داخلیها از بنی الزهرا به دنبال این بودند که… امام صادق علیه السلام داخل هر کدام از این گروهها جا میگرفتند، بخاطرِ جایگاه علمیِ امام، احتمالِ رونق گرفتنِ آن گروه زیاد بود. از طرفی توقع داشتند که امام رسماً با حکومت گلاویز بشوند، و هیچ نشانهای از این موضوع نداریم که امام صادق علیه الصلاة و السلام به آنچه توقع آنهاست گلاویز شده باشند. همین امر هم باعثِ طعنه برای حضرت است.
اینکه شما میبینید عدّهای رفتهاند و نعوذبالله امام را نهی از منکر کردهاند که این چه لباس گرانی است که شما پوشیدهاید؟
البته نمیخواهم بگویم که حضرت صادق علیه السلام همیشه لباس گران میپوشیدهاند، یا همیشه رنگ خاصی میپوشیدهاند که به چشم بیایند. مثلاً اینها میگفتند در این شرایطی که فرزندان زیادی یتیم شدهاند، خانوادههای زیادی بیوه شدهاند…
امام عکس العملِ مطابقِ خواستِ اینها ندارند، لذا حضرت را تخریب میکنند.
دورهای که بنی امیه هم سقوط میکنند، وقتی بنی عباس میآیند هم این موضوع شدّت پیدا میکند.
اولاً وقتی بنی عباس در حال آمدن هستند شیعیان… مجدداً عرض میکنم که در اینجا منظور از «شیعیان» شیعیانِ امام صادق علیه السلام نیست، منظور کسانی هستند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خلیفة الرسول صلی الله علیه و آله میدیدند، اینها با قیام بنی عباس، توقع داشتند که امام با اینها همراهی کنند، چون بسیاری از بنی الزهراء سلام الله علیها همراهی کردند، اما امام این کار را نکردند.
اصلاً فرقِ امام با دیگران در همین است.
اگر بروید و ببینید همهی شعارها خوب است، اگر بروید و اشعاری که بعنوان رجزها و تیتر رسانههای آن زمان سرودهاند را ببینید خیلی خوب است، بیدادِ ظلمِ بنی امیه است و جبرانِ این بیداد. در ادعا یک نحو عدالتخواهی و عداتگستری است.
امام نه مستقلاً کنشِ مطابقِ ذهنِ جامعه دارند، و نه همراهیِ مطابق ذهن جامعه.
جامعه توقع داشتند که امام بیایند و فرمانده میدان بشوند، توقع داشتند امام عدهای را مستقیماً به سمت کسی دعوت کنند. این اتفاق نمیافتد و امام دچار سختی میشوند، حتّی برخی از گزارشها که امیدوارم دروغ باشد حرف از ضرب و شتمِ امام توسطِ همینها را دارد، بعضی بیحرمتیها که گزارش شده است و امیدوارم نباشد، البته در منابع معتبر ما آمده است، از بیادبی بنی امیه و بنی عباس به امام بیشتر است. چرا؟ چون این داخلیها توقع داشتند امام به میان بیایند.
اما حضرت صادق صلوات الله علیه به دنبال مسیر دیگری هستند، و این موضوع خیلی خونِ دل خوردن دارد.
تقیّهی از حکومتها سخت است اما نه به این سختی، تقیّه از فِرَقِ غیر از فرقهی فکری خودمان سخت است، اما نه به این سختی. ولی اما با اینها دَمخور هستند، بعضی از اینها فامیلِ امام هستند، در خانهی امام رفت و آمد دارند.
در روایات داریم که امام صادق صلوات الله علیه در حال صحبت کردن با بعضی از شیعیان خاص خود هستند، پسری از پسرانِ حضرت میآید و حرف را عوض میکند. این کار خیلی مشکلی است!
همان زمانی که مردم به سمت بنی عباس شوق دارند، چون خیال میکنند که بنی عباس دولتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند و قرار است دولت را به بنی الزهرا سلام الله علیها برگردانند، همان زمانی که بنی العباس خیانت میکنند و ظلم میکنند و ظلمشان هم از حد میگذرد، عدهای بر علیه بنی عباس قیام میکنند و باز کنشِ امام صادق صلوات الله علیه مطابقِ انتظارِ جامعه نیست.
این کارِ خیلی مشکلی است.
شعار این بود که حتماً باید ما این حکومت را بگیریم، به این جهت که… واضح است که هیچ فکری بدونِ حکومت، موفقیتِ کامل نخواهد داشت، و اگر مسئله حکومت نبود، یکی از ابعاد اصلی قیام حضرت ولیعصر ارواحنا فداه لنگ میشد، یعنی با صرفِ یک امامِ به حق ناطقِ ملکوتیِ الهیِ معصومِ ملحمِ به علمِ الهی، کار جمع نمیشود، حکومت لازم است.
