حجت الاسلام کاشانی بامداد روز شنبه مورخ 20 فروردین 1401 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به سخنرانی در ادامه ی موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
برای دریافت فیلم این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ان شاء الله خدای متعال گناهان ما را ببخشد و بیامرزد، باران رحمتش را بر ما نازل کند، این آلودگیهای ظاهری، از آب و هوا گرفته تا ظواهر عیوب ما، گناهان ما را به آب رحمت ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شستشو کند صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مروری بر جلسات گذشته
موضوع بحث و عنوان آن «سیر تکوّن عقاید شیعه» است، یا میتوانیم بگوییم «سیر تکوّن عقاید اسلامی». تکوّن به معنای سیرورت و شکلگرفتن است، ولی منظور ما این نیست که این عقاید بمرور مدام درست شده است، منظور ما این است که چگونه تبیین شد و جا افتاد و مسئله شد و بواسطه وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تبیین شد، کدامیک اولویت داشت. فعلاً هم در دوره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم، یعنی سعی میکنیم نسبت تاریخی را رعایت کنیم، منتها به یک جهتی جلسه قبل پرشی داشتیم که مختصری الآن عرض میکنم و دوباره به سر جای خود برمیگردیم.
جمله پرتکرار این شبها این بود که اولین مسئلهای که جامعه اسلامی را از نظر فکری دو دسته کرد، حتّی همسرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را حزب حزب کرد «نگاه به شخصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم» بود، با کدام پیامبر طرف هستیم؟ پیامبر خطاکار یا معصوم؟ پیامبر جاهل یا عالم؟ پیامبر مهربان یا نستجیربالله فحاش؟
این جلسات مدام عرض کردیم که دو گروه و نگاه مشرب بود، یک مشرب و یک نگاه نگاهِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و من تبع ایشان بود، بعضی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دنبالهروی ایشان بودند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دنبالهروی ایشان بودند، سلمان و ابوذر دنبالهروی ایشان بودند، پایینتر بیایید، بعضی از مؤمنینی که گاهی هم خطا میکنند هم این فکر را میپسندیدند و همراه بودند. ما به این گروه «گروه یک» میگفتیم. «گروه دو» هم اینطور بود که خیلی از رئوسشان منافقین بودند، پایینتر فی قلوبهم مرضیها بودند، پایینتر شلایمانها و ضعیف الدینها بودند که اینها تحت تأثیر بودند و حرفهای آنها را باور میکردند.
آیات و روایات نشان میدهد این دو نگاه زمان خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وجود داشت. اگر ما بخواهیم بطور مفصل به همین بحث بپردازیم باید چند ماه مبارک صبر کنیم، بنا نداریم خیلی تفصیلی صحبت کنیم، وگرنه این خیلی طول میکشد.
اصلاً آن چیزی که جامعه اسلامی را دچار چنددستگی و افتراق و مشکلات بعدی کرد، اول همین تخریب جایگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، اول تخریب ذهنی بود تا اینکه بعداً اینها به دیگران منتقل بشود تا بخواهد تخریب عملی رخ بدهد.
در کنار این موضوع، به توجه به اینکه این دو گروه یک و دو اصحاب پیغمبر هستند و ما روی اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از نگاه قرآن کریم و روایات و همانطور که جلسه گذشته عرض کردیم از نگاه همعصران پیامبر و عصر خلفا، یعنی در نیمه اول قرن اول هجری، نگاه به اصحاب در گروه یک در قرآن کریم این بود که اصحاب باید اوصافی داشته باشند، وظایفی انجام میدهند، خدماتی دارند، لذا ارزشمند هستند. گروه دوم در اینجا اختلافی با گروه اول نداشت، یعنی در دوره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و عصر خلفا، اصحاب به شکل گارانتی و ضمانتنامهدار نبودند.
ماجرای سلف متخیّل و ابوحنیفه متخیّل و منصور حلاج متخیّل را توضیح دادیم، یعنی یک شخصیتی وجود داشته است و بعداً بر اثر تبلیغات یک چیز دیگری شده است، که اصلاً این با آن قابل انطباق نیست، اصلاً دو آدم هستند.
در مورد خود بنده هم این اتفاق افتاده است، بنده یک آدم بشدّت وحدتی هستم، ولی تبلیغات کاری کرده است که حتّی الآن شما هم لبخند میزنید، نمیدانم چرا! جدّی عرض کردم. کافی است که مروری بفرمایید.
بنده اگر کسی محبّت به مسلمینی که در این دنیا فقط شهادتین میگویند، هنوز چشمشان به ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باز نشده است، اگر کسی به اینها محبّت نداشته باشد و برای هدایتشان تلاش نکند را حداقل منحرف از دین میدانم.
این ماجرای اینکه در مورد افراد دو گونه گزارش میشود و هرچه هم توضیح بدهی فایده ندارد، میگویند نفاق دارد، دستگاه نفاقسنج هم دارند و…
این موضوع در صحابه متخیّل و عدل متخیّل هم هست. یعنی چه؟ این بر خلاف در نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در نیمه اول قرن اول اصلاً مسئلهای نبود، چون همه میدانستند که تا زمانی که کار خوب نکنی، بیخود به شما عنوان صحابی عادل و… نمیدهند.
در این مورد آیات و روایاتی خواندیم، اگر بخواهیم اینجا صبر کنیم میتوانیم یک ماه حرف بزنیم، نمیخواهیم اینجا صبر کنیم.
این موضوع بعدها که نیاز شد درست شد.
یک نمونهی خیلی مهم از اینهایی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنین نگاهی وجود نداشت؛ یک نمونه از «هر کسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را مشاهده کرده است و ادّعای مسلمانی کرده است دیگر گارانتی دارد» ماند.
نقض «عدالت صحابه» در یک مثال تاریخیِ جعلی!
لازم نیست که من بگویم این گزارش دروغ و جعلی است، چون دیگر شما شش جلسه همراه شدهاید که دو نگاه به پیغمبر وجود دارد، حال دیگر خودتان میدانید که کدامیک درست است، از نوع گزارشگری بنده واضح است که من با گروه یک همراه هستم، این روایتی که میخوانم نگاه گروه دوم است.
اینکه این روایت چه زمانی ساخته شده است، حدس بنده این است که دوره بنی امیّه ساخته شده است و به این همسر پیغمبر هم که اینجا میخوانیم و ما به او انتقاد داریم ولی به او بیاحترامی نمیکنیم، به او نسبت داده شده است، چون شواهدی وجود ندارد که این بحث برای نیمه اول قرن اول باشد، به نظر ما ساختگی است و برای پیروان بعدی گروه دوم است.
میدانید که به یکی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک بهتان خیلی زشتی زده شد، بعد آیه 11 سوره مبارکه نور قرآن کریم هم در طهارت آن بانو در این مسئله پاسخ داد.
چون آیهای در طهارت یک نفر، البته نه آیهای در طهارت مطلق یک نفر، آیهای در طهارت یک نفر از یک اتّهام؛ به یک نفر بانوی شوهردار، آن هم کسی که شوهر او پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است حرف زشتی زدند و قرآن کریم این موضوع را رد کرد، که البته لازم نبود قرآن کریم رد کند، در مورد همه اصل بر پاکی از گناه است مگر اینکه عکسِ آن ثابت بشود.
از این موضوع تعجّب نکنید که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چگونه بود، چون در همین روزگار ما بوفور بهتان زیاد است، در خبرگزاریها، در روزنامهها، در مراکزی که خبرپراکنی میکنند، در بین مردم، در بین مؤمنین، در بین بیدینها.
