سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه بیست و نهم

24

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی بامداد روز یکشنبه مورخ 11 اردیبهشت 1401 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به سخنرانی در ادامه ی موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای دریافت فیلم این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر جلسات گذشته

محور اصلی بحث «سیر تکوّن عقاید امامیّه» است، با تسامح و شرایط جلسه و ساعت برگزاری و طیف عزیزان مخاطب و فرصت ما، سیرِ تاریخی مختصری از تبیین عقاید تا نیمه اول قرن اول داشتیم. خیلی از مباحث و تفصیلات آن برای قرن دوم است که ما جز به ضرورت و برای توضیح، گاهی به آن‌ها سر زدیم.

آخرین بحثی که به آن پرداختیم دو موضوع «بغض» و «معرّفی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعنوان امام» بود، چون این دو به یکدیگر مربوط بود مدام کنار هم عرض می‌کردیم.

مسائلی مطرح شد که دیگر آن‌ها را تکرار نمی‌کنم که وقت گرفته نشود، طبعاً مباحث جسات به یکدیگر مربوط است.

پاسخ به یک شبهه

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عبارتی دارند که خیلی اوقات بعضی‌ها را دچار ابهام کرده است، حضرت فرموده‌اند که «من فکر نمی‌کردم، به فکر من خطور نمی‌کرد که امر بعد از پیغمبر از من منصرف بشود».

بعضی‌ها خیال کرده‌اند که پس معلوم است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم علم نداشته است و نمی‌دانسته است! یعنی نفهمیده‌اند حضرت چه فرموده است.

مطلب در جاهای مختلف بصورت مختلف آمده است، مثلا «مَا طَمِعْتُ أَنْ لَوْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَيٌّ أَنْ يُرَدَّ إِلَيَّ اَلْأَمْرُ اَلَّذِي نَازَعْتُهُ»،[4] هم بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هست و هم بعد از خلیفه اول، این عبارت در جاهای دیگر هم هست، ظاهراً در نهج البلاغه شریف هم هست.

در ابتدا کمی این موضوع را توضیح بدهم که در فضای این امر قرار بگیریم. بعد اینکه از ما می‌پرسند که چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در گفتگوهای حول سقیفه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در گفتگوهای حول خطبه فدکیه به ادلّه‌ی امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه استناد نکرده‌اند؟

البته اینکه استناد نکرده‌اند غلط است، اما اگر ما زمینه را توضیح دادیم و کسی در فضای بحث باشد متوجّه می‌شود.

در جلسات گذشته آیاتی در مورد زمان حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام قرائت کردیم که حضرت موسی علیه السلام به حضرت هارون علیه السلام می‌فرمود تو خلیفه من هستی، و این خلیفه را تا زمانی که هارون از دنیا رفت این خلیفه را عزل نکرد. یعنی مرگ باعث اتمام مأموریت شد، نه عزل.

خدای متعال فرمود: «مَنِ اتَّبَعَكُمَا»[5] کسانی که شما دو نفر را تبعیّت کنند، کسانی که به سراغ شما می‌آیند، امر شما، شراکت در امر، هارون زیر بار رفته است، همین بالفعل وزیر است، آیت است، منّت خدا بر موسی است، پشت‌گرمی اوست، تکیه‌گاه اوست، «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا»،[6] «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ»، «وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا»،[7] این خیلی مهم است، زمان حضرت موسی علیه السلام اصلاً مسئله این نبود که جامعه یک موسی دارد، کأنّه موسی و هارون با هم رسالت را آورده‌اند.

وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام می‌خواهد بفرماید که به خدا ایمان آورده‌ام می‌فرماید: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»،[8] اما در آیه 44 سوره مبارکه نمل وقتی جناب بالقیس به دست حضرت سلیمان علیه السلام ایمان می‌آورد، راه به ایمان به خدا برای امثال ما وجود ندارد، چون فهم به این موضوع وجود ندارد، باید کسی بیاید و خبری بدهد. لذا حضرت بالقیس با اینکه پادشاهی بود و دَم و دستگاه او آنقدر عظیم بود که وقتی هُدهُد دیر رسید حضرت سلیمان علیه السلام او را تهدید کرد، هُدهُد گفت: به جایی رفتم که در آنجا خانمی ملکه است! «وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ»،[9] و این هم شد علامتِ معرّفیِ وصی و خلیفه‌ی حضرت سلیمان علیه السلام.

وقتی جناب بالقیس آمد و ایمان آورد، آیه 44 سوره مبارکه نمل را ببینید، مانند حضرت ابراهیم علیه السلام نمی‌گوید، بلکه می‌گوید: «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»[10] من در پناه یک پیغمبر به خدا ایمان می‌آورم.

در مورد حضرت هارون علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام چند سوره این را ذکر کرده است که می‌گویند: خدایا! ما ایمان آوردیم، به خدای موسی و هارون!

اگر بنا بود تمام بنی اسرائیل را ذکر کند که باید می‌گفت «به خدای موسی و بنی اسرائیل» یا «به خدای موسی و افاضلِ بنی اسرائیل»، نه! فرمود: «خدای موسی و هارون».

جایگاه هارون خیلی روشن بوده است، لذا وقتی زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم بیان می‌شود که «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنّه لانَبیّ بَعدی» جایگاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روشن بوده است.

معاویه ملعون فشار می‌آورد که سعد بی ابی وقاص نستجیربالله به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش بدهد… وضع سعد بن ابی وقاص هم معلوم است، پدرِ عمرسعد ملعون است، گفت: من به چند دلیل نمی‌توانم این کار را کنم، یکی از آن‌ها این است که پیامبر اکرم فرمود: «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی»!