خودِ همین که حکومت لازم است، توقع را ایجاد میکرد که امام به موضوع وارد شوند، اما امام مطابقِ ذهنِ جامعه وارد نمیشوند، یعنی آن چیزی که آنها میخواهند نیست، کمااینکه در دوره حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم همینطور است، در دوره امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم همینطور است.
همینکه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با معاویه ملعون آتشبس امضاء کردند، عدهای از همان شیعیان، که چند مرتبه عرض کردم منظورِ بنده از این شیعیان، کسانی هستند که فی الجمله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خلیفه میدانند، معلوم است که هنوز نگاهشان کامل نیست، به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیغام دادند که شما قیام کنید و ما برادر شما را کنار میگذاریم!
یعنی اینکه باید قیام به قسط کنی، به آن شکلی که من میگویم!
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پاسخ ندادند.
بعضیها از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عبور کردند و بعضیها صبر کردند و با شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دوباره به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیغام دادند که حال که محذوری نیست و برادر شما که امام بود هم شهید شد، حال قیام کنید!
اینکه بعداً مدام میآیند و به امام صادق علیه السلام هم میگویند که چرا قیام نمیکنید؟ مثلاً ادعا میشود که در خراسان صد هزار نیرو دارید، چون یک چیز را دیدهای و صد چیز را نمیبینی. امام فقط یک مرحله را نمیبیند، تاریخ را نگاه میکند، آینده را میبیند، گاهی مانند حضرت زین العابدین صلوات الله علیه سی و چهار سال تلاش شده است که مردم درِ خانهی امام باقر صلوات الله علیه جمع بشوند، زمان خودِ امام سجّاد علیه السلام هیچ بروزی ندارد. امام سجّاد صلوات الله علیه سی و چهار سال به فقرا خدمت کردند و هیچ کسی باخبر نبود که آن ناشناسِ شب که فقرای مدینه را اداره میکند کیست، این چه کسی است که یک شهر را اداره میکند؟
این خیلی عجیب است، احمد حنبل با خاندان معاویه نسبت دارد، وقتی در حضور استاد، استاد راجع به معاویه، یعنی بر علیه معاویه روایتی میگفت، دست در گوش خود میکرد. این توهین به استاد بود. او در «کتاب الزهد» خود این مطلب را آورده است که شبی که حضرت سجّاد صلوات الله علیه به شهادت رسیدند صد خانواده منتظر بودند که آن ناشناس بیاید!
اگر کسی کار جهادی کرده باشد میفهمد که بدونِ یک حکومت، بدونِ وجوهات… زمان حضرت زین العابدین علیه السلام که شیعیان زیادی نبودند که خمس داشته باشند، اینکه حضرت بخواهند به صد خانه سر بزنند یعنی چه… و فقط هم این شخص نگفته است، خیلیها گزارش کردهاند، اصلاً میگفتند این کار کارِ هر کسی نیست، سی سال است که امام سجّاد علیه السلام به فقرا خدمت میکردند، وقتی میخواستند به حج بروند هم بیشتر عطا میکردند. این چه کسی بوده است که امشب نیامده است؟ لابد از دنیا رفته است. چه کسی در مدینه از دنیا رفته است که بشود گفت او این کار را کرده است؟ گفتند: علی بن الحسین علیه السلام بوده است!
فهم من از تحلیل ابوزهره مصری این است که… او میگوید: همین یکی از جهت اصلی بود که درِ خانهی امام باقر علیه السلام شلوغ شد، یعنی مردم از رفتار حضرت زین العابدین صلوات الله علیه خجل شدند.
کسی کاری با امام زین العابدین صلوات الله علیه نداشت، این خانهها هم خانههای شیعیان نبود، خانه فقرا بود.
امام معصوم طول تاریخ را میبیند
مردم یک جهت را نگاه میکنند، یک جهتِ توقع، یک سطحی را میبینند، امام طول تاریخ را نگاه میکند. از امام صادق علیه الصلاة و السلام توقع داشتند حالا که بابِ اعتراض باز است ایشان هم ورود مستقیم داشته باشند، اما حضرت به آن شکلی که مورد انتظار آنهاست این کار را نمیکنند، بلکه به ساختِ درونیِ مکتب فکر میکنند، که مثالی عرض خواهم کرد.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعد از شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بر علیه معاویه قیام نکردند، در حالی که معاویه طاغوتِ اعظم و قطعی بود، خیلی هم روشن بود، جا نماز آب کشیدنِ او هم مانند منصور دوانیقی نبود، خیلی روشن بود، رفتارهای او خیلی واضح بود، بدعتهایی که او سنّت کرده است خیلی روشن است، ناصرالدین البانی میگوید که این روایت که «أَوَّلُ مَنْ يُبَدِّلُ سُنَّتِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ»[4] اولین کسی که سنّت من را تبدیل میکند و تغییر میدهد کسی از بنی امیه است، میگوید از نظر من معاویه است، بخاطر رفتار حکومتی او.