این از آن دردهاست که وضع هیئتیها در این موضوع نسبت به غیرهیئتیها خیلی تفاوت ندارد، این نشان میدهد که هیئت ما لنگ است، چون باید رفتار هیئتی با غیرهیئتی تفاوت معنادار داشته باشد. مثلاً ابراز لطف به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در میان هیئتیها با بقیه معنادار فرق دارد، اگر پولی داشته باشد و بخواهد به سفر برود، بین یک سفر تفریحی که آن هم خیلی خوب است و اشکالی هم ندارد و اگر برود هم نوش جان او با یک سفر زیارتی، اگر مدّتی به زیارت نرفته باشد، معمولاً سفر زیارتی را ترجیح میدهد، تفاوت رفتار او با مابقی جامعه معنادار است که مثلاً ممکن است دیگران هر سال دو مرتبه به فلان کشور دیگر بروند اما هر پنج سال یک مرتبه هم به کربلا مشرّف نشوند، البته الآن هم نمیخواهم بگویم آن شخص انتهای جهنّم است، تفاوت رفتاری معنادار دارند؛ اما نسبت به بهتان زدن، هیئتیها با غیرهیئتیها تفاوت رفتاری معنادار ندارند، حزباللهیها اصلاً تفاوت رفتاری معنادار ندارند، بلکه چون نوع اتّهامزنیشان پرقدرت است عملشان بدتر هم هست، چرا؟ چون در خیابان مثلاً طرف علاقه زیادی به دین نداشته باشد، اگر کسی را با لباس دین ببیند همینطور میگوید این شخص دزد است، اما اینها میگویند این شخص عامل استکبار است! و این به مراتب از آن بدتر است، گناهان فردی خیلی کوچکتر از گناهان اجتماعی است.
یک نفر نعوذبالله و نستجیربالله اهل فحشائی بوده است، این عمل خیلی بد است ولی فردی است، اما یک نفر عامل زمین زدن جامعه اسلامی است… البته اگر کسی هست باید او را مجازات سنگین کنند، لذا وضع هیئتیها و حزباللهیها و دیندارها لنگتر هم هست، چون نوع اتّهام سنگینتر است.
ما در خیلی از جهات نسبت به صدر اسلام رشدهایی داشتهایم ولی اینجا تقریباً هیچ رشدی نداشتهایم.
اصل بر این است که اگر شما طرف را در حال گناهی هم دیدید، اگر جا دارد توجیه کنید؛ اما این نشان میدهد که به اندازهی یک مؤمن هم به این همسر پیغمبر اعتماد نکردهاند! این نشان میدهد که اصحاب اصلاً عدالت صحابه را نمیشناختند.
شما به یک مؤمن عادی نمیتوانید همینطور نسبت بدهید، به کسی که ادّعا شده است قرآن کریم به او آرم عدالت زده است که نمیشود به این راحتی چنین گناه بزرگی را نسبت داد. از شروع معلوم است که اصحاب چنین عقیدهای نسبت به یکدیگر نداشتهاند.
البته وقتی بعدها گیر کردند گفتند منظور ما از عدالت «راستگویی» و «عدم کتمان» است؛ ما هم میگوییم این یعنی چه؟ یعنی چیزی در اینها آماده شده بود که مثلاً اگر شهوتشان بالا میگرفت میگرفت تهمت میزدند و غیبت میکردند اما دروغ نمیگفتند؟ وقتی تهمت میزدهاند یعنی درواقع دروغ میگفتهاند، وقتی حبّ دنیا داشتهاند میتوانند برای آن دروغ بگویند.
میبینید که در این زمینه گرفتار هستند، چون بعضیها آنقدر خطای فاحش کردهاند که ما با ادبیات عزیزانمان صحابی شرابفروش داریم! نمیتوانند بگویند این شخص پسرِ پیغمبر است، لذا میگویند منظور ما راستگویی است! که آنجا باید توضیح بدهند که یعنی کجای اینها فعال میشده است که ممکن است هر گناهی کنند اما دروغ نمیگویند؟
جلسه گذشته مثالهایی زدیم که قرآن کریم این را رد میکند، که ممکن است کسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیده باشد ولی دروغ بگوید.
خلاصه اینکه به همسری از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جسارت شد، از همین داستان معلوم است که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عدالت جمیع صحابه مطرح نبوده است.
این شخص همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، اصلاً اگر همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و صحابی نبود و مؤمن بود هم نباید این کار را میکردند، کار هم به جایی رساندند که دفاعِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فایده نکرد، چون میگفتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بالاخره از همسر خود دفاع میکند!
آیه نازل شد، چرا؟ چون همه جا همین بود، همه همین را میگفتند.
دروغی را منتشر میکنند و بعد میگویند همه همین را میگویند، همه غلط میکنند! اگر همه دروغ بگویند که حرف راست نمیشود! همهی قوم حضرت نوح علیه السلام «مَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ»،[4] همه جسارت میکردند، خب غلط میکردند.
مثلاً فرض بفرمایید که زمانی همهی مردم اروپا میگفتند که خورشید به دور زمین میگردد، حالا چون زیاد بودند درست میگفتند؟
ماجرا را اینطور نقل کردهاند، که به نظر ما این از عایشه نیست و از بنی امیه است، منتها ما در جلساتی مفصل توضیح دادهایم که بنی امیه بخاطر مشکلات ژنتیکی که داشتند دوست داشتند این حرفها حوالی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اطرافیان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم باشد، و نمیتوانستند این را از زبان هر کسی بگویند، مثلاً نمیتوانستند از زبان حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت امّ سلمه سلام الله علیها بگویند، اما میتوانستند نسبت به ایشان بسازند، برای اینکه توافقات و جملی رخ داده بود.
حال این روایت را ساختهاند، یا شما بگو نگاه این جریان دوم این است که میگویند وقتی پیغمبر میخواست به سفر و جنگ برود قرعه کشی میکرد و یکی از همسران خود را با خود میبرد.
آیا بقیه مسلمین هم در جنگ همسر خود را با خود بهمراه داشتند؟ مسلمین که حتّی کفش و اسلحه نداشتند! حال اینها با خودشان کجاوه همسر پیامبر را میبردند؟
این همسر میگوید که نوبت من شد و قرعهی من درآمد و من با پیغمبر رفتم، «بَعْدَ مَا أُنْزِلَ الحِجَابُ، فَأَنَا أُحْمَلُ فِي هَوْدَجٍ، وَأُنْزَلُ فِيهِ»،[5] من بعد از حجاب در آن هودج بودم، یعنی من محجّبه بودم و دیگر هر کسی من را نمیشناخت. «سِرْنَا حَتَّى إِذَا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ غَزْوَتِهِ تِلْكَ، وَقَفَلَ وَدَنَوْنَا مِنَ المَدِينَةِ آذَنَ لَيْلَةً بِالرَّحِيلِ» من به جایی رفتم و…
من داستان را خلاصه میکنم، گردنبندی از من گم شد و من رفتم به دنبال گردنبندم بگردم، چون من فقیر بودیم و من کم خوراک بودم و سبک بودم، اینهایی که هودج را روی زمین گذاشته بودند و دوباره آن را روی شتر گذاشتند نفهمیدند که من داخل آن نیستم. آنها رفتند و من تنها ماندم، آقایی آمد و… اینها رفتند و من گردنبندم را پیدا کردم، آمدم و دیدم اینها نیستند، کاروان رفته است و خیال کرده است من داخل هودج هستم. همانجا نشستم و آقایی آمد و من را شناخت و مرا سوار مرکبِ خود کرد و خودش پیاده آمد و مرا به مدینه رساند، من احساس کردم بعضیها طور دیگری نگاه میکردند و من علّت را متوجّه نشدم، مدّتی از خانه بیرون نمیرفتم، تا اینکه شبی که برای قضای حاجت بیرون میرفتیم، با فلانی و فلانی رفتیم تا اینکه از خانهها فاصله بگیریم، دیدم همه میگویند آن آقا چه بوده است و چه شده است و… در ادامه میگوید من تازه فهمیدم که چرا چند روز است که پیغمبر به من سر نمیزند…
اگر به یک نفر بهتان بزنند که سندی برای خطای او نیست، وظیفهی دیگران چیست؟ حمایت است، باید از مؤمن حمایت کرد.
این چه میگوید؟ میگوید پیغمبر هم دیگر سر نمیزد و فاصله گرفته بود. تا اینکه روزی پیش من آمد و من گفتم میخواهم به خانه پدرم بروم، پیامبر گفت: برو!
به خانه پدرم رفتم و آنقدر گریه کردم که پدر و مادرم گفتند من در حال مردن هستم.
این گزارشی هم که ساختهاند نشان میدهد که در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چیست و هم نگاه به عدالت صحابه چیست، بالاخره اگر چیزی بخواهد جعل هم بشود باید متناسب با فضای آن زمان باشد، چیز شاخداری نمیگویند که همه بفهمند دروغ است.