این موضوع خیلی در جامعه روشن بود.

اگر در روزگار بنی اسرائیل حضرت موسی علیه السلام زودتر از حضرت هارون علیه السلام از دنیا می‌رفت احدی شک نداشت که وضع امّت روشن است، تازه اگر ادّعا کنند حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام وصیّت نکرده است بیشتر روشن است، یعنی واضح است که امّت به حضرت هارون علیه السلام واگذار شده است.

حالا در زمان پیامبر ما، یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وصیّت کرده‌اند که در این صورت جامعه وصی را می‌شناختند، یا طبق ادّعا وصیّت نکرده است، اگر وصیّت نکرده است که به همان معالمی برمی‌گردد که یاد گرفته‌اند.

زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفتند احدی شک نداشت که باید امّت را به کجا واگذار کرد، این عبارتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که فرمودند «به ذهنم هم خطور نمی‌کرد که امّت بخواهد این را به من واگذار نکند» با ادبیاتِ عرفی درواقع توضیح همین مسئله است!

گاهی ما با ادبیات عرفی حرف می‌زنم، مثلاً «قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»،[11] «يَدَاهُ» یعنی دو دست، حال آیا یعنی دو دست خدا باز است؟ نه! با ادبیات عرفی حرف می‌زند، اینجا از قدرت خدا می‌گوید.

ما مانند حشویه اهل حدیث نیستیم که معاذالله و نستجیربالله برای خدا جسم قائل باشیم.

اگر بنا بر این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نخواهند با ادبیات عرفی سخن بگویند که کلاً هیچ وقت نباید با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حرف می‌زدند، چون می‌دانند! با ادبیات عرفی صحبت می‌کنند.

این جمله که «به ذهن هم خطور نمی‌کرد که این امر را برگردانند» یعنی اوضاع خیلی روشن بود، تازه مخصوصاً که ادّعا می‌شود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وصیّتی هم نکرده‌اند، اگر وصیّتی نباشد که خیلی روشن‌تر است.

خلاصه اینکه همه چیز خیلی روشن بود، آنقدر روشن بود که با این همه اتّفاقی که در جامعه اسلامی افتاده است، برای هیچیک از اصحاب پیغمبر یک دهمِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم فضائل و مناقب نقل نشده است، برای هیچیک از اصحاب پیغمبر شاید یک صدمِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم شعر سروده نشده است، یعنی آنقدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم درباره محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخن فرموده‌اند و این «گفتن» اثرِ وضعی هم دارد، که مسلمین نه فقط شیعیان، فراوان مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سروده‌اند. کتب فراوانی از شروح قصائد مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وجود دارد، حتّی یک بیستمِ این‌ها را هم برای کسی نگفته‌اند، چون اساساً اولاً از چه چیزی بگویند؟ از کجا بگویند؟ و نگفته‌اند.

بعدها مسلمین کتاب مستقلی از روایات فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته‌اند، آنچه ما جستجو کردیم فقط راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور است، روایتی که راجع به آن روایت کتاب نوشته باشند داریم اما در مناقب افراد آنقدر که ما جستجو کردیم چیزی بصورت مستقل و قابل اعتنا بجز برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وجود ندارد.

کسانی که اصلاً انسان فکر نمی‌کند گفته‌اند، حال اینکه غرض او چه بوده است… به همین جهت هم من جُلجُلیه‌ی عمروعاص ملعون و استدلال‌های مأمون ملعون را در جلسه نمی‌خوانم، لایق این نیستند که در ماه مبارک رمضان و سحر، یاد خیری از آن‌ها بشود. این‌ها هم مدح دارند و هم شعر گفته‌اند، هم استدلال دارند، مأمون که خیلی استدلال دارد، مناظراتی دارد که بعضی از آن‌ها ثبت شده است، اصلاً برای کسی بجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیز قابل ذکری از آن کسانی که با حضرت درگیر هستند وجود ندارد، اگر هم هست بعداً درست شده است و ریشه ندارد. یا مقابل‌سازی شده است، مانند اینکه بعداً همین منزلت را برای بعضی دیگر هم درست کرده‌اند، ولی اگر جستجو کنید می‌بینید که در ریشه به گیر می‌خورد، یا معادل‌سازی کرده‌اند، یا مشابه‌سازی کرده‌اند، ولی عمدتاً امّت نپذیرفته است.

یکی از مشهورترین این معادل‌سازی‌ها که مانند شوخی هم می‌ماند ماجرای سدّ ابواب است که من قبلاً توضیح داده‌ام. ماجرای سدّ ابواب از آن فضائل مهم نفس الرسول بودنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که فرمود: «لاَ يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یَبیِتَ وَ أنْ یَنکَحَ النِّسَاءَ فِي اَلْمَسْجِدِ إِلاَّ أَنَا وَ عَلِيٌّ»،[12] بجز من تو کسی نمی‌تواند در مسجد بیتوته کند یا مباشرت داشته باشد. این طهارتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

در را بستند که کسی غیرطاهر وارد مسجد نشود، برای یک نفر آنقدر مشابه‌سازی این را تبلیغ کردند که بعضی‌ها گفتند این اصل است و آن فرع است! منتها این دیگر چیزی ندارد، اینکه مثلاً فرض بفرمایید یک پنجره‌ای یا دریچه‌ای یا سوراخی به مسجد باز باشد! این که چه بشود؟ یعنی جاعل حدیث باید بفهمد که این روایت می‌خواهد چه بگوید. فراوان معادل‌سازی کردند!