هر کسی «ألبانی» و نگاه او را به وهابیت بداند، میداند که این جریان خیلی وابستگی فکری به معاویه دارند، همه اهل سنّت اینطور نیستند ولی اینها اینطور هستند. «ناصرالدین ألبانی» هم این حرف را میگوید، یعنی اینقدر روشن است. «تبدیل سنّت» زمان معاویه خیلی روشن است.
اگر ما بدعتهای مستقر معاویه را بحث کنیم یک پایاننامه مفصلی میشود.
این تبدیل سنّت مدّتی حدود دویست سال ماند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قیام نکردند، همینکه قیام بر علیه ظلم به معنای یک قیام نظامی در دوره حیات معاویه ملعون و دوره امامت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اتفاق نیفتاد، این نشان میدهد که قیام به عواملی بستگی دارد. صرفِ وجودِ ظلم برای اینکه بر علیه ظلم قیام بشود کافی نیست، چون نباید ظلم بزرگتری رخ بدهد، بعضی از فرصتها نباید از دست برود.
همین حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بر علیه یزید ملعون قیام کرد، با اینکه اتفاقاً وقتی یزید ملعون به حکومت رسید، بر خلافِ دو مرتبهی قبل، نامهای برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسماً بیعت نکردند و کوفیان بر حسبِ بیعت نکردنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دوباره نامه نوشتند. آن دو مرتبه آنها اتفاقاً دعوت کردند و امام قبول نکردند.
در موضوع یزید خودِ حضرت بیعت نکردند، خودِ حضرت از مدینه به مکه رفتند، وقتی کوفیان باخبر شدند گفتند اینجا را برای قیام انتخاب کن، اینجا را برای مرکز خودتان انتخاب کنید، در اینجا کوفیان منفعل هستند نه امام، امام بر حسب کنشِ کوفیان واکنش نشان ندادهاند.
با این حال آن گزارشی که من در مورد اصل آن حرفهایی دارم، فقط اشاره میکنم که جناب مسلم علیه السلام عبیدالله را ترور نمیکنند، بعنوان مشهوری در ذهن شما هست، و آن روایتی که زهیر شب عاشورا به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض میکند که شمر در معرض من است و میتوانم او را بزنم، حضرت میفرمایند: من نمیخواهم شروعکننده باشم. این کجای آن جریان است که توقع دارند امام قیام کنند؟
امام چیزهایی را میبینند که آنها نمیبینند.
قبل از این هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با اینکه حقِ محض هستند و معیارالحق هستند اصلاً حق اعتبارِ خود را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگیرد، در جمل و صفین فرمودند: کسی برود قرآن بخواند و به او تیر میزنند.
چرا؟ شما که حق هستید، برویم و آنها را بزنیم دیگر! برای چه به او تیر بزنند؟
یعنی آن کنشِ امام ملاحظاتی دارد، اصلاً یکی از علّتهای معیّتِ با امام، همینهاست. من یک جا را میبینم و صد جا را از دست میدهم.
اگر هر کدام از ما بودیم و عمروعاص بجای اینکه با شمشیر خود با ما بجنگد، با شلوار خود میجنگید، میگفتیم او را بکش و جامعه را از دست عمروعاص راحت کن. آیا انصافاً اینطور نمیگفتید؟ شک نمیکردیم، درنگ نمیکردیم. همین نشان میدهد که حتّی نگاهِ آدمهای باتقوا هم با نگاهِ امام فاصله جدّی دارد. و دیگران هم از عمروعاص یاد گرفتند و کارِ عمروعاص را کردند و از مقابلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جانِ سالم به در بردند، چون میدانند امام ویژگیهایی دارد و از خطوط قرمز خود عدول نمیکند. یعنی میدانند اگر جنگ به تن به تن رسید، من شلوار خود را درمیآورم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سر برمیگردانند و من هم فرار میکنم!
یعنی آنجایی که شما فکر میکنید برو، خیلی روشن است، باطل معلوم است و حق هم معلوم است، اما این کار را نمیکند.
شمر ملعون پدرجدِّ مهدورالدّم بودن است! ولی وقتی زهیر اجازه میگیرد که او را بزند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میفرمایند: ما نمیخواهیم شروع کنندهی جنگ باشیم.