آنجا میگوید پیغمبر با چند نفر مشورت کرد، با علی مشورت کرد و علی گفت: چیزی که زیاد است زن! این همه زن! او را طلاق بده و کس دیگری را بگیر!
بعد پیغمبر به «اسامة بن زید» رجوع کرد و با او مشورت کرد و او گفت: این زن خیلی خوبی است و اهل تقواست… حال اسامة بن زید 14 سال دارد! پیغمبر همهی ریشسفیدهای قوم را رها کرد و با یک بچهی 14 ساله راجع به زنای محصنهی ادّعایی یک نفر مشورت کرد!
اصلاً از سر تا پای قصه معلوم است که جعل است!
در ادامه میگوید باز هم پیغمبر سر نمیزد و متمایل به کلام علی بود، برای همین هم من از او ناراحت هستم، چون علی روی پیغمبر اثر میگذاشت!
بعد پیامبر او را کنار میکشد و میگوید اگر کاری کردهای بگو، خودم بنحوی این موضوع را درست میکنم.
کاملاً مشخص است که این پیغمبر ترازِ یک مؤمنِ درجهی شانزده را هم ندارد! در یاد دارید که میگفتم پیغمبری که گروه دوم قائل است باید با یزیدی که بعداً میخواهد جزو دوازده خلیفه بشود تناسب داشته باشد، وقتی پیغمبر خیلی پیغمبر است مسلّماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خلیفهی اوست، وقتی قرار است یزید و معاویه و پس و پیشِ اینها را بنشانی باید پیامبر را آنقدر پایین بیاوری که قدِ اینها به او برسد. اینجا کاملاً مشخص است.
میگوید من اصلاً نمیخواهم تو از من دفاع کنی، خدا از من دفاع میکند! میگذرد و تا اینکه آیه در تطهیر آن همسر پیغمبر نازل میشود، «إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ».[6]
آن گروهی که بهتان زدند، کفار مکه نبودند، یهودیان خیبر نبودند، داخلِ خودتان بودند. تا وقتی داخل مشکل نداشته باشد، شایعه پراکنیِ آن مستکبرِ بیرونی اثر نمیگذارد، تا زمانی که مشتری نداشته باشد این کار را نمیکند، همهی رسانهها مشتریمدار هستند، اگر بدانند چیزی میگویند که پیگیرهایشان نصف میشود نمیگویند، اما خبر زرد را کار میکنند، چون دیده میشوند.
آیه نازل شد که «إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ»، بعد هم چنین چیزی نبوده است.
میگوید پیامبر با خوشحالی پیش من آمد، گفت: خدا پاکیِ تو را از این گناه بیان کرده است. در ادامه میگوید که من گفتم من از تو تشکر نمیکنم، من از خدا تشکر میکنم. شما مانند برادران یوسف هستید (نعوذبالله و نستجیربالله)…
برادران یوسف چه کسانی بودند؟ دو مرتبه به حضرت یوسف علیه السلام اتّهام دزدی زدهاند، یک مرتبه به آن گروهی که از چاه بیرون آورد، گفتند یک برده فراری دزد است و او را رایگان میفروشیم. یک مرتبه هم وقتی حضرت یوسف علیه السلام آن وسیله را در وسایل بنیامین گذاشت، گفتند: این دزد است پس برادرش هم دزد است.
میگوید شما مانند برادران یوسف هستید، یعنی به من بهتان زدهاید، این نسبت را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میدهد!
زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود.
این داستان نشان میدهد که عدالت جمیع صحابه اصلاً در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و خلفا وجود نداشته است، این هم یک نمونه.
چرا مسئله عدالت صحابه را اینقدر مهم و اساسی جلوه میدهند؟
یک چیز دیگری که در آن عصر اول بوده است و بعدها آن را تغییر دادهاند، مانند ماجرای صحابی، ماجرای صحابی در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، عدالت همهی افراد… یعنی آیا هر کسی به این هیئت میآید عادل است؟ نه! مؤمنین هم میآیند و یک نفر مانند من هم میآید، همه که یکطور نیستند، ممکن است همین امشب یک نفر نعوذبالله روزه خورده باشد، من که خودم از همه بیچارهتر هستم… نمیشود برچسب کلّی زد، البته بعدها این کار را کردند، چون نیاز داشتند، خودشان هم بیان کردند، مثلاً تفتازانی در «شرح المقاصد» گفته است، دیگران هم گفتهاند، گفتند اگر بنا باشد ما از این هولوگرام خارج بشویم، یعنی هر کسی پیغمبر را دیده است و اسلام هم آورده است و رسماً مرتد نشده است و از دنیا رفته است، یعنی اگر نفاق هم داشته است و لو نرفته است، همه عادل هستند، خودشان میگویند علّت این است که اگر ما اینجا جلوی این بحث را نگیریم کار به جاهای باریک میکشد، تصریح میکنند لذا با اینکه میدانیم یک حرف بیخود است، ما جان میکَنیم که روی مروان و عمروعاص و معاویه بایستیم وگرنه کار به جاهای خطرناکتر میرسد. نیاز دارند.
یکی از چیزهایی که در تاریخ مهم است این است که گزارشگر تاریخی نیازی به این خبر دارد یا ندارد، مثلاً یک نفر که متّهم به قتل است نیاز دارد که کسی او را تبرئه کند، لذا اگر خودش گزارش کند فلان جا بودم، باید بروند و از دیگران بپرسند، میگویند این شخص انگیزه و نیاز به این گزارش دارد. اگر گزارشگری به گزارشی نیاز داشته باشد اعتبار خبر او آسیب میبیند.
چون به این گزارشها برای اینکه کار را در یک جایی ببندند، غیر از اینکه اسناد نشان میدهد، اگر جلوتر هم برویم خواهید دید که اصلاً اینطورها نبوده است.
شبیه این موضوع مسئله افضلیت است، یعنی چه کسی افضل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
این دو مورد «عدالت صحابه» و «افضلیت»، مهمترین اختلاف امّت اسلام بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که موضوع امامت است را مدیریت میکند، لذا خیلی مهم است.
نظرها در مورد افضل بعد از پیامبر در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه بوده است؟ دو شقه بوده است؟ آیا شبیه نظر نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است یا نه؟
شبیه موضوع عدالت صحابه بوده است که در ابتدا همه میدانستند که چطور است، بعداً یک گروه برای اینکه مسیر خود را عوض کرده است گزارشهای خود را تغییر داده است. این هم دومی است.
قلب حقیقت درباره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
ان شاء الله خدای متعال شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه را با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محشور کند و ما را هم با او.
هیچ رزمندهای از مدافعان حرم خودش را عدل شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه نمیپندارد، هیچ رزمندهای اثر خودش را به اندازهی فرماندهی مدافعان حرم نمیداند، نه در ذهن ماست و نه در ذهن آنها؛ چرا؟ چون در عصر ماست. خیلیها زحمت کشیدهاند اما نمیگوییم همه یکی هستند.
اما اگر مثلاً صد سال بگذرد ممکن است گزارشهایی بیاید و چیز دیگری ایجاد کند.
اجازه بدهید مثال بزنم.
امروز اگر یک نفر بیاید و از شما بپرسد که آیا شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه به سوریه سفر کرده است؟ شما میگویید این شخص سالم نیست.
در قرن نزد به تابعی رجوع میکنند و میگویند: «أَشَهِدَ عَلِيٌّ بَدْرًا»،[7] آیا علی [صلوات الله علیه] در جنگ بدر حاضر بوده است یا نه؟
نه اینکه آیا در بدر کشت یا نکشت، پهلوان بود یا نبود، پرچمدار بود یا نبود. نه! اصلاً بود یا نبود؟
اگر سی سال دیگر که شما پیر شدید یک نفر بگوید آیا شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه به سوریه رفته است یا نه؟… باید چه اتفاقی افتاده باشد که در این سی سال اینقدر قلب حقیقت بشود؟
در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این اتفاق در جامعه رخ داده است. اگر ائمه علیهم صلوات الله نبودند امروز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نستجیربالله رأس المنافقین میشناختید، خیلی زحمت کشیدهاند، آن کسی که توانسته است شعر گفته است، آن کسی که توانسته است کتاب نوشته است، آن کسی که توانسته است فضیلت گفته است، آن کسی که توانسته است جلسه گذاشته است، آن کسی که توانسته است بحث کرده است، آن کسی که توانسته است حرف زده است و کار کرده است، وگرنه اصلاً امروز چیز دیگری رخ میداد، نعوذبالله ما هم سبّ میکردیم، چون مردم با یک چیز دیگری طرف میشدند.