مثلاً اوصاف مشترکه بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و انبیاء را دیده‌اند و برای بعضی‌ها ساختند که «لو کنت متخذ خلیلا لاتخذت فلان خلیلا» اگر بنا بود من خلیلی بگیرم فلانی را خلیل می‌گرفتم!

پاسخ این است که برادر دارد، برادر بالاتر از خلیل است، خلیل اوجِ رفاقت است، برادر یعنی اشبهیّت، منتها ساخته‌اند!

مثلاً دیده‌اند حدیث دارد «عَلِيٌّ يَقْضِي دَيْنِي»،[13] یا اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: هر مؤمنی از دنیا برود و بدهی بر او باقی بماند و دِینی بر گردن او بود به سراغ من بیایید، «أنَا مَولاهُ» من مولای او هستم، بعد فرمودند: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ».

امروز هم همین است دیگر، امروز هم خیلی از جاهایی که وارث و… نیست به سراغ حاکم می‌روند و باید حاکم شرع پرداخت کند. حالا به این حدیث غدیر می‌پردازم.

سعی کردند برای این چیزهایی درست کنند، مثلاً «ان لم تجدینی فأعطی فلان». خانمی آمد و گفت: اگر شما نبودید من بعد از شما به سراغ چه کسی بروم؟ ادّعا کرده است که گفته‌اند به سراغ فلان آقا برو.

منتها در یکی از جلسات عرض کردیم که موضوعِ ماجرای حکومتِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در سقیفه کاملاً یک امر غیردینی است و هیچ استدلال و استناد دینی ندارد، اگر داشت که نمی‌گفتند فلته شده است، نتوانستند بهتر از فلته بگویند، نتوانستند بهتر از این بگویند که گاف بود و یک کارِ شتابزده‌ی بی‌رویّه‌ی بی‌حساب و کتابِ غیرِ دستورِ نبوی بود. نتوانستند چیزی غیر از این بگویند، چون متّهم به خیانت یا توطئه می‌شدند.

خودِ آن روایت خیلی جای بحث دارد که چرا باید یک نفر در جایگاه حاکمِ بعد از نفر اول بیاید و چنین حرفی بزند، یعنی تمام حیثیت خلافت را زیر سؤال ببرد. چرا؟ برای اینکه سقیفه اصلاً دینی نبود، سقیفه در بهترین حالت یک تصمیمِ قبیلگی است! در بهترین حالت!

آنجا که حضرت فرمودند «چنین فکر نمی‌کردم» و امثال این‌ها، برای این بود که اگر کسی در فضای جامعه اسلامی بود خیلی روشن بود که وضع امّت چیست، مگر اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وصیت جدیدی کرده باشد، یعنی یک وصیت کرده باشد که قبلی‌ها را نقض کرده باشد؛ که برعکس این آقایان ادّعا کرده‌اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وصیّت نکرده‌اند!

البته این را بعدها گفته‌اند، آن روزگار شبه‌کودتا بود، حرف که اینطور نبود، وقتی یک نفر کودتا می‌کند و حکومتی را می‌گیرد، مثلاً ژنرال مشرّف پاکستان را با کودتا گرفت، معنا ندارد کسی بگوید بر طبق قانون اساسی این کار درست نیست، چون می‌گوید من کودتا کرده‌ام و اصلاً قانون اساسی را زیر پای خود می‌گذارم، آن قانون اساسی برای دوره استقرار آن حکومت بود.

یعنی کسی جهل نداشت.

در دوره‌ای که کودتا صورت می‌گیرد… مثلاً فرض بفرمایید حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام از دنیا می‌رود و حضرت هارون علیه السلام هست و با توجّه به آیات همه چیز روشن است، وصیّتی هم نرسیده است که نقض کرده باشد، همه چیز روشن است… اینجا که به کودتاگران استدلال نمی‌کنند، در اینجا اصلاً استدلال معنا ندارد که بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیایند و دوباره استناد کنند، به چه کسی؟ به کسانی که کودتا کرده‌اند و درِ خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را آتش زده‌اند؟

مسئله روشن بود، کودتا شد، در کودتا که استدلال نمی‌کنند، در کودتا باید زور تو برسد که دوباره برگردانی.

لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را با حسنین علیهما السلام را به داخل خانه انصار و مهاجر می‌بردند که برگردانند.

مسئله این نبود که بگویند ما یک بیعت داشته‌ایم و بیعت کرده‌ایم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خانه‌ها می‌رفتند و می‌گفتند که کودتا شده است، وقتی کودتا می‌شود شکستنِ کودتا یعنی چه؟ ببینید خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه فرموده‌اند.

«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى»،[14] این فلانی که لباس خلافت را به تن خود کرده است جایگاه من را به خلافت می‌داند که محور من هستم.

این روشن بود، این‌ها اصلاً ربطی به خلافت نداشتند، همانطور که اگر جنگی می‌شد علمدار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند.

دست راست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد شکست، بعضی‌ها دویدند که عَلَمِ او را بلند کنند که بگویند این عَلَم دقایقی هم در دست ما بوده است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: عَلَم را به دست چپ او بدهید… باید ببینید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چطور با دست شکسته هم پرچم را بگیرند و هم شمشیر بزنند… علمدار در دنیا و آخرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

حال شما حساب کنید که بگویند از این به بعد کسی در جنگ‌ها فرار می‌کرده است فرمانده لشگر است! می‌گویی: فکر نمی‌کردم! این ترجمه کلام حضرت است، یعنی این شخص اصلاً ربطی نداشت!

در آن دوره در هیچ عرصه‌ای قابل قیاس نبودند، همه هم می‌دانستند و این موضوع روشن و واضح بود.