شک نیست حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اگر میخواستند در مکهای که… همین الآن در دورانی هستیم که امام در مکه هستند، یعنی اگر به سال شصت هجری برگردیم امام در مکه هستند، اگر امام میخواستند قطعاً در مکه حاکم بودند… ما در مباحث حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این موضوع را مفصل توضیح دادهایم، شک نبود. برای همین تنها کسی که دوست داشت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مکه بیرون بروند «عبدالله بن زبیر» بود، چون او میخواست حاکم مکه بشود، با حضور حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او حاکم مکه نمیشد، برای همین میگفت شما برو. ابن عباس هم این موضوع را به او تذکر داد.
گفتند: آقا! چرا شما در مکه حکومت تشکیل نمیدهید؟ اگر لب تر کنید، چون اینجا موسم حج است و جایگاه شما هم معلوم است، اینجا مرکز حکومت میشود.
توجه کنید که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مخفیانه از مدینه خارج شدند، ولی در مکه، تا وقتی که کار به جایی رسید که دیگر نزدیک موسم حج بود، حکومت مکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستگیر نکرد، چرا؟ مانند همهی جاهای دیگر… وقتی یک نفر در یک جایی جایگاه ویژهای دارد، حکومت برای حفظ خودش هم که شده است بعضی از کارها را نمیکند. در مدینه میتوانستند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بگیرند، حضرت مخفیانه خارج شدند. اما در مکه نمیتوانستند بخاطر این شرایط حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستگیر کنند.
امام اگر به سمت حکومت رفته بودند قطعاً در مکه حاکم شده بودند، اما این کار را نکردند. شیعه و سنّی نوشتهاند که از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پرسیدند: چرا این کار را نمیکنید؟ فرمودند: من اگر یک وجب دورتر از مکه کشته بشوم بهتر از یک وجب نزدیکتر است، نمیخواهم حرمتِ خانه خدا شکسته بشود.
این آن چیزی است که نه طرفداران حضرت میفهمیدند و نه دشمنان حضرت.
بعداً عبدالله بن زبیر همین کار را کرد، منجنیق به مکه هم اصابت کرد، کعبه هم آتش گرفت.
امام قیام بر علیه یزید ملعون دارد ولی امام یک بُعدی و یک خطی نیست و فقط الآن را نمیبینند، امام ابعادی دارند.
این تصویر را ببینید و به دوره امام صادق علیه السلام بیایید.
همانها میگویند آقا! بیا و قیام کن. ولی حضرت ملاحظاتی دارند، یکی از آنها این است که تا وقتی مبانی شما روشن نباشد، حکومت را…
باید دوره امام صادق علیه السلام را دید، نباید دوره امام صادق علیه السلام را با دوره ما مقایسه کرد. ان شاء الله خدای متعال مرحوم آقای مهدوی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، آن چند سالی که اواخر عمر شریف ایشان بود و اینجا به مناسبت شهادت امام صادق علیه السلام در محضر ایشان منبر میرفتیم، آنوقت این بحث را مفصل گفتیم، نماز خواندنِ عمومِ شیعیان زمانِ امام صادق علیه السلام آموزش داده شده است، یعنی نمیشود هر عصری را با عصر دیگری مقایسه کرد.
قدرت امام صادق علیه السلام در برابرِ منصور دوانیقی
دورهای که اولیاتِ دینداری مطابقِ مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که یعنی دینِ رسول الله، جا نیفتاده است، حضرت دست به شمشیر نمیبرند. ضمناً بین یزید ملعون و دشمنان امام صادق علیه السلام هم تفاوتهایی هست.
مردم توقع داشتند که امام قیام کنند، امام هم خیلی حرکتها داشتند…
منصور دوانیقی برای هیچیک از مهمترین قیام کنندگان نظامی بر علیه دولتِ خود نگفت: او استخوانِ داخلِ حلقومِ من است.
آن کسی که لشگر داشت و از نظر نظامی هم قوی بود، مثلاً نفس زکیّه در حال شکست دادن منصور دوانیقی بود، منصور نگفت او استخوانِ در حلقومِ من است، با اینکه در حال شکست خوردن نظامی بود، ولی نسبت به امام صادق علیه السلام میگفت: او استخوانِ شکستهی در حلقوم من است!
چون امام صادق علیه السلام در حال درست کردن مبانی هستند که بطلان و طاغوت بودنِ منصور دوانیقی برای عوام روشن بشود، نه یک جریانِ قدرتطلبی باشند. گرچه اگر قدرت در خدمت حق باشد خیلی مهم است، و اگر قدرت در خدمت باطل باشد خیلی خطرناک است.