دیدهاید که اشخاصی نزد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام میآیند و فحاشی میکنند، بعد که حضرت اینها را تحویل میگیرند طرف اصلاً بیچاره میشود و میگوید غلط کردم و فدای شما بشوم. یعنی ذهن را تغییر دادهاند، طرف هم برمیگردد. کسی را داریم که در سپاه معاویه است و شبانه به سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآید. تصویر این شخص این بوده است که در حال جنگیدن با دشمن خداست، بعد میفهمد که اشتباه کرده است.
«أَشَهِدَ عَلِيٌّ بَدْرًا»، اصلاً نه اینکه آیا صاحب لواء علی بود یا نه؟ آیا علی اصلاً شرکت کرد یا نه؟ آیا علی جزو اهل بدر هست یا نیست؟
زمان خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همینطور که شما نسبت به شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه… خاک بر فرق من و تمثیل من، من این را برای وضوح بحث عرض میکنم، نمیخواهم قیاس کنم… در روزگار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر کجا میرفتی سخن از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، اصلاً کسی جرأت نمیکرد بگوید علم من یا علم او، شجاعت من یا شجاعت او، حلم من یا حلم او، صبر من یا صبر او، زهد من یا زهد او.
دیگر اگر امروز در مورد آیات اختلاف باشد، آن روز که مردم در مسجد میدانستند سوره انسان و آیه مباهله و آیه لیلة المبیت راجع به کیست، آنجا که اختلافی در این زمینه نبود، خیلی روشن بود.
لذا وقتی خواستند به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اشکال کنند، مثلاً یک نفر گفت که اهل شوخی است… مثلاً در علم و حلم و دیانت و تقوا و زهد و… که حرف نزدند، یا گفتند نمیشود از یک قبیله هم نبی داشته باشیم و هم خلیفه، یعنی نفی فضائل نکردند، اما بعدها لازم داشتند، لذا افضلیت متخیّل هم درست شد، که چه کسی افضل است.
پس تا اینجا رسیدیم که مانند ماجرای صحابی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نگاهها یکسان بود، یعنی بر خلاف نگاه به خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، بعدها دو دسته شد، عدّهای گفتند همه عادل هستند و عدّهای دیگر گفتند به اوصاف آنهاست.
راجع به اینکه برترین فرد بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه کسی است، چون این مهم است، آنقدر مهم است که هر کسی میخواست با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیعت کند، از همان اول همه به دنبال این موضوع بودند که جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه کسی است، خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم از همان روز اول فرمودند «إنَّ هَذَا أخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی مِن بَعدِی»، از همان روز اول این مسئله است، ابوسفیان میگوید اگر اسلام بیاوریم بعد از شما چه کسی ولی امر است؟ پس مسئله مهم است. ولی امر کسی است که بیشتر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شبیه است، «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ»،[8] «أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ»،[9] أشبه الناس، هارونِ این موسی…
زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روشن بود، اما بعداً کسانی که آمدند، باید برای آیندگان توجیه ایجاد میکردند که چرا شما و شما و شما؟ باید قاعده میساختند، و قاعده ساختند.
زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گزارشی نداریم که کسی آمده باشد و در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و پیغمبر یا آنها مثلاً کس دیگری را معرّفی کرده باشند. بعدها نیاز شده است و ساختهاند. کمااینکه همهی اینها برای دوره بنی امیّه است، یعنی همهی بیچارگی اسلام از بنی امیّه است و بنی امیّه سیئة من سیئات بعضیها هستند. زمان بنی امیّه بعضی از ایرادات را تئوریزه کردند، مثلاً گزارش کردند که… یعنی کار را به جایی رسانده بودند که این حرف از دهان معاویه ملعون خارج شد که به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یزید برای حکومت از تو برتر است و من هم از علی!
اینها برای آن دوره است، یعنی وقتی فاصله افتاد، آنهایی که حاضر بودند یا کمرنگ شدند و پیر شدند و یا شروع کردند به کار کردن، حتّی «أَشَهِدَ عَلِيٌّ بَدْرًا» هم گفتند، چه برسد به این چیزها!
جالب است، آیا علی در بدر بوده است یا نه؟ روایت ساختند که «اول جیش یغضوا قسطنطنیه فهو مغفور لهم» اولین گروهی که به قسطنطنیه بروند و بجنگند مانند اهل بدر بخشیده میشوند. بعد میگویند یزید در این جنگ بوده است!
یعنی در دوره بنی امیّه سعی کردند یزید ملعون را با یک عنایتی به اهل بدر ربط بدهند، طرف آنقدر تبلیغات منفی شنیده است که نزد راوی که «سعید بن جویر» است و میگوید: آیا اصلاً علی در بدر بود یا نبود؟
یزید با یک عنایت، با یک نفس مصنوعی دروغین بدری میشود، بعد در مورد اصل اینکه آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بدر بودهاند یا نه بحث میکنند!
کمااینکه آیا اصلاً علی بن ابیطالب معاذالله مسلمان از دنیا رفت یا نه، جزو بحثها بوده است!
اینها برای بعدهاست، در دوره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصلاً چنین چیزهایی نبود.
لذا شعرای شیعه از قدیم خیلی به این موضوع تأکید داشتند که برترین فرد بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه کسی بوده است، مثلاً شاعر در همان نیمه اول قرن اول میگوید: «الا انّ خير النّاس بعد محمّد»… بهترین مردم بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن کسی است که اهل امر به معروف و نهی از منکر و فاتح خیبر و… است.
وقتی چاپ بعضی از کتب را نگاه کنید، با اینکه در نسخ معلوم است که چیست، باز هم تغییر دادهاند، «الا انّ خیر النّاس بعد ثلاثة»! یعنی شعر شاعر را تغییر دادند و گفتند بعد از آن سه نفر… اگر انسان مابقی شعر را نگاه میکرد میدید که اصلاً نمیشد این را گفت، ابیات بعد تصریح میکند؛ ولی این مسئله بود.
از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، پیامبر تلاش میکردند که چه کسی أحبُّ النّاس الی الله است، أحبُّ النّاس إلی رسول الله است، نفس الرسول، أخ الرّسول، زَوج البَتول، سیف الله المَسلول… کسی شک نداشت، از هر کسی میپرسیدند همه میدانستند، ولی بعداً این موضوع را دچار تغییر کردند.
خیلی به این موضوع اهتمام داشتند، هر کسی که به دنبال این بود که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دفاع کند، هم در حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و هم بعد از آن، از این موضوع دَم میزدند.
قصیده کوثریه سیّد رضا هندی درباره افضلیّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
تا روزگار ما، تا هشتاد سال قبل، تا صد سال قبل، که من نیّت کردهام امروز قدری از قصیده کوثریهی مرحوم سیّد رضا هندی را بخوانم، موضوع این قصیده همین افضلیّت است.
این قصیده برای کسی که ادبیات عرب بخواند اصلاً ویرانگر است، وقتی من ترجمه میکنم و بخواهد چیزی از این دهان ناپاک درباره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیرون بیاید، خیلی از آثار را از بین میبرد. ان شاء الله خدای متعال ما را هم جزو کسانی قرار بدهد که حقایق را به نسلهای بعد منتقل کنیم، ان شاء الله که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ما را جزو سیاهی لشگر خود قبول کنند.