برای چه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خانه‌ها می‌رفتند؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند، «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ»، هرچه فضیلت در این عالم هست، هرچه کمال است، از آن اوجِ اعلای من پایین می‌آید تا چیزی به دیگران برسد. «وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ» مرغِ تیزپروازِ اوهام کسی هم هرچه بپرد به من نمی‌رسد. «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً» بعد دیدم که این‌ها… اینجا «طَفِقْتُ أَرْتَئِي» بررسی کردم «بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» بجنگم… چرا باید بجنگم؟ برای اینکه کودتا شده است، برای برگرداندنِ کودتا باید لشگری تهیه کنی و بیایی و بجنگی، دیدم «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» با دست شکسته بجنگم (کنایه از اینکه یار و نیرو و قوا ندارم) که اعلام کنم من این دستگاه را قبول ندارم یا در یک ستم و جور و ظلمِ ظلمانی صبر کنم که «يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ» اگر بچه بفهمند چه چیزی است پیر می‌شوند، اگر بزرگترها موضوع را بفهمند کمرشان می‌شکند، «وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه» اگر مؤمن مسئله را بفهمد تا از دنیا برود جگر او پُر از غم است، «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى» بررسی کردم دیدم باید در اینجا صبر کنم، یعنی جنگ بدون یار منجر به قتل حسنین علیهما السلام می‌شود، «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى» در حالی که در چشم من خار بود، یعنی امکان تحمل نبود صبر کردم «وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» استخوان در گلوی من گیر کرده بود و راه نفس نبود، «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» دیدم میراث من را غارت می‌کنند.

باید می‌جنگیدم، کودتاست، جای مناظره نیست که من بروم و حرف بزنم، جای استدلال نیست، به چه چیزی استناد کنم؟ وقتی طرف مقابل می‌گوید که ما اجازه نمی‌دهیم بنی هاشم گردن‌افرازی کند و هم رسالت داشته باشد و هم خلافت، شما می‌خواهید چه استدلالی بیاورید؟ یعنی درواقع می‌گوید سهم بقیه قبائل چه می‌شود؟

دقیقاً همان چیزی که در صفین اتفاق افتاد، در صفین اصلاً شک نداشتند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس با معاویه ملعون نیستند، هر کسی تاریخ صفین را ببیند می‌داند که آن نود هزار، صد هزار، صد و پنجاه هزار یا هر چقدر که در صفین بودند شک نداشتند که حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و شک نداشتند که خلیفه قبلی خطاهای فاجعه‌ای داشته است، خودشان می‌گفتند خلیفه سوم یا اهل بدعت است یا فسق دارد یا دزدی دارد، چهل روز محاصره بود و کسی نرفت تا او را یاری کند.

ابوالقاسم بلخی می‌گوید بسیاری از مسلمین می‌گویند کسانی که خلیفه قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را یاری نکردند خطاکار نیستند. در حالی که اگر شما ببینید کسی را در جایی می‌کشند باید بروی و کمک کنی و باید از مسلمان دفاع کرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم فرمودند من نه خوشحال هستم و نه ناراحت.

اصلاً همینطور آمدند و با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کردند، چه شد که در صفین به سراغ حکمیت رفتند؟ وقتی هم از جنگ خسته شدند، هم از زیاده‌خواهی‌های خودشان ناامید شدند، یمنی‌تبارهای سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که عمده‌ی رزمندگان سپاه حضرت بودند گفتند به سراغ حکمیت می‌رویم، یا خلیفه یمنی بشود یا یمنی‌ها امتیاز بگیرند. لذا وقتی آن‌ها عمروعاص را انتخاب کردند، اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواستند مالک اشتر را بفرستند و سپاهیان قبول نکردند و گفتند مالک خودِ تو هستی.

ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند که ما به هر کجا که می‌رویم حرف و کلام و عمل ما عمل امام زمان ارواحنا فداه باشد.

بعد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: ابن عباس، گفتند: ابن عباس قریشی است و عمروعاص هم قریشی است.

یعنی واقعاً آیا بین ابن عباس و عمروعاص و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرق نبود؟ فرق بود ولی برای کسی که به دنبال عُلقه‌های خودش است، علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] و معاویه و عمروعاص و ابن عباس قریشی هستند، ما یمنی هستیم و فرق داریم. یعنی جبهه به جای حق و باطل به قریشی و غیرقریشی تبدیل می‌شود.

این شد که حکمیت اینطور به گند کشیده شد. یعنی زیاده‌خواهی. توضیح و استدلال هم دیگر اثر نکرد و گوش ندادند.

در ماجرای سقیفه هم همینطور شد، گفتند نمی‌شود که رسالت برای قریش و بنی‌هاشم باشد، بقیه چه می‌شوند؟ ما هم سهم می‌خواهیم.

کودتای نظامی شد، لباس‌ها متحدالشکل، همه‌ی اسلحه‌ها یک‌شکل، کودتا شد.

لذا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خانه‌ها می‌رفتند که بفرمایند آماده‌ی جنگ باشید، اما آن‌ها حاضر نبودند به میدان بیایند. نه اینکه انصار و مهاجر بگویند بیعت کردیم و تمام شد.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از آن‌ها می‌خواستند که به وسط میدان بیایید و دفاع کنید، و در این دفاع کردن در برابر حکومتی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جایگاه را غصب کرده است، این جنگ احتمالِ قتل دارد، آن‌ها هم نمی‌خواستند بیایند. کمااینکه در ماجرای کوفه هم همینطور شد. دلشان که با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، ولی نیامدند چون مرد میدان نبودند، به هر دلیل و هر عُلقه‌ای.