وقتی همهی بدنه اجتماعی به دنبال امام صادق علیه السلام نبودند
امام صادق علیه السلام خیلی آسیب دیدند، جسارتها شد، چون آن بدنهای که به دنبال قیام بر علیه منصور دوانیقی بودند… اگر آن بدنه اجتماعی پشت سر امام صادق علیه السلام بودند که معنا نداشت خانه امام را آتش بزنند، حضرت را با سر برهنه و پای برهنه از خانه بیرون کنند و هُل بدهند…
این نشان میدهد که همهی بدنهی اجتماعی به دنبال امام صادق علیه السلام نبودند.
هرگز جرأت نمیکردند راجع به نفس زکیّه چنین کنند، وقتی جنگیدند، خیلی اتفاقها در جنگ افتاد.
آن سختی اصلی که امام صادق صلوات الله علیه کشیدند، این بود که شما اگر بخواهید قیام به قسط هم داشته باشید، نباید طرح امام را بهم بزنید، چون فکر میکنی قیام به قسط میکنی. بنی امیه را سرنگون میکنی و بدتر از بنی امیه را بر سر کار میآوری، کسانی به مراتب خطرناکتر و حیلهگرتر و جانماز آب بکشتر، ریش درازتر، بازیگرتر، یعنی بنی عباسِ ظالمتر آمدند.
کمااینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خطبه 16 نهج البلاغه فرمودند: «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صلی الله علیه و آله»، بیست و پنج سال قبل، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حکومت را از من سلب کردید و به سمتی بردید، خیال کردید که دنیای آبادی دارید. بیست و پنج سال چنان پوستی از شما کنده شد که حاکم را چهل روز محاصره کردید و کشتید و امروز با خوشحالی میخواهید به سراغ من برگردید؟ بیست و پنج سال از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذشته است و شما چهل و هشت سال عقب هستید. بیست و پنج سال بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و بیست و سه سال هم تا نبوّت. حضرت فرمودند امروز دوباره روز مبعث هستیم. بیست و پنج سال جلو رفتیم و چهل و هشت سال عقب ماندیم. فکر کردید کاری کردید، عقبگرد کردید.
گاهی فکر میکردند که در حال قیام کردن در برابر ظلم بنی امیه هستند، چون در معیّت امام نبودند عملاً بنی عباس را آوردند که به مراتب خطرناکتر و ماندگارتر بود. بنی عباس نزدیک به پانصد سال حکومت کردند.
فکر کردید به دنبال عدالت هستید، بعضی از آنها به دنبال عدالت هم بودند. اما نمیتوانستید خیلی چیزها را ببینید.
تقوا یعنی معیّتِ با امام
همهی محور حرکت حق در جامعه، حول امام است. همه چیز در جامعه، همه ارزشها در جامعه، همه معروفها در جامعه، همه منکرها در جامعه، به نسبت امام تعریف میشود.
مثالِ روشنِ آن که حتّی آقای شریعتی هم گفته است این است که اگر شما در روز تاسوعا و عاشورای سال 61 اگر در مسجد سهله به تهجّد بپردازی، نه تنها عبادت نیست بلکه گناه است، چون آنجا باید در جبهه امام باشی.
برادران غیرشیعه هم این موضوع را دارند که میگوید: در حال نماز خواندن بودم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مرا صدا زدند، من هم نماز خود را به سرعت خواندم و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفتم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: چرا دیر کردی؟ عرض کردم: نماز میخواندم، زود خواندم که به خدمت شما برسم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: چه نمازی؟ لحظهای که تو را صدا زدم، دیگر آن نماز «نماز» نیست، دیگر… آن واجبِ تأخیری است، زمان دارد، این واجبِ فوری است، چه چیزی را ادامه دادی؟ آن نماز که شکستن نمیخواست، وقتی من تو را صدا زدم آن نماز شکست، نیاز نبود آن نماز را بشکنی.
یکی از اسرارِ مسئله ردالشّمس این است، همه چیز به نسبتِ پیغمبر، همه چیز به نسبتِ امام درجهبندی و ارزش میشود، تقوا یعنی معیّت با امام.
در این فضاست که شما میبینید امام صادق علیه السلام خیلی «سیّد حِمیَری رضوان الله تعالی علیه» را تحویل میگیرند. عدّهای به محضر امام میروند و میگویند: او فلان گناه را هم میکند.
فلان گناه بد است، ولی وقتی شما میخواهید یک نفر را درجهبندی کنید، میتوانید مانند عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بگویی: (بعد از قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا) یزید شراب میخورد!