شروع این قصیده یک عاشقانه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است…
أمُفَلَّجُ ثَغْرِکَ أم جَوْهر؟ و رحیقُ رُضابِکَ أم سُکَّر؟
اینها دندان است یا مروارید؟ این آب دهان است یا عسل و شکر گوارا؟
قد قال لِثغْرِکَ صانِعُه إنّا اعطیناکَ الکوثر
اگر خدای متعال هم به تو و آن دندانهای زیبای تو نگاه کند چه میگوید؟ انا اعطیناک الکوثر
و الخالُ بِخدِّکَ أم مِسکٌ نقّطْتَ بهِ الوردَ الاحمَر
این خال به گونهی توست یا مشک است؟… آن نقطهی سیاهی که وسط گل است، مانند گل شقایق…
أم ذاک الخالُ بِذاک الخَدّ دِفَتیتُ النّد على مِجْمَر
این خال است در اینجا؟ یا گل آتش در میان زغال که اینطور میدرخشد؟
ارحَمْ أرِقاً لو لم یَمْرَضْ بِنُعاسِ جُفوِنک لَم یَسْهَر
اگر میبینی خواب از چشم من ربودهای، به من رحم کن، وقتی تو چشم خودت را باز و بسته میکنی خواب از سر من میرود
تَبْیَضُّ لِهَجْرک عَیْناه حَزَناً و مَدامِعُه تَحمَر
من هر وقت به سمت تو نگاه میکنم، چشم من از شدّت گریه اینطور سرخ است
یا من قد آثرَ هجرانى و علىّ بلُقیاهُ استأثَر
ای آقایی که حق داری فراق من را انتخاب کنی و من بیچارهی دیدار تو هستم
أقسَمْتُ علیک بما اولتـ ـک النَّضْرة مِن حسن المَنظر
آن روی زیبا را قدری هم به سمت ما بگیر.
از اینجا میگوید و میگوید و بعد میخواهد راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید، بعد میگوید: یا رسول الله! وقتی میخواهم شما به من نگاه کنید چه بگویم که دل شما را ببرم؟
هذا عملى فاسلُک سُبُلى إن کُنت تَقِرُّ عَلى المُنکَرْ
اگر بخواهی به اعمال من نگاه کنی که، تو که میدانی وضع من چطور است
فلقد أسَرفْتُ و ماأسلَفـ ـت ُ لِنفسِى ما فیه اُعذَر
تا بخواهی من خرابکاری کردهام، هیچ چیزی پیش نفرستادهام
سَوَّدْتُ صحیفةَ أعمالى و وکلتُ الأمر إلى حیدر
نامهی اعمال من سیاه سیاه است، اینها را هم گفتم که تو به من نگاه کنی یا رسول الله! ولی من یک وکیل دارم، من کار را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سپردهام، یا رسول الله! تو ناز میکنی و به من نگاه نمیکنی، من نام کسی را میبرم که با من مهربانی کنی
هو کهفى مِن نُوَبِ الدّنیا و شفیِعى فى یوم المحشَر
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پناهگاه من در سختیهای دنیا و شفیع من در قیامت است
قد تمّت لى بِولایتِهِ نِعَمٌ جَمّت عن أن تُشکَر
با نعمت ولایت او همه چیز بر من تمام شده است، بالاتر از اینکه من بخواهم شکر بجا بیاورم
بالحفظ من النّار الکبرى و الأمنِ من الفزع الأکبر
اگر پروندهی من را نگاه کنی من بیچاره هستم، ولی با این وکیلی که دارم من را از آتش نجات میدهد، روز فزع اکبر روز آسودهخاطری ما خواهد بود
هل یَمْنَعُنى و هو السّاقى أن أشرب من حوض الکوثر؟
آیا اگر او ساقی باشد من را منع میکند از حوض کوثر؟
أم یطرُدُنى عن مائدةٍ وُضِعت للقانع و المُعْتَر؟
در قرآن کریم داریم که به فقرا صدقه بدهید، هم به آنهایی که قانع هستند و رو نمیزنند و باآبرو و سر به زیر هستند، هم به آنهایی که خودشان اعلام میکنند… آیا مرا از آن سفرهای پهن میکند که آن را برای همه پهن کرده است؟
بعد رو میکند و میگوید من چکار کنم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به من نظر کنند؟ رو میکند به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه…
یا مَن قد أنکر مِن آیا تِ أبى حَسنٍ ما لایُنْکَر
ای کسی که آیات و شگفتیهای ابوالحسن علی بن ابیطالب علیه السلام را فراموش کردهای
إن کُنتَ لجَهلِک بالأیّا مِ جَحَدْتَ مقامَ أبى شُبَّر
در روز که نمیشود خورشید را انکار کرد، انکار میکنی؟
فَاسْأل بدراً و اسأل اُحُداً وَ سَلِ الأحزابَ و سَلْ خَیْبر
مَن دَبَّرَ فیها الأمرَ؟ و مَن أردى الأبطال َ؟ وَ مَن دَمَّر؟
چه کسی بود که در این جنگها همه را زیر و رو کرد؟
مَن هدَّ حُصونَ الشّرکِ؟ وَ مَن شاد الإسلامَ و مَن عَمَّر؟
چه کسی بود که قلعههای شرک را درهم کوبید؟ چه کسی بود که اسلام را برپا داشت؟
مرحوم اردوبادی که شریک در الغدیر است، روز غدیر قصیدهی مهمّی دارد که در آنجا میگوید: روز غدیر روز امامت نیست، روز محکم شدن ارکان نبوّت به برکت امامت است…
مَن هدَّ حُصونَ الشّرکِ؟ وَ مَن شاد الإسلامَ و مَن عَمَّر؟
چه کسی اسلام را آبیاری کرد؟
من قدَّمَه طه و على أهل الایمان له أُمَّر
چه کسی بود که همیشه طه او را جلو میانداخت و او را امیر میکرد؟
همیشه پرچم در دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، در جنگ بدر دست راست حضرت بود، دست را شکستند و پرچم افتاد، بعضیها خواستند بروند و پرچم را برداند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: به دست چپ علی بدهید، دست چپ علی هم از دست راست شما بابرکتتر است.
دست راست در عرب «یَمین» است، مانندِ «یُمن»، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: راست و چپ برای شماست، برکت و بیبرکتی برای شماست، اگر دست علی [علیه السلام] باشد همه چیز برکت است.
این بحث افضلیت است:
قاسَوْک أبا حسن ٍ! بِسِوا ک و هل بالطَّوْدِ یُقاسُ الذر؟!
آیا تو را با غیرتو مقایسه کردند؟ آیا کسی ذرّه را با کوه مقایسه میکند؟
أنّى ساوَوک بمن ناوو کَ؟ و هل ساوَوا نَعْلَى قنبر؟!
تو را چطور با دشمنان تو مقایسه کردند؟ آیا آنها با کفشهای قنبرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس بودند؟
مَن غیرُک من یُدعى لِلْحَر بِ و للمحراب و للمِنْبَر؟
چه کسی بود که در جنگ و محراب و منبر، هر کسی میخواهد هر کاری کند به او تکیه میکرد؟
أفعالُ الخیرِ اذا انْتَشَرَت فى الناسِ فأنتَ لَها مَصْدر
اگر افعال خیر در همه جا پخش بشود ریشهی آن کجاست؟ مصدر همهی خیرات تو هستی، «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه».[10]
و إذا ذُکِرَ المَعروفُ فَما لِسِواک به شىءٌ یُذکَر
اگر بخواهند از کارهای خیر بگویند، نباید کنار کارهای تو نام کسی را بیاورند
أحیَیْتَ الدّینَ بأبیضَ قد قأودعْتَ به الموتَ الأحمَر
تو با آن سپیدی تیغ شمشیرت، با آن مرگ سرخی که به کفّار تحمیل کردی دین را حفظ کردی
فاصدَع بالأمر فَناصرُک الـ ـبتّارُ و شانِئُکَ الأبتر
به وسط میدان برو که کمککار تو شمیر توست و دشمن تو ابتر است، آقایی که یک تنه در بدر و احد اینطور جنگیدی
لو لم تُؤمَر بالصّبر وکظـ ـمِ الغَیْضِ و لَیْتَکَ لم تُؤمَر
تو توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به صبر امر شده بودی، اگر تو را به صبر دعوت نکرده بود، ای کاش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تو را به صبر دعوت نکرده بود
ما نال الأمر أخو تیم و تناوَلَهُ منه بحتر
اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به تو دستور نداده بود که صبر کنی که نوبت به دیگران نمیرسید
لکن أعراضُ العاجِلِ ما عَلِقَت بِرِدائِکَ یا جَوهرْ
گرد و غبارِ دنیِ دنیا حتّی به دامان تو هم نرسید، دامان تو از دنیا پاک بود، همهی عالَم عَرَض هستند و تو هم جوهر هستی و هم گوهر، تو اصلاً با اینها نسبتی نداشتی
أنتَ المُهْتمُّ بِحفْظِ الدّیـ نِ و غیرُک بالدُّنیا یَغتَر
تو برای حفظِ دینِ مردم صبر کردی، اینها برای حکومتِ دو روز دنیا به تو حمله کردند
فاقْبَلْ یا کعبةَ آمالى مِن هَدْىِ مدیحى ما استَیْسَر
ای کعبهی آرزوهای من! این چند جمله را از من بپذیر، توان من بیش از این نبود
اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگها به وسط میدان رفتند، اما آن روزی که به خود حضرت حرکت کردند، تو را به صبر دستور داده بودند، ای کاش تو را مجبور به صبر نکرده بود، خیرخواهی تو…
امام صادق علیه السلام فرمودند: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میدانستند اگر آنجا اتفاقی بیفتد قیامت میشود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به ما نگاه کردند، برای اینکه به این دنیا بیاییم و به او ایمان بیاوریم و به کمال برسیم.