لذا به دنبال این بودند که نجنگند، وگرنه با توضیحات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همه چیز روشن بود، چه چیزی روشن نبود؟ تفصیلات روشن نبود. جلسه گذشته هم عرض کردم، مثلاً برای خیلی‌ها روشن نبود که مثلاً آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از بدو ولادت معصوم هستند یا نه، یا مثلاً آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذهن مردم را می‌خوانند یا نمی‌خوانند، آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زبانی غیر از عربی می‌دانند یا نه، آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امامِ کلِ اهل زمین هستند یا امام حجاز هستند. این‌ها را نمی‌دانستند، ولی اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هارون این موسی است، اینکه احبّ الخلق الی الله است، اینکه احبّ الخلق الی رسول الله است، اینکه گوشت و پوست و خون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گوشت و پوست و خون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از پیامبر و پیامبر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با قرآن و قرآن با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با حق است و حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، این‌ها را می‌دانستند، تفصیلات و نتایج را نمی‌دانستند، لذا ببینید که پاسخ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روشن می‌شود که «فکر نمی‌کردم»، یعنی جامعه با این همه روایت که مشکل علمی نداشت، کودتا شد.

طبعاً شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کسانی بودند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را محترم می‌شمردند، اولین مسئله‌ی شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوعِ ایمان و نگاه و اعتقاد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، اصلاً آن باعث می‌شد که پیرو امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشند.

بخشی از این‌ها که خیلی اندک هستند با ماجرای سقیفه به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند…

کلاً اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محدود هستند، آن کسانی که سابقه‌دار و مجاهد و فرار نکردند و گناه نمی‌کردند و یاوری و نصرت می‌کردند و خالص بودند و ایثارگر بودند خیلی کم بودند، آن عددهای بزرگ که گاهی ما هم برای اینکه کم نیاوریم سعی کردیم از آن‌ها تبعیّت کنیم و بگوییم صد هزار نفر بودند و… بعد گفتند اینقدر هم در غدیر حاضر بودند، بله! در غدیر و حجّة الوداع جمع زیادی حاضر بودند، ولی با تعریف از صحابی، این‌ها صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نبودند، این‌ها رؤیت‌کنندگانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند.

شما در یک نمازجمعه‌ای رد می‌شوید و می‌بینید یک میلیون نفر نشسته‌اند، خطیب را هم قبول داری، به شما که شاگرد او نمی‌گویند!

کسانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیده بودند و ادّعای اسلام کرده بودند، آن آقایان بعدها (نه زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم) به این‌ها صحابی می‌گفتند. جلسه گذشته عرض کردم، طبق ادّعای این‌ها صحابی است، ولی ابوالقاسم بلخی می‌گوید من کسی را بجز اصحاب حدیث نمی‌شناسم که معاویه را فاسق نداند! وقتی می‌گوید فاسق است یعنی عادل نیست.

آن‌ها گفته‌اند همه صحابی بودند و ما هم گفتیم صد هزار صحابی در غدیر حاضر بودند، اصحاب که صد هزار نفر نبودند، اصحاب کم هستند، تعداد اندکی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همراه هستند.

کم کم تفاوت‌ها به چشم می‌آمد

آنقدر فشار سنگین بود که در ابتدا تعداد خیلی خیلی خیلی کمی همراه بودند، چون خطر داشت، با کوچکترین حرف حداقل حقوق طرف را از بیت المال قطع می‌کردند، تبعید می‌کردند، ترور می‌کردند. یکی از بانیان سقیفه می‌گوید بخدا سوگند اجازه نمی‌دهیم کسی با ما مخالفت نمی‌کند الا اینکه او را می‌کشیم!

هر کسی می‌خواست خیلی روشن مخالفت کند او را می‌کشتند، لذا همه در این حد پای کار نبودند که جان بر کف باشند، تعداد اندکی آمدند، تعدادی هم فی الجمله با حکومت همراهی می‌کردند ولی دل به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم بسته بودند.

در دوره خلیفه سوم بیشتر همراه شدند، چرا؟ چون اوضاع به سمتی رفت که دیگر جامعه اسلامی انحرافِ بیّن می‌دید. نه اینکه قبل از او نبود، اینجا دیگر هیچ ملاحظه‌ای نمی‌شد، ملاحظات رسانه‌ای هم نمی‌شد، فامیلِ خلیفه در کوفه به بالکن دارالحکومه آمد و ایستاد و رو به کوفه کرد و گفت: این کوفه برای ماست! معلوم است که دیگر مردم بهم می‌ریزند و دعوا می‌شود. مثلاً خیلفه سوم پسردایی شانزده ساله خود را به بصره فرستاد! مردم عصبانی شدند. کوفه با آن همه قرّاء و فقها و پیشانی بسته‌ها باید پشت سر ولید بن عُقبه که در حال مستی نماز می‌خواند… یعنی یک حرامزاده که مست نماز می‌خواند…

هر وقت جامعه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رویگردان شد به نهایتِ ذلّت رسید. در جلسه‌ای راجع به بیعت عبدالله بن عمر با حجاج عرض کردم، هر کجا که دست از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشیدند به نهایت ذلّت رسیدند، اینطور نبود که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دست کشیدند و یک آدم حسابی آمد!

جامعه به سمتی رفت که دیدند فسادِ بیّن است، بدعتِ روشن است، آن‌ها هم کارهای عجیب و غریبی می‌کردند. از نظر روانشناختی باید خلیفه سوم بررسی دقیق بشود، شاید… مادلونگ می‌گوید چون او خود را خلیفة الله می‌دید و فکر می‌کرد خاص است اینطور بود. چون او کارهایی می‌کرد که اعصاب جامعه را بهم می‌ریخت و سودی هم نداشت، مثلاً بعد از شش سال به سفر رفت و در سفر نماز را شکسته نخواند! همه در یاد دارند که تو سال گذشته نماز را در منا شکسته خواندی! چرا الآن نمی‌خوانی؟ خلفای قبلی هم می‌خواندند! گفت: من اینطور می‌پسندم!

برای چه این کار را می‌کنی؟ این کار چه سودی دارد؟ اعتراضات شروع شد! انس بن مالک می‌گفت دیگر چیزی از زمان پیغمبر نیست!!! این مانند این است که رئیس اهل فحشاء بگوید که اوضاع حجاب خوب نیست!

کار به جایی رسید که بدعت بدعت و سنّت شکست سنّت شکست به خلیفه گفتند. این جا افتاد. عزل و نصب‌های او هم کمک کرد و خلاصه او چهل روز محاصره بود و کسی نرفت تا کمک کند.

گروهی که با خلفای قبلی همراهی کرده بودند، به هر جهتی، حال یا به دردسر نمی‌ارزید، این‌ها اینجا جدا شدند، به آن گروه شیعه وصل شدند و گفتند ما دیگر نفر سوم را قبول نداریم.

لذا در تاریخ گروهی بعنوان شیعیان محسوب می‌شوند که افتراق آن‌ها از جریان عمومی از خلیفه سوم است. شاید تحلیل این موضوع این چیزی باشد که عرض کردیم.

تفاوت رفتاری و احکامی بین جامعه زیاد دیده نمی‌شود، چون هنوز تبیین و تبلیغ صورت نگرفته است، فقط وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم شدند و نماز خواندند، هم عمران بن حصین و هم ابوموسی اشعری، در بخاری هست و در مسند احمد هست، عباراتشان هم به نزدیک است، گفتند: این آقا نماز پیامبر را به یاد ما انداخت! نماز پیامبر اینطوری بود! یعنی معلوم است که نماز پیغمبر تفاوت کرده بود. در اوقات نماز اختلاف شد، در اذکار نماز اختلاف شد.

یک نفر نزد ابن عباس آمد و کسی را نشان داد و گفت: این دیوانه را ببین! وقتی می‌خواهد به رکوع برود الله اکبر می‌گوید، وقتی می‌خواهد از رکوع بلند شود هم الله اکبر می‌گوید، بین حرکات نماز الله اکبر می‌گوید، ابن عباس گفت: دیوانه تو هستی! این نمازِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

کم کم تفاوت‌ها به چشم می‌آمد.

دعبل از سقیفه می‌گوید

دعبل در حضور امام رضا علیه السلام از این زمانی که من برای شما ذکر کردم چیزهایی بیان کرده است، گله می‌کند، می‌گوید اوضاع بهم ریخته است، احکام تغییر کرده است، جای خیلی چیزها خالی است…

فکيف ؟ و من أنّی يُطالِب زلفةً        إلی الله بعد الصومِ والصَّلوات

چطور به خدا تقرّب بجوییم؟ این چه دینداری است که این‌ها دارند؟

سوی حبِّ أبناءِ النّبی و رَهطه        و بغض بني الزرقاء و العبلات

ما حبّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را داریم، و نسبت به بی الزرقاء و مروانیان و امویان بغض داریم.

وهند وما أدت سمية وابنها             اولوا الكفر في الاسلام والفجرات

این‌ها از دست هند جگرخوار و سمیّه پسر او چه کشیده‌اند…

این‌ها را در حضور امام رضا علیه السلام خوانده است و حضرت برای این شعر جایزه داده‌اند، تقریباً دویست سال از موضوع گذشته است. حضرت هم نفرموده‌اند که زمان این حرف‌ها گذشته است، چون نگذشته است، چون ادامه دارد.

هم نقضوا عهد الكتاب وفرضه         ومحكمه بالزور والشبهات

با قول خلاف و شبهه‌افکنی عهد کتاب و احکام را نقض کردند…

تراث بلا قربى وملك بلا هدى       وحكم بلا شورى بغير هداة

میراثی که به قربی نرسید، حکومتی که دیگر هدایتگر نیست، احکامی که استبدادی است، دیگر در آن هدایتگری نیست…

رزايا أرتنا خضرة الأفق حمرة       وردت اجاجا طعم كل فرات

آنقدر داغ دیده‌ایم که دیگر افق خونین شده است، دیگر آب فرات هم برای ما گوارا نیست و آب خوش از گلوی کسی پایین نمی‌رود…

روایات فراوانی هست که روز عاشورا اینطور شد، البته دعبل در اینجا می‌خواهد بگوید آنقدر خون ریخته‌اند.

وما سهلت تلك المذاهب فيهم        على الناس الا بيعة الفلتات

مسیر همواری برای هدایت نیست، هرچه هست بیعت‌های فلته‌ای است…

و ما قيل اصحاب السقيفه جهرة      بدعوي تراث في ‌الضلال بنات

آنجا استدلال دینی نکردند، مسیر غلط بود…

ولو قلدوا الموصى إليه زمامها        لزمت بمأمون على العثرات

اگر وصی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمده بود و زمام امور را بدست گرفته بود مردم را از لغزش‌ها حفظ می‌کرد…

أخي خاتم الرسل المصطفى من القذى          ومفترس الأبطال في الغمرات

آن برادرِ خاتم انبیاء، آن مردِ پاکیزه‌ی منتخبِ الهی، آن پهلوانی که در جنگ‌ها به دل دشمن می‌زد و سالم برمی‌گشت.

فان جحدوا كان الغدير شهيده         وبدر واحد شامخ الهضبات

اگر کسی منکر است به او بگو گواه این امر غدیر است، اگر اوصاف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بگویم همه در قلّه است…

وآيٍ من القرآن تتلى بفضله                        وايثاره بالقوت في اللزبات

همه‌ی آیات قرآن فضائل اوست، چند آیه فقط در مورد بخشش‌های او به فقرا داریم…

بعد می‌گوید:

بكيت لرسم‌الدار من عرفات            و اذريت دمع العين بالعبرات

گریه می‌کنم برای اینکه خانه‌ی نبوّت پوسید، اشک من از این موضوع بند نمی‌آید که می‌بینم امّتی که باید هادی می‌شد و مهتدی به کجا افتاد…

مدارس ايات خلت من تلاوة         و منزل وحي مقفر العرصات

خانه‌ای که قرآن در آن نازل شد خاموش است، خانه‌هایی که خانه‌های وحی بود الآن معطل و تعطیل شده است…

لال رسول‌الله بالخيف من مني         و بالبيت والتعريف و الجمرات

از صورت و حقیقتِ او همه‌ی مناسک حج جابجا شد…

کجا را می‌گویم؟ کدام خانه؟

ديار علي والحسين و جعفر           و حمزه و السجاد ذي الثفنات

منازل قوم يهتدي بهدايهم               فيومن منهم زلة العثرات

خانه‌هایی که اگر آن‌ها می‌خواستند مردم را هدایت کنند همه هدایت می‌شدند، عصمت ایجاد می‌کرد و جلوی لغزش‌ها را می‌گرفت…

منازل كانت للصلوه و للتقي           وللصوم و التطهير و الحسنات

جایی که محل نماز و اقامه صلاة و تقوا بود…

منازل لاتيم يحل بربعبها ولا           ابن صهاك هاتك الحرمات

جایگاه آن شخص بنوتیمی نبود که آنجا پا بگذارد، نه آن دیگری که هاتک حرمات بود، حرمت خانه را حفظ نکرد…

منازل جبريل الامين يحلها             من الله بالتسليم و البركات

خانه‌هایی که جبرئیل هم با سلام و عرض ادب وارد می‌شد…

مطاعيم في الاعسار في كل مشهد               لقد شرفوا بالفضل والبركات

بعد می‌گوید این کسانی که در بخشش به بیچارگان و فقرا دست از پا نمی‌شناختند، با اینکه خودشان نیاز داشتند، تا زمانی که امّت زیر سایه این‌ها بود در برکت بود…

و ما الناس الا حاسد و مكذب       و مضطغن ذواحنة و ترات

عدّه‌ای تکذیب کردند و عدّه‌ای حسودی، عدّه‌ای هم کینه در دل داشتند…

اذا ذكروا قتلي ببدر و خيبر                        و يوم حنين اسیلوا العبرات

یک طرف فاتح بدر و خیبر بود، این‌ها برای کشته‌هایشان گریه می‌کردند… بین این دو گروه فرق بود، شما چطور این دو گروه را رقیب حساب کردید؟ یکی فاتح بدر و احد و خیبر است و یکی برای کشته‌های کفّار گریه می‌کند…

فكيف يحبون النبي ورهطه             وهم تركوا احشائهم و غرات

این‌ها چطور می‌توانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست بدارند؟ این‌ها اینقدر خون به جگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کرده‌اند…

روضه دعبل برای امام رضا علیه السلام

بعد برای امام رضا علیه السلام روضه خوانده است و من هم از همینجا وارد روضه می‌شوم، جلوی امام رضا علیه السلام به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رو می‌کند و می‌گوید:

افاطم لوخلت الحسين مجدلا          وقدمات عطشاناً بشط فرات

یا فاطمه! اگر به کربلا می‌آمدی و نگاه می‌کردی حسین تو را چطور غرق به خون کردند، کنار فرات او را اینطور تشنه کشتند…

اذا للطمت الخد فاطم عنده             واجريت انهاراً علي الوجنات

آنجا به صورت خود می‌زدید…

بعد می‌گوید: این وسط ما باختیم…

بنفسي انتم من كهول و فتيه                        لفك عناه او الحمل ديات

فدای شما بشوم، از جوان‌ها و خردسال‌های شما… ما هر وقت گرفتار هستیم به شما رو می‌کنیم…

احب قصي الرحم من اجل حبكم                و اهجرفيكم زوجتي و بنات

من دورترین افراد را اگر با شما رفیق باشند دوست می‌دارم، اگر دختر و اقوام من با شما زاویه داشته باشد من آن‌ها را کنار می‌گذارم…

بعد می‌گوید: من خیلی اذیت می‌شوم…

فياعين بكيهم وجودي بعبره            فقدان للتسكاب و الهملات

ای چشم! در گریه به من کمک کن، ای اشک سرازیر شو… وقت گریه کردن است…

چرا؟

اري فيئهم في غيرهم متقسماً          وايديهم من فيئهم صفرات

می‌بینم که ظالمین و غاصبین خمس شما را گرفته‌اند…

در بعضی از روایات هست که اینجا امام رضا علیه السلام شروع کردند به گریه کردن…

اري فيئهم في غيرهم متقسماً          وايديهم من فيئهم صفرات

ولی فرزندان شما دچار سختی شدند…

بعد می‌گوید: من این را چکار کنم؟

بنات زياد في القصور مصونه          و آل رسول الله منهتكات

دختران عبیدالله زیاد ملعون در قصرها در امنیت هستند… دختران پیامبر را بیابانگرد کردند…