شرابخواری بد است ولی در کنار قتلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصلاً به چشم نمیآید. باید بگویی یزید ملعون امام حسین علیه السلام را کشته است نه اینکه بگویی یزید شراب میخورد. شرابخواری بد است ولی این اصلاً در کنار آن چیزی نیست.
این همه آمده است به امام صادق علیه السلام بگوید، نه اینکه نعوذبالله و معاذالله و نستجیربالله شرابخواری بد نیست، ان شاء الله خدای متعال جامعه ما را از این رجس و پلیدی حفظ کند. اما وقتی او در یک جبههای قرار دارد که رسانه حضرت صادق علیه السلام در دفاع از حق و زدنِ طاغوت است، وقتی میخواهد درجهبندی کند میگوید این یک کار خوب او است و آن هم یک کار بد او، آن کارِ خیلی بد است، ولی آن کار بد در کنار این کار خوب اصلاً قابل قیاس نیست. دعا کن او توبه کند، نه اینکه آن کار بد نیست، ولی اینکه امام از او راضی است که جلوی طاغوت ایستاده است و از امام دفاع میکند…
حضرت فرمودند: حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را نجات میدهد و توبه خواهد کرد.
یعنی تو اصلاً نباید این دو را در کنار یکدیگر بگذاری. هر آدمی خطاها و خوبیهایی دارد. این شهیدی که ما در اینجا در محضر او هستیم ممکن است خطایی در عمر خود کرده باشد، اما جهاد فی سبیل الله دارد، مقتول فی سبیل الله است، این که قابل قیاس با آن کار نیست. نه اینکه آن کار بد نیست، اما وقتی شما میخواهید ردهبندی کنید و معدّل بگیرید، برای چه همینکه امام از او تعریف میکنند، زود میگویی او فلان خطا را میکند؟
امام به دنبال این است که حق، عدل، خیر… «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»،[5] این شوخی ندارد، «نَحْنُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ، وَ مِنْ فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ»، تا زمانی که این جا نیفتد هیچ اتفاقی نمیافتد.
السَّلامُ عَلِیکَ یَا مُرَوِّجَ العَاشُورَا
یکی از آن جاهایی که حضرت به دنبال این هستند که مسئلهی محوریِ امامت در جامعه روشن بشود، و مردم زیر پرچم امام قیام به قسط و عدل و خیر و اجتناب از محارم و ورع داشته باشند، یکی از آن نقاط کانونی که جامعه را هم عدالتخواه بار میآورد، هم قلب او را برای ظلم ظالم و مظلومیت مظلوم همراه میکند، هم او را آماده میکند، هم او را تطهیر میکند، هم او را در سلوک وارد میکند، ماجرای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
مگر میشود کسی بر مظلومیت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کند و نسبت به ظلم بیتفاوت باشد؟ وقتی نسبت به بزرگترین ظلم واکنش درست نشان بدهد، نسبت به مابقی ظلمها هم همینطور. حضرت خیلی تلاش میکردند که مسئله حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با ابعاد آن در جامعه حفظ بشود.
مثلاً وقتی کسی به یک نفر از یک تیم فوتبال علاقه دارد، از سایز کفش و برند مورد استفاده او و وضعیت تأهل او و محل زندگی او و… مطلع است، وقتی انسان کسی را دوست دارد با جزئیات است که او را دوست دارد، اگر انسان از کسی جزئیات نداند خیلی به او علاقه ندارد.
امام صادق علیه السلام برای اینکه بشود حبّ به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در جامعه رواج بدهند، شروع میکنند از بیانِ جزئیات از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه. بیان امام «کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ» است، اطاعت از بیانِ امام برای شیعیان امام واجب است، ما اگر در حضور امام باشیم تفاوتی بین کلام امام صادق علیه السلام و قرآن کریم قائل نیستیم، آنجا حضرت صادق صلوات الله علیه این ظرفیت را خرج میکنند که زهیر وقتی به میدان رفت بلند فریاد زد و فلان رجز را خواند، مثلاً گفت: «انا زهیر و انا ابن القین»، مگر جناب زهیر سلام الله علیه چه حکمتی در اینجا فرموده است؟
آیا امام حکیم علی الاطلاق هست یا نه؟ مسلماً بله! آقا جان! شما میفرمایید زهیر به میدان رفت و گفت: «انا زهیر و انا ابن القین»، این چه آوردهای دارد؟
اینها از امام صادق علیه السلام است، حبیب به میدان رفت و گفت: «انا حبیب و ابی مظاهر»، این چه آوردهای دارد؟
نه! حادثه کربلا باید با تمام جزئیات بماند تا هزار سال بعد وقتی نام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میآید، «أَنَا قَتِيلُ اَلْعَبْرَةِ لاَ يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلاَّ اِسْتَعْبَرَ»،[6] اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوست دارید باید برای زهیرِ تازه واردِ امام حسین علیه السلام هم بمیری، و حتّی بدانی آن جملهای که زهیر در میدان گفت چه بوده است.