روضه و توسّل به حضرت علی اکبر سلام الله علیه
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوهای داشتند که خیلی عظیم الشأن است، بیچارهها باید به او پناه ببرند، ناامیدان باید به او پناه ببرند.
حالات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر او خیلی شبیه به حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بالای سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد خیلی شدید زخمی شده بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بالای سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشسته بودند و به خدای متعال عرض کرد: خدایا! مرا تنها نگذار… خدایا! علی قبل از من از این دنیا نرود…
ما در کربلا دیدیم که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دنیا میرفتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه میفرمودند…
آقایی که عظیم الشأن هستند، اولین نفر بعد از اصحاب نزد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند «اسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»[11] که از پدر اذن بگیرند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلافاصله فرمودند: برو! «فَأَذِنَ لَهُ»، بیفاصله، آنقدر که اصلاً فرصت نشد یکدیگر را در آغوش بکشند، اما وقتی رفت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید جان او در حال رفتن است، «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى»، با ناامیدی نگاهی کرد و سر مبارک را پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن…
آنهایی که تاریخ خواندهاند دیدهاند، وقتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق به جنگ با عبدود رفت، ساز و کار جنگیشان قابل قیاس نبود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دست به آسمان بردند و به خدای متعال اینطور عرض کردند: خدایا! مرا تنها نگذار…
اینجا پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محاسن خود را به دست گرفت، «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ»… وقتی دلم برای جدّم تنگ میشد به او نگاه میکردم…
حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفت، نسبت حضرت علی اکبر علیه السلام با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اینجاست که ایشان در اینجا فرصت دفاع پیدا کرد، به وسط میدان رفت و اینطور رجز خواند:
اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ
این ما هستیم که شایسته هستیم…
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاكَ الدَّنِيّ اَضرِبُكُم بِالسَّيفِ حَتّي يَنثَني
آنقدر میجنگم که شمشیری نداشته باشم، آنقدر میزنم که نیزهام بشکند…
فکر کردهاید برای چه به میدان آمدهام؟ «احمی عیالات ابی» آمدهام از ناموس پدرم دفاع کنم… ما فقط یک مرتبه مضطر شدیم که از ناموس خدا…
وقتی نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را برد دوره کردند، سنگ و نیزه بود که از هر طرف میآمد، سرِ مبارک خود را خَم کرد و سپر را بالا آورد، وقتی دید حضرت در مقابل محدود شد نیزهای از پهلو زدند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که ایستاده بود دید یک صدای خیلی خفیفی آمد، «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام یَا أبَتاه»… وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را رساند حضرت علی اکبر علیه السلام دست و پایی زد و آقا نشست، آرام نشد، سر علی اکبر علیه السلام را به دامان گرفت، آرام نشد، صورت به صورت حضرت علی اکبر علیه السلام گذاشت…
از معصوم عجیب است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه هود، آیه 40 (حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ ۚ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ)
[5] صحیح بخاری، جلد 2، صفحه 173 (2661 – حَدَّثَنَا أَبُو الرَّبِيعِ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ، وَأَفْهَمَنِي بَعْضَهُ أَحْمَدُ، حَدَّثَنَا فُلَيْحُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ، وَسَعِيدِ بْنِ المُسَيِّبِ، وَعَلْقَمَةَ بْنِ وَقَّاصٍ اللَّيْثِيِّ، وَعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا زَوْجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ قَالَ لَهَا أَهْلُ الإِفْكِ مَا قَالُوا، فَبَرَّأَهَا اللَّهُ مِنْهُ، قَالَ الزُّهْرِيُّ: وَكُلُّهُمْ حَدَّثَنِي طَائِفَةً مِنْ حَدِيثِهَا، وَبَعْضُهُمْ أَوْعَى مِنْ بَعْضٍ، وَأَثْبَتُ لَهُ اقْتِصَاصًا، وَقَدْ وَعَيْتُ عَنْ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ الحَدِيثَ الَّذِي حَدَّثَنِي عَنْ عَائِشَةَ، وَبَعْضُ حَدِيثِهِمْ يُصَدِّقُ بَعْضًا زَعَمُوا أَنَّ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ سَفَرًا أَقْرَعَ بَيْنَ أَزْوَاجِهِ، فَأَيَّتُهُنَّ خَرَجَ سَهْمُهَا، خَرَجَ بِهَا مَعَهُ، فَأَقْرَعَ بَيْنَنَا فِي غَزَاةٍ غَزَاهَا، فَخَرَجَ سَهْمِي، فَخَرَجْتُ مَعَهُ بَعْدَ مَا أُنْزِلَ الحِجَابُ، فَأَنَا أُحْمَلُ فِي هَوْدَجٍ، وَأُنْزَلُ فِيهِ، فَسِرْنَا حَتَّى إِذَا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ غَزْوَتِهِ تِلْكَ، وَقَفَلَ وَدَنَوْنَا مِنَ المَدِينَةِ آذَنَ لَيْلَةً بِالرَّحِيلِ، فَقُمْتُ حِينَ آذَنُوا بِالرَّحِيلِ، فَمَشَيْتُ حَتَّى جَاوَزْتُ الجَيْشَ، فَلَمَّا قَضَيْتُ شَأْنِي أَقْبَلْتُ إِلَى الرَّحْلِ، فَلَمَسْتُ صَدْرِي، فَإِذَا عِقْدٌ لِي مِنْ جَزْعِ أَظْفَارٍ قَدِ انْقَطَعَ، فَرَجَعْتُ، فَالْتَمَسْتُ عِقْدِي، فَحَبَسَنِي ابْتِغَاؤُهُ، فَأَقْبَلَ الَّذِينَ يَرْحَلُونَ لِي، فَاحْتَمَلُوا هَوْدَجِي، فَرَحَلُوهُ عَلَى بَعِيرِي الَّذِي كُنْتُ أَرْكَبُ وَهُمْ يَحْسِبُونَ أَنِّي فِيهِ، وَكَانَ النِّسَاءُ إِذْ ذَاكَ خِفَافًا لَمْ يَثْقُلْنَ وَلَمْ يَغْشَهُنَّ اللَّحْمُ، وَإِنَّمَا يَأْكُلْنَ العُلْقَةَ مِنَ الطَّعَامِ، فَلَمْ يَسْتَنْكِرِ القَوْمُ حِينَ رَفَعُوهُ ثِقَلَ الهَوْدَجِ، فَاحْتَمَلُوهُ وَكُنْتُ جَارِيَةً حَدِيثَةَ السِّنِّ، فَبَعَثُوا الجَمَلَ وَسَارُوا، فَوَجَدْتُ عِقْدِي بَعْدَ مَا اسْتَمَرَّ الجَيْشُ، فَجِئْتُ مَنْزِلَهُمْ وَلَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ، فَأَمَمْتُ مَنْزِلِي الَّذِي كُنْتُ بِهِ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُمْ سَيَفْقِدُونَنِي، فَيَرْجِعُونَ إِلَيَّ، فَبَيْنَا أَنَا جَالِسَةٌ غَلَبَتْنِي عَيْنَايَ، فَنِمْتُ وَكَانَ صَفْوَانُ بْنُ المُعَطَّلِ السُّلَمِيُّ ثُمَّ الذَّكْوَانِيُّ مِنْ وَرَاءِ الجَيْشِ، فَأَصْبَحَ عِنْدَ مَنْزِلِي، فَرَأَى سَوَادَ إِنْسَانٍ نَائِمٍ، فَأَتَانِي وَكَانَ يَرَانِي قَبْلَ الحِجَابِ، فَاسْتَيْقَظْتُ بِاسْتِرْجَاعِهِ حِينَ أَنَاخَ رَاحِلَتَهُ فَوَطِئَ يَدَهَا، فَرَكِبْتُهَا، فَانْطَلَقَ يَقُودُ بِي الرَّاحِلَةَ حَتَّى أَتَيْنَا الجَيْشَ بَعْدَ مَا نَزَلُوا مُعَرِّسِينَ فِي نَحْرِ الظَّهِيرَةِ، فَهَلَكَ مَنْ هَلَكَ، وَكَانَ الَّذِي تَوَلَّى الإِفْكَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ، فَقَدِمْنَا المَدِينَةَ، فَاشْتَكَيْتُ بِهَا شَهْرًا وَالنَّاسُ يُفِيضُونَ مِنْ قَوْلِ أَصْحَابِ الإِفْكِ، وَيَرِيبُنِي فِي وَجَعِي، أَنِّي لاَ أَرَى مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اللُّطْفَ الَّذِي كُنْتُ أَرَى مِنْهُ حِينَ أَمْرَضُ، إِنَّمَا يَدْخُلُ فَيُسَلِّمُ، ثُمَّ يَقُولُ: «كَيْفَ تِيكُمْ»، لاَ أَشْعُرُ بِشَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ حَتَّى نَقَهْتُ، فَخَرَجْتُ أَنَا وَأُمُّ مِسْطَحٍ قِبَلَ المَنَاصِعِ مُتَبَرَّزُنَا لاَ نَخْرُجُ إِلَّا لَيْلًا إِلَى لَيْلٍ، وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ نَتَّخِذَ الكُنُفَ قَرِيبًا مِنْ بُيُوتِنَا، وَأَمْرُنَا أَمْرُ العَرَبِ الأُوَلِ فِي البَرِّيَّةِ أَوْ فِي التَّنَزُّهِ، فَأَقْبَلْتُ أَنَا وَأُمُّ مِسْطَحٍ بِنْتُ أَبِي رُهْمٍ نَمْشِي، فَعَثَرَتْ فِي مِرْطِهَا، فَقَالَتْ: تَعِسَ مِسْطَحٌ، فَقُلْتُ لَهَا: بِئْسَ مَا قُلْتِ، أَتَسُبِّينَ رَجُلًا شَهِدَ بَدْرًا، فَقَالَتْ: يَا هَنْتَاهْ، أَلَمْ تَسْمَعِي مَا قَالُوا؟ فَأَخْبَرَتْنِي بِقَوْلِ أَهْلِ الإِفْكِ، فَازْدَدْتُ مَرَضًا عَلَى مَرَضِي، فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى بَيْتِي دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَسَلَّمَ فَقَالَ: «كَيْفَ تِيكُمْ»، فَقُلْتُ: ائْذَنْ لِي إِلَى أَبَوَيَّ، قَالَتْ: وَأَنَا حِينَئِذٍ أُرِيدُ أَنْ أَسْتَيْقِنَ الخَبَرَ مِنْ قِبَلِهِمَا، فَأَذِنَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَتَيْتُ أَبَوَيَّ فَقُلْتُ لِأُمِّي: مَا يَتَحَدَّثُ بِهِ النَّاسُ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّةُ هَوِّنِي عَلَى نَفْسِكِ الشَّأْنَ، فَوَاللَّهِ لَقَلَّمَا كَانَتِ امْرَأَةٌ قَطُّ وَضِيئَةٌ عِنْدَ رَجُلٍ يُحِبُّهَا وَلَهَا ضَرَائِرُ، إِلَّا أَكْثَرْنَ عَلَيْهَا، فَقُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ، وَلَقَدْ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ بِهَذَا، قَالَتْ: فَبِتُّ تِلْكَ اللَّيْلَةَ حَتَّى أَصْبَحْتُ لاَ يَرْقَأُ لِي دَمْعٌ، وَلاَ أَكْتَحِلُ بِنَوْمٍ، ثُمَّ أَصْبَحْتُ، فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، وَأُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ حِينَ اسْتَلْبَثَ الوَحْيُ، يَسْتَشِيرُهُمَا فِي فِرَاقِ أَهْلِهِ، فَأَمَّا أُسَامَةُ، فَأَشَارَ عَلَيْهِ بِالَّذِي يَعْلَمُ فِي نَفْسِهِ مِنَ الوُدِّ لَهُمْ، فَقَالَ أُسَامَةُ: أَهْلُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَلاَ نَعْلَمُ وَاللَّهِ إِلَّا خَيْرًا، وَأَمَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَمْ يُضَيِّقِ اللَّهُ عَلَيْكَ، وَالنِّسَاءُ سِوَاهَا كَثِيرٌ، وَسَلِ الجَارِيَةَ تَصْدُقْكَ، فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَرِيرَةَ، فَقَالَ: «يَا بَرِيرَةُ هَلْ رَأَيْتِ فِيهَا شَيْئًا يَرِيبُكِ؟»، فَقَالَتْ بَرِيرَةُ: لاَ وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالحَقِّ، إِنْ رَأَيْتُ مِنْهَا أَمْرًا أَغْمِصُهُ عَلَيْهَا قَطُّ، أَكْثَرَ مِنْ أَنَّهَا جَارِيَةٌ حَدِيثَةُ السِّنِّ، تَنَامُ عَنِ العَجِينِ، فَتَأْتِي الدَّاجِنُ فَتَأْكُلُهُ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ يَوْمِهِ، فَاسْتَعْذَرَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَيٍّ ابْنِ سَلُولَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «§مَنْ يَعْذُرُنِي مِنْ رَجُلٍ بَلَغَنِي أَذَاهُ فِي أَهْلِي، فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَى أَهْلِي إِلَّا خَيْرًا، وَقَدْ ذَكَرُوا رَجُلًا مَا عَلِمْتُ عَلَيْهِ إِلَّا خَيْرًا، وَمَا كَانَ يَدْخُلُ عَلَى أَهْلِي إِلَّا مَعِي»، فَقَامَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا وَاللَّهِ أَعْذُرُكَ مِنْهُ إِنْ كَانَ مِنَ الأَوْسِ ضَرَبْنَا عُنُقَهُ، وَإِنْ كَانَ مِنْ إِخْوَانِنَا مِنَ الخَزْرَجِ أَمَرْتَنَا، فَفَعَلْنَا فِيهِ أَمْرَكَ، فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ – وَهُوَ سَيِّدُ الخَزْرَجِ، وَكَانَ قَبْلَ ذَلِكَ رَجُلًا صَالِحًا وَلَكِنِ احْتَمَلَتْهُ الحَمِيَّةُ – فَقَالَ: كَذَبْتَ لَعَمْرُ اللَّهِ، لاَ تَقْتُلُهُ، وَلاَ تَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ، فَقَامَ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ فَقَالَ: كَذَبْتَ لَعَمْرُ اللَّهِ، وَاللَّهِ لَنَقْتُلَنَّهُ، فَإِنَّكَ مُنَافِقٌ تُجَادِلُ عَنِ المُنَافِقِينَ، فَثَارَ الحَيَّانِ الأَوْسُ، وَالخَزْرَجُ حَتَّى هَمُّوا، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى المِنْبَرِ، فَنَزَلَ، فَخَفَّضَهُمْ حَتَّى سَكَتُوا، وَسَكَتَ وَبَكَيْتُ يَوْمِي لاَ يَرْقَأُ لِي دَمْعٌ، وَلاَ أَكْتَحِلُ بِنَوْمٍ، فَأَصْبَحَ عِنْدِي أَبَوَايَ، وَقَدْ بَكَيْتُ لَيْلَتَيْنِ وَيَوْمًا حَتَّى أَظُنُّ أَنَّ البُكَاءَ فَالِقٌ كَبِدِي، قَالَتْ: فَبَيْنَا هُمَا جَالِسَانِ عِنْدِي، وَأَنَا أَبْكِي، إِذِ اسْتَأْذَنَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ، فَأَذِنْتُ لَهَا، فَجَلَسَتْ تَبْكِي مَعِي، فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَجَلَسَ وَلَمْ يَجْلِسْ عِنْدِي مِنْ يَوْمِ قِيلَ فِيَّ مَا قِيلَ قَبْلَهَا، وَقَدْ مَكَثَ شَهْرًا لاَ يُوحَى إِلَيْهِ فِي شَأْنِي شَيْءٌ، قَالَتْ: فَتَشَهَّدَ ثُمَّ قَالَ: «يَا عَائِشَةُ، فَإِنَّهُ بَلَغَنِي عَنْكِ كَذَا وَكَذَا، فَإِنْ كُنْتِ بَرِيئَةً، فَسَيُبَرِّئُكِ اللَّهُ، وَإِنْ كُنْتِ أَلْمَمْتِ بِذَنْبٍ، فَاسْتَغْفِرِي اللَّهَ وَتُوبِي إِلَيْهِ، فَإِنَّ العَبْدَ إِذَا اعْتَرَفَ بِذَنْبِهِ، ثُمَّ تَابَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ»، فَلَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَقَالَتَهُ، قَلَصَ دَمْعِي حَتَّى مَا أُحِسُّ مِنْهُ قَطْرَةً، وَقُلْتُ لِأَبِي: أَجِبْ عَنِّي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: وَاللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ لِأُمِّي: أَجِيبِي عَنِّي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِيمَا قَالَ، قَالَتْ: وَاللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَتْ: وَأَنَا جَارِيَةٌ حَدِيثَةُ السِّنِّ، لاَ أَقْرَأُ كَثِيرًا مِنَ القُرْآنِ، فَقُلْتُ: إِنِّي وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّكُمْ سَمِعْتُمْ مَا يَتَحَدَّثُ بِهِ النَّاسُ، وَوَقَرَ فِي أَنْفُسِكُمْ وَصَدَّقْتُمْ بِهِ، وَلَئِنْ قُلْتُ لَكُمْ إِنِّي بَرِيئَةٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّي لَبَرِيئَةٌ لاَ تُصَدِّقُونِي بِذَلِكَ، وَلَئِنِ اعْتَرَفْتُ لَكُمْ بِأَمْرٍ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي بَرِيئَةٌ لَتُصَدِّقُنِّي، وَاللَّهِ مَا أَجِدُ لِي وَلَكُمْ مَثَلًا، إِلَّا أَبَا يُوسُفَ إِذْ قَالَ: {فَصَبْرٌ جَمِيلٌ، وَاللَّهُ المُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ} [يوسف: 18]، ثُمَّ تَحَوَّلْتُ عَلَى فِرَاشِي وَأَنَا أَرْجُو أَنْ يُبَرِّئَنِي اللَّهُ، وَلَكِنْ وَاللَّهِ مَا ظَنَنْتُ أَنْ يُنْزِلَ فِي شَأْنِي وَحْيًا، وَلَأَنَا أَحْقَرُ فِي نَفْسِي مِنْ أَنْ يُتَكَلَّمَ بِالقُرْآنِ فِي أَمْرِي، وَلَكِنِّي كُنْتُ أَرْجُو أَنْ يَرَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي النَّوْمِ رُؤْيَا يُبَرِّئُنِي اللَّهُ، فَوَاللَّهِ مَا رَامَ مَجْلِسَهُ وَلاَ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ البَيْتِ، حَتَّى أُنْزِلَ عَلَيْهِ الوَحْيُ، فَأَخَذَهُ مَا كَانَ يَأْخُذُهُ مِنَ البُرَحَاءِ، حَتَّى إِنَّهُ لَيَتَحَدَّرُ مِنْهُ مِثْلُ الجُمَانِ مِنَ العَرَقِ فِي يَوْمٍ شَاتٍ، فَلَمَّا سُرِّيَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يَضْحَكُ، فَكَانَ أَوَّلَ كَلِمَةٍ تَكَلَّمَ بِهَا، أَنْ قَالَ لِي: «يَا عَائِشَةُ احْمَدِي اللَّهَ، فَقَدْ بَرَّأَكِ اللَّهُ»، فَقَالَتْ لِي أُمِّي: قُومِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: لاَ وَاللَّهِ، لاَ أَقُومُ إِلَيْهِ، وَلاَ أَحْمَدُ إِلَّا اللَّهَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: {إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ} الآيَاتِ، فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ هَذَا فِي بَرَاءَتِي، قَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَكَانَ يُنْفِقُ عَلَى مِسْطَحِ بْنِ أُثَاثَةَ لِقَرَابَتِهِ مِنْهُ: وَاللَّهِ لاَ أُنْفِقُ عَلَى مِسْطَحٍ شَيْئًا أَبَدًا بَعْدَ مَا قَالَ لِعَائِشَةَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: {وَلاَ يَأْتَلِ أُولُو الفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا} إِلَى قَوْلِهِ {غَفُورٌ رَحِيمٌ} [البقرة: 173] فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: بَلَى وَاللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لِي، فَرَجَعَ إِلَى مِسْطَحٍ الَّذِي كَانَ يُجْرِي عَلَيْهِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَسْأَلُ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ عَنْ أَمْرِي، فَقَالَ: «يَا زَيْنَبُ، مَا عَلِمْتِ مَا رَأَيْتِ»، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَحْمِي سَمْعِي وَبَصَرِي، وَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَيْهَا إِلَّا خَيْرًا، قَالَتْ: وَهِيَ الَّتِي كَانَتْ تُسَامِينِي، فَعَصَمَهَا اللَّهُ بِالوَرَعِ قَالَ: وَحَدَّثَنَا فُلَيْحٌ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ مِثْلَهُ، قَالَ: وَحَدَّثَنَا فُلَيْحٌ، عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ، وَيَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ القَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ مِثْلَهُ)
[6] سوره مبارکه نور، آیه 11 (إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ۚ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ ۖ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۚ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ۚ وَالَّذِي تَوَلَّىٰ كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ)
[7] صحیح بخاری، جلد 5، صفحه 75 (حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ السَّلُولِيُّ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ يُوسُفَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، سَأَلَ رَجُلٌ البَرَاءَ وَأَنَا أَسْمَعُ، قَالَ: أَشَهِدَ عَلِيٌّ بَدْرًا قَالَ: بَارَزَ وَظَاهَرَ)
[8] المناقب ، جلد ۲ ، صفحه ۱۸۶ (اِعْتِقَادِ أَهْلِ اَلسُّنَّةِ رَوَى مَخْدُوجُ بْنُ زَيْدٍ اَلذُّهْلِيُّ : أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا آخَى بَيْنَ اَلْمُسْلِمِينَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فَوَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى اَلْخَبَرَ .)
[9] شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ، جلد ۱ ، صفحه ۳۷۶ (أَخْبَرَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْجَعْفَرِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو اَلْحُسَيْنِ عَبْدُ اَلْوَهَّابِ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلْكِلاَبِيُّ بِدِمَشْقَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ كَاسٍ اَلنَّخَعِيُّ هُوَ أَبُو اَلْقَاسِمِ اَلْقَاضِي قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى اَلْأَوْدِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ مُوسَى اَلْعَبْسِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ اَلْعَبْدِيُّ ، عَنْ أَبِي هَارُونَ اَلْعَبْدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا سَعِيدٍ اَلْخُدْرِيَّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ خَاصَّةً فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: خُلِقَ اَلنَّاسُ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى، وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ – فَأَنَا أَصْلُهَا وَ عَلِيٌّ فَرْعُهَا، فَطُوبَى لِمَنِ اِسْتَمْسَكَ بِأَصْلِهَا وَ أَكَلَ مِنْ فَرْعِهَا .)
[10] زیارت جامعه کبیره
[11] لهوف، صفحه 113 (فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.)