 

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الغارات ، جلد ۱ ، صفحه ۳۰۲ (فتولّى أبو بكر تلك الأمور فيسّر و شدّد و قارب و اقتصد، فصحبته مناصحا و أطعته فيما أطاع اللّٰه [فيه] جاهدا، و ما طمعت ان لو حدث به حدث و أنا حيّ أن يردّ الىّ الأمر الّذي نازعته فيه طمع مستيقن و لا يئست منه يأس من لا يرجوه، و لو لا خاصّة ما كان بينه و بين عمر لظننت أنّه لا يدفعها عنّي، فلمّا احتضر بعث الى عمر فولاّه فسمعنا و أطعنا و ناصحنا و تولّى عمر الأمر و كان مرضيّ السّيرة ميمون النّقيبة حتّى إذا احتضر قلت في نفسي: لن يعدلها عنّي فجعلني سادس ستّة فما كانوا لولاية أحد أشدّ كراهية منهم لولايتي عليهم، فكانوا يسمعوني عند وفاة الرّسول صلى اللّٰه عليه و آله أحاجّ أبا بكر و أقول: يا معشر قريش انّا أهل البيت أحقّ بهذا الأمر منكم ما كان فينا من يقرأ القرآن و يعرف السّنّة و يدين دين الحقّ فخشي القوم ان أنا وليت عليهم أن لا يكون لهم في الأمر نصيب ما بقوا، فأجمعوا إجماعا واحدا، فصرفوا الولاية الى عثمان و أخرجوني منها رجاء أن ينالوها و يتداولوها إذ يئسوا أن ينالوا من قبلي ثمّ قالوا: هلمّ فبايع و الاّ جاهدناك، فبايعت مستكرها و صبرت محتسبا، فقال قائلهم :يا ابن أبي طالب انّك على هذا الأمر لحريص فقلت: أنتم أحرص منّي و أبعد، أ أنا أحرص إذا طلبت تراثي و حقّي الّذي جعلني اللّٰه و رسوله أولى به؟ أم أنتم إذ تضربون وجهي دونه؟ و تحولون بيني و بينه؟! فبهتوا ،و اللّٰه لا يهدى القوم الظّالمين . اللّهمّ انّى أستعديك على قريش فانّهم قطعوا رحمي، و أصغوا إنائي، و صغّروا عظيم منزلتي، و أجمعوا على منازعتي حقّا كنت أولى به منهم فسلبونيه، ثمّ قالوا: ألا انّ في الحقّ أن تأخذه و في الحقّ أن تمنعه، فاصبر كمدا متوخّما أو مت متأسّفا حنقا فنظرت فإذا ليس معي رافد و لا ذابّ و لا مساعد الاّ أهل بيتي فضننت بهم عن الهلاك فأغضيت على القذى، و تجرّعت ريقي على الشّجى، و صبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العلقم، و آلم للقلب من حزّ الشّفار. حتّى إذا نقمتم على عثمان أتيتموه فقتلتموه ثمّ جئتموني لتبايعوني، فأبيت عليكم و أمسكت يدي فنازعتموني و دافعتموني، و بسطتم يدي فكففتها، و مددتم يدي فقبضتها، و ازدحمتم عليّ حتّى ظننت أنّ بعضكم قاتل بعض أو أنّكم قاتلي، فقلتم: بايعنا لا نجد غيرك و لا نرضى الاّ بك، فبايعنا لا نفترق و لا تختلف كلمتنا، فبايعتكم و دعوت النّاس الى بيعتي، فمن بايع طائعا قبلته منه، و من أبى لم أكرهه و تركته، فبايعني فيمن بايعني طلحة و الزّبير و لو أبيا ما أكرهتهما كما لم اكره غيرهما، فما لبثنا الاّ يسيرا حتّى بلغني أن خرجا من مكّة متوجّهين الى البصرة في جيش ما منهم رجل الاّ بايعني و أعطاني الطّاعة، فقدما على عاملي و خزّان بيت مالي و على أهل مصر كلّهم على بيعتي و في طاعتي فشتّتوا كلمتهم و أفسدوا جماعتهم، ثمّ وثبوا على شيعتي من المسلمين فقتلوا طائفة منهم غدرا، و طائفة صبرا، و طائفة عصّبوا بأسيافهم فضاربوا بها حتّى لقوا اللّٰه صادقين، فو اللّٰه لو لم يصيبوا منهم الاّ رجلا واحدا متعمّدين لقتله [بلا جرم جرّه ]لحلّ لي به قتل ذلك الجيش كلّه فدع ما انّهم قد قتلوا من المسلمين أكثر من العدّة الّتي دخلوا بها عليهم و قد أدال اللّٰه منهم « فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ.»)

[5] سوره مبارکه قصص، آیه 35 (قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا ۚ بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ)

[6] سوره مبارکه قصص، آیه 34 (وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي ۖ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ)

[7] سوره مبارکه مریم، آیه 53

[8] سوره مبارکه بقره، آیه 131 (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ)

[9] سوره مبارکه نمل، آیه 23 (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ)

[10] سوره مبارکه نمل، آیه 44 (قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)

[11] سوره مبارکه مائده، آیه 6 (وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ۚ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ ۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا ۚ وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ۚ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ۚ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا ۚ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)

[12] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۲۵، صفحه ۱۶۹

[13] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ، جلد ۳ ، صفحه ۱۱۲ (قَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: عَلِيٌّ يَقْضِي دَيْنِي وَ يُنْجِزُ مَوْعِدِي، وَ هُوَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي)

[14] خطبه شقشقیه