امام خود را در مقام راوی قرار میدهد، فرمود حبیب اینطور گفت، حرّ وقتی میخواست از سپاه کوفه به سمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاید آسمان را نگاه میکرد و گفت: «اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ»،[7] خدایا! من دل فرزندان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را لرزاندهام…
این امام صادق علیه السلام هستند که اینها را برای ما روایت کردهاند. یعنی تمام جزئیات حادثه را بدانید، نه فقط برای ظلمستیزی و عدالتخواهی که مهم است، برای اینکه اگر گیر کردید هم این دلِ شما را پاک میکند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»…
هر وقت در جامعه ما یک مشکلی هست، یک مسئولی بد عمل میکند، کارد به استخوان میرسد، گاهی بین مردم چند دستگی میشود، فشار به مردم غلبه میکند، خدای متعال شهیدی را میفرستد که به ما یادآوری کند که درد و مشکل زیاد است، ولی کسانی که «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»،[8] اینها عقب ننشستند، اینها سختی کشیدند اما تبدیل نکردند و جا نزدند و عوض نکردند، سلام خدا بر شهیدان.
ان شاء الله خدای متعال این آرزو را در دل ما محقق کند و ما را در بستر مرگ از این دنیا نبرد.
امام صادق علیه السلام اینطور بودند… یا امام صادق! فدای شما بشوم که ما هر وقت واردِ… واقعاً حق است و جا دارد یک روز از دهه اول محرم را به امام صادق علیه السلام بپردازیم، والله اگر امام صادق علیه السلام نبودند ما با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیگانه بودیم…
امام صادق علیه السلام همینکه میشنیدند کسی شاعر است و شعری در مرثیه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گفته است میفرمودند: پرده بزنید و دخترانم هم پشت پرده بنشینند…
ظاهراً به «عَبدی» بود که فرمودند، خطاب را فرزندم، دخترم، امّ فروه قرار بده، برای دخترم امّ فروه روضه بخوان… ببینید چطور تربیت کرده است… وقتی شاعر مصرع اول را گفت: «فَرْوُ جُودِي بِدَمْعِكِ اَلْمَسْكُوبِ»،[9] ای امّ فروه! فراوان گریه کن…
هنوز نگفت که میخواهم برای جدّ شما شعر بگویم، صدای گریه این دختر، چنان جیغ زد و بلند شد، گریه خانه را گرفت، مأموران حکومتی به درِ خانهی امام آمدند…
این بلند گریه کردنِ دخترِ امام، این معلوم است که تربیت حضرت صادق علیه السلام است، برای بچهام روضه بخوان… او هم اصلاً تحملِ روضه شنیدن ندارد… همینکه گفت میخواهم برای جدّ شما بخوانم او شروع کرد به گریه کردن…
در جای دیگری هست که شروع کرد به خوان و گفت: «اُمْرُرْ عَلَى جَدَثِ اَلْحُسَيْنِ فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ اَلزَّكِيَّةِ»،[10] به کنار قبر او برو و به آن استخوانهای درهم کوبیده شده سلام کن… حضرت شروع کردند به صیحه زدن و گریه کردن…
یا امام صادق! «عُبَيْدُكَ بِفِنائِكَ، فَقيرُكَ بِبَابِكَ»، ما از شما رزق محرّم میخواهیم، ما را از دستگاه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جدا نکن…
به این آقا جسارت کردند، او را با سرِ برهنه در خیابان دواندند…
لا یوم کیومک یا اباعبدالله…
برای بلند گریه کردن تذکر دادند، ولی به دخترِ امام صادق علیه السلام جسارت نکردند… سر برهنه بود، ولی سر در تنورِ خولی نبود…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار ، جلد ۲ ، صفحه ۱۵۶ (هُودَةُ بْنُ خَلِيفَةَ ، بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَبِي عَالِيَةَ قَالَ: غَزَى يَزِيدُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ بِالنَّاسِ – وَ هُوَ أَمِيرٌ عَلَى اَلشَّامِ – فَغَنِمُوا، وَ قَسَمُوا اَلْغَنَائِمَ، فَوَقَعَتْ جَارِيَةٌ فِي سَهْمِ رَجُلٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ، وَ كَانَتْ جَمِيلَةً، فَذُكِرَتْ لِيَزِيدَ ، فَانْتَزَعَهَا مِنَ اَلرَّجُلِ. وَ كَانَ أَبُو ذَرٍّ يَوْمَئِذٍ بِالشَّامِ ، فَأَتَاهُ اَلرَّجُلُ، فَشَكَا إِلَيْهِ، وَ اِسْتَعَانَ بِهِ عَلَى يَزِيدَ لِيَرُدَّ اَلْجَارِيَةَ إِلَيْهِ. فَانْطَلَقَ إِلَيْهِ مَعَهُ، وَ سَأَلَهُ ذَلِكَ، فَتَلَكَّأَ عَلَيْهِ. فَقَالَ لَهُ أَبُو ذَرٍّ : أَمَا وَ اَللَّهِ لَئِنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ، لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: إِنَّ أَوَّلَ مَنْ يُبَدِّلُ سُنَّتِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ . ثُمَّ قَامَ، فَلَحِقَهُ يَزِيدُ ، فَقَالَ لَهُ: أُذَكِّرُكَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا ذَلِكَ اَلرَّجُلُ؟ قَالَ: لاَ. فَرَدَّ عَلَيْهِ اَلْجَارِيَةَ.)
[5] زیارت جامعه کبیره
[6] کامل الزيارات، صفحه ۱۰۸
[7] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۹۵ (قَالَ اَلرَّاوِي ثُمَّ صَاحَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اَللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ فَإِذَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ أَ مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا اَلرَّجُلَ قَالَ إِي وَ اَللَّهِ قِتَالاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَطِيرَ اَلرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ اَلْأَيْدِي قَالَ فَمَضَى اَلْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْأَفْكَلِ فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ وَ اَللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ لَمَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلاَدِ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسَكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ جَعْجَعَ بِكَ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فَهَلْ تَرَى لِي مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ فَقَالَ أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلاً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي)
[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 23
[9] الکافي ، جلد ۸ ، صفحه ۲۱۵ (سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي دَاوُدَ اَلْمُسْتَرِقِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ مُصْعَبٍ اَلْعَبْدِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ قُولُوا لِأُمِّ فَرْوَةَ تَجِيءُ فَتَسْمَعُ مَا صُنِعَ بِجَدِّهَا قَالَ فَجَاءَتْ فَقَعَدَتْ خَلْفَ اَلسِّتْرِ ثُمَّ قَالَ أَنْشِدْنَا قَالَ فَقُلْتُ فَرْوُ جُودِي بِدَمْعِكِ اَلْمَسْكُوبِ قَالَ فَصَاحَتْ وَ صِحْنَ اَلنِّسَاءُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْبَابَ اَلْبَابَ فَاجْتَمَعَ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ عَلَى اَلْبَابِ قَالَ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَبِيٌّ لَنَا غُشِيَ عَلَيْهِ فَصِحْنَ اَلنِّسَاءُ .)
[10] کامل الزيارات ، صفحه ۱۰۴ (حَدَّثَنَا أَبُو اَلْعَبَّاسِ اَلْقُرَشِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي هَارُونَ اَلْمَكْفُوفِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : يَا أَبَا هَارُونَ أَنْشِدْنِي فِي اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ فَأَنْشَدْتُهُ فَبَكَى فَقَالَ أَنْشِدْنِي كَمَا تُنْشِدُونَ يَعْنِي بِالرَّقَّةِ قَالَ فَأَنْشَدْتُهُ اُمْرُرْ عَلَى جَدَثِ اَلْحُسَيْنِ فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ اَلزَّكِيَّةِ – قَالَ فَبَكَى ثُمَّ قَالَ زِدْنِي قَالَ فَأَنْشَدْتُهُ اَلْقَصِيدَةَ اَلْأُخْرَى قَالَ فَبَكَى وَ سَمِعْتُ اَلْبُكَاءَ مِنْ خَلْفِ اَلسِّتْرِ – قَالَ فَلَمَّا فَرَغْتُ قَالَ لِي يَا بَا هَارُونَ مَنْ أَنْشَدَ فِي اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ شِعْراً فَبَكَى وَ أَبْكَى عَشْراً كُتِبَتْ لَهُ اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي اَلْحُسَيْنِ شِعْراً فَبَكَى وَ أَبْكَى خَمْسَةً كُتِبَتْ لَهُ اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِي اَلْحُسَيْنِ شِعْراً فَبَكَى وَ أَبْكَى وَاحِداً كُتِبَتْ لَهُمَا اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ ذُكِرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ [عَيْنَيْهِ] مِنَ اَلدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اَللَّهِ وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ اَلْجَنَّةِ .)